شهید سید محمود موسوی جاسمی بعد از مجروحیت در سالهای ابتدائی دفاع مقدس مدت کوتاهی را برای معالجه به آمریکا سفر میکند. با مشاهده وضعیت رو به ابتذال غرب، بعد از بازگشت به ایران تصمیم خود را برای تبلیغ دین اسلام و مذهب تشیع در آمریکا میگیرد. افراد بیخانمان بسیاری را پناه میدهد و اغلب آنها را نیز به اسلام دعوت میکند. سید در این سالها با اتهامات بسیاری نیز مواجه میشود و با شهادت دروغ ضدانقلابهای فراری مانند "محسن سازگارا" ۶ سال از عمر خود را در یکی از زندانهای فدرال آمریکا و حبس خانگی میگذراند و عاقبت به خاطر ابتلا به یک بیماری سخت در اثر وضعیت نامساعد زندانهای آمریکا، در آخرین روزهای مهر امسال به همرزمان شهیدش میپیوندد.
"ناهید نبهانی" همسر شهید سید محمود موسوی جاسمی به بخشهای مختلفی از زندگی شهید موسوی در دفاع مقدس، مهاجرت به آمریکا، تاسیس مسجد النبی(ع) در لسآنجلس و سرانجام دستگیری و شکنجه توسط اف بی آی اشاره کرد. خانم نبهانی، همسر، دوست و همراه همیشگی شهید موسوی در بخشهایی از این گفتوگو به سبب تالم خاطر از ادامه صحبت باز ماند.
آشنایی و ازدواج
سید محمود در سال ۱۳۳۷ در آبادان به دنیا آمد، خانوادهاش ساکن اهواز بودند. منزل ما نیز در نزدیکی حسینیه اهواز که مرکز تظاهرات علیه رژیم شاه بود قرار داشت و از آنجایی که با هم همسایه بودیم و ایشان هم در تظاهرات شرکت داشتند، از طریق خانواده هایمان آشنا شدیم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در اردیبهشت سال ۵۸ ازدواج کردیم.
قبل از انقلاب در صنایع فولاد اهواز مشغول فعالیت بود و با شروع جنگ تحمیلی کار را رها کرد و به جبهه اعزام شد. در سال ۶۰ در ۴۰ کیلومتری پادگان حمید، از ناحیه دست، پا و ناحیه عصبی کتف به شدت مجروح و یک بار به اتریش برای معالجه اعزام شد و سپس روند درمانی را در آمریکا پیگیری کرد. جراحان میخواستند که شبکه بازویی او را قطع کنند اما بعد از ۱۲ ساعت عمل سخت توانست سالم از عمل مرخص شود و تنها یکی از انگشتان دستش قطع شد.
اولین سفر به آمریکا اولین جرقه برای تبلیغ اسلام
سید محمود اولین بار که برای معالجه به آمریکا سفر کرد متوجه شد زمینه فعالیت برای تبلیغ دین اسلام به خصوص تشیع در آنجا بسیار زیاد است. او معتقد بود آمریکا بهترین زمینه را برای پرورش یاران امام زمان(عج) دارد. وی بعد از بازگشت به ایران، این مهم را با امام (ره) و آقای منتظری که در آن زمان در خط رهبری بودند مطرح کرد و آقای منتظری او را تشویق کرد که حتما به آمریکا برگردد و در این زمینه فعالیت کند.
در سال ۶۴ که به همراه سید به آمریکا سفر کردیم من در شرکت نفت اهواز مشغول به کار بودم و این زمان درست موقعی بود که برادرم عارف نبهانی در ۱۵ سالگی شهید شده بود و از این رو وضعیت روحی خانوادهام اصلا مناسب نبود.
بعد از انقلاب سال ۵۷ سفارت ایالات متحده در ایران تعطیل شد و ما برای اینکه بتوانیم به آمریکا سفر کنیم مجبور بودیم از لندن ویزای دانشجویی برای آمریکا بگیریم. در سال ۶۴ قرار شد به همراه دو تا از فرزندانم یعنی محمد و زینب به این کشور سفر کنیم.
ویزایی که به آسانی صادر شد
روزی که برای دریافت ویزا به سفارت آمریکا در لندن رفتیم حجاب من از امروز هم کاملتر بود. افراد بسیاری برای دریافت ویزای آمریکا در آنجا جمع شده بودند. آن روزها احساسات ضد ایرانی با تسخیر سفارت آمریکا افزایش یافته بود. قیافهام را که دیدند به تمسخر گفتند که این حزبالهیها همه جا حضور دارند و اینجا هم به دنبال گرفتن ویزا هستند.
ما به داخل اتاقی که مامور سفارت از افراد متقاضی ویزا مصاحبه میکرد هدایت شدیم. در هنگام بررسی رزومه کاری، زمانی که آن مامور سفارت متوجه شد که من در شرکت نفت اهواز کار کردهام، مسیر مصاحبه عوض شد چرا که خود آن مامور زمان طولانی را در شرکت نفت اهواز کار کرده بود. دقایق زیادی را با هم به گفتوگو پرداختیم و برای من ویزای سفر به آمریکا به راحتی صادر شد.
در موقع خروج از اتاق مصاحبه، افرادی که در هنگام ورودم من را مسخره کرده بودند این بار عصبانیتر از اینکه من توانسته بودم ویزا بگیرم به ما نگاه میکردند.
در همان هفتههای نخست ورودمان به لسآنجلس، سید جلسات منظمی را با اهل سنت آن شهر برگزار کرد به صورتی که تمام ائمه جماعات اهل سنت و شیعه در منزل ما جمع میشدند و همین موضوع سبب شد که بزرگترین گردهمایی علمای اهل سنت و شیعیان در آن شهر بعد از گذشت حتی چند سال شکل بگیرد.
سید جلسات مذهبی را در خانهای که اجاره کرده بودیم برگزار میکرد. زمانی که در سال ۶۸ امام(ره) بیمار شدند، مجلس زنانه و مردانهای را برای دعا جهت سلامتی ایشان برگزار کردیم. همسایههایمان پلیس را خبر کرده بودند که اینها مزاحم ما هستند. پلیس وقتی آمد برای او توضیح دادیم که مجلس دعا برای سلامتی رهبرمان هست. آنها هم چیزی نگفتند.
مسجد النبی(ع) محفلی برای شیعیان آمریکا
در سال ۲۰۰۴ و در ماه شعبان با کمک دوستان و نزدیکانی که شاهد فعالیتهای سید بودند توانستیم سالنی را که اختصاص به برگزاری مراسم ازدواج و عروسی شهروندان لسآنجلسی بود خریداری کنیم و این سنگ بنای تاسیس مسجد النبی(ع) در لسآنجلس بود.
در روز رحلت امام نیز، مجلس ترحیمی با حضور دانشجویان و اقشار مختلف مردم و اعضای مسجد النبی در دانشگاهCAL STATE لس آنجلس مجلس برقرار کردیم که استقبال خوبی شد. سید از هر فرصتی برای معرفی آرمانهای امام استفاده میکرد و میخواست جوانان آمریکایی را که تا آن زمان غرق در زندگی مادی و ماشینی خودشان بودند با پیام انقلاب اسلامی که همان معنویت و آزادگی بود آشنا کند.
سید تمام این مخارج را بدون دریافت حتی یک سنت از کسی و از جیب خودش هزینه میکرد. این هزینهها در زمانی که اوضاع اقتصادی برای خانوادههای آمریکایی به هم ریخته بود ما را هم تحت تاثیر قرار داد. در این مواقع برای تامین مخارج جلسات حتی مدتی به دستفروشی روی آورد اما هیچگاه از کسی یا دولتی تقاضای یک دلار هم نکرد.
پذیرش افرادی که بخاطر گرایش به اسلام طرد شده بودند
آپارتمانی را که در لسآنجلس اجاره کرده بودیم دو اتاق خواب داشت و بارها شده بود که سید یکی از این اتاقها را به افراد بیخانمانی اجاره میداد که به سبب گرایش به اسلام از خانه و کاشانه خود رانده شده بودند.
برای مثال یک خانم آمریکایی به خاطر اینکه تحت آموزههای سید به اسلام گرایش پیدا کرده بود با پسرش و ۱۴ بچه گربهای که نگهداری میکرد به خانه ما آمد و مدتی را در یکی از آن دو اتاق سکونت داشت. با اینکه نزدیکی محل سکونت ما مددکاری اجتماعی برای ساماندهی افراد بیخانمان قرار داشت امام سید اصرار داشت که خود از این افراد پذیرایی کند.
مواردی هم بودند که با مشاهده آموزههای اسلام از تسنن به تشیع گرایش پیدا کردند. یک روز فردی به ما مراجعه کرد و گفت که من از مسیحیت به اسلام گرایش پیدا کردهام اما از اهل سنت شدهام. این فرد بعد از مدتی با شرکت در جلسات مذهبی و سینهزنی ما در ایام محرم شیعه شد با اینکه همسر او همچنان سنیمذهب ماند و این فرد مجبور شد که همسرش را طلاق دهد.
یکی دیگر از این مواردی که با فعالیتهای مذهبی سید و تحت تعالیم او به اسلام علاقهمند شد، دختر نابینای ۱۴ سالهای بود که در جستجو برای یافتن راه نجات شماره همراه آقای موسوی را پیدا کرده بود. این دختر خانم در شب و نصفهشب با سید تماس میگرفت و من میدیدم که آقای موسوی با صبر و حوصله بسیار حتی در آن نیمههای شب پاسخگوی سوالات این دختر بود.
روزهای جمعه نماز جمعه را به صورت منظم و مرتب در مسجد النبی برگزار میکردیم. خطبهها هم به انگلیسی قرائت میشد. بارها شده بود که بسیاری از کالجهای دانشگاهی با دانشجوهای این کالجها برای تحقیق و پرسش و پاسخ به نماز جمعه میآمدند و آقای موسوی به همراه سایر دوستانی که در مسجد درباره مسائل مختلف دین اسلام پاسخگوی سوالات محققین هستند به دانشجویان و اساتید پاسخ میدادند.
در این جلسات قرآنهایی به زبان انگلیسی به دانشجویان هدیه داده میشد و همین امر موجب میشد تا مسائل و تحقیقات خود را درباره اسلام پیگیری کنند و بسیاری از آنها عاقبت به دین اسلام گرایش پیدا کنند.
دیدار کشیشهای کلیسای لسآنجلس با سید محمود
کلیسایی در نزدیکی مسجد النبی وجود داشت. یک روز کشیش اعظم این کلیسا درخواستی را مبنی بر دیدار اعضای کلیسا با اعضای مسجدالنبی به ما داد. در روز یکشنبه ۱۵۰ نفر از تمام اعضای کلیسا در مسجد حاضرشدند و در این جلسات که به صورت روتین بین مسجد و کلیسا برگزار میشد مباحث خوبی در رابطه با اتحاد ادیان مختلف مطرح میشد و حجتالاسلام مدرسی، طلبه افغانیالاصلی که در حوزه علمیه مشهد درس خوانده بود در این جلسات پاسخگوی بسیاری از سوالات بود.
بسیاری از کسانی که با آقای موسوی در آنجا ارتباط برقرار کردند و در فعالیتهای مسجد حضور داشتند به سبب ارتباطات نزدیکی که ایجاد شده بود تحصیلات حوزه علمیه را در ایران پیگیری کردند و بسیاری از آنها هماکنون به مبلغان شریعت اسلام تبدیل شدهاند.
دخترانی که به جای خواننده شدن، مبلغ اسلام شدند
اخلاق ایشان بسیاری از جوانانی را که به راههای کج کشیده شده بوند، با خودش همراه کرد و بسیاری از این افراد دختران جوانی بودند که قصد داشتند خوانندههای رپ شوند اما سر از فعالیتهای مذهبی درآوردند و کار در کنار آقای موسوی برای تبلیغ اسلام را تجربه کردند.
آقای موسوی بسیاری از این جوانان را با هزینه شخصی و یا با اقساط بلند مدت و وام به سفر معنوی حج برد چرا که اعتقاد داشت حج بهترین زمینه را برای آشنایی این افراد با گردهمایی مسلمان و مناسک اسلامی ایجاد میکند و در تمام فعالیتهایی که در مسجدالنبی در لسآنجلس داشتند هیچگاه حتی به اندازه یک سنت هم از دولت جمهوری اسلامی و یا سایر نهادهای حکومتی کمک دریافت نکردند.
خانهای را به صورت وام خریداری کردند که با پرداخت این وامها توانستند خانهی دومی را با وام تهیه کنند و از محل وام دوم اقساط باقیمانده از وام اول را پرداخت کنند و با تعمیراتی که انجام دادیم مبلغی بالغ بر یک میلیون و چهارصد هزار دلار بود که چهارصد هزار دلار آن با همین شیوه پرداخت شد.
پلیس آمریکا سایه به سایه در تعقیب سید محمود
در سال ۲۰۰۵ یک روز ساعت ۶ صبح در خانه مشغول اقامه نماز بودم و دخترم و پسرم نیز در منزل حضور داشتند. آقای موسوی هم در منزل بود. ناگهان در ورودی ساختمان به شدت به صدا درآمد مانند اینکه کسی با چوب به در میکوبد.
سریع آقای موسوی را صدا زدم تا در را باز کند. همینکه در را باز کرد، حدود ۲۰ افسر پلیس با سلاحهایی که تا آن زمان فقط در فیلمها دیده بودیم به داخل منزل هجوم آوردند. دست آقای موسوی و پسرم که در آن زمان ۱۴ سالش بود را بستند و من و دخترم را به بیرون از منزل بردند و بعد از یک ساعت که به داخل منزل برگرداند دیدیم که تمام وسایل زندگی ما را به هم ریخته بودند و تقریبا خانه را زیرورو کردهاند.
سپس ما را در همان حالت روی زمین خواباندند و بالای سر هر کدام از ما یک افسر پلیس گذاشتند و پس از آن هم تا ۶ ساعت ما را در همین حالت نگه داشتند و باز هم به جستجوی خانه پرداختند.
تمام خانه را جستجو کردند و حتی درون کاور سیدیهای مذهبی و غیره را نیز گشتند و با خودشان ضبط کردند و بسیاری از این مدارک را هم پس از آزادی به ما تحویل ندادند مانند شناسنامه و مدارک جانبازی آقای موسوی را.
با انجام همین فعالیتها و با اتهامات واهی که متوجه ایشان شده بود در سال ۲۰۰۶ زمانی که آقای موسوی آماده میشد تا کاروان حج را به مکه اعزام کند از سوی پلیس فدرال آمریکا FBI مورد تعقیب و دستگیری قرار گرفت.
روز جمعه بود و آقای موسوی در مراسم دعای ندبه بود و بعد از پایان مراسم زمانی که میخواست درب مسجد را قفل کند دو ماشین پلیس منتظرش بودند و او را از همانجا دستگیر کرده و به اداره پلیس انتقال دادند. در حالی که ما در منزل اطلاع نداشتیم تا اینکه وکیل خانوادگیمان تماس گرفت و موضوع را اطلاع داد و این آغاز روزی بود که به صورت ظالمانه سه سال زندان و سه سال حبس خانگی برای آقای موسوی در نظر گرفته شد.
اتهامی که در ابتدا متوجه ایشان شده بود فرار از پرداخت مالیات بود و آقای موسوی هم خیلی راحت از این موضوع تبرئه شد زیرا تمام فعالیتهای مالی آقای موسوی بسیار شفاف و روشن بود.
در اولین روز دادرسی به همراه دخترم به دادگاه رفتیم. قاضی رسیدگی کننده به پرونده اتهام واهی ارتباط با سران ارشد نظام جمهوری اسلامی ایران را مطرح کرد. قاضی پرونده گفت که شما مرکزی را برای فعالیتهای تروریستی تشکیل دادهاید.
در پایان اولین جلسه، دادستان ۲۰ تا ۶۱ سال حبس برای آقای موسوی در نظر گرفت. آقای موسوی با اینکه اتهام خاصی جز القئات واهی منافقین در جاسوس بودن وی وجود نداشت و از اتهامات تبرئه میشد اما دادگاه با پرداخت ساعتی ۳۰۰ دلار به «محسن سازگارا» برای مطالعه پرونده سید و شهادت دادن علیه وی، اتهامات وارده به سید را سنگینتر کرده بود.
اتهامات بیاساس و دروغهای خندهدار
۶ مورد اتهام در پرونده آقای موسوی درج شده بود. گفته بودند که شما به دولت آمریکا دروغ گفتهاید که از خدمت سربازی معاف شدهاید؛ در حالی که آقای موسوی از خدمت سربازی کاملا معاف شده بود.
یکی دیگر از اتهاماتی که در پرونده مطرح بود اتهام ارتباط با ایران برای شکستن تحریمها و ارتباطات بازرگانی با دولت ایران بود.
از جمله دیگر اتهاماتی که به ایشان نسبت داده شده بود این بود که آقای موسوی با آیتالله مصباح یزدی دوست بودند و چون آقای مصباح مقالهای در رد رژیم اسرائیل نوشته بود پس آقای موسوی نیز بر ضد رژیم اسرائیل اقدام خواهد کرد!
یکی از اتهامات واهی که به سید وارد شده بود نامهای بود که ایشان به حضرت امام(ره) نوشته بودند. سید در این نامه با توجه به سابقه حضور در جبهه از امام تقاضای معافیت کرده بود اما دادگاهی که برای رسیدگی به این اتهامات تشکیل شده بود این نامه را سندی برای فعالیتهای نظامی و بالتبع سپاهی بودن سید قلمداد کرده بود. گواهینامه رانندگی سید در ترجمه تحتالفظی انگلیسی به واژه انتظامی و نظامی ترجمه شده بود و دادگاه میگفت که این سندی است مبنی بر اینکه شما راننده ارتش بودهاید!
یکی دیگر از این اتهامات واهی کارت جانبازی سید بود. سید در ابتدای جنگ از ناحیه کتف و دست و پا مجروح ۴۵% شده بود اما دادگاه فدرال به او لقب عامل انتحاری و تروریستی داده بود و میگفت که شما یک سرباز انتحاری هستید! بعدها همان کارت را هم به ما برنگرداندند.
خندهدارترین اتهامی که به سید وارد ساخته بودند این بود که شما در ذهنتان میپروراندید که در آینده با ایران ارتباط بازرگانی داشته باشید و از این طریق تحریمها را نقض کنید!
بارها شده بود که ماشین اف بی آی در روبروی منزل ما پارک بود و در گزارشاتی که بعدها خواندیم نوشته بود که مثلا امروز با چه نوع پوششی از خانه خارج شده و تا کجا رفتم و با چه کسانی دیدار کردم و ساعات دقیق ورود و خروج ما به منزل را ثبت کرده بودند! این روند تا یک سال یعنی از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۶ ادامه داشت و در این مدت پلیس فدرال آمریکا سایه به سایه در تعقیب ما بود.
بسیاری از این اتهامات از سوی منافقین به ما زده میشد. این افراد در شبکههایشان ادعا میکردند که آقای موسوی با جمهوری اسلامی در ارتباط و مامور نظام است و از آنجایی که جوانها را در مجلس دعا و مسجد گردآوری میکند، جاسوس جمهوری اسلامی به شمار میرود.
در زندان به دست و پایش زنجیر بسته بودند
یکی از خاطرههای بسیار بدی که به یاد دارم این بود که یک روز به دیدار آقای موسوی در زندان فدرال در لسآنجلس رفتم. درابتدای ورودم گفتند که آقای موسوی حضور ندارد. وقتی علت را جویا شدم گفتند که به انفرادی انتقال داده شده است. در بین زندانیهایی که از شهرهای مختلف آمریکا حضور داشتند شایعه کرده بودند که آقای موسوی تروریست و با دولت ایران در ارتباط است. زندانیان سیاهپوست و مسلمانی که در آنجا بودند به حمایت از ایشان برخاسته بودند و آقای موسوی را ازخودشان میدانستند و میگفتند اگر کسی به آقای موسوی نزدیک شود با ما طرف خواهد بود.
بعد از گذشتن از پنج شش در بزرگ آهنی آقای موسوی را آوردند. دو زنجیر به دست و دو زنجیر به پا در حالی که سه مامور در کنارش ایستاده بودند. به خاطر اینکه ما را زیرنظر داشته باشند، برای صحبت با آقای موسوی وارد اتاق شیشهای شدیم و ماموران در همان حال کنار ما ایستادند.
روحیه آقای موسوی با آن همه بازجویی و شکنجهای که انجام شده بود واقعا عالی بود و امید زیادی داشت که از همه اتهامات تبرئه خواهد شد. سرانجام هم با ثابت نشدن برخی اتهامات، آقای موسوی به سه سال حبس محکوم شد ضمن اینکه باید سه سال حبس خانگی برای او در نظر گرفته شد.
همت یک شیرزن در زنده نگهداشتن فعالیتهای مسجد النبی(ع)
در تمام این سه سالی که آقای موسوی به زندان افتاد، بار مسئولیت نگهداری و ساماندهی امور مسجد به دوش من افتاد. مسجد به تنهایی ۲۰ هزار دلار در ماه هزینه برمیداشت و در این اوضاع و احوال خرج زندگی و فعالیتهای مذهبی واقعا به دوشم سنگینی میکرد اما با کمک و لطف امام زمان(عج) و در این سه سال هر طور که بود ما روزگار گذراندیم و به کسی محتاج نشدیم.
آقای موسوی از ۱۴ مرجع اجازه خمس داشتند. از مقام معظم رهبری گرفته تا آیت الله مکارم شیرازی و سایر مراجع. بارها شده بود که من، ایشان را در همان حال مریضی با ۱۰ ساعت رانندگی مداوم به شمال سنخوزه میرساندم تا بتوانیم با جمع آوری خمس، مخارج مسجد را تامین کنیم.
با ترسی که از اف بی آی در دل مردم ایجاد شده بود کمکها به مسجدالنبی بسیار کاهش یافت. در آمریکا نیز به دلیل پرداخت نشدن اقساط بانکی بهرهها به صورت تصاعدی بالا میرود. به همین دلیل و در ایام زندانی بودن آقای موسوی حدود یک میلیون و چهارصد هزار دلار قرض برای مسجد از سوی بانکها ایجاد شد.
سرطانی که ارمغان زندانهای آمریکا بود
روزی که از زندان آزاد شد یعنی در سال ۲۰۱۲، متوجه شد که سرطان زبان گرفته است. در زمانی که در زندان بود به دلیل بیماری های دهان که معمولا در چنین شرایطی شیوع مییابد، به دندانپزشک زندان مراجعه کرده بود ولی آنها در کمال بیاحترامی او را پس زده بودند و بیماری دهان او را که منجر به سرطان زبان شد، جدی نگرفتند.
بعد از عمل جراحی و شرایط بسیار دردناکی که برای وضعیت جسمی آقای موسوی رخ داده بود، بخشی از ماهیچه دست او به زبانش پیوند داده شد اما بعد از گذشت چند ماه از بهبودی نسبی وی، این بار تومور سرطانی در شریان اصلی خون در قسمت انتهای گردن رشد کرده بود که باعث میشد تنها یک میلیمتر راه هوایی برای تنفس آقای موسوی باقی بماند.
آقای موسوی برای عمل جراحی دیگری آماده میشد اما متاسفانه کار از کار گذشته بود و راه تنفسی به شدت بسته شده بود. درست در ماه محرم بود. سید اصلا آب نمیتوانست بنوشد و به یاد تشنگی امام حسین(ع) بسیار گریه کرد. یکی از دوستان مقداری از تربت امام حسین(ع) را به ما داد. بعد از چند هفته به ما اطلاع دادند که غده سرطانی کنترل شده است. اشک در چشمان سید جاری شد. خوشحال شدیم. اما با این حال سید تا یک سال نه میتوانست آب بنوشد و یا غذا بخورد و روز به روز ضعیف تر میشد.
پزشکان اطلاع دادند که با یک عمل جراحی دیگر امید به زندگی تا چند ماه افزایش مییابد اما سید این را هم نپذیرفت. به گروه پزشکی بیمارستان لسآنجلس نامه رسمی نوشت و از ادامه درمان و معالجه انصراف داد. آقای موسوی برای بازگشت به ایران لحظهشماری میکرد و برای این منظور هم با دوستان و سایر اطبا مشورت کرد.
پزشک بهائی تحت تاثیر اخلاق شهید موسوی
آقای نبیری، پزشکی ایرانی که روند درمانی آقای موسوی را پیگیری میکرد، بهائی بود. وی به ما گفت که اگر قصد سفر به ایران را دارید الان بهترین زمان به لحاظ وضعیت جسمی آقای موسوی، برای انجام این سفر است. این پزشک بهائی در این مدت بسیار شیفته آقای موسوی شده بود. آقای موسوی هم بسیار دوست داشت تا وی را به دین اسلام ترغیب کند. این دکتر بهائی به آقای موسوی گفت که شما بر خلاف سایر بیماران من و به خاطر ایمانی که دارید تا به امروز و با امید بالا زنده و همین نشانه قوت و نیروی ایمان شماست.
آرامش سید در کنار اجداد شهیدش
آقای موسوی بسیار دوست داشت که در ایران فوت کند تا در آمریکا. سید تمام هم و غم خویش را برای تبلیغ اسلام به کار گرفت و میخواست در هنگام فوت در سرزمین مادری و در کنار اجداد سیدش در شهر قم آرام بگیرد و یکی از وصیتهای ایشان این بود که در خاک مقدس قم و در حرم حضرت معصومه(ع) دفن شود. بخش بسیاری از وصیت ایشان درباره وضعیت مسجدی است که آقای موسوی با خون دل آن را تاسیس کرد. آقای موسوی میخواست که این مسجد به دست غیر شیعیان نیافتد و همچنان این مراسمات مذهبی و اعیاد شیعیان در آنجا برگزار شود.