شکوفه های فاطمی

عقیله بنی هاشم
ای در صدف خلقت، ارزنده ترین گوهرای در فلک رفعت، رخشنده ترین اختر
طوبای ولایت را افراشته تر غصنیهم نخله ی عصمت را شاداب ترینی بر
کانون عفاف و فضل، کان شرف و عزتقاموس حیا و عقل، ناموس حی داور
در صبر و ثبات و حزم، در زهد و سخا و جوددر منطق و علم و حلم، در شوکت و شأن و فر
مرأه صفات الله، مشکات ضیاء الحقبی شبه و عدیل و مثل، در باختر و خاور
سرو چمن طاها، یاس و سمن یاسیندُرّ عدن زهرا، درج گهر حیدر
بانوی جهان زینب، کش غالیه کش حواستمریم رهی راهش، چون آسیه و هاجر
کیهان که ز مر افزون، مهر آرد و مه آردنگرفته مهی از مهر، هرگز چو تو اندر بر
در زادگه گیتی، ناورده چو تو فرزنداین باب تهی پهلو، وین مام میان لاغر
در بزم جلال تو، خورشید و مه انجمافروخته عودی چند، بر مجمره اخضر
در شمسه ایوانت، شمعی دو به روز و شباین مهر جهان آرا، وین ماه فروزان فر
تا مام خرد بشنید، در صبح ازل نامتتا شام ابد بنشست، در آرزوی دختر
در باب و کیا نبود، در دهر تو را همتادر مام و نیایت نیست، در خلق کسی همسر
جد تو رسول الله سر حلقه وخشوران(۱)باب تو ولی الله، بر خلق جهان رهبر
دریاچه ی هستی را، مدّ از مدد جدتگردونه گردان راست، مهر پدرت محور
در منقبت بابت، این بس که مدیحش رایزدان به نبی آورد، در سوره الکوثر
جز با مدد فیضش تا بوده جهان، بودهطاووس فلک بی بال، شاهین خرد بی پر
از نور دو صنو(۲) او، شبیر و شبر بگرفتکرسی الاهی زیب، عرش الله اعظم فرّ
زین پنج بود قائم، بی قائمه و اُستناین کاخ چهار ارکان، وین هفت دژ شش در
فضلی که نمی گنجید در حوصله گیتیمانده است ترا میراث، از جد و اب و مادر
با این شرف و شوکت، با این همه قدر و جاهاوخ که چها آمدش از جور فلک بر سر
روزی که خزان کفر، بر گلشن ایمان زدگلزار نبی را داد، بر باد فنا یکسر
گویند که خصم دون، شلّت یده السفلی(۳)چادر ز سرش بربود، با مقنعه و معجر
چادر به چه کار آید، ناموس الاهی راخورشید ز نور خویش، باشد به حجاب اندر
فریاد ز آن ساعت، کز خیمه سپند آسابرجست و برون آمد، با قلب پر از آذر
در دشت بلا هر سوی، سرگشته همی می گشتبا آه شررانگیز، با دیده خون گستر
هر جا که گذر بنمود، نامد به نظر او راجز سرو سهی قدی، کافتاده ز پا بی سر
غلطیده کنار شط، نخل قد عباسشیکجا بدن قاسم، یکجا جسد اکبر
ناگه گذرش افتاد، بر مصرع شاه دینشاهی که بُدش دیهیم، از شانه پیغمبر
افتاده به هامون دید، جسمی که نبُد او رانه سینه نه رو نه پشت، نه دست و نه پا، نه سر
روئیده ز هر عضوش، چونان که ز شاهین بالپیکان ز پی پیکان، خنجر ز بر خنجر
پس دست به سر بنهاد و از سینه سوزان زدآهی که شرر افکند، در خرمن خشک و تر
پس در بر او بنشست و از روی تعجب گفت:کای خفته به خاک و خون، هل انت اخی الاکبر
دل را جگر آن نیست تا شرح غمش گویمای کلک شررانگیز، زین قصه کنون بگذر
منظومه شمس طبع، در محور اوصافشمقطع چو ندید از نو، مطلع بگرفت از سر
ای چاکر درگاهت، بر پادشهان مهترخاک سر کوی تو، از ملک جهان بهتر
با مهر تو هر ذره، خورشید فروزان استو از قهر تو خود گردد، یک توده ز خاکستر
در پیشگه جاهت، افتاده به صد خواریطوق و کمر دارا، افسر ز سر قیصر
بر خاک درت از فخر، رخساره همی سایندغلمان بهشتی خوی، حوران نکو منظر
آن جا که بُراق عقل، ز اندیشه فرو ماندمعذور بود آن کو، نشناخته رفع از جر
جاهل اگرم غالی، در وصف تو پنداردحق دارد و معذور است، کور است و کر و مضطر
هرچند تصادق نیست با عقل نخستینتانکار توافق نیز ناید به جز از اعور
ای راز دل دانش، ای سر ضمیر عقلای ناشئه رحمت، ای کان خردپرور
مدح تو ز من ناید، من کیستم و مدحتکز وصف تو تنگ آید، گنجایش بحر و بر
آنجا که بریزد پر، شاهین فلک پیمااز پشه چه برخیزد، یا مورچه لاغر
در دائره هستی، دانی تو که هیچم نیستجز مهر تو اندر دل، جز عشق تو اندر سر
تا بر سر من از مهر، گسترده همایش پرنهراسم و نندیشم، از چرخ ستم گستر
ای شافعه ی محشر، دست من و دامانتدست من و دامانت تا دامنه محشر
گر تو ندهی بارم، وز درگه خود رانیباری به که آرم روی، یا بر که بکوبم در
ای چشم و چراغ خلق، چشم همه بر دستتبر بنده « تهامی» نیز با چشم کرم بنگر
مونس کبریا احمد باقریان
مایه افتخار ما، زهرامونس پاک کبریا، زهرا
این دعا را همیشه می خوانیمحاجت ما نما روا زهرا
ای گل بزم آفرینش و عشقپاسدار ره خدا زهرا
ای گل بوستان و باغ رسولمادر کل اولیا زهرا
همسر پاک و نیک ذات علیدر ره حق شدی فدا زهرا
مادر پاک و نیکوی حسنینمام نیکوی مجتبی زهرا
مادر سرور شهیدانیعاشق دشت نینوا زهرا
صبحدم عندلیب خوش می خواندای شهید ره ولا زهرا
دشمن دون و خصم خون خوارتگشته او تا ابد فنا، زهرا
گل گلزار احمد مختارمظهر پاک هل اتی زهرا
از برای پیامبر(ص) اعظمکوثر و شمس و والضحی زهرا
بهر حفظ نظام پاک ولاخطبه ای کرده ای ادا زهرا
ای گل گلشن رسول امینرهبر خیل اتقیا زهرا
خطبه ات کرد خصم را رسوافاش کردی تو رازها زهرا
فاش کردی جنایت خصممی کنم بر تو اقتدا زهرا
من ندانم چرا به نیمه شبدفن کرده علی تو را زهرا
قبر مخفی تو کجا باشد؟آه! باشد چرا خفا زهرا
بازو و صورتت شده نیلیاز جفاهای اشقیا زهرا
وای در بین آن در و دیوارآه! افتاده ای ز پا زهرا
محسنت شده شهید در ره دوستآن گل پاک و پارسا زهرا
در سقیفه رها شده تیریکرده خون رنگ کربلا زهرا
خصم حق تا ابد شده رسوااز قیام تو مرحبا زهرا
گفت « باقر» به مادر حسنینکرده یزدان تو را ثنا زهرا
آفرین بر تو، مادر زینباز خدا بر تو حبذا زهرا
بهانه زهرا احمد باقریان
امشب دلم بهانه ی زهرا گرفته استقلبم ز جور و فتنه اعدا گرفته است
آه! این بساط زشت که در دهر حاکم استاز کودتای خصم علی، پا گرفته است
سیلی زدند دختر محبوب کبریازین غم فسوس این دل شیدا گرفته است
از ظلم و کین دریغ شده مادرم شهیدخصم دنی کنار نبی، جا گرفته است
قبر دو غاصب است کنار رسول پاکقلبم از این مصیبت عظما گرفته است
قبر حسن خراب شده در بقیع، آه!قلبم از این جنایت کبرا گرفته است
پرسیدم: آه، مرقد زهرای پاک کو؟مخفی بود، اگرچه به دل جا گرفته است
«باقر» ز خطبه های عزیز دل رسولراه علی و آل علی، پا گرفته است
اشک غم احمد باقریان
دوست دارم تا ابد از محنت زهرا بسوزمدر غم جانسوز آن محبوبه یکتا بسوزم
دوست دارم اشک غم ریزم ز چشمانم شفق گوندر مصیبت های ماه و اختر بطحا بسوزم
دوست دارم ناله ها را سر دهم از این مصیبتتا ابد از زجر و قتل همسر مولا بسوزم
دوست دارم همچو درب بیت وحی آتش بگیرماز غم محسن که شد در راه حق اهدا بسوزم
دوست دارم از غم بانوی دین زهرا بنالمچون یتیمی در فراق مادر طاها بسوزم
آه! بعد از رحلت زهرای اطهر خون ببارموای شد مولا علی بی یاور و تنها بسوزم
دوست دارم از غم آن بانوی پهلو شکستهبا دو صد افسوس همچون زینب کبرا بسوزم
دوست دارم لحظه ای در بیت الاحزان مدینههمچو مادر در فراق یوسف زهرا بسوزم
شد جدا عترت ز قرآن « باقر» محزون دریغادوست دارم تا ابد از این غم عظما بسوزم
پی نوشت ها :

۱. پیغمبران.۲. شاخه روییده بر تنه درخت.۳. قطع باد دو دست ناپاکش. منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره ۷۷.
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.