بنگریم که خداوند مظاهر طبیعی و فلکی را چگونه در قرآن کریم به تصویر کشیده است:
آیات هستی در سوره ی نبأ
یکی از تصویرهای بسیار پر نفوذ و گیرا که قرآن کریم برای ما به تماشا نهاده، در این سخن خدای سبحان فرا روی ما است: الم نجعل الارض مهاداً «6»و الجبال اوتاداً«7» و خلقنا کم ازواجاً «8»و جعلنا نومکم سباتاً «9» و جعلنا الیل لباساً«10» و جعلنا النهار معاشاً «11» و بنینا فوقکم سبعاً شداداً«12» و جعلنا سراجاً وهاجاً «13» و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجاً «14» لنخرج به حباً و نباتاً «15» و جنات ألفافاً«16» إن یوم الفصل کان میقاتاً«17» آیا زمین را بستر و قرارگاه [شما] نگردانیدیم؟ و کوه ها را میخ هایی – تا زمین بدان استوار باشد و نجنبد-؟ و شما را جفت جفت -نر و ماده- آفریدیم. و خواب تان را مایه ی آسایش و راحتی ساختیم . وشب را پوششی قرار دادیم . روز را هنگام جستن مایه و اسباب زندگانی -وقت کار و کوشش شما- کردیم. و بر فرازتان هفت آسمان استوار بساختیم. و چراغی درخشان -خورشید -پدید کردیم. و از ابرهای باردار آبی سخت روان و ریزان فرو فرستادیم، تا بدان، دانه و گیاه بیرون آریم. و بوستان هایی از درختان انبوه. همانا روز جدایی- یادآوری -وعده گاه است. هر یک از این آیات، به تنهایی، چشم اندازی است کامل و با دیگر اجزای این چارچوب سازگار و هم آهنگ است. این تناسب جمال شناسانه، خود، از پایه های هدایت فکری است و در همین جا از هنجارشکنی های فرمی تمایز می یابد. مجموعه ی این تصاویر سبب انگیزش نفسانی و عاطفی و اندیشگی است که پیامدش تأثیرهای خاص روحی است. این اثر گذاری با استفهامی انکاری آغاز می شود:الم… این انکار در حقیقت برای زنده ساختن حس واقعی است. آن گاه که خداوند فرماید:الم نجعل الأرض مهادا و الجبال اوتاداً؛ تصویری از یکایک سنگ های جامد و دشت های گسترده که آدمی در هر سوی می بیند، نیست؛ بلکه بیدارباشی است برای ذهن و حس، تا به این تصویر توجه یابند؛ چرا که این دو، از پایه های حرکت هستند. آن گاه، می فرماید: و خلقناکم ازواجاً. برخی می پرسند:«آیا در این جا نوعی هنجار گریزی دیده نمی شود؟ در این میان، چه نیاز به گفت و گو از ازدواج است؟» در پاسخ باید گفت که نه تنها این جا هنجاری شکسته نشده، بلکه تناسبی استوار در میان است. زمین مهد آدمیان گشته تا در پناهش آرام یابند و از آن بهره گیرند.اگر زوجیت و کنار هم آرایی زمین و کوه ها حتی برای لحظه ای قطع گردد، حیات بشر نابود می شود. پس زوج بودن، هم دلالت بر قدرت دارد و هم رحمت؛ و در عین حال، زمینه ای است پویا برای ایجاد جاذبه و الفت. زوجیت تنها برای انس و دوستی نیست؛ بلکه زمینه ی حرکت برای بقا و برخورداری از حیات است. آن گاه که این تلاش و تکاپو استمرار می یابد، تن افسرده می شود و از شادابی و طراوتش کاسته می گردد و روان نیز به آرامش و استراحت نیاز می یابد؛ و این جا است که از خواب سخن می رود که بستری برای آرامش تن و روان است. پس خداوند نعمت خواب را پیش چشمانمان به تماشا می گذارد و از آن چنین یاد می کند: و جعلنا نومکم سباتا. سپس از آن تیره گاهان شبانه که چشم ها بسته و تن ها در آسایش و روان ها در آرامشند، راه را به سوی عرصه گاه تلاش و تکاپوی روزانه می گشاید که مایه ی زندگانی انسان است: و جعلنا النهار معاشا. این جا است که روز را به تماشا می نشینیم؛ اما نه فقط جلوه های بیرونی و ظاهری اش را. در این جا می بینیم که چه روحی در این جلوه گاه جریان دارد و همه چیز و همه کس در تلاش برای زیستن است و برای این تکاپو همه گونه رنج می برد. اما نباید نظر به این حرکت های خاکی مادی محدود بماند و در همین عرصه توقف یابد و از راز و رمز نهفته در بالای این عالم غفلت ورزد. پس آدمی به عالم بالا توجه می یابد و به تماشای جلوه ی آسمان می نشیند که با استواری و نیرومندی افراشته شده است: و بنینا فوقکم سبعا شدادا. این جا است که انسان به هفت آسمان خیره می شود که چه استوار و با شکوه به هم بافته است؛ و از رهگذر این شکوه و عظمت ، به محور جذب و جاذبه ی این جهان عنایت می یابد که همانا خورشید عالم تاب است؛ همان مظهری که کافی است انسان دمی در آن بنگرد تا همه ی شکوه این جهان را دریابد: و جعلنا سراجا و هاجا. از این پس، حرکت ابرها را که با انسجام و یکپارچگی گویا در همین چند قدمی ما هستند ، ترسیم می نماید: وأنزلنا من المعصرات ماء ثجاجا. این ها ابرهایی هستند که با حرکت باد، به هم فشرده و پیوسته شده اند و باریدن باران را نوید می دهند و آن قدر به هم فشرده اند که گویا آن ها را زیر فشار قرار داده اند تا عصاره شان را بگیرند. خاصیت همین عصاره گیری، چکه چکه باریدن است و نه یکباره سیلاب راه انداختن . ابن ابرها ذره ذره می بارند و بی آن که خرابی به بار آورند، آرام آرام زمین را سیراب می کنند. این گونه بارش آرام و پیوسته، منظره ای پدید می آورد که حس زیبایی شناسی را برمی انگیزد. همین آب است که زندگی و حیات را در زمین جاری می سازد؛ پس در پی آن تصویر، خداوند فرماید: لنخرج به حبا و نباتا و جنات ألفافاً. قرآن کریم دانه ها و گیاهان و باغستان ها را کنار هم ذکر می کند تا قلب و فکر ما را در برابر صحنه ای به غایت زیبا و شورانگیز قرار دهد و به تأمل در این آیات زیبایی برانگیزد. رهاورد این تأمل آن است که آدمی در زندگی و صحنه هایش بیندیشد و به نقش خود در این عرصه توجه یابد و به ارزیابی و نقد خویش پردازد. هر گاه انسان به این توفیق دست یابد که خود را آگاهانه و صادقانه و از رهگذر این نگاه زیباشناسانه نقد کند، بی تردید از قیامت یاد می کند و آن موقف عظیم را متذکر می شود که باید پاسخگوی حیات دنیایی خود باشد. پس در پایان این ترسیم زیبا، خداوند فرماید: ان یوم الفصل کان میقاتا.
شب و ستاره و بامداد
برخی از آیات هستی دارای ظرافت و لطافت خاصی هستند. این ظرافت و لطافت را در ارتباط آن ها با مجموعه ی نظام یکپارچه ی جهان و دیگر پدیده ها می توان دریافت. قرآن کریم این لطافت را به تصویر می کشد و آن صحنه ها را بسی ملموس و عینی پیش چشم آدمیان نمودار می سازد تا بعد زمانی و مکانی را محو کند و آدمی را از نزدیک در برابر آن ها قرار دهد و نیروی تأمل و تدبرش در برابر آن ها قرار دهد و نیروی تأمل و تدبرش را برانگیزاند. بدین سان، او را از بند جمود و جهالت رها می کند و چشمش را به خواب دیدن و دقیق نگریستن عادت می دهد تا آن پدیده ها را با همان لطافت و ظرافتی که در واقع دارند، حس کند. یکی از جلوه های اعجاز هنری قرآن همین است که این لطافت را چنان با نگاه و حس و خیال ببینده در آمیزد که عواطفش را برانگیزد و او را در خلقت هستی به واکاوی وا دارد. این جا است که مرز خیال لطیف شاعرانه در معنای حقیقی، از خیال وهم آلود جدا می شود. یکی از این صحنه های لطیف ظریف، در این آیات به تصویر کشیده شده است: فلا اقسم بالخنس«15» الجوار الکنس«16»و اللیل إذا عسعس«17» و الصبح إذا تنفس«18» إنه لقول رسول کریم«19». پس سوگند به ستارگان بازگردنده؛ آن روندگان پنهان شونده- در روز – و سوگند به شب چون پشت کند و برود- یا در آید- و سوگند به بامداد چون بردمد که هر آینه این [قرآن] گفتار فرستاده ای بزرگوار – جبرئیل (ع)- است. این تصویر قرآنی، ستارگان و بامداد را پیش چشم می آورد که در حرکت خویش با هماهنگی و پیوستگی در تکاپویند. موسیقی مخصوص این کلمات به گونه ای است که آن یکپارچگی و هماهنگی و هم نواختی را تصویر کند؛ گویا همراه با ضرب آهنگ این واژه ها، همان صحنه را در برابر خود می بینیم و همان انسجام و یک آهنگی را حس می کنیم و همان رابطه ی عاطفی را با آن پیوند می زنیم که با دیگر زندگان ایجاد می کنیم. در این جا، قرآن کریم حرکت ستارگان را به تصویر می کشد که میان نهانی و آشکاری رخ می دهد و هم پیدا است و هم ناپیدا. این ستارگان همچون آدمیانی زنده و جاندارند که بدین سان، تشخص یافته اند. آن ها زندگانی باشعورند که دچار عواطف درونی شده، بیم می ورزند و بر جان خویش حرص دارند و در جای خود، پنهان نشسته، آماده ی حادثه ای عظیم هستند تا از مکان خود بیرون آیند و در فلک خویش راه سپارند و به سرنوشت معلوم خود گذر کنند و باز دیگر بار پنهان شوند، همچون شیرانی که به کنام می روند تا بیاسایند و بار دیگر فرصت بیرون آمدن یابند. سپس فرماید: واللیل إذا عسعس. و این شب است که در تاریکای فراگیر و با حرکتی سنگین پیش می آید و در این حرکت، با آن آهنگ پنهان سیر ستارگان هم نواخت است. کلمه ی عسعس با موسیقی مخصوص خود، این حرکت سنگین ظلمانی را بر فراز همه ی هستی به تصویر می کشد. هنگامی که خداوند به این حرکت قسم می خورد، یکی از نشانه های رحمت و قدرت و جمال خویش را به تماشا می گذارد. و به راستی که چه حس غریبی به انسان دست می دهد آن گاه که شب را می بیند که همه ی آفریدگان را در عبای خویش پیچیده، آرام حرکت می کند و با رنگ های خاص خود، جهان را به انفعال وا می دارد. این آیتی است زیبا که تصویر قرآنی فراروی آدمی می گسترد تا احساس و شعورش را بر انگیزد. آن گاه، پرده ی تیرگی دریده می شود و صبح چهره می نماید؛ و این هم نشانه ای است که خداوند به آن سوگند می خورد. گوسا شب نماد مرگ و خمود است و صبج جلوه ی حیات و بیداری. چون نور صبح آرام آرام چهره می نماید، نوید زندگی را به همه ی هستی می دهد و با حرکتی سنگین و آرام در رگ طبیعت جاری می شود؛ گویا جان از تن هستی بیرون شده بود و اکنون به آرامی دوباره نفس می کشد: والصبح إذا تنفس. کسی که به این جلوه می نگرد، به خوبی احساس می کند که نشه ی تازه ای در حیات رخ داده و نبض جهان دوباره به آرامی می زند و از این حرکت پیوسته ی حیات خیز، نشانه های اشراق را در می یابد و همه ی بارقه های جمال را در آن به تماشا می نشیند. این جا است که تماشاگران عالم در می یابند که جلوه بخش این صحنه های زیبا بی بدیل کیست و سخن فرستاده ی او تا چه مایه راست است: إنه لقول رسول کریم.
شفق و شب و ماه
خداوند می فرماید: فلا اقسم بالشفق«16»و اللیل و ما وسق«17» والقمر إذا اتسق«18» لترکبن طبقا عن طبق«19» پس سوگند می خورم به شفق- سرخی بعد از غروب آفتاب که در مغرب دیده می شود-. و سوگند به شب و آنچه فراهم آرد و فرو پوشد- شبانگاه که چارپایان و جانوران در آرامگاه خود گرد آیند-. و سوگند به ماه آنگاه که [فروغش] کامل گردد. شب چهاردهم -، که هر آینه شما حالی را از پس حالی – از مرگ و بعث و حساب و… پشت سر می گذارید. این جلوه ها صحنه های پیاپی تغیر و تبدل و حال به حال شدن را باز می نمایانند و نشانه های قدرت خداوند و صنع بدیعش را پیش چشم ما بازمی تابانند. نخست خدای سبحان به شفق سوگند می خورد.چرا؟ زیرا آن گاه که خورشید غزل وداع را می خواند ، نوری حزن آلود می پراکند که رگه های اندوه و تحسر را در وجود ما بیدار می کند و در ناخودآگاه ما خاطرات غم آلود را ناخواسته زنده می سازد. اما این اندوه با همه ی حسرت باری اش خوشایند است؛ به گونه ای که گاه انسان دلش می خواهد ساعت ها همان تصویر شفق پیش چشمش بپاید تا آن را به تماشا نشیند. از حیث زیبایی شناسانه نیز این منظره چندان دل انگیز و فریبا است که چشم را خیره می کند و پیوندی زنده و پویا در جان آدمی می آفریند. شفق نشانه ی تغیر و تبدل است. پس بی درنگ از این تغیر سخن می رود و از شب یاد می شود که در پی این دگرگونی رخ می نماید. خداوند به این نشانه نیز سوگند می خورد که آیتی است بر یگانگی و قدرت او؛ چرا که اسرار فراوان را در سکوت خود پنهان دارد: واللیل و ما وسق . با این تصویر، قرآن کریم انسان را توان می بخشد تا در باطن این طبیعت ظاهراً ساکت راه برد و وجود شعورمند آن را که در پیدا حس نمی شود، دریابد و خیال و اندیشه را به هم درآمیزد. سپس تصویری نو را روایت می کند که از پس تاریکی شب جلوه می کند و به حق می توان گفت که زیباترین و شکوهمندترین جلوه ی شب است: و القمر إذا اتسق. در این جلوه گاه، رنگ ها دگرگون می شوند و شکل ها گونه گون تجلی می کنند و حتی احساسات و مشاعر نیز دگرگونی می پذیرند؛ گویا در شبان گاهان آدم ها نیز آفریدگانی تازه می شوند. حس زیبایی شناسی انسان نیز شباهنگام تولدی تازه می یابد و شعوری نو از آن می تراود؛ تا آن جا که به جرأت توان گفت که برترین نمونه های ادب و هنر و شعر در جهان، در لحظه های شب تولد یافته اند. همین تغیر و تبدل که از ظاهر طبیعت آغاز می شود و به باطن انسان و احساس و شعور و دریافت جمال یابانه ی او می کشد، از نمونه های ارجمند قدرت پروردگار است و ایمان به ذات او را در پی دارد؛ پس می سزد که خداوند بی درنگ فرماید: لترکبن طبقا عن طبق.
هر چیز زنده از آب است.
گاه جلوه های طبیعت با بیانی پندآور و موعظه آمیز برای انسان عرضه می گردد؛ اما نه پند و اندرزی که جان را بیازارد و روح را بگریزاند؛ بلکه در عین زیبایی و جمال و لطافت و طراوت، بدان سان که گوش ها و دل ها را آماده ی پذیرندگی سازد. خدای سبحان فرماید: أولم یرالذین کفروا أن السماوات و الارض کانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء کل شی ء حی أفلا یؤمنون. آیا کسانی که کافر شدند ندیدند که آسمان ها و زمین بسته بودند پس آنها را باز گشادیم و هر چیز زنده ای را از آب پدید کردیم؟ پس آیا ایمان نمی آورند. با این بیان، قرآن کریم انسان را فرا می خواند تا به آسمان های فرازین و زمین گسترده ی زیر پایش بنگرد و نظم و تناسب و تلائم میان آنها و پدیده های میان و درونشان را به تأمل نشیند. این اندیشه ی ناب با تصویری زنده و پویا و جمالی از آفرینش این پدیده ها همراه می شود و حس زیبایی شناسی عمق می یابد تا حرکت پنهان و مرموز درونی در میان زمین و آسمان را دریابد و حس کند. این جا است که خدای سبحان فرماید: کانتا رتقا ففتقناهما. سپس خدای سبحان فرموده است “و جعلنا من الماء کل شی ء حی. و این تتمه ی آن نشانه ی بزرگ آفرینش است. رابطه ای که میان این دو تصویر برقرار است، قدری نیازمند تأمل و تدبر جمال شناسانه است. پیوند فلکی میان آسمان ها و زمین، سبب آغازین و بنیادین ایجاد آب بر روی زمین بوده است. این زمین نمایشگاه تمدن های انسانی است که همه ی تکاپوهای انسانی بر روی آن صورت گرفته است؛ اما انسان و دیگر موجودات شکل دهنده ی این تمدن و تکاپوها، بدون آب نمی توانستند وجود پذیرند. اگر آب نبود، از آن جلوه ها نیز نشانی نبود. پس زمین از سویی مادر آب است و از سویی فرزند آن؛ و آب در عظمت و شکوه هم طراز آسمان ها و زمین است و باید در این تصویر در کنار آن دو قرار گیرد. تأکیدی که با صورت استفهامی در پایان این تصویر آمده، باز تناسبی کامل با این تصویر دارد؛ زیرا نتیجه ی طبیعی آن آیات بزرگ طبیعت، ایمان به پروردگار است. پس با این سؤال، وجدان انسان به گواهی فراخوانده می شود: أفلا یؤمنون؟ نباء/۶-۱۷ حنفی احمد؛ التفسیر الکونی للایات الکونیه فی القرآن، ص۱۲۵٫ تکویر/۱۵-۱۹٫ از نمونه های زیبای صنعت تشخیص (personification)در این جا به چشم می خورد. انشقاق/۱۶-۱۹٫ انبیا/۳۰٫ منبع:نشریه ی پیام زن، شماره ۲۱۶٫