محوریت انسان کامل در نگاه امام علی
از نکاتی که مورد تاکید کثرت گرایان قرار گرفته، اصالت و محوریت انسان متوسط است. از نگاه آنان، همه انسانها بدون استثناء، انسانهای نابینا و یا متوسطی محسوب می شوند که نه تنها نمی توانند معرفتی مطابق با واقع بیابند، بلکه باورها و ادراکاتشان همانند دیگر امور عالم، ناخالصی هایی دارند. بنابراین سخن هیچ کس حجیت و سندیت ندارد.
اما اگر از منظر امیرمؤمنان به این مسأله توجه شود، خواهیم دید که اینگونه تلقی به صورت یک قضیه کلی مورد قبول نیست. گرچه ممکن است افراد زیادی به واقع نرسیده باشند یا حتی ممکن است ناخالصی های زیادی در اعتقادات و باورهایشان داشته باشند؛ ولی این مسأله عمومیت ندارد و شامل همه انسانها نمی شود. بلکه در هر دوره انسانهای کاملی هم هستند که حق را بصورت کامل شناخته و بصیرت تام یافته اند و می توانند چراغ راه دیگران نیز قرار گیرند.
در اینجا نیز برای بررسی بیشتر به توضیح سخنانی از حضرت امیر در این زمینه می پردازیم.
الف) حضرت در جایی می فرماید:
حَقٌ وَ بَاطِلٌ وَ لِکُلٍ أَهْل؛[۱]
حق و باطلى وجود دارد و براى هر کدام اهل و طرفدارانى است.
این بیان نشان می دهد که همیشه اینگونه نیست که حق و باطل ممزوج شوند و همچنین روشن می سازد قول کسانی که معتقدند که «چنان نیست که یکسو حق صریح خالص نشسته باشد و سوی دیگر ناحق غلیظ خالص»[۲] حداقل به عنوان یک اصل عمومی که به همه انسانها و ادیان و مذاهب تعمیم یابد، درست نیست.
ب) در جای دیگری نیز اشاره می کند که در همه دوران ها انسانهای کاملی وجود دارند که در سایه عنایات الهی در شناخت حقیقت به بصیرتی رسیده اند که راه هدایت را برای دیگران نیز روشن می سازند.
وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ- عَزَّتْ آلَاؤُهُ- فِی الْبُرْهَهِ بَعْدَ الْبُرْهَهِ، وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ، وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقْظَهٍ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَهِ؛[۳]
خداوندى که نعمتهایش بزرگ و عظیم است، همواره در هر عصر و زمان و در فاصله میان بعثت پیامبران، بندگانى داشت که حقایق را به فکر آنها الهام مى کرد و با عقل و اندیشه آنها سخن مىگفت تا آنها در پرتو آن با نور بیدارى، چشم ها و گوش ها و قلب ها را روشن سازند.
در این عبارات، امام علیه السلام به وجود انسانهای کاملی اشاره می کند که خداوند متعال از طریق نجوای فکری و الهامات قلبی، نور هدایت را در دل آنها می افکند.
به گفته مفسرین و شارحان نهج البلاغه، این تعبیر ممکن است اشاره به اوصیاى انبیا باشد که در فترت ها همواره وجود داشته اند و حقایق را از طریق الهامات قلبى از ساحت قدس الهى مى گرفتند و به بندگان مى رساندند. نیز ممکن است اشاره به مردان صالح و مخلص و عارف و بصیرى غیر از انبیا و اوصیا باشد که در هر زمانى در میان مردم وجود دارند؛ آنها نیز با الهامات الهى و تأییدات ربّانى به صراط مستقیم الهى واقف مى شوند و سعى در هدایت دیگران دارند. ونیز شاید هر دو گروه را شامل شود.[۴]
قران نیز فرموده است که انسان می تواند در سایه تقوای الهی با عالم غیب مرتبط شده و وسیله شناسایی حق از باطل را از خداوند متعال دریافت کند:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا؛[۵]
اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، براى شما وسیله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد.
و نیز اشاره میکند که با مجاهدت در راه خدا میتوان از هدایت خاص الهی برخوردار شد:
وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا؛[۶]
و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه هاى خود، هدایتشان خواهیم کرد.
امام علی علیه السلام بعد از اشاره به وجود انسان های بیدار و اهل بصیرت، آنان را راهنمایانی می داند که در حدّ خود، با آن دریافت هاى ربّانى به هدایت خلق و راهنمایى گمشده هاى طریق ایمان و تقوا تلاش و کوشش مى کنند.
می فرماید:
بِمَنْزِلَهِ الْأَدِلَّهِ فِی الْفَلَوَات مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ، وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاهِ، وَ مَنْ أَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ، وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَهِ؛[۷]
این افراد همچون راهنماى بیابان ها هستند که قافله ها را از گم کردن راه نجات مى دهند. هر کس راه حق را در پیش مى گرفت، طریقش را مى ستودند و او را به نجات، بشارت مى دادند و آن کس که به چپ و راست منحرف شده بود، طریقش را نکوهش مى کردند و از هلاکت بر حذر مى داشتند.
تعبیر به «ادلّه» جمع دلیل اشاره به این دارد که این مردان الهى در بیابان زندگى دنیا همچون دلیل راهند که قافله هاى انسانى را از گم گشتن و هلاک شدن نجات مى دهند. سپس در یک نتیجه گیرى از آنچه در جمله هاى پیشین آمد، مى فرماید:
وَ کَانُوا کَذلِکَ مَصَابِیحَ تِلکَ الظُلُمَاتِ، وَ أَدِلَّهَ تِلْکَ الشُّبُهَاتِ؛[۸]
و آنها چراغ هاى روشن تاریکی ها بودند و راهنمایان در برابر شبهات.
آرى! در مسیر زندگى دنیا هم ظلمات و تاریکی هاست و هم جاده هاى مشکوک و مشتبه که هر دو براى رهروان راه خطرناک است. وجود این مردان الهى چراغ پر نورى در آن ظلمت ها و دلیل و راهنمایى براى آن طرق مشکوک است.
بنابراین انسان های متوسط می توانند با اقتدای به آن انسان های والا خود را از فرو رفتن در ناخالصی ها و در معارفی که حق و باطل ممکن است در آن ممزوج شوند، نجات بخشند و در ادراکات خود به خلوص و بصیرت کامل برسند.
ج) حضرت علاوه بر اینکه به وجود انسان های کامل و راهنمایان راه هدایت اشاره می کند به بیان مصادیق نیز پرداخته اند و خود و اهلبیت خود را به عنوان واصلین به حق معرفی می کند؛ به گونه ای که ذره ای شک و شبهه در معرفت و شناخت حق برای آنان باقی نمانده است. بنابراین اختلافی هم در حق ندارند.
به عنوان نمونه، امام در جایی خود را برخوردار از بصیرت که ره آورد یقین است می داند و می فرماید:
وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَی؛[۹]
من بصیرت و بینایى خویش را به همراه دارم (و حقایق کاملًا بر من روشن است). هیچ امرى را بر کسى مشتبه نساخته ام و چیزى نیز بر من مشتبه نشده است.
و در عبارت دیگری اشاره می کند:
وَإِنِّی لَعَلَى یَقِینٍ مِنْ رَبِّی، وَغَیْرِ شُبْهَهٍ مِنْ دِینی؛[۱۰]
من به پروردگار خویش یقین دارم و در دین و آئین خود گرفتار شک و تردیدنیستم!
در بیان دیگری، پس از اشاره به شجاعت و عدم ترس خود در رویارویی با دشمن فرمود:
إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَهٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی؛[۱۱]
این بیان حضرت، از جزم و قطع بی چون و چرای خود به صحت و درستی راهی که طی کرده است، خبر می دهد.
و نیز فرمودند :
فَوَالَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّی لَعَلَى جَادَّهِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّهِ الْبَاطِل؛[۱۲]
سوگند به خدایی که که جز او خدایی نیست! من بر جاده حق میروم و دشمنان من بر پرتگاه باطلند.
بخاطر همین برخورداری از یقین و بصیرت است که امام خود را در شناخت حقایق عالم و دستیابی به حقیقت، چنان در مرتبه ای از یقین و قطع می داند که ذره ای شک و تردید در آن راه نمی یابد. می فرماید:
مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِ مُذْ أُرِیتُه؛[۱۳]
از زمانى که حق را به من نشان داده اند هرگز در آن تردید نکرده ام.
درباره اهلبیت علیهم السلام نیز می فرماید:
هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِم وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِکَمِ [حُکْمِ] مَنْطِقِهِمْ لَا یُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ هُمْ دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ وَ وَلَائِجُ الِاعْتِصَامِ بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ وَ انْزَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِه؛[۱۴]
آنها (آل محمّد) مایه حیات علم و دانش و مرگ جهل و نادانى هستند. حلم آنها شما را از علمشان آگاه مى سازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکیمانه آنها شما را مطلع مى کند. هرگز با حق مخالفت نمى کنند و در آن اختلاف ندارند. آنها ارکان اسلامند (و ستون هاى دین) و پناهگاه هاى مردم. به وسیله آنان (آل محمّد) حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد.
از جمله نکاتی که در این توصیفات، مطرح شده عدم اختلاف اهلبیت علیهم السلام در شناخت حق است. این نشان می دهد که آنان بر احکام خدا و وحی الهی احاطه کامل دارند و کسى که چنین باشد، اختلافى در آن پیدا نمى کند.
د) همچنین امام علیه السلام در خطبه ای، جهت دست یافتن به حق و درک حقیقتِ مفاهیم قرآن، طریقی را ارائه مى دهد که آن تمسّک به اهل حق است که قطعاّ بالاترین مصادیق آن اهلبیت و عترت علیهم السلام هستند.
میفرماید:
فَالْتَمِسُوا ذلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَصَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ؛[۱۵]
این (آگاهى ها) را از اهلش بیاموزید، چرا که آنها حیات علم و مرگ جهلند. آنها هستند که حکمشان، شما را از علمشان آگاه مى سازد، و سکوتشان از منطقشان، و ظاهرشان از باطنشان.
و در ادامه توصیفات آنان می فرماید:
لَایُخَالِفُونَ الدِّینَ وَلَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ؛[۱۶]
آنها نه با دین خدا مخالفت مى کنند و نه در آن اختلاف دارند.
طبیعی و روشن است اختلاف در جایی ایجاد می شود که یقینی وجود نداشته باشد و درک و فهم انسان آلوده به ناخالصی ها باشد .
اینجاست که حضرت، راه رهایی از گمراهی را نیز به انسان سفارش می کند، می فرماید:
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّى تُؤْفَکُونَ! وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَهٌ، وَ الْآیَاتُ وَاضِحَهٌ، وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَهٌ. فَأَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ! وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ، وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَهُ نَبِیِّکُمْ؛[۱۷]
کجا مى روید؟ و رو به کدام طرف مى کنید! در حالى که پرچم هاى حق برپاست، نشانه هاى آن آشکار و چراغ هاى هدایت نصب شده است؟! شما را به کدام وادى گمراهى مى برند و چگونه سرگردان مى شوید، در حالى که عترت پیامبرتان در میان شماست؟!
سپس براى معرّفى بیشتر مى افزاید:
وَهُمْ أَزِمَّهُ الْحَقِّ، وَ أَعْلَامُ الدِّینِ، وَ أَلْسِنَهُ الصِّدْقِ!؛[۱۸]
آنان زمامدار حق اند و پرچم هاى دین، و زبان هاى گویاى صدق و راستى.
در ادامه این توصیفات نیز از همگان دعوت به روی آوردن به اهلبیت می کند:
فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ؛[۱۹]
حال که چنین است، آنها را در بهترین جایى که قرآن را در آن حفظ مى کنید (در درون جان و روحتان) قرار دهید و همچون تشنگان، براى سیراب شدن، به سرچشمه هاى (زلالِ علومِ) آنان روى آورید.
این جملات حضرت، در حقیقت تأکیدى است بر «حدیث ثَقَلین» که عترت را در کنار قرآن قرار مى دهد و عموم مسلمانان را به پیروى از هر دو دعوت مى نماید و بر عدم جدایى آن دو از یکدیگر، تا دامنه قیامت، تأکید مى کند.
امام علیه السلام با این بیانات خط بطلانی می کشد بر این نظریه که معتقد است که هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی شود و فهم آدمیان و مذاهب مختلفه دینی همیشه مخلوطی از حق و باطلند.[۲۰]و با این ادعا و نگاه، منکر هر گونه تفسیر رسمی و وجود مفسر و مرجع رسمی می باشد و قول هیچ کس را حجت تعبدی برای دیگران نم یداند.[۲۱]
این فرمایشات امام نشان می دهد که انسانه ایی هستند که بر بعضی از حقایق احاطه کامل دارند و هیچ گونه ناخالصی در باورها و ادراکات آنان وجود ندارد، لذا در بیان و تفسیر حقایق نیز دچار اختلاف نیز نمی شوند.
[۱] . همان، خطبه ۱۶
[۲] . عبدالکریم سروش، همان، ص۳۷
[۳] . نهج البلاغه، خطبه ۲۲۲
[۴] . ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، همان، ج۸، ص ۳۴۸
[۵] . انفال، آیه ۲۹
[۶] . عنکبوت، آیه ۶۹
[۷] . نهج البلاغه، خطبه ۲۲۲
[۸] . همان
[۹] . همان، خطبه ۱۳۷و۱۰
[۱۰] . همان، خطبه ۲۲
[۱۱] . همان، نامه ۶۲
[۱۲] . همان، خطبه ۱۹۷
[۱۳] . همان، خطبه ۴ و حکمت ۱۸۴
[۱۴] . همان، خطبه ۲۳۹
[۱۵] . همان، خطبه ۱۴۷
[۱۶] . همان
[۱۷] . همان، خطبه ۸۷
[۱۸] . همان
[۱۹] . همان، خطبه ۸۷
[۲۰] . عبدالکریم سروش، همان، ص۳۶
[۲۱] . همان ، ص۶
ثبت دیدگاه