تبیین موضوع سبّ و لعن (۱)

 
تعریف لعن، سبّ، فحش، قذف و برائت لعن در لغت به معناى طرد و دور کردن است: «لِعنه أهله: طردوه و أبعدوه و هو لعینٌ طریدٌ و قد لعن الله ابلیس: طرده من الجنّه و أبعده من جوار الملائکه». خداى بزرگ در قرآن، شیطان را لعن نموده و این لعن به معناى دور کردن او از بهشت و همسایگى فرشتگان است. راغب اصفهانى لعن را به معناى راندن و دور کردن همراه با ناخشنودى و ناراحتى دانسته است چنان که لعن از جانب خدا به معناى قطع رحمت و توفیق دنیوى و عذاب و عقوبت اخروى است. لعن توسط انسان نیز نوعى دعاى بد، نفرین و بدخواهى براى دیگرى مى باشد. طریحى مى گوید: لعن به معناى دورى از رحمت است. لعن نقطه مقابل «صلوات» است که هرگاه به خدا نسبت داده شود به معناى فرستادن رحمت است و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان منسوب گردد به معناى طلب رحمت مى باشد; چنان که قرآن مى فرماید: (انّ الله وملائکته یصلّون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما). (خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود مى فرستند اى کسانى که ایمان آورده اید بر او درود فرستید و به فرمانش به خوبى گردن نهید) همچنین ابن اثیر مى گوید: لعن از سوى خداوند به معناى طرد و دور کردن و از جانب مردم به معناى دعا و سب است و سبّ در لغت به معناى دشنام مى باشد; «السب الشتم». جوهرى، طریحى و ابن منظور سب و شتم را هم معنا دانسته اند. راغب اصفهانى نیز سب را به معناى دشنام دردناک دانسته است. ابن فارس مى گوید: ریشه سبّ، قطع است که شتم و دشنام از او گرفته شده و هیچ چیز قطع کننده تر از دشنام نیست. طریحى مى گوید: شتم و دشنام آن است که چیزى به صورت تنقیص و تضعیف توصیف شود. قذف و فحش ابن منظور نیز شتم را عبارت از سخن زشت مى داند ولى قذف جزو آن نیست. مفردات راغب مى نویسد: قذف عبارت است از رمى و انداختن از دور، در آیه، (فاقذ فیه فى الیمّ)(سپس در دریایش افکن)یعنى بینداز در دریا، چنان که در آیه (وقذف فى قلوبهم الرعب) (و در دلهایشان هراس افکند) و آیه (بل نقذف بالحق على الباطل) (بلکه حق را بر باطل فرو مى افکنیم) آمده است. قذف وسیله اى است براى دشنام و عیب استعارى بنابراین در فقه نسبت زنا و لواط را قذف دانسته اند و آن را از مصادیق قذف شمرده اند; نه این که منحصر به آن باشد. همچنین راغب درباره فحش مى نویسد: فحش عبارت است از رفتار و گفتارى که زشتى آن بسیار بزرگ است. ابن فارس مى گوید: فحش کلمه اى است که بر زشتى در چیزى ـ گفتار یا کردار ـ دلالت مى کند و هر چیزى که از حدّ خود تجاوز کند ـ به صورت نامطلوب ـ فاحش نامیده مى شود. برائت; «برء»، «براء» و «تبرى» به معناى کناره گیرى و بیزارى از هر چیزى است که همراه بودن آن مورد اکراه است. بدین جهت گفته مى شود: «برأت من المرض»; از مرض بهبودى یافتم. و «برأت من فلان»، یعنى از دست فلانى نجات یافتم. و «تبرأت یا أبرأته من کذا» یعنى از فلان عمل بیزارى جستم و یا فلانى را از آن عمل برى نمودم. با توجه به مطالب یاد شده مى توان گفت آنچه لغت شناسان درباره دو واژه سب و لعن بیان کرده اند گویاى آن است که لعنت به معناى طرد و دور کردن است. لعن از جانب خداى بزرگ به معناى دورى از رحمت، و از جانب مردم به مفهوم دعا و نفرین براى دورى از رحمت الهى و گرفتار شدن به عذاب و عقوبت اخروى است; البته لعن از جانب مردم از این ویژگى نیز برخوردار است که ـ ضمن توجه به خدا ـ مایه تنفر و برائت از ملعون هم مى باشد. اما سب عبارت است از دشنام و سخن زشت که موجب تنقیص و تضعیف مى شود. بنابراین ماهیت سب با لعن تفاوت دارد; اگر چه در سبّ و دشنام، نیز بیزارى و تنفّر وجود دارد. قرآن کریم این دو واژه را به سه گونه به کار برده است. در قرآن واژه لَعن از جانب خداوند ۳۷ مرتبه و از جانب مردم یک مرتبه به کار رفته است. بررسى این آیات نشان مى دهد که لعن در برخى موارد مشروع است، اما واژه سب در قرآن کریم یک بار به کار رفته است، چنان که مى فرماید: (و لا تسبّوا الذین یدعون من دون الله فیسبّوا الله عدواً بغیر علم); دشنام ندهید کسانى که غیر خدا را مى خوانند ـ چرا که آنان نیز ـ ممکن است حضرت حق را از روى دشمنى و بدون علم دشنام دهند. آیه یاد شده به این حقیقت اشاره مى کند که اگر مسلمانان معبود مشرکان را دشنام دهند آنان نیز ساحت قدس الهى را با کلماتى خطاب مى کنند که از آن منزه است. البته باید توجه نمود که این آیه نشانگر لزوم رعایت احترام به مقدسات دیگران و حتى بت هاى مشرکان نیست; بلکه نهى و جلوگیرى «سبّ»، بدین جهت است که دشنام گفتن به مقدسات بت پرستان، موجب مى شود که آنان نیز خداوند را دشنام گویند; چرا که اگر احترام به مقدسات مشرکان لازم بود، حضرت ابراهیم(علیه السلام) و پیامبر اسلام، بت ها را نمى شکستند و قرآن عمل حضرت ابراهیم را فضیلت نمى دانست. از این رو سب در برخى از موارد جایز شمرده است; نظیر: ۱. سب کسانى که براى دین و خداى بزرگ احترامى قایل نیستند; ۲. درباره افرادى که سبّ و دشنام آنان در واقع بیان واقعیت ها و خصایل وجودى آنان است، مانند این که به ستمگر بى رحمى که مرتکب قتل شده قاتل گفته شود و یا درباره یک خیانت کار از واژه «خائن» و یا درباره شخصى که از راه نامشروع به دنیا آمده و والدین او ضوابط انسانى و اسلامى را زیرپا گذارده اند، از اصطلاح «یابن الزانیه» استفاده شود. چنان که امام حسین(علیه السلام) درباره ابن زیاد، فرمود: «الا و انّ الدّعى بن الدّعى قد رکزنى بین اثنتین، بین السّله و الذّله…» اى مردم، آگاه باشید که این شخص که پدر او مشخص نیست ـ زنا زاده است ـ مرا بین دو کار مخیّر گذاشته است. ۳. همچنین از برخى آیات قرآن مى توان مصادیق سبّ را استفاده نمود; نظیر: (فمثله کمثله الکلب); داستان او به سگ مى ماند. و در جایى دیگر مى فرماید: (مثل الذین حُمِّلوا التّوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار); مثل آنانى که تورات را به دوش گرفته و به آن عمل نمى کنند مانند داستان الاغ است و درباره ابولهب مى فرماید: (تبّت یدى ابى لهب و تب); بریده باد دو دست ابولهب. و درباره اصحاب اخدود مى فرماید: (قُتِلَ اصحابُ الاُخدود); مرگ بر اصحاب اخدود. آنچه بیان شد به وسیله آیه: (لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم); (خداوند بانگ برداشتن به بد زبانى را دوست ندارد، مگر کسى که بر او ستم رفته باشد) تأیید مى شود، چرا که در این آیه آمده است: خداوند غریو و بانگ بد را دوست ندارد جز درباره کسى که مورد ظلم قرار گرفته باشد. از این آیات مى توان تجویز سبّ و شتم را در مواردى، برداشت نمود. بنابراین سبّ و شتم همیشه مذموم نیست و نیز از آیه (لا تسبّوا) حکم مذمت سب فهمیده نمى شود بلکه آیه یاد شده تصریح دارد که در شرایط خاص نباید موجب تحریک احساسات مخالفان را فراهم آورد; چنان که عبارت (کذلک زیّنا لکل أمه عملهم) (این گونه براى هر امتى کردارشان را آراستیم) که در ذیل آیه آمده نشان مى دهد که هر سخنى که به یادآورى مقدسات به صورت ناشایست منجر شود، نباید گفته شود. بنابراین واژه سبّ و لعن از نظر مفهوم در دو مقوله جداگانه قرار دارد و از جهت حکمى هر یک در برخى از شرایط و موقعیت ها روا مى باشد. بنابراین مى توان از لعن به عنوان یک اصل استثنایى یاد نمود; البته لعن افراد بدون سبب و علت، جایز نیست. شاید بدین جهت در روایات آمده که مؤمن لعان نیست. لعان یعنى کسى که به طور مستمر بدون هیچ سببى به لعن بپردازد; البته لعان نبودن مؤمن کسى را که استحقاق لعن دارد در برنمى گیرد. مرحوم شیخ انصارى مى فرماید: اصل در دین، احترام مؤمن است و جز در مواردى که به طور یقین ثابت نشده ـ کسى را ـ نمى توان از این اصل استثنا و جدا کرد; نظیر غیبت کسى که آشکارا فساد انجام مى دهد. چنان که در سب و دشنام بدعت گذار و متجاهر به فسق این استثنا وجود دارد. یکى از مواردى که در آن غیبت حرمت ندارد در خصوص، شخصى است که به او ظلم و ستم روا داشته شده; هر چند آشکار نباشد. مانند این که ظالمى او را زده ، دشنام داده، یا مال او را گرفته است. در این صورت شخص مظلوم مى تواند در نزد مردم ستم هایى که به او شده بیان کند. چنان که در قرآن مى فرماید: (لا یحب الله الجهر بالسّوء من القول الاّ من ظلم); (خداوند بانگ برداشتن به بد زبانى را دوست ندارد مگر ـ از ـ کسى که بر او ستم رفته باشد) آیا از این آیه مى توان مسأله شتم و لعن ظالم و ستمگر را استفاده نمود. البته ما در بخش آیات قرآن و معیار سب و لعن روشن خواهیم نمود که لعن و سب در برخى موارد رواست، و لیکن از این آیه نیز مى توان جواز آن را بهره گرفت. ریشه ها و آثار طبیعى و روانى لعن و نفرین در تبیین موضوع یاد شده یادآورى چند نکته لازم است: ۱. خداوند حکیم، عالم هستى را براى بشر آفرید; (هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعاً) (اوست آن کسى که آنچه در زمین است همه را براى شما آفرید) و (و سخر لکم الشمس و القمر) (خورشید و ماه را براى شما رام گردانید). و انسان در مسیر رشد و ارتقا به سوى معرفت و قرب الهى باید آزموده شود; (لیبلوکم ایُّکُم احسنُ عملاً); (تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترند) از این رو خداوند متعال براى فراهم آوردن اسباب آزمایش، عالم را به دو بخش تقسیم نمود که در یک سو خیر و در سوى دیگر شر قرار دارد; خوبى ها و بدى ها، زیبایى ها و زشتى ها، سود و زیان، فضایل و رذایل، حق و باطل و… همه و همه نشان دهنده این دوگانگى است. پس حضرت حق سفیران خود را براى راهنمایى به خوبى ها و زیبایى ها و باز داشتن از بدى ها فرو فرستاد و عالم تشریع را برابر عالم تکوین قرار داد، و واجبات و محرمات و مکروهات و مستحبات را بر اساس همان خوبى ها و بدى ها بر انسان لازم گردانید. ۲. براى این که آزمایش انسان تحقق یابد آدمى مختار آفریده شد و نیروى عقل و شهوت به او عطا گردیده است. ۳. براى بهره گیرى از امکانات عالم هستى در انسان دو نیروى رضا و غضب، گرایش و تنفر و محبت و عداوت نهاده شده است; (ونفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها) (سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد سپس پلیدکارى و پرهیزگارى اش را به آن الهام کرد) و براى اینکه امتحان صورت پذیرد خوبى ها با بدى ها، زیبایى ها با زشتى ها، سودها با زیان ها و فضایل با رذایل آمیخته شده و پیامبران براى راهنمایى بشر به خوبى ها و پرهیز از بدى ها و شیاطین براى گرایش به بدى ها و اجتناب از خوبى ها آفریده شده اند. تا آنچه حتمى و مقدر است، یعنى آزمایش بشر تحقق یابد. باید توجه نمود که عامل محرکه انسان به سوى خوبى ها و بدى ها و نیز عامل بازدارنده او از خوبى ها و بدى ها رضا و غضب و حب و بغض است، از این رو فرموده اند: «هل الدین الا الحبّ و البغض» (دین جز حب و بغض نیست) و مى توان گفت زندگى بشر در همه زمینه ها بر حب و بغض و رضا و غضب استوار است; چرا که جلب منفعت بدون حب و گرایش و دفع ضرر بدون غضب و بغض متصوّر نیست، به عبارت دیگر همه رفتارهاى انسان ها بر این دو حالت نفسانى استوار است. ۴. آنچه از زیبایى ها، زشتى ها، خوبى ها و بدى ها در عالم خلقت وجود دارد چه در آفاق و طبیعت و چه در انفس و ارواح انسان ها داراى مراتبى بسیار متفاوت و داراى مراتب تشکیکى است. همان گونه که محبت و عداوت، رضا و غضب در نفس داراى مراتبى است، ابراز آن نیز در رفتار و گفتار آدمیان متفاوت است. باید توجه داشت همان گونه که نسبت به فضایل و خوبى ها دشمنى ورزیدن و بغض داشتن، زشت و قبیح و گناه است، محبت و رضایت نسبت به بدى ها و رذایل زشت، قبیح و گناه است. و مى توان گفت پایه عدل و ظلم بر همین حب و بغض و مظاهر مختلف آن استوار است; یعنى دوستى و محبت نسبت به خوبى ها و تناسب مرتبه دوستى ها با مرتبه خوبى ها و نیز عکس العمل هاى متناسب، همان عدالت است و بر عکس دشمنى و عداوت نسبت به خوبى ها و عکس العمل هاى نامتناسب نسبت به خوبى ها، ظلم و ستم به شمار مى رود. ۵. مطلب دیگرى که توجه به آن لازم است این که همان گونه که خوبى ها و بدى ها با هم جمع نمى شوند; یعنى نمى شود ظلم هم خوب باشد و هم بد و عدل هم بد باشد و هم خوب; محبّت و دوستى به بدى ها و خوبى ها نیز با هم جمع نمى شود. کسى نمى تواند هم خدا را دوست بدارد و هم شیطان را، هم پیامبر را دوست بدارد و هم ابولهب را و… زیرا دوستى خدا ملازم دشمنى با شیطان و دوستى پیامبر ملازم دشمنى با ابولهب است. خدا مى فرماید: (لاتجد قوماًیؤمنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله و لو کانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه) قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند (و) کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا عشیره آنان باشند دوست بدارند در دل اینهاست که (خدا) ایمان را نوشته و آنها را باروحى از جانب خود تأیید کرده است. با توجه به آنچه گفته شد، از این مطلب نیز نباید غافل گشت که معیار خوبى و بدى و همچنین محبت و عداوت، خود اشیا و افراد خوب و بد هستند. براى نمونه در بیان دو عموى پیامبر، یکى ـ ابوطالب (علیه السلام) ـ الگوى ایثار و وفادارى به آن حضرت و مجسمه فضایل و بزرگترین حامى آن حضرت در غربت بود و دیگرى ـ ابولهب ـ در رذالت به آنجا رسید که درباره او سوره اى نازل شد. و یا خداوند متعال همسر فرعون یعنى آسیه را الگوى مؤمنان و نمونه بارز ایمان و همسر دو پیامبرش حضرت نوح و لوط(علیهما السلام)را ضرب المثل عصیان معرفى مى کند; (ضرب الله مثلا للذین کفروا) (خدا براى کسانى که کفر ورزیده اند مثل آورده). پس خوبى ها و فضایل خودشان خوبند و بدى ها و رذایل خودشان بدند. ۶. براى چگونگى حب و بغض و مظاهر آن باید از خدا و رسول خدا پیروى کرد: (و لکم فى رسول الله اسوه حسنه) (قطعاً براى شما در ـ اقتدا به ـ رسول خدا سرمشقى نیکوست) . خداوند آنگاه که آدم را آفرید و او را خلیفه خود قرار داد و به او اسماء را آموخت به خود آفرین گفت: ( فتبارک الله احسن الخالقین) (آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است) و چون مظهر رذایل ـ شیطان ـ تکبّر ورزید و از سجده بر آدم سر باز زد با لعن و سب وى را راند و بدین سان اولین درس محبت و عداوت را به بشر با تحسین و لعن آموخت. همچنین در قرآن آیه صلوات که اظهار محبت به جامع همه کمالات و خوبى هاست با آیه لعن نسبت به آنانکه به پیامبر جفا کرده اند همراه شده است. ۷. در قرآن، سنّت و سیره پیامبر شواهد بسیار در خصوص حب و بغض وجود دارد که در طول بحث به آنها اشاره مى شود; چنان که تولا و تبرّا و مظاهر آن از اهم نشانه هاى ایمان و بلکه خود، به تنهایى کمال ایمان است; «هل الدین الا الحب و البغض» (دین جز حب و بغض نیست). اما متأسفانه گروهى اهمیّت ابراز تبرّا و عداوت نسبت به رذایل و بدى ها را نادیده گرفته و مى کوشند در پوشش رحمت و مودّت از بدى ها و سرچشمه آنها حمایت کرده و ابراز لعن و سب نسبت به آنها را زشت جلوه دهند و نیز مى کوشند همه بدى ها را توجیه کرده و خوب معرفى کنند. این حرکت آنقدر گسترده شده است که آنان کوشیده اند سرچشمه همه رذایل، یعنى شیطان را در مسیر عصیان و نا فرمانى خود تبرئه کنند. از این رو، باید غبارى که بر این امر ضرورىِ عقل و دین، از ناحیه برخى از اهل سفسطه نشسته زدوده شود و مسلمانان با این امر فطرى آشنا شوند. نکاتى که یادآورى شد گویاى این واقعیت است که خوبى و بدى، عدل و ظلم، حب و بغض ریشه هاى برخورد انسان مى باشد. از این رو دوست نداشتن بدى ها و بدکاران، دوست داشتن خوبى و خوبان از آثار روانى ریشه هاى یاد شده مى باشد که گاه از آن در واژه سبّ و لعن یاد مى شود. سب و لعن از نگاه عقلا و عرف ۱. بشر موجودى است که خداى بزرگ او را با ویژگى هایى از دیگر موجودات ممتاز فرموده است; برترین ویژگى انسان عقل و نیروى خرد اوست که عامل شناخت خوبى از بدى و راه سعادت از شقاوت است; البته در صورتى که عقل با وحى و دستورات حیات بخش اسلام همراه باشد یافتن راه سعادت قطعى است. از آنجا که نهاد و عقل بشرى به صورت فطرى، خوبى ها را پسندیده و بدى ها را ناپسند مى داند و پایه بسیارى از قوانین بشرى نیز بر خرد و عقل فطرى انسان بنا نهاده شده است، بدین جهت نیک و بد بودن یک قانون با معیار عقل ارزیابى مى شود چنان که قانون مجازات قاتل و جانى از دیدگاه هیچ عقل و عاقلى بد و ناپسند نیست بلکه رها کردن و عدم مجازات یک جنایتکار ظلم به دیگران و ناپسند است. ۲.از آنجا که عقل فطرى هر انسانى اعمال و رفتار ناپسند را قبیح و زشت مى داند، چنان که خردمندان از هر انسان ظالم و ستمگرى که مرتکب کارهاى ناپسند مى شود اظهار تنفر و بیزارى مى جویند. بر این اساس در تمام کشورها چنین اصول و قوانین عقلى و عقلایى وجود دارد; هر چند ممکن است در برداشت ها و مصادیق اختلافاتى وجود داشته و یا اشتباهایى صورت گیرد. همه آیین ها در یک اصل متفق اند و آن تنفر از افراد گناه آلود و ستمگر مى باشد، هر چند نگاه آنان به گناه و برداشت از آن متفاوت است. از این رو هر آیین بر اساس اصول و باورهاى خود، از کسانى که با آن اصول مخالف کرده و خلاف آن حرکت کنند ابراز تنفر مى نماید و برعکس کسانى را که به آن باورها پایبند باشند دوست دارد. بدین جهت پیروان ادیان و مذاهب طبق این اصل از مقدسات خود دفاع مى نمایند. بنابراین نفرت، بیزارى و لعن ریشه در عقل و فطرت آدمى دارد نه احساسات غیر منطقى. لعن نوعى محکوم نمودن است و حتى امروزه نیز در سراسر دنیا مردم کارهایى را که نمى پسندند محکوم مى کنند، همچنان که برخى از کارهایى را که مثبت مى دانند تأیید کرده و از آن حمایت مى کنند. در ادبیات سیاسى و اجتماعى دنیا تأیید یا محکوم نمودن، اهمیت ویژه اى دارد. شاهد این ادعا، آن که پس از گذشت سال هاى زیادى از جنگ میان چین و ژاپن هنگامى که نخست وزیر ژاپن در آغاز سال ۲۰۰۴ میلادى در معبدى به سربازان کشته شده در جنگ جهانى دوم اداى احترام کرد روابط این کشور با چین و کره به شدت تیره شد و رفتار او به عنوان حمایت از تجاوز و سلطه مورد نکوهش قرار گرفت. ۳. همواره بررسى حوادث تاریخى گذشته و داورى و اظهار نظر مثبت و منفى درباره آنها از سنّت هاى علمى عصر حاضر است و فلسفه آن تربیت صحیح نسل هاى آینده مى باشد. یعنى با نمایاندن اشتباه هاى گذشتگان نسل در حال تربیت از آن بر حذر داشته مى شود و با تأیید خدمات گذشتگان روحیه نوع دوستى و خدمت به مردم و کشور تقویت مى گردد. برگزارى مجالس حسینى و عزادارى ها در جامعه شیعه نیز چنین نقشى دارد و اصولاً اگر این عزادارى ها همراه با نقل تاریخ، و داورى درباره آن و به عبارت دیگر بهره بردارى در راستاى تربیت نسل آینده نباشد هیچ ارزشى نخواهد داشت. بنابراین، لعن ستمگران، اظهار یک کینه غیر منطقى نیست بلکه این کینه و نفرت نشان دهنده بیزارى از رفتار ناشایست آنان است که هم منطقى است و هم ابراز آن در قالب لعن ظلم و ظالم یک ضرورت اجتماعى ـ تربیتى به شمار مى رود. ۴. در تبیین مطلب، یادآورى این نکته بنیادین لازم است که قرآن کریم حوادث تاریخى را با بینش عبرت آموزى بیان مى فرماید. قرآن در چندین آیه مردم را به سیر و سفر در زمین ترغیب و تشویق فرموده است و بدیهى است که این توصیه ها براى تفریح و تفرج نیست بلکه هدف، بیدارى و آیینه قرار دادن حوادث گذشته براى انتخاب راه درست از نادرست مى باشد; (اَوَلم یسیروا فى الأرض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم کانوا أشدَّ منهم قُوَّهً و أثاروا الأرض و عمروها اکثر مما عمروها و جاءتهم رُسُلهم بالبینات فما کان الله لیظلمهم ولکن کانوا أنفسهم یظلمون); آیا در زمین سیر نمى کنند تا بنگرند که چگونه بوده است سرانجام کسانى که پیش از آنان بودند؟ همان ها که توانشان بیشتر بود و زمین رابه شخم زدن زیر و رو کرده و بیشتر از ایشان آماده ساخته بودند، پیامبرانشان با دلایل آشکار به سراغشان آمدند، خداوند هرگز بر آنها ستم نکرد ولى آنها بر خویشتن ستم نمودند. از سوى دیگر قرآن به طور مستقیم از تاریخ و قصه هاى پیامبران و امت هاى پیشین یاد مى کند و عوامل موفقیت و شکست آنان را بیان مى فرماید، و گاه پاره اى از حوادث را تکرار نموده است تا در سایه تکرار حوادث، آیندگان پند گیرند. داستان حضرت یوسف که از آن به «أحسن القصص» یاد فرموده، جنگ هاى مسلمانان در صدر اسلام ـ جنگ بدر، حنین و… ـ که در ضمن آن به ضعف ها، تخلف ها و کمبودها پرداخته شده است و بسیارى دیگر از داستان هاى تاریخى قرآن، در خود پندها و عبرت هاى بسیار دارد. در روایات نیز به این حقیقت اشاره شده است. پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اعتبروا فقد خلت المثلات فیمن کان قبلکم»; در حوادث و مجازات پیشینیان براى شما اندرزهایى وجود دارد پس از آنها عبرت بگیرید. امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز تاریخ را آیینه اى دانسته که تمام خوبى ها، بدى ها، عوامل کامیابى ها، ناکامى ها، پیروزى و شکست ها را نشان مى دهد. بدین جهت آن حضرت بررسى و مطالعه تاریخ پیشینیان را به طور جدى به فرزندان و پیروانشان توصیه فرموده است: «اى بُنّى انّى و ان لم أکن عمرتُ عُمر من کان قبلى فقد نظرتُ فى اعمالهم و فکرتُ فى أخبارهم و سیرت فى آثارهم حتى عدت کأحدهم بل کأنى بما أنتهى الىّ من أمورهم قد عمرت مع اوّلهم الى آخرهم…»;…. هر چند عمر من به گونه اى نیست که همراه پیشینیان بوده باشم، اما در رفتار و اعمال آنان اندیشیده ام، و داستان زندگى پیشینیان را مطالعه نموده ام، چنان که گویى از آنان هستم و همراه افراد نخست و پایان آنان بودم از این رو عوامل موفقیت و شکست امت هاى گذشته را براى شما مسلمانان بیان مى کنم، یکى ازعوامل شکست پیشینیان، اختلاف و دوگانگى در میان آنان بود و…. در جاى دیگر مى فرماید: «و انّ لکم فى القرون السالفه لعبرهٌ…»; براى شما در قرون پیشین عبرت هایى است. ما مسلمانان در طول تاریخ فراز و فرودهایى داشته ایم که پیشینیان ما با رفتار و کردار خویش پدید آوردند چنان که در مقطعى از تاریخ بزرگ ترین تمدن را پى ریزى نموده و در مقاطع دیگر آن را از دست دادند و با مشکلات، جنگ ها و درگیرى هاى فراوانى روبرو شدند. وظیفه مسلمانان آن است که با بررسى تاریخ ۲۳ ساله حضور پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) عوامل موفقیت و رشد مسلمانان را سرمشق خود قرار دهند، چنان که تحقیق و مطالعه دوران پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و عوامل شکست و پیروزى مسلمانان را باید به دست آورد تا در آینده درس و الگو باشد; چرا که تاریخ همواره قابل تکرار است چنان که انسان ها و نیازها نیز تکرار مى شوند. براى دورى از تکرار حوادث تلخ تاریخى، مطالعه زندگى مسلمانان بویژه صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ضرورى است. بدین جهت بیان ضعف هاى افراد در این راستا معنا پیدا مى کند. ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.