بررسی علل گرایش مستبصرین به تشیع
علت اول: اهل بیت و جایگاه آنها
ابتدا جهت آشنایی با اهل بیت و اوصاف آن بزرگواران لازم است از بیان خودشان استفاده نماییم تا آنگاه که از نگاه مستبصرین معرفی میشوند بهتر به قضاوت بنشینیم.
امام علی در نهج البلاغه اهل بیت را چنین وصف میفرماید: «آنان زنده کننده علم و از بین برندهی جهلاند، بردباریشان خبر از علمشان میدهد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از راستی و درستی گفتارشان، با حق مخالفت نمیکنند و در حق اختلاف نمیکنند. آنان ستونهای اسلام و ورودیهای توسلاند. به وسیلهی آنها، حق به مبدأش بر میگردد. و باطل از مقام حق خارج میگردد و زبان باطل آنجا که حق آشکار شد، بریده میشود. ایشان دین را شناختند. شناختی که از روی دانایی و عمل به آن است نه شناختی که از روی شنیدن و نقل نمودن باشد، زیرا راویان علم بسیارند اما فقیهان و عالمان آن کماند» (فیض الاسلام، خطبه ۲۳۹).
همچنین امام هادی در فرازهایی اززیارت جامعه کبیره اهل بیت را چنین معرفی میکند.
ائمهی اهل بیت موضع رسالت، محل فرود وحی، معدن رحمت، خزائن علم، نهایت حلم، ائمهی هدی، پرچمهای تقوی، چراغهای تاریکی، صاحبان حجتها، معادن حکمت خدا، حافظان سر خدا، حاملان کتاب خدا، و اوصیای پیامبر هستند. آنان رهبران هدایت و بزرگان ولایت و مدافع محافظ، اهل ذکر، صاحبان امر و بقیه الله، حزب خدا، علم خدا، حجت خدا، صراط و نور و برهان خدا میباشند. آنان ائمهی هدایت کننده، معصوم، مکرّم، مقرّب، متقی، صادق، مطیع امر خداوند، برپادارندهی امر خدا، عامل به ارادهی خدا و رستگار به کرامت و بزرگی خدا میباشند. خداوند متعال با عملش ایشان را برگزید، آنها را برای سرّش برگزید، آنها را با قدرتش جدا و انتخاب کرد و با هدایتش عزیز کرد و…. خداوند آنها را از لغزشها محفوظ داشت و از فتنهها ایمن داشت، از آلودگی پاک گرداند، ناپاکی را از آنها دور کرد و مطهر گرداند.
روی گردانندگان از آنها مرتدند و ملازمانشان، به ایشان میپیوندند، کوتاهی کنندگان در حقشان، نابود شوندهاند و حق با ایشان، در ایشان و به سوی ایشان است. آنان شایستهی حق و معدن حق هستند. میراث نبوت، و آیات خدا و نور و برهان خدا نزد آنان است.
هر کس آنها را یاری کند، خدا را یاری کرده است و هرکس با آنها دشمنی کند با خدا دشمنی کرده است و هرکس به آنها چنگ زند پس به خدا چنگ زده است. آنان راه استوار و شاهدان دار فنا و شفیعان دار بقا آنان نور و روشنایی نیکان هستند و هادیان ابرار و حجتهای خداوند جبار، به وسیلهی آنان به سمت بهشت راه را طی میکنند و هرکس که ولایتشان را انکار کند، خداوند رحمان خشمگین میشود. سخنشان نور و امرشان متعالی و رشد، وصیتشان تقوی، فعلشان خیر، عادتشان احسان، اخلاقشان کرم و بزرگواری، شأنشان حق و صدق و مدارا و سخنشان حکم و حتم، نظرشان علم و حلم و حزم است. اگر خیر ذکر شود آنان اول خیر، اصل خیر و فرع آن و معدن و پناهگاه و نهایت خیرند. (قمی، فرازهایی از زیارت جامعه کبیره، مفاتیح الجنان)
پیامبر در حدیث ثقلین، آنان را با کتاب قرین نمود و آنها را الگوی صاحبان خرد و کشتیهای نجات قرار داد. ایشان به منزله دستگیرهی محکمی هستند که جدا شدنی نیستند و بابی که هرکس داخل آن شود؛ ایمن است. اما با تاسف بسیار قدرتهای ستمگر در طی دورانهای مختلف تلاش کردهاند که با دشمنی و خصومتشان نسبت به اهل بیت، موازین حقایق را وارونه کنند. شایان ذکر است که برای هرکدام از این قدرتها در دشمنی کردن نسبت به اهل بیت عللی است که بر احدی پنهان نمیباشد.
اهل بیت از نگاه مستبصرین
اهل بیت بهترین مسیری هستند که جویندهی حقیقت میتواند از طریق آنان، راه و عقیدهاش را بیابد. زیرا خداوند سبحان آنان را برگزیده است تا بعد از پیامبر، حجتهایی بر مردم و یاران دین و سرشناسان بندگان، راهنمایانش بر صراط خویش، حافظان شریعتش و پناهگاهی برای حل اختلاف و امان امت از غرق شدن در دریاهای ظلمانی و خروشان که مملو از انواع خطر هاست، باشند. بنابراین، اهل بیت و پیروانشان نصیبی جزکشته شدن، زندانی و تبعید از سوی دشمنانشان نداشتند. از جهت دیگر به دنبال هواهای نفسانی پادشاهان، صاحبقلمان مزدور تلاش میکردند که نسبت به ائمهی اهل بیت خود را به تجاهل و نادانی و بی اطلاعی بزنند. متأسفانه این حالت تا امروز هم ادامه دارد به گونهای که محمد علی المتوکل یکی از ره یافتگان به مکتب اهل بیت چنین میگوید:
«خط مشیهای مطالعاتی ما از ذکر و یاد اهل بیت خالی است، در حالی که هرچیزی را از اخبار و سیرهها آوردهاند. هر چیز کوچک و بزرگ، از مردان و از زنان از شرق و غرب، و این در حد خودش محرک یک سوال بزرگ است. و آن این که ما دانشگاهیان که به حرکت اسلامی منسوب هستیم، دربارهی امام علی حضرت زهرا ÷ و امام حسن و امام حسین و فرزندان آنان و حضرت زینب چه میدانیم؟ چیزی درباره ایشان ذکر نمیشود. در مقایسه با شأن و موقعیت والایشان، نسبت به پیامبر و جایگاهشان و در مقایسه با دیگران، چیزی دربارهی آنها نمیدانیم».
از نظر او اساساً برخی در برنامههای مطالعاتی خود نسبت به سیرهی اهل بیت غفلت ورزیدند، زیرا سیرهی ایشان مرتبط با جرایم دیگران بود و با آنها ارتباط داشت. بنابراین تربیت کنندگان نخواستند که دیدهی دانش آموزان را به روزگار سیاه تاریخ مسلمانان منعطف کنند و نسبت به این روزهای سیاه تاریخ، خود را به تجاهل و نادانی میزنند. چرا که هنگامی که مسلمانان سیرهی اهل بیت را بخوانند و جایگاه آنان را بشناسند، دروغ آنها کشف میشود (المتوکل، ۴۰: ۱۴۲۲).
عبد المنعم حسن یکی دیگر از مستبصرین به این حقیقت نیز اشاره میکند و میگوید: «اهل بیت دارای میراث عظیمی هستند و این امکان را به مردم میدادند که از آن میراث استفاده کنند و بهره ببرند. اما مردم از آن میراث روی گردانده و دور شدند. یکی از معجزههایشان که مرا شگفت زده نمود، همان شیوهی آنان در دعا و چگونگی تقربشان به خداوند متعال و ادب والای آنان در مخاطب قرار دادن پروردگار سبحان است. خوانندهی صحیفهی سجادیهتعجب میکند که چرا علمای اهل سنت به این صحیفه اهتمام نکرده و توجه ننمودند. آیا علتش این است که این ادعیه از سوی یکی از ائمه اهل بیت وارد شده است؟ یا چیز دیگری است؟!! (عبدالمنعم حسن، ۲۱۰: ۱۴۲۰).
تاثر از حضرت فاطمهی زهرا
تأثیر پذیرفتن از شخصیت حضرت فاطمهی زهرا از جمله اسبابی است که برخی اهل سنت را به پذیرش مذهب اهل بیت وادار نمود.
عبدالمنعم حسن مستبصر سودانی از جمله کسانی است که مذهب اهل بیت را با تأثّر از حضرت فاطمه پذیرفت. این مستبصر در یکی از آثارش علت بصیرت یافتنش را شنیدن نوار صوتی یکی از خطیبان میداند که در خصوص خطبهی حضرت زهرا در مسجد پیامبر درباره غصب شدن حقش ایراد شده بود. عبد المنعم حس کرد که این خطبه با تعابیرش، وجودش را شکافته و در سویدای قلبش و درونش مأوا کرده است. او بیان میکند که آن بخش از خطبهی حضرت زهرا که برروی وی تاثیر گذاشت این مقطع از خطبه است که ایشان فرمودند: «اکنون شما گمان میکنید که ارثی برای ما نیست. آیا به دنبال حکم جاهلیت هستید؟!! و چه کسی بهتر از خدا برای قومی که یقین دارند، حکم دهنده است؟ آیا نمیدانید؟! بله برای شما همانند خورشید آشکار شده است که من دختر رسول خدا هستم. ای مسلمانان!! آیا برای به دست آوردن باید غلبه کنم؟! ای پسر ابی قحافه! آیا در کتاب خدا این گونه آمده که تو از پدرت ارث ببری اما من از پدرم ارث نمیبرم؟! تو چیزی شگفت انگیز و دور از ذهنی را میگویی. آیا عمدا کتاب خدا را ترک کرده اید و آن را به پشت سرتان انداختید؟! هنگامی که قرآن میفرماید: {وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ} (نمل: ۱۶)و نیز هنگامی که قرآن مجید دربارهی داستان حضرت زکریا میفرماید: {فَهَبْ لِی مِن لَّدُنک وَلِیاً یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ} (مریم: ۶-۵) و نیز فرمود: {وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللّهِ} (انفال: ۷۵) و همچنین میفرماید: {إِن تَرَک خَیراً الْوَصِیهُ لِلْوَالِدَینِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِینَ.} (بقره: ۱۸۰). وگمان کردید که بهرهای برای من نیست و ارثی از پدرم برایم نیست و نمیرسد؟ آیا خداوند متعال آیهای را مخصوص شما فرستاد که به واسطهی آن پدرم از آن قانون ارث، خارج میشد؟ یا این که میگویند من و پدرم از دو ملت هستیم، لذا افراد از دو ملت مختلف از یکدیگر ارث نمیبرند. آیا من و پدرم از اهل یک ملت واحد نیستیم؟ یا شما به عام و خاص آیات قرآن آگاه تر از پدرم و پسر عمویم هستید؟ پس آن را (فدک) بگیرید دیدارت در روز محشر، که حاکمش خداست، رهبر آن، محمد، و موعدش قیامت است و «عند الساعه یخسر المبطلون و لا ینفعکم اذ تندمون» یعنی: « در هنگام قیامت، اهل باطل زیان میبینند و در این هنگام پشیمان میشوید و سودی این پشیمانی برای شما ندارد» (همان، ۵۹).
عبد المنعم پیرامون تاثیر پذیرفتنش از این مقطع خطبه چنین میگوید: «این کلمات همانند تیر به اعماق وجودم نفوذ کرد و زخمی و جراحتی باز شد که گمان نمیکنم به آسانی خوب شود. اشکهایم بر من غلبه کرد هرچند که بسیار سعی کردم که مانع شوم نتوانستم و اشکهایم فرو ریخت. گویا میخواست عار و ننگ تاریخ را از قلبم بشوید. این درحالی اتفاق افتاد که برای شادباش و گفتگو با پسر عمهام دربارهی امور کلی و عمومی به نزد وی رفتم. در آن لحظه متوجه صدای خطیبی شدم که از ضبط صوت پخش میشد، پسر عمهام میگفت: «این خطبه در منابع اهل سنت و شیعه وارد شده است و حضرت فاطمهی زهرا آن را برای ثابت کردن حقشان در فدک ایراد فرمودند».
این مستبصر اضافه میکند: در اثنای گوش دادنم به این سخنرانی آمادگی برای فرورفتن در قضایای اختلافی مذهبی نداشتم. مافهمیده بودیم که پسر عمه ام شیعه است و از خدا میخواستیم که وی را هدایت کند و به اندازهی توانایی مان با او بحث و مناقشه مینمودیم، اما خدا خواست تا محبتش را بر ما اقامه کند (همان، ۶۰).
عبد المنعم حسن، آثاری را که بعد از شنیدن این خطبه در وی ایجاد کرد، چنین توصیف میکند:
«شعاع کلماتش در اعماق وجودم سرازیر شد و برایم روشن بود که این کلمات از سوی یک فرد عادی، خارج نمیشود. حتی اگر عالمی فصیح باشد که هزاران سال تدریس کرده باشد. بلکه در حد خودش، یک معجزه بود. کلماتی بلیغ، عبارات محکم، حجتهای کوبنده و تعابیر قوی. وجودم را به آن سپردم و به آن با تمام وجودم گوش دادم و هنگامی که خطبه به آن جایی رسید که این فصل را با آن شروع کردم، دیگر صاحب خودم نبودم و اشکهایم بسیار فرو ریخت.
من از این کلمات قوی و صریح که نسبت به خلیفهی مسلمانان (ابوبکر) گفته شد، تعجب نمودم. آنچه که بر تعجبم میافزود، این بود که این کلمات از جانب دختر رسول خدا بود. پس چه اتفاقی افتاده بود؟ و چرا… و چگونه؟!! و حق با چه کسی بود و قبل از همهی اینها، آیا این اختلاف، اتفاقی حقیقی بود؟ در حقیقت درستی این خطبه را نمیدانستم. اما احساساتم تحریک شد و تصمیم گرفتم که با جدیت به تعمق پردازم و از این جهت نمیخواهم از احدی بشنوم، فقط ابتدای ریسمان هدایتی را میخواهم تا روانه شوم. این خطبه بر مبنای بندهایی که از آن ذکر کردم، به این کوتاهی نیست، بلکه بسیار طولانی است. و در آن بسیاری از امور است برای شناخت تفاسیر مسائلی که جریان داشته و شرایطی که آن را احاطه کرده بود که اراده را تقویت میکند.» (همان، ۶۱).
تأثر از قیام امام حسین
در میان شیعه شدگان تعداد بسیاری از شخصیت، شهادت و انقلاب امام حسین متاثر شده و آن را چراغ هدایت مسیر خود میدانند.
از کسانی که بصیرتش را مدیون امام حسین میداند ادریس حسینی میباشد. این مستبصر مغربی بعد از بصیرت یافتنش کتابی با نام ” لقد شیّعنی الحسین “ را تالیف کرد. وی در آن کتاب آورده است:
«خواندن جریان قتل عام کربلا همراه با مصائب غمبارش را رها نکردم، تا این که، کربلا انقلابی در نفس و فکرم برپا کرد. انقلاب و دگرگونی در همهی مفاهیم و مسلمات موروثیام. انقلاب امام حسین در روح و عقلم داخل شد.» (الحسینی، ۱۴۱۴: ۳۱۳).
در موضع دیگری از این کتاب، که پیرامون فاجعهی طف است میگوید: «این حادثه به تنهایی، نقشهی فکری را در ذهنم دوباره رسم نمود (همان، ۶۰).
ادریس حسینی پیرامون ابعاد تراژدی کربلا در زندگیاش چنین میگوید:
«دائماً قضیهی امام حسین مظلوم و اهل بیت را برای دوستانم مطرح میکردم. و چیز دیگری جز این قضیه مطرح نمیکردم. من تشنهی تفسیری کامل نسبت به این تراژدیها و مصیبتها هستم. زیرا فطرتاً درحالی که یک مسلمان قرن بیستم هستم، تصور نمیکنم که چگونه آن سلف صالح توانستند اهل بیت را بکشند. آن هم چنین کشتنی؟!! اما همراهانم از من به تنگ آمدند و برایشان سخت بود که ببینند فکر من در جایی سیر میکند که کشتی جماعت آنجا را نمیخواهد. همچنین برای آنها سخت است که در نیتهایم مرا متهم کنند. زیرا سالها مرا درک کردهاند و میدانستند که در مسیر دعوت به سوی خداوند متعال بودم. سپس سخنی جاهلانه گفتند که نشان از شدت قساوت قلبشان نسبت به اهل بیت است. از این جا بود که داستان آغاز شد.»
او میگوید: «از این پس خود را در برابر موجی متلاطم از سوالات یافتم که مرا وادار میکرد که حتما در یک قاعدهی اعتقادی محکم بایستم. من از آن کسانی نبودم که دوست دارند نیرنگ بزنند و دیگران را خواب کنند. راحت نمینشینم تا مسلّماتم را به معالجه و درمان بپردازم. و مادامی حرکتم در این مسیر خواهد بود که از روی فکری صحیح باشد. این فکر که عقایدم را بررسی و معالجه کنم به لطف خداوند در ذهنم جرقه زد و باعث شد که بیشترین بها در زندگیام را برای این مسئله قرار دهم و فقر و هجرت و آزار مرا به سختی انداخت و این مسائل تنها ایمان و پافشاری مرا زیاد کرد. این راه، راهی ناهموار است. در این راه، معانی ایثار و فداکاری تجلی پیدا میکند. پیشوایان این مسیر اهل بیت هستند که قلبها برای آنان میتپد و جانها برای آنان آرامش ندارد. این بزرگان در طی دوران ذبح شده و مورد پیکار واقع شدند». (همان، ۶۲).
ادریس حسینی دربارهی سختیهایی که در عرصهی پژوهش با آن برخورد نمود، چنین میگوید: «گمان میکردم که اسلام، روحی نیرومند برای طلب عدالت به ما داده است اما گمان نمیکردم جریان کربلا و شناخت اساس این قضیه و محاکمهی اشخاصش، برخی از مارا برانگیخته نکند. من این افراد را دیدم که به هزاران بند بسته شدهاند، همانند من که قبلاً به بندها بسته شده بودم و توانستم این زنجیرها را بشکنم اما غیر من، از این کار عاجز شدند و اسیر تاریکی و ظلمت، باقی ماندند. سپس دانستم که اسلام، بزرگتر از این است که مردم را برای طلب عدالت در تاریخ به زنجیر کشد. دانستم که چیزی جدید، صفای روحی اسلام را آلوده کرده است. در آن وقت دیگر امکان ندارد با آزادی و به طور مستقیم با قرآن و پیامبر تعامل کنم. بنابراین ضروری بود که بندها را از خودم باز کرده و مسیری جدید در پژوهش را پیرامون حقیقت، آغاز نمایم. بارها و بارها به نزد خبرگان اهل سنت و جماعت رفتم و هر زمان که با آنها سخن میگفتم، در چهرههایشان خشم آشکار میشد و آن را غضب خدا مینامیدند». (همان، ۳۱۹-۳۲۰).
ادریس پس از شکستن زنجیرهای نفسش دربارهی حقایقی که به آن دست یافت، چنین میگوید: «ای کاش با امام حسین بودم و به رستگاری عظیمی میرسیدم. در آن جذبه، کسی هست که مرا درک کند اما کسی که برای مجرم کردن تاریخ، اثری در خودش نمیبیند، مرا درک نمیکند.
بنابراین، کربلا مدخلم به تاریخ، به حقیقت و به اسلام است، لذا چگونه جذب آن نشوم. جذبهای با احساسات رقیق. این همان توقفگاهی است که میخواستم سخنم را به آن برسانم، این که میخواستم دربارهی رنجهای خاندان اهل بیت و جنایت تاریخ بر ضد نسل پیامبر سخن بگویم».
بر اساس نظر وی در کتابش، شک نیست که شهید کردن امام حسین همان نتیجهای است که ریشههایش تا سقیفه امتداد و تصمیمی که بعد از وفات پیامبر گرفته شد؛ میرسید و این تصمیم قربانی اول خاندان اهل بیت بود. از خلال حرکت تاریخ اسلامی ملاحظه میکنیم که تلاش برای به حاشیه بردن اهل بیت و جلوگیری کردن از اسرارشان از سقیفه آغاز شد. اگر حضرت علی و حضرت فاطمه÷ مقاومت میکردند خانه را بر سرشان حتما آتش میزدند و حتما چیزی شبیه عاشورا و کربلای امام حسین اتفاق میافتاد. (همان ۳۱۵)
آغاز رشد یا به عبارت مناسبتر بازگرداندن رشد و تکامل برای بنیامیه از زمان خلافت ابوبکر بود و معاویه و یزید دو عامل در شام بودند و نفوذ آن دو (معاویه و یزید) از آن عهد تقویت شد. همهی مسلمانان در آن عصر، میزان قدرتی را که دستگاه حاکم به مردانی چون معاویه و یزید بخشیده بود، میدانستند. این معادلهی دگرگون شده و این میزان قدرت نابرابر که میان دو حزب اموی و بنی هاشم وجود داشت از وفات پیامبر آغاز شد. از این رو طایفهی اهل بیت مورد قلع و قمع و ظلم واقع شدند.
از نظر ادریس بنی امیه در اسلام داخل شدند درحالی که خوار و ذلیل بودند. اما حضرت ایشان را بخشید و گفت: «اذهبوا فأنتم الطلقاء»، طلقاء اسلام را در نظر نداشتند و پیامبر همواره مردم را از خطری که از درگیری میان اسلام و بنی امیه وجود داشت، برحذر میداشتند (همان، ۳۱۶).
ادریس حسینی، علمای اهل سنت را در این خصوص سرزنش و ملامت کرده و میگوید: « چرا اینان (علمای اهل سنت) حقایق را برای مردم کشف نکرده و پرده از حقایق برنداشتند همچنان که واقعیت است؟ چرا در مقابل بزرگترین و مهمترین مسئلهای که در تاریخ مسلمانان به وجود آمد، تکیه میکنند که بر فهم ناچیزمان باقی بمانیم؟ چرا از فاجعهی بزرگ طف متاثر نمیشوند؟ بنابراین با حسرت و طلب حق ضایع شده، در پیچ و خمهای تاریخ اسلامی سیر میکنم. ویژگی که هرگز آن را انکار نخواهم کرد؛ این است که من نیرنگ زنندگان و نادانان را دوست ندارم و آنها را به خداوند و تاریخ واگذار میکنم.» بر طبق گفتهی ادریس در آن مقطع همانند دیگر مردم، اعتقادات سادهای داشت. اما با وجود سادگیاش، آشکارا از عقیدهای محکم و آگاهی فراوانی برخوردار بود. محیطی که بر او احاطه داشت، شرایط محیط بیداری بود که خواب را از بین میبرد. جوی که توجهش را به مواضع بیارزش منحرف ساخت (همان، ۵۹).
صائب عبدالحمید این ره یافته عراقی از جمله کسانی است که آغاز بیداریش در نتیجهی تاثیر از امام حسین بود، به گونهای که وی در کتابش یعنی” منهج فی الأنتماء المذهبی ” چنین میگوید:
«با حسین، چراغ هدایت، راه برایم روشن شد؛ با حسین، کشتی نجات، رهایی آغاز گردید. آغازی که من آهنگ آن را نداشتم، بلکه او به سراغم آمد و خدا مرا به استقبال نیک از آن موفق داشت و برای گام نهادن به آن آستانه دستم را گرفت. همان روزی که صدایی در سراسر وجودم طنین انداز شد. صدایی که در گذشته، بارها به گوشم میخورد، اما به آن توجه نکرده و از آن اعراض میکردم و پردهی ناشنوایی بر آن میانداختم و از شنیدن آن سرپیچی داشتم. این بار که ذهنم کم و بیش، از هوسها و اوهام خالی بود، این ندا به سراغم آمد، حواس پنجگانهام تکان خورد، خواهی نخواهی تمام احساساتم آن را پذیرفت، مرا مجذوب خود ساخت، امواج خروشان و زبانههای شعله ور و پراکندهاش در خاطرهام به رفت و آمد پرداخت، تا سرانجام کبر و غرورم فرو نشست و سرکشیام فروکش کرد. با همان صدا، رفتم تا زندگیام را از سر بگیرم، با پدیدهها دست و پنجه نرم کنم، با رهروان آن راه همراه شوم و هرجا آنها فرود آیند من نیز فرود آیم و تا آخر از آن گامها پیروی کنم. چه ندایی بود؟ (عبدالحمید، ۱۴۱۴: ۳۱)
آن ندا، داستان مقتل امام حسین با صوت دلربای شیخ عبدالزهرای کعبی در روز عاشورای محرم سال ۱۴۰۲ هجری بود. سخنان او را به دقت گوش دادم از زبان او فریادهای امام حسین را شنیدم، اعضایم به لرزه در آمد، اشکهایم روان، خونم به یاد شور حسینی به جوش آمد، و پاسخ: لبیک یابن رسول الله از تمام اعضایم، برخاست. پرسشهای بیشماری، در ذهنم به وجود آمد. گویی نوری در پس پرده، نهان بود که یکباره با درخشیدنش، فضای پهناور را روشن ساخت. آزادی! آزادیی که جلودارش حسین یادگار مصطفی، سردار امت و پرچمدار دین است. آزادی تمام اسلام از نو شروع میشود و رسول خدا به وسیلهی ریحانهی خود و نوهاش حسین آن را رهبری میفرماید. اینها فریادهایی بود که اسلام هرجا قدم میگذاشت آنها را سر میداد و همهی مسلمانان با اینها آشنا بودند و برای اسلام معنایی جز همان، شناخته نبود. اما، موج انحراف، حریم مرزها را از بین میبرد و سد قداستها را در هم میشکند».
صائب عبد الحمید چنان از واقعه عاشورا متأثر میشود که این واقعه را این گونه تفسیر میکند: «شما ای محافل پند و اندرز و ای سخنان جامع و ای مراکز دین، در این دریای ناپیدا ساحل، چه میکنید؟!! من زمانهای درازی را با شما سپری کردم، کاش از این قهرمانان و نمونههای کامل، الگوهایی را میگرفتید که مصداق یقین و جهاد یا نمونهی اقدام و ثبات و قربانی و فداکاری، پیروزی، تسلیم ناپذیری، دوستی، بخشش و امثال اینها بود، از اموری که صحنهای از این عطای بینهایت را پر میکند، چنان که نظایر اینها و آنچه را نزدیکتر از اینهاست فراوان از تو دیدهام. ای دنیا کجایی؟ و ای تاریخ در کدام فلک روانی؟ آیا نمیترسی که روزی انسانهای آزاد تو را به محاکمه کشند؟ (همان: ۳۲)
این صحنه جلو بسیاری از مردم ظاهر میشد ولی بازتاب آن مایهی بیداری آنها نبود و فریادش آنها را آگاه نمیکرد!! ولی برای برخی که ظاهر میشدند، از شدت هیجان و فغان چنان دلهایشان از جا کنده و اشکهایشان جاری میشد که قابل جلوگیری نبود. اینان خشم و دشمنی و کینهی خود را نثار جنایتکاران تاریخ میکردند و دلهایشان به تمام معنا از سویی پر از دوستی و از دیگر سو پر از دشمنی بود. دوستی خدا و دوستانش و دشمنی با دشمنانش. چرا برای چنین فاجعه و مصیبتی جگرها نسوزد؟.»
وقتی که خواستم از این شقاق و اختلاف مسلمانان تعجب کنم، به گذشتهی تاریخ برگشتم و فاجعه را بررسی کردم، دیدم مردم آن زمانها نیز مانند مردم این زمان گوناگون بودند: گروهی امام حسین را مرجع اصلی خود دانسته و به عنوان پیشوا و الگو و راهنمای راه رستگاری به او تمسک میجستند و حتی خود و فرزندانشان را در سطحی پایین تر از آن میشمردند تا دستشان به دامن آن حضرت برسد. گروهی هم بر عکس اینها، نامردانی بودند که سر بریدهی امام را به عنوان هدیه پیش یزید بردند!! میان این دو گروه متقابل نیز از جهت قرب و بُعد از تعلیمات امام حسین، مراحل مختلفی به چشم میخورد…» (همان: ۳۳)
سرانجام تمام دنیای اطراف او روشن شد و نشانههای بر جستهی راه برایش آشکار گشت، مصلحت چنان دید که این مسیر را از نخست مورد تحقیق قرار دهد و گام اول را بردارد تا در پی آن گامهای استوار بر پایهی یقین و بصیرت برداشته شود. علی رغم اینکه گرفتاریهای روزانه آدمی را از توجّه به خود و خانواده بازمیداشت هرگاه فراغت مییافت، به تحقیق مشغول میشد (همان: ۳۴).
عبدالمنعم حسن نیز پیرامون تاثیرش از امام حسین میگوید: « قضیهی امام حسین از شایستهترین قضایایی است که درونم را فرا گرفت و جراحتی عمیق گذاشت. از همان لحظهی اول احساس کردم که حقایق شروع به کشف شدن نمود که جهل و وهمی را که با آن زندگی میکردیم، دور میکرد. جهل و وهمی که با توصیه و برنامه ریزی کسانی که حقایق را بر طبق هواهای نفسانی و گرایشاتشان تحریک میکردند، به وجود آمده بود». (عبد المنعم حسن، ۱۴۲۰: ۱۹۲)
از نظر او قضیهی امام حسین از قضایایی است که دشمنان اسلام میخواستند برای مردم ماجرایی نشود. زیرا حادثهی امام حسین، نمونهای از کشمکش و مبارزهی حق و باطل و از روشنترین صفحات تاریخ، در مسالهی جهاد و فداکاری در راه خدا است.
از طرفی میتوان گفت که قضیهی امام حسین او را بسیار به تامل وا میداشت. تا جایی که به جستجوی حقیقت پرداخت. دربارهی امام حسین خواند و شنید و با ایشان زندگی میکرد. گاهی زاری کرده و گاهی کسانی را که بر حضرت ظلم کردند را مورد لعن و نفرین قرار میداد. گاهی دربارهی حقیقت این امت یعنی امت زمان امام حسین، میاندیشد. او این قضیه (ظلم و ستم) را زشتترین و پلیدترین وقایع تاریخ میخواند به طوری که به چنین موردی در طول تاریخ برنخورده بود. عبدالمنعم از روی عادت دربارهی امویان و عباسیان میشنید. از این رو بر خودش واجب نمیدید که دربارهی آن به پژوهش و بحث بپردازد و از ریشهی این مشکل نمیپرسید زیرا باعث میشد تا او را به نتایجی هدایت کند که مقدساتش را خدشه دار کند.
قضیهی امام حسین او را در برابر سوالهای زیادی قرار داد. او معتقد است که پاسخ به این سوالات ما را به جایی میرساند که امام حسین در کربلا کشته نشد، بلکه اصل این قضیه به آن ماجرایی که بعد از وفات رسول اکرم اتفاق افتاد، برمیگردد. (همان: ۱۹۳)
محمد علی متوکل این شخصیت سودانی از دیگر مستبصرانی است که با خواندن کتابچههایی راجع به امام حسین و قیام عاشورا تحت تأثیر قرار گرفت، او میگوید:
«بر من واجب است که از امام حسین در مقابل کسانی که وی را شهید کردند، و پیوسته تا به امروز بر وی ظلم کردهاند؛ دفاع کنم.» (المتوکل، ۱۴۲۲: ۳۴)
وی، با شجاعت کافی به پژوهش در این زمینه پرداخت. از این رو خودش را آماده کرد تا در مقابل عقاید موروثیاش قرار بگیرد (همان).
احمد حسین یعقوب اردنی که زمانی شافعی مذهب بوده، از جمله کسانی است که استبصارش به علت تأثیر پذیری از ماجرا کربلا بود. بدین شرح که در بیروت، به صورت اتفاقی کتاب ابناء الرسول فی کربلاء از خالد محمد خالد، را خواند. با وجود این که مولف با قاتلان امام حسین با انعطاف برخورد میکند و در طلب عذرخواهی از آنها بر میآید. اما احمد حسین یعقوب نسبت به آنچه که بر سر امام حسین و اهل بیت و یارانشان وارد شد، بسیار ناراحت شد و این جراحت ناتوان کننده نسبت به کشتن امام حسین، همان نقطهی دگرگونی و تحول در تمام زندگیاش شد. (مجله المنبر، ۱۴۲۱: ۱۰)
در بین مستبصران برخی همانند تیجانی سماوی در اثر سفر به کربلا از شخصیت امام حسین و واقعه عاشورا متأثر شدند و استبصار او بیشتر شبیه به اکتشاف حق بر وی بوده است. او درباره چگونگی استبصارش میگوید:
«دوستم منعم نزدم آمد و به کربلا مسافرت کردیم. در آنجا با رنج آقایمان امام حسین زندگی کردیم همچنان که شیعهاش با رنج زندگی میکند. در این هنگام دانستم که سرورمان حسین نمرده است. زیرا مردم گرد ضریحش همانند پروانه به هم فشرده میشوند و ازدحام میکنند و با سوز و گدازی میگریند که مانند آن را مشاهده نکرده بودم. گویا که امام حسین اکنون شهید شده است.
پس گریه کرده و زمام نفسم را رهانیدم. گویا نفسم مهار شده بود. احساس راحتی بزرگی میکردم که قبل از آن روز چنین احساسی را درک نکرده بودم. گویا در صفوف دشمنان امام حسین بودم و ناگهان به اصحاب امام و پیروانش تبدیل شدم. خطیب، داستان حرْ را که یکی از رهبران مکلف به جنگ با امام حسین بود؛ بیان میکرد که وی (حر) در میدان جنگ ایستاد و همانند شاخهی درخت خرما میلرزید، یارانش از وی پرسیدند: آیا تو از مرگ میترسی؟
حر پاسخ داد: سوگند به خدا نه، نفسم را میان بهشت و جهنّم مخیّر میبینم. سپس اسبش را برانگیخت و به سوی امام حسین رفت درحالی که میگفت: ای پسر رسول خدا آیا برای من توبه هست؟». (تیجانی سماوی، ۱۴۱۷: ۶۲)
تیجانی با تشبیه ماجرای خودش به حرّ چنین میگوید: «هنگام شنیدن این ماجرا دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و گریان به زمین افتادم گویا نقش حر را بازی میکردم که از حسین میطلبید: آیا توبهای برایم هست ای پسر رسول خدا ؟ مرا ببخش. در این هنگام دوستم صیحهام را شنید و مرا بغل گرفت و به سینهاش چسباند همانند مادر که فرزندش را بغل میکند و یاحسین یاحسین میگفت و تکرار میکرد. گریهی حقیقی در آن دقایق و لحظات شناخته میشود و احساس کردم که اشکهایم، قلبم و همهی جسمم را از داخل شست» (همان: ۶۳).
تفکر مستبصرین در مورد اهل بیت
ره یافتگان به مکتب تشیع پس از طی مسیر تحقیق و پژوهش به صراحت در خصوص اهل بیت قلم فرسایی کرده که در ادامه، تصریحات برخی از آنان بدین شرح است:
تیجانی سماوی این مستبصر تونسی معتقد است که: ” هنگامی که مسلمان بخواهد، حق را بشناسد، از گمراهی حفظ شود، در روز قیامت نجات یابد و به بهشت و رضای خدا برسد؛ راهی ندارد جز این که سوار کشتی نجات شود و به اهل بیت رجوع کند، زیرا آنان امان امت هستند و خداوند متعال، بندهای را نمیپذیرد جز از راه آنان و تنها از باب آنان داخل شود وبه ایشان اقتدا نماید و سوار بر کشتیشان شود. این همان چیزی است که رسول خدا ازسوی خداوند متعال مکلف شدند و مامور شدند تا به مردم ابلاغ کنند.” (تیجانی سماوی، ۱۴۱۶: ۱۳۶).
عبدالمنعم حسن معتقد است که کلمات و سخنان اهل بیت نوری است که در نزد دیگران آن را ندیدهام. روش آنان در تربیت و راهنمایی و هدایت مردم باعث میشود که معنای خلافت الهی در زمین را احساس کنی. تاریخ مشاهده نکرده است که ایشان زیر نظر کسی تعلیم یافته باشند بلکه همه ادعا میکنند که به اهل بیت رجوع مینمودند. (عبدالمنعم حسن، ۱۴۲۰: ۲۰۹).
یاسین معیوف بدرانی نیز بر شناخت اهل بیت تأکید میکند و معتقد است که باید جایگاه ایشان را در قرآن فهم کنیم. او بر آن است که قرآن را بایستی با عقلهای گشاده و باز و قلبهای مومن بخوانیم تا این آیات را که جایگاه رفیع اهل بیت را روشن میکند، دانسته و درک کنیم. (معیوف البدرانی، بی تا: ۳۴)
علت دوم: نقاط ضعف اهل سنت
بعد از تأثیرپذیری از شخصیت اهل بیت و تأثر گرفتن از مکتب فکری و عقیدهای ایشان، از مهمترین عوامل تغییر عقیده یک مستبصر، مسئله آشنا شدن و شناختش با ضعفهای مذاهب اهل سنت و واقعیات این مذاهب است. در زیر تصریحات برخی از مستبصرین پیرامون مذهب اهل سنت آورده شده که آنها بعد از به دست آوردن جایگزین مناسب از مذهب گذشتگان کناره گرفتند.
صالح وردانی مستبصر معروف مصری بزرگترین ضعف اهل سنت را همراهی ایشان با حکومت میخواند. از نظر او سادهترین چیزی که در بارهی عقیدهی اهل سنت گفته شده، این است که عقیدهی اهل سنت، عقیدهی حکومتی است. چرا که از زمان به وجود آمدنش تا به امروز در آغوش حاکمان زندگی کرده و از این حاکمان حمایت و مشروعیت گرفت و این حمایت و مشروعیت به اهل سنت اجازه میداد تا اعتقادشان استمرار پیدا کند و در میان مردم منتشر شود و باقی بماند.. (الوردانی، السیف و السیاسه، ۱۴۱۶: ۵)
به لحاظ تاریخی نتیجهی این حالت، امنیت و حمایت خلفای عباسی بود که سبب توجه مردم به این عقیده و گرویدن اکثریت به آن شد. از طرفی با سرکوب و حمله و عقوبت کردن دیگر عقاید و گرایشات که با عقیدهی اهل سنت رقابت داشتند، سرانجام همه آن عقاید و گرایشات از بین رفتند و برخی از این عقاید و گرایشات با فتاوای ترور در کنج تاریکی و محاصره افکنده شدند. نتیجهی همهی اینها، این بود که عقیدهی اهل سنت در جایگاه والا و دور از شبهات قرار گرفت. بعدها این اندیشه امتداد عقیدهی پیامبر و سلف صالح به شمار آمد و به دنبال آن این نتیجه گرفته شد که عقیدهی اهل سنت، عقیدهی فرقهی ناجیه از آتش است. هرکس به این عقیده ملتزم گردد از عذاب آتش نجات یابد و هرکس از آن تخلف کند و با خط مشی آن مخالفت کند، از اصحاب دوزخ گردد.
مسلمانان در این توهم و خیال زندگی کردند و حاکمان و فقیهان سلطنتی تحت حمایت چند روایت و فتوی، آن توهم را رونق دادند. از این رو احدی جرات نداشت در این عقیده پژوهش کند. زیرا آن عقیده همانند جزئی از دین بود و دست زدن به آن، دست زدن به دین شمرده میشد.
شایان ذکر است که عقاید و گرایشات دیگر در طی زمان نقد و مورد طعنه قرار گرفتند. در این بین، عقیدهی اهل سنت در برج بلندی باقی ماند که هالهای از قداست و عصمت آن را احاطه میکند و به احدی اجازه داده نمیشود که به آن نزدیک شود (همان: ۶).
صالح وردانی در کتاب عقائد السنّه و عقائد الشیعه، التقارب و التباعد با مقایسه رویکرد تشیع و اهل سنت، علت حضور و تداوم اهل سنت و به حاشیه رفتن شیعه را بررسی میکند. از نظر او از آنجایی که اهل سنت همراه با حکام و زیر سلطهی ایشان بودند چه حاکمان نیک و چه حاکمان فاجر و بد کردار، از آنها اطاعت میکردند و این باعث شده بود تا حاکمان به آنها آزادی عمل دهند از این رو با آزادی به دعوت میپرداختند و سبب تداوم حضور آنها گردید. (الوردانی، ۱۴۱۹: ۲۶)
از طرفی شیعه کسانی هستند که پرچم اهل بیت را حمل میکنند. کسانی که حاکمان از آنها میترسند و تحت فرمان اطاعت و ولایت ائمهشان میباشند و شیعیان رضایت حاکمان را در نظر ندارند. بنابراین از دایرهی اسلام خارج شدند و از مردم غایب شدند.
چون شیعه، مخالف اهل سنت بود، از انظار مردم دورش کردند. بنابراین شایعات زیادی پیرامونش شکل گرفت و اتهامات متعددی برای او درست کردند که با مرور زمان این شایعات به حقایقی تبدیل شد که مواضع بر اساس آنها بنیان شد و مذاهب به آن نزدیک شدند. تاریخ برای ما قضیهی اهل سنت و شیعه را که چگونه، بازیچهی سیاسی در دستان حکام بنی امیه و بنی عباس و سایر حکّام شدند، مجسم میکند. مذهب اهل سنت به حاکمان و حاکمان نیز به اهل سنت نیازمند بودند از این رو در سرنوشت با یکدیگر، هم پیمان شده و نتیجه این روابط، قربانی شدن شیعه بود. (همان)
محمد کوزل حسن الآمدی مستبصر ترکی است که روش اهل سنت در بررسی تاریخ را یکی از ضعفهای اهل سنت میداند، وی در ابتدا به غربال کردن مسائلی که گمان میکرد از حقایق قطعی است و برخی قضایایی که آنها را از مسلمات تاریخ میشمرد پرداخت. بنابراین بعد از تحقیق و جستجو به این نتیجه رسید که حقیقت بر خلاف آن چیزی است که وی تصور میکرد. او دریافت که روش عامه (اهل سنت) در بررسی تاریخ گذشتگان تلاشی است برای توجیه اشتباهات به وقوع پیوسته و مشروعیت بخشیدن به آن به خاطر ترس از اذعان به این امور که قداست گذشتگان را دچار اخلال میکند. این آن چیزی است که منجر به انحراف از صراط مستقیم میگردد (موسوعه، ۱۴۲۴: ۳/ ۴۰۳).
به اعتقاد یاسین معیوف، مستبصر سوری، حاکمان مذهبی به واسطهی مذاهب اهل سنت، مردم را به زور در دهلیزهای پیچ در پیچ وارد کردند که آن را سیطرههای سلطان و مصالح دنیوی به وجود آورده، مخصوصاً در روزگار عباسیان و امویان. بنابراین آنها مسیر حق را نابود و اهل حق را عقوبت کردند و از میان خودشان، جانشینان و رهبرانی قرار دادند. در گذشته و حال چنین بوده است که این حاکمان مذهبی علما را بالا برده و هالهای از تقدس و بزرگی به این مذهب داده و آن را احاطه میکنند و از مردم میخواهند که نسبت به این مذاهب، وفاداری مطلق داشته باشند و کورکورانه از هر پیشوای صاحب مذهبی که به باطل قیام کند؛ پیروی کنند. از طرفی حاکمان، این پیشوایان مذاهب را که به باطل قیام میکنند از اولیا الهی بر میشمرند که خدا و پیامبر گرامیاش به این پیشوایان، اشاره نمودهاند.
معیوف با ذکر چنین نظری، روشن شدن حقیقت را برای مردم با فرهنگ و فهیم لازم میداند تا بدانند که این مذاهب ساختهی سیاستهای حکومت است. عالمان و بیشتر مردم به این حقیقت واقف هستند اما آنها به دنیای باطل میل میکنند و از اظهار حقیقت میترسند. (المعیوف البدرانی، بی تا: ۸۷)
آقای تیجانی سماوی نیز همانند سایر مستبصران بر آن است که اگر عدهای از اهل سنت را که متعصبان شیعه آنها را به عنوان نواصب مینگرند، استثنا کنیم، اغلب علمای قدیم و جدید شیعه، همواره معتقدند که برادران سنّیشان، قربانی مکر و نیرنگ امویان گشتند. زیرا عوام اهل سنت به سلف صالح گمان نیک بردند و بدون پژوهش و بررسی به آنها اقتدا نمودند. بنابراین آنها مردم را از راه راست گمراه نموده و از ثقلین دور کردند. ثقلینی که اگر به آن متمسک شوند از گمراهی حفظ شده و هدایتشان را ضمانت میکند. (التیجانی السماوی، ۱۴۲۲: ۶۷)
بنابراین بسیاری از این علمای شیعه را میبینی که برای دفاع از خودشان کتاب مینویسند و اعتقاداتشان را معرفی میکنند و به انصاف و وحدت کلمه با برادران اهل سنتشان، فرا میخوانند. برخی علمای شیعه در مراکز مختلف، روشهایی را جست و جو میکنند تا جمعیتهای اسلامی را برای تقریب میان مذاهب و تلاش برای جمع کردن و وحدت میان مذاهب، تاسیس کنند. عدهای دیگر از این علما، شیوه الازهر را که گلدسته علم و معرفت در نزد اهل سنت است را پیگیری میکنند و با اهل سنت به مقابله و جدال احسن میپردازند و تلاش میکنند کینهها از بین برود. همچنان که امام شرف الدین موسوی هنگام دیدارش با امام سلیم الدین بشری انجام داد. نتیجهی این دیدار و نامه نگاریها، تولید کتاب با ارزشی به نام المراجعات بود و این کتاب، نقش بزرگی در تقریب دیدگاههای مسلمانان ایفا کرد. از این رو تلاشهای علمای شیعه در مصر به موفقیت انجامید، امام محمود شلتوت، مفتی مصر در آن زمان فتوایش را در جواز مذهب شیعهی جعفری برای عبادت خدا، صادر نمود و فقه شیعهی جعفری از مواردی شد که در الازهر تدریس میشد. (همان: ۶۸)
در نتیجه هرگاه که به هر خانهای از خانههای شیعیان عادی وارد میشدی، کتابخانهای یافت میشد که در کنار کتابهای شیعه، قسمت بزرگی نیز از کتابهای اهل سنت بود، در حالی که نزد علمای اهل سنت، به ندرت کتابی شیعی یافت میشد. به همین خاطر آنها به حقایق شیعه جاهلاند و آگاهی ندارند و جز مجموعهای از دروغها که دشمنان شیعه نوشتند، چیز دیگری دربارهی شیعه نمیدانند اما شیعه به برادران اهل سنتش با نظر مهربانی و عطوفت مینگرد و گویا برای آنها، هدایت و نجات میخواهند؛ زیرا بها و قیمت هدایت براساس آنچه که در روایات صحیحه آمده، بهتر از دنیا ومتعلقات آن است. پیامبر هنگامی که امام علی را به فتح خیبر فرستاد، فرمودند: «اگر خداوند به وسیلهی تو یک فرد را هدایت کند برای تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن طلوع کند یا برای تو بهتر است از این که برایت رنگ سرخ نعمتها باشد». (همان: ۶۹).
امّا در مقابل نظر اهل سنت با دیگر مذاهب از جمله شیعه امامیه متفاوت است، صالح وردانی سبب این امر را این گونه میداند که:
حفظ مذهب اهل سنت، اقتضا میکند که با دیگر مذاهب بجنگد و آنها را نابود کند به خاطر همین مسئله باعث میشود که زندگی کردن اهل سنت با دیگران امکان پذیر گردد. از این رو حمله و ترور فکری از جانب اهل سنت نسبت به هر جریان و صاحب فکری که تلاش کند با اهل سنت برخورد کند یا در مفاهیمشان و عقایدشان شک وارد کند استمرار خواهد یافت. این به خاطر دلایل بسیاری است که آنها را ذکر کردیم و در زیر خلاصهی آن را میآوریم:
۱- اعتقاد به این که شیعه فرقهی ناجیه در آخرت هستند و در این دنیا بر دشمنانشان پیروز شدند.
۲- اعتقاد اهل سنت به اینکه به عنوان اکثریت هستند.
۳- احساس امنیت دائم در تحت حمایت و قدرت نیروی حاکم.
۴- نابود شدن بیشتر فرقهها و گرایشات مخالف اهل سنت.
۵- احساس برتری داشتن نسبت به دیگران.
۶- حمله دائم به مخالفان در طی زمان و مهر خوردن افکار و عقایدشان به مهر حکومتی. (الوردانی، ۱۴۱۷: ۲۰ـ۲۱)
منشاء نامگذاری اهل سنت و جماعت
برخی از مستبصرین پس از تفحص و تحقیق به این نتیجه رسیدهاند که: از جمله اموری که شکوه مذهب اهل سنت را از چشمان منسوبان به این مذهب از بین میبرد و علاقه ایشان به این مذهب را کم میکند؛ مسالهی نامگذاری این مذهب به نام و اسم اهل سنت و جماعت میباشد و این امر به این خاطر است که مذهب اهل سنت، عقیدهای حکومتی بود که از زمان به وجود آمدنش در آغوش حاکمان زندگی کرده است. زیرا بسیاری تصور میکنند که این مذهب به دلیل پیروی کردن از سنت رسول خدا به این نام نامگذاری شده اما واقعیت این چنین نیست.
تیجانی سماوی پیرامون این مبحث میگوید: «چه کسی اصطلاح اهل سنت و جماعت را اطلاق کرد؟! در تاریخ جستجو کردم بنابراین چیزی نیافتم، جز اینکه آنها به نامی عام اتفاق نظر کردند که در این سال نیز معاویه بر حکومت استیلا یافت. در همان ایام، پس از کشته شدن عثمان مردم به دو گروه تقسیم شدند: یکی شیعیان حضرت علی و دیگری پیروان عثمان. زمانی که حضرت علی شهید شد، معاویه پس از صلح که آن را بر امام حسن تحمیل نمود؛ بر حکومت استیلا یافت و امیرالمؤمنین خوانده شد. آن سال به سال جماعت نامگذاری شد. از این رو از نظر تیجانی مقصود این اصطلاح، پیروی از سنت رسول خدا نیست.
اما ائمه از ذریه پیامبر و آگاه تر و داناتر به سنت جدشان بودند تا طلقاء. (مقصود امویان هستند که بعد از فتح مکه پیامبر آنها را آزاد کرد و به دلیل کفرشان عقوبتشان نکرد) با این وجود، مردم با ائمه اثنی عشر کسانی که رسول خدا بر ایشان نص فرمود که از آنها پیروی کنند، مخالفت کردند.
از نگاهی دیگر، تیجانی بر آن است که شاید معاویه که این مذهب را به اهل سنت و جماعت نامگذاری کرد، مقصودش، اجتماع بر سنتی است که آن سنّت سبّ حضرت علی و اهل بیت پیش گرفته بود. این سنت حدود، ۶۰ سال استمرار یافت و کسی جز عمربن عبد العزیز نتوانست آن را از بین ببرد. برخی از مورخان بیان کردهاند که امویان بر قتل عمربن عبدالعزیز توطئه و دسیسهچینی کردند، در حالی که وی از امویان بود. علت این امر، این بود که عمر بن عبد العزیز، سنت را که لعن حضرت علی بود، از بین برد» (تیجانی سماوی، ۱۴۱۷: ۱۷۰-۱۷۱).
از نظر صائب عبدالحمید نامگذاری اهل سنت و جماعت در دو مرحله به تکامل رسید: در مرحلهی اول به لقب «الجماعه» شناخته شد، یعنی ابتدا جماعت نام گرفت. این که امویان کلمهای عام را به آن اطلاق کردند به خاطر این است که در این سال، حکومت به معاویه واگذار شد بنابراین گفتند عام الجماعت، یعنی سال جماعت، لیکن مقصود از جماعت، اجتماعی است که بر اساس غلبه و مصالح یک گروه یاغی و شورشگر ایجاد شد، بدون این که در آن نزاع و درگیری شود. علی رغم آن، عضویت در این اجتماع، در گرو اطاعت از حاکم و تسلیم شدن در برابر فرمانش بود حتی اگر دستورش باطل باشد و هر کس که سنتی را که حاکم از بین برده زنده کند یا بدعتی که حاکم آورده، محو و خاموش کند؛ بر حاکم شورش کرده است. چنین فردی از اطاعت و اجتماع جدا شده و مستحق همان عقابی است که بر مفسدان در زمین اجرا میگردد.
بنابراین صلاح و فساد را معاویه تعیین میکند و برای خداوند، حکم و شریعت نیست. شأن هر حکم استبدادی این بود که ارتباطی با دین نداشت. همواره کسانی که با هواهای امیران مخالفت میکردند به خروج بر امّت و فتنه انگیزی متهم میشدند. حتی اگر مخالف آنها، فرزند پیامبر و سید جوانان اهل بهشت باشد.
هنگامی که کلمهی امیر از همهی اصول و ضوابط شرعی تهی شد تا این که کلمهی امیر لقبی همانند فرعون و نمرود و قیصر شد. این گونه بود که دین دچار انقلاب و دگرگونی گردید. بنابراین کسانی که به قسط و عدالت امر میکردند، یعنی {الذین یأمرون بالقسط من الناس} مفسد فی الارض شمرده میشدند. مردم همچنان بدون توجه به روش انتخاب جانشین دین یا اخلاق یا عقلش گوش به فرمان خلیفه باقی ماندند.
اما آنچه که برخی از آنها آن را ادعا میکند، این است که کلمهی جماعت از پیروی کردن از اجماع صحابه و اجماع سلف گرفته شده اما این مسئله ادعایی است که واقعیتی ندارد. زیرا کدام امر است که سلف و صحابه بر آن اجماع کردهاند. سپس، تنها این طایفه در میان طوائف دیگر به پیروی کردن از این اجتماع متمایز شدهاند؟!
لیکن مشکل در این نهفته است که آنها در عرصهی سلف منحصر شدند. علت این انحصار در سلف، به خاطر این است که تنها هر شخص غلبه کننده بر مردم، قائل به پیشوایی و رهبری گردد و نیز به این خاطر هنگامی که امیری دچار فساد شده است، امر به معروف و نهی از منکر حرمت دارد. بنابراین علت اینکه اهل سنت را وادار کردهاند که تنها از صحابه و تابعین و سلف پیروی کنند نه شخص دیگری، تا به این وسیله، به راحتی حکومت کنند.
اما کلمهی سنت در ابتدای امر، در کنار کلمهی جماعت نبود. بلکه ابتدا در عهد امویان به صورت تنها یعنی کلمهی سنت خالی، ظاهر شد تا میان کسانی که بر طبق روال جماعت بودند و میان کسانی که همواره به قداست دین ایمان داشتند و میدانستند که این دین، ابا دارد از اینکه رجال بنی امیه، رهبران دین باشند و به نام دین صحبت کنند؛ تمایز ایجاد کند. بنابراین، کلمهی سنت خالی برای تمایز میان این دو دسته بود. بنابراین هنگامی که گفته شد «اهل سنت» مقصود افرادی هستند که اهل اطاعتاند و مقصود از جماعت، خودشان هستند. اما دیگران که این گونه نیستند، اهل بدعت میباشند (مجله المنهاج، شماره ۶، ۱۲۱-۱۲۴)..
ادریس حسینی میگوید: «شیعیان از منظر علمای شیعی، کسانی هستند که همراه با سنت پیامبر که ماخوذ از عترت پاکش میباشد، طی طریق میکنند. در نتیجه ضروری است که درباره آن به صورت عمیقتر پرداخته شود. چرا که این دو اصطلاح، پایههایش را از عمق تاریخ اسلامی گرفته است. از طرفی دشمنان با حمله بر شیعه هر چیز منفی بیگانهای را طلب کرده و به شیعیان نسبت میدهند» (الحسینی، ۱۴۱۴: ۲۹)..
سپس ادریس حسینی در بارهی مسئلهی نامگذاری مذهب معتقد است که: «نامگذاری، مشکل و مسئله نیست، بلکه واقعیت عملی دو مذهب، موضوع مناقشه است. هنگامی که به سنت پیامبر از نظر قولی و فعلی و تقریری نگاه کنیم، روشن خواهیم نمود که کدام فرقه به سنت رسول نزدیک تر است. شیعه بدعت گذار نبودند بلکه مذهبشان قائم بر نص الهی است و بی شک اسلام حقیقی بعد از رسول خدا در حضرت علی تمثل یافته است و شیعیان حضرت علی در حقیقت شیعیان پیامبر میباشند.
تأکید حضرت علی بر تعالیم پیامبر و توصیههایی که پیامبر در حق ایشان فرمود و این که او (حضرت علی) اسلام است، همهی اینها دلالت میکند که تشیع حضرت علی تشیع متصل به پیامبر است. اما اهل سنت با محاصره کردن شیعه از نظر اصطلاحی سوء استفاده کرد، زیرا جریان رایج وحاکم در آن روزگار، دلیل و حجتی نداشت جز بازی کردن برروی مفاهیم سطحی و امروز که خلافت به پادشاهی تبدیل شده همان اصطلاح عام جماعت است. مقصود این است که سنت به معنای سنت پیامبر نیست بلکه سنت حاکمان و خلفا در قدیم، و پادشاهان در حال حاضر است و جماعت هم یعنی مردمی که بر حکومت این پادشاهان اجتماع کردند و جمع شدند (الحسینی، همان، ۳۱-۳۵).
یکی دیگر از مستبصران بر آن است که در اسلام، مذهب گرایی، شیعه، سنی، شافعی، مالکی، حنفی یا حنبلی نیست. تمام اینها نامگذاریهای تاریخی است که از اختراعات نظام سیاسی میباشد و حق این است که اسلام حق و اسلام باطل، اسلام ربّانی و اسلام حکومتی وجود دارد. آنچه که در طی تاریخ فرمانروا شد، اسلام حکومتی بود و آنچه که به آن ضربه زدند و مخفیاش کردند، اسلام ربّانی بود. اسمها و مسمّاهای آنها در اینجا، جایگاهی ندارد، مهم همان حق است. در مقابل حق، اسمها و مسمّاها از بین میرود و تمرکز بر اصل و جوهر انجام میگردد (الوردانی، ۱۴۱۶: ۴۴-۴۵).
وجود بسیاری از شکافها در مذهب اهل سنت
از جمله اموری که شخص سنّی پس از شناختن مذهب اهل بیت نگاه مقدسانهاش را نسبت به مذهب اهل سنت از دست میدهد و این امر باعث بازداشتن از چنین نگاه مقدس به مذهبش میکند، مسئلهی وجود بسیاری از شکافها در مذهب و میراث سنّی و نیز افضلیت و برتری مذهب شیعه بر آن است. این امور باعث میشود تا این فرد نسبت به مذهب اهل سنت نگاه مقدسی نداشته باشد.
صالح وردانی این امر را به صورت مفصل توضیح میدهد و میگوید: «میان اهل سنت و شیعه شماری قضایا وجود دارد که جدایی و دوری شیعه و سنی و عدم تلاقی آنها را واجب میکند. در طیّ بحث و پژوهشام در این میراث، روایات، اجتهادها و اقوال مرا به درنگ واداشت و شک در برابر میراث اهل سنت و شیعه را در وجودم بر انگیخت. هر دوی آنها، شمار زیادی از روایات ساختگی، تزهای مختلف و متضاد را در درون خود حمل میکردند. بنابراین چه چیزی میراثی را از دیگری متمایز میکند؟ جواب به این سوال اقتضا میکند تا صفات خاص یا نشانههای ویژهی اختلاف میان دو میراث را معین و مشخص کنیم. در پاسخ باید گفت میراث سنی بر صحابه اما میراث شیعه بر خاندان پیامبر اعتماد میکند.» (همان، ۴۹)
با این مقایسه برای ما، میزان شکافی که این دو میراث را از هم دور میکند روشن میشود. جز این که میراث شیعه همانند هر میراث دیگری به دلیل انباشته شدن اقوال و اجتهادهای سرچشمه گرفته آن، ناگزیر دچار دگرگونیهایی شد به گونهای که تا حد زیادی به میراث سنّی شبیه گردید. از اینجا بود که روایات جعلی در هر دو طرف (اهل سنت و شیعه) آشکار شد و مذاهب در حلقهی یک فکر واحد ظاهر شدند. میراث سنی بسیاری از روایات که قدر و منزلت صحابه را بالا میبرد، آشکار کرد، اما میراث شیعه، بسیاری از روایات که قدر و منزلت اهل بیت را بالا میبرد، اظهار نمود. و در هر دو طرف (اهل سنت و شیعه) جعل و ساختن احادیث روی نمود. بی شک به کارگیری این قاعده از سوی شیعه برای حفظ و نگهداری روایت، وضع شد و عملیات جعل حدیث را متوقف کرد، به طور کلی این قاعده دقیق تر و مرتبطتر است با نص نسبت به قاعدهی اهل سنت. بر اساس قواعد شیعه اگر حدیثی مخالف قرآن و عقل بود، باید به دیوار زده شود به عبارتی این قاعده بر متن روایت متمرکز است، در حالی که قاعدهی اهل سنت بر سندش متمرکز است. در پرتو قاعدهی شیعه، بسیاری از روایات از میراث شیعه دور انداخته میشود و روایات دیگر محکوم میشود و در دایرهی بازنگری و ضبط قرارمیگیرند. در پرتو قاعدهی اهل سنت به بسیاری از روایات حتی با وجود مخالفتش با نصوص قرآن و برخوردش با عقل اعتماد میشود، به دلیل این که سند این روایات سالم و رجالش، رجال صحیحی بودهاند. همین که عدالت روایات ثابت شود، صحت روایت ثابت شده است، حتی اگر مخالف با قرآن باشد. در نتیجه باید گفت روش شیعه به بازنگری حدیث میانجامد. درحالی که قاعدهی اهل سنت، باقی ماندن میراث بر همان حالت و دوری از قرآن و عقل را در پی خواهد داشت. (همان، ۵۰)
اهم آنچه که بر قاعدهی محکم کردن قرآن و عقل بنا خواهد شد، فرو گذاشتن نقش رجال و اقوال آنها از نصوص و ممانعت کردن این اقوال در این که بر نصوص وارد شود، است. این قاعده از مهمترین ویژگیهای میراث شیعه بر میراث سنّی میباشد که با فقدان این قاعده، رجال بر نصوص غلبه میکنند. عزل قرآن و عقل از میراث و جدا ساختن آنها بدون توجه به نقش آنها مانند دو حَکَم میباشد بر میراث (اسلام)، این کنار گذاشتن قرآن و عقل، توطئه و دسیسهای است که اختراع سیاست میباشد. هدف آن ثبت روایات جعلی و ساختگی است که در ساختار اسلام سهیم خواهند شد و هویت بحق اسلام را نابود کرد. و تبدیل به یک هویت دروغین که به مصالح حاکمان خدمت میکند و بر آنها مشروعیت میبخشد. رأی قرآن و عقل یعنی پیوستگی و انتساب به نص نه به میراث، و نص همان حکم بر میراث است و عکس آن نیست. از اینجاست که رجال نزد شیعه متأثر از نصوص میباشند. (همان، ۵۱)
وردانی میگوید: « هنگامی که به خط مشی اهل بیت التزام پیدا کردم، به نص ملتزم شدم نه به رجال. یعنی شیعه عقایدش را از رجال نمیگیرد اما اهل سنت عقایدشان را از رجال میگیرند، برای مثال حنبلیها از احمد بن حنبل و حنفیها از ابو حنیفه میگیرند. اما شیعه به نص ملتزم و معتقداند که رجال به نص ملتزم هستند. یعنی هرچی که نص یعنی کتاب (قرآن) و سنت قطعی بیان کند، همان درست است و رجال نمیتوانند بر خلاف نص اجتهاد کنند». او در مقایسهی دیگر میان عقیدهی اهل سنت و عقیدهی تشیع، معتقد است که شیعه، به عقل و نص ملتزماند اما اهل سنت، به اثر و رجال، تشیع پیرو اهل بیتاند، اما اهل سنت در جنگ با اهل بیت و در مخاصمه با ایشان هستند. تشیع به رأی احترام میگذارد و باب اجتهاد را باز میکند، اما تسنن، رأی را دور میاندازد و باب اجتهاد را میبندند. شیعه، مالک سرمایهی علمی به ارث رسیده از اهل بیت است اما اهل سنت جز سرمایهای از فقیهان که با یکدیگر اختلاف و نزاع دارند، مالک چیزی نیست. این میراث از واقعیتی منحرف به ارث رسیده است که بر آن سیاست غلبه کرد، شیعه به حاکمان انعطاف نشان نداد، اما اهل سنت با حاکمان هم پیمان شدند. این همان چیزی است که در عقیدهی تشیع آن را کشف کردیم و شکی نیست در این که این عقیده با این توصیفات، میراث و فرهنگی را به موفقیت رساند. (همان)
صالح وردانی میگوید: «ملاحظه کرده ام که بیشتر وهابیان و غیر آنها در کمین شیعه و تشیع میباشند، مخصوصاً در دورهی دههی ۸۰ در مصر، از کتاب بحار الانوار برخی از روایات را صید کرده و آن روایات را به منظور توطئه علیه شیعه به کار بردند.» کتاب بحار الانوار گرد آمده برای علوم اهل بیت و نمایندهی میراث شیعی است، لیکن نمایشگر عقیدهی شیعه نمیباشد. ما بنابر اعتقاد اهل بیت، معتقدیم که حدیث باید بر قرآن و عقل عرضه شود همچنان امام صادق بر آن تصریح فرمود. اما در میراث اهل سنت، این قاعده یافت نمیشود و این همان فرق اساسی میان این دو مذهب است، زیرا در میراث سنی، عقل به آن حکم نمیدهد در حالی که میراث شیعه عقل به آن حکم میکند.
فرهنگ شیعی همان فرهنگی است که با بالا بردن عقل و آزادی ذهن و برتری داشتن سلوکش، از فرهنگ سنّی متمایز شده است. به همین خاطر هنگامی که میان مردم عوام دو مذهب مقایسه میکنیم، این فرقها را ملاحظه نمیکنیم» (الوردانی، مجله المنبر، شماره ۲۲).
همچنین آشکار شد که فتواها و خطبهها و تالیفات رایج در اسلام، بیشتر نتایج و اجتهادها و موضوعهای فقیهان سلف را منعکس میکردند تا نصوص. احساسم بر نیرنگ و دروغین بودن طرحهای اسلامی معاصر، به سرعت رشد نمود و قوی شد به گونهای که مرا واداشت تا میراث را به کناری اندازم و پیرامون دین، از نو به بحث و پژوهش پردازم» (الوردانی، ۱۴۱۶: ۳۹-۴۰).
این دیدگاه نسبت به مذهب اهل سنت بود که باعث شد ادریس حسینی نیز مذهب اهل سنت را ترک کند و به مذهب اهل بیت رو آورد. این بصیرت یافته به این امر اشاره میکند و میگوید:
«پس قانع شدم و به این نتیجه رسیدم به این که مذهب اهل سنت از ساختن یک امت یا ایجاد فکر یا برپا کردن شخصیت برای یک مسلمان ناتوان و عاجز است. نیز از اینکه عدالت و امنیت و صلح را برای مسلمانان به ارمغان آورد یا عقل را به آرامش رساند و وحدت را ایجاد کند و امت را به پیش براند، راهی به جایی ندارد. بنابراین تصمیم گرفتم که به مذهب اهل بیت منتقل گردم.» از نظر او از مهمترین امور ضروری برای تغییر مذهب، آن هم پس از این که پژوهشگر سنّی، عدم صلاحیت مذهبش را شناخت، این است که وی، مذهب اهل بیت را جایگزینی مناسب برای پذیرفتن مییابد. از این رو وی را به بصیرت یافتن برانگیخت و مذهب سابقش را ترک میکند، در نتیجه مذهب اهل بیت را میپذیرد (الحسینی، مجله المنبر، شماره ۳).
تیجانی سماوی نیز دربارهی تجربهی خاصش در شناخت جایگزینی مذهب میگوید: «بسیاری از کتب را مطالعه کردم تا اینکه قانع شدم که شیعهی امامیه برحق است. بنابراین شیعه شدم و به برکت خدا، سوار بر کشتی اهل بیت شدم و به ریسمان ولایتشان چنگ زدم. زیر ا به حمد خدا، ائمه را که خداوند متعال از آنها آلودگی را برده و تطهیرشان نموده و دوست داشتنشان را بر همهی مردم واجب کرده، آنها را جایگزینی یافتم بر برخی صحابه. زیرا برایم ثابت شد که آنها به جای نخست قهقرای خود بازگشتند و از آنها تنها عدهی قلیلی نجات یافتند». (تیجانی السماوی، ۱۴۱۷: ۱۳۱).
تیجانی سماوی با اشاره به ناجیه بودن فرقه شیعه میگوید: «بله من این جایگزین را به حمد خدا یافتم و مرا به آن هدایت نمود و اگر خدا مرا هدایت نمیکرد، هدایت نمیشدم. حمد خدا و شکر بر این که مرا بر این فرقهی ناجیه هدایت نمود. فرقهی ناجیهای که با اندوه به دنبالش میگشتم و شکی برایم در تمسک به حضرت علی و اهل بیت باقی نماند، چنگ زدن به ریسمان محکم که جدایی برایش نیست. نصوص از جانب پیامبر در مورد این مسئله بسیار است و مسلمانان بر این نصوص اجماع دارند. و عقل خود به تنهایی، بهترین دلیل برای کسی است که گوش فرا دهد و او شاهد است. به حمد الله این جایگزین را یافتم و پس از رسول خدا به حضرت علی، امیر المومنین و سید اوصیا و به دو سید جوانان بهشت، دو ریحانهی پیامبر، امام حسن و امام حسین و به پارهی تن پیامبر و مادر ائمه و کسی که با غضبش، خدای با عزت و جلالت، خشمگین میشود یعنی حضرت فاطمه سرور زنان اقتدا نمودم. استاد ائمه و معلم امت یعنی امام جعفر صادق را جایگزین امام مالک نمودم. و به ۹ ائمهی معصوم از فرزندان امام حسین تمسک جستم. اصحابی که عهد پیامبر را نشکستند همچون عمار یاسر، سلمان محمدی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، خزیمه بن ثابت، که ملقب به ذوالشهادتین بود، ابی بن کعب و غیره را جایگزین صحابهای کردم که به اعقاب خود برگشتند همانند معاویه، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه، ابو هریره، عکرمه و کعب الاحبار، علمای شیعه که باب اجتهاد را نبستند و در برابر امیران و سلاطین ظالم سست نشدند، جایگزین علمای قومم نمودم کسانی که عقلهای ما را جمود کردند و در هر زمانی بسیاری از آنها از سلاطین و حکام پیروی و تبعیت نمودند. بدین ترتیب افکار روشن و آزاد و گشاده را که با دلیل و حجت و برهان ایمن شده بود جایگزین افکار متحجر و متعصب که دارای تناقضات بود؛ نمودم.»
در چنین شرایطی، مغزش را از آلودگیهایی که در طی ۳۰ سال، گمراهان بنی امیه به آن وارد کرده بودند؛ شست و به وسیلهی عقیدهی معصومان کسانی که آلودگی را خداوند متعال از آنها پاک فرمود، آن را در باقی ماندهی عمرش از آلودگی پاک کرد. همانطور که پیامبر فرمودند: انسان با کسی که دوستش دارد محشور میشود (همان، ۱۳۲-۱۳۴).
علت سوم: آشنایی با پیروان اهل بیت
دیدار فرد و گفتگویش با کسانی که در رأی و اعتقاد، مخالف وی هستند، کمک میکند تا افقهای ذهن فرد در طی شناختش نسبت به افکار طرف مقابل، باز و گشوده شود. زیرا این دیدار منجر به پیوند فکری میشود و افقهای دید دو طرف را وسیع و گسترده میکند و معلوماتی به آنها میدهد که در گذشته نداشتند و آنها را از این جهت بی نیاز میکند.
همچنین هنگامی که یک شخص سنّی دور از تعصب با یک شخص شیعهی آگاه ملاقات میکند، چون شکی نیست در این که این گونه دیدار منجر به نوعی نزدیکی یا تقارب عقلی میان آنها میگردد؛ ثمرهاش این میشود که هر کدام از آنها به حقایقی دست مییابند که قبلاً آن را نمیدانستند.
این امر برای بسیاری از اهل سنت هنگام دیدارشان با یک شخصیت شیعهی آگاه اتفاق افتاده است و به مثابه شعلهای مقدس بوده که اذهان و قلوب آنها را روشن کرده و آنها را به بحث و پژوهش دربارهی حقیقت واداشته است.
بسیاری از اهل سنتی که بصیرت یافتهاند، بیان میکنند که این دیدارها نقشی فعال در باز گرداندن نظر و اعتقاداتشان از معتقدات سابقشان داشتهاند. این دیدارها آمادگی برای ترک مذهب سنّی و پذیرفتن مذهب اهل بیت بود، و در بسیاری ازآنها شخص شیعه بر طرف سنی تاثیر میگذارد و آنها را وادار میکند تا نگاهی جدید به پایههای فکری خود بیندازند، پایههای فکری که از سوی محیطی که در آن زندگی کردهاند به ارث رسیده است.
در کتابها و سخنان بصیرت یافتگان اشاره به این عامل و تاثیرش در بصیرت یافتن آمده است. و به ما این امکان را میدهد که در این فرصت به برخی از تصریحات بصیرت یافتگان اشاره کنیم.
صالح وردانی از مستبصرانی است که دیدارهای زیادی با شیعیان قبل از بصیرتش داشته است. او ارتباطهای زیادی با طلبههای عرب مقیم در مصر داشت که به منظور تحصیل و درس خواندن بود و در میان آنها عدهای از شیعیان عراق وجود داشتند. او از بسیاری از آن ارتباطها، در شناختن فکر شیعه از نزدیک، استفاده کرد و برایش ممکن شد تا به عراق سفر کند که به دعوت دوستش که در مصر با وی آشنا شده بود. این امور زمانی اتفاق افتاد که وی در سال ۱۹۷۷میلادی در قاهره مشغول گذراندن تحصیلات عالیه بود. در خلال ماندنش در عراق به زیارت مزارات اهل بیت و گشتی در مساجد شیعه و گوش دادن دروس و گفتگو با جوانان شیعه که از دوستان دوستش بودند، اقدام نمود. نتیجهی همهی اینها، این شد که از ذهنش بسیاری از اوهام و تصورات غیر صحیح که در بارهی شیعه داشت، دور شد. علاوه بر آن، او ملاحظات منفی گرا و انفعال گرایی داشت که آنها را نیز کنار گذاشت. (الوردانی، ۱۴۱۶: ۱۷).
عبدالمنعم حسن نیز از جمله مستبصرانی است که هنگام حضورش از یکی از معتقدان مذهب اهل بیت متأثر شد، یعنی هنگامی که در خارطوم مستقر شد تا تحصیلات دانشگاهی را شروع کند. در آن زمان تصمیم گرفت تا با یکی از پسر عموهایش که به تنهایی زندگی میکرد و به تحصیل و کار میپرداخت، هم خانه شود. پسر عمویش فردی متدین بود و زندگی سعادتمندانهای داشت.
عبد المنعم میگوید: «به دلیل شگفتی بسیارمان از خلق و خو و زهدش به طور مستمر او را ملاقات کرده با او مینشستیم و در بسیاری از قضایای دین و مرگ و آخرت با وی گفتگو میکردیم. او چشمهای از علم بود. و وقتی که با ما سخن میگفت، روحی ایمانی را در ما به وجود میآورد و انگیزهی معنوی مضاعف را برای رویارویی زندگی و زهد در دنیا ایجاد میکرد. ما از تدین و دینداریاش که از اخلاص سرچشمه میگرفت، تعجب میکردیم. چیزی که در نزد کمتر کسی یافت میشود. خصوصاً در این روزگار و زمانه که مادیات بر آن غلبه کرده و دین لقلقهی زبان مردم شده است. تا زمانی که اوضاع زندگی شان رو به راه باشد دیندارند اما هرگاه که به بلا و رنج مبتلا شوند و امتحان شوند دینداران کم میشوند. احساس ما هنگامی که با وی صحبت میکردیم این بود که گویا در برابر یکی از مجاهدان همراه پیامبر در جنگ بدر و احد و حنین ایستاده ایم. سخن از قلبش خارج میشد وآن را در اعماق وجدانمان احساس میکردیم. وی بسیار روزه میگرفت، و دائم در حال عبادت بود. گاهی با او شبهای کاملی را بیدار میماندیم. در شب او را قائم به نماز و در حال قنوت میدیدیم که خدا را میخواند و کتاب خدا را تلاوت میکرد و در صبح خداوند را با کلماتی میخواند که قبلا آنها را نشنیده بودم. کلماتی که به وسیلهی آن با خدا مناجات میکرد بدون شک از بشر عادی نبود. حتماً از سخنان پیامبر است ولی جای تعجب است که قبلا آن را نشنیده بودیم و در ضمن برنامههای تحصیلمان در کتابهای اسلامی نخواندیم. لذا مجبور شدیم که از وی بپرسیم این چیزی که میخوانی چیست؟! وی به ما جواب داد که آن دعای صباح از حضرت علی است. بنابراین سخن وی باعث بهت زدگیمان شد. بسیاری از مواقع، دربارهی اهمیت تدین و دین و جستجو کردن پیرامون راههای نجات قبل از این که اجل حتمی برسد، سخن میگفت. و این سخنان در ما احساس مسئولیت را بر میانگیخت. و ما را از خواب باز میداشت بنابراین ما میخواستیم باب گفتگو با وی را از اساس بگشاییم تا این که روزی با او گفتگوی صریحی را آغاز نمودیم و این زمانی بود که برای ما چیزهایی روشن شد که باعث شگفتی مان شد. ما گفتگوی صریحی دربارهی این دین که به وسیلهی آن خداوند متعال عبادت میشود، کردیم و اولین چیزی که برای ما روشن شد، این بود که وی فردی اثنا عشری (شیعه) میباشد! ما با وی وارد گفتگوهای اساسی شدیم به اعتبار این که به مذهب اهل سنت و جماعت متمسک میباشیم یا حداقل (ذلک ما علیه آباؤنا و نحن علی آثارهم سائرون)، یعنی حداقل متمسک به مذهبی هستیم که آبا و اجدادمان بر آن اعتقاد داشتند و ما دنباله روی آنها هستیم و بر آثار آنها سیر میکنیم.
مناقشهی ما، ساعات طولانی امتداد مییافت و او حجتش قوی و روشن بود و با ادله و برهانهای عقلی و نقلی حمایت میشد و در طی گفتگویش با ما بر کتاب یا مصدر شیعی تکیه نمیکرد. بلکه ما را به منابع اهل سنت و جماعت راهنمایی میکرد تا صدق و درستی ادعایش را درک کنیم. به وسیلهی سخنش و دلایلش و برخی کتبی که آنها را خواندیم، درونمان آشوبی بر پا شد اما ما تکبر ورزیدیم و چیزی از این آشوب درونمان را آشکار نکردیم. هنگامی که از وی دور میشدیم به حالش تأسف میخوردیم. علی رغم تدین و دینداری خالصش او را به خاطر شیعه بودنش، مجنون میدانستیم. پس از این گفتگو تقریبا به مدت دو سال طول کشید، ثابت شد که ما مجنون و غافلیم. برای ما دلیل و حجت بر صحت اعتقادش آورد، بنابراین در نهایت، کاری جز تسلیم نداشتیم آن هم پس از پژوهش و تعمیق و کشف حقایق». (عبد المنعم، ۱۴۲۰: ۱۲-۱۴).
محمد علی متوکل از جمله کسانی است که دیدارشان با پیروان اهل بیت در پذیرفتن مذهب تشیع در آنها تأثیر گذار بوده است. وی در سودان با شخصی شیعی برخورد کرد و از طریق وی به حقایق آگاه شد و در نهایت باعث شد به مذهب اهل بیت معتقد گردد. او دربارهی چگونگی پیوند و ارتباطش با این شخص شیعی بیان میکند که وی با آن فرد شیعی در یکی از مسافرخانهها در سودان آشنا شد در حالی که نمیدانست او فردی شیعه است. سپس میان آن دو، سخنانی پیرامون تفکرات اسلامی رد و بدل شد.
این مستبصر ذکر میکند که از وسعت افق آن مرد و دقت معلوماتش دچار حیرت شده و از خلال گفتگویشان دانستم که او احتمالاً فردی شیعی مذهب است. محمد علی میگوید: «بعد از مقداری رفت و آمد، از وی پرسیدم: آیا تو شیعه هستی؟ توقع داشتم که سوالم باعث شود که آرامشش را از دست بدهد و از آرامش خارجش کند و فکر میکردم، سوالم آن قدر بد است که گویا همانند این است که از وی پرسیده باشم آیا تو زندیقی؟! اما او بدون پلک زدن جواب داد: بله من شیعه هستم! با خود گفتم: سبحان الله، او این سخن را بدون احساس گناه و سختی بیان کرد. آیا او فکر میکند که شیعه است و کار خوبی کرده است؟ برای یک لحظه تلاش کردم میان افکار عمیق و دلایل استوارش که در میان گفتگویش به آنها استناد میکرد و میان اعتراف با جراتش به این که شیعه است، ارتباطی ایجاد کنم. وی با سوالی که از من پرسید از حیرت مرا خارج کرد و آن این بود که: تو از شیعه چه میدانی؟
گفتم: از آنها چیزی نمیدانم جز جدایی شان از اهل سنت و جماعت و جراتشان بر صحابه و غلو کردنشان در تقدیس امام علی. سپس به دنبالش گفتم: اخیرا بر آرا و نظرات شیعه و معتقداتشان و نیز مواضع آنها نسبت به صحابه اطلاع یافتم. و آرزو داشتم تا فرد شیعهای را ملاقات کنم و از صحت و درستی آن چه که به آنها نسبت میدهند پرسش نمایم. آن را گفتم در حالی که تلاش میکردم احساساتم را از او، پنهان کنم. من رو در روی یک شخص شیعه بودم، آنهم شیعهای که دارای شخصیتی قوی بود، اکنون چه بسا با او بسیاری از قضایای بلاتکلیف را به انجام رسانیدم و چه بسا از حقایق، مسائلی کشف میشود که نقیضش را میخواستم. این فرد شیعه با دلیل ثابت میکرد که خلافت حق حضرت علی بود و به دنبالش ثابت میکرد که خلفا حق ایشان را غصب نمودهاند. ثابت میکرد که عایشه در خروجش بر حضرت علی، محق و بر حق نبود. بنابراین او بار خونهای مسلمانان را بر دوش خویش حمل میکند. او اثبات میکرد که صحابه فهمیدند؛ حق از آن اهل بیت میباشد با این وجود آن را انکار کردند.»
متوکل میگوید: «من نمیخواستم امر شبهه برانگیز رابطهی میان حضرت علی و خلفا را کشف کنم. بلکه آرزو میکردم واقعهی جمل (جنگ جمل) چیزی شبیه به نمایشنامه باشد. به گونهای که بازیگران در روی صحنهی نمایش کشته میشوند. سپس در پشت پرده، برخی به برخی دیگر تبریک میگویند به خاطر موفقیتی که در ایفای نقشها محقق شده بود.» او معتقد بود که انسان در هر کجا که باشد فرزند مذهبش است و اگر اطمینانش نسبت به مذهبش دچار جنبش و تزلزل شود، این مسئله را برای مردم دارای مذاهب مخالف و رقیب آشکار نمیکند و پرده بر نمیدارد.
طرف مناظره متوکل فردی خبره و سخنور و دارای فکری مرتب بود. و با ذکاوت و حکمتش توانست، هواخواهی شدید متوکل را در خود فرو برد و تعصبش را بشکند. بنابراین با تمام وجود به او گوش فرا داد.
بعد از این که سخنش پیرامون روشهای بحث و اصول فکر تمام شد، متوکل کوشید تا وی را نسبت به مسئلهی خود و مسئلهی همراهانش و نیز حیرت و آشفتگی فکری که در میان آنها ایجاد شده بود، آگاه کند. در نتیجه گفتگو، طرف مناظره متوکل را نصیحت کرد که به جستجوی حقیقت محض برود و عقل را از اسارت تقلید و چیزهای به ارث رسیده آزاد و رها کند. متوکل نیز به او وعده داد که به این گفتهاش عمل کند. از طرفی انتظار نداشت که بعد از این ملاقات، دیگر وی را ببیند. به خاطر همین از وی خواست که لیستی از کتب ضروری برای پژوهش در مسائل تاریخی و اعتقادی برایش آماده کند.
وی گفت دو کتاب وجود دارد که هریک از آن دو، مراجعی کامل برای پژوهش است. همچنان که هر دوی آنها از قویترین کتابها در حوزهی امامت و مذاهب به شمار میآیند. یکی از آنها کتاب (المراجعات) است. این کتاب حاصل نامههایی است که میان عالم شیعی یعنی سید شرف الدین موسوی از جبل عامل در لبنان و شیخ سلیم بشری که عالم مصری و یکی از شیوخ الازهراست، مبادله شده و بسیار سودمند است. زیرا طرف شیعی، (یعنی سید شرف الدین) به طور کامل در احتجاجاتش بر مصادر معتمد در نزد اهل سنت تکیه کرده و حتی یک دلیل نیز از غیر منابع معتمد اهل سنت نیاورده است. و شیخ بشری نیز در حالی که خودش در علم حدیث خبره و ماهربود؛ به درستی همهی این ادله که سید شرف الدین آورده، اقرار کرده است. این نامه نگاریها میان آن دو پایان نیافت تا آن که شیخ سلیم بشری به ولایت اهل بیت و امامتشان یقین پیدا کرد.
کتاب دوم یعنی «الغدیر»، موسوعهای در تاریخ و عقاید در یازده جلد است که پیرامون محور یک حدیث نبوی مشهور و متواتر است که حضرت رسول هنگام بازگشتنش از حجه الوداع برای اطاعت از این قول خداوند متعال {یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس} ایراد فرمود.
مهمترین مسائلی که در این حدیث، پیامبر در مقابل ۱۰۰ صحابی یا بیشتر ایراد فرمود، به این شرح است: آیا من نسبت به مومنان از خودشان شایسته تر و اولا تر نیستم؟ مردم جواب دادند بله. حضرت رسول فرمودند: «من کنت مولاه هذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» یعنی «هرکس من مولایش هستم پس علی مولایش است….»
متوکل میگوید: «شیخ از پرداختن به مسائلی که باعث بر انگیخته شدن احساساتمان میگشت، پرهیز میکرد اما در مقابل دربارهی اهل بیت با شرح و بسط زیاد، توضیح میداد و ما هم خسته نمیشدیم بلکه خواستار مطالب و سخنان بیشتری دربارهی اهل بیت بودیم. زیرا چیزی دربارهی آنها نمیدانستیم. و هرکسی که از اهل بیت نداند چیزی از اسلام را نشناخته است. احیاناً احادیث بسیاری از اهل بیت با احادیث صحابه برخورد میکند.
مثلاً ما شروع کرده بودیم که برخی جوانب عظمت شخصیت حضرت زهرا÷ را کشف کنیم. بنابراین در ذهنمان یک رابطهی طبیعی میان حضرت زهرا÷ و اصحاب نزدیک پیامبر ترسیم بود و اینکه حتما اصحاب پیامبر همچنان که پدرشان، پیامبر را دوست داشتند، حضرت زهرا÷ را نیز دوست داشتند و به حق حضرت زهرا÷ آگاهی داشتند. این قصور و خیال ما بود و مشتاق بودیم که تصدیق این ذهنیتمان را از سوی شیخ، بشنویم. اما شیخ در گفتن آن تردید میکرد و غلاف مطلوب را نمیگشود. هنگامی که به وی اصرار کردیم که بازگو کند، شیخ آنچه را که میدانست، بازگو کرد. در این هنگام بود که درد بر قلبهایمان فشار آورد درحالی که میان تصدیق مطالب شیخ و شک درباره آنها مردد بودیم. چگونه حضرت زهرا÷ با آن عظمت و منزلتش، درحالی که از بزرگان صحابه غضبناک بود، فوت کرد. و اصلا از کجا آن صحابه جرات یافتند که حضرت زهرا÷ را خشمگین کنند؟
چگونه انتظار داریم صحابه که از نظرمان محترم بودند کاملاً همراه و همدم حضرت علی باشند. اما حقیقت عکس آنچه که میخواستیم را منعکس کرد. بنابراین در عواطف و احساساتمان، درگیری ایجاد شد. ما همهی آنها را (صحابه) با هم متحد فرض میکردیم در حالی که برخی بر برخی دیگر ظلم کرده و برخی از آنها، با حضرت علی دشمن بودند و این در حالی بود که انگارسخن پیامبر را نشنیده بودند که فرموده بود: تنها مومن، علی را دوست دارد و فقط منافق با علی دشمنی میکند.»
او در ادامه میگوید: «کم کم دانستم که حقایق بسیاری وجود دارد که نمیتوان آنها را پذیرفت مگر بعد از تخلیه کردن مسلمات گذشته از وجودمان. از این رو تصمیم گرفتی که به تکیههای جدیدی در دین برسم».
متوکل در حالتی به سر میبرد که میان باورهای گذشتهاش و مسائل تازه مطرح شده دچار چالش شد. او میگوید: «چه قدر سخت است فقهی که در طی سالهای طولانی به آن عمل میشد، به خاطر نقصهایی که در برخی جوانبش دارد؛ مضطرب و مشوش به نظر برسد و به سختی با احکام جدید هماهنگ و همساز شود. احکام جدیدی که حتی تصورش را نمیکرده است.»
به همین دلیل، او تفاوتی را که میان فقه شیعه و سنی مشاهده میشد، انکار میکرد اما ناگهان با کارها و چیزهایی غریب در وضوی شیخ و نمازش مواجه شد که در بارهی آنها از شیخ سوال نمود. شیخ هم برای هرکدام از آن کارها، دلیلی و حجتی میآورد. اما با این وجود در پذیرفتن آنها خودداری مینمود. شیخ معتقد بود هرگاه منبع حکمی از جانب حضرت رسول و اهل بیت باشد صحیح است و باید از آن پیروی کرد حتی اگر عقل نتواند حکم آن را درک کند.
سرانجام بعد از یک ماه گفتگوی دائم متوکل با شیخ و محقق شدن صحت دلایلی که شیخ آنها را از منابع سنی ایراد میکرد شبهاتش از بین رفت.» (المتوکل، ۱۴۲۲: ۴۲-۵۰).
دلیل چهارم: شناخت شیعه و استواری استدلالهای آن
در بررسیهای به عمل آمده مشخص شد یکی از مهمترین عواملی که پژوهشگر سنّی را هنگام ملاقاتش با یکی از پیروان مذهب اهل بیت به قبول کردن گفتههایش بر میانگیزد؛ همان دلایلی است که شیعه آنها را از کتاب و سنّت در بیان معتقداتش جمع آوری نموده است. به گونهای که این دلایل را به کار میگیرد تا فرد سنّی را به مرحلهی قبول کامل نسبت به حقانیت مذهب اهل بیت برساند.
از جمله سببهایی که محمد مرعی انطاکی را به تشیع فرا خواند، ایجاد بسیاری از مناظرههایی است که بین او و برخی علمای شیعه به وقوع پیوست، او با اینکه در مناظرهها شکست میخورد با این حال بر عقاید خویش باقی میماند اما سرانجام خود را در برابر حقایق ناتوان یافت و آنها را پذیرفت (الانطاکی، ۱۴۱۷: ۵۱).
از نظر تیجانی دلایل محکم شیعه، دلایلی سست یا ضعیف نیست تا بشود آن را نادیده گرفت و به آسانی به فراموشی سپرد. این مسئله خود به قرآن حکیم مربوط میشود که آیاتی از آن در خصوص پیروی از اهل بیت نازل شد و پیامبر توجه و اهمیت به آن دادند و به پیروی از اهل بیت توصیه فرمودند و خاص و عام این توصیهها را منتقل کردند تا این که کتب تاریخ و حدیث، پر شد و راویان نسل به نسل آن را نگاشتند (تیجانی السماوی، ۱۴۲۱: ۴۴).
به همین دلیل، تیجانی سماوی در این عرصه میگوید آنچه که پذیرشش را نسبت به این که شیعهی امامیه همان فرقهی ناجیه است زیاد تر کرد همان عقاید محکم عقلانی ایشان بود. از طرفی برای هر مسئلهای از مسائل و برای هر عقیدهای از عقاید، تفسیری شفا دهنده و کافی نزد هریک از ائمهی اهل بیت یافت که در نزد اهل سنت و فرقههای دیگر، راه حلی برای این مسائل نیافت.» (همان، ۲۴)
تیجانی سماوی در کتاب کل الحلول عند آل الرسول بیان میکند: «ما با تفحص در کتابهای گذشته گان و مباحث تاریخی دانستیم که شیعهی امامیه اثنی عشری همان فرقهی ناجیه است که خط اسلام صحیح را دنبال میکند. این حکم، مولود اوضاع و محیطی که در آن زندگی کردیم و تاثیر گذاشته نبوده است. بلکه حقیقتی است که شریعت آن را از میان قرآن و سنت ثابت کرده است همچنان که تاریخ که از جعل و تحریف سالم گردید آن را اثبات کرده است و عقل به این مسئله هدایت میکند چرا که خداوند متعال قدرت تشخیص و اثبات دلیل را به عقل بخشیده است. از این رو خداوند عز و جل میفرماید: {فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب.} و در حق کسانی که عقلهایشان را تعطیل کردهاند و مستحق عذاب شدهاند، میفرماید: {وقالو لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فی اصحاب السعیر}. (تیجانی السماوی، ۱۴۱۶: ۱۷)
محمد الکثیری نیز بر آن است که عقاید شیعه به اندازهای محکم است که هرگاه آنها را بر سلفیه متعصب عرضه کنید به ناچار تسلیم شده و گردن مینهند (الکثیری، ۱۴۱۸: ۶۶۸). از نظر او، عقیده یا فکری وجود ندارد که شیعهی امامیه بدون ادلهی قوی به آن فرا بخواند و تنها در قرآن و سنت بلکه میتوان در آثار دشمنان آنها ادلهای بر این امر جستجو کرد. به همین خاطر دیده میشود که سلفیه یا اهل سنت که امروز، شیعه شدهاند در استدلال بر عقاید شیعه که آن را پذیرفتهاند به منابع تاریخی و حدیثی شیعه بر نمیگردند. بلکه ادله شان را در میراث اهل سنت و سلفیه مییابند. و این نشان دهندهی اطمینان و ایمان زیاد آنها به درستی عقاید شیعه و آنچه که به آن دعوت میکنند، میباشد (همان، ۶۱۵-۶۱۶).
محمد مرعی الانطاکی با تأکید بر نیروی ادله شیعه، اموری را که سبب تشیع او شدند چنین توصیف میکند:
اولاً: دیدم عمل کردن بر طبق مذهب شیعه، جایز است و بدون شک عمل کردن بر طبق مذهب چیزی بر گردنم نیست. از طرفی، بسیاری از علمای اهل سنت از اسلاف و اخلاف، به جواز عمل کردن بر طبق مذهب شیعه، فتوا دادهاند و اخیرا از میان آنها، دوستم شیخ اکبر، شیخ محمود شلتوت، شیخ دانشگاه الازهر، با فتوای مشهورش که در جهان اسلام منتشر شد به این مسئله، فتوا داده است.
ثانیاً: به وسیلهی ادلهی قوی و برهانهای قاطع حجتهای قطعی حقانیت اهل بیت برایم ثابت شد. دانستم که آن مذهب حق است و شیعه آن را از ائمهی اهل بیت از جدشان پیامبر از جبرئیل از پروردگار متعال گرفته است.
ثالثاً: وحی در خانهی آنان (اهل بیت) نازل شد و اهل بیت نسبت به آنچه که در خانه شان است، آگاهترند تا غیر آنان. بنابراین برای عقل دارای تدبیر، شایسته است که ادلهی اهلبیت را که به صحتش معتقد است را ترک نکند و از بیگانهها، آنها را اخذ نکند.
رابعاً: بسیاری از آیات وارده در قرآن حکیم بر ادعای ما دلالت میکنند.
خامساً: بسیاری از احادیث ماثوره و اخبار وارده از جانب پیامبر برحقانیت مذهب اهل بیت دلالت میکند چنانکه دو فرقه سنی و شیعه در کتابهایشان این مسئله را ذکر کردهاند (الانطاکی، ۱۴۱۷: ۴۹-۵۱).
دلیل پنجم: کتب شیعه و کتب مستبصرین
مطالعه و آشنا شدن با میراث شیعه، یکی از سببهای بصیرت یافتن برخی از مستبصرین و پذیرفتن مذهب اهل بیت میباشد. یکی از آنها، ادریس حسینی است که به صورت مستقیم، از طریق پژوهش و بررسی و اصرار بر شناختن و معرفت، با این مذهب (اهل بیت) آشنا شد (الحسینی، مجله المنبر- شماره ۳).
مهمترین کتبی که بصیرت یافتگان به وسیلهی آن تحت تاثیر قرار گرفتند از این قرار است:
۱- کتاب المراجعات
کتاب المراجعات اثر سید عبدالحسین شریف الدین& از مهمترین کتبی به شمار میآید که تاثیر روشنی بر بصیرت یافتگان باقی گذاشته و در قانع کردن بسیاری از مردم نسبت به حقانیت اهل بیت دارای برتری و تقدم است. در سخن بصیرت یافتگان، پیرامون این کتاب با ارزش و این اثر جاودان آمده است که میزان تاثیرشان از این کتاب عظیم را بیان کردهاند.
تیجانی سماوی، پیرامون کتاب المراجعات در کتاب ثم اهتدیت میگوید: «کتاب المراجعات به سبب صراحتی که نویسندهاش داشت و روش متمایز او در حل مسائلی که برای علمای سنی دشوار بود، مرا به خود جذب و مبهوت کرد. در این کتاب، خواستهام را یافتم زیرا این کتاب، همانند کتابهای دیگر نیست که مولف هر آنچه را که میخواهد بدون هرگونه معارضهای بنویسد.
المراجعات، گفتگو میان دو عالم از دو مذهب مختلف است. و هر دوی آنها دو مرجع اساسی برای همهی مسلمانان را در نظر گرفتند و آن قرآن کریم و سنت است که در صحاح اهل سنت بر صحت آن اتفاق شده است. این کتاب در حقیقت، نقش یک پژوهشگر را بازی میکند که درباره حقیقت تحقیق میکند و هر کجا که آن را بیابد قبول میکند (التیجانی السماوی، ۱۴۱۷: ۷۵).
تیجانی سماوی در جای دیگری از کتابش (ثم اهتدیت) به نقش اساسی کتاب المراجعات در گردن نهادنش به مذهب شیعه تصریح میکند و میگوید: «کتاب المراجعات را چندین بار خوانده و مرور کردم. در مقابلم افقهایی باز شد که باعث هدایتم شد و سینهام برای حب اهل بیت و دوست داشتنشان باز و گشوده شد» (همان، ۱۷۰).
محمد مرعی انطاکی از احساسات جوشانش پیرامون کتاب المراجعات چنین میگوید: «من به خاطر خداوند، نصیحتی خالص و بدون آلودگی به ریا به هر یک از برادران اهل سنتم تقدیم میکنم و آن این که به کتاب المراجعات و سایر کتب شیعهی امامیه رجوع کنند و با دقت و انصاف از ابتدا تا پایانش را مطالعه کنند. ان شاءالله در آن، چیزی را که قانع کننده است خواهند یافت و هیچ عذر یا مجالی برای این که شیعه را متهم کند، باقی نخواهد ماند. سبب آشنایی محمد مرعی الانطاکی چنانکه خود او تصریح میکند گفتگو با فردی شیعی به نام سید عبد القادر حاج موسی بود. آن فرد کتاب المراجعات را به او قرض میدهد. از این رو الانطاکی در اثر مطالعه کتاب و مشاهده روش نویسنده و ادلهی او شگفت زده میشود. (الانطاکی، ۱۴۱۷: ۵۳، ۴۳۹).
محمد مرعی انطاکی اضافه میکند: «هنگامی که به مراجعهی چهارم رسیدم؛ شگفتیام بیشتر شد. زیرا در آن، قول فصل بود برای کسانی که عقل دارند و گوش فرا میدهند. بر همین بخش از کتاب، اکتفا نکردم بلکه سایر قسمتهای کتاب را نیز خواندم، و این چنین بود تا این که دو سوم شب گذشت و من احساس خستگی نکردم چرا که الفاظش را شیرین و عباراتش را زیبا یافتم و در این هنگام بود که در مقابلم درهای صدق و راستی که شبهای در آن نبود، گشوده شد و چیز عجیبی نیست اگر بگویم که گویا من در رگبار تند آن (کتاب) ذوب شدم و عقلم را از دست دادم. زیرا این کتاب مرا به تدریج با خود میبرد و هدایتم میکرد. و من با اختیار یا بدون اختیار به دنبالش رفتم. (همان، ۴۳۹).
او کاملاً راضی شده بود که حق با شیعه است و آنها مذهب حق میباشند که از جانب رسول خدا و اهل بیت طاهرینش آمده است و سرانجام اعتماد پیدا کرد که مذهب شیعه بر خلاف افتراها، اتهامات ومخالفینش میباشد. بعدها او نیز کتاب را به یکی از علمای شافعی مذهب به نام احمد امین الانطاکی میدهد که او نیز در اثر مطالعی آن به مذهب شیعه ایمان میآورد (همان، ۵۳-۵۴).
هشام آل قطیط نیز تغییر مذهبش را به وسیلهی کتاب المراجعات دانسته است. او میگوید: «شروع به خواندن کتاب کردم درحالی که به خودم اطمینان داشتم که این کتاب، کتاب گمراهی است و من آن را رد خواهم نمود و به شیعه میفهمانم که مذهب تسنن چگونه مذهبی است. تقریباً بیش از ۲۰۰ صفحه از کتاب را خواندم. بنابراین غافلگیر شدم و به لرزه افتادم و از این معلومات عجیب که برای اولین بار به ذهنم راه یافته بود؛ شگفت زده شدم. خصوصا علمای ما، دائما ما را از خواندن کتب شیعی بر حذر میداشتند. پس گفتم اگر به خواندن این کتاب ادامه دهم، بدون شک مرا منحرف میکند و اگر میخواستم دلایل را جستجو کنم، منابع و فراغت کافی هم نداشتم. بنابراین کتاب را بستم زیرا فکرم را مشوّش کرده بود» (آل قطیط، ۱۴۲۱: ۲۳).
او کتاب المراجعات را کتابی دقیق و شگفت انگیز توصیف میکند: «به منابع مراجعه کردم و بر آن تامل کردم و درستی آن چه را که این عالم شیعی آورده بود دریافتم. از قدرت استدلال این عالم و احاطهی دقیقش به تاریخ و سیره و صحاح شگفت زده شدم. زیرا این کتاب با اسلوب جذّاب و جامهی لطیف و زربافش مرا به خود جذب نمود. و فکر کردم: آیا علمای ما، از این کتاب، آگاهی دارند؟آیا علمای ما با این دلایل آشنا هستند؟ چرا پژوهش در دین، فقط منحصر به شیوخ و علما میباشد. یا این که آنها حقیقت این کتاب را نمیدانند؟! (همان، ۳۹).
عبدالمنعم حسن، دربارهی اعجابش از این کتاب و ردها و تکذیبهایی که وی به خاطر تاثیر پذیرفتنش از این کتاب، با آن روبه رو شده بود میگوید: گمان نمیکنم بتوان کتابی بر روی زمین از نظر دلیل و برهان و منطق قویتر از کتاب المراجعات پیدا کرد. المراجعات کتابی است که پرده را کنار زد و همهی حجتها و دلایل شیخ بشری را با ادب و وقار باطل نمود. به یاد دارم، روزی یکی از افراد، کتاب المراجعات را از یکی از دوستان، به امانت گرفت و بعد از مدت کوتاهی کتاب را آورد و در حالی که تلاش میکرد کتاب را مسخره کند گفت: این کتاب، جعلی است. این مناظره اساسا برپا نشده است.
برادر به او جواب داد: ای شیخ ما، اگر فرض کنیم این مناظره نبوده و این شخصیتها وجود حقیقی ندارند، نظرت دربارهی ادلهای که در کتاب آمده چیست؟ سخن ما، دربارهی شخصیتها نیست. برای ما مهم محتوای کتاب است. اگر شما، پاسخی بر این کتاب دارید، بفرمایید {هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین} و اگر ندارید سکوت اختیار کنید. اکنون ما اطمینان داریم که این مناظره و گفتگو بین سید عبدالحسین و شیخ سلیم بشری، حقیقتاً اتفاق افتاده است و هردو، دو شخصیت علمی بارز در نزد شیعه و سنی میباشند (عبد المنعم حسن، ۱۴۲۰: ۱۱۹).
اسعد وحید القاسم دربارهی پرداختن به این کتاب و چاپ کردن این اثر جاودان میگوید: «کتاب المراجعات، با وجود این که نویسندهاش شیعه میباشد، تعجب مرا برانگیخت، چرا که وی از میان کتب حدیث اهل سنت، خصوصا صحیحین، دلایلی بر حقانیت شیعه میآورد و با آن احتجاج میکند.»
بی شک آنچه که در این کتاب خواند رخدادی شگفت انگیز برایش بود. او که گمان نمیکرد اختلافات میان شیعه و سنی به این گستردگی باشد و در نهایت دانست که او نسبت به تاریخ اسلام و احادیث جاهل و بی اطلاع است (القاسم، ۱۴۲۱: ۱۲-۱۳).
معتصم سید احمد دربارهی نقش اساسی که این کتاب در بصیرت یافتنش داشته است؛ میگوید: «پس از خواندن کتاب المراجعات و معالم المدرستین و برخی کتب دیگر، حق برایم آشکار شد و پرده باطل کنار رفت. زیرا در این دو کتاب (المراجعات و معالم المدرستین)، ادله و برهانهای درخشانی بر حقانیت مذهب اهل بیت وجود داشت و باعث شد که نیرویم در مناقشه و پژوهش زیاد شود تا این که خداوند متعال، نور حق را در قلبم قرار داد و شیعه بودنم را آشکار کردم (معتصم، ۱۴۱۷: ۲۳).
سعید سامرائی نیز از متأثران کتاب المراجعات بود. با وجود این که، این کتاب از اولین کتابهایی بود که در راه شناخت مذهب اهل بیت خوانده بود، تاثیری که بحثهای سید شرف الدین بر وی گذاشت، بیش از سایر کتابها بود (السامرائی، ۱۴۰۷: ۵).
۲- کتاب ثم اهتدیت
این کتاب ارزشمند، تاکنون بیش از ۲۰ مرتبه چاپ شده و به ۱۷ زبان در جهان ترجمه شده است. نیز به وسیلهی آن، هزاران مسلمان در نقاط مختلف از جهان به سوی حق هدایت شدهاند.
تیجانی سماوی نویسنده کتاب، که خود از مستبصرین معروف و صاحب قلم میباشد، دربارهی سببهای موفقیت این کتاب، میگوید: اهل بیت، بدون شک راز موفقیت این کتاب هستند و انسانی را نمیبینی جز اینکه تعجبش نسبت به این کتاب، آشکار است (تیجانی السماوی، ۱۴۱۶: ۳۳۰)..
تیجانی سماوی دربارهی برخوردهایی که اهل سنت با این کتاب نمود، میگوید: «برخی از متعصبان در میان اهل سنت شایع کردند که کتاب ثم اهتدیت شبیه به کتاب سلمان رشدی است و این کار به این دلیل بود تا مردم را از خواندن این کتاب باز دارند بلکه آنها را بر لعن کردن نویسندهاش، تشویق کنند.»
تیجانی آن را تهمت بزرگی از جانب مخالفان میخواند. زیرا چگونه کتاب ثم اهتدیت که به عصمت پیامبر، اقتدا به ائمهی اهل بیت اشاره دارد با کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی که در آن نویسندهی ملعونش به اسلام و پیامبر دشنام میدهد برابر باشد (تیجانی السماوی، ۱۴۲۴: ۱۷۴).
از دیگر تکذیبهایی که این کتاب با آن روبه رو شد، این است که در برخی مراکز اهل سنت شایع گردید که مولف این کتاب، شخصیتی خیالی است.
هشام آل قطیط ذکر میکند که یکی از مشایخ اهل سنت، قبل از اینکه با کتاب ثم اهتدیت آشنا شوم، از من پرسید: آیا کتاب ثم اهتدیت را از آن گمراه تونسی خواندهای؟ اگر آن را خواندهای یا نزدت موجود است، آن را بسوزان!! به او گفتم: اولین بار است که نام این کتاب را میشنوم. به من گفت: مولفش مردی خیالی است اسمش تیجانی سماوی است. شیعه با نام او، این کتاب را منتشر کرده است (آل قطیط، ۱۴۲۱: ۲۷).
هاشمی بن علی در کتابش حوار مع صدیقی الشیعی (گفتگویی با دوست شیعهام) به این امر اشاره میکند و میگوید: «از چیزهای عجیبی که اطلاع پیدا کردم سخن کسانی بود که میگفتند تیجانی تونسی، کسی که به شیعه گراییده شخصیتی خیالی است (الهاشمی، بی تا، ۱۶۱).
از چیزهای خارق العادهای که تیجانی سماوی دربارهی کتاب ثم اهتدیت ذکر میکند، این است که: وی با رانندهی ماشینی که سوارش شده بود، گفتگو میکرد. هنگامی که راننده فهمید وی از تونس است، از او پرسید: آیا ممکن است که از شما در بارهی یک فرد تونسی سوال کنم؟ تیجانی سماوی میگوید: او چه کسی است؟ وی گفت: دکتر محمد تیجانی سماوی.
تیجانی میگوید: قلبم لرزید درحالی که گوش به سخن مردی میدادم که از من سوال میکرد در حالی که من در کنارش بودم و او مرا نمیشناخت. گمان کردم که او از شیعیان لبنان باشد که از خلال کتابهایم مرا میشناسد. بدون هیچگونه تردیدی گفتم: من همان دکتر تیجانی هستم. وی گفت: معقول نیست!گفتم: چرا معقول نیست؟ گفت: به ما گفته شده که او شخصی خیالی است و وجود ندارد.
گفتم: پس چگونه او را میشناسی و از او سوال میکنی؟ گفت: من در کتاب ثم اهتدیت با او آشنا شدم. آن کتابی با عظمت است و مملؤ از حقایق است. اما شیخ ما گفت که این شخص وجود ندارد. قلبم با سخنش آرام شد. به او گفتم: سبحان الله، چه بسا تصادفی بهتر از هزار وعدهی دیدار است، ای برادرم، تو با دکتر تیجانی سخن میگویی. او در مقابلت با گوشت و خون و استخوانش ایستاده است. وی گفت: چگونه تصدیقت کنم در حالی که تو جوان هستی و با این لباس میباشی؟!
برای او پاسپورت سفرم را بیرون آوردم و گفتم: این دلیل است. پاسپورت را باز کرد و هویتم را خواند و به صورتم نگریست و گفت: اکنون شیعه شدم، و با گرمی با من مصافحه کرد و شروع کرد به بوسیدنم و از من عذر خواهی کرد (تیجانی السماوی، ۱۴۲۰: ۹۸).
۳- سایر کتب
از کتابهای دیگری که اثری عمیق در پذیرفتن مذهب اهل بیت توسط بصیرت یافتگان، داشته، کتابهایی است که تیجانی سماوی از آنها نام برده است، و از جمله آنها میتوان به کتبی همچون: کتاب الغدیر از علامه امینی و کتاب فدک در تاریخ اثر سید محمد باقر صدر، کتاب السقیفه از شیخ محمد رضا مظفر، کتاب النص و الاجتهاد، کتاب ابوهریره از شرف الدین و کتاب شیخ المضیره از محمود ابوریّه مصری اشاره کرد.
تیجانی بعدها کتاب امام صادق و مذاهب اربعه از اسد حیدر و کتابهای متعدد دیگری از سید جعفر مرتضی عاملی، سید مرتضی عسکری، سید خوئی، سید طباطبایی، شیخ محمد امین زین الدین و از فیروز آبادی مطالعه کرد (تیجانی السماوی، ۱۴۱۷: ۱۳۰-۱۳۱).
– نهج البلاغه نیز از کتابهای موثر بوده که در شرح حال صباح علی البیاتی این مستبصر عراقی و پروفسور لگنهاوزن رهیافته آمریکایی آورده شده است.
– از کتابهای دیگری که به وسیلهی آن، بصیرت یافتگان تحت تاثیر قرار گرفتهاند، کتاب لماذا اخترت مذهب الشیعه، مذهب اهل بیت اثر محمد مرعی انطاکی است. احمد راسم نفیس از جمله کسانی است که از این کتاب تأثیر پذیرفته است (راسم النفیس، ۱۴۱۸: ۱۷-۱۸).
– نکته جالب اینکه سید ادریس حسینی معتقد است که برای روی آوردن به تشیع همان مطالعه کتب اهل سنت از جمله صحیح بخاری و سایر صحاح کافی است؛ زیرا در این کتابهای آنقدر تناقض وجود دارد که جوینده حقیقت در مسیر یافتن آن است. از دیگر عللی که ادریس حسینی را به پیروی کردن از این منهج و پژوهش دربارهی حقیقت از دل کتب اهل سنت سوق داد، کمی منابع شیعه در دسترسش بود (الحسینی، ۱۴۱۴: ۶۳).
محمد علی متوکل، از دیگر کسانی است که به وجود کمی منابع شیعه در دسترس خود اشاره میکند. گویا به تنها کتابی که دسترسی داشتهاند الغدیر علامه امینی بوده است که در برخی موارد تا ماهها دسترسی به آن برایشان دشوار بود (المتوکل، ۱۴۲۲: ۳۵).
معتصم سید احمد از جمله کسانی بود که در اثر گفتگو با پسر عمهاش به تشیع روی آورد. از این رو پسر عمهاش او را به کتابهای اهل سنت رهنمون شد زیرا در کتابهای اهل سنت دلایلی بر وجود پیروی از اهل بیت وجود دارد. معتصم با تحقیقاتی که انجام میدهد در مییابد که در کتب اهل سنت بیش از همه دلایلی بر حقانیت شیعه و اهل بیت وجود دارد (معتصم، ۱۴۱۷: ۱۹).
معتصم سید احمد اضافه میکند: «پس از مراجعه کردن به احادیث اهل سنت صحاح در بخاری و مسلم و ترمذی… در کتابخانهی دانشگاهمان، درستی سخنانش برایم موکّد شد. بنابراین ناگهان به احادیث دیگری رسیدم که بیشتر از آنها بر وجوب پیروی کردن از اهل بیت دلالت میکرد. و این باعث شد که دچار یک تکان روحی گردم. چرا این احادیث را قبلا نشنیده بودم؟!! بنابراین، این احادیث را برای برخی از همکلاسیهایم در دانشکده، عرضه کردم تا با من در این بحران مشارکت نمایند. بنابراین بر برخی تاثیر گذاشت و برخی دیگر از آن متاثر نشدند. اما من بر ادامهی پژوهش مصمم شدم. هنگامی که روز پنجشنبه رسید، به سمت عبدالمنعم رفتم. با تمام خوش آمد گویی و آرامش مرا استقبال کرد. و گفت: بر تو واجب است که عجله نکنی. و پژوهش را با تمام هوشیاری، ادامه دهی. سپس معتصم سید احمد ذکر میکند: و به این صورت و بیشتر از طریق پژوهش، در مقابلم بسیاری از حقایق کشف شد که توقع آن ر ا نداشتم (معتصم، ۱۴۱۷: ۱۹-۲۰).
سایر علل
برخی از علل مشترک و عمومی مستبصران که در تغییر مذهب آنها موثر بوده به شرح ذیل میتوان اشاره کرد:
۱- مسئله جانشینی پیامبر:
همواره در بین محققان این سوال مطرح بوده است آیا پیامبر جانشینی برای خویش انتخاب کرده بود یا مسئله جانشینی را مهمل باقی گذاشت؟ از نظر محمد عبدالحفیظ مسئله خلافت، همان رهبری است که مصالح اسلام و مسلمانان به آن متعلق است و صلاح نیست که نسبت به آن سکوت کرده زیرا عموم مردم، صلاحیتها و قابلیتهای خودشان را نمیدانند و آگاه نیستند. اما کسانی که نفس این مسئولیت (یعنی رهبری) قبلا برایشان پیش آمده و اتفاق افتاده، به این صلاحیتها و قابلیتهای مردم آگاه میباشند.
بنابراین هنگامی که دو خلیفه به این حد به مصلحت اسلام و مسلمانان، توجه و اهتمام ورزیدهاند، آیا صحیح است که پیامبر نسبت به این مسئولیت سهل انگاری و غفلت کند. در حالی که پیامبر همان کسی است که هنگامی که قصد خروج از مدینه داشت، بر آن امیری قرار داد تا مردم را رهبری کند. و هنگامی که ارتشی را گسیل میداشتند، رهبری بر آن سپاه قرار میدادند (عبدالحفیظ، ۱۴۱۳: ۵۸).
اما از جهت دیگر، صالح وردانی به صورت مفصّل به مجموعهای از انگیزهها و علل اشاره میکند که وی را به سمت بصیرت یافتن، سوق داد و به ما این امکان را میدهد که بگوییم، این علل و انگیزهها عمومی است که در کناره گیری برخی از اهل سنت از مذهبشان و جذب ایشان به سمت مذهب اهل بیت دخالت دارند (الوردانی، ۱۴۱۶: ۱۴۵).
۲- قرآن و عقل
حکم دادن قرآن و عقل در دایرهی طرح شیعه، این قدرت را به شیعه میدهد که محتویات اعتقادات و طرح خود را اصلاح و بررسی و با واقعیت و تغییرات همراهی کند. در حالی که اهل سنت حکم عقل را رد و در برابر آن خاضع نیستند. بنابراین قداستی برای همهی اندیشههای اهل سنت ایجاد و تولید میشود که در صف مقدم آن، کتب احادیث مخصوصاً دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلماند که نسبت به دیگر کتبها از قداست بیشتری برخوردارند (الوردانی، ۱۴۱۶: ۱۴۶).
۳- باز بودن باب اجتهاد نزد شیعه:
آنچه در اندیشه شیعه بیش از همه مورد توجه است مسئلهی باز بودن باب اجتهاد است که در نزد گروه دیگر یعنی اهل سنت، از قرنها پیش، بسته تلقی شده است.
موسسههای دینی معاصر شیعه با داشتن تعدادی از مجتهدان که در بسیاری از مسائل اضطراری و کنونی دست به اجتهاد میزنند با مکتب اهل سنت، متفاوت میباشد. از طرف دیگر، این تقلید، مربوط به دوران حیات مجتهد میباشد. بنابراین هرگاه این مجتهد از دنیا برود، بر مقلّد واجب است که از میان مجتهدان زنده به اعلم آنها رجوع کند. از این رو مقلّد همراه با مسائل جدید زندگی نگاهش را به طور دائم به سمت امروز و فردا قرار میدهد. بنابراین تقلید از فرد مرده یعنی متحجر شدن بر یک خط ثابت است که ابهام و پیچیدگی و تعصب را به ارث میگذارد. این امر همان چیزی است که واقعا در نزد اهل سنت وجود دارد و آنها همواره از اهل قبور طلب فتوا میکنند و با این روش زندگی میکنند.
از مهمترین نتایج باز بودن باب اجتهاد در نزد شیعه، انعطاف پذیر شدن در مواجهه و رویارویی با واقعیت موجود بود. همچنین دیده میشود که شیعه بر خلاف اهل سنت کمتر به مسائل حاشیهای و سطحی میپردازد. (همان، ۱۴۷)
۴- استقلال علما شیعه از حکومت ها
اساساً موسسات دینی نزد شیعه از حاکمان مستقل و از سیطره حاکمان، دور هستند. آنها مواضع وسیاستی شجاعانه اتخاذ کرده و در ایجاد تغییرات فعّال در جامعه سهیماند. این استقلال، سببش ارتباط این مراکز با شارع و مردم میباشد. مردمی که به اطاعت و دوستی آنان تن در دادند و اموالشان را به این موسسهی دینی تسلیم کردند و به احکام این موسسه دینی عمل میکنند.
همچنین از آنجایی که علما دین در نزد شیعه، مزدشان را از مردم میطلبند نه از دولت. بنابراین از این جاست که این مراکز دینی بر مردم تکیه میکند و از آنها به شمار میآید و از حاکم نمیترسد، زیرا حکم حاکمی بر این موسسه اثر ندارد تا بر آن حکومت کند.
اما موقعیت مراکز و موسسات دینی در نزد اهل سنت بر عکس موسسهی دینی در نزد شیعه است. مراکز و موسسات اهل سنت مرتبط با حکام و در دایرهی نفوذ آنها میباشد و علما اهل سنت از حکام مزدشان را میگیرند. بنابراین دوستیشان همواره به سمت حکام است و به سمت مردم نیست و فتواهایشان، به خواست حاکم صادر میشود نه به خواست دین و مردم و این همان چیزی است که گروههای اسلامی و جریانهای حرکت اسلامی مختلف را تحریک میکند تا این موسسهی دینی را به کناری بزنند به خاطر این که این موسسه، یک موسسه و بنیان حکومتی است که در خدمت حاکم است نه در خدمت اسلام. از این رو، این موسسهی دینی سنی در یک تنگنای مهمی زندگی میکند که وجود و آیندهاش را، موانع بصیرت یافتن تهدید میکند. بنابراین مراکز دینی اهل سنت، اعتماد مردم مسلمان و جریانهای اسلامی به خودش را از دست میدهد و از جهت دیگر، قدرت بر انجام کار و مبادرت بر امری را ندارد چرا که اسیر حکومت و اسیر فقه گذشته است… (همان، ۱۴۹-۱۴۸)
۵ – آگاهی از برخی از وقایع مهم تاریخی:
یکی از علل بسیار قوی و موثر در تغییر مذهب مستبصرین وقایع مهم تاریخی است که در کتب معتبر ثبت شده، ومورد تایید اهل سنت و شیعه میباشد. از جمله میتوان موارد زیر اشاره نمود:
الف – مصیبت یوم الخمیس
در خصوص ره یافتگانی مانند مروان خلیفات و خانم لمیاء حماده و چگونگی تاثیر واقعهی یوم الخمیس در آنها آوردهاند:
از جمله موضوعات اساسی که نقش مهمی در استبصار مروان خلیفات داشت، توجه به ماجرای «مصیبت روز پنجشنبه» است که قبلاً از آن غافل مانده بود. دوستش هنگامی که شور و شوق او را در تمجید از عمر دید، ماجرای مصیبت پنجشنبه را برای او نقل کرد و موضع عمر را در قبال پیامبر به خاطرش آورد. آنگاه که پیامبر چند روز پیش از وفاتش به اصحابش فرمود: «قلم و کاغذی برایم بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید.» پس عمر گفت: «تب بر پیامبر غلبه کرده است و هذیان میگوید، قرآن برای ما کافی است.» مروان نتوانست علت این ماجرا را دریابد. بنابراین شروع به انکار و تکذیب این موضوع کرد و به دوستش گفت: «آیا کار را به جایی رساندهاید که این سخن را به فاروقی نسبت میدهید که هرگز پیامبر را نافرمانی نکرده است.» دوستش آدرس این حدیث را در صحیح مسلم و بخاری به او نشان داد. اما وی نتوانست این حقیقت را بپذیرد و سعی کرد چنین توجیه کند که اگر هم چنین گفته باشد باز هم صحابی باقی میماند. او از دوستش پرسید: چگونه به این حدیث در کتب صحاح دست یافته است؟ از این رو دوستش او را به کتاب ثم اهتدیت تیجانی رهنمون کرد. خلیفات با کمال تعجب از شیعه شدن یکی از علمای اهل سنت، تصمیم به مطالعه کتاب گرفت (موسوعه، ۱۴۲۴: ۳/ ۴۳۶-۴۳۷).
– لمیاءحماده در مقاطع فراغتش به خواندن کتابهای دینی با تامل و بررسی پرداخت. هرگاه آنها را میخواند علم و شناخت دینی تازهای کسب میکرد.
بیشترین قضیهای که بعد از شناخت آن، اهتمامش را بر انگیخت، قضیه مصیبت روز پنج شنبه و موضع صحابه در قبال آن بود و اینکه پیامبر قبل از وفاتشان در حالی که در بستر بیماری بود از آنها خواست تا دوات و قلم بیاورند تا اینکه بعد از آن حضرت هرگز گمراه نگردند.
خانم لمیاء میگوید: زمانی که از طریق کتب افرادی که به بصیرت رسیدهاند از آن مطلع گشتم از موضع صحابه در شگفت ماندم، . ولی دوست داشتم تا زمانی که به یقین نرسیدهام در قضاوت عجله نکنم. پس به کتب اهل سنتی که این قضیه تاریخی را ذکر کردهاند از جمله صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند امام احمد و تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر مراجعه کردم. بعد از تلاش صحت آن را در کتب معتبر خودمان یافتم، و فهمیدم که بایستی خیلی از اعتقاداتم را پاکسازی کنم و از طریق بررسی، درست و غلط بودن آن را مشخص سازم. (همان، ۱۴۱)
ب – واقعه غدیر خم
یکی دیگر از وقایع بسیار معتبر تاریخی واقعه غدیر خم میباشد. اعتبار این رویداد مهم تاریخی چیزی جزذکر آن توسط راویان مورد اعتماد زیادی از صحابی پیامبر نمیباشد. این واقعه نیز توانسته تاثیر بسزایی در استبصار مستبصرین بگذارد که از جمله در خصوص سعید ایوب چنین است:
او دانست که پیامبر زمینه را پس از خود، برای اهل بیتش مهیا کرد و این موضوع با دستور خداوند متعال بود و از مهمترین نشانههای این موضوع، ماجرای حجهًْ الوداع و غدیر خم است که در آن به صراحت بر ولایت و نص بر جانشینی پیامبر اعلام گردید. ولی به محض آن که پیامبر رحلت فرمود، عده بسیاری از صحابه نص را رها کرد و عمل به مصلحتی را که بدان عقیده داشتند ترجیح دادند و به این سبب آل محمد را از امامت خارج ساخته و خلافت را به پادشاهی و جباریت تبدیل نمودند.
به این ترتیب تصویری واضح در مقابل ایوب شکل گرفت و گریزی برای او جز پذیرفتن مذهب تشیع باقی نماند (موسوعه، ۱۴۲۴: ۲/۳۳۹).
منبع: بررسی علل گرایش مستبصرین به تشیع در پنجاه سال اخیر؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده این کتاب اینجا را کلیک کنید.