از مسائل قابل توجه در مطالعه ی عقاید، فقه و حدیث شیعه، بررسی نقشی است که برای عنصر تقیه می توان قائل شد و این مسأله از آن جا مورد توجه قرار می گیرد که در نقد و بررسی بسیاری از روایات و فتاوای قهی به عامل تقیه اشاره می گردد. از طرف دیگر با آنکه تقیه اصلی اسلامی وقرآنی است، با این حال محققان اهل سنت اکثرا آن را اصلی منحصر به شیعه دانسته و از این رهگذر طعن و انتقاداتی متوجه این مذهب کرده¬اند، چنانکه دانشمندان شیعه نیز به نوبه خود انتقادت وارده را پاسخ گفته اند، اما قبل از بررسی نقش تقیه در مسیر حدیث شیعه باید دو نکته مورد توجه قرار گیرد:
اول آنکه بحث از تقیه و بررسی تأثیر مثبت و منفی آن بر حدیث شیعه، خود ناشی از وجود تقیه در تاریخ سیاسی شیعه و زندگی شیعیان در شرایط خفقان می باشد و چنانکه خواهیم دید شیعیان به جهت حفظ موجودیت و مواریث علمی خود- در قرون متمادی- از این اصل استفاده کرده اند.
دیگر آنکه وقتی از عامل تقیه و تأخیر آن بر حدیث شیعه سخن به میان می آید، دو مفهوم کاملا متفاوت به ذهن متبادر می گردد و باید توجه داشت تا بین این دو مفهوم اختلاطی صورت نپذیرد. اما شرح این دو مفهوم به صورت زیر است:
الف- حدیث شیعه در شرایط تقیه و استتار صادر و منتشر شده است به این معنی که امامان شیعه در جمع خصوصی یاران خود، مطاب خود را به آنان عرضه کرده اند و شاگردان نیز در کمال دقت و مراقبت احادیث خود را بازنویسی و به دور از چشم اغیار به طبقات بعد منتقل کرده اند، این موضوع یکی از محسنات حدیث شیعه را تشکیل می دهد.
ب- امام به دلیل زندگی در شرایط خفقان، در جمع مراجعان خود به رعایت تقیه پرداخته و از بیان نظر و فتوای حقیقی خود، خودداری کرده است و نظرات وی که هماهنگ با فقه و فتوای اهل سنت بوده، در اختیار شیعیان نیز قرار گرفته است. در این صورت، این موضوع یکی از اسباب حدیث شیعه به شمار می رود.
در این قسمت سعی می شود به مسأله تقیه از هر دو زاویه نگریسته شود و تأثیر هر یک در حدیث شیعه مورد بررسی قرار گیرد. لیکن قبل از هر موضوعی، لازم است به معنای تقیه از نظر لغوی و اصطلاحی، جایگاه تقیه از نظر قرآن و حدیث و ضرورت و فلسفه ی تقیه اشاره شود.
تقیه از نظر لغوی و اصطلاحی
کلمه ی تقیه در زبان عرب در معنای خوف، خشیت، حذر و پرهیز به کار رفته است. (۱) همچنین واژه «تقیه» مأخوذ از «وقایه» به معناى سپر است که انسان خود را زیر آن پنهان مىسازد و خطرات را از جان و دیگر چیزهاى ارزندهاش دفع مىکند.
و اما در اصطلاح دینی عبارت از اظهار سخن یا انجام عمل برخلاف معتقدات درونی –آن هم به انگیزه ی دفع ضرر از جان، مال و آبرو و حفظ موجودیت- می باشد. (۲) این تعریف با روایتی از امام باقر (علیه السلام) تأیید می شود آنجا که مفرماید: «پیشنهاد تقیه و استتار به خاطر حفظ جان است اما اگر ریخته شدن خون قطعی است، تقیه و استتار هم منتفی است».(۳)
تقیه از نظر قرآن
در قرآن کریم، دو آیه در مورد تقیه وجود دارد که یکی از آنها در مکه و دیگری در مدینه نازل شده است.
آیه ی اول- «من کفر بالله من بعد ایمانه الامن اکره و قلبه مطئن بالایمان و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله ولهم عذاب عظیم»(۴)
یعنی: هر کس کفر بر زبان جاری سازد، بعد از آنکه اظهار ایمان کرده باشد، نه آنکه مجبور می شود و کفر می گوید ولی دل او در ایمان خود مطمئن و ثابت است، بلکه آن کسی که سخن کفر می گوید و عقده ی دلش از گفتن کفر باز می شود، خشم و غضب خدا بر آنهاست و برای ایشان شکنجه ی بزرگی در دوزخ مهیاست.
در این آیه که در مکه نازل شده است خداوند تقیه ی عمار یاسر را- که جهت حفظ جان خود کلمه ی کفر برزبان جاری کرده بود- به رسمیت شناخت و علاوه بر آن به دیگران رخصت فرمود که در صورت اجبار و اکراه با مشرکان هم آوازه شده و سخنان کفر آمیز بر زبان جاری کنند.
آیه ی دوم- «لا یتخذالمؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی الا ان تتقوا منهم تقیه و یحذرکم الله نفسه و الی الله المصیر» (۵) یعنی: مؤمنان نباید کافران را به عنوان حامی و دوست خود اتخاذ کنند و دوستی مؤمنان را واگذارند و هر کس مرتکب این خطا گردد و باکافران پیوند حمایت و دوستی ببندد از پیوند خدا برکنار است. مگر آنکه از کافران در هراس باشید، خداوند شما را از جانب خود برحذر می دارد و بازگشت همه کارها به سوی اوست.
این آیه نیز که در مدینه نازل شده-و در مورد کسانی است که با یهودیان هم پیمان بودند.(۶) به مسلمانان رخصت داده است که درصورت ترس از کفار (از مشرکان یا اهل کتاب) با آنان پیمان دوستی و ترک مخاصمه اعلام کنند و با صلح وصفا زندگی مسالمت آمیز، آغاز نمایند. (۷)
به موجب پاره ای از روایات رخصت تقیه در صدر اسلام برای همه ی مسلمانان صادر گردیده، و در صورت ضرورت در فروع دین نیز جایز است. (۸) این مطلبی است که نه تنها مورد ادعای شیعه بلکه بزرگان اهل سنت نیز به آن تصریح کرده اند به عنوان مثال غزالی در احیاء العلوم گفته است: «مراقبت از خون مسلمان واجب است و هرگاه هدف جلوگیری از ریخته شدن خون مسلمانی باشد که از دست ظالم مخفی شده باشد، دروغ گفتن به عنوان یک ضرورت واجب می شود.» (۹)
تقیه در روایات شیعه
روایات مربوط به تقیه به نحوه ی چشمگیری دراحادیث شیعه وارد شده است. از جمله در جلد اول اصول کافی دوباب ازعنوانهای «تقیه» و «کتمان سر» جلب نظر می کند که در این دو به مجموعا سی حدیث در خصوص تقیه و راز داری دیده می شود. در اینجا به سه نمونه از این روایت اشاره می گردد:
الف- عبدالله بن ابی یعفور در روایت مفصلی از امام صادق(علیه السلام) آورده است: «دین خود را با تقیه حفظ کنید. چرا که هر که تقیه ندارد، ایمان ندارد. به درستی که شما در بین مردم همانند زنبور در میان پرندگانید، اگر پرنده بداند چه چیزی در شکم زنبور-از عسل-وجود دارد، چیزی از او باقی نمی گذارد مگر آنکه بخورد و اگر مردم بدانند چه چیزی از حب و دوستی، دردلهای شما می گذارد، با زبان خود به شما طعن زده و آشکارا و پنهان علیه شما توطئه می کنند، خداوند هر یکاز شما را که برولایت ما از دنیا رود رحمت کند»(۱۰)
ب- ابوجعفر باقر(علیه السلام) فرمود: «تقیه و پنهانکاری از آیین من و آیین پدران من است.کسی که تقیه و استتار نکند، ایمان ندارد.» (۱۱)
ج- ابوجعفر باقر (علیه السلام) فرمود: «تقیه و استتار در مواقع ضروری لازم می گردد و صاحب تکلیف بهتر می تواند مورد ضرورت را تشخیص دهد» (۱۲)
ارتباط تقیه با شرایط سیاسی شیعه
چه بسا آنان که ازتاریخ سیاسی شیعه بدون اطلاع می باشند، ضرورت فلسفه ی تقیه را در بین شیعیان درک نکرده و آنان را در استفاده از تقیه مورد انتقاد قرار دهند. اما اگر بتوان فقط اندکی از مظالم وارده بر شیعیان را در نظر گرفت، آن وقت روشن می گردد که چگونه این گروه در پرتو تقیه خود و مواریث خود را حفظ کرده است. به عنوان نمونه باید گفت: پس از حادثه ی غم انگیز کربلا در سراسر سرزمین اسلامی امنیتی برای شیعیان باقی نماند و از این زمان ضرورت تقیه در شیعه خودنمایی کرد و خصوصا از زمان امام باقر (علیه السلام) که مذهب شیعه از صورت یک گروه حماسی به صورت یک مکتب علمی درآمد، بر استفاده از رخصت تقیه تأکید گردید تا شاگردان مکتب زنده بماند و پیام مکتب را به نسلهای بعد بسپارند. (۱۳) چرا که غیر از این، راهی در جهت زنده ماندن شیعیان و بقای مواریث آنان در بین نبود. شخصی بر امام سجاد (علیه السلام) وارد شد و پرسید: یابن رسول الله چگونه روزگار می گذرانید؟ حضرت در پاسخ فرمود: «به گونه ای که بنی اسرائیل در میان آل فرعون سپری می کردند. فرزندان را می کشتند، زنان را به کنیزی می بردند. اکنون نیز مردم با دادن دشنام به بزرگ و سید ما امیرالمؤمنین به دشمنان ما تقرب می جویند.» (۱۴)
به همین ترتیب در دوران امام صادق (علیه السلام) نیز علی رغم وجود آزادی نسبی، از شیعیان رفع اختناق نگشت و پیوسته امام (علیه السلام) به رعایت تقیه و حفظ اسرار سفارش می نمود.
حمادبن واقد لحام کوفی گوید: «با ابوعبدالله صادق (علیه السلام) در راهی مواجه شدم اما روی خود را بازگردانده و رفتم، سپس روزی به خدمت او شرفیاب شدم و گفتم: قربانت گردم من با شما موجه می شوم، اما روی خود را باز می گردانم و می روم مبادا مایه ی گرفتاری و سختی شما گردم. ابوعبدالله (علیه السلام) گفت: خدایت رحمت کناد…» (۱۵) باید گفت: به میزانی که پایه های خلافت عباسیان تثبیت می گردید، فشار و اختناق علیه شیعیان افزایش می یافت به گونه ای که شیعیان مجبور بودند در رفت به خدمت امام صادق (علیه السلام) کاملا جانب احتیاط را رعایت کنند. در این مورد هشام بن سالم گوید: به امام صادق (علیه السلام) پیغام دادیم که ما جمعی از شیعیان کوفه هستیم و قصد خداحافظی و وداع از مدینه کرده ایم. حضرت پیغام داد: یکی یکی یا دوتادوتا بیایید. (۱۶)
وجود اختناق موجود نه تنها امنیت مالی و جانی شیعیان را به خطر می افکند، بلکه ادای شهادت و نقل حدیث آنان را نیز با دشواری همراه می ساخت. در چنین شرایطی نه تنها برای شیعیان بلکه برای هر کس که می خواست به نحوی از علی (علیه السلام) و اهل بیت او سخنی بر زبان جاری سازد، رعایت تقیه امری الزامی بود و به طوری که تاریخ نشان می دهد حسن بصری از علی (علیه السلام) می دهد حسن بصری از علی (علیه السلام) با کنیه ی ابوزینب یاد می نمود، (۱۷) و از شعبی که بزرگ محدثان عراق بود اقراری به جا مانده است به این مضمون که «از دست آل علی (علیه السلام) چه کنیم. اگر بخواهیم آنها را دوست بداریم به دست خلفا کشته می شویم و اگر بخواهیم دشمنی بورزیم در قیامت داخل آتش می گردیم.» (۱۸) و وقتی بزرگان اهل سنت در اظهار دوستی نسبت به علی (علیه السلام) با چنین مشکلاتی درگیر بوده اند تکلیف شیعیان شخص می باشد. بنابراین در این شرایط یاران اهل بیت جز آنکه اعتقادات خود را مخفی ساخته و مطابق با فرهنگ و رسومات اهل سنت زندگی کنند و یا در مجالس درسی به گونه ی آنان فتوی دهند چاره ای در مقابل خود نمی دیدند، چنانکه امام صادق (علیه السلام) رسما با ابان بن تغلب اجازه داد که در مسجد بنشیند و با استفاده از فقه و معالم دینی اهل سنت به مراجعان پاسخ دهد. (۱۹)
باید یادآوری کرد که رخصت تقیه پس از رحلت صادقین (علیه السلام) نیز ادامه یافت، چنانکه در قرنهای چهارم و پنجم هجری برخی از دانشمندان شیعه، در پوشش علمای اهل سنت زندگی کرده و در عین حال حافظ مکتب و مواریث مذهب بوده اند. به عنوان مثال سیوطی در مورد شیخ طوسی می نویسد: «او به بغداد آمد و فقه شافعی آموخت و در آن استاد شد، سپس ملازمت شیخ مفید را برگزید و به مذهب رافضیان گرایید.» (۲۰)
به هرحال استفاده از تقیه توسط شیعیان معلول فشار و اختناق به عمل آمده از سوی اهل سنت بوده تا نفاق و دوگانگی شیعیان، از این رو به محض تقلیل فشار و اختناق اهل سنت به شیعیان، استفاده از تقیه نیز منتفی گشته است. (۲۱) دلیل از سنت: دلیل بر جواز تقیه از سنت بویژه در میان احادیث و سنن اهل بیت، زیادتر از آن است که همهاش در این مختصر بگنجد و ما در اینجا بخشى از آنها را خاطرنشان خواهیم ساخت و کافى است آنچه را که شیعه و سنى در داستان عمار روایت کردهاند، در نظر بگیریم و در پیرامون همین ماجراى عمار بود که خداوند آیه «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان» (۲۲) را فرو فرستاد. اجماع: در مشروعیت تقیه، بلکه در وجوب آن احیاناً میان فقها و دانشمندان شیعه اتفاق نظر و باصطلاح اجماع است و شاید مسئله تقیه از آن سلسله مسائل باشد که حتى دو تن نیز در مورد آن اختلاف ندارند. عقل: عقل هم بطور قطع حکم مىکند که انسان در مواقع خطر تا آن اندازه که مىتواند باید جان و مالش را از خطر نابودى حفظ کند و خویشتن را در مهلکه نیندازد و حتى قرآن مجید در تأیید این حکم عقل گوید:
ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکه.(۲۳)خویشتن را به دست خود به هلاکت نیندازید.
ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما.(۲۴) خود را نکشید که خداوند نسبت به شما مهربان و دلسوز است. سیره عقلاى جهان نیز بر همین است؛ زیرا انسان بطور غریزى و طبیعى بى آنکه بیندیشد و نظر عقل و شرع را جویا شود، تقیه مىکند.
هرگاه شما بر مردمى گذر کنید که از لحاظ مذهب و یا خط مشى سیاسى با شما مخالفند و شما از سوى ایشان بر جان خود بترسید، بدون تردید تا مىتوانید راز دلتان را پنهان نگاه مىدارید.
از این دیدگاه هرگاه شما تاریخ اسلام را از روزگار نخستین آن مورد توجه قرار دهید، خواهید دید که تقیه به عنوان یک مسئله ضرورى، پناهگاه بوده است .
نبى اکرم (ص) در آغاز دعوت، بطور پنهانى اقدام فرمود تا بنى هاشم را فرا خواند و سپس به دستور الهى دعوتش را آشکار ساخت. مسلمانان هم پیش از گسترش اسلام دینشان را کتمان مىکردند؛ حتى ابوطالب عمومى پیامبر، اسلامش را پنهان مىکرد تا بتواند از برادرزادهاش کاملاً دفاع کند و در این دفاع از تهمت قریش دور باشد. تا آنکه اسلام نیرو گرفت و جریان عکس شد؛ یعنى کافران در مکه و مدینه (از روى تقیه) اظهار اسلام کردند، لیکن در دل خویش کفر مىپروردند.
آغاز دوران تقیه
تقیه در عصر امام جعفر صادق (ع) شروع نشده، بلکه در روزگاران پیشترهم وجود داشته است.
حضرت امیرالمؤمنین على (ع) بخش اعظم عمر خود را در تقیه گذرانده است؛ زیرا او و اندکى از مسلمانان آگاه از ابتداى خلافت این مقام را حق مسلم او مىدانستند، اما چون به تعداد کافى کمک و مدد کار نداشت، سکوت اختیار فرمود و به تعبیر خود آن حضرت، اگر چهل مرد جنگى و مصمم مىداشت از پس گرفتن حق خلافت باز مىنشست. آرى، حضرت على (ع) در زمان خلافت خلفاى قبل از خود افکار و عقاید خود را داشت و هرگز همرأى و هفکر آنها نبود؛ ولى با آنان مىساخت و با تقیه رفتار مىکرد. در شوراى شش نفره وقتى که مىخواستند با او بیعت کنند، شرط کردند که او بر سیره خلفاى پیشین عمل کند؛ اما او سربسته آن را رد کرد و خلافت را تنها براساس عمل به کتاب و سنت پذیرفت و در نتیجه رأى شورا از او برگشت و حتى پس از تصدى حکومت از ابراز بسیارى از مکنونات دل خویش امتناع مىکرد؛ زیرا از پائین بودن سطح افکار عمومى آگاهى داشت و مخالفتهاى مردم را زیانبار مىدانست .
مگر نه آن است که در روزگار حکومت آن حضرت، ناکثین، قاسطین و مارقین پیمانشکنى کردند و راه ظلم و ستم پیش گرفتند و از دین خارج گشتند؟ پس اگر امیرالمؤمنین على (ع) همه آنچه را که مىدانست آشکار مىکرد، از بسیار جهات دیگر هم دچار مشکلات مىشد. کمااینکه غالب مردم کوفه پایتخت و مرکز حکومت آن حضرت، شیعه و اهل ولاى اهل بیت بودند، ولى باز حضرت على (ع) نتوانست همه آنچه را که مردم این شهر از روزگاران پیش به ارث برده بودند، تغییر دهد؛ همچنانکه او جز اندکى از اسرار دلش را نتوانست براى اهل کوفه فاش سازد و تازه این، مربوط به زمانى است که هم قدرت معنوى و هم حکومت ظاهرى از آن او بود.
پس پر واضح است که وضع در دورانى که قدرت در دست او نیست و نیز وضع فرزندان او در روزگاران بعد که شمشیر جور و ستم بر بالاى سر آنان قرار داشته، چگونه باید باشد؟!
حضرت على (ع) در آن شرایط خاص و بعدها فرزندان کرامش در آن اوضاع و احوال معلوم، بدان علت تقیه پیش گرفتند که مىدانستند ترک تقیه و ابراز حقایق، آنان و دوستداران اندکشان را از بین خواهد برد. پیشتر نیز حضرت على (ع)، پسرانش را به استفاده از تقیه دستور داده بود، چنانکه طبرسى روایت کرده است که حضرت على (ع) خطاب به فرزندانش فرمود: به شما دستور مىدهم که براى حفظ دین و آئین خود به هنگام لزوم، تقیه را بکار گیرید – تا فرمود: – بدین وسیله جان برادران و یاران محفوظ مىماند و این بهتر از آن است که خود را در معرض هلاکت قرار دهید و از حدود دین کنار رفته و جان برادران خود را به خطر اندازید. بهوش باشید! مبادا در موارد لزوم از تقیه بهره نجوئید که در این صورت در خون خود خواهید غلتید و وسیله ریختن خون برادران دیگر خواهید شد و خود و آنان را تباه و هلاک خواهید ساخت و ذلیلانه گرفتار دشمنان دین خواهید گردید؛ در صورتیکه خداوند دستور داده است در عزت مؤمنان بکوشیم. اى فرزند! اگر تو با این وصیت من مخالفت کنى ضرر و زیان تو بر خود و برادران دینىات از ضرر و زیان ناصبیها وکافران نسبت به ما بیشتر خواهد بود.(۲۵)
بدین ترتیب ملاحظه مىکنید که چگونه امیرالمؤمنین على (ع) دوستان خود را به رعایت اصل تقیه و بکار بستن آن به هنگام لزوم امر مىفرماید و پرده از روى فواید و آثار و نتایج مثبت آن کنار مىزند.
شیعه و تشیع به روزگار حکومت حضرت على (ع) آشکار گشت، زیرا در آن موقع تمام قدرت در دست امام شیعه و مرجع آنان قرار داشت؛ پس دشمنان در هر شهر و دیارى آنان را شناختند و معلوم است که شیعه پس از برگشتن حکومت چه وضعى پیدا مىکنند و چه سرنوشتى ممکن است در انتظار آنان باشد؟!
معاویه با همه امکاناتش و با توسل به هر خدعه و نیرنگى با شیعه جنگید و از جمله کارهاى ننگین او، رواج دادن دشنام بر حضرت على (ع) بود و آنقدر روى این عمل زشت اصرار ورزید که به تعبیر خودش یک نسل براساس آن پرورش یافت. و چه جنگى از این مهمتر: جنگى روانى – تبلیغاتى؟ سپس بسیارى از رجال معروف و مردان نامدار شیعه را که در کوفه بودند از دم تیغ گذراند و براى دستیابى به آنان، زیاد را حاکم آن شهر کرد و بصره را نیز بر قلمرو او افزود؛ چرا که زیاد به این منطقه کاملاً آشنائى داشته است . مدائنى مىنویسد: زیاد آنان را زیر هر سنگ و کلوخى کشت و رعب و وحشتى عجیب در دلهایشان انداخت. دستها و پاها برید، چشمها درآورد، و تن بسیارى از شیعیان را بر شاخههاى درخت خرما آویخت و عده زیادى را هم از عراق رانده و دربدر کرد.۷ و اما آنان که نتوانستند فرار کنند و یا تحت تعقیب قرار گرفتند و به سبب معروفیتشان دستگیر شدند، سرنوشتى جز مرگ خونین نداشتند، چونان حجر بن عدى و عمروبن حمق و مانند ایشان .
در تاریخ عبرى (مختصر الدول) صفحه ۸۷ چنین مىخوانیم:
معاویه جاسوسانى بر شیعیان على (ع) گماشته بود و هر جا سراغى از آنان مىگرفت از دم شمشیرشان مىگذارنید.
و امام محمد باقر (ع) نیز آنجا که مصائب و گرفتاریهاى اهل بیت و شیعیان را یاد مىکرد، مىفرمود: «ماجراى ابتلاى شیعه و در بدرى آنان پس از شهادت حسن بن على علیهما السلام سخت غمانگیز است، چون بدرفتارى توسط معاویه به اوج شدت خود رسید. شیعیان در هر شهرى به قتل مىرسیدند و دست و پاها روى حدس و گمان بریده مىشد و سزاى دوستى ما و ارتباط با ما عبارت بود از زندان، غارت دارائى و ویرانى خانه و کاشانه.»(۲۶)
معاویه از وجود حضرت حسن بن على علیهما السلام بیمناک بود، زیرا انتظار قیام از سوى امام را داشت ؛ وانگهى قرار داد صلح آن بزرگوار با معاویه براساس شرایطى بود، از جمله اینکه خلافت و حکومت پس از مرگ معاویه به حسن بن على علیهما السلام واگذار گردد و معاویه از این بابت نگران بود و لذا امام حسن (ع) را با زهر مسموم و شهید کرد.
پس دیدههاى مردم تا حسن بن على علیهما السلام در قید حیات بود به او دوخته بود و با اینکه معاویه از آن حضرت مىترسید، رفتارش آنگونه بود؛ پس معلوم است که پس از شهادت امام طرز رفتار او با شیعیان چگونه خواهد بود!
روزگار معاویه و زیاد به پایان رسید و حکومت به دست یزید و ابن زیاد افتاد. ابن زیاد در مدتى کوتاه، مسلم بن عقیل، هانى، رشید هجرى و میثم تمار و بسیارى از جوانمردان شیعى را بیرحمانه کشت و عده زیادى را هم به سیاهچالهاى زندان انداخت، تا آنکه آمار زندانیان او به دوازده هزار نفر رسید و سرانجام واقعه کربلا رخ داد.
اینهمه فشار، ظلم و شکنجه هنوز فراموش نشده بود که عصر حجاج خون آشام فرا رسید و بگذارید وضع این عصر را هم از بیان امام باقر (ع) بشنویم که شخصاً شاهد جریانات تأسفبار آن زمان بوده است: «آنگاه حجاج به قدرت رسید. او شیعیان را به بدترین وضع ممکن قتل عام مىکرد و به هر تهمت و گمانى آنان را دستگیر مىساخت و فشار در زمان او به حدى رسید که مردم حاضر بودند به آنان زندیق و یا کافر گفته شود اما شیعه على (ع) نامیده نشوند.» (۲۷)
این بود گوشهاى از رفتار امویان با علویان و شیعیان اهل بیت. حال اگر تاریخ عصر عباسى هم با دقت بررسى و دنبال گردد، معلوم مىشود که عباسیان در رفتار قساوتبار خود پیرو امویان بودهاند و آنان نیز همچون آل سفیان، اولاد على (ع) و محبان اهل بیت را با وضع رقتبار کشته و در بدر کردهاند.
آیا با این همه مصیبت و گرفتارى، شیعه مىتوانست به طور آشکار نظر و عقیده خود را بیان کند و در برابر سلطههاى حاکم که با تمام نیرو و براى درهم کوبیدن آنان بسیج شده بودند، بایستد؟.
به نظر ما تقیه در این شرایط کاملاً طبیعى بوده و هرگاه خود ما به عنوان یک مسؤاول در چنین تنگنائى قرار مىگرفتیم، جز این روش را براى خود و پیروانمان عقلائى نمىدانستیم. آیا عاقلانه است که در چنان اوضاع و احوالى پیروان خود را به افشاى راز و ابراز عقیده تشویق کنیم و بدین وسیله آنان را در دام دشمن بدخواه اسیر سازیم و هدف تیر منافقان قرارشان دهیم؟
آیا عقل جز به این حکم مىکند که انسان در چنین شرایطى به شکلى محافظه کارانه عقاید و افکار خود را کتمان کند تا از گرفتارى به دست دشمن بدخواه که بر سر کار است، رهائى جسته و از شکنجه و دربدرى و کشتار جان سالم به دربرد؟
اما از آنجا که عترت پایه و رکن دوم اسلامند و حافظ شریعت و نگهبان نوامیس دین، اگر امامان روش تقیه را پیش نمىگرفتند و همگى در برابر دشمنان قیام مسلحانه کرده و کشته مىشدند، پس تفسیر و بیان شریعت چگونه صورت مىگرفت؟ و هرگاه اهل بیت مىخواستند عِدل و ملازم قرآن باقى بمانند تا سر حوض بر رسول الله (ص) وارد شوند گزیرى از در پیش گرفتن تقیه نداشتهاند تا با پنهانکارى و حفظ اسرار، ظلم و ستم، و فساد و گمراهى غاصبان مقام خلافت را بر ملا سازند. از این رو امام جعفر صادق (ع) طى حدیثى با صراحت تمام مىفرماید:
التقیه دینى و دین آبائى ولا دین لمن لا تقیه له و ان المذیع لامرنا کالجاحد به. (۲۸)
تقیه دین من و دین پدران من است و آن کس که تقیه ندارد، دین ندارد. البته کسى که اسرار و رازهاى ما را فاش کند همانند کسى است که منکر حق ما شود.
و در مورد دیگر که امام با اصحاب خاص خود به راز دل پرداخته مىفرماید:
لا تذیعوا امرنا ولا تحدثوا به الا اهله فان المذیع علینا سرّنا اشدّ مؤونه علینا من عدوّنا انصرفوا رحمکم الله ولا تذیعوا سرّنا. (۲۹)
امر ما را فاش نسازید و آن را جز با اهلش در میان نگذارید، زیرا زحمت و دردسر آن کس که راز ما را فاش مىکند از زحمت و دردسر دشمن ما بیشتر است. پراکنده شوید – رحمت خد بر شما – و راز دار باشید.
و در حدیثى دیگر فرمود: کسى که در راه ما مظلوم واقع مىشود و آهى مىکشد، آه او ثواب تسبیح دارد و به کسى که در راه دوستى و محبت ما غم و اندوهى رسید، این غم و اندوه براى او عبات محسوب مىگردد و پنهان کردن راز ما جهاد در راه خدا شمرده مىشود. (۳۰)
و به مدرک بن هزهار که یکى از اصحاب و راویان موثق و مورد اطمنیان بوده است، فرمود:
یا مدرک! انّ امرنا لیس بقبوله فقط ولکن بصیانته و کتمانه من غیر اهله…(۳۱)
اى مدرک! مسئله با پذیرش امر ما (امامت ما) تمام نمىشود، بلکه نگهدارى این امانت و حفظ آن از نا اهلان هم شرط است. به دوستان ما سلام برسان و درود و تحیت ما را به ایشان ابلاغ کن و بگو خدا رحمت کند مردى را که دل مردم را به سوى ما معطوف مىدارد و از احادیث ما آنچه را که آنان را یاراى قبول و تحمل هست به ایشان بازگو مىکند و از طرف آنچه که فهمشان از درک آن کوتاه است، صرف نظر مىنماید.
امامان شیعه، بطور دائم اصحاب خود را به راز دارى و حفظ سرّ فرا مىخواندهاند و حتى جابر جعفى، آن راوى موثق و شاگرد مورد اطمینان که از امام باقر و امام صادق علیهما السلام حدیثها روایت کرده است، گفت: پنجاه هزار حدیث و راز در سینه دارم که تاکنون آنها را به احدى نگفتهام.
و در حدیثى دیگر گفت: نود هزار حدیث فقط از امام باقر (ع) در دل پنهان دارم و آنها را به احدى بازگو نکردهام و پس از این هم به کسى نخواهم گفت: (۳۲)
امام ششم به معلى بن خنیس فرمود: به سبب افشاى اسرار و رازهاى ما خود را گرفتار مسازید که دشمنان اگر خواستند، شما را آزاد کنند و اگر اراده کردند، شما را بکشند. (۳۳)
و در جاى دیگر فرمود: معلى جز به سبب افشاى حدیث دشوار ما کشته نشد.
پس این احادیث پرده از روى فلسفه تقیه بر مىدارد و فایده آن را مشخص مىکند و چه بسیار است احادیث در زمینه رازدار بودن نسبت به اسرار امامان، تا اندازهاى که افشاى راز و سر آنها قتل عمده محسوب گردیده است .
بدین ترتیب، چون ائمه مىدانستند که شیعه احیاناً در تنگناهاى سختى واقع خواهد شد، طى این احادیث، تقیه را به آنان یاد مىدادند و آنان را موظف به رعایت آن مىکردند.
تقیّه در خدمت دین
اثر و فایده تقیه به عنوان خدمت به دین و جامعه تشیع بر احدى پوشیده نیست؛ زیرا تشیع در کوفه به روزگار زیادبن ابیه بسیار ضعیف شده و از رجال نامدار شیعه احدى در آن باقى نمانده بود و در ایام حجاج هم وضع به جائى رسید که نسبت کفر و زندقه به شخصى بهتر از نسبت تشیع بوده است .
ولى از این همه فشار، انزوا و تحت پوشش تقیه زندگى کردن دیرى نگذشت تا اینکه تعداد راویان امام جعفر صادق (ع) طبق آمارى که ابن عقده ارائه داده است و شیخ طوسى در «رجال»، طبرسى در «اعلام الورى» و محقق در «معتبر» آوردهاند، بالغ بر بیش از چهار هزار نفر شدند که اکثر آن راویان، اهل کوفه بودهاند.
حسن بن على وشا از محدثان شیعه و از اصحاب حضرت امام رضا (ع) و از روات موثق مىگوید: اگر مىدانستم احادیث امام صادق (ع) این اندازه طالب و علاقمند دارد، آنها را بیشتر فرا مىگرفتم؛ زیرا من در همین مسجد کوفه نهصدتن را دیدم که همه مىگفتند: حدیث فرمود ما را جعفر بن محمد علیهما السلام. و تازه وشا جز اندکى از شاگردان امام را درک نکرده است .
بدین ترتیب راز کثرت روایت از امام صادق (ع) شناخته مىشود و روشن مىگردد که چگونه امام، منبع دانشهاى سودمند و والاى بشرى بوده و از زبان آن بزرگوار حکمها و حکمتها جارى گشته است و نیز دانسته مىشود که چرا فرهنگ انتشار یافته از سوى امام به عنوان مذهب تشیع معروف شده و چگونه و چرا بزرگان و سرشناسان اهل سنت، مانند مالک، ابوحنیفه، سفیانها، ایوب سختیانى، شعبه، ابن جریح و دیگران جملگى از امام ششم ما حدیث شنیده و روایت کردهاند.
امام (ع) بدان سبب توانسته اینهمه خدمت انجام دهد که خود را از جامعه کذائى آن روز دور نگاه داشته و از موارد تهمت دورى گزیده و از جدال بر سر خلافت و حکومت اجتناب فرموده است و در زیر پوشش تقیه به سازندگى اساسى و اشاعه فرهنگ اسلامى پرداخته و معارف و فضائل اخلاقى را نشر داده است و اگر امام راهى جز این انتخاب مىکرد آنهمه دانشها و فضیلتها را نمىتوانست انتشار دهد و طبعاً مقام و منزلت ائمه اهل بیت ناشناخته و حقایق قرآنى و علوم دینى زیر ابرهاى تیره پنهان مىماند و بشریت از این معارف والا محروم مىگشت.(۳۴)
اگر امام روش خاص خود را پیش نمىگرفت، فضاحت و رسوائیهاى دو سلطه اموى و عباسى آشکار نمىگردید و نیز کوس رسوائى فرقههاى باطل زده نمىشد و حجت و بیان از سوى دانشمندان و ایدئولوگهاى اسلامى بر ضد منحرفان تمام نمىگشت و به هر حال اگر امام روش تقیه پیش نمىگرفت،امروزه جمعیت شیعیان به میلیونها تن نمىرسید و آنان در همه بلاد جهان منتشر نمىگردیدند.(۳۵)
پس، از مطالب یاد شده تأثیر تقیه در خدمت دین و شریعت شناخته گردید و معلوم شد که چگونه امام صادق (ع) در زیر پوشش تقیه تاریکیها و تیرگیهاى ظلم و گمراهى را زدوده ومردم را با حقایق ایمان آشنا ساخته و شبهات و بدعتها را از میان برده است (که اگر امام تقیه نمىکرد، سلطه ستم پیشه عصر، مجال فعالیت به او نمىداد و در همان آغاز امر چراغ عمر شریفش را خاموش مىکرد.)
ما گمان نداریم که شما پس از خواندن این مطالب به یاوههائى که درباره تقیه گفته شده و مىشود، گوش فرا دهید، و نیز نسبت دادن شیعه را به باطنیگرى به علت همین پنهانکارى و راز دارى، پندارى بیش نخواهید دانست. ما با این بیان، چهرء حقیقى تقیه را نشان دادهایم و براى کسانى که مدعىاند محاسن و خوبیهاى تقیه بر ما پوشیده است و روى ایدئولوژى تقیه پرده ضخیمى است و شاید پشت آن پرده هزاران عیب و نقص وجود داشته باشد، حقیقت امر را روشن ساختهایم؛ زیرا چه بسا تبلیغات چیهاى سوء مىگویند: کسى که عقیدهاش را پنهان مىدارد، مردم او را چگونه بشناسند و به مکنون دل او چگونه پى ببرند؟
آرى، این سخنان یاوه پس از تشریح ماهیت تقیه و بیان آثار آن در برهههائى از زمان، دیگر قابل شنیدن نیستند؛ بویژه امروز که در سایه گسترش و پیشرفت امر چاپ، دانشهاى شیعه و عقاید آنان انتشار یافته، پس پنهانکارى کجاست و تقیه کدام است.
بى شک تقیه جز در روزگارى که شیعه در اقلیت و امکانات محدود بوده، مورد نداشته و ندارد؛ زیرا اگر آن جمیعت اندک هم در اثر بیباکى و ترک محافظه کارى از دم تیغ دشمن مىگذاشتند، اکنون دیگر از اهل بیت و دانشهایشان و این همه احادیث و معارف نام و نشان و خبرى نبود.
اما امروز که وضع جهان دگرگون شده و شیعه سروسامانى یافته و کتابهاى مختلف آنان دنیا را پر کرده است، دیگر از هیچ نویسنده یا خوانندهاى پذیرفته نیست که بگویید: مذهب امامیه باطنى است و آنان با پوشش تقیه زندگى مىکنند و ما از مبادى فکرى و اعتقادى آنان اطلاعى نداریم و از اصول و فروع مذهبشان بى خبریم. زیرا کتابهاى شیعه در زمینه علوم و فنون مختلف چاپ شده و در اختیار همگان قرار دارد و منابع و مدارک در این زمینه کاملاً فراوان است.(۳۶)
پی نوشت :
۱- المعجم الوسط، ج۲، ص ۱۰۵٫
۲- الشیه والتشیع از محمد جواد مفنیه، بیروت، دارالجواد ص ۴۹٫
۳- الکافی ج۷، ص ۲۲۰٫
۴- نحل آیه ۱۰۶٫
۵- سوره آل عمران آیه ی ۲۸٫
۶- تفسیر مفاتیح الغیب، فخر رازی، بیروت، دارالمعرفه، ج۸، ص ۱۱٫
۷- گزیده ی کافی ج۱، ص ۲۱۸، شرح حدیث ۳۰۳۰٫
۸- دراسات فی الحدیث و المحدثین تألیف هاشم معروف حسنی، بیروت، دارالتعارف ص ۳۲۷٫
۹- به نقل از کتاب مع الصادقین تألیف محمد تیجانی سماوی، بیروت، دارالفجر ص۱۸۵٫
۱۰- الکافی ج۲، ص ۲۱۸٫
۱۱- همان، ج۲، ص ۲۰۶٫
۱۲- همان، ج۲، ض ۲۰۹٫
۱۳- گزیده ی کافی ج۱، ص ۲۱۸، شرح حدیث ۳۰۴٫
۱۴- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ص ۱۸۴٫
۱۵- الکافی ج۲، ص ۲۱۹٫
۱۶- همان مأخذ ج۲، ص ۲۱۹٫
۱۷- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ج۴، ص ۷۳، امام الصادق تألیف عبدالحلیم جندی، مصر، المجلس الاعلی للشئون الاسلامی شعبی ص ۱۰۷٫
۱۸- النصایح الکافیه تألیف محمدبن عقیل، بیروت، مؤسسه الفجر ص ۱۹۷٫
۱۹- اختیارالرجال به رقم ۶۰۲٫
۲۰- طبقات المفسرین تألیف جلال الدین سیوطی، ط لیدن ص ۲۹٫
۲۱- الشیعظ و الحاکمون ص ۴۲- ۱۸۲٫
۲۲- النحل ۱۰۶٫
۲۳- البقره /۱۹۵٫
۲۴- النساء /۲۹٫
۲۵- نگاه کنید به «احتجاج» تألیف احمد بن على بن ابى طالب طبرسى از دانشمندان بزرگ شیعه، و این کتاب او بسیار پر فایده و مهم است .
۲۶- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۱، ص ۴۳٫
۲۷- همان کتاب.
۲۸- همان کتاب.
۲۹- بحار الانوار، ج ۲، ص ۷۴٫
۳۰- همان کتاب.
۳۱- همان کتاب، ص ۶۴٫
۳۲- همان کتاب، ص ۶۸٫
۳۳- همان کتاب، ص ۶۹٫
۳۴- همان کتاب، ص ۷۲٫
۳۵- هنگامى که جامعه در انحطاط فکرى و عقیدتى بسر مىبرد و هنوز پیشواى شایسته را از زمامدار خود کامه و خودسر تشخیص نمىدهد، باید زیر بناى جامعه را عوض کرد و به انسانسازى پرداخت، والا اگر فرضاً حکومت را از دست غاصب گرفتیم، با کدام نیروى انسانى کارها را سامان دهیم؟
۳۶- راجع به شیعه، آمار نفوسى آنان، تعداد کشورها و شهرهاى شیعه نشین به کتاب «تاریخ شیعه» مراجعه فرمائید.
منبع: صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق (علیه السلام) محمد حسین مظفر ، تاریخ عمومی حدیث دکتر مجید معارف