اشاره:
امام حسین (ع) میوهای برآمده از خاندان فضلیت است و مجمع فضایلاهلبیت:، که مانند جد و پدر و مادرش در محدوده کمالات و فضایل حرکت کردهاست. امام حسین وارث اوصاف جدش و پدرش امام علی و مادرش فاطمه زهرا است. یکی از صفات به ارث رسیده به امام حسین (ع) صفت زیبایِ شجاعت و شهامتاست، که در این مقال، درحد بضاعت اندک خود به بررسی این صفت در مورد حضرتاباعبدالله میپردازیم. در مکتب تربیتی اسلام، شجاعت و شهامت ملکه نفسانی است ونسبت آن بسته به قوت قلب است. هر اندازه نفس قدسی انسانی قویتر و نیرومندترباشد. انسان شجاعتر است. در قوت نفس که محصول ایمان است، هیچ کس به پایحضرت محمد(ص) نرسید. او در اجرای شریعت، شجاعی بی مانند و در جنگ علیهدشمنان اسلام از همه شجاعتر و قوی دلتر بود.
امام علی (ع) میفرماید:
«در شدت جنگ ما به پیغمبر اکرم (ص) پناه میبردیم کهقسم به خدا او از همه ما شجاعتر بود.»
پس از پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین که صاحب منصب «والشجاعه الحیدریه»بود قوت نفس و بازوی خود را در هشتاد و چهار غزوه جنگهای اسلامی و سه جنگ زمانخود ثابت کرد. در زیر آسمان مردی شجاعتر از حسین (ع) نبود، زیرا شرایط ابراز شجاعتدر مواقع ابراز شجاعت پیغمبر (ص) و امام علی (ع) چنان نبود که در عاشورای امامحسین(ع) موجود بود.
امام حسین (ع) در محاصره بود و دفاع میکرد. تشنه بود و جوانان و برادرانشکشته شده بودند. صدای العطش العطشِ کودکان بلند بود. یکی از این شرایط سخت برایاز پا در آوردن یک قهرمان بزرگ کافی بود. امام حسین (ع) با همین شرایط شروع بهجنگ کرد و چنان قوت قلب و قدرت بازو در جنگ نشان داد که چشم روزگار جنگجوییچنین ندیده است.
شجاعت و شهامت امام حسین (ع) منحصر به روز عاشورا نبود. ایشان از دورانکودکی و نوجوانی در شجاعت و شهامت بی همتا بود. این مقاله ابتدا به تعریف لغوی واصطلاحی شجاعت و شهامت اشاره کرده و سپس در فصل اول به شجاعت و شهامتامام حسین (ع) صحنههای سیاسی و اجتماعی در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی تاعاشورا پرداخته است. در فصل دوم به شجاعت و شهامت ابی عبدالله در صحنههایجنگ پرداخته و مطالبی را در این خصوص آورده است. امید که مورد قبول حق قرار گیرد.
تعریف لغوی
معنای شجاعت (courage) در لغت نامه دهخدا چنین آمده است:
«دلیر شدن در کارزار، صفتی است از صفات اربعه جملیه که حد وسط است بینتهور و جبن. دلاوری، دل داری، دلیری .
ملاصدرا در تعریف شجاعت گوید:
« شجاعت خلقی است که افعال میان تهور و جبن دو طرف افراط و تفریط آنند و ازرذائلند. خواجه طوسی گوید: شجاعت آن است که نفس غضبی، نفس ناطقه را انقیادنماید تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام برحسب رأی او کند تا هم فعلی که کندجمیل شود و هم صبری که نماید محمود باشد و بالاخره حد اعتدال غضب را شجاعتگویند و طرف افراط را تهور و طرف نقصان را جبن گویند.»
در اخلاق ناصری آمده است: «حکمای قدیم از قبیل فیثاغورس و سقراط وافلاطون برای سعادت و برای فضلیت چهار مرحله مقرر داشتهاند که یکی از آن شجاعتاست.»
در تعریف اصطلاحی شجاعت گفتهاند: « شجاعت از معانی قائم به نفس است، ورجال و ابطال و قهرمانی که در معرکههای جنگ و تحولات خطیر زندگی توانستهاند خودرا در شکم حوادث برند، و با همه مشکلات دست به گریبان شوند و بر آن فائق گردند،شجاع گفتهاند.»
معنای شهامت (bravary) در لغت نامه دهخدا چنین آمده است: « شیردلی،شجاعت، دلیری، جرئت، توانایی، نوع هفتم از انواع تحت جنس شجاعت، شهامت استو آن عبارت است از حریص بودن بر افتنای امور عظام از جهت توقع ذکر جمیل.»
در تعریف اصطلاحی شهامت گفتهاند: « شهامت از معانی قائم به فکر است کهانسان بتواند حقایق و اداراکات را بدون ترس و جبن بیان کند، از هیچ مقام و هیچ موقعیتو هیچ تهدید و وعد و وعیدی نهراسد و گفتنیها را بگوید.»
شجاعت و شهامت در صحنههای اجتماعی ـ سیاسی
در این جا به نمونه هایی از شجاعت و شهامت امام حسین (ع) در صحنههایسیاسی ـ اجتماعی از دوران کودکی، تا لحظه شهادت بصورت مختصر اشاره مینماییم.شجاعت و شهامت اباعبدالله در دوران کودکی و نوجوانی در برخورد با ابابکر و عمر در دفاعاز حریم ولایت و امامت بی نظیر است. او در برخورد با معاویه و پسرش به افشای چهرهپلید و منافقانه آنان پرداخت.
الف ـ در دوران کودکی
صفت شجاعت و شهامت از دوران کودکی با امام حسین (ع) همراه بود. آن هنگامکه در مسجد رسول الله در مقابل ابابکر ایستاد و از حق پدر بزرگوار و مظلوم دفاع کرد و بعداز شکلگیری سقیفه و استقرار حکومت ابابکر و به انزوا کشاندن امام علی(ع) و عادتدادن مردم به سکوت وسازش ؛ در یکی از جمعهها ابابکر بالای منبر پیامبر (ص) نشستهبود و خطبه میخواند. حضرت اباعبدالله وارد مسجد مدینه شدند و شجاعانه خطاب بهابابکر فرمودند: «هَذا مِنبَرُ أبی لا مِنبَرُ أبِیکَ ؛ این منبر پدرم است، نه منبر پدر تو،فرودآی.»
بیان این واقعیت، در فضای آن روز مدینه، بسیار تکان دهنده بود. ابابکر سختناراحت شد و سری تکان داد و اعتراف کرد: راست گفتی این منبر پدر توست، نه منبرپدرمن»
ب ـ در دوران نوجوانی
امام حسین (ع) همواره با شهادت تمام از حریم ولایت که همانا حریم پدربزرگوارش امام علی (ع) بود، دفاع مینمودند. ابابکر از دنیا رفت و خلافت را همچونکالایی موروثی به «عمر» بخشید. روزی عمر بر بالای منبر مدینه سرگرم سخنرانی بود،در حالی که با تعاریف ساختگی خود را مطرح میکرد، گفت: «من از مؤمنین به خودشانسزاوارترم.»
امام حسین (ع) که نوجوان بود، وقتی ادعای عمر را شنید، شجاعانه برخاست وفریاد برآورد: «انزل أیُهَاالکَذّابُ عَنْ ِمنْبَرِ أبی رَسوُلِاللهِ لامنْبَرَ أبیِکَ ؛ ای بسیار دروغگو ازمنبر فرود آی که این منبر پدرم رسول خداست، نه منبر پدر تو». فریاد شجاعانه امامحسین (ع) برای عمر بسیار تکان دهنده بود، زیرا مردم مدینه دهها روایت در فضیلت اومیدانستند. با فریاد او اوضاع مسجد تغییر کرد و عمر چارهای جز سکوت و تصدیق سخنامام حسین (ع) را نداشت. عمر گفت: «به جانم سوگند آری! این منبر پدر تو است، نه منبرپدر من. راستی حسین! چه کسی این سخنان را به تو یاد داده است؟» در ادامه امامحسین بیعت غدیر را به یاد مردم آوردند و خلافت ابابکر و عمر را زیر سؤال بردند و از حقولایت دفاع نمود.
امام حسین (ع) در ادامه اعتراض خود به عمر فرمودند: «…ای پسر خطّاب! کداممردم تو را قبل از آن که ابابکر خلافت را به تو ببخشد، امیر خود ساختند که بر آنانحکومتی کنی؟ بی آن که دلیلی از پیامبر یا تأییدی از خاندان محمد (ص) داشته باشی، تاخشنودی شما خشنودی محمّد باشد یا خشنودی خاندان او مایه نارضایتی او را فراهمکند؟!! سوگند به خدا! اگر زبانها میتوانستند راست بگویند و در عمل مؤمنین همدیگر راکمک میکردند، کار به اینجا نمیکشید که حق آل محمد (ص) را غصب کنید و بر بالایمنبرشان قرار گیرید و حاکم مسلمین گردی و به قرآنی که در شأن اهل بیت نازل شد، درحالی که معانی آن را نمیشناسی و تفسیر آن را نمیدانی، جز آن که صدای آیات قرآنتنها بر گوش تو میرسد و عبور میکند، که خطاکار و درست کار نزد تو یکسان است. خداتو را آن گونه که سزاواری کیفر دهد، و از تو نسبت به آنچه بدعت گذاشتی سؤال فرماید.»
در چنین لحظه حساسی، عمر چارهای جز فرو آمدن از منبر نداشت. او شتابان درمیان جمعی از هواداران خود به خانه امیرالمؤمنین (ع) رفت و اجازه گرفت و وارد شد واظهار داشت: «ای علی! ما امروز از فرزندت حسین چهها که نکشیدیم! با صدای بلند درمسجد پیامبر بر سرمان فریاد کشید و مردم مدینه را بر ضد من شوراند.»
امیرالمؤمنین (ع) با کلماتی حساب شده او را آرام کرد. در زمان خلافت عثمان کهپست و مقامها و منصبها را به افراد خانواده و نزدیکانش سپرده بود و موجبات شورشمردم را فراهم ساخته بود ؛ تنها کسانی که قدرت داشتند با شجاعت، اجتماع مردم را درروز حادثه در هم بشکنند، امام حسن و حسین ۸ بودند که جلوی خانه عثمان ایستادندو مانع حمله مردم شدند.
ج ـ در برخورد با معاویه
۱٫ روزی معاویه بالای منبر از علی بدگویی میکرد. امام حسین (ع) از راهرسید و شنید و با شمشیر به معاویه حمله کرد. معاویه فرود آمد و پشت منبر پنهان شد وعذرخواهی نمود و مبلغی بسیار به امام حسین (ع) تقدیم کرد که ایشان آن را میان فقراتقسیم نمودند.
۲٫ پس ازآن که معاویه جمعی از یاران حضرت امیرالمؤمنین (ع) را همراه باحجر بن عدی به شهادت رسانید، به سفر حج رفت. در مجلسی با اباعبدالله (ع) ملاقاتکرد و متکبرانه گفت: «ای اباعبدالله! آیا این خبر به تو رسید ما با حجر و یاران او کهشیعیان پدرت بودند، چه کردیم؟» امام پرسید: چه کردید؟ معاویه گفت: پس از آن که آنهارا کشتیم، کفن کردیم و بر جنازهشان نماز میّت خواندیم. امام خندهای کرد و اظهار داشت:
«ایمعاویه! این گروه در روز رستاخیز با تو مخاصمه خواهند کرد. به خدا سوگند! اگر ما بهیاران تو تسلط مییافتیم، نه آنها را کفن میکردیم و نه بر آنان نماز میخواندیم. ایمعاویه! به من خبر رسیده که تو به پدر من ناسزا میگویی و علیه او اقدام میکنی و با عیبجویی، بنیهاشم را مورد تعرض قرار میدهی. ای معاویه اگر چنین میکنی پس به نفسخویش بازنگر و آن را با حق و واقعیتها ارزیابی کن. اگر عیب هایی بزرگ را در آن نیابیبی عیب نیستی. درست است که ما با تو دشمنی داریم. پس از غیر کمانِ خود تیر رهامیکنی و به هدفی که دیگران برایت تعیین کردهاند، نشانه میروی. تو از پایگاهینزدیک، به دشمنی با ما برخاستهای. سوگند به خدا! تو از مردی ـ عمرو عاص ـ اطاعتمیکنی که نه در اسلام سابقهای دارد ونه نفاق او تازگی، و نه رأی تو را خواهد داشت. ایمعاویه! نگاهی به خویشتن بیانداز و این منافق را رها کن.»
۳٫ امام حسین (ع) با اینکه قرار دادنامه صلح را در دوران ننگین معاویه رعایتمیکرد، امّا مبارزه منفی را با شجاعت و شهامت به روشهای گوناگون تداوم میداد.روزی متوجه شد که مالیات یمن را بسوی شام میبرند. امام حسین (ع) آنها را گرفت و بهمدینه آورد و بین فقیران مدینه تقسیم کرد و این نامه را به معاویه نوشت:
«از حسین بن علی (ع) به معاویه بن ابوسفیان، پس از حمد وستایش خدا همانا،کاروانی با شترانی پر از بار از یمن بر ما میگذشت، که برای تو اموال فراوان و زینت آلات،و عنبر و عطریّات میآورد، تا در انبارهای دمشق ذخیره کنی و تشنگان فرزندان پدرت راسیراب سازی، من به آنها نیاز داشتم و همه آنها را گرفتم، با درود.»
۴٫ معاویه در سالهای آخر زندگی، تلاش خود را بر انجام این مهم صرف کرده بودکه از همه برای یزید بیعت بگیرد، و میدانست تا حسین بن علی (ع) در مدینه بیعتنکند، دیگر رجال و بزرگان جهان اسلام نیز حکومت یزید را قانونی نمیدانند. از این رومعاویه با مشاوران خود به مدینه سفر کرد و مجلسی بسیار جالب ترتیب و بزرگان بنیهاشم و حضرت اباعبدالله (ع) را برای شرکت در آن مجلس فرا خواند. وقتی امام حسینوارد شد، معاویه نهایت احترام را کرد و جای خوبی برای آن حضرت در نظر گرفت و ازحال فرزندان امام حسن مجتبی (ع) پرسید. آن گاه درباره بیعت با یزید سخن به میانآورد و از یزید گفت. ابن عباس خواست برخیزد و سخن بگوید که حضرت اباعبدالله (ع) بااشاره او را ساکت کرد و تذکر داد که هدف معاویه من هستم. آن گاه خود برخاست و باشهامت چنین افشا کرد:
«پس از ستایش پروردگار! ای معاویه، هیچ گویندهای هر چند طولانی بگویدنمیتواند از تمام جوانب ارزشها و فضائل رسول خدا (ص) مقداری نیز بیان کند. و همانامتوجه شدیم که تو چگونه پس از رسول خدا(ص) تلاش کردی برای بدست آوردنحکومت، خود را خوب جلوه دهی و از بیعت خود برای همگان صحبت کنی. اما هرگز!هرگز! ای معاویه ما فریب نمیخوریم که در صبحگاهان سیاهی ذغال رسوا شد و نورخورشید روشنایی ضعیف چراغها را خیره کرد. تو در تعریف خود و یزید آنقدر گفتی کهدچار تندروی شدی و ستم کردی تا آن که به ظالمی تبدیل شدی و دیگران را ازبخششها آنقدر بازداشتی که به انسان بخیلی تبدیل گشتی و آنقدر نیش زبان زدی تافردی متجاوز نام گرفتی. تو هرگز همه حقوق صاحبان حق را نپرداختی تا آن که شیطانبیشترین بهره را از تو برد و سهم خود را کامل گرفت. امروز نیز دانستیم آن چه را که دربارهیزید گفتی، از کمال روحی و سیاست او نسبت به امت محمد (ص)؛ تلاش داری ذهن مردمرا درباره یزید به انحراف کشانی.
گویا فرد ناشناسی را تعریف میکنی، یا صفات فرد پنهان شدهای را بیانمیداری، یا چیزهایی از یزید میدانی که مردم نمیدانند. نه یزید خود را به همه شناساند،و نه افکارش را آشکارا بیان داشت. پس بگو که یزید با سگهای تحریک شده بازیمیکند، و کبوتر باز است و با کبوتران مسابقه میدهد. با زنان معروف به فساد سرگرم استو به انواع «لهو و لعب» خوش میگذراند. او را میبینی که در اینگونه کارها نیرومند است.معاویه رها کن این گونه دگرگونیها را که بوجود میآوری. معاویه آن همه ستمکاری که برمردم روا داشتی، کافی نیست که میخواهی با آن خدا را ملاقات کنی؟ پس سوگند به خدا!تو بیش از این نمیتوانی در رفتن راه باطل و ستم به پیش بتازی، و در تجاوز و ظلم بهبندگان خدا زیاده روی کنی، زیرا کاسهها لبریز شد، و بین تو و مرگ فاصلهای جز چشم برهم زدن نمانده است….»
این سخنرانی کوبنده، نقشههای معاویه را رسوا کرد و نگذاشت به اهداف شوم خودبرسد.
شجاعت و شهامت در افشای چهره منافقانه یزید
الف ـ طراحان سیاسی بنی امیه پس از مرگ معاویه میخواستند با تهاجمتبلیغاتی چهره مطلوبی از یزید نشان دهند. از این رو یزید را واداشتند تا اشعاری در مدحو ستایش بنی هاشم و ارزش صلح و سازش بسراید و در شهر مدینه در میان قریش وبنیهاشم پخش کند. وقتی اشعار به دست امام رسید، پاسخ داد: « به نام خداوند بخشندهمهربان، پس اگر به تو دروغ میگویند به آنان بگو، من رفتاری دارم و شما نیز رفتارخودتان را دارید. شما از رفتار من بیزار و من از رفتار شما بیزارم.»
ب ـ پس از مرگ معاویه، فشار سیاسی ـ نظامی یزید بر مخالفان به خصوصحضرت اباعبدالله زیاد شد. او فرمان صادر کرد امام باید بیعت کند و گرنه دستگیر خواهدشد و کشته میشود. ولید بن عتبه فرماندار مدینه، امام را به دارالحکومه فرا خواند.امامحسین (ع) هم در یک آمادگی رزمیِ مسلحانه، برادران و برادرزادگان را بسیج کرد، ودر اطراف خانه فرماندار مدینه آماده نگاه داشت. وارد مجلس فرماندار شد، پس از تعارفمعمولی پرسید: خدا فرماندار را اصلاح کند، آیا خبری از معاویه به شما رسیده است که منرا احضار کردید؟ ولید گفت: آری، معاویه مُرد و یزید بر جای او نشست و این نامه را فرستادکه شما باید بیعت کنید. امام حسین(ع) فرمودند: «شخصی همانند من که نباید پنهانی بایزید بیعت کند. دوست دارم بیعت آشکارا و در اجتماع مردم باشد. وقتی فردا آمد و مردم رابرای بیعت فراخواندید، مرا هم با مردم بخوانید تا همه با هم بیعت کنیم».
ولید بن عُتبه، نظر امام را پذیرفت و عذر خواهی کرد و گفت میتوانید بروید. مروانبن حکم در آن مجلس حضور داشت. او به فرماندار گفت: اگر حسین از این مجلس برود،دیگر او را نخواهی یافت، او را زندانی کن یا بیعت کند و یا گردن او را بزن. امام حسین (ع)به خشم آمد و به مروان گفت: « وای بر تو پسر زرقاء ، تو میخواهی دستور قتل مرا صادرکنی؟ به خدا سوگند! دروغ گفته و کور خواندهای، اگر کسی چنین ارادهای کند، زمین را باخونش سیراب خواهم کرد. اگر دوست داری چنین شود پس برخیز و گردن مرا بزن اگرراست میگویی.»
ج ـ امام حسین (ع) پس از اعمال عمره برای حج مُحِْرم نشد و با یاران خود تاصحرای عرفات پیش رفت و دعای عرفه را خواند و در حالی که همه حاجیان عرفاتمیرفتند و چادر میزدند، امام راه عراق را در پیش گرفت و از آنان جدا شد و نشان داد آنگاه که اسلام در خطر باشد، تنها با انجام مراسم حج که جهاد ضعیفان است، نمیشود بهدین و قرآن یاری داد. باید به کربلا رفت و مسلّحانه با طاغوتیان زمین جنگید. وقتیکاروان امام حسین (ع) به منطقه تنعیم ـ که مسجد تنعیم در آن جا قرار دارد ـ رسید بهشترانی بر خورد کردند که از طرف فرماندار یزید در یمن، هدایا و مالیات به شام میبردند.امام (ع) آن اموال را مصادره کرد و خطاب به صاحبان شتران فرمود: « من شما را مجبورنمیکنم، هر یک از شما مایل باشد که به همراه ما به عراق بیاید کرایه تا عراق را به اومیپردازم و او در طول این سفر از مصاحبت نیک ما برخوردار خواهید گردید، و هر کسبخواهد از همین جا به وطن خود برگردد، کرایه از یمن تا این نقطه را به او میپردازم».
شجاعت و شهامت امام حسین (ع) در دفاع از مال خویش و مسلمانان
الف ـ در روزگارانی که ولید بن عتبه شراب خوار و حد خورده، فرماندار مدینه بود،میخواست اموالی را که به حضرت اباعبدالله تعلق داشت، به زور و فشار تصاحب کند،چون خود را حاکم مدینه میدانست. امام حسین (ع) با شهامت و قاطعانه پیام داد:
«به خدا سوگند! یا حق مرا میدهی و یا شمشیر خود را برداشته در مسجدرسولخدا (ص) بپا میخیزم و آنانی را که بامن هم سوگند و هم پیمان هستند، به قیامدعوت میکنم».
وقتی دیگر بزرگان و شجاعان مدینه پیام امام حسین(ع) را شنیدند آنان نیزگفتند: یا اموال امام حسین (ع) را به او برگردانند و یا ما هم شمشیرها را برداشته، به جنگمسلحانه روی میآوریم. فرماندار مدینه وقتی از شجاعت امام و یاران همراه او با خبر شد،اموال امام (ع) را پس داد.
ب ـ زمینی در شهر مدینه به امام حسین (ع) تعلق داشت و چون زمین مرغوبیبود معاویه در آن طمع کرد و دستور داد عوامل او در مدینه آن را تصاحب کنند. حضرتاباعبدالله (ع) با معاویه ملاقات کرد و قاطعانه به او گفت:
«معاویه یکی از سه راهحل را انتخاب کن: یا زمین را از من خریداری کن وقیمتعادلانه آن را به من برگردان، یا زمین را به من برگردان، یا ابن زبیر و ابن عمر را دستور دهکه قضاوت کنند و گرنه هم پیمانهای خود را فرا میخوانم و با شمشیر زمین را از توخواهم گرفت».
ج ـ حضرت مسلم بن عقیل زمینی در مدینه داشت که معاویه در آن طمع کرد و دریک گفتگوی حضوری، مبلغ ناچیزی به مسلم داد و خواست زمین را تصاحب کند. بهفرماندار مدینه نوشت زمین مورد نظر را تحویل بگیرد. وقتی این خبر به امام حسین (ع)رسید، نامه تندی به معاویه نوشت و اظهار داشت: « پس از ستایش پروردگار، معاویه! توجوانی از بنی هاشم را فریب دادی و زمین او را خریدی که در اختیار او نیست. پول خود رااز این جوان (مسلم) پس بگیر و زمین ما را به ما برگردان».
معاویه دانست که نمیتواند زمین را تصاحب کند کسی را، نزد مسلم فرستاد کهپول ما را برگردان. مسلم به عقیل به او پیام داد که پول را پس نمیدهم. اگر اصرار کنیگردنت را میزنم. معاویه وقتی پیام مسلم را شنید، یاد سخن پدرش عقیل افتاد و خندید،زیرا عقیل به معاویه گفته بود: چهل هزار درهم بده میخواهم با زنی ازدواج کنم که مهریهاو چهل هزار درهم است. معاویه گفت: تو که چشمانت نمیبیند، چرا با زنی با این مهریهسنگین ازدواج میکنی؟ عقیل گفت: میخواهم فرزندانی برای من بیاورد که اگر آنها راعصبانی کردی، گردنت را بزنند. و عقیل از آن پس با مادر مسلم ازدواج کرد.
شجاعت و شهامت در صحنههای جنگ
در فصل دوم این مقاله به شجاعت و جنگ آوری و خط شکنی امام حسین (ع) درصحنههای جنگ اشاره میکنیم. امام حسین (ع) همان گونه که در صحنههای سیاستو اجتماع با شهامت و شجاعت بی نظیر خود از حریم اسلام و ولایت و مسلمین دفاعمینمود، در صحنههای جنگ و خط شکنی هم دلاوری بیمانند بود.
در این نوشتار اشارهای کوتاه به شجاعت و جنگ آوری امام حسین (ع) درجنگهای جمل، صفین، نهروان، بخصوص در روز عاشورا داریم.
الف ـ در جنگهای جمل، صفین و نهروان
امام حسین (ع) همانند دیگر فرزندان امیرالمؤمنین (ع) در ماجرای پیکار باپیمان شکنان و ستمکاران و همه جا در رکاب پدر بود و هر جا مقتضی بود و پدربزرگوارشان مانع حمله او نمیشد، شخصاً به جنگ دشمنان خدا و مسلمین میرفت. درجنگ جمل امام علی (ع) پرچم را به دست محمد بن حنفیه و در میسره به امام حسن(ع)و در میمنه لشگر به امام حسین (ع) داد، و عمار بن یاسر را بر پادگان گماشت. جنگ جملدر نیمه جمادی الاخر سال سی وشش آغاز شد و امام حسین (ع) به عنوان یکی ازسپهسالاران لشکر امام علی(ع) شجاعتهای بی نظیری از خود نشان داد. در جنگصفین که در ماه رجب سال سی و شش آغاز شد، ۹واقعه اتفاق افتاد. امام حسین (ع) دراین جنگ نیز سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدر با دشمنان اسلام میجنگید. اگر چهطبق برخی روایات، علی (ع) به منظور اینکه مبادا نسل پیامبر منقطع گردد، دستور دادهبود از رفتن حسنین (ع) به میدان جنگ جلوگیری کنند. در جنگ نهروان که عدهای ازسپاهیان ساده لوح امام علی(ع) از پیش آمد حکمین عصبانی ومنحرف شدند. و علیهامام علی (ع) شورش نمودند ؛ امام حسین (ع) سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدربزرگوارش با دشمنان پیکار میکرد.
ب ـ در روز عاشورا
امام حسین (ع) شجاعت را از جدش پیامبر (ص) به ارث برده بود. در روز عاشوراچنان شجاعتی از امام دیده شد که ضرب المثل شد. در روز عاشورا پس از آن که یارانامام حسین (ع) به شهادت رسیدند، امام تنها آماده پیکار شد و به میدان آمد و به عمرسعد فرمود: «من یک نفرم شما هم ؛ یک نفر ؛یک نفر با من نبرد کنید.» یکی ازفرماندهان نظامی شام به نام «تمیم بن قحطبه» برابر امام قرار گرفت و گفت: ای پسرعلی تا کجا باید دشمنی خود را با یزید ادامه دهی؟
امام حسین (ع) فرمودند: « من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟من راه را برشما بستم یا شما راه را به رویم بستید؟ شما برادر و فرزندانم را شهید کردید.حال بین من و شما شمشیر حکم خواهد کرد». فرمانده نظامی شام با کمال جسارت بهامام حسین (ع) گفت: « نزدیک من بیا تا شجاعت را به تو نشان دهم». امام حسین (ع)فریادی کشید و پیش رفت و با شمشیر چنان بر گردن فرمانده شامی زد که سربریدهاش تاپنجاه زراع پرتاب شد. ترسی در لشگر کوفیان افتاد که فرمانده دیگری به نام «یزیدأبطحی» فریاد زد و گفت: این همه لشگر در برابر یک نفر زانو زد و چون در شجاعت ونبرد معروف بود، خود به جنگ امام(ع) آمد. امام حسین (ع) به او فرمود: « مرا نمیشناسیکه بی واهمه بسوی من میآیی؟» آن شخص جواب نداد و حمله را آغاز کرد. امام چنان باشمشیر بر سر او کوبید که جسم او دو نیمه شد و لاشهاش بر زمین افتاد.
طبری مورخ مشهور در شجاعت امام حسین (ع) در روز عاشورا آورده است: «حسین (ع) سوار بر اسب شده و آمده در مقابل لشکر؛ شمشیر به دست گرفته از زندگیمحروم، شایق به مرگ، دشمن را دعوت به مبارزه میکند، اما احدی جرئت به میدانآمدن ندارد. امام (ع) به آن قوم حمله کرد، حملهای سخت و غضبناک. مردی شجاع ودلباخته شهادت در حالی که همه اصحاب و فرزندان را از دست داده و کودک شیرخوار او رانیز کشتند، حمله کرد چون شیر ژیان بر صفوف دشمن تاخت، بر میمنه حمله کرد. برمیسره حمله کرد. عبدالله بن عمار بن یغوث گفت: « قسم به خدا ندیدم هیچ مرد جوانکشته و حادثه زدهای مانند حسین (ع) که فرزندان و اصحاب و جوانان اهل بیتش را کشتهباشند، و مانند او شجاعت و جرئت و قدرت بر جنگ داشته باشد، همان طور که شمشیرمیزد و پیش میرفت، از صولبت و هیبت شمشیر شرر بارش مردان شجاع زیر دست و پامیریختند و فرار میکردند، او اعتنا به احدی نداشت و گرم معشوق و مبارزه با دشمن بود.در این موقع عمر بن سعد فریاد کرد: ای مردم این پسر کسی است که پشت گردنکشانعرب را به خاک نشانده و فرزند قتال العرب است چهل سال شمشیر زد، گفتند: چه کنیم؟گفت: از اطراف حمله کنید. چهار هزار نفر از مردان اطراف خیام او را گرفتند و روابط او راقطع کردند و راه را بر او بستند.»
این دلاوریها در حالی بود که امام (ع) تنها شده بود و میدانست که شهید خواهدشد ولی شجاعانه و دلاورانه تا آخرین نفس جنگید و پشت به دشمن نکرد. و درسدلاوری و شجاعت را برای همه سپاهیان اسلام، به ویژه شیعیان به یادگار گذاشت.
پی نوشت:
۱ـ اصفهانی، عمادالدین حسین، تاریخ زندگانی امام حسین (ع)، انتشارات اسوه،قم،۱۳۷۳ .
۲ـ العاملی، محمد ابن الحسن الحر، وسائل الشیعه، انتشارات دارالاحیاء الثرات العربی،بیروت، بی تا.
۳ ـ ابن عساکر،تاریخ ابن عساکر، انتشارات دارالفکر، بیروت، ۱۹۹۹۵ میلادی.
۴ ـ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، انتشارات دار صادر، بیروت، ۱۳۸۵ قمری.
۵ ـ بغدادی، الخطیب، تاریخ بغداد، انتشارات دارالکتاب العلمیه، بیروت، ۱۹۸۶ میلادی.
۶ ـ دشتی، محمد، فرهنگ سخنان امام حسین (ع)، انتشارات امیرالمؤمنین (ع)، قم،۱۳۸۱ .
۷ ـ دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، تهران ،۱۳۷۳ .
۸ ـ رسولی محلاتی، سید هاشم، زندگانی امام حسین (ع)، انتشارات فرهنگ اسلامی،تهران، ۱۳۷۵٫
۹ ـ رضائی، محمد علی، آموزههای تربیتی عاشورا، انتشارات مسلم، قم، ۱۳۷۹٫
۱۰ ـ شوشتری، شیخ جعفر، خصائص الحسینیه، انتشارات هفت، تهران، ۱۳۸۰٫
۱۱ ـ طبری، ابو جعفر جریر، تاریخ طبری، انتشارات دارالمعارف، قاهره، ۱۹۷۹ میلادی.
۱۲ ـ سید ابن طاووس، کتاب لهوف، انتشارات بخشایشی، تهران، ۱۳۷۷٫
۱۳ ـ مجلسی، علامه محمد باقر، بحارالانوار، انتشارات دارالاحیاء التراث العربی، بیروت،۱۴۰۳ قمری.
۱۴ ـ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب، انتشارات علمی و فرهنگی،تهران، ۱۳۶۵
۱۵ ـ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، انتشارات ترجمه و نشر کتاب، تهران،۲۵۳۶ خورشیدی.
منبع : www.ahl-ul-bayt.org
محمدعلى کلهر