ارزیابی قیام مختار۱
نقد و ارزیابی دیدگاه مبتنی بر عدم تأیید قیام مختار نزد اهلبیت
مبحث اول: دیدگاهها و نظرات
حکومت اموی عملکردی ناپسند و حاکمان و زمامدارانی زشت سیرت داشت. استبداد حاکم و فقدان قانون، نبود نظام قضایی صحیح، رواج بیعدالتی، فقدان عدالت اجتماعی، دوری از تعالیم اسلام و تحریف و انکار دستورهای اسلامی از ویژگیهای این دوره به شمار میآید. همچنین ایجاد بدعت و احادیث دروغین و ساختگی، ابزاری برای توجیه کارهای خلاف حکمرانان اموی بود که به تأسیس مذهب جبرگرایی انجامید. سیاست امویان، کاستن از مقام امام علی با شیوههای ترساندن شیعیان و پنهان کردن و از بین بردن فضیلتهای حضرت و عقاب کردن گویندگان آن بود. سیاست اقتصادی امویان، شیعیان و علویان و پیروان اهلبیت را به تهیدستی کشاند.
آنانی که دهها حدیث در فضیلت معاویه ساختهاند و درباره او از پیامبر روایت کردهاند که فرموده است همانا خداوند در روز رستاخیز معاویه را نزد خود فرا میخواند و در کنار خویش مینشاند و به دست خود او را میپوشاند سپس او را همچون عروس به مردم نشان میدهد؛ زیرا او با علی بن ابی طالب جنگیده است! دور و شگفتآور نیست که به مختار نسبت کفر و جادوگری و ادعای پیامبری و ربوبیت دهند. به این سبب که با هواداران معاویهای که خداوند او را به خود نزدیک ساخته و برای مردم به جلوه درآورده است، نبرد کرده و با دشمنان علی و خاندانش جنگیده و قاتلان امام حسین را کشته و با ابن زبیری که با معاویه و امویان در هیچ چیز تفاوت نداشت، به ویژه در آنچه به علویان مربوط میشد، نبرد کرده است؛ ابن زبیری که در دوران حکومتش بر عراق و حجاز علویان را مورد ستم و آزار قرار داد؛ از علی و خاندان او بیزاری جست، صلوات بر پیامبر را در خطبه جمعه ترک و بر این عمل خود استدلال کرد که ذکر نام پیامبر و صلوات بر او موجب کبر و نخوت کسانش میشود.([۱])
بعد از شکست مختار و تسلط مصعب بن زبیر بر کوفه و کشته شدن مختار و هفت هزار تن از مسلمانان به دست زبیریان و در زمانی که عبدالله بن عمر زبیریان را بدین سبب مورد نکوهش قرار داد، سردمدار این کشتار، مصعب بن زبیر (معروف به قصاب) به او پاسخ داد که آنها جادوگر و کافر بودهاند.([۲])
گفتار اول: مورخان
همان طور که در صفحات قبل گفتیم، قیام مختار در بعضی از دیدگاهها از نظر ائمه منفی است. باید شرایط و زمان و موقعیت امام سجاد و محمد حنفیه را شناخت و وقتی به کتب تاریخی رجوع میکنیم – از جمله کتب طبری و ابن اثیر و مسعودی و یعقوبی – به این نتیجه میرسیم که از مجموع کلمات و جملاتی که در این کتابها ذکر شده، می توان بدست آورد که قیام مختار مورد رضایت اهلبیت و با اذن و اجازه امام سجاد بود.
ما به طور مختصر از این کتابها جملاتی را که در بعضی موارد نقد عملکرد مختار است را آورده و سپس به ارزیابی آن با دیدگاه اهلبیت میپردازیم.([۳])
۱٫ طبری
یکی از چیزهایی که مورد نقد قرار گرفته حمل کرسی و روانه کردن این کرسی در جنگ ابراهیم اشتر با ابن زیاد است که طبری به اسناد خود نوشته است که طفیل بن جَعْدَهِ بن هبیره گوید: من در گذراندن زندگی سخت در مضیقه بودم. روزی نزد همسایهام که مردی روغن فروش بود کرسی چرکین دیدم. آن کرسی را از اوگرفتم و پاکیزه کردم، رنگی خوش به خود گرفت، با خود گفتم شاید بتوانم مختار را بفریبم و از او چیزی بگیرم. پس نزد وی رفتم و گفتم: من رازی بزرگ میدانم و سالهاست آن را از تو نهفتهام. کرسی که علی در مسجد کوفه بر آن مینشست و میان مردم داوری میکرد، نزد من است. مختار گفت: سبحان الله چگونه کاری چنین بزرگ را تا امروز از من پنهان داشتهای؟ سپس فرمان داد که مردم را به مسجد بخوانند. چون مردم فراهم آمدند، مختار گفت: مردم هیچ چیز در امتهای پیشین نبوده است که مانند آن در این امت نباشد. این کرسی برای شما همچون تابوت سکنیه برای بنیاسرائیل است. این کرسی اگر پیشاپیش لشکر باشد از دشمنان شکست نخواهید خورد.([۴])
در حالی که این افسانه را هواخواهان پسر زبیر یا دشمنان مختار برای رماندن دل مردم از وی ساختهاند. در کتاب طبری آمده است: انتقاد اشراف کوفه به تشیع مختار و حامیان او بود و آن این است که اینان از «اسلافنا الصالحین» اظهار بیزاری میکنند. احتمالاً مراد آنها این بود که شیعیان بسیاری از صحابه پیامبر را به دلیل انحرافاتی که به وجود آورده بودند، مورد مذمت قرار میدهند.
در تعبد او (مختار) کافی است روایتی را که طبری و دیگران نقل کردهاند ذکر کنیم: هنگامی که مختار به شهادت رسید، دو همسر او، یکی دختر نعمان بن بشیر انصاری و دیگری دختر سمره بن جندب، مورد بازجویی زبیریها (یا مورد تفتیش عقاید) قرار گرفتند. دختر سمره درباره مختار گفت: هرچه شما درباره او عقیده دارید من نیز عقیدهام همان است. اما دختر نعمان درباره مختار گفت: «انه کانه عبداً من عباد الله الصالحین» او بندهای از بندگان صالح خداوند بود.
مصعب او را زندانی کرد و به ابن زبیر نوشت: این زن بر این باور است که مختار پیغمبر است. عبدالله بن زبیر نیز به او دستور داد تا وی را به قتل برساند.([۵])
اشعار ابن ربیعه درباره قتل همسر مختار:
ان من اعجب العـجائب عندی قـتـل بیـضاء حـرّه عـطبول
قلــت هـکذا علی غیر جـرم ان الله درّهــا مــن قــتـیل
کتب القتل و القتال عــلیــنا و علی المحصنات جر الذیول
چه شگفتانگیز است کشتن زن زیبای آزاده که بدین گونه کشته شد و گناهی نداشت و خدا آگاه است که چه نیکو کشتهای بود. کشته شدن و جنگ کردن بر ماست و کار زنان، دامن کشان رفتن است.
۲٫ ابن اثیر
هنگامی که مختار از کوفه میرفت، به سائب بن مالک که جانشین او بود، گفت: نظر تو چیست؟ سائب گفت: رأی شما چیست؟
مختار گفت: وای بر تو من مردی از عرب هستم. دیدم عبدالله بن زبیر حجاز را به تصرف خود درآورده و ابن نجده یمامه را در اختیار گرفته و مروان شام را تحت سیطره دارد. من هم همانند آنان هستم؛ با این تفاوت که من در صدد انتقام و خونخواهی خاندان پیامبر برآمدم و گروهی را که مشارکت در ریختن خون آنان داشتند را کشتم در حالی که دیگران آن را فراموش کرده بودند. اگر تو نیت پاک و خالص نداری دست کم از حیثیت و شرف خود دفاع کن و با این هدف و نیت مقاتله کن.
سائب گفت: انا لله و انا الیه راجعون؛ چرا در راه پیشرفت همین هدف نجنگیم؟ و من کاری نکردهام اگر در راه حیثیت و حَسبم جنگ کنم.([۶])
۳٫ مسعودی
مختار آشکارا به دعوت برای علویان پرداخت و برای آنان بیعت گرفت و گهگاه با آنها تماس برقرار میکرد. در مروج الذّهب آمده است:
وی با علی بن الحسین به عنوان این که از دودمان پیامبر و فرزند امام حسین است و وی برای خونخواهی او قیام کرده است، تماس گرفت و درباره اخذ بیعت برای او نامهای به آن حضرت نوشت، و آن را به گفته مسعودی به همراه اموال فراوانی به سوی او ارسال داشت. امّا امام علی بن الحسین پیشنهاد مختار و اموال او را نپذیرفت. از این رو مختار متوجه محمد بن حنفیه شد، و پاسخ او به مختار این بود که من دوست دارم خداوند ما را یاری کند و کسانی را که خون ما را ریختند، نابود فرماید اما من تو را به جنگ و خونریزی فرمان نمیدهم.([۷])
چنانچه روایت مذکور درست باشد، ممکن است خودداری امام سجاد از پذیرفتن درخواست مختار و ردّ اموال ارسالی او عدم اطمینان آن حضرت به رفتار مردم عراق و یا دشواری موقعیت او بوده که در میان دو دشمنی که بدخوترین خلق خدا بودند، قرار داشت و با این که این دو بر سر قدرت با یکدیگر در جنگ و نزاع بودند هر دوی آنها بر ضدّ علویان مکر و بداندیشی میکردند و امام در حجاز که کانون دعوت زبیریان بود، زندگی میکرد. همین طور پاسخ ابن حنفیه که در آن آرزو کرده از کشندگان آنها و کسانی که خون آنان را ریختهاند انتقام گرفته شود. در همین حال از خونریزی و جنگ اظهار بیزاری کرده جز ترس از ابن زبیر نداشته است. این عمل روا بوده که مختار در میان محافل شیعه شایع کرد. ابن حنفیه او را به عنوان وزیر یا امیر گسیل داشته است تا شیعیان در مساعدت به او برای نابود کردن کشندگان امام حسین و اصحابش متّفق و همداستان شوند.([۸])
۴٫ یعقوبی
عبدالله بن زبیر با بنیهاشم سخت بنای تعدی گذاشت و دشمنی و کینهورزی با آنها را آشکار ساخت تا آنجا که درود بر پیامبر را از خطبهاش حذف کرد و چون به او گفته شد، چرا درود بر پیامبر را ترک کردی؟ گفت: او را خاندان بدی است که هرگاه ذکر او به میان آید، گردن کشند و هرگاه نامش را بشنوند سرهای خود را برافرازند.([۹])
ابن زبیر، محمد بن حنفیه و عبدالله بن عباس و بیست و چهار مرد از بنیهاشم را گرفت که با او بیعت کنند و چون زیر بار نرفتند، آنان را در حجره زمزم حبس کرد و به خدایی که جز او خدایی نیست قسم خورد که یا بیعت کنند و گرنه، البته ایشان را آتش میزند.([۱۰])
هاشم معروف الحسنی مینویسد:
از بیشتر منابع کهن تاریخی بر میآید که مختار با آن که در دعوت برای امام حسین سرسخت و پرشور بوده با کسانی که آن حضرت را در کربلا یاری کردهاند مشارکت نکرده و ظاهراً معتقد بوده است که یاری او سودی به بار نمیآورد و همه عوامل و شرایط آماده بود، تا این فاجعه بر سرزمین کربلا نقش بندد. از این رو ترجیح داد بیندیشد و در راه گرفتن انتقام از کشندگان امام حسین تلاش کند.([۱۱])
در حالی که در تاریخ یعقوبی در جلد دوم آمده است:
مختار گروهی از شیعیان را فراهم آورد و به اتفاق آنان به قصد یاری امام حسین روانه شد. امّا شرطههایی که از سوی ابن زیاد مأمور شده بودند کسانی را که از شهر برای یاری آن حضرت بیرون میروند تعقیب کنند، آنان را دستگیر و بازداشت کردند. هنگامی که آنان را نزد ابن مرجانه آوردند، چوبدستی خود را برداشت و آنقدر بر سر و صورت مختار زد که چشمش را مجروح و پلک آن را پاره کرد. سپس او را به زندانی که شیعیان در آن محبوس بودند، انداخت.([۱۲])
گفتار دوم: علماء شیعه
۱٫ محدثان (علامه مجلسی، صاحب بحار الانوار)
انقلاب انتقامجویانه مختار سرانجام با شکست روبرو گردید و پس از آن، کار به قرار اول بازگشت و دولت باز به دست دشمنان اهلبیت افتاد و شیعیان سالهای درازی با شدت هرچه تمامتر مورد تهدید به قتل و شکنجه و زندان شدند.
اساسیترین سؤال، درباره شخصیت مختار است. شخصیت و خصوصیات مختار در معرض جرّ و بحث فراوان در تاریخ تشیع است. برخی از مآخذ او را به صورت مردی ماجراجو و سیاستمدار و جاهطلب نشان میدهند که به نام اهلبیت پیامبر به دنبال کسب قدرت برای خود بود. بعضی دیگر او را یکی از پیروان متعهد اهلبیت توصیف میکنند که کردار و اعمال او واقعاً با محبت به خاندان پیامبر توأم بوده است؛ بعضی دیگر با شک و تردید به وی مینگرند گرچه این نکته را نیز از نظر دور نداشتهاند که وی اعتقاد راسخ نسبت به اهلبیت داشته است.
علاوه بر منابع تاریخی این مشکل نیز وجود دارد که روایات نیز درباره وی متعارض است و این تعارض روایات بیشتر شخصیت او را زیر پرده ابهام قرار داده است تا آنجا که حدیثشناس متبحّری مانند مرحوم علامه مجلسی درباره او متحیر مانده و نتوانسته درباره وی اظهار نظر قاطعی و ناگزیر توقف کرده است.
علامه مجلسی در بحارالانوار مینویسد:
«انا فی شأنه من المتوقفین و ان کان الاشهر بین اصحابنا انه من المشکورین»
من درباره مختار نمیتوانم اظهار نظر کنم گرچه بیشتر علمای شیعه او را ستودهاند.([۱۳])
آیت الله خویی& پس از نقل و ردّ چند روایت که در مذمت و نکوهش مختار رسیده است مینویسد: بعضی از علما بر این عقیدهاند که مختار خوش عقیده نبوده و به همین دلیل استحقاق عذاب دارد و به جهنم خواهد رفت اما به واسطه شفاعت امام حسین از جهنم بیرون میآید و نجات پیدا میکند.
علامه مجلسی& به این نظریه تمایل پیدا کرده و آن را وجه جمع بین اخبار مدح و ذم دانسته است و به دو روایت تمسک کردند.
«بقی هنا اُمور، الاول: انه ذهب بعضُ العلماء الی ان المختار بن ابی عبید لم یکن حسن العقیده و کن مستحقاً لدخول النار و بذلک یدخل جهنم، و لکنه یخرج منها بشفاعه الحسین و مال الی هذا القول شیخنا المجلسی و جعله وجهاً للجمع بین الاخبار المختلفه، الوارده فی هذا الباب و استند القائل بذلک الی روایتین الاولی، ما رواه الشیخ باسناده عن محمد بن علی بن محبوب، عن محمد بن احمد بن ابی قتاده عن احمد بن هلال عن امیه بن علی القیس عن بعض من رواه، عن ابی عبدالله (قال): قال لی: «یجور النبی الصراط یتلوه علی و یتلو علیاً الحسن: یتلو الحسن، الحسین، فاذا توسطوه نادی المختار الحسین یا ابا عبدالله، انی طلبت بتارک فیقول النبی للحسین اجِبِه فیتقض الحسین فی النار کانه عقاب کاسر، فیخرج المختار حممه و لوشق قلبه لوجد حبهما فی قلبه»([۱۴])
شیخ طوسی به اسناد خود از یکی از روایات نقل کرده است که امام صادق فرمود:
پیامبر هنگام عبور از پل صراط در حالی که علی و حسن و حسین پشت سر اویند،به وسط پل که رسیدند، مختار از ته جهنم فریاد میزند یا حسین و یا اباعبدالله من خونخواه تو بودم؛
در این جا پیامبربه امام حسین میفرماید: «اجبِهُ» جوابش را بده. امام حسین ناگهان مانند عقاب شکاری خود را به قلب آتش میزند و مختار را از آن بیرون میکشد. در حالی که بدنش سیاه شده و اگر قلبش را میگشود، محبت (آن دو) را در آن مییافت.
توضیح این روایت در بخش نقد و بررسی روایات خواهد آمد.
«و ذکر فی السرائر عن کتاب ابان بن تغلب، ابان بن تغلب عن جعفر بن ابراهیم، عن زرعه، عن سماعه قال: سمعت اباعبدالله یقول، اذا کان یوم القیامه مرّ رسول اللهبشفیر النار، و امیرالمؤمنین و الحسن و الحسین فیصیع صائع من النار، یا رسول الله اغثنی یا رسول الله ثلاثاً فلا یجیبه: قال: فینادی یا امیرالمؤمنین: یا امیرالمؤمنین ثلاثاً اغثنی فلا یجیبه، قال فینادی یا حسین یا حسین، یا حسین اغثنی انا قاتل اعدائک قال فیقول قال: فقلت لابی عبدالله و من هذا جعلت فداک قال، المختار، قلت له، و لم عذّب بالنار و قد فعل ما فعل؟! قال: انه کان منهما شی، والذی بعث محمد بالحق لوان جبرئیل و میکائیل کان فی قلبهما شی لاکبّهما الله فی النار علی وجوهما»([۱۵])
۲٫ مورخان شیعه (معاصرین)
در اخبارالطوال آمده است:
وقتی مختار شکست خورد و به کوفه گریخت، مصعب هم به تعقیب او پرداخت و وارد کوفه شد، مختار در کاخ حکومتی متحصن شد و مصعب او را چهل روز محاصره کرد.
مختار از شدت محاصره سخت پریشان شد و به سائب بن مالک اشعری که از خواص او بود، گفت: ای شیخ! اکنون بیا برای دفاع از شرف و نسبت خود نه برای دین از حصار بیرون آییم و جنگ کنیم.
سائب «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان آورد و به مختار گفت: مردم چنین میپندارند که قیام تو برای دین است. مختار گفت: نه. به جان خودم سوگند که تنها برای طلب دنیا بود؛ زیرا دیدم عبدالملک بن مروان بر شام، عبدالله بن زبیر، بر حجاز، مصعب بر بصره و نجده حروری بر عروض ـ منظور بحرین و یمامه است ـ و عبدالله بن خازم بر خراسان پیروز شدهاند و من از هیچ یک کمتر نبودم اما نمیتوانستم به مقصود خود دست یابم مگر با دعوت مردم به خونخواهی امام حسین.([۱۶])
سوید بن ابی کاهل درباره کشته شدن مختار چنین سروده است:
ای کاش میدانستم چه هنگامی شتران تند رو از سوی ما این خبر را برای مردم مکه (حاجیان) میبرند، که ما سر دروغگو را از تن جدا کردیم پس از ضربههای نیزه و شمشیری که مغزها را میدرید.»
مصعب سرمختار را همراه عبدالله بن عبدالرحمن پیش عبدالله بن زبیر فرستاد.([۱۷])
میدانیم که عراقیان عموماً و شورشیان خصوصاً در این سالها در پی پیروی از خاندان پیغمبر بودند. مختار برای اینکه موقعیت خویش را تثبیت کند، نخست از امام علی بن الحسین رخصت خواست تا مردم را به حمایت از وی بخواند و قیام خود را به نام او آغاز کند، امام علی بن الحسین دعوت او را نپذیرفت و ظاهراً از کار او تا آنجا که کشندگان پدر و خویشاوندان او را کیفر داد، اظهار خشنودی کرد.([۱۸])
مختار چون از جانب امام علی بن الحسین مأیوس شد، دعوت خود را به نام محمد بن حنفیه آغاز کرد.([۱۹])
با این همه نمیتوان گفت مختار خویی مهتری جوئی نداشته است.
گفتهاند وی برای اینکه مردم را به سوی خود بکشاند و با خود داشته باشد، دست به کارهای شگفتانگیزی میزد چنانکه هنگام روبرو شدن با دشمنان به دستور او دستهای کبوتر را پرواز میدادند و مختار به سپاهیان میگفت: اینان فرشتگانند که از آسمان به یاری شما آمدهاند و با این تدبیر سربازان را دلگرم و پایدار میکرد.([۲۰])
استاد شهیدی در کتاب تاریخ تحلیلی اسلام مینویسد:
چنانکه بارها نوشتهایم در پذیرفتن روایتهای تاریخی قرن اول و دوم هجری باید تردید کرد، مگر آنجا که قرینههای قطعی یا اطمینان بخشی آن را تأیید کند؛ زیرا در آن سالها، مانند هر عصر، تهمت و افتراکاری رایج و جعل حدیث یا تخلیط و تدلیس در متن آن وسیلهای موثر برای پیشبرد کارها بوده است.([۲۱])
مرحوم آیه الله محمّد باقر ملبوبی در کتاب الوقایع و الحوادث، نتیجهی روی هم گذاشتن اخبار وگفتهها را اینگونه ذکر میکند:
اولاً: ما اعتقاد داریم که مختار مردی شجاع و پردل و احساساتی بوده و در محبت نسبت به خاندان پیغمبر و انتقام خون امام حسین پرشور و بیاختیار بوده است. این امری است مسلم و غیرقابل تردید.
ثانیاً: همانطور که حس جاهطلبی در هر فرد ـ از افرادی که در رهگذر مقام و ریاست مادی قرار دارند ـ موجود است، مختار هم برای بدست آوردن ریاست و حکومت، خود را محق میدیده و اقدام کرده است ولی از ریاست خود به متابعت افکار عمومی محیط به نفع ستمدیدگان استفاده کرده است.
ثالثا:ً مختار که تنها هدف خود را انتقام گرفتن از خون امام حسین قرار داده است، قهراً مورد بغض و کینه طرفداران بنیامیه واقع میشود و دشمنان برای خراب کردن و ایجاد تزلزل در ارکان شخصیت او از هر راهی وارد میشوند تا او را لکه دار و در نظر مسلمانان فاسدالعقیده جلوه دهند و برسانند که مختار در نهضت و قیام خود جز ترقی و پیشرفت مرام شخصی نظری نداشته است، از این نظر روایات داله و مشعر بر ذم مختار از کارگاه لکهسازان صادر و نسبت داده شده است.
آری! اخباری در ذم مختار یافته و بدست دادهاند تا شخصیت مختار را در هم بکوبند و او را مردی فاسد جلوه دهند و خبر بافتن هم که نزد دستگاه تبلیغاتی اموی کاری آسان بوده است.([۲۲])
در جواب باید گفت: از دلایلی که بر صلابت او در تشیع تأکید میکند یکی آن است که وقتی زیاد بن أبیه درباره حجر و یارانش به معاویه نوشت که آنها طوق طاعت را از گردن برداشتهاند مانند اصلع([۲۳]) (علی) کافر شدهاند و گروهی از بزرگان کوفه را بر این ادّعا گواه گرفت، مختار به رغم تهدیدهای ابن زیاد از گواهی و امضای این نامه خودداری کرد.([۲۴])
آقای یوسفی غروی در گفتگویی در مورد مختار بن ابی عبیده ثقفی اظهاراتی داشت. وی در مورد خیالات مختار در خونخواهی امام حسین و دستیابی به مقام، این کشمکش در کوفه و شام و مدینه را جنگ آقازادهها میداند که فقط اهداف سیاسی و حزبی داشت و نه جنگ برای حق و حقیقت. از طرفی ابن زبیر از آقازادههایی بود که بعد از گذشت دوران پدر به خیال خود أولی به مقام حکومت بود و میگفت، چرا پسر معاویه به مقام حکومت برسد در حالی که ما أولی به حکومت هستیم.
وی جریان پیوستن مختار به ابن زبیر را اینگونه بیان میکنند:
در این میان مختار که به عنوان یکی از شخصیتها و آقازادهها و فرزند ابوعبیده ثقفی – از پرچمداران فتوحات عراق – بود، با پیوستن به ابن زبیر خیال میکرد که هم به خواسته خود به عنوان خونخواهی امام حسین به ابن زبیر پیوسته است و هم مقام و منصبی به او واگذار میشود ولی به تدریج به این نتیجه رسید که چون از قبیله قریش و از مهاجران قریش و انصار نیست، و به این زودی نوبت به مختار نمیرسد به بهانه سفری به کوفه رفت.([۲۵]) مختار در ابتدا نشان داد که از یاران ابن زبیر است و نه تنها با حکومت ابن زبیر مخالف نیست بلکه خود از یاران او و مؤید حکومت اوست و زمانی دیگر میپنداشتند که مختار میخواست با این نهضت به حکومت برسد.
در جواب باید گفت: اگر مختار برای دست یافتن به حکومت قیام کرد چرا همه قتله و شرکت کنندگان در قتل امام حسین و یاران او را به انتقام خونخواهی اباعبدالله الحسین اعدام کرد، و به کشتن عدهای از آنها بسنده ننموده و به عدهای دیگر امان نداد؟ سیاست حکومت و مملکت داری اقتضاء میکرد که مختار چنین راه و رسمی را در پیش نگیرد؛ زیرا کشتن همۀ آنها موجب خشم و کینه آنها میگشت و آنان را برآن میداشت تا در فرصت مناسب بر ضد مختار قیام نمایند. البته شخص ریاست طلبی مانند معاویه که در جنگ با امیرالمؤمنین علی نقاب خونخواهی عثمان را بر چهره تلاشهای خود انداخته بود، از چنین راه و رسم فریبایی بهرهبرداری کرد و وقتی حکومت را به دست گرفت، متعرّض هیچ یک از قاتلان عثمان نشد و کمترین آسیبی بر آنها وارد نکرد بلکه از آنها بسان کسی که آنان را نمیشناسد، چشمپوشی کرد؛ به گونهای که گویا این جنگهای پر سروصدای او به منظور خونخواهی عثمان نبوده است تا آنجا که دختر عثمان از او خواست که از قاتلان عثمان انتقام بگیرد ولی او از این کار شانه خالی کرد.([۲۶])
علامه امینی&، ضمن تجلیل فوقالعاده از مقام مختار، هدف قیام او را چنین بیان میکند،
«وان نهضه الکریمه لم تکن، الا لاقامه العدل، باستیصال شأفه الملحدین و اجتیاج جذوم الظلم الاموی…»
و همانا نهضت مقدس او نبود مگر برای اقامه عدل یا ریشه کن کردن ملحدان و براندازی اساس ظلم و ستم امویان.([۲۷])
علامه باقر شریف القرشی، دربارۀ فلسفه نهضت مختار مینویسد:
«و قد سعى جاهداً للاستیلاء علی الحکم، لا الرغبه فیه، و انّما لیأخذ ثار آل البیت و ینتقم من قتلتهم…»
او در راه جهاد مقدس خود، سعی داشت تا قدرت را به دست بگیرد اما نه برای قدرت طلبی و ریاست بلکه برای خونخواهی اهلبیت پیامبر و انتقام از قاتلان آنان.([۲۸])
استاد یوسفی غروی علل مخالفت مختار با قیام توابین را اینگونه بیان میکند:
این تظاهر مختار ـ تظاهر به اینکه طرفدار ابن زبیر است ـ در ایامی است که توابین در حال جمعآوری جماعت و تهیه مقدمات برای شوریدن بر علیه حکومت بنیامیه بودند؛ به طوری که حدود پنج هزار نفر به عنوان توبه از سستی در یاری امام حسین جمع شدند. مختار با دیدن رؤسای توابین از جمله سلیمان بن صرد خزاعی و عبدالله بن نجبه فرازی و پیروان خوش نام که برخی از آنها از اصحاب پیامبر و حضرت علی شمرده میشدند دریافت که نوبت به او نمیرسد. مختار میدانست که با این وضعیت دوباره قضیه عبدالله بن زبیر تکرار میشود و مقام و منصبی نخواهد یافت. از اینرو با توابین مخالفت کرد و گفت: «این کار اثری ندارد» اینها مدیر و مدبر نیستند، مردان جنگ و سیاست نیستند. پس بیایید قیام دیگری کنیم. در این میان بیشتر توابین به شهادت رسیدند و تعدادی از بازماندگان آنها به کوفه برگشتند و تعداد زیادی به مختار پیوستند؛ عدهای نیز شکست خوردند. توابین چنین رویدادی را نشانه صدق مدیریت مختار دانستند در نتیجه این رویدادها دست به دست هم داد تا اصحاب مختار زیاد شدند.([۲۹])
جواب:
۱- توابین از نظر سیاسی ارزیابی درستی از وقایع و جریانها در کوفه نداشتند. فکر تسخیر کوفه و کشتن قاتلان حسین بن علی و تجهیز عراق در برابر شام، کمتر برای آنها مطرح بود. افکاری که بعدها مختار آنها را دنبال کرد. برای آنان یک چیز اهمیت داشت و آن «توبه» بود؛ توبهای که با «شهادت» به دست میآمد. هنگامی که در آخرین لحظات جنگ رفاعه بن شداد میخواست بقایای توابین را از صحنه دور کند و به عراق بازگردد، افرادی از توابین اعتراض کردند. کنانی نامی گفت:
«إنی لااُرید ما ترید، أرید لقاء ربی و اللحاق بإخوانی و الخروج من الدنیا إلی الاخره»
آنچه من میخواهم، غیر چیزی است که تو در پی آنی. من ملاقات با پروردگارم، پیوستن به برادرانم و خارج شدن از دنیا را خواهانم. پس از آن در حملهای به شهادت رسید.([۳۰])
در حالی که ویژگیهای مختار را در زیرکی و سیاستمداری او که چهرهای سیاسی ـ مذهبی بود، میتوان دید و افزون بر آن، تقوا و نیز محبت شدید به اهلبیت از دیگر ویژگیهای او به شمار میآید.
۲- در تاریخ طبری آمده است: مختار با گروه توابین همراه نشد و رهبران آن قیام را فاقد بینش صحیح سیاسی و تجربه نظامی دانست؛([۳۱]) زیرا نهضت توابین یک نهضت انتقامجویانه و انتحارآمیز بود و هدف مشخص اجتماعی و سیاسی نداشت و عناصر آن هیچ هدفی جز انتقام و یا مرگ در این راه نداشتند.
برخی مانند «شیخ طوسی» در کتاب «اختیار معرفه الرجال» معروف به «رجال کشی» به نقل هر دو دسته از روایات بسنده کرده است.
مرحوم محقق اردبیلی نیز با توجه به هر دو دسته از روایات چنین اظهار نظر کرده است:
«والذی یظهر لی ترک سبّه و عدم الاجتهاد على روایته و الله اعلم بحاله».([۳۲])
آنچه برای من روشن است این است که نباید او را سب کرد و به روایات او نباید اعتماد نمود خداوند به حال او داناتر است.
مرحوم میرزا محمد استرآبادی در کتاب منهج المقال فی علم الرجال مینویسد:
«و الذی یظهر لی ترک سبّه و عدم الاعتماد علی روایته و الله اعلم.»([۳۳])
آنچه برای من روشن است، این است که نباید او را به بدی یاد کرد، ولی روایات او هم قابل اعتماد نیست و خداوند بهتر از همه، حال او را میداند:
در گفتار سوم روایات مربوط به ذم مختار و نظریههای علما و رجالیین در نقد و بررسی آنها را خواهیم آورد و ثابت میکنیم که این روایات بر اساس تقیه و موقعیت امام سجاد در آن زمان و موقعیت سیاسی و اجتماعی شهر مدینه نقل شده است.
گفتار سوم: مذمت مختار در روایات و نقد آنها
در این قسمت روایاتی را که در نکوهش مختار و درباره قیام او و در برخورد با نهضت او آورده شده است، مورد نقد و بررسی خواهد گرفت. ابتدا، حال و هوایی که امام سجاد در آن قرار داشت ـ زمان و موقعیت شهر مدینه ـ را به اختصار مورد بررسی قرار خواهیم داد.
حقکشی و پردهپوشی، کتمان فضایل اهلبیت، انتشار احادیث باطل در حق دشمنان و جعل اکاذیب درباره ائمه طاهرین در هیچ زمانی به اندازه دوران امام سجاد نبوده است.
ابوالفرج اصفهانی مینویسد: سابقین از شعرا به دلیل ترس شدید از بنیامیه نمیتوانستند در حق امام مرثیه بگویند.([۳۴])
با شهادت امام تقیه خاتمه نیافت و چنین نبود که پس از شهادت امام مردم بتوانند به آسانی مرثیه گویند و برای امام شهیدان نوحهسرایی نمایند؛ زیرا تا یزید زنده بود بر شیعیان بلکه بر مسلمانان سخت میگرفت تا جایی که مردم را وادار کرد تا با او بیعت کنند.
پس از هلاکت او، سلطنت به ابن زبیر رسید. او در شقاوت و خیانت کمتر از یزید نبود، او کسی است که آرزو داشت گودالی بکند و آن را از آتش پر کند و عموم بنیهاشم را در آن بسوزاند؛ او کسی است که به دلیل دشمنی با بنیهاشم صلوات بر پیغمبر را ترک کرد؛([۳۵]) او هفت هزار نفر از شیعیان را ـ که خود را حسینی نامیده بودند و قاتلان امام شهید را کشته بودند ـ کشت.
دورهای که امام سجاد در آن زندگی میکرد، دورانی بود که همه ارزشهای دینی دستخوش تحریف و تغییر امویان و زبیریان قرار گرفته و مردم یکی از مهمترین شهرهای مذهبی (مدینه) میبایست به عنوان برده یزید با او بیعت کنند. احکام اسلامی بازیچه دست افرادی چون ابن زیاد، حجاج و عبدالملک بن مروان بود. حجاج، عبدالملک را مهمتر و برتر از رسول الله میشمرد و برخلاف نصوص دینی از مسلمانان جزیه گرفت و با اندک تهمت و افترایی مردم را به دست جلادان میسپرد.
در این سالها دو نهضت شیعی در عراق رخ داد اما پس از آن شیعیان با شدت هرچه تمامتر مورد تهدید امویها و زبیریها از قبیل قتل و شکنجه و زندان قرار گرفتند.
درباره ارتباط امام سجاد با دومین جنبش شیعی یعنی جنبش مختار ابهاماتی وجود دارد؛ یک بُعد از ابهامات زاویه نگرش سیاسی است و یک بعد آن اعتقادی است. گفتهاند که مختار پس از آنکه موفق شد در کوفه شیعیانی را به سوی خود جذب کند، از علی بن الحسین استمداد جست اما امام روی خوش نشان نداد.([۳۶])
جنبه اعتقادی قضیه نیز از زمانی شروع گردید که مختار از محمد بن حنفیه خواست تا او را تأیید کند و مورد حمایت قرار دهد. محمد بن حنفیه نیز چنین کرد اما نه به صورت رسمی. دوران امامت حضرت سجاد مصادف با یکی از سیاهترین ادوار حکومت در تاریخ اسلام بود. گرچه پیش از آن حضرت نیز حکومت اسلامی دستخوش انحراف گشته به یک حکومت استبدادی و خودکامه تبدیل شده بود اما زمان امام چهارم، این تفاوت را با ادوار سابق داشت که سردمداران حکومت در این زمان به صورت آشکار و بدون هیچ گونه پردهپوشی، به مقدسات اسلام دهنکجی میکردند و آشکارا اصول اسلامی را زیر پا میگذاشتند و هیچ کسی هم جرأت کوچکترین اعتراضی نداشت.
این رعب و وحشت که آثارش در کوفه و مدینه نمایان گردیده بود، با بروز فاجعه حرّه و سرکوب شدید و بیرحمانه نهضت مردم مدینه توسط نیروهای یزید (ذیحجه سال ۶۳ ه.ق) شدت یافت و اختناق شدیدی در منطقه نفوذ خاندان پیامبر به ویژه در حجاز و کوفه در عراق، حاکم شد و شیعیان و پیروان امامان که دشمنان بنیامیه به شمار میآمدند، دستخوش ضعف و سستی گردیدند و تشکل و انسجام آنها از هم پاشید. عصر اختناق، با معناترین نام برای دورانی است که امام سجاد در آن میزیست. یزید برای حفظ قدرت حاضر بود حتی فرزند پیامبر را بکشد و از هیچ جنایتی فروگذار نکند، نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه، نتیجه رعب و وحشت شدیدی بود که امویان ایجاد کرده بودند. سیاست امویان در تخریب قداست و مرکزیت مکه و مدینه در به ابتذال و اباحیگری کشاندن مردم بود و آن شهرها به مراکز فساد و فحشا مبدّل شد. ترویج فرهنگ ابتذال در جامعه، مردم را از فکر قیام و انقلاب و سیاست و حکومت دور میکرد و داستان منع نقل حدیث هم، خود قصیده بلندی از فقر شدید فرهنگی، علمی، دینی و اخلاقی مردم بود.
مردم به دنبال دین نبودند و گروه اندکی هم که دنبال دین میرفتند، به مراجع بدون صلاحیت و فقهای درباری که به عنوان دانشمندان و فقیهان طراز اول معرفی شده بودند، مراجعه میکردند و گاه احکام، قضاوتها و فتوای آنان، اجتهاد در برابر نص و در مواردی بدعت بود.
روایات نکوهش مختار
- « … عن یونس بن یعقوب، عن ابی جعفر قال کتب المختار بن ابی عبید الی علی بن الحسین و بعث الیه بهدایا من العراق فلما وقفوا علی باب علی بن الحسین دخل الاذن یستأذن لهم فخرج الیهم رسوله فقال امیطوا عن بابی فانی لا اقبل هدایا الکذابین و لااقرا کتبهم فمحوا العنوان و کتبوا المهدی محمد بن علی.»([۳۷])
مختار نامهای به امام زین العابدین نوشت و با هدایایی از عراق به خدمت آن حضرت فرستاد. هنگامی که فرستادگان مختار به درب خانه امام رسیدند. کسی را پیش امام فرستاد و اجازه ورود خواستند. فرستاده حضرت بیرون آمد و گفت: حضرت میفرماید از خانه من دور شوید من هدایای دروغگویان را نمیپذیرم و نامههایشان را نمیخوانم. آنها عنوان نامه را محو کردند و نام محمد بن علی حنفیه را روی آن نوشتند.
سپس در ادامه روایت از امام باقر نقل شده است که:
به خدا در نامه مختار عبارت مناسبی به امام ننوشته بود، بلکه نوشته بود «یابن خیر من مشی و طشی» ای پسر بهترین کسی که بر زمین راه رفت و زندگی کرد.
ابوبصیر میگوید:
من از امام باقر پرسیدم معنای «طشی» را فهمیدم امام «مشی» یعنی چه؟ فرمود: یعنی حیات و زندگی.
در سند این روایت «عبیدی» ذکر شده است که سید بن طاووس و ابن بابویه در نوادر الحکمه او را ضعیف میدانند و شیخ طوسی او را از غلات ذکر کرده است.
- «کتب المختار کتاباً الی علی بن الحسین السجاد یریده علی ان یبایع له و یقول بامامته و یظهر دعوته و انفذ الیه مالاً کثیراً فابی علی ان یقبل ذلک منه او یجیبه عن کتابه و سبّه علی رؤوس الملاء فی مسجد النبی و اظهر کذبه و فجوره و ذخوله علی الناس باظهار المیل الی آل ابی طالب»([۳۸])
مختار نامهای خدمت امام سجاد نوشت و میخواست با او بیعت کند و قائل به امامت او شود و آن وقت دعوت خود را به نام او ظاهر سازد و اموال زیادی به خدمت آن حضرت فرستاد. حضرت سجاد هدایای او را نپذیرفت و جواب نامه را نیز ننوشت و در مسجد پیامبر پیش مردم او را سبّ کرد و نسبت دروغ و فسق و فجور به او داد.
دلایل ردّ این روایات
اولاً: این دو روایت با روایات «مدح» که در فصل بعد ذکر آن خواهد آمد معارض هستند؛ زیرا در آن روایت تصریح شده است که امام هدایای مختار را پذیرفت و خانههای ویران شده «بنیهاشم» را تعمیر کرد و زنان و مردان تهی دست بنیهاشم به وسیله همان اموال ازدواج کردند.
از نظر سند هم این دو روایت ضعیف هستند و از نظر استحکام به پایه آن روایات نمیرسند.
ثانیاً: اگر ما این دو روایت را بپذیریم باز نمیتوان به آنها استناد کرد؛ زیرا از روی قرائن و شواهدی که تاریخ نشان میدهد به دست میآید که این موضوع موقعی اتفاق افتاده است که «عبدالملک بن مروان» مأموران خود را به مدینه فرستاده بود تا اوضاع مدینه به خصوص بنیهاشم را زیر نظر داشته باشد و به وی گزارش دهند و آن حضرت به خاطر تقیه و برای این که به دست امویان بهانهای نیفتد، هدایای مختار را نپذیرفت و او را در ملاء عام سب و لعن نمود و چون آن حضرت میدانست که سرانجام مختار شکست خواهد خورد و عبدالملک مروان بیرحمانه به شهرهای اسلامی تسلط خواهد یافت، به همین دلیل از روی تقیه و حفظ جان خاندان بنیهاشم هدایای مختار را رد کرد و برای اینکه نسبت به نهضت او خود را بیطرف جلوه دهد، در ملاء عام از او تبری کرد. آنچه در اینجا لازم به یادآوری است، این است که به دلایل مختلفی نمیتوان باور کرد که امام سجاد درباره مختار فرموده باشد: «یکذب علی الله و علی رسوله»([۳۹]) به ویژه این که وقتی مختار سر عبیدالله را – بنا به نقلی – برای آن حضرت فرستاد، فرمود: «جزی الله المختار خیراً»([۴۰]) خداوند مختار را جزای خیر دهد.
۳- روایت سوم – که مورد بحث ماست و در ذم مختار نقل شده – از آن نیز پیداست که روایات ذم در مقام تقیه صادر گردیده است:
«بعث المختار الی علی بن الحسین بمأه الف فکره ان یقبلها و خاف ان یردها فاحتسبها عنده فلما قتل المختار کتب الی عبد الملک ان المختار بعث الی بمأه الف فکرهت ان اردها و کرهت ان آقدها و هی عندی فابعث من یقبضها فکتب الیه عبدالملک یابن عم قدها فقد طبیتها لک».([۴۱])
مختار یکصد هزار درهم یا دینار خدمت امام زینالعابدین فرستاد آن حضرت نمیخواست بپذیرد و رد آن صلاح نمیدید. از این رو پیش خود نگه داشت پس از قتل مختار نامهای به عبدالملک نوشت که مختار یکصد هزار پول برای من فرستاده بود من نمیخواستم بپذیرم ولی برگرداندن آن هم صلاح نبود، اکنون این پول پیش من است کسی را بفرست تا این پول را دریافت کند.
«عبدالملک» در پاسخ آن به آن حضرت نوشت که من آنها را به شما بخشیدم.
این روایت به صراحت میرساند که نپذیرفتن هدایای مختار ونوشتن نامه به عبدالملک هم به خاطر تقیه بوده است؛ زیرا اگر امام هدایای مختار را حرام میدانست و آنها را نمیپذیرفت برگرداندن آنها به عبدالملک چه معنی دارد؟ چگونه با مبانی مذهب شیعه وفق میدهد؟ گذشته از این مگر مال حرام با اجازه عبدالملک حلال میشود پس ناگزیر باید گفت چون آن حضرت میدانست که اگر هدایای مختار را بپذیرد، جاسوسان عبدالملک آن را به او گزارش میدهند و موجب مزاحمت و ناراحتی امام و بنیهاشم میشود.
از این روایات استفاده میشود که مختار به طور مکرر برای امام هدایایی فرستاده و هر زمان محذوری در کار نبود، امام هدایای او را میپذیرفت ولی اگر محذوری در کار بود، از پذیرفتن هدایای مختار امتناع میورزید ظاهراً خود مختار هم به این مسأله توجه داشت.
- «عن عمر بن علی ان المختار ارسل الی علی بن الحسین بعشرین الف دینار فقبلها و بنابها دار عقیل بن ابی طالب و دارهم التی هدمت قال ثم انه ارسل الیه باربعین الف دینار بعدها اظهر الکلام الذی اظهر فردها و لم یقبلها».([۴۲])
عمر بن علی میگوید: مختار بیست هزار دینار خدمت امام سجاد فرستاد. آن را پذیرفت و با آن خانه عقیل و سایر بنیهاشم را تعمیر کرد و یکبار دیگر هم چهل هزار دینار بعد از ادعایی که کرده فرستاد و این بار امام قبول نکرد و آن را رد کرد.
آنچه آوردیم، بخشی از روایاتی است که در نکوهش مختار صادر شده است و روایات ذم به طور کامل علاوه بر اینکه از نظر سند ضعیف هستند، درست در قطب مخالف آنها، روایات مدح قرار دارند. بنابراین بر فرض صحت هم نمیتوان به این روایات استناد کرد و بدین دلیل بزرگان اهل فن این روایات را حمل بر تقیه کردهاند، مثل روایاتی که در ذم امثال زراره و محمد بن مسلم و یزید و… صادر شده است.([۴۳])
امام، ائمه برخی از بزرگان اصحاب خود را از روی تقیه ذم کردهاند تا از شر سلاطین جور در امان باشند و مختار را به این خاطر نکوهش کرده و از او تبری جستهاند تا خود از شر اشرار در امان باشند.
آیت الله خویی در نقد و جواب دو روایتی که در مبحث اول، گفتار دوم همین فصل آوردیم. مینویسد:
«الروایتان ضعیفان اما روایه التهذیب فبالارسال اولاً و بأمیه بن علی القیس ثانیاً»
ثانیاً این دو روایت از نظر سند، ضعیف هستند اما روایت تهذیب، به سبب مرسله بودن آن (بدون ذکر راوی) و نیز به دلیل وجود أمیه بن علی قیس، که وی در سند واقع است و توثیق نشده است.
و اما روایت دوم که در سرائر آمده است به خاطر جعفر بن ابراهیم حضرمی است که در سلسله سند واقع است و ثاقت او ثابت نشده است در صورتی که ابان، روایت را از او نقل کرده باشد و نقل روایت جعفر بن ابراهیم از «زرعه» عجیب است؛ زیرا اگر جعفر همان کسی باشد که شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا شمرده است، امکان ندارد که او (بدون واسطه) از ابان روایت کند و اگر همان «زرعه» باشد که برخی او را اصحاب امام باقر میدانند، این هم باعث شگفتی است و در ادامه ردّ این دو روایت مینویسد.
ابن داوود ـ از علمای بزرگ رجال ـ بعد از نقل روایت مدح و ستایش مختار میگوید: «این دو با روایات مدح منافات دارد. کشی درباره این حدیث گفته است و این روایت به روایاتی که اهل سنت ساختهاند، شبیهتر است.»([۴۴])
- کشی در رجال خود از مردی به نام حبیب خثعمی از امام صادق روایت میکند که فرمود:
«کان المختار، یکذّب علی علی بن الحسین»([۴۵]) مختار بر امام سجاد دروغ میبست.
آیت الله خویی مینویسد:
این روایت از نظر سند به شدت ضعیف است؛([۴۶]) زیرا حبیب ـ راوی این حدیث ـ مجهول الحال است.
اما اگر بخواهیم روایت دوم را مورد بررسی و ارزیابی دقیقتری قرار دهیم ابتدا قول بلاذری را ذکر نموده سپس به نقد آن میپردازیم.
وی میگوید: مختار ـ در هنگام قیام خود در کوفه ـ نامهای خدمت امام سجاد فرستاد و مایل بود که با حضرتش بیعت کند و مردم را به بیعت با امام دعوت کند و اموالی را نیز برای امام هدیه فرستاد اما امام قبول نکرد و جواب نامهاش را نداد و به مسجد آمد و به مختار بدگویی کرد و فرمود: او دروغگوست؛ مختار چون چنین دید نامهای به محمد حنفیه نوشت و خواست با او به عنوان امام بیعت کند. امام سجاد از قضیه باخبر شد، به نزد محمد حنفیه آمد و به او اشاره کرد که هدایای مختار را قبول نکند و جواب نامهاش را ندهد و به او دستور داد تا به مسجد برود و از مختار تبری بجوید و او را به بدی یاد کند اما ابن عباس محمد حنفیه را از این کار منع کرد و به او گفت: صلاح نیست که بر ضد مختار چیزی بگویی؛ زیرا وضع حکومت عبدالله بن زبیر معلوم نیست و محمد سخن ابن عباس را قبول کرد و از تبری جستن علنی و عیبگویی مختار منصرف شد.([۴۷])
در پاسخ باید گفت:
اولاً: این روایت از نظر سند، ضعیف و مرسله است.
ثانیاً: بر فرض صحت آن، با توجه به موقعیت امام سجاد در مدینه و تسلط ابن زبیر بر حجاز و نیز وجود حکومت اموی در شام، حمل بر تقیه میشود و امام با این شیوه میخواست دشمنان را منحرف سازد تا به ارتباط او و مختار پی نبرند.
ثالثاً: این روایت معارض با روایاتی است که در بحارالانوار آمده است و علمای شیعه آن را قبول کردهاند که امام سجاد هدایای مختار را میپذیرفت و خود بلاذری میگوید: «محمد حنفیه هدایای مختار را میپذیرفت».([۴۸])
رابعاً: اشاره امام سجاد به محمد حنفیه برای تبری جستن از مختار حمل بر تقیه میشود.
خامساً: با توجه به خضوع و اطاعت محمد حنفیه از فرزند برادرش امام سجاد، آیا معقول است که وی به توصیه امام سجاد عمل نکند ولی به تذکر ابن عباس ترتیب اثر دهد؟([۴۹])
سادساً: این روایت با نامه محمد حنفیه برای مختار – در مورد آزادی خود و بنیهاشم از زندان ابن زبیر در حجره زمزم – در تناقض آشکار است.
مبحث دوم: ردّیهها و تحلیل و بررسی دیدگاهها
گفتار اول: ارتباط مختار با محمد حنفیه
شاید اولین ارتباط مهمی که بین مختار و محمد حنفیه وجود دارد، این است که وقتی مختار در کوفه شروع به قیام کرد، خود را به عنوان نماینده محمد بن حنفیه معرفی نمود.
یعقوبی میگوید:
چون به کوفه رسیدند، شیعیان بر وی گرد آمدند و به آنان گفت: محمد بن علی بن ابی طالب مرا فرستاده تا امیر شما باشم و مرا فرموده است که با حلال شمارندگان حرامها جنگ نمایم و از اهلبیت ستمدیدهاش خونخواهی کنم. من به خدا سوگند کشنده پسر مرجانهام و از کسانی که بر اهلبیت پیامبر خدا ستم کردهاند، انتقام خواهم گرفت.
پس گروهی از شیعیان او را تصدیق کردند و جمعی گفتند: خود نزد محمد بن علی میرویم و از او میپرسیم و چون نزد او رفتند و از او پرسیدند، گفت: چقدر دوست دارم کسی را که خون ما را بخواهد و حق ما را بگیرد و دشمن ما را بکشد پس نزد مختار باز آمدند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و گروهی فراهم آمدند.([۵۰])
در کتاب تاریخ خلفا که عبدالرحمان بن شریح و گروهی دیگر روانه مدینه شدند و در آنجا به طور خصوصی با ابن حنفیه ملاقات کرده و موضع او را نسبت به مختار سوال کردند. محمد بن حنفیه از مختار به صورت سربسته و مبهم حمایت کرد. او گفت:
«أما ما ذکرتم من دعاءٍ مَن دعاکم اِلی الطلّب بِدِمائِنَا فَوَالله لَوَدَدَتُ انَ الله انْتَصَمَ لَنَا مِن عَدُوّنا بِمَنْ شاءَ مِنْ خَلْقِه»([۵۱])
«در مورد آنچه گفتید کسی شما را دعوت کرده تا انتقام خون اهلبیت را بگیرد، به خدا من دوست دارم تا خداوند به دست هر کس که خود از بندگانش خواهد، انتقام ما را بگیرد.»
محمد بن حنفیه چیزی بیش از این نگفت. آنها نیز از جای برخاسته و به کوفه آمدند. دیگر شیعیان به سراغ آنها آمدند تا از رضایت یا عدم رضایت ابن حنفیه پرسش کنند. ابن شریح گفت: ما در این باره از محمد بن حنفیه استفسار کردیم و او «فامرنا بمظاهرته و اذنِ لنا فی نصرته» به ما دستور داد تا او را پشتیبانی کنیم. چنین تأییدی موجب شد تا دیگر شیعیانی که تا آن موقع به مختار ملحق نشده بودند بدو بپیوندند.([۵۲])
مدتی بعد که محمد بن حنفیه و جمعی از بنیهاشم به مکه رفتند، ابن زبیر با تهدید از آنها خواست تا بیعت کنند. چون از این کار سرباز زدند، ایشان را زندانی کرد و حتّی تهدید کرد که آنها را آتش خواهد زد. این کار جرأت زیادی میخواست اما ابن زبیر مشاهده کرد که اگر آنها بیعت نکنند، نمیتواند حاکمیت خود را بر مناطق دیگر با آرامش خاطر تثبیت کند. افزون بر آن، بیعت آنها کار مختار را نیز در کوفه – که مدعی نمایندگی محمد بن حنفیه بود – سست میکرد. زمانی که به عروه بن زبیر که ادعای فقاهت داشت، اعتراض کردند، گفت: هدف برادرم اتحاد کلمه و جلوگیری از اختلاف میان مسلمانان است؛ درست به همان صورت که عمر بن خطاب در جریان اخذ بیعت از بنیهاشم برای ابوبکر در خانه آنها هیزم جمع کرد.
ابن حنفیه که اوضاع را بدین صورت دید، نامهای به مختار فرستاد تا به کمک آنها بشتابد. مختار نیز یکصد و پنجاه نفر به صورت گروه گروه به مکه فرستاد تا کسی متوجه آنها نشده و بدون درگیری، بنی هاشم را نجات دهند. این گروه با شعار «یا لثارات الحسین» به طرف زمزم، محل زندان بنیهاشم رفته و آنها را آزاد کردند.([۵۳])
در انساب الاشراف آمده است:
مختار به سراغ محمد بن حنفیه میرود و از او اجازه قیام میگیرد و همه جا خود را نماینده او معرفی میکند.
در این دیدار محمد بن حنفیه او را به تقوا سفارش میکند و با رعایت شرایط تقیه سخنانی میگوید که مختار آن را اجازه برای قیام و انتقام از جنایتکاران میداند.([۵۴])
چرا محمد حنفیه؟
اینک جای این سوال باقی است که چرا مختار در هنگام اجازه گرفتن برای قیام و اقدام برای تشکیل حکومت به سراغ محمد بن حنفیه میرود؟ مگر صاحب ولایت و امام عصر حضرت زینالعابدین نبود؟ چرا مختار به سراغ ایشان نرفت؟ چرا خود را نماینده امام زمان خویش حضرت سجاد معرفی نکرد؟ مگر در زمان حضور امام معصوم میتوان به دستور فرد دیگری قیام و اقدام کرد؟ این نکته جای بحث نیست که هر اقدامی برای تشکیل حکومت و محدود کردن آزادی مردم و سلطه بر انسانها و اعلام جنگ و صلح و گرفتن مالیات و دفاع امور حکومتی در زمان حضور معصوم تنها با اجازه او ممکن و در زمان غیبت نیز تنها کسانی مجاز به تشکیل حکومت و دارای ولایتاند که طبق دستور معصومین و بر اساس صفات معین و مشخص که آنها ارائه کردهاند، شایسته این مقام باشند.
پس اجازه گرفتن از محمد بن حنفیه چه معنا دارد و نمایندگی از او چه دردی را دوا میکند؟ این نکته، بسیاری از مورخان را به اشتباه انداخته است و گمان کردهاند که مختار معتقد به امامت محمد بن حنفیه بوده است. از این رو فرقه «کیسانیه» که این عقیده باطل را داشتهاند خود را از پیروان مختار دانستهاند.
کسی که با این دو شخصیت برجسته یعنی محمد بن حنفیه و مختار آشنا باشد و زندگی این دو را مطالعه کرده باشد میفهمد که هر دو از داشتن اینگونه عقیده سخیف و باطل منزه و پیراستهاند.
محمد بن حنفیه کیست؟
محمد بن حنفیه فرزند امیرمومنان است. مادرش خانمی به نام «خوله حنفیه» است و از این جهت او را با لقب مادری او میشناسند. و به وی محمد بن حنفیه میگویند. طبق روایتی یک روز امیرالمؤمنین در محضر پیامبراکرم بود خانمی به نام «خوله» وارد محضر پیامبر اکرم شد. پیامبراکرم از ازدواج این دو در آینده خبر داد و فرمود:
خداوند به شما پسری عنایت خواهد کرد او را به نام و کنیه من بنامید.([۵۵])
محمد بن حنفیه بسیار مورد علاقه امیرالمؤمنین بود؛ به گونهای که امام رضا میفرماید: همواره امیرالمؤمنین میفرمود: محمدها مانع از معصیت الهی میشوند و معصیت خدای را برنمیتابند. از آن حضرت سوال کردند محمدها کیانند؟ فرمود: محمد بن حنفیه، محمد بن ابیبکر و محمد بن خدیفه و محمد بن جعفر طیار.([۵۶])
وی در هر سه جنگ امیرالمومنین (جمل، صفین، نهروان) حاضر بود و شجاعت بسیار و تلاش فوقالعادهای نمود. حضرت علی نیز در آخرین لحظات حیات خود ضمن سفارش او به اطاعت از برادرانش حسن و حسین به آن دو نیز سفارش فرمود که به این برادرتان محبت بورزید که من همواره او را دوست میداشتم.([۵۷])
امام حسین نیز هنگام حرکت به طرف کربلا وصیت نامه خود را به این برادر بزرگوارش عنایت فرمود.([۵۸])
تمام این روایات نشانگر آن است که محمد بن حنفیه در صراط مستقیم ولایت بوده است و ادعای نابجایی نداشته است. اگرچه گروهی او را امام میدانستند ولی او از این عقیده باطل پیراسته بود. همانگونه که خود به برخی از ارادتمندان خود، کذب این ادعای نا به جا را اظهار داشت.
ابوخالد کابلی از کابل به سوی او آمد. رفتار بسیار متواضعانه محمد را نسبت به حضرت سجاد مشاهده کرد و شگفتزده از خود پرسید: چرا این مرد که امام است نسبت به حضرت سجاد که امام نیست اینگونه متواضعانه برخورد میکند و این چنین تسلیم اوست مگر نه آن است که اطاعت امام بر غیر او واجب است؟ در پی این تفکر، این سخن را با محمد حنفیه در میان گذاشت. محمد به او توضیح داد: تو اشتباه میکنی، امامت از آن امام سجاد است و من مطیع آن حضرت هستم.
نیز هنگامی که فردی به نام «ابوبجیر» دانشمند و عالم مشهور شهر اهواز در سفر حج به محضر محمد بن حنفیه شرفیاب میشود، میبیند او به جوانی کم سن و سالتر از خود بسیار احترام میکند و در برابر او متواضع و تسلیم است و او را با لفظ «سرورم و آقای من» مورد خطاب قرار میدهد.
ابوبجیر شگفتزده میگوید: آیا به این جوان اینگونه احترام میگذاری با اینکه تو امام و پیشوای شیعیان هستی؟! محمد بن حنفیه توضیح میدهد: نه، من امام نیستم. امام همه شیعیان و امام من همین آقا یعنی حضرت سجاد است. من به امامت وی اقرار دارم و در مقابل فرمانهای او مطیع و فرمانبردار هستم.([۵۹])
تحلیل و بررسی
با توجه به این نکته روشن است که محمد بن حنفیه هرگز داعیه امامت نداشته و چونان عاشق صادق و مومنی پاک اعتقاد، در خط ولایت و دل بسته حکم امامت بوده است. از اینرو بسیاری از دانشمندان اجازه محمد بن حنفیه به مختار را به نمایندگی از سوی امام سجاد میدانند و میگویند: چون حضرت سجاد در حکومت یزیدی و پس از آن حکومت زبیریان و امویان در شرایط بس دشوار بسر میبرد و نگهداری میراث امامت تقیهای شدید را طلب میکرد و برخی قیامها با اینکه حق بودند و سزاوار همکاری، معمولاً راه به جایی نمیبردند و مصلحت آن بود که حضرت امام سجاد مستقیماً وارد این جریانات نشود بلکه هدایت این حرکتها را از دور و با واسطه اشخاص دیگر به عهده داشته باشد.
گفتار دوم: ارتباط مختار با کیسانیه
یکی از تهمتهایی که به «مختار» زدهاند این است که میگویند: او بنیانگذار مسلک کیسانیه است. «مختار» که در سال ۶۶ در کوفه قیام کرد، پیرو «محمد بن حنفیه» بوده و مردم را به امامت «محمد حنفیه» فرا خواند و ادعا کرد که از طرف او نمایندگی دارد و به امامت او از مردم بیعت گرفت. ابن حنفیه را به لقب مهدی خواند پس از آن نام ابن حنفیه با فرقه کیسانیه پیوند خورد.([۶۰])
کیسان لقب اعطایی حضرت علی به مختار
همانطور که در فصل اول گفتیم، اصبغ بن نباته از اصحاب وفادار و از شاگردان برجسته امام علی است. وی میگوید: روزی امیرمؤمنان را دیدم که مختار را ـ که طفلی کوچک بود ـ روی زانوی خود نشاند و با نوازش و محبت روی سر او دست میکشید و میفرمود: «یا کیس یا کیس». بعضی آن را با تشدید خواندهاند. چون امیرمؤمنان دوبار کلمه «کیس» را بر زبان آورد، وجه تثنیه آن نیز «کیسان» و لقب مختار است.
فرقه کیسانیه را به او نسبت دادهاند؛ زیرا علی هنگامی که وی کودکی خردسال بوده است، دست بر سر او کشیده و او را به زیرکی و کیاست توصیف فرموده است.
تحلیل و بررسی
سؤالی که اینجا مطرح است این است که اگر مختار پیرو محمد حنفیه و از کیسانیه نبوده است، چرا به کیسانیه معروف است؟
جواب:
- همانطور که ذکر شد، اصبغ بن نباته میگوید: وقتی مختار نزد امیرالمؤمنین علی آمد، حضرت او را مورد تفقد قرار داده و بر زانوی خود نشانید و دست بر سرش کشیده و میفرمود: «یا کیس یا کیس» ای زیرک، ای زیرک! از این نظر به کیسانی معروف شد.
- ابو عمرو بن کیسان ایرانی معاون شهربانی و دربان مخصوص مختار و از فرمانبرداران مختار بود و به قدری نسبت به مختار صمیمیت به خرج داد که دشمنان موفقیت مختار را نتیجۀ مستقیم دخالت ابوعمرو دانسته و مختار را «کیسان» نامند.
سؤال:
۱ـ چرا در هر حال مختار از محمد حنفیه اجازه میگرفت و از نام آن جناب استفاده تبلیغی مینمود امّا از حضرت سجاد نامی نمیبرد؟
۲ـ آیا مختار اعتقاد به امامت محمد حنفیه داشت؟
در پاسخ پرسش اول باید گفت محمد حنفیه به دو دلیل مورد توجه مختار بود، یکی اینکه به اندازه امام سجاد محدودیت نداشت و دشمن او را تحت نظر نمیگرفت. دوم اینکه محمد حنفیه او را در مکه ملاقات کرده و آن جناب با مختار تماس گرفته و او را برای نقشه انتقام ـ طبق پیشگوئی پدرش امیرالمومنین علی ـ آماده ساخت.
بنابراین محمد حنفیه بیشتر در دسترس مختار بوده و مختار از آن جناب کسب دستور میکرده و او هم از جناب امام دستورهای لازم را به مختار ابلاغ مینموده است.
در پاسخ پرسش دوم باید گفت: امام سجاد برنامهای در زمان زعامت خود ـ طبق اعتقاد ما امامیه که هر یک از ائمه بر حسب مقتضیات زمان دستور العمل از جانب پروردگار دارند که طبق آن قدم برمیدارند ـ داشته که میبایستی مطابق آن قدم بردارد. امام صلاح نمیدید تا با مختار تماس بگیرد و تنها به وسیله عموی بزرگوار خود، دستور لازم را صادر میفرمود. امام که مشغول مبارزه منفی و نشان دادن مظالم یزید ستمگر بود، نمیخواست میدان مبارزه را تهی و خالی بگذارد.
دشمن نیز پس از انقلاب مدینه هنوز آن شهر را آزاد نگذاشته بود که امام بتواند آزادانه اقدام نماید.
گفتار سوم: ارتباط مختار با امام سجاد
استاد یوسفی غروی معتقد است که انگیزهها و عوامل قیام مختار خیلی هم مخلصانه نبود. بنابراین به این جواب نزدیک میشویم که امام زینالعابدین در قیام مختار به طور آشکار برای جانبداری مختار، سخن نگفته است.
نسبت داده میشود که وقتی عدهای از اهل کوفه دربارۀ قیام مختار و ارتباط او با امام شک و تردید داشتند، از کوفه به مدینه رفتند تا شاید از امام زین العابدین کسب تکلیف کنند.([۶۱])
امام سجاد برای رعایت وضعیت به شدت امنیتی و تقیهای کار را به عموی خود محمد بن حنفیه ـ بزرگترین فرزند امیرالمؤمنین که از این خاندان باقی مانده بود ـ سپردند. محمد بن حنفیه گفت:
«هر کس به خونخواهی برادرم امام حسین قیام کند ما میخواهیم به یاری مظلوم قیام کند و خونخواهی ایشان را کند هر که میخواهد باشد ولو یک برده سیاه»
آنان این سخن محمّد بن حنفیّه را گواهی برای تأیید مختار و قیام او قلمداد کردند. به همین دلیل به کوفه برگشتند.([۶۲])
در کتاب جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام آمده است:
مختار آشکارا به دعوت برای علویان پرداخت و برای آنان بیعت گرفت و گهگاه با آنها تماس برقرار میکرد اما در بیشتر آمده است که امام علی بن الحسین پیشنهاد مختار را رد کرد.
در مروج الذهب ـ نوشته مسعودی ـ آمده است که وی با علی بن الحسین به عنوان این که از دودمان پیامبر و فرزند امام حسین است، و وی برای خونخواهی او قیام کرده است، تماس گرفت و درباره گرفتن بیعت برای او نامهای به آن حضرت نوشت، و آن را به همراه اموال فراوانی به سوی او ارسال داشت. اما امام علی بن الحسین پیشنهاد و اموال مختار را نپذیرفت. از این رو مختار به محمد بن حنفیه روی آورد. محمّد بن حنفیّه در پاسخ مختار گفت: من دوست دارم خداوند ما را یاری کند و کسانی را که خون ما را ریختند، نابود فرماید امّا من تو را به جنگ و خونریزی فرمان نمیدهم.
این موضوع به همینگونه در انساب الاشراف بلاذری نیز آمده است.
چنانچه روایت مذکور درست باشد، ممکن است خودداری امام سجاد از پذیرفتن درخواست مختار و رد اموال ارسالی او عدم اطمینان آن حضرت به رفتار مردم عراق و یا دشواری موقعیت او بوده که در میان دو دشمنی که بدخوترین خلق خدا بودند، قرار داشت و با این که این دو بر سر قدرت با یکدیگر در جنگ و نزاع بودند، هر دوی آنها بر ضدّ علویان مکر و بداندیشی میکردند و امام در حجاز ـ که کانون دعوت زبیریان بود ـ زندگی میکرد، همینطور پاسخ ابن حنفیه که در آن آرزو کرده از کشندگان آنها و کسانی که خون آنان را ریختهاند، انتقام گرفته شود و در همین حال از خونریزی و جنگ اظهار بیزاری کرده است، دلیلی جز تقیه از ابن زبیر نداشته است. بنابراین ابن حنفیه او را به عنوان وزیر یا امیر گسیل داشته است تا شیعیان در مساعدت به او برای نابودی کشندگان امام حسین و اصحابش متّحد و همداستان شوند.
با وجود جوّ خفقان و اختناق، انتظار ارتباط علنی میان امام و مختار بیمورد است. امام شخصاً از رهبری قیام سرباز زد اما به عمویش محمد بن حنفیه ولایت داد تا رهبری و پشتیبانی معنوی قیام را بر عهده بگیرد.
مختار مردم را به بیعت با محمد بن حنفیه فرا میخواند. از آثار و فواید این کار، ایجاد امنیت برای امام و مشغول کردن ذهن دشمن و جاسوسان آن به غیر امام و مصونیت آن حضرت از خطر را میتوان نام برد. امام مردم و انقلابیها را به همراهی با مختار تشویق و ترغیب میکرد و به عمویش میفرمود:
«یا عمّ! لو عَبْداً زنجیاً تَعَصَّب لَنَا اَهْلَ البَیتِ لَوَجَبَ عَلَى النَاسِ مُوازِرتَه و قَدْ وَلَّیتُکَ هَذَا الْأَمْرَ فَاصْنَعْ ماشِئْتَ فَخَرجُوا وَ قَدْ سَمِعُوا کَلامَهُ وَ هُمْ یقُولُونَ أَذِنَ لَنَا زِینُ العابِدینَ وَ مُحَمَّدٌ بنُ الحَنَفِیه»([۶۳])
ای عمو! اگر برده سیاهی برای ما اهلبیت قیام کند، بر مردم است که او را یاری رسانند و من تو را بر این امر گماردم. پس هرچه خواهی کن. آنگاه آنان پس از شنیدن کلام امام خارج شدند، در حالی که میگفتند زین العابدین و محمد بن حنفیه به ما اجازه دادند.
افزون بر آنچه گفته شد، نظر آیت الله خویی این است که از ظاهر روایات استفاده میشود که قیام مختار به اذن خاص از طرف امام بوده است.([۶۴])
و پس از بازگشت آن هیئت به کوفه، مختار از آنها در مورد ملاقات و گفتگوها پرسید. گفتند: «قَد أمرُنا بنُصَرتک»([۶۵])
گفتار چهارم: آیا مختار مدعی نبوت بود؟
رسواترین اتهامات نسبت به مختار این است که او مدعی نبوت بوده است. چنین اتهامی یکسره بیاساس است. پایههای این اتهام یکی از جملاتی است که مورخان از قول مختار نقل کردهاند که بیشتر نثر مسجع است که طبری و دیگران بسیاری از آنها را نقل کردهاند.([۶۶]) از دیگر اتهامات آنکه گفتهاند مختار خود را غیبگو معرفی میکرد و یا حرکاتی انجام میداد که انبیاء انجام میدادند.([۶۷])
گفتهاند: وی (مختار) برای اینکه مردم را به سوی خود بکشاند و با خود داشته باشد، دست به کارهای شگفتانگیز میزد چنانکه هنگام روبرو شدن با دشمنان به دستور او دستهای کبوتر را پرواز میدادند و مختار به سپاهیان میگفت: اینان فرشتگانند که از آسمان به یاری شما آمدهاند و با این تدبیر سربازان را دلگرم و پایدار میکرد.([۶۸])
همانطور که پیشتر گفته شد، استاد شهیدی به نقل از طبری و ابن اثیر به اسناد خود نوشتهاند:
طُفَیلِ بن جَعْدَه بن هُبیره گوید: من در گذران زندگی سخت در مضیقه بودم. روزی نزد همسایهام که مردی روغن فروش بود، کرسی چرکین دیدم. آن کرسی را از اوگرفتم و پاکیزه کردم، رنگی خوش به خود گرفت، با خود گفتم شاید بتوانم مختار را بفریبم و از او چیزی بگیرم. پس نزد وی رفتم و گفتم: من رازی بزرگ میدانم و سالهاست آن را از تو پنهان کردهام. کرسیای که علی در مسجد کوفه بر آن مینشست و میان مردم داوری میکرد، نزد من است. مختار گفت: سبحان الله! چگونه کاری چنین بزرگ را تا امروز از من پنهان داشتهای؟ سپس فرمان داد که مردم را به مسجد بخوانند. چون مردم فراهم آمدند مختار گفت: مردم هیچ چیز در امتهای پیشین نبوده است که مانند آن در این امت نباشد. این کرسی برای شما همچون تابوت سکنیه برای بنیاسرائیل است. این کرسی اگر پیشاپیش لشکر باشد از دشمنان شکست نخواهید خورد. این افسانه را هواخواهان پسر زبیر یا دشمنان مختار برای راندن دل مردم از وی ساختهاند یا آنکه چنین داستانی حقیقت دارد، خدا میداند.([۶۹])
از شاعری که خود در آن روزها میزیسته و در درگیریهای مختار و پسر زبیر حضور داشته، بیتهایی در دست داریم که به داستان کرسی و پرواز دادن کبوترها اشاره میکند:
شَهدت اِلَیکُمْ اَنَّکُمْ سَبَیَّهَ | وَ أنّی بِـکُمْ یا شُرطَهَ الْکُفْر عارِفٌ | |
وَ أَقْسِمُ ما کرسِیکُمْ بِسَکِینَهٍ | وَ إنْ کانَ قَدْ لُفَّتْ عَلَیهِ الّلفائَفُ | |
وَ إن لُبِّسَ التّابوتُ فُتْناً وَ إن سَمَتْ | حَمَامٌ حَوَالیه وَ فِیکُمْ زَخارِف | |
وَ إنّی امْروٌ أحْببتُ آل مُحَمَّدٍ | وآثرتُ و حَیاً ضَمنَّتَهُ الْمَصاحِف([۷۰]) |
گواهی میدهم که شما سبایی هستید و من از یاوران کفر، شناسای شما هستم و سوگند میخورم که کرسی شما تابوت سکینه نیست، هرچند لفافه ها بر آن پیچیده شده است. هرچند تابوت را پوشش کنند و هرچند کبوتران بر فراز آن پر زنند شما سخنان بیهوده میگویید. من مردی هستم که آل محمد را دوست میدارم و وحی را که بر مصحفهاست، میگزینم.
استاد شهیدی میگوید:
چنانکه بارها نوشتهایم، در پذیرفتن روایتهای تاریخی قرن اول و دوم هجری باید تردید کرد، مگر آنجا که قرینههای قطعی یا اطمینان بخشی آن را تأیید کند؛ زیرا در آن سالها ـ مانند هر عصر ـ تهمت و افتراکاری رایج و جعل حدیث یا تخلیط و تدلیس در متن آن وسیلهای مؤثر برای پیشبرد کارها بوده است.([۷۱])
در تعبد او کافی است، روایتی را که طبری و دیگران نقل کردهاند، ذکر کنیم:
«انه کانه عبداً من عباد الله الصالحین»
«او بندهای از بندگان صالح خداوندبود.»
مصعب او را زندانی کرد و به ابن زبیر نوشت: این زن بر این باور است که مختار پیغمبر است. عبدالله بن زبیر نیز به او دستور داد تا وی را به قتل برساند.([۷۲])
نتیجه
با توجه به آنچه که در فصل اول و دوم که قیام و اهداف و نظریههای اهلبیت و مورخان و علما را در مورد مختار مورد نقد و بررسی قرار دادیم، به این نتیجه میرسیم که وقتی سپاه شام دچار خواری و شکست شد، شوکت و ابهت مختار و شیعیان بالا گرفت و مختار در صدد برآمد تا ریشه قاتلان امام حسین و یارانش را برکند. تمام قاتلان واقعه عاشورا که مورد شناسائی قرار گرفتند به دستور مختار و یا به دست خود او کشته شدند مگر کسانی که دستگیر نشده و گریختند. این قیام باعث شد تا پارهای از دوستان و هواداران بنیامیه و قاتلان سبط پیامبراکرم مختار را در تاریخ هدف حملات خود قرار داده و خواستند تا شخصیت او را مخدوش ساخته و قیام او را به گونهای وانمود کنند که با هدفی دیگر صورت گرفته است، در حالی که میدانیم مختار تنها برای خونخواهی امام حسین به پا خاست و نهضت او از هدفی پاکیزه مایه میگرفت اما معالوصف طرفداران حکومت امویها و زبیریها و اشراف و قاتلان امام حسین در کوفه این هدف را آلوده وانمود ساختند.
گاهی از او به این صورت خردهگیری کردند که هدف او آسیب رساندن به قومیت و روح نژادگرایی عرب بوده و میخواست عربیت را دچار آسیب سازد که گویا اصلاً مختار عرب نبوده است و میگفتند او فرصتی به دست آورد تا از اسلام و عرب انتقام بگیرد.
زمانی دیگر اینطور خاطر نشان میساختند که مختار میخواست با این نهضت به حکومت دست یابد و این بهانه را یادآور میشدند که باید بگوییم: اگر مختار برای دستیابی به حکومت قیام کرد، چرا همه قتله و شرکتکنندگان در قتل امام حسین و یاران او را به انتقام خونخواهی اباعبدالله الحسین اعدام کرد و به کشتن عدهای از آنها بسنده ننمود و به عدهای دیگر امان نداد؟ سیاست حکومت و مملکت داری ایجاب میکرد که مختار چنین راه و رسمی را در پیش گیرد؛ زیرا کشتن همۀ آنها موجب خشم همه آنها میگشت و آنان را بر آن میداشت تا در فرصت مناسب بر ضد مختار قیام نمایند.
به نقل از مرحوم مظفر، اگر هدف مختار در قیامش یک هدف انسانی و صحیح نمیبود، بسیاری از مورخان، نهضت و شعار خونخواهی او را برای ما بازگو نمیکردند.([۷۳])
ـ ابن عبد ربه مینویسد:
وقتی مختار عبیدالله بن زیاد (ابن مرجانه) و عمر سعد را کشت، در جستجوی قاتلان حسین وکسانی برآمد که چنان اوضاع دلخراشی را در کربلا به وجود آوردند. به همین دلیل مختار همه آنها را کشت و به «حسینیها» یعنی شیعه دستور داد تا در کوی و برزن کوفه بگردند و فریاد خونخواهی: «یالثارات الحسین» سر دهند.([۷۴])
ابوالفداء در بیان حوادث سال ۶۶ هجری یادآور میشود:
در این سال مختار در کوفه به عنوان خونخواهی برای امام حسین خروج کرد و جمع زیادی از مردم به سوی او شتافتند و از او حمایت نمودند و مختار بر کوفه مسلط شد و مردم به شرط عمل به کتاب خدا و سنت رسولش و نیز خونخواهی امام حسین با وی بیعت کردند، مختار نیز دستاندرکار کشتن قاتلان حسین شد.([۷۵])
بسیاری از مورخان علت قیام امام حسینرا همینگونه یاد کردهاند (یعنی عمل به کتاب خدا و سنت رسولش) و شاید همین هدف باارزش ـ که مورد نظر مختار بود و او به خاطر همین هدف قیام نمود، موجب بغض و کینه بسیاری از طرفداران و هواخواهان پیشین بنیامیه گشت. از اینرو و به منظور مخدوش ساختن شخصیت مختار در گزارشهای مربوط به قیام او دخل و تصرف نموده و به جعل مطالبی در این باره پرداختند و از هرگونه نسبت ناروایی در رأی و مذهب وی دریغ نکردند.
گناه مختار جز این نبود که تلاش میکرد زمین را از گروه و طائفهای پاکسازی کند که با خدا و رسول و اسلام و قرآن از راه جنگ با سبط پیامبر و گستاخی خود در ریختن خون پاک او به نبرد و ستیز برخواستند. او توانست انتقام اهلبیت را از این طائفه گرفته و موجب تسکین قلب آنها گردد. آیا این نسبتهای ناروا به مختار روا است؟ باید به خدا از اینگونه تهمتها پناه بُرد.([۷۶])
در بحثهای گذشته شواهد فراوانی آوردیم که بیانگر اعتقاد مختار و یارانش به تشیّع و علاقه فراوان آنها نسبت به اهلبیت بود؛ به گونهای که از نظر تاریخی نمیتوان در این باره تردید کرد. همچنین شواهدی بر حمایت محمد بن حنفیه از او در دست است که به خوبی میتواند مؤید قیام مختار، ـ هرچند به صورت نسبی ـ باشد.
موضع خود مختار نیز در انتقام گرفتن از امویان و اشراف به خوبی میتواند نشان دهد که برای رسیدن به این هدف حاضر شد موقعیت خود را به خطر انداخته و به دستگیری و کشتن قاتلان امام حسین بپردازد.
از آنجا که او ضربههای زیادی بر پیکر امویها وارد کرد و زبیریها را نیز مورد حمله قرار داد، آنها کوشیدند تا اتهامهای گوناگون را به او نسبت دهند؛ اتهامهایی چون ادعای «نبوت» برای خودش! ادعای مهدویت برای ابن حنفیه و تأسیس فرقه کیسانیه و شایعتر از همه نسبت دادن لقب «کذاب» به مختار است (که در فصل چهارم بدان اشاره خواهد شد) و بیشتر این تهمتها بعد از مرگ مختار به او نسبت داده شده است.([۷۷])
آری! مختار کسی است که بنیهاشم را از چنگال ابن زبیر که مصمم بر سوزاندن آن جمع بود، نجات داد.
مختار کسی است که به وسیله اموال او گشایش در کار اهلبیت شد.
مختار کسی است که قاتلان امام حسین را نابود نمود، و حزب حسینی را تأسیس کرد.
مختار کسی است که اهلبیت را از عزا بیرون آورد.
([۱]). جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص۵۵۳٫
([۳]). تاریخ طبرى، طبری، ج۲، ص۵۱۸٫
([۴]). تاریخ طبری، ج ۸، ص ۷۰۳، به نقل از تاریخ تحلیلی اسلام، شهیدی، ص ۱۹۴٫
([۵]). تاریخ طبری، طبری، ج۴، ص۵۷۴، تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ابن واضح، ج۲،ص۲۶۴، مروج الذهب،ج۳، ص۹۹٫
([۶]). کامل ابن اثیر، ج۴، ص۲۷۳ به نقل از قصه کربلا، ص۶۸۸٫
([۷]). جنبشهاى شیعى در تاریخ اسلام، معروف الحسنی، هاشم، ص۵۶۴٫
([۹]). تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ابن واضح، ص۲۵٫
([۱۱]). جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام، هاشم معروف الحسنی، ص۵۵۸٫
([۱۳]). بحارالانوار، مجلسی، ج ۴۵ ، ص ۳۳۹، الباب التاسع و الاربعون. (محقق)
([۱۴]). تهذیب، شیخ طوسی، جزء ۱ باب تلقین المحضرین ج ۸، ص۱۵۲ نقل از معجم رجال الحدیث، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، ج ۱۹، المختار بن ابی عبید، ص ۱۰۶(نقل حدیث از تهذیب شیخ طوسی، خبر؛ ۱ باب تلقین
([۱۵]). بحارالانوار، مجلسی، ج۴۵، ص۳۳۹٫
([۱۶]). اخبارالطوال، دینوری، ص۳۵۱٫
([۱۸]). تاریخ تحلیلی اسلام، شهیدی، ص۱۹۳٫
([۲۲]). الوقایع و الحوادث، ملبوبی، باقر، ص۱۶۸٫
([۲۳]). اصلع؛ کسی که پیشانی او از مو خالی شده که دشمنان حضرت آن را به عنوان عیب مطرح میکردند.
([۲۶]). تاریخ شیعه، مظفر، محمد حسین، ص۸۱۰٫
([۲۷]). الغدیر، علامه امینی، عبد الحسین، ج ۲، ص۳۴۳٫
([۲۸]). حیاه الامام الحسین، القرشی، باقر شریف، ص۴۵۴٫
([۲۹]). خبرگزاری فارس، مصاحبه با یوسفی غروی، ۲۸/۱۰/۱۳۸۸٫
([۳۰]). تاریخ خلفاء، جعفریان، ج۲،ص۵۸۶٫
([۳۱]). تاریخ طبری، طبری، ج۴، ص۴۳۴ و ۴۴۹٫
([۳۳]). به نقل از جامع الرواه، اردبیلی، محمد بن علی، ج ۲، ص ۲۲۱، حرف «میم».
([۳۴]). مقاتل الطالبیین، اصفهانی، ابوالفرج، ص ۸۱٫
([۳۷]). اختیار معرفه الرجال، (الکشی) ص۱۲۶- بحارالانوار، مجلسی، ج۴۵، ص۳۴۴- قاموس الرجال، تستری، شیخ محمد تقی، ج۸، ص۴۴۵٫ معجم رجال الحدیث، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، ج۱۸، ص۹۶٫
([۳۸]). مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۸۳، مسعودی این روایت را بدون سند ذکر کرده است ولی رجال کشی آن را با ذکر سند از امام باقر نقل کرده است.
([۳۹]). طبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۱۳٫
([۴۱]). بحار الانوار، مجلسی، محمد باقر، ۴۵، ص۳۴۶٫
([۴۲]). معجم رجال الحدیث، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، ج۱۸، ص۱۱۰٫
([۴۳]). معجم رجال، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، ج۱۸، ص۱۱؛ قاموس الرجال، تستری، ج۸٫
([۴۴]). معجم رجال الحدیث، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، ج۱۸، ص۱۰۰-۹۶٫
([۴۵]). اختیار معرفه الرجال ( رجال الکشی)، شیخ طوسی، ص۱۲۵، حدیث ۱۹۸٫
([۴۶]). معجم رجال الحدیث، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، ج۱۸، ص۹۶٫
([۴۷]). انساب الاشراف، ج۵، ص۲۷۲٫
([۴۹]).در مبحث دوم همین فصل توضیحاتی درباره محمد حنفیه و ارتباط او با مختار ارائه خواهیم داد.
([۵۰]). تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ابن واضح، ص ۲۰۱٫
([۵۱]). تاریخ طبری، طبری، ج۴، ص۳۹۳؛ کتاب الفتوح، احمد بن اعثم کوفی، ج۵، صص۹۱-۹۲-۹۳ به نقل از تاریخ خلفا، ج۲، ص۵۹٫
([۵۲]). تاریخ خلفا، جعفریان، رسول، ج۲، ص۵۹۱-۵۹۰؛ سیری در تاریخ تشیع، الهامی، داوود.
([۵۳]). تاریخ الخلفا، جعفریان، رسول، ص۵۹۹٫
([۵۴]). انساب الاشراف، ج۵، ص۲۷۱٫ ماهیت قیام مختار، ص۲۷۳٫
([۵۵]). فرسان الهیجاء، ج۳، ص۱۶۳؛ تنقیح المقال، مامقانی، عبدالله، ج۳، ص۱۱۲٫
([۵۶]). تنقیح المقال، ج۳، ص۱۱۱٫
([۵۷]). فرسان الهیجاء، ج۲، ص۱۷۵٫
([۵۸]). موسوعه کلمات الامام حسین، ص۲۹۱٫
([۵۹]). بحارالانوار، مجلسی، ج۴۵، ص۳۴۷، ذوب النضار، ص۵۱٫
([۶۰]). اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسی، جزء ثانی، ص۱۲۸؛ بحار الانوار، مجلسی، ج۴۵، ص۳۴۶ به نقل از کشی ؛ قاموس الرجال، تستری، ج۸، ص۴۵۳٫
([۶۱]). خبرگزاری فارس، مصاحبه با یوسفی غروی، ۲۸/۱۰/۱۳۸۸٫
([۶۳]). ذوب النضار، حلی، ابن نما، ص۹۶، بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۳۶۵، معجم الرجال الحدیث، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، ج۱۸، ص۱۰۱٫
([۶۶]). انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳۳، ۲۳۵، ۲۳۶ به نقل از تاریخ خلفا، جعفریان، رسول، ص۶۰۲٫
([۶۷]). تاریخ خلفا، جعفریان، رسول، ص۶۰۲٫
([۶۸]). تاریخ تحلیلی اسلام، شهیدی، سید جعفر، ص۱۹۴٫
([۷۰]). جاحظ الحیوان، قاهره مکتبه مصطفی البارقی، ج۲، ص۲۷۱ به نقل از کتاب تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۹۵٫
([۷۲]). تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ابن واضح، ج۲، ص۲۶۴، مروج الذهب، ج۳، ص۹۹٫
([۷۳]). تاریخ شیعه، مظفر، محمد حسین ، ص ۸۲٫
([۷۴]). العقدالفرید، الاندلسی، احمد بن محمد، ج ۲، ص ۳۳۰، ترجمه محمد قم.
([۷۵]). تاریخ ابوالفدا، ج ۱، ص ۱۹۴ به نقل از تاریخ شیعه، مظفر، محمد حسین، ص۸۱٫
([۷۶]). تاریخ شیعه، مظفر، محمد حسین، ص۸۲٫
([۷۷]). تاریخ خلفا، جعفریان، رسول، ج۲، ص۶۰۰٫
برگرفته از کتاب مختار از دیدگاه اهل بیت؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.