از ویژگی های ماهیت حس زیبایی شناسی در قرآن کریم این است که در بیان و بلاغت خویش به گونه ای اعجازین، تصویرهایی را آورده که ضمیر ناخودآگاه را برمی انگیزد و حتی صحنه های تاریخی گم شده در پشت اساطیر و خرافه ها را بازسازی کرده و همه مناظر و مواقفش را پیش چشم ما آورده و به حوادث چنان جان بخشیده که گویی پیش چشم ما حضور دارند. از این گذشته، میان سایه روشن ها و حرکات چنان تناسب و سازگاری ایجاد کرده که در همه آن صحنه ها زندگی و حیات را جلوه می بخشد و آن را از همه جوانبش زنده و پویا به تصویر می کشد.حتی با موسیقی پدید آمده از واژه ها و ترکیباتش نیز به آن صحنه ها جانی دوباره می دهد و آن ها را زنده تر ترسیم می نماید. همین ویژگی ها است که منظره ترسیم شده با این نوع بیان را از هنر تصویرگری نیز تمایز می بخشد.
پس تصویرهای قرآنی وجود انسان را به سوی خویش می کشاند و با مناظرش خیال آدمی را به حرکت درمی آورد و اندیشه و فکر و شعور را همراه با هر حرکت و نقش به خلجان وا می دارد، آن هم خلجانی که از هیجان های عادی آدمی بسیار برتر است.
گفته اند: «طبیعت در ذات خود دارای ارزش زیبایی شناختی نیست، مگر آن که از دریچه نگاه یکی از هنرها بدان نگریسته شود و به زبانی ترجمه گردد که اندیشه یا تکنیک معینی آن را گزارش می دهد.»
نیز گفته اند: «عناصر طبیعی همچون درخت و دریا و گل هرچند در انسان لذت و حس زیبایی شناسی برمی انگیزند؛ امّا تنها هنگامی دارای ارزش و بار هنری خواهند بود که از دریچه چشم هنرمندی کارآزموده بدان ها نگریسته شود؛ زیرا تا قبل از این، تنها به منزله احساسی عادی قلمداد می شود.»
با این حال، درون انسان فطرتی جمال شناسانه نهفته است که به خودی خود، برای درک زیبایی آزموده گشته، آن را از حیث زیبایی شناسی ارزیابی می کند و از آن لذت می برد. هنگامی که انسان به منظره ای طبیعی می نگرد و مثلا رودخانه ای را در محاصره درختان و گیاهان می بیند، با خودش نمی گوید: «این درخت چه زیبا است!» بلکه با حرکتی ذهنی و انفعالی و در عین حال آگاهانه، در خیال خویش صورتی معین را نقش می بندد که میان عناصرش تلائم و سازگاری کامل وجود دارد و همه آن اجزا را با یکدیگر در نظر می گیرد و با قضاوتی جمال شناختی می گوید: «به راستی که این منظره چه زیبا است!»
پس انسان عادی، و نه هنرمند، نیز می تواند در چهارچوبی معین به آفرینش صورتی زیبا در ذهن خود بپردازد؛ و این البتّه از صورتی که هنرمند می آفریند، متمایز است. تصویر هنری ثمره پالایش و تهذیب ماده محسوس برگرفته از طبیعت یا زندگی انسانی است و هدف این پالایش، ایجاد اثر یا انگیختگی زیباشناختی است.
قرآن کریم صوری بیانی را از جلوه گاه های طبیعی یا انسانی در نهایت اعجاز ترکیبی و با سازگاری و تناسب کامل آورده؛ آن سان که همه اجزا با یکدیگر درهم تنیده شده، پیکره ای واحد می سازند و در عین حال با روح و فضای خاص آن آیه و آهنگ کلی آن سوره سازگارند. قرآن با این تصویرگری اعجازآمیز به حقیقتی بزرگ دلالت و تأکید می کند؛ و آن حقیقت این است که فطرت انسان با حس زیبایی شناسی و قدرت جمال یابی درآمیخته؛ و این معنای همان سخنی است که اشاره نمودیم: حس زیبایی شناسی از پایه های اساسی وجود انسان است.
تاریخ هنر به ما نشان می دهد که همواره ارتباطی ناگسستنی میان هنر و نظام اجتماعی و اقتصادی بوده و نیز هنر همیشه با فکر و ایدئولوژی آدمیان درآمیخته است. هنر و تجربه های هنری نیز مانند دیگر تجربه های بشری در دایره این ارتباط و درآمیختگی قرار داشته است.
به این ترتیب، حس زیبایی شناسی تنها به معنای انگیختگی برخاسته از زیبایی نیست؛ بلکه از آن مرحله فراتر می رود و به درک زیباشناختانه می رسد و از آن نیز گذشته، به مرحله ارزش گذاری زیباشناختانه راه می یابد که در تکوین فکر و جان و خیال آدمی اثری بسزا دارد. قرآن در احیا و تربیت و تزکیه حس زیبایی شناسی انسان، بر تصویر خیالی و تصویر فکری همزمان تکیه می کند تا هم احساس را بالنده سازد و هم شعور را؛ و بدین گونه، آدمی را از جمود نجات بخشد، جمودی که هم فکر را به تحجر می کشد و هم احساس را به تخدیر. در نتیجه، انسان به مرتبه ای از حیات دست می یابد که از روزمرگی ها و شوائب زندگی مادی خالی است و در عین حال، با واقعیات حیات در ارتباط و تعامل است. این تعامل سبب نمی شود که او در بند ماده بماند و به اسارت مشغولیات زندگی روزانه درآید؛ بلکه او را فراتر برمی کشد تا هم در میدان زندگی با واقعیات کنار آید و هم زیبایی های نهفته در پشت این واقعیات را درک کند.
این است همان تجربه زیباشناختانه بسامان و بهنجار که در آن، انسان فقط از زیبایی لذت نمی برد؛ بلکه از آن پای فراتر نهاده، به مرحله تفکر ایجابی و سازنده و التزام آور می رسد تا درون خویش را دگرگون سازد و با این دگرگون سازی، زمینه اصلاح خود و جامعه را فراهم آورد:
إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَالٍ.
خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند. چون خدا برای مردمی بدی خواهد، هیچ چیز مانع او نتواند شد و ایشان را جز خدا هیچ کارسازی نیست.
هنگامی که آیات تصویرکننده جلوه گاه های طبیعی و انسانی را در قرآن کریم می نگریم، چهار نکته را درمی یابیم که بن مایه حس زیبایی شناسی است:
قرآن کریم به انسان فرمان می دهد که به ضرورت در آن جلوه گاه بنگرد و تدبر ورزد؛ گویا ارزشیابی زیباشناختانه وظیفه ای اخلاقی و فکری است. به بیان دیگر، انسان مختار نیست که برای تفرج و گذران اوقات، به سراغ این مقوله رود؛ بلکه وظیفه دارد به زیر و بم های زیباشناختانه هستی بپردازد و این وظیفه را خداوند بر عهده او نهاده است.
آن جا که قرآن کریم به ضرورت فرمان می دهد که انسان در جلوه گاه های زیبا نظر و اندیشه و تدبر نماید، او را از جمود و سخت مغزی و تحجر ذوقی و فکری رها می سازد. یعنی دعوت به ذوق ورزی در آیات جمالی خداوند، دعوت به حریت و آزاداندیشی و آزادگی فکری انسان است.
از خلال وجوب تأمل آزادانه ذوقی انسان در آیات جمال الهی، ذوق آدمی طبیعتی اخلاقی و سازنده می یابد که او را در مسیر توازن و هماهنگی با خویشتن برای ایفای هرگونه نقش مثبت در زندگی فردی و اجتماعی یاری می رساند و نیز در راه بازسازی فکری و معنوی به مدد او می آید.
نه تنها با این ذوق زیباشناختانه، انسان به توازن و هماهنگی میان توانایی هایی حسی و عقلی اش دست می یابد، بلکه این امتیاز را به دست می آورد که در بازکاوی و بررسی جهان و جلوه هایش به دیدگاهی عمومی وکلی نایل شود و از این رهگذر، رفتارها و برخوردها را به درستی تحلیل کند. بدین سان، دیگر انسانی تک ساحتی نیست؛ بلکه در فکر و شعور و حس و خیال خود، به همه جنبه های حیات توجه می یابد و رابطه کلی با همه قلمروهای حیات را از دست نمی نهد.
فطرت ایمان
انسان هم با عقیده زندگی می کند و هم برای عقیده؛ و همواره میان این دو قطب «با» و «برای» سیر می کند. در این سیر، کیان فردی با همه جلوه های دقیقش و نیز کیان اجتماعی با همه نمودهایش تجلی می یابد. هیچ انسانی در هیچ جای این جهان پهناور نیست که با عقیده زندگی نکند. هر اندیشه و باور و خیال و تصویری که در ذهن او نقش می بندد و رابطه وی با خودش و دیگران و جهان را تعیین می کند، برگرفته از اعتقاد او است. البتّه مراد ما از اعتقاد، باورهای اجتماعی و سیاسی نیست؛ زیرا هیچ نظام سیاسی یا اجتماعی نمی تواند جای دین را برای انسان پر کند. آن چه نیاز روح و فطرت انسان را برای همیشه پاسخ می دهد، دین است؛ حال آن که برترین نظام های سیاسی و اجتماعی عمرشان از حداکثر چند دهه تجاوز نمی کند و نمی توانند آن جای خالی را همواره پر نمایند. کجاست چنین نظامی که حیات جاودانه داشته باشد و بتواند همه موانع را کنار نهد و همواره دوام آورده باشد؟
نظام های انسانی برخاسته از ضرورت هایی هستند که منطق حرکت و حیات انسان ایجاب می کند و از ذات زندگی بشر برمی خیزند؛ امّا از آن جا که این منطق در طول زمان دستخوش دگرگونی های گوناگون می شود، هرگز عمر این نظام ها چندان طولانی نیست و با سپری شدن یک یا دو نسل از آدمیان، این نظام ها هم دستخوش اضمحلال یا تغییر می گردند. پس هیچگاه این ها نتوانسته اند جای خالی دین را برای بشر پر کنند.
همین سخن که درباره نظام های سیاسی و اجتماعی گفته شد، در باب سنّت ها و آیین های بشری نیز صادق است. آن چه مردم میان خود قرارداد می بندند و به عنوان عرف اخلاقی و فرهنگی برمی نهند و سپس ذوق و ذائقه ای که بر پایه آن پدیدار می شود، همگی در تحول و تغیرند و هرگز نمی توانند جای دین را پر کنند. البتّه این ها به جای خود محترم و نقش آفرین هستند و در طول دوره حیات و حضور خویش با دین و عقیده انسان تعامل می کنند و وجودشان بسیار مغتنم و لازم است؛ امّا جای دین را نمی گیرند.
اعتقاد و باور دینی عبارت است از شعوری وجدانی که انسان بدون پیچیدگی و سختی آن را درک می کند و ضمناً با خواب آلودگی و توهم همراه نیست. این باور عمیق، بنابر فطرتی است که مقتضای منطق پیدایش هستی، چه رسد به منطق پیدایش انسان، است. فطرت ایمان به خدا، چیزی نیست جز فطرتی جاودانه که از ابد تا از ازل، در ورای شکل ها و رنگ ها، جلوه می کند.
ما از فطرت ایمان به خداوند سخن می گوییم، و نه غریزه ایمان به خدا؛ زیرا غریزه چیزی نیست جز جمود بر انگیزه هایی که نمی توان از شیوه معین و مرسوم آن بیرون رفت و سرپیچید، امّا فطرت ایمان رنگی دیگر دارد و شعوری است زنده و بیدار و متعالی که طبیعتش چنین است که دست انسان را بگیرد و از نردبان عروج و کمال بالا ببرد و به اوج پاکی و پیراستگی برساند.
در این جا پای سؤالی همواره در میان است: آیا فطرت ایمان یکباره به انسان بخشیده شده یا رفته رفته و به تدریج همانند تحول در ابزارها و وسایل زندگی، شکل آن رو به تغییر و تکامل نهاده است؟ پژوهشگران در زمینه تطبیق ادیان، به این پرسش پاسخ هایی داده اند. برخی معتقدند که عقیده دینی نیز همانند هر پدیده اجتماعی دچار تطور و تکامل گشته و اکتشاف ها و ابداعات علمی و اندیشه ای، سهمی بزرگ در این زمینه هم داشته است. آنان برای اثبات این سخن خویش، نمونه هایی تاریخی از ادیان بت پرستانه قدیم در سرزمین هایی همچون مصر و یونان و بابل و هند را مثال می آورند.
در تحلیل این دیدگاه باید گفت: اصل منطق هستی، اقتضای ایمان به خدای یگانه را دارد. هیچ پیامبری در درازای تاریخ نبوده که مردم را به توحید فرانخواند. نوح، پیامبر بزرگ خدا، به مردمش همین را می گفت:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ
نوح را بر قومش به رسالت فرستادیم. گفت: ای قوم من، اللَّه را بپرستید، شما را خدایی جز او نیست، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.
هود نیز چنین می کرد:
وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ
و بر قوم عاد، برادرشان هود را فرستادیم. گفت: ای قوم من، اللَّه را بپرستید که شما را جز او خدایی نیست، و چرا نمی پرهیزید؟
همین سخن را صالح نیز پی گرفت:
وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِن إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبَّکُمْ هذِهِ نَاقَهُ اللّهِ لَکُمْ آیَهً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.
بر قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم. گفت: ای قوم من، اللَّه را بپرستید، شما را هیچ خدایی جز او نیست، از جانب خدا برای شما نشانه ای آشکار آمد.
اگر فطرت ایمان به خداوند یگانه در ذات بشر نهفته نبود و از همان آغاز با نهاد انسان سرشته نشده بود، هرگز جا نداشت که همه پیامبران الهی مردم را به توحید فراخوانند. همین باور تا هنگام نزول قرآن که خاتم کتاب های آسمانی است، ادامه می یابد و همچنان مردم به پرستش خداوند یگانه فراخوانده می شوند. با این نگره، می توان دریافت که اصل اعتقاد توحیدی در معرض تطوّر و دگرگونی نبوده است. کافی است در وضع مردم عرب در روزگار نزول قرآن کریم بنگریم. آن مردم در طراز و مرتبه ای از پیشرفتگی قرار نداشتند که سزاوار فراخوانده شدن به توحید باشند؛ مگر آن که بپذیریم دعوت به توحید، ارتباطی به ترقی یا تنزل مدنی جوامع ندارد. آن مردم اساساً از توسعه مدنی برخوردار نبودند و از لحاظ فکری و فلسفی جایگاهی درخور نداشتند تا شایسته دعوت توحیدی گردند. در شبه جزیره عربی آن روزگار، همه گونه زشتی و فساد و تباهی و پلیدی در اوج خود دیده می شد و در سوی دیگر، گرایش های دینی دیگر، همانند یهودیت و مسیحیت و صائبی گری، حضور داشت. پس چنین نبود که انتظار رود این مردم عقیده درست را بازشناسند و به این دلیل، به آن بگروند. امّا قرآن کریم به انتظار ننشست تا آن مردم به بلوغ فکری و تطوّر اجتماعی برسند و آنگاه، رسالت پیامبرˆ را بپذیرند. قرآن کتابی است سراسر اعجاز بیانی و فکری و هنری و تشریعی. اگر بنا بود آن مردم به حدی از آمادگی برسند که شایسته دریافت چنین سخن اعجازینی شوند، هرگز نباید قرآن بر ایشان یا هیچ امتی نازل می گشت؛ امّا حقیقت این است که قرآن بر فطرت ایمانی ایشان فرود آمد که خود، از معجزات بزرگ خداوند است.
برخی می پرسند: «اگر چنین است، پس دیانت های مشرکانه در مصر و یونان و بابل و هند و چین چه می کرده است؟ چرا آن دین ها از روزگاران کهن تا امروز برجا مانده و مقاومت کرده اند و آیین های اجتماعی و سیاسی شان تا این روزگار باقی مانده است؟ از میان پیروان این ادیان، نابغه هایی در فلسفه و هنر و سیاست برخاسته اند. پس فطرت ایمان در طول این سه هزار سال کجا بوده است؟»
در پاسخ باید گفت: «در طول این مدت، ارسال پیامبران خداوند برای راهنمایی مردم ادامه داشت تا به پیامبر خاتم رسید؛ و امّا آن دیانت های مشرکانه از پی هم آمدند و رفتند و اکنون نام و نشانی از بسیاری از آن ها برجای نمانده و از برخی نیز تنها نامی بر جای مانده و یا نام خدایان بزرگشان در کتاب ها ثبت گشته است. حتی از آداب و عبادات و رسوم آنان نیز اثری برجای نمانده است. تنها چیزی که اکنون از بسیاری از آن ادیان بر جای مانده، همان است که به نام اساطیر از آن ها تعبیر می کنیم.»
البتّه فلاسفه یونان معمولا از بیم قدرت های مسلط آن روزگاران، در برابر این دیانات سخن صریحی نگفته اند؛ امّا همان فطرت ایمانی شان آنان را از تسلیم در برابر شرک و پذیرفتن عقاید مشرکانه بازمی داشت. سرزمین مصر که برخی آن را زادگاه و بومگاه این گونه ادیان برمی شمرند، نزدیک ترین سرزمین به فطرت راستین ایمانی است و پدر پیامبران، حضرت ابراهیم† و شماری از نسل او، از این سرزمین دیدار کردند. نیز موسی† برهه ای از زمان را در آن جای زیست و مردم را به عبادت خداوند فراخواند؛ امّا نیروی مادّی کاهنان قوی تر از نیروی پیامبران و پیروانشان بود و قدرت های حاکم به مردم رخصت ندادند تا از این فطرت الاهی پیروی کنند. تقریبا همه تمدن های شکل گرفته بر کناره رودهای بزرگ، از این دست بودند.
با این بررسی کوتاه، اکنون این پرسش باقی می ماند: «آیا ادیان مشرکانه توانستند نیازهای روحی انسان را برآورند و او را اغنا نمایند؟ آیا توانستند وی را به حقیقت نفس و ذاتش رهنمون گردند؟ آیا او را در هنگامه های اسیرشدن به دام اضطراب های نفسانی، نجات بخشیدند؟ آیا در عرصه های دچارشدن به فریب و نیرنگ، دستش را گرفتند و از دام نیرنگ ها بر حذرش داشتند؟»
حقیقت این است که هیچ یک از ادیان غیرتوحیدی نتوانستد این کارها را انجام دهند و حتی کم تر از این کارها نیز از دستشان برنیامد. اگر این ادیان بارقه ای از یقین در دل پیروانشان برمی افروختند، این گونه بر باد فنا نمی شدند و از یادها نمی رفتند. یادی که از این ادیان بر جای مانده، تنها آثار احساسات وطن دوستانه و نوستالژیک و میراث خواهانه است، نه از سر اعتقاد و باور و یقین و طمأنینه. افکار مشرکانه، خواه در تمدن های شرق و خواه غرب جهان، انحرافی از فطرت ایمان توحیدی بوده اند و حتی اگر اعصاری دیگر نیز امتداد می یافتند، باز همین سخن درباره آن ها صادق بود.
کلمه توحید با همه اعجاز و شکوهش، مؤثرترین و ناب ترین جلوه جمال در قرآن است و از رهگذر آن، جلال و زیبایی به چشم می آید: لا اله الا الله. همین سخن کوتاه بهشکوه در گذر قرن ها مایه یقین و آرامش و اطمینان خاطر و شکوه جان ها گشته و توانسته روح ها و احساس ها را در درک زیبایی توحیدی هستی برانگیزاند.