امام صادق علیه السلام با دو حکومت بنی امیه و بنی عباس معاصر بود و انواع تضییق و فشار و آزار از سوی آنها نسبت به آن حضرت اعمال می شد. بارها دیده شد که آن حضرت را -بدون هیچ جرمی جز اینکه بحق صاحب خلافت و امامت بود- با اکراه از دارالهجره یعنی مدینه به سوی فرعون زمان بردند: * یک بار آن حضرت را با پدرش امام باقر علیه السلام در ایامی بنی امیه به شام بردند. * و در زمان بنی عباس چند بار آن حضرت ناگزیر به سفر عراق گردید: یک بار در زمان سفاح به حیره، و چندین بار در زمان منصور به حیره و کوفه و بغداد سفر مرد و در نتیجه با چنین سفرهای رنج آوری خاطر آن حضرت را می آزردند. بهترین ایامی را که شیعه به خود دید، باید در عصر امام صادق علیه السلام جستجو کرد، یعنی در فترتی که اواخر دولت امویان به اوایل حکومت عباسیان می پیوندد. به عبارت دیگر در زمانی که آنها سرگرم درگیری و کشت و کشتار یکدیگر بودند و بلاد اسلامی نیز سر به شورش بلند کردند و عباسیان با امویان می جنگیدند و می خواستند محیط را برای حکومت خود آماده سازند، شیعیان این فرصت را غنیمت شمردند تا از سرچشمه ی علم و عرفان امام صادق علیه السلام سیراب گردند و به همین جهت از هر سو بار سفر بستند تا شرفیاب محضر او شوند و احکام دین و معارف اسلام را از آن حضرت فراگیرند. از این رو شیعه از این امام در هر علم و فنی روایت دارد، چنانکه کتب شیعه گواه و مؤید همین حقیقت است. روایت از امام صادق علیه السلام منحصر به شیعه نیست بلکه سایر فرقه ها نیز از آن حضرت روایت دارند و نوشته های فریقین در حدیث و رجاه گواه همین مطلب است که اهل سنت نیز مانند شیعه از امام صادق علیه السلام روایات فراوانی درکتب خود آورنده اند. ابن عقده و شیخ طوسی در کتاب رجال، و محقق حلی در المعتبر و دیگران از این روایان آماری ارائه کرده اند که مجموعا به چهار هزار نفر می رسند و اکثر اصول اربعمائه از امام صادق علیه السلام روایت شده است و این اصول چهار صدگانه اساس کتب اربعه ی حدیث شیعه –یعنی الکافی ثقهالاسلام کلینی(۱) و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق (۲) و التهذیب والاستبصار شیخ طوسی (۳)- را تشکیل می دهد. باری، شیعیان در چنین فرصتی که پدید آمد، دست اندرکار نشر حدیث شدند. آنها آشکارا دم از ولای اهل بیت علیهم السلام می زدند و شمارشان در بلاد مختلف از صدها هزار نفر تجاوز می کرد. وقتی پایه های حکومت برای منصور عباسی استوار گشت و او به خلافت دست یافت و از فزونی شمار شیعیان در سرزمینهای دور و نزدیک آگاه شد و دید که آنان آشکارا و بی هیچ گونه تقیه و بی پرده دوستی و ولای اهل بیت محمد علیهم السلام را بر زبان می آورند، عرصه را بر سرچشمه ی معارف و امام زمانشان یعنی امام صادق علیه السلام تنگ گرفت، با اینکه می دانست به علت کثرت شمار شیعیان و انتشار آنان در بلاد مختلف، ریشه کن ساختن آنها دشوار و ناهموار است. از این رو در صدد برآمد اصل و سرچشمه ی آنها را بخشکاند تا شخ و برگ هایی که از این ریشه و سرچشمه سیراب می گردد، بخشکد. به این جهت بارها آن حضرت را از مدینه به عراق احضار می کرد تا از این رهگذر مقام او را از نظر مردم فروهشته سازد، و در موارد متعددی سخنانی را در خطاب به آن حضرت بر زبان می راند که خامه و قلم از نگارش آنها شرم می کند و از بازگو کردن آن امتناع می ورزد. برای منصور کافی به نظر نمی رسید که این همه آزار ها را بر آن حضرت وارد سازد و اوضاع و شرایط ناخوشی برای او فراهم آورد که عرش خدا را به لرزه در می آورد. او به این کار اکتفا نکرد بلکه به دست عامل و کارگزار خود در مدینه غذای آن حضرت را مسموم ساخت و او با سم منصور از دنیا رفت. (۴) منصور در رفتار فجیعی که نسبت به امام صادق علیه السلام در پیش گرفت –و در نتیجه او را مسموم کرد- به همین مقدار بسنده ننمود، بلکه زمین را از خون پاک علویان سیراب کرد و بر مراتب فجایع خود در بغداد افزود و دست به کشتار جوانان و جوانمردان این شهر زد. شیعیان ناگزیر دوباره خانه نشین شدند و از ترس شمشیر کیفر جوی منصور راه تقیه را پیش گرفتند. منصور پس از جنایتش نسبت به امام صادق علیه السلام دست از آزار و کیفر علویان بر نداشت و بعد از کشتن امامشان از هیچ یک از آنها در نگذشت.(۵) چرامکتب تشیع به نام امام صادق(علیه السلام) نامگذاری شد؟ از سؤالاتی که برای انسان مطرح می شود یکی این است که چرا مکتب تشیع به نام امام صادق علیه السلام نامیده شد و به مذهب جعفری مشهور گردید با اینکه شیعه معتقد است باید به گفتار تمامی ائمه معصومین علیهمالسلام از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تا امام غایب عجل الله تعالی فرجه و الشریف عمل کنیم، زیرا آنان علم و دانش را به طور یکسان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ارث برده اند و دانش آنان به گونه ای زنجیروار است که پسر از پدر ارث می برد بدون اینکه در آن اعمال نظ نماید و در فرا گرفتن و نقل آنها تحریف کند. ولی با این همه چرا شیعه را «جعفری» نامیده و این مذهب را فقط به ایشان نسبت داده اند؟ در پاسخ می توان گفت فرصتی که برای امام صادق علیه السلام در آشکار ساختن آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد آنها به امانت گذاشته بود پیدا کرد، برای هیچ یک از ائمه ی دیگر پیدا نشد و موقعیتهایی پیش آمد که زمینه ساز پخش معارف و احکام الهی از طریق آن بزرگوار شد که چند مورد را یادآور می شویم:
۱- دوران امامت امام صادق علیه السلام متجاوز از سی سال به طول انجامید. گرچه دوران امامت جدش امام زین العابدین و فرزندش امام کاظم و نواده اش امام علی النقی علیهم السلام هم طولانی بود ودر مجموع بیش از سی سال طول کشید اما موقعیتی که برای امام صادق علیه السلام فراهم آمد، برای آنان پیش نیامد. ۲- عصر امام صادق علیه السلام عصر شکوفایی دانش، فقه، کلام، مناظره، حدیث و روایت و عصر بدعتها، گمراهیها، آراء و عقیده ها و مذهبهای مختلف بود و این خود فرصت خوب و مناسبی بود که انسان عالم علم خود را ظاهر کند و ریشه ی گرایشها و مذهبهای باطل را بخشکاند و حق را آشکار و حقیقت را منتشر کند. ۳- در زمان امام صادق علیه السلام بنی هاشم تا حدودی در آسایش و رفاه بسر می بردند، اما در دوران ائمه ی دیگر این گونه نبود، بلکه آنان در دوران زندگی خود تحت فشار حکومتهای وقت بودند و حکام ستمگر مردم را از ملاقات با آنها باز می داشتند.
هیچ یک از ائمه ی معصومین علیهم السلام جز امیرالمؤمنین علیه السلام قدرت و حکومت ظاهری به دست نگرفتند. آن حضرت هم در آن مدت کوتاه حکومت خویش درگیر جنگهای داخلی و مبارزه با بدعتها و گمراهیها گردید که راهی جز آن برای حکومت وجود نداشت. گذشته از این در زمان آن حضرت علم و دانش مانند زمان امام صادق علیه السلام انتشار نیافته و درگیری بین آراء و مذاهب و مکاتب مختلف به وجود نیامده بود، اما امام صادق علیه السلام در عصر دو دولت مروانی و عباسی زندگی می کرد و برهه ای پیش آمد که از اواخر حکومت مروانیان شروع شد و تا اوایل حکومت عباسیان ادامه داشت. چون امویان و شامیان برولید بن یزید شوریدند و او را کشتند، در گوشه و کنار شهرهای اسلامی مردم به پا خاستند و سرانجام ارکان حکومت مروانیان فرو پاشید و منقرض شدند. از طرف دیگر مردم را در اطراف کشورهای اسلامی دعوت به حکومت بنی هاشم می کردند و همه ی این کارها سبب شد که فکر بنی مروان را از اینکه امام صادق علیه السلام به پرورش شاگردان و نشر معارف اسلام مشغول است باز دارد و پس از سقوط بنی مروان، بنی عباس حکومت را به دست گرفتند و تا آنجا که توانستند، زمین را از بنی امیه پاک کردند و آنان را از بین بردند و به تأسیس دولت و حکومت جدید خود پرداختند. البته شکی نیست که پایه گذاری یک سلطنت و استقرار آن نیازمند زمانی نسبتا طولانی است، از این رو مشغول شدن بنی عباس و به تأسیس یک چنین حکومتی به آنها فرصت نمی داد که تا مدتی به این فکر بیفتند که متعرض امام صادق علیه السلام شوند و برای حضرت ایجاد مزاحمت کنند. امام هم از این فرصت مناسب حداکثر استفاده را برد و به نشر علوم و معارف پرداخت. گرچه سفاح امام صادق علیه السلام را فراموش نکرده بود اما از آن حضرت چندان هراسی نداشت، بلکه بیشتر از بنی امیه و بنی مروان می ترسید تا اینکه دوران منصور فرا رسید و سلطنت عباسیان مستقر شد و او گاهی بر امام سخت می گرفت و گاهی حضرت را به حال خود می گذاشت. (۶) علامه ابن شهر آشوب در احوال امام صادق علیه السلام می نویسد: مفضل این عمر گفت چندین بار منصور تصمیم گرفت امام صادق علیه السلام را به قتل برساند، اما هر گاه کسی دنبال حضرت می فرستاد که ایشان را بیاورد، به محض اینکه به امام نگاه می کرد وحشت او را فرا می گرفت و از قتل امام صرف نظر می کرد، ولی از رفت و آمد مردم خدمت امام منع می کرد، امام را هم نمی گذاشت بنشیند و مردم بیایند مسائل خود را سؤال کنند. او هرچه می توانست، بر حضرت سخت می گرفت به گونه ای که موارد زیادی برای بعضی از شیعیان مسئله ای درباره ی نکاح یا طلاق و… پیش می آمد که حکم مسئله ی یآن را نمی دانستند از طرفی به امام هم نمی توانستند دسترسی پیدا کنند و در نتیجه مرد از زن خود فاصله می گرفت و این گونه مسائل که پیش می آمد، زندگی برای شیعیان خیلی سخت و دشوار بود و به زحمت و مشقت می افتادند تا اینکه خداوند در دل منصور انداخت که از امام صادق علیه السلام چیزی بخواهد که به هیچ کس تا آن وقت چنین هدیه ای نداده بود. امام صادق علیه السلام چوبی را که مانند عصا از پیامبر به یادگار مانده بود و یک ذرع طول داشت، برای وی فرستاد. منصور خیلی خوشحال شد و دستور داد آن را چهار قسمت کردند و آنها را در چهار جا گذاشت، سپس به امام گفت: در برابر این هدیه ی تو پاداشی ندارم جز اینکه آزادت بگذارم تا علم و دانش خود را برای پیروانت افشا و ظاهر کنی و متعرض تو و شیعیانت نشوم. از این پس بدون ترس و وحشت در مجلس درس بنشین و برای مردم فتوا بده، ولی با این شرط که در شهری که من هستم، نباشی. امام هم علوم و معارف را در همه جا پخش و منتشر کرد. (۷) اینها عواملی بودند که سبب شدند علوم امام صادق علیه السلام منتشر شود در حالی که برای دیگر ائمه علیهم السلام این موقعیتها پیش نیامد و شاهد این مطلب، کتب حدیث و فقه و اخلاق و مناظره و غیر اینها از کتب معارف و علومی است که از امام به جا مانده است. گذشته از این، کثرت راویان و روایاتی که از آن حضرت نقل شده دلیلی دیگر بر مدعای ماست. بعضی از نویسندگان تعداد راویان را چهار هزار و یا متجاوز از چهار هزار نفر از ایشان روایت نقل کرده اند، تعداد روایات چقدر خواهد بود و اگر یک راوی سی هزار حدیث از امام نقل کند، روایاتی که دیگران نقل کرده اند، چه اندازه خواهد بود و علوم و معارفی که به آن بزرگوار نسبت داده شده است، چه مقدار خواهد بود؟ خلاصه علت اینکه مکتب شیعه را «مذهب جعفری» نامیده اند، این است که هم علوم و دانشهای فراوانی از وی نقل شده و هم بیشتر احادیث و روایاتی که در کتب شیعه آمده از ایشان روایت شده است. علاوه بر علمای شیعه، بزرگان معاصر حضرت از اهل سنت نیز از محضر امام کسب علم کرده و احادیث زیادی شنیده اند که می توان مالک، ابوحنیفه و… را نام برد. گذشته از این، منتسب شدن شیعه به امام در زمان خود حضرت صورت گرفته و خود ایشان در ضمن وصایای خویش به اسحاب خود فرمود: هر یک از شما که در این خود تقوا را رعایت کند و در گفتارش راستگو باشد واداء امانت کند و با مردم نیک رفتار باشد، مردم می گویند او جعفری است و من خوشحال می شوم و اگر رفتار تان این گونه نباشد، مایه ی ننگ و عار من خواهد بود و مردم می گویند این تربیت جعفر است.(۸) انتساب شیعه ی امامیه به امام صادق علیه السلام در عصر خود آن حضرت نیز معروف بود که به عنوان شاهد یک مورد را نقل می کنیم: زراره می گوید: ابوکدینه ی ازدی و محمد بن مسلم ثقفی برای شهادت دادن پیش قاضی ای به نام شریک حاضر شدند. قاضی پس از اینکه مدتی به چهره ی آنها نگاه کرد، گفت: شما دو نفر جعفری، فاطمی هستید. آن دو گریه کردند. قاضی علت گریه ی آنها را سؤال کرد، گفتند: تو ما را به گروهی نسبت دادی که راضی نیستند افرادی مانند ما به خاطر کمی تقوا و ورع از آنها باشیم، و به کسی ما را نسبت دادی که راضی نیست کسانی مانند ما شیعیه ی او باشند. اگر تفضل کند و ما را به عنوان شیعه ی خود بپذیرد، بر ما منت نهاده است… بنابراین شیعه در زمان خود امام صادق علیه السلام به این اسم معروف بوده است. (۹) پینوشتها: ۱- محمد بن یعقوب کلینی در سال ۳۲۸ یا ۳۲۹ هجری شعبان سال «تناثر نجوم» یعنی سال وفات علی بن محمد سمری (رضی الله عنه) از دنیا رفت؛ سالی که سفارت از سوی ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه و الشریف) با مرگ سمری قطع شد و غیبت کبری آغاز گردید. کتاب الکافی کلینی از مهمترین کتب شیعه به شمار می رود. ۲- محمد بن علی بن بابویه قمی مقیم ری بود و در سال ۳۵۵ هجری به بغداد وارد شد و شیوخ طایفه ی شیعه از احادیث وی – در حالی که جوان بود- استفاده می کردند. وی دارای سیصد تألیف است و در سال ۳۸۱ هجری در ری از دنیا رفت. ۳- محمدبن حسن بن علی طوسی در رمضان سال ۳۸۵ هجری متولد شد و به سال ۴۰۸ به عراق آمد و در سال ۴۴۸ به نجف منتقل گردید و در آنجا شب بیست ودوم محرم سال ۴۶۰ از دنیا رفت و در خانه اش –که هم اکنون مسجدی است- به خاک سپرده شد. وی دارای تألیفات بسیاری است که همه ی آنها با ارزش و شکوهمند است. ۴- شیعه در این سخن متفق القول می باشند و حتی بسیاری از مؤلفان اهل سنت نیز آن یاد کرده اند (بنگرید به اسعاف الراغبین، نورالابصار، تذکره الخواص و الصواعق المحرقه و جز آنها. ۵- تاریخ الشیعه، ص ۴۳٫ ۶- الامام الصادق مظفر، ج۱، ص ۱۸۴ به بعد. ۷- مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۲۳۸٫ ۸- الامام الصادق مظفر، ج۱، ص ۱۸۷٫ ۹- بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۳۹۳٫ منبع: کتاب پرتوی از زندگانی امام صادق علیه السلام