نگاهی گذرا به واژه «عشق» در اشعار حضرت امام خمینی (ره)

آیا تا به حال اتفاق افتاده به بهانه مشق و درس ، با واژه عشق و مشتقاتش دمخور شده باشی و رفیق. تا به همذات پنداری با «بایزید» دچار شوی که:«به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده ، چنان که پای به برف فرو شود به عشق فرو می شد». آیا تا به حال از خودت پرسیده ای در «عشق » کدام حس نجیب پنهان است که مولانای بزرگ هم در مقامش به رقص می افتد و چرخ زنان می خواند:مرده بدم زنده شدم / گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من / دولت پاینده شدمهیچ وقت به دنبال پاسخ این پرسش بوده ای که روح کدام قداست بر کالبد حضرت «عشق» دمیده شده که همه عرفای ما معترفند: «عاشقی کردن اصالتا کاری خدایی است و زاهدی کردن کاری بشری و حضرت خداوند عشق می ورزد اما زهد نمی ورزد.» یعنی عشق خصلتی خداگونه است نه انسانی پس انسانی که عاشق می شود به خدا نزدیکتر است تا بنده ای که زاهد است. اگر به دنبال پاسخ به سوالات فراوانی از این دست باشی و سر از دیوان حضرت امام در آوری دیوان اشعاری که لبریز از زیبایی است. آنجاست که خواهی دید حضرت ایشان هم دچار مقام عشقند و چقدر زیبا مرحله عشق را عبور کرده اند.به همان زیبایی که مولانا رفته است و حافظ، به همان شکوهی که حلاج گذرانده است و عین القضاه ، به همان زلالی که عطار طی کرده است و سنایی و….در این نوشته که حاصل گذری اجمالی بر سروده های آن عزیز سفر کرده است به ویژگی های عشق از منظر ایشان پرداخته شده است اگر چه عشق در گفت و شنید نمی گنجد و با زبان عقل بیان نمی گردد که:عقل از مرتبه عشق ندارد خبری /چون از این مرحله دور است خیابانی چندنامقی در کتاب انس تائبین در تعریف عشق می گوید: «می دان که عشق را از «عشقه» گرفته اند و «عشقه» گیاهی است که کس نبیند از کجا برآید و کی برآید. آن وقت ببیند که بر سر درخت رسیده باشد و درخت را به صفت خویش گردانیده ، هر چند کوشی تا از درخت ، آن را باز کنی و بسیار رنج برگیری و باز کردن نتوانی ، اگر یک ذره از آن بر درخت بماند همه درخت را فرا گیرد، سرمای زمستان آن را خشک تواند کرد و بس اما چندان باشد که گرمای تابستان باز پیدا آید و با درخت از دو کار یکی بکند:یا درخت را خشک کند و از بین ببردویا داغ خویش بروی نهد که هرگز از داغ وی خالی نباشد.عشق را از این عشقه گرفته اند و عشقه این است که بر هر چه آویزد او را از صفت خویش بگرداند. افلاطون که رساله های مستقلی درباره عشق دارد و تاثیر زیادی بر آرا و افکار فلاسفه و متفکران پس از خود دارد در کتاب خود از زبان آگاتون به توصیف عشق می پردازد که خلاصه آن چنین است. خدای عشق فرخنده ترین خدایان است. چه او زیباترین و بهترین آنهاست و جوانترین خدایان است و نشان جوانی او، آن است که همیشه ما را زودتر از آنگاه که منتظریم ، غافلگیر می کند. بر خدای عشق نمی توان دست یافت وعشق را با پیری دشمنی است ، عشق جوان است و نازک طبع ، دلیل لطافت آن ، این که قدم بر زمین سخت نمی گذارد و بر دل مردمان سنگدل وارد نمی شود. جایی که لطیف است گذرگاه اوست و آنجاست که عشق منزل می کند. اندامش موزون است و در رفتار کرشمه ای خاص دارد.حرکات و سکنات ناموزون با عشق سازش ندارد. جای او در میان گل و عطر است. بزرگترین فضیلت عشق ، آن است که به کسی از آدمیان بد نمی کند و از کسی هم تحمل بدی نمی کند، عشق دادگستر است و اعتدال آن تسلط بر میل و هولهاست. در دلاویزی نیز عشق سرآمد است. عشق شاعر است و در همه هنرهای زیبا، استاد است. زیرا کسی که خود چیزی ندارد، نمی تواند آن را به دیگران دهد. هنرمندان از عشق بلندآوازه شده اند. آن که دستش به عشق رسید، در تاریکی راه نمی رود.عشق سینه مردمان را از کینه تهی می کند و به محبت می آمیزد آنجا که او فرمانرواست. ادب هست و بی آدبی نیست.مهر هست و کین نیست مایه بهت خردمندان است. آنها که از او بی بهره اند، به جانش طالبند و کسانی که از او بهره دارند چون جانش گرامی می دارند. و بالاخره آن که خواجه عبدالله انصاری در این باره می گوید: عشق آتش سوزان است و بحر بی کران ، هم جان است وهم جان را جانان قصد بی پایان است و درد بی درمان ، عقل در ادراک وی خیران است و دل از دریافت آن ناتوان.نهان کننده عیان است و عیان کننده نهان. روح روح است و فتوح فتوح ، هم آتش است و هم آب ، هم ظلمت است و هم آفتاب ، عشق درد نیست.لیکن به درد آورد. چنان که علت حیات است ، همچنان مسبب ممات است ، هر چند مایه راحت است ، پیرایه آفت است ، محنت محب را سوزد نه محبوب را و عشق طالب را سوزد، نه مطلوب را. بسیاری از متفکرین عشق را غیرقابل تعریف می دانند که از آن جمله می توان به علامه محمدتقی جعفری ، عبدالعلی دستغیب ، ابن داوود اصفهانی و بالاخره جلال ستاری اشاره کرد که این آخری می گوید: ذات عشق ، البته تعریف پذیر نیست و پندار علم و هندسه وهم و فیلسوفی خیال و جاسوسی حواس بدان راه نمی برند که «عشق آمدنی بود نه آموختنی.»
انواع عشقعشق در ادبیات ما دو جلوه بزرگ دارد. نخست عشق انسانی که در مثنوی های رودکی و عنصری جلوه کرده است و در مثنوی های نظامی به اوج رسیده و عاشقان و معشوقان بزرگ چون: خسرو و شیرین ، فرهاد و شیرین ، یوسف و زلیخا، مجنون و لیلی ، اورنگ و گلچهر و نظایر آن پرورده یا حدیث آنان را به مبالغه شاعرانه بیان کرده و با غزل ، بهترین و موجزترین قالب بیانش را یافته است که بهائالدین خرمشاهی معتقد است اوج مطلقش در غزل سعدی و حافظ است جلوه بزرگ دوم عشق ، عشق الهی یا عرفانی است که ابتدا در مثنوی های سنایی و عطار درخشیده و اوجش را در مثنوی و غزلیات مولانا طی کرده است که اشعار حضرت امام (ره) نیز در این بخش دسته بندی می شوند برای بررسی و واکاوی واژه عشق در اشعار حضرت امام ، از آن رو که نگاه ایشان نگاهی عرفانی است ناگزیریم نگاهی گذرا به «عشق» در مکتب عرفان داشته باشیم.
عشق در عرفانبحث عشق در عرفان اسلامی ، از جایگاه ویژه ای برخوردار است ، به طوری که می شود ادعا کرد همه یا بیشتر عرفای اسلامی درباره آن چه در شعر و چه در نثر سخن رانده اند با این تفاوت که بعضی به زبان اشارت خاص عرفانی و بعضی نیز به زبان عام بدان پرداخته اند. عرفا، عشق را سر هستی و راز آفرینش می دانند و معتقدند که موجب ایجاد عالم وجود و شروع آفرینش عشق است همچنین آنان حدیث قدسی «کنت کنزا مخفیا، فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لکی اعرف» شاهد مدعای خویش دانسته و از طرفی آنان در تفسیر کلمه «الامانه» در آیه شریفه «انا عرضنا الامانه علی السموات والارض…» سوره احزاب می گویند امانتی را که نه زمین و آسمان قادر به تحمل و حمل آنند و نه کوه و دریا اما انسان بار آن را بر دوش می کشد. همان «عشق» است و بس.همچنین عرفا معتقداند فضیلت بشر و مایه امتیاز او از حیوانات و تنها عامل ارجحیت او بر کاینات. همانا عشق است که موهبت و امانت ویژه خداوندی است در جان و دل بشر. از همین روست که حافظ می گوید:آسمان بار امانت نتوانست کشید /قرعه فال به نام من دیوانه زدندعرفا برای عشق سه مرحله قائلند:۱) مرحله تحقق عاشق و معشوق۲) مرحله اتحاد عاشق و معشوق۳) مرحله قلب عاشقی و معشوقیدر مرحله نخست از عاشق ، عشق و نیاز است و از معشوق جلوه و ناز. عاشق در پی معشوق می رود و او را بیرون از خود و خود را جز او می پندارد.در مرحله دوم عاشق ، معشوق خود را در خود و خود را در معشوق فانی می بیند و بالاخره آخرین مرحله که از کمال عشق عاشق و شدت اشتیاق معشوق به این عشق کامل پدید می آید حد کمال مراحل است و بعد از مرحله اتحاد به وجود می آید.ویژگی های عشق در اشعار امام:الف) ازلی بودن منشاء عشق:امام می فرماید:ما زاده عشقیم و پسر خوانده جامیم /در مستی و جانبازی دلدار تمامیمحاش لله که جز این ره ، ره دیگر گیرم /عشق روی تو سرشته به گل و آب من استازلی بودن منشاء عشق در آثار عرفایی چون عطار، سنایی ، مولوی و… نیز به صراحت بیان شده است. مثلا عطار می گوید:از روز ازل هنوز مستم /وز شوق الست در سجودم /دل عطار از روز ازل باز /ز صاف عشق مخمور شبانه استیا سنایی می گوید:در ازل رفته است تقدیری زعشقت بر سرم /جز رضا دادن نگارا حیله و تدبیر چیست؟ب) لازمه عشق ، رستن از خود و خودی است.امام معتقد است که «خود» مجاب است.حایل است بین فرد و محبوب که جز با گذشتن از خویش وصل ممکن نمی شود.بگذر از خویش ، اگر عاشق دلباخته ای /که میان تو و او جز تو کسی حایل نیستعین القضات همدانی نیز در این باره می گوید در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند وخود را ایثار عشق کند، عشق آتش است. هر جا که باشد او رخت دیگر ننهد، هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند.عطار نیز در منطق الطیر می گوید:عشق بستان و خویشتن بفروش / که نکوتر از این تجارت نیست / تاتوگویی عاشقی از تو نیاید درست / خویش بباید فروخت ، عشق بباید خریدج) عشق در همه موجودات ساری و جاری است:امام همه را دچار عشق دوست می داند و هجران و فراق رخ یار را دلیل داغداری انسان می پندارد:ای دوست به عشق تو دچاریم همه /در یاد رخ تو داغداریم همهو همچنین معتقد است که هر کس به اندازه دارایی و بضاعتش در دل عشق الهی داردکس نیست که عشق تو ندارد در دل / باشد که به فریاد دل ما برسیعطار در این باره می گوید جوشش دریا و گردش افلاک از عشق است. سوز آتش و نوای چنگ نیز جلوه ای از عشق محسوب می شود چنان که او اضطراب دریا را ناشی از فراق دوست می داند و یا مولانا در دفتر پنجم می گوید:عشق جوشد بحر را مانند دیگ / عشق ساید کوه را مانند ریگ / عشق بشکافد فلک را صد شکاف / عشق لرزاند زمین را از گزافد) عشق اختیار سوز استاز نظر امام ، عشق عنان اراده را از عاشق می رباید و بر اندیشه او مستولی می شود، عاشق به هر سو و هرکه می نگرد جز دوست نمی بیند و نمی شنود.با که گویم که به جز دوست نبیند هرگز / آن که اندیشه و دیدار به فرمانش نیستسنایی نیز معتقد است ، عشق و معشوق ، اختیاری نیست. بلکه جذبه و کششی است از سوی معشوق ازلی که عاشق جز گردن نهادن بدان چاره ای ندارد همچنان که می گوید:این عشق به اختیار کس نیست / دانم که همین قدر بدانیداگر حذر کنم از عشق تو و گر نکنم / قضای بد چو بیاید حذر چه سود کند؟بگذر از گفتار ما و من که لهوست و مجاز / عاشق مجبور را زیبا نباشد ما و منه) راه عشق بی انتهاست:حضرت امام برای عشق منزلی قائل نیست و آن را دریایی می داند بی ساحل ، انگار عاشق همان تشنه است که برای رفع عطش از آب دریا می نوشد و هر چه بیشتر می نوشد تشنه تر می گردد. تشنه عشق هرگز از عشق سیراب نمی شود.عشق روی تو در این بادیه افکند مرا / چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیستو) راه عشق به فنا منتهی می شود.عشق زیبنده و شایسته کسی است که در این راه جان ببازد که وصول به مقصود به مستانه جان دادن عاشق امکان پذیر است و آنجاست که امام می گوید:گر از سبوی عشق دهد یار جرعه ای / مستانه جان ز خرقه هستی درآورمیا آن که امام وصال را هجرتی از خویش به سمت معشوق می داند هجرتی پروانه وار برای رسیدن به شمع رخ یار. هجرتی که با بال و پرسوزی همراه است.هجرت از خویش نموده سوی دلدار رویم / واله شمع رخش گشته و پروانه شویماگرچه این فنا در عشق عین جاودانگی است و عرفا معتقدند عمر ابدی در کشته شدن با تیغ عشق به دست می آید و توصیه می کنند که اگر از مردن خویش در هراسی عاشق شو تا نمیری که عشق ملک الموت مرگ است.چون بترسی همی ز مردن خویش / عاشقی باش تا نمیری بیشکه اجل جان زندگان را برد / هر که از عشق زنده گشت نمردآتش بار و برگ باشد عشق / ملک الموت مرگ باشد عشقیا آنجا که سنایی می گوید:بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین / چون ببازی جان و تن مقصود آن گه حاصلستزینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان / زان که سر در باختن در عشق اول منزلستز) عشق با خطر همراه است.حضرت امام برای عشق منزلی بس خطرناک قائل است و معتقد است که هر کس را بدان راه نیست و در راه عشق باید از سر گذشت.عشق دلدار چنان کرد که منصور منش / از دیارم به در آورد و سر دارم کرداین بیت اشاره به روایت معروف حلاج دارد که نقل است درویشی از او پرسید که «عشق» چیست؟ گفت: «امروز بینی و فردا و پس فردا» آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سیم روزش به باد دادند. یعنی عشق این است.عطار نیز با ابیاتی زیبا جای عاشق را جز «سردار» نمی بیند.دعویست جمله دعوی کو عاشقی و کو عشق / کز کشتگان عشقش دیار می نبینم / گر عاشقی برآور از جان دم اناالحق / زیرا که جای عاشق جزدار می نبینمیا آنجا که از زبان هدهد می گوید:هر که را در عشق چشمی باز شد / پای کوبان آمد و جانباز شدحضرت امام شرط عاشقی را گذشتن از سر می داند و توصیه می کند که اگر دل سر دادن نداری به راه عشق قدم مگذار:گر نداری سر عشاق و ندانی ره عشق / سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپارآنچنان که حافظ می گوید:ای که از کوچه معشوقه ما می گذری / بر حذر باش که سر می شکند دیوارشح) عشق دوسویه است.دوسویگی عشق به این معنی است که عاشق ، عاشق جمال معشوق است و معشوق نیز عاشق عشق عاشق. عاشق احتیاج به حسن معشوق دارد و معشوق مشتاق عشق عاشق. حضرت امام معتقد است همان گونه که از سوی معشوق کشش باید، عاشق را نیز درد لازم است و طلب: گل از هجران بلبل ، بلبل از دوری گل هر دم به طرف گلستان هر یک به عشق خویش مفتون شد گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود سلطان عشق را به سوی ما نظر نبود بلقیس وار گر در عشقش نمی زدیم ما را به بارگاه سلیمان گذر نبود همچنان که حافظ نیز در این باره می گوید: بنده طالع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار منست سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بودط) عشق مافوق عقل است.نه تنها عقل و علم را با عشق توان برابری نیست که عشق به نوعی آموزگار عقل است. از نظر امام علم و عقل به خرابات راهی ندارد و آدمی از طریق عقل به یار نخواهد رسید که در این وادی اگر از پیچ و خم عقل دل جدا نکنی به پیچ و خم زلف یار نخواهی رسید. علم و عرفان به خرابات ندارد راهی که به منزلگه عشاق ره باطل نیست از دانش و عقل ، یار را نتوان یافت از جهل در این راه مددگیری کن از پیچ و خم علم و خرد رخت ببندم تا بار دهد یار به پیچ و خم مویم امام معترف است که از زمانی که به مقام عشق دست یافته اند متوجه می شوند که درس و مدرسه و خوانده ها و شنیده ها همگی تلاش بیهوده بوده است: چون به عشق آمدم از حوزه عرفان دیدم هر چه خواندیم و شنیدیم همه باطل بودک) عشق بیماری است.امام عشق را بیماری می داند پرواضح است تعریف طبیبانه از عشق با تعریف عارفانه آن فرق دارد آنجا که می فرماید: چشم بیمار تو هر کس را به بیمار کشاند تا ابد این عاشق بیمار، بیماری نداشت از فحوای بیت مشخص می شود که بیماری عشق صد البته از سلامتی های ظاهری برتر و مطلوب تر است. مولانا نیز بر همین عقیده است که می گوید: عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علت ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداستگ)عشق با زهد ریایی میانه ای ندارد.چون شعله عشق در خرمن جان عاشق افروخته شود هر چه را که نشان ریا و رنگ است می سوزاند و زایل می کند. رهرو عشق با خرقه و سجاده به منزل مقصود نمی رسد: رهرو عشقی اگر، خرقه و سجاده فکن که بجز عشق ، تو را رهرو این منزل نیست این خرقه ملوث و سجاده ریا آیا شود که بر در میخانه بردرم؟ل) عاشق از مرگ نمی ترسداز منظر امام خمینی عاشق واقعی نه تنها از مرگ هراسی ندارد که آن را با خوشرویی استقبال هم می کند: مرغ جان در این قفس بی بال و پرافتاد و هرگز آن که باید این قفس را بشکند از درنیامد وعده دیدار نزدیک است ، یاران مژده باد روز وصلش می رسد، ایام هجران می رود لازم به ذکر است که این بیت آخرین را حضرت ایشان ۳ ماه قبل از ارتحال ملکوتی اش سروده بودند.
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.