مجمع جهانی شیعه شناسی

منوچهرى دامغانى

چکیده:

ابوالنّجم احمد منوچهرى دامغانى (متوفاى ۴۳۲ ه.  . ق) از قصیده سرایان طراز اوّل زبان پارسى است که در زمانه سلطان محمود غزنوى (۳۸۸ . ۴۲۱ه. . ق) مى زیسته و با  ملک الشعراى دربار او عنصرى بلخى (متوفاى ۴۳۱ ه.  . ق) هم روزگار بوده است و همانند وى از ستایش گران سلطان غزنوى به شمار مى رفته و یک سال پس از او درگذشته است. مورخان و تذکره نگاران از رفتار ستایش برانگیز منوچهرى با عنصرى بلخى یاد کرده و وى را در آفرینش مضامین رنگین و خلق ترکیباتى لطیف و دلنشین، چیره دست و کم نظیر دانسته اند.

بیشتر اشعار مناقبى منوچهرى درباره سلطان مسعود غزنوى (۴۲۱ . ۴۳۲ه. . ق) است۲ و اگر حضور او را در طول یازده سال حکومت سلطان مسعود در دربار غزنوى مسجّل بدانیم به این نتیجه خواهیم رسید که منوچهرى از حدود ۱۹ سالگى به دربار وى راه یافته و تا پایان عمر کوتاه خود از ستایش او باز نمانده است و درگذشت این دو مادح و ممدوح به سال ۴۳۲ه. . ق رقم خورده با  این تفاوت که منوچهرى به مرگ طبیعى از دنیا رفته ولى سلطان مسعود در همان سال به قتل رسیده است، و با در نظر گرفتن دوران سلطنت سلطان محمود غزنوى در مى یابیم که منوچهرى به هنگام مرگ این پادشاه مقتدر غزنوى حدود نوزده سال داشته و پس از درگذشت وى به دربار فرزندش سلطان مسعود راه یافته است. وى مدتى از عمر کوتاه خود را در رى گذرانیده که مقرّ وزیر وى احمد بن عبدالصمد بوده است. به هر حال از این قراین تاریخى که مؤیّد هم اند، برمى آید که چکامه هاى رسا و شیوایى که در دیوان منوچهرى دامغانى است، یادگار زمان جوانى و عمر کوتاه و زود گذر اوست و از همین جا مى توان به نبوغ ذاتى او پى برد.

منوچهرى، ممدوحان دیگرى نیز داشته که براى نمونه مى توان از:

منوچهر بن قابوس، ابوسهل زوزنى، ابوالقاسم کثیر، طاهر دبیر، على دایه، عنصرى بلخى، على بن عمران، فضل بن محمّد حسینى، ابوحرب بختیار محمّد، محمّد بن نصر سپهسالار و ملک محمّد قصرى نام برد.۳

شعر منوچهرى سرشار از تصاویر بدیع و تازه است و شادابى اشعار او به خاطر رویکرد جدّى وى به طبیعت زیباست و به همین جهت او را شاعر طبیعت نام نهاده اند.۴

در دیوان منوچهرى به مناسبت، هشت بار از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) یاد شده و او غالباً براى بالا بردن مقام ممدوح خود به قیاس مع الفارقى دست یازیده که شیوه شاعران منقبت سرا و دربارى بوده است، و ما به خاطر پیشینه تاریخى این قبیل آثار، از نقل آن ها ناگزیریم تا زنجیره شعر نبوى(صلى الله علیه وآله)، مسیر تاریخى خود را حفظ کند و حتى الإمکان حلقه مفقوده اى در آن به چشم نخورد.

از اوست:

زرّاد خانه۵ تو بود هشتصد کلات۶ *** انبار خانه تو بود، هفتصد حصار …

وانان که مفسدان جهان اند و مُرتَدان *** از ملّت محمّد و، توحید کردگار

هر مهترانْ شان را، زنده کنى به گور *** هر کهترانْ شان را، زنده کنى به دار۷

*    *    *

اى مَلِک مسعود بِن محمود کَاحْرار زمان *** بر خداوندى و شاهى تو دارند اتفاق

هم بدان رو کاشتقاق فعل از فاعل بود *** چرخ و سعد از کُنْیَت و نام تو گیرند اشتقاق

از همه شاهان چنین لشکر که آورد و بَرد *** از عراق اندر خراسان، وز خراسان در عراق؟!

*    *    *

شعرى که تو شنیدى، آنست سحرْ نیکو *** آنست وزن شیرین، آنست لفظ جارى

بد گفتن اندر آن کس، کومادح تو باشد *** باشد ز زشت نامى، باشد ز بَد عوارى۹

اى میر! مصطفى را گفتند کافران بد *** با آن همه نبوّت، وان فرِّ کردگارى

چندان دروغ و بهتان گفتند آن جهودان *** بر عیسى بن مریم، بر مریم و حَوارى

من کیستم که بر من نتوان دروغ بستن؟ *** نه قرص آفتابم نه ماهِ دَه چهارى۱۰

*    *    *

مانَد به ساعتى ز یکى روز خشم تو *** آن روز کآسمان بِنوَرْدند۱۱ همچو طَى۱۲

تا اصل مردم علوى باشد باشد از علىّ *** تا تخم احمد قَرشى باشد از قُصى۱۳

همواره باش مهتر و، مى باش جاودان *** مِه باش جاودانه و، همواره باش حَى۱۴

منوچهرى دامغانى بَثُّ الشَّکْواى منظومى دارد و در آن به مذمّت مدیحه سرایى و رکود بازار شعر پرداخته و ضمن یاد کردن از برخى از شعراى پرآوازه عرب و عنایتى که پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلى الله علیه وآله) در حقّ برخى از آنان روا مى داشتند، شرایط ناگوار زمانه خود را به تصویر مى کشد و از منزلت شاعران پیش از خود نزد امیران و سلاطین با حسرت یاد مى کند:

گاه توبه کردن آمد از مدایح، وَ هجى۱۵ *** کز هجى بینم زیان و از مدایح سود، نى!

گر خسیسان را هجاگویى، بلى۱۶ باشد مدیح *** گر بخیلان را مدیح آرى، بلى باشد، هجى

روزگارى پیش مان آمد بدین صنعت همى *** هم خزینه، هم قبیله، هم ولایت، هوم لِوى۱۷

از میان خانه کعبه فرو آویختند *** شعر نیکو را به زرینْ سلسله۱۸ پیش عُزى۱۹

اِمرؤ القیس۲۰ و لبیدو۲۱ اخطل۲۲ و اعشى۲۳ قیس *** بر طَلَل۲۴ها نوحه کردندى و بر رسم بَلى۲۵

ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم! *** نه بر اطلال و دیار و نه وُحوش و نه ظبى۲۶

بو نواس۲۷ و بوحداد۲۸ و بو ملیک۲۹، ابن البشیر۳۰ *** بودواد۳۱ و بِن درید۳۲ و ابن احمر۳۳ با فنى

آنکه گفته ست «آذَنَتْنا»۳۴، آنکه گفت «الذّاهبین»۳۵ *** آنکه گفت: «اَلسَّیفُ اَصْد۳۶ق» آنکه گفت «اَبْلَى الهوى۳۷»

بوالعلاء۳۸ و بوالعباس۳۹ و بوسلیک۴۰ و بوالمَثل۴۱ *** آنکه از وِلْوالَج۴۲ آمد، آنکه آمد از هَرِى۴۳

از حکیمان خراسان کو شهید۴۴ و رودکى۴۵؟ *** بوشکور بلخى۴۶ و بوالفتح بُستى۴۷ هکذِى۴۸

گو بیایید و ببینید این شریفْ ایام را *** تا کند هرگز شما را شاعرى کردن کرى۴۹؟

روزگارى کان حکیمان و سخنگویان بُدند *** بود هر یک را به شعر نغز گفتن اِشْتَهِى۵۰

اندرین ایام ما، بازار هَزل۵۱ست و فسوس۵۲ *** کارْ بوبکر ربابى۵۳ دارد و، طنز حُجى!

هر که را شعرى برى یا مدحتى پیش آورى *** گوید: این یک سر دروغ ست، ابتدا تا اِنتهى۵۴!

گر مدیح و آفرین شاعران بودى دروغ *** شعر حسّان بن ثابت۵۵ کى شنیدى مصطفى؟

بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه۵۶ *** کى دعا کردى رسول هاشمى، خَیرُ الوَرى۵۷؟

شاعرى عباس۵۸ کرد و طلحه۵۹ کرد و حمزه۶۰ کرد *** جعفر۶۱ و سعد۶۲ و سعید۶۳ و سیّد اُمّ القُرى۶۴

ور عطا دادن به شعر شاعران بودى فسوس *** احمد مرسل ندارى کعب۶۵ را هدیه رَدِى۶۶

*    *    *

پانوشته ها :

۱ . دیوان منوچهرى دامغانى، به اهتمام دکتر محمد دبیر سیاقى، تهران، کتابفروشى زوّار، چاپ چهارم، سال ۱۳۵۶، مقدمه، ص ۲۲; تاریخ کامل ایران، دکتر عبداللّه رازى، ص ۱۹۱ و ۱۹۲٫

۲ . همان.

۳ . مقدمه دیوان منوچهرى دامغانى، ص ۲۸ مقدمه.

۴ . همان.

۵ . زَرّادخانه:  جایگاه آلات و ابزار جنگى .

۶ . کَلات:نام محلّى است، قلعه، بارو.

۷ . دیوان منوچهرى دامغانى، ص ۳۲٫ این قصیده در ستایش سلطان محمود غزنوى سروده شده است.

۸ . همان، ص ۴۹٫

۹ . بَدعوارى: بدسیرتى، پست فطرتى، بداخلاقى.

۱۰ . ماهِ ده چهارى: ماه شب چهارده، بَدر. دیوان منوچهرى، ص ۱۰۰٫ این قصیده در ستایش سلطان مسعود غزنوى است.

۱۱ . بِنَوَرْدند : بپیچند، طى کنند.

۱۲ . اشاره دارد به آیه ۴ از سوره مبارکه انبیاء: یوم نَطْوِى السَّماء کَطَىِّ السِّجَلّ لِلکتب ….

۱۳ . قُصَىْ: زید بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لؤى، بزرگ طایفه قریش و جَدّ پنجم پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله).

۱۴ . دیوان منوچهرى دامغانى، ص ۱۱۴ و ۲۶۵ و ۳۴۰٫ معلوم نیست این قصیده در مدح چه کسى سروده شده است؟

۱۵ . هِجى: از مصدر (هَجْو) به معناى عیب کسى را بر شمردن و او را خوار کردن است.

۱۶ . بَلى: فرسوده، در اینجا کنایه از شعر بى ارزش و کم بهاست.

۱۷ . لِوِى: لوا، پرچم، درفش.

۱۸ . زرّینْ سلسله: زنجیر طلا.

۱۹ . عُزى: عُزّى، نام یکى از بت هاى معروف عصر جاهلى.

۲۰ . اِمرؤالقیس: حُجر بن حارث کندى با کُنیت ابوحارث یا ابو وهب، دارنده یکى از معلَّقات سبعه و از بزرگ ترین شعراى پیش از اسلام است.

۲۱ . لبید: لبید بن ربیعه بن مالک از اشراف شعراى عصر جاهلى است.

۲۲ . اَخطل: ابو مالک غیاث بن غوث بن الصلت از طایفه بنى تغْلَب. وى و جریر و فرزدق سه شاعر نامى عرب در دوره اُموى اند.

۲۳ . اَعْشى قیس: ابوبصیر میمون بن قیس بن جندل از طایفه بنى قیس که از شعراى طبقه اول عصر جاهلى است.

۲۴ . طُلَل: جمع طل، نشانى سرا و منزل.

۲۵ . رسم بَلى: رسم قدیمى.

۲۶ . ظِبى: جمع ظَبِى: آهوها.

۲۷ . بونواس: ابونواس، حسن بن هانى از شعراى طراز اول عرب در دوره عباسیان که مادرش «گلبان» ایرانى بوده است.

۲۸ . بوحداد: شناخته نشد.

۲۹ . بوملیک: شاید مراد، ابوملیکه جرول بن اَوس معروف به حُطَیه باشد که از شاعران معروف عرب در عصر خلیفه دوم بوده است.

۳۰ . ابن البشیر: محمد بن بشیر ریّاشى که شاعرى هجو سُرا و بذله گو بوده است.

۳۱ . بودواد: ابو دواد ایادى که کنیه عدىّ بن الرّقاع شاعر معروف عرب است.

۳۲ . بِن دُرَید: ابوبکر محمد بن حسن بن دُرَید ازدى لغوى متوفاى ۳۲۱ ه.  . ق که منظومه مقصوره او مشهور است.

۳۳ . ابن احمر: عمر بن فراص بن معن از شعراى عرب زبان که تاریخ زندگى او مشخص نیست.

۳۴ . آذَنَتْنا: اشاره دارد که حارث بن حلّزه یشکرى که معلّقه او با کلمه «آذَنَتْنا» آغاز مى شود:

آذَنَتْنا بِبَیْنِها اَسماء *** رُبَّ ثاو یَملُّ منه الثواء

۳۵ . الذّاهبین: اشاره دارد به سروده قُسّ بن ساعده ایادى یا امرؤ القیس که هر دو شعرى دارند که این کلمه در آن به کار رفته است.

۳۶ . السَّیفُ اَصدَق: اشاره دارد به قصیده ابوتمام که به مناسبت فتح عَموریه شام به سال ۲۳۰ ه.  . ق توسط سپاهیان معتصم خلیفه عباسى سروده شده و با این بیت شروع مى شود:

اَلسَّیْفُ اَصْدَق اَنباء مِنَ الکتب *** فى حَدّه الحَدّ بین الجِدّ و اللّعَب

۳۷ . اَبْلَى الهَوى: مراد مُتَنبّى شاعر پرآوازه عرب است که قصیده معروفش با «اَبْلَى الهَوىْ» آغاز مى گردد:

اَبْلى الهَوى اَسَفاً یَومَ النّوى بَدنِى *** وَ فرّق الهِجر بین الجَفْن و الوَسَنى

این شعر متنبّى به حدّى مشهور بوده که شاعرى فارسى زبان چون امیر معزّى نیشابورى (متوفاى ۵۴۲ ه.  . ق) در قصیده شیواى خود آن را تضمین کرده است:

اى زلف دلبر من! پر بند و پر شکنى *** گاهى چو وعده او، گاهى چو پشت منى …

گفتم ستایش تو بر وزن شعر عرب *** تقطیعِ آن به عَروض الاّ چنین نکنى:

مستفعلن فَعَلُن، مستفعلن فَعَلُن *** «اَبْلى الهوى اَسَفاً یومَ النّوى بَدنى»

(دیوان امیر معزّى، چاپ مرحوم اقبال، ص ۷۳۰)

۳۸ تا ۴۱ . نام چندین تن از شعراى نامدار عرب.

۴۲ . وِلْوالَج: نام منطقه اى است. اشاره دارد به ابوعبداللّه محمد بن صالح وِلوالَجى.

۴۳ . هَرِى: هرات، اشاره دارد به ابو شعیب صالح بن محمد هروى.

۴۴ تا ۴۷ . نام چند تن از شعراى بلند آوازه ایران در سده هاى چهارم و پنجم هجرى.

۴۸ . هکذِى: همین طور، هکذا.

۴۹ . کرِى: مرحوم دهخدا در لغت نامه خود بالغ بر هفده معنى از این واژه با اِعراب مختلف حرف اول ارایه داده که هیچ کدام با این بیت مناسبت تامّ و تمام ندارد و معناى «حمله براى نبرد» تا حدّى در اینجا مناسب است، البته اگر معناى آماده شدن براى به میدان آمدن سخن از آن مستفاد شود.   (لغت نامه دهخدا، ج ۳۹، ص ۴۹۱ و ۴۹۲)

۵۰ . اِشتهى: اشتها، میل، زغبت.

۵۱ . هَزْل: مزاح، شوخى.

۵۲ . فسوس: یاوه.

۵۳ . بوبکر ربابى و حُجى: نام دو تن از طنز گویان سده پنجم هجرى.

۵۴ . اِنتهى: انتها، پایان.

۵۵ . حسّان بن ثابت: شاعر بلند آوازه عرب در صدر اسلام که مورد عنایت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قرار داشته است.

۵۶ . نابغه ذُبیانى: یکى از شعراى مطرح در صدر اسلام مى باشد.

۵۷ . از القاب رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است به معناى بهترینِ آفریدگان خدا.

۵۸ تا ۶۳ . عبّاس و حمزه عموى گرامى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، جعفر، جعفربن ابى طالب «طیّار»، طلحه، از اصحاب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و سعد، شاید، سعد بن عبیده یا سعد بن عباده، و سعید، منظور سعید دارمى یا سعید بن عاص باشد.

۶۴ . مراد، حضرت ابوطالب عموى گرامى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است.

۶۵ . کعب بن زُهیر: از شعراى عصر جاهلى است که در آغاز پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را به شعر هجو مى کرد ولى بعدها از کرده خود پشیمان شد و شعرى در مدیح آن حضرت سرود و ردایى به عنوان صله دریافت کرد. این ردا در میان خلفاى اُموى و عباسى دست به دست مى گشت و هنگامى که مستعصم، خلیفه عباسى به دست هلاکو به قتل رسید (۶۵۶ ه.  . ق) این ردا مفقود گردید و هیچ کس آگاه نشد که چه شد و کجا رفت؟! و در کامل ابن اثیر جزرى است که هلاکو گفت: تا سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند! و در عین حال در موزه استانبول در ترکیه چنین ردائى ارائه شده است!.

۶۶ . رَدى: ردا.

رک: پاورقى صفحات ۱۴۱ و ۲۶۷ تا ۲۶۹ دیوان منوچهرى دامغانى.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.