کاربرد واژگان امیر، امارت و امیرالمومنین در عصر خلفاء
نگاهی به جریان امارت پس از رسول خدا
در این گزینه هدف بیان تمام جریانات سیاسی و تحولات اجتماعی پس از رحلت رسول خدا نیست؛ بلکه نگاهی گذرا به مواردی است که واژگان امیر وامارت پس از رحلت پیامبر در میان اصحاب آن حضرت استفاده شد.
در این زمینه با دقت در منابع تاریخی و تحلیل گفتار کسانی که در جست و خیز افتاده بودند تا قدرت را به دست آورند، میتوان به این مطلب پی برد که آنان در استفاده از واژگان امیر و امارت و پسوندهای ترکیبی آن بسیار زیرکانه و به گونهای تدریجی استفاده کردهاند؛ زیرا با توجه به روایات رسول اکرم درباره امارت علی بن ابی طالب و معروف بودن آن حضرت به لقب امیرالمؤمنین انتظار این بود که ایشان پس از فقدان غم انگیز پیامبر، فرمانروایی مؤمنان را که یکی از شئون اجرایی و تدبیر امور مردم بود به دست گیرد؛ اما در همان لحظات رحلت رسول اکرم کسانی در سقیفه بدون اتلاف وقت حضور به هم رسانیدند و در حقیقت کودتایی نرم را علیه حکومت و فرمانروایی آن حضرت به راه انداختند.
به نقل مورخان، شعار آغازین کودتاچیان، که برای پیروزی خود نیازمند برخی شعارها و آموزههای سیاسی بودند، واژه «امیر» به معنای فرمانروایی بود و در آن رویارویی حساس که میان مهاجر و انصار به وجود آمده بود حباب بن منذر زمزمه مشارکت در فرمانروایی و قدرت را پیش کشیده، گفت: «ای گروه مهاجر! میدانید که سیره رسول خدا این بود که هرگاه یکی از شما مهاجران را به مقامی میگمارید یکی از ما انصار را نیز همراه او میگماشت حال که در نبود آن حضرت کار به اینجا رسید به نظر من، منا امیر و منکم امیر، فرمانروایی از شما و فرمانروایی از ما انتخاب شود.»([۱])
در همان لحظه طرح مشارکت حباب با شدت از طرف عمر رد شد و گفت محال است دو حکومت و فرمانروایی در یک زمان دوام یابد.([۲])
انتخاب واژه «امیر» به عنوان فرمانروا نشان دهنده این مطلب است که سقیفه نشینان با توجه به مفهوم ذهنی که (همان فرمانروایی بود) از این واژه داشتند، میخواستند این مطلب را القا کنند که همانگونه که در زمان رسول خدا کسی به عنوان امیر الجیش و امیر القوم و امیر الحاج منصوب شده و به امورات نظامی و قومی و حجاج رسیدگی میکرد، الآن در نبود رسول خدا چنین امیری که با فرامین خود نظم امت اسلامی را سامان بخشد، نیاز است و در نتیجه آنان درسقیفه تنها به دنبال تعیین امیر و فرمانده بودند.([۳])
در حقیقت آنان وظیفه فرمانروایی و پیشوایی بعد از پیامبر را تنها به همان اعمال قدرت و تدبیر امور اجتماعی و سیاسی میدانستند و از واژه منا امیر و منکم امیر به وسیلهی حباب انصاری به دست میآید که انصار میخواستند قدرت در شهرشان را در دست بگیرند و گمان میکردند که مهاجران پس از رسول خدا دلیل موجهی برای ماندن در مدینه ندارند و اگر کسانی بمانند حکومت و فرمانروایی انصار را خواهند پذیرفت.([۴])
پس از جریان سقیفه نیز واژه امیر به تنهایی برای فرماندهان جنگ استفاده میشد که در این میان کاربرد این واژه به اسامهًْ بن زید که به وسیلهی رسول خدا به فرماندهی جنگ انتخاب شده بود معروف و مشهور بود.
حتی عمر بن خطاب هر گاه اسامه را میدید میگفت: السلام علیک ایها الامیر و اسامه با او تعارف مینمود که شخصیتی مثل شما به من امیر میگوید! عمر در جواب او میگفت:
لا ازال ادعوک ما عشت ایها الامیر مات رسول الله و انت علیّ امیر؛
تا وقتی که زندهام به توامیر میگویم زیرا هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت تو بر من امیر بودی.([۵])
گرچه معروف این است که استفاده از واژه مرکب امیرالمؤمنین از زمان عمر پایه ریزی شد([۶]) اما از برخی منابع به دست میآید که ابوبکر به تحریک عمر، قنفذ را به درب خانه امیرالمؤمنین فرستاد تا حاضر شود با ابوبکر بیعت کند و ابوبکر به قنفذ گفت به علی بگو اجب امیرالمؤمنین و بنا به نقلی گفت اِنّ امیرالمؤمنین یدعوک. وقتی قنفذ این پیام را به آن حضرت رساند علی فرمود: سبحان الله او (ابوبکر) چیزی را ادعا کرده که برای خودش نیست.([۷]) پس از آن در هیچ گزارشی نقل نشده است که برای ابوبکر در دوران حکمرانیاش واژهی مرکب امیرالمؤمنین را به کار برده باشند.
از واژه امیر به تنهایی فراوان استفاده شده است. به نقل ابن ابی الحدید معتزلی روزی دو نفر به نامهای عیینهًْ بن حصن و اقرع بن حابس نزد ابوبکر رفتند و از او تقاضا کردند مقداری زمین به آنان ببخشد و ابوبکر درخواست آنان را اجرا کرد و نامهای نوشت و عدهای را شاهد گرفت و آن دو نزد عمر رفتند تا او هم نامه را امضا کند و عمر آن نامه را پاره کرد و آن دو نزد ابوبکر رفتند و گفتند: والله ما ندری انت امیر ام عمر؛ ما نمیدانیم تو فرمانروا هستی یا عمر. ابوبکر گفت: عمر هر چه بخواهد انجام میدهد.([۸])
این گزارش نشان میدهد که در عرف مردمان آن روز ابوبکر به عنوان امیر و فرمانروا مطرح بوده است.
هدف از نگارش این گزارشها این بود که در زمان خلافت ابوبکر استفاده از واژگان ترکیبی امیرالمؤمنین برای حکومتگران رسم نشده بود که شاید این مسئله به دلیل ملاحظه کاریهای سیاسی بوده است؛ زیرا در آن زمان که فاصله چندانی با زمان رسول خدا نداشت، افرادی بودند که به خوبی به یاد داشتند که این واژه ترکیبی تنها برای علی بن ابی طالب به وسیلهی رسول اکرم به کار رفته است و اطرافیان حکومت نو پای ابوبکر به لحاظ سیاسی مناسب نمیدیدند که این واژگان را برای کس دیگری به کارگرفته، مردم را به یاد سخنان پیامبر و جایگاه علی اندازد اما واژه امیر مطلق با پسوندی مانند امیر الجیش وامیر الحاج چون جنبه و محدوده خاص داشتند که چه در عصر پیامبر و چه بعد از ایشان به تناسب مقام هر فرد به کار میرفت؛ لذا برای کسی حساسیت بر انگیز نبود.
در زمینه استفاده از واژه «امیر» تنها ابوبکر در نامه خود به اسامهًْ بن زید نگاشت که مردم مرا به امارت خود برگزیدهاند و پس از آن در ملاقات رو در رویی که میان اسامه و ابوبکر انجام گرفت، ابوبکر واژه امیر را برای اسامه به کار برد و گفت: السلام علیک ایها الامیر؛([۹]) این موارد نشان دهنده این است که واژه مؤمنین گویا خط قرمز در زمان خلافت ابوبکر بوده است که او به لحاظ سیاسی وارد آن نمیشد.
همچنین ابوبکر در نامه نگاریهای خود هیچگاه از واژه امیرالمؤمنین استفاده نکرد بلکه مینوشت من خلیفهًْ رسول الله. اما در زمان خلافت عمر واژه امیرالمؤمنین در عنوان نامه رسم شد.([۱۰])
بسیار جالب است که ابوبکر در نخستین سخنرانی خود نیز از حکومت خود تعبیر به امارت میکرد و میگفت: «من امارت و فرمانروایی شما را به دست گرفتم در حالیکه بهتر از شما نیستم و هیچگاه من به فکر امارت شما نبودم و خدا چنین خواست.» در این جمله قابل توجه این است که مسئله خلافت و جانشینی رسول اکرم در اندیشه ابوبکر چیزی جز همانند فرماندهی نظامی و فرمانروایی و سرپرستی حاجیان بیشتر نبوده است که در حقیقت نقطه اصلی جدایی ابوبکر و پیروانش با اندیشه علی بن ابی طالب و شیعیانش از همین جا آغاز میشود؛ زیرا علی و پیروانش فرمانروایی را جزئی از پیشوایی و رهبری الاهی میدانند.
سرانجام اینکه راهبرد خلفا در استفاده از واژه امیر از همان لحظات حضور در سقیفه و دستیابی به قدرت و فرمانروایی آغاز گردید؛ اما استفاده از واژه امیرالمؤمنین بسیار با احتیاط و به صورت پلکانی انجام شد که مناسب است مطالب موجود در منابع تاریخی در این زمینه استفاده شود.
رهیافتی بر کاربرد واژگان امیرالمؤمنین در عصر خلفا
همانگونه که پیش از این نگارش یافت در زمان ابوبکر هیچگاه از واژه امیرالمؤمنین به لحاظ ملاحظات سیاسی به عنوان یک شعار و ابزار تبلیغاتی استفاده نشد، اما بعد از روی کار آمدن خلیفه دوم این واژگان ترکیبی وارد حوزه فرهنگی مسلمانان شد و عمر برای نخستین بار از مفهوم معنوی این واژه به عنوان خوراک تبلیغاتی خود استفاده میکرد و به گونهای رسمی خود را امیرالمؤمنین نامید و در عنوان نامههای خود از آن استفاده میکرد و بدین وسیله میخواست پیوندهایی میان امارت خود و مؤمنان ایجاد کند.
اصل این مسئله میان مورخان مورد اتفاق است که عمر نخستین کسی بود که در زمان پس از رسول خدا خود را امیرالمؤمنین خواند.
در برخی منابع آمده است:
امیرالمؤمنین هو لقب خلفا المسلمین و اول من تلقب به عمر بن خطاب؛([۱۱])
امیرالمؤمنین لقب خلفای مسلمانان است و نخستین کسی که این لقب را برگزید عمر بن خطاب بود.
و نیز در این زمینه نقل شده است:
و امیرالمؤمنین لقب عمر و من خلفه من الخلفا و لا ینبغی خلطه بامیر المسلمین فانه لیس من القاب الخلفا بل هو لقب للرابطین؛([۱۲])
و امیرالمؤمنین لقب عمر و خلفای پس از او بود و سزاوار نیست که امیرالمؤمنین را با امیر مسلمانان خلط کرد زیرا امیر مسلمانان لقبی برای خلفا نیست بلکه لقب کارگزاران آنان است و نخستین کسی که لقب امیرالمؤمنین گرفت عمر بود و بعد میراثی شد برای دیگر خلفا.
در منابع اهلسنت نیز تصریح شده است بر اینکه
کان عمر اول من سمی امیرالمؤمنین؛([۱۳])
عمر نخستین فردی بود که امیرالمؤمنین نامیده شد.
در برخی منابع شیعی نیز آمده است که عنوان امیرالمؤمنین از زمان عمر به بعد برای خلفا باب شد.([۱۴])
در اینکه چه کسی این لقب را به عمر داده بود میان مورخان اختلاف است. غزالی میگوید: خود عمر این لقب را برای خود برگزید. او در این زمینه میگوید:
اول من دعی بأمیرالمؤمنین عمر بن خطاب فقال یاایها المؤمنین سمونی امیرا فانی امیرکم؛([۱۵])
نخستین فردی که امیرالمؤمنین خوانده شد عمر بن خطاب بود و او خطاب به مردم گفت: ای مؤمنان! مرا امیر نام گذارید زیرا من فرمانده شمایم.
بنا به نقلی این لقب به وسیلهی حاشیه نشینان حکومت و ثناگویان درباری برای عمر انتخاب شد که در این میان نام عبدالله بن جحش، عمرو بن عاص و مغیرهًْ بن شعبه ذکر شده است که آنان این لقب را برای خلیفه انتخاب کردند.([۱۶])
سیوطی در این زمینه مینگارد: عمر در ابتدای خلافت خود در نامههایش مینوشت: من خلیفهًْ رسول الله تا اینکه لبید بن ربیعه و عدی بن حاتم از عراق به مدینه آمدند و در مسجد نزد عمرو بن عاص رفتند و به او گفتند استاذن لنا امیرالمؤمنین و عمر بن عاص این جمله را پسندید و نزد عمر بن خطاب رفت و بر او اینگونه سلام نمود: السلام علیک یا امیرالمؤمنین و این واژگان چنان برای عمر غیر منتظره بود که گفت: هدف تو از این اسم برای من چیست؟ عمرو بن عاص برای او توضیح داد و عمر پس از آن این لقب را پسندید و در آغاز نامههایش اینچنین مینگاشت: من امیرالمؤمنین.([۱۷])
ابن خلدون جریان انتخاب لقب امیرالمؤمنین برای عمر را چنین گزارش کرده است: وقتی خلافت به عمر رسید مردم او را خلیفۀ خلیفهًْ الرسول میگفتند و کاربرد این لقب به دلیل طولانی بودنش برای آنان سنگین بود و تصمیم گرفتند که لقب مناسب دیگری را جایگزین آن کنند و از آنجا که اعراب پیش از آن به فرماندهان لشکر امیر میگفتند لذا بعضی اصحاب لقب امیرالمؤمنین را برای عمر انتخاب نمودند و گفته شده نخستین کسی که عمر را امیرالمؤمنین خطاب کرد عبدالله بن جحش بود و بعضی گویند عمرو بن عاص و مغیرهًْ بن شعبه این لقب را برای او برگزیدند. پس از آن بود که این لقب برای عمر در میان مردم مشهور شد و به خلفای بعد از عمر نیز این لقب داده شد.([۱۸])
به هر حال این مسلم است که این لقب نخستین بار بعد از رسول خدا برای عمر انتخاب شد که بنا به اندیشه شیعی این لقب مخصوص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بود و حتی بنا به برخی گزارشها، خود عمر نیز بر این مطلب باور داشت که این لقب مال علی است. بنا به نقلی در یکی از مسافرتهای عمر و عباس عموی پیامبر کسی نزد عمر آمد و گفت:
یا امیرالمؤمنین فسمعه عباس فقال انا احق به منک فقال له عمر احق به والله منی و منک رجل خلفناه بالأمسی فی المدینه یعنی علیا؛([۱۹])
وقتی عباس شنید که آن مرد به عمر گفت ای امیر مؤمنان! عباس به عمر گفت: من از تو سزاوارترم به امارت مؤمنان. در آن هنگام عمر در جواب عباس گفت: قسم به خدا در امارت بر مؤمنان سزاوارتر از من و تو آن کسی است که دیروز در مدینه پشت سر گذاشتیم یعنی علی.
به هر حال پس از انتخاب لقب امیرالمؤمنین برای عمر، خلفای بعد از او و حتی در مواردی امرا و والیان محلی جرات پیدا کردند و این لقب را برای خود انتخاب نمودند.
اما انتخاب لقب امیرالمؤمنین به وسیلهی عمر بر خلاف اندیشه تیزبین برخی افراد مانند سلمان بود، لذا او در یکی از نامههایش از مدائن در دوران خلافت عمر به او مینگارد:
لو کانت هذه الامه من الله خائفین و لقول نبی الله متّبعین و بالحق عاملین ما سموک امیرالمؤمنین؛([۲۰])
اگر امت اسلامی از خدا هراسناک میبود و از سخنان پیامبر خدا پیروی میکردند و بر حق عمل میکردند تو را امیرالمؤمنین نام نمینهادند.
ما در اینجا به همین مقدار از شواهد بسنده میکنیم و لازم است به مطلب دیگری اشاره شود که دفاع از علی بن ابی طالب و برخی از صحابه از واژگان امیرالمؤمنین است.
احتجاج علی و یارانش با واژگان امیرالمؤمنین
همانگونه که درباره جریان امارت و فرمانروایی امت اسلامی اشاره شد، واژگان امیرالمؤمنین بارها توسط رسول اکرم برای حضرت علی به کار رفته بود و تصریح شده بود که این لقب برای ایشان از جانب خداوند انتخاب شده است؛ اما پس از رحلت رسول اکرم بعضی اصحاب و یاران آن حضرت از قبول آن سر برتافته، در ابتدا اصل امارت را و پس از آن به تدریج این لقب را برای خود برگزیدند؛ اما درعین حال کاربرد لقب امیرالمؤمنین از نظر اعتقادی و تاریخی در شأن حضرت علی چنان روشن و بدون ابهام بود که به نقل مورخان و محدثان در دوران خانه نشینی علی بن ابی طالب هم خود آن حضرت و هم معتقدان به امارت ایشان بارها با واژگان امیرالمؤمنین به حقانیت پیشوایی و امارت او استدلال و از این طریق مظلومیت ایشان را اثبات میکردند و امارت دیگران را بر خلاف دستور پیامبر میدانستند.
در این زمینه توجه به این نکته بسیار دارای اهمیت است که آنچه به این احتجاجها وجه قانونی و پایداری میداد این بود که طبق گزارشها بسیاری از صحابه در زمان رسول خدا و به دستور مستقیم آن حضرت با حضرت علی به عنوان امیرالمؤمنین بیعت کرده بودند که در این میان نام ابوبکر، عمر، عثمان، ابوذر، سلمان، مقداد و… با صراحت ذکر شده است.([۲۱])
تحقیق درباره افراد بیعت کننده به خوبی نشان میدهد که آنان پس از رحلت رسول خدا در دو جبهه ناهمگون و مخالف هم قرار گرفته، برخی بیعت را شکستند و بعضی ثابت ماندند و مهم این است که این بیعت با امیرالمؤمنین در حضور رسول اکرم طبیعی بود که به ابزاری علیه بیعت شکنان تبدیل شود و از همان آغاز امارت و فرمانروایی ابوبکر احتجاجها آغاز شده و از واژه امیرالمؤمنین علیه او استفاده کردند.
در یکی از احتجاجات امیرالمؤمنین آمده است: هنگامی که ابوبکر کسی را به در خانه علی فرستاد و به او گفت به علی بگو اجب امیرالمؤمنین؛ وقتی این خبر را به علی رساندند حضرت فرمود: چه زود بعد از رسول خدا پیمان را شکستید.
و انه لیعلم ان هذا الاسم لا یصلح الالی و قد امره رسول الله سابع سبعه فسلمو علیً بامره المؤمنین؛([۲۲])
«او (ابوبکر) به خوبی میداند که جز من کس دیگری صلاحیت ندارد که نام امیرالمؤمنین را بر خودش گذارد و حال آنکه ابوبکر هفتمین نفری بود که به امر پیامبر با من به عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد.»
همچنین آن حضرت بعد از مرگ عمر در جمع شورایی که تشکیل شده بود احتجاجهای فراوانی برای سزاوار بودن خود در امر خلافت کرد از جمله به همین واژگان اشاره کرد و فرمود:
هل فیکم احد قال له رسول الله… یا انس فانه امیرالمؤمنین و سید المسلمین… قالوا لا؛([۲۳])
آیا میان شما کسی هست که رسول خدا درباره او گفته باشد ای انس او (علی) فرمانروای مؤمنان و بزرگ مسلمانان است؟ همگی گفتند: نه.
گرچه احتجاجهای علی بن ابی طالب با واژه امیرالمؤمنین فراوان است اما ما به همین دو گزارش تاریخی به عنوان شاهد بسنده میکنیم و به این مطلب اشاره میشود که در کنار ایشان کسانی دیگر از پیروان و متابعت کنندگان از روایات پیامبر بودند که همانند آن حضرت با این واژگان بارها احتجاج کردند و در برخی منابع آمده است که حتی خود ابوبکر نتوانست روایات پیامبر را انکار کند، بلکه روزی نزد علی آمد و اقرار کرد:
و قد سلمت علیک عهد رسول الله بامره المؤمنین؛([۲۴])
من در زمان رسول خدا به تو با عنوان امیرالمؤمنین سلام کردم.
در عین حال امارت چنان ابوبکر را جذب کرده بود که او در عمل همه چیز را نادیده میگرفت و امارت امت اسلامی را به دست گرفت و علی را خانه نشین کرد که حتی احتجاجهای روشنگرانه علی و یارانش بر او تاثیری نگذاشت که مناسب است به شواهد برخی احتجاجات یاران علی اشاره شود:
بریده اسلمی به ابوبکر خطاب کرد:
یا ابابکر انسیت ام تناسیت ام خدعتک نفسک ام سولت لک الاباطیل او ام تذکر ما امرنا به رسول الله من تسمیه علی بامره المؤمنین و النبی بین اظهرنا؛([۲۵])
ای ابوبکر! آیا فراموش کردی یا خود را به فراموشی انداختی یا هوای نفس فریبت داده یا اینکه باطل در منظرت جلوه کرده؟ آیا به یاد نمیآوری آن چه را که رسول خدا به ما امر کرد که علی را امیرالمؤمنین نام گذاریم و حال آنکه رسول خدا در آنجا حضور داشت.
همچنین در احتجاج مقداد با ابوبکر آمده است که گفت: ای ابوبکر! سلامت دین و دنیای تو در این است که دست از خلافت برداشته؛ بر اهلش بسپاری.
و قد علمت و ایقنت ان علی بن ابی طالب صاحب هذا الامر؛
تو به یقین میدانی که صاحب امارت و فرمانروایی علی بن ابی طالب است.
همچنین پس از ایشان عمار یاسر، ابی بن کعب، خزیمهًْ بن ثابت، ابوالهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف و ابو ایوب انصاری با اشاره به احادیث رسول اکرم که علی را امیرالمؤمنین معرفی کرده بود، چنان عرصه را برای ابوبکر تنگ کرده بودند که بنا به روایت امام صادق او در برابر استدلال آنان گفت:
ولیتکم و لست بخیرکم اقیلونی
امارت شما را به دست گرفتم در حالیکه من از شما بهتر نیستم؛ رهایم کنید اما باز هم به دلیل اسرار اطرافیان از امارت کناره گیری نکرد.([۲۶])
بنابراین امیرالمؤمنین و یارانش در زمان خانه نشینی آن حضرت با استفاده از سابقه کاربردی واژگان امیرالمؤمنین و پیوند با عصر رسالت احتجاجهایی داشته است.
گرچه اینگونه احتجاجها نتوانست حق از دست رفته آن حضرت را باز گرداند، اما در عین حال میتوان به این اثر ارزشمند آن اشاره کرد که از جهت فرهنگی و عقیدتی عدهای را هرچند از روی تقیه و پنهانگری معتقد به حقانیت امیرالمؤمنین نگه دارد و این مسئله چنان برای ثابت نگهداشتن شیعیان ارزشمند بود که حتی دشمنان علی در روشهای مبارزاتی خود علیه آن حضرت یکی از راهکارهایی که انتخاب کرده بودند حذف لقب امیرالمؤمنین از آن حضرت بود. چنانچه درباره خوارج که بدترین دشمنان علی بودند آمده است که آنان تمام سعیشان بر این بود که لقب امیرالمؤمنین را از ایشان بردارند.([۲۷])
همچنین در داستان حکمیت یاران علی اصرار داشتند که در عنوان صلح نامه از ایشان به نام امیرالمؤمنین یاد شود و طرف مقابل اصرار داشتند که درعنوان نامه نام ایشان «علی» نهاده شود نه امیرالمؤمنین و سرانجام یاران علی از اصرار خود عقب نشینی کردند و نام حضرت را در عنوان نامه قرار دادند.([۲۸])
این گزارشها شاهدی بر این است که از جهت اعتقادی و فرهنگی زنده بودن لقب امیرالمؤمنین برای علی بن ابی طالب برای دشمنان ایشان حساسیتآور و برای دوستان و پیروان آن حضرت به عنوان سند حقانیت بوده است که حتی بنا به برخی گزارشها تا هنگامی که امیرالمؤمنین زنده بود کسی به معاویه امیرالمؤمنین نمیگفت بلکه تنها امیر خطاب میکردند.([۲۹])
همچنین درباره دفاع امام حسن مجتبی از لقب امیرالمؤمنین آمده است که او در صلح نامهای که با معاویه امضا کرد با او شرط گذاشته بود الا یسمیه امیرالمؤمنین؛([۳۰]) معاویه خود را در جامعه اسلامی امیرالمؤمنین معرفی نکند.
دراینجا به همین مقدار نسبت به واژگان امیر و امارت بسنده میکنیم و بر این نکته تأکید میشود که مفهوم واژه امیر و امارت و نیز مفهوم واژگان ترکیبی امیرالمؤمنین در شأن علی بن ابی طالب بنا به اندیشه اعتقادی و کلامی شیعه، یکی از رهیافتهای روشن و صریح برای اثبات امامت و پیشوایی آن حضرت است.
به نقل ابن جوزی و دیگران روزی سعد بن وقاص در دوران حکومت معاویه بر او وارد شد و گفت:
السلام ایها الملک فقال معاویه یا ابا اسحاق ما یضرک لو قلت یا امیرالمؤمنین؛
درود بر تو ای پادشاه! معاویه گفت: ای ابا اسحاق چه ضرری میدیدی اگر امیرالمؤمنین میگفتی؟ سعد گفت: قسم به خدا هیچگاه تو را امیرالمؤمنین نمیگویم.([۳۱])
[۱]) الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۲۳؛، ریاض النظره فی مناقب العشره، ج۲، ص۲۰۴؛ طبقات کبری، ج۳، ص۱۸۳٫
[۲]) الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۹٫
[۳]) عمده القاری، ج۱۶، ص۱۸۴٫
[۴]). مادلونگ، جانشین حضرت محمد، ص۵۱
[۵]) کنز العمال، ج۱۳، ص۲۷۰٫
[۶]) بعداً در این باره اشاره خواهد شد.
[۷]) الامامه و السیاسه، ص۱۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۲٫
[۸]) شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۵۹٫
[۹]) احتجاج، طبرسی، ص۱۰۶٫
[۱۰]) کنز العمال، ج۵، ص۵۹۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۵٫
[۱۱]) دائره المعارف القرن العشرین، ج۱، ص۵۷۰٫
[۱۲]) دائره المعارف بستانی، ج۴، ص۴۱۱٫
[۱۳]) الاذکار النوویه، ص۳۶۱؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۱۹۹٫
[۱۴]) دائره المعارف تشیع، ج۲، ص۵۲۲٫
[۱۵]) موسوعه مصطلحات امام غزالی، ص۱۰۸٫
[۱۶]) دائره المعارف القرن العشرین، ج۱، ص۵۷۱٫
[۱۷]) تاریخ الخلفا، ص۱۳۸٫
[۱۸]) مقدمه ابن خلدون، ص۲۴۰٫
[۱۹]) الصراط المستقیم، ج۲، ص۵۶٫
[۲۰]) احتجاج طبرسی، ص۱۶۰؛ الیقین سید بن طاووس ص۳۰
[۲۱]) الهدایه الکبری، حصیبی، ص۱۰۲؛ ارشاد مفید، ج۱، ص۱۷۶؛ المسترشید طبری «شیعی»، ص۵۸۳؛ امالی مفید، ص۱۸؛ الیقین، سید بن طاووس، ص۲۸۵٫
[۲۲]) احتجاج طبرسی، ص۱۰۱٫
[۲۳]) همان، ص۱۷۰٫
[۲۴]) بصائر الدرجات، ص۲۹۹٫
[۲۵]) خصال صدوق، ص۴۶۴؛ الیقین، سید بن طاووس، ص۴۵۳٫
[۲۶]) احتجاج طبرسی، ۹۴ تا ۹۷؛ خصال صدوق، ص۲۲۸ تا ۲۳۴٫ نام این افراد متعرض نسبت به امارت ابوبکر: شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۳۲٫
[۲۷]) وقعه الصفین، ص۴۸۹؛ ینابیع المودت، ج۲، ص۱۳٫
[۲۸]) تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹٫
[۲۹]) شرح الاخبار، نعمان بن محمد تمیمی، ج۱، ص۴۰۶٫
[۳۰]) علل الشرایع، صدوق، ج۱، ص۲۱۵٫
[۳۱]) تذکره الخواص، ص۴۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۶۳٫
منبع: برگرفته از کتاب امامت و واژگان مرتیط؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی