اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟
اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟
شبهه :
مطلبی که بر ما مجهول است این است که چرا در اجتماع سقیفه کسی از مهاجر و انصار سخنی از حدیث غدیر با وجود مسلّمیت آن به میان نیاورده است .
اگر طرفداران حضرت علی از این حدیث که از تاریخ صدور آن کمتر از یکسال می گذشت و بایستی همه کسانی که در حجه الوداع حاضر بودند آن را بخاطر داشته باشند ذکر می کردند، سرنوشت اسلام طوری دیگر می شد .
«نعوذ باللّه همه مرتد شدند و حکم پیامبر را نادیده گرفتند و یک نفر نبود که بگوید پیامبر(ص) در حجه الوداع چنین فرمودند».
نقد و بررسی :
برای روشن پاسخ این شبهه ، لازم است که در ابتدا در باره سقیفه بحث و بررسی شده و به این سؤال پاسخ دقیق داده شود ، که انگیزه انصار از جمع شدن در سقیفه چه بوده است ؛ با این که آن ها زحمات بسیاری برای اسلام کشیده بودند و اگر زحمات آن ها نبود ، قطعاً اسلام به این آسانی به سر منزل مقصود نمی رسید ؛ اما چه شد که آن ها نیز فرمایش رسول خدا صلی الله علیه وآله را در باره امیر مؤمنان علیه السلام به فراموشی سپردند و هنوز جنازه رسول خدا دفن نشده بود که در سقیفه جمع شدند ؟!!
فلسفه تشکیل سقیفه :
به صورت فشرده به چهار عامل می توان اشاره کرد که این گروه از انصار که از دستور رسول خدا (ص) سرپیچی کردند می توانند به خاطر آن در سقیفه جمع شده باشند :
۱ . آن ها از این مسأله خبر دار شده بودند که عده ای از سران مهاجر توطئه های خطرناکی طراحی و نقشه های شومی برای غصب خلافت در سر می پرورانند ، و مطمئن شدند که امامت به امیر مؤمنان علیه السلام نخواهد رسید ، خواستند که به اعتقاد خودشان اسلام را از دست این عده نجات داده و خود اداره کشور اسلامی را به عهده بگیرند .
۲ . از آن جایی که گروه انصار در جنگ های رسول خدا با قریشان نقش تعیین کننده ای داشتند و بسیاری از پهلوانان قریش به دست انصار کشته شده بود ؛ از این رو آن ها از انتقام قریش می ترسیدند و با توجه به سابقه ای از آن ها سراغ داشتند ، می دانستند که اگر قریش حکومت را به دست بگیرد ، از آن ها انتقام سختی خواهد گرفت ؛ چنانچه بعد از روی کار آمدن قریشیان این مسأله جامه عمل پوشید و در قضیه حرّه به صورت کامل ، نمود پیدا کرد .
۳ . از زبان رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده بودند که بعد از آن حضرت ظلم های زیادی در حق آنان خواهد شد ، به همین دلیل در صدد دفع آن برآمده و در حقیقت می خواستند از این مسأله پیشگیری نمایند .
۴ . انصار برای اسلام زحمات بسیاری کشیده بودند و پیشرفت اسلام مدیون آن ها بود ؛ در زمانی که عده مسلمانان بسیار اندک بود ، اسلام آوردند و با جان و مال خود رسول خدا را یاری کردند ؛ بنابراین طبیعی است که آن ها آن ها برای خود این حق را قائل بودند که در حکومت آینده اسلام نقش داشته باشند .
حال به بررسی تفصیلی این چهار مسأله خواهیم پرداخت :
آگاهی انصار از همپیمانی و توطئه قریش علیه امیر مؤمنان علیه السلام:
انصار متوجه شده بودند که برخی از قریشیان همپیمان شده اند که نگذارند بعد از رسول خدا خلافت به امیر مؤمنان علیه السلام برسد ؛ لذا تصمیم گرفتند که قبل از عملی شدن نقشه آنان ، دست به کار شوند و خود خلافت را به دست گیرند .
شواهدی بر این توطئه از کتب اهل سنت :
این مطلب (توطئه قریش) در کتاب های شیعی به صورت مفصل آمده و از آن به صحیفه ملعونه یاد شده است . علمای اهل سنت نیز گوشه هایی از قضیه را نقل کرده اند ؛ چنانچه نسائی در سننش و ابن خزیمه در صحیحش می نویسند :
أخبرنا محمد بن عُمَرَ بن عَلِیِّ بن مُقَدَّمٍ قال حدثنا یُوسُفُ بن یَعْقُوبَ قال أخبرنی التَّیْمِیُّ عن أبی مِجْلَزٍ عن قَیْسِ بنِ عُبَادٍ قال بَیْنَا أنا فی الْمَسْجِدِ فی الصَّفِّ الْمُقَدَّمِ فَجَبَذَنِی رَجُلٌ من خَلْفِی جَبْذَهً فَنَحَّانِی وَقَامَ مَقَامِی فَوَاللَّهِ ما عَقَلْتُ صَلَاتِی فلما انْصَرَفَ فإذا هو أُبَیُّ بن کَعْبٍ فقال یا فَتَی لَا یَسُؤْکَ الله إِنَّ هذا عَهْدٌ من النبی صلی الله علیه وسلم إِلَیْنَا أَنْ نَلِیَهُ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَهَ فقال هَلَکَ أَهْلُ الْعُقَدِ وَرَبِّ الْکَعْبَهِ ثَلَاثًا ثُمَّ قال والله ما علیهم آسَی وَلَکِنْ آسَی علی من أَضَلُّوا قلت یا أَبَا یَعْقُوبَ ما یَعْنِی بِأَهْلِ الْعُقَدِ قال الْأُمَرَاءُ .
المجتبی من السنن ، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن النسائی (متوفای۳۰۳ هـ) ، ج ۲ ، ص ۸۸ ، ح۸۰۸ ، ناشر : مکتب المطبوعات الإسلامیه – حلب – ۱۴۰۶ – ۱۹۸۶ ، الطبعه : الثانیه ، تحقیق : عبدالفتاح أبو غده .
صحیح ابن خزیمه ، محمد بن إسحاق بن خزیمه أبو بکر السلمی النیسابوری (متوفای۳۱۱ هـ) ج ۳ ، ص ۳۳ ، ح۱۵۷۳ ، ناشر : المکتب الإسلامی – بیروت – ۱۳۹۰ – ۱۹۷۰ ، تحقیق : د. محمد مصطفی الأعظمی .
از قیس بن عباد روایت شده است که روزی در مسجد در صف اول نماز بودم ؛ شخصی آمده و من را کشید و خود جای من ایستاد ؛ قسم به خدا (از ناراحتی) چیزی از نماز خود نفهمیدم ؛ وقتی که نمازش به پایان رسید متوجه شدم که او ابی بن کعب است .
به من گفت : ای جوان ، مبادا از این کار من اندوهگین شوی ؛ زیرا پیامبر از ما پیمان گرفته بود که همیشه در صف اول نماز جماعت باشیم .
سپس رو به قبله کرده و گفت : قسم به پروردگار کعبه که اهل پیمان هلاک شدند !!! و سه مرتبه این سخن را تکرار کرد . سپس گفت : قسم به خدا من برای ایشان اندوهگین نیستم ؛ برای کسانی که توسط ایشان گمراه شدند اندوهگینم .
از ابایعقوب پرسیدم مقصود وی از اهل پیمان چه کسانی است ؟
پاسخ داد : مقصود وی حاکمان است .
امیر المؤمنین علیه السلام نیز بارها و بارها از توافق پنهانی قریشیان و به ویژه ابوبکر و عمر پرده برمی داشت و تلاش های عمر را برای به خلافت رساندن ابوبکر ، در راستای همین توافق می دانست .
احمد بن یحیی بلاذری در انساب الأشراف می نویسد :
عن ابن عباس قال: بعث أبو بکر عمرَ بن الخطاب إلی علی رضی الله عنهم حین قعد عن بیعته وقال: ائتنی به بأعنف العنف، فلما أتاه، جری بینهما کلام. فقال علی: اجلبْ حلباً لک شطره. والله ما حرصک علی إمارته الیوم إلا لیؤمرک غداً .
أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری (متوفای۲۷۹هـ) ج ۱ ، ص ۲۵۳ .
… ابن عباس می گوید : در زمان بیعت ابوبکر زمانی که علی (علیه السلام) با او بیعت نکرد ، ابوبکر عمر بن الخطاب را دنبال ایشان فرستاد و به عمر گفت : علی را به سخت ترین و بدترین وجه ممکن پیش من بیاور . در بین راه بین حضرت امیر(علیه السلام) و عمر مشاجره ای درگرفت . علی (علیه السلام ) به عمر گفت : شیرخلافت را بدوش ، سهم تو محفوظ است . قسم به خدا حرص و ولع تو برای به حکومت رسیدن ابوبکر به خاطر اینست که او بعد از خودش تو را به جانشینی برگزیند.
و در روایت دیگر می نویسد :
عن هشام بن عروه قال : لما بویع عمر قال علی : حلبت حلباً لک شطره ، بایعته عام أول ، وبویع لک العام.
أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری (متوفای۲۷۹هـ) ج ۳ ، ص ۴۱۶ .
از هشام بن عروه روایت شده است که وقتی مردم با عمر بیعت کردند علی به او فرمود : شیری را دوشیدی که مقداری از آن به خودت رسید ؛ در گذشته تو با او بیعت کردی ، و امروز او برای تو بیعت گرفت .
آگاهی انصار از امکان منع امیر مؤمنان علیه السلام از خلافت :
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله ، در موارد بسیاری از خدعه و نیرنگ امت در حق امیر مؤمنان علیه السلام خبر داده بود و انصار با شنیدن این سخنان از رسول خدا ، مطمئن شده بودند که می توان خلافت را از صاحب اصلی اش گرفت ؛ به همین سبب تصمیم گرفتند که در سقیفه جمع شوند و خلیفه را از قوم خود انتخاب کنند .
ما به چند روایت از پیش بینی های رسول خدا صلی الله علیه وآله در این باره اشاره می کنیم :
الف : حسادت ها و کینه های نهفته در دل قریشیان :
أبو یعلی موصلی در مسندش به نقل از امیر المؤمنین علیه السلام می نویسد :
… قال قلت یا رسول الله ما یبکیک قال ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها لک إلا من بعدی قال قلت یا رسول الله فی سلامه من دینی قال فی سلامه من دینک .
مسند أبی یعلی ، أحمد بن علی بن المثنی أبو یعلی الموصلی التمیمی (متوفای۳۰۷هـ) ج ۱ ، ص۴۲۶ ، ناشر : دار المأمون للتراث – دمشق – ۱۴۰۴ – ۱۹۸۴ ، الطبعه : الأولی ، تحقیق : حسین سلیم أسد .
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گریست و صدای گریه اش بلند شد. پرسیدم: علت گریه شما چیست؟ فرمود: علت گریه من، حسادتهایی است که مردم نسبت تو در دل دارند و آشکار نمی کنند و هنگامی آثار حسادتشان را بروز می دهند که من دعوت حق را اجابت کرده ام و در میان شما نیستم ، علی علیه السلام می گوید : سؤال کردم : ای فرستاده خدا ! آیا در آن هنگام دین من سالم است ، فرمود : بلی دینت سالم است .
ب : حیله گری امت ، نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام :
حاکم نیشابوری نیز المستدرک می نویسد :
عن علی رضی الله عنه قال إن مما عهد إلی النبی صلی الله علیه وسلم أن الأمه ستغدر بی بعده .
از علی علیه السلام نقل شده که فرمود : از چیزهایی که رسول خدا (ص) به من فرمود این است که : پس از من، مردم با حیله گری با تو رفتار می کنند .
و بعد از نقل روایت می گوید :
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه .
المستدرک علی الصحیحین ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری (متوفای۴۰۵ هـ) ج ۳ ، ص۱۵۰ ، ناشر : دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۴۱۱هـ – ۱۹۹۰م ، الطبعه : الأولی ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا .
این حدیث سندش صحیح است ؛ ولی بخاری و مسلم نقل نکرده اند .
بنابراین ، طبیعی بود که انصار با شنیدن این سخنان از زبان رسول خدا به فکر آینده حکومت باشند و دوست داشته باشند که حکومت در میان آن ها بماند ؛ زیرا برای اسلام زحمات زیادی کشیده بودند و نمی توانستند ببینند که دیگران حکومت اسلامی را به دست گرفته اند .
ترس انصار از قریش :
بی تردید ، ساکنان مدینه نقش مهمی در پیروزی های مسلمانان بر قریشان داشتند و اگر کمک های بی دریغ آنان نبود ، شاید به این زودی رسول خدا موفق به تشکیل حکومت اسلامی نمی شد و اصلاً جنگی بین قریش و مسلمانان اتفاق نمی افتاد تا مسلمانان پیروز شوند ؛ از این رو انصار از این می ترسیدند که اگر حکومت به دست قریش بیفتد ، انتقام جنگ بدر ، خندق و … از انصار بگیرد .
آگاهی انصار از تصمیم قریش برای ظلم به ایشان :
انصار از زبان گهر بار رسول خدا شنیده بودند که بعد از آن حضرت قریش ظلم فراوانی در حق انصار خواهند کرد . بخاری در صحیحش می نویسد :
عن هِشَامٍ قال سمعت أَنَسَ بن مَالِکٍ رضی الله عنه یقول قال النبی صلی الله علیه وسلم لِلْأَنْصَارِ إِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی أَثَرَهً فَاصْبِرُوا حتی تَلْقَوْنِی وَمَوْعِدُکُمْ الْحَوْضُ
الجامع الصحیح المختصر ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی (متوفای۲۵۶هـ) ج ۳ ، ص ۱۳۸۱ ، ح۳۵۸۲ ، ناشر : دار ابن کثیر , الیمامه – بیروت – ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷ ، الطبعه : الثالثه ، تحقیق : د. مصطفی دیب البغا
از انس بن مالک شنیدم که می گفت : رسول خدا (ص) به انصار فرمودند : شما بعد از من سختی هایی خواهید دید ؛ پس صبر نمایید تا من را ملاقات کنید و وعده دیدار شما در کنار حوض (کوثر) .
ترس انصار از انتقام قریش در صورت انتخاب خلیفه ای قریشی :
حباب بن منذر که از بزرگان انصار به حساب می آمد ، در سقیفه به همین نکته اشاره کرده است :
فقام الحباب بن المنذر وکان بدریا فقال منا أمیر ومنکم أمیر فإنا والله ما ننفس علیکم هذا الأمر ولکنا نخاف أن یلیها أقوام قتلنا آباءهم وإخوتهم .
فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی (متوفای۸۵۲ هـ) ج ۱۲ ، ص ۱۵۳ ، ناشر : دار المعرفه – بیروت ، تحقیق : محب الدین الخطیب .
حباب بن منذر که از مسلمانان حاضر در جنگ بدر بود ایستاده و گفت : شخصی از ما امیر شود و شخصی از شما ؛ قسم به خدا که ما در این کار خود را با شما درگیر نمی کنیم اما می ترسیم که گروهی که ما پدران و برادرانشان را کشته ایم به خلافت برسند !!!
چرا در سقیفه به ماجرای غدیر احتجاج نشد؟
حال در این جا به پاسخ این پرسش می پردازیم که چرا در سقیفه به حدیث غدیر احتجاج نشده است ؟
۱ . حاضران در سقیفه ، متخلفان از جیش اسامه بودند:
همانطور که در کتب تاریخی شیعه و سنی به تواتر آمده است رسول خدا (ص) در اواخر عمر شریف خویش به اسامه بن زید دستور دادند لشکری آماده نماید و به مسلمانان نیز دستور دادند که به آن لشکرگاه رفته و تحت امر اسامه آماده حمله به دشمنان اسلام شوند . وی نیروهای خویش را جمع کرده و در منطقه جرف در سه میلی مدینه اردوگاه زد .
ابن سعد در این زمینه می گوید :
فلما أصبح یوم الخمیس عقد لأسامه لواء بیده ثم قال أغز بسم الله فی سبیل الله فقاتل من کفر بالله فخرج بلوائه وعقودا فدفعه إلی بریده بن الحصیب الأسلمی وعسکر بالجرف فلم یبق أحد من وجوه المهاجرین الأولین والأنصار إلا انتدب فی تلک الغزوه فیهم أبو بکر الصدیق وعمر بن الخطاب وأبو عبیده بن الجراح وسعد بن أبی وقاص وسعید بن زید وقتاده بن النعمان وسلمه بن أسلم بن حریش .
الطبقات الکبری ، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری (متوفی: ۲۳۰هـ) ج ۲ ، ص ۱۹۰ ، ناشر : دار صادر – بیروت .
صبح روز پنجشنبه رسول خدا پرچم را به دست اسامه داده و فرمودند با نام خدا در راه خدا جهاد نما و با کفار بجنگ . وی با پرچم خویش بیرون آمده و چند پرچم آماده کرده و آنها را به بریده بن حصیب اسلمی داد و در جرف اردو زد .
هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقی نماند مگر آنکه به آن لشگر مأمور شد که در بین ایشان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید و قتاده بن نعمان و سمله بن اسلم بن حریش بودند .
اما عده ای از دستور رسول خدا (ص) مخالفت کرده و از این دستور سرپیچی نمودند ؛ رسول خدا از این کار خشمگین شده و به نقل علمای شیعه و گروهی از علمای اهل سنت ایشان را لعنت فرمودند :
أنه قال جهزوا جیش أسامه لعن الله من تخلف عنه فقال قوم یجب علینا امتثال أمره واسامه قد برز من المدینه وقال قوم قد اشتد مرض النبی علیه الصلاه والسلام فلا تسع قلوبنا مفارقته والحاله هذه فنصبر حتی نبصر أی شیء یکون من أمره
الملل والنحل ، محمد بن عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی (متوفی: ۵۴۸هـ) ج ۱ ، ص ۲۳ ، ناشر : دار المعرفه – بیروت – ۱۴۰۴ ، تحقیق : محمد سید کیلانی .
رسول خدا (ص) فرمودند : لشکر اسامه را تکمیل کنید ؛ خداوند لعنت کند کسانی را که از حضور در این لشکر امتناع می کنند ؛ به همین سبب عده ای گفتند بر ما لازم است که از دستور رسول خدا (ص) اطاعت کرده و اسامه بیرون از مدینه است (ما نیز به او ملحق شویم) و عده ای گفتند : مریضی رسول خدا (ص) سخت شده است ؛ و ما طاقت نداریم که در این حال از ایشان دور باشیم ؛ صبر می کنیم تا ببینیم کار ایشان به کجا می کشد !!!
شبیه این مطلب در کتب ذیل آمده است :
کتاب المواقف ، عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی (متوفی: ۷۵۶هـ ) ج ۳ ، ص ۶۵۰ ، ناشر : دار الجیل – لبنان – بیروت – ۱۴۱۷هـ – ۱۹۹۷م ، الطبعه : الأولی ، تحقیق : عبد الرحمن عمیره .
شرح نهج البلاغه ، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید المدائنی(متوفی: ۶۵۵ هـ) ج ۶ ، ص ۳۴ ، ناشر : دار الکتب العلمیه – بیروت / لبنان – ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م ، الطبعه : الأولی ، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری .
بنا بر این طبق اقرار اهل سنت گروهی از صحابه که با ایمان بوده و از دستورات رسول خدا (ص) اطاعت می کردند به لشکرگاه اسامه که در بیرون مدینه بود رفتند و فقط گروهی اندک که با دستور ایشان که در واقع دستور خدا بود ، مخالفت کردند در مدینه ماندند .
در نتیجه اولاً : تمامی انصار و آن هایی که ایمان قلبی به رسول خدا صلی الله علیه وآله داشتند ، اصلاً در سقیفه حضور نداشتند و در جیش اسامه بودند ؛ ثانیاً : آن ها که در سقیفه جمع شده بودند ، کسانی بودند که از فرمان رسول خدا سرپیچی کرده و در مدینه مانده بودند ؛ بنابراین از چنین کسانی هرگز نباید انتظار داشت که حدیث غدیر را مطرح و فرمان رسولخدا در روز غدیر را به یاد بیاورند . اگر آن ها مطیع فرمان رسول خدا بودند ، اصلاً نباید در مدینه حضور داشته باشند .
۲ . تمام وقایع سقیفه نقل نشده است :
بی تردید کسی نمی تواند به صورت قطعی ادعا کند که حتماً در سقیفه به حدیث غدیر احتجاج نشده است ؛ زیرا در طول این چهارده قرن علمای سنی تمام تلاش خود را وقف این مسأله کرده اند که آثار ولایت اهل بیت علیهم السلام را از کتاب های سنی حذف نمایند . و نیز این مسأله ثابت است که نقل مشاجرات صحابه از گناهان نابخشودنی در مذهب سنی است ؛ به طوری که برخی از آن ها ادعای اجماع کرده اند که واجب است تمام آن چه در باره مشاجرات صحابه نقل شده حذف شود . ما به چند اعتراف از علمای سنی در این باره بسنده می کنیم :
احمد بن حنبل معتقد است که اگر کسی مشاجرات و درگیری های صحابه را نقل کند ، باید توسط حاکم وقت مجازات شود و اگر توبه نکرد باید آن قدر در زندان بماند تا بمیرد . أبو یعلی در طبقات الحنابله می نویسد :
ومن الحجه الواضحه الثابته البینه المعروفه ذکر محاسن أصحاب رسول الله کلهم أجمعین والکف عن ذکر مساویهم والخلاف الذی شجر بینهم … .
لا یجوز لأحد أن یذکر شیئا من مساویهم ولا یطعن علی أحد منهم بعیب ولا بنقص فمن فعل ذلک فقد وجب علی السلطان تأدیبه وعقوبته لیس له أن یعفو عنه بل یعاقبه ویستتیبه فإن تاب قبل منه وإن ثبت عاد علیه بالعقوبه وخلده الحبس حتی یموت أو یتراجع.
طبقات الحنابله ، محمد بن أبی یعلی أبو الحسین (متوفای۵۲۱ هـ) ج ۱ ، ص ۳۰ ، ناشر : دار المعرفه – بیروت ، تحقیق : محمد حامد الفقی .
نقل کردن خوبی های همه اصحاب رسول خدا و پرهیز از نقل بدی های ایشان و درگیری های ایشان با دلیل واضح و آشکار ، ثابت شده است …
جایز نیست کسی چیزی از بدی های ایشان را نقل کرده و یا بر کسی از ایشان عیب و نقصی بگیرد ؛ و اگر کسی چنین کرد ، بر سلطان لازم است که او را تادیب و عقوبت کرده و حق بخشیدن وی را ندارد ؛ بلکه باید او را شکنجه کرده توبه دهند ؛ که اگر توبه کرد از وی پذیرفته می شود ؛ اما اگر قبول نکرد دوباره باید او را شکنجه کرده و حبس ابد نمایند ، تا اینکه بمیرد ؛ مگر آنکه از نظر خویش برگردد .
و ابن تیمیه حرّانی کتمان مشاجرات صحابه را از مذهب اهل سنت می داند :
کان من مذاهب أهل السنه الإمساک عما شجر بین الصحابه .
منهاج السنه النبویه ، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیه الحرانی أبو العباس (متوفای۷۲۸ هـ) ج ۴ ، ص ۴۴۸ ، ناشر : مؤسسه قرطبه – ۱۴۰۶ ، الطبعه : الأولی ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم .
پرهیز از نقل درگیری های بین صحابه از مذهب اهل سنت بوده است
و از همه مهمتر این که محمد بن عبد الوهاب سکوت در برابر مشاجرات صحابه را اجماع اهل سنت دانسته و کسی را در مذمت معاویه چیزی بگوید ، از این اجماع و در نتیجه از اهل سنت خارج می داند .
وأجمع أهل السنه علی السکوت عما شَجَر بین الصحابه رضی الله عنهم . ولا یقال فیهم إلا الحسنی . فمن تکلم فی معاویه أو غیره من الصحابه فقد خرج عن الإجماع .
مختصر السیره ، محمد بن عبد الوهاب (متوفای۱۲۰۶ هـ) ج ۱ ، ص ۳۲۲ ، ناشر : مطابع الریاض – الریاض ، الطبعه : الأولی ، تحقیق : عبد العزیز بن زید الرومی ، د . محمد بلتاجی ، د . سید حجاب .
اجماع اهل سنت است که باید از نقل درگیری های بین صحابه سکوت کرده و در مورد ایشان جز خوبی نگفت ؛ به همین سبب اگر کسی در مورد معاویه یا شخص دیگری سخنی بگوید از این اجماع خارج است !!!
حال با در نظر گرفتن این سانسور شدید ، آیا توقع بی جایی نیست که انتظار داشته باشیم اهل سنت تمام وقایع سقیفه را نقل و چیزی هایی را بنویسند که خلاف اعتقادات آن ها باشد ؟!
پس از کجا معلوم که در سقیفه به حدیث غدیر نیز احتجاج شده باشد ؛ اما توسط علمای امانت دار سنی محو شده باشد ؟!
۳ . طرح غدیر ، مخالف فلسفه تشکیل سقیفه :
با توجه به آن چه در باره حاضرین در مدینه در زمان رحلت رسول گرامی اسلام و شرکت کنندگان در سقیفه و نیز انگیزه جمع شدن انصار گفتیم ، روشن می شود که انصار و مهاجرین ، در سقیفه جمع شده بودند که شخصی از قوم و قبیله آن ها به خلافت برسد ؛ بنابراین طرح غدیر مخالف فلسفه حضور آنان در سقیفه بود و اصل اجتماع آنان را زیر سؤال می برد . اگر آن ها می خواستند بحث غدیر را پیش بکشند ، هرگز در سقیفه جمع نمی شدند .
۳ . هیچ یک از یاران امیر مؤمنان علیه السلام در سقیفه حضور نداشتند :
امیر مؤمنان علیه السلام و هیچ یک از بنی هاشم و نیز کسانی که از یاران خاص آن حضرت به حساب می آمدند ، در سقیفه حضور نداشتند ؛ بلکه یا در جیش اسامه و یا به همراه امیر مؤمنان علیه السلام مشغول غسل و کفن رسول خدا صلی الله علیه وآله بودند . وقتی هیچ یک از آن ها حضور نداشته اند چگونه می توانسته اند که به حدیث غدیر احتجاج نمایند ؟
۴ . احتجاج به حدیث غدیر بعد از سقیفه :
وقتی امیر مومنان و گروه معدودی از اصحاب با ایمان ، جسم رسول خدا صلی الله علیه وآله را به خاک سپردند ، و سایر اصحاب که در لشکرگاه اسامه بودند به مدینه بازگشتند ، در این هنگام بود که احتجاجات به حدیث غدیر شروع شد . ما به چند نمونه اشاره می کنیم :
الف : انصار می گفتند : جز با علی (ع) با کسی دیگر بیعت نمی کنیم :
طبق برخی از روایات ، بسیاری از مردم در همان سقیفه تأکید می کردند که جز با امیر مؤمنان علیه السلام با کس دیگری بیعت نخواهند کرد ؛ ولی پیش دستی عمر باعث شد که مردم در برابر یک عمل انجام شده قرار بگیرند .
طبری در تاریخش می نویسد :
فبایعه عمر وبایعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار لا نبایع إلا علیا .
تاریخ الطبری ، أبی جعفر محمد بن جریر الطبری (متوفای۳۱۰ هـ) ج ۲ ، ص ۲۳۳ ، ناشر : دار الکتب العلمیه – بیروت .
پس از آنکه که عمر با ابوبکر بیعت کرد و گروهی از مردم نیز با او بیعت کردند ، انصار و یا گروهی از ایشان گفتند : تنها با علی بیعت می کنیم !!!
و ابن أثیر می نویسد :
لما توفی رسول الله اجتمع الأنصار فی سقیفه بنی ساعده لیبایعوا سعد بن عباده فبلغ ذلک أبا بکر فأتاهم ومعه عمر وأبو عبیده بن الجراح فقال ما هذا فقالوا منا أمیر ومنکم أمیر فقال أبو بکر منا الأمراء ومنکم الوزراء ثم قال أبو بکر قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین عمر وأبا عبیده أمین هذه الأمه فقال عمر أیکم یطیب نفسا أن یخلف قدمین قدمهما النبی فبایعه عمر وبایعه الناس .
فقالت الأنصار أو بعض الأنصار لا نبایع إلا علیا قال وتخلف علی وبنو هاشم والزبیر وطلحه عن البیعه وقال الزبیر لا أغمد سیفا حتی یبایع علی فقال عمر خذوا سیفه واضربوا به الحجر ثم أتاهم عمر فأخذهم للبیعه .
الکامل فی التاریخ ، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی (متوفای۶۳۰هـ) ج ۲ ، ص ۱۸۹ ، ناشر : دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۴۱۵هـ ، الطبعه : ط۲ ، تحقیق : عبد الله القاضی .
وقتی رسول خدا (ص) از دنیا رفتند انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا با سعد بن عباده بیعت کنند ؛ این خبر به ابوبکر رسید و به همراه عمر و ابوعبیده جراح به نزد ایشان آمد و گفت : چه خبر است ؟
در پاسخ گفتند : یکی از ما امیر باشد و یکی از شما .
ابوبکر گفت : امیر از ما باشد و وزیر از شما .
و سپس ابوبکر گفت : من قبول می کنم که یکی از این دو نفر ، عمر و ابوعبیده امین این امت خلیفه شما شود .
عمر گفت : چه کسی می تواند کسی را که رسول خدا (ص) آن ها را مقدم کرده است خلیفه نکند ؟ عمر با او بیعت کرده و مردم نیز بیعت کردند .
پس از آن انصار یا گروهی از انصار گفتند : تنها با علی بیعت می کنیم و علی و بنی هاشم و زبیر و طلحه از بیعت امتناع کردند .
زبیر گفت : شمشیر خود را در غلاف نمی گذارم تا اینکه با علی بیعت شود .
عمر گفت : شمشیر او را بگیرید و آن را به سنگ بزنید (تا بشکند) ؛ سپس عمر به نزد ایشان آمد تا ایشان را به زور برای بیعت ببرد .
یعقوبی نیز در تاریخش می نویسد :
وجاء البراء بن عازب فضرب الباب علی بنی هاشم وقال یا معشر بنی هاشم بویع أبو بکر فقال بعضهم ما کان المسلمون یحدثون حدثا نغیب عنه ونحن أولی بمحمد فقال العباس فعلوها ورب الکعبه .
وکان المهاجرون والأنصار لا یشکون فی علی فلما خرجوا من الدار قام الفضل بن العباس وکان لسان قریش فقال یا معشر قریش إنه ما حقت لکم الخلافه بالتمویه ونحن أهلها دونکم وصاحبنا أولی بها منکم .
وقام عتبه بن أبی لهب فقال :
ما کنت أحسب أن الأمر منصرف عن هاشم ثم منها عن أبی الحسن
عن أول الناس إیمانا وسابقه وأعلم الناس بالقرآن والسنن
وآخر الناس عهدا بالنبی ومن جبریل عون له فی الغسل والکفن
من فیه ما فیهم لا یمترون به ولیس فی القوم ما فیه من الحسن
تاریخ الیعقوبی ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح الیعقوبی (متوفای۲۹۲ هـ) ج ۲ ، ص ۱۲۴ ، ناشر : دار صادر – بیروت .
براء بن عازب به درب خانه بنی هاشم آمد و گفت : ای گروه بنی هاشم ؛ با ابوبکر بیعت کرده اند ! عده ای از ایشان گفتند : مسلمانان بدون ما که از بستگان پیامبر هستیم کاری انجام نمی دهند !
عباس (که به یاد سخنان رسول خدا در مورد غصب حق امیر مومنان افتاده بود) گفت : قسم به پروردگار کعبه که این کار انجام شده است !
مهاجر و انصار شک نداشتند که خلافت باید به علی برسد ؛ وقتی که از خانه های خویش بیرون آمدند فضل بن عباس که سخنور قریش بود گفت : ای قریشیان ، سزاوار شما نیست که با نیرنگ خلافت را به دست آورید ، با این که ما شایسته خلافت هستیم و صاحب ما (علی) از شما به این کار سزاوار تر است .
و عتبه بن ابی لهب ایستاده و گفت :
گمان نمی کردم که کار از بنی هاشم و از ابو الحسن (امیر مومنان) گرفته شود
از کسی که اولین مسلمان است و پیشتاز و دانا ترین مردم به قرآن و سنت ها .
و آخرین کسی که از پیامبر جدا شد و کسی که جبریل در غسل و کفن (پیامبر) او را یاری کرد.
کسی که خصوصیات او (علی) را داشته باشد کسی به (سزاواری او برای خلافت) شک نمی کند و در میان این قوم نیکی های او نیست .
ب : استدلال فاطمه زهرا سلام الله علیها به حدیث غدیر :
درست است که در سقیفه کسی از یاران امیر مؤمنان علیه السلام حاضر نبود که به حدیث غدیر احتجاج کند و بیعت آن ها را در غدیر به یاد مردم بیندازد ، اما بعد از سقیفه در موارد بسیاری ، یاران آن حضرت احتجاج کردند ؛ از جمله فاطمه زهرا سلام الله علیها زمانی که حق امیر المؤمنین علیه السلام و خودش را غصب شده دید ، در مسجد رسول خدا آمد و به حدیث غدیر استناد کرد .
محمد بن عمر اصفهانی از بزرگان اهل سنت است ؛ چنانچه ابن کثیر سلفی در البدایه والنهایه در باره او می گوید :
الحافظ الکبیر أبو موسی المدینی محمد بن عمر بن محمد الأصبهانی الحافظ الموسوی المدینی أحد حفاظ الدنیا الرحالین الجوالین له مصنفات عدیده وشرح أحادیث کثیره رحمه الله .
البدایه والنهایه ، إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی أبو الفداء (متوفای۷۷۴ هـ) ، ج ۱۲ ، ص ۳۱۸ ، ناشر : مکتبه المعارف – بیروت .
حافظ بزرگ ابوموسی مدینی یکی از حافظان دنیا (کسانی که بیش از صد هزار روایـت حفظ هستند) و کسانی که در راه طلب علم سفرهای بسیار داشته است ؛ وی کتاب های بسیار و شروح بسیار بر روایات دارد ، خدا او را رحمت کند .
وی در نزهه المجالس می نویسد :
حدثتنا فاطمه بنت علی بن موسی الرضی حدثتنی فاطمه وزینب وأم کلثوم بنات موسی بن جعفر قلن حدثتنا فاطمه بنت جعفر بن محمد الصادق قالت حدثتنی فاطمه بنت محمد بن علی حدثتنی فاطمه بنت علی بن الحسین حدثتنی فاطمه وسکینه ابنتا الحسین بن علی عن أم کلثوم بنت فاطمه بنت رسول الله (ص) عن فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم قالت : أنسیتم قول رسول الله صلی الله علیه وسلم یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلی مولاه وقوله علیه السلام لعلی أنت منی بمنزله هارون من موسی علیهما السلام) متفق علیه .
وهذا الحدیث مسلسل من وجه آخر وهو أن کل واحده من الفواطم تروی عن عمه لها .
نزهه الحفاظ ، محمد بن عمر الأصبهانی المدینی أبو موسی (متوفای۵۸۱هـ) ج ۱ ، ص ۱۰۲ ، ناشر : مؤسسه الکتب الثقافیه – بیروت – ۱۴۰۶ ، الطبعه : الأولی ، تحقیق : عبد الرضی محمد عبد المحسن .
… از فاطمه دختر رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمودند : آیا کلام رسول خدا (ص) در روز غدیر خم را که فرمودند :« هر کس من مولای اویم علی مولای اوست » را فراموش کرده اید ؟ و نیز سخن ایشان را که به علی گفته اند : تو نسبت به من مانند جایگاه هارون از موسی است …
و همین روایت را علامه شمس الدین جزری در أسنی المطالب نقل می کند و برای آن اسنادی دیگر نقل می کند :
أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب کرم الله وجهه ، الإمام الحافظ أبی الخیر شمس الدین محمد بن محمد الجزری الشافعی (متوفای ۸۳۳هـ) ، ص۵۰ ـ ۵۱ ، تقدیم ، تحقیق و تعلیق : الدکتور محمد هادی الأمینی ، ناشر : مکتبه الإمام امیر المؤمنین (ع) العامه ، اصفهان ـ ایران .
۵ . استدلال به حدیث غدیر در کتاب های شیعه :
همان طور که گفته شد ، نباید انتظار داشته باشیم که تمام حقائق در کتاب های اهل سنت یافت شود ؛ زیرا تمام تلاش آن ها این بوده است که آثار ولایت امیر مؤمنان علیه السلام را محو نمایند ؛ هرچند که گوشه های از حقائق از زبان برخی از انصار و صدیقه شهیده در کتاب های آن ها نیز یافت شد . حال در این جا فقط به یک روایت از کتاب های شیعه در این باره بسنده می کنیم .
سلیم بن قیس هلالی که از یاران وفادار امیر مؤمنان علیه السلام بوده در کتابش ، قضیه استدلال یاران امیر المؤمنین و اعتراض آن ها را به سران سقیفه این گونه بیان می کند :
بریده برخاست و گفت : ای عمر ! آیا شما آن دو نفر نیستید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به شما گفت :
«نزد علی بروید و به عنوان امیر المؤمنین بر او سلام کنید»، و شما دو نفر گفتید : آیا این از دستور خدا و دستور پیامبرش است ؟ و آن حضرت فرمود : آری .
ابو بکر گفت : ای بریده ! این جریان درست است ؛ ولی تو غایب شدی و ما حاضر بودیم ، و بعد از هر مسأله ای مسأله دیگری پیش می آید ! عمر گفت : ای بریده ! تو را به این موضوع چه کار است ؟ و چرا در این مسأله دخالت می کنی ؟ ! بریده گفت : « بخدا قسم در شهری که شما در آن حکمران باشید سکونت نخواهم کرد».
عمر دستور داد او را زدند و بیرون کردند!
دفاع سلمان از حق غصب شده امیر مؤمنان علیه السلام :
سپس سلمان برخاست و گفت : « ای ابو بکر، از خدا بترس و از این جایی که نشسته ای برخیز ، و آن را برای اهلش واگذار که تا روز قیامت به گوارائی از آن استفاده کنند ، و دو شمشیر بر سر این امت اختلاف نکنند » .
ابو بکر به او پاسخی نداد . سلمان دو باره همان سخن را تکرار کرد . عمر او را کنار زد و گفت : تو را با این مسأله چکار است ؟ و چرا در مسأله ای که در اینجا جریان دارد خود را داخل می کنی ؟
سلمان گفت : ای عمر آرام بگیر ! ای ابو بکر ! از این جایی که نشسته ای برخیز و آن را برای اهلش واگذار تا به خدا قسم به خوشی تا روز قیامت از آن استفاده کنند . و اگر قبول نکنید از همین طریق خون خواهید دوشید و آزادشدگان و طردشدگان و منافقین در خلافت طمع خواهند کرد.
بخدا قسم ! اگر من می دانستم که می توانم ظلمی را دفع کنم یا دین را برای خداوند عزّت دهم شمشیرم را بر دوش می گذاردم و با شجاعت با آن می زدم . آیا بر جانشین پیامبر خدا حمله می کنید ؟! بشارت باد شما را بر بلا و از آسایش ناامید باشید .
سپس ابو ذر و مقداد و عمار بپا خاستند و به علی علیه السّلام عرض کردند : « چه دستور می دهی ؟ به خدا قسم اگر امر کنی آن قدر شمشیر می زنیم تا کشته شویم » .
حضرت فرمود : « خدا شما را رحمت کند ، دست نگهدارید و پیمان پیامبر و آنچه شما را بدان وصیّت کرده به یاد بیاورید » . آنان هم دست نگه داشتند .
سپس در حالی که ابو بکر بر منبر نشسته بود عمر به او گفت : چطور بالای منبر نشسته ای در حالی که این (مرد) نشسته و با تو روی جنگ دارد و بر نمی خیزد در بین ما با تو بیعت کند ؟ آیا دستور نمی دهی گردنش زده شود ؟!
این در حالی بود که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام بالای سر امیر المؤمنین علیه السّلام ایستاده بودند . وقتی سخن عمر را شنیدند گریه کردند و صدای خود را بلند کردند که : « یا جدّاه ! یا رسول اللَّه ! » .
امیر المؤمنین علیه السّلام آن دو را به سینه چسبانید و فرمود : گریه نکنید ، به خدا قسم بر کشتن پدرتان قادر نیستند . این دو کمتر و ذلیل تر و کوچکتر از آن هستند.
ام ایمن نوبیّه – که در کودکی پرستار پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بوده – و نیز امّ سلمه پیش آمده و گفت : ای عتیق ! چه زود حسد خود را نسبت به آل محمّد علیهم السّلام آشکار ساختید » .
عمر دستور داد آن دو را از مسجد خارج کنند و گفت : « ما را با زنان چه کار است » !
کتاب سلیم بن قیس الهلالی (متوفای ۸۰ هـ) ص ۸۶۶ ـ ۸۶۷ ، ناشر : هادی ـ قم ، اول ، ۱۴۰۵ هـ .
اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟. اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟. اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟. اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟. اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟. اگر مراد رسول خدا (ص) از حدیث غدیر ، ولایت امیر مؤمنان (ع) بود ، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟