نگاهى به کرامات و مناقب امام جواد علیه السلام

در زندگى امامان معصوم(علیهم السلام) مواردى خارق العاده در کتاب هاى حدیثى نقل شده است که علما و متکلمان شیعى از آن ها تحت عنوان «کرامات، معجزات، مناقب و نشانه»هاى امامت یاد کردند. چنان که شیخ مفید ره، در کتاب گران قدر «الارشاد» تحت عنوان «طرف من الاخبار عن مناقب ابى جعفر علیه السلام و دلایله و معجزاته» این موارد را نقل کرده است. در این میان، موارد خارق العاده و کرامات بیشترى از امامان متأخر به ویژه امام جواد(علیه السلام) و امام هادی(علیه السلام) در کتاب هاى حدیثى روایت شده است. به گونه اى که بیش از ١۵ کرامت از امام جواد(علیه السلام) در کتاب ها نقل شده است.

این در حالى است که در کتاب «مسندالجواد» علامه عطاردى تنها ٢۵٠ حدیث از امام جواد(علیه السلام) روایت شده است. استاد عطاردى در اقدامى ارزشمند و کم نظیر، طى چندین مجلد، روایات و اخبارى که از هر یک از امامان نقل شده است را با عنوان «مسندالامام…» جمع آورى و منتشر کرده است.

تفاوت کرامت و معجزه

در کتاب هاى کلامى کم و بیش به تفاوت کرامت و معجزه اشاره و گفته شده است که معجزه در مفهوم خاص به انجام عملى خارق العاده از سوى پیامبر براى اثبات نبوت و صدق رسالت به کار مى رود. در حقیقت معجزه دلیل تصدیق ارتباط پیامبر با خدا و عالم غیب است. اما کرامت عملى غیرعادى است که انجام دهنده آن را براى اثبات ادعاى نبوت یا امامت به کار نمى برد. به همین خاطر شیعه براى اثبات امامت ائمه(علیه السلام) به تصریح امام پیشین و مانند آن استناد مى کند و از طریق پاسخ گویى امام به پرسش هاى دینى، برخوردارى پاسخ دهنده را از علم الهی(علم لدنى) که از آن در ادبیات روایى به «محدث» بودن تعبیر شده، مى آزماید. هر چند متکلمان براى امور خارق العاده اى که گاه از امامان سرزده نیز، واژه «معجزه» را به کار برده اند. نکته دیگر این که واژه کرامات هم به برخى کارهاى خارق العاده اولیاى الهى اطلاق شده است اما تفاوتى که بین کرامات امامان(علیه السلام) با کرامت بزرگان زهد و تقوا ذکر شده، آن است که گفته اند، کرامات ائمه(علیه السلام) با اذن خدا در اختیار آنان است و هرگاه اراده کنند مى توانند کرامتى را از خود بروز دهند، اما ظهور کرامات از سوى عارفان حقیقى و اولیا و ابرار به طور اتفاقى و در مواقع خاص اتفاق مى افتد.

اعجاز علمى امام جواد(علیه السلام)

با آن که امام جواد(علیه السلام) در امر امامت بى رقیب بود (چون امام رضا(علیه السلام) فرزند دیگرى نداشت) و امام رضا(علیه السلام) هم به جانشینى فرزندش امام جواد(علیه السلام) تصریح کرده و کوشیده بود استبعاد و شگفتى شیعیان را نسبت به امامت جوادالائمه از طریق تمسک به آیات اعطاى نبوت به عیسی(علیه السلام) در خردسالى برطرف و زمینه باور شیعیان را به امامت ایشان فراهم کند، با این همه پس از شهادت حضرت ثامن الحجج(علیه السلام) جمعى از بزرگان شیعه در بغداد گردهم آمدند و درباره امامت امام جواد(علیه السلام) به مشورت پرداختند. این گردهمایى نشان مى داد که پذیرش امامت امام محمدتقى در سن ٧ یا ٨ سالگى، براى برخى از شیعیان دشوار بوده است.

در نتیجه همین شک و تردیدها بود که گروهى را به سوى «واقفیه» سوق داد و علماى شیعه را به سفربه مدینه و پرس وسوال از امام جواد(علیه السلام) واداشت. کتاب کافى از على بن ابراهیم از پدرش نقل مى کند که گفت: گروهى از شیعیان از شهرهاى دور آمدند و از امام جواد(علیه السلام) اجازه تشرف گرفتند و خدمت آن حضرت رسیدند و در یک مجلس صدها مسئله از او پرسیدند و حضرت به آن ها جواب گفت و در آن زمان ١٠ ساله بود. (کافى ج ٢ ص ۴٢٠-۴١٩) پس از این پرسش و پاسخ ها بود که شیعیان متحیر به اطمینان قلبى و به این باور رسیدند که امام کسى نیست جز جوادالائمه(علیه السلام). راوى مى گوید: خدمت ابى جعفر امام محمدتقی(علیه السلام) رسیدم و درباره موضوعاتى با اومناظره کردم سپس فرمود: اى ابا علی! (کنیه راوى) شک و تردید از میان رفت. پدرم جز من فرزندى ندارد. (کافى ج ٢ ص ١٠۴) هم چنین کلینى در کتاب خود «کافی» روایتى را نقل کرده است که روزى عموى امام رضا(علیه السلام) على بن جعفر(علیه السلام) در مسجدالنبی(ص) درس مى داد و احادیثى را که از برادرش امام کاظم(علیه السلام) شنیده بود، براى شاگردان روایت مى کرد. در این حال امام جواد(علیه السلام) به مسجدالنبی(ص) وارد شد. عموى امام رضا(علیه السلام) که سن و سالى از او گذشته بود تا چشمش به امام جواد(علیه السلام) افتاد، بى درنگ از جا بلند و بدون آن که کفش و عباى خود را بپوشد به سمت ورودى مسجد رفت و دست امام جواد(علیه السلام) را بوسید و به آن حضرت اداى احترام کرد. امام به او فرمود: اى عمو! بنشین. خدایت رحمت کند، او گفت: آقاى من! چگونه من بنشینم و تو ایستاده باشی؟! هنگامى که على بن جعفر به محلى که درس مى داد برگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند که چرا با این که او عموى پدر امام جواد(علیه السلام) است و بسیار بزرگ تر از او از نظر سن، با این حال چنین نسبت به امام رفتار کرده است؟ او در پاسخ ریش خود را در دست گرفت و به آنان عتاب آلود، گفت: خاموش باشید اگر خداى عز و جل این ریش سفید را سزاوار(امامت) ندانست و این کودک را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد، آیا من باید فضیلت او را انکار کنم؟! پناه بر خدا از سخن شما… (همان جا ص٧-١٠۶)

شیخ مفید هم در «ارشاد» از خوشحالى و مسرت مأمون از علم و دانش امام(علیه السلام) درخردسالى سخن گفته و نوشته است به همین خاطر تصمیم گرفت دخترش ام الفضل را به همسرى آن حضرت در آورد. اما عباسى ها بر تصمیم او خرده گرفتند و بهانه آوردند که امام(علیه السلام) هنوز خردسال است و به سرحد معرفت و کمال نرسیده است. این جا بود که قرار شد جلسه مناظره اى بین امام(علیه السلام) و قاضى القضاه مأمون، یحیى بن اکثم در دربار برگزار شود. این مناظره برپا شد و یحیى چنان از پاسخ دقیق امام متعجب شد که هاج و واج ماند و از شرمندگى عرق سراسر صورتش را فرا گرفت و آثار درماندگى در او آشکار شد و زبانش به لکنت افتاد، چنان که حاضران متوجه درماندگى او شدند و شکست او و عظمت امام (علیه السلام) را به چشم خود مشاهده کردند.

امام (علیه السلام) از دل مردم آگاه است

هنگامى که مراسم عروسى انجام شد، شخصى به نام محمدبن على هاشمى نقل کرده است که من بامداد روز بعد نخستین کسى بودم که براى تهنیت خدمت امام رسیدم و چون در آن شب دوایى خورده بودم به شدت تشنه بودم و نمى خواستم از امام آب طلب کنم.

امام(علیه السلام) به چهره من نگاه کرد و گفت: به گمانم تشنه ای؟ گفتم: آرى، دستور داد آب بیاورند، با خودم گفتم: اکنون آبى مسموم مى آورند به این خاطر اندوهگین شدم. در این حال خدمتکار آب آورد. حضرت که گویى فکر مرا خوانده بود، با حالتى متبسم و خندان به صورتم نگاه کرد و فرمود: اى غلام آب را به من بده، آن را گرفت و آشامید، سپس به من داد. من هم آشامیدم. باز تشنه شدم و دوست نداشتم آب بخواهم، امام این مرتبه هم مانند بار اول رفتار کرد.

راوى مى گوید: محمدبن على هاشمى به من گفت: گمان مى کنم امام جواد(علیه السلام) چنان که شیعیان درباره او اعتقاد دارند از دل مردم آگاه است. (کافى ج٢ ص ۴١٩ و ارشاد ص ۶٣١)

نامه هاى بى آدرس

داود جعفرى مى گوید: حضور امام جواد(علیه السلام) شرفیاب شدم و سه نامه بى آدرس همراه من بود که بر من مشتبه شده بود و نمى دانستم به چه شخصى آن ها را برسانم. به همین خاطر ناراحت بودم. حضرت یکى از آن ها را برداشت و فرمود: این نامه زیاد بن شبیب است. دومى را برداشت و فرمود: این نامه فلانى است. من مات و مبهوت شدم حضرت لبخندى زد و صاحب نامه سوم را هم فرمود. آن گاه ٣٠٠ دینار به من داد و امر کرد آن را به یکى از پسرعموهایش بدهم و فرمود: آگاه باش که او به تو خواهد گفت: مرا به پیشه ورى راهنمایى کن تا با این پول از او کالایى بخرم، تو او را راهنمایى کن. داود جعفرى مى گوید: من دینارها را نزد او بردم و او از من خواست تا پیشه ورى را به او معرفى کنم تا از او کالا بخرد و چنان شد که امام فرموده بود. داود جعفرى نیز نقل کرده است، ساربانى از من تقاضا کرده بود، به آن حضرت بگویم او را نزد خود به کارى بگمارد.

من خدمت حضرت رفتم تا درباره او با امام صحبت کنم دیدم غذا مى خورد و جماعتى نزد امام هستند، فرصت نشد با آن حضرت سخن بگویم. حضرت فرمود: اى اباهاشم! بیا غذا بخور و پیش من غذا گذاشت. آن گاه بدون آن که من بپرسم فرمود: اى غلام! ساربانى را که ابوهاشم آورده نزد خود نگه دار.

کرامات و مناقب اهل بیت(علیه السلام) بسیار بیشتر از آن چیزى است که در کتاب ها نقل شده است. این موارد تنها گوشه هایى را از جایگاه رفیع آنان بازگو مى کند، جایگاهى که به درستى در زیارت جامعه کبیره تبیین شده است. امام هادی(علیه السلام) در زیارت جامعه شأن امام(علیه السلام) در عالم هستى را در جمله جمله آن بیان کرده است. آن جایى که فرموده است: بکم فتح ا… و بکم یختم، بکم ینزل الغیث و یکشف الهم…

همین عظمت علمى و جایگاه رفیع بود که بنا به روایات نتوانستند امام را تحمل کنند و آن حضرت را در زمان معتصم عباسى به شهادت رساندند. بدون شک تأمل در کرامات مى تواند شناخت ما را نسبت به ائمه(علیه السلام) عمیق تر و عواطف و احساس ما را به آنان بیشتر کند و اگر این کار با تحلیل و تحقیق همراه شود، زوایاى جدیدى از زندگى امامان را براى ما روشن خواهد کرد و تصویر کامل ترى از امام در ذهن ما ترسیم خواهد شد.

منبع: روزنامه – خراسان – تاریخ شمسى نشر ۰۹/۰۹/۱۳۸۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.