امام محمد الصادق چهارهمین ستاره درخشان امامت در بقیع
امام محمد الصادق چهارهمین ستاره درخشان امامت در بقیع
۱- حسب و نسب حضرت صادق آل محمد:
پدر بزرگوار حضرت صادق آل محمد، حضرت امام محمد باقر بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب است. ما قسمتی از شرح حال حضرت باقر العلوم را در جلد هفتم ستارگان درخشان که به نام نامیآن بزرگوار نگارش یافته نوشتهایم، امید است که این ران ملخ مقبول و منظور آن سلیمان زمان قرار گیرد. مادر حضرت امام جعفر صادق: ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابوبکر بود [۱]
نام این بانوی بزرگوار: فاطمه بوده، ام فروه زنی عفیفه، نجیبه، جلیله و مکرمه بود مادر ام فروه: اسماء بنت عبدالرحمان بن ابی بکر است، و آن حدیث که حضرت صادق میفرماید من از دو لحاظ به ابوبکر منتسب هستم اشاره به همین موضوع است. زیرا ام فروه که مادر حضرت صادق است از طرف پدر و مادر به ابوبکر منتهی میگردد.
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینگارد: تقوای ام فروه از تمام زنان زمان خود بیشتر بود. ام فروه از حضرت علی بن الحسین روایات زیادی نقل کرده که از جمله آن روایات این است. حضرت علی بن الحسین به ام فروه فرمود: من درهر شب و روزی صد مرتبه برای شیعیانمان دعا میکنم یعنی طلب آمرزش مینمایم، زیرا ما به آنچه که میدانیم صبر میکنیم ولی آنان درباره آنچه که نمیدانند شکیبا هستند.
ولی در عین حال حسب و نسب حضرت صادق آل محمد به پیامبر اسلام منتهی میگردد که دارای عظمت و اهمیت زیادی است. لذا چنان که در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه سابق الذکر روایت میکند: پیامبر خدا میفرماید: هر حسب و نسبی فردای قیامت منقطع خواهد شد مگر حسب و نسب من.«کل حسب و نسب منقطع یوم القیامه الا حسبی و نسبی». حسب و نسب حضرت امام جعفر صادق از طرف پدری به حضرت علی بن ابیطالب منتهی میشود و از جهتی هم به فاطمه اطهر و پیامبر اکرم منتهی میگردد. گرچه بعضی از مخالفین یعنی اهل تسنن میگویند: اولاد دختر از فرزندان خود آنان به شمار نمیرود ولی این عقیده را قرآن مجید و پیامبر اکرم تکذیب نمودهاند. یعنی قرآن کریم و حضرت رسول اکرم میفرمایند: فرزند دختر هم فرزند خود انسان به شمار میرود. ما اکنون نظریه علماء و بزرگان اهل تسنن را از نظر خوانندگان عزیز میگذرانیم:
ابن ابی الحدید: که یکی از علماء و نویسندگان بر جسته اهل تسنن به شمار میرود. چنان که ناسخ التواریخ و دیگران نقل میکنند مینگارد: اگر بگویند: حسن و حسین پسران پیامبرند ابنائنا در (آیه ۵۴- سوره آل عمران) که آیه مباهله باشد حسن وحسین است.
نیز از مفردات طبرانی و تاریخ خطیب از جابر از پیامبر اکرم روایت میکند که فرمود: خدای توانا فرزندان هر پیغمبری را از صلب او قرار داد ولی فرزندان مرا از صلب من و صلب علی بن ابیطالب قرار داد. فرزندان هر مادری به پدرشان نسبت داده میشود مگر فرزندان فاطمه که من پدر ایشان هستم.
۲- جریان ولادت حضرت صادق آل محمد:
علامه مجلسی در کتاب جلاء العیون مینگارد: از صادق آل محمد روایت شده که فرمود: وقتی مادر یکی از ائمه معصومین به یکی از آنان حامله میشود و در تمام آن روز دچار سستی نظیر غش میگردد. آنگاه مردی را در خواب میبیند که او را به فرزندی دانا و بردبار بشارت میدهد.
همین که از خواب بیدار شد از طرف راست خود صدائی میشنود که به او میگوید: به بهترین اهل زمین حامله شدی، خیر و سعادت نصیب تو خواهد شد، مژده باد تو را به فرزندی دانا و بردبار ولی آن گوینده را نمیبیند. پس از این جریان ثقل و سنگینی در خود احساس نمیکند تا این که مدت نه ماه از حمل او بگذرد وقتی مدت نه ماه گذشت صدای بسیاری از ملائکه را در خانه خود میشنود. همین که شب ولادت فرا میرسد نور حضرت صادق آل محمد ی را در خانه خود مشاهده میکند که دیگران غیر از پدر امام آن نور را نمیبینند. آنگاه امام در حالی متولد میشود که مربع و نشسته باشد نه اینکه با سر بر زمین آید.
وقتی که امام متولد میشود روی خود را به طرف قبله مینماید و سه مرتبه عطسه میکند و پس از عطسه خدای را حمد مینماید. امام در حالی متولد میگردد که ختنه کرده و ناف بریده باشد. آلوده به خون و کثافت نباشد، همه دندانهای جلود روئیده باشد. در تمام آن روز و شب، نور زردی از دستها و صورت او میدرخشید که نظیر طلا ساطع میگردد.
۳- تاریخ ولادت حضرت صادق آل محمد:
ساعت ولادت؛ موقع طلوع فجر صادق، روز ولادت از ایام هفته، روز جمعه، به قولی روز دوشنبه، روز هفدهم ربیع الاول، درسال هفتاد و سوم هجری، بنا به قولی سنه هفتاد، در مدینه طیبه پیامبر اکرم به دنیا آمد.
۴- نام، لقب، کنیه حضرت صادق آل محمد:
نام حضرت صادق آل محمد جعفر است. جعفر نام یکی از نهرهای بهشت است، نهر جاری را که کثیرالنفع باشد جعفر مینامند. وجه نامگذاری و تناسب نام حضرت صادق که جعفر است از این لحاظ است همان طور که آب نهر دائماً در جریان و فیضان است و عموم مردم تشنه از آن بر خوردارند. همان طور هم علم حضرت امام جعفر صادق از زمان آن بزرگوار تاکنون بلکه تا قیام قیامت در جریان و فیضان خواهد بود و تشنگان آب حیات و طالبین معنویات از آن مستفیض خواهد شد.
در کتاب جنات الخلود تعداد هشت لقب برای امام صادق شماره میکند که مشهورترین آنها صادق و کاشف الحقایق است. معنی کاشف الحقایق یعنی ظاهر کننده حقیقتها.
صدوق و راوندی روایت میکنند که از حضرت امام زین العابدین پرسید امام بعد از شما کیست؟ فرمود: محمد باقر که علم را میشکافد یک نوع شکافتن مخصوصی. پرسیدند: بعد از آن حضرت چه کسی امام و پیشوا خواهد بود؟ فرمود: جعفر که نام او نزد اهل آسمانها صادق است. پرسیدند: چرا فقط آن حضرت را صادق مینمامند. در صورتی که همه شماها صادق و راستگو هستید؟
فرمود: پدرم از پدر بزرگوارش از پیامبر اسلام برای من نقل کرد که آن برگزیده خدا فرمود: موقعی که فرزند من جعفر بن محمد بن علی بن الحسین متولد شد او را صادق بگویید، زیرا پنجمین فرزند او که جعفر نام دارد (یعنی جعفرکذاب) به دروغ و افتراء ادعای امامت خواهد کرد و او نزد خدا کذاب و مفتری یعنی افتراء زننده به خدا است. امام زین العابدین پس از این جواب گریان شد و فرمود: گویا: میبینم که جعفر کذاب خلیفه ستمکش زمان خود را برای تفتیش و تفحص امام غائب یعنی حضرت صاحب الزمان بر میانگیزد.
کنیه: در کتاب جنات الخلود راجع به کنیه حضرت امام جعفر صادق مینگارد: کنیه آن حضرت را بدین لحاظ ابوعبدالله گفتند که آن بزرگوار پسری داشت بنام: عبدالله، این همان عبدالله افطح است که پاهایش نظیر پای فیل گنده و بزرگ بود. همین عبدالله است که بعد از حضرت صادق ادعای امامت کرد ولی به جایی نرسید. مذهب گروه فطحیه به وی نسبت داد شده.
کنیه دیگر حضرت صادق: ابواسماعیل است. آن بزرگوار را بدین جهت ابواسماعیل گفتند که پسری داشت به نام، اسماعیل. این اسماعیل جوانی بود که از لحاظ ظاهر و باطن کامل و جمیل بود، بدین جهت بود که مردم گمان میکردند وی پس از حضرت صادق امام است. ولی اسماعیل در زمان حیات حضرت صادق از دنیا رفت در آن موقعی که جنازه اسماعیل را به جانب قبرستان میبردند، امام صادق دستور داد تا سه مرتبه جنازه او را به زمین نهادند و آن حضرت صورت اسماعیل را باز کرد که همه مردم بدانند وی مرده است، گمان نکنند،غائب شده. با اینکه حضرت صادق این عمل را انجام داد گروه اسماعیلیه او را امام دانستند و پس از او فرزندش، نزار را برای امامت انتخاب کردند و مذهب هر دو یکی است.
۵- دوران کودکی حضرت صادق آل محمد:
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینگارد: موقعی که حضرت علی بن الحسین از دنیا رفت مدت (۱۲) سال از عمر حضرت امام جعفر صادق گذشته بود. نگارنده گوید: قول مسعودی بنابراین است که حضرت امام زین العابدین در سنه (۹۲) هجری از دنیا رفته باشد ولی بنابرین این که آن بزرگوار در سنه (۹۴) یا سنه (۹۵) یا سنه (۱۱۰) هجری از دنیا رفته باشد. حضرت صادق بیش از (۱۲) سال از محضر امام سجاد برخوردار بوده است. بنابراین که حضرت صادق در سنه (۸۰) هجری متولد شده باشد و حضرت امام محمد باقر در سنه (۱۱۵) هجری از دنیا رفته باشد امام صادق مدت (۳۵) سال از مکتب پدر بزرگوارش مستفیض و برخوردار بوده است و بنابراین که ولادت آن برگزیده خدا در سنه (۸۳) هجری بوده باشد مدت (۳۲) سال در جوار پدر بزرگوارش بوده است.
۶- منصب امامت حضرت صادق آل محمد:
حضرت امام جعفر صادق در سنه یکصد و چهارده و به قولی یکصد و پانزده هجری که پدر بزرگوارش حضرت باقر از دنیا رفت به دستور حضرت باقر العلوم به منصب پر افتخار امامت نائل شد و تا پایان عمر مشغول هدایت افرادی که لائق هدایت شدن بودند گردید.
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینگارد. حضرت امام محمد باقر در زمان حیات خود به وجود حضرت صادق درباره امر امامت اشاره میکرد بعد از آن به طور صریح آن بزرگوار را برای منصب امامت تعین نمود. چنان که زراره و ابوالجارود روایت میکنند: امام محمد باقر در موقع صحیح و سالم بودن خویش حضرت صادق را خواست و به او فرمود: من در نظر دارم که تو را دستوری دهم. امام صادق گفت: مرا بهر امری که میخواهی مأمور فرما حضرت باقر فرمود: کاغذ و دواتی از برای من حاضر کن وقتی امام صادق کاغذ و دوات آورد وصیت نامه ظاهری را نیز برای آن بزرگوار نوشت و فرمود: تا گروهی از قریش را دعوت کنند، وقتی که عدهای از قریش را دعوت نمودند امام محمدباقر آنان را درباره آن وصیتی که کرده بود شاهد گرفت.
موقعی که وفات حضرت امام محمد باقر نزدیک شد حضرت صادق را خواست و به وی فرمود: امشب همان شبی است که به من وعده (شهید شدن) داده شد، امام باقر اسم اعظم خدا و میراثهای پیامبران و شمشیری را که از امانتهای امامت بود به حضرت امام جعفر صادق تسلیم کرد و به آن حضرت فرمود: چقدر درباره شیعیان به تو سفارش کنم!!امام صادق گفت: به خدا قسم نمیگذارم که ایشان برای هدایت شدن و یاد گرفتن دستورات مذهبی و… به احدی محتاج شوند.
عنبسه روایت میکند: موقعی که مقام امامت و امر پروردگار به حضرت صادق نصیب شد آن بزرگوار شیعیان را جمع کرد. آنگاه پس از اینکه حمد خدای را به جای آورد سخنرانی کرد. ایشان را یادآور نعمتهای خدا نمود و فرمود: خدا راه دین خود را به وسیله پیشوایان هدایت کنندهای که از اهل بیت پیامبر او هستند واضح و روشن کرده به وسیله امامها طریقه دین را آشکار نموده، باب علم پوشیده خود را بواسطه آنان افتتاح کرد، کسیکه حق واجب امام خود را بشناسد طعم و شیرینی ایمان را خواهد چشید فضیلت و شادمانی اسلام خود را خواهد فهمید.انسان به آن نعمتهایی که نزد خدا است نائل نمیشود مگر با شناختن امام، امام از تاریکی ها و مطالب مجهولی که پیش بیاید آگاه است، امام غیبهای آسمانی را میداند امام از فتنهها خبردار است. خدای توانا، امامان را از فرزندان امام حسین هر کدام را پس از دیگری برای خلق خود انتخاب نمود و آنان را برای مقام امامت برگزید و برای بندگان خود پسندیده قرار داد، آنان را مهتر و بزرگوار گردانید.
امامان هستند که بشر را به راه حق هدایت میکنند و به سوی خدا بر میگردانند، امامان حجت و برهان خدا و دعوت کنندگان خلقند به سوی خدا، امامان کلیدهای سختی و دعا هستند، امامان ستون اسلامند، بندگان خدا به وسیله راهنمایی امامان دیندار میشوند، شهرها بنورامامان نورانی میگردند خدای توانا امامان را وسیله حیات وزندگی مردم و چراغهای تاریکیها قرار داده و…
ای گروه مسلمین مثل کسی نظر کنید که طالب راه حق و هدایت باشد، درباره این امور نظیر کسی که نخواهد دشمنی کند اندیشه نمائید. پس از اینکه حق را شناختید در گمراهی اصرار منمائید، تابع مظنه و گمان و هوای نفس نشوید!! زیرا از طرف خدا برای شما راهنما آمده است.
۷- شکل و شمائل حضرت صادق آل محمد
در کتاب جنات الخلود پیرامون شکل و شمائل صادق آل محمد مینگارد: اکثر شکل و شمائل امام صادق نظیر پدرش حضرت امام محمد باقر بود جز اینکه قامت مقدسش اندکی باریکتر و بلندتر بود.
امام صادق سفید پوست، سرخ رو، پیوسته ابرو بود. خالهای سیاه بر گونه راست صورت مبارکش بود. محاسن مبارک آن بزرگوار نه زیاد پر و نه زیاد تنک بلکه متوسط بود دندانهای آن برگزیده خدا درشت و سفید، میان دو دندان پیشین آن حضرت فاصله داشت، پنج سال قبل از اینکه شهید شود مسواک کردن را به جهت ریختن داندانهای مبارکش ترک کرده بود، وسط بینی حضرت صادق اندکی برآمدگی داشت که علامت علم و زکات و نجابت آن بزرگوار بود.
محدث قمی در کتاب منتهی الامال مینگارد. درباره شکل و شمائل حضرت صادق آل محمد گفتهاند: آن بزرگوار میانه بالا، افروخته صورت، سفید بدن و کشیده بینی بود، موهای امام صادق مشکی و مجعد (بضم میم و فتح جیم و عین مفتوح مشدد یعنی پیچیده) بود و بر گونه صورت مبارکش خال سیاهی وجود داشت.
۸- زهد و عبادت حضرت صادق آل محمد:
صدوق از مالک بن انس که در مدینه فقیه و پیشوای اهل سنت به شمار میرفت روایت میکند که گفت: هرگاه من بر حضرت صادق وارد میشدم آن بزرگوار متکا برای من میآورد تا من بر آن تکیه کنم، آن حضرت مرا احترام میکرد و میفرمود: من تو را دوست دارم (این دوست داشتن از باب تقیه بوده) من از آن اظهار محبتهایی که آن بزرگوار مینمود مسرور میشدم و خدای را حمد میکردم. حضرت صادق دائماً بیکی از سه کار مشغول بود:
-
یا روزه دار بود.
-
یا مشغول عبادت بود.
-
یا مشغول ذکر و حمد خدا بود.
حضرت صادق از بزرگان عبادت کنندگان و زهاد بود، آن بزرگوار از آن افرادی بود که از خدای توانا خائف و ترسانند. امام صادق کثیر الحدیث و خوش مجلس و کثرالفوائد بود. موقعی که میخواست بگوید: پیغمبر فرموده (برای عظمت نام پیامبر اکرم) به قدری رنگ مبارکش تغییر میکرد و سبز یا زرد میشد که اشخاصی که آن بزرگوار را میشناختند در آن موقع او را نمیشناختند.
مالک بن انس میگوید: یکسال من با حضرت صادق به حج مشرف شدم، موقعی که شتر آن حضرت در محل احرام یعنی محلی که حجاج لباس حرام میپوشند رسید و آن برگزیده خدا خواست تلبیه بگوید آن چنان حال مبارکش منقلب و دگرگون شد که هرچه خواست تلبیه بگوید صدای آن حضرت در حلق مبارکش قطع میشد و بالا نمیآمد، نزدیک بود که آن برگزیده خدا از بالای شتر به زمین سقوط کند.
من به امام صادق گفتم: یا بن رسول الله تلبیه را بگو که جز گفتن آن چارهای نخواهد بود؟! در جوابم فرمود: ای پس ابوعامر! چگونه بگویم: «لبیک اللهم لبیک» در صورتی که میترسم خدای تعالی در جوابم بفرماید: «لا لبیک ولاسعدیک».
عظمت نام نامیحضرت محمد از این حدیث شریف که میفرماید:
رنگ مبارک حضرت صادق برای شنیدن نام مقدس آن حضرت تغییر میکرد و دگرگون میشد معلوم میشد گرچه درباره عظمت نام پیامبر اکرم اخبار و روایات زیادی به چشم میخورد ولی ما بذکر یک حدیث اکتفا میکنیم و آن حدیث شریف این است. ابوهارون که غلام و آزاد شده آل جعده بود. میگوید: من در مدینه طیبه جلیس و همنشین حضرت امام جعفر صادق بودم، چند روزی گذشت که من در حضور آن حضرت مشرف نشدم. موقعی که در مجلس آن بزرگوار رفتم به من فرمود:ای ابوهارون چند روزی است که من تو را نمیبینم؟! گفتم بدین لحاظ است که خدای سبحان پسری بمن مرحمت فرموده. فرمود: خدا قدم او را برای تو مبارک کند. چه نامیاز برای او تعیین کردی؟ گفتم: محمد. وقتی حضرت صادق لفظ محمد را شنید صورت مبارک خود را بر زمین نزدیک کرد و فرمود: محمد! محمد! محمد! بقدری صورت مقدسش را بر زمین نزدیک کرد که نزدیک بود بر زمین بچسبد! آنگاه امام صادق فرمود: جان مادرم،پدرم وعموم اهل زمین بفدای حضرت محمد باد! حضرت صادق به من فرمود: این پسر را دشنام مده! اورا مزن! با او بدرفتاری منمای!بدان خانهای نیست که محمد نام درآن باشد مگر اینکه پاکیزه ومقدس خواهد شد. محمد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی از ابان بن تغلب روایت میکند که گفت:
در یکی از اوقات که حضرت صادق آل محمد مشغول نماز بود من به حضور آن بزرگوار مشرف شدم. تسبیحانی را (یعنی سبحان ربی العظیم و بحمد و سبحان ربی الاعلی و بحمده یا سبحان الله) که آن حضرت در رکوع و سجود گفت شماره کردم تعداد آنها به شصت مرتبه رسید.
محدث قمیدر کتاب منتهی الامال مینگارد: روایت شده یک روز یکی از اصحاب حضرت صادق آل محمد در حضور آن بزرگوار مشرف شد و دید آن بزرگوار پیراهنی پوشیده که دامن آن را وصله زدهاند! آن مرد دائماً نظرش بر آن وصله بود و گویا از اینکه امام صادق آن پیراهن وصله دار را پوشیده بود تعجب میکرد امام علی فرمود: برای چه اینقدر به من نگاه میکنی؟ گفت: منظور من وصله پیراهن شما است. امام صادق به من فرمود: این کتاب را بردار و آنچه که در آن نوشته شده بخوان.راوی میگوید: نزد حضرت صادق کتابی بود. وقتی آن مرد به آن کتاب نظر کرد دید در آن نوشته: «لا ایمان لمن لاحیاء له و لا مال لمن لا تقدیر له و لا جدید لمن لاخلق له». یعنی ایمان ندارد آن کسی که حیاء ندارد، مال ندارد آن کسی که در زندگی خود اندازهگیری ندارد و لباس نو ندارد آن کسی که لباس کهنه ندارد.
۹- بخشش و سخاوت
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از ابوجعفر خثعمی(به فتح خاء و عین و سکون ثاء) روایت میکند که گفت: حضرت امام صادق یک همیان طلا به من داد و فرمود: این پول را بفلان مرد هاشمی میدهی ولی نمیگوئی که چه کسی برای تو فرستاده! راوی میگوید: وقتی آن زر را به آن مرد هاشمی دادم گفت: خدا جزای خیر دهد به آن کسی که این پول را برای من فرستاده او است که همیشه از برای من پول میفرستد و من به وسیله بخششهای او زندگی میکنم ولی جعفر صادق با اینکه ثروتمند است چیزی برای من نمیفرستد!!
نگارنده گوید: این حدیث شریف به ما نشان میدهد که انسان تا حدود امکان باید سعی کند صدقه را به نحو پنهانی و مخفیانه به مستحقین برساند تا هر وقت آن شخص مستحق با وی مصادف میشود منتی بر او نگذارد و او در مقابل این شخص صدقه دهنده خجل نشود. آیهای که از قرآن مجید ذیلا از نظر خوانندگان محترم میگذرد و جریان صدقه دادن حضرت حسین بن علی که بعداً خواهیم خواند این موضوع را تأیید میکنند.اما آیه شریفه: خدای رؤف در سوره بقره /۲۶۵/۲۶۴راجع به صدقه دادن بدون منت میفرماید: آن افرادی که اموال خود را در راه خدای انفاق میکنند و پس از این انفاق منتی بر سر آن شخص مستحق نمیگذارند و اذیتی به او نمیرساند و جزای ایشان پیش پروردگارشان خواهد بود و خائف و محزون نخواهند شد. گفتار نیکو و عفو بهتر است از آن صدقهای که دنبال آن برای شخص مستحق اذیتی در کار باشد و خدا بی نیاز و بردبار است.
اما صدقه امام حسین: ابن شهر آشوب در کتاب مناقب می نگارد: مرد اعرابی در مدینه آمد و گفت: بخشندهترین مردم این شهر کیست؟ او را به جانب امام حسین راهنمایی کردند. آن شخص امام حسین را در مسجد در حال نماز یافت و اشعاری خواند که مضمون آنها اظهار حاجت بود و ما از لحاظ اختصار از نگاشتن آنها خودداری می نماییم.
موقعی که حضرت امام حسین از نماز فراغت یافت به قنبر فرمود: آیا از مال حجاز که برای ما آوردند چیزی باقی مانده قنبر گفت: آری مبلغ چهار هزار (۴۰۰۰) دینار که (فعلا قیمت هر دینار عراقی بیست تومان است) باقی مانده. امام حسین فرمود: آنها را حاضر کن! زیرا کسی که از ما به آنها سزاوارتر است آمده. موقعی که قنبر آن پولها را حاضر کرد امام آن دینارها را در میان برد (بضم باء و سکون را که یک نوع لباسی است) خود پیچید و از لحاظ کمی پول پشت در ایستاد و آنها را از شکاف در به آن اعرابی عطا کرد.
همین که اعرابی آن پولها را دریافت کرد به شدت گریان شد. امام حسین فرمود: برای کمی پول گریه می کنی؟! گفت: نه، بلکه از این لحاظ گریه می کنم که خاک، مثل تو بخشندهای را چگونه در زیر خود جای خواهد داد!!
محمد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی از هشام بن سالم روایت می کند که گفت: موقعی که شب می شد و قسمتی از شب می گذشت حضرت صادق آل محمد همیانی که پر از نان و گوشت بود بر پشت گردن و دوش مقدس خود می نهاد و متوجه خانه محتاجین بینوایان، بیوه زنان و ایتام میشد بدون اینکه کسی آن بزرگوار را بشناسد نان و گوشت درهم و دینار به ایشان می داد و به خانه خود مراجعت می نمود.
شخصی به حضور امام صادق آمد و اظهار حاجت نمود، آن بزرگوار از غلام خود پرسید چه مبلغ پول موجودی داری؟ غلام گفت: چهار صد (۴۰۰) درهم. امام فرمود: آن مبلغ را حاضر کن!! وقتی که آن پول را آورد حضرت صادق آن را به آن شخص سائل داد شخص مستحق زبان به سپاسگذاری گشود و رفت.
موقعی که آن شخص سائل رفت حضرت صادق به غلام خویش فرمود، برو او را بر گردان!! وقتی برگشت امام به وی فرمود، بهترین عطاء و بخشش آن است که انسان سائل را مستغنی و بی نیاز کند و من هنوز آن طور که باید و شاید تو را بی نیاز نکردهام. آنگاه امام صادق انگشتر خود را که ده هزار (۱۰۰۰۰) درهم قیمت داشت به آن شخص سائل داد و فرمود، آن را بفروش و زندگی خود را اداره کن!!
نیز در کتاب سابق الذکر از هارون بن عیسی روایت میکند که گفت: یک وقت حضرت امام جعفر صادق به فرزند خود محمد فرمود: ای پسرک عزیزم از نفقه و صدقهها چه مقداری نزد تو موجود است؟ محمد گفت: مبلغ چهل دینار.
امام صادق فرمود:آن پول را به مصرف مستحقین برسان. محمد گفت: من غیر از این چهل دینار چیزی ندارم، این پول را برای مخارج یومیه خود نهادهام که معطل نباشم. حضرت صادق فرمود: آن پول را صدقه بده که خدای توانا عوض آن را به تو عطا خواهد کرد. آیا نمی دانی از برای هر چیزی کلیدی است و کلید رزق و روزی صدقه دادن است؟!
همین که محمد آن چهل دینار را در راه خدا صدقه داد مبلغ چهار هزار (۴۰۰۰) دینار از جای دیگر برای او رسید و حضرت امام صادق فرمود: ما در راه خدا چهل دینار صدقه دادیم و خدای رؤف مبلغ چهار هزار (۴۰۰۰) دینار را برای ما عطا کرد!!
مردی از اهل خراسان نزد یاران امام صادق آمد و گفت: من تهیدست شدهام و در نظر دارم که به جانب خراسان برگردم چون خرجی راه ندارم لذا از شما می خواهم که به من کمک کنید تا به وطن خویش مراجعت نمایم!! حضرت امام صادق متوجه یمین و یسار خود شد و به یارانش فرمود، چه کسی به وی کمک می کند؟ اصحاب آن بزرگوار مبلغ پنچ هزار (۵۰۰۰) درهم به آن سائل کمک کردند و او را به جانب وطنش روانه نمودند.
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از کتاب فنون نقل می کند که یکی از حجاج مدینه پس از این که از خواب بیدار می شود این طور گمان کرد که همیان پولش را سرقت کردهاند وی برای یافتن پول خود خارج شد و حضرت صادق را دید که مشغول نماز است ولی چون آن بزرگوار را نشناخت لذا دامن آن حضرت را گرفت و گفت تو همیان مرا سرقت نمودهای!!امام صادق فرمود: چقدر پول در میان همیان تو بوده؟ گفت: هزار (۱۰۰۰) دینار.حضرت صادق آن شخص را به منزل خود برد و مبلغ هزار دینار به او داد. وقتی که آن شخص از حضور امام متوجه منزل خود گردید در بین راه همیان خویش را یافت، لذا نزد امام صادق برگشت و با معذرت خواهی هزار دینار پول را به حضرت صادق تقدیم نمود. ولی حضرت صادق آن پول را پس نگرفت و فرمود: چیزی که از دست من خارج شود هرگز به من نخواهد گشت!! آن شخص پرسید، این آقا کیست؟! گفتند: این آقا حضرت امام جعفر صادق است، گفت: شخصیتی مثل امام صادق باید هم اینطور باشد!!
صدوق از معلی بن خنیس (بضم خا و فتح نون و سکون یاء) روایت می کند که گفت: یک شب حضرت امام جعفر صادق متوجه ظله بنی ساعده شد (ظله بضم ظاء و فتح لام مشدد) سایبانی بوده که روزها به جهت گرما در آنجا جمع میشدند و شبها فقراء و غریبان در آنجا منزل می گرفتند و می خوابیدند.
راوی می گوید: آن شب از آسمان باران میآمد من نیز دنبال حضرت صادق رفتم ناگاه دیدم چیزی از دست آن بزرگوار بر زمین افتاد بعد از آن فرمود، خدایا آنچه که از دستم افتاد به من برگردان. من پیش رفتم و به امام صادق سلام کردم، فرمود: معلی، گفتم: لبیک فدای تو شوم! فرمود: دست بکش روی زمین و آنچه که از دست من افتاده به من بده! وقتی من دست روی زمین کشیدم دیدم مقداری نان را آن حضرت روی زمین ریخته در آن حینی که نانها را جمع می کردم و به حضرت صادق می دادم ناگاه انبانی پر از نان یافتم به امام صادق گفتم: فدایت شوم خواهش من این است که اجازه دهی من این انبان نان را حمل و نقل کنم؟امام فرمود: نه من خودم به حمل و نقل این نان اولی و سزاوارترم، به تو این اجازه را می دهم که با من بیایی. معلی می گوید: من با امام صادق رفتم تا به ظله بنی ساعده رسیدیم. گروهی از فقراء و بی نوایان را در آنجا یافتم که همه خواب بودند. حضرت صادق برای هر یک از آن بیچارگان یکی یا دو قرص نان در زیر لباسشان می گذاشت تا اینکه به آخرین نفر ایشان رسید و نان او را نیز در زیر لباسش نهاد و برگشتیم. من به امام صادق گفتم:این گروهی که شما نسبت به آنان محبت کردی حق را می شناسند یعنی از شیعیان شما به شمار می روند؟ در جوابم فرمود:اگر اینان حق را می شناختند، ما راجع به همه امور ایشان حتی نمک کوبیده آنان مساوات می کردیم.
ابن شهر آشوب از هشام بن حکم (به فتح حاء و کاف) روایت می کند که گفت: مردی از ملوک جبل که از دوستان حضرت صادق به شمار می رفت همه ساله به منظور زیارت امام صادق به حج مشرف می شد وقتی از مکه معظمه به مدینه طیبه می آمد، حضرت صادق او را منزل و مأوا می داد آن شخص جبلی برای اینکه به حضرت صادق خیلی علاقه داشت زیاد در حضور آن بزرگوار توقف می کرد. در یکی از سالها که وارد مدینه شد پس از اینکه خواست از حضور امام صادق مرخص شود مبلغ ده هزار (۱۰۰۰۰) درهم به حضرت صادق داد تا آن برگزیده خدا برای وی خانه بخرد که هرگاه وارد مدینه طیبه می شود خانه ای از خود داشته باشد و مزاحم حضرت صادق نشود. آن پول را به امام صادق داد و متوجه مکه مکرمه گردید وقتی که از مکه برگشت نزد امام جعفر صادق آمد وگفت: خانه از برای من خریدی؟فرمود: آری آنگاه یک کاغذ به او داد و فرمود: این قباله خانه توست. همین که آن شخص آن کاغذ را مطالعه کرد دید و نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم این قباله آن خانهای است که جعفر بن محمد در فردوس برین از برای فلان بن فلان جبلی خریده است. حدود چهار گانه آن خانه بدین قرار است:
-
حدی به خانه رسول خدا.
-
حدی به خانه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب.
-
حدی به خانه حضرت حسن بن علی.
-
حدی به خانهحضرت حسین بن علی.
وقتی آن شخص جبلی آن نامه را خواند به حضرت صادق گفت: راضی شدم. امام فرمود: من پول تو را در میان فرزندان امام حسن و امام حسین تقسیم نمودم. امیدوارم که خدای رؤف از تو قبول کند و عوض آن را در بهشت به تو عطا فرماید.آن مرد جبلی قباله حضرت صادق را گرفت و با خود نگاه داشت تا آن موقعی که عمرش تمام شد و اجلش فرا رسید وقتی موقع جان دادن او شد همه اهل و عیال خود را جمع کرد و در موقع وصیت خود آنان را قسم داد که این قباله را در میان قبر من بگذارید!! بازماندگان او به این وصیت عمل کردند، روز دیگر که بالای قبر او رفتند آن قباله را روی قبر یافتند. همین که آن را خواندند دیدند نوشته: به خدا قسم جعفر بن محمد راجع به آنچه که از برای من گفته و نوشته بود به وعده خود وفا کرد. نگارنده گوید: بخشش و سخاوت و صدقات علنی و آشکار حضرت امام جعفر صادق قابل شماره و احصاء نیست تا چه برسد به بذل و بخششهای مخفیانه آن حضرت.
۱۰- ارشاد و هدایت حضرت صادق آل محمد:
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از ابو بصیر روایت می کند که گفت: من همسایهای داشتم که از اعوان ظلمه بود. او ثروت و پولی بدست آورده بود. کنیزان خوانندهای داشت. دائماً انجمنی از افرادی که اهل لهو و لعب و عیش و طرب بودند آراسته داشت. شرب خمر می کرد و کنیزان خواننده برای او خوانندگی می کردند.من که همسایه و مجاور او بودم همیشه از صدای لهو و لعب او متأذی و ناراحت بودم لذا چند مرتبه راجع به این موضوع به او شکایت کردم ولی او توجهی نکرد من راجع به این مطلب فوق العاده اصرار کردم.
آخر الامر در جوابم گفت: ای مرد! من شخصی مبتلا و اسیر شیطان و هوا و هوس هستم. تو مردی هستی معاف و آزاد اگر تو شرح حال مرا به حضرت امام جعفر صادق بگوئی بعید نیست که خدای رؤف مرا از شر نفس اماره نجات دهد. ابوبصیر میگوید: سخن آن مرد در من اثرکرد، لذا صبر کردم تا آن موقعی که ازکوفه به مدینه طیبه رفتم وبه حضورحضرت صادق مشرف شدم،جریان همسایه خودرا برای حضرت امام جعفرصادق شرح دادم. حضرت صادق فرمود: موقعی که به کوفه برگشتی آن مرد بدیدن تو خواهد آمد، وقتی بدیدن تو آمد میگویی جعفر بن محمد می گوید: اگر تو دست از لهو و لعب و معصیت خدا برداری من هم بهشت خدا را برای تو ضامن می شوم. موقعی که من به کوفه مراجعت کردم و مردم بدیدن من آمدند آن مرد نیز بدیدن من آمد، وقتی که خواست برود من او را نگاه داشتم تا اینکه مهمانهای من همه رفتند، آنگاه به او گفتم: من جریان تو را برای امام جعفر صادق شرح دادم. آن بزرگوار در جوابم فرمود: موقعی که برگشتی سلام مرا به او میرسانی و از قول من می گویی: اگر تو دست از این لهو و لعب برداری من بهشت را برای تو ضامن خواهم شد. آن مرد از شنیدن این سخن گریان شد و گفت: تو را به خدا قسم می دهم آیا جعفر بن محمد این موضوع را گفت: من قسم یاد کردم: آری. او گفت: همین ضمانت مرا کافی است. این را گفت و از نزد من رفت.
چند روزی که از این جریان گذشت وی شخصی را نزد من فرستاد تا پیش او بروم موقعی که من وارد خانه او شدم دیدم با بدن برهنه پشت در ایستاده و می گوید: ای ابوبصیر! من آنچه اموال در منزل خود داشتم خارج کردم و فعلا چنانکه می بینی برهنه و عریانم.ابوبصیر می گوید: همین که آن مرد را بدین وضع دیدم نزد برادران دینی خود رفتم و از برای وی لباس جمع کردم و بدن عریان او را پوشانیدم.
چندروزی که از این جریان گذشت دیدم برای دومین بارشخصی را نزد من فرستاده که من مریض شدهام نزد من بیا! من نزد وی رفت و آمد می کردم و او را پرستاری و معالجه مینمودم تا آن موقعی که اجلش فرا رسید.
من در آن موقعی که وی مشغول جان کندن بود به بالینش نشسته بودم، ناگاه دیدم غشی عارض او شد، وقتی بهوش آمد و گفت: ای ابوبصیر! حضرت صادق آل محمد نسبت به آن عهد و پیمانی که با من کرده بود به وعده خود وفا کرد. این را گفت و از این جهان در گذشت.
پس از فوت وی من عازم حج شدم وقتی که وارد مدینه طیبه شدم و خواستم به حضور حضرت امام جعفر صادق مشرف شدم اذن دخول خواستم وقتی برای تشرف مجاز شدم یک پایم در دالان و یک پایم در صحن خانه بود که شنیدم حضرت صادق از داخل خانه صدا زد: ای ابوبصیر! ما راجع به آنچه که برای همسایه تو ضامن شده بودیم به وعده خود وفا کردیم!!
صدوق روایت میکند که یک روز حضرت صادق آل محمد از حال یکی از اهل مجلس خود که در حضورش حاضر نبود پرسش نمود؟ به عرض آن برگزیده خدا رساندند که مریض است. امام صادق به عزم عیادت او حرکت کرد، موقعی به بالین وی رسید که در حال جان دادن بود. امام صادق به او فرمود:
به خدا خوش بین باش! وی در جواب حضرت صادق گفت: من به خدای خودم خوشبین هستم، ولی برای دخترانم غمگین و اندوهناکم، چیزی مرا بیمار نکرده مگر غم و غصه ایشان. امام صادق فرمود: به همان خدائی که امیدداری حسنات تو را دو برابر و گناهانت را محو نماید امیدوار باش که کار دختران تو را اصلاح فرماید. آیا نشنیدهای که پیامبر اکرم اسلام فرموده: شب معراج در وقتی که از سدره المنتهی گذشتم و به شاخههای آن رسیدم میوه جاتی را بر آن شاخهها آویزان دیدم که: از بعضی از آنها شیر خارج میشد، از بعضی از آنها عسل، از بعضی از آنها روغن، از بعضی از آنها آرد بسیار خوب و سفید، از بعضی از آنها جامه و لباس. از بعضی از آنها چیزی نظیر سدر بیرون میآمد و همه آن اشیاء به سوی زمین نازل میشدند. در این موقع جبرئیل با من نبود زیرا من از درجه او صعود نموده بودم و او از مقام من عقب مانده بود.
در همین موقع بود که خدای سبحان به من وحی کرد: ای محمد! من این اشیاء را در این مکان که بالاترین مکانها است از برای غذا دختران و پسران مؤمنین امت تو رویانیدم. تو به پدران دختران بگو: برای تنگدستی نگران و ناراحت نباشید!! همچنان که من ایشان را آفریدهام رزق و روزی آنان را هم خواهم داد.نگارنده گوید: شیخ سعدی راجع به مضمون این حدیث شریف اشعاری گفته که نگاشتن آنها دراین مقام بسیارمناسب دارد:
یکی طفل دندان در آورده بود |
پدر سر به فکرت فرو برده بود |
|
که من و برگ از کجا آرامش |
مروت نباشد که بگذارمش |
|
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت |
نگر تازن او را چه مردانه گفت |
|
توانا است آخر خداوند روز |
که روزی رساند تو چندین مسوز |
|
نگارنده کودک اندر شکم |
نویسنده عمر و روزی است هم |
|
خداوند گاری که عبدی خرید |
بدارد فکیف آنکه عبد آفرید |
|
تو را نیست این تکیه بر کردگار |
که مملوک را بر خداوند گار |
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینگارد: روایت شده که حضرت امام جعفر صادق برای عوام و خواص مردم جلوس میکرد.مردم از اطراف عالم میآمدند و راجع به حلال و حرام و تفسیر و تأویل قرآن پرسش مینمودند،احدی از حضور آن حضرت خارج نمیشد مگراینکه ازجوابی که گرفته بودراضی وخوشحال بود.
شیخ بهائی کما فی الکنا و الالقاب فی ترجمهالبصری از عنوان بصری روایت میکند که گفت: من پیرمردی بودم که مدت (۹۴) سال از عمرم طی شده بود و سالهای متوالی بود که نزد مالک بن انس برای تحصیل علم و تلمذ میرفتم. موقعی که حضرت صادق وارد مدینه شد نزد آن بزرگوار رفت و آمد میکردم و دوست داشتم همان طور که نزد مالک تحصیل علم میکردم در حضور حضرت صادق استفاده علم نمایم.
یک روز آن برگزیده خدا به من فرمود: من شخصی هستم که مورد نیاز و احتیاج مردم قرار گرفتهام، به اضافه اینکه در ساعتهای شب و روز ذکر و دعاهائی نیز دارم. تو مرا از اذکار و اوراد دم باز مدار. پیش مالک برو و تحصیل علم کن همانطور که قبلا هم میرفتی.
من از شنیدن این موضوع فوق العاده مغموم شدم و از حضور آن حضرت مرخص گردیدم و با خود گفتم: اگر از من چیزی به جعفر بن محمد میرسید مرا از رفت و آمد در محضر خود منع و از تحصیل علم محروم نمیکرد. پس از این تفکر وارد مسجد پیغمبر خدا شدم و بر آن حضرت سلام کردم و برگشتم، فردا برای دومین بار داخل روضه مقدسه آن بزرگوار گردیدم و پس از اینکه دو رکعت نماز خواندم دعا کردم و گفتم: پروردگارا! از تو مسئلت مینمایم که قلب جعفر بن محمد را نسبت به من مهربان و از علم آن حضرت به من نصیب کنی که براه راست تو هدایت شوم!!
موقعی که این دعا را کردم به جانب خانه خود مراجعت نمودم چون قلبم محبت جعفر بن محمد را پیدا کرد و نزد مالک بن انس هم نرفتم. از آن به بعد جز برای نماز واجب از خانه خود خارج نمیشدم تا اینکه صبرم تمام شد، سینهام تنگ گردید بعد از نماز عصری بود که نعلین و رداء پوشیدم و متوجه خانه جعفر بن محمد شدم همین که نزدیک خانه آن بزرگوار رسیدم و در زدم خادم امام بیرون آمد و گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: میخواهم به حضرت صادق سلام کنم.
گفت: امام صادق سر سجاده جلوس کرده (و مشغول تعقیب و دعاء است) من مقابل درب خانه آن بزرگوار نشستم، طولی نکشید که دیدم خادمیبیرون آمد و گفت: بفرمائید! من داخل شدم و سلام کردم، امام پس از اینکه جواب سلام مرا داد، فرمود: بنشین خدا تو را بیامرزد. من نشستم حضرت صادق بعد از اینکه چند لحظهای سر خود را بزیر انداخت سر برداشت و در حق من دعا کرد و فرمود: چه حاجتی داری؟ من با خود گفتم: اگر از زیارت حضرت صادق غیر از این دعا چیزی به من نصیب نشود همین دعا مرا کافی خواهد بود. امام صادق نیز به من فرمود: چه حاجتی داری؟ گفتم: من از خدای رؤف خواستهام که قلب تو را نسبت به من مهربان و از علم تو به من نصیب فرماید و امیدوارم که خدای توانا این دعا را مستجاب فرماید؟!حضرت صادق در جوابم فرمود: علم به یاد دادن نیست، بلکه علم یک نوع نوری است که در قلب هر کسی که خدا بخواهد او را هدایت کند واقع میشود. اگر منظور تو علم است. اولا: حقیقت عبودیت و بندگی را در نفس خود جای بده. ثانیاً: علم را برای عمل بیاموز. ثالثاً اگر خدا بخواهد که به تو بفهماند میفهماند. من به آن حضرت گفتم: ای شریف! آن بزرگوار فرمود:به من بگو:ابا عبدالله! گفتم:یا ابا عبدالله! حقیقت عبودیت و بندگی چیست؟ فرمود: سه چیز است:
-
انسان نسبت به آنچه که خدا به او عطا فرموده خود را مالک نداند. چرا؟ زیرا افرادی که بنده باشند مالک نیستند بندگان مال را مال خدا میدانند لذا مال را در آن راهی مصرف میکنند که خدا به آنان دستور داده.
-
هیچگاه بنده از برای خود تدبیری نکند
-
مشغله انسان همان کارهائی باشد که خدای حکیم نسبت به آنها امر و نهی فرموده.
موقعی که بنده خود را نسبت به آنچه که خدا به او عطا کرده مالک نداند انفاق کردن در آن راههایی که خدا دستور داده بر او سهل و آسان خواهد شد. موقعی که انسان تدبیر و چارهجویی امور خود را به مدبر یعنی خدای توانا واگذار نماید مصائب و مشکلات دنیوی بر او سهل و ناچیز میگردد. موقعی که بنده به اموری مشغول باشد که خدای علیم نسبت به آنها امر و نهی کرده فرصتی برای ریاکاری و خود نمائی به مردم و مباهات نخواهد داشت.
وقتی خدا بنده را به این سه موضوع گرامیبدارد دنیا از ابلیس و خلق، در نظرش ناچیز خواهند شد. دنیا را برای کثرت اموال و فخریه کردن طلب نمیکند. جاه و مقام را از مردم طلب نخواهد کرد و روزگار خود را به بطالت طی نمینماید. اینها اولین درجه تقوا هستند، چنانکه خدای علیم در قرآن کریم (سوره قصص / ۸۳) میفرماید: {تِلْکَ الدّارُ اْلآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی اْلأَرْضِ وَ لا فَسادًا وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ}[۲]
راوی میگوید: به حضرت صادق آل محمد گفتم: مرا پند و اندرز بده؟!فرمود: من درباره نه موضوع به تو توصیه و سفارش میکنم که برای افرادی که بخواهند راه خدا را طی نمایند لزوم دارد و از خدای سبحان میخواهم که تو را برای انجام دادن آنها موفق و مؤید بدارد!!
تعداد سه موضوع از آن موضوعات راجع به ریاضت نفس و سه موضوع دیگر درباره حلم و سه مطلب آخر به جهت علم است، بر تو لازم است که آنها را حفظ نمائی و درباره آنها تهاون و سستی نکنی. عنوان بصری میگوید: من قلب خود را متوجه امام صادق کردم. فرمود:آن سه موضوعی که درباره ریاضت است عبارتند از:
-
چیزی را که به آن اشتهاء نداری مخور! چرا؟ زیرا باعث حماقت و ابلهی خواهد شد.
-
چیزی مخور مگر در موقعی که گرسنه شوی.
-
موقعی که میخواهی بخوری چیز حلال بخور و در موقع چیز خوردن بسم الله الرحمن الرحیم بگو! و بیاد آن حدیثی بیفتد که پیامبر عظیم الشأن اسلام میفرماید: انسان هیچ ظرفی را پر نمیکند که شر و فساد آن از پر کردن شکم بیشتر باشد. چنانکه به ناچار باید غذا خورد بایستی یک سوم معده را برای غذا و یک سوم آن را برای آب ویک سوم آن را برای نفس کشیدن قرار داد.وآن سه موضوعی که راجع به حلم هستند عبارتند از:
-
اگر کسی به تو بگوید: چنانچه یک کلمه زشتی به من بگویی من در جواب تو ده کلمه خواهم گفت: شما بگو: اگر تو ده کلمه بد به من بگویی من یک کلمه در جواب تو نخواهم گفت.
-
کسی که به تو دشنام دهد بگو: اگر تو راست میگویی من از خدا مسئلت میکنم که مرا بیامرزد و اگر دروغ میگویی از خدا میخواهم تو را بیامرزد.
-
اگر کسی به تو وعده دشنام و جدائی دهد تو به او وعده نصیحت و رعایت بده.
و آن سه مطلبی که درباره علم و دانش هستند عبارتند از:
-
آنچه را که نمیدانی از علماء پرسش کن و بترس از اینکه آنان را برنجانی و یا اینکه از باب تجربه و امتحان از ایشان پرسش نمایی!!
-
بترس از اینکه برای خود عمل کنی بلکه باید در تمام اموری که ممکن باشد احتیاط نمائی. از فتوا دادن حذر کن آن طور که از شیر درنده حذر میکنی.
-
گردن خود را برای مردم پل قرار مده! شاید منظور امام این باشد که خود را مطیع مردم منمای که هر کسی به تو دستوری دهد انجام دهی. آنگاه حضرت صادق به عنوان بصری فرمود: از نزد من برخیز، من به اندازه کافی تو را نصیحت کردم، بیش از این وقت دعا و اذکار مرا ضایع مکن. چه آنکه من مردی هستم که برای وقت و نفس خویش ارزش قائلم، و السلام علی من اتبع الهدی.
ابن شهر آشوب از مسند (بضم میم و سکون سین و فتح نون) ابوحنیفه از حسن بن زیاد نقل میکند که گفت: شنیدم از ابو حنیفه که رئیس و امام یکی از مذاهب چهار گانه اهل تسنن به شمار میرود پرسیدند. چه کسی را دیدی که از تمام مردم علم و فقاهتش بیشتر باشد؟ ابو حنیفه گفت: جعفر بن محمد، زیرا موقعی که منصور او را از مدینه خواست نزد من فرستاد و گفت: ای ابوحنیفه مردم متوجه و مفتون جعفر بن محمد شدهاند، لذا تو خود را مهیا کن که مسائل مشکل از او پرسش نمائی!!من تعداد چهل مسئله در نظر گرفتم که از آن حضرت پرسش نمایم. منصور که آن موقع در حیره بود ۵۶مرا احضار کرد، وقتی من نزد منصور رفتم دیدم حضرت امام جعفر صادق طرف راست منصور نشسته بود. همین که نظر من به جعفر ابن محمد افتاد عظمت و هیبت آن بزرگوار آن چنان مرا گرفت و تحت تأثیرم قرار داد که هیبت منصور سفاک مرا تحت تأثیر قرار نداد.
من به حضرت صادق سلام کردم و آن بزرگوار به من اشاره کرد: بنشین! من نشستم. منصور پس از نشستن من متوجه امام صادق شد و گفت: ای ابو عبدالله! این شخص ابوحنیفه است.
امام صادق فرمود: او را میشناسم. منصور توجهی به من کرد وگفت: مسائل خود را از ابوعبدالله پرسش کن!! وقتی من مشغول پرسش مسئلههای خود شدم حضرت صادق جواب میداد و میفرمود: شما درباره این مسئله چنین میگویید و اهل مدینه چنان میگویند. فتوای حضرت صادق گاهی موافق با فتوای ما و گاهی موافق با فتوای اهل مدینه و گاهی مخالف با فتوای همه بود.
امام صادق بدون اینکه هیچ گونه اخلالی بنماید جواب چهل مسئله مرا فرمود. بدین لحاظ بود که ابوحنیفه گفت: کسی که اختلاف اقوال را ازهمه کس بیشتر و بهتر بداند علمش از همه بیشتر و فقاهتش از همه کس زیادتر است.
محدث قمیدر کتاب انوار البهیه از صادق آل محمد روایت میکند که فرمود: اگر بتوانی از منزل خود خارج نشوی خارج مشو!! زیرا بر تو لازم و واجب است وقتی از خانه خود خارج شدی غیبت نکنی، دروغ نگویی حسودی نکنی، ریا کاری نکنی، خودنمائی نکنی، مداهنه و سازش (با ناکسان و نااهلان) ننمائی، در صورتی که برای انسان سخت است که خود را از این معاصی حفظ نماید.
ولی اگر در منزل باشی و خارج نشوی از این گناهان مصون و آسوده خواهی بود. آنگاه آن بزرگوار فرمود: خانه شخص مسلمان خوب صومعهای است از برای او، زیرا که وی در خانه خویش چشم، زبان، نفس و عورت خود را حفظ مینماید.
اخبار و روایات از طرف پیامبر اسلام و امامان مذهب مقدس شیعه راجع به اعتزال یعنی کناره گیری کردن از مردم زیاد وارد شده ولی چون منظور ما در این کتاب اختصار است لذا به نوشتن دو حدیث اکتفاء مینماییم.
-
محدث قمیدر کتاب منتهی الامال از کتاب تحصین شیخ احمد بن فهد از ابن مسعود از پیامبر اسلام روایت میکند که فرمود: زمانی بر مردم خواهد آمد که دین هیچ شخص دینداری به سلامت نخواهد ماند مگر اینکه از سر کوهی به سر کوهی دیگر فرار کند و نظیر روباه به بچههای خود از سوراخی به سوراخ دیگر پنهان شود!!
گفتند: یا رسول الله این زمانی که شما میگویید چه زمانی است؟ فرمود: آن زمانی است که مخارج و معیشت انسان تهیه و تأمین نشود مگر به معصیت پروردگار، در آن زمان است که عزوبت یعنی زن نگرفتن حلال میشود. گفتند یارسول الله شما ما را امر به تزویج فرمودید؟! فرمود: آری ولی هلاک انسان در آن زمان بدست پدر و مادرش خواهد بود. چنان چه پدر و مادر نداشته باشد هلاک وی بدست زن و فرزندانش خواهد بود اگر زن و فرزند نداشته باشد بدست همسایگانش هلاک میشود!! پرسیدند: چگونه هلاکت او بدست ایشان است؟! فرمود: او را برای تهیدستی ملامت و سرزنش میکنند، از او چیزهایی خواهش مینمایند که نمیتواند فراهم کند، لذا مجبور میشود که خود را در موارد هلاکت (یعنی از دست دادن دین و مذهب) بیفکند!!
-
شیخ بهائی در کتاب اربعین که تعداد چهل حدیث را در آن درج کرده و درباره هر کدام از آنها شرح و بسط بسیار مفصل و نیکویی داده مینگارد: روایت شده: حواریون به حضرت عیسی بن مریم گفتند: یا روح الله: ما با چه افرادی مجالست و نشست و برخواست کنیم؟ فرمود: با کسی که دیدن او شما را بیاد خدا بیاورد، سخن او علم شما را زیاد کند، عمل وی شما را به آخرت راغب نماید.
سعدی در این باره چه خوب سروده:
اگر لذت ترک لذت بدانی |
دگر لذت نفس لذت نخوانی |
|
هزاران در از خلق بر خود ببندی |
گرت باز باشد در آسمانی |
|
چنان میروی ساکن و خواب بر سر |
که میترسم از کاروان باز مانی |
|
وصیت همین است جان برادر |
که اوقات ضایع مکن تا توانی |
|
ولقد اجاد من قال: |
||
معرفت از آدمیان بردهاند |
آدمیان را زمیان بردهاند |
|
با نفس هر که بر آمیختم |
مصلحت آن بود که بگریختم |
|
سایه کس فرهمائی نداشت |
صحبت کس بوی وفائی نداشت |
|
صحبت نیکان ز جهان دور گشت |
شأن عسل خانه زنبور گشت |
|
معرفت اندر گل آدم نماند |
اهل دلی در همه عالم نماند. |
گرچه درباره رفت و آمد با مردم اخبار و روایات از ائمه معصومین رسیده ولی در عین حال در زمانه ما جز آن مواردی که استثناء شده از قبیل: صلهرحم و رسیدگی به فقراء و بی نوایان و… برای کسی که بخواهد از فتنه و آشوبهای این زمان بسلامت باشد اصلح و انسب بفرمایید: لازم و واجب است که از گرگان آدمیصورت فراری گردد تا در آغوش نصرت و یاری جای گیرد.
۱۱- فضائل و مناقب
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از مأمون رقی روایت میکند که گفت: من درحضور حضرت صادق آل محمد بودم، در آن موقع سهل بن حسن خراسانی در خدمت آن بزرگوار حاضر شد، پس از اینکه وی سلام کرد و نشست متوجه امام صادق شد و گفت: یا بن رسول الله! شما صاحب رأفت و رحمت هستید، شما خانواده امامت هستید، چرا برای حق خود دفاع نمیکنید و درباره گرفتن آن کوتاهی مینمایید؟ در صورتی که تعداد صد هزار (۱۰۰۰۰۰) نفر از شیعیان شما حاضرند برای شما شمشیر بزنند؟! حضرت صادق فرمود: ای خراسانی بنشین! آنگاه آن بزرگوار به حنیفه فرمود: تنور را گرم کن! حنیفه که کنیز آن حضرت بود تنور را آنچنان گرم کرد که زیر آتش سرخ و بالای آن از شدت حرارت سفید گردید.
امام صادق پس از این دستور به آن شخص خراسانی فرمود: برخیز و داخل این تنور شو! وی در جواب حضرت صادق گفت: ای آقای! یابن رسول الله! مرا به وسیله آتش معذب نمای، از من بگذر! خدا از تو بگذرد. امام صادق فرمود: از تو در گذشتم. در همین موقع بود که دیدم هارون مکی به حضور آن بزرگوار مشرف شد و پس از اینکه نعلینهای خود را به انگشت سبابه خویش گرفت و گفت: السلام علیک یابن رسول الله.
حضرت صادق به وی فرمود: نعلین خود را بینداز و داخل این تنور شو! او کفش خویش را انداخت و داخل تنور گردید!! امام متوجه آن شخص خراسانی شد و راجع به خراسان نظیر کسی که خراسان را مشاهده کرده باشد مشغول گفتگو شد.
پس از این جریان امام صادق به آن شخص خراسانی فرمود: برخیز و داخل تنور را نگاه کن! آن مرد خراسانی میگوید: وقتی برخواستم و در میان تنور نظر کردم هارون را دیدم که چهار زانو در میان تنور نشسته آنگاه از تنور خارج شد و بر ما سلام کرد.
امام صادق به آن شخص خراسانی فرمود: در خراسان چند نفر نظیر این مرد (یعنی هارون مکی که داخل تنور شده) وجود دارد؟! گفت: به خدا قسم یک نفر از این قبیل افراد وجود ندارد. حضرت صادق فرمود: ما در زمانی که تو پنج نفر از این قبیل اشخاص که معاضد و پشتیبان ما باشند نبینی خروج نخواهیم کرد، ما خودمان موقع خروج را بهتر میدانیم.
در کتاب خرائج از هارون بن رئاب روایت میکند که گفت: من برادری داشتم که تابع مذهب جارودیه بود. یک وقت که در حضور حضرت امام جعفر صادق مشرف شده بودم آن بزرگوار به من فرمود: حال آن برادرت که مذهب جارودی دارد چگونه است؟ من گفتم: وی نزد قاضی و همسایگانش آبرومند و پسندیده به شمار میرود، او از هر جهت خوب است فقط تنها عیبی که دارد این است که به امامت شما خانواده اقرار ندارد.
امام صادق فرمود: چرا اقرار به امامت ما ندارد؟ گفتم: این موضوع را از ورع و خدا پرستی خود میداند. فرمود: پس خدا پرستی و پرهیزکاری او در شب نهر بلخ کجا بود؟ هارون میگوید: من نزد برادر خود آمدم و به او گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! بگو بدانم جریان شب نهر بلخ چه بوده؟! آنگاه موضوعی که بین من و حضرت صادق گفتگو شده بود از برایش شرح دادم.
برادرم گفت: راستی حضرت صادق تو را بدین جریان خبر داد؟ گفتم: آری ناگاه شنیدم گفت: شهادت میدهم که امام صادق حجت پروردگار عالمین است. من گفتم: مرا از این قصه آگاه کن! گفت: من از ماورای نهر بلخ میآمدم. شخصی با من رفیق شد که یک کنیزک آوازه خوان همراه داشت. آن مرد به من گفت: یا تو آتشی برای ما پیدا کن و من اساس تو را حفظ میکنم و یا اینکه من بدنبال آتش میروم و تو این متاع مرا نگاهدار!
من گفتم: تو بطلب آتش برو و من اساس تو را نگاه میدارم. همین که آن شخص بدنبال آتش رفت من برخواستم و با آن کنیز زنا کردم، به خدا قسم نه آن کنیز این راز را فاش کرد و نه من برای کسی گفتهام. این موضوع را جز خدا کسی نمیدانست. راوی میگوید: پس از این جریان برادرم دچار ترس عجیبی شده بود تا اینکه در سال آینده با برادرم به حضور امام جعفر صادق مشرف شدیم. برادر من از حضور صادق آل محمد خارج نشد تا اینکه به امامت آن بزرگوار قائل گردید.
۱۲- اخلاق و رفتار
در کتاب توحید مفضل می نگارد یک وقت مفضل در مسجد پیامبر اسلام نشسته بود. ناگاه شنید ابن ابی العوجا که یکی از کفار و منکرین خدای سبحان بود با یکی از یاران خود مشغول بگفتن سخنان کفر آمیز است. مفضل پس از شنیدن آن کلمات نتوانست خود داری نماید لذا بر این ابی العوجا فریاد زد و گفت: ای دشمن خدا!! تو کافر و ملحد و منکر وجود خدای تعالی شدی و… ابن ابی العوجا به او گفت: ای مرد! اگر تو علم کلام میدانی پس بیا تا با یکدیگر درباره علم کلام تکلم کنیم، اگر تو حجت و دلیل خود را ثابت کردی ما تابع تو خواهیم شد. و اگر از علم کلام بهرهای نداری ما با تو حرفی نداریم و اگر تو از یاران جعفر بن محمد به شماری میروی آن حضرت با ما بدین نحو رفتار نمیکند و نظیر تو با ما مجادله نمینماید.
امام صادق بیشتر از این قبیل سخنانی که تو از ما شنیدهای شنیده و هیچ گونه فحشی بما نداده است و جواب ما را بخشونت و تندی نداده است. جعفر بن محمد مردی است با حلم، باوقار، صاحب عقل، استوار و ثابت که به زودی عصبانی نمیشود، از طریق سازش و مدار! خارج نمیگردد، غضب، او را خشمناک نمیکند.
جعفر بن محمد سخنان ما را میشنود. به تمام دلیل و برهانهای ما گوش میدهد، تا ما آنچه که میدانیم بگوییم. هر حجت و دلیلی که داریم بیاوریم. به قدری آن بزرگوار صبر میکند و به سخنان ما گوش میدهد که ما گمان میکنیم بر آن حضرت غالب شدیم و حجت او را قطع نمودیم.
پس ازاینکه کاملا کلام مارا گوش داد شروع میکند به سخن گفتن وحجت دلیل مارا به یک جمله کوتاه و مختصری باطل میکند با صدای آهستهای مارا ملزم وتابع حجت خود مینماید،عذری ازبرای ما باقی نمیگذارد، کاری میکند که مادر جواب آن بزرگوار عاجز میشویم.اگر تو ازیاران جعفر بن محمد هستی پس مثل آن حضرت باماسخن بگو!!
محدث قمیدر کتاب منتهی الآمال مینگارد. از سفیان ثوری روایت شده است که گفت: یک روز من به حضور حضرت امام جعفر صادق رسیدم و آن بزرگوار را متغیر و دگرگون دیدم، سبب نگرانی را از آن حضرت پرسیدم؟ فرمود: من اهل منزل خود را نهی کرده بودم از اینکه بالای بام خانه روند. اکنون که داخل خانه میشدم دیدم یکی از کنیزان که یکی از فرزندان مرا پرورش میدهد کودک مرا در بغل دارد و بالای نردبان است. همین که نظرش به من افتاد متحیر ودچار لرزده شد و طفل من از دستش بر زمین افتاد و جان سپرد.
تغییر رنگ من از لحاظ مردن آن کودک نیست. بلکه من از این جهت ناراحتم که آن کنیزک از من خائف و ترسان شده. امام صادق با اینکه آن کنیز باعث کشتن فرزندش شده بود به وی فرمود: ترسان و خائف مباش که من تو را در راه خدا آزاد کردم!!
در کتاب مشکات الانوار مینویسد: مردی به حضور امام جعفر صادق مشرف شد و گفت: فلان پسر عمویت نام تو را برد و درباره ناسزا گفتن و بدگویی به تو چنین فرو نگذاشت! راوی میگوید: امام صادق کنیز خود را خواست و دستور داد تا برایش آب وضو حاضر کرد، حضرت صادق وضو گرفت و مشغول نماز شد.
من با خود میگفتم: لابد امام صادق در حق آن شخص نفرین خواهد کرد؟اما بر خلاف فرض من موقعی که امام صادق از نماز فراغت یافت دعا کرد و گفت: پروردگارا! من آن شخصی که مرا بدگویی کرده بخشیدم.
پس تو که وجود و کرمت از من بیشتر است نیز او را ببخش. او را برای این عمل که انجام داده مؤآخذه منمای و کیفر مکن. آنگاه امام صادق تضرع و زاری مینمود و برای آن شخص دعا میکرد و من از این بزرگواری آن برگزیده خدا تعجب میکرد!!
ثقه الاسلام کلینی در کتاب کافی از ابوعمر و شیبانی روایت میکند که گفت:حضرت امام جعفر صادق را دیدم که بیلی بدست گرفته، پیراهن غلیظ و ضخیمیپوشیده و در بستان خود مشغول کار بود، عرق از پشت مبارکش فرو میریخت، راوی میگوید: من به امام صادق گفتم: فدایت شوم بیل را به من بده تا شما را اعانت کنم؟ فرمود: من دوست دارم که مرد در مقابل حرارت آفتاب درباره طلب معیشت رنج ببرد!!
۱۳- علت شهادت
در کتاب جنات الخلود مینگارد: علت شهادت حضرت صادق آل محمد همان زهری بوده که منصور خلیفه در میان مجلسی به وسیله طعام یا بواسطه انگور بخورد حضرت صادق داد. منصور چندین مرتبه امام جعفر صادق را مسموم کرد و آن بزرگوار در همه دفعه شفا یافت ولی برای آخرین مرتبه که آن برگزیده خدا را مسموم نمود درد دلی دچار آن حضرت گردید و باعث شهید شدن آن امام مظلوم شد.
عمربن یزید میگوید: من در اولین مرض و مسمومیت حضرت صادق که به حضور آن بزرگوار مشرف شدم و دیدم مرض آن حضرت خیلی شدید است ترسیدم که از دنیا رحلت نماید. من با خود گفتم: چه خوب است که از آن حضرت تحقیق نمایم که امام بعد از آن بزرگوار چه کسی خواهد بود؟ ناگاه آن حضرت به علم امامت مقصود مرا دریافت و فرمود: از طرف این بیماری مرا با کی نخواهد بود و بعد از آن شفا یافت.
پس از چند مدت بود که حضرت صادق را نیز مسموم کردند وقتی که من به حضور آن برگزیده خدا رفتم دیدم صورت مبارک خودرا به دیوار وپشت مقدس را به جانب در قرار داده چون داخل شدم فرمود: پای مرا به جانب قبله بکش!من اطاعت کردم آنگاه درنظر گرفتم از حضرت صادق راجع به امام بعد ازآن برگزیده خدا پرسش نمایم؟ ناگاه آن حضرت منظور مرا به اعجاز امامت دریافت و فرمود: اکنون جواب تو را نخواهم گفت: بعد از این خواهی دانست.
۱۴- جریان شهادت
در کتاب مشکات الانوار مینگارد: در آن بیماری که حضرت صادق آل محمد از دنیا رفت بعضی از یارانش به حضور آن حضرت مشرف گردید. پس از تشرف دید امام صادق به قدری ضعیف و لاغر شده که گویا،: غیر از سر مبارکش چیزی از بدن نازنینش باقی نمانده!! آن شخص از دیدن ضعف و ناتوانی آن حضرت گریان شد. امام به وی فرمود:چرا گریان شدی؟!گفت:چگونه گریان نشوم درصورتی که شمارا بدین حال میبینم؟! فرمود: گریان مباش! زیرا هر چه دچار مؤمن شود خیر و صلاح او خواهد بود ولو اینکه اعضای او قطعه قطعه شود نیز بصلاح او است و اگر مالک مشرق و مغرب عالم هم گردد خیر و صلاح او میباشد.
شیخ طوسی از سالمه کنیز حضرت صادق روایت میکند که گفت: من در موقع احتضار امام جعفر صادق در حضور آن بزرگوار بودم که حالت غشی و اغماء عارض آن حضرت شد. موقعی که بهوش آمد فرمود: مبلغ هفتاد اشرفی به حسن بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب که افطس باشد بدهید و فلان مبلغ هم بفلان و فلان بدهید! من به آن برگزیده خدا گفتم:
به مردی که با کارد به تو حمله کرد و میخواست تو را بکشد بخشش و عطاء میکنی؟! در جوابم فرمود: میخواهی من از آن افرادی نباشم که خدای سبحان آنان را برای صله رحم کردن مدح نموده و در قرآن کریم راجع به ایشان فرمود: آن افرادی که میپیوندند به آنچه که خدا دستور داده و از خدای خود میترسند و از بدی حساب خوف دارند عاقبت و عافیت آن سرای از آن ایشان خواهد بود. بهشتهای دائمیاست که آنان و هر کس از پدران و زنان و فرزندانشان که صلاحیت داشته باشند داخل آنها خواهند شد و ملائکه از هر باب و دری بر آنان داخل میشوند و میگویند: برای آن صبر و شکیبائی که کردید سلام بر شما باد. چقدر سرای آخرت خوب و نیکو است آنگاه حضرت صادق متوجه سالمه شد و فرمود: خدای توانا بهشت را آفرید و آن را خوشبو نمود، بوی بهشت تا دو هزار سال راه میرسد ولی بشامه کسی که عاق والدین باشد یا قطع رحم کند نخواهد رسید!!
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینگارد: روایت شده: موقعی که وفات حضرت صادق آل محمد نزدیک شد فرزند خود حضرت موسی بن جعفر را خواست میراث های پیامبران و مقام امامت را به آن حضرت تسلیم نمود، در حضور شیعیان خصوصی خود امامت آن بزرگوار را ثابت کرد.
صدوق از ابوبصیر روایت میکند که گفت: من نزد ام حمیره که ام ولد یعنی کنیز زرخرید حضرت صادق بود رفتم که درباره فوت حضرت امام صادق تعزیت و تسلیت عرض کنم. آن مخدره گریان شد و من نیز جهت گریه وی گریان شدم. آن گاه آن مخدره به من گفت: ای ابو محمد!! اگر در موقع شهادت حضرت امام جعفر صادق میبودی چیز عجیب و غریبی مشاهده مینمودی، زیرا آن برگزیده خدا در موقع شهادت چشمان مبارک خود را گشود و فرمود: قوم و خویشان مرا نزد من حاضر کنید، ما قوم و خویشان آن حضرت را عموماً حاضر نمودیم، آنگاه آن بزرگوار متوجه آنان شد و فرمود: إن شفاعتنا لاتنال مستخفا بالصلوه یعنی شفاعت ما خانواده (محمد و آل محمد صلی الله علیهم اجمعین) به آن افرادی که در حق نماز استخاف کنند (یعنی نماز را سبک بشمارند و ارزشی برای آنان قائل نشوند) نخواهد رسید!![۳]
محدث قمیدر کتاب منتهی الآمال مینگارد: اهل خراسان نزد شخصی که او را ابوجعفر میگفتند جمع شدند و از او تقاضا کردند که اموال و استفتاء های آنان را به حضور حضرت صادق آل محمد ببرد.
ابوجعفر پس از اینکه تقاضای ایشان را پذیرفت اموال و نامههای آنان را گرفت و متوجه کوفه گردید. بعد از ورود به کوفه به زیارت قبر حضرت علی بن ابیطالب رفت. وقتی نزد قبر آن بزرگوار رسید شیخی را دید که در ناحیهای نشسته و جمعیت زیادی در اطرف وی حلقه زدهاند، همین که از زیارت فراغت یافت و متوجه آنان شد دید ایشان فقهای شیعیانند و از آن شیخ استفاده فقهی و علمیمینمایند.
من از گروه پرسیدم: این شیخ کیست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالی موقعی که من نزد آن جمعیت نشستم. ناگاه دیدم مرد اعرابی وارد شد و گفت: من از مدینه طیبه آمدهام و خبر فوت حضرت صادق آل محمد را آوردهام. ابوحمزه پس از شنیدن این خبر غم انگیز نعرهای زد و دستهای خود را بر زمین زد و از آن اعرابی پرسید: حضرت صادق چه کسی را وصی و جانشین خود قرار داد. اعرابی گفت: فرزندان خود که عبدالله و موسی باشند و منصور دوانیقی را وصی خویش نمود و…
ابوحمزه گفت: علت اینکه منصور را وصی خود قرار داده این است که تقیه کرده تا منصور وصی واقعی آن بزرگوار را که حضرت موسی بن جعفر است به قتل نرساند و علت اینکه فرزند کوچک و فرزند بزرگ خود را که موسی و عبدالله باشند وصی قرار داده این است که مردم بدانند عبدالله لائق مقام امامت نیست، زیرا اگر فرزند بزرگتر عیب و علتی در دین و بدن نداشته باشد واجب بود که او امام باشد. عبدالله افطح اولا (فیل پا) ثانیاً دینش ناقص، ثالثاً درباره احکام شریعت جاهل بود. چنانچه وی عیب و علتی نمیدانست حضرت صادق به او اکتفا میکرد. من بدین جهت دریافتم که موسی وصی و امام واقعی خواهد بود و ذکر ما بقی برای مصلحتی بوده است.
شیخ طوسی از ابو ایوب جوزی روایت میکند که گفت در یکی از شبها بود که منصور دوانیقی مرا احضار کرد. موقعی که نزد او رفتم دیدم بالای صندلی نشسته شمعی در مقابلش نهادهاند. نامهای در دست دارد و مشغول خواندن آن است وقتی من پس از ورود سلام کردم وی آن نامه را نزد من انداخت و گریان شد آنگاه به من گفت: این نامه محمد بن سلیمان است که در آن نوشته: حضرت صادق رحلت کرده، بعد از اینکه سه مرتبه آیه، انا الله وانا الیه راجعون را تلاوت کرد گفت: شخصی مثل جعفر در کجا پیدا خواهد شد؟! بعد از این جریان به من گفت: بنویس اگر حضرت صادق یک نفر شخص معلومی را وصی خویش قرار داده او را بخواند و گردن بزن!!
پس از پنج روز جواب نامه آمد که حضرت صادق پنج نفر را وصی خود قرار داده است، آن پنج نفر عبارتند از: ۱- خلیفه ۲- محمد بن سلیمان که والی مدینه بود ۳-عبدالله و ۴ – موسی که فرزندان خود آن برگزیده خدا بودند. ۵- حمیده مادر موسی. موقعی که منصور آن نامه را تلاوت کرد گفت: اینان را نمیتوان کشت!!
محمد بن یعقوب از حضرت موسی بن جعفر روایت میکند که فرمود: بدن پدر بزرگوار خود را بوسیله دو جامه سفید مصری که لباس احرام آن حضرت بودند یک پیراهنی که خود آن بزرگوار میپوشید.
یک برد (بضم باء و سکون راء) یعنی که آن را به مبلغ چهل دینار طلا خریده بود و اگر امروز میبود چهار صد (۴۰۰) دینار ارزش میداشت کفن کردم. نیز روایت میکند که حضرت موسی بن جعفر پس از فوت حضرت صادق دستور داده بود که هر شب در آن حجرهای که پدر بزرگوارش رحلت کرده بود چراغ روشن کنند..
۱۵- تاریخ شهادت حضرت صادق آل محمد:
روز شهادت آن حضرت شنبه، به قولی روز دوشنبه، روز بیست و پنجم ماه شوال به قولی روز بیست و پنجم ماه رجب.
در سال صد و چهل و هشت هجری و در قبرستان بقیع دفن شد. عمرآن حضرت شصت و پنج سال، به قولی شصت و هشت سال بود و مدت امامت، سی و سه سال، به قولی سی و چهار سال. قاتل آن حضرت منصور دوانیقی. علت وفات،زهری بوده که در طعام یا انگور ریخته بودند. مسعودی مینگارد: حضرت صادق آل محمد را در بقیع مدینه نزد پدر و وجد بزرگوارش به خاک سپردند
فضائل حضرت امام جعفر الصادق :
آن حضرت والا منقبت افضل و اکمل اولاد پدر خویش و خلیفه و وصی آن حضرت بود. طالبین از محضر برکات اثرش به اخذ و نقل علوم میپرداختند و از نقاط دور دست به حضور فیوضات موفورش میشتافتند. آوازه علمش در بلاد اسلام پیچید و ائمه کبار از وی روایت مینمودند همچون یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک و سفیان ثوری، و سفیان عُیَینهَ، و ابی حنیفه، و شعبه، و ایوب سخثیاتی.[۴]
ولادت مبارکه آن حضرت به سال هشتاد در مدینه منوره [۵]و مادر مقدسهاش چنان که گفتیم ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابیبکر و همسر قاسم اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی بکر بود رضی الله عنهم. از این رو میفرمود: دوبار از اولاد صدیقم. [۶]آن حضرت ششمین امام است از ائمه اهل بیت. القاب او صادق و فاضل و طاهر است که به صادق شهرت یافت. [۷]معتدل قامت بود و اسمر گونه، شاعریش با سید حمیری و شغل دربانیش را مفضل بن عمر به عهده داشت. [۸]
هنگامیکه منصور عباسی به حج رفت مُفتنی (فتنه گر) نزد وی از امام صادق سعایت کرد که مردم عراق جعفر را به امامت پذیرفتهاند و زکوه اموال خود را به او تحویل میدهند و از سلطنت تو سرپیچی میکند، پس از این چند لحمه جر و بحث حق سبحانه و تعالی شر او را از حضرت امام صادق دفع فرمود، و گفت: ای ابا عبدالله بالا بیا نزد من، سپس منصور امام جعفر صادق را گفت: ای ابا عبدالله فلان مرا خبر داد از آنچه تو را گفتم. امام فرمود: یا امیرالمؤمنین او را حاضر کن تا با من بر این سخن رو به رو شود. مرد مفتن را حاضر کردند منصور او را گفت: آیا راست است آنچه تو از جعفر نزد من گفتی؟ گفت: آری راست است یا امیرالمؤمنین. منصور گفت: درباره او قسم بخور. مرد مفتن شروع کرد «والله العظیم الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده الواحد الاحد» و داشت صفات خدای عزوجل را بر میشمرد. امام صادق فرمود: یا امیرالمؤمنین بدان چه من قسمش خواهم داد قسم بخورد. منصور گفت: هر نوع که خواهی او را قسم بده. امام صادق فرمود: بگو از حول و قوه خدا بری باشم.جعفر چنان و چنین کرد و چنان و چنین گفت: مرد مفتن از اتیان بدین قسم خودداری میکرد، منصور با خشم در وی نگریست و آن مرد قسم خورد، پیش از آن که پا بر زمین نهد بیفتاد و بر جای بمرد، منصور دستور داد پای او ر پیش از آن که پا بر زمین نهد بیفتاد و بر جای بمرد، منصور دستور داد پای او را گرفتند و بیرون کشیدند، منصور با کمال ادب و نوازش از حضرت امام صادق عذرها خواست و بدست خود با عطر و غالیه سر و محاسن مبارکاش را تعطیر نمود و بر دست ربیع خلعت و تشریف فاخر و گرانبها فرستاد. [۹]
ربیع به حضور حضرت امام صادق عرض کرد: یا اباعبدالله حرکت لبهای مبارک شما را میدیدم که با هر حرکتی خشم منصور فرو مینشست بچه چیز لب مبارک حرکت میکرد؟ فرمود: بدعآء جدّم حسین، ربیع عرض کرد: آن کدام است؟ فرمود: «اللهم یا عدتی عند شدتی، و یا غوثی عند کربتی ، احرسنی بعینک التی لا تنام و اکنفنی برکنک الذی لا یرام ، و ارحمنی بقدرتک علی فلا اهلک و انت رجائی . اللهم انک اکبر و اجل و اقدر مما اخاف و احذر ، اللهم بک ادرا فی نحره ، و استعیذ من شره انک على کل شیء قدیر»
ربیع گفت: هرگاه شدتی برای من پیش آمد و این دعا را خواندم و حق سبحانه و تعالی مرا از آن شدت فرج بخشید. ربیع گفت: به حضرت امام صادق عرض کردم: منع فرمودی که منصور مرد مفتن را بقسمیکه خود مرد، پیش گرفته بود قسم دهد و مطابق قسم خودتان او را قسم دادی و فی الوقت گرفتار گشت، سر این چه بود؟ فرمود: زیرا در قسم او توحید و تمجید و تنزیه خدای عزوجل بود. گفتم حلم حق تعالی باعث تأخیر عقوبتش میشود و من دوست داشتم که زودتر دچار عقوبت گردد، این بود او را بدانچه شنیدی قسم دادم.۶۴
و نظیر این حکایت برای یحیی بن عبدالله المحضر بن الحسن المثنی بن الحسن السبط پیش آمد. و آن چنان بود که مردی زبیری از وی نزد هارون الرشید سعایت نمود، یحیی میخواست که او قسم بخورد و زبیری خودداری میکرد، هارون او را تهدید نمود، و یحیی او را بدانسان که گفتیم قسم داد، هنوز قسم را تمام نکرده بود بر پهلوی افتاد و بمرد، پای او را گرفتند و بیرونش کشیدند هارون، یحیی را از سر این قسم بپرسید،یحیی رضی الله عنه گفت: تمجید خدای عزوجل در قسم مانع تعجیل در عقوبت است. [۱۰]
مسعودی در کتاب مروج الذهب این سرگذشت را از موسی الجون نقل میکند، مسعودی گوید: فضل بن الربیع گفت: عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن الزبیر نزد من آمد و گفت: موسی بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی از من برای خود بیعت خواست، هارون الرشید هر دو را نزد خود خواند، زبیری موسی را گفت:کوشیدی و بر ما فتنه انگیختی که دولت ما را بر هم بزنی، موسی رضی الله عنه در او نگریست و گفت: تو کیستی؟ خنده بر هارون زود آور شد و خود را بدیدن در سقف خانه مشغول داشت که خنده او را ندانند. آنگاه موسی رضی الله عنه گفت: یا امیرالمؤمنین این را که میبینی قسم به خدا، با برادر من محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی در خروج بر جدت منصور کوشا بود، و همین بود که در شعری طولانی میگفت:
قوموا بیعتکم تنهض بطاعتنا |
ان الخلافه فیکم یا بنی حسن |
ای امیرالمؤمنین بدگوئی این مرد نظر بکینه توزی با ما جماعت اهل بیت است، هرجا بو برد کسی دشمن ما است با او یار و همدم است.
این مرد آنچه میگوید نادرست است من او را قسم میدهم اگر قسم خورد که من این را گفتهام خونم امیرالمؤمنین را حلال باد. هارون گفت: ای عبدالله برای او قسم بخور. چون موسی رضی الله عنه خواست او را قسم دهد امتناع نمود و از اتیان به قسم خودداری کرد.
فضل بن الربیع او را گفت: چرا امتناع میورزی تو لحمهیی پیش زعمر میبردی آنچه را گفتی او تو را گفته بوده است؟ عبدالله گفت: برای او قسم میخورم. موسی رضی الله عنه او را گفت بگو: بحول و قوهیی جز حول و قوه خدا گردن نهاده باشم به سوی حول و قوه خود اگر آنچه از من بازگفتی حق و راست نباشد زبیری بدان نحو قسم خورد.
موسی رضی الله عنه گفت: الله اکبر حدیث کرد مرا پدرم از جدّم، از پدرش از جدش علی از رسول الله که فرمود: قسم نخورد کسی به این قسم به دروغ مگر آنکه خدای عزوجل در عقوبتش تعجیل فرماید قبل از سه روز، قسم به خدای دروغ نگفتهام و دروغ نگفتم، و اینک من یا امیرالمؤمنین در دست و قبضه شما میباشم مرا به موکلی بسپار اگر سه روز سپری شد و حادثهیی بر عبدالله بن مصعب نگذشت خونم، امیرالمؤمنین را حلال باد. هارون فضل بن الربیع را گفت: دست موسی را بگیر و نزد تو باشد تا در کار وی مینگرم.
فضل بن الربیع گفت: قسم به خدای هنوز نماز عصر این روز را نگذارده بودم صدای شیون را از خانه مصعب بن عبدالله شنیدم، کسی برای خبر او فرستادم معلوم شد به جذام مبتلا گردیده بود و آماس آورده بود و رنگش سیاه گشته. پی او رفتم به خدا نزدیک بود او را نشناسم،
زیرا به شکل زقی بزرگ در آمده بود و همچون زغال سیاه، نزد هارون برگشتم و خبر عبدالله را به او گفتم: هنوز سخن من تمام نشده بود خبر مرگش رسید. من برای کار او بیرون رفتم نماز او را به جای آوردم، چون او را در قبر گذاشتند از بس که ماسیده بود در آن جای نمیگرفت تا بشکافت و بوئی بسیار ناخوش از وی بمشام میرسید.
در راه بارهای خار بن دیدم. گفتم: تختههای چوب ساج آوردند. تختههای چوب ساج را در اطراف قبر نهادند و آن را با خار بن پوشانیده خاک روی خار بن ریختند فضل گوید: سپس نزد هارون برگشتم و جریان را برایش گفتم، در حیرت و تعجب بسیار بمانده بود. مرا امر کرد بآزادی موسی بن عبدالله رضی الله عنهما و گفت هزار دینار به او تقدیم کن. و از آن پس هارون، موسی را نزد خود خواند و او را گفت: چرا از قسم معمول بین مردم عدول کردی؟موسی رضی الله عنه گفت: زیرا ما روایت داریم از جدّمان علی که فرمود: هر کس قسم به دروغ بخورد و خدای عزوجل را در آن تمجید کند حق تعالی از تعجیل در عذاب او حیا میفرماید. و هر کس قسم بدروغ خورد و در آن با حول و قوه حق تعالی به نزاع برخیزد حق سبحانه در عقوبت او تعجیل خواهد فرمود: قبل از سه روز.[۱۱]
بازگشت به مناقب امام صادق: و از مکاشفات حضرت امام صادق اینکه پسر عمش عبدالله محض شیخ بنی هاشم و او پدر محمد ملقّب بنفس زکیّه بود در آخر دولت بنی امیه و ضعف آنان، بنی هاشم برای محمد و برادرش بیعت خواستند و خدمت امام صادق فرستاد که با آنها بیعت کند. امام از بیعت آنها امتناع فرمود، تهمت زدند که به آنها حسد میبرد. فرمود: قسم به خدا نه به من میرسد و نه به آنها بصاحب قبای زرد میرسد. طفل و جوانشان با خلافت بازی میکنند، آن روز منصور حاضر بود و قبائی زرد به تن داشت. پیوسته سخن امام صادق بر وی کارگر بود تا به سلطنت رسیدند. [۱۲]
و امام باقر بر امام صادق در این باره سابق بود، زیرا امام باقر، منصور را بخلافت جهان شرقاً و غرباً خبر داد، و مدت خلافت آنها را تعیین فرمود: منصور آن حضرت را گفت خلافت ما قبل از خلافت شما خواهد بود؟ فرمود: آری، گفت یکی از اولاد من به خلافت خواهد رسید؟ فرمود: آری گفت:مدت بنی امیه طولانیتر یا مدت ما، فرمود: مدت شما، و با خلافت، اطفالتان بازی کنند چنانکه با توپ،
امام صادق فرمود: این بود آنچه پدرم بدان با من عهد بست. چون خلافت روی زمین منصور را مسلم شد از قول امام باقر تعجب میکرد. [۱۳]
داود بن علی بن عباس، معلی بن حسین مولای حضرت امام صادق را بکشت و اموال او را ببرد. چون این خبر با آن حضرت رسید به خانه خود رفت آن شب را در نماز بایستاد تا سحر، و چون هنگام سحر رسید مناجات شروع فرمود که: یا ذا القوه القویه یا ذا الجلال الشدید یا ذا العزه التی خلقک لها ذلیل اکفنا هذه الطاغیه و انتقم لنا منهم.
بسی نبرد تا صدای مردم بلند شد و گفتند داود بن علی به مرگ فجائی بمرد[۱۴] و چون قول حکم بن عباس کلبی را درباره عمش زید به این مضمون شنید:
صلبنا لکم زیداً علی جذع نخله |
ولم نرمهدیا علی الجذع یصلب |