تمدن اسلامی؛ فرصتی برای احیا

تمدن غرب در مسیر افول   بحث تمدن اسلامی وضرورت تعریف و فهم نقش آن در پروژه تولید علم، امروزه از اهمیتی ویژه برخوردار شده است؛ اهمیتی که شاید در گذشته چندان به چشم نمی آمد و یا در پس موانع و مشکلات نظری دیگر نهان بود. حجه الاسلام دکتر الویری در بحث پیش رو، نکات جدید و پیشنهادهای تازه ای در راستای تمدن اسلامی مطرح کرده و از خلق این تمدن به جای احیا و بازسازی آن سخن می گوید. ممکن است برخی نظرهای الویری تا حدودی غیرواقعی به نظر برسد، اما نکته اینجاست که او با پافشاری بر این نظرها، مخالفان را نسبت به مقومات و مبانی تمدن اسلامی بی توجه خوانده و خواستار دقت بیشتر به پشتوانه های تمدن اسلامی شده است. وقتی از “احیای تمدن اسلامی” سخن می گوییم، به گذشته می نگریم و وقتی از “خلق تمدن جدید اسلامی” بحث می کنیم، به آینده نظر داریم. بنا بر فرض اول، نقطه نهایی و مقصود و منتهای ما، گذشته است و ما می خواهیم دوباره به آن برسیم، اما بنا بر فرض دوم، گذشته درخشان ما، مبتدای ماست نه منتها. نقطه آغازین حرکت است نه نقطه پایانی. تعبیر “احیا” بدین معناست که می خواهیم تجربه گذشته را بشناسیم و بر آن تکیه کنیم؛ اما تعبیر “خلق” حکایت از آن دارد که می خواهیم دست به خلاقیت و ابتکار بزنیم نه اینکه فقط بشناسیم و گذشته خود را پیدا کنیم. وقتی از احیای تمدن اسلامی سخن می گوییم، در حقیقت می خواهیم حادثه ای را که در جایی از دنیا رخ داده است، به “کل” تعمیم دهیم. البته منظور از “کل”، “کل منطقی” نیست. مراد این است که می خواهیم چیزی را از منطقه ای کوچک به منطقه ای بزرگتر تعمیم دهیم. اما وقتی از خلق تمدن جدید اسلامی سخن می گوییم، یک کلیت را در نظر داریم و بر اساس آن وظایفی را برای کل دنیا در نظر می گیریم. گویی مطلوب خود را بر فراز یک قله رصد می کنیم و آنگاه به وضعیت فعلی خود می نگریم. گامهایمان را از منطقه ای جزئی آغاز می کنیم.
تمدن اسلامی و علوم اسلامی تمدن، برآیند مجموعه دستاوردهای مادی و غیرمادی مردم یک منطقه جغرافیایی مشخص است. آثار علمی و ادبی- مثلاً کتابهای علمی و مجموعه اشعار شاعران- دستاوردهای غیرمادی اند. من از تعبیر “معنوی” استفاده نمی کنم؛ چون طیف معنوی، محدودیتهای خاصی دارد. بناها و جنبه های سخت افزاری هم دستاوردهای مادی اند. شاید بتوانیم مادی و غیرمادی را با اندکی مسامحه، همان سخت افزار و نرم افزار بدانیم.رویکردهای مختلفی در باب اسلامیت وجود دارد. خیلی ها کوشیده اند به شکلهای مختلفی به این سؤال پاسخ دهند. برداشت این است که معیار اسلامیت هر چیز این است که در راستای آرمانهای اسلامی باشد. اگر چیزی در راستای آرمانهای اعلام شده اسلام باشد، می توان آن را اسلامی خواند. گاه چیزهایی که در مسیر آرمانها هستند، زاده خود اسلامند. خود دین آنها را تعیین کرده است؛ مثلاً بایدها و نبایدهای رفتاری – یا همان “فقه” اصطلاحی- را خود دین معین کرده است؛ حالا چه آن بخشهایی که نص دین است و چه آن بخشهایی که مجتهدان از راه استنباط به دست آورده اند، و چه دانشهایی که در بستر دین بالیده اند، مانند علوم قرآنی، حدیث و… پاره ای دیگر از دستاوردها هستند که خاستگاه اولیه آنها دین نیست و زاده دین نیستند. آورنده آنها دین نیست؛ اما وقتی در مسیر آرمانهای دینی قرار می گیرند، می توانیم به آنها صفت “اسلامی” ببخشیم؛ مانند همه دانشهای بشری و یافته های علمی انسان، از پزشکی گرفته تا جغرافیا و نجوم و ادبیات. این علوم با اسلام زاده نشده اند.پس چرا ما می گوییم نجوم اسلامی و پزشکی اسلامی، چرا آنها را اسلامی می نامیم و چرا دوره ای را دوره تمدن اسلامی نام می گذاریم؟ چون این علوم برای آرمانهای اسلامی به کار آمدند، صفت اسلامی گرفتند.
روشهای به کارگیری علوم در مسیر آرمانهای اسلامی معمار تمدن اسلامی، در علومی مانند پزشکی تغییراتی ایجاد می کند. این تغییر، خود، چند گونه است: یکی از تغییراتی که در علم پزشکی صورت می پذیرد تا در راستای آرمانهای اسلامی قرار گیرد و آنگاه بتوانیم بگوییم “پزشکی اسلامی” تغییر در مبانی نظری و ماورایی آن است. در مسائل علم پزشکی پیش از اسلام، بدن انسان متعلق به علم پزشکی است. از این فراتر هیچ متعلقی ندارد؛ اما در نظر مسلمانان، بدن انسان عالم صغیر است و جهان، انسان کبیر. در واقع، بدن انسان امتداد وجودی همه هستی شمرده می شود و چون خدا در همه هستی جایی دارد، در بدن انسان هم جایگاهی دارد. مسلمانان، نگاهی آسمانی به بدن دارند. پس مبانی نظری پزشکی در اسلام تغییر می کند. یکی دیگر از تغییرات، تغییر در کارکرد است؛ مثلاً جغرافیا، در آن روزگار علم شناخت راهها بود؛ اما به علمی مبدل شد که کارکردش شناختن راههای رسیدن به کعبه است؛ یعنی کارکرد جغرافیا این شد که مسلمانان را برای انجام فریضه حج یاری کند. البته کارکردهای دیگری هم پیدا کرد؛ مثلاً شناخت راهها برای جمع آوری زکات از قبایل و شهرها و طایفه ها. خلاصه هر گونه فرع عملی که انجام آن نیازمند شناختن راه و زمین و آب و هوا بود، در شمار کارکردهای جغرافیا درآمد. در این صورت، جغرافیا دیگر فقط شناخت راه نیست، بلکه شناخت راهی مشخص است: راه جهاد، راه گردآوری خراج و راه حج و رسیدن به کعبه. علم نجوم نیز دچار تغییر کارکرد شد و وظایف دیگری پیدا کرد؛ مثلاً تشخیص قبله مسلمانان. اهمیت تشخیص قبله از آنجا ناشی است که مسلمانان برای انجام اعمال مهم و بسیاری باید جهت قبله را بشناسند؛ مانند نماز و ذبح حیوانات و به خاک سپردن مردگان. تغییر سوم که به علوم راه یافت، تغییر در روش تحقیق بود. با انجام چنین تغییراتی بود که پاره ای از دستاوردهای بشری به اسلام راه پیدا کردند و ویژگی “اسلامی” به خود گرفتند.نقطه عزیمت ما، دین است. این دین است که ما را به بهره گیری از یافته های بشری فرا می خواند، نه اینکه ما اسیر بی اختیار تجدد باشیم و راه گریزی از آن نداشته باشیم.هماوردی تجدد مؤثر است؛ اما عامل اصلی آن نیست. اتفاقاً تجدد به ما نشان داده است که به کارمان نمی آید و یا حلال همه مشکلات ما نیست: همین، انگیزه ای برای سخن گفتن از چیزی به نام “اسلامیت” است.
منطقه الفراغ شرع نداریم شهید صدر بحثی را با عنوان “منطقه الفراغ” مطرح کرده است که با بحث ما ارتباط وثیقی دارد و می تواند مراد ایشان را از “جهت گیری” روشن کند. منطقه الفراغ یعنی منطقه ای که دین نسبت به آن موضعی ندارد. آن را به عقل بشر سپرده است. در این منطقه هر چه هست، تولید فکر بشر بدون حضور دین است. به اعتقاد بنده، این نظریه درست نیست. ما چنین منطقه ای نداریم. اهداف و آرمانهای دینی بر همه مناطق سایه افکنده اند. هیچ جایی را بدون حضور دین نخواهید یافت؛ یعنی جایی که دین دستی در آن نداشته باشد. البته، در برخی عرصه ها در مقام ارائه یک روش خاص برنیامده است؛ مثلاً مانند نماز با آن برخورد نکرده است. نماز کیفیتی مشخص دارد و دین مشخصاً گفته است که کیفیت و شرایط و احکام نماز چیست. دین برای نماز یک روش خاص دیکته کرده است؛ اما در برخی عرصه ها و منطقه ها گزینش راه و روش را به بشر واگذاشته است و البته نه به صورت مطلق، بلکه او را موظف کرده این راه را با نگاه به اهداف و آرمانهای دینی پیدا کند. پس در همین جا هم تأثیرپذیری از دین وجود دارد. بایدها و نبایدهایی در کار است. دست بشر به صورت مطلق و بی قید و شرط، باز نیست. همان منطقه ای که شهید صدر “منطقه الفراغ” می نامد، به آموزه های دینی و ترتیب و ترکیب اسلامی، مقید و محاط است و “فراغ” به معنای واقعی اش در هیچ عرصه ای پیدا نمی شود. خلاصه آنکه، هر گونه خلاقیت و آفرینش انسانی در پوشش سیاستها و جهت دهی های دینی قرار دارد.
خلق تمدن؛ زمینه ها و ضرورته قبل از آنکه به مقومات یا ” بایدها و نبایدها” ی خلق تمدن بپردازم، لازم است چند نکته را متذکر شوم؛ یعنی نکته هایی درباره وضعیت مناسبی که جهان امروز برای ظهور این تمدن پیدا کرده است. یکی از آنها، مقطع زمانی خوبی است که در آن واقع شده ایم. قرن اخیر، قرن آغاز فرود و افول تمدن غرب است. نشانه های ضعف و ناکارآمدی تمدن غرب بروز کرده است. این حقیقت را می توانیم در آثار و اندیشه های دانشمندان و نخبگان غربی به وضوح ببینیم. در ذهن نخبگان جهان، حالتی از انتظار پدید آمده است. گویی دنبال جایگزین می گردند. فرصت خوبی است که این جایگزین را ما معرفی کنیم. شرایط فعلی جهان، بسیار آماده و مناسب است. انگار انسانها گرسنه اند و به غذایی که به آنها می دهند، رغبت نشان نمی دهند. این غذا سیرشان نمی کند. حس گرسنگی آنان ما به ازای طبیعی و مناسبی ندارد. نام این مقطع زمانی را می توان “مقطع رنگ باختن تمدن غرب” گذاشت. عصری که ما در آن زندگی می کنیم، شبیه همان عصری است که تمدن ایران و روم به آخر عمر خود رسیدند و رو به افول نهادند و اندیشه و تمدن جدید می توانست بر جای آنها بنشیند. وقتی تمدن به پایان راه خود می رسد، خود به خود زمینه برای نضج و بسط تمدنهای دیگر فراهم می آید و جامعه انسانی با اقبال و گشاده رویی آن را می پذیرد.نکته دوم، ظرفیت بالای تئوریک فرهنگ و آموزه های دینی ماست. دین ما در دفاع از تمدنی که می سازد، گنگ و زبان بسته نیست. از ظرفیت بالایی برای نظریه پردازی، نوآوری و خلاقیت برخوردار است. شاید اختلافهایی میان اهالی این تمدن وجود داشته باشد؛ اما از پتانسیل فکری بالایی بهره می برد.نکته سوم انگیزه عمومی مسلمانان است؛ یعنی غیر از ظرفیت فکری تمدن سازی، اراده آن هم وجود دارد. اراده، بسیار مهم است. معمولاً یکی از مقومات تمدن را همین اراده می دانند؛ یعنی در کنار عوامل و شرایط طبیعی و جغرافیایی و مادی و اهداف استراتژیک، از “اراده” هم سخن می گویند و اراده امروز در سطح خرد و کلان در جامعه مسلمانان حس می شود. نکته ای دیگر که معمولاً کمتر از آن یاد می کنند، حکومت و دولت اسلامی است که امروز در کشور ما برپا شده است. اهمیت وجود دولت از آن جا ناشی می شود که برای پیگیری، اندیشه خلق تمدن از عوامل دیگر توانمندتر و اثربخش تر است. بسیاری از عوامل هم تأثیر می گذارد.این چهار نکته، فضای شایسته ای برای ما ایجاد کرده اند تا از خلق تمدن سخن بگوییم. سخن از خلق تمدن، خیال پردازی نیست. به استناد این چهار زمینه- یعنی موقعیت زمانی مناسب، ظرفیت ایدئولوژیک، اراده و عزم عمومی- وجود دولت سیاسی کاملاً واقع نگرانه است.عقل جزئی نگر هر بخش از تمدن غرب را نقد و ترمیم کند، بلافاصله بخشی دیگر ضعف خود را می نمایاند. هر لایه ای که قرار است نقد و اصلاح شود، معلوم می شود که لایه زیرین آن هم نیازمند اصلاح است. اعتقاد دارم که از قضا پدیدآمدن همین نظریه ها و بروز انتقادها و اشکالها از سوی غرب، دلیل است بر اینکه می دانند اندیشه موجود کارایی ندارد و این فرصتی است برای ما تا جایگزین ارائه کنیم. اگر ما در این باب، تئوری اسلامی داشته باشیم و بتوانیم راهکار اسلامی را به زبان روز و علم پسند مطرح کنیم، می توانیم بر روزگار حاضر تأثیر بگذاریم و توانمندی خود را نشان دهیم. سخن من این است که متفکران جهان غرب به انتقاد روی آورده اند و این رویکرد، نشانه ناکارآمدی تمدن جهان غرب است. از آن طرف، ما در بحثهایی که امروز مطرحند، مزیت نسبی داریم. در بیشتر بحثهای جدیدی که مطرح می شوند، برتری نسبی داریم و می توانیم حرف خود را به کرسی بنشانیم.در این راه می توان از دستاوردهای دانش بشری بهره برد و آنها را در خدمت اهداف تمدن اسلامی به کار گمارد. اگر با این معنا به تمدن نگاه کنیم، چند گام بنیادی باید برداریم. محصول هر یک از اینها، مقومات تمدن را تشکیل می دهند. فرآورده این کوششها، ستونهایی هستند که خیمه تمدن اسلامی را به پا می کنند.
تبیین نظریه تمدن اسلامی کسانی که این دغدغه را در ذهن دارند، باید به طور مشخص نظریه بدهند؛ نظریه ای که ویژگیهای علمی و پژوهشی را دارا باشد. مبانی معرفتی، روش شناسی و منطقی اش محکم و مشخص باشد. مهمتر آنکه بتوان آن را به قلمرو اجرا درآورد؛ یعنی شیوه تزریقش به حیطه اجرا کاملاً روشن باشد. نظریه های غیرکاربردی که تنها وجهه نظری دارند و با خیال پردازی آمیخته اند، به کار تمدن سازی نمی آیند. البته نظریه هایی را قبلاًَ در این عرصه ارائه کرده اند؛ ولی ما نیازمند نظریه پردازیهای بیشتر و جدیدتری برای وضعیت حاضر هستیم. به عنوان مثال، در مبحث تعامل دین و دانش- که بخشی مهم از مباحث تمدن سازی است- باید نظریه های متعددی داشته باشیم و لازم است نظریه ای مشخص و پخته را پایه قرار دهیم.پیشنهاد بنده در این رابطه، نگاه هدف مدارانه است؛ یعنی همیشه باید چشمی به اهداف و آرمانها داشته باشیم و با این نگاه به تبیین تئوریک قضیه بپردازیم. باید نخبگان ما به صورت جدی به نظریه پردازی روی بیاورند.نکته بعدی این است که نخبگان جامعه را به کلان نگری تشویق کنیم. نخبگان باید به افقهای بلند چشم بدوزند و بلندنظری کنند. متأسفانه در دهه های پس از جنگ تحمیلی ما دچار محدودنگری شدیم. پیش از آن، نوعی بلندنگری در میان نخبگان ما حس می شد که این تا اندازه ای متأثر از شور و شوق و شعارها و اهداف دوران انقلاب بود. حتی در دوران جنگ تحمیلی هم نظرها را به دور دست دوخته بودند. همتها خیلی بلندتر بود و افقهای دور دست را دنبال می کرد. به هر حال، پس از جنگ دچار این آفت شدیم. همت ما برای ساختن تمدن اسلامی، محدود به کشورمان نیست. تمدنی که ما می جوییم، در مرزهای جغرافیایی جمهوری اسلامی ایران جای نمی گیرد. وقتی از تمدن سخن می گوییم، باید بسیار سخاوتمندانه تر و کلان تر بیندیشیم. چنین رویکردی می تواند تحولی عمیق و چشمگیر در اندیشه ها و آثار و نوشته های نخبگان ما رقم بزند.نکته سوم، القای کلان نگری به ذهن مردم است. باید تک تک شهروندان جامعه دینی از این ویژگی بهره مند شوند.امروز نخبگان باید به مردم بفهمانند که می توانند به جای تمدن غرب- که ترک خورده است- طرحی نو بریزند و اندیشه تولید کنند و تمدن بسازند.منظور از بلندنظری و کلان نگری این نیست که بخواهیم از پله اول بر پله آخر پا بگذاریم. نگاه ما باید پله آخر باشد، ولی پایمان روی پله اول و سپس دوم و پله های بعدی. وقتی زیر پایمان را محکم کردیم، یک پله دیگر بالا برویم. پس نگاه بلند است؛ اما قدمها، کوتاه و محکم و مطمئن. ابتدا سازندگی را باید در محدوده کوچک فردی برپا کنیم و آنگاه سراغ جامعه و دیگران برویم؛ اما از همان آغاز باید هدف مشخص و والا باشد. از همان آغاز باید سازندگی کلان را هدف بگیریم. اگر چنین باشد، سختیها و رنجها و مشکلات نمی توانند در روند حرکت خلل ایجاد کنند.نکته دیگری که باید بر آن تأکید داشت، موضوع بازکاوی تجربه گذشته است.تجربه های گذشته مرده اند و دردی را دوا نمی کنند؛ اما بازشناسی آنها سودمند است و می تواند بسیاری از معضلات ما را حل کند. اگر مسلمانان بذر اسلام را از مرزهای محدود عربستان بیرون نمی بردند و در زمین مستعد ایران و روم نمی افشاندند، آن تمدن بزرگ جوانه نمی زد و به بار نمی نشست. امروز نیز ما چنین وضعیتی داریم. باید بذر اندیشه دینی خود را در کشتزارهای مستعد جهان بیفشانیم و نهال آن را با نهال یافته های بشری پیوند بزنیم و از این میان، میوه تمدن جدید را بپروریم. نمی توان تمدن بزرگ اسلامی را فقط در ایران برپا کرد. نکته دیگر این است که باید درک درستی از محیط پیرامونی خود داشته باشیم. شک نیست که در برابر اراده مسلمانان اراده های دیگر قد علم کرده اند. مهمترین پشتوانه این اراده، صهیونیسم مسیحی است که یک نیروی مقاومت کننده جدی و خطرساز است. درک درست از این پدیده بسیار کارساز است. حرکتهایی در پیرامون ما حس می شوند که می کوشند تمدنی را که در حال خلق شدن است، از میان ببرند یا سمت و سوی آن را عوض کنند. حتی حضور آمریکا در منطقه در این چارچوب قابل فهم است. مدعی بودند که تمدن لیبرال- دموکراسی به صورت طبیعی بر جهان حاکم می شود؛ اما نشد. توانایی آن را نداشت و لذا به نیروی نظامی متوسل شدند. این البته نشانه خوبی است. نشان می دهد که توانایی آن را ندارند. حالا ما باید با درک درست از محیط اطراف، تلاشهایی را که درصددند مانع ظهور تمدن اسلامی شوند، بشناسیم و در برابرش ایستادگی کنیم.
راهکارهای اجرایی خلق تمدن اسلامی تقویت گفت و گوهای درون گفتمانی، یکی از راهکارهای اجرایی خلق تمدن اسلامی است. ما در گفتمانهایمان اختلاف نظرهای بسیاری داریم. نباید فقط یکی را مبنای حرکتهایمان قرار دهیم. باید فضایی را بیافرینیم که همه اندیشمندان فرصت بیابند و حرف خود را مطرح کنند. لازم است ساز و کاری طراحی کنیم که نخبگان بتوانند در سایه آن به تعامل اندیشه و نوعی وفاق فکری دست پیدا کنند.راهکار دوم “نگاه برنامه ای به تمدن سازی” است. که اگر در تدوین برنامه ها و ترسیم الگوی توسعه فقط دنبال مباحث اقتصادی نباشیم و عناصر دیگر را هم شرکت بدهیم و به نیروی انسانی نیز توجه کنیم و به توسعه رنگ و بوی ایدئولوژیک ببخشیم، نیرو و سرمایه عظیمی ایجاد می کند. پیامبر(ص) از همین شیوه بهره برد. انسانها را متحول ساخت. انسانهای تحول یافته، از امکانات اقتصادی به بهترین شکل بهره وری می کردند. این بحث بسیار مفصلی است و برای پیگیری آن باید از بحث اصلی خارج شویم؛ اما به هر حال الگوهای موجود در جهان امروز، الگوی مناسب توسعه برای دست یافتن به تمدن مطلوب نیستند. ما هیچ راهی نداریم جز تدوین الگوی توسعه متناسب با نیازها و شرایط خودمان. یکی از مهمترین مؤلفه های ایدئولوژی مورد نظر ما، برآوردن نیازهای مردم است. میان این دو هیچ تقابل و تضادی نیست. از قضا، ما با این الگو می خواهیم نیازهای مردم را برآوریم. معتقدیم راه غلبه بر مشکلات اجتماعی، همین است. پس نمی توان مدعی شد که ایدئولوژی کاری به معاش و دنیای مردم ندارد، بلکه یکی از کارکردهایش همین است؛ چنان که یکی دیگر از کارکردهای آن، ایجاد وفاق اندیشه است. همگرایی را در جامعه تقویت می کند.وفاق اندیشه یعنی حضور نخبگان در جامعه با افکار مختلف در مسیر اهدافی که جامعه هدف گرفته است. همه به آن هدف معتقدند، ولی ممکن است در شناسایی راهها اختلاف داشته باشند. البته، حاکمیت هم خیلی مؤثر است. حاکمیت باید زمینه مشارکت نخبگان را فراهم کند. حضور نداشتن نخبگان در صحنه را نمی توان دینی دانست. به همان میزان که نقش نخبگان در تئوریهای توسعه ما کمتر شود، از رنگ و بوی اسلامی این تئوریها هم کاسته می گردد. به هر حال،حرکتی به راه افتاده است و خواه ناخواه تمدن در حال زاده شدن است؛ اما باید بدانیم که نخبگان جامعه باید تولد این نوزاد را آسان کنند. هر چند آنچه ما گفتیم اجرا نشود، باز هم تمدن خلق خواهد شد؛ منتها با دشواریها و نواقص. نخبگان ما باید بکوشند و از این فرصت استفاده کنند؛ نقشی بر عهده بگیرند و این ظرفیت بزرگ و فرصت ارزشمند را هدر ندهند. باید ژستهای روشنفکر مأبانه را کنار بگذارند و از حرف خود دست نکشند و به این نوزاد مبارکی که در حال تولد است، خوشامد گویند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.