شیعیان مدفون در بقیع۳
شیعیان مدفون در بقیع۱
شیعیان مدفون در بقیع۲
شیعیان مدفون در بقیع۴
۲۱٫ حکیم بن حزام
حکیم بن حزام، پسر برادر حضرت خدیجه کبری در دوره جاهلیت از اشراف و برجستگان مکه بود و از افراد دارای مکانت و موقعیت در آن دوران محسوب میگردید. دارالندوه که مرکز شورا و مجلس مشورتی قریش در دوره جاهلیت بود، در اختیار وی قرار داشت. هرگاه قریش تصمیم میگرفتند در دارالندوه گرد هم آیند، باید از او اجازه میگرفتند. او مسلمانی برگزیده بود و دار الندوه تا دوره خلافت و حاکمیت معاویه در اختیار او بود اما در این زمان او دارالندوه را در ازای صدهزار درهم به معاویه فروخت و تمام قیمت آن را صدقه داد و به فقرا و مساکین بخشید.به این جهت عبدالله بن زبیر بر او ایراد گرفت که «بعت مکرمه قریش» یعنی تو، عزت و شرافت قریش را فروختی! در پاسخ گفت: «ذهبت المکارم، إلاّ التقوی»؛ «جز پرهیزکاری، همه عزتها از بین رفت.»
«حکیم بن حزام، در بدر جزو لشکر قریش بود، ولی به نحو عجیبی از صحنه جنگ گریخت و از مرگ رهایی یافت که پس از آن، شدیدترین و جدّیترین سوگندش این بود: «والّذی نجانی یوم بدر»؛ «سوگند به خدایی که مرا در جنگ بدر نجات داد.».[۱]
حکیم بن حزام سیزده سال، پیش از عام الفیل به دنیا آمد. در فتح مکه مسلمان شد و در جنگ حنین همراه پیامبر شرکت داشت. به دلیل تأثیر عمیقی که مسلمانی او برجای گذاشت و نقش بارزی که در ماجرای جنگ حنین داشت، پیامبر صد شتر به وی بخشید تا بدین وسیله هم او را در مسلمانی، بر اسلام دلگرم سازد و هم ترغیبی باشد برای عشیره و قبیله او درگرایش به اسلام، که چنین هم شد.
«حکیم بن حزام، مردی سخاوتمند، بخشنده و دارای طبعی عالی بود؛ از جمله پس از مسلمان شدنش به حج رفت و صد شتر قربانی کرد و صد غلام را با خود مُحرم نمود و در وقوف به عرفه، به گردن هر یک از آنان طوق طلایی افکند که بر آنها این جمله نقش بود: «عتقاء الله عن حکیم بن حزام»؛ «آزاد کردههای خدا از جانب حکیم بن حزام.»
از طبع بلند او همین بس که در زمان خلیفه اول و دوم، حتی از حق خود از بیت المال گذشت تا اینکه عمر در میان مردم اعلام کرد: مردم! گواه باشید که هرچه به حکیم اصرار میکنیم حق خود را از بیت المال بستاند، نمیپذیرد! وی دم مرگ از کسی چیزی قبول نکرد.[۲]
«او طبع بلند وصفت مناعت را از یک جمله پیامبر کسب کرد. او خود میگوید: دو بار از پیامبرخدا تقاضای کمک کردم، فرمود: مال و ثروت دنیا، ظاهری خوش دارد و شیرین است، هرگاه کسی با حفظ سخاوت و شرافت مالی به دست آورد، بر او مبارک است و اگر با پست گردانیدن نفس و پست طبعی به دست آورد، بر او مبارک نباشد. آنگاه او مانند کسی است که هرچه میخورد سیر نمیشود و علاوه «و الید العلیا خیرٌ من ید السفلی»؛[۳] «دست بالا بر دست زیرین برتری دارد.». حکیم گفت: ای پیامبر خدا، به آن خدایی که تو را به پیامبری بر انگیخت، پس از این، نه از شما ونه غیر شما چیزی نخواهم پذیرفت.».[۴]
حکیم بن حزام در فتنه های پس از پیامبر
پس از رحلت پیامبرخدا ، فتنههاییکه در ماجرای خلافت پیش آمد، حکیم بن حزام کناره گرفت و انزوا اختیار کرد ولی چنانکه از «اسد الغابه» آمده، پس از روی کار آمدن علی جانب آن حضرت را گرفت. واقعیت این است که اسناد تاریخی اشاره چندان روشنی در این باره ندارد. حکیم، سرانجام در سال ۵۴ یا ۵۸ هجری، در مدینه دیده از جهان فرو بست. خلیفه سوم (عثمان بن عفان) بر او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.
قتاده بن نعمان، برادر ابوسعید خدری از طرف مادر و از طایفه خزرج است. او اهل مدینه بوده و از انصار محسوب میگردد. قتاده همراه اهل مدینه، در عقبه، خدمت پیامبر رسید و مفتخر به پذیرش اسلام شد. در جنگهای فراوانی در کنار آن حضرت بود؛ مانند بدر، اُحُد، خندق، حنین، تبوک و جنگهای دیگری که پیامبر در آنها حضور داشت.
در فتح مکه همراه پیامبر بود و پرچم بنیظفر را در دست داشت و در میان یاران آن حضرت، از تیراندزان به نام و معروف محسوب میشد. «در جنگ اُحد تیری به چشمش اصابت کرد وآن را از حدقه بیرون آورد و برگونهاش آویخت. درهمان حال، خدمت پیامبر آمده و گفت:«ای پیامبر گرامی، تازه با زنی ازدواج کرده ام که او را زیاد دوست میدارم،میترسم اگرمرا دراین حال ببیند،علاقه اش رااز من ببرد.پیامبر بادستان مبارکش چشم او را در جایش گذاشت و اینگونه دعا کرد: «اللهمّ اکسها جمالاً»؛ «خدایا! او را زیبا گردان!» در اثر دعای پیامبر ، چشم قتاده از اول بهتر و زیباتر شد و بر بیناییاش افزون گشت و هرگز مریض نشد.».[۵]
قتاده، روایتگر صادق
قتاده بن نعمان انصاریِ خزرجی، از راویان صادق پیامبر است که روایات فراوانی درسلسله روات شیعه و اهل سنت، از او نقل گردیده و معلوم است که درحفظ کلام رسولالله اصرار بلیغی داشت. از جمله روایات نقل شده از او، روایت زیر است که به عنوان نمونه به آن اشاره می کنیم:
« عن قتاده بن نعمان بن زید قال : قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله سلم :«نزل علیّ جبریل بأحسن ما کان یأتینی صوره فقال : إن السلام یقرئک السلام یا محمد ویقول: إنّی أوحیت إلی الدنیا أن تمرری وتنکدی وتضیقی وتشدّدی علی أولیائی حتّی یحبو لقائی وتوسّعی وتسهّلی وطیبی لأعدائی حتّی یکرهوا لقائی فإنّی جعلتها سجناً لأولیائی وجنّه لأعدائی… رواه الطبرانی و…».[۶]
«قتاده بن نعمان بن زید روایت کرده که پیامبر خدا فرمود: جبرئیل با زیباترین صورت به نزدم آمد و گفت: ای محمد، خدای متعال به تو سلام رساند و فرمود: وحی کردم به دنیا که سخت بگیر و در فشار قرار ده و در تنگنا بگذار اولیا و دوستانم را تا اینکه درجستجوی دیدار من و در خواست وسعت و آسانی از ناحیه من باشند و بر دشمنانم آسان گیر تا دیدار مرا ناخوش دارند؛ زیرا که من دنیا را زندان اولیای خود و بهشت دشمنانم قرار دادم.» این روایت را طبرانی ودیگران هم روایت کردهاند.
اجابت آخرین دعوت
قتاده بن نعمان، بعد از پیامبر در مدینه مرارتهای زیادی را شاهد بود و همه را تحمل کرد و هرگز در ایمانش خللی ایجاد نگردید. در اسد الغابه، عبارتی است درباره او که میگوید: «ما بدّل و ما غیرّ ولا رجع علی عقبه…».[۷]«هیچگونه تغییر و تبدیلی نیافت و به عقب برنگشت.»
قتاده در سال ۲۳ هجرت، در ۶۵ سالگی از دنیا رفت. عمر بر جنازه او نماز گزارد و در قبرستان بقیع مدفون گردید و در جوار رحمت حق آرمید.
مالک بن قیس، اهل مدینه و از طایفه خزرج است. کنیهاش ابوخیثمه و به کنیه شهرت دارد. او ازیاران با وفای پیامبر بود، «در جنگ اُحد، خندق، حنین، ذات السلاسل، ذات العشیره و حمراء الاسد، در حالی که جراحاتی از جنگ اُحد به تن داشت شرکت کرد.».[۸] «هو ممّن شهد بدراً و ما بعدها من المشاهد»؛[۹]«او از کسانی است که در بدر و دیگر مشاهد حضور داشت.»
ابوخیثمه در جنگ تبوک؛ مانند چند تن دیگر از خواص یاران پیامبر از رفتن به میدان جنگ خودداری کرد ولی پس از ده روز از حادثه تبوک و رفتن پیامبر به میدان جنگ، به شدت پشیمان شد وطی یک ماجرایی، به سمت تبوک حرکت کرد.
«پس از ده روز از حرکت پیامبرخدا، یک روز ظهر هنگام گرمای شدید تابستان مدینه، به خانه آمد. در میان باغی که داشت برای هر یک از دو همسر خود سایبانی ساخته بود، که در تابستان در آن زندگی میکردند. چون وارد شد، دید زنانش هرکدام دیوارهای سایبان خود را آب پاشیدهاند تا هوای داخل خنک شود و هر یک کوزه آب خنکی آماده کرده و غذای مطبوعی تهیه دیدهاند و به انتظار وی نشستهاند.
ابوخیثمه نگاهی به وضع زنان افکند و با خود گفت: انصاف نیست که پیامبرخدا در زیر آفتاب و در مقابل باد و گرما باشد ولی ابوخیثمه در زیر سایبان و آب سرد و غذای آماده و در کنار همسران زیبایش در آسایش به سر برد. به خدا سوگند وارد هیچیک از خانههای شما نمیشوم و از آب سرد و غذای گرم استفاده نمیکنم تا به پیامبر ملحق شوم. وسایل سفرم را آماده کنید که من رفتنی شدم. زنان در مقام تهیه وسایل سفر همسرشان شدند و ابوخیثمه شتر خود را آماده کرد و به سوی تبوک راه افتاد. وی در میان راه با عمیربن وهب جمحی رفیق شد. همینکه نزدیک سپاه پیامبرشدند، ابوخیثمه به رفیق خود گفت: من به جهت تخلّف از همراهی با پیامبر گناهکارم. قدری تأمّل کن تا تنها به حضور پیامبر بروم و از آن حضرت عذر بخواهم.
ابو خیثمه وقتی نزدیک اردوی پیامبر رسید، شخصی به پیامبر عرض کرد: کسی از راه دور میرسد. پیامبر فرمود: خداکند ابوخیثمه باشد! چون نزدیکتر شد، گفتند: به خدا سوگند او ابوخیثمه است!وی شترش را خوابانید و شرفیاب حضور پیامبر گردید. حضرت به او فرمود: ابوخیثمه!از تو انتظارهمین بود.او داستان حرکتش رابه عرض پیامبر رسانید وپیامبر دربارهاش دعاکرد.».[۱۰]
در سیره ابن هشام آمده است: مالک بن قیس (ابوخیثمه)، ماجرای تخلّف خود را شرکت در جنگ تبوک و سپس رفتنش به این جنگ را چنین سروده است:
لَمّا رَأَیْت النّاسَ فِی الـدّینِ نَافَقُوا أَتَیْت الّتِی کَـانَتْ أَعَـفّ وَأَکْرَمَا
وَبَـایَعْـت بِـالْیُمْنَـی یَـدِی لِمُحَمّـدٍ فَلَمْ أَکْتَسِبْ إثْمًـا وَلَمْ أَغْشَ مَحْرَمَا
تَرَکْت خَضِیبًا فِی الْعَرِیشِ وَصِرْمَهً صَفَایَا کِـرَامًـا بُسْرُهَـا قَدْ تَحَمّمَا
وَکُـنْت إذَا شَـکّ الْمُنَافِقُ أَسْمَحْت إلَی الدّینِ نَفْسِی شَطْرَهُ حَیْثُ یَمّمَا [۱۱]
«چون دیدم مردم در دین نفاق می کنند، من راهی را برگزیدم که به تقوی و بزرگواری نزدیکتر بود. با دست راستم با پیامبر بیعت کردم و گناهی را مرتکب و حرامی را انجام ندادم.حتی زنان زیبا را در سایه گذاشتم و از درختان خرمای پرباری که رسیدنش نزدیک بود دست کشیدم. هنگامی که منافق در دین شک میکرد، روانم بههمان سوی که دین به آن توجه میدهد روی میآورد.». ازجمله دعاهای ابوخیثمه، این است:
«اللَّهُمَّ وَ لاَ تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْن، وَ لاَ تَنْزِعْ عَنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی».[۱۲] «خدایا! مرا یک چشم به هم زدن به خودم وا منه و از من امور شایستهای را که عطا کردهای دریغ مدار.»ابوخیثمه درسال ۲۵ هجری، در اواخر خلافت عمر، از دنیا رفت و در بقیع، مقبره عمومی شهر مدینه مدفون گردید.
او از فضلا و فقهای صحابه پیامبر و کاتب وحی نبی بوده و استاد مسلّم قرآن؛ در حفظ، قرائت، تفسیر و در ارائه آرای پیامبر بوده است.ابیّ بن کعب، از جمله دوازده نفری است که درعقبه با پیامبر بیعت کرد و در تمهید زمینه ورود آن حضرت به مدینه، تلاشهای بسیار کرد. ابیّ بن کعب، خود نقل کرده است که: «پیامبرخدا از من پرسید: کدام آیه از کتاب خدا نزد تو بزرگتر و کریمتر است؟ گفتم: آیه: (اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ…)، (ایه الکرسی)پیامبر در این هنگام، دستی به سینهام زد و فرمود: یا ابا المنذر، این علم تو را گوارا باد! از این زمان، او به این کنیه (ابوالمنذر) معروف گردید.».[۱۳]
ابیّ بن کعب نقل کرده که: «عصر روز سقیفه، به جمعی از انصار برخوردم. پرسیدند: از کجا می آیی؟گفتم: از نزد اهل بیت پیغمبر .گفتند: درچه حالی بودند؟ گفتم: جمعیتی که خانه ایشان محل فرود آمدن جبرئیل و خوابگاه پیغمبر خدا بود و اکنون وحی از خانه ایشان قطع شد و حق مسلّم آنها از دست رفته، چگونه میتوانند باشند؟ این جمله را ابیّ نقل کرد وگریست و کسانی که حاضر بودند نیز به سختی گریستند.
و نیز نقل کرده که چون سوره (لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا…)[۱۴] نازل شد، جبرئیل عرضه داشت: یا رسول الله ، خداوند امر فرموده است این سوره را به ابیّ بیاموزی! ابیّ گفت: یا رسول الله، خداوند مرا نام برد؟ فرمود: آری، سپس گریست. از وی پرسیدند: خوشحال شدی؟ گفت: چرا خوشحال نشوم با آنکه خدا فرموده است: از فضل و رحمت پروردگار باید خوشحال شوند.»
ابیّ بن کعب، مؤیّد به روح القدس
در میان صحابه پیامبر ، تعداد انگشت شماری هستند که مؤید به روح القدس بودهاند؛ ازجمله آنها همین شخصیت بلند آوازه است که پیامبر در حقش فرمود: «یَا اُبَیّ مَا زِلت مُؤَیّداً بروح القدس»؛[۱۵] «ای ابیّ، تو همواره مؤید به روح القدس هستی.»علت مؤید بودن او به روح القدس، انس همواره او با قرآن بوده است. که خودش نقل کرده است: «و عن أُبیّ بن کعب أنّ رسول الله قال: مثل القرآن فی قلب المؤمن فکما أنّ هذا المصباح یستضاء به».[۱۶]«از ابیّ بن کعب نقل شده که پیامبر گرامی اسلام فرمودند: داستان و مثل قرآن درقلب مؤمن، مانند چراغی است که به وسیله آن نور حاصل میگردد.»
ابیّ بن کعب، راوی خبیر و آگاه نبی
ابیّ بن کعب، روایتگری بزرگ است که خبیر و بینا است و از نبی گرامی روایات فراوان نقل کرده است که چون تعداد این روایات قابل احصا و شمارش نیست به یک روایت کوتاه اشاره می کنیم:«رَوَی أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: بُشِّرَ هَذِهِ الأَمَهُ بِالسَّنَاءِ وَ الرِّفْعَهِ وَ النُّصْرَهِ وَ التَّمْکِینِ فِی الأَرْضِ. فَمَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ عَمَلَ الآخِرَهِ لِلدُّنْیَا لَمْ یَکُنْ لَهُ فِی الآخِرَهِ نَصِیبٌ»[۱۷]
«ابیّ بن کعب گوید: پیامبرخدا فرمودند: بشارت ده این امت را به برجستگی و بلند مرتبگی و یاری الهی و قدرت در زمین. پس هرکس از آنان عمل آخرت را برای دنیا انجام دهد، درآخرت بهره ای نخواهد داشت.»
روایاتی نقل شده از ابیّ بن کعب، به لحاظ کثرت و انبوهی، بیشترین است.
قرائت ابیّ بن کعب، مطلوب امامان شیعه
از مطاوی روایات بر میآید که قرائت ابیّ بن کعب، درنزد امامان، به عنوان یک قرائت مطلوب و شاخص شمرده میشد. از جمله روایاتی که بر این موضوع دلالت میکند این روایت است که امام صادق میفرماید: «انّا أهل بیت فقرأ القرآن کما قرأه أبیّ بن کعب».[۱۸] «ما خاندانی هستیم که قرآن را مانند ابیّ بن کعب قرائت میکنیم.» این جمله بلندی شأن و علوّ رتبه و شخصیت منیع او را در نظرها مجسّم میسازد و نیز نشان می دهد که او از جانب ائمه مورد تأیید بوده است.
ابیّ بن کعب و دفاع از خاندان رسالت
در ماجرای خلافت، تعدادی از یاران علی در مجلس ابوبکر بودند و به مخالفت شدید با خلافت خلیفه اول پرداختند و به وی اعتراض کردند. یکی از قویترین، داناترین و عالمترین آنها ابیّ بن کعب بود که خطبهای طولانی و بلیغ را در آن مجلس ایراد کرد. اکنون به دلیل اهمیت آن خطبه، قسمتی از آن را نقل میکنیم.
«عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَلِیٍّ قَالَ: لَمَّا خَطَبَ أَبُو بَکْرٍ قَامَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ یَوْمَ جُمُعَهٍ وَ کَانَ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ هَاجَرُوا وَ اتَّبَعُوا مَرْضَاهَ الرَّحْمَنِ وَ أَثْنَی اللهُ عَلَیْهِمْ فِی الْقُرْآنِ وَ یَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الإِیمانَ وَ أَثْنَی اللهُ عَلَیْهِمْ فِی الْقُرْآنِ تَنَاسَیْتُمْ أَمْ نَسِیتُمْ أَمْ بَدَّلْتُمْ أَمْ غَیَّرْتُمْ أَمْ خَذَلْتُمْ أَمْ عَجَّزْتُمْ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَامَ فِینَا مَقَاماً أَقَامَ لَنَا عَلِیّاً فَقَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ وَ مَنْ کُنْتُ نَبِیَّهُ فَهَذَا أَمِیرُهُ.……[۱۹]
از یحیی بن عبدالله بن حسن، از پدرش، از جدش، از علی نقل کرده که فرمود: چون ابو بکر نخستین خطبه خلافت را خواند و آن روز جمعه، اول ماه مبارک رمضان بود، ابیّ بن کعب برخاست و خطبهای خواند و چنین گفت: ای مسلمانان، ای پیامبران که هجرت کردید برای رضایت خدا؛ ای مهاجرانی که خداوند درقرآن از آنها ستایش کرد، فراموش کردید یا خود را به فراموشی زدهاید؟ آیا تغییر نمودید؟ آیا خواری را برگزیدید؟ آیا ناتوانی پیشه کردید؟ آیا نمیدانید که پیامبرخدا علی را به امامت برگزید و فرمود:
«هرکس که من مولای اویم، این علی، مولای اواست؟» آیا نمیدانید که پیامبر فرمود: «ای علی، تو نسبت به من همچون هارونی نسبت به موسی و اطاعت تو بعد من برمردم واجب است؟» آیا نمیدانید که پیامبرخدا فرمود:
شما را سفارش می کنم درباره علی و اهل بیتم. پس آنها را مقدم بدارید و بر آنها پیشی نگیرید. فرمانشان را اطاعت کرده، به آنها فرمان ندهید؟ آیا نمیدانید که پیامبرخدا فرمود: اهل بیت من امامان بعد از من هستند؟ آیا نمی دانید که پیامبرخدا فرمود:
اهل بیت من نشانهها و معیارهای هدایتاند؟ که مردم را راهنمایی به حق میکنند؟ آیا شما نمیدانید که پیامبرخدا فرمود: ای علی، تو هدایتگر گمراهانی؟ آیا درک نمیکنید؟ آیا بصیرت ندارید؟ آیا نمی شنوید؟ شبهات و فتنهها بر شما عارض شد؟ داستان شما همچون داستان مردی است که در سفری تشنگی شدید بر او عارض شده باشد که به معرض هلاکت رسیده، پس مردی را می نگرد که میتواند هدایت گر باشد.
از او جای آب را می پرسد و او میگوید: پیش روی تو، دو چشمه است؛ یکی چشمهای که آبش شور شده است و دیگری چشمهای که آبی گوارا دارد و میگوید از آب شور که بخوری هلاک می شوی و آب گوارا رحمت و حیات است. این است داستان شما ای امّت فریب خورده… شما پس از پیامبر پیمان الهی را شکستید و شما بر عترت آن حضرت جفا کردید و با همه روشن بودنِ راه، در آن با یکدیگر اختلاف کردید. به اختلاف افتادید و اختلاف خود را به گمان باطلتان رحمت دانستید! هیهات، دور باد رحمت و مغفرت از شما! این کتاب خدا است که میفرماید: «از آنان مباشید که با هم تفرقه کردند.»
ابیّ بن کعب، سپس رو به ابوبکر نمود و اعتراضهای تندی به وی کرد که توگمراه شدهای؟! همه کارهای خیری که انجام دادی تباه گردید….
سخنرانی ابّی بن کعب اثر عمیقی درتاریخ نهاد
این است اثر وجودی ابی بن کعب، حامی آل محمد که درتاریخ دوره اول اسلامی نقشی اساسی و مهم از خود برجای گذاشت. سینهاش مالامال از اسرار نهفتهای بود که پیامبر رحمت به او منتقل کرده بود و صندوق سؤالی بود و مؤید به روح القدس، حامی با وفای علی درشبهای تاریک و ذی جور دوره پس از رحلت نبیّ مکرّم، که سخنانش درصندوق تاریخ همچنان مضبوط است و نقلهایی که او از رسول گرامی کرده، درجای جای منابع و متون فقهی، حدیثی، تاریخی، عرفانی و حتی فلسفی امت اسلامی درخشش دارد.در ضمن روایات فراوانی از ابیّ بن کعب در فضیلت هریک از امامان شیعه نقل شده که جای تعقیب آنها دراین نوشتار وجود ندارد.
وفات ابیّ بن کعب
درتاریخ وفات این شخصیت بلند مرتبه اسلامی، میان مورّخان اختلاف است؛ این مسأله از تاریخ ۱۹ تا ۳۶ هجرت در نوسان است ولی از نقلهای مجلسی در «بحارالانوار» و طبرسی در «احتجاج» بر میآید که تاریخ وفات ابی بن کعب در سال ۳۶ قمری است؛ دوران پس از انتقال خلافت به علی او از دنیا مفارقت کرد. درحالی که مؤید به روح القدس بود و نام بلندش دردل تاریخ معارف دینی همچنان میدرخشد.
جایگاه دفن وجود مبارکش در وسط روحاء است که محلّی است در قبرستان بقیع. در «مستدرک سفنیه البحار» نقلی است به این مضمون که: «در سال ۱۹ هجری (قمری) ، ابیّ بن کعب و زینب بنت جحش و ابو الهیثم بن تیهان و اسید بن حضیر و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب وفات کردند و در بقیع مدفون شدند[۲۰]
نامِ ابو هیثم بن تیّهان انصاری، «مالک» بوده و از یاران و صحابه صادق و راستین پیامبر گرامی است. «عن محمد بن اسحاق قال: و شهد العقبه الأولی و الثانیه من الأنصار، ثمّ من بنی عبدالأشهل أبوالهیثم بن التیّهان و اسمه مالک حلیف لهم و هو نقیب شهد بدراً و لا عقب له».[۲۱]
از محمد بن اسحاق نقل است که در باره ابوالهثیم گفت: در عقبه اول و دوم به حضور پیامبر رسید و از انصار شمرده شد. او از طایفه بنی عبدالأشهل، معروف به ابوالهیثم بن تیهان و نامش مالک است. سوگند خورده با پیامبر و نقیب و بزرگ مدینه بوده، در بدر حضور یافته و پس از او فرزندی نبوده است. چنانکه در بحث مربوط به ابیّ بن کعب هم دیدیم، نام او در کنار ابیّ بن کعب آمده و از دوازده نفری است که در روز حاکمیت ابوبکر، به او اعتراض و از حق ربوده شده علی دفاع کرد.
ابو الهیثم و خلافت ابوبکر
ابو الهیثم، از گروه دوازده نفری است که به ابوبکر، در روزی که خطبه خلافتِ پس از پیامبر را برای اوّلین بار خواند، اعتراض کردند و به شدت به حمایت از علی برخاستند. ابوالهیثم ابن تیهان پس از خزیمه بن ثابت برخاست و چنین گفت:«ابوبکر! به خاطر نداری زمانی را که پیامبر علی بن ابی طالب را در روز غدیر برسر دست بلند کرد و فرمود:«مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَه»؟مردم دو دسته شدند،عدهای گفتند: پیغمبر با این عمل میخواهد علی را خلیفه و جانشین خود کند، دستهای دیگر گفتند: میخواهد عظمت و احترامش را تثبیت نماید. در پی این مشاجره برای حلّ مطلب، کسی را به حضور پیامبر فرستادند تا کشف مطلب کند. حضرت فرمود: پس از من علی فرمانده شما است و از من گذشته و بعد از من او خیر خواهترین افراد است.[۲۲]
اختلاف در تاریخِ وفات ابن تیّهان
از برخی متون بر میآید که او در جنگ صفین، در رکاب علی شرکت داشت و در صفین به شهادت رسیده است. برخی منابع، مانند حاکم نیشابوری، وفات او را در سال بیستم هجرت و برخی دیگر سال ۳۷ هجرت نوشتهاند. به دلیل اهمیت مسأله، هر دو نقل را بررسی میکنیم: چنانکه اشاره شد، حاکم نیشابوری، استیعاب و برخی دیگر، نقل اول را آورده و گفتهاند: زمان مرگش دوره خلافت عمر بود که وی بر جنازهاش در بقیع نماز گزارد و منابع دیگر، مرگ یا شهادت وی در صفین را نقل کردهاند.
ابوالهیثم در بقیع
از نقلهایی که در زیر میآید نیز چنین استفاده میشود که: ابوالهیثم در سال ۲۰ هجری از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید. حاکم نیشابوری در مستدرک آورده است: «و حدّثنا إبراهیم بن إسماعیل بن أبی حبیبه: سمعت شیوخ أهل الدار؛ یعنی بنی عبد الأشهل، یقولون مات أبو الهیثم بن التیهان سنه عشرین بالمدینه. و أیضاً حدّثنا سعید بن راشد عن صالح بن کیسان قال : توفی أبو الهیثم بن التیهان فی خلافه عمر بن الخطاب بالمدینه وصلّی علیه و دفن بالبقیع».[۲۳] «ابراهیم بن اسماعیل بن ابو حبیبه روایت کرده که گفت: از شیوخ اهل الدار؛ یعنی بنی عبد الاشهل شنیدم که میگفتند: ابوالهیثم بن تیهان در سال بیست هجری در مدینه وفات یافت. همچین سعید بن راشد از صالح بن کیسان نقل کرده که گفت: ابوالهیثم بن تیهان در دوره خلافت عمر بن خطاب درمدینه وفات یافت و عمر بر او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.» برخی منابع هم به حضور او در صفین گواهی دادهاند.
ابن تیِّهان درکلام علی
کلامی از مولا نشان می دهد که ابوالهیثم در ردیف اول یاران آن حضرت قرار داشته است:
«أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَی الْحَقِّ؟ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَی الْمَنِیَّهِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَی الْفَجَرَهِ؟ قَالَ : ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَی لِحْیَتِهِ الشَّرِیفَهِ الْکَرِیمَهِ فَأَطَالَ الْبُکَاءَ ثُمَّ قَالَ : أَوِّهِ عَلَی إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّهَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَهَ…».[۲۴]
او فرزند حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموی پیامبرخدا است و از نظر سن از تمام افراد بنی هاشم بزرگتر بوده و همسال عباس، عموی پیامبر بوده است.
« نوفل به اجبار در جنگ بدر با مشرکین همراه شد ولی اشعاری از او نقل شده که میرساند وی راضی به پیروزی پیامبر در بدر بوده و در همین جنگ به اسارت لشگر اسلام در آمد. پیامبر به او پیشنهاد کرد فدیه خود را بپردازد و آزاد شود. نوفل گفت: مال و ثروتی ندارم.
پیامبرخدا فرمود: نیزههایی را که در جدّه داری بده. نوفل هزار عدد نیزه در جده داشت که کسی از آنها آگاه نبود. در این هنگام عرض کرد: اکنون یقین کردم که شما پیامبر خدایید؛ زیرا هیچکس جز خدا نمی دانست که من در جده چه دارم. آن نیزهها را داد و آزاد شد، مسلمانی گرفت.» .[۲۵]
درجنگ صفین سه هزار نیزه به پیامبر داد و آنها را میان سربازان اسلام تقسیم کردند. نوفل از جمله ده نفری بود که در میدان جنگ استقامت ورزید و از صحنه نبرد فرار نکرد. او به مدینه هجرت کرد و پیامبر در نزدیکی مسجد خانهای به وی و عباس عمویش بخشید که با یک دیوار از هم جدا میشد.
مرگ نوفل بن حارث
«نوفل بن حارث در سال ۱۵ هجری در دوره خلافت عمر، درمدینه بدرود زندگی گفته و عمر برجنازه وی نماز خواند و در بقیع مدفون گردید.»
۲۷- بَراء بن معرور
براء بن معرور، از قبیله خزرج و از صحابی مدنی و انصاری است. او از پیروان راستین و با وفای پیامبر خدا است. در پیمان عقبه، در میان جمعیت هفتاد نفری اهل یثرب حضور داشت که در تاریکی شب، هنگام خفتن کفار قریش، با عشق و شوقی بیحد و با ابراز وفاداری و جانفشانی در راه آرمانهای نبوی، دست بیعت به پیامبر داد و با کلماتی که حاکی از ایمان و عشق سرشار وی به آن حضرت بود، اظهار ارادت نمود و قول داد که تا آخرین رمق حیات خویش، از پیامبر خدا حمایت و پشتیبانی کند.
رضی الدین علی بن یوسف مطهر حلی آورده است: «وَ بَیعَهُ العَقَبَهِ الثانِیهِ وَکانُوا سَبعِینَ رجلاً و امرَأَتَینِ وَ اختَارَمِنهُم اثنَی عَشَرَ نَفِیباً لِیکُونوا کُفَلاءَ قَومِهِ؛ جَابِرُ بنُ عَبدِاللهِ وَ البَرَاءُ بنُ مَعرُورٍٍِ وَعُبَادَهُ بنُ الصَّامِتِ و ».[۲۶] «در بیعت عقبه دوم، هفتاد مرد و زن بودند، که پیامبر دوازده تن از آنان را به نقابت و نمایندگی خویش برگزید، تا آن که به عنوان نماینده پیامبر در میان قومش باشند؛ از جمله آنان، جابر بن عبدالله انصاری و براء بن معرور و عباده بن صامت بودند.»
براء بن معرور نخستین بیعت کننده در عقبه
ابن معرور، از پیشگامان در بیعت با پیامبر بود و نخستین کسی در میان هفتاد و دو نفر مرد و زن در عقبه که با پیامبر دست بیعت داد. «أوّلُ مَن باَیعُ مِنهُم البَراءَ بنَ مَعرُور ثُمَّ تَبَایعَ النَّاس».[۲۷]«از میان آنها، نخستین کسی که با پیامبر بیعت کرد، براء بن معرور بود. سپس دیگران با آن حضرت دست بیعت دادند.». کسانی که از مدینه عازم مکه شده بودند، در ایام تشریق با پیامبر خدا دیدار کردند و از آن حضرت خواستند نشستی را با آنان داشته باشند.
«قَالَ أسَعدُ بنُ زُرَارَه: فَلَمّا فَرَغنا مِن الحَجِّ وَ کانَت اللّیلَهُ الّتی وَ اعَدنَا رسُولَ اللهُ وَ معَنَا عَبدُ اللهِ بنُ عَمرو بنِ حَرَام أبُو جَابِر سَیدٌُ من سَادَاتِنا. وَ شَریفُ مِن أشرافِا . أخَذنَاهُ مَعَنا… ثُمِّ دَعَوناهُ إلی الإسلامِ وَأخبَرناهُ بمیعادِ رَسولِ اللهِ إیانا العَقَبَه. قَالَ: فَأَسلَمَ وَ شَهِدَ مَعَنا العَقَبَهَ، وَ کانَ نقیباً … فَنِمنا تِلکَ اللَیلَهَ معَ قَومِنا فی رِحالِنَا، حَتی إذَا مَضَی ثُلثُ اللیلِ خَرَجنا مِن رحالِنا لَمِعادِ رَسولِ الله حَتی اجتَمَعنا فی الشّعبِ عِندَ العَقَبَهِ وَ نحنُ سَبعُونَ رَجُلاً وَ مَعَنا امرَأَتانِ مِن نِسائنَا؛ نُسَیبَهُ بِنتُ کَعبٍ أُمّ عُمارَهَ، وَ أسماءٌ بِنتُ عَمرو أُمّ مَنیع. قالَ فَتَکَلَّمَ رسولُ الله فَتَلا القُرآنَ وَ دَعَا إلَی اللهِ وَ رَغِّبَ فِی الإسلام ثُمّ قَالَ: أبَایعُکُم عَلَی أن تَمنَعُونی مِمَّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَکُم وَ أبناءَکُم قالَ : فَأَخَذَ البَرَاءٌ بنُ مَعرُورٍ بِیدِهِ ثُمّ قالَ : نَعَم. وَ الَّذی بَعَثَکَ بِالحَقِّ لَنَمنَعَنَّکَ مِمَّا نَمنَعُ مِنهُ أُزرَنَا ».[۲۸] «اسعد بن زراره گوید: چون از اعمال حج فراغت یافتیم، در شبی که پیامبر به ما وعده داده بود حاضر شدیم. عبدالله بن عمرو بن حرام ابوجابر سید و بزرگ مدینه را که همراه خود بوده بودیم نیز با ما در عقبه حاضر شد که او را به اسلام فراخواندیم و او مسلمانی برگزید.
عقبه هفتاد مرد بودیم، دو زن نیز با ما بودند؛ نسیبه دختر کعب، معروف به امّ عماره و اسماء دختر عمرو، معروف به امّ منیع. پیامبر در آن شب و در میان آن جمع، آغاز به سخن کرد و قرآن تلاوت نمود و ما را به اسلام فرا خواند. سپس فرمود: من با شما بیعت میکنم بر این که شما دشمنان را از من دفع کنید؛ چنانکه از زنان و فرزندانتان دفع میکنید. در آن هنگام براء بن معرور دست پیامبر را گرفت و چنین گفت:
آری قسم به آن که تو را به پیامبری برانگیخت و به حق برانگیخت. ما دفع میکنیم از وجود شما دشمنان را، همان گونه که از فرزندان و زنانمان چنین میکنیم.» در متنی دیگر آمده است که براء بن معرور گفت: «ای پیامبر خدا ، ما فرزندان میدانهای جنگیم و اهل مقاومتیم و این مقاومت و جنگجویی را از نیکانمان به ارث بودهایم. خاطرتان آسوده که پیوسته با شما خواهیم بود.»
مسلمانی براء در مدینه
براء بن معرور، مانند بسیاری از مدنیها، پیش از هجرت مسلمان شد. او به وسیله تبلیغات مصعب بن عمیر اسلام را برگزید و قلبی پر از عشق و ایمان به پیامبر داشت و در این راه، سر از پا نمیشناخت. وقتی در عقبه به محضر آن حضرت شرفیاب شد، بار دیگر شهادتین را بر زبان جاری ساخت.
نماز به سوی کعبه
از رخدادهای برجسته و مسائل عجیب در زندگی براء بن معرور آن بود که همواره کینه یهود را در دل داشت و از همین روی، پس از مسلمان شدنش، خوش نداشت که به سوی بیت المقدس نماز بخواند، از این رو در سفری که از یثرب به مکه، برای دیدار با پیامبر میرفت، با همین ذهنیت، به سوی کعبه نماز گزارد و هنگام مرگ خویش وصیت کرد که به سوی کعبه دفنش کنند؛ «وَلَّما حَضَرَهُ المَوت أَوصَی أَن یدفَنَ وَ یستَقبَلَ بِهِ الکَعبَه».[۲۹]« در میان راه مکه و مدینه، به همراهان خود گفت: دلم راضی نمیشود. این بنا؛ یعنی خانه کعبه را پشت سر قرار دهم و به سمت شام و بیت المقدس نماز بگزارم، بلکه به سوی کعبه به نماز میایستیم. .همراهان گفتند: ما نشنیدهایم که پیامبر جز به سوی شام و بیت المقدس نماز بخواند، ما مخالفت با پیامبر نمیکنیم. براء گفت: اما من به سوی کعبه نماز میگزارم؛ چون هنگام نماز رسید، او به سوی مکه و بقیه به سوی بیت المقدس نماز گزاردند. چون وارد مکه شدند، به کعب بن مالک گفت: پسر برادرم، بیا با هم نزد پیامبر برویم تا از عمل خود بپرسیم؛ زیرا با مخالفت با شما فکرم ناراحت است.
آن دو، پیشتر پیامبر را ندیده بودند اما هنگامی که وارد مسجد شدند، با نگاه اول آن حضرت شناختند. براء نزدیک شد و گفت: ای فرستاده خدا، خداوند مرا به اسلام هدایت کرد و به روش دیگر مسلمانان، به سوی بیت المقدس نماز می گزاردم، لیکن در این سفر که به مکه میآمدم، دلم راضی نشد که این خانه (کعبه) را پشت سر قرار دهم و لذا به سوی مکه نماز خواندم. دوستان و همراهانم به من اشکال کردند، شما چه میفرمایید؟ پیامبر فرمود: من به سوی بیت المقدس نماز میگزارم، اگر صبر میکردی بهتر بود، سپس به سوی بیت المقدس برگشت و به جانب آن نماز گزارد.».[۳۰]
بَراء بن معرور، نقیب مدینه
بَراء بن معرور در بیعت عقبه، از سوی پیامبر خدا به نقابت و مهمتری قومش در مدینه برگزیده شد. این کار به دلیل جایگاه و عظمتی بود که براء در نزد پیامبر داشت. او در فاصله پیمان عقبه، تا هجرت پیامبر خدا به یثرب، در این شهر تلاش گستردهای در انتقال پیامهای پیامبر به قوم خویش نمود و بیشتر آنان، توسط براء بن معرور و مسلمانی را برگزیدند.[۳۱]
نماز پیامبر خدا و علی بر جنازه براء بن معرور
علامه مجلس، مرگ او را در چهار ماه نخست هجرت دانسته است. وی مینویسد: «هنگامی که جنازه براء بن معرور را نزد پیامبر خدا آوردند تا بر او نماز بگزارد، فرمود: علی بن ابیطالب کجا است؟ گفتند: او به قبا، در پی کار یکی از مسلمانان رفته است.پیامبر خدا نشست و بر او نماز نخواند. گفتند: ای فرستاده خدا، چرا بر او نماز نمیخوانی؟ گفت: خدای بزرگ فرمود: نماز او را به تأخیر اندازم تا علی هم برسد و در نمازش حاضر شود و او را نسبت به سخنی که در حضور من به او گفت، حلال کند…… چیزی نگذشت که علی بن ابیطالب حاضر شد و در برابر جنازه ایستاد و گفت: ای براء، خدایت رحمت کند! تو مردی بسیاری روزه دار و نماز گزار بودی و در راه خدا از دنیا رفتی. آن گاه پیامبر خدا فرمود: اگر میتی از دعای پیامبر بینیاز بود، بیشک این دوست شما با دعای علی درباره او بینیاز شده (یعنی دیگر با دعای براء نیازی به دعای رسول الله ندارد) سپس پیامبر خدا برخاستند و بر جنازه براء نماز گزاردند و در بقیع، بدن مطهرش رادفن نمودند.».[۳۲]
«پیامبر خدا چون از تجهیز و تکفین براء بن معرور فارغ شدند و در مجلس عزا نشستند، فرمودند: شما ای بازماندگان و اولیای براء، به تبریک سزاوارترید تا تسلیت؛ زیرا برای براء در حجابهای آسمان، قبهای برپا شد تا روحش به اسمان عروج کند. روح او را به بهشت بردند وهمه خازنان بهشتی، روحش رادریافت نمودند.».[۳۳]«وَصَلَّی رَسُولُ اللهِ ، عَلَیهِ و کَبَر أربَعاً و دَفَنُه بِالبَقیع».[۳۴] « و پیامبر خدا بر جنازه او نماز گزارده، چهار تکبیر گفتند و در بقیع دفنش کردند.»
شخصیت نام آور دیگری که در بقیع دفن گردیده، بشر بن براء بن معرور است. براء بن معرور، فرزندی دارد به نام بشر که او نیز از بزرگان و اشراف مدینه است و در عقبه با پیامبر خدا بیعت کرد و در بدر و احد و دیگر غزوات پیامبر شرکت داشت و در راه پیامبر و آرمان والای آن حضرت جانفشانیهای فراوان نمود. روایات فراوانی حضور او را در عقبه مورد تأکید قرار دادهاند.
«و کان أهل بیعه العقبه الآخره، ثلاثه و سبعین رجلاً و امرأتین و هم: أسید بن حضیر النقیب، أبو الهیثم بن التیهان النقیب… البراء بن معرور النقیب، بشر بن البراء الخزرجی و …».[۳۵] و اهل بیعت عقبه آخر، هفتاد و سه مرد و دو زن بودند… که از جمله آنان، اسید بن حضیر نقیب، ابوالهیثم بن تیهان، نقیب قوم خویش، براء بن معرور، نقیب قومش و بشر بن براء بن معرور خزرجی بودند.»
همراه با پیامبر در خیبر
از غزوههایی که در آن، بشر بن براء بن معرور، بیش از همیشه، در کنار پیامبر بوده، حادثه خیبر است . هنگام نماز و در زمان غذا خوردن، با پیامبر بوده است. پیامبر به ایشان علاقه داشته و این علاقه را بارها به وی اظهار کردهاند.
توطئه یهود بر ضد پیامبر و شهادت بشر
هنگامی که پیامبر خدا خیبر را فتح کرد و پیش از آن، در غزوههای فراوانی بر یهود چیزه شد، بر آنان سنگین آمد، از این رو زنی یهودی به نام زینب، دختر حارث، برادر زاده مرحب، برای گرفتن انتقام از پیامبر در قتل برادرش مرحب خیبری، در ماجرای فتح خیبر، تصمیم گرفت به گونهای پیامبر را به قتل برسان و به ایشان سم بخوراند. بنابر این، پرسید: پیامبر از اعضای گوسفند، کدام عضو را بیشتر از همه دوست میدارند؟ گفتند: پیامبر دست گوسفند را دوست دارد. به این جهت، گوسفندی را ذبح کرده و همه آن را کباب کرد و سم در اعضای آن، به خصوص دستهایش قرار داد و خدمت پیامبر خدا آورد.
پیامبر لقمهای از آن غذا در دهن گذاشتن و بیدرنگ از دهن بیرون آورده، فرمودند: دست نگهدارید که این غذا، خودش می گوید من مسموم هستم. همه یاران دست کشیدند ولی بشر بن براء ابن معرور قبل آن، لقمهرا فرو برده بود که همین لقمه به شدت در وجود او اثر گذاشت و همانجا از دنیا رفت. و در واقع به شهادت رسید، توسط زنی یهودی، که بر اساس تحریک دیگر یهودیان در آن غذا سم ریخته بود.
حدثنا وهب بن بقیه، حدثنا خالد عن محمد بن عمرو، عن أبی سلمه، و أن رسول الله أهدت له یهودیه بخیبر شاه مصلیه … کانت زینب بنت الحارث زوجه سلام بن مشکم و لم یأکل النبی و الآکل کان بشر بن براء بن معرور، فمات بشر بن براء بن معرور الأنصاری».[۳۶]
« وهب بن بقیه گوید خالد برای ما روایت کرد از محمد بن عمرو، و او از ابوسلمه که زنی یهودی، به نام زینب دختر حارث همسر سلام ابن مشکم، گوسفندی مسموم را برای پیامبرخدا آورد. اما حضرت از آن تناول نکرد و فقط در دهانش گذاشت و بیرون آورد.، اما بشر بن براء بن معرور، لقمهای خورد و در اثر سم آن، از دنیا رفت.»
البته در سندهای مورد اعتماد تاریخی آمده است که پیامبر خدا، گر چه از غذا نخورده، اما همان لقمهای را که در دهان خویش گذاشت، اثر سم در وجود مبارکش باقی ماند و گاهی در وجود آن گرمی اثر میگذاشت وحال ایشان را منقلب میساخت و به همین جهت بسیاری از مورخان عقیده دارند که پیامبر در اثر همان سم زن یهودی، به شهادت رسیدهاند و مرض اخرین ایشان اثر سهم زن یهودی بوده که در خیبر به پیامبر داده شده است.
موعظه بشر در برابر یهود
بشر بن براء بن معرور، همراه با معاذ بن جبل، در جریان خباثتهای مکرر یهود، به میان آنان رفته و به موعظهشان پرداخته است. در کتاب «متفرقات در اسباب نزول» اینگونه آمده است: نزلت هذه الآیه فی بنی قریظه و بنی نضیر؛« و لَمَّا جاءهَهم کتابٌ من عِندِ اللهِ مٌصَدِّقٌ لَما مَعَهُم و َ کاَنُوا مِن قَبلُ یستَفتِحُونَ عَلَی الَّذین کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعنَهُ اللهِ عَلَی الکَافِرِینَ».[۳۷]
« این آیه درباره بنی قریظه و بنی نضیر نازل شده است: و آنگاه که کتابی از نزد خدا برای آنان آمد و آن تصدیق میکرد آنچه را که به آنان نازل شده بود وانها از قبل اظهار فتح و پیروزی کردند و چون آنچه را که میشناختند به آنان داده شد، به آن کفر ورزیدند. پس لعنت خدا بر کافران باد!» در تفسیر این آیه، ابن عباس که آشنا به علم تفسیر از جانب پیامبر شد، چنین گفته است: کلمه «یستَفتِحُونَ» را چنین تفسیر کرده است: «یستفتحون، أی: یستنصرون علی الأوس و الخزرج لرسول الله قبل مبعثه: فلمِّا بعثه الله من العرب و لم یکن من بنی اسرائیل کفروا به».[۳۸]
«آنها اظهار میداشتند که پیروز خواهند شد؛ یعنی به وسیله رسول گرامی اسلام بر اوس و خزرج غلبه خواهند کرد؛ چرا که خداوند پیامبر را از عرب برانگیخت و از بنی اسرائیل برنینگیخت که به ایشان کفر ورزیدند.». ابن عباس ادامه داده است: پس از اظهار کفر یهود، دو نفر به نزد یهود رفته و آنها را شماتت کردند؛ یکی معاذ بن جبل و دیگری بشر بن براء بن معرور بود.
«فقال بشر بن البراء ابن معرور، یا معشر الیهود: اتقوا الله و أسلموا، فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد و نحن أهل الشرک، و تصفونه، و تذکرون أنّه مبعوث، فقال سلام بن مشکم: ما جاءنا بشیء نعرفه و ما هو بالذی کنّا نذکر لکم فأنزل الله تعالی هذه الآیه.».[۳۹]
«بشر بن براء بن معرور گفت: ای جماعت یهود، تقوا پیشه کنید و مسلمان شوید. شما کسانی بودیدکه پیش از رسالت محمد بر ما، طلب و اظهار نصرت میکردید و او را به صفات نیک میستودید . حال چرا این موضع را گزیدهاید. سلام بن مشکم گفت: محمد چیزی را که ما میخواستیم نیاورده و آنچه را یاد میکردیم محقق نکرده، سپس این آیه نازل شد…»
مورخان آوردهاند که پیامبرخدا از همان سم دچار مریضی شد، مادر بشر به عیادت پیامبر آمد. حضرت به وی فرمود: ای مادر بشر، اثر همان لقمهای که در خیبر با پسر تو خوردم، گاهی در من ظاهر میشد تا این که این بار نفسم را قطع میکند.
«فقال یا أمّ بشر، ما زالت أکلت خیبر التی الکلت بخیبر مع ابنک تعاودنی، فهذا أوان قطعت ابهری فکان المسلمون یرون أنّ رسول الله مات شهیداً مع ما أکرمه الله به من النبوه».[۴۰]
«پیامبر فرمود:ای مادر بشر، همواره لقمه خیبر که با پسرت خوردیم، مرا به مرض واداشت که امروز هم برای همان به عیادتم آمدهای. پس اکنون زمان قطع نفس من است» و مسلمین اعتقاد دارند که پیامبر خدا شهید از دنیا رفته، به اضافه کرامتی که خدا به او نبوت فرموده.»
البته در مطاوی و مسانید تاریخی آمده است که پیامبر خدا ، پس از شهادت بشر، زن یهودی را آوردند و دستور دادند که او را به سزای عملش برسانند و او را کشتند. پیامبر خدا بشر بن براء بن معرور را در بقیع دفن کرد و خود، شخصاً به جنازه اش نماز گزاردند. رحمت و غفران و رضوان الهی، بر این حماسی پاکباخته و شهید.
«فصَلّی عَلَیه رَسُولُ الله و دُفِنَ بِالبقیع».[۴۱]«پیامبر بر او نماز گزاردند و در بقیع دفن گردید.»
[۱] – پیغمبر و یاران، ج۲، ص۲۸۲، مؤسسه افتخاریان، ۱۳۴۶
[۲]– همان، ص۲۸۲
[۳]– مقتنیات الدرر و ملتقطات الثمر، ج۱، ص۲۳۱
[۴]– همان.
[۵]– پیغمبر و یاران، ج۵
[۶]– الهیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر الهیثمی، مجمع الزوائد، ج۱۰، دارالکتب العلمیه، بیروت، بی تا
[۷]– اسد الغابه ، ج ۵
[۸]– اسد الغابه، ج۴
[۹]– محد بن علی شوکانی، نیل الاطار، ج۵ ، دار الجلیل بیروت، ۱۹۷۳م
[۱۰] پیغمبر و یاران، ج۵ ، ص ۳۳
[۱۱] ابن هشام، سیره، ج۴، ص۱۶۳ ؛ الروض الأُنُف، ج۴، ص۲۹۵
[۱۲] همان سیره.
[۱۳] پیغمبر و یاران، ج۱، ص۱۷۲
[۱۴] سوره نور: آیه ۹۸٫
[۱۵] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸ ، مؤسسه الوفاء، بیروت ۱۹۸۳م، ص۲۴
[۱۶] همان، ج۴، ص۲۴
[۱۷] همان، ج ۱۸، ص۱۲۲
[۱۸] همان ج ۱۸، ص۱۲۵
[۱۹] بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۲۴، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۹۸۳م.
[۲۰] الشیخ علی النمازی، مستدرک سفینه البحار، ج۵ ، مؤسسه النشر الاسلامی لجماعه المدرسین
[۲۱] ابی عبدالله حاکم نیشابوری ، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، دار المعرفه، بیروت، بیتا، ص۲۸۵
[۲۲] بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۲۸
[۲۳] المستدرک علی الصحیحین،ج۲، دارالمعرفه، بیروت، بی تا، ص۲۸۵
[۲۴] صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه ۱۸۱، دارالمعرفه ، بیروت ، ۱۹۸۷م.
[۲۵] ابن سعد، طبقات، ج۴
[۲۶] رضی الدین علی بن یوسف مطهر حلی، العدد القویه، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۸ ق.
[۲۷] همان، ص ۱۱۹
[۲۸] عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۷، دار الکتاب العربی، لبنان، ۱۹۶۷م، ص
[۲۹] میرزا حسین نوری طبرسی، نفس الرحمان فی فضائل سلمان، تحقیقی جواد قیومی،۱۳۶۹ش، ص۷۵
[۳۰] ابن سعد، الطبقات الکبری، دار العلم بیروت، ۱۹۸۷م، ج۳، ص ۸۸
[۳۱] ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳
[۳۲] احمد الرحمانی الهمدانی، الامام علی ×، مرکزانتشارات فرهنگی منیر، ۱۳۷۷ش، ص ۷۷۴
[۳۳] همان، ص ۷۷۵
[۳۴] میرزا حسین نوری طبرسی، نفس الرحمان فی فضائل سلمان، پیشین، ص ۷۵
[۳۵] مرکز المصطفی، هجره النبی(ص) إلی المدینه.. مرکز المصطفی، ۱۳۷۸ش، ص ۱۰۰
[۳۶] اهم مناظرات الشیعه، الإنتصار، العاملی، دار السیره، بیروت، لبنان، ۱۴۲۱ق، ص ۴۸۷
[۳۷] مرکز المصطفی، متفرقات فی اسباب النزول، ۱۳۷۶ش، مرکز الرساله، ص ۲۶
[۳۸] مرکز المصطفی، متفرقات فی اسباب النزول، ۱۳۷۶ش، مرکز الرساله، ص ۳۷
[۳۹] همان، ص ۳۸
[۴۰] مرکز المصطفی، بقیه اخبار مرض النبی وفاته، مرکز الرساله، ۱۳۷۸ش، ص ۹۴
[۴۱] مرکز المصطفی، بعض ما جاء فی غزوه خیبر، مرکز الرساله، ۱۳۷۸ه.ش، ص ۱۲۷
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان بقیع؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا راکلیک کنید.