۱ . مقدمه
این مقاله در مقام پاسخ به سؤالاتى است که در زمینه ى آیهى ولایت مطرح است . برخى از مهمترین آنها به این قرار است: چه دلیلى وجود دارد بر این که «ولایت» در آیهى کریمه به معناى سرپرستى است؟ آیا سیاق و صدر و ذیل آیه که از محبت و دوستى سخن مىگوید با مفهوم سرپرستى که از آیه مستفاد مىگردد، سازگار است یا نه؟ اگر مراد از آیه ى شریفه حضرت امیر علیه السلام است، پس چرا به صیغهى جمع آمده است؟ به فرض که آیه ى شریفه راجع به مورد خاص نازل شده باشد، ولى آیا مورد خاص مىتواند عموم آیه را تخصیص زده و آیه را از عمومیت بیاندازد؟ اینها شمارى از سؤالاتى است که درباره ى آیهى شریفه قابل طرح است و در این مقاله پاسخ یافته است . آیهى مورد بحث این گونه است: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکاه و هم راکعون (۱) ; تنها سرپرست شما خدا و رسول خدا و آنهایى هستند که ایمان آورده اند; آنان که نماز را بر پا داشته و در حالى که رکوع میکنند زکات میدهند . مفسرین میگویند: حضرت على بن ابى طالب علیه السلام در مسجد نماز ظهر میخواند که فقیرى آمد و اظهار حاجت کرد . هیچ یک از حضار به او کمک نکرد . حضرت امیر علیه السلام در حال رکوع، چون چیزى در دسترس نداشت، انگشتر خود را از انگشتخود در آورد و نزد فقیر افکند و به او به اشاره گفت: بردار! فقیر آن را برداشت و آنگاه آیه نازل شد . تمام مفسرین گفتهاند: تا آن روز احدى در حال رکوع صدقه نداده بود و على علیه السلام اولین کسى بود که چنین کرد . (۲) البته بعد از آن، افراد بسیارى در حال رکوع صدقه دادند و چه بسا از نظر کمى هم صدقهى آنها از انگشتر على علیه السلام افزونتر بود; مع ذلک حتى یک حرف هم دربارهاشان نازل نشد . دربارهى آیهى شریفه نکاتى هست که اینک به آنها پرداخته مىشود:
۲ . مدارک نزول آیهى ولایت در شان على
برخى از مهمترین آثارى که در آن روایات مربوط به نزول آیه ولایت در شان على آمده، به شرح ذیل است: (۳) الف – علامه امینى بعد از آن که داستان را از تفسیر ابواسحاق ثعلبى نقل مىکند، عده کثیرى را از پیشوایان تفسیر و حدیث اهل تسنن و جماعت یاد مىکند که شان نزول آیه کریمه را آن چنان که ذکر شد، در آثار خود نقل کردهاند، که به عنوان نمونه در ذیل چند نفر از آنها را نام مىبریم: ۱- طبرى در تفسیر خود، ج ۶، ص ۱۶۵، از طریق ابن عباس; ۲- واحدى در اسباب النزول، ص ۱۴۸، از دو طریق عبدالله بن سلام و ابنعباس; ۳- رازى در تفسیر خود، ج ۳، ص ۴۳۱، از همان دو طریق; ۴- خازن در تفسیر خود، ج ۱، ص ۴۹۶; ۵- ابوالبرکات در تفسیر خود، ج ۱، ص ۴۹۶; ۶- نیشابورى در تفسیر خود، ج ۳، ص ۴۶۱; ۷- ابن الصباغ مالکى، در الفصول المهمه، ص ۱۲۳; ۸- ابن طلحهى شافعى، در مطالب السؤل، ص ۳۱; ۹- سبط ابن الجوزى، در تذکره، ص ۹; ۱۰- خوارزمى در مناقب، ص ۱۷۸، از دو طریق; ۱۱- صاحب فرائد، در باب ۱۴، از طریق واحدى در باب ۳۹، از طریق انس و در باب ۴۰، از طریق ابن عباس و عمار; ۱۲- صاحب مواقف، ج ۳، ص ۲۷۶; ۱۳- محب الدین طبرى در ریاض، ج ۲، ص ۲۲۷، از عبدالله بن سلام; ۱۴- ابن کثیر شامى، در تفسیر خود، ج ۲، ص ۷۱، از طریق امیرالمؤمنین علیه السلام . ب – مرحوم سید عبدالحسین شرف الدین موسوى در المراجعات، اخبار صحیح وارده در این زمینه را در حد تواتر دانسته و افزوده است: مفسرین اجماع کردهاند که آیهى کریمه در حق على علیه السلام نازل شده است و بعضى از اعلام اهل تسنن چون قوشجى در مبحث امامت شرح تجرید و غیر او این اجماع را نقل کردهاند . (۴) ج – بحرانى در غایه المرام، ۲۴ حدیث از کتب عامه و ۱۹ حدیث از کتب خاصه نقل کرده است که آیهى کریمه در شان حضرت امیر علیه السلام نازل گردیده است . (۵)
۳ . مفاد آیهى ولایت
اگر مختصر تامل و امعان نظرى در آیه کریمه شود، به آسانى معلوم مىشود که خداى متعال در این آیه مىخواهد امام و جانشین پیغمبر را تعیین نماید; لذا مىفرماید: کسى که سرپرستى تمام کارهاى شما به عهده او بوده و در این زمینه از هر جهت اولویت دارد، تنها خدا و رسول خدا و على بن ابى طالب علیه السلام است . ما از این ولایت و سرپرستى در حق حضرت امیر علیه السلام به «اولى بالتصرف بودن» تعبیر میکنیم; یعنى کسى که در شئون تشریعى و حتى شئون تکوینى انسان حق دخالت دارد . ولایتخدا و رسول خدا منصوص آیهى کریمه است و ولایتحضرت امیر علیه السلام از خصوصیاتى که در آیه مذکور است، مستفاد مىشود; مانند: ایمان و اقامه نماز و صدقه دادن در حال رکوع . این خصوصیات تنها بر آن حضرت منطبق است . در آیه شریفه از سه ولایت که در طول هم قرار گرفته، سخن به میان آمده است; به علاوه آنها با کلمه حصر بیان گردیده است; بنابراین غیر از این سه هیچ کس حق ادعاى آن را ندارد و چون ولایت خدا عمومیت دارد، ولایت رسولش و نیز ولایت وصى رسولش هم باید عامه باشد .
۴ . معناى ولایت در آیهى شریفه
«ولى» که بر وزن «فلس و ضرب و نصر» است، در لغتبه معناى نزدیک بودن است، به نحوى که میان آن و چیزى که به آن نزدیک است، هیچ حائل و فاصله وجود نداشته باشد . اگر چیزى به چیز دیگر این اندازه نزدیک باشد، آن را «ولى» گویند . در هر دو چیزى که به نحوى از انحا این چنین به هم نزدیک باشند، واژه ولى و مشتقاتش به طور استعاره دربارهى آن استعمال مىگردد . وقتى دو چیز از نظر مکان یا محبت و دوستى یا اخلاق و اعتقاد، یا تسلط و مدیریت و امثال ذلک به هم نزدیک باشند، اطلاق واژهى ولى و تمام مشتقاتش بر آن صحیح است; مثلا: – درباره انسانى که پس از نزدیک شدن به انسان دیگر از او دور شده باشد، گویند: «تباعد بعد ولى» ; یعنى بعد از آن که نزدیک بود، دور گردید . – انسانى که سرپرستى یتیمى یا صغیرى را به عهده بگیرد، ولى او خوانده میشود . – براى «معتق» به صیغه فاعل و به «عتیق» بر وزن فعیل، ولى مىگویند . – به پسر عمو و کمک و حافظ نسب و دوست، ولى میگویند . – به کسى که اداره شهرى را به عهده گرفته است، والى مىگویند . (۶) چنان که ملاحظه شد، در تمام این موارد معناى اصل که عبارت باشد از نزدیک شدن یک چیز به چیز دیگر لحاظ شده است . مناسبترین و بلکه صحیحترین معنایى که از کلمه «ولى» در آیهى مورد بحث اراده شده، ولاى زعامت و سرپرستى است; یعنى اوست که حق دارد رهبرى اجتماعى و سیاسى مردم را به عهده گرفته، در تمام شئونات و مقدرات آنها دخالت نماید . اراده معانى دیگر چون یار و یاور و دوست و امثال ذلک نهتنها مناسب نیست که غیر صحیح هم خواهد بود; چون وزان آیه مورد بحث همان وزانى است که در آیهى شریفهى «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم (۷) » آمده است; زیرا: اولا آیه کریمه با کلمهى حصر «انما» شروع شده و ولایت را به خدا و رسول خدا صلى الله علیه و آله و حضرت امیر علیه السلام منحصر کرده است . از این حصر فهمیده میشود که مراد از ولایت، نصرت یا محبت یا دوستى و امثال اینها نیست; زیرا ولایت به این معانى براى غیر آن سه نیز صحیح است . ثانیا به شهادت مدارک و روایات معتبر، ائمهى اطهار علیهم السلام که طبق حدیث ثقلین عدل قرآن اند با این آیه بر امامت و حقانیت خود استدلال کردهاند . اگر «ولى» در آیهى کریمه به معناى دوست یا ناصر باشد، استدلال آنها با آیه ولایت درست نخواهد بود و این بهترین گواه است بر این که مراد از «ولى» ، زعیم على الاطلاق و اولى بالتصرف است .
۵ . تناسب آیهى ولایتبا سیاق
ممکن است، گفته شود، معناى ولایت با سیاق آیه سازگار نیست; زیرا صدر و ذیل آیه مورد بحث دربارهى سرزنش دوستى با کفار است; پس على القاعده باید مراد از ولایت، در آیه مورد بحث هم همان معنا باشد تا دوگانگى در مفاد لازم نیاید . جهت حل این شبهه نخست مناسب به نظر مىرسد، آیات مربوط ذکر شود . آن آیات از این قرار است: یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصارى اولیاء، بعضهم اولیاء بعض و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لایهدى القوم الظالمین فترى الذین فى قلوبهم مرض یسارعون فیهم، یقولون نخشى ان تصیبنا دائره فعسى الله ان یاتى بالفتح او امر من عنده فیصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمین و یقول الذین آمنوا اهؤلاء الذین اقسموا بالله جهد ایمانهم، انهم لمعکم، حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرین یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه، اذله على المؤمنین، اعزه على الکافرین، یجاهدون فى سبیل الله و لایخافون لومه لائم، ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکاه و هم راکعون و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و الکفار اولیاء و اتقوا الله ان کنتم مؤمنین (۸) اى مؤمنین یهود و نصارى را براى خودتان ولى قرار ندهید . آنها بعضی شان اولیاء بعضى دیگرند . هر کس از شما آنها را براى خود ولى قرار بدهد، از آنان است . خدا ستمگران را هدایت نمىکند . مىبینى آنهایى را که در دلهایشان بیمارى است، در دوستى با آنان شتاب مىکنند . میگویند: مىترسیم براى ما حادثهى ناگوار اتفاق بیافتد; ولى امید این که خداى تعالى از جانب خود پیروزى یا چیز دیگرى بیاورد و در نتیجه از آنچه در دل پنهان کرده بودند، پشیمان شوند . ایمان آورندگان گویند: آیا اینها به خداى متعال سوگند محکم مىخوردند که با شما هستند؟ اعمال اینها تباه شده، زیانکار گردیدند . اى ایمان آوردندگان هرکس از شما از دین خود برگردد، به زودى خداى تعالى گروهى را مىآورد که آنان را دوست داشته و آنان نیز او را دوست دارند . اینان نسبتبه مؤمنان فروتن و نسبت به کافران سرافرازند; در راه خداى تعالى جهاد کرده، به ملامت هیچ ملامتگرى اهمیت نمىدهند . این فضل خداست که آن را به هرکس بخواهد مىدهد، خداى تعالى گشایشگر داناست . تنها ولى شما خدا و رسولش و کسانىاند که ایمان آوردهاند; کسانى که نماز را بر پا داشته و در حالى که در رکوع هستند، صدقه مىدهند و هرکس خدا و رسول خدا و مؤمنین را ولى خود قرار دهد، پیروز است; زیرا که حزب خدا پیروزمندند . اى ایمان آورندگان آنهایى را که دین شما را مورد مسخره و بازى قرار دادهاند، ولى خودتان قرار ندهید; چه آنها که قبل از شما برایشان کتاب آمده و چه آنها که کافرند، هیچکدام را اولیاى خویش قرار ندهید و از خدا بترسید، اگر ایمان دارید . چنان که ملاحظه مىشود، در این آیات در چند جا از ولایت سخن به میان آمده است . اشکال کننده با توجه به آنها چنین گفته است: در همه اینها قطعا مراد از ولایت، محبت و دوستى است; پس به قرینه آنها در «انما و لیکم الله» هم باید به معناى دوستى باشد; ولى این استدلال از چند جهت مخدوش و باطل به نظر مىرسد: اولا از کجا معلوم که ولایت در این آیات به معناى دوستى است و به معناى سرپرستى نیست؟ ! چرا آیهى «انما و لیکم الله» را براى آن آیات قرینه نگیریم؟ ! در این آیات شواهد چندى وجود دارد بر این که ولایت در آنها به معناى سرپرستى است که اینک ذکر میگردد: الف – خداى تعالى در آیه 54 میفرماید: «من یرتد منکم عن دینه» ; یعنى هرکه آنها را بر خود ولى قرار دهد، از دین خود خارج شده و مرتد گردیده است . آیا صرف دوست داشتن کفار انسان را مرتد مىکند یا زعیم و سرپرست قرار دادن آنها چنین است؟ ب – شاهد دیگر این که در آیهى ۵۶ یعنى در آیه بعد از «انما ولیکم الله» بار دیگر از ولایتخدا و رسول خدا و مؤمنین سخن گفته، مىفرماید: هرکه آنها را ولى قرار دهد، حزبشان، حزب خداست و حزب خدا همیشه پیروز است . تعبیر «حزب الله» ولایت را در «انما ولیکم الله» تفسیر کرده، اشاره دارد بر اینکه مراد از آن زعامت و سرپرستى است; نه محبت و دوستى . اینها همگى شاهدند بر این که آن ولایتها به معناى سرپرستى است نه دوستى و محبت . لااقل احتمال دارد که به معناى دوستى نباشد و احتمال، استدلال را باطل مىکند . ثانیا بر فرض قبول این که ولایت در آن آیات به معناى دوستى باشد، مع ذلک قراین مورد نظر اشکال کننده صلاحیت صارفیت ندارد; زیرا ائمه معصومین علیهم السلام با آیه «انما ولیکم الله» بر اولى بالتصرف بودن استدلال کردهاند و استدلال آنان حجت است; از این رو سیاق نمیتواند، در قبال همچو حجتى بایستد و بر فرض امکان تعارض، دلیل بر سیاق مقدم است; زیرا معلوم نیست که این آیات طبق ترتیب نزول مرتب شده باشد و نظایر آن در آیات قرآن فراوان است . براى مثال در آیه تطهیر با این که سیاق دلالت دارد بر این که مراد از اهل بیت زنان پیامبر صلى الله علیه و آله است; ولى روایات معتبر مراد از آن را اهل کساء شمرده است . نتیجه این که مراد از ولایت در آیهى «انما ولیکم الله» اولى بالتصرف بودن است و سیاق با آن مخالف نیست و به فرض مخالفت تقدم از آن دلیل و نص است . (۹)
۶ . عمومیت آیه و خصوصیت مورد
یکى از سؤالاتى که درباره این آیه مطرح است، این است که اگر مراد از «الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکاه و هم راکعون» یک نفر است، آوردن لفظ جمع و اراده یک نفر از آن چه فلسفه اى دارد؟ آیا حکم عام نیست و افراد دیگر را در بر نمىگیرد؟ و اگر افراد دیگر را در بر نمىگیرد، دلیلش چیست؟ پاسخ این است که این طور تعبیر کردن نه تنها غیر متعارف نیست; بلکه از محسنات بدیع است و نظایر آن در قرآن فراوان است که اینک نمونه هایى از آن را یاد مىکنیم: الف . الذین قال لهم الناس، ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم، فزاد هم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل (۱۰) یاران پیامبر صلى الله علیه و آله کسانىاند که وقتى مردم به آنها مىگویند که دشمنان بر ضد شما بسیج شدند، از آنها بترسید، عوض این که بترسند ایمان و ارادهاشان قوى گشته، گفتند: خدا براى ما کافى بوده، حمایتکنندهاى نیکوست . آیهى شریفه به بعد از جنگ احد مربوط است; زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله با ۷۰ نفر از یاران خود مشرکین را تعقیب میکرد و ابوسفیان به مردى به نام «نعیم بن مسعود اشجعى» 10 شتر داد تا مسلمانان را ترسانیده و با شایعه پراکنى روحیه آنها را تضعیف نماید . او هم در قبال ۱۰ شتر این کار را کرد; ولى یاران حضرت به ارعاب او وقعى ننهادند و در نتیجه آیه در شانشان نازل شده و به شجاعت و ایمانشان ارج نهاد . مراد از «الناس» نخست به اجماع تمام مفسرین و محدثین «نعیم بن مسعود اشجعى» است; حال آن که او یک نفر است . (۱۱) ب – یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمه الله علیکم اذ هم قوم ان یبسطوا الیکم ایدیهم فکف ایدیهم عنکم و اتقوا الله و على الله فلیتوکل المؤمنون (۱۲) اى کسانى که ایمان آوردهاید، نعمت خداى تعالى را یادآور شوید; آنگاه که قومى خواستند به سوى شما دست تجاوز دراز کند و شما را از بین ببرد، خدا دست تعدى آنان را از شما کوتاه کرد . از خدا بترسید و مؤمنان باید فقط به او توکل کنند . طبق گفتهى ابنهشام و دیگران، قصه به «جنگ ذات الرقاع» مربوط است که در آن مردى به نام غورث از بنى محارب یا به نام «عمر بن جحاش» از قبیلهى بنىالنضیر خواست به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حمله کند و آن حضرت را به شهادت رساند; اما خداى تعالى او را از آن کار باز داشت و در خصوص آن آیهى مذکور نازل شد . به طورى که ملاحظه مىشود، حملهکننده یکنفر بوده است; ولى بر او، قوم که به معناى جماعت باشد، اطلاق گردیده است . (۱۳) ج – فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین (۱۴) لفظهاى «ابناء» و «نساء» و «انفس» با این که حقیقت در عموماند، به حسن و حسین و فاطمه و على علیهم السلام اطلاق گردیده است و این مطلبى است که همهىاهل تفسیر بر آن اتفاق دارند . پس معلوم مىشود که اگر دواعى ایجاب کند، همچو اطلاقى متعارف است . در آیه مورد بحث، داعى چه بوده است تا با این که مورد یکنفر است، از او با الفاظ جمع و عام تعبیر کرده است؟ در پاسخ این پرسش جوابهاى گوناگون داده شده است: شیخ طوسى و طبرسى گویند: جهت تعظیم و تفخیم جمع آمده است . (۱۵) صاحب کشاف گوید: جهت ترغیب جمع آمده است; یعنى براى این که دیگران نیز از این کار نیکو که حضرت امیر علیه السلام انجام داد، پیروى کنند، به صیغهى جمع آمده است . (۱۶) سید شرف الدین موسوى عاملى هم گوید: جهت حفظ و صیانت آن حضرت از نیرگ دشمنان یا حفظ و صیانت قرآن از تحریف، به صیغهى جمع آمدهاست . (۱۷)
۷ . تخصیص عموم لفظ
ممکن است گفته شود، درست است که آیه شریفه راجع به مورد خاص نازل گردیده است; ولى مورد نمىتواند مخصص عموم عام باشد; پس عمومیتحکم باقى است و آیه، على علیه السلام و غیر على علیه السلام را شامل مىشود . این اشکال نیز مانند دیگر اشکالات قابل رفع است; زیرا درست است که اصل قاعده ثابت است; اما با مورد بحث قابل انطباق نیست; به عبارت دیگر کبراى قضیه را میپذیریم; ولى در صغراى آن اشکال داریم; زیرا آیهى شریفه عام نیست تا گفته شود: موردش نمىتواند آن را تخصیص زند؟ ! مجموع آیه باید لحاظ گردد; نه یک قسمت از آن . آیه، از همهى ایمان آورندگان سخن نگفته است; بلکه از آن ایمان آورندگانى سخن رانده است که نماز را بر پا مىداشتند و در حال رکوع صدقه مىدادند . اگر جملهى این خصائص بیش از یک مصداق پیدا نکرده و هرکس که از محدوده آیه شریفه خارج مىگردد، تخصصا خارج است; نه تخصیصا . آیه مورد بحث دقیقا مانند حدیث «خاصف النعل» است . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که کفش را وصله مىزند، خلیفهى من است . این حکم عام نیست و گرنه هر پینهدوزى مىبایست خلیفه مىشد . در آیهى مورد بحث نیز همین گونه است; یعنى آن راجع به عمل خاص از فرد خاص در زمان خاص سخن مىگوید; لذا عام نیست; از این رو آن قانون مسلم اصولى که «مورد مخصص نمىشود» در این جا جارى نیست .
——————————————————————————————————-
پی نوشت ها :
۱) مائده، ۵۵ ۲) مطهرى، مرتضى; مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چ6، ۱۳۷۵، ج ۳، ص ۲۶۹ ۳) امینى، عبدالحسین، الغدیر، ج2، ص ۵۲، بیروت، ۱۳۹۷ق و قرشى، سیدعلى اکبر; قاموس قرآن، دارالکتب الاسلامیه، ج7، ص250 4) شرف الدین موسوى، سیدعبدالحسین، المراجعات، بیروت، انتشارات دارالصادق، ص159 5) طباطبائى، سیدمحمدحسین، شیعه در اسلام، ص ۱۱۳ ۶) المصباح المنیر و دیگر معاجم لغت ذیل مادهى «ولى» ; راغب اصفهانى، ابى القاسم حسین بن محمد، مفردات، انتشارات مرتضویه، ذیل همان ماده; طریحى، مجمع البحرین، انتشارات مرتضویه، ج1، ذیل همان ماده، ص ۴۵۵; قرشى، قاموس قرآن، ج7، ص ۲۴۵; مطهرى، مجموع آثار، ج3، ص ۲۵۳، ذیل مبحث «واژهها و ولایتها» 7) احزاب، ۶ ۸) احزاب، ۵۱- ۵۷ ۹) المراجعات، پیشین، ص ۱۶۵ ۱۰) آل عمران، ۱۷۳ ۱۱) المراجعات، پیشین، ص162، و طبرسى، شیخ ابى الفضل، مجمع البیان، ذیل تفسیر آیهى شریفه، همو، تفسیر جوامع الجامع، ج ۱، ص221 12) مائده، ۶۱ ۱۳) المراجعات، پیشین ۱۴) آل عمران، ۶۱ ۱۵) شیخ طوسى، ابوجعفر محمدبن الحسن، تفسیر تبیان، انتشارات داراحیاء التراث العربى، بیروت، ج3، ص562; مجمع البیان، پیشین، ج3، ص ۲۱۱ ۱۶) زمخشرى، ابوالقاسم جارالله محمودبن عمر، تفسیر کشاف، انتشارات دارالمعرفه، بیروت، ج1، ص347 17) المراجعات، پیشین، ص 164