شرح کتاب مصباح الشریعه ومفتاح الحقیقه
۲ ـ خوف از سوء عاقبت
بیداران راه حق ، بر این عقیده اند که انسان تا آخرین لحظه ى عمر با دو دشمن روبروست : ۱ ـ دشمنان باطنى مانند ریا ، نفاق ، کبر ، نخوت ، غرور ، حسد و غرایز درونى . ۲ ـ دشمنان ظاهرى مثل شیطان هاى جنّى و انسى قدرتهاى استبدادى و نیروهاى استعمارى ، که ممکن است انسان را از صراط الهى منحرف کرده و به وادى ضلالت و گمراهى مى کشاند .بى تردید شک انسان نمى تواند به سادگى از بند این دشمنان برهد ، و نجات از آنها نیازمند شناخت و مبارزه اى سرسخت علیه آنان است .اولیاء خدا با توجه به مقام و عظمتى که کسب کرده بودند بخاطر وجود این دشمنان از عاقبت خود نگران بودند و نسبت به پایان کار خویش که آیا پیروزى با آنان است ، یا با دشمنان ظاهرى وباطنى در وحشت بسر مى بردند . همین ترس و وحشت ارزنده بود که به آنان حال مراقبت و مواظبت بخشیده و ایشان را به شناخت دشمنان و مبارزه با آنان وادار مى کرد ، و از آنها انسان هایى آگاه و بینا و فعّال و مجاهد مى ساخت .رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در این باره مى فرماید :لا یَزالُ الْمُؤْمِنُ خائِفاً مِنْ سُوءِ الْعاقِبَهِ لا یَتَیَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَى رِضْوانِ اللهِ حَتّى یَکُونَ وَقْتَ نَزْعِ روحِهِ وَظُهورِ الْمَلَکِ الْمَوْتِ له .« ترس مؤمن از بدىِ عاقبتش زایل نمى شود و تا وقت جان دادن و روبرو شدن با ملک الموت ، اطمینانى به وصال به رضوان الله ندارد . ( وقتى شرّ همه دشمنان و غارتگران ایمان و عمل صالح و حالات عالى روحى را پشت سر گذاشت ، و با کمال سلامت به مقام لِقاء حق رسید به نجات خود مطمئن مى گردد ) » .قرآن مجید به سوء عاقبت افرادى از مردم گذشته و بعضى از افراد مسلمان اشاره کرده است ، و از مردم مى خواهد از داستان اینان عبرت گرفته و به مواظبت ومراقبت خویش توجه داشته باشند ، و خود را از افتادن در جهنّمِ سوءِ عاقبت حفظ کنند.
قرآن و سوء عاقبت
( کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اِذْ قالَ لِلاِْنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ اِنّی بَریءٌ مِنْکَ اِنّی اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمِینَ ) .بیشترین مفسران بر این عقیده اند که این آیه درباره ى سوء عاقبت مردى از بنى اسرائیل بنام « برصیصا » است .داستان او بدین قرار است : مدتى طولانى خداى بزرگ را بندگى کرد ، این بندگى و عبادت کارش را به جایى رساند که به کراماتى دست یافت و به پاره اى از امور غیبى آگاهى پیدا کرد .آنان را که دچار بیمارى هاى روانى مى شدند معالجه مى کرد ، و از این راه شهرتى به سزا دست یافت .زنى صاحب جمال و داراى اصل نسب و اصالت خانوادگى به مرضى دچار شد وقتى از علاجش به وسیله ى طب نا امید شدند ، توسط برادران نیرومندش به محضر عابد آورده شد ، و قرار شد مدّتى براى معالجه نزد عابد بماند . شیطان که در این موقعیّت ها ، براى جدا کردن انسان از خدا تمام نیرویش را به کار مى برد ، به وسوسه آن مرد پرداخت و سرانجام او را وادار به تجاوز و ارتکاب گناه کبیره ى زنا نمود . کم کم آثار حامله گى در آن زن پیدا شد و او را براى فرار از رسوایى ، زن جوان را به قتل رسانید و در گوشه اى دفن کرد .خبر این برنامه به شهر رسید او را به محاکمه کشیدند ، و طبق قانون آن روز محکوم به مرگ شد به هنگامى که بر بالاى دار قرار گرفت ، شیطان در نظرش مجسم شد و به او گفت : این خط سیرى بود که من برایت فراهم آوردم ، هم اکنون اگر مى خواهى نجات یابى بر من سجده کن ! گفت در حالى که بر دارم چگونه سجده ات کنم ؟ پاسخ داد با حالت اشاره ، چون به اشاره چشم و ابرو شروع به سجده کرد ، طناب دار را کشیدند و *** با وجود سالها عبادت این گونه به سوء عاقبت و عذاب الیم دچار شد .( وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ) .مفسّران نوشته اند ، این آیات درباره ى ثعلبه بن حاطب که فردى از انصار بود نازل شده ، و داستان او چنین است :روزى به پیامبر بزرگ عرضه داشت : دعا کن خداوند به من ثروت عنایت کند ، پیامبر فرمود : اى ثعلبه مقدار مالى که در اختیار توست ، اگر به اداى شکرش برخیزى براى تو بهتر است ، ثروتى که نتوانى مسئولیت آن را تحمل کنى برایت چه سود دارد ، آیا دوست ندارى از کیفیّت زندگى پیامبرت درس بگیرى ؟اى ثعلبه به خدا اگر اراده کنم کوهها برایم طلا و نفقره مى شود ، امّا بهترین زندگى آن است که در آن عفاف و کفاف باشد ، و بهترین مال آن است که انسان بتواند ، شکرش را به جاى آورد .ثعلبه به بیان رسول اسلام قانع نشد ، و با اصرار از پیامبر تقاضاى دعا کرد ، و به حضرت عرضه داشت ، به آن خدایى که تو را مبعوث به رسال تکرده ، اگر ثروتى به من عطا شود ، به هر صاحب حقّى آنچه در ثروت من حق دارد حقّش را ادا خواهم کرد .پیامبر عزیز دعا کرد ، ثعلبه گوسپندانى چند به دست آورد ، به تدریج گوسپندانش زیاد شد ، اطراف مدینه و خود شهر از پاسخ گفتن به نیاز او عاجز شد ، از شهر به بیابان رفت، و در آنجا به تدریج به اموالش اضافه گشت ، بر اثر کثرت کار از جمعه و جماعت و زیارت پیامبر محروم شد ، پس از نزول حکم زکات، به دستور رهبر اسلام مأموران جمع آورى زکات به سراغ ثعلبه رفتند، و برابر حکم خدا و رسول از او طلب زکات کردند ، از دادن زکات بخل ورزید ، و در جواب گفت : زکات در ردیف جزیه اى است که از اقلیّت هاى مذهبى مى گیرند ، و این برنامه زورى است که بر ما ثروتمندان تحمیل مى شود ، من از دادن این گونه مالیّات ها خود را معذور مى بینم !!!چون خبر بخلورزى او به پیامبر رسید دو بار فرمودند : واى بر ثعلبه ، واى بر ثعلبه .او همچنان به جمع ثروت و اضافه کردن آن مشغول بود ، تا بر اثر برخورد به حوادثى تمام ثروت از کفش رفت ، و همچنانکه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد .زبیر یکى از رجال برجسته اسلام بود ، او در یارى پیامبر بزرگ ، و جهاد فى سبیل الله سهمى به سزا داشت .در یکى از جنگ ها بر اثر کوشش زیاد شمشیرش شکست ، پیامبر بلافاصله چوبى را برداشت ، و به دو طرف آن دست کشید ، با عنایت خدا تبدیل به شمشیر بسیار خوبى شد ، آن را به زبیر سپرد ، و زبیر به وسیله آن در راه اسلام و پیشبرد اهداف رسالت رشادتها به خرج داد .مى گویند بهترین دفاع کنندگان از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابیطالب ، زبیر بن العوام ، ابودجانه انصارى ، سلمان فارسى .زبیر جزء چند نفرى بود که بعد از وفات پیامبر ، دعوت امیرالمؤمنین را براى دفاع از حق بدون قید و شرط قبول کرد .زبیر از چهار نفرى بود که على (علیه السلام) پس از وفات نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) پنجمى براى آن نیافت ، سه نفر دیگر سلمان وابوذر و مقداد بودند .زبیر در روز دشوار حق خود را واگذار به امام على بن ابیطالب کرد، و خودش هم مصمّم بود با امام بیعت کند .زبیر از افرادى بود که دختر پیامبر بزرگ اسلام وصیت کرد ، باید از افرادى باشد که در مراسم تشییع من شرکت کند !على (علیه السلام) در نامه اى به اصحابش نوشت : زبیر یکى از شجاع ترین افراد امّت است .اما با آن همه کرامت وفضیلت ، با آن همه شجات ورشادت ، با آن همه زحماتى که در راه اسلام و خاندان پیامبر کشید ، در پایان کار دچار جاه طلبى شد ، و این مسئله او را از مدار حق خارج کرد ، و به دشمنى با بهترین خلق خدا واداشت !!او عاقبت به اغواى معاویه پلید ، و تشویق عایشه به گمراه کردن مردم بصره و سایر شهرها برخاست ، و چندین هزار نفر را علیه امیرالمؤمنین که مى رفت فرهنگ اصیل اسلام را پس از مدتها ضربه دیدن به مسیر اصلى برگرداند ، تحریک کرد ، و مدّتى آن امام بزرگوار را در میدان جمل به دفع دشمن گرفتار و پس از آن جنگ دچار صفّین و سپس نهروان و آخر در میدان محراب به شرف شهادت نایل آمد و به آرزوى خود ، که اصلاح امت اسلامى بود نرسید .زبیر در میدان جمل خون هزاران بیگناه را به هدر داد ، و مزاحمت سختى براى دولت حق به وجود آورد ; و بدون اینکه از این آشوب کمترین بهره مادى و دنیائى ببرد ; در کنار صحرا به دست یک مرد بیابانى به قتل رسید ، و آن چنان به سوء عاقبت گرفتار آمد که در کتب اسلامى از او به عنوان فردى از پیشوایان ضلالت و کفر نامبرده شده .آرى بیداران راه خدا ، و عاشقان حضرت حق ، تا زنده اند ، با توجه به زندگى چنین انسان هایى که در قرآن و تاریخ از آنان یاد شده ، از عاقبت خود در ترس و وحشتند ، و از برکت چنین خوفى است که همیشه مراقب خود خستند و براى دفع خطر از حیات روحانى خود ، در کوشش و فعالیّت اند .بنابراین خوف از سوء عاقبت ، واقعیّتى است که انسان مؤمن به آن نیازمند است ، و اگر با انسان نباشد ، به دفع خطر اقدام نمى کند .منبع:http://erfan.ir /س

18 مرداد 1395 - 8:40
شناسه : 13241
بازدید 24
شرح کتاب مصباح الشریعه ومفتاح الحقیقه ۲ ـ خوف از سوء عاقبت بیداران راه حق ، بر این عقیده اند که انسان تا آخرین لحظه ى عمر با دو دشمن روبروست : ۱ ـ دشمنان باطنى مانند ریا ، نفاق ، کبر ، نخوت ، غرور ، حسد و غرایز درونى . ۲ ـ دشمنان […]
ارسال توسط : montazer
ثبت دیدگاه