ورود به کربلانزول امام حسین علیهالسلام به زمین کربلا(۱) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک بوده است(۲).در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است که: امام علیهالسلام به یارانش سیر مىکردند تا به بلدهاى رسیدند که در آنجا جماعتى زندگى مىکردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.پاسخ دادند: «شط فرات» است.آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد ؟جواب دادند: «کربلأ».پس گریست و فرمود: این زمین، بخدا سوگند زمین کرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاک این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو کرد و از گریبانش مقدارى خاک بیرون آورد و فرمود: این خاکى است که جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک داراى یک عطر هستند!در تذکره سبط آمده است که امام حسین پرسید: نام این زمین چیست ؟گفتند: «کربلأ». پس گریست و فرمود: کرب و بلأ. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن! من شما را رها کردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى ؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند کشت، و اگر مىخواهى تربت آن زمین که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد.و چون به امام حسین علیهالسلام گفته شد که این زمین کربلاست، خاک آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد(۳).سید ابن طاووس گفته است: امام علیهالسلام چون به زمین کربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست ؟ گفته شد: «کربلا».فرمود: پیاده شوید! این مکان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث کرده است(۴).و در روایتى آمده است که آن حضرت فرمود: ارض کرب و بلأ، سپس فرمود: توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند بخدا در این جا حریم حرمت ما را مىشکنند و کودکان ما را مىکشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد(۵).سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارهاو اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند(۶).
روز دوم محرمدر این روز حر بن یزید ریاحى نامهاى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیهالسلام به کربلا آگاه ساخت(۷).
دعاى امام علیهالسلامامام علیهالسلام فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان (۸). (۹)ام کلثوم علیها السلام به امام علیهالسلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناکى بر دل من سایه افکنده است.امام حسین علیهالسلام خواهر را تسلى داد(۱۰).
سخنان امام علیهالسلامامام علیهالسلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود:الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون(۱۱).مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى که طعم و مزه داشته باشد، مىانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مىکنند آن را نگاه مىدارند و هنگامى که بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندک مىشود.
نامه امام علیهالسلام به اهل کوفهامام علیهالسلام دوات و کاغذ طلب کرد و خطاب به تعدادى از بزرگان کوفه که مىدانست بر رأى خود استوار ماندهاند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على بسوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعْ بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مىدانید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شکسته و با سنت من مخالفت مىکند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مىنماید، و اعتراض نکند قولا و عملا، سزاوار است که خداى متعال هر عذابى را که بر آن سلطان بیدادگر مقدر مىکند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مىدانید و این گروه (بنى امیه) را مىشناسید که از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساختهاید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردهاند.نامههاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کردهاید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید کرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید که راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود ؛ و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، بجان خودم قسم که تعجب نخواهم کرد، چرا که رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیدهام، هر کس فریب شما خورد ناآزموده مردى است شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر کس پیمان شکند، زیانش را خواهد دید و خداوند بزودى مرا از شما بى نیاز گرداند، و السلام علیکم و رحمْ الله و برکاته»(12).امام علیهالسلام نامه را بست و مهر کرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد(۱۳) تا عازم کوفه شود، و چون امام علیهالسلام از خبر کشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشکش بر گونهاش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز که تو بر انجام هر کارى قادرى» (14). (15)سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبهاى را که ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل کردیم ایراد فرمود(۱۶).
اظهارات یاران امام علیهالسلامپس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و کشته شدن در کنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مىداشتیم.سپس بریر(۱۷) برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا بوسیله تو بر ما منت نهاد که ما در رکاب تو جهاد کنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد(۱۸).و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض کرد: اى پسر رسول خدا! تو مىدانى که جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دلهاى همه جاى دهد و چنانچه مىخواست، همه فرمانپذیر او نشدند، زیرا که در میان مردم، منافقانى بودند که نوید یارى مىداند ولى در دل، نیت بیوفائى داشتند ؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرینتر و در پشت سر، از حنظل تلختر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد ؛ و پدرت على علیهالسلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او باناکثین و قاسطین و مارقین قتال کرد تا مدت او نیز بسر آمد و به جوار رحمت حق شتافت ؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر کس پیمان شکست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانکار است و خدا تو را از او بى نیاز مىگرداند، با ما به هر طرف که خواهى، بسوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، بخدا سوگند که ما از قضاى الهى نمى هراسیم و لقاى پرودگار را ناخوش نمى داریم و ما از روى نیت و بصیرت هر که را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر که را با تو دشمنى کند، دشمن داریم(۱۹).
نامه عبیدالله به امام علیهالسلامبه دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیهالسلام به کربلا، نامهاى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمدهاى، و امیر المؤمنین یزید! به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم! و یا به حکم یزید بن معاویه بازآیى! و السلام.چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب کرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى که خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند.فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه ؟امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.چون قاصد نزد عبیدالله باز گشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و بسوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.عمر بن سعد که شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیهالسلام عذر خواست.عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!عبیدالله بن زیاد اندکى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد بسوى دستبى(۲۰) همراه با چهار هزار سپاهى حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(۲۱) خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه بسوى رى روانه شو!به همین جهت عمر بن سعد که انصراف از حکومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!نوشتهاند که: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این کار بود و با خود مىگفت:اترک ملک الرى و الرى رغبتىام ارجع مذموما بقتل حسینو فى قتله النار التى لیس دونهاحجاب و ملک الرى قوْ عینى (۲۲).(۲۳) سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیهالسلام نهى کردند، و حمزْ بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را بخدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم کردن است، بخدا سوگند که اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آنکه بسوى خدا بشتابى در حالى که خون حسین بر گردن تو باشد.عمر بن سعد گفت: همین کار را انجام خواهم داد انشأ الله!
عمار بن عبداللهعمار بن عبدالله از پدرش نقل کرده است که: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى که عازم بسوى کربلا بود، به من گفت: امیر، مرا فرمان داده است بسوى حسین حرکت کنم. من او را از این کار نهى کردم و گفتم: از این قصد باز گرد! هنگامى که از نزد او بیرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا مىخواند ؛ به نزد او رفتم در حالى که نشسته بود، چون مرا دید روى از من گرداند، دانستم که عازم حرکت است و از نزد او بیرون آمدم.عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مرابدین مسئولیت گماردى و در ازاى آن، ولایت رى را به من اعطا کردى، و مردم هم از این معامله آگاهند، ولى پیشنهادى دارم و آن این است که عدهاى از اشراف کوفه هستند که در این مقاتله به همراهى آنان نیاز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در این مسیر همراهى باشند. سپس نام تعداى از اشراف کوه را ذکر کرد، عبیدالله بن زیاد گفت: ما در اینکه چه کسى را خواهیم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهیم کرد! اگر با این گروه که همراه تو هستند، از عهده انچام این مأموریت بر مىآیى که هیچ، در غیر اینصورت باید از امارت رى چشم بپوسى!عمر بن سعد چون پافشارى عبیدالله را مشاهده کرد گفت: خواهم رفت(۲۴).
روز سوم محرماعزام لشکر بسوى کربلاعمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل کوفه وارد کربلا شد(۲۵).برخى نوشتهاند که: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را بخدا سوگند مىدهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى هاشم مىگردد.عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا کرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد(۲۶).و برخى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یکى به نام حفص که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن کرد تا با امام علیهالسلام مقابله کند، ولى فرزند دیگرش او را بشدت از اقدام به چنین کارى بر حذر مىداشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى کربلا شد(۲۷).
خریدارى اراضى کربلااز وقایعى که در روز سوم ذکر شده، این است که امام علیهالسلام قسمتى از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند(۲۸).
هوشیارى یاران امام (ع)هنگامى که عمربن سعد به کربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین (ع) فرستاد تا از امام سؤال کند براى چه به این مکان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟چون عزرْ از جمله کسانى بود که به امام علیهالسلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى کردند! ولى شخصى به نام کثیر بن عبدالله شعبى که مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم کشت!عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال کن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است ؟!کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیهالسلام رفت، ابو ثمامه صائدى که از یاران امام حسین بود و چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخصى که مىآید بدترین مردم روى زمین است!پس ابو ثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیهالسلام برو!گثیر گفت: بخدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مىرسانم، در غیر اینصورت باز خواهم گشت.ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مىگذارم، تو پیامت را ابلاغ کن.کثیر بن عبدالله گفت: بخدا سوگند هرگز نمى گذارم چنین کارى کنى.ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتکارى هستى و من نمى گذارم به نزد امام بروى.پس از این مشاجره و نزاع، کثیر بن عبدالله بدون ملاقات باز گشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرْ بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قرْ! حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.قرْ بن قیس به طرف امام حرکت کرد. امام حسین علیهالسلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مىشناسید ؟حبیب بن مظاهر عرض کرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مىشناختم و گمان نمى کردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم.آنگاه قرْ بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیهالسلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردهاند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.قرْ چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قرْ! واى بر تو! چرا به سوى ستمکاران باز مىگردى؟ این مرد را یارى کن که بوسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.قرْ بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد! پس به نزد عمر بن سعد باز گشت و او را از جریان امر باخبر ساخت، عمر بن سعد گفت: امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند(۲۹).
نامه عمر بن سعدحسان بن فائد مىگوید: من نزد عبیدالله بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کردهاند، اگر آمدنم را خوش نمىدارید، باز خواهم گشت.عبیدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت:الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاْ ولات حین مناص (۳۰)
نامه عبیدالله به عمر بن سعدعبیدالله به عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید، گفت: مىپندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست(۳۱).عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مىدانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد(۳۲).عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مىپروراند، و بعضى نوشتهاند که: مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین علیهالسلام را ناخوش مىداشتند و هر کس را به جنگ آن حضرت روانه مىکردند، باز مىگشت.عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد، و او یک نفر شامى را که براى انجام امر مهمى از لشکر گاه به کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا کسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نکند! نوشتهاند که آن مرد شامى براى طلب میراث به کوفه آمده بود!(۳۳)
عبیدالله در نخیلهعبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله(۳۴) حرکت کرد و کسى را نزد حصین بن تمیم – که به قادسیه رفته بود – فرستاد و او بهمراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخلیه آمد، سپس کثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فرا خوانید ؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچهها و گذرگاهها مىگشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق مىکرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مىداشت(۳۵).عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى که او در لشکرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولى موفق نشد و به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد(۳۶).
روز چهارم محرمدر این روز(۳۷) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مىخواستید، یافتید! و یزید را مىشناسید که داراى سیره و طریقهاى نیکو است! و به زیر دستان احسان مىکند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(۳۸) نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش بسوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمر بن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند(۳۹).پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، شمر بن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزید بن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر مىشدند(۴۰).
روز پنجم محرمدر این روز که مطابق با روز یکشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(۴۱) فرستاد که در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مىخواست که ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد که: مبادا از کسانى باشى که خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى که به نزد یاران خود – که همان شیاطینند – روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مىگیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت که اگر بر فرمان ما گردن مىنهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان بخوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به کربلا روى، پس شبث قبول کرد و عبیدالله او را بهمراه هزار سوار بسوى کربلا گسیل داشت(۴۳).سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد که بر جسر صراْ(۴۴) ایستاده و از حرکت کسانى که به عزم یارى امام حسین از کوفه خارج مىشوند، جلوگیرى کند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه که عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیهالسلام از برابر زحر بن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم که مىخواهى حسین را یارى کنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و کسى جرأت نکرد تا او را دنبال کند. عامر خود را به کربلا رساند و به امام حسین علیهالسلام ملحق شد تا به درجه رفیعه شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیهالسلام بود که در چندین جنگ در رکاب آن حضرت شمشیر زده است(۴۵).
تعداد لشکر عمر بن سعددر تعداد کل لشکریانى که بهمراه عمر بن سعد در کربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نکتهاى که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیره خوارى که از حکومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىکردند سى هزار نفر بوده است(۴۶). (۴۷)
روز ششم محرمعبیدالله در این روز نامهاى به عمر بن سعد نوشت که: من از نظر کثرت لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نکردم، توجه داشته باش که هر روز هر شب گزارش کار تو را براى من مىفرستند!(۴۸)
وضعیت لشکر دشمنچون مردم مىدانستند که جنگ با امام حسین علیهالسلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند.نوشتهاند که: فرماندهاى که از کوفه با هزار رزمنده حرکت کرده بود، چون به کربلا مىرسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى که به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار کرده بودند(۴۹).
نامه امام علیهالسلام از کربلا به محمد بن حنفیهامام باقر علیهالسلام فرمودند: امام حسین از کربلا نامهاى براى محمد بن حنفیه فرستاد که متن آن چنین بود:بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن على الى محمد بن على و من قبلهمن بنى هاشم، اما بعد فکان الدنیا لم تکن و کان الاخرْ لم تزل، و السلام(۵۰).نامهاى است از حسین بن على به محمد بن على و دیگر بنى هاشم. اما بعد، مثل اینکه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست.
بنى اسد و نصرت امام علیهالسلامدر این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یا بن رسول الله! در این نزدیکى طائفهاى از بنى اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را بسوى تو دعوت کنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در کربلا، دفع کند!امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آوردهام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مىکنم، او یارانى دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگى اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند، عمر بن سعد با لشکریانى انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مىکنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من بخدا سوگند یاد مىکنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته گردد و شکیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.در این هنگام، مردى از بنى اسد که او را عبدالله بن بشیر مىنامیدند بپا خاست و گفت: من اولین کسى هستم که این دعوت را اجابت مىکنم ؛ و رجزى حماسى برخواند:قد علم القوم اذ تواکلواو احجم الفرسان اذ تثاقلواانى شجاع بطل مقاتلکاننى لیث عرین باسل(۵۱)آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود نفر مىرسید بپا خاستند و براى یارى امام حرکت کردند. در آن هنگام، مردى نزد عمر بن سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار بسوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى که با امام فاصله چندانى نداشتند.طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.هنگامى که طایفه بنى اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراکنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیهالسلام فرمود: لا حول و ولا قوْ الا بالله(۵۲).
روز هفتم محرمدر این روز عبدالله بن زیاد نامهاى به نزد عمر بن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطرهاى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(۵۳).عمر بن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیهالسلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى که از قبیله بجیله بود فریاد برداشت که: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! بخدا سوگند که قطرهاى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!امام حسین علیهالسلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!حمید بن مسلم مىگوید: بخدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى که بیمار بود، قسم بآن خدایى که جز او پروردگارى نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب مىآشامید تا شکمش بالا مىآمد، و آن را بالا مىآورد! و باز فریاد مىزد: العطش! باز آب مىخورد تا شکمش آماس مىکرد ولى سیراب نمى شد! و چنین بود تا جان داد(۵۴).
روز هشتم محرم(۵۵)چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگى برداشت و در پشت خیمههابه فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.خبر این ماجرا شگفتانگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیکى نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه مىکند و آب بدست مىآورد، و خود و یارانش مىنوشند! به محض اینکه نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!!عمر بن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیهالسلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند(۵۶).
ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعدچون تحمل عطش خصوصاً براى کودکان دیگر امکانپذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیهالسلام به نام یزید بن حصین همدانى که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمر بن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکره کنم، شاید از این تصمیم برگردد!امام علیهالسلام فرمود: اختیار با توست.او به خیمه عمر بن سعد وارد شد بدون آنکه سلام کند، عمر بن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام کردن به من بازداشت ؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمى شناسم ؟!آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مىپندارى، پس چرابر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهاى و آب فرات را که حتى حیوانات این وادى از آن مىنوشند، از آنان مضایقه مىکنى و اجازه نمى دهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند ؟ و گمان مىکنى که خدا و رسول او را مىشناسى ؟!عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مىدانم که آزار کردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفتهام و نمى دانم باید چه بکنم ؟! آیا حکومت رى را رها کنم، حکومتى که در اشتیاق آن مىسوزم ؟ و یا اینکه دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى که مىدانم کیفر این کار، آتش است ؟ ولى حکومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداکارى را که بتوانم از حکومت رى چشم بپوشم نمى بینم ؟!یزید بن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است که شما را براى رسیدن به حکومت رى به قتل برساند!(۵۷)
آوردن آب از فراتبهر حال هر لحظه تب عطش در خیمهها افزون مىشد، امام علیهالسلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب براى خیمهها حرکت کند در حالى که بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکى شط فرات رسیدند در حالى که نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت مىکرد.عمر و بن حجاج پرسید: کیستى ؟نافع بن هلال خود را معرفى کرد.ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست ؟نافع گفت: آمدهام تا از این آب که ما را از آن محروم کردهاند، بنوشم.عمرو بن حجاج گفت:بنوش، تو را گورا باد.نافع بن هلال گفت: بخدا سوگند در حالى که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مکان گماردهاند.در حالى که سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیکتر مىشدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگها را پر کنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل کردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیکار مشغول کردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگهاى آب را از آن منطقه دور کرده و به خیمهها برسانند(۵۸).سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندکى آنها را به عقب راندند تا آنکه مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید، جان داد، و اصحاب به نزد امام باز گشتند(۵۹).
ملاقات امام علیهالسلام و عمر بن سعدامام حسین علیهالسلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمر بن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیهالسلام با بیست نفر از یارانش و عمر بن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اکبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمر بن سعد نیز بجز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.ابتدا امام حسین علیهالسلام آغاز سخن کرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مىکنى و از خدایى که بازگشت تو بسوى اوست، هراسى ندارى ؟! من فرزند کسى هستم که تو بهتر مىدانى! آیا تو این گروه را رها نمى کنى تا با ما باشى ؟ و این موجب نزدیکى تو به خداست.عمر بن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مىترسم که خانهام را خراب کنند!امام حسین فرمود: من براى تو خانه ات را مىسازم.عمر بن سعد گفت: من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند!امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى که در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود که: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود که نخلهاى زیاد و زراعت کثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یک میلیون دینار خریدارى کند ولى امام آن را به او نفروخت.عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناکم و مىترسم که آنها را از دم شمشیر بگذراند!امام حسین علیهالسلام هنگامى که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، از جاى برخاست در حالى که مىفرمود: تو را چه مىشود ؟! خداوند جان تو را بزودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، بخدا سوگند من مىدانم از گندم عراق جز به مقدارى اندک نخورى!عمر بن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!(۶۰)و برخى نوشتهاند که: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مىکشى و گمان مىکنى که عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد ؟! بخدا سوگند که گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است که با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر کارى که مىتوانى انجام ده که بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مىبینم که سر تو را در کوفه بر سر نى مىگردانند! و کودکان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مىکنند(۶۱).
نامه عمر بن سعد به عبیداللهبعد از این ملاقات، عمر بن سعد به لشکرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامهاى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یک سخن و رأى متحد کرد! این حسین است که مىگوید یا به همان مکان که از آنجا آمده، باز گردد، یا به یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود و همانند یکى از مسلمانان زندگى کند، و یا اینکه به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است! (۶۲)
افترأ و بهتانعقبْ بن سمعان(۶۳) مىگوید: من با امام حسین از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه بودم و تا لحظهاى که آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مکه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر اینکه من آن را شنیدم، بخدا سوگند آنچه را که مردم مىگویند و گمان دارند که او گفته است که: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مىگفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به کجا پایان مىپذیرد(۶۴). (۶۵)برخى نوشتهاند که: عمر بن سعد، کسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید که: اگر یکى از مردم دیلم (کنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشتهاى(۶۶).
پاسخ عبیداللهچون عبیدالله نامه عمر بن سعد را در نزد یاران خود قرائت کرد گفت: ابن سعد در صدد چاره جویى و دلسوزى براى خویشان خود است.در این هنگام، شمر بن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمر بن سعد مىپذیرى ؟ حسین به سرزمین تو و در کنار تو آمده است، بخدا سوگند که اگر او از این منطقه کوچ کند و با تو بیعت نکند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر که شکست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.ابن زیاد گفت: نیکو رأیى است و رأى من نیز بر همین است. اى شمر! نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه کند، اگر از قبول حکم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمر بن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشکر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و نزد من بفرست !(۶۷)
تهدید به عزلسپس نامهاى به عمر بن سعد نوشت که: من تو را بسوى حسین نفرستادم که از او دفع شر کنى! و کار به درازا کشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذ ر او را موجه قلمداد کرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حکم من سر فرود آورده و تسلیم مىشوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حکم من خوددارى کردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا کن که مستحق آنند! و چون حسین را کشتى، پیکر او را در زیر سم اسباب لگد کوب کن که او قاطع رحم و ستمکار است! و نمى پندارم که پس از مرگ او این عمل (لگدکوب کردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است که گفتهام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت کردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشکر ما کناره گیر و مسؤلیت آنها را به شمر بن ذى الجوشن واگذار که ما فرمان خویش را به او دادهایم، و السلام(۶۸).
روز نهم محرم (تاسوعا)شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه که لشکرگاه و پادگان کوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنچشنبه نهم محرم الحرام وارد کربلا شد(۶۹) و نامه عبیدالله را براى عمر بن سعد قرائت کرد.ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آوردهاى! بخدا سوگند که تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و کار را خراب کردى، من امیدوار بودم که این کار به صلح تمام شود، بخدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در کالبد اوست.شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى کرد؟! آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش خواهى جنگید و یا کناره خواهى گرفت و من مسؤلیت لشکر را بعهده خواهم داشت ؟عمر بن سعد گفت: امیرى لشکر را به تو واگذار نمى کنم و در تو این شایستگى را نمى بینم، و من خود این کار را به پایان مىرسانم، تو امیر پیاده نظام باش.و بالاخره عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده کرد(۷۰).امام صادق علیهالسلام فرمود: تاسوعا روزى است که در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلفه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد بجهت کثرت لشکر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مىکردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند که دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد، سپس امام صادق علیهالسلام فرمود: پدرم فداى آن کسى که او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او کوشیدند(۷۱).
امان نامهچون شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا در کربلا به ابن سعد ابلاغ کند، او و عبدالله بن ابى المحل (کهام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: اى امیر! خواهرزادگان ما همراه با حسین اند، اگر صلاح مىبینى نامه امانى براى آنها بنویس! عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامهاى براى آنها بنویسد.
رد امان نامهعبدالله بن ابى المحل امان نامه را بوسیله غلام خود – کزمان(۷۲) – به کربلا فرستاد، و او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت: این امان نامهاى است که عبدالله بن ابى المحل که از بستگان شماست فرستاده است ؛ آنها در پاسخ کزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است(۷۳).همچنین شمر به نزدیکى خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیهالسلام فرزندان على بن ابى طالب علیهالسلام (که مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبیدالله امان گرفتهام!، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!!(۷۴)
اعلان جنگپس از رد امان نامه، عمر بن سعد فریاد زد که: اى لشکر خدا! سوار شوید و شاد باشید که به بهشت مىروید!! و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.در این هنگام امام حسین علیهالسلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب کبرى شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمى شنوى که هر لحظه به ما نزدیکتر مىشود؟!امام حسین علیهالسلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما مىآیى.زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد که بى اختیار محکم به صورت خود زد و بناى بیقرارى نهاد.امام گفت: اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.در این اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام علیهالسلام عرض کرد: اى برادر! این سپاه دشمن است که تا نزدیکى خیمهها آمده است!امام در حالى که بر مىخاست فرمود: اى عباس! خانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو(۷۵) و از آنها بپرس: مگر چه روى داده ؟ و براى چه به اینجا آمدهاند ؟!حضرت عباس علیهالسلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جلمه آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسید: چه رخ داده و چه مىخواهید ؟!گفتند: فرمان امیر است که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و یا آماده کارزار شوید!عباس علیهالسلام گفت: از جاى خود حرکت نکنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابى عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض کنم. آنها پذیرفتند و عباس بن على علیهالسلام به تنهایى نزد امام حسین علیهالسلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید، و این در حاى بود که بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت مىکردند و آنان را از جنگ با حسین بر حذر مىداشتند و در ضمن از پیشروى آنها به طرف خیمهها جلوگیرى مىکردند(۷۶)
سخنان حبیب بن مظاهر و زهیرحبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: با این گروه سخن باید گفت، خواهى تو و اگر خواهى من.زهیر گفت: تو به نصیحت این قوم آغاز سخن کن.حبیب رو به سپاه دشمن کرده و گفت: بدانید که شما بد جماعتى هستید، همان گروهى که نزد خدا در قیامت حاضر شوند در حالى که فرزندان رسول خدا و عترت و اهل بیت او را کشته باشند.عزرْ بن قیس گفت: اى حبیب! تو هر چه خواهى و هر چه مىتوانى خودستائى کن!زهیر گفت: اى عزره! خداى عز و جل اهل بیت را از هر پلیدى دور نموده و آنها را پاک و منزه داشته است، از خدا بترس که من خیر خواه توام، تو را بخدا از آن گروه مباش که یارى گمراهان کنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را که طیب و طاهرند، بکشند(۷۷).عزره گفت: اى زهیر! تو از شیعیان این خاندان نبوده بلکه عثمانى هستى.زهیر گفت: آیا در اینجا بودنم به تو نمى گوید که من پیرو این خاندانم ؟! بخدا سوگند که نامهاى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده یارى هم به او ندادم، بلکه او را در بین راه دیدار نمودم و هنگامى که او را دیدم، رسول خدا و منزلت امام حسین علیهالسلام نزد او را به یاد آوردم، چون دانستم که دشمن بر او رحم نخواهد کرد، تصمیم به یارى او گرفتم تا جان خود را فداى او کنم، باشد که حقوق خدا و پیامبر او را که شما نادیده گرفتهاید، حفظ کرده باشم(۷۸).امام علیهالسلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مىتوانى آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم(۷۹). خداى متعال مىداند که من بخاطر او نماز و تلاوت کتاب او (قرآن) را دوست دارم(۸۰).ادامه دارد………
پی نوشت:
-۱ کربلأ: موضعى است که حسین بن على در آن کشته شد و نزدیک کوفه در طرف بیابان قرار گرفته و در کنار فرات است. (مراصد الاطلاع ۳/۱۱۵۴).-۲ الامام الحسین و اصحابه ۱۹۴ ؛ البد و التاریخ (ص)/۱۰٫-۳ الامام الحسین و اصحابه ۱۹۷٫-۴ الملهوف ۳۵٫-۵ الامام الحسین و اصحابه ۱۹۸ ؛ و در اثبات الهداْ ۲/۵۸۶ این عبارت نیز ذکر شده است: «هیهنا و الله محرشنا و منشرنا».-6 کشف الغمه ۲/۴۷٫-۷ کشف الغمه ۲/۴۷٫-۸ «اللهم انا عترْ نبیک محمد قد اخرجنا و طردنا و ازعجناعن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین».-9 مقتل الحسین مقرم ۱۹۳٫-۱۰ وقایع الایام خیابانى ۱۷۱٫-۱۱ بحار الانوار ۴۴/۳۸۳ و ۷۵/۱۱۶، به نقل از تحف العقول.-۱۲ این بیانات که در اینجا بصورت نامه امام علیهالسلام آورده شد، در صفحات قبل بصورت خطبه امام علیهالسلام هنگام ملاقات با حر و سپاهیانش آمده است و شاید هر دو مورد صحیح باشد، در اثناى راه بصورت خطبه، و در کربلا بصورت نامه براى اشراف کوفه.-۱۳ در سابق گذشت که امام علیهالسلام در منزل حاجر از بطن الرمْ قیس بن مسهر را فرستاده و از این نقل چنین استفاده مىشود که آن حضرت قیس را از کربلا اعزام کرده است، و احتمال دارد که عبدالله بن یقطر را از منزل حاجر و قیس بن مسهر صیداوى را از کربلا به کوفه اعزام داشتهاند.-۱۴ «اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندک منزلا کریما و اجمع بیننا و بینهم فى مستقر من رحمتک انک على کل شئ قدیر».-15 بحار الانوار ۴۴/۳۸۱٫-۱۶ طبرى ایراد این خطبه را بوسیله امام در ذى حسم ذکر کرده، و برخى آن را پس از ورود به زمین کربلا از آن حضرت نقل کردهاند.-۱۷ بریر بن خضیر از اصحاب امیر المؤمنین علیهالسلام و از شیوخ قرأ در مسجد کوفه و از تابعین بوده است ؛ در زهد و طاعت، شهره بود، و در میان قبیله همدان شرف و منزلت والایى داشت. (وسیله الدارین ۱۰۶).-۱۸ الملهوف ۳۲٫-۱۹ مقتل الحسین مقرم ۱۹۴٫-۲۰ دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسیعى است بین رى و همدان ؛ و عموم، آن را دشتابى مىگویند.(الامام الحسین و اصحابه ۲۲۲).-۲۱ «حمام اعین» نام موضعى است در کوفه منسوب به «اعین» مولاى سعد بن ابى وقاص. (مراصد الاطلاع ۱/۴۲۳).-۲۲ «آیا حکومت رى را رها کنم و حال آنکه آرزوى من است ؟ یا باز گردم و با کشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم ؟ در کشتن حسین آتشى است که نمى توان از آن گریخت، و حکومت رى هم نور چشم من است!».-23 مقتل الحسین مقرم ۱۹۷٫-۲۴ تاریخ طبرى ۵/۴۰۹٫-۲۵ ارشاد شیخ مفید ۲/۸۴٫-۲۶ طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین ۶۹٫-۲۷ الامام الحسین و اصحابه ۲۲۲٫-۲۸ مجمع البحرین ۵/۴۶۱٫ لغْ کربل.-۲۹ تاریخ طبرى ۵/۴۱۰٫-۳۰ «اکنون که در چنگ ما گرفتار شده، امید نجات دارد! ولى حالا وقت فرار نیست!!».-31 تاریخ طبرى ۵/۴۱۱٫-۳۲ بحار الانوار ۴۴/۳۸۵٫-۳۳ الاخبار الطوال ۲۵۳٫-۳۴ «نخلیه» محلى است در نزدیکى کوفه در سمت شام که لشکر در آنجا اجتماع مىکردند تا براى جنگ بیرون روند.-۳۵ انساب الاشراف ۳/۱۷۸٫-۳۶ انساب الاشراف ۳/۱۸۰٫-۳۷ مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان منبر رفتن عبیدالله بن زیاد را در کوفه و تحریض مردم به مشارکت در جنگ با امام حسین علیهالسلام را از وقایع روز چهارم محرم ذکر کرده است.-۳۸ از این نقل چنین استفاده مىشود که در جنگ با امام علیهالسلام مردم شام هم شرکت داشتند.-۳۹ الاخبار الطوال ۲۵۴٫-۴۰ بحار الانوار ۴۴/۳۸۶٫-۴۱ شبث بن ربعى (به فتح شین و بأ و کسر رأ) گویا پیامبر را درک کرده و مؤذن سجاح (که ادعاى نبوت کرد) بود، سپس به اسلام باز گشت و در صفین از حضرت على علیهالسلام جدا شد و به خوارج پیوست و بعد از آن توبه کرد، و بالاخره از قتله امام حسین علیهالسلام گردید. مدائنى گفته: او متولى سپاهیان شام در کوفه بود. و عجلى گفته: شبث بن ربعى از جمله کسانى که بر قتل على علیهالسلام کمک کرده است و او از جمله کسانى است که براى امام حسین علیهالسلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت نموده است. (وسیلْ الدارین ۸۹).-۴۲ و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون) (سوره بقره: ۱۴).-۴۳ عوالم العلوم ۱۷/۲۳۷٫-۴۴ نام پلى است که مردم کوفه براى رفتن به کربلا از آن عبور مىکردند.-۴۵ مقتل الحسین مقرم ۱۹۹٫-۴۶ الامام الحسین و اصحابه ۲۳۰ ؛ مقتل الحسین مقرم ۲۰۱٫-۴۷ مفضل بن عمر از امام صادق علیهالسلام نقل کرده است که فرمود: حسین بن على علیهالسلام بر برادرش امام حسن علیهالسلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گریست، امام حسن علیهالسلام از علت گریه سؤال کرد، امام حسین علیه السلام فرمود: براى مصائبى که بر تو وارد مىشود گریه مىکنم. امام حسن علیهالسلام فرمود: مرا بوسیله سم شهید خواهند کرد ولى روزى همانند روز تو نیست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد که ادعا دارند از امت پیامبرند و خود را به اسلام منسوب مىکنند بر کشتن و ریختن خون تو اجتماع کنند، حرمت تو را هتک و زنان و فرزندان تو را اسیر و اموالت را غارت کنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى امیه نازل کند و آسمان خون ببارد و هر چیز حتى و حوش و ماهیها بر تو بگریند. (الملهوف ۱۱).-۴۸ بحار الانوار ۴۴/۳۸۷٫-۴۹ حیاْ الامام الحسین ۳/۱۱۸٫-۵۰ کامل الزیارات ۷۵٫-۵۱ «بتحقیق که این گروه آگاهند در هنگامى که آماده پیکار شوند و هنگامى که سواران از سنگینى و شدت امر بهراسند که من رزمندهاى شجاع و دلاورم گویا همانند شیر بیشه مىباشم».-52 بحار الانوار ۴۴/۳۸۶٫-۵۳ انساب الاشراف ۳/۱۸۰٫-۵۴ ارشاد شیخ مفید ۲/۸۶٫-۵۵ مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان حفر چاه را در پشت خیام از وقایع روز هشتم محرم ذکر کرده است. (وقایع الایام ۲۷۵).-۵۶ مقتل الحسین خوارزمى ۱/۲۴۴٫-۵۷ کشف الغمْ ۲/۴۷٫-۵۸ مقاتل الطالبیین ۱۱۷٫-۵۹ نفس المهموم ۲۱۹٫-۶۰ بحار الانوار ۴۴/۳۸۸٫-۶۱ سفینْ البحار ۲/۲۷۰، کلمه عمر.-۶۲ ارشاد شیخ مفید ۲/۸۲٫-۶۳ عقبْ بن سمعان غلام رباب همسر امام حسین علیهالسلام است، در روز عاشورا لشکریان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند،، و او چون دانست که عقبْ غلام است، امر کرد او را آزاد نمایند ؛ و برخى از حوادث کربلا همانند این جریان، از او نقل شده است.-۶۴ تاریخ طبرى ۵/۴۱۳ ؛ کامل ابن اثیر ۴/۵۴٫-۶۵ با توجه به این روایت به این نتیجه مىرسیم که نامه عمر بن سعد افترأ است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با این انگیزه این دروغ را به امام نسبت داده که شاید عبیدالله پذیرفته و جنگ واقع نشود.-۶۶ مقاتل الطالبیین ۱۱۴٫-۶۷ و در خبر دیگرى آمده است: عبیدالله بن زیاد مردى به نام حویرْ بن یزید تمیمى را خواند و به او گفت: نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر، پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ماست، و اگر اقدام نکرد او را گرفته و در بند کن و شهر بن حوشب را بخوان و او را امیر لشکر و سپاه گردان.(مقتل الحسین خوارزمى ۱/۲۴۵).-۶۸ اعلام الورى ۲۳۳٫-۶۹ الامام الحسین و اصحابه ۲۴۹٫-۷۰ ارشاد شیخ مفید ۲/۸۹٫-۷۱ سفینْ البحار ۲/۱۲۳، کلمه تسع.-۷۲ خوارزمى نام این غلام را «عرفان» ذکر کرده است. (مقتل الحسین خوارزمى ۱/۲۴۵).-۷۳ کامل اثیر ۴/۵۶٫-۷۴ انساب الاشراف ۳/۱۸۴٫-۷۵ «ارکب بنفسى انت» این تعبیر امام حسین علیهالسلام نسبت به برادرش عباس «بنفسى انت» در خور دقت است و حکایت مىکند از موقعیت و مرتبه بلندى که آن بزرگوار نزد امام علیهالسلام دارد.-۷۶ ارشاد شیخ مفید ۲/۸۹٫-۷۷ نفس المهموم ۲۲۶٫-۷۸ انساب الاشراف ۳/۱۸۴٫-۷۹ اعلام الورى ۲۳۴٫-۸۰ الملهوف ۳۸٫
منبع:قصّه کربلا-بضمیمه قصّه انتقام ، پایگاه بلاغ