ششم ربیع الثانی
۱- مرگ هشام بن عبدالملک (۱۲۵ هجری قمری)
۲- مرگ منصور دوانقی (۱۵۸ هجری قمری)
۳- درگذشت شریف الدین حسینی جرجانی استرآبادی (۸۱۶ هجری قمری)
—
۱- مرگ هشام بن عبدالملک (۱۲۵ هجری قمری)
هشام بن عبدالملک از قبیلهٔ قریش، از اعراب عدنانی و از طایفهٔ بنیامیه بود، پدرش عبدالملک بن مروان و مادرش عایشه دختر هاشم بن اسماعیل مخزومی بود. هشام در اوایل سال ۷۲ ه.ق به دنیا آمد و چون در هنگام ولادت او، پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و مادرش درمیان خانوادهٔ خود در مدینه به سر میبرده، پس باید گفت که هشام در مدینه به دنیا آمده است.
پس از مرگ یزید بن عبدالملک در شعبان سال ۱۰۵ ه.ق، هشام که ۳۴ سال داشت، به خلافت رسید و در اول رمضان سال ۱۰۵ ه.ق، با او برای خلافت بیعت کردند.
او مردی احول (دو بین) و غلیظ و بدخو و بخیل بود و بر جمع مال حریص بود، دستور کشتن زید بن علی بن الحسین (علیه السّلام) را صادر کرد و امام باقر و حضرت صادق (علیهماالسّلام) را به شام احضار کرد قبل از ورود امام، به اهل مجلس خود گفت: «من محمد باقر را توبیخ میکنم. وقتی ساکت شدم شما هم شروع کنید به توبیخ کردن او.»؛ امام بعد از ورود به مجلس، با یک جمله به همگی سلام کرد و اعتنای مخصوصی به هشام نفرمود. سپس بدون اجازه هشام نشست. هشام بسیار عصبانی شد و گفت: «ای محمد باقر! همیشه مردی از شما اهل بیت وحدت مسلمین را از بین میبرد و مردم را به خود دعوت میکند و از روی سفاهت و جهل، خود را امام مردم میداند.»؛ او هر چه توانست به امام جسارت کرد. سایرین هم یکی پس از دیگری شروع کردند به توهین و جسارت.
آن گاه امام برخاست و فرمود: «ای مردم! کجا میروید، یا شما را کجا میبرند؟! خداوند اولین و آخرین را توسط ما هدایت فرموده است. اگر امروز شما پادشاهید، ما هم در فردا – روز قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه – پادشاه خواهیم بود و بعد از ما پادشاهی به دیگری نمیرسد، چون ما اهل عاقبت خیریم، و خداوند میفرماید: «و عاقبت نیکو مخصوص متقین و پرهیزکاران است.»
هشام دستور داد امام را حبس کردند ولی امام در زندان چنان رفتاری کرد که همه زندانیان شیفته او شدند و به امامت او ایمان آوردند.
هشام تا میتوانست به امام باقر (علیه السلام) اهانت میکرد.
روزی به زید گفت: «این برادرت، بقر، چه کرد؟» (به جای باقر، گفت بقر که به معنای گاو است.)
زید گفت: «رسول خدا “صلی الله علیه و آله و سلم” او را باقرالعلوم، یعنی شکافنده و روشن کننده علوم نامیده، و تو او را چنین اهانت میکنی؟!»
سپس اشعاری در مدح برادرش امام باقر (علیه السلام) سرود، به این مضمون که «او امام و منجی و پناه من است.»{۱}
آخرالأمر در سال ۱۲۴ ه.ق امام محمدباقر (علیه السلام) به دستور هشام مسموم شد و به شهادت رسید.
سرانجام هشام بن عبدالملک پس از نوزده سال و نه ماه بر اثر بیماری خناق (دیفتری:بیماری که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبه الریه را مبتلا کند.) در سن۵۳سالگی در ششم ربیع الثانی سال۱۲۵ه.ق از دنیا رفت و به جهنم واصل شد.
در زمان سفاح که قتل بنی امیه آغاز شده بود و قبرهای آنها را هم نبش میکردند و آنچه مییافتند میسوزاندند، وقتی نوبت به قبرولید رسید اثری در آن باقی نمانده بود و از عبدالملک قسمتی از جمجمهاش مانده بود. هنگامی که قبر هشام را شکافتند بدن او هنوز متلاشی نشده بود، و لذا هشتاد تازیانه بر بدن او زدند و او را سوزانیدند و خاکسترش را به باد دادند. بعضی گفتهاند ظاهراً زدن هشتاد تازیانه به هشام به جهت حدّ قذف بوده که جسارت به مادر جناب زید بن علی بن الحسین (علیه السّلام) نمود.{۲}
۱) بحارالانوار، ج ۴۶، صفحات ۲۸۱ و ۲۹۶ و ۲۶۴ و ۲۶۲٫ بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۵۰٫
۲) تتمه المنتهی: ص ۱۲۷ ۱۱۸٫ قلائد النحور: ج ربیع الثانی، ص ۱۹۱٫ فیض العلام: ص ۲۲۸٫
—
۲- مرگ منصور دوانقی (۱۵۸ هجری قمری)
عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب در سال ۹۵ ه.ق در حمیمه متولد شد، کنیهاش ابوجعفر و لقبش منصور بود. مادرش کنیزی از نژاد بربر بود و سلامه نام داشت.{۱}
در جریان جنبش عباسیان برای به دست گرفتن خلافت، ابراهیم امام، سفاح را با وجود آنکه از منصور کوچکتر بود جانشین خود و نامزد تصدی خلافت قرار داد؛ زیرا مادر منصور کنیز بود.{۲} بدین سبب منصور به ولیعهدی برگزیده شد. منصور در زمان خلافت برادرش سفاح، استاندار جزیره (شمال عراق)، ارمنستان و آذربایجان بود. وقتی سفاح درگذشت، منصور در سفر حج بود. او هنگامی که خبر درگذشت برادرش را شنید خود را به عراق رساند و چون از مدتی پیش به ولیعهدی معیّن شده بود زمام امور را به دست گرفت و از مردم برای خود بیعت گرفت.{۳}
منصور فردی بخیل و تنگنظر بود و از کارگران و صنعتگران بر سر مبالغ ناچیز حسابرسی میکرد و از این رو به دوانیقی مشهور شد.{۴}(دانق یا دانگ یک ششمِ یک درهم است)
نقل شده است که میگفت: «ای مردم! من سلطان خدا بر روی زمین و نگهبان او بر اموالش هستم. تقسیم میکنم آن را به اراده او و عطا میکنم به اجازه او. خداوند مرا قفلی بر آن نهاده که اگر بخواهد، آن را باز میکند و به شما عطا مینماید و روزی شما را تقسیم میکند و اگر بخواهد آن را قفل کند، مرا بر آن چون قفلی قرار میدهد.»{۵}
بخش آخر زندگی امام صادق(علیه السلام)، با دوران حکومت منصور عباسی مصادف بود. امام صادق در میان بنی هاشم به عنوان یک شخصیت معنوی منحصر به فرد مطرح بود.
حضرت صادق معمولاً از رفت و آمد به دربار منصور -جز در مواردی- سرباز میزد و به همین سبب از طرف منصور مورد اعتراض قرار میگرفت{۶}. روزی منصور به آن حضرت گفت چرا مانند دیگران به دیدار او نمیرود؟ امام در جواب فرمود: «ما کاری نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم و از امر آخرت چیزی نزد تو نیست که بخاطر آن به تو امیدوار باشیم و این مقام تو، نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمیدانی تا به تو تسلیت بگوییم، پس پیش تو چه کاری داریم؟»{۷}؛ بدین گونه بود که امام نارضایتی خود را نسبت به حکومت منصور ابراز میداشت.{۸}
منصور با توجه به کینهای که نسبت به علویان داشت، امام صادق را به شدت زیر نظر داشت و اجازه زندگی آزادانه به او نمیداد. از سویی امام صادق نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را مبنی بر اینکه امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کردهاند، پنهان نمیداشت. این روش برای منصور بسیار خطرناک بود. به این جهت منصور منتظر فرصتی بود تا به بهانهای امام را به شهادت برساند. ابن عنبه مینویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت ولی خدا او را حفظ کرد{۹}. در منابع آمده است که منصور، امام صادق را همچون استخوانی که در گلوی او گیر کرده است، میخواند. {۱۰}همچنین نقل شده که منصور سوگند خورد امام صادق را به قتل خواهد رساند.{۱۱}
آخر الأمرمنصور امام صادق (علیه السلام) را مسموم کرد و آن حضرت در ۲۵ شوال ۱۴۸ ه.ق به شهادت رسید. {۱۲}
سرانجام منصور در سال ۱۵۸ ه.ق در راه مکه بر اثر بیماری سوء هاضمه که مدتها بدان مبتلا بود درگذشت. وی در هنگام مرگ ۶۸ سال داشت و در قبرستان معلاه در مکه دفن شد.{۱۳}
۱) زرکلی، الاعلام، ج ۴، ص ۱۱۷.
۲) ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۵، ص ۳۸۲.
۳) تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۵۸.
۴) دیار البکری، تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ۳۲۴.
۵) البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج ۱۰، ص ۱۲۲.
۶) مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۰۷.
۷) کشف الغمه، ج ۲، صص ۲۰۹-۲۰۸.
۸) جعفریان، حیات فکری و سیاسی ائمه، ص ۳۶۷-۳۶۹.
۹) عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص ۱۹۵.
۱۰) الشامی، الدر النظیم، ص ۶۲۷؛ ابن عبد الوهاب، عیون المعجزات، ص ۸۹.
۱۱) قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۶۴۷؛ جمال الدین یوسف بن حاتم شامی، الدر النظیم فی مناقب الأئمه، ص ۶۳۳.
۱۲) مناقب، ج ۴، ص ۲۸۰.
۱۳) زرکلی، الاعلام، ج ۴، ص ۱۱۷؛ خضری، تایخ خلافت عباسی، ص ۳۴.
—
۳- درگذشت شریف الدین حسینی جرجانی استرآبادی (۸۱۶ هجری قمری)
سید شریف الدین علی(سید علی بن محمد) متولد سال۷۴۰ه.ق فرزند محمدبن علی حسینی استرآبادی، ادیب، عارف، حکیم، زبانشناس، فیلسوف، پژوهشگر و دانشمند ایرانی که از او با نامهای دیگری چون میرسید شریف، سید جرجانی و شریف جرجانی نیز یاد شده است.
اصلش از استرآباد و آرامگاهش در شیراز است. قاضی نورالله شوشتری بر این عقیده است که او از شیعیان خالص امامی بود که به دقت نظر و تحقیق معروف است. شهرت بیشترش به ادبیات و کلام است ولی جامع بوده، حوزه درس فلسفه داشته و در فلسفه شاگردان بسیار تربیت کرده و در نگهداری و انتقال علوم عقلی به نسلهای بعد نقش مؤثری داشته است.
او دارای آثار و تألیفات بسیار است که همه پرفایده است و به قول قاضی نورالله شوشتری همه علماء اسلامی بعد از میرسید شریف، طفیلی اویند. تألیفات میر، بیشتر به صورت تعلیقات و شروح است از قبیل حاشیه بر شرح حکمه العین در فلسفه، در منطق شرح مطالع و حاشیه شمسیه، حاشیه مطول تفتازانی در علم فصاحت و بلاغت، شرح مفتاح العلوم سکاکی، حاشیه بر کشاف زمخشری که تفسیری است مشتمل بر نکات علم بلاغت و شرح مواقف عضدی در کلام.
او در دارالمؤمنین (مرکز شیعیان) گرگان متولد شد و در جوانی در کسب کمال و علم کوشید و در محضر درس قطب الدین رازی علم آموخت.
سید شریف در عنفوان جوانی (۲۰ سالگی) انواع دانشهای متداول روزگار خود را با مهارتی تمام تدریس مینمود. گفتهاند که چون شاه شجاع بن مظفرخوانی در قصر زرد استرآباد فرود آمد، میرسید شریف، برای شناساندن پایگاه علمی خود به لشگرگاه او رفت و در آنجا با سعدالدین تفتازانی آشنا شد و او سید را به حضور شاه رساند که در نخستین نشست از دانش فراوان وی به شگفت آمد و وی را به شیراز آورد و منصب تدریس دارالشفاء را که از متحدثات خود او بود، به وی ارزانی داشت. میرسید شریف به تدریس در شیراز ادامه داد تا آنکه امیرتیمور استان فارس را گرفت و از او خواست که به سمرقند برود و به تدریس مشغول شود. در این مدت میان او با سعدالدین تفتازانی مناظرات علمی بسیاری انجام گرفت که در همگی حق با سید بود. چون امیرتیمور درگذشت، سید شریف بار دیگر به شیراز آمد و تا پایان زندگی در آنجا ماند و کار تدریس و تحقیق و تألیف را دنبال کرد.
گروه انبوهی از دانشوران شیعی و غیرشیعی شاگرد یا راوی آثار و افکار او بودند، که از جمله آنها میتوان به: پسرش میرشمس الدین، جلال الدین حلوانی شافعی، ابوالفتوح احمد طاووسی ابوقویی شیرازی، منصورالدین حسن کازرونی، جلال الدین دوانی، محمد کازرونی اشاره کرد.
میرسید شریف تألیفات گرانبهایی نیز به فارسی و عربی دارد که برخی از آنها عبارتند از: امثله(فارسی)، ترجمان القرآن (عربی)، تعریفات العلوم و تحریرات الرسوم(عربی) که معمولاً با عنوان التعریفات و یا تعریفات جرجانی از آن یاد میشود. تجوید القرآن (فارسی)، شرح امثله، شرح کافیه، صرف میردرعلم صرف که به فارسی است و از زمان خودش تاکنون کتاب درسی مبتدیان طلاب است.
سرانجام میرسید شریف سال ۸۱۶ ه.ق، زمانی که ۷۶ سال از عمرش سپری شده بود، دار فانی را وداع گفت و در شیراز به خاک سپرده شد.