مقاله ی « انقلاب کپرنیکی در کلام » نوشته ی آقای دکتر نصرالله پورجوادی که در نشر دانش ( سال دوازدهم، شماره ی سوم، فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۱ ) به طبع رسیده است مقاله ای روشنگر، بیدار کننده و تأمل انگیز است و تصور می کنم همه کسانی که به نحوی با دین پژوهی سر و کار دارند و ایمان را « ملت واحده » می دانند، چنان که کفر نیز به گفته ی معروف « ملت واحده » است، مثل اینجانب آن را با علاقه خوانده باشند. مقاله ی حاضر در حکم ذیلی بر آن مقاله است و نشان می دهد که سابقه و برنامه ی همسخنی بین اسلام و اهل کتاب به قرآن مجید باز می گردد و این مدعا با شواهد بسیاری از آیات قرآنی روشن خواهد شد.پیش از ورود به بحث اصلی، ابتدا درباره ی دو کلمه یا دو تعبیر در مقاله ی آقای دکتر پورجوادی بحث گذرا و کوتاهی دارم. یکی درباره ی کاربرد کلمه ی « دیالوگ » است که امیدوارم کاربرد فراوان آن در مقاله ی ایشان باعث مقبولیت آن نشود. از شما چه پنهان، حتی اداره یا دایره ای به نام « دیالوگ بین ادیان » داریم که از توابع وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است و اتفاقاً کارایی خوبی هم دارد، و امید است به جای این کلمه ی فرنگی، از کلمه ی مفهوم و سرراست فارسی استفاده کند. بنده در اینجا دست کم پنج معادل برای دیالوگ و به جای آن پیشنهاد می کنم: ۱) گفت و گو، ۲) همسخنی، ۳) همپرسه، ۴) مفاوضه، ۵) تفاهم. البته معادل چهارمی چون عربی است قابل توصیه نیست و معادل پنجم هم تفسیر و ارزشگذاری دربردارد؛ اما کاربرد سه معادل اول بی اشکال است و دو تای اول در واقع رواج و روایی هم دارد.مطلب دوم درباره ی تعبیر « انقلاب کپرنیکی » است. توضیح نویسنده ی دانشور آن مقاله که متخذ از توضیحات جان هیک ( متکلم و فیلسوف دین انگلیسی معاصر، صاحب نظریه ی تدوین الهیات جهانی ) است، درست و دقیق و وافی به مقصود است. اما این را هم باید بیفزایم که در زبان انگلیسی، مخصوصاً در دهه های اخیر، وقتی گفته می شود این کتاب یا این نظریه یا این تز، یک انقلاب کپرنیکی در فلسفه یا هنر یا علم یا کلام ایجاد کرده است، یعنی تحول مهم و سراسری و فراگیر و ریشه ای و اساسی و دوران ساز به بار آورده است، و این تعبیر دیگر از منشأ انتزاعش که « کپرنیک » و انقلاب نجومی یا هَیَوی اوست جدا شده است. به طوری که فرهنگ وبستر (۱) و فرهنگ رندام هاوس « کپرنیکی » را چنین معنی کرده اند: ۱) [ که مراد ما نیست ] مربوط و منسوب به کوپرنیکوس یا اعتقاد به اینکه زمین روزانه برگرد محورش و سیارات در مدارشان بر حول خورشید می گردند. ۲) [ که مراد ماست ] هر چیزی که دارای درجه یا اهمیت اساسی و عظیم باشد. حاصل آنکه « انقلاب کپرنیکی » در فلسفه یا کلام یا علم یا صنعت را با عبارات و تعبیرات دیگر هم می توان گفت. فی المثل تحول انقلابی، انقلاب اساسی، دگرگونی ریشه ای و نظایر آن ( هر چند ترجمه ی آن به انقلاب کپرنیکی هم در عصر جدید در ترجمه ها یا حتی تألیفات فارسی دیده می شود و بر اساس گرده برداری و ترجمه ی مستقیم است و نهایتاً اشکالی ندارد ).آقای دکتر پورجوادی در مقاله ی خود با تعبیر روشن و رسا منظور هیک را از انقلات کوپرنیکی در کلام شرح داده اند. به این شرح که هیک دین را دارای دو بخش دانسته است: یکی تعالیم اولیه و اصیل هر دین که منطبق با فطرت پاک و خداجوی انسان دین ورز است. دوم عقاید عارضی و تقلیدی و برساخته ها و بر افزوده های متکلمان، یا عقاید همراه با قصص و آرایه ها و پیرایه های موروثی. طبق ترجمه و شرح دکتر پورجوادی، پروفسور هیک بر آن است که « امروزه که جهان به صورت یک واحد ارتباطی (۲) درآمده است، ما در وضعی قرار گرفته ایم که باید در ارتباط خود با ادیان دیگر عنصر فطری دین خود را از عقاید موروثی و عارضی متمایز سازیم … » ( « انقلاب کپرنیکی در کلام »، ص ۷، ستون دوم ). همچنین: « تفکر کلامی جدید، تفکری که ورای تعینات و محدودیتهای فرهنگی – تاریخی گذشته است، تفکری است که در هر دینی به تأسیس یک کلام کلی، یا الهیات جهانی (۳) منتهی خواهد شد. به این کلام کلی یا الهیات جهانی، که یک الهیات تطبیقی است، از راه دیالوگ [ = همسخنی ] می توان رسید » ( همانجا ). و می افزاید: « این راه درست برخلاف راهی است که ادیان در گذشته برای تأسیس نظام کلامی و اصول اعتقادات دینی خود در پیش می گرفتند. در گذشته، نظام کلامی و الهیات هر دین بر محور عنصر نهادی آن دین بود، یعنی عقاید عارضی و تقلیدی؛ در حالی که الهیات جهانی باید بر محور تعالیم اولیه ی آن دین و بر مدار ایمان فطری انسان به خداوند استوار شود » ( همانجا، ص ۸، ستون ۱).حرف بنده این است که به این « کلام کلی » یا « الهیات جهانی » در قرآن مجید در بحث با اهل کتاب یا خطاب به آنها ( علی الخصوص یهودیان و مسیحیان ) اشاره شده است. دو آیه هست که به قدر مشترک اعتقاد و اعمال اهل کتاب، یعنی حداقل که مقبول است و مایه ی رستگاری می گردد، تصریح شده است: « از مؤمنان و یهودیان و مسیحیان و صابئین، هر کس که به خداوند و روز بازپسین ایمان آورده و نیکوکاری کرده باشد، پاداششان نزد خداوند [ محفوظ ] است، نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند » ( بقره، ۶۲ ). عبارات این آیه با تفاوتی اندک عیناً در آیه ی ۶۹ سوره ی مائده هم دیده می شود، و تفاوتش در این است که در آن « پاداششان نزد خداوند [ محفوظ ] است » نیامده است. البته چنان که از آیات عدیده ی قرآن بر می آید، ارکان ایمان کامل عبارت است از ایمان به خداوند ( مبدأ ) و روز بازپسین یا قیامت ( معاد )، و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران و عمل یا اعمال صالح از عبادات گرفته تا صدقات و انواع حسنات ( از جمله نگاه کنید به آیه ی بِر – بقره، ۱۷۷ – که کاملترین برنامه ی ایمان و عمل است، و نیز آیه ی ۱۳۶ همان سوره ). بعضی از قرآن پژوهان در مورد دو آیه ی پیشین، یعنی آیه ی ۶۲ سوره ی بقره و ۶۹ سوره ی مائده، که بالصراحه حاکی از رستگاری یا لااقل احتمال رستگاری و نجات اخروی اهل کتاب است، ادعا می کنند که این آیات با آیات دیگری که می فرماید: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ ( آل عمران، ۱۹ ) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ( آل عمران، ۸۵ ) نسخ شده است.باید گفت مفسران بزرگ در اینکه این دو آیه و نظایر آن، ناسخ آن دو آیه و نظایر آن باشند اتفاق کلمه ندارند، بلکه بعضی از آنان ( از جمله شیخ طوسی، زمخشری، طبرسی در جوامع الجامع، بیضاوی و از معاصران، جمال الدین قاسمی و مرحوم محمد جواد مغنیه ) اسلام را در اینجا نه به معنای اسلام محمدی [ دین مبین اسلام ]، بلکه اسلام ابراهیمی می گیرند یعنی توحید و تسلیم در برابر خداوند. البته در اینکه اسلام ناسخ ادیان پیشین است، جای بحث و تردیدی نیست، همچنین در اینکه بعضی از اهل کتاب ( مخصوصاً اهل کتابین، و از آنها هم مخصوصاً یهودیان ) به تعبیر قرآن مجید با دشمن داشتن مؤمنان و مسلمانان و ملائکه ( از جمله جبرئیل ) ( بقره، ۹۷-۹۸؛ مائده، ۸۰ ) یا تحریف کتابهای آسمانی خود ( بقره، ۷۵، ۷۹؛ آل عمران، ۷۸؛ نساء، ۴۶؛ مائده، ۱۴، ۴۴ ) یا قتل انبیا به ناحق و تقض میثاق ( میثاق توحید ) ( بقره، ۶۱، ۹۱؛ آل عمران، ۱۱۲ ) از صراط مستقیم ایمان خارج شده اند، تردیدی نیست. و این نیز مسلم است که خداوند بارها در قرآن مجید، اهل کتاب را دعوت به اسلام آوردن می فرماید ( از جمله بقره، ۱۳۶-۱۳۷؛ آل عمران، ۲۰؛ نساء، ۴۷ ). و بعضی از اهل کتاب از روی رشک و رقابت می کوشند که مسلمانان را از ایمانشان به سوی کفر ببرند ( بقره، ۱۰۵، ۱۰۹؛ آل عمران، ۶۹، ۱۰۰ ). حاصل آنکه بحث و مخاطبه با اهل کتاب اعم از یهودیان و مسیحیان در قرآن بسیار است ن تشریح نظرگاه قرآن درباره ی اهل کتاب نیازمند به رساله ای مستقل و مفصل است و در این مختصر نمی گنجد.نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که قرآن درباره ی یهود و نصاری موضع انقادی دارد و این دو دین را که در اصل توحیدی و الهی و ابراهیمی هستند، در صورت و هیأت پاک اولیه شان به رسمیت می شناسد. دلایل ما بر این سخن، اولاً بعضی از آیات قرآن مجید است ( که چند فقره از آن یاد شد ). این آیه نیز قابل توجه است: « و از اهل کتاب کسانی هستند که به خداوند و آنچه برای شما نازل شده و آنچه برای خودشان نازل شده، ایمان دارند و در برابر خداوند خاشعند و آیات الهی را به بهای ناچیز نمی فروشند، پاداش اینان نزد پروردگارشان [ محفوظ ] است و خداوند زود شمار است » ( آل عمران، ۱۹۹ ).البته انتقادهای قرآن از یهودیان ( در قرآن ذیل یهود و غالباً بنی اسراییل ) چندان فراوان و گاه شدید است که برقراری همسخنی بین مسلمانان و یهودیان را دشوار می سازد، مگر آنکه یهودیان حقیقت پرست و انتقاد پذیر باشند و گام بزرگتر را آنان بردارند و حسابشان از حساب سیاستهای منحط به کلی جدا باشد. در مورد مسیحیان نیز انتقادهای قرآن بسیار عمیق و اساسی است. در قرآن قول به الوهیت عیسی یا یکی از اقانیم ثلاثه انگاشتن او یا خداوند، صریحاً کفر شمرده شده است ( مائده، ۱۷، ۷۲-۷۳ ). اما در جنب آنها، آیات دلنواز و تکان دهنده ای نیز وجود دارد که عشق و آشتی را در دل حق پرستان، و در درجه ی اول مسیحیان حق پرست، برمی انگیزد: « یهودیان و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان [ مسلمانان ] می یابی [ همچنین ] مهربان ترین مردم را نسبت به مؤمنان [ مسلمانان ] کسانی می یابی که می گویند ما مسیحی هستیم. این از آن است که در میان ایشان کشیشان و راهبانی [ حق شناس و حق طلب ] هستند و نیز از آن روی که کبر نمی ورزند. و [ اینان ] چون آنچه را که به پیامبر [ اسلام ] نازل شده است بشنوند، می بینی که چشمانشان از اشک لبریز می شود، از آنکه حق را می شناسند و می گویند پروردگارا ایمان آورده ایم، ما را در زمره ی گواهان بنویس؛ و چرا به خداوند و حق و حقیقتی که برای همه ی ما نازل شده است، ایمان نیاوریم. حال آنکه امیدواریم که پروردگارمان ما را در زمره ی شایستگان و صالحان در آورد؛ و خداوند نیز به پاداش این سخن که گفتند، بوستانهای بهشتی که جویباران از فرودست آن جاری است نصیبشان می سازد و جاودانه در آن خواهند بود، و پاداش نیکوکاران این چنین است » ( مائده، آیات ۸۲-۸۵ ). همچنین مقام مسیح (علیه السّلام) به عنوان بنده ی خدا و پیامبر او ( نساء، ۱۵۷؛ مائده، ۷۵ ) در قرآن بسیار والاست، چنان که حق تعالی او را کلمه الله [ = کلمه منه ] ( آل عمران، ۳۹، ۴۵؛ نساء، ۱۷۱ )، و روح الله ( نساء، ۱۷۱؛ مریم، ۱۷؛ انبیاء ۹۱ ) و مؤید به روح القدس ( بقره، ۲۵۳؛ مائده، ۱۱۰ ) می شمارد؛ نیز بزرگداشت و گرامیداشت مریم ( علیها السّلام ) در قرآن مجید در حدی شامخ و شایان توجه است، چنان که حتی سوره ی مستقلی به نام مریم، و گویای احوال او در قرآن وجود دارد.دلیل دیگر بر اینکه قرآن اهل کتاب را به رسمیت می شناسد ( ولو اینکه نهایتاً اسلام ناسخ آن ادیان است و اهل کتاب را به اسلام می خواند ) این واقعیت قرآنی و تاریخی است که آنان را مجاز به باقی ماندن در دین خود و پرداخت جزیه می گرداند ( توبه، ۲۹ )؛ و نیز تصریحاً معاشرت با اهل کتاب را، از ازدواج با آنها گرفته تا هم غذایی با آنان و خوردن از طعام آنان تجویز می فرماید ( مائده، ۵ ). همچنین در قرآن مجید بارها عبارت الذَّینَ اَشرکُوا مِن اَهلِ الکِتاب ( کسانی از اهل کتاب که شرک ورزیده اند ) به کار رفته است، که حاکی از این است که فقط گروهی از اهل کتاب شرک ورزیده اند، نه همه ی آنها؛ و نیز آشکارا بعضی از آنان را امه مقتصده ( امت میانه رو و درستکار ) ( مائده، ۹۶ ) و امه قائمه ( امت درست کردار ) ( آل عمران، ۱۱۳ ) خوانده است. چنان که می فرماید: « آنان یکسان نیستند؛ از اهل کتاب، گروهی درست کردارند که آیات الهی را در شب می خوانند و سر به سجده می نهند. به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند و به نیکی فرمان می دهند و از ناشایستی باز می دارند و به نیکوکاری می شتابند و اینان از شایستگانند. و هر کار خیری که انجام دهند هرگز بدون پاداش و سپاس نخواهند ماند و خداوند از پرهیزگاران آگاه است » ( آل عمران، ۱۱۳-۱۱۵ ). حاصل آنکه اهل کتاب از آنجا که اهل کتاب هستند – چنان که همین عنوان احترام آمیز و حقانی « اهل کتاب » نشان می دهد – مؤمن و بر حق اند، اگر انتقادی متوجه آنهاست از این جهت نیست بلکه از جهت عدول از صراط مستقیم ایمان و غلو در دین است. چنان که مسلمانان نیز وقتی که ایمانشان آلوده به اغراض و هوی و هوسهای دنیوی می شود، و به نفاق می گرایند، مورد انتقاد و آماج طعن و تقبیح هستند و همردیف مشرکان دوزخی شمرده می شوند ( نساء، ۱۳۸-۱۴۰ ). ممکن است بگویند اصلاً منافقان، مسلمان نبوده اند تا از اسلام خارج شده باشند. پاسخش این است که اینان از نظر فقهی مسلمان و از نظر کلامی نامسلمان اند و به زبان و به ظاهر قائل به مقالات مسلمانی اند.دشوارترین سؤالی که در این زمینه می توان کرد این است که آیا خداوند مقرر داشته است که پس از ظهور اسلام ادیان دیگر از جمله یهودیت و مسیحیت به کلی دعاوی خود را از دست بنهند و سر تسلیم به آستان اسلام بگذارند یا خیر؟ پاسخ به این سؤال، نفیاً و اثباتاً دشوار است و مستلزم بحثهای دراز دامن کلامی و حتی فلسفی ( فلسفه ی دینی ) است. شاید توجه به چند آیه ی قرآن که بالصراحه می فرماید: وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ ( لَجَعَلَ النَّاسَ ) أُمَّهً وَاحِدَهً ( و اگر خداوند می خواست آنان ( یا مردم ) را امت یگانه ای قرار داده بود )، زمینه ای برای پاسخ دادن به این پرسش دشوار باشد چنان که می فرماید: « و کتاب را بر تو به راستی و درستی نازل کردیم که همخوان با کتابهای آسمانی پیشین و حاکم ( مهیمن ) بر آنهاست. پس در میان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل فرموده است داوری کن، و به جای حق و حقیقتی که بر تو نازل شده است، از هوی و هوس آنان پیروی مکن. برای هر یک از شما راه و روشی معین داشته ایم و اگر خداوند می خواست آنان را امت یگانه ای قرار می داد ولی [ چنین کرد ] تا شما را در آنچه به شما بخشیده است بیازماید، پس به انجام دادن خیرات بشتابید، بازگشت همگی شما به سوی خداوند است، آنگاه شما را از حقیقت آنچه اختلاف داشتید، آگاه خواهد کرد » ( مائده، ۴۸ ). همچنین: « و اگر پروردگارت می خواست، مردم را امت یگانه ای قرار می داد، ولی همچنان اختلاف می ورزند » ( هود، ۱۱۸؛ نیز ـــ شوری، ۸ ). در اینجا ممکن است به آیه ای از قرآن مجید استناد شود که در آن وعده ی غلبه ی اسلام بر همه ی ادیان آمده است: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ( او کسی است که پیامبرش را با هدایت [ و دلایل آشکار ] و دین حق فرستاده استت تا آن را بر همه ی ادیان پیروز گرداند ولو آنکه مشرکان اکراه داشته باشند ). ( توبه، ۳۳؛ فتح، ۲۸ با اندک تفاوتی در کلمات پایانی آیه؛ صف، ۹ ) ولی معنای آن، لزوماً این نیست که در اینجا مطرح شد. عنیب ای ظاهرترین معنای متبادر به ذهن از آن است اما همه ی مفسران درباره ی آن اتفاق نظر ندارند. شیخ طوسی از ابن عباس – که پس از علی بن ابی طالب (علیه السّلام) قرآن شناس ترین صحابه ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود – نقل کرده است که « هاء در لیظهره به رسول [ پیامبر اسلام ] بر می گردد یعنی تا خداوند به او علم همه ی ادیان را بیاموزد به طوری که هیچ نکته از آنها بر او پوشیده نماند » ( تفسیر تبیان، ذیل تفسیر آیه ی ۳۳ سوره ی توبه = ج ۵، ص ۲۰۹ ). میبدی هم در عداد چند معنا، همین تفسیر و شرح را به عربی از ابن عباس نقل کرده است. مهم این است که چنین معنایی برای ظهور یا اظهار که همراه با « علی » باشد در قرآن مجید سابقه دارد. البته در بیشتر موارد این کلمه به معنای غلبه است چنان که می فرماید: إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ ( کهف، ۲۰ ) ( آنان اگر بر شما دست یابند شما را سنگسار می کنند یا به کیش خویش باز می گردانند ). اما یک مورد هم هست که بالصراحه به معنای علم و اطلاع است. چنان که فرماید: أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ( نور، ۳۱ ) ( یا کودکانی که هنوز اطلاعاتی از شرمگاه [ یعنی مسائل جنسی ] زنان ندارند ). شیخ طبرسی، جز معنایی که از ترجمه ی این آیه بر می آید ( و یاد شد )، یعنی غلبه ی نهایی اسلام، از قول ضحاک این معنا را هم نقل می کند که « مراد به هنگام نزول عیسی بن مریم [ یعنی رجعت او قبل از قیام قیامت ] است که هیچ اهل دین باقی نمی ماند مگر آنکه یا اسلام بیاورد، یا جزیه بپردازد ». همچنین همان تفسیر منقول از ابن عباس را هم نقل می کند ( مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه، ج ۳، ص ۲۵ ). ابوالفتوح رازی دو معنا یا تفسیر متفاوت قابل توجه دیگر نیز از این آیه به دست می دهد: ۱) « بعضی دیگر گفتند: معنی آن است که تا این دین را بر همه ی ادیان اظهار کند و قوت و ظفر دهد به حجت و دلیل، و حجت این دین ظاهرتر باشد و دلیل او روشنتر ». 2) « بهری گفتند: مراد اعزاز اسلام است، تا اسلام چنان عزیز کند که بر هیچ مسلمان، صغار و مذلتی نرود، چنان که بر اهل ذمه می رود، از هوان و بذل جزیه ».امام فخر رازی این آیه را به پنج وجه شرح داده است که بعضی شبیه به آنهایی است که نقل کردیم. حرف تازه ی او یکی در این است که – در وجه سوم – می گوید: مراد غلبه ی اسلام است بر ادیان موجود در جزیرهالعرب، و این امر حاصل شد، زیرا خداوند احدی از کفار در این سرزمین باقی نگذارد. و در وجه اول، همان پیشرفت اسلام را بر یهود در بلاد عرب و بر نصاری در بلاد شام و ناحیه ی روم و بر بت پرستان در سرزمینهای مختلف و بر مجوس در ایران و بر سایر ادیان در سایر نواحی، به عنوان تحقق وعده ی الهی و راست در آمدن این آیه که از غیب خبر داده است، تلقی می کند ( تفسیر کبیر، ذیل آیه، ج ۱۶، ص ۴۰ ). حاصل آنکه با ملاحظه ی این همه معانی مختلف و مقبول که برای این آیه یاد کرده اند، همچنان به سادگی نمی توان گفت در این آیه خبر از غلبه ی نهایی اسلام بر همه ادیان داده شده است. البته مسیر دینی بشر را در سده ها و هزاره های آینده و بسیار دور نمی توان پیش بینی کرد. یک تفسیر معقول دیگر هم که از آن آیه می توان به دست داد این است که شاید مراد از آن غلبه ی نهایی توحید بر شرک باشد.سخن دیگر اینکه تأیید ضمنی ادیان دیگر و قبول کثرت ادیان، از این حقیقت هم بر می آید که در قرآن بارها چنین تعبیر و توصیف شده است که در قیامت از هر امتی، شاهدی که انبیا و پیشوایان آن امت اند، در عرصه ی محشر حاضر می گردند و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هم شاهد امت اسلام است ( نساء، ۴۱؛ نحل، ۸۹ ): « روزی که خداوند پیامبران را گرد آورد و بپرسد که [ امتتان ] چه پاسخی به شما دادند » ( مائده، ۱۰۹ ). همچنین: « روزی که هر مردمی را با امامشان فرا خوانیم » ( اسراء، ۷۱ ) و « هر امتی با کتابش فرا خوانده شود » ( جاثیه، ۲۸ ). و سرانجام به یکی از زیباترین آیات قرآنی در همین زمینه اشاره می کنیم: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ ( و سراسر عرصه ی محشر به نور پروردگارش درخشان شود و نامه ی اعمال را در میان نهند و پیامبران و گواهان را به میان آورند و بین مردم به حق داوری شود و بر آنان ستم نرود ( زُمَر، ۷۰ ). همچنین بارها گفته شده است که خداوند در آنچه بین مردم – و طبعاً در مورد مذاهب – اختلاف هست، به حق داوری می فرماید ( سجده، ۲۵؛ جاثیه، ۱۷ ). و از این آیات چنین بر می آید که ایمان و کفر ملل و نحل بسیار دارند و همه ی دینها به یک دین جهانی ( اسلام ) تبدیل نگردیده است.اینک می رسیم به مهمترین آیه ای که مانند ماده ی واحده ای الهیات جهانی و جان و جوهر دین و ایمان را در یک کلمه خلاصه کرده است، و آن آیه ی ۶۴ سوره آل عمران است: قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ( بگو این اهل کتاب بیایید بر سر سخنی که بین ما و شما یکسان است بایستیم که جز خداوند را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و هیچ یک از ما دیگران را در برابر خداوند به خدایی برنگیرد؛ و اگر رویگردان شدند بگویید شاهد باشید که ما فرمانبرداریم ). آری این آیه ی تنها، بیانیه ی ایمان است، و وقتی که آن را در پرتو آیه ی معروف و بشارت دهنده ی بزرگی ملاحظه کنیم که می فرماید: خداوند فقط گناه شرک را نمی بخشد و گناهان دیگر را برای هر کس که بخواهد می بخشد ( نساء، ۴۸، ۱۱۶ )، از صحت استنباط خود مطمئن تر می شویم. گفتنی است که آیه ی نامبرده، بلافاصله پس از آیه ی معروف مباهله نازل شده است. بی مناسبت نیست که به آیه و داستان مباهله نیز توجه کنیم. دعوت به مباهله و پیامدهای آن، نمونه ی تاریخی و تکان دهنده ای از یک نوع همسخنی یا مواجهه بین اسلام و مسیحیت است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور الهی برای نمایاندن حقانیت اسلام و نادرستی نسبت الوهیت به عیسی (صلی الله علیه و آله و سلم)، در برابر اهل کتاب، به ویژه مسیحیان نجران، از نمایندگان ایشان خواستند که بیایند و مباهله کنند: « و هر کس که پس از فرا رسیدن علم [ وحی ] به تو، درباره ی او [ عیسی ] با تو محاجه کند، بگو بیایید ما پسرانمان و شما پسرانتان، ما زنانمان و شما زنانتان، ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را بخوانیم، سپس [ به درگاه خداوند ] تضرع کنیم و بخواهیم که لعنت الهی بر دروغگویان فرود آید » ( آل عمران، ۶۱ ). نمایندگان مسیحیان نجران چون صدق و اخلاص دلیرانه ی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و همراهانشان را – چهار تن که با خود حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) پنج تن آل عبا و اهل کسا را تشکیل می دادند – مشاهده کردند، هراسان و از عاقبت کار و عقوبت الهی بیمناک شدند و تن به مباهله ندادند و با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صلح کردند و درخواست کردند که بر دین خود باقی بمانند و جزیه بپردازند و حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) پذیرفتند.اینکه ماجرای مباهله را نوعی همسخنی بین اسلام و مسیحیت شمردیم، بیراه نیست. چه این برخورد ظاهراً بی سرانجام در واقع بسیار مثمرثمر و معنی دار بود. این نخستین بار بود که مسیحیت، ولو غیر رسمی، احتمال حقانیت اسلام را می داد و اذعان می کرد که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نبی صادق و بر حق است و حتی از اسلام، پناه و حمایت می خواست.به ساقه ی اصلی بحث خود بازگردیم و ببینیم مفسران درباره ی آیه ی قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ ( آل عمران، ۶۴ ) چه می گویند. نگارنده ی این سطور، به دلایلی که بخشی از آنها در همین مقاله گفته شده و بعضی دیگر گفته خواهد شد، این آیه را آیه ای مهم و بلکه بسیار مهم و حامل پیامی انقلابی و سلسله جنبان تحولی عظیم در همسخنی بین اسلام و اهل کتاب یا اسلام و سایر ادیان توحیدی می داند؛ و پیش از مراجعه به تفاسیر قرآن، چنین می انگاشت، که این آیه معرکه ی آراء مفسران باشد. ولی وقتی که به تفاسیر فارسی و عربی قدیم و جدید شیعه و اهل سنت، از پیش از طبری تا پس از طباطبایی – اعلی الله مقامهما – مراجعه کرد، از سکوت و کم التفاتی مفسران درباره ی آن، غرق در حیرت شد. آری مفسران به اهمیت این آیه از منظری که ما می نگریم التفات نکرده اند. بیضاوی بهترین و پرمغزترین و نیز « مفصلترین » بحث را درباره ی آن کرده است که خود تفسیری تقریباً کوتاه است ( که غالباً یک جلدی و در حاشیه ی قرآن چاپ می شود. این تفسیر از آنجا که موجز و مختصر و در عین حال پربار است، « سید المختصرات » نامیده می شود ). باری بیضاوی در تفسیرش، انوار التنزیل، در ذیل آیه چنین آورده است:قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ، ناظر به اهل کتابین [ یهود و نصاری ] است و گفته اند خطاب آن متوجه به وفد نجران یا یهودیان مدینه است. تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ که در آن اختلاف رسل و کتابهای آسمانی، فرقی به بار نمی آورد و تفسیر این کلمه در بعد از این عبارت آمده است، و آن اینکه أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ یعنی او را به یگانگی بپرستیم و در این امر اخلاص بورزیم وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً و غیر او در استحقاق عبادت شریک او نگیریم و دیگری را سزاوار عبادت ندانیم. وَ لاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ و نگوییم که عُزیر یا مسیح پسر خداست، و از احبار در زمینه ی تحریم و تحلیل اطاعت نکنیم چرا که همه ی آنها انسانهایی نظیر ما هستند. روایت کرده اند که چون این آیه نازل شد که « احبار و رهبانانشان را به جای خداوند به خدایی می گیرند »، عدی بن حاتم گفت: یا رسول الله ما که آنها را نمی پرستیم. حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آیا مگر آنها حلال و حرام شما را تعیین نمی کنند، و شما به قول آنها عمل نمی کنید؟ گفت: چرا. حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: مراد از پرستش همین است. فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر از توحید رویگردان شدند، فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ [ به آنان ] بگویید شاهد باشید که ما مطیع و فرمانبرداریم، یعنی حجت بر شما تمام شد، پس لااقل اعتراف کنید که ما مطیع و فرمانبردار این حکم [ مسلمان ] هستیم، یا اعتراف [ ضمنی ] بکنید که شما [ همچنان ] کافرید. یعنی آنچه را همه ی کتابهای آسمانی به آن ناطق و پیامبران به آن قائلند منکرید.
تنبیه:ملاحظه کنید که در این داستان چه ارشاد سنجیده ای هست و چگونه در احتجاج گام به گام پیش می رود [ = حسن التدرج ]. ابتدا [ در آیات دیگر ] احوال عیسی را [ که او و مادرش مثل انسانهای دیگر غذا می خورده اند ] و دستخوش احوال و شئونی بوده که با الوهیت منافات دارد بیان می دارد. سپس بیانی به میان می آورد که گره فکری آنان را می گشاید و شبهه شان را برطرف می سازد. پس چون عناد و لجاج ایشان را می بیند، آنان را به مباهله که شیوه ای مجعزه آسا [ و مبتنی بر وحی الهی ] است دعوت می کند، و سرانجام در آخرین مرحله، چون از آن هم روی می گردانند و در عین حال تا حدی نرمش پیشه می کنند، ارشاد آنان را از سر می گیرد و به آنان روشی آسانتر پیشنهاد می کند و آن این است که آنان را به آنچه عیسی و انجیل و سایر انبیا و کتب آسمانی در آن متفق الکلمه هستند دعوت می کند و چون [ احتمال می دهد ] که آیات و هشدارهای [ وحیانی و الهی ] کفایت نکند، می فرماید که به آنان بگویید که گواه باشید که ما مطیع و فرمانبردار [ و مسلمان ] هستیم » ( تفسیر بیضاوی، ذیل آیه ).شمه ای از اهمیت انقلابی این آیه که به آن اشاره کردیم، این است که در آن از میان اقلام و ارکان ایمان که در قرآن چندین فقره است ( ایمان به خداوند، ایمان به انبیا، ایمان به کتابهای آسمانی، ایمان به غیب از جمله شامل ایمان به ملائکه، ایمان به معاد [ قیامت و حساب و کتاب ] و انجام اعمال صالح و عبادات از روزه و نماز و حج و زیارت و غیره ) فقط دو وجه یا دو فقره را مطرح می فرماید. یکی ( که اصلی و ایجابی است ) ایمان به خدا یا توحید است؛ دوم ( که فرعی و سلبی است ) نهی از شئون الهی دادن به پیشوایان و علمای دین. این دعوت به مبنای این دو ماده ( یک اصل و یک فرع ) از نظر اسلام و مسلمانان قدیم و جدید، دعوتی است به حداقل. ولی مهم این است که از نظر اهل کتاب و مخصوصاً مسیحیان قدیم و جدید، دعوتی است به حداکثر. یعنی از مسلمانها می خواهد که برای برقراری همسخنی، حداقل دعاوی و درخواست خود را داشته باشند، و از مسیحیان می خواهد که انصاف دهید، نه سخن از حقانیت وحی قرآن می گوییم، نه سخن از نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و نه از سایر وجوه و اقلام ایمان، و با شما بر سر یک کلمه یعنی توحید – که جان و جوهر دین و ایمان است، و طرد انواع شرک – صلح می کنیم. بعد هم می فرماید که این کلمه ( قول به توحید ) چیزی جدید و نوظهور که سابقه نداشته باشد، نیست، بلکه « بین ما و شما مشترک و مساوی است » (سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ ).ما هم امروزه در همسخنی بین ادیان، مخصوصاً بین اسلام و مسیحیت، می توانیم همین آیه ی ژرف و شگرف را سرلوحه ی کار و برنامه ی عمل قرار دهیم. یعنی لازم نیستکه تنور غیرت اسلامی مان را به تاب آوریم و بگوییم که باید مو به مو به یکایک اقلام و ارکان ایمان – که شرحش گذشت – ایمان بیاورید. زیرا به قول مولانا چونکه صد آمد نود هم پیش ماست. یا به قول مثل معروف: کل الصید فی جوف الفراء. وقتی که مسیحیان دیدگاه اصلی شان تصحیح شد و شبهه ی بزرگشان در مورد توحید برطرف شد، در سایر مسائل و اقلام ایمان هم راحت تر با مسلمانان و سایر موحدان به توافق می رسند.یک نکته ی مهم درباره ی این آیه این است که احتمال می رود که قرائن نشان می دهد که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این آیه از نظرگاه تقریب بین مذاهب و ادیان می نگریسته اند. دلیل این سخن آن است که حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) در نامه های معدودی که در نشر دعوت اسلام به شاهان و امیران و قیصران آن روزگار نوشته اند، کمتر به آیات قرآن – که مورد قبول و احترام طرف نیست – استناد و یا اشاره می کرده اند، ولی در دو مورد در نامه های کوتاه خود به دو شخصیت، یکی هرقل و دیگری مقوقس، این آیه را به تمامی نوشته اند. این نامه ها کوتاه است و نیمی از آن را همان آیه تشکیل می دهد. بعضی از مفسران به این مسأله اشاره کرده اند و متن نامه یا نامه ها را ( که شبیه به هم یا حتی یکسان است ) آورده اند، متن این نامه ها در مجموعه ی مکاتیب نبوی که در عصر جدید بارها به طبع و اخیراً به ترجمه ی فارسی هم ( تحت عنوان وثائق ) رسیده است، دیده می شوند و ما ترجمه ی کهن آن را از تفسیر ابوالفتوح رازی نقل می کنیم: « از محمد رسول خدای به هرقل که بزرگ روم است. سلام بر آنها باد که پس رو راه راست باشند. من تو را به اسلام می خوانم، اسلام آر تا سلامت یابی. اسلام آر تا مزدت دوباره باشد و اگر از اسلام عدول کنی و برگردی بر تو باشد بزه بزهکاران، و این آیه برنوشت بر آخر نامه و فرستاد » ( تفسیر ابوالفتوح، ذیل آیه ).بیش از این اطاله و اطناب روا نیست. از طول کلام عذر می خواهم. گمان می کنم روشن شده باشد که سرچشمه ی « انقلاب کپرنیکی » و تحول انقلابی در همسخنی بین ادیان و آرزوی تدوین الهیات جهانی که هیک و بعضی دیگر از دین پژوهان بزرگ معاصر وجهه ی همت خود قرار داده اند، اگر ملهم از این آیه ی قرآن نباشد ( که واقعاً آن هم مستبعد نیست )، بی شبهه با آن مطابق است.
پی نوشت ها :
۱٫ Webster’s Ninth New Collegiate Dictionary2. communicational unity3. global theologyمنبع مقاله :خرمشاهی، بهاء الدین؛ (۱۳۸۹)، قرآن پژوهی (۱)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم