اهل بیت به روایت اهل سنت۱
اهل بیت کیانند؟
در این بخش به شناسایى اهلبیت مىپردازیم، تا روشن شود که مراد از اهلبیت در این پژوهش کیانند. منظور از اهلبیت در این پژوهش همانانى هستند که در قرآن از ایشان یاد شده است. خداى تعالى در قرآن کریم مىفرماید:
{وَقَرْنَ فی بُیوتکنَّ وَلا تبرّجنَ تبرّجَ الجهلیهِ الأولى وَأَقِمنَ الصّلوهَ وءاتینَ الزکوهَ وَأَطِعنَ اللهَ ورسولَه، إِنّما یریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عنکم الرجسَ أهلَ البیتِ ویُطهّرَکم تطهیراً}([۱])
«و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهلبیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».
اینک براى اینکه بدانیم اهلبیت چه کسانى هستند و در حقیقت مصادیق آن را که خداوند اراده کرده، بشناسیم، باید به روایات روى آوریم.
در اینجا روایاتى را فقط و فقط از کتابهاى حدیث، تفسیر و تاریخ عامّه مىآورم تا مراد روشن شود. اگر کسى به دور از دشمنىها و تعصُّبات و خواهشهاى نفسانى این روایات را بفهمد، کافى است تا بداند اهلبیت کیانند و دیگر نیازى به دهها و شاید صدها کتابى که در این زمینه نگاشته شده نیست؛ و اگر بناى خواننده جز این باشد ما را با او کارى نیست.
یادآور مىشوم که درباره مراد خداوند از اهلبیت کتابهاى زیادى نگاشته شده است و برخى خواستهاند مصداقهایى را به آیه تحمیل کنند؛ خواننده، اگر اهل تحقیق باشد، مىداند که به چه کتابهایى مراجعه کند.
برخى در این کتابها به معناى لغوى «اهل» پرداختهاند و خواستهاند «اهلبیت» را باتوجه به مفهوم لغوى «اهل»، معنا کنند، یا حداقل باتوجه به معناى لغوى «اهل»، مصداقهایى بر آن بیفزایند.([۲]) غافل از اینکه مراد خداوند از «اهلبیت» در آیه ذکر شده، مفهومى اصطلاحى و خاص است. اینک به روایات اشاره مىکنم.
روایات علمای سنى در مورد اهل بیت
۱ـ ابوداود طیالسى (م ۲۰۴ هـ.ق):
روایت کرده و مىگوید:
«حدثنا حماد بن سلمه عن علی بن زید عن انس عن النبى، أنّه کان یمرّ على باب فاطمه شهراً قبل صلاه الصبح فیقول: الصلاه یا اهلالبیت، إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت»([۳])([۴])
۲ـ عبدالرزاق صنعانى (م ۲۱۱ هـ.ق):([۵])
او در ذیل عنوان «تزویج فاطمهًْ رحمهًْ الله علیها»، در ضمن حدیث شماره ۹۷۸۲، که حدیثى است طولانى، با این سند مىگوید:
«عبدالرزاق عن یحیى بن لاعلاءِ البجلی عن عمّه شعیب ابن خالد عن حنظله بن سمره بن المسیب عن أبیه عن جده عن ابن عباس قال:….. ثم التزمها فقال: اللهمّ إنّها منّى وأنا منها، اللهمّ کما أذهبت عنّی الرجس وطهّرتنی، فطهّرها، ثم دعا بمخضب آخر، ثم دعا علیّاً، فصنع به کما صنع بها ودعا له کما دعا لها…»([۶])
یعنى: رسول فاطمه را دربرگرفته و گفت: پروردگارا! همانگونه که همهی پلیدى ها را از من دور کردى و پاکم گردانیدى دخترم را نیز پاک گردان، پس همین کار و همین دعا را نیز درباره على کرد.
۳ـ ابن ابىشیبه (م ۲۳۵ هـ.ق):([۷])
او چندین روایت آورده که یادآورى مىشود در «کتاب الفضائل»، ذیل عنوان «ما ذکر فی فضل فاطمهًْ رضی الله عنها ابنهًْ رسولالله»، چنین روایت کرده است:
الف ـ «حدثنا شاذان، قال حدثنا حماد بن سلمه، عن على بن زید عن أنس بن مالک أنّ النبی کان یمر ببیت فاطمه سته أشهر إذا خرج إلى الفجر فیقول: «الصلاه یا اهلالبیت، إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت ویطهرکم تطهیراً»([۸])
ب ـ «حدثنا محمد بن بشر عن زکریا عن مصعب بن شیبه عن صفیه بنت شیبه قالت: قالت عائشه: خرج النبی غداه وعلیه مرط مرجل من شعر أسود، فجاء الحسن فأدخله معه، ثم جاء الحسین فأدخله معه، ثم جاءت فاطمه فأدخلها ثم جاء على فأدخله، ثم قال: انّما یرید الله لیُذهب عنکم الرجس اهلَ البیت ویطهّرکم تطهیراً»([۹])
یعنى: رسول بامدادان خارج شد درحالیکه برایشان پوششى پشمین از موى سیاه بود، پس حسن آمد و رسول او را در زیر آن پوشش جاى داد، سپس حسین آمد و رسول همان کار بکرد، فاطمه آمد، پیامبر نیز همان کار بکرد در آخر على آمد و رسول او را نیز در زیر پوشش جاى داده و فرمود:
{انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت ویطهِّرکم تطهیراً}
ج ـ «حدثنا محمد بن مصعب عن الأوزاعی عن شداد أبیعمار، قال: دخلت على واثله وعنده قوم فذکروا [علیّاً] فشتموه [فشتمته] معهم، فقال: ألا أخبرک بما سمعت من رسولالله؟ قلت: بلى، قال: أتیت فاطمه أسألها عن علی فقالت: توجه إلى رسولالله فجلس، فجاء رسولالله ومعه على وحسن وحسین وکل واحد منهما آخذاً بیده، فأدنى علیاً وفاطمه فأجلسهما بین یدیه؛ وأجلس حسناً وحسیناً کل واحد منهما على فخذه، ثم لف علیهم ثوبه، أو قال: کساءه، ثم تلا هذه الآیه: {انّما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت}، ثم قال: اللهمّ هؤلاء اهلبیتی، واهلبیتى احقّ»([۱۰]).
یعنى: ابوعمار شداد گوید: که بر واثلهًْ بن اسقع وارد شدم، گروهى نزد او بودند، درباره على گفتند و او را دشنام دادند(!!!)، من نیز همان کار بکردم، پس واثله که از این کار ما اندوهگین شده بود گفت: اى اباعمار! آیا تو را از آنچه از رسول شنیدم خبر دهم؟ گفتم: آرى. پس گفت: سراغ على را از فاطمه گرفتم، او گفت: على به نزد رسول رفته. پس از مدتى پیامبر آمد و حال آنکه على و حسن و حسین نیز با او بودند و دو برادر دست یکدیگر را گرفته بودند. پس پیامبر على و فاطمه را به خود نزدیک کرد و آنها را در برابر خود نشاند و حسن و حسین را هریک بر روى پاى خود نشاند و لباس یا عبایى بر روى آنها فرو افکند و این آیه را تلاوت فرمود: {انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت}، سپس فرمود: بار خدایا! اینانند اهلبیت من، و اهلبیت من سزاوارترند به دورى از پلیدى و به اینکه پاک باشند.
۴ـ اسحاق بن راهویه (م ۲۳۸ هـ.ق):
او نیز روایتى را ذکر کرده و مىگوید:
«اخبرنا یحیى بن آدم، نا ابن أبی زائده([۱۱])، عن ابیه، عن مصعب بن شیبه، عن صفیه بنت شیبه عن عائشه قالت: خرج رسولالله ذات غداه وعلیه مرط مرحل من شعر أسود، فدعا رسولالله حسناً فأدخله، ثم دعا حسیناً فأدخله، ثم دعا فاطمه فادخلها، ثم دعا علیاً فأدخله، ثم قال: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت ویطهرکم تطهیراً»([۱۲])
دکتر عبد الغفور بلوشى ـ محقق کتاب مسند ابن راهویه ـ در پاورقى درباره این حدیث مىگوید: «صحیح، رواته کلهم ثقات، رجال الشیخین».
۵ـ احمد بن حنبل (م ۲۴۱ هـ.ق):
مىگوید:
الف ـ «حدثنا عبدالله بن نُمیر، قال: حدثنا عبدالملک ـ یعنى ابن أبی سلیمان ـ عن عطاء بن أبی رباح، قال: حدثنى من سمع أمّ سلمه، تذکر أنّ النبیّ کان فی بیتها، فأتته فاطمه ببُرمَه، فیها خَزیرَه، فدخلت بها علیه، فقال لها: ادعی زوجک وابنیک؛ قالت: فجاء علی والحسین والحسن فدخلوا علیه، فجلسوا یأکلون من تلک الخزیره وهو على مَنامه له علی دکّان، تحته کساء خیبریّ، قالت: وأنا أصلیّ فی الحجره، فانزل الله عزّوجلّ هذه الآیه: انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجسَ اهلالبیت ویطهرکم تطهیراً، قالت: فأخذ فضل الکساء فغشّاهم به، ثمّ أخرج یده فألوى بها إلى السماء، ثم قال: اللهم هؤلاء اهلبیتى وخاصّتى فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، اللهمّ هؤلاء اهلبیتى وخاصّتی فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً؛ قالت: فأدخلت رأسی البیت فقلت: وأنا معکم یا رسولالله، قال: إنّک إلى خیر، إنّک إلى خیر»([۱۳])
یعنى: امّ سلمه ـ همسر رسول خدا ـ مىگوید: پیامبر در خانه من بود که دخترش فاطمه دیگچهاى آورد که در آن «خزیره»([۱۴]) بود؛ پیامبر به دخترش فاطمه فرمود: «شوهر و دو پسرت را بخوان»؛ على و حسین و حسن آمدند و بر رسول خدا وارد شدند؛ نشستند و از آن غذا به خوردند درحالیکه پیامبر بر بسترش که بر سکویى بود و بر روى آن عبایى خیبرى قرار داشت نشسته بود و من در اتاق نماز مىگزاردم که آیه {انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت ویطهرکم تطهیرا} نازل شد، پس رسول خدا باقیمانده عبا را گرفت و فاطمه و على و حسین و حسن را با آن پوشاند، آنگاه دستش را بیرون آورد و به آسمان بلند کرد و اشاره فرمود و گفت: «بار خدایا! اینان اهلبیت و خواصّ من هستند؛ پس هرگونه پلیدى را از آنها دور کن و پاکشان گردان. بار خدایا! اینان اهلبیت و خواصّ منند، پس هرگونه پلیدى را از آنها دور کن و پاکشان کن، پاک شدنى کامل». من سرم را به درون خانه برد، گفتم: «اى رسول خدا! آیا من هم با شما هستم؟ فرمود: تو بهسوى خیرى، تو بهسوى خیرى».
همانگونه که دیده مىشود، راوىِ از «ام سلمه» مبهم است و این ضعفى براى سند این روایت است. ولى حدیث صحیح است چرا که این حدیث سه سند دارد، یکى همان است که گذشت، دیگرى این گونه است:
عبداللهبن نُمیر، عن عبدالملکبن أبی سلیمان، عن أبی الجَحّاف داودبن أبی عوف، عن شهربن حوشب، عن أمّ سلمه…
این سند هم ضعف دارد و آن «شهر» است.([۱۵])
سند سوّم این چنین است:
عبدالله بن نُمیر، عن عبدالملک بن أبیسلیمان، عن أبی لیلی (الکندی)، عن ام سلمه…
این سند صحیح است و ضعفى ندارد.([۱۶])
ب ـ «حدثنا قتیبه بن سعید، حدثنا حاتم بن إسماعیل، عن بُکَیر بن مسمار، عن عامر بن سعد، عن أبیه([۱۷])، قال: سمعت رسولالله یقولُ له، وخلّفه فی بعض مغازیه، فقال علیّ: یا رسولالله! أتخلّفنی مع النّساء والصّبیان؟ قال: یا علیّ! أما ترضى أن تکون منّی بمنزله هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدى؟ وسمعته یقوم یوم خیبر: لا عطینّ الرّایه رجلاً یحبّ اللهَ ورسولَهُ ویحبّه الله ورسولُه؛ فتطاولنا لها، فقال: ادعوا لی علیّاً؛ فأتی به ارمدَ، فبصق فی عینه ودفع الرّایه إلیه، ففتح الله علیه. ولمّا نزلت هذه الآیه: {ندع ابناءنا وابناءکم}([۱۸])، دعا رسولالله علیّاً وفاطمهَ وحسناً وحسیناً، رضوان الله علیهم فقال: اللهم هؤلاء أهلی»([۱۹])
مراد قسمت پایانى حدیث است که مىگوید: آنگاه که آیه شصت و یکم سوره آل عمران یعنى آیه «مباهله» نازل شد، پیامبر، على و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و آنها را براى مباهله با خود همراه کرده و فرمود: «بار خدایا! اینانند اهل من».
این روایت صحیح السند است.([۲۰])
ج ـ «حدّثنا یحیى بن حَمّاد، حدّثنا أبو عوانه، حدثنا أبو بلج، حدثنا عمرو بن میمونَ قال: إنّی لجالس إلى ابن عباس، إذ أتاه تسعه رهط، فقالوا: یا أبا عباس([۲۱])، إمّا أن تقوم معنا وإمّا أن تخلونا یا هؤلاء؟([۲۲]) قال: فقال ابنُ عباس: بل أقوم معکم. قال: وهو یومئذ صحصح قبل أن یَعمى، قال: فابتدؤوا فتحدّثوا، فلا ندری ما قالوا([۲۳])، قال: فجاء یَنفُضُ ثوبه ویقول:
اُفْ وتُفْ، وقعوا فى رجل له عشر، وقعوا فی رجل قال له النّبی«لأبعثنّ رجلاً لا یخزیه أبداً، یحبّ الله ورسوله»؛ قال: فاتشرف لها من اتشرف، قال: «أین علیّ؟» قالوا: هو فی الرّحى یطحن. قال: وما کان أحدُکم لیطحنَ؟! قال: فجاء وهو أرمد لا یکاد یُبصر، قال: فنفث فی عینه، ثمّ هَزَّ الرایه ثلاثاً، فأعطاها إیّاه، فجاء بصفیهَ بنت حُیَیّ.
قال: ثم بعث «فلاناً»([۲۴]) بسوره التوبه، فبعث علیّاً خلفه، فأخذها منه، قال: «لا یذهب بها إلاّ رجلٌ منّی وأنا منه».
قال: وقال لبنی عمّه: «أیّکم یُوالینی فی الدنیا والآخره؟» قال: وعلیّ معه جالس، فابوا، فقال علی: أنا أوالیک فی الدنیا والآخره. قال: وکان أوّلُ من أسلم من الناس بعدَ الخدیجه.
قال: وأخذ رسولالله ثوبه فوضعه على علیّ وفاطمه وحسن وحسین فقال: [إنما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس أهلالبیت ویطهّرکم تطهیراً].
قال: وشرى علی نفسه؛ لبس ثوب النبی، ثم نام مکانه، قال: وکان المشرکون یرمون رسولالله، فجاء ابوبکر وعلیّ نائم، قال: وأبوبکر یَحسبُ أنّه نبیّ الله، قال: فقال یا نبیّ الله! قال: فقال له علیّ: إنّ نبی الله قد انطلق نحو بئر مَیمون، فأدرکه. قال: فانطلق أبوبکر، فدخل معه الغار. قال: وجعل علیّ یرمى بالحجاره کما کان یرمى نبیّ الله، وهو یَتَصَوَّرُ، قد لفَّ رأسه فی الثوب لا یخرجُه حتى أصبح، ثمّ کشف عن رأسه، فقالوا: إنّک للئیم، کان صاحبک نرمیه فلا یتضور وانت تتضور، وقد استنکرنا ذلک.
قال: وخرج بالناس فی غزوه تبوک، قال: فقال له علیّ: أخرج معک؟ قال: فقال له نبیّ الله: «لا»، فبکى علیّ، فقال له: «أما ترضى أن تکون منی بمنزله هارون من موسى إلاّ أنّک لست بنبیّ، إنّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی». قال: وقال له رسولالله: «أنت ولییّ فی کلّ مؤمن بعدی»
قال: وسدّ أبواب المسجد غیر باب علیّ، فقال: فیدخل المسجد جنباً، وهو طریقه لیس له طریق غیره.
قال: وقال: «من کنت مولاه، فإنّ مولاه علیّ»…([۲۵])([۲۶])
مراد قسمتى از این حدیث است که به آیه شریفه «تطهیر» اشاره دارد.
این حدیث از نظر سندى صحیح است و ضعفى ندارد، هرچند برخى خواستهاند آنرا ضعیف نشان دهند،([۲۷]) و آن بهعلت «أبو بلج» است؛ ولى باید گفت حدیث او مقبول است؛ «ابن معین»، «ابن سعد»، «نسائى» و «دار قطنى»، همگى او را ثقه دانستهاند «ابوحاتم» نیز درباره او مىگوید: «صالح الحدیث» ولى «بخارى» درباره او گفته است: «فیه نظر»!؟
لازم به یاد آوری است که نام «ابو بلج»، «یحیى بن سلیم» یا «إبن أبی سلیم» یا «إبن أبی الأسود» است. شیخ الاسلام در تقریب در کنار ترجمه او علامت «ع» را گذاشته است. نیز باید گفت که «ابن تیمیهًْ» در منهاج السنهاش([۲۸]) این روایت را متذکر شده و بى هیچ شرمى چیزهایى درباره آن گفته است. براى شناختن او بد نیست خوانده شود:([۲۹])
ومن العقول جداول وجَلامد ومن النفوس حرائر وإماءُ
۶ـ مسلم (م ۲۶۱ هـ.ق):
او نیز در «صحیح»، حدیثى را که از «ابن ابىشیبه» آورده شد، روایت کرده و چنین گفته است: باب فضائل اهلبیت النّبی ([۳۰])
الف) ۲۴۲۴ـ «حدّثنا أبوبکر بن أبیشیبه ومحمّد بن عبدالله بن نُمَیْر (واللّفظ لأبیبکر)، قالا: حدّثنا محمد بن بشر عن زکریّاء، عن مُصعب بن شیبه، عن صفیّه بنت شیبه، قالت: قالت عائشه: خرج النّبیّ غداه وعلیه مِرْطٌ مُرَحَّل من شعر أسود، فجاء الحسن بن علیّ، فأدخله، ثم جاء الحسینُ فدخل معه، ثم جاءت فاطمه فأدخلها، ثمّ جاء علیّ فأدخله، ثمّ قال: [إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهلالبیت ویطهّرکم تطهیراً]»([۳۱])
ب) ۳۶ـ (۲۴۰۸) «حدّثنی زُهیر بن حرب وشجاع بن مَخْلَد، جمیعاً عن ابن عُلَیّه، قال زُهیر: حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم، حدّثنی أبوحیّان، حدّثنی یزید بن حیّان، قال: إنطلقتُ أنا وحُصَین بن سَبْرَه وعُمر بن مسلم إلى زید بن أرقم، فلمّا جلسنا إلیه، قال له حصین: لقد لقیت یا زید! خیراً کثیراً، رأیت رسولالله، وسمعت حدیثه وغزوت معه وصلّیت خلفه، لقد لقیت یا زیدُ! خیراً کثیراً، حدّثنا یا زیدُ! ما سمعت من رسولالله. قال: یابن أخی! والله! لقد کَبِرت سنّی وقَدُم عهدی ونسیتُ بعض الذی کنت أعی من رسولالله، فما حدّثتکم فاقبلوا، وما لا فلا تکلّفونیه. ثمّ قال:
قام رسولالله یوماً فینا خطیباً بماء یُدعى خُمّاً، بین مکه والمدینه، فحمد الله وأثنى علیه ووعظ وذکّر. ثمّ قال: «أمّا بعد، ألا أیّها الناس! فإنّما أنا بشر یُوشِکُ أن یأتى رسول ربّی فأجیب، وأنا تارک فیکم ثقلین: أوّلهما کتاب الله، فیه الهدى والنّور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به. فحَثّ على کتاب الله ورغّب فیه. ثم قال:
واهلبیتى، أذکّرکم الله فی اهلبیتی، أذکرکم الله فی اهلبیتی، أذکرکم الله فی اهلبیتى»
فقال له حُصین: ومن اهلبیته؟ یا زید! ألیس نساءه من اهلبیته؟ قال: نساؤه من اهلبیته. ولکن اهلبیته من حُرِم الصّدقه بعدَه. قال: من هُم؟ قال: هم آل علیّ وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس. قال: کلّ هؤلاء حُرم الصّدقه؟ قال: نعم»([۳۲])
یعنى: زید بن ارقم مىگوید: روزى پیامبر در غدیرخم خطبه خوانده و فرمودند: اى مردم! من بشرم و نزدیک است که فرستاده پروردگارم (فرشته مرگ) بیاید و من از دنیا بروم، پس من دو چیز گرانبها و گران سنگ در میان شما مىگذارم؛ یکى کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، پس آن را بگیرید و به آن چنگ زنید؛ و دیگرى اهلبیت من. و سه بار فرمود: خدا را درباره اهلبیتم تذکر مىدهم.
پس از زید پرسیدند: اهلبیت رسول کیانند؟ آیا زنانش از اهلبیتش هستند؟ پس زید گفت: زنانش از اهلبیتش هستند، و لیکن اهلبیت پیامبر آنانند که صدقه بر آنها حرام شده است. آنان آل على و عقیل و جعفر و عباساند.
گفته شد: صدقه بر همه آنان حرام است؟ گفت: آرى.([۳۳])
یادآور مىشود که نباید از این روایت پنداشت که زنان رسولالله داخل در اهلبیت بهمعناى وارده در آیه هستند. این از سیاق کلام «زید» کاملاً روشن است. از او سؤال شد آیا زنان رسول از اهلبیتاند؟ او گفت: زنان او از اهلبیت پیامبراند. یعنى روشن است که هر مردى، زن یا زنانش از اهلبیت عرفى او هستند؛ نهتنها زنان، بلکه پدر، مادر، عموها، عمّهها، خالهها و دایىها نیز اهلبیت هرکس شمرده مىشوند.
زید با «لکن» استدراک کلام کرده، مىگوید:
و لیکن مراد از اهلبیت که سه بار فرمود: «اذکّرکم الله فی اهلبیتى»، معناى اصطلاحى آن است و آنان آل على، عقیل، جعفر و عباساند که صدقه برایشان حرام است.
آنچه این کلام را اطمینان بخشتر مىکند حدیثى است که همین «مسلم» بلافاصله پس از این روایت آورده، مىگوید:
ج) ۳۷ـ (۲۴۰۸) ـ «حدّثنا محمّد بن بکّار بن الرّیّان، حدّثنا حسّان (یعنی ابن إبراهیم) عن سعید (وهو ابن مسروق)، عن زید بن حیّان، عن زید بن أرقم، قال: دخلنا علیه فقلنا له: لقد رأیت خیراً؛ لقد صاحبتَ رسولالله وصلّیت خلفه، وساق الحدیث بنحو حدیث أبیحیّان، غیرَ أنّه قال: ألا وإنّی تارک فیکم ثقلین: أحدهما کتاب الله عزّوجل، هو حبل الله، من اتبعه کان على الهدى ومن ترکه کان على ضلاله.
وفیه: فقلنا من أهلبیته نساءُه؟ قال: لا. وأیم الله! إن المرأه تکون مع الرجل العصر من الدّهر. ثمّ یطلّقلها فترجِع إلى أبیها وقومها. أهلبیته أصلُهُ وعَصَبَتُهُ الّذین حُرموا الصدقه بعده.»([۳۴])
یعنى: زمانى که از زید سؤال شد: اهلبیت پیامبر کیانند؟ آیا زنانش هستند؟ گفت: نه؛ بهخدا سوگند که گاهى مدتى زن با مرد است و همسر اوست و سپس او را طلاق مىدهد و او به خانواده پدرى و بستگانش برمىگردد و دیگر اهل آن مرد نیست. اهلبیت رسول خدا ریشه او و گروه اویند که پس از او صدقه بر آنها حرام است. همان گونه که دیده مىشود در این حدیث «زید» نساء النّبى را داخل در اهلبیت بهمعناى مراد روایت نمىداند.
وانگهى حدیث دوّم اعتبار بیشترى دارد چرا که در حدیث نخست، مسلم مىگوید: «حدثنی»، و در دوّمى مىگوید: «حدّثنا»؛ و اختلاف این دو اصطلاح بر اهل فن پوشیده نیست.
د) «حدّثنا قتیبه بن سعید ومحمّد بن عبّاد (وتقاربا فی اللّفظ)، قالا: حدّثنا حاتم (وهو ابن إسماعیل) عن بُکیر بن مسمار، عن عامر بن سعد بن أبیوقاص عن أبیه…. : لمّا نزلت هذه الآیه: [فقُل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءکم]، دعا رسولالله علیّاً وفاطمه وحسناً وحسیناً فقال: اللهمّ هؤلاء أهلی.»([۳۵])
یعنى: وقتى آیه مباهله نازل شد، پیامبر، على، فاطمه، حسن و حسین را فراخواند و فرمود: «خداوندا! اینان اهل و خاندان مناند».
۷ـ ابوداود (م ۲۷۵ هـ.ق):
مىگوید:
«حدّثنا مسدّد، حدّثنا عبدالوارث بن سعید عن محمّد بن جحاده عن حمد الشامیّ عن سلیمان المنبّهیّ، عن ثوبان مولى رسولالله قال: کان رسولالله إذا سافر کان آخر عهده بإنسان من أهله فاطمه، وأوّل من یدخل علیها إذا قَدِم فاطمه، فقدم من غزاه له وقد عَلَّقت مِسْحا أو ستراً على بابها وحَلَّت الحسن والحسین قُلبین من فضّه، فقدم، فلم یدخل، فظنّت أنّ ما منعه أن یدخل ما رأى، فهتکت السّتر و فکّکت القلبین عن الصّبیّین و قطّعته بینهما، فانطلقا إلى رسول الله و هما یبکیان، فأخذه منهما وقال: یا ثوبان! إذهب بهذا إلى آل فلان ـ اهلبیتٍ بالمدینه ـ إلاّ هؤلاء أهلبیتی أکره أن یأکلوا طیّباتهم فی حیاتهم الدّنیا، یا ثوبان! إشتر لفاطمه قِلاده من عصب وسِوارین من عاجٍ.»([۳۶])
یعنى: ثوبان غلام رسول خدا مىگوید:
[حضرت] رسول، هرگاه مسافرت مىکرد آخرین کسى که از خاندانش را مىدید، دخترش فاطمه بود و نیز نخستین کسى را که در بازگشت از سفر مىدید، فاطمه بود.
روزى پیامبر از جنگى بازگشت و دید که فاطمه بر در خانه پلاس یا پردهاى آویزان کرده و حسن و حسین را با دو دستبند سیمین آراسته است، پس پیامبر به خانه فاطمه نیامد؛ گویا فاطمه پى برد که پدر اینها را دیده و از اینرو به خانه او وارد نشده؛ پس پرده را پاره کرد و دو دستبند را از حسن و حسین گرفت و آنها را شکست و حسن و حسین گریهکنان نزد رسول خدا رفتند. پیامبر دو دستبند را گرفت و به ثوبان گفت: اینها را به خانوادهاى از خانههاى مدینه بده. من نمىپسندم که اهلبیتم طیباتشان را در دنیا بخورند.([۳۷]) اى ثوبان! براى فاطمه گردنبندى از عصب و دو دستبند عاج بخر.
این روایت، براى شاهد آورده شد، وگرنه متن روایت جاى بحث و بررسى دارد. نیز روایت از نظر اسنادى ضعف دارد. «حمید» مجهول است، هرچند «ابن حبان» او را در «الثقات» ذکر کرده است. «احمد» درباره او مىگوید: «لا أعرفه.»([۳۸])
«سلیمان» نیز مجهول است. «ابن حبان» او را نیز در «الثقات» آورده است.([۳۹])
۸ـ ابن ابىعاصم (م ۲۸۷ هـ.ق):([۴۰])
او نیز به سند خود روایت کرده و مىگوید:
حدّثنا محمد بن المثنّى، حدثنا یحیى بن حماد، حدّثنا أبو عوانه، عن یحیى بن سُلیم أبی بلج، عن عمرو بن میمون، عن ابن عباس قال: …ودعا رسول الله الحسن والحسین وعلیّاً وفاطمه ومدّ علیهم ثوباً ثمّ قال: [اللهمّ هؤلاء أهلبیتی وخاصّتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً([۴۱])]
۹ـ ترمذى (م ۲۹۷ هـ.ق):
او نیز افزون بر بیشتر روایاتى که تاکنون گذشت، روایت مىکند که:
الف) «حدّثنا قتیبه بن سعید، حدّثنا محمّد بن سلیمان الاصبهانیّ، عن یحیى بن عُبید، عن عطاء بن أبیرَباح، عن عمر بن أبیسلمَه ـ ربیب النبیّ ـ قال: نزلت هذه الآیه على النبى {إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} فى بیت ام سلمه، فدعا النبى فاطمه وحسناً وحسیناً، فجلّلهم بکساء وعلیّ خلف ظهره فجلّله بکساء، ثمّ قال: اللهمّ هؤلاء أهلبیتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً. قالت أمّ سلمه: وأنا معهم یا نبیّ الله؟ قال: أنتِ على مکانک، وأنتِ إلى خیر.»([۴۲])
یعنى: پسرخوانده پیامبر مىگوید: آیه تطهیر در خانه امّ سلمه نازل شد، پس پیامبر دخترش فاطمه و حسن و حسین را خواند و آنها را با عبایى پوشاند، على را نیز که در پشت سرش بود، پوشاند و گفت: بار خدایا! اینانند اهلبیت من؛ پس هرگونه پلیدى را از آنها دور کن و پاکشان کن پاک کردنى.
در این هنگام امّ سلمه گفت: اى رسول خدا! آیا من نیز با ایشان [از اهل بیت] هستم؟ پیامبرفرمود: تو در جایگاه خود قرار دارى و بهسوى خیر و نیکى هستى.
این روایت صحیح است.
ب) حدّثنا محمود بن غَیلان، حدّثنا أبو أحمد الزّبیریّ حدّثنا سفیان عن زُبید، عن شهر بن حَوْشَب عن أمّ سلمه: أنّ النبیّ جلّل على الحسن والحسین وعلیّ وفاطمه کساء، ثمّ قال: اللهم هؤلاء أهلبیتی وخاصّتی، أذهب عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً. فقالت اُم سلمه: وأنا معهم یا رسولالله؟ قال: إنّک إلى خیر.»([۴۳])
ابو عیسى در تعلیق این حدیث شریف مىگوید:
هذا حدیث حسن صحیح، وهو أحسن شیء رُوی فی هذا الباب.
ج) حدّثنا إبراهیم بن سعید الجوهریّ، حدّثنا الأسود بن عامر، عن جعفر الأحمر، عن عبدالله بن عطاء عن ابن بُریده عن أبیه قال: کان أحبّ النساء إلى رسول الله فاطمه، ومن الرّجال علیّ.
قال ابراهیم بن سعید: یعنی من أهلبیته.([۴۴])
یعنى: محبوبترین زنان و مردان در نزد رسول خدا فاطمه و على‘ بودند.
۱۰ـ نسائى (م ۳۰۳ هـ.ق):
او در «خصائص امیرالمؤمنین» روایاتى را در این معنى آورده؛ از آن جمله است:
أخبرنا قتیبه بن سعید، وهشام بن عمّار، قالا: حدثنا حاتم، عن بکیر ابن مسمار، عن عامر بن سعد بن أبیوقاص [عن أبیه] قال: أمر معاویه سعداً، فقال: ما منعک أن تسبّ أباتراب؟ قال: أما ما ذکرت ثلاثاً قالهنّ [له] رسولالله، فلن أسبه، لأن تکون لی واحده منهن أحب إلیّ من حمر النعم. سمعت رسولالله یقول: «أما ترضى أن تکون منی بمنزله هارون من موسى، إلا أنه لا نبوه بعدی؟؟ وسمعته یقول فی یوم خیبر: «لأعطین الرایه رجلاً یحب الله و رسوله، ویحبه الله ورسوله» فتطاولنا لها فقال: «ادعوا لی علیّاً»، فأتى به أرمد، فبصق فی عینیه، ودفع الرایه إلیه، ولما نزلت ـ زاد هشام ـ [إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهلالبیت] دعا رسولاللهعلیاً وفاطمه وحسناً وحسیناً، فقال: «اللهم هؤلاء أهلی»([۴۵])
اسناد این روایت صحیح است.
۱۱ـ ابویعلى موصلى (م ۳۰۷ هـ.ق):([۴۶])
وى نیز روایاتى در این باب آورده است:
الف) حدّثنا حوثره بن أشرس، أبوعامر، قال: أخبرنی عقبه، عن شهر بن حوشب، عن أم سلمه زوجه النبی أن رسولالله قال لفاطمه: «إئتنی بزوجک وابنیک»، فجاءت بهم، فألقى علیهم رسولالله کساءً کان تحتی خیبریاً أصبناه من خیبر، ثم قال: «اللهم هؤلاء آل محمد فاجعل صلواتک وبرکاتک على آل محمد، کما جعلتها على آل إبراهیم إنک حمید مجید»، قالت أم سلمه: فرفعت الکساء لأدخل معهم، فجذبه رسولالله من یدی وقال: «إنک علی خیر»([۴۷]).
«حسین سلیم أسد»، در تخریج احادیث مسند موصلى مىگوید: «إسناده ضعیف»([۴۸]). درست است که در اسناد، «عقبهًْ» هست، اما او عقبهًْ بن عبدالله الأصمّ الرفاعی است. شیخ الاسلام او را به شماره ۵۲۱۷ ترجمه کرده و مىگوید:
«البصری، ضعیف، من الرابعه، وربما دلّس…»([۴۹])
«مأمون شیحا» در زیرنویس تقریب آورده است:
«قال ابن معین: لیس بثقه، قال أبوحاتم: لین الحدیث، قال النسائی: لیس بثقه، قال أبوداود: ضعیف، قال ابن عدی: بعض أحادیثه مستقیمه…»([۵۰])
با وجود این، باید گفت حدیث صحیح است، چرا که ترمذى و ابن جریر و ابن حنبل این روایت را از حدیث «زبید عن شهر» آوردهاند.
نیز احمد آن را از طریق «على بن زید عن شهر» آورده است.
زبید، ثقه و ثبت است.([۵۱]) على ضعیف است؛ ولى عجلى درباره وى مىگوید: «کان یتشیع لا بأسه به»؛ ترمذى مىگوید: «صدوق».([۵۲])
ترمذى پس از آوردن این حدیث([۵۳]) مىگوید:
«هذا حدیث حسن صحیح وهو أحسن شیءٍ رُوی فی هذا الباب»([۵۴])
«اَلبانى»([۵۵]) نیز بر صحیح بودن این حدیث اعتراف کرده است.([۵۶])
ب) حدثنا محمدبن إسماعیل بن أبی سمینه البصری، حدثنا محمّد بن مصعب، حدثنا الأوزاعی، عن أبیعمار شداد، عن واثله بن الأسقع قال:
أقعد النبیّ علیاً عن یمینه وفاطمه عن یساره، وحسناً وحسیناً بین یدیه، وغطّى علیهم بثوب وقال: «اللهم هؤلاء أهلبیتی، وأهلبیتی أتوا إلیک لا إلى النار»([۵۷])
این حدیث صحیح است؛ هرچند که در اِسناد آن «محمد بن مصعب» هست.
«ابنحجر» درباره وى مىگوید:
«…بن صَدَقه القُرقُسائی… صدوق کثیر الغلط…»([۵۸])
در زیرنویس تقریب چنین آمده است:
«قال ابن حنبل: لا بأس به، قال النسائی: ضعیف، قال الخطیب: کان کثیر الغلط لتحدیثه من حفظه، قال ابن عدی: لیس عندی بروایته بأس، قال ابن حبان: ساء حفظه»([۵۹])
این حدیث را «ابن حبان» از طریقى آورده که محمد در آن نیست و اِسناد آن صحیح است.([۶۰])
۱۲ـ ابوجعفر طبرى (م ۳۱۰ هـ.ق):
او در تفسیر خود «جامع البیان عن تأویل آیات القرآن»، روایات فراوانى را آورده و در تفسیر و معناى آیه تطهیر سخنها رانده.([۶۱])
او در تفسیر و تأویل و معناى واژه «رجس» مىگوید:
«…یقول: إنّما یرید الله لیذهب عنکم السوء والفحشاء یا اهلبیت محمد ویطهّرکم من الدنس الذی یکون فى أهل المعاصى الله تطهیراً. وبنحو الذی قلنا فی ذلک قال أهل التأویل»([۶۲])
او سپس به مرادِ از اهلبیت در این آیه پرداخته و در آغاز آنها را رسول خدا، على، فاطمه، حسن و حسین‘ معرفى کرده و مىگوید:
«واختلف أهل التأویل فی الذین عُنو بقوله: (اهلالبیت)؛ فقال بعضهم: عُنى به رسولالله، وعلىٌّ وفاطمهُ والحسن والحسین، رضوان الله علیهم.([۶۳])
وى براى تأیید این دیدگاه روایاتى را ذکر مىکند:
الف) حدّثنا([۶۴]) محمد بن المثنى، قال: ثنا بکر بن یحیى بن زبّان العَنَزىّ، قال: ثنا مندل عن الأعمش عن طیّه عن أبى سعید الخدرىّ، قال: قال رسولالله، «نزلت هذه الآیه فى خمسه، فىّ وفى علىّ رضىاللهعنه وحسن و حسین رضىاللهعنه وفاطمه رضى الله عنها؛ [انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهلالبیت ویطهّرکم تطهیرا([۶۵])].
ب) حدثنى محمد بن عُماره قال: ثنا إسماعیل بن أبان، قال: ثنا الصباح بن یحیى المرّیّ عن السدیّ عن أبى الدیلم، قال: قال علیّ بن الحسین لرجل من أهل الشام: أما قرأت فی الأحزاب [انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهلالبیت ویطهّرکم تطیهرا]؟ قال: ولأنتم هم؟ قال: نعم([۶۶]).
او روایات فراوان دیگرى را که کمابیش، پیش از این از محدثان دیگر گفته شد، به سند خود آورده است، که مصداقهاى اهلبیت را رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسین معرفى مىکنند.
اکنون ما سخن پیامبر را در تفسیر و تأویل اهلبیت بگیریم یا سخن عکرمه و مانند عکرمه را؟
عکرمه کسى است که بنا بر گزارش «عقیلى»([۶۷]) معتقد است:
«إنّما أنزل الله متشابَه القرآن لیضل به»([۶۸]). یعنى خداوند متشابهات را بدین سبب نازل کرد تا مردم را به وسیله آن گمراه کند، یا مردم بوسیله آن گمراه شوند.(؟!)
نیز از همو روایت شده که پیامبراعظم درحال اِحرام، ازدواج کرد: «إنّ رسولاللهتزوّج وهو محرم».([۶۹])
على بن عبدالله بن عباس، عکرمه را «خبیث» خوانده و گفته که او بر پدرم دروغ مىبندد: «فإن هذا الخبیث یکذب على أبی»([۷۰])
«یحیى بن سعید»([۷۱]) او را «کذاب» مىداند.([۷۲])
«ابن سعد»([۷۳]) در کتاب خود «الطبقات الکبرى» روایت مىکند که عکرمه انگشترى زرّین در دست مىکرده است: «…رأیت فی ید عکرمه خاتماً من ذهب»([۷۴]). ابن سعد همچنین گزارش مىکند که به حدیث عکرمه احتجاج نمىشده.([۷۵])
نیز بنا بر گزارشهاى رسیده، او بر دیدگاه خوارج بوده و این را بر عبدالله بن عباس هم بسته:
«وکان عکرمه یری رأی الخوارج، وادعى على عبداللهبن عباس أنه کان یری رأی الخوارج»([۷۶]).
مالک، عکرمه را ثقه نمىدانسته و دستور داده بود که از او چیزى گرفته نشود:([۷۷])
«وکان مالک لایری عکرمه ثقه، ویأمر أن لایؤخذ عنه»([۷۸]).
ذهبى در میزان انحرافات عقیدتى عکرمه سخن رانده و گفته است: مسلم حدیث او را نپذیرفته و مالک از او روى گردان بوده:
«…تُکلّم فیه لرأیه لالحفظه، فاتّهم برأی الخوارج. وقد وثقه جماعه واعتمده البخاری وأما مسلم فتجنّبه، وروی له قلیلاً متروفاً بغیره، وأعرض عنه مالک…».([۷۹])
ذهبى نیز در تذکره درباره او مىگوید:
«…وقد تکلم فیه بانه على رأى الخوارج ومن ثَمّ أعرض عنه المالک الامام ومسلم»([۸۰])
آرى عکرمه مىگوید که آیه تطهیر درخصوص زنان پیامبر نازل شده است؛ این رأى شخص اوست و بیانگر کینه و عداوت وى با اهلبیت است.
۱۳ـ ابنحبان (م ۳۵۴ هـ.ق):([۸۱])
روایت او این چنین است:
«أخبرنا عبدالله بن محمد بن سَلْم، حدّثنا عبدالرحم بن إبراهیم، حدّثنا الولید بن مسلم، وعمر بن عبدالواحد، قالا: حدّثنا الأوزاعیّ، عن شداد أبی عمار عن واثله بن الأسقع قال: سألت عن علیّ فی منزله، فقیل لی: ذهب یأتی برسولالله، إذ جاء، فدخل رسولالله، ودخلت، فجلس رسولالله على الفراش، وأجلس فاطمه عن یمینه وعلیاً عن یساره، وحسناً وحسیناً بین یدیه وقال: [إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیرا]، اللهم هؤلاء أهلی، قال واثله: فقلت من ناحیه البیت: وأنا یا رسولالله من أهلک؟ قال: «وأنت من أهلی»، قال واثله: إنها لَمِن أرجى ما أرتجی.([۸۲])
اِسناد صحیح است. روایت هم صحیح است؛ مگر آنکه به آن افزوده شده، و آن بخش پایانى آن است.
واثله چه ویژگىاى دارد که از اهلبیت پیامبر شود؟ چگونه است پیامبر به زنان خود مىگوید شما داخل در اهلبیت نیستید([۸۳]) و به واثله مىگوید: تو از اهل منى؟
مگر آنکه گفته شود پیامبر از روى استفهام به او پاسخ داده باشد؛ یعنى فرموده باشد: تو از اهل منى؟ تو کیستى که از اهل من باشى؟ این چه گستاخى است در تو، که خود را مشمول آیه مىخوانى؟
نکته دیگر اینکه در روایت، واژهاى حذف شده، و آن «بیت» است. در چاپ کهنتر صحیح ابن حبان آمده که پیامبر فرمود: «اللهم هؤلاء أهلبیتى»([۸۴])
پیامبر ـ اگر فرموده باشند ـ به واثله فرمود: «وانت من أهلی»، و نفرمود: «وأنت من أهلبیتی»، و انسان زیرک فرق این دو را مىداند.
آرى یاران پیامبر و همه آنانى که به درستى به او ایمان آوردهاند اهل اویند، مگر نه این است که قرآن مىفرماید: «مله أبیکم ابراهیم»؟ پیامبر نیز پدر روحانى همه امت اسلام است.
«ابن منظور» در لسان العرب مىگوید:
«أهل کل نبیّ: أمّته»([۸۵])
دیگر آنکه بنا بر گزارشهاى رسیده، او آخرین فرد از اصحاب است که در دمشق از دنیا رفت. «ابنحجر» مىگوید:
«…وقال سعید بن بشیر عن قتاده، کان آخر الصحابه موتاً بدمشق…»([۸۶])
نیز مىگوید:
«مات بدمشق فی خلافه عبدالملک… سنه ثلاث وثمانین (۸۳ هـ.ق) وهو ابن مائه وخمس سنین…»([۸۷])
او عمرى را در شام و در مرکز خلافت اموى مروانى گذرانده و گویا زرد و سفید و زر و سیم دستگاه خلافت نیز به او رسیده بود.
به هرحال، آنچه روشن است این است که حتى اگر پیامبر به واثله فرموده باشد تو نیز از اهل منى، او مشمول «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت…» نمىشود. پیامبر عایشه، زینب و ام سلمه را از داخل شدن در اهلبیت به معناى اصطلاحى و آیهاى آن باز داشت، آن هم پس از درخواست آنها براى داخل شدن در معناى آیه، پس چگونه است که پیامبر واثله را داخل در اهل خود، آن هم بهمعناى مورد نظر آیه و پیامبر، مىداند؟
گذشته از همه اینها، اساساً اینکه پیامبر خود و على و فاطمه و حسن و حسین را زیر پوششى قرار داده و سپس درباره آنها دعا مىکند و آنها را به عنوان اهلبیت مىخواند که آیه تطهیر درباره آنها نازل شده، خود، این معنا را مىرساند که ایشان این کار را از آنرو کردند تا سایر مردان و زنان را جدا کنند، و گویا حکمت زیر پوشش رفتن نیز همین بوده است. آرى! این همان چیزى است که علامه شرفالدین رحمه الله تعالى به زیباترین و شیواترین بیان گفته است؛ آنجا که مىنویسد:
«…ثمّ غشاهم ونفسه بذلک الکساء، تمییزاً لهم عن سائر الأبناء والأنفس والنساء، فلما انفردوا تحته عن کافه اُسرته، واحتجبوا به عن بقیه اُمته، بلغهم الآیه وهم على تلک الحال، حرصاً على أن «یطمع بمشارکتهم فیها أحد من الصحابه والآل. فقال ـ مخاطباً لهم وهم معه فی معزل عن کافه الناس ـ : «إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهلالبیت و یطهّرکم تطهیرا»فأزاح بحجبهم فی کسائه حینئذ حجب الریب، وهتک سدف الشبهات، فبرح الخفاء بحکمه البالغه، وسطعت أشعه الظهور ببلاغه المبین، والحمد لله رب العالمین»([۸۸])
در پایان لازم به یادآورى است که «ابن ابىحاتم» در تفسیر خود روایت واثله را آورده و در آن خبرى از ورود و دخول واثله در اهل پیامبر نیست.([۸۹])
[۱]) احزاب / ۳۳٫
[۲]) نک: سیره آل بیت النّبی؛ عبدالحفیظ فرغلی و حمزهًْ النشرتی و عبدالحمید مصطفى؛ ج۱، ص۳۲؛ نیز نک: مجموعه الفتاوى ابن تیمیه الحرّانی، م ۷۲۸هـ.ق؛ ج۲۲، صص ۲۶۵ـ ۲۷۲٫
[۳]) مسند ابىداود طیالسى سلیمان بن داود بن جارود؛ ج۳، ص۵۳۸٫
[۴]) دکتر محمد بن عبدالمحسن الترکى، در تحقیق خود بر مسند طیالسى، پس از این روایت در پاورقى گفته: «إسناده ضعیف، لحال على بن زید بن جدعان». باید گفت: درست است؛ ابن حجر در تقریب گفته: ۵۳۱۶ـ «على بن زید بن عبدالله بن زهیر ابن عبدالله بن جدعان، وهو المعروف بعلی بن زید ابن جدعان، ینسب أبوه إلى جدّ جدّه، ضعیف، من الرابعه، مات سنه إحدى وثلاثین، وقیل: قبلها».
«خلیل مأمون شیحا» نیز در تحقیق تقریب ابن حجر در پاورقى درباره على بن زید گفته: «قال ابن سعد: کان کثیر الحدیث، قال أحمد: لیس بشیء قال عثمان الدارمی: لیس بذاک القوى، قال العجلی: کان یتشیع لا بأس به مىگویم: علت ضعفش معلوم شد!!!، قال الجوزجانى: واهی الحدیث ضعیف، قال أبو زرعه: لیس بقوی، قال أبوحاتم: لیس بقوى، یکتب حدیثه ولا یحتج به، قال الترمذی: صدوق، قال النسائی: ضعیف».
نخست باید گفت: این حدیث از طرق دیگرى نیز نقل شده و متن حدیث صحیح است، دوّم اینکه ابن حجر در کنار ترجمه على بن زید نوشته: (بخ ۴۳)، پس در کل مىتوان حدیث وى را پذیرفت به ویژه اینکه ترمذى گفته صدوق است.
[۵]) ابوبکر عبدالرزاق بن همّام بن نافع الصنعانی.
[۶]) المصنف؛ ج۵، ص۴۸۹٫
[۷]) عبدالله بن محمد بن أبی شیبهًْ الکوفی.
[۸]) الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار؛ ج۶، ص۳۹۱٫
[۹]) همان؛ ص۳۷۳٫
[۱۰]) همان.
[۱۱]) یحیى بن زکریا بن أبی زائدهًْ.
[۱۲]) مسند اسحاق بن راهویه؛ ج۳، ص۶۷۸٫
[۱۳]) مسند الامام أحمد بن حنبل؛ ج۴۴، ص۱۱۸ مؤسسهًْ الرسالهًْ.
[۱۴]) گونهاى خوراکى است، سوپ مانند.
[۱۵]) احمد عسقلانى در «تقریب» درباره «شهر» گفته: ۳۱۳۲ـ شهر بن حَوْشب الأشعری الشامی، مولى أسماء بنت یزید بن السکن، صدوق، کثیر الارسال والأوهام، من الثالثه، مات سنه اثنتی عشره. / بخ م ۴٫
«مأمن شیحا» در تحقیق «تقریب» در زیرنویس گفته: قال ابن معین: ثبت، قال العجلی: شامی تابعی ثقه، قال أبو زرعه: لا بأس به، قال ابن حبان: کان ممن یروى عن الثقات المعضلات، قال ابن عدى: ضعیف جداً. ص۳۴۱٫
[۱۶]) نک: مسند الامام احمد بن حنبل؛ ج۴۴، صص ۱۱۹ـ ۱۲۰ مؤسسهًْ الرسالهًْ.
[۱۷]) سعد بن ابى وقاص.
[۱۸]) آل عمران / ۶۱٫
[۱۹]) همان؛ ج۳، ص۱۶۰٫
[۲۰]) إسناده قوی علی شرط مسلم، رجاله ثقات رجال الشیخین غیر بکیر بن مسمار، فمن رجال مسلم، وهو صدوق؛ نک: مسند الإمام احمد؛ ج۳، ص۱۶۰ زیرنویس.
[۲۱]) گویا «ابن عباس» باشد.
[۲۲]) عبارت ایراد دارد، گویا اینگونه است که: «وإمّا أن تخلوا بنا من بین هؤلاء».
[۲۳]) از على به بدى یاد مىکردند.
[۲۴]) یعنى ابوبکر را.
[۲۵]) حدیث ادامه دارد.
[۲۶]) مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ ج۵، صص ۱۷۸ ـ ۱۸۱ مؤسسهًْ الرسالهًْ.
[۲۷]) نک: همان؛ زیرنویس، ص۱۸۱٫
[۲۸]) سنت خودش و نه سنت رسول پاکیها، محمد مصطفى’.
[۲۹]) منهاج السنه؛ ج۵، صص ۳۰ـ ۳۶، (اسم کتابش را «منهاج السنه النبویه» گزارده، نمىدانم مرادش کدام نبى و کدام نبوت است).
[۳۰]) از اینکه «مسلم» چنین عنوانى براى باب، برگزیده و نیز تنها همین یک روایت را آورده، گویا روشن مىشود که او نیز تنها اینان را اهلبیت میداند که در آیه آمده است.
[۳۱]) صحیح مسلم بشرح النّووی؛ ج۱۰، ص۶۳۲۶، مکتبهًْ نزار مصطفى الباز ـ الریاض.
[۳۲]) صحیح مسلم؛ محمدفؤاد عبدالباقی؛ ج۴، ص۱۸۷۳، دارالحدیث ـ القاهرهًْ.
[۳۳]) ترجمه با دخل و تصرف صورت گرفته است.
[۳۴]) همان؛ ص۱۸۷۴٫
[۳۵]) همان؛ ص۱۸۷۱٫
[۳۶]) سنن أبی داود؛ ج۴، ص۱۸۰۰، دارالحدیث ـ القاهرهًْ.
[۳۷]) کنایه است.
[۳۸]) نک: تقریب التهذیب؛ ص۲۰۳، دارالمعرفهًْ.
[۳۹]) همان؛ ص۳۲۰، نیز نک: کتاب الثقات؛ ج۴، ص۳۰۴٫
[۴۰]) أبوبکر أحمد بن عمرو ابن أبیعاصم.
[۴۱]) [کتاب] السنّه؛ ج۲، ص۹۰۰٫
[۴۲]) سنن الترمذی؛ ج۵، ص۴۷۹، دارالحدیث ـ قاهرهًْ.
[۴۳]) همان؛ ص۵۱۲٫
[۴۴]) همان؛ ص۵۱۱٫
[۴۵]) خصائص أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب رضى الله عنه؛ النسائی؛ ص۳۰، تحقیق أحمد میرین البلوشی.
[۴۶]) أحمدبن علیبن المثنى بن یحیى بن عیسى ابن هلال التمیمی صاحب المسند الکبیر. سمع على بن الجعد ویحیىبن معین و… حدث عنه أبوحاتم بن حبان وابوعلى النیسابورى و… کان مولده فى شوال سنه عشر ومائتین… مات سنه سبع وثلاث مائه ۲۱۰ـ ۳۰۷هـ.ق؛ تذکره الحفاظ؛ الذهبی؛ ج۲، ص۷۰۷٫
[۴۷]) مسند أبی یعلى الموصلی؛ ج۶، ص۲۴۸ دار القبلهًْ ـ جدّهًْ.
[۴۸]) همان؛ ج۱۲، ص۳۴۴ دار المأمون للتراث ـ دمشق.
[۴۹]) تقریب التهذیب؛ ج۲، ص۳۱٫
[۵۰]) همان.
[۵۱]) همان؛ ج۱، ص۲۵۲٫
[۵۲]) همان؛ ج۲، ص۴۳٫
[۵۳]) مضمون حدیث با حدیث موصلى یکى است و نه متن آن.
[۵۴]) جامع الترمذی؛ ص۵۹۸ بیت الأفکار الدولیّهًْ.
[۵۵]) محمد ناصرالدین بن نوح نجاتى، ۱۹۱۴ ـ ۱۹۹۹هـ.ق.
[۵۶]) همان.
[۵۷]) مسند أبی یعلى الموصلی؛ ج۶، ص۴۷۹ دارالقبلهًْ ـ جدهًْ.
[۵۸]) تقریب التهذیب؛ ج۲، ص۲۱۷ دارالمعرفهًْ.
[۵۹]) همان.
[۶۰]) صحیح إبن حبّان؛ ج۱۵، ص۴۳۲ مؤسسهًْ الرسالهًْ.
[۶۱]) محمد بن جریر بن یزید بن کثیر الآمُلیّ الطّبریّ أبوجعفر، صاحب التصانیف المشهوره. إستوطن بغداد وأقام بها إلى حین وفاته. وکان قد رحل فی طلب الحدیث وسمع بالعراق والشام ومصر عن خلق کثیر وحدث بأکثر مصنفاته… قال ابن خزیمه وقد نظر تفسیر محمد بن جریر: قد نظرت فیه من أوله إلى آخره، و مولد أبیجعفر بامل فی سنه أربع وعشرین مائتین، ووفاته ببغداد فی یوم السبت… سنه عشر وثلاثمائه ۲۲۴ ـ ۳۱۰هـ.ق؛ طبقات المفسّرین؛ الحافظ شمس الدین محمد بن علی بن أحمد الداوودی (م ۹۴۵هـ.ق)؛ ج۲، ص۱۱۰٫ رأس المفسرین على الاطلاق، أحد الأئمه جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره، فکان… عالماً بالسنن وطرقها صحیحها وسقیمها، ناسخها ومنسوخها… سمع من… أبىکریب و… وروى عنه الطبرانی و… وله التصانیف العظیمه منها: تفسیر القرآن، وهو أجل التفاسیر، لم یؤلف مثله کما ذکره العلماء قاطبه، منهم النووی فی تهذیبه…؛ طبقات المفسرین؛ أحمد بن محمد الأدنَه وی (ق۱۱هـ.ق)؛ ص۴۸٫
[۶۲]) طبرى، جامع البیان، ج۲۲، ص۵، دارالمعرفهًْ؛ و ج۱۹، ص۱۰۱، (دار هجى).
[۶۳]) همان.
[۶۴]) در چاپ دارالمعرفهًْ، گفته: «حدثنى».
[۶۵]) همان.
[۶۶]) همان؛ ص۷ دار المعرفهًْ و ص۱۰۶ (دار هجر).
[۶۷]) ابوجعفر محمد بن عمرو بن موسى بن حماد العقیلى، صاحب کتاب الضعفاء الکبیر… قال الحافظ أبوالحسنبن سهل القطان: ابوجعفر ثقه جلیل القدر، عالم بالحدیث مقدم بالحفظ، م ۳۲۲هـ.ق؛ تذکره الحفاظ؛ الذهبی؛ ج۳، ص۸۳۳٫
[۶۸]) کتاب الضعفاء الکبیر؛ العقیلى؛ ج۳، ص۳۷۴٫
[۶۹]) همان.
[۷۰]) همان.
[۷۱]) یحیىبن سعید بن أبان بن سعید… المحدث الثقه… حدث عنه ابنه سعید بن یحیى صاحب المغازی واحمد بن حنبل… قال یحیى بن معین: ثقه… م ۱۹۴هـ.ق؛ تذکره الحفاظ؛ الذهبی؛ ۱، ص۳۲۵٫
[۷۲]) کتاب الضعفاء الکبیر؛ العقیلی؛ ج۳، ص۳۷۳٫
[۷۳]) محمدبن سعد، مولى بنىهاشم، مصنف الطبقات الکبیر والصغیر ومصنف التاریخ، ویعرف بکاتب الواقعدی م۲۳۰هـ.ق؛ تذکره الحفاظ؛ الذهبی؛ ج۲، ص۴۲۵٫
[۷۴]) ج۵، ص۲۹۲٫
[۷۵]) همان، ص۲۹۳، «ولیس یُحتجّ بحدیثه ویتکلّم الناس فیه».
[۷۶]) مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر؛ ابن منظور؛ ج۱۷، ص۱۴۴٫
[۷۷]) مراد، حدیث است.
[۷۸]) همان؛ ص۱۵۱٫
[۷۹]) ج۳، ص۱۹۳ دارالمعرفهًْ.
[۸۰]) ج۱، ص۹۶٫
[۸۱]) ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان… التمیمى البستى، …صنف المسند الصحیح… قال الخطیب: کان ثقه بنیلاً فهما…، تذکره الحفاظ؛ الذهبی؛ ج۳، ص۹۲۰٫
[۸۲]) صحیح إبن حبان؛ ج۱۵، ص۴۳۲ مؤسسهًْ الرسالهًْ.
[۸۳]) همانگونه که گذشت.
[۸۴]) نک: صحیح ابن حبان؛ ج۹، ص۶۱ دارالفکر.
[۸۵]) ج۱، ص۲۵۳ (دار إحیاء التراث العربى ـ مؤسسهًْ التاریخ العربى).
[۸۶]) تهذیب التهذیب؛ ج۱۱، ص۱۰۱ دار صادر.
[۸۷]) همان.
[۸۸]) الکلمه الغراء فی تفضیل الزهراء؛ العلامهًْ عبدالحسین شرفالدین؛ ص۱۵ به خواننده گرامى پیشنهاد مىشود این کتاب را حتماً بخواند.
[۸۹]) تفسیر القرآن العظیم؛ ج۹، ص۳۱۳۲٫
منبع؛ برگرفته از کتاب فضائل اهل بیت در صحاح سته؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید.