امام حسن مجتبی اولین ستاره درخشان امامت در بقیع
پدر بزرگوار امام حسن مجتبی، حضرت علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب (علیهم السلام) است. مادر امام حسن مجتبی، حضرت فاطمه دختر حضرت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است. [۱]
۲- جریان ولادت امام حسن مجتبی :
امام حسن مجتبی درمدینه طیبه در خانه حضرت امیر المومنین ، یک ساعت بعد از طلوع آفتاب در نیمه ماه مبارک رمضان روز جمعه و به قولی دیگر، چاشت روز سه شنبه چشم به جهان گشود. وقتی امام حسن متولد شد او را بحضور رسول خدا آوردند ،رسول اکرم زبان خود را در زبان امام حسن نهاد و آن بزرگوار زبان پیغمبر را می مکید.
هنگام ولادت امام حسن مجتبی و جهت نامگذاری او خدای علیم بجیرئیل فرمود: برای محمد صلی الله علیه و اله پسری متولد شد ،تو بجانب زمین میروی سلام ما را بآن حضرت میرسانی تهنیت و مبارکباد میگویی و میگویی که علی بن ابیطالب از برای تو مثل هارون است برای موسی نام پسر هارون را برای این مولود بگذارید.
پیغمبر اکرم فرمود: نام پسر هارون چه بود، جبرئیل گفت: شبر، رسول خدا فرمود: لغت من عربی است جبرئیل گفت: نام او را حسن بگذار. لذا آنحضرت را حسن نامیدند که بمعنای شبر است.
محب الدین طبری که یکی از نویسندگان اهل تسنن بشمار میرود، نظیر این حدیث را با اندکی اختلاف در صفحه۱۲۰ کتاب ذخایر العقبی روایت کرده است. در کتاب ناسخ التواریخ می نویسد: موقعی که امام حسن متولد شد مانند جد و پدر خود طاهر و مطهر و ناف بریده بود، در هنگام ولادت مشغول تسبیح و تهلیل خدا و تلاوت قرآن بود.
ابن بابویه از حضرت علی بن موسی الرضا روایت میکند موقعی که امام حسن مجتبی را نزد پیامبر اکرم آوردند آن حضرت بگوش راستش آذان و بگوش چپش اقامه گفت. [۲]
۳- نام، لقب، کنیه امام حسن مجتبی:
نام او حسن است. ابن شهر آشوب مینویسد: قبل از امام حسن و امام حسین کسی دارای این دو نام مبارک نبود. همچنان که قبل از حضرت محمد و علی کسی دارای این دو نام مقدس نبود و خدای سبحان در قرآن راجع به یحیی پیغمبر میفرماید: ما قبل از یحیی برای او همنامی قرار نداده بودیم.
مجدالدین فیروز آبادی که از نویسندگان لغوی اهل تسنن به شمار میرود در کتاب قاموس، لغت شبر میگوید: شبر و شبیر و مشبر نام فرزندان هارون بود. پیغمبر اکرم هم به همین مناسبت فرزندان علی بن ابیطالب را (حسن وحسین و محسن) نام نهاد.
در کتاب جنات الخلود تعداد پانزده لقب برای امام حسن شماره میکند که از آن جمله است: مجتبی، سبط، سید، امین، حجت، بِرّ، نقی و زکی. کنیه او ابو محمد است. این کنیهای است که پیغمبر اکرم، برای امام حسن تعیین کرد. [۳]
۴- پرورش و علم و ادب آموختن امام حسن مجتبی :
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینویسد: موقعی که حضرت امام حسن مجتبی متولد شد پیغمبر اکرم شخصاً متصدی پرورش و علم و ادب آموختن به آن حضرت شد.
در آن وقتی که رسول خدا از دنیا رحلت کرد، مدت هفت سال و چند ماه از عمر شریف حضرت امام حسن مجتبی گذشته بود.امام حسن مجتبی،مدت سیسال ازعمر مبارک حضرت امیرالمؤمنین رادرک کرد وعلی در مدت این سی سال امامت و خلافت امام حسن را بوسیله آیاتی از قرآن مجید و اخبار و احادیث ثابت میکرد.
۵- فضائل و مناقب امام حسن مجتبی:
۱/۵- متقی هندی، یکی از نویسندگان اهل تسنن به شمار میرود، در کتاب کنزالعمال، جلد ششم، صفحه (۲۲۲) از انس بن مالک روایت میکند که گفت: در آن ِبینی که رسول خدا خوابیده بود، امام حسن آمد و روی سینه مبارک پیغمبر خدا نشست و به سینه آن حضرت بول کرد. من به تعجیل آمدم و امام حسن را از روی سینه رسول خدا برداشتم. پیغمبر به من فرمود: وای بر تو! ای انس فرزند و میوه دل مرا بگذار! زیرا کسی که این (حسن مرا) اذیت کند مرا اذیت کرده و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده.
۲/۵- ابن بابویه مینویسد: مردی از اهل عراق نزد عبدالله عمر آمد و پرسید: کسی که پشهای را در حال احرام بکشد چه حکمی دارد؟ عبدالله عمر گفت: نگاه کنید! این مرد آمده از خون پشه پرسش میکند، در صورتی که ایشان فرزند پیغمبر اسلام (یعنی امام حسین) را شهید کردند. و حال آنکه من از حضرت محمد شنیدم میفرمود: حسن و حسین در دنیا دو گل بوستان من هستند!
۳/۵- ابن حجر که یکی از علماء و نویسندگان اهل تسنن بشمار می رود؛ در جلد دوم کتاب تهذیب التهذیب، صفحه (۲۹۸) از ابوهریره (بضمهاء و فتح راء) روایت میکند که گفت: ما با رسول خدا خارج شدیم، در بین راه بودیم که پیغمبر اکرم صدای گریه امام حسن و امام حسین را که با مادرشان فاطمه اطهر بودند شنید، رسول خدا خود را به سرعت نزد ایشان رسانید و فرمود:فرزندان من برای چه گریه میکنند؟! فاطمه زهراء÷ گفت: برای تشنگی میگریند. پیغمبر اکرم برای طلب آب در آن مکانی که در آنجا وضو میگرفتند آمد، آب در آن روز خیلی کمیاب بود و مردم همه طلب آب میکردند. رسول خدا در میان مردم صدا زد: آیا با کسی از شما آب پیدا میشود، ولی قطره آبی با هیچکدام از آنان یافت نشد. پیغمبر خدا به فاطمه زهرا فرمود: یکی از این دو فرزند مرا نزد من بیاور آن حضرت یکی از ایشان را بالای سینه خود جای داد و زبان مبارک خویش را در دهان او نهاد. آن بزرگوار هم زبان پیغمبر اکرم را مکید تا ساکت شد، آنگاه دومی را خواست و همین عمل را با او انجام داد.
۴/۵- محب الدین طبری که یکی از علماء و نویسندگان برجسته اهل تسنن به شمار میرود؛ در کتاب ذخائر العقبی، صفحه (۱۳۰) از ابن عباس روایت میکند که گفت: در یکی از روزها که ما نزد پیغبمبر اسلام بودیم فاطمه زهرا با چشم گریان به حضور آن حضرت آمد، رسول خدا به فاطمه زهرا فرمود: پدرت به قربانت چرا گریه میکنی؟! فاطمه زهرا گفت: حسن و حسینم از خانه خارج شدند و نمیدانم کجا رفتهاند؟! پیامبر اکرم به فاطمه فرمود: گریه نکن که خدا از من و تو به ایشان مهربانتر است. آنگاه آن حضرت دو دست خود را به دعا بلند کرد و گفت: پروردگارا! حسنین را حفظ کن و سالم بدار!
در همین موقع بود که جبرئیل آمد و گفت: یا رسول الله! محزون مباش، زیرا که آنان در حظیره بنی نجار به خواب رفتهاند و خدا ملکی را به آنان موکل کرده که ایشان را حفظ و حراست نماید.
وقتی پیغمبر اکرم با یاران خود بلند شدند و به حظیره بنی نجار آمدن رسول خدا دید امام حسن و امام حسین دستهای خود را به گردن یکدیگر در آوردهاند و بخواب رفتهاند و آن ملکی که موکل ایشان است یکی از بالهای خود را زیر آنان گسترده و بال دیگر را برای ایشان سایبان قرار داده.
رسول خدا، خود را روی حسنین ، انداخت و آنان را بوسید تا از خواب بیدار شدند، آن گاه امام حسن را بالای شانه راست و امام حسین را بالای شانه چپ خود سوار کرد.در این موقع بود که ابو بکر نزد رسول اکرم آمد و گفت: یا رسول الله! یکی از این دو کودک را به من بده تا بیاورم! پیغمبر اکرم فرمود: « نعم المطی مطیهما و نعم الراکبان هما و ابوهما خیر منهما »
یعنی شتر حسنین خوب شتری است و آنان هم خوب سوارانی هستند و پدر حسنین از خود آنان بهتر است.
همین که وارد مسجد شدند رسول خدابه احترام آنها برخواست و فرمود: ای گروه مسلمانان:آیا خبر ندهم شما را از کسی که از لحاظ جد و جده از همه مردم بهترند؟ گفتند: چرا یا رسول الله؟ فرمود: حسن و حسین زیرا جد ایشان پیغمبر اسلام است که خاتم پیغمبران است. جده ایشان خدیجه بنت خویلد است که بزرگ زنان بهشت میباشد.
آیا خبر ندهم شما را از کسی که از لحاظ عمو و عمه بهترین مردم است؟ گفتند: چرا یا رسول الله؟فرمود: حسن و حسین، زیرا عموی ایشان جعفر بن ابی طالب و عمه ایشان ام هانی دختر ابیطالب است.
ایها الناس! آیا خبر ندهم شما را از کسی که از لحاظ دائی و خاله بهترین مردمند؟ گفتند: یا رسول الله! فرمود: حسن وحسین، زیرا دائی ایشان قاسم پسر رسول خدا است و خاله ایشان زینب دختر پیغمبر اسلام است. آنگاه پیغمبر فرمود: بار خدایا: تو میدانی که عمو و عمه حسنین اهل بهشتند و کسی که حسنین را دوست داشته باشد اهل بهشت و کسی که بغض ایشان را داشته باشد اهل جهنم خواهد بود.
۵/۵- نیز در کتاب سابق الذکر از انس بن مالک روایت میکند که گفت: رسول اکرم برای شخصی عهد نامهای نوشت، یک وقت آن شخص به حضور پیغمبر خدا آمد، دید آن حضرت مشغول نماز است و حسنین گاهی بر گردن آن بزرگوار و گاهی بر پشت مبارک آن حضرت سوار میشدند و در جلو و عقب آن بزرگوار گردش میکنند. همین که رسول خدا از نماز فارغ شد آن مرد گفت: یا رسول الله! آیا این عملی که حسنین انجام میدهند نماز شما را باطل نمیکند؟ پیغمبر اکرم در غضب شد و فرمود: عهدنامه را گرفت و پاره کرد و فرمود: کسی که بصغیر ما رحم نکند و کبیر ما را احترام ننماید از ما نخواهد بود و من هم از او نخواهم بود.
۶/۵- ترمذی در جلد دوم صحیح خود، صفحه (۳۰۶) از ابو بریده روایت میکند که گفت: در یکی از روزها که پیغمبر اکرم برای ما سخنرانی میکرد امام حسن و امام حسین در حالی آمدند که هر کدام یک پیراهن قرمزی پوشیده بودند و دامن آنها بپاهای آنان میپیچید و ایشان به زمین میخوردند. پیغمبر معظم اسلام از منبر بزیر آمد حسنین را بر داشت و درجلو خود نشانید، آنگاه فرمود: خدا راست میگوید که میفرماید:{ إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ}همین که من با این دو کودک نظر کردم و دیدم راه میروند و زمین میخوردند نتوانستم صبر کنم تا اینکه سخن خود را قطع کردم و ایشان را برداشتم.
۷/۵- ابن شهر آشوب از حضرت علی بن موسی الرضا روایت میکند که فرمود: عیدی پیش آمد، امام حسن و امام حسین جامه نو نداشتند، نزد مادر خود آمدند و گفتند: پس چرا تو به ما لباس نو نمیپوشانی؟فاطمه اطهر فرمود: لباسهای شما نزد خیاط است موقعی که خیاط لباسهای شما را آورد به شما میپوشانم همین که شب عید فرا رسید دوباره نزد مادر خود آمدند و گفتند: ما لباس عید می خواهیم فاطمه زهرا همان جواب را به ایشان داد.
وقتی که شب شد (و قسمتی از شب گذشت) شخصی آمد و در زد، زهرای اطهر فرمود: کیه؟ گفت: من خیاطم، لباسهای فرزندان تو را آوردهام همین که فاطمه زهرا در را باز کرد مردی را دید که دارای جلالت و مهابت و صورت نیکوئی است دستمال بستهای را بدست حضرت زهرا داد و برگشت؛ موقعی که زهرای اطهر وارد اطاق شد و آن دستمال را گشود دید دو پیراهن، دو جامه پشمین، دو زیر جامه، دو رداء دو عمامه و دو جفت کفش سیاه که عقب آنها از پوست سرخ بود در میان آن دستمال قرار دارد.
فاطمه زهرا حسنین را از خواب بیدار کرد و لباسهای آنان را به تنشان پوشانید، در آن موقعی که آن لباسها را به حسنین میپوشانید پیغمبر اکرم داخل شد و حسنین را در برگرفت و بوسید، آنگاه به فاطمه زهرا فرمود: آن شخص خیاط را دیدی؟ گفت: آری آن لباسهایی را که شما برای ما فرستاده بودی آورد.
رسول اکرم فرمود: او خیاط نبود، بلکه رضوان خازن بهشت بود. فاطمه زهرا گفت: چه کسی این خبر را به شما داد؟ فرمود: آن ملک، نزد من نیامد و به جانب آسمان بالا نرفت.
۸/۵- در مجالس مفید از جابر بن عبدالله انصاری روایت میکند که گفت: پیغمبر خدا در حالی که دست امام حسن و امام حسین را بدست گرفته بود نزد ما آمد و فرمود: من این دو کودک کوچک خود را در حال کودکی پرورش دادم و در حالی که بزرگ شدند برای ایشان دعا کردم و سه چیز از خدا برای آنان خواستم که خدا دوتای آنها را به من عطا فرمود و یکی را اعطا نکرد.
یکی از آن دو موضوعی که به من عطا فرمود این بود: از خدا خواستم که ایشان را طاهر و پاک پاکیزه کند؟ خدا هم دعای مرا مستجاب کرد. دومی اینکه از خدا خواستم: حسنین و فرزندان و شیعیان ایشان را از آتش جهنم نگاهداری کند؟ خدا هم این ادعا را به حاجت رسانید. سوم اینکه از خدا خواستم، جمیع امت من، این دو فرزند مرا دوست داشته باشند؟ خطاب آمد: یا محمد من این طور قضاوت کردم و مقدر نمودم که گروهی از امت تو درباره یهود و نصاری و مجوس نسبت به عهد تو وفا خواهند کرد ولی درباره عهد و پیمان تو نسبت بفرزندانت وفا نخواهند کرد و من هم بر خودم واجب کردهام: آن کسی را که این بی وفائی را نسبت به فرزندان تو بکند در محل کرامت و عزت خود جای ندهم و او را در بهشت خود ساکن ننمایم و در روز قیامت به چشم رحمت خود به او نگاه نکنم.
۹/۵- علامه مجلسی در جلد دهم بحار مینویسد: امام حسن و امام حسین هر کدام خطی نوشتند و هر کدام خط خود را بهتر میدانستد، این قضاوت را نزد مادرشان فاطمه زهراء آوردند، آن بانوی بزرگوار راضی نشد که هیچکدام از آنان را رنجیده کند و درباره بهتر بودن خط یکی از ایشان قضاوت نماید، لذا فرمود: نزد پدر خود روید و این داوری را از او بخواهید!!
حضرت حسنین به ناچار به حضور حضرت امیرالمؤمنین آمدند. آن حضرت نیز راضی نشد که ایشان را برنجاند لذا آن دو بزرگوار را به خدمت پیغمبر روانه کرد، رسول اکرم هم فرمود: من درباره این موضوع قضاوت نمیکنم تا وقتی جبرئیل نازل شود. موقعی که جبرئیل نازل شد گفت: من نیز این قضاوت را نخواهم کرد تا اینکه اسرافیل درباره این امر داوری نماید، اسرافیل هم گفت: من یک چنین قضاوتی را نخواهم نمود مگر اینکه از خدای علیم پرسش نمایم؟همین که اسرافیل این جریان را از خدای سبحان سؤال کرد، خطاب رسید: من هم این حکومت را نخواهم کرد، این حکومت به عهده فاطمه زهرا است. فاطمه اطهر فرمود: من اکنون قضاوت خواهم نمود. گلوبند خود را آورد و به فرزندان خود فرمود: من جواهر این گلوبند را بین شما پراکنده میکنم، هر کدام شما از جواهر آن بیشتر جمع کند خط او بهتر است! فاطمه اطهر پس از این پیشنهاد، جواهر آن گلو بند را در میان ایشان پراکنده نمود، در همین موقع بود که خدای توانا جبرئیل را از قائمه عرش فرو فرستاد تا آن جواهر را بدو نیم کرد که هیچکدام از ایشان بیشتر از دیگری از جواهر آن گلوبند بدست نیاوردند.
۱۰/۵- ابن شهر آشوب در کتاب مناقب مینویسد: به مجنون گفتند: امام حسن افضل است یا امام حسین؟ گفت: امام حسن زیرا که خدای تعالی در قرآن میفرماید: «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه» «ولی نفرموده: حسینه».
۱۱/۵- احمد حنبل که رئیس و امام یکی از مذهبهای چهارگانه اهل تسنن به شمار میرود؛ در کتاب مسند (بضم میم و سکون سین) خود، جلد پنجم، صفحه (۴۴) از ابوبکر روایت میکند که گفت: پیغمبر اکرم با مردم نماز (جماعت) میخواند، موقعی که آن حضرت به سجده میرفت امام حسن چند مرتبه بالای دوش آن بزرگوار میرفت. مردم گفتند: یا رسول الله این عملی را که تو با امام حسن انجام میدهی ما ندیدیم که با کسی انجام دهی؟! رسول اکرم در جواب فرمود: این پسر من (یعنی امام حسن) سید و بزرگ است و طولی نمیکشد که خدا بوسیله این فرزندم بین دو طائفه از مسلمین را اصلاح خواهد کرد.[۴]
بعد از ایمان به خدا چیزی از بخشش و سخاوت افضل نیست. موقعی که حضرت موسی برای قتل سامری تصمیم گرفت از طرف خدا وحی شد: او را معاف کن! زیرا مرد با سخاوتی است!!
صادق آل محمد میفرماید: در میان آن عدهای که از یمن بر پیغمبر اسلام وارد شدند مردی بود که از همه بیشتر با رسول خدا محاکمه و پر حرفی میکرد و پیغمبر اکرم بقدری در غضب شد که عرق غضب در میان چشمان مبارکش جاری شد و رنگ صورتش تغییر کرد و سر خود را بزیر انداخت. در همین موقع بود که جبرئیل نازل شد. گفت: خدا سلام میرساند و میفرماید: این مرد شخص با سخاوتی است، غذا به مردم میدهد، غضب پیغمبر اکرم تسکین یافت سر مبارک خود را بلند کرد و فرمود: اگر غیر از این بود که جبرئیل از طرف خدا خبر میدهد: تو مرد با سخاوتی هستی تو را کیفر میکردم تا برای مردم آینده عبرتی باشی! آن مرد گفت: مگر خدای تو سخاوت را دوست میدارد؟ فرمود: آری گفت: اشهد ان لاالهالاالله و انک رسول الله.
قسم به حق آن خدائی که تو را به پیغمبری مبعوث کرده من احدی را از مال خودم جلوگیری نخواهم کرد.
این حدیث به ما نشان میدهد که صفت سخاوت ولو اینکه از شخص کافر باشد نزد خدای سبحان محبوب و پسندیده است. روایت شده که حاتم طائی به جهت کافر بودنش وارد بهشت نخواهد شد و برای سخاوتش در جهنم نخواهد رفت.
۱/۶- خطیب بغدادی در جلد ششم تاریخ خود صفحه ۳۴ مینویسد:
امام حسن مجتبی در بعضی از بستانهای مدینه عبور میکرد غلام سیاهی را دید که گرده نانی بدست داشت، آن غلام از آن نان میخورد و لقمه لقمه به آن سگی که نزد او بود میداد تا اینکه نصف آن نان را به آن سگ داد و نصف آن را خودش خورد.
امام مجتبی به آن غلام فرمود: چه باعث شده که تو این نان را با این سگ نصف میکنی و این حیوان را مغبون (ناامید) نمیکنی؟! غلام گفت: چشمان من از چشمان این سگ خجالت میکشد که آن را مغبون نمایم! امام حسن فرمود: تو کیستی؟ گفت غلام ابان بن عثمانم.امام حسن فرمود: این بستان مال کیست؟ گفت: مال ابان بن عثمان.
امام مجتبی فرمود: تو را قسم به خدا میدهم که از اینجا نروی تا من نزد تو برگردم، آنگاه آن حضرت رفت و آن غلام را با بستان خرید و نزد آن غلام مراجعت نمود و به غلام فرمود: من تو را خریدهام. غلام بر خواست و گفت: سمعاً و طاعته من مطیع خدا و رسول و شما هستم.
امام حسن فرمود: من این بستان را نیز خریدهام. تو را در راه خدا آزاد کردم و این بستان را هم به تو بخشیدم. غلام گفت:ای آقای من! من هم این بستان را در راه آن کسی بخشیدم که تو مرا در راه او آزاد کردی؟!
۲/۶- ابن شهر آشوب در کتاب مناقب مینویسد: مردی به حضور امام حسن آمد و اظهار فقر کرد. امام مجتبی دستور فرمود تا مبلغ پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به او دادند. آن شخص سائل حمالی را خواست که پولها را برای او حمل کند، امام حسن پوستین خود را نیز به آن شخص سائل داد و فرمود: این پوستین را در عوض کرایه حمال بده! اعرابی
۳/۶- شخصی پیش امام حسن آمد، قبل از اینکه او اظهار فقر کند حضرت مجتبی فرمود: آنچه که در خزانه است به او بدهند. مبلغ بیست هزار درهم نیز به او عطا شد. اعرابی گفت: ای مولای من چرا نگذاشتی که من مدح و ثنای تو را بگویم و اظهار فقر بکنم؟امام مجتبی اشعاری انشاد(سرود) کرد که مضمون بعضی از آنها این است: ما خانواده بدون اینکه کسی به ما چشم امید و انتظاری داشته باشد قبل از اینکه آبروی سائل ریخته شود بذل و بخشش میکنیم. اگر دریا از کثرت بخل و بخشش ما با خبر میشد در عرق خجلت خود غرق میگردید؟
۴/۶- نیز در کتاب سابق الذکر از ابوجعفر مدائنی روایت میکند که گفت: یک وقت امام حسن و امام حسین و عبدالله بن جعفر به حج میرفتند. در بعضی از منازل شیر و آذوقه ایشان تمام شد وقتی که تشنه و گرسنه شدند خیمهای نظر آنان را بخود جلب کرد، نزدیک آن خیمه رفتند، پیرزنی را در آن خیمه دیدند از او آب خواستند؟ آن پیر زن گفت: از شیر این گوسفندان که حاضرند بدوشید و بیاشامید، همین که از آن پیر زن غذا خواستند گفت: یکی از این گوسفندان را ذبح کنید تا برای شما غذا تهیه نمایم. ایشان یکی از آن گوسفندان را سر بریدند آن پیر زن برای آنان غذائی آماده کرد تا خوردند و در میان خیمه بخواب قیلوله رفتند. همین که امام حسن و همسفرانش خواستند از آنجا حرکت کنند با آن پیر زن گفتند: ما از قبیله قریشیم قصد حج داریم وقتی به مدینه برگشتیم بیا تا ما در مقابل این پذیرایی تو تلافی نمائیم.
موقعی که شوهر آن زن به خیمه آمد و از این جریان مطلع شد زن خود را اذیت و آزار کرد. طولی نکشید که آن زن دچار فقر و بیچارگی شد و جانب مدینه آمد. وقتی حضرت امام حسن مجتبی او را دید هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او عطا کرد. آنگاه شخصی را دستور داد تا آن زن را به حضور امام حسین برد و آن بزرگوار هم تعداد هزار گوسفند و هزار دینار طلا به آن زن بخشید و او را نزد عبدالله روانه کرد و او نیز همین مقدار به آن زن بخشید. [۵]
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینویسد: موقعی که پیغمبر اکرم از دنیا رفت مدت هفت سال و چند ماه از عمر امام مجتبی گذشته بود. امام حسن مدت سی سال از زمان امامت حضرت علی بن ابیطالب را درک کرد. علی بن ابیطالب در مدت آن سی سال امامت و خلافت امام حسن مجتبی را به وسیله آیاتی از قرآن مجید و اخبار و احادیث ثابت می کرد. شیخ کلینی از مسلم بن قیس هلالی روایت می کند که گفت: من در موقع وصیت کردن حضرت علی بن ابیطالب حاضر بودم. علی، امام حسن را وصی خود نمود، و امام حسین، محمد بن حنفیه و جمیع فرزندان و اهل بیت خود و اعیان شیعیان خود را بر آن وصیت گواه گرفت.
آنگاه نامهها و اسلحه خود را به من تسلیم نمود مرا مأمور فرموده تا به تو دستور دهم که در موقع وفات خود، این امانتها را به برادرت امام حسین بسپاری و او را خلیفه خود نمائی. آنگاه آن حضرت متوجه امام حسین شد و به آن بزرگوار فرمود: پیغمبر اکرم، تو را مأمور کرد که در موقع شهادت خود این امانتها را به فرزند خود علی بن الحسین تحویل دهی.
شیخ کلینی از حضرت امام محمد باقر روایت می کند که فرمود: وقتی وفات علی بن ابیطالب نزدیک شد فرزند خود امام حسن را خواست و فرمود:نزدیک من بیا تا آن اسراری را که پیغمبر خدا به طور پنهانی به من فرمود من هم به تو بگویم و تو را به آن چیزهایی امین کنم که آن حضرت مرا بر آنها امین نمود. امام حسن نزدیک آن بزرگوار رفت و آن حضرت اسرار الهی را بگوش او خواند.
شیخ مفید مینویسد: بعد از شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام حسن بر فراز منبر رفت و خطبهای خواند که حاوی معارف و حقائق ربانی بود و فرمود: مائیم حزب خدا که غالبیم. مائیم عترت پیغمبر اسلام که از هر کسی به آن حضرت نزدیک تریم. ماهمان اهل بیت پیغمبری هستیم که از گناهان، معصوم و مطهریم. ما یکی از آن دو چیز بزرگی(ثقلین) هستیم که پیغمبر معظم اسلام در میان امت خود به یادگار نهاده و فرموده: انی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی. مائیم که رسول خدا، ما را در جفت قرآن قرار داده. علم تأویل قرآن را به ما داد ما درباره معنی قرآن به طور یقین سخن میگوییم و آیات آن را به مظنه و گمان تأویل نخواهیم کرد.
پس شما از ما اطاعت کنید! زیرا که اطاعت ما از طرف خدا بر شما واجب گردیده خدای توانا فرمان برداری ما را با اطاعت خویش و اطاعت پیغبمر اکرم خود مقرون نموده چنانکه میفرماید: { یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ}[۶]
در این شب مردی از دنیا رفته که هیچ یک از گذشتگان در عمل خیری بر او سبقت نگرفتند. احدی از بندگان خدا در هیچ سعادتی به او نخواهد رسید او با پیغمبر عظیم الشأن اسلام در راه خدا جهاد می نمود، او جان عزیز خود را فدای رسول خدا می کرد. پیغمبر اکرم آن حضرت را با بیرق بهر طرفی که می فرستاد جبرئیل از طرف راست و میکائیل از طرف چپش بودند و بر نمی گشت تا اینکه خدا فتح و پیروزی را بدست او انجام می داد. او در شبی از این دنیا رحلت کرد که حضرت عیسی به جانب آسمان بالا رفت و یوشع بن نون که وصی آن حضرت بود رحلت نمود.
در همین موقع بود که گریه گلو گیر امام حسن شد و مردم دچار خروش و فغان گردیدند و… ابن عباس پس از اینکه امام حسن مجتبی راجع بشرافت و بزرگواریهای خویش بیاناتی ایراد کرد گفت: ای مردم این فرزند پیغمبر و وصی امام شما است، با او بیعت نمائید.
مردم با امام حسن مجتبی بیعت میکردند و میگفتند: این آقا نزد ما فوق العاده محبوب است حق این حضرت فوق العاده بر ما واجب است پس از این گفتارها بود که در بیعت کردن با آن حضرت بر یکدیگر سبقت می گرفتند. این موضوع در روز جمعه (۲۱) ماه مبارک رمضان چهلم هجری اتفاق افتاد، در آن موقع از عمر شریف حضرت امام حسن سی و هفت سال گذشته بود. پس از این جریان بود که امام مجتبی نمایندگان خود را به اطراف و نواحی فرستاد. [۷]
۸- بیعت مردم با امام حسن مجتبی:
هنگامى که حادثه دهشتناک ضربت خوردن على در مسجد کوفه پیش آمد و مولى بیمار شد به حسن دستور داد که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد: (پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس فرمود: (پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصى خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مامور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).
امام حسن به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى برخداوند متعال و رسول مکرم چنین گفت : (همانا در این شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید).
و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى که على در راه اسلام انجام داد و پیروزی هایى که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، که مى خواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.
در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق کرد.مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. و این روز همان روز وفات پدرش ، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد که با پدرش پیش گرفته بود. پس از بیعت مردم، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .
بارى، روش زندگى امام حسن در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبردارى کنند.
امام کارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند،و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او کنند یا ناگهان او را بکشند. خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همکارى کردند.
در برابر این عده منافق، شیعیان على و جمعى از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل، چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى که امام دستور جهاد داد، ثابت کردند. [۸]
شیخ مفید می نگارد: موقعی که خبر شهادت امیرالمؤمنین علی و بیعت کردن مردم با امام مجتبی بگوش معاویه رسید، دو نفر جاسوس به جانب کوفه و بصره فرستاد تا آنچه را که واقع شود برای وی بنویسند و بر علیه خلافت امام مجتبی اقدام نمایند.
همین که امام مجتبی درکوفه از این جریان اطلاع حاصل کرد، جاسوس معاویه را احضار کرد و گردن زد و نامهای هم به بصره نوشت که آن جاسوس دیگر معاویه را نیز گردن زدند. پس از انجام این دو موضوع نامهای به معاویه نوشت که مضمون آن این بود.
جاسوسهایی می فرستی عجب مکر و حیلههایی بکار می بردی؟! به نظر من این طور می رسد که تو سر جنگ داری؟ اگر این طور باشد من نیز برای جنگ آمادگی دارم.وقتی که نامه امام مجتبی به معاویه رسید جواب های ناملائمی از برای امام حسن مجتبی نوشت و بعد از این جریان بود که دائماً بین معاویه وامام حسن نامههایی رد و بدل می شد تا اینکه معاویه با لشگر فراوانی متوجه عراق شد و جاسوسهای متعددی به طرف کوفه فرستاد تا به وسیله آن منافقینی که از قبیل: عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و شبث بن ربعی در میان اصحاب امام حسن بودند و از ترس شمشیر حضرت امیرالمؤمنین اطاعت میکردند امام مجتبی را شهید کنند.
برای هر یک از ایشان نوشت اگر تو امام حسن را شهید کنی من مبلغ (۲۰۰۰۰۰) هزار درهم به تو خواهم داد یکی از دختران خود را برای تو تزویج مینمایم، لشگری از لشگرها شام را تابع تو خواهم نمود. بدین مکر و حیله ها بود که بیشتر منافین را تطمیع و متوجه خود کرد و آنان را از حضرت امام حسن منحرف نمود.
برای همین تبلیغات و فعالیتها بود که امام مجتبی زرهی برای حفاظت خود در زیر لباسهایش می پوشید و برای نماز حاضر می شد یک روز در اثناء نماز یکی از خارجی ها تیری به جانب امام حسن انداخت ولی چون آن حضرت در زیر لباسهای خود زره پوشیده بود آن تیز اثری نبخشید.
منافقین مخفیانه نامههائی به معاویه نوشتند و برای موافقت با معاویه پیشنهاد نمودن همین که خبر حرکت معاویه به طرف عراق منتشر شد و به گوش امام مجتبی رسید آن بزرگوار بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا مردم را برای جنگ با معاویه دعوت کرد. ولی هیچ کدام از اصحاب آن بزرگوار جوابی نگفتند!
عدی بن حاتم از پای منبر بلند شود و گفت: سبحان الله عجب مردم بدی هستید امام شما فرزند پیغمبر شما، شما را برای جهاد دعوت می کند و جواب او را نمی گویید! مردان شجاع شما کجا رفتند. آیا از غضب خدا نمی ترسید، از ننگ و عار پروا ندارید. پس از این گفتارها بود که عدهای بر خواستند و با عدی بن حاتم موافقت نمودند.امام حسن مجتبی، در جنگ با معاویه ، مردی بنام حکم از قبیله کنده و مردی از قبیله بنی مراد را برای مقابله و جنگ با معاویه فرستاد، معاویه آنها را با پول وزر خریداری کرد و آنان به معاویه پیوستند.
همچنین امام حسن مجتبی عبیدالله بن عباس را با قیس بن سعد و تعداد (۱۲۰۰۰۰) نفراز دیر عبدالرحمان به جنگ معاویه فرستاد. پس از این جریان بود که امام مجتبی از دیر عبدالرحمان حرکت کرد و به ساباد مدائن آمد..
پس از سخنرانی امام حسن مجتبی در میان لشگریان و ارشاد آنان منافقین که عده ی از آنان در باطن مذهب خوارج داشتند، گفتند: کفر و الله الرجل یعنی بخدا قسم که این مرد یعنی امام حسن کافر شده. درآن موقع بود که آنان بر امام حسن مجتبی حمله کردند و به خیمه آنحضرت ریختند دست غارت از آستین در آوردند حتی جانماز آن بزرگوار را از زیر پایش کشیدند عبدالرحمان بن عبدالله از همه سبقت گرفت و ردای امام حسن را از دوش مبارکش کشید و برد.
پس از این جریان بود که امام مجتبی اسب خود را خواست و سوار شد. در میان راه در تاریکی های ساباط، شخصی از قبیله بنی اسد که جراح بن سنان نام داشت بر ران آنحضرت نواخت و بقولی آنچنان با خنجر برهنه بر ران امام زد که تا استخوان شکافته شد. شیعیان امام را بالای تختی نهاده متوجه مدائن شدند و در خانه سعد بن مسعود ثقفی وارد گردیدند.[۹]
وقتی امام حسن از اصحاب خود مأیوس شد در جواب معاویه نوشت: من در نظر داشتم که حق را احیاء و باطل را نابود کنم، قرآن و سنت پیغمبر خدا را بجریان بیندازم ولی چه کنم که مردم با من موافقت نکردند لذا با تو صلح می کنم مشروط بر چند شرط گرچه می دانم تو به آن شرط ها عمل نخواهی کرد ولی چه باید کرد
ای معاویه به این پادشاهی خوشحال نباش زیرا به زودی آن طور پشیمان خواهی شد که افراد قبل از تو که غضب خلافت کردند نادم شدند و ندامت از برای آنان سودی نبخشید. امام حسن (پس از این سرزنشهای که از معاویه کرد) پسر عموی خود را که عبدالله بن حارث بود پیش معاویه فرستاد تا عهد و پیمانها از او بگیرد و صلح نامه را بنویسد. موقعی که امر صلح خاتمه یافت معاویه متوجه کوفه شد و در روز جمعه وارد نخیله گردید بعد از ورود نماز خواند و پس از نماز سخنرانی کرد که مضمون آخر آن سخنرانی این بود.
من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید بلکه با شما جنگیدم که بر شما مسلط شوم و خدا هم، آنچه را که شما نمی خواستید به من داد و همه آن شروطی را که با امام حسن کردهام پایمال می نمایم و به هیچ کدام از آنها عمل نخواهم کرد.[۱۰]
۱۱- جریان شهادت امام حسن مجتبی:
روز پنجشنبه، هنگام چاشت (تقریباً یک ساعت بعد از طلوع آفتاب)، روز هفتم ماه صفر. به قولی روز بیست و هشتم، به قول روز آخر ماه صفر، پنجاهم هجری و به قولی سال چهل و نهم که حضرت چهل و هفت سال سن داشت، توسط جعده زوجه آن حضرت به دستور معاویه، با خوراندن ریزههای الماس و… امام شهید شد و در قبرستان بقیع دفن گردید.
شیخ مفید مینویسد: موقعی که امام حسن با معاویه صلح کرد آن بزرگوار متوجه مدینه شد همیشه کظم غیظ می کرد در میان خانه خود می نشست، در انتظار امر پروردگار خود بود تا این که مدت ده سال از حکومت معاویه گذشت، معاویه تصمیم گرفت که از برای فرزندش یزید از مردم بیعت بگیرد ولی چون بیعت گرفتن از برای یزید بر خلاف صلح و مصالحهای بود که با امام حسن کرده بود. و از طرفی هم معاویه برای اینکه قلوب مردم متوجه امام حسن بود از آن حضرت بیمناک بود لذا کمر به قتل آن بزرگوار بست.
ناسخ التواریخ مینگارد: چون معاویه قدرت و بهانه ای نداشت که امام حسن را شهید کند، لذا نامه ای به پادشاه روم که نامش پوکانا و در قسطنطنیه بود نوشت، از پادشاه روم تقاضا کرد که مقداری زهر نقی برای من بفرست تا به وسیله آن بدون اینکه در کشور من انقلابی ایجاد شود یا لشکر خود را مأمور کنم، یکی از دشمنان خود را از پای درآورم؟
پادشاه روم در جواب نوشت: شریعت و دین ما به ما اجازه نمی دهد نیرو بفرستیم برای جنگ
با آن کسی که با ما سر جنگ ندارد. معاویه در جواب پادشاه روم نوشت: در تهامه مردی برای امر خلافت پدر خود قیام کرده و انقلاب عجیبی به پا نموده من در نظر دارم که او را مخفیانه بکشم این فتنه و انقلاب را بر طرف کنم مردم را از این مزاحمت آسایش دهم.
پادشاه روم هدیههای نفیسی با زهر کشندهای از برای معاویه فرستاد، معاویه شخصی را مخفیانه نزد جعده دختر اشعث بن قیس کندی که زوجه امام حسن بود فرستاد و به او پیغام داد، اگر این زهری را که برای تو فرستادهام به امام حسن دهی و او را مسموم و شهید نمایی مبلغ صد هزار (۱۰۰۰۰۰) درهم و به قولی مبلغی ده هزار (۱۰۰۰۰) دینار به تو خواهم داد و مزرعه هایی از کوفه و سوراء (بر وزن طوبی که مکانی است در بلاد جزیره عراق) به تو واگذار مینمایم و تو را برای فرزندم یزید عقد خواهم کرد.
مروان جعده را به وسیله وعدههای معاویه تطمیع کرد تا آن شبی که امام حسن می خواست افطار کند جعده از آن زهر نقی در میان یک لیوان شیر ریخت تا حضرت مجتبی را به وسیله آن مسموم کند وقتی امام حسن آن پیمانه شیر را آشامید و احساس مسمومیت نمود فرمود: انالله و انا الیه راجعون، خدا را ، برای نعمت ملاقات جدم حضرت محمد که بزرگ انبیاء به شمار میرود، پدرم که بزرگ اوصیاء است، مادرم که بزرگ زنان عالمین است عمویم جعفر که در بهشت است، حضرت حمزه که سید الشهداء به شمار میرود سپاس گذارم.
آنگاه حضرت امام حسن متوجه جعده شد و فرمود: ای دشمن خدا مرا کشتی؟به خدا قسم که کسی را نظیر من نخواهی یافت. معاویه تو را فریب داد و مسخره کرد. خدای توانا، تو و او را رسوا خواهد کرد. تو از معاویه فاسق که ملعون و دشمن خدا به شمار می رود ابدا خیری نخواهی دید.
حضرت امام حسن مجتبی پس از اینکه مسموم شد مدت چهل روز دربستر بیماری جایگزین شد.
ابن ابی الحدید از ابوالحسن مدائنی روایت می کند که گفت: امام حسن چهار مرتبه مسوم شد. امام حسن در این مسمومیت اخیر فرمود: من مکررا مسموم شدم ولی هیچ وقت مثل این مرتبه دچار مشقت نشدم.
محمد جواد مغنیه در کتاب الشیعه التشیع از صادق آل محمد روایت می کند که فرمود: اشعث بن قیس در ریختن خون حضرت علی بن ابیطالب دست داشت و دخترش که جعده باشد امام حسن را مسموم نمود و پسرش محمد هم در ریختن خون حضرت ابی عبدالله الحسین شرکت کرد.
در کتاب کفایه الاثر از جناده (بضم جیم) بن ابی امیه روایت می کند که گفت: در آن مرضی که امام حسن از دنیا رفت، من به حضور آن حضرت رفتم دیدم طشتی در میان آن بزرگوار نهاده بودن و پارهای جگر مبارکش در میان آن طشت فرو میریخت ! من گفتم ای مولای من چرا خود را معالجه نمی کنی؟! فرمود: ای بنده خدا اجل را به چه چیزی می توان علاج نمود؟ من گفتم: انا لله و انا الیه راجعون.
آنگاه آن حضرت به من توجهی کرد و فرمود پیغمبر اکرم اسلام به ما خبر داد: بعد از آن حضرت دوازده خلیفه و امام خواهد بود که یازده نفر از ایشان از فرزندان علی و فاطمه می باشند و همه ایشان به وسیله شمشیر یا زهر کشته خواهند شد در همین موقع بود که طشت را از جلوی آن بزرگوار برداشتند و آن حضرت مشغول گریه شد من به امام مجتبی گفتم یابن رسول الله مرا موعظه کن فرمود: آری آماده سفر آخرت باش زاد و توشه این مسافرت را قبل از این که اجل تو فرا رسد تحصیل کن؛ (و اعلم انک تطلب الدنیا والموت یطلبک)
یعنی بدان که تو دنیا را طلب می کنی و مرگ تو را تعقیب می نماید. در این روزی که هستی متحمل غم و اندوه آن روزی که هنوز نیامده مشو بدان در آن مالی که بیشتر از اندازه رزق و قوت خود، تعجیل می کنی بهره ای نخواهی داشت. و خزینه دار دیگران خواهی بود. (واعلم ان فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و فی الشبهات عتاب). یعنی بدان که در مال حلال دنیا حساب و در حرام آن عقاب و در شبهههای آن عتاب خواهد بود.
پس تو دنیا را نزد خود بمنزله مرداری فرض کن و گرد بیشتر از آن اندازهای که تو را کفایت کند مگرد تا اگر آن مقدار حلال باشد دربارهاش زهد ورزیده باشی و اگر حرام باشد جرم و گناهی نکرده باشی زیرا آنچه را که از دنیا برگفتهای بر تو حلال است همان طور که مردار در حال ضرورت و ناچاری حلال است و چنانچه عتابی در کار باشد کمتر خواهد بود.
از برای دنیا خود آن طور کارکن که گویا همیشه در دنیا خواهی بود ولی از برای کارهای آخرت خود طوری جدیت و فعالیت نما که گویا فردا خواهی مرد ( مراد تعادل بین این دنیا و دنیای آخرت می باشد و دنیا را به خاطر آخرتت رها مکن و آخرتت را به این دنیا مفروش ).
چنانچه بخواهی بدون داشتن قوم و قبیلهای عزیز باشی و بدون داشتن سلطنت و حکومت دارای شخصیت و مهابتی باشی از ظلت و معصیت خدا متوجه عبادت و اطاعت خدا شو. امام مجتبی از این قبیل موعظه و سخنان معجزه نما میفرمود، تا این که نفس مقدسش قطع و رنگ مبارکش زرد شد.
در همین موقع بود که امام حسین با اسعد بن ابی الاسود وارد شد و برادر بزرگوار خود را در برگرفت سر مبارک و میان دو چشمان امام حسن را بوسید. نزد امام حسن نشست و راز بسیاری با یکدیگر گفتن، در همین موقع بود که اسود گفت: انالله و انا الیه راجعون؛ مثل اینکه امام حسین خبر مرگ امام حسن را شنیده باشد.[۱۱]
امام حسن مجتبی کریم اهل بیت علیهم السلام است. تجربه نشان داده است کسانی که به این امام توسل پیدامی کنند حاجتشان سریع برآورده می شود. امام حسین به خواهرشان حضرت زینب می فرماید: برادرم حسن از من بهتر بود «وَأَخِی خَیرٌمِنِّی»[۱۲] روایت داریم که برادر بزرگ تر، حکم پدر انسان را دارد. امام حسن ده سال امامت بر امام حسین کرده بود. امام بعدی باید تابع امام قبلی باشد.
همه عالم برای غربت آقا اباعبدالله اشک می ریزند اما امام حسین بر غربت و مظلومیت برادرش اشک می ریزد. خیلی از بزرگان ما معتقد بودند مظلومیت امام حسن حتی از امام حسین هم بالاتر بوده است. امام حسین بالاخره یک یارانی باوفایی داشتند اما امام مجتبی کنار اصحاب و یارانشان زره می پوشیدند. در نماز سجاده را از زیر پای آقا کشیدند و آقا را به زمین انداختند و به آقا حمله کردند و به بدن آقا خنجر زدند.
آقا اباعبدالله همسرهایی داشتند که یکی از دیگری بهتر بود. حضرت رباب علیها سلام یک سال زیر آفتاب ماند و گفت: چون آقا اباعبدالله را با لب های تشنه و زیر آفتاب کربلا به شهادت رساندند؛ من هم باید بنشینم برایش عزاداری کنم. اما همسر امام مجتبی قاتلش بود و در خانه هم غریب بوده است. پیامبر فرمود: چشمی که برای حسنم اشک بریزد کور وارد صحرای محشر نمی شود.
آن قدم هایی که برای زیارت حسنم برود بر پل صراط نمی لرزد. یک عمر خون دل خورد و مصائب فراوان دید. از دوست و دشمن و نزدیکان صدمه دید. امام توسط جعده نانجیب مسموم می شود. صدا می زند برایم طشتی بیاورید. خواهر برادرها خوشحال شدند که آقا سم ها را برمی گرداند و حالش خوب می شود. اما دیدند لخته های خون در طشت ریخت. اینجا هم یک طشت بود که دل اهل بیت علیهم السلام را آتش زد. در شام و در مجلس یزید هم یک طشت بود که دل اهل بیت علیهم السلام را آتش زد. همه جا به قاری قرآن احترام می گذارند. به خانواده شهید احترام می کنند. اما پیش روی بچه ها و عزیزان امام حسین آن نانجیب چوب خیزرانش را برداشت و به سر بریده امام زد.[۱۳]
۱۳- جلوگیری از دفن امام حسن در روضه منوره
شیخ طوسی از ابن عباس روایت می کند که گفت: موقعی که امام حسن از دنیا رفت امام حسین مرا با عبدالله بن جعفر و پسر علی خواست و فرمود: پسر عموی خود را غسل دهید ما جنازه امام حسن را غسل دادیم حنوط نمودیم دفن کردیم آنگاه جنازه آن بزرگوار را در مسجد بردیم و بر آن حضرت نماز خوانیدم.
موقعی که امام حسین در نظر گرفت در روضه منوره پیغمبر اکرم را باز کند و جنازه امام مجتبی را در آنجا ببرد مروان، ابوسفیان، فرزندان عثمان اجتماع کردند و از دفن امام حسن جلوگیری نمودند و گفتند: عثمان شهید و مظلوم در بدترین مکان که بقیع باشد دفن شود و حسن نزد رسول خدا به خاک سپرده شود؟ این موضوع هرگز عملی نخواهد شد مگر اینکه نیزه و شمشیرها شکسته شود و جعبههائی خالی از تیر گردد.امام حسین فرمود: به حق آن خدایی که مکه را محترم نموده امام مجتبی که فرزند علی و فاطمه است به رسول خدا و خانه او اولی و سزاوارتر میباشد از آن افرادی که بی اجازه داخل خانه آن حضرت شدند.
به خدا قسم که امام حسن به رسول خدا سزاوارتر است. از حمال خطاها (یعنی عثمان) که ابوذر را از مدینه تبعید کرد. با عمار و ابن مسعود آن عملی را انجام داد که نباید انجام بدهد، اطراف و چراگاه مدینه را قدغن نمود. آن افرادی را که پیغمبر اسلام، رانده بود پناه داد.
بنابر روایت دیگری مروان بر استر خود سوار شد و نزد عایشه رفت و گفت: حسین جنازه برادرش حسن را آورده و در نظر دارد که او را نزد پیغمبر به خاک بسپارد تو بیا و از این عمل جلوگیری نما. عایشه گفت: چگونه جلوگیری نمایم؟ مروان از استر خود پیاده شد و عایشه را بر آن استر سوار کرده او را نزد قبر پیغمبر اکرم آورد. عایشه فریاد میزد ، بنی امیه را تحریص می کرد و می گفت: مگذارید حسن را در جوار جدش دفن نمایند.
ابن عباس می گوید: ما مشغول این گونه گفتگوها بودیم که ناگاه سر و صداهایی شنیدیم و شخصی را که اثر شر و فتنه از او ظاهر بود دیدیم که به جانب ما می آید همین که نگاه کردم دیدم عایشه با تعداد چهل سوار متوجه ما شده و مردم را برای جنگ ترغیب و تحریص می نماید. وقتی نظر عایشه بر من افتاد مرا صدا زد و گفت: ای پسر عباس شما نسبت به من این جرئت را پیدا کردهاید که هر روزه مرا آزار کنید، می خواهید کسی را داخل خانه من کنید که من او را دوست ندارم؟! گفتم: واسوأتاه!
و یوم الحسن الهادی علی بغلک أسرعت ما نَست و ما نعت و خاصمت و قاتلت
و فی بیت رسول الله بالظلم تحکمت هل الزوجه أولی بالواریث من البنت
لک التسع من الثمن و بالکل تحکمت جملت تبغلت و إن عشت تفیلت
یعنی یک روز بر استر و یک روز بر شتر سوار می شوی در نظر داری نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی و بین رسول خدا و حبیب او امام حسن حائل شوی. پس از این گفتگوها بود که عایشه نزد قبر پیغمبر اکرم آمد، خود را از بالای استر بزیر افکند، فریاد میزد به خدا قسم که تا یک تار مو به سر من باشد نمی گذارم حسن را در اینجا دفن نمائید.
۱۴- تیرباران جنازه امام حسن مجتبی
بنابر روایت دیگری جنازه امام حسن مجتبی را تیرباران کردند تا اینکه تعداد هفتاد تیر از جنازه آن امام مظلوم بیرون کشیدند. بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و جنگ کنند ولی حضرت امام حسین فرمود: شما را به حق خدا قسم می دهم که وصیت برادرم را ضایع نکنید و باعث ریختن خونی نشوید. آنگاه امام حسین متوجه عایشه و تابعین او شد و فرمود: اگر برای وصیت برادرم امام حسن نبود میدیدید که چگونه جنازه امام حسن را نزد پیغمبر اکرم به خاک میسپردم و بینیهای شما را به خاک میمالیدم.
بعد از این گفتگوها بود که جنازه امام حسن را به جانب بقیع حرکت دادند و نزد جدهاش فاطمه بنت اسد به خاک سپردند. ابوالفرج مینگارد: موقعی که جنازه امام حسن را به جانب بقیع حرکت دادند و آتش فتنه خاموش شد مروان نیز جنازه آن بزرگوار را تشییع کرد و تابوت آن حضرت را به دوش گرفت!
امام حسین به مروان فرمود: جنازه امام حسن را حمل میکنی و حال آن که تا آن بزرگوار زنده بود دل او را خون می کردی و همیشه به او جام غیظ می خورانیدی مروان گفت: من این کارها را با کسی انجام می دادم که حلم و بردباری او با کوه ها برابری می کرد.
سبط بن جوزی در کتاب تذکره می نویسد: موقعی که حضرت امام حسن را به خاک سپردن محمد بن حنفیه که برادر پدری آن حضرت بود با چشمی گریان بالای قبر آن بزرگوار می گفت: یا ابا محمد (کنیه امام حسن) خدا تو را رحمت کند همان طور که زنده بودن تو باعث عزت و بزرگی ما بود، همان طور هم شهید شدن تو موجب شکست خوردگی ما گردید، آن روحی که در بدن تو جاری و ساری بود روح نیکویی بود، بدن تو بدن نیکویی بود که کفن تو آن را در بر گرفت.
دستهای (قدرت) خدا به تو غذا داد، پستان ایمان، تو را شیر داد، در کنار اسلام پرورش یافتی، تو دارای سوابق بزرگ و نیکو و رسیدن به نهایت حق الیقین هستی، خدا به وسیله تو بین دو لشگر از مسلمین را اصلاح کرد و پراکندگیهای دین را فراهم نمود. سلام بر تو باد، تو در زمان حیات و ممات طیب و طاهر بودی، گرچه ما جان خود برای دوری تو بذل نکردیم.[۱۴]
۱۵- ثواب زیارت و گریه برای امام حسن
۱- در کتاب علل الشرایع از صادق آل محمد روایت می کند: حضرت امام حسن به پیغمبر اکرم عرض کرد کسی که تو را زیارت کند چه جزائی خواهد داشت؟ رسول اکرم فرمود: ای پسرک عزیز من کسی که مرا در حال حیات و ممات زیارت کند یا پدر یا برادر تو را یا تو را زیارت نماید بر من لازم است که در روز قیامت او را زیارت کنم و او را از گناهاناش خلاص نمایم.
۲- محدث قمی در کتاب سفینه از کتاب فرحه الغری می نویسد: پیغمبر عظیم الشأن اسلام به حضرت علی بن ابیطالب فرمود: ثواب کسی که قبور شما را زیارت کند معادل با ثواب هفتاد حج است که بعد از حجت الاسلام به جا آورده باشد و موقعی که از زیارت شما برگردد به نحوی از گناهان خود خارج می شود که مادرش او را زاییده باشد.
یا علی مژده باد تو را و دوستان و محبین تو را از آن نعمت و چشم روشنی که چشمی آن را ندیده و گوشی نشنیده و به قلب هیچ بشری خطور نکرد ولی گروهی از مردمان پست (و بی ارزش و بی وجدان) زوار قبور شما را سرزنش و ملامت می کنند، (کما تعیر الزانیه بزنائها) آنان افراد شرور امت من هستند خدا شفاعت مرا نصیب آنان نکند و وارد حوض (کوثر) من نشوند!! یقول المؤلف: آمین! آمین! آمین!
۳- علامه مجلسی در جلد دهم بحار از پیغمبر معظم اسلام روایت می کند که فرمود: کسی که بعد از وفات من مرا زیارت کند مثل این است که مرا در حال حیات زیارت کرده باشد، کسی که فاطمه (دخترم) را زیارت کند مثل این است که مرا زیارت کرده باشد. کسی که علی بن ابیطالب را زیارت کند مثل این است که فاطمه را زیارت کرده باشد کسی که حسن و حسین را زیارت کند مثل اینکه علی را زیارت کرده باشد کسی که فرزندان ایشان را زیارت کند مثل این است که خود آنان را زیارت کرده باشد.
۴- شیخ صدوق در مجلس بیست و چهارم کتاب امالی از ابن عباس روایت می کند که گفت: یکی از روزها که پیغمبر عظیم الشأن اسلام نشسته بود، امام حسن آمد. همین که چشم رسول خدا به امام حسن افتاد گریه کرد و او را صدا زد و به خود نزدیک کرد تا او را روی زانوی راست خود جای داد و… آنگاه فرمود: حسن پسر، نور چشم، روشنی قلب، و میوه دل من است.حسن بزرگ جوانان اهل بهشت است.حسن حجت خدا است بر امت، امر حسن امر من و قول او قول من است. کسی که از حسن متابعت کند از من است و کسی که او را نافرمانی کند از من نخواهد بود.
موقعی که من به حسن نظر کردم بیاد آن مظلومیتی که بعد از آن دچار او خواهد شد، وضع حسنم به همان نحو خواهد بود تا این که از راه ظلم و ستم او را به وسیله زهر شهید خواهند کرد. در همان موقع است که ملائکه آسمانهای هشت گانه برای شهید شدن او گریه می کنند آن موقع است که هر چیزی برای حسن گریه می کند حتی پرندگانی که در جو هوا و ماهیان که در میان آب باشند. کسی که برای حسن گریه کند چشم او کور نمی شود در آن روزی که چشمها همه کور میگردند.
کسی که برای حسن محزون شود قلب او محزون نمی شود در آن روزی که همه قلبها محزون خواهند شد. کسی که حسن رادر بقعه اوزیارت کند قدم اوصراط ثابت خواهد بود درآن روزی که قدمها همه میلغزند.[۱۵]
۱۶- کمالات انسانی امام حسن مجتبی
امام حسن در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى کرد و مى بوسید و مى بویید.
از پیغمبر اکرم روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند چه در حال صلح و چه در حال جنگ).
امام حسن بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، در حالى که اسبهاى نجیب را با او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان صیحه ی مى زد که بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت.گفته اند: (امام حسن در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).[۱۶]
۱۷- سرشت و طینت امام حسن مجتبی:
در سرشت و طینت امام حسن برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر که او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر که با او آمیزش داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد.
محمّد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا هیچکس از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او کسى از برابرش عبور نمى کرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند.در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد.در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضرت راه افتاد. ابن عباس که از امام حسن مسن تر بود، رکاب اسبشان را مى گرفت و بدین کار افتخار مى کرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.
با این شأن و منزلت ، تواضعش چنان بود که روزى بر عده اى مستمند مى گذشت، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو. امام حسن فورا از مرکب فرود آمد و گفت : خدا متکبران را دوست نمى دارد و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک.[۱۷]
۱۸- فضائل امام حسن مجتبی از زبان علمای اهل تسنن
- أخرج الشیخان عن البراء قال: رأیت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و الحسن على عاتقه و هو یقول: «اللهم إنّی احبّه فأحبّه.
- اخرج النجاری عن ابن عمر قال: قال النبی هما ریحانتای من الدنیا، یعنی الحسن و الحسین.
- اخرج الترمذی و الحاکم عن ابی سعید الخدری قال: قال رسول الله: الحسن و الحسین سید شباب اهل الجنه.
- اخرج الترمذی عن اسامه بن زید قال: رأیت النبی و الحسن و الحسین علی رکبیه فقال: هذا ابنای و ابنا ابنتی،اللهم إنی أحبهما فأحبهما،و أحب من یحبهما.
- اخرج الترمذی عن انس قال: سئل رسول الله . ای اهل بیتک احب الیک؟ قال: الحسن و الحسین.
- اخرج الحاکم عن ابن عباس قال اقبل النبی و قد حمل الحسن علی رقبته، فلقاه رجل فقال نعم المرکب رکبت یا غلام. فقال رسول الله و نعم الراکب هو.
- اخرج ابن سعد عن عبدالله بن عبدالرحمن بن الزبیر قال: اشبه اهل النبی به واحبهم الیه الحسن، رأیته یصلی و هو ساجد فیرکب رقبته، او قال ظهره فما ینزله حتی یکون هو الذی ینزل. و لقد رایته و هو راکع فیفرج له بین رجلیه حتی یخرج من الجانب الآخر.
- اخرج ابن سعد عن ابی سلمه بن عبدالرحمن قال: کان رسول الله یدفع لسانه للحسن بن علی فلما رأی الصبی حمره اللسانی یهش الیه.
- اخرج الشیطان عن ابی هریره ان النبی؛ قال: اللهم انی احبه و احب من یحبه یعنی الحسن. و فی روایه: اللهم انی احبه فاحبه و احب من یحبه. قال ابوهریره فما کان احداً احب الی من الحسن بعد ان قال رسول الله ما قال. و فی حدیث ابی هریره ایضاً: عن الحافظ السلفی قال: ما رأیت الحسن بن علی قط الا فاضت عینای دموعاً و ذلک ان رسول الله خرج یوماً و انا فی المسجد فأخذبیدی و اتکأ علی حتی جئنا سوق بنی قینقاع فنظر فیه ثم رجع حتی جلس فی المسجد ثم قا ادع ابنی، قال فانی الحسن بن علی یشتا حتی وقع فی حجره فجعل رسول الله یفتح فمه ثم یدخل فمه فی فمه و یقول: اللهم انی احبه فاحبه و احب من یحبه قالها ثلاث مرات.[۱۸]
ترجمه فضائل حضرت امام حسن مجتبی از زبان علمای اهل تسنن:
۱- بروایت شیخان (بخاری و مسلم) از برآء رضی الله عنه که گفت: رسول اکرم را دیدم، حسن بر دوش آن حضرت بود و فرمود: خدایا من دوستش دارم پس تو هم دوستش بدار.
۲-بروایت بخاری از ابن عمررضی الله عنهما که گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اینان دوخوش بوی من اند از دنیا. یعنی: حسن و حسین علیهما صلوه الله و سلامه.
۳- بروایت ترمذی و حاکم از ابی خدری رضی الله عنه که گفت: رسول اشرف صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند: حسن و حسین علیهما صلوه الله و سلامه بزرگ جوانان اهل بهشت اند.
۴- بروایت ترمذی از اسامه بن زید رضی الله عنهما که گفت: پیغمبر اکرم را دیدم حسن و حسین روی هر دو ران او بودند و فرمودند: اینان دو پسر من اند و دو پسر دختر من اند، خدایا من اینان را دوست دارم تو هم دوستشان بدار و دوست بدار کسی را که این دو را دوست دارد.
۵- بروایت ترمذی از انس رضی الله عنه که گفت: رسول خدا پرسیدند کدام از اهل بیتت نزد تو محبوب ترند فرمود: حسن و حسین علیهما السلام.
۶- بروایت حاکم از ابن عباس رضی الله عنهما که گفت: رسول خدا تشریف می آورد و حسن را برگردن گرفته بود. مردی بآن حضرت رسید و گفت: چه مرکب خوبی سوار شده یی ای پسر رسول اکرم. پیامبرنیز فرمودند: و چه سوار خوبی است او.
۷- بروایت ابن سعد از عبدالله بن عبدالرحمن بن الزبیر رضی الله عنه که گفت: شبیه ترین اهل پیغمبر اکرم به او و محبوب ترین شان در نزد آن حضرت حسن بود. دیدم او آمد و آن حضرت در حال سجده بود، برگردن مبارکش رفت ( یا گفت) بر پشت مبارکش. رسول خدا او را فرود نیاود تا خود فرود آمد. رسول افضل را در حال رکوع دیدم که هر دو پای مبارکش را برای حسن باز کرد تا از بین آن عبور نمود و بجانب دیگر رفت.
۸- بروایت ابن سعد از ابی سلمه بن عبدالرحمن رضی الله عنه که گفت: رسول روؤف زبان مبارک خود را بحسن بنمود، چون سرخی زبانش را دید باخنده و نشاط بجانب آن حضرت میرفت.
۹- بروایت شیخان (بخاری و مسلم) از ابی هریره رسول اکرم فرمود: خدایا من او را دوست دارم و دوست دارم کسی را که او را دوست دارد. منظور حسن بن علی بود.
و در روایتی فرمود: خدایا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و دوست بدار کسی را که او را دوست می دارد. ابو هریره گفت هیچ کس نزد من از حسن محبوبتر نبود پس از آنکه رسول خدا فرمود آنچه را که فرمود. و نیز در حدیث ابی هریره نزد حافظ سلفی آمده است که گفت: هیچگاه حسن بن علی را ندیدم مگر اینکه اشک از چشمانم فروریخت و این بدان واسطه بود که یکروز رسول افضل بیرون تشریف آورد. من در مسجد بودم دست مرا گرفت و برمن تکیه کرد تا رسیدیم ببازار بنی قینقاع، نگاهی ببازار انداخت و بازگشت تا در مسجد جلوس فرمود. آنگاه فرمود: پسر مرا بخوان. ابو هریره گفت: حسن بن علی می تازید تا خود را در آغوش آن حضرت انداخت رسول اشرف دهان او را باز کرد و دهان را در دهان او گذاشت و فرمود:
خدایا،من او را دوست دارم تو هم دوستش بدار و دوست بدار کسی را که دوستش دارد و سه مرتبه این عبارت را تکرار کردند.[۱۹]
[۱] – محمد جواد نجفی، ستارگان درخشان ،زندگانی امام حسن مجتبی، ناشر کتابفروشی اسلامیه،سال ۱۳۴۴ ، جلد ۴، ص۱۶٫
[۲] – محمد جواد نجفی، ستارگان درخشان ،زندگانی امام حسن مجتبی، ناشر کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۴۴،جلد۴ ، ص۲۰
[۳] – همان ص۲۱
[۴] – همان ص ۳۱
[۵]– همان ص۴۸
[۶] – سوره نساء آیه(۶۲)
[۷] – همان ص ۶۵
[۸] – ویکیپدیا، دانشنامه، زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلام، ۱۷/۴/۱۳۹۳
[۹] – ویکیپدیا، دانشنامه، زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلام، ۱۷/۴/۱۳۹۳
[۱۰] – محمد جواد نجفی، ستارگان درخشان ،زندگانی امام حسن مجتبی، ناشر کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۴۴،جلد۴ ، ص ۷۶
[۱۱] – همان ص ۱۰۳
[۱۲] – شیعه نیوز – خفتگان در بقیع۱۲- اردیبهشت۱۳۹۲
[۱۳] – أسد الغابه ف ج ۲، ص ۱۵۸، وفاء الوفاء، ج ۳، ص ۹۴۱
[۱۴] – همان ص۱۱۴
[۱۵] – همان ص۱۱۶
[۱۶] – ویکیپدیا، دانشنامه، زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلام، ۱۷/۴/۱۳۹۳
[۱۷] -همان قبلی
[۱۸] – صواعق صفحه ۸۴
[۱۹] – محمد طاهرهاشمی شافعی،کتاب مناقب اهل بیت از دیدگاه اهل تسنن، فضائل الامام امیرالمؤمنین حسن المجتبی( علیه الصلاه و السلام ) (ص۱۳۵)
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان بقیع؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا راکلیک کنید.