– شیعه در ایام خلافت ابوبکر شیعیان بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ نیز به تلاش خود در راه عملی کردن دستور پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در رابطه با امام علی ـ علیه السّلام ـ ادامه دادند، و در این راه اقداماتی انجام دادند که به برخی از آنها اشاره می کنیم: ۱. کاندیدا کردن امام علی ـ علیه السّلام ـ برای بیعت از آنجا که شیعیان سفارش های پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ را در حقّ امام علی ـ علیه السّلام ـ دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علی ـ علیه السّلام ـ بعد از رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ از جانب خداوند و رسول ـ صل الله علیه و آله ـ بودند، از این رو بعد از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ فوراً طرح کاندیدا کردن امام را برای بیعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علی ـ علیه السّلام ـ می گوید: « أمدد یدک أبایعک یبایعک الناس» ؛ دستانت را به من بده تا با تو بیعت کنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند کرد. ۲. تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهرا ـ علیها سلام ـ شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفعل ابوبکر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا ـ علیها سلام ـ آمده در آنجا تحصن کردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولایت به حق امام علی ـ علیه السّلام ـ صحّه بگذارند. عمر بن خطاب می گوید: « انّه کان من خبرنا حین توفّی الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمه »، [۱] از جمله اتفاقاتی که بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ افتاد آن که علی و زبیر و گروهی که با آن دو بودند از بیعت و همکاری با ما سرپیچی کرده در خانه فاطمه تحصن نمودند. متخلفین از بیعت ابی بکر ۱. سلمان فارسی ۲. عمار یاسر ۳. براء بن عازب ۴. ابان بن سعید ابن اثیر می گوید: « و کان أبان أحد من تخلّف عن بیعه أبی بکر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»،[۲] ابان از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند بنی هاشم چه می کنند؛ بعد ازآنکه دید بنی هاشم بیعت کردند او نیز بیعت نمود. ۵. خالد بن سعید ابن اثیر می گوید: « خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب کرده گفتند همانا شما خاندانی ریشه دار و اصیل اید که افراد شایسته ای را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آن که بنی هاشم با ابوبکر ـ با تهدید و زور ـ بیعت کردند این دو برادر ـ خالد و ابان ـ نیز بیعت نمودند.» [3] 6. أبُیّ بن کعب او از جمله کسانی بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند. [۴] ابو نعیم اصفهانی در کتاب « حلیه الاولیاءٍ » از قیس بن سعد نقل می کند: « وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ ملاقات کنم، علی الخصوص خیلی علاقه داشتم که ابیّ را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم، ناگهان مردی را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوی او کشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولی من دلم به حال آنها نمی سوزد، بلکه به حال مسلمانانی می سوزد که به دست آنان گمراه شدند. » [5] و نیز آورده است: « ابیّ بن کعب ـ که شاهد انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج می برد ـ می گفت: « روزی که پیامبر اسلام ـ صل الله علیه و آله ـ زنده بود همه متوجه یک نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ صورت ها به چپ و راست منحرف گردید. » [6] 7. ابوذر غفاری. ۸. مقداد بن اسود. ۹. عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنی هاشم و جمعی از مهاجرین و انصار. [۷] ۳. موضع گیری ها در دفاع از ولایت شیعیان بعد از آنکه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ شده در صدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینک به موضع گیری های برخی از آنان اشاره می کنیم: الف ـ فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: « .. و صاحبنا أولی بها منکم »، [۸] صاحب ما ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ به خلافت، از شما سزاوار تر است. ب ـ مقداد بن اسود می گوید: « واعجباً لقریش و دفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین … »؛[۹] عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت نبیّشان گرفت درحالی که در میان آنان کسی است ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ که اول مؤمن به پیامبر است. و نیز می فرمود: « معرفه آل محمد برائه من النار، وحبّ آل محمد جواز علی الصراط، و الولاء لآل محمد أمان من العذاب»؛[۱۰] شناخت و معرفت آل محمد برائت از عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است. ج ـ سلمان فارسی در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید: « ای مردم! همانا آل محمد از خاندان نوح، آل ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاک و هدایتگر محمدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت بشما مانند آسمان سر بر افراشته، کوه های نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند، .. »[11] و در جایی دیگر خطاب به مردم می فرماید: « می بینم که علی ـ علیه السّلام ـ بین شماست ولی دست به دامان او نمی زنید، قسم به کسی که جانم به دست قدرت اوست، کسی بعد از علی ـ علیه السّلام ـ از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد. »[12] بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: « کرداز و ناکردازلو، او بایعوا علیاً لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم »؛ [۱۳] کردید آنچه نباید می کردید، و نکردید آنچه را که باید می کردید، اگر با علی ـ علیه السّلام ـ بیعت می کردید نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود. د ـ ابوذر غفاری می گوید: « أصبتم قناعه و ترکتم قرابه، لو جعلتم هذا الأمر فی أهل بیت نبیّکم ما اختلف علیکم اثنان» [14] به کم قناعت کردید، و قرابت رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار می دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی کرد. هـ ـ أبیّ بن کعب: ذهبی نقل می کند: « یکی از انصار از ابی بن کعب پرسید ابی! از کجا می آیی؟ پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ گفتند: وضع آنان چگونه است؟ گفت: چگونه می شود وضع کسی که خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد فرشته وحی و کاشانه پیامبر خدا ـ صل الله علیه و آله ـ بود، ولی امروز جنب و جوشی در آنجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ خالی مانده است، این را گفت درحالی که بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد، بطوری که وضع او حضّار را نیز به گریه وا داشت.»[15] و ـ بریده بن خضیب اسلمی: ذهبی در ترجمه او می نویسد: « بعد از غصب خلافت از طرف ابوبکر بریده خطاب به ابوبکر کرده گفت: « إِنّا لِلهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ»، چه مصیبتهایی که حق از طرف باطل کشید ای ابوبکر. آیا فراموش کردی یا خودت را به فراموشی میزنی؟ کسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد نداری که چگونه رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ما را امر نمود که علی ـ علیه السّلام ـ را امر المؤمنین بنامیم، آیا یاد نداری که پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در اوقات مختلف، اشاره به علی کرده و فرمود: این، امیر مؤمنین، و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه کن قبل از آنکه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاکت نفس است نجات بده . و حقّ را به کسی که از تو به آن سزاوار تر است واگذار، و در غصب آن پافشاری مکن، برگرد، تو می توانی برگردی، تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایی می کنم، کمک کار ظالمین مباش.»[16] 4. سکوت معنادار از جمله موضع گیری های شیعیان در خلافت ابوبکر و عمر و عثمان سکوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علیّ ـ علیه السّلام ـ دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می گرفتند، کسانی که به تعبیر امیر المؤمنین، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در کمین می دیدند، لذا با یک جمع بندی سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح می دانند. به این معنا که دست به شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ اقدامی انجام ندهند، ولی این بدان معنا نبود که سکوت مطلق داشته باشند، زیرا حقّ هیچ گاه نباید بطور مطلق خاموش بماند، بلکه در هر موردی که صلاح می دیدند از راه های مختلف حقانیت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ را گوشزد می کردند. ۵. مخالفت عملی دربرخی از موارد نیز عملاً با خلیفه غاصب مقبله می کردند که می توان یک نمونه از آنرا اقدام عملی مالک بن نویره در ندادن زکات به نماینده ابوبکر، خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود که ابوبکر شایسته خلافت نیست و دادن زکات به نماینده او کمک به ظالم است؛ از این رو از دادن زکات به او سرپیچی کرد … نمونه دیگر از مخالفت عملی را می توان هجرت بلال از مدینه دانست ؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی که نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ داشت، احساس کرد که اگر در مدینه بماند باید برای خلفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا که اذان او در حقیقت تأیید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید که از مدینه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به محلّی دور هجرت کند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در آن جا بود تا از دار دنیا رحلت کرد[۱۷] .
– شیعه در ایام خلافت عمر بن خطاب عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی که در دوران خلافت ابوبکر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، اما بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.[۱۸] علی ـ علیه السّلام ـ اگر چه میراث خویش را بر باد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست، ولی برای حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سکوت توأم با بیان حقّ و حقیقت، و تذکّر به حقّانیت خود را ادامه می داد. شیعیان نیز همانند امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ سکوت معناداری داشتند، آنها اگر چه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حکومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت می ورزیدند. عمر بن خطاب در مجلسی گفت: « دلیل قریش در انتخاب نکردن علی ـ علیه السّلام ـ به خلافت این بود که آنان کراهت داشتند خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود. ابن عباس که در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری کرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه که خداوند نازل کرده بود کراهت داشتند.[۱۹]»
– شیعه در ایام خلافت عثمان عثمان شیوه دو خلقه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را برکار گماشت. حکم بن العاص را که پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به طائف تبعید کرده بود به میدنه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حکم را مشاور خویش قرار داد و یک پنجم زکات شمال آفریقا را که مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگیزد. وی از بیت المال بصره مبلغ ششصد هزار دهم به داماد دیگر خویش، عبدالله بن خالد بن اسید، حواله کرد. عبد الله بن عامر، پسر دائی خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود ـ که پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در فتح مکه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر کرده بود. ـ به حکومت مصر و خراج آن سرزمین بگزید. ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خود را به کوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموی و بیان این که سواد عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم کوفه گردید. [۲۰] در این دوران علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساکت نمی نشستند. ابن ابی الحدید می نویسد: « بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بر آن اند که عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید کرد و بعد از آن که معاویه از او به عثمان شکایت کرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.» [21] زمانی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند و علی ـ علیه السّلام ـ و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امام ـ علیه السّلام ـ کرد و گفت وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ در مورد شما می افتم و گریه می کنم. [۲۲] و نیز از پیامبر اکرم ـ صل الله علیه و آله ـ نقل می کرد که فرمود: « زود است که شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به کتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ. »[23] در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ایساد و در خطبه ای که ایراد کرد فرمود: « ای مردم ! محمد وارث علم آدم و فضائل انبیاست، وعلی بن ابی طالب وصی محمد و وارث علم اوست…. » [24] بلاذری می نویسد: « مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتی چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید کردند که اگر به تذکرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد به مجرد این که صدر نامه را برای او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدید آمیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت دلیلش این است که ناصح ترین قوم خود به تو هستم عثمان در جواب گفت: دروغ می گوئی ای فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پای او را بشکنند. آن گاه با دو پایش در حالی که در کفش بود شروع به لگد زدن به عمار کرد که بر اثر آن « فتق » بر او عارض شد. [۲۵] » .
کتاب شیعه شناسی و پاسخ به شبهات صفحه 61، ۶۷، ۶۹ ———————————— [۱] . مسند احمد، ج۱، ص ۵۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۴۶۶؛ تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص ۱۲۴ و … . [۲] . اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص ۵۳. [۳] . اسد الغابه، ج۱، ص ۶۵۶. [۴] . الفصول المهمه، ص ۱۸۰ . [۵] . حلیه الاولیاء، ج۱، ص ۲۵۲. [۶] . همان، ج۱، ص ۲۵۴. [۷] . تاریخ ابی الفداء، ج۱، ص ۱۵۶. [۸] . تاریخ یعقوبی ، ج۲، ص ۱۰۳. [۹] . همان، ج۲، ص ۱۱۴. [۱۰] . سنن ابن ماجه، ج۲، ص ۱۲۷. [۱۱] . تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۷۱. [۱۲] . انساب الاشراف، ج۲، ص ۱۸۳. [۱۳] . انساب الشراف، ج۱، ص ۵۹۱. [۱۴] . شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص ۵ . [۱۵] . الدرجات ارفیعه، ص ۳۲۵. [۱۶] . همان، ص ۴۰۳. [۱۷] . اسدالغابه، ترجمه بلال. [۱۸] . تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۳۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص ۱۳۵. [۱۹] . شرح ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص ۵۳. [۲۰] . الاخبار الطوال، ص ۱۷۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۶۴؛ مروج الذهب، ج ۱، ص ۴۳۵ … . [۲۱] . شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۳۱۶. [۲۲] . تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۷۳. [۲۳] . انساب الاشراف، ج۲، ص ۱۱۸. [۲۴] . همان، ج۲، ص ۱۷۰ . [۲۵] . انساب الاشراف، ج۵، ص ۴۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص ۲۳۹.