شیعیان مدفون در بقیع۲
شیعیان مدفون در بقیع۱
شیعیان مدفون در بقیع۳
شیعیان مدفون در بقیع۴
سعد بن معاذ از اصحاب پیامبر و از انصار است. به پیامبر ایمان کامل آورد. مردی رشید و تنومند وزیبا صورت بود. در جنگها همگام با پیامبر شرکت داشت. در ماجرای جنگ خندق حاضر بود. تیری از جانب سپاه دشمن به او اصابت کرد و بر زمین افتاد، به شهادت رسید. در هنگام شهادت ۳۵ سال داشت. پیامبر خدا فرمان داد بدن ایشان را به مدینه آورده، در بقیع دفن کردند. «فصلی علیه رسول الله و دفن بالبقیع».[۱] «پیامبر بر او نماز خواند و در بقیع مدفون گردید.»
معطر بودن قبر سعد
روایاتی چند وارد شده که مسلمانان هنگامی که به دستور پیامبر جایگاه قبرش را حفر میکردند، بوی خوش عطر از آن به مشام حفر کنندگان میرسید و آنان از بوی خوش آن سرمست با ده معنا و معنویت شدند.
«روی ابن سعد عن أبی سعید، قال: کنت أنا ممن حفره لسعد قبره بالبقیع: فکان یفوح علینا من المسک کلما حفرنا قتره من تراب، حتی انتهینا ألی اللحد».[۲] « ابن سعد از ابی سعید روایت کرده. گفت: من جزو کسانی بودم که برای سعد قبر میکندیم. هنگام حفر، بوی بسیار خوشی به ما میرسید و هر چه میکندیم. این بوی همچنان میرسید تا به نهایت حفر لحد رسیدیم.»
اهمیت وجودی سعد
سعد بن معاذ، به راهنمایی مصعب بن عمیر، راه و شیوه مسلمانی را بر گزید. او توانست در مدتی کوتاه، طایفه خود را به اسلام مؤمن سازد و خود با ایمان پرشور، از صحابه بزرگ پیامبر محسوب میشد و موقعیتی معنوی و خاص در میان اصحاب یافت. در بدر، پیشاپیش قبیله اوس بود. در نبرد بدر، دو پرچم وجود داشت؛ پرچم مهاجران و مکیان، که در دست علی بن ابیطالب بود و پرچم انصاریان و اهل مدینه، که سعد بن معاذ آن را در دست داشت. سعد بن معاذ و طایفه بن عبدالأشهل، در واقعه احد شرکت داشتند و هم او بود که نماینده پیامبر در مذاکره با بنو قریظه بود و حکمیت از جانب آن حضرت را داشت.
سمهودی در وفاءالوفا مینویسد:«به مناسبت مرگ سعد بن معاذ، عرش تکان خورد. [۳]با توجه به همین اهمیت وجود بود که پیامبر در بقیع، هنگام دفن سعد بن معاذ سه بار تسبیح گفت. بقیع به تموج در آمد، چهره پیامبر اندک تغییری یافت که همه پرسیدند: ای فرستاده خدا، از چه رو رنگتان تغییر یافت؟ فرمود: قبر بر سعد سخت گرفت، اما او رهایی یافت. «و رسول الله واقف علی قدمیه فلما وضع فی قبره، تغییر وجه رسول الله و سبح ثلاثاً فسبح المسلمون ثلاثاً حتی ارتج البقیع، ثم کبر رسول الله ثلاثاً و کبر اصحابه ثلاثاً حتی ارتج البقیع بتکبیره، فقیل یا رسول الله رأینا بوجهک تغیراً و سبحت ثلاثاً، قال تضایق علی صاحبکم قبره. و ثم فرج الله عنه.».[۴]
«پیامبر خدا روی دو پای مبارک ایستاده بودند و چون سعد در قبر نهاده شد، رنگ چهرهاش تغییری یافت. سه بار سبحان الله گفتند. مسلمانان هم سه بار تسبیح گفتند. بقیع به هیجان آمد. پیامبر خدا بار دیگر سه بار تکبیر گفتند و اصحاب هم گفتند. بقیع باز هم به حرکت و تموج در آمد. پرسیدند: ای فرستاده خدا ، چرا چهره شما تغییر یافت و تسبیح فرمودید؟ فرمود: قبر بر سعد سخت گرفت اما او را وانهاد و آسان شد.» البته روایت شده که علت این فشار بر سعد، اخلاق تندی بود که باخانوادهاش داشت! خداوند همه ما را از فشار و سختیهای قبر در امان دارد! إن شاء الله.
۶- مقداد بن اسود
ابو سعید مقداد بن اسود، با نام کامل مقداد بن عمرو بن ثعلبه بن مالک بن ربیعه بن عامر بن مطرود البهرانی الکندی، از صحابه بزرگوار پیامبر اسلام است. او از حضرموت به مکه آمد و از نخستین گرویدگان به پیامبر بزرگوار اسلام و از کسانی است که تا پایان عمر شریفش، بر ایمان خود استوار ماند. پس از رحلت پیامبر در کنار علی بود و جزو شیعیان و پیروان آن حضرت شمرده میشد. مقداد، در رخداد خلافت، در جلسهای، بیان بلند و استواری دارد که به بخشی از آن اشاره میکنیم:
«ما رَأَیتُ مِثلَ مَا أَوذِی بِهِ أهلِ هَذَالبَیتِ بَعدَ نَبِیهُم، وَ إِنِّی لأَعجَبُ مِن قُرَیشٍ تَرَکُوا رَجُلاً ما کانَ أَعلَمُ مِنهُ وَلاَ أَقضَی مِنهُ بِالعَدلِ».[۵]
من اهل بیتی، مانند اهل بیت پیامبر را ندیدم که پس از رحلت آن حضرت، این اندازه مورد آزار و اذیت قرار گرفته باشد. من در شگفتم از قریش، آنان مردی را رها کردند که داناتر و عادلتر از او وجود ندارد. در همین جلسه، عبدالرحمان بن عوف، به مقداد نهیبی میزند و میخواهد او را از ا دامه گفتارش مانع شود که مقداد با صدای بلند میگوید: «إنِّی أُحبَهُم لِحُبَّ رسول الله إیاهم و إنّ الحق فیهم و معهم یا عَبدالرحمن و إنّی لأَعجَبُ مِن قُریش إنَّما تَطَاولوا، و الله لو اجد عَلَی قریش أنصاراً لقاتلهم کقتال آباءهم».[۶]
« من به آنان عشق میورزم؛ چنانکه پیامبر خدا به آنان عشق میورزید و به خاطر این که حق در میان آنها وبا آنها است، ای عبدالرحمان، من از قریش در شگفتم که در حق آنان دستبرد زدند. به خدا سوگند اگر یاوری داشتم که با قریش بجنگم، با آنان میجنگیدم؛ چنانکه با پدرانشان جنگیدم.
در روز غدیر
بعد از رویداد غدیر و نصب علی به امارت مسلمانان، به وسیله پیامبر ، آن حضرت به گروهی که نامشان را بردند، فرمان دادند: برخیزند و بر علی، به خاطر امیریاش بر مسلمانان تبریک بگویند و مقداد جزو آنان بود. آنان از جای برخاسته، بر علی سلام دادند و بیعت کردند. مقداد در آن روز با علی بیعت کرد و تا آخر عمرش بر این بیعت استوار ماند و پیمان را نشکست علی خود، ماجرا را این گونه توضیح میدهند: «فقال النبی : قُم یا سلمان، قم یا مقداد، قم یا جندب ، قم یا عمار…فبایعوا لأخی علی و سلمواعلیه بامره المؤمنین،فقاموا باجمعهم فبایعوا لی و سلموا علی بإمرَه المؤمنین».[۷]
پیامبر فرمود: به پا خیزید سلمان، مقداد، جندب و عمار!… با علی، برادرم بیعت کنید و بر او به عنوان امیرمؤمنان سلام کنید. آنان همگی برخاستند و بر من، به عنوان «امیرالمؤمنان» سلام کردند.
دفاع مقداد از حق علی
حضرت علی در امر خلافت، مدافعان اندکی مانند سلمان، مقداد و ابوذر را داشت. پس از ماجرای ثقیفه، در هر جمعی که یاران علی حضور داشتند، از آن حضرت دفاع میکردند؛ چنانکه سلیم بن قیس هلالی گوید: «فَقَامَ المِقدادُ فَقَالَ یا عَلِی بِما تأمُرُ وَاللهِ إن أَمَرتَنِی لِأَضرِبَنَّ بِسَیفِی وَإِن أمَرتَنی کَفَفتُ فَقَالَ عَلِی کُفَّ یا مِقدادُ و اذکُر عَهدَ رَسولِ اللهِ وَمَا أوصَاکَ بِهِ».[۸]مقداد برخاست، پس گفت: ای علی، به چه چیز فرمان میدهی، به خدا سوگند اگر مرا مأمور کنی گردنشان را میزنم و اگر بگویی دست نگه دار، دست نگه می دارم، علی فرمود: دست نگهدار ای مقداد و یاد کن عهد پیامبر را که برای چنین روزی فرمان به صبر داد.
حضرت هنگام گذر از راهی، دید که مقداد در سایه دیورای نشسته و چشمانش به کاسه سر کرفته است. پرسید: ای مقداد، چرا وسط ظهر در این جا نشستهای؟ مقداد گفت: ای ابالحسن، به تو میگویم آنچه را که عبدصالح به خدا گفت: که ای خدا، من به لقمهی نان محتاجم. حضرت پرسید: مقداد!از چه زمانی غذا نخوردهای؟ مقداد گفت: چهار روز است. حضرت فرمود: ما سه روز است که غذا نخوریدهایم و تو چهار روز! پس آن دینار را به مقداد داده فرمودند: تو به این پول سزاوارتری. مقداد در حالی که روزگار به عسرت و سختی میگذارند، همواره صابر، شکور و سپاسگزار بود؛ «و کان المقداد بن اسود، صبوراً قوّاماً شکوراً».[۹]
صبر و بردباری به حدی بود که سلمان با آن عظمت و مکانت، به پایش نمیرسید. ابوبصیر از امام صادق نقل کرده پیامبر خطاب به سلمان فرمود: «یا سلمان، لو عرض علمک علی المقداد لکفر، یا مقداد لو عرض صبرک علی سلمان لکفر.».[۱۰] «ای سلمان، اگر علم تو به مقداد عرضه شود، کافر میشود. ای مقداد اگر صبر تو هم بر سلمان عرضه شود، کافر میگردد.»
بهشت، مشتاق مقداد
مقداد، به جهت عظمت و والایی شأنی که داشته، جزو چهار نفری است که بهشت مشتاق دیدار آنها است.
«عَن عَمرو بن سَعیدِ المَدائنِّی، عن عِیسی بنِحمزَه قالَ: قُلتُ لأَبی عبدِاللهِ الحَدیثُ الَّذی جاءَ فی الأَربَعَهِ، قالَ: وَ ما هوُ؟ قُلتُ: الأربعه الَّتی اشتَاقَت إلیهِم الجَنَّه قالَ: نَعمَمِنهُم سَلمَان و أبوذَرِّ و المِقدادُ وَعمَّارٌ».[۱۱]
«عمرو بن سعید مدائنی نقل کرده از قول عیسی بن حمزه که گفت: از امام صادق درباره آن چهار نفر پرسیدم، حضرت فرمود: کدام چهار نفر؟ گفتم چهار نفری که بهشت مشتاق آن است؟ فرمود: آنها سلمان، ابوذر، مقداد و عمار هستند.». مقداد، در ماجرای دفن شبانه زهرا ÷ در کنار علی حضور داشت و هرگز روی خوش به مخالفان علی نشان نداد.
مدفون در بقیع
مقداد، در سال ۳۳ هجرت، در منطقه جرف، سه فرسنگ بیرون مدینه، از دنیا رفت.«فَحُمِلَ عَلَی رِقَابِ الرِّجالِ و کانَیومَ مَاتَ ابن سَبعینَ سَنَه، و صَلَّی عَلیهِ عُثمان بن عفان، و دُفِنَ بِالبَقیع».[۱۲]
«مردان مسلمان او را بر دوش خود حمل نموده، به مدینه آوردند. روزی که از دنیا رفت، هفتاد سال داشت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.
ابوعبدالرحمان، عبدالله بن مسعود، از اصحاب گرامی و مشهور پیامبر خدا است. او از صاحبان مصاحف و مفسران بزرگ قرآن مجید بود. در مکه متولد شد و در کودکی به چوپانی گوسفندان عقبه ابن ابی معیط اشتغال داشت و تا دوره جوانی به همین کار، برای عقبه ادامه داد.
اولین دیدار، رخداد یک معجزه
محدثان نقل کردهاند که او در آغاز بعثت براثر معجزهای که از پیامبر دید، اسلام آورد و به صف مسلمانان وارد شد. شریف مرتضی، در «رسائل المرتضی» چنین آورده است: «ابوعبدالرحمن، عبدالله بن مسعود بن غافل الهذلی حلیف بنی زهره، و کان إسلامه قدیماً و کان سببه أنّه کان یرعی غنماً فمر به الرسول و أخذ شاه حائلاً من تلک الغنم، فدرت به لبناً غزیراً فلمّا رأی هذه من الرسول اسلم به».[۱۳]
«ابوعبدالرحمان، عبدالله بن مسعود بن غافل هذلی، هم پیمان بنی زهره و از مسلمانان نخستین بود و انگیزه مسلمان شدنش آن بود که روزی هنگام چراندن گوسفندان، پیامبر خدا از نزدیکش میگذشتند که گوسفندی را گرفته، بر پستانهایش که نداشت دست زدند و آن پر از شیر شد و شیری گوارا داد. عبدالله بن مسعود وقتی، این عمل اعجاز را از آن حضرت دید، ایمان آورد و مسلمان شد.» او از نخستین مسلمانانی بود که به پیامبر ایمان آورد. بلاذی گوید: «هو سادس سته دخلوا فی الإسلام، و قد هاجر هجره الحبشه و هجره المدینه، و شهد بدراً و المشاهد مع الرسول .».[۱۴] «او ششمین نفری است که مسلمان شد و به حبشه و سپس به مدینه هجرت کرد. در جنگ بدر حضور یافت و در دیگر معرکهها همگام با پیامبر بود. »
عبدالله بن مسعود، شاهکارهای او در جنگ بدر آن بود که سر ابوجهل را با شمشیر خود از تنش جدا کرد. عبدالله از شخصیتهای نامآوری است که هم شیعیان، به دلیل قرابتش با پیامبر و اعتقاد وافرش به علی و هم اهل سنت، به دلیل منزلتش در نزد پیامبر و صحابه، به او فراوان احترام مینهند و شخصیتش را ممتاز میدانند.
نخستین کسی که قرآن را با صدای بلند خواند
عبدالله بن مسعود، نخستین کسی است که قرآن را با صدای بلند خوانده است و قرائتی بسیار شیوا و رسا و آمیخته با لحنی زیبا داشته است. نقل است که روزی اصحاب رسول خدا در مسجد الحرام، کنار کعبه اجتماع داشتند، که آنان چنین گفتند: «و اللهِ مَا سَمِعَت قُرَیشٌ هذا القرآنَ یجهَرُ لَها بِهِ قَطَ، فَمَن رَجُلٌ یسمِعُهُم؟ فَقَالَ عبدُ اللهِ بنُ مَسعودٍ: أَنَا، قَالُوا: إنّا نَخشاهُم عَلَیک، إِنَّما نُریدُ رَجُلاً لَهُ عَشِیرَهٌ یمنَعُهُم مِن القَومِ إن أَرادُوهُ، قَالَ: دَعُونی فَإنّ الله سَیمنَعُنی. قالَ: فَغَدا ابنُ مَسعُودٍ حَتّی أَتَی المَقامَ فِی الضَحَی، راَفِعاً صَوتَهُ بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم، الرَّحمن عَلمَ القُرآنَ، خَلَقَ الإنسانَ، عَلمَّهُ البَیان…».[۱۵]«به خدا سوگند قریش هرگز قرآنی را که بر پیامبر نازل شده، نشنیدهاند. آیا فردی هست که قرآن را به گوش قریش برساند؟ عبدالله مسعود گفت: من قرآن را با صدای بلند میخوانم تا قریش بشنوند، اصحاب گفتند: مردی بخواند که قبیله و عشیرهای داشته باشد که اگر قریش خواستند به او آزاری برسانند، قبیلهاش را از او دفاع کنند. گفت: رهایم کنید، که خداوند شر آنها را از من باز خواهد داشت.
سپس شروع کرد و آیات سوره رحمان را با صدای بلند تلاوت کرد. مورخان آوردهاند که قریش، در شگفت شدند که این چه صدایی و چه کلماتی است؟ و به این جهت، او را کتک میزدند و ناسزایش میگفتند.
حافظ قرآن
عبدالله بن مسعود، حافظ قرآن بود و همه قرآن را از آغاز تا پایان از حفظ داشت و در مواقف بسیاری، پیامبر به او میفرمود قرآن را از بر بخواند و او استقبال میکرد و قرآن را در نزد پیامبر تلاوت میکرد.
نزدیکیاش به پیامبر
چنان قرابتی به پیامبر داشت که او را «صاحب السفل لرسول الله» میدانستند؛ یعنی کسی که افتخار میکردکفشهای پیامبر را به دست گیرد، زیرا هنگامی که پیامبر به مسجد یا محفلی وارد میشد، کفشهای خود را که در میآورد، عبدالله بن مسعود، کفشهای پیامبر را به دست میگرفت و به این کار خود میبالید.
دیدگاه علی درباره ابن مسعود
مورخان آوردهاند که گروهی از صحابه در نزد علی حاضر بودند. «فقالوا له: یا أمیر المؤمنین، ما رأینا رجلاً کان أحسن خلقاً و لاأرفق تعلیماً، و لا أحسن مجالسه، و لا أشد ورعاً من عبدالله بن مسعود… قال: اللهم إنی أشهدک. اللهم إنی أقول مثل ما قالوا، أو أفضل.. لقد قرأ القرآن فأحل حلاله و حرّم حرامه. فقیه فی الدین، عالم بالسنه.».[۱۶]
«گفتند: ای امیر مؤمنان، ما مردی خوش اخلاقتر و نیک فراگیرتر و خوش مجلس تر و پرهیزگارتر از عبدالله بن مسعود ندیدهایم، علی چنین گفت: خدایا! تو را گواه میگیرم که من هم آنچه را که صحابه میگویند، معتقدم، بلکه او را برتر از آنچه میگویند، میدانم. او قرآن را قرائت نمود. حلالش را حلال و حرامش را حرام دانست. او دانای در دین و عالم به سنت است.»
پاسخ به دعوت الهی
او پس از پیامبر تا سال ۳۲ هجرت، به حیات پر افتخار خویش ادامه داد. در کنار علی زندگی کرد و به سیره آن حضرت با خلفا همکاری نمود تا جایی که بر دینش آفتی نرسد. «مات بالمدینه سنه ۳۲ من الهجره النبویه و دفن بالبقیع و کان عمره حین مات بضع و ستین سنه».[۱۷]در مدینه، به سال ۳۲ هجرت از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید و عمر شریفش هنگام مرگ شصت و چند سال داشت.
۸- اسامه بن زید
اسامه بن زید بن حارثه بن شراحیل کلبی، کنیهاش ابومحمد و از فرزندان اسلام است که جاهلیت را درک نکرد. و اسامه بن زید، خادم پیامبر گرامی اسلام است. اوکسی است که پیامبر را برگزید و از طریقه و سیره پیامبر تبعیت کرد.دارای صفات کریم و خصال برجسته بود. به رغم کمی سن و جوانیاش ، فردی مؤمن و در ایمان خود محکم و استوار بود.
اشتیاق پیامبر به اسامه
پیامبر خدا به اسامه بن زید علاقه و اشتیاقی وافر داشت و او را فردی دارای صلاحیت و شایستگی میدانست. روایاتی را حاکم حسکانی درباره او نقل است: «قالت السیده عائشه: «ما ینبغی لأحد أن یبغض أسامه، بعد ما سمعت رسول الله –صلیالله علیه و آله- یقول من کان یحب الله و رسوله، فلیحب أسامه.».[۱۸] «عایشه گفته است: سزاوار نیست که کسی به اسامه خشم بورزد. خصوصاًکه از پیامبر اکرم شنیدم که فرمود: هر کس خدا و رسولش را دوست میدارد، باید اسامه را دوست بدارد».
جیش (لشکر) اسامه
از مواردی که برجستگی و رتبت بالای اسامه را در نزد پیامبر نشان میدهد، جیش اسامه است که به اختصار به آن اشاره میکنیم: در سال نهم هجرت، وقتی خبر رسید رومیان برای حمله به حوزه اسلامی آماده شدهاند، پیامبر با لشکریان خویش به تبوک رفتند و بدون جنگ بازگشتند ولی پس از ماجرای حجه الوداع، سپاهی سنگین را فراهم آورد و خود لباس رزم بر تن اسامه بست و به او چنین فرمان داد:
«به نام خدا و در راه خدا نبرد کن. با دشمنان خدا بجنگ. سحرگاهان بر اهالی ابنا یورش ببر و این راه را چنان سریع طی کن که پیش از رسیدن خبر حرکت تو به آنجا، خود و سربازانت به آن جا رسیده باشید.».[۱۹] تحولات سریع و عجیبی پس از این واقعه در تاریخ روی داد. پیامبر در بستر بیماری شدید قرار گرفتند که سرانجام با همین بیماری و تب، به سوی خدا رحلت کردند.
پیامبر در اثنای بیماری آگاه شد که در حرکت سپاه از لشکرگاه، کارشکنیهایی میشود و گروهی به فرماندهی اسامه، طعن میزنند. وی از این جریان سخت خشمگین گردیده، آهنگ مسجد کرد… هان! ای مردم، من از تأخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم.
گویا فرماندهی اسامه بر گروهی از شما گران آمده و زبان به انتقاد گشودهاید. ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد، پیش از این، از فرماندهی پدر او «زید» انتقاد می کردید. به خدا سوگند، هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است. من او را سخت دوست دارم، مردم!درباره این نیکی کنید و دیگران را در حق او به نیکی سفارش کنید. و او از نیکان شما است.».[۲۰]
هضم نشدن اسامه در فتنه امویان
اسامه در فتنه امویان هضم نشده و هرگز به جانب امویان و غاصبان خلافت علی متمایل نشد.
«کان یحب علیاً کثیراً و یبصر الحق بجانبه… و قال لعلیّ : انّک لو کنت فی شدق الأسد لأحببت أن أدخل معک فیه».[۲۱]
«علی را بسیار دوست میداشت و حق را با بصیرت در جانب علی میدید. روزی به آن حضرت گفت: اگر در لانه شیر قرار گیری، دوست دارم با تو ای علی در آن جایگاه وارد شوم.»
پاسخ اسامه به دعوت الهی
اسامه، عاقبت در سال ۵۴ هجرت و در اواخر خلافت معاویه، دعوت الهی را لبیک گفت و روح مطهرش به لقای الهی شتاب گرفت. او از ابرار و متقین بود. مردم مدینه، بدنش را با عزت برداشته و به قبرستان بقیع برده و در آن جا دفن نمودند. او در هنگام پاسخ به دعوت الهی، ۷۵ سال سن داشت. عاش سعیداً و مات سعیداً مغفوراً.
۹-ارقم بن ابی ارقم
ارقم بن ابی ارقم قرشی، صحابی بلند مرتبه و والا مقام پیامبر و از سابقین به اسلام است. در آغاز رسالت پیامبر ایمان آورد و چنانکه مورخان آوردهاند، او سومین نفری است که به پیامبر ایمان آورد. ارقم بن ابی ارقم، علاقهای فراوان و شدید به پیامبر خدا و ایمانی عمیق به رسالت آن حضرت داشت. از این رو، میکوشید پیامبر را در خانه خویش مسکن دهد و مخفی نماید.
عظمت خانه ارقم
خانه ارقم بن ابی ارقم به قدری در تاریخ شهرت یافت که این خانه، در دل تاریخ اسلامی، بخش مهم و اثر گذار از تاریخ اسلامی محسوب میگردد. خانهارقم، خانهای است که برای نخستین بار دعوت اسلامی در این خانه آغاز گردید و تبلیغ دین در آن انجام شد و اثر مهمی بر دورههای بعدی تاریخ اسلامی نهاد. پیامبر پس از آزاری که از مشرکان قریش دیدند، بگونهای رسمی خانه ارقم بن ابی ارقم را محل عبادت و تبلیغ قرار دادند؛ «رسول گرامی اسلام ، خانه ارقم را محل عبادت قرار داد و در آن جا به تبلیغ و پرستش پرداخت.».[۲۲] مورخان مسلمان، خانه ارقم را بزرگ شمرده و درباره آن تعظیمها و تجلیلها نمودهاند.
«کانت داره عَلَی الصفا و هی الدار التی کان النبی ، یجلس فیها فی الإسلام و یدعوا إلی الإسلام و دار الأرقم، حتّی تکاملوا أربعین رجلاً، فخرجوا یجهرون بالدعوه إلی الله».[۲۳]
«خانه او بالای کوه صفا بود و آن، خانهای بود که پیامبر در آن خانه مینشست و مردم را به اسلام دعوت میکرد، تا به چهل تن رسیدند، سپس از آن خانه بیرون شده، به صورت علمی به نشر دعوت اسلام اقدام نمودند.».
ارقم بن ارقم در جمع هجرت کنندگان به مدینه بود ودر جنگهای بدر و احد و بسیاری دیگر از جنگها همگام با پیامبر خدا شرکت داشت. پیامبر در منطقه زریق مدینه به وی خانهای واگذار کردند و او در آن خانه ساکن شد. در تاریخ آمده است که ارقم بن ارقم آماده میشد تا به بیت المقدس برود. پس از آن که آماده شد، به حضور پیامبر آمد تا با وی وداع کند.
«فقال الرسول: ما یخرجک؟ أحاجه أم تجاره؟ قال: لا یا رسول الله، بأبی أنت و أمّی و لکنّی أرید الصّلاه فی بیت المقدس، فقال الرسول: صلاه فی مسجدی هذا خیر من ألف صلاه فیما سواه من المساجد إلاّ المسجد الحرام».[۲۴]
«پیامبر خدا فرمودند: چه چیز باعث شد که از مدینه خارج شوی؟ آیا نیازی موجب شد یا برای تجارت میروی؟ گفت: هیچ کدام، ای رسول خدا. و لکن اراده کردهام به سبب فضل بیت المقدس، در آنجا نماز بگزارم. پیامبر فرمود: یک نماز در مسجد من بهتر از هزار نماز در غیر آن است، مگر مسجد الحرام، با سخن پیامبر، ارقم ابن ابی ارقم از آهنگ خویش منصرف شد ودر مدینه ماند».
پاسخ ارقم به دعوت الهی
ارقم، روزگاری آمیخته با عزت و البته پس از پیامبر آمیخته با رنج را سپری کرد و در سال ۵۵ هجرت در مدینه وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد.«توفّی بالمدینه سنه خمس و خمسین و هو ابن خمس وثمانین سنه، و صلی علیه سعد ابن أبی وقاص، و دفن بالبقیع».[۲۵] «در مدینه از دنیا رفت. در سال ۵۵ هجرت و در سن ۸۵ سالگی سعد وقاص بر او نماز خواند و در بقیع مدفون گردید.»
۱۰-ابوسفیان بن حارث
ابوسفیان بن حارث ابن عبد المطلب نام اوست و گفته اند کنیهاش نیز همین است؛ یعنی همین ابوسفیان اسم او است. بعضی گفتهاند نامش مغیره است پسر عموی پیامبر خدا است.
«قال ابن قتیبه، کان أخ رسول الله من الرضاعه أرضعته حلیمه بلبنها أیّاماً و کان یألف رسول الله فلمّا بعث عاداه و هجاه، ثم أسلم عام الفتح و شهد یوم حنین…».[۲۶]
«ابن قتیبه گوید: او برادر رضاعی پیامبر است، چون از حلیمه سعدیه شیر خورده و با پیامبر مأنوس بود،اما همین که پیامبر به رسالت برانگیخته شد، با آن حضرت موضع دشمنی وعداوت گرفت ودرسال فتح مکه اسلام آورد ودرجنگهایی مانند حنین شرکت کرد.».
توجه پیامبر به ابی سفیان بن حارث
پیامبر به ابوسفیان بن حارث توجه و علاقه وافر داشتند به گونهای که دربارهاش فرمودند: «أبوسفیان أخی و خیر أهلی و قد أعقبنی الله من حمزه أباسفیان بن الحارث».[۲۷] «ابوسفیان، برادر و بهترین عضو خانواده من است. خداوند پس از حمزه، ابوسفیان را به من عنایت کرد.»
شتافتن به سوی معبود
در سال بیستم هجرت، ابوسفیان بن حارث را دیدند که در بقیع قبری میکند و آن را منظم می سازد. هنگامی که فهمید، مردم از قضیه اگاه شدند، دچار اضطراب شدید شد و به آنان گفت: من قبر خودم را قبل از مرگم آماده میکنم. پس از سه روز درخانه خویش بر بستر قرار گرفت. فرزندان وی بر او گریستند. به آنان گفت: بر من مگریید، من از وقتی که مسلمانی برگزیدهام، خطایی مرتکب نشدهام. «مات فی خلافه عمر سنه عشرین و صَلَّی عَلَیه عمر و دفنه بالبقیع».[۲۸]«در زمان خلافت عمر، در سال بیستم از هجرت، از دنیا رفت و عمر بر او نماز گزارد و در بقیع دفنش کرد.»
۱۱- کلثوم بن هدم
کلثوم بن هدم، شخصیتی بزرگ درمیان صحابه است. او کسی است که پیامبر در هنگام ورود به مدینه، در قبا به خانهاش وارد شد. «کلثوم بن هدم الذی نزل علیه رسول الله بقبا لما قدم المدینه». «کلثوم بن هدم، کسی است که پیامبر هنگامی که به مدینه آمد، به خانه وی وارد شد.» او بزرگ قبیله عمرو بن عوف است. عمرو بن عوف قبیلهای اوسی بوده، کلثوم بن هدم، در قبا از سران و افراد مورد توجه آنجا بود وبه عنوان فردی شاخص شناخته میشد. او در ماجرای پیمان عقبه، قبل از هجرت پیامبر خدا مسلمان شد. «قیل: إنّه دفن بالبقیع، و أوّل من دفن قبل أسعد بن زراره». «گفته شده او در بقیع دفن شد و نخستین کسی است که پیش از اسعد بن زراره دفن گردید.».
۱۲- جابر بن عبدالله انصاری
جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه بلند مرتبه و بزرگوار پیامبر خدا و از مخلصترین دوستداران خانواده عصمت و طهارت است. مادرش نسیبه، دختر عقبه بن عدی، کنیهاش ابوعبدالله و یا ابوعبدالرحمان بوده است. وی در سال دوم؛ بعد از عقبه نخستین، با پدر خویش در عقبه حضور داشته است.
جابر بن عبدالله انصاری، شخصیتی بلند آوازه است که همواره در کنار پیامبر بوده و پس از رحلت آن حضرت تا زمان امام باقر حیات داشته است. او همان کسی است که پیامبر خدا به وسیله او به امام باقر سلام میفرستد. جابر در این باره چنین گفته است:
«إنَّ رَسُول الله قالَ لی یوماً یا جابرُ إذا أَدرَکتَ وَلَدِیَ الباقِر فَأَقرئهُ مِنِّی السَّلامَ فَإِنِهَ اسمِی وَ أشبَهُ النَّاسِ بِی…».[۲۹]«همانا پیامبر خدا روزی به من فرمود: ای جابر آنگاه که فرزندم باقر را ملاقات کردی، از من به او سلام برسان. او هم نام من و شبیهترین مردم به من است.»
همانگونه که اشاره کردیم، وی همواره در کنار پیامبر بوده و خود گفته است: «حضرت رسول، شخصاً در بیست و یک غزوه حاضر بود که من در نوزده غزوه آن شرکت داشتم.».[۳۰]
از منابع تاریخی برداشت میشود، جابر در نبردهای بدر و احد شرکت نداشته؛ زیرا پدرش او را از جنگ منع کرد ولی به مسلمانان و مبارزان آب میرساند. پس از رحلت پیامبر ، در تمام جنگها حاضر بود و در نبرد صفین در رکاب امیرمؤمنان، علی افتخار حضور داشت.
پدر جابر در کنار پیامبر
عبدالله، پسر عمرو خزرجی سلمی، پدر جابر، رییس قبیله بنی سلمه در عقبه دوم با پیامبر بیعت کرد. در جنگ بدر و احد، در رکاب پیامبر وملازم آن حضرت بود و سرانجام در احد به شهادت رسید. جابر گوید: «انگاه که پدرم در احد تصمیم گرفت به میدان رود، مرا خواند و گفت: فرزندم! من در این جنگ کشته میشوم و پس از خود، جز پیامبر ،کسی را از تو دوست ندارم. قرضهای مرا بپرداز تو را درباره خواهرانت سفارش میکنم. و او نخستین کسی است که پس ازشهادتش،گوش و بینیاش را بریدند.».[۳۱]
بزرگی جابر در نگاه پیامبر
جابر بن عبدالله انصاری محبوب پیامبر و در نظر آن حضرت، از جایگاه رفیع برخوردار بود.
«در غزوه ذات الرقاع»، شتر جابر از راه رفتن بازماند و بر زمین خوابید.جابر هر چه نهیب زد،از جای برنخاست. در این حال، پیامبر از انتهای جمعیت رسید و فرمود: جابر! چه میکنی؟ جابر گفت: پدر و مادرم به فدایت! شترم از راه باز مانده است.
پیامبر پرسید: چوب یا عصا داری؟ جابر گفت: آری، نگاه عصایش را به آن حضرت داد و پیامبر به وسیله عصا شتر را وادار کرد که از جابر برخیزد. پیامبر بار دیگر شتر را خواباند و پای مبارکش را بر دستهای آن گذاشت و به جابر فرمان داد که سوار شتر شود. جابر گوید: هنگامی که سوار شدم، دیدم در اثر قدم های پیامبر، شترم از همه شتران پیشی گرفت.».[۳۲]
پرسش پیامبر از قرضهای پدر جابر
پیامبر از جابر پرسید، آیا عبدالله قرضهایش را ادا کرد. جابر: قرضهای پدرم باقی است.
پیامبر: طلبکارتان کیست؟ جابر: … مرد یهودی.
پیامبر: زمان پرداخت کی است؟ جابر: هنگام خشک شدن و پخش خرما.
پیامبر: هر گاه خرما پخته شد،پیش از آن که در آن تصرف کنی مرا آگاه ساز…
جابر پس از خشک شدن و پختن خرما، به یاد پیامبر آورد. پیامبر به نخلستان جابر آمد و از هر نوع خرما مشتی برداشت و کناری گذاشت. آنگاه فرمود: به طلبکار بگو بیاید. جابر طلبکار را آگاه کرد و او (مردی یهودی) آمد. پیامبر به وی فرمود: طلب خود را از کدام خرما میستانی؟ یهودی:همه اینها به طلب من کفایت نمیکند چه رسد به یک نوع آن! پیامبر :از هر کدام که خواهی شروع کن وطلب خرمای خود را بستان. یهودی: از خرمای صیهانی آغاز میکنم.پیامبر : با نام خدا شروع کن به پیمانه کردن. تمام پیمانههایش را گرفت و خرما همچنان باقی بود!
پیامبر به جابر امر کرد باقی خرماها را به خانه خود ببر تا برکت یابد.».[۳۳]
آری، جابر بن عبدالله انصاری، از جایگاهی رفیع نزد پیامبر برخوردار بود. از نمونهها و نشانههای این علاقمندی، دعوت پیامبر از جابر به شرکت در برخی نشستهای آن حضرت بود. مکرر به خانه جابر میرفت و حفر کنندگان خندق را برای خوردن غذا به خانه جابر برد. برای جابر و پدرش دعا میکرد. اخبار غیبیه را در مواقف مختلف به جابر اعلام مینمود.
جابر را جزو دوستان اهل بیت خود نامید. و نیز سلام خود را به وسیله ایشان به امام باقر رساند و موارد بسیار دیگر که در کتب حدیثی وروایی آمده است.
جابر بن عبدالله، در قله رفیع روایتگری
جابر بن عبدالله انصاری،درسلسله روایت واحادیث،دارای جایگاه بلند ورفیع است.ایشان چون پیوسته در کنار پیامبر بود،احادیث نبوی فراوانی درسینهاش نهفته داشت.
از راز هایی خبر داد که از پیامبر شنیده بود.از حوادثی فتنه خیز گفت که پیامبر آگاهش کرده بود.
جابر بن عبدالله ماجراهای فراوانی را به چشم خود دیده بود؛ ماجراهای تخلف از فرمانهای پیامبر ، عظمت حادثهها، عظمت پیامبر ، عظمت علی ، مظلومیت و غربت خاندان پیامبر بعد از رحلت آن حضرت، ماجراهای درد آور دوران امامت امام مجتبی جگر فرو ریخته آن حضرت در طشت، غمهای جگر گوشه دیگر زهرا و سبط دیگر نبی، حسین بن علی ، و سرهای بریده و بر نیزه قرار گرفته، نظاره صحنه اسیران پس از حادثه غمبار نینوا، غربت امام سجاد و …
بالأخره دعاهای آن گرامی در کنار قبر پیامبر ، و مناجاتهای جانگداز شبانه امام سجاد ، ماجرای حره و دیدن حمله مسرف بن عقبه تبهکار و سرانجام شهادت سجاد اهل بیت و نیز حوادث غمبار دیگر، از همه مهمتر، زیارتش از شهیدان واقعه طف و گریستن و نالیدنی بر مزاری که همه عظمتها در آن مدفون گردید؛ مزار سبط نبی، سید شهیدان عالم انسانیت و عاقبت رساندن سلام گرم پیامبر به باقر اهل بیت ^ و البته با این همه، هنوز همه در عظمت جابر و شأنش حرفهای گفتنی بسیار است و این تصویری در حد و توان ما بود که ارائه کردیم.
بالأخره، او روایتگری صادق، امین، عاشق، دلسوخته، غم دیده و هجران کشیده است که گویی غم همه تاریخ را در دل خود نهفته داشت. با این وصف، اگر روایات پیامبر و اهل بیت ^ تا دوره امام باقر ، را بنگرید، کمتر روایتی است که در سلسله روات آن، شخصیت عظیم جابر، خودنمایی نکند.
جابر و حدیث لوح فاطمه÷
از افتخارات جابر، نقل حدیث لوح و قرار داشتن در سلسله راویان این حدیث است؛ حدیثی که ائمه ^، به آن میبالیدند. حدیث لوح چنین است.
«ابوبصیر از امام صادق نقل کرد که پدرم امام باقر ، به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: مرا با تو حاجتی است، آیا فرصتی هست بیایی با هم بنشینیم و آن حدیث را با شما در میان گذارم؟
جابر: آری، یا بن رسول الله، هر زمان که فرمان دهید، حاضرم. امام باقر : میخواهم مرا از لوحی که دست مادرم زهرا دیدهای خبر دهی که در آن چه نوشته بود؟
جابر: خدا را گواه میگیرم که در زمان پیامبر خدا برای تبریک و تهنیت به ولادت حسین بن علی به خانه زهرا ÷ رفتم. لوح سبزی در دست او دیدم که گمان کردم زمرد است. در آن نوشتهای بود که مانند نور آفتاب روشن بود. گفتم: دختر پیامبر! پدر و مادرم به قربانت، این چه نوری است؟ زهرا ÷ فرمود: این لوحی است که خداوند برای پدرم هدیه فرستاد. در آن است نام پدرم و نام شوهرم و دو فرزندم و نامهای پیشوایان و جانشینان از فرزندانم.
پدرم آن را به من داد تا خوشحالم کند. سپس جابر اضافه کرد که من آن لوح را از مادرت گرفتم و نسخهای از آن برداشتم.امام باقر : جابر! ممکن است آن را بمن نشان دهی؟ جابر: آری. امام باقر به اتفاق جابر به خانه وی رفتند و جابر قطعهای از پوست نازک بیرون آورد و به امام باقر تقدیم کرد. امام : یا جابر! لوح را نگه دار تا من از حفظ بخوانم و ببین که صحیح است.
به نام خداوند بخشنده مهربان، این نامهاست از خدای عزیز و حکیم که توسط جبرئیل امین از نزد پروردگار جهانیان برای محمد که نور خدا و سفیر او به بندگان و واسطه میان خلق و خالق و دلیل و راهنمای به سوی او است، فرستاده است. محمد! نام مرا بزرگ شمار و نعمتهایم را شکرگزار و منکر آن مباش. منم پروردگار عالمیان، جز من خدایی نیست. منم شکننده و خوار کننده ستمگران، هلاک کننده سرکشان، پاداش دهنده روز رستاخیز، منم خدا و جز من خدایی نیست، هر که امیدوار به فضل غیر من باشد و یا از غیر عدل من بترسد، او را عذابی دهم که احدی از جهانیان را چنین عذاب نکرده باشم! مرا بپرست و بر من توکل کن. هر پیامبری که فرستادم و مدتش به پایان رسید، برای او جانشینی قرار دادم و تو را بر تمام پیامبران برتر شمردم و وصی تو را بر همه اوصیا فضیلت دادم و تو را به دو فرزند گرامیت محترم داشتم؛ حسن را معدن علم و حسین را نگهبان وحی قرار دادم و او را شهادت نصیب ساخته، زندگیاش را به سعادت منتهی کردم. او برترین شهیدان در نزد من، کلمه تامّه و حجت بالغه من است. با دوستی و دشمنی او است که ثواب و عقاب می دهم. اول ایشان، بعد از حسین ، سید العابدین و زینت دهنده اولیا و فرزند او همنام جد پسندیدهاش (محمد باقر) شکافنده علم و مرکز دانش من میباشد.
ششم آنها جعفر صادق است. آن کس که درباره او شک نماید. هلاکش میکنم. هر که او را رد کند مرا رد کرده است. او را درباره شیعیانش مسرور میگردانم، پس از او، فرزندش موسی است.
در دوران او، فتنه و آشوبهای دهشتناکی رخ میدهد. ولی وجوب حفظ او همچنان تکلیف من است. هر کس یک آیه از کتاب الهی را تغییر دهد، بر من دروغ بسته است. وای بر کسانی که پس از گذشتن زمان موسی بن جعفر، منکر حق شوند و دروغ ببندند. فرزند او علی بن موسی است؛ کسی که بار سنگین نبوت را بر دوشش مینهم و او را به اطلاع کامل بیازمایم. در آخر، اهریمنی متکبر او را میکشد و در شهری که بنده صالح، ذوالقرنین بنا کرده، در کنار بدترین آفریدههایم (هارون) مدفون میگردد.
چشم او را به فرزندش محمد ، روشن میگردانم. او وارث علم و معدن دانش و محل اسرار من و حجت و دلیل برخلق من است. بهشت را جایگاه او قرار میدهم. درباره او هفتاد نفر از خاندانش را شفاعت میکنم. و فرزند او علی است، سعادت را به او میدهم. او ولی و یار من است. او داعی به راه خدا، فرزندش حسن ، خزانهدار علم من و برای جهانیان، مایه رحمت است. در او، کمال موسی و نورانیت عیسی و صبر ایوب مشاهده میشود. فرزندش حجت الهی است. به وسیله او تمام فتنهها را از روی زمان برمیچینم، و به خاطر او لغزشها را دفع میکنم. گرفتاریها و سنگینیها را بر میدارم. درود و رحمت بر اینان باد. جابر: به خدا قسم همین طور است که قرائت کردید.
عبدالرحمان بن سالم که راوی این حدیث است میگوید: ابوبصیر گفت: اگر در مدت عمر خود، جز این حدیث را نمیشنیدی تو را کافی بود. آن را جز برای اهل بیت خود و اهلش نقل مکن.».[۳۴]
جابر و علاقه به خاندان پیامبر
جابر ارادت عمیقی به خاندان پیامبر و اهل بیت ^ داشت. امام صادق فرمود: «پدرم از پدرش امام زین العابدین نقل کرد، همان سالی که امام مجتبی از دنیا رفتند، من روزی پشت سر پدر و عمویم از کوچههای مدینه میگذشتیم در آن هنگام، تازه به حد بلوغ رسیده یا نزدیک به بلوغ بودم، در راه به جابر بن عبدالله انصاری و انس بن مالک و جماعتی از قریش و انصار برخوردیم. جابر با دیدن امامان، خود را به پای حسن وحسین افکند و میبوسید، مردی از قریش که از بستگان مروان بود بر او خرده گرفت که با این سن و موقعیتی که از مصاحبت پیامبر خدا کسب کردهای، چنین میکنی، جابر گفت: ای مرد! از من دور شو، اگر فضل و مقام این دو بزرگوار را میدانستی، بر من اشکال وارد نمیکردی، بلکه خاک زیر پایشان را میبوسیدی.».[۳۵]
روایات فراوانی در این باره، در منابع روایی ما وجود دارد که گفتهاند جابر علاقه فراوان به خاندان عصمت و طهارت داشت و نقلها و داستانهای فراوانی در کتب تاریخی آمده است که پرداختن به آنها، نوشته را از مسیر اصلی خود خارج خواهد کرد و در همین زمینه، باید به زیارت جابر بن عبدالله انصاری در اربعین اشاره کرد که آن گرامی، با چه سوز و گدازی به زیارت امام حسین و شهدای کربلا پرداخته است.
جابر و حجاج بن یوسف ثقفی
جابر بن عبدالله انصاری، به دلیل عشق عمیق و وافری که به اهل بیت و خاندان عصمت و طهارت داشت، همواره به انتشار فضایل علی و زهرا ÷ و اهل بیت ^ میپرداخت.
به همین دلیل حجاج بن یوسف ثقفی، هنگامی که بر مدینه مسلط شد، جابر و گروهی دیگر را به جرم طرفداری از علی و انتشار فضایل آنها دستگیر کرد و مورد آزار و شکنجه قرار داد.
«هنگامی که عبدالله بن زبیر در مقابل عبدالملک مروان به دعوی خلافت برخاست، عبدالملک، خلیفه مروانی، حجاج بن یوسف را برای دستگیری وی به مکه فرستاد. عبدالله به خانه کعبه پناه برد. حجاج خانه را آتش زد. پس از دستگیری ابن زبیر، حکومت مکه و مدینه بر او مسلم شد.
پس از آن که مسجد را از سنگها و خونها پاک کرد، به مدینه رفت و یک ماه یا بیشتر در این شهر توقف کرد. مردم مدینه را به جرم کشتن عثمان، با انواع شکنجهها آزار داد. از جمله با مهر فلزی گداخته، دست جابر بن عبدالله انصاری، آن صحابی بزرگ و یار با وفای پیامبر اسلام را مهر زد… و گردن بسیاری دیگر را ممهور ساخت.».[۳۶]
مرگ جابر و دفن در بقیع
جابر بن عبدالله انصاری، افتخارات زیادی کسب کرد و نامش در تاریخ اسلام بلند آوازه و ماندگار شد. او از شدت ضعف و در اثر زیادی سن، در سال ۷۷ هجرت دار فانی را وداع کرد. سینهاش لبریزی از عشق به پیامبر و اهل بیت و پر از معارفی بود که توسط آن گرامیان به او منتقل شده بود. «توفای جابر سنه سبع و سبعین و صلی علیه أبان بن عثمان و کان أمیر المدینه و کان عمر جابر اربعاً و تسعین سنه…».[۳۷] «جابر، در سال ۷۷ هجری از دنیا رفت و ابان بن عثمان که امیر مدینه بود، بر او نماز گزارد و ۹۴ سال عمر کرد.» جابر بن عبدالله انصاری در بقیع به خاک سپرده شد و قبر پاکش،طبق نقلهای تاریخی،در ضلع شرقی بقیع است.لیکن حوادث وماجراهای فراوانی سبب ناپیدایی قبرآن بزرگوار گردید.
۱۴- صهیب بن سنان
صهیب بن سنان رومی، ابویحیی ، که نامش عبدالملک بوده، از صحابی معروف پیامبر خدا است؛ چنانکه مبارک فَوری در کتاب «تحفه الأحوذی» آورده است: «منزل صهیب در سرزمین موصل، میان دجله و فرات بوده است. رومیان بر این ناحیه دست یافتند و وی به اسارت آنان در آمد و به روم برده شد. دوران کودکی و جوانیاش را در رم گذارند. طایفه بنی کلب او را خریده، به مکه آوردند. پس از آن، عبدالله جدعان او را از بنی کلب خرید و مدتها برده عبدالله جدعان بود. چون پیامبر به رسالت برگزیده شد. به آن حضرت ایمان آورد و با عبدالله جدعان به مخالفت برخاست. از دست او آزار و اذیت فراوان دید. او از مستضعفان و رجال صفه بود. با پیامبر به مدینه هجرت کرد.».[۳۸]
به نوشته مبارک فوری و برخی دیگر از مورخان، صهیب بن سنان جزو کسانی است که شبها را به عبادتمیپرداخت و روزها را در میدانهای نبرد و جهاد در رکاب پیامبر با مشرکان میجنگید. «الصُّهیبُ هُوَ صُهیبُ بنُ سِنَانٍ، مَولَی رَسول الله».[۳۹]«صهیب، همان صهیب بن سنان است که غلام و خدمتکار پیامبر خدا بود»
شماس بن عثمان، از قبیله بنی مخزوم و فرزند عثمان بن الشرید و صفیه بنت ربیعه بن عبد شمس است. او از مردان و معاریف مکه و از اشراف بلند آوازه این شهر بود که در دوران جاهلیت، به رسم آنان میزیست. در اسنادی که مبارک فوری ارائه کرده، او بردگانی داشته و به شدت به رسوم جاهلیت وفادار بوده است.
رسالت پیامبر گرامی اسلام ، باعث تحول عجیب در روحیه او گردید، به محضر آن حضرت آمد و تقاضا کرد که اسلام را بر او نماید. پیامبر خدا کلمات وحی را برای او بیان کرد. وی به محض شنیدن بخشهایی از کلمات نورانی پیامبر ، ایمان آورد. در این دوره، آزار فراوانی از قبیله خود و قبیله قریش تحمل کرد. با سختی و شدتی که یاران نخستین پیامبر داشتند، او به همراه شخصیتهای بزرگی مانند جعفر بن ابوطالب، به دستور پیامبر خدا ، به حبشه هجرت کرد. بدین رو، شماس بن عثمان از مهاجران نخستین است که تمام امکانات و معلقات را به خاطر ایمان خویش رها کرد. پس از هجرت پیامبر به مدینه و سپری شدن دوران رنج و شکنجه مسلمانان در مکه، به همران مهاجران نخستین، در هجرت دوم، به مدینه رهسپار شد.
وی در ردیف اصحاب صفه در آمد و سپس به منزل مبشر بن عبد منذر رفت ودر منزل وی سکنی گزید. در ماجرای عقد اخوت میان مسلمانان، پیامبرخدا میان او وحنظله بن ابی عامر،عقداخوت بست.
« شهد البدر و الأحد مع رسول الله …».[۴۰] «همراه پیامبر در بدر و احد شرکت کرد.»
شماس بن عثمان در جنگ احد، جراحات بسیار برداشت. به فرمان پیامبر به مدینه انتقال یافت و پس از مدتی در اثر جراحات وارده به شهادت رسید. پیامبر خدا بر جنازه وی نماز خواند و در بقیع دفنش کرد.
اسم او «حارث» و به گفتهای «نعمان» و کنیهاش ابوقتاده است. وی فرزند. «ربعی بن بَلدَمَه انصاری» است و مادرش «کبشه»، دختر «مظهر بن حزام» میباشد. ابوقتاده در زمره اصحاب پیامبر و از شجاعان و دلاوران کم نظیر و از برترین یاران پیامبر است که به همین سبب «فارس رسول الله» لقبش دادند.
مؤرخان نگاشتهاند: «ابوقتاده در تمام غزوهها و جنگهای صدر اسلام همراه پیامبر بوده
لیکن درباره حضور وی در بدر، یک رأی و یک نظر نیستند، لذا برخی او را از بدریون میدانند و جمعی هم بر این عقیدهاند که او از جنگ احد به بعد حضور داشته است.».[۴۱]
ابوقتاده و همگامیاش با علی
ابوقتاده از یاران مخلص و با وفای امیرمؤمنان بوده و در تمام جنگهای زمان خلافت آن حضرت (مانند جمل، صفین و نهروان) حضور داشتند و در جمل و صفین، ملازم رکاب آن حضرت بوده است.».[۴۲]
ابوقتاده، والی مکه
هنگامی که علی به خلافت رسید، خالد بن عاص بن هاشم بن مغیره مخزومی را که از سوی عثمان والی مکه بود عزل کرد و ابوقتاده انصاری را بر ولایت آن شهر منصوب کرد لیکن پس از مدتی، وی را از سمت خویش بر کنار نمود و قثم بن عثمان را به جایش گمارد. ابوقتاده به خاطر عشق وافری که به علی داشت، از مکه راهی کوفه شد و در کنار آن حضرت تا پایان عمر شریفش در کوفه ماند.
«آنگاه که امیر مؤمنان آماده حرکت به سوی بصره و جنگ با ناکثین گردید، ابوقتاده مطالبی گفت که حکایت از ایمان عمیق او به ولایت آن حضرت و وفاداری نسبت به او داشت.».[۴۳]
امیر مؤمنان در جنگ خوارج، سپاه خود را آرایش داد و فرماندهی میمنه را به حجر بن عدی و میسره را به شیث بن ربعی یا معقل بن قیس ریاحی و سواره نظام را به ابو ایوب انصاری و پیاده نظام را به ابوقتاده انصاری سپرد و خود در قلب لشکر قرار گرفت.».[۴۴]
خطیب بغداد نقل میکند: «هنگامی که امیر مؤمنان علی از جنگ با نهروانیان فراغت یافت، ابوقتاده انصاری، با شصت یا هفتاد نفر از اصحاب رسول الله ، به مدینه مراجعت نمود.».[۴۵]
ابوقتاده به محض ورود به مدینه، به دیدار عایشه شتافت و گفت و گفتکوهایی میان آنان انجام گرفت. در پایان، عایشه گفت: ای ابوقتاده، نباید چیزی مانع آن شود که من حقی درباره علی بن ابی طالب بگویم و آن این است که از پیامبر خدا شنیدم درباره علی فرمود:
«تفترق أمّتی علی فرقتین، تمرق بینهما فرقه محلِّقون روسهم مخفّون شواربهم… یقرئون القرآن لا تتجاوز تراقیهم، یقتلهم أحب الناس إلی و أحبهم إلی الله تعالی».[۴۶]
«امتم به دو گروه تقسیم میشوند؛ گروهی از دین خارج میشوند، سرهایشان را میتراشند، شاربهای خود را کوتاه میکنند. قرآن تلاوت میکنند که از حنجرهشان تجاوز نمیکند. این گروه را کسانی میکشند که نزد من و خداوند محبوبترین بندگان خدایند.»
چون عایشه اقرار به حقانیت علی کرد، ابوقتاده گفت: حال که میدانی علی محبوبترین آفریده خدا در نزد پیامبر و خداوند است اکنون چرا با او به مخالفت برخاستهای؟ عایشه از پاسخ طفره رفت.
تاریخ وفات ابوقتاده
«ابوقتاده در سال ۴۸ یا ۵۰ هجری، پس از خلافت امیر مؤمنان و دوران امامت امام مجتبی
در مدینه از دنیا رفت و در بقیع دفن گردید.».[۴۷]
نامش قیس، کنیهاش ابو عبدالله، پدرش سعد بن عباده، رییس قبیله خزرج بود و مادرش فکهیه نام داشت. ولادتش را اندکی پیش از ظهور اسلام دانستهاند. او در همان روزهای نوجوانی و در سن ۱۲ سالگی به پیامبر خدا گرایش یافت و به گروه مسلمانان پیوست و از صحابه مکی پیامبر شمرده میشود.
با پیامبر خدا به مدینه هجرت کرد و پس از غزوه بنی المصطلق، در همه جنگهای آن حضرت شرکت داشت. در مکه کنار رسول الله و در مدینه با آن حضرت بوده و خدمات فراوانی را در جبهههای جنگ به اسلام و پیامبر نموده است.
حضور در واقعه غدیر
طبق نقل ا بن اثیر در «اسد الغابه»، قیس بن سعد در واقعه غدیر حضور داشت و با توجه به ایمان عمیقی که به پیامبر و بیانات آن حضرت داشت، یک از دوازده نفری است که با ابوبکر، رویارو شد و در اثبات فضیلت و حقانیت علی دفاعیههای فراوانی را ارائه کرد. علی او و همراهانش را به آرامش دعوت کرد و آنان به اعتراض کلامی بسنده کردند.
حضور در نبردهای دوارن امام علی و امام مجتبی (علیهما السلام)
«قیس بن سعد» در نبردهای جمل، صفین و نهروان، حضوری چشمگیر داشت و به جانبازی پرداخت و جراحاتی برداشت. او در دوران علی به فرماندهی شرطه الخمیس رسید و از یاران با وفای علی بود.».[۴۸]
قیس بن سعد در کنار علی افتخار میکرد و به خود میبالید که همگام با شخصیتی است که محبوبترین فرد در نزد خدا و رسول است. ایشان، همچنین مدتی را از ناحیه علی فرماندار آذربایجان بود و در زمان امام مجتبی از فرماندهان و پیشقراولان سپاه آن حضرت به شمار می رفت و پس از امام مجتبی جز محبان و پیروان امام حسین بوده است.
بازگشت به مدینه و لبیک دعوت الهی
چنان که از ماجرای زندگی وی بر می آید و ابن اثیر به آن اشاراتی رمزی و کوتاه نموده، قیس در سال ۱۹ پس از هجرت، در فتح مصر شرکت کرد و مدتی را همانجا ساکن شد تا این که در ماجرای اعتراض و شورش مردم مدینه علیه عثمان و قتل وی و خلافت علی به مدینه بازگشت . او همچنین در کوفه، در کنار امیرمؤمنان بود و پس از شهادت آن حضرت، به مدینه بازگشت و در آغاز امامت امام حسین سال ۶۱ هجرت، در مدینه دار فانی را وداع گفت و در بقیع مدفون گشت.».[۴۹]
۱۸- ابو رافع
در نام وی اختلاف است؛ بعضی را او را طالب و برخی خزیمه خوانده اند.[۵۰] کنیه وی ابورافع است. خاندانش از سابقین و پیشگامان اسلاماند. خاندان ابورافع از برترین خانوادههای شیعه هستند که به نام وی به نوان «آل ابی رافع» شهرت یافتهاند.
مسلمانی ابو رافع، در همان روزهای نخستین رسالت روی داد. او دو بار هجرت کرد؛ هجرت به حبشه و هجرت به مدینه. در تمام جنگها، در کنار پیامبر و ملازم رکاب آن حضرت بوده است. جنگهای احد، بدر، خندق و حنین از جنگهایی است که نام وی در شمار مجاهدان آن صحنهها، به صورتی پر رنگ ثبت شده است.
نماز بر دو قبله
روزی که پیامبر در مسجد قبلتین (۱۵ شعبان) در حال نماز ظهر، مأمور به تغییر قبله شد، ابو رافع در کنار آن حضرت حضور داشت و بر دو قبله نماز گذارد.
در کنار علی
بعد از رحلت پیامبر ملازم علی بود و همراه آن حضرت به کوفه رفت و خزانه دار کوفه شد. ماجراهای فراوانی در باره ابورافع و خزانهداری بیت المال علی درکتب تاریخی مطرح شده است.[۵۱]
در برابر عثمان
ابورافع با توجه به اعتقاد شدید به حقانیت علی در برابر خلفا، موضع تندی داشت؛ از جمله در برابر عثمان به موضعگیریهای صریح میپرداخت.
«جبله بن عمرو نخستین کسی است که با سخنان تند و خشن، به عثمان اعتراض کرد. بدین ترتیب که روزی جبله در میان گروهی از افراد قبیله «بنی سعد» نشسته بود و زنجیری در دست داشت، عثمان که از آنجا عبور میکرد، به آنان سلام کرد. مردم جواب سلام او را گفتند.
در این هنگام جبله رو به مردم کرد و گفت: چرا جواب سلام کسی را میدهید که این همه اعمال خلاف مرتکب میشود؟ سپس رو کرد به عثمان، گفت: باید این نور چشمیها را طرد کنی و گرنه این زنجیر را به گردنت خواهم انداخت. عثمان گفت: کدام نور چشمیها؟ من برای انجام کارها، افراد شایسته را انتخاب میکنم. جبله پاسخ داد: آیا مروان، معاویه، عبدالله بن عامری و عبدالله بن سعد ابی سرح را به دلیل شایستگی آنان انتخاب کردهای؟
اینان کسانی هستند که قرآن و پیامبر ، خون بعضی از آنان را هدر اعلام نموده و هیچ ارزشی در اسلام ندارند. عثمان که در برابر سخنان نافذ و اعتراض منطقی جبله پاسخی نداشت، آنجا را ترک کرد، از آن روز اعتراض شروع شد و مردم نسبت به عثمان جری شدند.».[۵۲]
همچنین موضعگیری تند او نسبت به عثمان در خصوص داروغه مدینه، حارث بن حکم، در تاریخ مشهور است. «به تسلط حارث بن حکم به بازار مدینه به دستور وی اعتراض کرد. عثمان، «حارث» را داروغه بازار قرار داده بود و او به دستور و موافقت عثمان، اجناس رسیده از اطراف را میخرید و به قیمت دلخواه خود میفروخت و مجالی برای بازاریان باقی نمیگذاشت.
حارث علاوه بر این، بعد از شهادت امام علی با امام حسن مجتبی به مدینه بازگشت. او از نخستین دانشمندان شیعه محسوب میشد. کتاب «السنن و الأحکام و القضایا» از تصنیفات او است که روایات آن را از حضرت علی نقل میکند. عبدالله و علی نیز از فرزندان او هستند و از اصحاب و یاران با وفای علی به شمار رفتهاند.کتاب«قضایا امیرالمؤمنین»از تصنیفات عبدالله است و علی بن ابی رافع نیز کتابهای بسیاری درفنون فقه نگاشته است.[۵۳] کتابهایی در«وضو»و«صلاه»ازنوشتههای او است.
مرگ ابو رافع و دفن وی در بقیع
به نوشته فاکهی، ابورافع در سال ۵۸ هجرت از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
«توفی فی المدینه فی نفس العام الذی استشهد فیه الامام أمیر المؤمنین و دفن بالبقیع.».[۵۴]
«در مدینه، در سالی که علی به شهادت رسید وفات یافت و در بقیع مدفون گردید.
او از یاران بزرگ و با فضیلت پیامبر بود و از فقهای صحابه به شمار می آمد. «کان جبله بن عمرو فاضلاً من فقهائ الصحابه».[۵۵] «جبله بن عمر از افراد فاضل و از فقهای صحابه پیامبر بود.»
در کنار پیامبر، در جنگهای فراوان، از جمله بدر و احد و خندق و … حضور داشت و کلمات نورانی پیامبر را فرا میگرفت و از پیامبر درباره مفاهیم و محتوای آیات میپرسید و آنها را در سینه خود حفظ میکرد. به حق او از فقهای صحابه پیامبر بود.
در جبهه علی
پس از رحلت پیامبر ، جبله بن عمرو از علی جدا نشد و در جبهه آن حضرت قرار گرفت.«با آن حضرت به کوفه رفت و در نبرد های جمل،صفین و نهروان حضور فعال داشت.».[۵۶]
او از منتقدان ماجرای سقیفه بود و همواره از مظلومیت و حقانیت علی سخن میگفت.کرایه دکانداران و دست فروشها را برای خود جمع آوری میکرد و با مردم، بدرفتاری مینمود و هر چه مسلمانان در مورد کوتاه کردن دست حارث از بازار، با عثمان گفت و گو کرده بودند، و او ترتیب اثر نداده بود و همین امر موجب اعتراض شدید جبله بود.».[۵۷]
«جبله در زمان حیات عثمان با او مبارزه میکرد، از آنجا که او را عنصری خطا کار میدانست، به همین خاطر پس از مرگ وی نیز هنگامی که خواستند جنازه او را در قبرستان بقیع دفن کنند عثمان، از این کار جلوگیری کرد. از این رو، جنازه عثمان را به حش کوکب بردند و در آنجا به خاک سپردند.».[۵۸]
در بحار، متنی در خصوص وساطت افراد دارد که جبله، دست از عثمان بردارد ولی او همواره بر مخالفت با عثمان اصرار ورزیده و پای فشرده است. دراین زمینه مباحث مفصلی درباره وی در الغدیر (ج۹، ص ۲۱۲) وجود دارد که خوانندگان را به آن کتاب ارجاع میدهیم.
«أَنَّ زَیدَ بنَ ثابتٍ مَشَی إلَی جَبَلَه و َ مَعَهُ ابنُ عَمِّهِ أبُوأُسیدٍ السَّاعِدِی فَسَأَلاهُ الکَفَّ عَن عُثمانَ فَقَالَ وَ اللهِ لا أَقصُرُ عَنهُ أبَداً، و لا ألقَی اللهَ فَأَقُولُ «أَطَعنا سادَتَنا و کُبَراءَنا فَأضَلُّونا السَّبیلاً…».[۵۹]
«زید بن ثابت با پسر عمویش ابو اسید ساعدی نزد جبله رفته و از او خواستند از عثمان دست بردارد. گفت: هرگز دست از او بر نمیدارم و نمیخواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که در برابر سؤال خداوند بگویم: ما از بزرگان و رییسان خود اطاعت میکردیم ، آنها ما را گمراه کردند.»
مرگ جبله و آرمیدن در بقیع
«جبله» در سال ۳۸ هجری، چشم از جهان فرو بست مسلمانان زیادی بر جنازه مطهرش نماز گزاردند و در بقیع دفنش کردند.».[۶۰]
البته از برخی مطاوی تاریخی بر میآید که وی در مصر سکونت گزیده ولی هرگز اشارهای به دفن وی در مصر نکردهاند، بلکه صاحب «الاستیعاب» محل دفنش را بقیع دانسته است. به همین جهت به نقل عبارتی از بحار، از مرحوم مجلسی بسنده میکنیم:
«ذکر القاضی عیاض فی المدارک أن المدفونین من أصحاب النبی هناک عشره الاف و لکن الغالب منهم مخفی الآثار عیناً و جهه و سبب ذلک أن السابقین لم یعلموا القبور بالکتابه و البناء، مضافاً الی أنِّ تمادی الأیام یوجب زوال الآثار…».[۶۱]
«قاضی عیاض در مدارک خود آورده است: مدفونین در بقیع از اصحاب پیامبر، ده هزار نفرند لیکن بیشتر آنها ، آثارشان از حیث اصل و نام و نشان، مخفی است و سبب این مسأله هم این است که سابقین، قبور این صحابه را در کتب خود نیاوردهاند. مضاف بر این، گذر ایام موجب زوال نشانهها میشود.»
حاطب بن ابی بَلتَعه الخالفی اللخمی، متوفای سال ۳۰ هجرت و مدفون بقیع است. مشهور آن است که چون حَطَب(هیزم) جمع میکرده، حاطب برنام اصلیاش غالب شد و به تدریج آن را به فراموشی سپرد. حاطب اهل یمن بود و به مکه آمد و در مکه چون عشیره و قبیلهای نداشت، هم پیمان زبیر به عوام، برادر زاده حضرت خدیجه گردید و پس از آن که پیامبر به رسالت مبعوث شد، در کنار کوه ابوقیس، آن حضرت را ملاقات کرد و به وی ایمان آورد و شهادتین بر زبان جاری ساخت.
او یکی از یاران پاک نهاد و با کفایت و دانشمند حضرت رسول بود که روایاتی هم در فضیلت و مقام والای او از پیامبر نقل شده است. «یکی از غلامانش به حضور پیامبر خدا آمد و از حاطب شکایت کرد و گفت: ای فرستاده خدا، حاطب به جهنم میرود؟» پیامبر در پاسخ وی فرمودند: نه؛ زیرا او در جنگ بدر و حدیبیه شرکت داشت و خدای متعال از کسانی که در بدر بوده اند، راضی است.[۶۲]
مهاجری بدری
حاطب بن ابو بلتعه، در نزد پیامبر جایگاهی برجسته داشت و شخصیتی بود بلند آوازه، او با پیامبر از مکه به مدینه هجرت کرد و افتخار شرکت در جنگ بدر نصیبش شد.
«و حاطبُ مهاجری بدری، له کرامه عند الرسول».[۶۳]«حاطب، شخصیتی بدری و مهاجری بود که در نزد پیامبر جایگاهی والا و موقعیتی ارجمند داشت.» او همچنین در حدیبیه همراه پیامبر حضور داشت و شاهد پیمان حدیبیه نیز بود.
روایتگر حضرت رسول
حاطب، راوی، احادیث پیامبر خدا بود و از آن حضرت روایات فراوانی را نقل کرده است که به دو نمونه از آنها اشاره میکنیم:
۱- «عن حاطب بن أبی بلتعه مرفوعاً عن رسول الله : «مَن زارنی بعدَ موتی فکأنَّما زارنی فی حیاتی، و مَن مات فی أحد الحرمین بُعث یوم القیامه من الآمنین».[۶۴] « از حاطب بن ابی بلتعه، از پیامبر خدا روایت کرده که آن حضرت فرمود: هر کس مرا بعد از مرگ زیارت کند، گویا در دوران حیاتم مرا زیارت کرده و هر کس در یکی از دو حرمین (مکه و مدینه) از دنیا برود، روز قیامت از عذاب الهی در امان است.». «عن حاطب بن أبی بلتعه قال: قال رسول الله :
«یزوج المؤمن فی الجنّه اثنتین و سبعین زوجه من نساء الآخره و اثنتین من نساء الدنیا».[۶۵]«هر مؤمن در بهشت، با هفتاد و دو زن بهشتی ازدواج میکند و دو نفر آنها از زنان دنیا میباشند».
نامه حاطب به مشرکان
پس از آن که پیامبر در حدیبیه، با قریش و اهل مکه پیمان بست، از شرایط آن پیمان این بود که هر طایفه دیگری اگر خواست با پیامبر و قریش پیمان بندند، آزاد است و کسی نباید به ایشان حمله و تجاوز کند. قبیله خزاعه داخل پیمان پیامبرخدا شدند و طایفه بنوبکر با قریش پیمان بستند ولی باتحریک قریش و کمک آنها،بنوبکر به خزاعه شبیخون زدند،پس ازآن ترسیدند که مبادا پیامبرتصمیم به جنگ با آنها بگیرد، از این رو، در صدد کشف و فهم این مطلب بر آمدند که آیا پیامبر با آنها وارد جنگ خواهد شد یا خیر.
پیامبر هم تصمیم گرفت به قصد فتح مکه حرکت کند و از خدا خواست که اهل مکه از تصمیم او آگاه نشوند. در این میان، حاطب که مسلمان شده و به مدینه هجرت کرده بود و خانوادهاش در مکه به سر میبردند و چون یمنی بودند کسی را در مکه نداشتند، قریش نزد خانواده او آمده، پیشنهاد کردند که نامهای به حاطب بنویسد و به او بگویند که قریش را در جریان تصمیم پیامبر بگذارد که آیا به قریش حمله خواهد کرد یا خیر؟ خانواده حاطب پذیرفتند و نامهای نوشته به زنی به نام ساره دادند که به مدینه ببرد و به حاطب بدهد. هنگامی که ساره به مدینه رفت، پیامبر خدا پرسید: آیا مسلمانی انتخاب کرده و به اینجا آمدهای؟ گفت: نه. و فرمود: آیا به مدینه کوچ کردهای؟ گفت: نه. پیغمبر پرسید: پس چه چیزی باعث شد که به این سفر بیایی؟ گفت: ای پیامبر خدا، شما در مکه پناهگاه و آقای من بودید، همه رفتند و من محتاج شما شدم، اکنون آمدهام تا به من کمک کنید.
پیامبر فرمودند: جوانان مکه چه شدند مگر به تو کمکی نمی کنند؟ ساره (از آنجا که ساره آوازه خوان مکه بود و طبیعی بود که جوانان مکه یاریش کنند.) گفت: بعد از پیشامد بدر و کشته شدن بزرگان قریش آن ها دیگر دل و دماغی ندارند.
پیامبر به بنی هاشم فرمود: به او کمک کنید. بنی هاشم هم کمک شایانی به وی رساندند و مرکب و توشه و لباس به او دادند. حاطب نیز نامه ای برای اهل مکه نوشت و به همراه ده دینار و یک برده به وی داد و در نامه به اهل مکه نوشته بود که محمد در صدد جنگ با شما است، احتیاط نگهدارید!
وقتی ساره به سوی مکه راه افتاد، جبرئیل نازل شد و پیامبر را از اقدام حاطب آگاه کرد. پیامبر زبیر را فرستاد و فرمود: تا فلان محل بروید، در آنجا زنی را در هودجی خواهید یافت که نامهای با فلان مشخصات در دست دارد، آن را از وی بازستانید و برگردید. آنان به محل معهود آمدند و ساره را درهودج یافتند. هر چه تفتیتش کردن چیزی نیافتند. او سوگند یاد کرد که چیزی همراه من نیست.
زبیر پیشنهاد کرد که برگردیم. علی بن ابی طالب فرمود: پیامبر و همچنین جبرئیل به ما دروغ نگفتهاند، شمشیر را کشید و فرمود: نامه را بده و گرنه گردنت را میزنم. ساره وقتی وضع را چنین دید، از لای موی سرش نامه را بیرون آورد و به ایشان داد.و آنان نامه را نزد پیامبر آوردند. رسول الله حاطب را به حضور خواست و از وی پرسید: این نامه از آن توست؟ حاطب گفت: آری، ای فرستاده خدا. فرمود: چه چیزی تو را واداشت که چنین نامهای بنویسی؟[۶۶]حاطب در پاسخ حضرت گفت: از زمانی که مسلمان شدهام به کفر برنگشته و پیوسته به راه شما ایمان داشته و دارم. و همانطورکه میدانید هر یک از مهاجران به مدینه بستگانی در مکه دارند که از خانواده خود حمایت می کند اما من چون اهل مکه نیستم، کسی را در این شهر ندارم. خواستم راهی بیابم که به وسیله آن، خانوادهام مورد آزار قرار نگیرند.
پیامبر فرمود: حاطب راست میگوید به او جز سخن نیک نگویید. عمر گفت: ای پیامبر خدا، اجازه دهید گردن این منافق را بزنم! حضرت فرمود: عمر! تو چه میدانی؟! خداوند به اهل بدر توجهی ویژه دارد و گناهانشان را بخشیده و بهشت را بر آنان واجب کرده است. در این هنگام بود که آیه مبارکه سوره ممتحنه نازل شد که:
«أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّهِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاء مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّهِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ»؛.[۶۷]
«اى کسانى که ایمان آوردهاید دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگیرید [به طورى] که با آنها اظهار دوستى کنید و حال آنکه قطعا به آن حقیقت که براى شما آمده کافرند [و] پیامبر [خدا] و شما را [از مکه] بیرون مىکنند که [چرا] به خدا پروردگارتان ایمان آوردهاید اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بیرون آمدهاید [شما] پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مىکنید در حالى که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم »
حاطب و سفارتش به مصر
از کارهای مهم و پر ارزش حاطب، که معرف شخصیت وی نیز میباشد، بردن نامه پیامبر به مقوقس، پادشاه مصر است. هنگامی که آن حضرت تصمیم گرفت به سلاطین و زمامداران نامه بنویسد و آنان را به آیین اسلام دعوت کند، نامهای هم به مقوقس، حاکم مصر نوشت. پس از مهر کردن نامه فرمود: چه کسی حاضر است این نامه را به مقوقس برساند و از خدا اجر و مزدش را بگیرد؟ حاطب گفت: من این دستور را انجام میدهم پیامبر فرمود: «بارک الله فیک یا حاطب».
حاطب نامه را گرفته، با پیامبر و اهل خویش خدا حافظی کرد و راهی مصر شد. راه طولانی میان مدینه و مصر را پیمود ولی آنگاه که وارد مصر شد، به او گفتند پادشاه در اسکندریه، در ویلای مخصوص کنار دریا است. حاطب خود را به اسکندریه رساند ولی نگهبانان مانع از ورودش به ویلا شدند و نگذاشتند نامه را به مقوقس برساند.
در این هنگام نقشهای به ذهنش خطور کرد و سوار کشتی شده، در ساحل دریا، مقابل کاخ شاهنشاهی، نامه را سر چوبی بلند کرد تا سلطان مصر متوجه گردید و او را احضار کرد. حاطب با وقار و شهامت، به حضور سلطان مصر رفت و نامه پیامبر اسلام را به سلطان داد. پس از آنکه سلطان نامه را گشود و آن را خواند، به حالت اعتراض رو به حاطب کرده، گفت:اگر کسیکه این نامه را از جانبش آوردهای پیغمبر و فرستاده خدا است، چرا به کسانی که آزارش میدهند و از وطن بیرونش کردهاند نفرین نمیکند تا هلاک شوند؟!
حاطب که از قرآن و دستورات آن مطالبی مهم را فرا گرفته بود، بیدرنگ در پاسخ سلطان گفت: مگرعیسی پیامبر نبود، پس چرا به یهودانی که در مقام کشتنش بودند نفرین نکرد؟ مقوقس از پاسخ حکیمانه حاطب شادمان شد وگفت: « أحسنت، أنت حکیمٌ من عند حکیمٍ»؛[۶۸] «توحکیمی و از جانب حکیمی خردمند آمدهای.» حاطب که زمینه را مناسب دید گفت:« إنّه کان قبلک من یزعم أنّه الربّ الأعلی یعنی فرعون فأخذه اللّه نکال الآخره و الأولی فانتقم به، ثمّ انتقم منه، فاعتبر بغیرک، و لا یعتبر غیرک بک».[۶۹]
«همانا پیش از تو مردی (فرعون) در این آب و خاک سلطنت داشت که خیال می کرد، او پروردگار بزرگ جهانیان است. خداوند مورد مؤاخذه و عذابش قرار داد و به ذلّت و خواری دنیا و آخرت گرفتارش کرد. پس تو که وارث این آب و خاکی، از سرگذشت او عبرت گیر و زندگی خود را مایه عبرت دیگران قرار مده».
سپس او را موعظه کرد و موعظههایش در مقوقس تأثیری عمیق گذاشت. مقوقس، علائم و نشانههای وجودی پیامبر را از حاطب پرسید و حاطب به خوبی آنها را پاسخ داد.
مقوقس به رسالت پیامبر اذعان و اعتراف کرد، ولی ایمان نیاورد. هدایایی را برای پیامبر خدا فرستاد؛ از جمله هدایا، دو خواهر بودند به نام سیرین و ماریه قبطیه که حاطب آنها را سالم به حضور پیامبر آوردند. پیامبر سیرین را به عقد حسّا بن ثابت و ماریه را به عقد خود در آورد. ابراهیم از ماریه قبطیه تولد یافت.
مرگ حاطب بن ابی بلتعه
پس از رحلت پیامبرگرامی حاطب در مدینه ماند. دوران خلافت ابوبکر را سپری کرد. دوران عمر را دید و در عصر خلافت عثمان، دیده از جهان فرو بست. عثمان بر جنازه وی نماز خواند و در حشّ کوکب، منطقهای در وسط قبرستان بقیع مدفون گردید.
[۱]– همان ص ۳۹۲
[۲]– همان، ص ۲۹۰
[۳]– سمهودی، وفاء الوفاء، ج۱، ص ۲۸۵
[۴]– محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، دار صادر، بیروت، ص ۴۳۳
[۵]– مولی صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۲، بیتا، بینا، ص ۴۶۴٫
[۶]– حسین بن همدان الخصیبی، الهدایه الکبری، مؤسسه البلاغ، بیروت، لبنان، ۱۹۹۱، ص ۱۰۲
[۷]– سلیم بن قیس الهلالی،التابعی الکبیر، تحقیق محمد باقر انصاری زنجانی، بیتا، ۱۵۶
-[۸] قاضی نعمان المغربی، شرح الاخبار، ج۲، مؤسسه النشر الاسلامی لجماعه المدرسین، بیتا، ص ۲۶
[۹]– قاضی نعمان المغربی، شرح الاخبار، ج۲، مؤسسه النشر الاسلامی لجماعه المدرسین، بیتا، ص ۲۸
[۱۰]– همان، ص ۲۸
[۱۱]– محمد بن نعمان المفید، الاختصاص، علی اکبر الغفاری، جماعه المدرسین، بیتا، ص ۱۱
[۱۲]– الغدیر، ج ۵، ص ۶۸
[۱۳]– الشریف المرتضی، رسائل المرتضی، ج۲، دار القرآن الکریم بقم، اعذاد: سید مهدی جرجانی، بیتا، ص ۲۰۲
[۱۴]– بلاذری، فتوح البلدان، ج۴، دار العلم بیروت، ۱۹۸۷م، ص ۳۰۲
[۱۵]– بلاذری، پیشین، ص ۳۰۳
[۱۶]– محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۵، دار الطباعه للنشر، ۱۹۸۷م، ص ۲۸۵
[۱۷]– الشریف المرتضی، رسائل المرتضی، ج۲، دار القرآن الکریم بقم، اعداد سید مهدی جرجانی، بیتا، ص ۲۰۲
[۱۸]– حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، مؤسسه الطبع و النشر، ۱۹۹۰م، ص ۲۸۷
[۱۹]– جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی،۱۳۶۲، ص ۴۸۶
[۲۰]– همان، ص ۴۸۸
[۲۱]– حسکانی، حاکم، شواهد التنزیل، ص ۲۸۰
[۲۲]– جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۳، ص ۲۴۶
[۲۳]– حاکم حسکانی، پیشین، ص ۲۱۵
[۲۴]– محمد باقر مجلسی،بحار الانوار، ج ۳۸،دار العلم بیروت، ۱۹۸۷، م، ص ۱۶۵
[۲۵]– ابن عساگر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴، دار الکفر لطباعه و النشر، سوریه، بیتا، ص ۳۲۵
[۲۶]– ابن قتیبه، المعارف، ج۲، دار الفکر للطباعه و النشر، بیتا، ص ۱۲۶
[۲۷]– همان، ص ۱۲۸
[۲۸]– محمد امین الامینی، بقیع الفرقد، نشر مشعر، ۱۴۲۸ه، ص ۲۱۳
[۲۹]– سلیم بن قیس الهلال، کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر الانصاری، بیتا، بی نا: ص ۱۸۶
[۳۰]– محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج۲، موسسه مطبوعاتی افتخاریان، ۱۳۴۶
[۳۱]– محمد علی عالمی، پیشین، ص ۱۱۴
[۳۲]– همان، ص ۱۱۶
[۳۳]– محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۱۶، دار العلم بیروت، ۱۹۸۷م، ص ۳۱
[۳۴]– محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۲، پاساژ سعدی، بیتا، ص ۶۰۶
[۳۵]– محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۱، ص ۳۰۲، دار العلم بیروت، ۱۹۸۷م
[۳۶]– امینی، عبدالحسین، الغدیر ، ج ۹
[۳۷]– ابن اثیر، ابی الحسن علی بن محمد الجزرنی، ج۱۰، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا، ص۲۵۷٫
[۳۸]– المبارکفوری، پیشین، ص ۳۰۳
[۳۹]– ر.ک: اسد الغابه، ج۲، ص ۳۶
[۴۰]– مؤسسه البحوث الاسلامیه، شهداء الاسلام فی عصر الرساله، مرکز الاعلام.
[۴۱]– ر.ک: الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص ۲۳۷
[۴۲]– ابن اثیر، ابی الحسن علی بن محمد، ج۵، دار احیاء التراث العربی، لبنان، ۱۹۷۰م
[۴۳]– تاریخ طبری
[۴۴]– همان.
[۴۵]– همان.
[۴۶]– حسکانی.
[۴۷]– ابن اثیر، اسد الغالبه، ج۱، ص ۱۲۰
[۴۸]– محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج۴، مؤسسه مطبوعاتی افتخاریان، بیتا، ص ۲۳۲
[۴۹]– ر.ک: اسد الغالبه، حرف ق.
[۵۰]– ر.ک. اسدالغابه
[۵۱]– جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۳۶۳، ص ۲۱۸
[۵۲]– جعفر سبحانی، پیشین، ص ۱۰۸ف به نقل از تاریخ طبری، ج۵، ص ۱۱۴
[۵۳]– السید ناصر الطیبی، ابورافع، مولی رسول الله، مجمع البحوث الاسلامیه، ۱۴۱۲ه.ق، ص ۶۴
[۵۴]– ابن خلکان، دفیات الاعیان، مراجعه شود.
[۵۵]– ابن اثیر، اسدالغابه، پیشین، ج ۵، ص ۱۸۷
[۵۶]– جعفر سبحانی، شخصیتهای اسلامی شیعه، چاپخانه علمیه قم، ۱۳۵۹، ص ۱۰۷
[۵۷]– جعفر سبحانی، پیشین، ص ۱۰۸ به نقل از تاریخ طبری، ج۵، ص ۱۱۴
[۵۸]– همان، ص ۱۱۰، به نقل از الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱ف ص ۲۲۵
[۵۹]– مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۱، دار العلم بیروت، ۱۹۸۷م، ص ۲۹۲
[۶۰]– ر.ک: الاستیعاب، ج ۶
[۶۱]– محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۸، ص ۲۹۷
[۶۲]– محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج۲، ص ۲۰۷، مؤسسه مطبوعاتی افتخاریان، ۱۳۴۶
[۶۳]– السید شرف الدین، الفصول المهمّه، قسم الاعلام الخارجی لمؤسسه البعثه، بی تا
[۶۴]– عبد الحسین امینی، الغدیر، ج۵ ، دارالکتب العربی، بیروت، لبنان، بی تا
[۶۵]– پیشین.
[۶۶]– بحار الانوار، ج ۳۰ ، ص ۵۷۶
[۶۷]– سوره ممتحنه : آیه ۱
[۶۸]– الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۲، ص۵۴۰
[۶۹]– همان.
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان بقیع؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا راکلیک کنید.