چهارم ربیع الثانی
۱- وقوع غزوه غابه (۶ هجری قمری)
۲- ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی (۱۷۳ هجری قمری)
۳- درگذشت منتصر بالله عباسی (۲۴۸ هجری قمری)
۴- رحلت “تاج العلماء” عالم مسلمان هندی (۱۳۱۲ هجری قمری)
۵- درگذشت آیت الله سید محمد باقر موحد ابطحی (۱۴۳۵ هجری قمری)
—
۱- وقوع غزوه غابه (۶ هجری قمری)
“عُیینه بن حِصن” که از مشرکان و زورمداران اطراف مدینه بود، در شب چهارم ربیع الثانی سال ششم ه.ق با یک گره چهل نفری از مشرکان به شتران پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در مکانی به نام “غابه” نگهداری و چِرا داده میشدند، هجوم آورد و پس از کشتن فرزندی از “ابوذر” و فراری دادن سایر ساکنان آن مکان، شتران را غارت کرد.
ابوذر، خبر ناگوار تهاجم عیینه بن حِصن را در همان شب به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسانید و پیامبر در بامداد آن روز با تعدادی از یارانش عازم آن ناحیه گردید. آن حضرت، برای “مقداد بن عمرو” پرچمی بست و وی را به فرماندهی رزمندگان برگزید.
پس از مقداد، دیگران را به یاری وی اعزام کرد و خود آن حضرت نیز به سوی آنان رهسپار شد. مقداد، در زمینی به نام “هیقا” (یا هیفا) که در یک میلی “چاه مطلب” قرار دارد، به سپاه دشمن رسید و با آنان درگیر شد. دشمنان در برابر سربازان اسلام ایستادگی کرده و به نبرد پرداختند و یک تن از رزمندگان اسلام به نام “مُحرز بن نضله” را به شهادت رسانیدند و از مشرکان، نیز چهار نفر کشته شدند که یکی از آنان “حبیب پسر عیینه” بود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز به سپاهیان و سربازان خود در سرزمین “ذی قرد” در نزدیکیهای “غابه” ملحق شد. در این غزوه تعداد پانصد و یا هفتصد نفر از مسلمانان حضور پیدا کرده و موجب ترس و وحشت دشمن شدند. در ایامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مدینه بیرون بودند، “عثمان بنام مکتوم”، جانشین وی در مدینه بود و “سعد بن عباده” با سیصد تن از مبارزان قبیلهاش، حفاظت و حراست مدینه را بر عهده داشتند.
شایان ذکر است، هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان به مدینه برگشتند، دیدند برادرزاده عُیینه یکی از شتران شیردِه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به نام “سمراء” را برگردانده و در نزدیکی درِ خانه آن حضرت ایستاده و منتظر پیامبر است. حضرت از جوانمردی وی اظهار خرسندی کرد و به وی جوایزی بخشید.{۱}
۱) المغازی، ج ۱، ص ۵۳۷٫
—
۲- ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی (۱۷۳ هجری قمری)
عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب، مشهور به عبدالعظیم حسنی، شاه عبدالعظیم و سیدالکریم، در روز پنج شنبه ۴ ربیع الثانی سال ۱۷۳ ه.ق، در زمان حکومت هارون الرشید، در مدینه متولد شد.{۱}
پدرش عبدالله بن علی قافه و مادرش دختر اسماعیل بن ابراهیم بوده که به «هیفاء» موسوم است.{۲}نسب وی به امام مجتبی (علیه السلام) میرسد.
همسر عبدالعظیم، دختر عمویش، خدیجه، دختر قاسم بن حسن امیر، مکنّی به ابومحمد بود. عبدالعظیم از او صاحب دو فرزند به نامهای محمد و ام سَلَمِه شد.{۳} شیخ عباس قمی در وصف یکی از فرزندان او میگوید: محمد مردی بزرگوار بود و به مقام زهد و عبادت شهرت داشت.{۴}
عبدالعظیم محضر امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) را درک کرده و ایمان خویش را بر امام هادی(علیه السلام) عرضه داشته{۵}،گفتهاند عبدالعظیم هرگاه وارد مجلس امام جواد(علیه السلام) یا امام هادی(علیه السلام) میشد، با کمال ادب و خضوع و غایت حیا و تواضع، در حالی که دستهای خود را از ردا بیرون آورده بود، به محضر آن امامان سلام عرض میکرد و امام پس از جواب سلام، او را نزدیک خود میخواند و در کنار خویش مینشاند؛ به حدّی که زانوی او به زانوی امام میچسبید و امام، کاملاً از احوال او سؤال میکرد. این برخورد موجب حسرت و غبطه دیگران میشد.{۶}
محدث نوری درباره فضائل عبدالعظیم حسنی از رساله صاحب بن عباد نقل میکند: او مردی با ورع، پارسا، معروف به امانت، صداقت در گفتار، عالم به امور دین، قائل به توحید و عدل و دارای احادیث بسیار بود.{۷}
امام هادی(علیه السلام) در سفری که عبدالعظیم به سامرا داشته، او را تصدیق میکند. امام هادی وی را این گونه خطاب میکند: یا اباالقاسم! تو به حق ولی ما هستی… تو همان دینی را که پسندیده خداست، از ما گرفتهای… خداوند تو را با گفتار ثابت در دنیا و آخرت تثبیت کند.{۸} این گفتگو میان امام و عبدالعظیم به «حدیث عرض دین» مشهور است.
دوران زندگی عبدالعظیم مصادف با شرایط خفقان و سرکوب شیعیان توسط بنی عباس بود. عبدالعظیم نیز همچون پدرانش سالها تحت تعقیب بود. او گرچه زمانی که در مدینه، بغداد و سامرا میزیست روش تقیه را در پیش گرفته و عقیده و مرام خود را پنهان میداشت، ولی بااین حال مورد غضب متوکل و معتز بود.
عبدالعظیم در زمان معتز خلیفه عباسی، به جهت اذیت و آزار و خوف از قتل، به امر امام هادی (علیه السلام) از سامرا به ری – که از پایگاههای مهم عباسیان بود – هجرت کرد. برخی هم نقل کردهاند به قصد زیارت قبر علی بن موسی الرضا(علیهماالسلام) به قصد خراسان هجرت کرد و در ری برای زیارت حمزه بن موسی بن جعفر(علیهم السلام) توقف کرد و در آن جا مخفی شد.{۹}
نجاشی به نقل از احمد بن محمد بن خالد برقی ماجرا را این گونه روایت میکند: عبدالعظیم در حال فرار از سلطان، به ری آمد و در سرداب خانه مردی از شیعیان در محله «سکه الموالی» ساکن شد. او در همان سرداب به عبادت میپرداخت. روز را روزه میگرفت و شب را به عبادت میگذراند. وی مخفیانه از منزل بیرون میآمد و به زیارت قبری میرفت که میگفت: این قبر مردی از فرزندان موسی بن جعفر(علیهماالسلام) است. پیوسته در آن سرداب بود و خبر ورود او به شیعیان آل محمد(علیهم السلام) یکی پس از دیگری میرسید تا اکثر شیعیان با وی آشنا شدند.{۱۰}
عبدالعظیم حسنی در ۱۵ شوال سال ۲۵۲ ه.ق در زمان امام هادی(علیه السلام) از دنیا رفت و درباره چگونگی رحلت او دو قول است: نجاشی میگوید: عبدالعظیم بیمار شد و از دنیا رفت{۱۱}؛در مقابل طریحی مینویسد: از اولاد ابوطالب، کسی که در ری زنده مدفون شد عبدالعظیم حسنی است.{۱۲}
شیخ صدوق در باب زیارت مرقد وی، روایتی را نقل میکند که فردی از اهالی ری بر امام علی النقی(علیه السلام) وارد شد و گفت: به زیارت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) مشرّف شدم. امام(علیه السلام) فرمود: ثواب زیارت قبر عبدالعظیم که نزد شماست مانند کسی است که قبر حسین بن علی(علیهما السلام) را زیارت کرده است.{۱۳}
۱) تهرانی، الذریعه، ج ۷، ص ۱۶۹. بر آستان کرامت، ص ۵.
۲) ابن عنبه، عمده الطالب، ص ۹۴.
۳) جنه النعیم، ج ۳، ص ۳۹۰. ابن عنبه، عمده الطالب، ص ۹۴.
۴) قمی، منتهی الآمال، ج ۱، ص ۵۸۵.
۵) تهرانی، الذریعه، ج ۷، ص ۱۹۰.
۶) زندگانی حضرت عبدالعظیم (ع)، ص ۳۰.
۷) نوری، خاتمه مستدرک، ج ۴، ص ۴۰۴.
۸) صدوق، امالی، ص ۴۱۹ و ۴۲۰. فتال، روضه الواعظین، ص ۳۱ و ۳۲.
۹) کجوری، جنه النعیم، ج ۴، ص ۱۳۱.
۱۰) نجاشی، رجال نجاشی، ص ۲۴۸.
۱۱) نجاشی، رجال نجاشی، ص ۲۴۸.
۱۲) المنتخب، ص ۸.
۱۳) صدوق، ثواب الاعمال، ص ۹۹.
—
۳- درگذشت منتصر بالله عباسی (۲۴۸ هجری قمری)
محمد، معروف به “منتصر بالله” فرزند متوکل عباسی، پس از قتل پدرش متوکل در شوال سال ۲۴۷ ه.ق به خلافت رسید. متوکل عباسی (دهمین خلیفه بنیعباسی) که در دشمنی با اهل بیت (علیهمالسلام) و شیعیانشان معروف و در ستمکاری و سختگیری بر عموم مردم زبانزد همگان بود، چند سال پیش از هلاکت خود فرزندش “محمد منتصر” را به ولایتعهدی برگزید.
ولیکن پس از مدتی از این کار پشیمان شد و در صدد خلع منتصر از ولایتعهدی برآمد زیرا میپنداشت که منتصر در انتظار مُردن اوست تا هر چه زودتر، خود به خلافت برسد. از این رو همیشه وی را به جای “المنتصر”، “المستعجل” میخواند. منتصر از این که پدرش متوکل عباسی راه ناسپاسی و انحراف از مسیر حقیقت را در پیش گرفته و با خاندان “پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله” دشمنی نموده و نسبت به مقام شامخ “امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیهالسلام” جانب ادب را رعایت نمیکرد، بسیار ناراحت بود و بر او اعتراض میکرد و میگفت: علی (علیهالسلام)، سرور ما و شیخ بنیهاشم است.
بدین جهت اگر از خادمان و ندیمان دربار کسی نسبت به حضرت علی (علیهالسلام) بی احترامی مینمود، منتصر وی را تهدید و حتی تنبیه میکرد. متوکل عباسی که از رویه پسرش خشمگین بود، در صدد خلع وی از ولایتعهدی و جانشینی فرزند دیگر خود “معتز عباسی” برآمد و منتصر را تحقیر میکرد و دشنام میداد و به قتل تهدیدش مینمود و وزیر خود “عبیدالله بن یحیی بن خاقان” را فرمان داد که بر منتصر سیلی زند.
سرانجام، منتصر و فرماندهان معروف دربار همانند “بُغا” و “وصیف” از رفتار و کردار متوکل به تنگ آمده و در صدد قتلش برآمدند. منتصر در شب چهارم شوال در حالی که پدرش در حال مستی بود، بر او هجوم آورده و وی را در همان حال به هلاکت رسانید و “فتح بن خاق” را که به دفاع از متوکل برخاسته بود، به متوکل ملحق کرد.
در همان شب، فرماندهان عالی رتبه با منتصر بیعت کردند و از سایر فرزندان و خانواده متوکل، از جمله از معتز و مؤید، پسران متوکل عباسی نیز بیعت گرفتند. منتصر عباسی، پس از استقرار در مقام خلافت دستور داد شهرک “جعفریه” را که پدرش برای خود و خانواده خویش بنا کرده بود، تخریب کنند و همه ساکنان آن را به سامرا انتقال دهند. همچنین برادرانش معتز و مؤید را از ولایتعهدی خلع کرد و از آنان برای این امر، امضا گرفت و جهت خرسندی سپاهیان خلافت، مواجب ده ماهه آنان را یک جا پرداخت کرد و به اقدامات اساسی همّت نمود.
ولیکن خلافتش دوام نیافت و برای تغییرات اساسی و اصلاحات بنیادی در خلافت عباسیان و جبران ستمکاریها و ناکارآمدیهای پدر و پدران خویش، مهلتی نیافت. زیرا ورمی در دو جانب گلوی او پدید آمد و همان، بلای جانش گردید و برخی می گویند که طبیبش، وی را با نیشتر زهرآلود رگ زد و در نتیجه در چهارم و به قولی در پنجم ربیع الثانی و به روایت ابن خلدون در ۲۵ ربیع الاول سال ۲۴۸ ه.ق بدرود حیات گفت.
خلافتش کوتاه مدت بود و تنها شش ماه دوام یافت و به هنگام مرگ، تنها بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود.{۱}
۱) تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۴۹۳؛ التنبیه والاشراف، ص ۳۱۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۴۳۵؛ وقایع الایام، ص ۲۲۷٫
—
۴- رحلت “تاج العلماء” عالم مسلمان هندی (۱۳۱۲ هجری قمری)
تاج العلما در خاندانی اهل علم از فقیهان نصیرآباد لکهنو متولد شد. پدر او”سلطان العلما” از عالمان بزرگ بود و برخی از او با عنوان مجتهد زمان و مروج دین یاد کردهاند. جد او،”دلدارعلی” نیز اهل علم و دارای شهرت فراوان بوده است.
تاج العلما علوم اولیه را نزد بزرگانی همچون محمدعلی لکهنوی، ملقّب به قائمه الدین، محمد عباس شوشتری و احمدعلی احمدآبادی فراگرفت و سپس نزد پدرش به آموختن فقه، اصول و برخی علوم عقلی و نقلی پرداخت. پس از درگذشت پدرش برای زیارت عتبات و بهرهگیری از عالمان آن دیار راهی کربلا شد. وی که در آن زمان از نظر علمی رشد کرده بود و آثار متعددی را تألیف نموده بود، در آنجا با احترام بزرگانی مانند میرزا علی نقی طباطبایی روبهرو شد.
او همچنین برخی از عالمان شیعی آن دیار چون زین العابدین مازندرانی، علی بحرالعلوم، راضی نجفی و حسین فاضل اردکانی را درک، و از آنان اجازهٔ روایت دریافت کرد.
آثار وی در حوزهای مختلف نشان از شخصیت علمی و اجتماعی وی در جامعه هند دارد. علاوه براین، آقابزرگ در یادکرد جایگاه علم قرآن و تفسیر نزد شیعیان، نام وی را در کنار کسانی چون سید مرتضی، امین الاسلام طبرسی، قطب راوندی و طریحی آورده است که نشان از جایگاه بلند علمی وی دارد.
تاج العلماء در همه صحنههای فکری حضور داشت برای مثال، او با اخذ رویکردی معتدل در اخباریگری، به نقد تندروی تفکر اخباری پرداخت. او همچنین با نگارش چند اثر، در برابر اندیشههای سید احمد خان هندی و مدرنسازی دین موضع گرفت. با نوشتن آثاری در مورد ادیان دیگر، میکوشید تا جامعه مسلمانان هند را از آسیبهای ناشی از حضور پیروان دیگر ادیان در محیط زندگیشان حفظ نماید.
“عماد الاجتهاد” کتابی که در فقهاستدلالی است و مهمترین اثر فقهی و اصولی وی به شمار میآید. وی در این اثر به مقابله با تفکر اخباری گری رایج در هند برخاسته است و البته رویکردی معتدل در این زمینه دارد.
همچنین در عرصههای اجتماعی به مبارزه غیرمسلحانه بر ضد استعمار انگلیس معتقد بود و در این زمینه فعالیت میکرد. در سالهای پایانی قرن نوزدهم، انگلیسیها در هند به دنبال تثبیت زبان هندو بودند و در مقابل مسلمانان خواستار تثبیت زبان اردو بودند. در چنین فضایی «انجمن حمایت اردو» توسط سید احمدخان و سپس «جامعهٔ دفاع از اردو» و جامعه مشابهی در لکهنو ایجاد شد تا زبان اردو را تثبیت نماید. تاج العلما نیز برای انجام این مهم تألیف و ترجمه به زبان اردو را آغاز کرد.
او افزون بر تربیت شاگردان بسیار، مدتها امامت مسجد جامع باغ نواب را بر عهده داشت تا اینکه سرانجام در لکهنو از دنیا رفت.
—
۵- درگذشت آیت الله سید محمد باقر موحد ابطحی (۱۴۳۵ هجری قمری)
سید محمدباقر موحد ابطحی در شب دوم رمضان سال ۱۳۴۶ هـ. ق در خانوادهای اهل علم و معرفت در اصفهان به دنیا آمد. پدرش، آیتالله حاج سید مرتضی موحد ابطحی از علمای اصفهان بود و جدّ مادریاش آیتالله سید محمدتقی موسوی احمدآبادی، نویسنده کتاب مکیال المکارم است.
سید محمدباقر مقدمات و دروس سطح را در حوزه علمیه اصفهان، نزد پدرش و استادانی همچون حضرات آیات: حاجآقا رحیم ارباب و شیخ محمود مفید آموخت. سپس در ۱۷ سالگی، برای ادامه تحصیل به قم رفت و در مدرسه حجتیه اقامت گزید. در قم، از محضر آیات عظام: سید حسین بروجردی، سید محمد حجت کوهکمرهای و امام خمینی بهره گرفت و با اینکه ۲۰ سال بیشتر نداشت، به دلیل ایرادهای علمی و نقدهایی که در کلاس درس بیان میکرد، توجه استادان را به خویش جلب کرد. آیتالله موحد برای فراگیری دانش بیشتر، در سال ۱۳۷۰ هـ. ق رهسپار نجف اشرف گردید، ولی طولی نکشید که به دلیل گرمای طاقتفرسای نجف، به قم بازگشت. پس از بازگشت به قم، در رشتههای گوناگون علوم اسلامی بهویژه حدیث و رجال به تحصیل و پژوهش پرداخت و به درجههای عالی رسید.
همچنین در دوره سطح و خارج، شاگردان بسیاری را پرورش داد و افزون بر آن، با بنیان نهادن مدرسه و مرکز پژوهشی «الامام المهدی» در قم، به گردآوری اخبار و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) همّت گماشته که ره آورد آن، انتشار دهها کتاب ارزنده مانند الصحیفه السجادیه الجامعه و صحیفه الامام الرضا (علیه السلام) است.
از فرازهای شگفت در زندگی این اندیشمند وارسته، توسل به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. ایشان به پشتوانه این توسلها، به کامیابیهای بزرگی در امور فرهنگی و عمرانی دست یافته است، که از آن جمله به ساخت بیمارستان، درمانگاه، مساجد، مدارس و… میتوان اشاره کرد.
سرانجام این عالم عامل در چهارم ربیع الثانی سال ۱۴۳۵ ه.ق دار فانی را وداع گفت.