بررسى مواضع امام على در برابر سقیفه

بررسى مواضع امام على در برابر سقیفه

الف- عملکرد وموضع حضرت على در روز و ساعات تشکیل سقیفه

حضرت على  به عنوان نزدیک‏ترین شخص به رسول گرامى اسلام  از ساعات احتضار آن حضرت تا بعد از رحلت در کنار پیامبر  بود و لحظه‏اى از او جدا نمى‏شد و غسل[۱] حنوط و دفن رسول خدا را نیز بر عهده داشت و در این باره هیچ مورخى تردید ندارد.[۲]

 

همچنین شکى نیست که اجتماع سقیفه بلافاصله بعد از رحلت پیامبراعظم تشکیل شد. در آن ساعات حضرت على با تعدادى از بنى هاشم مشغول تجهیز و غسل و کفن و دفن پیامبر بودند ولى ابوبکر و عمر و هواداران آنها نظیر ابو عبیده جنازه مطهر پیامبر را رها کرده و به سوى سقیفه شتافتند.[۳]

یعقوبى معتقد است حضرت على  در آن ساعات هیچ تردیدى در جایگزینى و جانشینى‏اش پس از پیامبر نداشت و تصور نمى‏کرد مردم از این محور خارج شوند.[۴]

ولى به نظر مى‏رسد در همان ساعات نخست رحلت پیامبر  برخى از اصحاب مانند سلمان فارسى، عباس بن عبد المطلب، براء بن عازب و نزدیکان پیامبر  بیم آن داشتند که برخى با حرکت کودتا مانند، بیعت غدیر را شکسته و حکومت و جانشینى بعد از پیامبر را از دست حضرت على خارج کنند.[۵]

سلمان فارسى در حدیثى مبسوط به این مسئله اشاره مى‏کند و مى‏گوید: در حالى که على  سرگرم غسل پیامبر بود، او را از آنچه مردم (در بیرون خانه) انجام دادند، خبر دادم و گفتم هم اکنون ابوبکر بر منبر پیامبر  نشسته است… و اولین کسى که بر روى منبر با او بیعت نمود، پیرمردى فرتوت، عابد و زاهد نما بود که گفت: «شکر خدا را که قبل از مردن تو را در اینجا مى‏بینم، دستت را براى بیعت دراز کن» و بعد از بیعت با ابوبکر با خوشحالى گفت:  «روزى است مثل روز آدم».[۶]

امیر المؤمنین على  پس از خبر سلمان به این مسئله اشاره مى‏فرماید که پیامبر گرامى اسلام به او خبر داده بودند که بعد از ایشان مردم در سقیفه بنى ساعده اختلاف کرده و با دلیل ما استدلال مى‏کنند و با ابى بکر بیعت مى‏کنند و بعد به مسجد مى‏آیند و اول کسى که با ابى بکر بیعت مى‏کند شیطان است که به صورت پیر سالخورده‏اى خواهد بود و آن حرف‏ها را خواهد گفت و بعد خارج شده شیاطین را جمع مى‏کند و آنها در مقابلش سجده مى‏کنند و شیطان مى‏گوید؛ خیال کرده‏اید من دیگر راهى بر آنها ندارم نقشه مرا چگونه دیدید آنگاه که امر خدا را مبنى بر اطاعت على  و امر پیامبر را درباره همین مطلب ترک کردند و این همان گفته خداوند است که فرمود «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَریقًا مِنَ الْمُؤمِنینَ» »[۷] یعنى همانا شیطان حدسى را که درباره آنان زده بود، به مرحله عمل رسانید، پس او را پیروى کردند جز گروهى از مؤمنان.[۸]

تجمع برخى از اصحاب پیامبر از جمله سعد بن عباده، ابوبکر وعمر در ساعاتى که مى‏بایست به تجهیز و تدفین پیامبر مشغول باشند، عملى نابخشودنى و غیر قابل توجیه است؛ چرا که پیامبر گرامى اسلام که ۲۳ سال براى هدایت جامعه زحمت کشیده بود یقینا این اندازه حق بر گردن آنها داشته که لحظاتى بعد از رحلتش به جاى تجمع براى بدست آوردن قدرت به تجهیز و تکفین او بپردازند. این گفته که اقدام آنها براى جلوگیرى از اختلاف مسلمان بود، توجیهى ندارد، چرا که تجهیز و تدفین پیامبر مگر چه اندازه فرصت مى‏بُرد و اساسا در آن فضا همدردى با خاندان پیامبر و مسلمانان داغدار به جاى تجمع و قدرت‏طلبى در سقیفه اولویت داشت و مى‏شد تجمع و بحث جانشینى بعد از تجهیز و تکفین پیامبر انجام گیرد.

اما عملکرد حضرت على  بنى هاشم و صحابه بزرگ پیامبرنظیر سلمان در اولویت دادن به تجهیز و تکفین پیامبر با تمام موازین دینى اسلام کاملاً مطابقت دارد و طبعا افتخارى براى حضرتعلى  و شیعیان او است که دز زمان رحلت پیامبرهنگامى که دیگران براى غصب جانشینى حضرت على  و دستیابى به قدرت در نزاع بودند، حضرت امیر المؤمنین  مشغول تجهیز و تکفین رسول گرامى اسلام بود.

حضرت على در هنگامى که مشغول تغسیل و تکفین پیامبر بود، به پیشنهاد برخى نظیر عباس بن عبد المطلب مبنى بر بیعت اهمیتى نمى‏دهد[۹]، چرا که اولاً: اکثر قریب به اتفاق صحابه پیامبر هفتاد روز قبل از این در غدیر خم در اجتماع یکصد و بیست هزار نفرى به امر پیامبر در خصوص جانشینى بعد از او با وى بیعت کرده بودند.[۱۰]

ثانیا: در آن ساعات و در جنازه پاک پیامبر جایى براى سخن از بیعت و فرمانروایى نبود.[۱۱]

ثالثا: همانطورى که اشاره شد، حضرت على  به گفته یعقوبى گمان نمى‏کرد که مردم بیعت خود را به زیر پا بگذارند[۱۲].

ب – عملکرد و مواضع حضرت على  در اولین شب بعد از اجتماع سقیفه:

تردیدى نیست حضرت على  بعد از تجهیز و تکفین و نماز و دفن رسول گرامى اسلام و آگاهى از وقایع سقیفه نسبت به آگاهى دادن به مردم و یادآورى حق خلافت و وصایت خود تلاش خواهد کرد.

برخى از مورخان به این مسئله اشاره کرده‏اند که حضرت على  و حضرت زهرا ÷ بسیار کوشیدند که جامعه را از این انحراف باز دارند و سخنان پیامبر و بیعت غدیر را یادآورى کنند به همین دلیل در اولین شب بعد از ماجراى سقیفه، حضرت على  و در حالى که حضرت زهرا ÷ را بر مرکبى سوار کردند به همراه امام حسن و امام حسین ‘ دو سبط پیامبر  بر در خانه مهاجر و انصار رفت.

اما اهمیت مسئله آن چنان بود که حضرت على  دو شب دیگر نیز بر در خانه‏هاى آنها رفته و درباره پیمانشان آگاهى دادند اما باز آنها (بجز آن چهار نفر) بى‏وفایى کردند[۱۳].

این اقدام حضرت على در مدینه و مکه پیچید و به اندازه‏اى شهرت یافت که بعدها معاویه بن ابى سفیان (که آن زمان در متن قضایا نبود) در جریان جنگ صفین براى تضعیف روحیه حضرت على  در نامه‏اى به امام على  این قضایا را یادآورى مى‏کند.[۱۴]

ج – عملکرد و مواضع حضرت على  در یک هفته بعد از تشکیل سقیفه:

حضرت على  در هفته بعد از تشکیل اجتماع سقیفه و پس از آنکه یاوران کافى و فداکار براى بیعت و گرفتن حق خود پیدا نکرد، شیوه مبارزه منفى علیه غاصبان خلافت را در پیش گرفته و از بیعت با ابى‏بکر خوددارى کرد و طبعا با عدم بیعت امام على  خاندان پیامبر گرامى اسلام ، (نظیر حضرت زهرا÷ بنى هاشم (نظیر عباس بن عبد المطلب) و صحابى بزرگ پیامبر  (نظیر سلمان، مقداد، ابوذر و زبیر) نیز از بیعت با ابى‏بکر خوددارى کردند[۱۵].

سلمان فارسى درباره مبارزه منفى حضرت على   با غاصبان خلافت معتقد است: هنگامى که آن حضرت حیله گرى و بى‏وفایى آنان را دید «خانه نشینى» را برگزید و مشغول جمع آورى و ترتیب قرآن شد.[۱۶]

حضرت على   به طور کامل از این مسئله آگاه بود، اکنون که برخى ثقل عترت را کنار زده‏اند، آن حضرت به عنوان پدر معنوى جامعه باید براى حفظ ثقل دیگر یعنى قرآن در جامعه تلاش نماید.

اما با کمال تأسف ابوبکر و هواداران او به شکل‏هاى مختلف ولو با زور و تهدید کوشیدند از حضرت على  براى خود بیعت بگیرند که به حمله ناجوانمردانه غاصبان خلافت به خانه حضرت زهرا ÷ انجامید. واقعیت این است که حاکمان خود خوانده آن روز، به این نتیجه رسیده بودند که بدون بیعت حضرت على  ، بنى هاشم و صحابى بزرگ هوادار امام على  را استوار نخواهد شد [۱۷] به همین دلیل آنها سعى کردند ولو با زور از حضرت على  بیعت بگیرند، رویدادهاى یک هفته بعد از سقیفه مشحون از اعمال و سخنان زور مدارانه ابوبکر و عمر و احتجاجات و سخنان منطقى حضرت على   در مقابل نها مى‏باشد[۱۸] که یقینا هر کدام از این سخنان به عنوان اسنادى مسلم براى حقانیت مسیر امامت و تشیع و طرد حامى خلفاى غاصب و جور به شمار مى‏رود و در شمار رویدادهاى افتخار آمیز مبارزه منطقى و گفتارى یک فردى با خانواده خود و یارانى اندک در مقابل حاکمیت و جوى زور مدارانه است.

غاصبان خلافت کوشیدند تا با آتش زدن درب خانه حضرت على [۱۹] اهانت به خانواده آن حضرت، تهدید، غوغا سالارى و در نهایت تهدید به قتل امام على  را به تسلیم وادارد [۲۰] اما اگر مقاومت دلیرانه امام على  در این یک هفته نبود، غاصبان خلافت بنیان‏هاى حکومت خود را نزد تمام مسلمانان مشروع و مستحکم جلوه مى‏دادند ولى همین عملکرد حضرت على   باعث شد تا براى بخش مهمى از جامعه اسلامى آن روز حقانیت مکتب امامت حضرت على و اهلبیت ^ ثابت شود و مسیر اسلام راستین – که همان پیروى (تشیع) از حضرت على  و امامان بعد از ایشان بود – در غوغاى حاکمیت خلفایى به فراموشى سپرده نشود. اصحاب بزرگ پیامبر  نظیر سلمان، مقداد، ابوذر و حذیفه بودند که با تأثیر کامل از آن رویدادها تشیع و پیروى حضرت على  را به نقاط دیگر انتقال دادند[۲۱]؛ به گونه‏اى که هر جا حق‏جویى بود، به این اعتقاد گروید و بر آن استوار ماند.

این مقاومت براى جامعه این ثابت کرد که بیعت حضرت على ، بنى هاشم و صحابى بزرگ پیامبر با ابوبکر به دلخواه آنان انجام نگرفته بلکه با زور و اجبار انجام شد.

این مسئله نیز تأثیرهاى خود را در مقابله با ظلم، غصب و حاکمیت زور مدارانه در اذهان جامعه به جاى نهاد و نوعى تفکر عدالت خواهانه قوى را در اندیشه سیاسى مسلمین به وجود آورد.

خوددارى امام على  از بیعت با ابوبکر

ابن قتیبه مى‏نویسد:

«وقتى على  را پیش ابوبکر آوردند تا با او بیعت کند، حضرت  فرمود: «من بنده خدا و برادر پیامبر اکرم  هستم. خلافت، حق من است و من با شما بیعت نمى‏کنم؛ در حالى که شایسته است که شما با من بیعت کنید.

شما این حق را از انصار گرفتید و خویشاوندى با پیامبر اکرم  را بهانه این کار خود قرار دادید.

آیا مى‏خواهید با خشم و غضب این خلافت را از ما بگیرید؟

آیا شما فکر نمى‏کردید که شایسته‏تر بودن شما در مقایسه با انصار براى خلافت، به دلیل آن بود که محمد از شما بود و انصار به سبب خویشاوندى شما با پیامبر اکرم ، رهبرى را حق شما دانستند و حکومت را تسلیم شما کردند؟

من نیز، همان‏گونه که شما براى انصار دلیل آوردید، براى شما دلیل مى‏آورم؛

من به رسول خدا  – چه در حیات و چه بعد از رحلت او – نزدیک‏ترینم. اگر مؤمن هستید، پس به من انصاف بدهید، در غیر این صورت اگر مى‏دانید ظالم هستید، به ظلم رجوع کنید». عمر به على  گفت: «دست از تو برنمى‏دارم تا با ابوبکر بیعت کنى».

على گفت: «بدوش شیرى را که بخشى از آن مال توست و محکم کن امرى را که فردا به تو مى‏رسد».

سپس حضرت فرمود: « اى عمر! به خدا سوگند! حرف تو را نمى‏پذیرم و با او بیعت نمى‏کنم».

ابوبکر گفت: «اگر بیعت نکنى، تو را مجبور به این کار نمى‏کنم».

سپس ابوعبیده جراح به امام على  گفت: «اى پسر عمو! تو جوان هستى و ابوبکر و عمر بزرگان قوم تو هستند. تو در تدبیر امور به اندازه آنها تجربه ندارى؛ قدرت ابوبکر در خلافت بیشتر از توست؛ زیرا تحمل او در به دوش کشیدن کارها بیشتر از تو است. پس این کار را به ابوبکر بسپار؛ اما اگر زنده بمانى، شایستگى خلافت را دارى. این شایستگى از فضیلت و دین تو، علم و فهم تو، سبقت تو در ایمان و نسبتى که تو با پیامبر اکرم  دارى و اینکه دامادى پیامبر اکرم  ناشى مى‏شود».

سپس على  گفت: «اى گروه مهاجر! تو را به خدا! جانشین محمد را از کنج منزلش به کنج منازل خود نکشانید و اهل بیت پیامبر اکرم را از مقام و حقشان محروم نکنید. اى مهاجران! به خدا سوگند! خلافت حق ماست؛ زیرا ما اهل بیت پیامبر اکرم  هستیم تا زمانى که بین ما عمل کننده به کتاب خدا، آگاه به دین و سنت‏هاى رسول خدا ، حلال مشکلات مردم، دفع کننده بدى‏ها از مردم و ترازوى عدالت وجود دارد، ما به خلافت سزاوارتریم.

به خدا قسم! چنین کسى در بین ماست؛ پس به دنبال هواهاى نفسانى نروید و از حق فاصله نگیرید تا از راه خدا گمراه نشوید».

سپس بشیر بن سعد انصارى گفت: «اگر انصار، این کلام حضرت را قبل از بیعت با ابوبکر شنیده بودند، هیچ اختلافى پیش نمى‏آمد».[۲۲]

پس از این گفتگو، على  به خانه‏اش برگشت و با ابوبکر بیعت نکرد.[۲۳]

این سخن بشیر، بى‏اساس است؛ زیرا ابوبکر و عمر، به بیعت خود با امام على  در واقعه غدیر توجه نکردند. آن را زیر پا گذاشتند و به آن عمل نکردند.

چگونگى بیعت حضرت على  با ابوبکر

گروهى نزد على  بودند و از بیعت کردن با ابوبکر سر باز زده بودند. ابوبکر آنها را خواست و عمر را به سوى آنها فرستاد. عمر به خانه على  رفت و هرچه آنها را صدا زد، از خانه خارج نشدند. در این هنگام، عمر هیزم خواست و گفت: «قسم به کسى که جان عمر در دست اوست! اگر از خانه خارج نشوید، خانه را آتش مى‏زنم».

به عمر گفتند: «اى اباحفص! فاطمه ÷ در این خانه است».

عمر گفت: «خانه را آتش خواهم زد، گرچه فاطمه هم در آن باشد».

آن گروه ناچار از خانه خارج شدند و جز على  همه با ابوبکر بیعت کردند. در آن هنگام، على چنین گفت: «قسم خورده‏ام که از خانه خارج نشوم و عبا به دوشم نیندازم؛ مگر اینکه خواندن قرآن را تمام کنم».

سپس فاطمه ÷ جلوى در ایستاد و گفت: «جنازه پیامبر را رها کردید و رفتید و کارهایتان را خودتان انجام دادید و ما را طلب نکردید؛ حتى حق ما را هم ندادید».

سپس، عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: «آیا سرپیچى کننده از بیعت را نمى‏گیرى؟» ابوبکر به غلامش قنفذ گفت: «برو و على را صدا بزن تا پیش من بیاید».

غلام به منزل على  رفت. على  به او گفت: «چه مى خواهى؟»

قنفذ گفت: «خلیفه رسول خدا تو را مى‏خواهد».

على  گفت: «چه زود به پیامبر دروغ بستید».

قنفذ برگشت و ماجرا را براى ابوبکر تعریف کرد. ابوبکر مدت زیادى گریه کرد. عمر براى بار دوم گفت: «اى ابوبکر!  به این سرپیچى کننده از بیعت مهلت نده».

ابوبکر به قنفذ گفت: «دوباره نزد او برو و بگو که خلیفه رسول خدا  تو را براى بیعت مى‏خواند».

قنفذ به سوى خانه على  بازگشت و سخن ابوبکر را بازگو کرد. على  صدایش را بلند کرد و گفت: «سبحان اللّه‏! ابوبکر، مدعى منصبى است که شایسته او نیست».

قنفذ بازگشت و سخنان على  را بازگو کرد. دوباره ابوبکر، مدت زیادى گریه کرد. عمر بلند شد و با عده‏اى به سوى خانه فاطمه ÷ رفت و در را کوبید. وقتى فاطمه ÷ صداى آنها را شنید، با صداى بلند ندا داد: «اى پدر! اى رسول خدا ! ببین پس از تو، پسر ابى قحافه و پسر خطاب چه ظلمى به ما مى‏کنند». عده‏اى از یاران عمر با شنیدن صداى گریه فاطمه ÷، گریه کنان برگشتند؛ در حالى که از شدت ناراحتى، نزدیک بود قلبشان پاره شود.

عمر با عده‏اى دیگر، جلو درب خانه على  ماندند. على ، از خانه‏اش بیرون آمد و همراه آنها پیش ابوبکر رفت. سپس به على  گفتند: «با ابوبکر بیعت کن». على  گفت: «اگر این کار را نکنم چه مى‏کنید؟» گفتند: «به خدایى که جز او خدایى نیست، گردنت را مى‏زنیم». على  گفت: «پس مى‏خواهید بنده خدا و برادر رسول خدا را بکشید». عمر گفت: «ما مى‏خواهیم برادر عبدالله را بکشیم، نه برادر رسول خدا  را. ابوبکر ساکت بود و حرفى نمى‏زد».

عمر به او گفت: «آیا در باره او دستورى نمى‏دهى؟» ابوبکر گفت: «تا زمانى که فاطمه در کنار اوست، او را مجبور به کارى نمى‏کنم». سپس على  کنار قبر رسول خدا رفت و در حالى که با صداى بلند گریه مى‏کرد، این آیه را تلاوت کرد: «اى پسر مادرم! این مردم مرا ناتوان مى‏دانند و نزدیک بود مرا بکشند».[۲۴]

در تاریخ چنین نقل شده است که على  دختر رسول خدا  را سوار بر مرکب مى‏کرد و شب‏ها به منازل انصار مى‏رفتند. حضرت زهرا ÷ از آنها مى‏خواست که با على  بیعت کنند. آنها در جواب مى‏گفتند: «اى دختر رسول خدا ! زمان بیعت کردن ما با این مرد تمام شد. اگر شوهر تو پیش از ابوبکر نزد ما مى‏آمد، با او بیعت مى‏کردیم و به غیر او مراجعه نمى‏کردیم».

سپس على  پاسخ داد: «آیا شما مى‏خواستید، من جنازه رسول خدا  را در خانه‏اش دفن نکرده رها کنم و از خانه او بیرون بیایم و بر سر خلافت با مردم نزاع کنم؟» فاطمه ÷ مى‏گفت: «ابوالحسن  کارى را انجام نداد؛ مگر اینکه شایسته او بود و دیگران هم‏کارى را کردند که خدا به حساب آنها رسیدگى خواهد کرد».[۲۵]

زمان بیعت امام على  با ابوبکر

مسعودى مى‏نویسد:

«درباره بیعت کردن على  با ابوبکر، اختلاف نظر وجود دارد. بعضى گفته‏اند که على ، ده روز پس از رحلت [شهادت] فاطمه ÷، یعنى هفتاد و چند روز پس از وفات پیامبر اکرم  با ابوبکر بیعت کرد».

مسعودى در جاى دیگرى مى‏نویسد:

«تا فاطمه زنده بود، على  با ابوبکر بیعت نکرد».

بلاذرى مى‏نویسد:

«على  با ابوبکر بیعت نکرد، تا اینکه فاطمه  ÷ رحلت کرد، وفات فاطمه ÷ شش ماه پس از رحلت پیامبر اکرم  بود».[۲۶]

زهرى مى‏گوید:

«على ، زبیر و بنى هاشم، شش ماه پس از رحلت فاطمه (رضى الله عنها) با ابوبکر بیعت کردند».

بیشتر مورخان بر این عقیده‏اند که تا حضرت زهرا ÷ زنده بود، على  با ابوبکر بیعت نکرد.

برخى سخنان حضرت على  در مورد سقیفه

با وجود آنکه حضرت على ، خود را از صحنه اجتماع کنار کشیده بود اما به گونه‏اى عمل مى‏کرد که موضع آن حضرت درباره حاکم وقت، به خوبى روشن بود. حضرت على ، دستگاه حاکم وقت را به هیچ عنوان به رسمیت نمى‏شناخت؛ اما هر جا که لازم به همکارى بود و این همکارى به نفع اسلام و مسلمانان بود، از همکارى دریغ نمى‏کرد؛ حتى خلفا را از اشتباهات بزرگ – که بیشترشان مهیاى ارتکاب آنها شده بودند – حفظ مى‏کرد. اگر حضرت على  به چنین اقدامى دست زد، به منزله خودکشى اسلام و آیین و دستورات آن به حساب مى‏آمد. به همین دلیل است عمر بارها گفته است: «لولا علىٌ لهلک العمر».[۲۷]

على  واقعیت‏هاى تاریخى زمان خود را پذیرفت؛ اما با این وجود، حضرت بر این اصل تأکید داشت که او شایستگى بیشترى براى خلافت دارد و به شکل ناعادلانه‏اى از رهبرى جامعه کنار گذاشته شده است. احساسات على  درباره اسلاف (خلفاى گذشته) خود، در دوران خلافتش، در آن سخنرانى معروف در مسجد کوفه، به بهترین شکل بیان شده است:

حضرت على  در خطابه تاریخى که به شقشقیه معروف است و در درستى نسبت دادن آن خطابه به امام هیچ تردیدى وجود ندارد، مى‏فرماید:

به خدا سوگند! پسر ابوقحافه، جامه خلافت را پوشیده است، در صورتى که مى‏دانست من محور آسیاب خلافتم.  دریاى دانش و فضیلت من مى‏خروشد و پرنده اندیشه، نمى‏تواند به قله مقام من راه پیدا کند. با این حال، از پوشیدن لباس خلافت چشم‏پوشى کردم و از انجام آن شانه خالى کردم.

در فکر آن بودم که آیا دست خالى جنگ کنم یا با اوضاع وخیم روزگار بسازم؛ وضعى که پیران را فرسوده و ناتوان و خردسالان را پیر مى‏کرد؛ وضعى که مؤمن در آن رنج مى‏برد تا مرگ او را به آغوش مى‏کشید. آن گاه دانستم که تحمل این رنج بهتر است، در حالى که در چشمانم خار بود و عقده گلویم را مى‏فشرد و میراثم به غارت رفته بود. صبر را پیشه کردم تا اینکه ابوبکر مُرد و پس از خود، امانت را به عمر داد.

در ادامه، حضرت على  این شعر اعشى را خواند:

بین روزى که پشت شتر سوار بودم و رنج را تحمل مى‏کردم، با روزى که از حضور برادر جابربن حیان بهره‏مند مى‏شدم، چقدر اختلاف بود. سخن ابوبکر چقدر شگفت‏آور است؛ آن گاه که از مردم مى‏خواست، دست از او بردارند و بیعتش را باطل کنند؛ در حالى که خلافت را براى عمر وصیت مى‏کرد. هر کدامشان از یک سو، پستان خلافت را دوشیدند و سهم خود را از آن بردند؛ آن گاه خلافت در حوزه خشونت قرار گرفت. خلافت از آنِ مردى شد که سخنانش زشت و حضورش رنج‏آور بود، بسیار اشتباه و سپس عذرخواهى مى‏کرد.

سرشت چنین انسانى، مانند سرشت کسى است که بر شتر سرکش و چموشى سوار است، اگر بخواهد لجام شتر را به طرف خود بکشد، بینى‏اش پاره مى‏شود و اگر از او (عمر) بگذرد، او را هلاک خواهد کرد.[۲۸]

شخصى از بنى اسد از امام  پرسید: «چرا شما را از مقام امامت بر کنار کردند، در حالى که سزاوارتر از همه بودید؟» امام در جواب او فرمود:

آن ظلم و خودکامگى که از به خلافت بر ما تحمیل شد؛ در حالى که اصل و نسب ما برتر، و پیوند خویشاوندى ما با رسول خدا ، از آنها محکم‏تر بود. علت اینکه گروهى، بخیلانه به کرسى خلافت چسبیدند و گروهى دیگر سخاوتمندانه از آن دست کشیدند، جز خودخواهى چیز دیگرى نبود. داور خداست و بازگشت همه ما به روز قیامت است.[۲۹]

در خطبه ۷۸ نهج البلاغه نیز حضرت على ، مردم را به دلیل نافرمانى از حق و تنها گذاشتن اهل بیت پیامبر اکرم ، سرزنش مى‏کند.[۳۰]

آن حضرت، در نامه ۲۸ نهج البلاغه در پاسخ به نامه معاویه مى‏نویسد:

«اى معاویه! شنیده‏ام گفته‏اى که مرا مانند شتر مهار کرده‏اند و براى بیعت گرفتن، به سوى خود مى‏کشاندند. به خدا سوگند! با این سخن دلت مى‏خواست مرا سرزنش کنى؛ اما بر عکس ستایش کرده‏اى، مى‏خواستى مرا رسوا کنى؛ اما خودت را رسوا کردى. تا زمانى که مسلمان در دین خود شک نکند چه ترسى دارد که مظلوم واقع شود، این دلیل را، حتى براى دیگران نیز آورده‏ام تا پند گیرند».[۳۱]

به هر حال، سکوت و گوشه‏گیرى طولانى حضرت على  – که در گذشته، در متن جامعه قرار داشت و دومین شخص جهان اسلام به شمار مى رفت – براى شخصیتى مثل او آسان نبود.[۳۲] على ، فعال‏ترین و دلاورترین یاور پیامبر اکرم بود که در تمامى امور مهم اسلام، او را همراهى مى‏کرد. حضرت على  بزرگ‏ترین مجاهد خط مقدم جبهه جنگ‏هاى اسلامى بود؛ اما ناگهان خانه‏نشین شد.

با توجه به ایمان راسخ على  او بهترین فردى بود که شایستگى لازم را براى جانشینى پیامبر اکرم  داشت. همچنان که در همه مآخذ موجود نیز آمده است، از او انتظار مى‏رفت که براى رسیدن به حقوق خود تا آخرین لحظه زندگى مبارزه کند. حضرت على  فرصت‏هاى فراوانى براى دفاع از حق خود داشت؛ اما هرگز چنین اقدامى نکرد.[۳۳]

به راستى، براى شخصیت والایى چون حضرت على ، چگونه ممکن بود که خود را با اوضاع جدید تطبیق دهد؛ اوضاعى که از هر لحاظ با اوضاع و احوال گذشته تفاوت داشت؟ مگر نه این است که خود او فرمود: «من همانند کسى هستم که خار در چشمانش فرو رفته و استخوان در گلویش گیر کرده است؟»[۳۴]

این مسئله قابل توجه است که تنها چیزى که در آن زمان براى حضرت على  ممکن بود و اهمیت فراوانى داشت، حفظ و بقاى اسلام بود. نارضایتى امام از وضع موجود، به این دلیل بود که آن حضرت به وضوح مشاهده مى‏کرد که جامعه اسلامى در حال منحرف شدن از مسیر اصلى خود و سنت واقعى پیامبر اکرم  است؛ وگرنه حکومت و خلافت، ذاتا براى آن حضرت، هیچ گونه ارزشى نداشت.

بارها شنیده‏ایم که حضرت على  حکومت را بى‏ارزش‏تر از پاى ملخ، آب بینى بز و کفش کهنه خود مى‏دانست؛ مگر اینکه به واسطه حکومت خود بتواند، حق مظلومى را باز پس بگیرد یا از ظلم ظالمى جلوگیرى کند.

پس دانستیم که ارزش حکومت براى حضرت على ، تنها براى برقرارى عدالت و عمل به احکام اسلام بود؛ چنان که آن حضرت مى‏دانست که مى‏تواند با در دست گرفتن حکومت، به این امر جامه عمل بپوشاند. حضرت على  براى به دست گرفتن حکومت و قدرت تلاش مى‏کرد؛ اما آیا اهداف امام، با در دست گرفتن حکومت، تأمین شدند یا نه؟

در اینجا سعى مى‏کنیم تا با توضیح شرایط سیاسى اجتماعى مدینه و کل جامعه اسلامى و قدرت‏هاى خارجى، به این پرسش پاسخ دهیم.

پس از سقوط قدرت قریش در سال هشتم هجرى و سقوط شهر طائف، حاکمیت شرک در جزیره العرب به پایان رسید. قبیله‏هاى دیگرى که در بیابان‏ها زندگى مى‏کردند، دانستند که قدرت مقابله با مسلمانان را ندارند. به همین دلیل اسلام آوردند. بعضى از قبیله‏ها نیز، وقتى هجوم دیگران به مدینه را براى تسلیم شدن دیدند، براى عقب نماندن از قافله، اسلام آوردند؛ چنان که مى‏توان گفت، حدود ۷۰% از کسانى که با نام مسلمان، در سال دهم هجرى در جزیره العرب زندگى مى‏کردند، کسانى بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شده بودند.

بیشتر این افراد در بیابان‏ها زندگى کرده بودند و حتى براى یک‏بار نیز، پیامبر اعظم  را ندیده بودند؛ در صورتى که حتى اگر پیامبر اکرم  را مى‏دیدند و یا با بعضى از فرایض اسلامى آشنا مى‏شدند، رسول خدا  در این فاصله کوتاه نمى‏توانست دل‏ها و عقل‏هاى کسانى را که عمرى با سنت‏هاى جاهلى زندگى کرده بودند، با ارزش‏هاى اسلامى کاملاً وفق دهد.

قرآن نیز ایمان آوردن اعراب را ایمان واقعى نمى‏داند و با صراحت به آنان اعلام مى‏کند که این عمل شما، تنها یک اظهار اسلام است نه ایمان[۳۵]؛«قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ‏تُؤمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّایَدْخُلِ اْلإیمانُ فیقُلُوبِکُمْ…»

در موارد دیگرى نیز آمده است که آنها درخواست‏هاى جاهلى مانند، نشکستن بت‏ها براى مدتى طولانى، اجازه شراب‏خوارى، ترک نماز و… را مطرح مى‏کردند.

تا سال نهم هجرى، مشرکان فرصت داشتند تا بر شرک خود باقى بمانند ولى در سال نهم هجرى، در مراسم حج، با پیامى که از سوى خدا و رسول خدا  ابلاغ شد و امام على  آن را خواند، زمانى تعیین شد تا مشرکان فکر کنند و پس از آن، یا اسلام را انتخاب کنند، یا سر به تیغ مرگ بسپارند؛ البته این فرصت دادن، یک برخورد عقلانى بود؛ زیرا ترک عقاید گذشته، براى ملتى که مدت زیادى به آن عادت کرده بودند، در این فرصت کوتاه ممکن نبود.

گاهى نیز مى‏بینیم که هیئت‏هاى نمایندگى که منتخبان مردم خودشان براى رفتن به مدینه بودند، برخوردهاى غیراخلاقى واضحى با پیامبر اکرم  داشتند و این نشانگر آن بود که آنها، پیامبر اکرم  را نمى‏شناختند؛ تا جایى که قرآن کریم در سوره حجرات به آنها دستورهایى، نظیر: صدایتان را بلندتر از صداى پیامبر اکرم نکنید[۳۶] و… مى‏دهد.  در مقابل این سختى‏ها، رسول اکرم  با نیرویى شگرف و قاطعیتى همچون کوه، اما در عین حال با اخلاق نیکو، اعراب را با اسلام آشنا مى‏کرد؛ البته وضعیت نابسامان سیاسى خارج از مدینه، از این مسئله هم بدتر بود و در اواخر حیات پیامبر اکرم ، شورش‏هایى در اطراف مدینه به وجود آمد و بعضى از قبیله‏ها، تصمیم گرفتند که مرتد شوند![۳۷]

البته پیامبر خدا  در زمان حیات خود، حدس مى‏زد که ممکن است عده‏اى پس از درگذشت او، به دوران جاهلیت برگردند و سنت‏هاى الهى را فراموش کنند؛ به ویژه این احتمال، هنگامى در ذهن پیامبر اکرم  قوت گرفت که در جنگ احد – وقتى که شایعه کشته شدن آن حضرت از سوى دشمن در میدان نبرد منتشر شد – رسول‏خدا  با چشمان خود مشاهده کرد که بیشتر مسلمانان راه فرار را پیش گرفتند و به نقاط دوردست پناه بردند؛ حتى بعضى از مسلمانان فرارى تصمیم گرفتند که از طریق تماس با عبداللّه‏ بن ابى – سرکرده منافقان – از ابوسفیان امان بگیرند.[۳۸]

به هر حال هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اکرم  در میان قبیله‏هاى تازه مسلمان منتشر شد، گروهى از آنها پرچم کفر و بازگشت به آیین نیاکان خود را برافراشتند و با حکومت مرکزى به مخالفت برخاستند و حاضر به پرداخت مالیات نشدند؛ البته بعضى از قبیله‏ها، از جمله قبیله کنده – که در منطقه حضرموت ساکن بودند – مرتد نشده بودند و علت اعتراض و نپرداختن مالیات از سوى آنها، برکنارى حضرت على  از خلافت، با وجود انتخاب آن حضرت از سوى پیامبر اکرم ، به خلافت بود.[۳۹]

افزون بر مرتد شدن بعضى از قبیله‏ها، فتنه دیگر، ظهور پیامبران دروغین بود. در قبیله اسد، طلیحه ادعاى پیامبرى کرد، مردم بنى فزاره، «عیینه» را پیامبر خود معرفى کردند؛ بنى سلیم، به «فجاه السلمى» روى آوردند و دین محمدى را رها کردند، بنى تمیم، زنى به نام «سجاح» را براى پیامبرى انتخاب کردند و مردم یمامه نیز، گرد «مسیلمه کذاب» جمع شدند.[۴۰]

در این اوضاع و احوال – که مهاجران و انصار، وحدت کلمه را از دست داده بودند- هرگز صحیح نبود که امام على ، پرچم دیگرى را برافرازد و براى باز پس گرفتن حق خود قیام کند؛ زیرا نهضت اسلام، نهضت جوان و نوبنیادى بود که هنوز ریشه‏هاى آن در دل‏ها رسوخ نکرده بود و بیشتر مردم، آن را از عمق جان نپذیرفته بودند، به همین دلیل، هر لحظه امکان داشت که جامعه اسلامى دچار از هم پاشیدگى شود و قبیله‏هاى عرب تازه مسلمان، به عصر جاهلیت و بت‏پرستى برگردند؛ این قبیله‏هاى تازه مسلمان و مدعیان دروغین پیامبرى، نیروهاى نظامى و طرفداران فراوانى گرد خود جمع کرده بودند تا در صورت به وجود آمدن کوچک‏ترین اختلاف در مدینه، به آنجا حمله کنند؛ اما خوشبختانه با همکارى و اتحاد مسلمانان شکست خوردند.

حضرت على ، در یکى از نامه‏هاى خود خطاب به مردم مصر نوشت:

به خدا سوگند! هرگز فکر نمى‏کردم که عرب، خلافت را از خاندان پیامبر اکرم  بگیرد یا مرا از آن منع کند. با این حال، تنها تعجب‏آور براى من، توجه مردم به کسى بود که دست او را به عنوان بیعت مى‏فشردند؛[۴۱] اما من ساکت نشستم و اقدامى نکردم. مشاهده کردم که گروهى از مردم از اسلام برگشته‏اند و مى‏خواهند آیین محمد  را محو کنند. ترسیدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نشتابم، رخنه ویرانى در پیکر آن به وجود آید؛ در آن صورت، مصیبت و اندوه آن براى من، بزرگ‏تر از حکومت چند روزه‏اى خواهد بود که به زودى مانند سراب یا ابر از بین خواهد رفت؛ پس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یارى کردم تا باطل محو شود و آرامش به آغوش اسلام بازگردد.[۴۲]

همچنین که بسیارى از قریش که خویشاوندانشان به دست حضرت على  کشته شده بودند، هنوز کینه و بغض على  را در دل داشتند. چنانچه حضرت على ، براى رسیدن به حق خود قیام مى‏کرد، جنگ داخلى شدیدى آغاز مى‏شد و حتى احتمال داشت که امام  را، مخفیانه ترور کنند و به شهادت برسانند؛ هم‏چنان که سعد بن عباده را که از مخالفان آنها بود، مخفیانه ترور کردند و آن عمل را به جن‏ها نسبت دادند! سلیم در کتاب خود، ماجراى نقشه قتل امیر مؤمنان  را چنین نقل مى‏کند: یک شب، ابوبکر و عمر، عده‏اى را به دنبال خالد بن ولید فرستادند. وقتى خالد بن ولید پیش آنها آمد، ابوبکر و عمر به او گفتند: «ما مى خواهیم موضوعى را مخفیانه با تو در میان بگذاریم و به دلیل اطمینانى که به تو داریم اجراى آن را به تو واگذار کنیم». خالد گفت: «هر کارى مى‏خواهید به من واگذار کنید، من مطیع فرمان شما هستم».

آنها به او گفتند: «تا على  زنده است، این پادشاهى و سلطنت براى ما فایده‏اى ندارد. ما از دست او در امان نیستیم و ممکن است که او، مردم را مخفیانه به سوى خود دعوت کند و عده‏اى به او پاسخ مثبت بدهند، در نتیجه علیه ما قیام کند؛ زیرا او شجاع‏ترینِ مردم، در میان عرب است؛ البته ما هم در برابر او، تمامى این کارهایى را که مشاهده مى‏کنى، مرتکب شده‏ایم. در زمان حکومت پسر عمویش، او را آزار دادیم؛ در حالى که، به آن حقى نداشتیم و فدک را هم از دست همسر او بیرون آوردیم. ابوبکر به خالد گفت: «وقتى نماز صبح را با مردم خواندم، شمشیر به دست کنار او بایست. پس از آنکه سلام نماز را دادم، گردن او را بزن».

على  مى‏فرماید: «خالد بن ولید، در حالى که شمشیرش را به کمرش بسته بود، در کنار من به نماز ایستاد. ابوبکر هم به نماز ایستاد؛ در حالى که از تصمیم خود پشیمان شده بود. کم‏کم، آفتاب داشت طلوع مى‏کرد؛ بنابراین پیش از آنکه سلام نماز را بدهد، گفت: «آنچه را که به تو دستور داده بودم، انجام مده». سپس سلام نماز را داد!

حضرت در ادامه مى‏فرماید: «به خالد گفتم موضوع چه بود؟» گفت: «به من دستور داده بود تا پس از سلام نماز، گردن تو را بزنم». گفتم: «آیا تو چنین کارى را مى‏کردى؟» گفت: «به خدا قسم، آرى! اگر سلام نماز را مى‏داد، این کار را انجام مى‏دادم».[۴۳]

با این‏که امام ترسى از مرگ نداشت؛ اما مسئله این بود که با این وضع، نه تنها او کشته مى‏شد، بلکه اتحاد امت نیز از بین مى‏رفت، حق ضعیف مى‏شد و باطل قدرت مى‏گرفت؛ به ویژه اینکه، حضرت على  نیز نیازمند تعدادى یار بود.  بخشى از گفتگوى امیر مؤمنان  و اشعث بن قیس که در کتاب سلیم آمده است، توجه کیند:

اشعث بن قیس به امام گفت: «اى پسر ابوطالب! وقتى با ابوبکر و عمر و بعد از آنها با عثمان بیعت شد، چرا از حق خود دفاع نکردى؟ از روزى که به عراق آمده‏اى، هرگز بر اى ما خطبه‏اى نخوانده‏اى؛ مگر آن‏که، پیش از پایین آمدن از منبر گفته‏اى که به خدا قسم! من سزاوارترین مردم در مقایسه با ابوبکر، عمر و عثمان هستم و از وقتى که خداوند، محمد  را قبض روح کرده است، من همچنان مظلوم بوده‏ام. چه چیزى مانع از آن شد که تو با شمشیرت، از مظلومیت خود دفاع کنى؟»

امیر مؤمنان  فرمود: اى پسر قیس! حرفت تمام شد، اکنون پاسخ مرا بشنو. ترس و یا دورى از دیدار پروردگار، مانع از این اقدام نبود. من مى‏دانم که آنچه نزد خداست، از دنیا و آنچه در آن است، بهتر است. آنچه مانع من از این کار شد، دستور پیامبر اکرم در این باره به من و پیمان او با من بود. پیامبر اکرم به من خبر داده بود که امت، بعد از او با من چه خواهند کرد؛ بنابراین هنگامى که کارهایشان را به چشم خود دیدم، به سخن پیامبر اکرم ، بیشتر از آنچه با چشم خود مى‏دیدم، یقین داشتم. عرض کردم: «اى رسول الله! وقتى چنین رفتارى از امت پس از شما سر زد؛ آن‏گاه مرا به چه چیزى سفارش مى‏کنى؟» رسول خدا  فرمود: «اگر یارانى جمع کردى، به آنان اعلام جنگ کن و اگر یار پیدا نکردى، صبر کن تا براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من، یارانى پیدا کنى» و پیامبر اکرم  به من خبر داد که امت به زودى مرا خوار و با دیگرى بیعت و از او پیروى مى‏کنند.

پیامبر اکرم  به من گفت: من براى او، مانند هارون براى موسى هستم و امت، بعد از او، به منزله هارون و پیروانش و گوساله و پیروانش خواهند بود؛ آنجا که موسى گفت: «اى هارون! چرا با دیدن گمراهى مردم، دست از پیروى من برداشتى؟ چرا با فرمان من مخالفت کردى؟» هارون گفت: «اى برادر! این قوم مرا ضعیف مى‏شمارند و نزدیک بود مرا بکشند. اى برادر! گریبان مرا مگیر و دست از سرم بردار. ترس من از این بود که از من بپرسى چرا بین بنى اسرائیل اختلاف انداختى و به سخن عمل نکردى».

منظور پیامبر اکرم  این بود که وقتى موسى  هارون را جانشین خود، در میان آنان قرار داد، به او دستور داد که اگر مردم گمراه شدند و او یارانى جمع کرد، با آنان جنگ کند و اگر یارانى پیدا نکرد، از جنگیدن خوددارى کند و بین آنان اختلاف نیندازد. سپس حضرت على  فرمود: که من هم ترسیدم برادرم، پیامبر اکرم ، همین سخن را به من بگوید که چرا بین امت من، تفرقه انداختى و سخن مرا رعایت نکردى؛ زیرا با تو عهد کرده بودم که اگر یارى نیافتى، دست نگه دارى و بى‏دلیل، خون خود، اهل بیت و شیعیانت را نریزى.

من پس از رحلت پیامبر اکرم ، فاطمه را سوار شتر کردم و دست دو پسرم، حسن و حسین را گرفتم و هیچ یک از اهل بدر و سرشناسان مهاجران و انصار را فراموش نکردم؛ مگر آن‏که، آنان را درباره گفتن حق خودم قسم دادم و به یارى خود دعوت کردم؛ اما از میان مردم، تنها سلمان، ابوذر مقداد و زبیر دعوت مرا پذیرفتند.

بنابراین مرا مجبور کردند و بر من غالب شدند. من نیز، همان سخنى را که هارون به برادرش گفته بود، گفتم: «اى پسر مادرم! این قوم مرا ضعیف مى‏شمارند و نزدیک بود مرا بکشند». پس من از پیامبر اکرم ، خوب پیروى کرده‏ام و امروز، عهد پیامبر اکرم با من، دلیلى محکم در دست من است.[۴۴]

مسئله دیگرى که باید به آن توجه داشت، وجود قدرت‏هاى خارجى و احتمال حمله از سوى آنان، به ویژه رومیان بود.

ایران در آن زمان – اواخر حکومت ساسانیان – قدرت چندانى نداشت و حکومت مرکزى آن به نسبت، ضعیف شده بود؛ اما خطر حمله رومیان بسیار جدى بود. مسلمانان تا آن زمان، سه بار با رومیان درگیر شده بودند. رومیان نیز مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى‏کردند و در پى فرصتى بودند تا به مرکز اسلام حمله کنند.[۴۵]

در چنین شرایطى، اگر امام  از طریق توسل به قدرت و قیام مسلحانه، در صدد گرفتن حق خود برمى‏آمد، از یک سو بسیارى از یاران با ایمان خود را از دست مى‏داد؛ بدون اینکه حقشان را باز پس بگیرند و از سوى دیگر، قیام بنى هاشم و دیگر یاران راستین امام على ، منجر به کشته شدن گروه زیادى از صحابه پیامبر اکرم  مى‏شد که اگر چه به خلافت امام راضى نبودند و به آن تن در نمى‏دادند؛ ولى در عین حال در امور دیگر، اختلافى با آن حضرت نداشتند و در برابر شرک، مسیحیت و یهودیت یک قدرت به شمار مى‏رفتند. در نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز ضعیف مى‏شد[۴۶] و گروه‏هاى خارج از مدینه – به ویژه رومى‏ها – بهترین فرصت را براى حمله پیدا مى‏کردند.

موضع به موقع امام  در مقابل ماجراى سقیفه در نهایت موجب حفظ اسلام و برملا شدن انحرافات و کژى‏هاى بنیانگذاران نشست سقیه و غاصبان خلافت شد.

 

[۱]– در حالى که ابوبکر در منزل خود بیرون از مدینه در سنح، نزد یکى از همسرانش به سر مى‏برد. على محدث، سیاهترین هفته تاریخ، ص ۳۶۰٫

[۲]– براء ابن عازب از صحابه پیامبر  مى‏گوید در زمان حیات پیامبر علاقه مفرطى نسبت به بنى هاشم داشتم و همچنین بعد از وفاتش جون پیامبر رحلت نمود به على  وصیت کرد که غیر او غسلش را بر عهده نگیرد. على  پرسید: چه کسى مرا کمک خواهد کرد؟ حضرت فرمود: جبرئیل همراه گروهى از ملائکه.

دراین باره ر.ک: سلیم بن قیس هلالى، کتاب سلیم اسرار آل محمد، ترجمه اسماعیل انصارى، قم، دفتر نشر معارف اسلامى، ص ۱۶۴ – بحار، ج ۲۸، ص ۲۲۴، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۳۲ – فرائد السمطین، ج ۲، ص ۸۲ – تاریخ، یعقوبى، ج ۲، ص ۱۳۳٫

[۳]عقد الفرید، ج ۳، ص ۶۳ – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۲، ص ۲۳۰ – تاریخ ابن اسیر، ج ۲، صص ۳۲۸ – ۳۲۹ – تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۲۴۲ – الامام على  نوشته عبد الفتاح عبد عبد المقصود، ج ۱، ص ۱۲۹٫

[۴]تاریخ، یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴۲٫

[۵]. در این باره براء بن عازب صحابى پیامبر  مى‏گوید: بعد از وفات پیامبر  بیم آن داشتیم که قریش براى گرفت. خلافت از بنى هاشم دست به مخالفت بزنند هنگامى که قریش آنجه مى‏خواستند انجام دادند و بالاخره با ابى بکر بیعت کردند، حالت فرزند مرده متحیرى را به خود گرفته بودم… به سرعت از میان مردم خارج شدم و به در خانه پیامبر ص رفتم و با شدت در را زده و گفتم اى اهل خانه فضل بن عباس خارج شد، گفتم مردم با ابى بکر بیعت کردند فضل بن عباس گفت: دستهاى شما تا آخر روزگاه بدان آلوده گشت. (ترجمه کتاب سلیم، ص ۱۶۵ – بحار، ج ۲۸، ص۲۸۴ – تاریخ، یعقوبى، ج ۲، ص ۱۰۳ – شرح نهج البلاغه، ابى ابى الحدید، ج ۱، ص ۳۲).

[۶]ترجمه کتاب سلیم، حدیث شماره ۴، ص ۱۷۰ – ۱۹۲ این حدیث در بحار، ج ۲۸، ص ۲۶۱ و ص ۲۳ و ص ۵۴ و ج ۹۲، ص ۴۰ و احتجاج، ج ۱، ص ۱۰۵ و مدینه المعاجز، ص ۱۳۲، و روضه الکافى، ص ۳۴۳ آمده است. تمام و یا از حدیث شماره ۴ کتاب سلیم به نقل از غیر سلیم در منابع زیر نیز نقل شده است: الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۲ و شرح ابى الحدید، ج ۸، ص ۳۷ و تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۰۲ و تاریخ ابى الفداء، ج ۱، ص ۱۵۶ و عقد الفرید، ج ۳، ص ۶۳ و مروج الذهب، ج ۳، ص ۷۷ و الملل و النحل، ص ۸۳ و تفسیر العیاشى، ج ۲، ص ۳۰۷ و غایه المرام، ص ۵۵۹ و مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۱ از حلیه الاولیاء و جغرافیا ۸ بحار قدیم، ص ۲۹۵ و ص ۳۷ و ص ۴۴ وص ۱۸ و ص ۶، مفتاح النجاه و صحیح بخارى و مسند احمد و عمده ابن بطریق و مشکاه المصابیح و در صحیح ترمذى نیز بخش‏هایى از حدیث شماره ۴ نقل شده است.

[۷]سبا/ ۲۰٫

[۸]– سلیم، اسرار آل محمد، حدیث شماره ۴، منابع پیشین.

[۹]– عباس در کنار پیکر پاک رسول خدا  به حضرت على مى‏گوید: مد یدک ؛ ابایعک، فیقول الناس عم رسول الله  بایع ابن عم الرسول  فلا یختلف علیک اثنان؟: دست خود را دراز کن، تا با تو بیعت کنم و مردم بگویند: عموى رسول خدا  با عموزداده رسول خدا  بیعت نمود و دیگر جتى دو نفر نیز در مورد تو اختلاف نخواهند داشت. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۶۰ و همچنین در این باره ر. ک: نهج البلاغه، ابتداى خطبه شماره ۵ لما قیض رسول الله و خاطبه العباس و ابوسفیان بن حرب فى ان یایعا له بلاخلافه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، صص ۱۲ – ۱۳٫

[۱۰]– امام على  به عباس فرمود: او یطمع فیها طامع غیرى؟ و آیا کسى جز من توقع دارد به خلافت دست یابد؟ عباس گفت: ستعلم به زودى به زودى خواهى دانست. شرح نهج البلاغه، ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۶۰٫

[۱۱]– حضرت على  بعدها در پاسخ به این اعتراض که چرا دیر جنبیدید و گذاشتید دیگران به خلافت دست یازد، مى‏فرماید: اکنت اترک رسول الله‏میّتا: آیا جنازه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را رها نموده و به دنبال خلافتش مى‏رفتم؟ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدى، ج ۶، ص ۱۳٫

[۱۲]تاریخ، یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴۲٫

[۱۳]کتاب سلیم، حدیث شماره ۴، منابع پیشین.

[۱۴]– نهج البلاغه، نامه….. .

[۱۵]– مورخان علاوه بر بنى هاشم به دوازده نفر از صحابه بزرگ پیامبر که در هفته بعد از رحلت پیامبر با ابوبکر بیعت نکردندو در یکى از آن روزها در خانه حضرت على  تحصن کرده بودند، اشاره مى‏کنند.ر.ک: الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۲؛ شرح ابن ابى الحدید، ص ۳۷ و ۵۹ – تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۰۲ – مروج الذهب، ج ۳، ص ۷۷ و… .

[۱۶]ترجمه کتاب سلیم، ص ۱۷۳ و ۱۷۴ و بحار، ج ۲۸، ص ۲۶۱ و ص ۳۴ و ص ۵۴ و ج ۹۲، ص ۴۰ – و احتجاج، ج ۱، ص ص ۱۰۵ – مدینه المعاجز، ص ۱۳۲، – روضه الکافى، ص ۳۴۳٫

[۱۷]– منبع پیشین، ص ۱۷۴٫

[۱۸]– حضرت على  در این سخنان ابوبکر را به طغیان دربرابر رسول الله  متهم مى‏کند و به سرنوشت دردناک او و هوادارانش اشاره مى‏فرماید. منابع پیشین.

[۱۹]– کتاب سلیم بن قیس، حدیث ۴، و منابع ۲۱ گانه پیشین.

[۲۰]– همان.

[۲۱]– مورخان به این مسئله اشاره مى‏کنند که تشیع در مدائن و مناطق غربى ایران توسط سلمان، در شامات و جبل عامل به وسیله ابوذر و در کوفه به وسیله عبدالله بن مسعود و در نقاط دیگر به وسیله همین صحابه اولیه و وفادار به حضرت على   گسترش یافت.

[۲۲]. ابن قتیبه، الامامه و سیاسه، ج ۱، صص ۲۷ و ۲۸٫

[۲۳]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۱۲٫

[۲۴]. اعراف / ۱۵۰، همچنین ر. ک: ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، صص ۲۹ و ۳۰٫

[۲۵]. ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ۲۸ ـ ۲۹٫

[۲۶]. اصغر منتظر القائم، سقیفه.

[۲۷]. تفسیر سمعانى، ج ۵، ص ۱۵۴ – فتح الباب فى الکنى و الالقاب، ج ۱، ص ۲۲۰، ش ۱۸۲۰ – منهاج السنه النبویه، ج ۸، ص ۶۰٫ در بسیارى از منابع دیگر اهل سنت نیز آمده است.

[۲۸]. حسین محمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سید محمد تقى آیت اللهى، صص ۸۰ و ۸۱٫

[۲۹]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ ۱۶۲، ص ۳۰۵٫

[۳۰]. همان، خ ۸۷، ص ۱۴۹٫

[۳۱]. همان، ص ۵۱۵٫

[۳۲]. جعفر سبحانى، پیشوایى از نظر اسلام، ص ۱۴۶٫

[۳۳]. سید حسین محمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ص ۷۷٫

[۳۴]. جعفر سبحانى، پیشوایى از نظر اسلام، ص ۱۴۶٫

[۳۵]. حجرات / ۱۴٫

[۳۶].« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»

[۳۷]. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، صص ۲۵۸ و ۲۵۹٫

[۳۸]. جعفر سبحانى، پیشوایى از نظر اسلام، ص ۱۶۰٫

[۳۹]. براى کسب اطلاع بیشتر درباره جریان ارتداد، ر. ک ابن اعثم، الفتوح ؛ على اکبر حسینى، تاریخ تحلیلى اسلام.

[۴۰]. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص ۹٫

[۴۱]. براى کسب اطلاع بیشتر، ر. ک: ابراهیم بن محمد ثقفى، الغارات، ص ۱۵۹٫

[۴۲]. جعفر سبحانى، پیشوایى از نظر اسلام، ص ۱۶۳٫

[۴۳]. سلیم بن قیس هلالى، اسرار آل محمد، صص ۳۳۶ ـ ۳۳۷٫

[۴۴]. سلیم بن قیس هلالى، اسرار آل محمد، صص ۳۱۷ ـ ۳۲۰٫

[۴۵]. سیره پیشوایان، مؤسسه امام صادق  ، ص ۷۰٫

[۴۶]. سبحانى، پیشوایى در اسلام، ص ۱۶۶

منبع: برگرفته از کتاب امام علی و سقیفه؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.