موارد اختلافی بین اندیشههای محمد بن عبدالوهاب و علمای استان سیستان و بلوچستان۴
موارد اختلافی بین اندیشههای محمد بن عبدالوهاب و علمای استان سیستان و بلوچستان۳
موارد اختلافی بین اندیشههای محمد بن عبدالوهاب و علمای استان سیستان و بلوچستان۲
موارد اختلافی بین اندیشههای محمد بن عبدالوهاب و علمای استان سیستان و بلوچستان۱
۱۸ـ تقلید در امور فقهی از دیدگاه غیرمقلد و دیوبندیه
وهابیت در امور فقهی، خود را ملتزم به مذاهب اربعه نمیداند بلکه چه بسا گاهی مخالف مذاهب اربعه حکم میکند. و بعضی از وهابیت، تقلید از میت را شرک میدانند.
محمدبن عبدالوهاب عقیده داشت که نباید سنت و روایات نبوی را به سبب نظر یک فقیه و یا روش یک عالمی که به اجتهاد خود با سنت و روایت نبوی مخالفت کرده است، کنار گذاشت.
بلی! به هنگام ضرورت و وقتی که انسان از سنت پیامبر آگاهی ندارد و آشنا به قواعد استنباط نیست میتواند تقلید کند. در این گونه موارد نیز نباید گفتار مجتهد را بدون دلیلی از کتاب و سنت بپذیرد بر خلاف مقلدهای غالی.([۱])
محمد بن اسماعیل صنعانی؛ معاصر پسر عبدالوهاب و یکی از بنیانگذاران مذهب وهابیت، در کتاب «تطهیر الاعتقاد» مینویسد:
فقهاء مذاهب اربعه، اجتهاد بر خلاف آن مذاهب را جایز نمیشمارند، ولی این سخنی است نادرست که جز شخص جاهل و نادان لب به آن نمیگشاید.([۲])
دربارهی عدم جواز تقلید و روی آوردن به اجتهاد، مطالب زیادی از سلفیهی استان سیستان بلوچستان پخش شده است که خلاصهای از یک رساله در اینجا آورده میشود:
خلاصهی رسالهای متعلق به یک غیر مقلد استان به نام عبدالله ریگی:
وی روش تقلید در مذهب فقهی احناف را به نقد میکشد و میگوید: اگر در مورد مسألهای، آیه و یا حدیثی مطرح شود، فوراً آن را به کتاب فقهی مذهب ارجاع داده و موازنه میکنند؛ اگر با حکم بیان شده در کتابشان موافقت داشت، حرفی ندارند، ولی در صورت عدم توافق، به راحتی میگویند: این آیه یا حدیث متعلق به مذهب ما نیست!
به عنوان مثال: کتاب «رد المختار علی در المختار» معروف به «شامی»، معتبرترین کتاب احناف، در احکام محسوب میشود؛ مفتیان در پایان حکم هر مسأله، قطعهای از عبارت این کتاب را به عنوان دلیل میآورند. شما اگر به فتاوای معاصر احناف مراجعه کنید، به وضوح در خواهید یافت که بعد از هر مسأله، مأخذ آن (شامی، فتاوی هندیه و غیره..) مرقوم شده است، ولی در هیچ فتوائی نخواهید یافت که بعد از ذکر مسألهای، حدیث صحیحی از بخاری، مسلم و یا کتاب دیگری نوشته شده باشد!!
استنباط و اجتهاد در پرتو کتاب خدا و سنت برای واجدین شرائط، امریست ضروری؛ که متأسفانه بعد از قرون سه گانهی اول، به علت سهل انگاری و کم همتی مسلمانان، به تدریج رخت بربست و تقلید جایگزین آن گردید.
شاه ولی الله دهلوی معتقد است که: «پدیدهی تقلید مذهبی، بعد از قرن چهارم هجری میان مسلمانان رواج پیدا کرد. او به نقل از عزالدین ابن عبدالسلام میگوید: «… در خیر القرون، مردم بدون اینکه از فرد خاصی پیروی کنند، مسائلشان را از علمای معتبر جویا میشدند، و هیچ کس با دیگری نزاع پیدا نمیکرد تا اینکه مذاهب و مقلدین متعصب پدید آمدند، آنها با آنکه میدانند امامشان در برخی از مسائل دلیل مورد اعتمادی ندارد، باز هم آنچنان از او دفاع و پیروی میکنند، گویا پیامبریست که از جانب خدا فرستاده شده است…» (حجهًْ الله البالغهًْ).
همه باید بدانند که هیچ یک از ائمهی اربعه برای خود، مذهبی نساخت، و از مردم درخواست ننمود که از او تقلید کنند، بلکه بر عکس قضیه صادق است، یعنی ائمهی بزرگوار، همواره مردم را از تقلید و پذیرفتن سخنانشان بدون دلیل منع میکردند.
امام ابوحنیفه میگوید: «نباید بدون اینکه دلیلم را بدانید بنا بر سخنانم فتوا دهید». «این رأی نعمان است، اگر کسی بهتر از آن را آورد باید بپذیری، هر گاه حدیثی از پیامبر آمد، بر سر و دیده میگذارم». امام مالک میگوید: «سخن هر کس را میتوان پذیرفت و یا رد کرد، به جز سخنان رسول الله که همهی سخنانش را باید پذیرفت».
امام شافعی میگوید: «حدیث صحیح، مذهب من است؛ هر جا دیدید قول من بر خلاف قول پیامبر است، یقین بدانید که عقلم را از دست دادهام، سخن هیچ کس به جز سخن رسول الله حجت نیست».
امام احمد میگوید: «نه از من تقلید کن، و نه از مالک و اوزاعی و نخعی و دیگران، از آنجا که آنها گرفتهاند (کتاب خدا و سنت پیامبرش) شما هم بگیرید». شاگردان راستین ائمه بعد از وفات اساتیدشان، به صورت عملی نشان دادند، که مقلد کورکورانهی آنها نیستند، بلکه پیرو حق و حقیقتند.
چنانکه بهترین شاگردان امام ابوحنیفه یعنی امام ابویوسف و امام محمد هنگامیکه بعد از وفات استاد، عازم مدینه شدند و در آنجا با امام مالک ملاقات و از ایشان کسب فیض کردند، در بسیاری از مسائل با دلائل قویتری، فتوای استاد خویش را در مقابل حدیث پیامبر به دیوار کوفته و گفتند: «اگر استادمان زنده بود لابد در این موارد از رأی قبلیش رجوع نموده و ادلهی صحیح را میپذیرفت. «این دو بزرگوار در ثلث (یک سوم) مذهب با استاد و امام خویش مخالفند».
امروز کوته فکرانی هستند که اگر حدیث صحیح مخالف با قول امامشان آورده شود، میگویند: مگر امام شافعی یا امام ابوحنیفه این حدیث را ندیده و نخوانده بود؟ اکنون تو از آنان داناتر شدی و به آن پی بردی؟!
اینها اگر زمان ابویوسف و محمد را در مییافتند، یقیناً به آنها نیز همین سخن را میگفتند. در پاسخ اینها باید گفت:
اولاً: این حدیث شاید به امام نرسیده باشد، چون قطعاً در آن زمان، احادیث به شکل کنونی، تدوین، چاپ و تکثیر نشده بود و اکثریت قاطع احادیث در سینهها قرار داشت، که دسترسی به آن فقط برای افرادی میسر بود که مشغلهای جز جمع آوری احادیث و سفرهای طولانی برای این مقصد نداشتند.
ثانیاً: شاید این حدیث، از طریق ضعیفی به ایشان رسیده باشد که در آن صورت از پذیرفتن و عمل بدان معذور بودهاند.
ثالثاً: اینکه شاید برداشت دیگری از این حدیث داشتهاند، چون قطعاً برداشتها متفاوت است و کسی هم شرعا مجبور نشده است که در دین و مسائل دینی از برداشت فرد خاصی پیروی نماید.
جهت توضیح بیشتر مطالب فوق، باید عرض کنم که: ابوبکر، عمر، عثمان و بقیهی اصحاب بزرگ پیامبر که به مراتب از نظر علم و تقوا از ائمهی اربعه و دیگران برتری داشته و از یاران و همنشینان آن حضرت بودند، در پارهای از مسائل، احیاناً دچار اشتباه میشدند. و این خود دلیل این امر است که حتی صحابهی پیامبر به همهی احادیث آن حضرت آگاهی نداشتهاند؛ یعنی بر همهی احادیث احاطه نداشتهاند یا برخی را فراموش نمودهاند. چـنانکه از ابوبکر صدیق دربارهی میراث مادر بزرگ سؤال کردند، گفت: «من در کتاب خدا و سنت پیامبر برای مادر بزرگ میراثی نمیبینم». عمر فتوایی صادر نمود که به موجب آن زن از خونبهای شوهر خویش ارث نمیبرد. ضحاک ابن ابی سفیان به ایشان اطلاع داد که آن حضرت از خونبهای شوهر به زن ارث داده است. عمر با شنیدن حدیث پیامبر، فوراً از فتوای خویش رجوع نمود. (ترمذی)…
این چند مورد به عنوان مشتی از خروار ارائه شد تا روشن گردد که در مواردی، سنت پیامبر حتی به خلفای راشدین و برخی از صحابه که عالمترین و پرهیزگارترین افراد امت بودهاند، نرسیده است یا رسیده ولی بعداً فراموش نمودهاند. این از یک طرف و از طرف دیگر مشاهده میکنیم که چگونه آنها بعد از دستیابی به سنت پیامبر، فوراً از رأی و فتوای خویش رجوع کرده و به حدیث عمل نمودند! اینک قضاوت به عهدی خود شماست. در صورتی که ممکن است ابوبکر و عمر در اظهار نظرشان پیرامون مسأله یا مسائلی دچار اشتباه شوند، آیا ممکن نخواهد بود، چنین اشتباهی از ائمهی اربعه یا کسانی دیگر رخ دهد؟
ثانیاً اگر چنین اشتباهاتی را نمیتوان در علم و تقوای خلفاء راشدین نقص و عیبی تلقی نمود، آیا در صورت وقوع اشتباهی مشابه، این اشتباهات از یکی از ائمهی اربعه و یا دیگران، عیب و ایرادی بر علم و تقوایشان وارد خواهد شد؟!
بدیهی است که هیچ نصی در قرآن و حدیث نیامده که علم و اجتهاد را مختص ائمهی اربعه دانسته و در آنها منحصر نماید؛ صراحت که هیچ، حتی اشارهای هم در این مورد نشده است. بلکه از لحـن این آیهی قرآن که میفرماید: {فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ} و آیات دیگر قرآن، چنین برمیآید که قرآن و سنت، دریای بیکران علم و معرفتند، لذا دانشمندان اسلامی و غواصان علم و دانش میباید همواره بدون هیچ محدودیت زمانی و مکانی، در ژرفای آن غوص نموده و مرواریدهای علم و دانش را از آن استخراج نمایند.
از این جهت احدی نمیتواند فهم قرآن و سنت و استفاده و استخراج از آنها را به زمان، مکان و افراد خاصی اختصاص دهد، آنگاه بقیهی امت کاری جز تقلید بیچون و چرا، تبرک جستن و ورق گردانی نداشته باشند، و در عقیده و احکام، غلام حلقه به گوش فلان بزرگ و امام باشند که به هیچ وجه حق کوچکترین سرپیچی از دستوراتش را نداشته باشند و لو اینکه در موردی اشتباه کرده باشد.
ناگفته نماند که قرآن و سنت را باید طبق تفسیر، توضیح و فهم سلف صالح را فرا گرفت. ولی این بدان معنا نیست که یکی از آنها را تا حد تقدس بالا برد، آراء و نظراتش را بدون دلیل بر دیده گذاریم و از زحمات و آراء دیگران استفاده نکرد و همگی را کنار گذاشت. امروزه متأسفانه مشاهده میکنیم که بسیاری از احناف، فقط به اقوال، آراء و نظریات امام ابوحنیفه چنگ زده و به اقوال و آراء احمد بن حنبل، شافعی و مالک هیچگونه توجهی ندارند، مگر آنان سلف صالح و پیشوایان اهل سنت نیستند؟ و بسیاری از شافعیها، حنبلیها و مالکیها نیز همین رویه را با ائمهی سه گانهی دیگر دارند. و این به این معناست که دروازی علم و اجتهاد و استنباط بسته شده است و نسلهای بعدی نباید جرأت هیچگونه اظهار نظر در مورد مسألهای را داشته باشند.
آنهائی که به گمان خویش دروازهی اجتهاد را بسته و قرآن و سنت را غیر قابل ادراک و فراتر از فهم دانستهاند، موجب شدهاند که امت از این دو منبع وحی فاصله گرفته و با آنها ناآشنا بماند، و به جای آنها در هر دور و زمان، به کتب یکی از علماء که چه بسا این کتابها تر و خشک را در برداشته و دارند، روی آورده و محکم بدان چنگ بزنند.
به عنوان مثال: مرجع احنافی که به عقیدهی ماتریدی هستند؛ کتاب «شرح عقائد نسفی» تفتازانی میباشد که معجونیست از عقائد اهل سنت، روافض و معتزله. او خداوند را چنین تعریف میکند: «نه جسم است، نه عرض است، و نه جوهر، نه بالاست، نه پائین، نه راست و نه چپ» آیا به نظر شما با این تعریف، وجود خدا ثابت میشود یا عدم وجودش؟! انصافاً چنین تعریفی شایستهی خداوند است؟
ولی قرآن و حدیث برای خداوند، ذاتی بیچون و چرا معتقدند که فراتر از مخلوقات و بالای عرش است، و با هیچ یک از مخلوقات در هیچ یک از صفات تشابه ندارد.
و در احکام، کورکورانه به فتاوای هندیه، رد المختار، هدایه و کنز الدقائق روی آورده و محکم به آنها چنگ زدهاند، به طوری که آنها را مصداق کامل حق و حقیقت دانسته و اندکی انحراف از کتابهای مذکور را گمراهی محض میدانند.
خداوند، یک مذهب به نام «اسلام» و یک ملت، بنام «مسلمان» آفرید، بعدها دیگران چندین ملت و مذهب ساختند، شاعر در وصف اینها چه زیبا میگوید:
دین حق را چهار مذهب ساختند رخنه در دین نبی انداختند
و هر یک از این مذاهب، اسم و رسـم جداگـانهای یافـت، که طـبق فرمودهی خداوند:
{إِنْ هِیَ إِلاّ أسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أنْزَلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ}.([۳])
نامها و رسمهایی گذاشتید که از جانب خداوند هیچگونه دلیل و مدرکی برایشان نازل نشده است.
شما در هیچ کتابی نمیتوانید بیابید که امام ابوحنیفه یا شافعی یا مالک یا احمد وصیت نمایند که بعد از آنها مذهبی برایشان ثبت شود، اما عوامل مختلف از آن جمله تساهل مسلمین و توطئهی دشمنان دانا و دوستان نادان را میتوان از جمله عواملی دانست که دست به دست هم داده و این مذاهب را ایجاد کرد.
چه معرکههائی که به نام مذهب بر پا نشد و چه احادیث دروغینی از قبیل «النعمان سراج امتی» و غیره که ساخته نشد! و پیرامون اقتدای حنفی پشت امامِ شافعی مذهب، و بالعکس، کتابها و مقالاتی نوشته شد.
مذهبیهای متعصب، چنان سرگرم مذهب و کتابهای مذهبی شدند که قرآن و سنت به فراموشی سپرده شد. مذهب، مصدر تشریع قرار گرفت و حلال و حرام را مذهبیون تعیین میکردند.
تعصب به جائی رسید که در مسجد الحرام، چهار مصلی برای پیروان مذاهب اربعه به وجود آمد، چون احناف فقط پشت سر امام حنفی، و شوافع و غیره نیز فقط پشت سر امام خویش نماز میخواندند!
شما اگر از مفتی یک مذهب سؤال کنید که قطرهی خونی از بدنم چکیده است، حکم وضویم چه میباشد؟ فوراً از شما میپرسد: دارای چه مذهبی هستید؟ اگر شما بگوئید: حنفی؛ در پاسخ شما خواهد گفت: وضوی شما باطل است و اگر شما بگوئید: شافعی هستم، میگوید: وضوی شما باطل نشده است، و اگر بگوئید: مسلمانم و پیرو مذهب معینی نیستم بلکه فقط از قرآن و سنت پیروی میکنم، در اینصورت پاسخی برای شما ندارد، چون مذهب شما برایش مشخص نیست!!
کسی نیست از این مفتی سؤال کند: چرا وضوی حنفی با خون باطل میشود، در صورتی که وضوی شافعی همچنان باقیست؟!
چرا با مسح ربع رأس، وضوی حنفی درست، و وضوی حنبلی نادرست است؟!
متأسفانه امروزه مذهب موروثی شده است! کسانی که از پدر و مادری حنفی به دنیا آمدهاند، قهراً حنفی مذهب، و کسانی که پدر و مادرشان شافعی هستند، خودشان نیز شافعی میشوند! تا به حال نشنیدهام که بگویند:
فلانی در خانوادهای شافعی مذهب به دنیا آمده است ولی با تحقیقات و مطالعاتش مذهب حنبلی یا حنفی را برگزیده و یا بالعکس. بدین صورت انسانها مذهب را از شکم مادر با خود همراه دارند!
نباید از نظر دور داشت که امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان در دنیا وجود دارد؛ نباید مغزها را خرد کرد و به زور تابع یک رأی و اندیشه نمود، باید به همه فرصت داد تا در چارچوب اسلام با یکدیگر گفتگو نمایند و اهل فکر و رأی، فکر و اندیشهشان را ظاهر نمایند.
میبایست آرای فقهای مختلف پیرامون مسألهای مورد بررسی قرار گیرد، آنگاه طبق دستور خداوند، در میزان کتاب و سنت موازنه شده و آنرا که دلیلش قویتر است پذیرفت و جهت عمل به مردم ابلاغ نمود. سوء تفاهم ایجاد نشود، ما در صدد این نیستیم تا مردم را از بند مذهب بیرون آورده و به هواپرستی بکشانیم، هواپرستان؛ کسانی هستند که بدون توجه به قوت و ضعف دلایل، همواره در تلاشند تا راههای سهل و آسان را در پیش گیرند. خداوند در مورد آنها میفرماید:
{أرَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ}([۴]).
هیچ دیدهای کسی را که هوا و هوس خود را به خدائی گرفته است.
ما در پی آنیم که از میان اقوال و آرای مختلف، صحیحتر و قویتر پذیرفته شود. این هواپرستی نیست، بلکه عین حق پرستی میباشد. خداوند در این مورد میفرماید:
{فَبَشِّرْ عِبادِی الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ}.([۵])
مژده دهید آن بندگانم را که سخنان را میشنوند و از بهترینش پیروی میکنند.
ما بسیار خوشحالیم از اینکه در برخی از کشورهای اسلامی، علمای بزرگ و متبحر، کنفرانس تشکیل میدهند و دربارهی مسائلی که از آنها استفتا میشود، آرای مذاهب چهارگانه را با دلایل هر یک از آنها بررسی کرده، سپس با توجه به قوت دلایل ارائه شده، رأی یکی از آنها را به عنوان رأی نهائی تأیید نموده و به مردم ابلاغ میکنند، که گاهی رأی صادر شده در مسألهای مطابق با فقه حنفی و گاهی مطابق با فقه شافعی و… میشود. این عملکرد هر چند که محدود است ولی به هر حال نوید بخش است.
شاه ولی الله میگوید:
رد کردن و نپذیرفتن حدیث صحیح به بهانهی اینکه موافق با مذهب ما نیست، نفاق و حماقتی آشکار است. متأسفانه آدرسها بسیار ناقص است.
مذهبیون استدلال میکنند که ائمه در خیر القرون میزیستهاند و قطعاً از نظر علم و تقوا بر ما برتری داشتهاند، لذا تقلید از آنان بهتر و سالمتر خواهد بود!
در پاسخ به این استدلال باید گفت: اگر در این مرزبندیهای مذاهب، مزیت و خیری وجود میداشت، چرا خود اهل خیر القرون از آن محروم ماندند؟ و دارای این مذاهب نبودند؟ و حداقل چنین مذاهبی را تأسیس و پایهگذاری نکردند؟ در آن زمان (خیر القرون) مردم مسائل ضروری و روزمرهشان را از علمای مورد اعتماد جویا میشدند، علماء با استناد به کتاب خدا و سنت پیامبر و در صورت نیافتن حکمی در این دو منبع، مطابق با آراء صحابه، به احکام و نیازهای دینی مردم پاسخ میدادند.
بدیهی است که این عملکرد، مطابق با دستور خداوند انجام میگرفت، چنانکه خداوند میفرماید: {فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}؛ اگر شما نمیدانید از علما بپرسید. جالب اینجاست که عدهای از این همین آیه برای تقلید مذهبی استدلال میکنند! باید گفت: چنین برداشتی از آیهی بالا کاملاً نادرست است، چون آیه از فردی خاص نام نمیبرد، بلکه از مفهوم آیه چنین بر میآید که در هر زمان مردم مسائل و مشکلاتشان را از علمای مورد اعتماد و آگاه به کتاب و سنت جویا شده و حل کنند.
لذا ما در صدد آنیم که نحوهی عملکرد خیر القرون را در جامعه گسترش داده، و امت اسلامی را از بدعتی که پس از خیرالقرون پدید آمده و همواره پیامدهای ناگواری داشته است، نجات دهیم.
در این باره گفتاری شیوا از امام مالک منقول است که:
لایصلح آخر هذه الامه إلا بما صلح به اولها.
آخر این امت جز با همان چیزی که اول آن اصلاح گردید، اصلاح نخواهد شد.
چندی قبل با یکی از برادران، همسفر بودم؛ وقت نماز ظهر فرا رسید، پیشنهاد کردم نماز ظهر و عصر را طبق سنت، قصر و جمع نمائیم، یکی از دوستان مخالفت نمود و گفت: در مذهب ما جمع بین دو نماز وجود ندارد. گفتم: مگر مذهب شما با مذهب رسول الله فرق دارد؟! مگر شما پیرو سنت آن حضرت نیستید؟ بخاری و مسلم احادیث صحیحی نقل کردهاند که آن حضرت در سفرها، نماز ظهر را با عصر، و نماز مغرب را با عشاء جمع میکرد.
گفت: اساتید ما این حدیث را طوری دیگر ترجمه و توضیح دادهاند. آنها معتقدند که این جمع، صوری و ظاهری بوده است، یعنی آن حضرت نماز ظهر را در آخر وقت و نماز عصر را در اول وقت ادا نموده است. گفتم: سبحان الله! مگر این حدیث از متشابهات است که نیاز به توضیح و تأویل داشته باشد؟!
با صراحت و وضاحت کامل بیان شده است که آن حضرت، نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر یا به صورت جمع، تأخیر در وقت عصر و نماز مغرب و عشاء را نیز گاهی در وقت مغرب و گاهی در وقت عشاء ادا نموده است. وقتی از ابن عباس سؤال شد: چرا پیامبر دست به چنین عملی زده است؟ ایشان پاسخ داد: آن حضرت به خاطر رفع حرج از امتش چنین کرد.
روزی با یکی از دوستان، برای ادای نماز فجر وارد مسجد شدیم؛ نماز اقامه شده بود و امام مشغول قرائت بود، بنده فوراً به صف نمازگذاران پیوسته و اقتدا نمودم. دوستم در گوشهای از مسجد، به خواندن دو رکعت سنت فجر مشغول شد! بعد از تمام شدن نماز به ایشان گفتم: چرا در حالی که فرض واجب اقامه شده بود، شما به خواندن سنتها مشغول شدید؟!
پاسخ داد: من مطابق مذهبم عمل کردم! گفتم: آن حضرت در حدیث صحیح میفرماید: «إذا أقیمت الصلاه فلا صلاه إلا المکتوبه»؛ زمانی که فرض اقامه شد نماز دیگری جائز نیست. آنگاه تو میگوئی: مذهب چنین میگوید! آیا دستورات پیامبر را با میزان مذهب باید سنجید؟ یا اینکه دستورات و قوانین مذهب را در میزان کتاب خدا و سنت رسول خدا ارزیابی نمود؟
آیا این درست خواهد بود که حدیث پیامبر را به خاطر اینکه امام یا استاد ما از آن برداشت دیگری داشته، یا شاید به ایشان نرسیده باشد؛ دیده و دانسته و ترک کرده و به راحتی از کنارش بگذریم؟ آن هم نه فقط با یک حدیث بلکه با صدها حدیث همین رفتار را داشته باشیم! مگر خداوند اطاعت امام و استاد را بر ما واجب کرده است یا اطاعت پیامبرش را؟ خداوند میفرماید:
{یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَأطیعُوا الرَّسُولَ وَلاتُبْطِلُوا أعْمالَکُمْ}.([۶])
ای مؤمنان! از خدا و از پیغمبر اطاعت کنید، و اعمال خود را باطل نکنید. قطعاً عملی که مخالف با دستور پیامبر انجام گیرد مردود و باطل میگردد.
از ابن عباس حکم مسألهای را جویا شدند، در جواب گفت: پیامبر چنین فرموده است، حاضرین گفتند: ابوبکر و عمر در این باره این طور گفتهاند، ابن عباس با عصبانیت گفت:
یوشک أن تنزل علیکم حجاره من السماء أقول قال رسول الله وتقولون قال أبوبکر وعمر.
میترسم از آسمان سنگباران شوید، میگویم رسول الله چنین فرموده است، آنگاه شما میگوئید: ابوبکر و عمر چنین گفتهاند!
رفع الملام عن الائمهًْ الاعلام، تألیف ابن تیمیهًْ (شاه ولی الله) میگوید:
قرنهای بعدی به تدریج فتنهها بیشتر دامنگیر جوامع اسلامی شد، تقلید رواج بیشتری پیدا کرد، امانتداری بیش از پیش از سینهها رخت بربست، کار به جائی رسید که در عوض بحث و جستجو (پیرامون مسائل و احکام) بر این گفته اکتفا نمودند:
إنا وجدنا آباءنا علی أمه وإنا علی آثارهم مقتدون.
پدرانمان را بر دینی یافتیم و ما به آثار آنها اقتدا میکنیم. فإلی الله المشتکی.
انتظار ما از علمای اسلام که وارثان بر حق و راستین پیامبرانند، آنست که با توکل بر خدا، آستین همت را بالا زده و با تمسک به «حبل الله» (قرآن و سنت) به پاخیزند و امت سرگشته و حیران را از منجلاب بدعات، خرافات و تقلید کورکورانه در بیاورند، تا انشاءالله موجبات وحدت واقعی فراهم شده و پرچم حاکمیت اسلام بار دیگر برفراز قلههای جهان برافراشته شود. باشد که امت اسلام به یاری خدا مجد و عظمت گذشتهی خویش را باز یابد.
در آخر به عنوان «ختام مسک»، مقالهام را با این جملات زیبای امام مالک به پایان میرسانم:
لایصلح آخر هذه الامه إلا بما صلح به أولها.([۷])
مولوی محمد یوسف حسینپور، یکی از افتراقات وهابیت با احناف را چنین بیان میکند:
وهابیها تقلید شخصی را مانند اینکه من مقلد امام حنیفه باشم یا مقلد امام شافعی باشم، بدعت و حرام میدانند. وهابیها آنهایی هستند که تقلید را ناجایز میدانند، من معتقدم که وهابیت فی الواقع پیرو همان داود ظاهری باید باشند.([۸])
محمد عمر سربازی در جواب این پرسش که: آیا در قرآن و حدیث دستوری هست که حتماً تقلید کدام یکی از ائمه اربعه را بکنید؟ میگوید:
آری! مجتهد بودن چهار امام به اجماع ثابت است و تقلید اجماع به کتاب و سنت ثابت است، پس به حکم کتاب و سنت تقلید مجتهد هم لازم شد.
وی در جواب این سؤال که: جلوتر از چهار امام صحابه و تابعین، مردم اول از که تقلید میکردند یا آیا آن زمان تقلید واجب نبود؟ پاسخ میدهد:
صحابه و تابعین اول دو گروه بودند؛ گروهی فقیه و مجتهد، و گروهی مقلد ایشان بودند… .
و در پاسخ به این پرسش که: آیا بعد از آن چهار امام، دیگر مجتهد پیدا نشد که تقلید آنها ادامه داده شود؟ چنین میگوید:
اگر چه پیدا شدن، محال شرعی و عقلی نیست، اما عادتاً چنین مجتهدی که قابل تقلید باشد بعد از آنها بوجود نیامده است.([۹])
محمد عمر سربازی در این باره که از او پرسیده میشود:
غیر مقلدین و اهل حدیث و سلفی میگویند که تقلید شرکست و اهل مذاهب، مسائل پوچ و شرم آور بدون ثبوت و دلیل در کتب خود بسیار روایت میکنند، صحیح میگویند؟
پاسخ میدهد که: ما جواب آنها را در این مورد الزاماً میدهیم؛ قول آنها که تقلید شرکست، ما میگوئیم پس مشرکترین بشر ایشانند چرا که اهل مذاهب تقلید یک امام میکنند و ایشان تقلید صدها مولویهای خود میکنند. پس فکر خود کنند. ۱ـ گویند: شراب ناپاک نیست ج ۱ص ۱۹ـ نزل الابرار ـ ایشان گویند که این کتاب فقه نبی است ـ استغفرالله ۲ـ مرد و زن اگر هر دو لخت شده اعضاهای مخصوصهی خود را با همدیگر بچسبانند وضو نمیشکند. ۳ـ اگر چوبی در دبر داخل کرد و خشک بیرون کرد وضو بجای است ج۱، ص۱۹ و۲۰٫ ۴ـ اگر چوب یا آهنی بجای ذکر خود کرده در اندام زن داخل کرد و خشک برآمد وضو نمیشکند ـج۱ص۲۰٫ خلاصه مشتی نمونهی خرواریست. بنده را از نقل همه نوشتههای نزل الابرار شرم میآید. انسان ذی حیا شنیدن آنها را گوارا نمیداند.([۱۰])
محمد عمر سربازی در جواب این سؤال که: سلفی و غیر مقلد میگویند که تراویح از هشت رکعت بیشتر در زمان نبی اکرم ثابت نیست، بیست رکعت، بدعت عمریست و ما به آن کاری نداریم چطور است؟ پاسخ میدهد:
ما به ایشان الزاماً میگوئیم، که شما فقط در یک ماه رمضان یا بیست یا ده شب ماه رمضان از حضور همین هشت رکعت را در تراویح ثابت کنید یا که در دوازده سدهی گذشتهی هجری از کدام یکی از خلفای راشدین یا صحابه یا ائمه دین یا محدثین یا از خود داود ظاهری و اهل ظاهری ثابت کنید. بنده، وعدهی یک میلیون تومان به شما میدهم! آری! این هشت رکعت در تمام رمضانها یکی از موارد ایجاد و احداث مولوی نذیر حسین دهلوی است که بعد از دوازده صده آمده است.([۱۱])
عبدالرحمن سربازی در ترجمه المهند علی المفند اظهار میدارد: در این زمان بر انسان لازم بلکه واجب است که مقلد یکی از ائمه اربعه باشد، زیرا به تجربه دریافتهایم که عاقبت ترک تقلید ائمه و اتباع نفس و هوا، سقوط در سیاه چال الحاد و زندقه است.([۱۲])
اگر بخواهیم بطور مختصر دیدگاه احناف را بیان کنیم این است که آنها معتقدند که اجتهاد امری لازم و ضروری است، اما به اجتهاد درون مذهبی معتقدند، اجتهادی که در راستای مبانی و آراء ابوحنیفه باشد. اما وهابیت و غیر مقلدین، باب اجتهاد را باز میدانند ولی چون رویکرد حدیثگرایی دارند، در آنجایی که حدیثی یافتند به ظاهر آن استناد میکنند و در جایی که حدیثی نیافتند توقف میکنند.
۱۹ـ تصوف از دیدگاه غیر مقلد، دیوبندیه و بریلویه
وحدت وجود و اتحادی که ابن عربی و ابن فارض بیان کردند موجب شد که محمد بن عبد الوهاب، حکم به کفر آن دو و طائفهی آنها دهد.
وی میگوید:
فإذا لم نکفر المسلمین بل ما کفرنا إلا المشرکین وکذلک أیضا من أعظم الناس ضلالاً متصوفه فی معکال وغیره مثل ولد موسى بن جوعان وسلامه بن مانع وغیرهما یتبعون مذهب ابن عربی وابن الفارض وقد ذکر أهل العلم أن ابن عربی من أئمه أهل مذهب الاتحادیه وهم أغلظ کفرا من الیهود والنصاری.
بنابراین تکفیر نمیکنیم مسلمین را مگر مشرکین، و همچنین از بزرگترین گمراهان، متصوفه هستند که تبعیت کردهاند مذهب ابن عربی و ابن فارض را. و به تحقیق اهل علم گفتهاند که ابن عربی از امامان مذهب اتحادیه است و کفر او از کفر یهود و نصاری شدیدتر است.([۱۳])
صالح بن فوزان در نقد تصوف میگوید:
لفظ تصوف و صوفیه در صدر اسلام لفظی ناشناخته بود و مطمئناً بعد از آن دوره به وجود آمده است، و یا از ملتهای دیگری وارد دین اسلام شده است.([۱۴])
صوفیه در اعمال دین و عبادتشان غالباً به قرآن و سنت و پیروی از پیامبر رجوع نمیکنند، بلکه بر اساس ذوق و میل خودشان، راهنمایی و اذکار و اوراد بدعتآمیزی را که مشایخ، آنها را برایشان تعیین میکنند در پیش میگیرند. چه بسا که نه یک طریق و نه یک دعا و ذکر، بلکه راهها و دعاهایی [گوناگون] ابداع میکنند و به جای استدلال به کتاب و سنت، به حکایتها و رؤیاها و گفتههایی استدلال میکنند که [خودشان] برای صحّه گذاشتن بر اعتقاداتی که دارند ابداع کردهاند. این است پایههایی که عقاید صوفیه بر آن استوار است! چنانکه معلوم است عبادت صحیح آن است که بر آنچه در کتاب خدا و سنت آمده است استوار باشد.([۱۵])
افراط و غلو صوفیان در مقام و منزلت اولیاء و شیوخ، برخلاف عقیدهی اهل سنت و جماعت است، اهل سنت عقیده دارند که باید با اولیاء الله دوست و با دشمنان آنان دشمن بود.([۱۶])
وی دربارهی فضیلت لا إله إلا الله میگوید:
و آن افضل الذکر است و باید (هنگام ذکر) همهی آن را و آنچه در او از نفی و اثبات است بیاوریم و اینکه کفایت نمیکند آوردن لفظ جلالهی الله به تنهایی با لفظ هوهو کما اینکه صوفیهی گمراه میآورند. و ذکر و غیر آن از انواع عبادت توقیفی است.([۱۷])
در کتاب «التوحید» از کتب سابق حوزهی علمیهی غیر مقلد چنین بیان شده است:
اکثر اذکار صوفیها بدعت است و بعدها به دین افزوده شدهاند، چون با اذکار مشروع، هم از نظر نوع، هم از نظر شکل و هم از نظر وقت ادای آن، منافات دارند.([۱۸])
محمد عمر سربازی میگوید:
باید دانست که منکرین تصوف هر چه هستند نه در مقامی هستند که لیاقت اجتهاد کردن را داشته باشند تا رد و انکار آنها برای کسی دلیل و برهان باشد نه جزو عالمان حقیقی هستند که بدون تعصب حقایق را بیان میکنند نه از صوفیان واقعی هستند که حرف آنها با دلیل و قابل قبول باشد. بلکه به قول مولانا احمد علی لاهوری، منکرین تصوف به منزلهی دزد و راهزن هستند که میخواهند جزیی بزرگ را از دین خارج کنند که در واقع متعلق به دین است. البته این بهتر و به عقل نزدیکتر است که به جای نسبت دادن اهل بدعتی به افراد روشن ضمیر و پاک طینتی از حسن بصری گرفته تا این زمان، همین انکارکنندگان را نوآور در دین و مبتدع بنامیم. انکار تصوف بخاطر نبود علم کافی و جانبداری نادرست و نرسیدن به این مقام است به حکم الناس اعداء لما جهلوا. ([۱۹])
وی دربارهی وحدهًْ الوجود و وحدهًْ الشهود مینویسد:
در این مسأله بسی آراء مختلف پیدا شده است و بسی حضرات مثل مقلدین ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب نجدی بنابر همین مسأله بسیاری از اهل تصوف را رد کردهاند. احقر، آن را به گونهای ساده توضیح داده و روشن میگردد که این بزرگان به خاطر عدم ادراک حقیقت مسأله دچار اشتباه شدهاند به همین علت به مخالفت با اهل تصوف برخاستهاند([۲۰])… .
مولوی محمد یوسف حسینپور یکی از افتراقات وهابیت با احناف را چنین بیان میکند:
فرقه وهابیه تبعیت کردن از عرفان و تصوف را بدعت میداند که نباید مردم در تصوف و عرفان به پیر و بزرگی اقتدا کنند و با او بیعت نمایند و از او کسب فیض کنند، در صورتی که احناف به این قایل نیستند و ما و شما میدانیم که بزرگان ما، خودشان پیر طریقت بوده و هستند و هنوز در این سلسله مرید میگیرند.([۲۱])
مدافع تصوف است و از بزرگان صوفیه همچون عبدالقادر جیلانی به بزرگی یاد میکند.
اسلام منکر پرداختن به امور باطنی و معنوی و استفاده از استاد برای تهذیب نیست. ولی با تصوف، به دلیل بدعتها و انحرافاتی که دارند و با صراط مستقیم منافات دارد موافق نمیباشد. بسیاری از عقاید و اعمال متصوفه، با قرآن و سنت پیامبر منافات دارد که در جای خود، علمای اسلام آنها را تبیین نمودهاند.
چکیده دیدگاهها
شماره | مورد بحث | فِرَق هم فکر با محمد بن عبدالوهاب | فِرَق غیر هم فکر |
۱ | صفات خبریه بغیر از رؤیت الله | غیرمقلد | دیوبندیه و بریلویه |
۲ | رؤیت خداوند به چشم در قیامت | غیر مقلد و دیوبندیه و بریلویه | |
۳ | تکفیر | دیوبندیه | |
۴ | محدوده بدعت | غیر مقلد و دیوبندیه | بریلویه |
۵ | تقسیم بدعت به حسنه و سیئه | غیر مقلد | دیوبندیه و بریلویه |
۶ | حیات برزخی | بعضی از غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۶-۱ | حیات ویژهی برزخی | غیرمقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۶-۲ | باخبر شدن میت از صدای زندگان | بعضی از غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۶-۳ | قدرت میت بر خواستههای زندگان | بعضی از غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۶-۴ | حاضر و ناظر دانستن پیامبر | دیوبندیه | بریلویه |
۷ | خواندن خدا به حق یا جایگاه اولیاء | غیرمقلد | دیوبندیه و بریلویه |
۸ | توسل به دعای اولیاء | غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۹ | استعانت، استمداد و استغاثه از میت | غیر مقلد و دیوبندیه | بریلویه |
۱۰ | طلب شفاعت | غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۱۱ | سجده بر غیر الله | غیر مقلد و دیوبندیه و بریلویه | |
۱۲ | علم غیب ذاتی | غیر مقلد و دیوبندیه و بریلویه | |
۱۳ | بکار بردن علم غیب برای غیر خداوند | غیر مقلد و دیوبندیه | بریلویه |
۱۴ | نذر برای غیر الله | غیر مقلد و دیوبندیه وبریلویه | |
۱۵ | ذبح برای غیر الله | غیر مقلد و دیوبندیه و بریلویه | |
۱۶ | بردن نذورات یا ذبح بر سر قبور | بعضی از غیرمقلد و دیوبندیه | بعضی از غیر مقلد و بریلویه |
۱۷ | تبرک | غیر مقلد و بعضی از موارد تبرک دیوبندیه | دیوبندیه بعضی از موارد تبرک و بریلویه |
۱۸ | زیارت قبور توسط زنان | بعضی از غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از غیر مقلد و بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۱۹ | قسم به غیر الله | بعضی از غیر مقلد و دیوبندیه | بعضی ازغیر مقلد و بریلویه |
۲۰ | عکس و تصویر | بعضی ازغیر مقلد و دیوبندیه | بعضی ازغیر مقلد |
۲۱ | نامگذاری با نامهای عبد العلی و عبدالنبی | دیوبندیه | |
۲۲ | روشن کردن چراغ بر قبرها | غیر مقلد و دیوبندیه | |
۲۳ | بناء بر قبور | غیر مقلد و دیوبندیه | بریلویه |
۲۴ | ذکر میلاد | غیرمقلد و بعضی از دیوبندیه | بعضی از دیوبندیه و بریلویه |
۲۵ | سفر برای زیارت قبر پیامبر اکرم | غیر مقلد | دیوبندیه و بریلویه |
۲۶ | سفر برای زیارت قبور غیر قبر پیامبر | غیر مقلد و دیوبندیه | |
۲۷ | رو به قبر ایستادن هنگام دعا | غیر مقلد | دیوبندیه |
۲۸ | تقلید در امور فقهی | غیر مقلد | دیوبندیه و بریلویه |
۲۹ | تصوف | غیر مقلد | دیوبندیه و بریلویه |
[۱]) ر.ک الدرر السنیهًْ فی الکتب النجدیهًْ، ج۱، ص ۵۲۶، و ج۱۲، ص۵۳۸٫
[۲]) تطهیر الاعتقاد، ص۴۲٫
[۳]) نجم / ۲۳٫
[۴]) جاثیه / ۲۳٫
[۵]) زمر / ۱۷ـ۱۸٫
[۶]) محمد / ۳۳٫
[۷]) وبلاگ آوای خسته دلان tarbe.blogfa.com/post-40.aspx.
[۸]) تضاد عقاید حنفیت با وهابیت، ص ۱۳۹٫
[۹]) پرسش و پاسخهای ارزشمند، صص ۴۶ـ۴۷٫
[۱۰]) همان، ص ۴۸٫
[۱۱]) همان، صص ۳۹ـ۴۰٫
[۱۲]) عقائد اهل سنت و جماعت در رد وهابیت و بدعت، ترجمهی المفند علی المهند، صص ۹۴ـ۹۵٫
[۱۳]) مؤلفات محمد بن عبد الوهاب، ج۱، ص ۱۸۱٫
[۱۴]) حقیقهًْ التصوف و موقف الصوفیهًْ من أصول العبادهًْ و الدین، ص۶٫
[۱۵]) همان، ص۱۰٫
[۱۶]) همان، ص۱۳٫
[۱۷]) إعانهًْ المستفید بشرح کتاب التوحید، ج۱، ص۷۲٫
[۱۸]) کتاب التوحید، ص۱۶۶٫
[۱۹]) خلاصه التصوف، صص ۱۰ـ۱۱٫
[۲۰]) همان، ص ۵۹٫
[۲۱]) تضاد عقاید حنفیت با وهابیت، ص ۱۳۹٫
منبع: اندیشه های سلفی گری در استان سیستان و بلوچستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای دانلود کتاب اینجا را کلیک کنید.
ثبت دیدگاه