شیعیان مدفون در بقیع۴
شیعیان مدفون در بقیع۳
شیعیان مدفون در بقیع۲
شیعیان مدفون در بقیع۱
از دیگر یاران مخلص، با وفا و صادق پیامبر خدا عبدالله بن سلام است. وی بر آیین یهود بود، که با شنیدن آوازه پیامبر خدا به این که در مکه، مردی از عرب به رسالت برانگیخته شده و نامش محمد است. به مکه رهسپار شد تا به حضور آن حضرت برسد و با توجه به اخباری که در تورات خوانده بود، می خواست استفاده کند که آیا نشانههایی که تورات درباره پیامبر خاتم داده، صحیح است یا خیر؟ در مجمع الزواند هیثمی آمده است: «یوسف بن عبدالله بن سلام، از پدرش عبدالله بن سلام، نقل کرده آنگاه که عبدالله بن سلام یهودی بود به احبار یهودیان گفت: من با پدرانم و با ابراهیم و اسماعیل عهدی بستهام در زمانی که محمد فرستاده خدا میآید، به دین او بگرویم، به این جهت، چون شنیدم که پیامبر خدا در مکه به رسالت برانگیخته شد، به مکه رفتم، پیامبر را در موسم حج، در منا دیدم، تا چشمان پیامبر به من افتاد، پرسید: تو عبدالله سلامی؟ گفتم: آری. فرمود: نزد من بیا. نزدیکش رفتم. حضرت از من پرسید: «أنشُدُکَ بِالله، یا عبدَاللهِ بن سَلام أما تَجِدُنی فی التَّوراهِ رسول الله»؛ « تو را به خدا سوگند میدهم، آیا نام مرا در تورات، به عنوان رسول الله ندیدهای؟ » گفتم: نام و سیمای شما را در تورات خواندهاند. سپس از ایشان خواستم خدا را برایم توصیف کند. آن حضرت سوره توحید را برایم تلاوت کردند. به ایشان عرض کردم: «ای فرستاده خدا، چگونه میتوانم به آیین شما وارد شود؟ فرمود: بگو: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلا الله و أشهَدُ أَنَّکَ رَسُول الله». من شهادتین بر زبان جاری ساختم و مسلمانی برگزیدم.».[۱]
بازگشت به مدینه و انتظار پیامبر
عبدالله بن سلام وقتی مسلمان شد، به مدینه بازگشت و چون در میان یهودیان میزیست اسلامش را کتمان کرد و پوشیده داشت و نمازش را مخفیانه، به شیوه اسلامی میگزارد و منتظر بود که پیامبر خدا به مدینه هجرت کند. خودش چنین نقل کرده است:
«شنیدم که پیامبر خدا به مدینه هجرت کردند، فریاد مردم مدینه را در انتظار نبی شنیدم. جمعیت انبوهی منتظر قدوم آن حضرت بودند. من بالای درخت خرمایی رفتم و چون پیامبر نزدیک شدند خودم را از روی درخت انداختم تا به حضورش شرفیاب گردم. چون پیامبر مرا دید، فرمود: ای عبدالله بن سلام، یقین دارم که اگر موسی را هم میدیدی، این گونه از بالای درخت خودت را نمیانداختی! گفتم: آری، ای فرستاده خدا، من شوق به زیارت شما دارم و از دیدار شما به حدی خوشحالم که با دیدن موسی، چنین خوشحال نخواهم شد: «فأجلسنی رَسول الله فی حجره و مسح علی رأسی و سمّانی یوسف».[۲]
«پیامبر مرا در کنار خود نشاند و دست مبارکش را بر سرم کشید ونامم را یوسف گذاشت.»
در کنار پیامبر خدا
عبدالله بن سلام، پس از هجرت پیامبر، همواره در کنار انحضرت بود و در بسیاری از نبردها در رکابش حضور داشت. در بدر و احد و احزاب و حنین شرکت کرد و از یاران با وفا و صادق پیامبر گرامی بود. طبق نقل طبرانی، عبدالله بن سلام، در حفر خندق، در ماجرای غزوه احزاب، در کنار پیامبر و علی بود و در هنگام حفر، اشعاری در دفاع از پیامبر به صورت حماسی میخواند.
نزول آیه قرآن در شأن وی
وقتی عبدالله بن سلام مسلمان شد، بر یهود، گران آمد و آنان پیوسته در صدد بودند که با وی مرتبط شده، از او بخواهند که اسلامش را انکار کند. و این آیه مبارکه در همین زمینه، نازل شد.»
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَهً مِّن دُونِکُمْ لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالًا وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الآیَاتِ إِن کُنتُمْ تَعْقِلُونَ».[۳]
«ای مؤمنان! بیگانگان را همراز خود مگیرید، چه آنها را از هیچ گونه آسیب رسانی در حق شما کوتاهی نمیکنند. دوست دارند شما در رنج باشید. و همانا دشمنی از گفتارشان پیداست، و کینهای که دلشان نهان میدارد بزرگتر است. به راستی ما آیات را برای شما بیان کردیم اگر اندیشه کنید.»
راوی رسول الله
عبدالله بن سلام، راوی صادق پیامبر بود و روایات فراوانی را از پیامبر خدا در سینه خود داشته و در هر مجلسی آنها را بیان میکرد.، بدین روی، در کتاب روایی معتبر، عبدالله بن سلام از راویان برجسته پیامبر خدا معرفی گردیده است. برای نمونه، دو سه روایت را که او از پیامبر نقل کرده، میآوریم: «عَن عَبدِ اللهِ بنِ سلامٍ، قَالَ: سَمِعتُ رَسُولَ الله یقُولُ: مَن تَوَضَّأ فَأَحسَنَ الوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ یصَلَّی رَکعَتَین، أو أربَعًا، شَکَّ سَهلٌ یحسِنُ فِیهِما الرکوع والخُشُوعَ، ثُمَّ استَغفَرَ اللهَ غَفَرَ لَهُ»..[۴]
« عبدالله بن سلام گوید: شنیدم از پیامبر خدا که میفرمود: هر کس وضو بگیرد، وضویی نیکو بگیرد.، سپس قیام کرده، دو یا چهار رکعت نماز بگزارد و رکوع درستی انجام دهد و با خشوع و حضور قلب نماز را اقامه کند،سپس از خداوند طلب مغفرت نماید،خداوند همه گناهانش را میبخشد.»«وَ عَن عبدِالله بن سلام، انه قال: قال النبی : الحیاء من الإیمان و لا إیمان لمن لا حیاء له».[۵]
«عبدالله بن سلام نقل کرده که پیامبر خدا فرمودند: حیا نشانه ایمان است و ایمان ندارد کسی که حیا ندارد». « و عَن عبدالله بن سلام: إنّ النّبی قال: خیر النساء من تسرّک إذا أبصرت و تطیعک إذا أمرت و تحفظ غیبتک فی نفسها و مالک».[۶]
«عبدالله بن سلام از پیامبر خدا نقل کرده که فرمود: بهترین زن آن است که خشنودت سازد آنگاه که به او مینگری و اطاعتت کند آنگاه که فرمانش میدهی و در غیاب تو خود را برایت حفظ کند
و نگاهبان مالت باشد.». عبدالله بن سلام همچنین روایات بسیاری در زمینههای مختلف از پیغمبر خدا نقل کرده است؛ از جمله این که در سلسله راویان غدیر خم و فضایل علی، به صورت مبسوط منعکس کرده است که به جهت خودداری از طولانی شدن بحث، از اشاره به آنها صرف نظر کرده و خوانندگان را به کتب تاریخی در این زمینه ارجاع میدهم.
مدافع خلافت
در کارنامه زندگی عبدالله بن سلام، همگامی با علی ، پس از رحلت پیامبر خدا ، انعکاس کامل دارد، ولی در ماجرای انقلاب مردم علیه عثمان، از این که خلیفه کشی در میان مسلمانان رایج شود، به شدت بیمناک بود و مردم را از آن بر حذر میداشت.
«روی الطبرانی: عن عبدالله بن سلام أنه قال: حین هاج الناس فی أمر عثمان: أیها النّاس لا تقتلوا هذا الشیخ و استعتبوه فإنّه لن تقتل أمّه نبیها فیصلح أمرهم حتّی یهراق دماء سبعین ألفاً منهم و لن تقتل أمه خلیفتها فیصلح امرهم حتی یهراق دماء أربعین ألفاً. فلم ینظروا فیما قال و قتلوه».[۷]
«طبرانی از عبدالله بن سلام نقل کرده است: هنگامی که مردم در مخالفت با عثمان شورش کردند ودر صدد کشتن وی برآمدند، چنین گفت:ای مردم، این پیرمرد را نکشید و رهایش کنید، زیرا هیچ امتی پیامبرش را نکشت مگر این که شیرازه امورشان از هم گسست و سزاوار بود که خون هفتاد هزار نفرشان بر زمین بریزد و هرگز نمیکشد امتی خلیفهای را مگر این که سزاوار است خون چهل هزار نفرشان بریزد. و آنان به گفته وی توجه نکردند و خلیفه را کشتند. »
عبدالله بن سلام بعد از قتل عثمان میگفت: مردم با این عمل خود، باب فتنه علیه خلیفه به حق را گشودند. البته نیک میدانیم که علی هم در ماجرای انقلاب مردم مدینه علیه عثمان، هرگز راضی به کشته شدن خلیفه نبودند و به همین جهت حسنین و محمد حنفیه را مأمور کردند که از خلیفه نگهبانی کنند وحتی خلیفه را که در مضیقه بی آبی قرار داده بودند، سیراب سازند و برایش آب ببرند و شاید عبدالله بن سلام هم از همین جهات، مخالف کشته شدن خلیفه بوده است.
گفتار علی درباره عبدالله بن سلام
حضرت علی درباره عبدالله بن سلام، جملهرا بیان کرده که بسیار مهم است. آن حضرت در پیشامد ماجرایی فرموده است: «دعوه فإنه منّا اهل البیت» رهایش سازید که او فردی از ما اهل بیت است.
«فجلس عبدالله بن سلام بعد قتل عثمان ا یام فی الطریق لعلی، فقال: أین ترید یا علی؟ فقال: أرید أرض العراق . قال: عبدالله بن سلام: لا تأتی العراق و علیک بمنبر رسول الله فوثب به أناس من أصحاب علی و هموا به فقال علی: دعوه فإنّه منّا أهل البیت».[۸]
«عبدالله بن سلام، چند روز بعد از قتل عثمان، در راه علی نشست. تا آن حضرت را ببیند. هنگامی که آن حضرت، اراده داشت به عراق برود، او را دید، پرسید به کجا اراده کرده ای یا علی؟ حضرت فرمود: میخواهم به عراق بروم. عبدالله بن سلام گفت: به عراق مرو و بر تو باد به قبر پیامبر خدا. و اصحاب علی با او برخورد کردند ومیخواستند مانع از گفتار او شوند، حضرت فرمود: رهایش سازید که او فردی از ما اهل البیت است».
فضایل عبدالله سلام فراوان است و او در واقع، عالم به شریعت بود و جزو کسانی است که معاذ بن جبل همواره دیگران را سفارش میکرد که از علم عبدالله بن سلام بهره گیرند.لذا ذهبی در سیر اعلام النبلاء آورده است که عبدالله بن سلام، جزو کسانی است که «عنده علم الکتاب»، « در نزد او است علم کتاب».[۹]
عبدالله سلام، به مناسبت اسم گذاری که پیامبر برای او کرد، نام فرزند بزرگ خود را یوسف نهاد و یوسف نیز شخصیتی ممتاز در نزد رسول خدا محسوب میگردید.
ابن حنان [۱۰] گوید: عبدالله بن سلام از بهترین صحابه پیامبر خدا بود؛ «وَ هُوَ مِن خِیارِ صَحَابَهِ الرَّسول» یعنی او از نیکان و بهترینهای اصحاب پیامبر ود که در سال ۴۳ هجری قمری، در مدینه در گذشت. مسلمانان پیکر او را با اندوه به بقیع برده و بر آن نماز گزاردند و در بقیع مدفونش کردند.
کعب بن عمرو از دیگر آرمیدگان در بقیع است. وی مشهور به ابوالیسر و دارای پیشینهای نیک بوده و از اصحاب با وفای پیامبر خدا در کتب رجال نام برده شده است.
حضور در پیمان عقبه:
کعب ا ز کسانی که همراه با یثربیان، در آخرین پیمان عقبه حضور داشته و با پیامبر خدا بیعت میکند. مسلمانی او در یثرب، به وسیله مصعب بن عمیر بوده است.
حضور در بدر و بیعت رضوان:
کعب بن عمرو، هم در بیعت رضوان حضور داشته و هم در بدر. علامه امینی در کتاب ارزشمند «الغدیر» او را در زمره کسانی یاد می کند که در بیعت رضوان و بدر حضور داشته و در جلد نهم کتاب یاد شده آورده است: «در روز جنگ جمل، گروهی از برجستگان صحابه پیامبر خدا ، زیر پرچم علی حضور داشتند. آنان از نامداران امت بودند و بیشترشان در جنگ صفین، همراه حسن و حسین، در کنار علی و در رکاب آن حضرت بودن. اینها کسانی بودند که هم در بیعت رضوان حضور داشتند و هم در بدر.» [۱۱] علامه سپس از نام آنها یاد میکند و می نویسد:
«۱- اُسید بن ثعلبه انصاری، بدری ۲- ثابت بن عبید انصاری، بدری که در صفین کشته شد…
۳- کعب بن عمرو، ابوالیسر یا ابو زعنه، بدری، که در بیعت رضوان حضور داشت».[۱۲]
شجاع در میدانهای رزم
کعب بن عمرو در میدانهای رزم و نبرد، دلاوری بزرگ و فردی شجاع و نترس بود که در ماجرای اسیر گرفتن گروهی از کفار قریش، پیامبر خدا به او فرمود: «أَعَانَکَ عَلَیهِم مَلَکٌ کَریمٌ».[۱۳]«فرشتهای کریم تو را بر آنان یاری داد.»
راوی احادیث پیامبر
کعب بن عمرو، یا ابوالیسر، از راویان احادیث پیامبر خدا بود که از او روایات فراوانی در مسانید صحیح فریقین باقی مانده است که جهت دوری از طولانی شدن بحث، از آوردن نمونه خودداری میکنیم. طبق نقل ابن حجر عسقلانی، کعب بن عمرو (ابوالیسر) در سال ۵۵ هجری در مدینه وفات یافت.
«صَلَّی عَلَیه جَمَاعَهٌ مِنَ المُسلِمینَ وَ دُفِنَ بِالبَقیع».[۱۴]
سهل بن سعد ساعدی خزرجی از بزرگان اصحاب است که در بیعت عقبه حضور داشته و در جنگهای بدر و اُحُد شرکت کرده و از بزرگترین افتخاراتش آن است که مدتی خادم پیامبر خدا بوده و در غدیر خم، ماجرای نصب علی به مقام امامت مسلمانان را از نزدیک دیده است. وی در حدیثِ شاهد خواهیِ علی بر ماجرای غدیر و حاضران در آن، از هفده نفری است که در حضور خلیفه اول (ابوبکر) به پا خاستند و شهادت قاطع دادند و سوگند صریح یاد کردند که به چشم خود دیدند پیامبرخدا در ماجرای غدیرخم، علی را به رهبری امّت بعد از خویش، نصب کردند.
سهل بن سعد، همراهی صادق برای پیامبر
سهل بن سعد ساعدی؛ ابوالعباس، همراهی صادق برای پیامبر بود و تقریباً تمام دوران رسالت را با آن حضرت همراهی کرد؛ به گونهای که کمتر غزوهای است او در کنار پیامبر حضور نداشته باشد. اگر بخواهیم تمام موارد همگامی و حضورش با پیامبرگرامی اسلام را بنگاریم، از حد یک مقاله فراتر خواهد رفت، لذا به بیان نمونهای از آن همگامی اکتفا میکنیم:
«سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ قَالَ: جُرِحَ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ… یَوْمَ أُحُدٍ… وَ کُسِرَتْ رَبَاعِیَتُهُ وَهُشِمَتِ الْبَیْضَهُ عَلَی رَأْسِهِ الشَّرِیفِ فَکَانَتْ فَاطِمَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ تَغْسِلُ الدَّمَ وَکَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ یَسْکُبُ عَلَیْهَا بِالْمِجَنِّ فَلَمَّا رَأَتْ فَاطِمَهُ أَنَّ الْمَاءَ لاَ یَزِیل الدَّمَ إِلاَّ کَثْرَهً أَخَذَتْ قِطْعَهَ حَصِیرٍ فَأَحْرَقَتْهُ حَتَّی صَارَ رَمَادًا ثُمَّ أَلْصَقَتْهُ بِالْجُرْحِ فَاسْتَمْسَکَ الدَّمُ».[۱۵]
«سهل بن سعد گوید: در ماجرای جنگ اُحد، صورت پیامبر (درود خدا بر او و آلش باد) جراحتی یافت و چهار دندان پیشین آن رسول گرامی شکست و بر سرشریفش در اثر جراحت ورمی ایجاد شد، فاطمه÷ پیامبر را مداوا میکرد و خون را از پیشانی آن حضرت میشست و علی با ظرفی آب میریخت. فاطمه÷ وقتی دید آب بر خون چیره نمیشود و خونریزی بند نمیآید، قطعه حصیری را برداشت و آن را سوزانده، خاکسترش را بر محل جراحت بست و خون بند آمد.»
سهل، روایتگری ولایتمدار
سهل بن سعد، یکی از راویان خاندان رسالت است. روایتگری است که ولایت علی را در دل داشت و روایات بسیاری از پیامبر خدا در امامت علی نقل کرد. او بسیاری از روایات را که نقل کرده، خود ناظر، شاهد و شنونده از پیامبر بوده است. به نمونهای از این روایات اشاره میکنیم:
«حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی حَازِمٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ( رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: یَوْمَ خَیْبَرَ لأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَهَ غَدًا رَجُلاً یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ یَدُوکُونَ لَیْلَتَهُمْ أَیُّهُمْ یُعْطَاهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ کُلُّهُمْ یَرْجُو أَنْ یُعْطَاهَا، فَقَالَ: أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؟………[۱۶]
«یعقوب بن عبدالرحمان، از ابن حازم نقل کرده که گفت: سهل بن سعد ساعدی به من خبر داد که پیامبرخدا در روز خیبر فرمود: پرچم را سحرگاهان به مردی خواهم داد که خداوند فتح و پیروزی را به دست او محقق می سازد؛ مردی که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. سهل گفت: مردم شب را به صبح آوردند، در حالی که در این اندیشه بودند که پیامبر پرچم را به چه کسی خواهد سپرد!؟ آنگاه که صبح شد، خدمت پیامبر رسیدند و هر کدام امیدوار بودند که پرچم به او داده شود، اما پیامبر فرمودند: کجا است علی بن ابیطالب؟ سهل گفت: علی درگیر درد چشم است. پیامبر فرمود: او را بیاورید. علی را آوردند. حضرت از آب دهانش به چشم علی کشید و برایش دعا کرد. چشم علی بهبود یافت. گویی که دردی نداشته است! در این هنگام پیامبر پرچم را به علی سپرد. علی خطاب به پیامبر گفت: من با آنان میجنگم تا همچون ما، به مسلمانی در آیند. پیامبر فرمود: پیشگامانی را بفرست و به اسلام دعوتشان کن و به آنان بگو که خدا درباره ایشان چه چیزی را دوست میدارد. سوگند به خدا که اگر یک نفر به وسیله تو هدایت شود، برای تو بهتر است از تمام نعمتهای روی زمین.»
پایداری سهل در ولایت علی
کینه آل مروان نسبت به اهل بیت را به خوبی میدانیم و نیز آگاهیم که بیشترین کینه را، این دودمانِ مطرود نسبت به علی داشتهاند. در همین راستا مروانیان میکوشیدند یاران علی را نیز به انواع آزارها و اذیتها، شکنجه کنند. از این رو، فردی از آل مروان که از سوی معاویه بر مدینه گماشته شده بود، دستور داد سهل بن سعد ساعدی را بیاورند. وقتی سهل را حاضر کردند، آن فرد دستور داد که سهل به علی ناسزا گوید، اما سهل از این کار خودداری کرد و حاضر به سبّ علی نشد.
آن فرد خبیث گفت: حال که حاضر نیستی، علی را دشنام داده، ناسزا بگویی، بگو خداوند ابو تراب را لعنت کند(!) سهل گفت: برای علی، نامی محبوبتر از ابوتراب نیست و هنگامی که او را با کنیه «ابوتراب» می خوانند، خوشحال میشود و من هرگز چنین کاری را نمیکنم؛ زیرا خودم شاهد بودم که علی در خانه نبود و پیامبر خدا به خانه علی رفتند و دیدند او در خانه نیست، از دختر خویش فاطمه ÷ پرسیدند: علی کجا است؟ فاطمه ÷ عرض کرد:
از خانه بیرون رفت. پیامبر به سمت مسجد رفتند و دیدند علی درگوشهای از کوچه منتهی به مسجد، روی خاکها نشسته و بر چهرهاش مقداری گرد و غبار است. حضرت به ایشان فرمود: برخیز ای ابوتراب، پس از این، علی خوشترین کلمه را کلمه ابوتراب میدانست و هرگاه به این کنیه خوانده میشد، خوشنود میگردید.»[۱۷] و بدینسان، سهل بن سعد از ناسزایی به علی خودداری ورزید و مورد آزارها و شکنجههای بسیاری واقع شد و همواره مورد عذاب قرار میگرفت.
سهل و نقل حدیث قهقری
حدیثی است که سهل بن سعد ساعدی آن را از پیامبرخدا نقل کرده که در مضامین حدیثی، معروف به «حدیث قهقری» است. مضمون آن چنین است:
«عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْد السّاعِدِی ، قَالَ : قَالَ النَّبِیُّ : … لَیَرِدَنَّ عَلَیَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَیَعْرِفُونِی، ثُمَّ یُحَالُ
بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ، … فَأَقُولُ: إِنَّهُمْ مِنِّی، فَیُقَالُ: إِنَّکَ لا تَدْرِی مَا أَحْدَثُوا بَعْدَکَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غَیَّرَ بَعْدِی»، «وَ یُقَالُ: إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی».[۱۸]
«از سهل بن سعد ساعدی است که گفت: پیامبر خدا فرمود: در روز قیامت، اقوامی بر من وارد میشوند که من آنها را میشناسم و آنها هم مرا میشناسند. سپس میان من و آنها حایل و مانع ایجاد میشود. من به خداوند عرض میکنم: آنان از من هستند. در جوابم گفته میشود: تو نمیدانی که آنان بعد از تو چهها کردند؟! من میگویم: وای، وای بر کسانیکه بعد از من، سنتی را تغییر داده باشند، که گفته میشود، آنان به عقب برگشتند و قهقری اختیار کردند.»
سهل، ناظر کاروان اسیران کربلا و سرها بر نیزهها
سهل بن سعد ساعدی، خود نقل کرده که آهنگ بیت المقدس کردم. به شام که رسیدم، دیدم شهری است پردرخت و خوش آب و هوا و نیز دیدم که همه شهرها را آذین بستهاند و سردرهایی مجلّل ساختهاند. اسبها را زین کرده و محفلهایی نصب نمودهاند و مردم هلهله میکردند و جشن گرفته بودند. زنانی هم دف و چنگ میزدند و شادی را افزون میساختند.
با خود گفتم: آیا شامیان عیدی دارند که چنین شادمانی میکنند؟ از مردی پرسیدم: مگر شما عید دارید؟ گفت: گویا شامی نیستی؟ از کدام دیاری؟ گفتم: از اهالی مدینهام. گفت: شگفت نیست که امروز از آسمان خون ببارد و زمین اهلش را به کام خود فرو برد. پرسیدم: برای چه؟! گفت: اکنون اسیران آلالله و سر مطهّر حسین را بر نیزه کرده، میآورند.
«فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ یُهْدَی رَأْسُ الْحُسَیْنِ وَ النَّاسُ یَفْرَحُونَ قُلْتُ مِنْ أَیِّ بَابٍ یُدْخَلُ فَأَشَارُوا إِلَی بَابٍ یُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ قَالَ فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ حَتَّی رَأَیْتُ الرَّایَاتِ یَتْلُو بَعْضُهَا بَعْضاً فَإِذَا نَحْنُ بِفَارِسٍ بِیَدِهِ لِوَاءٌ مَنْزُوعُ السِّنَانِ عَلَیْهِ رَأْسٌ مِنْ أَشْبَهِ النَّاسِ وَجْهاً بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سلم ».[۱۹]
«گفتم: وای بر این مردم، که سر حسین بن علی به ظالمی هدیه داده شود و آنان شادمانی کنند. پرسیدم: آنان را از چه دری وارد شام میکنند؟ آن مرد گفت: از باب ساعات. در همین اثنا دیدم که پرچمها پشت سر یکدیگر آمدند. سواری را دیدم که پرچمی وارونه بر دست دارد و نیزهای و بر بالای نیزه سری را دیدم که شبیهترین صورت را به رسول گرامی اسلام دارد.»
«عَنْ کَامِل البَهَائی، قَالَ سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ السَّاعِدِی: رَأَیْتُ الرُؤُوسَ عَلَی الرّمَاحِ وَ یَقْدُمُهُم رَأْسُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیّ فَنَظَرْتُ إِلَیهِ کَأَنَّهُ یَضْحَکُ، وَ رَأْسَ الإمَامِ، کَانَ وَرَاءَ الرُّؤُوسِ، أَمَامَ الْمُخَدَّراتِ وَلِلرأْسِ الشَّرِیفَهِ مَهَابَهً عَظِیمَهً وَ یُشْرِقُ مِنْهَا النُّورُ بِلِحْیَهٍ مُدَوَّرَه قَدْ خَالَطَهَا الشَّیْب وَصَلب عَلَی شَجَرَه. فَاجْتَمَعَ النّاس حَولَهَا یَنْظُرُونَ إِلَی النُّورِ السَّاطِعِ فِأَخَذَ یَقْرَأُ الْقُرْآنَ، دَعَاهُم ابْن زِیَاد مَرَّهً أُخْرَی فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ وَ أَیْنَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ بَینَ یَدَیهِ وَالأَنوَارِ الإلَهِیه تَتَصَاعَدُ إِلَی عَنَانِ السَّمَاءِ.».[۲۰]
«از کامل بهایی نقل شده است که سهل بن سعد ساعدی گفت: سرها را بر نیزه دیدم و پیشاهنگ آنان، سر مطهّر عباس بن علی بود. به او نگریستم، گویا که میخندید و سر مطهر امام، پشت سر همه سرها قرار داده شده بود و پیش روی زنان حرم عصمت و طهارت آن سر مطهر مهابت و جلالتی بزرگ داشت که از آن نوری به آسمان ساطع بود؛ سری که پیری برآن عارض گشته بود و بر درختی نهاده بودند.
مردم، گرد آن سر نورانی و مطهّر جمع شده بودند و نور جلالتش را مینگریستند و آن سر مطهّر قرائت قرآن مینمود. آنان را ابن زیاد فراخواند و سر مطهر حسین را پیش او بردند و سر را پیش روی خود نهاد، در حالی که انوار الهی از آن سر نورانی به آسمان کشیده میشد.»
سهل بن سعد، روایتگر حدیث فاطمه÷
سهل بن سعد ساعدی روایتگر حدیث فاطمه زهرا ÷ است؛ روایتی که حضرت زهرا ÷ از پدر بزرگوارش نقل فرموده، که پدرم به علی فرمود: ای علی ، تو خلیفه من بعد از منی و بعد از تو، فرزندت حسن، و بعد از فرزندت حسن، فرزندت حسین و بعد از حسین، فرزندش علی بن الحسین و پس از او، فرزندش محمد بن علی الباقر و پس از او، فرزندش جعفر بن محمد الصادق و بعد از او فرزندش موسی بن جعفر ، و پس از او، فرزندش علی بن موسی الرضا و پس از او، فرزندش محمدبن علی الجواد و پس از فرزندش علی بن محمدالهادی و پس از او، فرزندش حسن بن علی العسکری ، و بعد از او فرزندش که نامش هم نام من است و خداوند به وسیله او، زمین را پر از عدل و داد مینماید. پس از آنکه از جور و ستم پر شده باشد؛ «یَفْتَحُ اللَّهُ بِهِ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَهُمْ َئِمَّهُ الْحَقِّ وَ أَلْسِنَهُ الصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ».[۲۱]
«خداوند بهدست مهدی شرق وغرب عالم را فتح میکند. آنان، امامان حق وزبانهای راستین خدایند. پیروز است کسی که آنان را یاری کند و خوار و بیمقدار است کسی که آنان خوار شمارد.»
جنایت حجاج بن یوسف ثقفی در حق سهل
حجاج بن یوسف ثقفی که از پلیدترین و جنایتکارترین حاکمان دوران اموی بود، جنایات فراوانی را بر یاران علی و طرفداران اهل بیت: وارد نمود؛ از جمله آن جنایات، جنایتی بود که بر جابر بن عبدالله انصاری و سهل بن سعد ساعدی وارد ساخت. حجاج ایشان را به جرم دوستی اهل بیت: احضارکرد و فرمان داد از علی ، آن امیر تقوا و عدالت و پاکی بیزاری بجویند اما هیچیک از آن دو شخصیت بزرگ و برخی از کسانی که با آنها بودند، حاضر به چنین کاری نشدند. آنها در برابر دژخیم تاریخ ایستادند و بر ولایت علی و تبعیت از آن حضرت پای فشردند، ولی حَجّاج دستور داد بر دست و گردن آنها آهنی سرخ شده قرار دادند. دستهای هر دو بزرگوار و گردن آنها را با آهن گداخته علامت نهادند تا به زعم خود، مردم عبرت گیرند و ولایت علی را فرو نهند!
«کَانَ الْحَجَّاجَ بْنَ یُوسُفَ الثَّقَفِیّ، قَدْ خَتَمَ فِی یَدِ ْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ِ الأَنْصَارِیّ وَ فِی عُنُقِهِ وَ فِی یَدِ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السَّاعِدِیّ وَ عُنُقِهِ، یُرِیدُ إذْلاَلَهُمْ وَ أَنْ یَجْتَنِبَهُمُ النَّاس.».[۲۲]«حجاج بن یوسف ثقفی به دست و گردن جابر بن عبدالله انصاری و به دست و گردن سهل بن سعد ساعدی با آهن گداخته علامت نهاد و سرخ کرد و غرضش آن بود که آنها را خوار سازد و به مردم بگوید که از آنها دوری جویند.»
مدفون در بقیع
در آغاز اشاره داشتیم که سهل بن سعد، اراده بیت المقدس کرده بود که در شام با حادثه مؤلمه اسارت خاندان عصمت و طهارت و فرزندان و زنان و خواهران گرامی امام حسین، مواجه شد. تواریخ معتبری، مانند «مروج الذهب» مسعودی و «الاستیعاب» نقل کردهاند که سهل بن سعد ساعدی همراه کاروان اسیران به کربلا بازگشت و تا زمانی که در قید حیات بود، در مدینه ماند و در صدمین سال حیاتش در سال ۹۱ هجری، دار فانی را وداع گفت و در قبرستان بقیع مدفون گردید. «ابوالعباس، سهل بن سعد انصاری خزرجی ساعدی، در ۹۱ هـ . در مدینه وفات یافت و در بقیع دفن شد.»
جبیر بن مطعم بن عدی بن نوفل بن عبد مناف، از صحابی جلیل القدر پیامبرخدا (صلی الله علیهوآله) و پسر عموی آن حضرت است. پس از هجرت پیامبر بر روش خود که بر سیره قبایل موجود در مکه بود، ثابت ماند، ولی در ماجرای فتح مکه، در زمره طُلَقا بود که به دست پیامبر آزاد شد و مورد لطف آن حضرت قرار گرفت و بعد از آن، به اسلام گروید و به خوبی اسلام را درک کرد و به احکام نورانی اسلام تشرف یافت و عامل به دستورات اسلام بود:«هو ابن المطعم بن عدی الذی هو من الطلقاء الذین حسن اسلامهم.».[۲۳]«او پسر مطعم بن عدی است که جزو آزاد شدگان است؛ آنان که اسلامشان نیکو شد و به نیکی به آن عمل کردند.» پدر او مردی بزرگوار بود که در مکه پیامبر را، هنگام بازگشت از طائف پناه داد و از این رو است که پیامبر در دوران رسالتش از مطعم بن عدی به نیکی یاد کرده است.
«ثُمّ کَانَ ابنُهُ جُبَیر شَرِیفاً مُطَاعاً، وَ لَهُ رِوَایَه أحَادِیث، رَوَی عَنْهُ وَلَدَاهُ الفَقِیهَان مُحَمَّد وَ نَافِع، وَسُلَیمَانُ بنَ صُرَد، وَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ، وَآخَرُونَ وَ أَبُو سَلَمَهَ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَن، وَ کَثِیرٌ مِنَ الرُّواه».[۲۴]
«پسر وی (مطعم) که جبیر باشد، فردی بود شریف و مطاع (که دیگران اطاعتش می کردند). او احادیثی را بیان کرده که دو فرزندش محمد و نافع و سلیمان بن صرد خزاعی و سعید بن مسیّب و دیگران و ابوسلمه بن عبدالرحمان و بسیاری از راویان احادیث، از او نقل روایت و حدیث کردهاند.»
«وَ قَالَ ابْن إِسْحَاقُ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی بَکْر وَغَیْرِهِ قَالُوا: أَعْطَی رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله سلم المُؤَلَّفَه قُلُوبِهِم، فَأَعطَی جُبَیر بْنَ مُطْعِم مِئَهًَ مِنَ الإبِلِ… کَانَ جُبَیر مِن حُلَمَاءِ قُرَیشٍ وَسَادَتِهِم، وَکَانَ یُؤخَذُ عَنهُ النَّسَب».
«ابن اسحاق نقل کرده که عبدالله بن ابوبکر و دیگران گفتهاند: پیامبرخدا به کسانی برای تألیف قلوب هدایایی دادند؛ از جمله به جبیر بن مطعم صد شتر عنایت کردند و جبیر از انسانهای بردبار قریش و از بزرگان آنها شمرده میشد و قریش خود را مفتخر میدانستند که نسبتشان را با او بیان بدارند و خود را به او منسوب نمایند.»
عالم به انساب عرب
جبیربن مطعم در علم انساب مهارت فراوان داشت. برخی از مورخان نوشتهاند:«وَ کَانَ جُبَیْرُ بْن مُطعِمٍ، أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَب».[۲۵]«جبیر بن مطعم، دانا ترین مردم به نسب عرب بود.»
از این رو، بسیاری از کسانی که میخواستند از قبیله خود آگاهی یابند و بدانند که نسبتشان قرشی است یا غیر قرشی و یا از قبایل زیر مجموعه قریش بودهاند، به او مراجعه میکردند و او به درستی پاسخشان را میداد و این، نشانه هوش بالا و فطانتی بود که در جبیربن مطعم وجود داشت.
روایتگر روایاتی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سلم
جبیربن مطعم، روایاتی را از پیامبرخدا (صلی الله علیهوآله) نقل کرده که به نمونهای از آن اشاره میکنیم:
«عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطعِم، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سلم : أَ لَسْتُ بِوَلِیِّکُم؟ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ الله. قَالَ: إنِّی أَوْشَکَ أَنْ أُدْعَی فَأُجِیبَ. وَ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی، فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونِّی فِیهِمَا».[۲۶]
«از جبیر بن مطعم نقل است که گفت: پیامبر خدا (صلی الله علیهوآله) فرمود: ای مردم، آیا من سرپرست و حاکم و صاحب اختیار شما نیستم؟ گفتند: آری، ای فرستاده خدا. فرمود: یقین دارم که به زودی از سوی خدا دعوت میشوم و دعوت حق را اجابت میکنم، من میروم و در میان شما دو امر گرانبها و ارزشمند را باقی میگذارم؛ کتاب خدا و عترتم. پس بنگرید که بعد از من چگونه پاسشان میدارید.». شخصیت بزرگ جبیربن مطعم، سبب شده است که بسیاری از مورخان او را به عنوان راوی حدیث غدیرخم به حساب آورده و از زمره آل محمد (صلی الله علیهوآله) یادش کردهاند.
دفن در بقیع و تاریخ وفات
جبیربن مطعم، روزگار خود را با عزت در کنار پیامبر (صلی الله علیهوآله) سپری کرد و با حلم و بردباری ویژه رفتار نمود. او از بزرگان قریش بود و پس از رحلت پیامبر، در مدینه روزگار گذراند و در دفاع از علی مبالغه زیاد کرد. او در اواخر روزگار حاکمیت معاویه بدرود حیات گفت و در قبرستان بقیع مدفون گردید.«مطعم در سال ۸۵ یا ۸۰ هجری قمری در مدینه در گذشت و در بقیع مدفون گردید.».[۲۷]
« أبو عبس بن جبر بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه واسمه عبد الرحمن».[۲۸]«ابوعبس، فرزند جبر بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه بن حارث اوسی است و اسم او عبد الرحمان است.» او صحابه پیامبر خدا است که در نبردها و جنگهای بدر و اُحد شرکت داشت. از او فرزندان زیادی در مدینه باقی ماند. همه روزه به حضور پیامبر میرسید تا از حال آن بزرگوار آگاه باشد و در تاریخ دوره اسلامیاش نگاشته شده که روزی را بدون رسیدن به محضر پیامبر ، به پایان نبرد و در جمعه و جماعت مقید به شرکت بود.
علم کتابت
او بهکتابت عربی آشناییکامل داشت و با خطی خوش، عربی را مینگاشت و در موارد فراوانی، به دستور پیامبرخدا متن های مهم را مینگاشت که در سلسله روات حدیثی، نقلهای چندی که به دستور پیامبر نگاشته وجود دارد.
شکستن بتها
وقتی پیامبر (صلی الله علیهوآله) به ابو عبس فرمان داد همراه ابو برده بن نیار، مأموریت شکستن بتهای بنی حارثه را به عهده بگیرند، در او شور زاید الوصفی به وجود آمد و به همراه ابو برده، رفتند و بتهای قبیله بنیحارثه را در هم شکستند. پیامبر میان او و خنیس بن حذافه سهمی، که در بخشهای پیشین شرح حال او را آوردیم، پیمان اخوت و برادری بست.
شرکت ابو عبس در قتل کعب بن اشرف
سریهای در مدینه روی داد به نام «سریه قتل کعب بن اشرف»، این سریّه در ماه ربیعالاول سال سوم هجرت، برای قتل کعب بن اشرف ترتیب داده شد.
کعب بن اشرف، شاعر بود و پیامبر و اصحابش را هَجو میکرد و در اشعار خود کافران قریش را بر ضدّ مسلمانان بر میانگیخت. هنگامی که پیامبر به مدینه آمد، مردم مدینه ترکیبی از گروههای مختلف بودند. طوایف اوس و خررج جمعیت مسلمانان را تشکیل میدادند. طوایف دیگر (یهودیان و مشرکان) با این دو طایفه همپیمان بودند. مشرکان و یهودیان مدینه پیامبر و اصحاب آن حضرت را به شدت آزار میدادند و خداوند متعال پیامبر خود و مسلمانان را فرمان به شکیبایی و گذشت میداد تا اینکه در مورد آنان آیهای نازل شد. «لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ».[۲۹]«به یقین همه شما در احوال و جانهای خود آزمایش میشوید! و از کسانی که پیش از شما به آنها (کتاب) آسمانی داده شده (یهود) و همچنین از مشرکان، سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید و اگر استقامت کنید و تقوا پیش بگیرید، شایستهتر است؛ زیرا این، از کارهای مهم و قابل اطمینان است.».البته آیات دیگری هم در همین راستا نازل شد.
«کعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پیامبر و مسلمانان خودداری نمیکرد. بلکه در این امر زیاده روی داشت. هنگامی که زید بن حارثه برای بشارت دادن پیروزی بدر بیرون آمد و کعب بن اشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شده، به قوم خود گفت: وای بر شما! به خدا سوگند امروز زیر زمین برای شما بهتر از روی زمین است. اینها که کشته و اسیر شدند، سران و بزرگان مردم بودند. شما چه فکر میکنید؟ آنها گفتند: تا زنده هستیم با محمد دشمنی میورزیم. کعب بن اشرف گفت: چه ارزشی دارد؟ او خویشان خود را لگد کوب کرد و از میان برد. ولی من پیش قریش میروم و آنها را بر میانگیزم و برای کشته شدگانشان مرثیه میسرایم. شاید آنها راه بیفتند و من هم همراه آنها میآیم. اینجا بود که عازم مکه شد.» .[۳۰]
«کعب، مرثیهها، سرود و اشعار حسان بن ثابت را هجو کرد. چون حسان بن ثابت شنید، به هجو کعب آغاز کرد. مکیان موضع کعب را نپذیرفتند و او ناگزیر شد که از مکه به مدینه باز گردد. چون خبر آمدن او به مدینه رسید، پیامبر فرمود: خدایا! در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته، به هر طریقی که صلاح میدانی او را جزا ده!»
تصمیم پیامبر صلی الله علیه و آله سلم
پیامبرخدا به مسلمانان فرمود: چه کسی شرّ کعب بن اشرف را از من دفع میکند؟ چند تن از آنان اعلام آمادگی کردند و گفتند: ای فرستاده خدا، ما میتوانیم شرّ او را دفع کنیم. آنان عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، ابو نائله، ابوعبس بن جبر و حارث بن اوس. «آنان گفتند: ای پیامبرخدا ، ما او را میکشیم. به ما اجازه بده که هر چه لازم باشد بگوییم. جز این چارهای نیست. پیامبر فرمود: هر چه میخواهید بگویید.».[۳۱]
ابو نائله و ابوعبس نزد کعب رفتند و در ظاهر، از محمد بدگویی کردند و گفتند: او ما را به زحمت انداخته است! به هر طریقی بود او را آماده کردند که مثلاً با آنان در نابودی پیامبر همکاری کند. او پیشنهاد آنان را پذیرفت اما تضمین خواست.
ابو نائله و ابوعبس برای اینکه بتوانند با خود سلاح همراه ببرند، گفتند به تو سلاح جنگی میدهیم و او پذیرفت. این چهار نفر، شبانه حضور پیامبر رسیدند و ماجرا را به پیامبر گفتند. حضرت فرمود: کار خوبی کردهاید، اکنون به یاد و نام خدا بروید. پیامبر آنان را تا بقیع بدرقه کرد و آنها به سمت خانه کعب بن اشرف به راه افتادند.
«ابو عبس و همراهان چون کنار خانه کعب رسیدند، دو تن از ایشان (ابو نائله و ابوعبس) او را صدا زدند. کعب بن اشرف که تازه عروسی کرده بود، چون برخاست، زنش گوشه لباسش را گرفت و پرسید: کجا میروی؟ گفت: با آنان قراری دارم. نائله برادر رضاعی من است، اگر میدانست خوابم بیدارم نمیکرد و با دست خود جامهاش را گرفت و رفت.» [۳۲]
پس از ساعتی گفتگو، آن چهار تن به کعب اطمینان دادند که همراه او خواهند بود و از وی خواستند که با هم، برای ادامه گفتگو به شرح العجور بروند و به راه افتادند. نائله دست به موهای کعب برد و گفت:
چه موهای زیبا و معطری داری؟ کعب گفت: آری، این عطر را همه روزه به موهایم میمالم. بالأخره اطمینان یافت که مسألهای نیست و خطری تهدیدش نمیکند. ابونائله بار دیگر به موهای او دست زد و همان سخن را تکرار کرد و باز مسافتی رفتند. دفعه سوم، ابونائله دست خود را به موهای او برده، آن را به چنگ گرفت و محکم به عقب فشار داد و به حارث و ابوعبس گفت: بکشید دشمن خدا را ! آن دو با شمشیر به جانش افتادند و شرّش را از سر اسلام و مسلمانان کوتاه کردند.
بدرود حیات و دفن در بقیع
ابوعبس، صحابی پاکباخته پیامبر تا زمان خلافت عثمان در مدینه روزگار گذراند، لیکن متأسفانه نقل چندانی از چگونگی موضع گیری ها و عقایدش در پس از رحلت پیامبر در دست نیست، اما قدر مسلّم آن است که نکوهشی در منابع و مطاوی تاریخی از وی نشده است. در هر حال در سال۳۴ هـ . ق. در دوره خلافت عثمان، بدرود حیات گفت و در بقیع دفن گردید: «مات أبو عبس فی سنه أربع وثلاثین فی خلافه عثمان بن عفان وهو بن سبعین سنه وصلی علیه عثمان ودفن بالبقیع».[۳۳]
«ابوعبس، در سال سیو چهارم هجرت، در دوره خلافت عثمان از دنیا رفت، در حالی که هفتاد سال از سن وی گذشته بود. عثمان بر او نماز خواند و در بقیع دفنش کردند.»
۳۴٫عبدالله ابن امّ مکتوم
نامش عبدالله فرزند عمرو است. او در مکه به دنیا آمد و در همان شهر زیست تا آنکه پیامبر خدا رسالت یافت و مبعوث گردید. پس از شنیدن دعوت پیامبر ، به جمع یاران آن حضرت پیوست و مسلمانی برگزید و شیفته آیات وحی شد.
هجرت به مدینه
ابن امّ مکتوم، صحابی صادق پیامبر، همواره در کنار آن حضرت بود و چون آن گرامی، به مدینه هجرت کرد، ابن امّ مکتوم هم پس از چند روز، همراه با کاروان مهاجران، به مدینه النبی هجرت نمود و همواره صداقت و ارداتش به پیامبر را حفظ کرد و تا پایان عمر آن حضرت و پس از رحلت ایشان، ملازم آرمانهایش بود.
ابن امّ مکتوم، مؤذن پیامبر
پیغمبر خدا دو مؤذن داشت؛ ۱٫ مؤذنی مشهور و نامدار به نام «بلال بن رباح حبشی» ۲٫ عبدالله ابن امّ مکتوم؛ـ «کَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ مُؤَذِّنَانِ؛ أَحَدُهُمَا بِلاَلٌ وَ الآخَرُ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ کَانَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ أَعْمَی وَ کَانَ یُؤَذِّنُ قَبْلَ الصُّبْحِ». [۳۴] «پیامبر خدا دو مؤذن داشت؛ بلال (ابن رباح حبشی) بود و دوّمی، عبدالله ابن امّ مکتوم که نابینا بود وپیش از صبح (برای نماز شب) اذان میگفت».
«وَ کَانَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ یُؤَذِّنُ قَبْلَ بِلاَل بالصُّبْحِ وَ کَانَ یُؤَذِّنُ بِلاَل بَعدَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ».[۳۵]«ابن امّ مکتوم پیش از بلال اذان میگفت و بلال بعد از ابن ام مکتوم.»
در روایتی دیگر اینگونه آمده است که در ماه مبارک رمضان پیامبر فرمودند:«إِذَا أَذِنَ ابنُ أُمُّ مَکتُومٌ فَکُلَوا فَإنَّهُ یُؤَذِّنُ بِالَّلیلِ وَ إِذَا أَذِنَ بِلاَلُ فَامسُکُوا».[۳۶]«هرگاه ابن امّ مکتوم اذان گفت، بخورید که او در شب اذان میگوید و هر گاه بلال اذان گفت امساک کرده و از خوردن باز ایستید.»
در واقع، اذان ابن امّ مکتوم به معنای اعلام این نکته بوده که مردم بدانند دارند وارد صبح میشوند، مواظب باشند که بعد از او بلال اذان خواهد گفت. به خوبی میدانیمکه شأن مؤذن در صدر اسلام، شأن والایی بوده و مقامی معنوی استکه پیامبرخدا این مقام معنوی را به افرادی میدادند که در نظر ایشان، برای این امر، صالح و شایسته بودند و البته به معنای آن نیست که دیگر صحابه صادق پیامبر، این محبوبیت و جایگاه را نداشتهاند؛ زیرا به افراد معدودی برای گفتن اذان نیاز بوده است.
امامت بر مردم در نماز جماعت
عبدالله ابن امّ مکتوم، فردی نابینا بوده که به دستور پیامبر بر مردم اقامه جماعت میکرد؛ زیرا او هم دارای تقوا و ملکه عدالت نفسانی بود و هم در نماز قرائتی زیبا داشت و از همین رو، هنگامی که برخی از یاران پیامبر از ایشان در باره امامت جماعت به وسیله ابن امّ مکتوم پرسیدند: حضرت فرمود: «یَؤُمُّکُمْ أَقْرَؤُکُم».[۳۷] «باید با قرائتترین شما بر شما امامت کند».و آنگاهکه افراد از پیامبر میپرسیدند: آیا میشود نابینا بر مردم اقامه جماعت کند؟ میفرمود: « إِمَامَهُ ابنَ أُمّ
مَکتُوم فَضلٌ لَکُم »؛[۳۸] «امامت ابن امّ مکتوم فضیلتی است بر شما.»
علاّمه حلّی در تذکره الفقها اینگونه نگاشته است:«أنّ النّبی استخلف ابن أمّ مکتوم یؤمّ الناس و کان أعمی.» قال الشعبی: غزا النّبی ثلاث عشره غزوه، کلّ ذلک یقدّم ابن أمّ مکتوم یصلّی بالناس».[۳۹]«پیامبر خدا که (درود خدا بر او وآلش باد) ابن امّ مکتوم را جانشین خویش ساخت تا بر مردم اقامه جماعت کند، در حالی که نابینا بود. شعبی از قول پیامبر نقل کرده که پیامبر درسیزده غزوه ابن ام مکتوم را پیش انداخت تا برای مردم نماز جماعت بخواند».
«قال ابن حجر، رواه جماعه من أهل العلم بالنسب والسیره، أنّ النبی استخلف ابن أمّ مکتوم ثلاث عشر مدّه فی الأبواء وبواط، و ذی العشیره و غزوته فی طلب کرزبن جابر، و غزوه السویق و غطفان و غزوه أحد و حمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و فی خروجه فی حجه الوداع و فی خروجه إلی بدر… و کان النبی یستخلفه علی المدینه، یصلّی بالناس عامّه غزواته، استخلفه علی المدینه فی غزوه بنی النضیر و غزوه الخندق و فی غزوه بنی قریظه و غزوه بنی لحیان».[۴۰]
«ابن حجر و جماعتی از اهل علم که دانش سیره و نسب را میدانستند، نقل کردهاند که پیامبر در سیزده غزوه ابن امّ مکتوم را جانشین خویش کرد؛ مانند ابواء وبواط و ذی العشیره و غزوهای که پیامبر در جستجوی کرزبن جابر بود و غزوه غطفان و اُحُد، وحمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و نیز هنگام رفتن به حج وداع و در جنگ بدر او را برای امامت جماعت در مدینه جانشین خود کردند…و نیز پیامبر او را جانشین خویش میساخت تا درمدینه بماند ودرتمام غزوهها برمردم امامت جماعت کند.
همچنین اورا درغزوه بنی نضیر، خندق، بنی قریظه و غزوه بنی لحیان جانشین خویش ساخت که در مدینه بر مردم امامت جماعت کند.»
درسی از زندگی ابن امّ مکتوم
در منابع تاریخی نقل شده که روزی ابن امّ مکتوم به خانه پیامبر رفت. زمانی که او وارد خانه شد، دو تن از همسران پیامبر در نزد پیامبر بودند. آنها پوشش و حجاب نگرفتند، پیامبر به آنان دستور داد که حجاب خود برگیرند. آن دو گفتند: ای فرستاده خدا، او نابینا است! پیامبر پرسید: آیا شما هم نابینا هستید؟
«روته أمّ سلمه قالت: کنت أنا و میمونه عند النبی فأقبل ابن أمّ مکتوم فقال: «احتجبا عنه» فقلنا: إنّه أعمی، فقال: «أ فعمیاوان أنتما؟!». [۴۱]
«امّ سلمه روایت کرده که من و میمونه نزد پیامبر بودیم و ابن امّ مکتوم وارد شد، پیامبرخدا فرمودند: حجاب خود برگیرید. گفتیم: او که نابینا است، چه نیازی به حجاب است؟ فرمود: آیا شما هم نابینا هستید؟»
در روایت دیگر آمده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَهُمَا أُدْخُلاَ الْبَیْتَ. فَقَلَتَا إِنَّهُ أَعْمَی. فَقَالَ:إِنْ لَمْ یَرَکُمَا فَإِنَّکُمَا تَرَیَانِه».[۴۲]«پیامبر به ایشان (دو تن از همسرانش) فرمودند: وارد خانه شوید. آنان گفتند: ابن امّ مکتوم ما را نمیبیند. حضرت فرمودند: او شما را نمیبیند، شما که او را میبینید.» از این ماجرا، به خوبی میتوان فهمیدکه زنان در مسأله حجاب، باید نهایت دقت را بکنند و در هر حالی، خود را از نامحرم بپوشانند.
نزول آیات سوره عبس در باره ابن امّ مکتوم
(عَبَسَ وَ تَوَلَّی، أَنْ جاءَهُ الأَْعْمی،وَما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی،أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری).[۴۳] «چهره درهم کشید و روی برتافت، ازاینکه نابینایی بهسراغ او آمده بود! تو چه میدانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند، یا متذکّر گردد و این تذکّر به حال او مفید باشد!»
«قال الطبرسی= فی مجمع البیان: قیل نزلت الآیات فی عبدالله بن أمّ مکتوم و هو عبدالله بن شریح ابن مالک بن ربیعه الفهری من بنی عامر بن لؤی و ذلک أنّه أتی رسول الله و هو یناجی عتبه بن ربیعه و أبا جهل بن هشام و العباس بن عبد المطّلب و أبیا و أمیه بن خلف، یدعوهم إلی الله و یرجو إسلامهم فقال: یا رسول الله أقرئنی و علّمنی ممّا علمک الله، فجعل ینادیه و یکرّر النّداء و لا یدری أنّه مشتغل مقبل علی غیره حتّی ظهرت الکراهه فی وجه رسول الله لقطعه کلامه…فنزلت الآیات، و کان رسول الله بعد ذلک یکرمه و إذا رآه، قال: مرحباً بمن عاتبنی فیه ربّی و یقول له: هل لک من حاجه؟ و استخلفه علی المدینه مرّتین فی غزوتین». [۴۴]
«مرحوم طبرسی نقل کرده که گفته شده، آیات اول سوره عبس، درباره عبدالله ابن امّ مکتوم نازل شده است؛ در زمانی که پیامبر خدا با عتبه و ابوجهل بن هشام و عباس ابن عبدالمطّلب و امیه بن خلف، گفتگو میکرد تا آنها را ارشاد و هدایت کند و به اسلام فرا بخواند، که در این هنگام، عبدالله ابن امّ مکتوم وارد شد و گفت: ای پیامبر، بخوان بر من آنچه را که بر تو نازل شده و آموزشم ده. این سخن را مکرر با صدای بلند میگفت و نمیدانست که پیامبر مشغول گفتگو و ارشاد دیگران بود، که نوعی کراهت در چهره حضرت ظاهر شد، به خاطر آنکه کلام رسول را قطع نمود.
پس در این هنگام این آیات (آیات نخست سوره عبس) نازل شد. پیامبر بعد از این ماجرا او را احترام میکردند و هرگاه ایشان را میدیدند، میفرمودند: درود برکسی که خدا در باره او به من عتاب کرد و خطاب به او (ابن امّ مکتوم) فرمود: ای ابن امّ مکتوم، آیا حاجتی داری از من بخواهی؟ و پیامبر ابن امّ مکتوم را بارها به جای خود بر مدینه جانشین ساختند.»
برخی از مفسران نقل کردهاند که کراهت در چهره حضرت رسول نبود بلکه در چهره امیّه بن خلف بود که نابینایی وارد شد و…البته منظور ما این نیست که کراهت در چهره چه کسی ظاهر شده، مراد آن استکه آن فرد یا پیامبر مورد عتاب قرار گرفته؛ زیرا ابن امّ مکتوم زمینه پذیرش و هدایت داشته؛ چنانکه بعداً هم این نکته نمودار شد و لذا پیامبر او را مورد تکریم و احترام قرار داد.
نابینایی، معلّم قرآن
ابن امّ مکتوم، حافظهای قوی و سرشار داشت. با اینکه چشمانش نمیدید، قرآن را حفظ بود و به افراد دیگر میآموخت و پیامبر خدا هم به ابن امّ مکتوم دستور دادند که او قرآن را به دیگران بیاموزد.
«بخاری به اسناد خود، از ابن اسحاق، از براء بن معرور آورده است که میگفت: از اصحاب نبیّ گرامی نخستین کسانیکه در مدینه بر ما وارد شدند، مصعب بن عمیر و عبدالله بن امّ مکتوم بودند که قرآن کریم را بر ما میآموختند و ما هم به سخنان آنها گوش فرا میدادیم و قرآن را از آن دو فرا گرفتیم.».[۴۵]
بدرود زندگی
ابن امّ مکتوم، بعد از رحلت نبیّ گرامی تا سال۱۳ق. در قید حیات بود. تاریخ از زندگی او پس از رحلت پیامبر نقل چندانی ندارد، جز اینکه در نقلها وارد شده که او در جنگ قادسیه هم حضور داشت و اذان میگفت و قرآن تلاوت میکرد.
«و قد غزا ابن أمّ مکتوم، و کان یمسک الرآیه فی بعض حروب القادسیه». [۴۶]«ابن ام مکتوم در جنگها وغزوات حضور داشت و پرچم را در بعضی از جنگهای قادسیه به دست میگرفت». در هر حال، ابن امّ مکتوم، تا سال ۲۳ق. در قید حیات بود و خدمات فراوانی را به اسلام کرد. او در زمان خلافت عمر، زندگی را بدرود گفت و در جوار حق آرمید؛ «صَلَّی عَلَیهِ عُمَرُ بنُ الخَطّابُ وَ دُفِنَ بِالبَقِیعِ».[۴۷]«عمر بن خطاب بر جنازهاش نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید».
نکته قابل یادآوری این است که فردی نابینا این همه محبوبیت مییابد. معلّم قرآن و نیز جانشین پیامبر در مدینه در غیاب او میشود و در نماز امام مردم میشود و هرگز راه انحراف نمیرود و پیامبر بر او فوق العاده احترام میگذارد.
قیس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبید بن مقاعس التمیمی المنقری، کنیهاش، ابوعلی و یا ابوطلحه و یا ابوقبیصه بوده که بیشتر مورخانِ نامآور گفتهاند: او همان ابوعلی، قیس بن عاصم منقری است.
«قدم فی وفد بنی تمیم علی رسول الله و ذلک فی سنه تسع، فلمّا رآه رسول الله قال: هذا سید أهل الوبر. وکان (رضی الله عنه) عاقلاً حلیماً مشهوراً بالحلم». [۴۸]
«او (قیس بن عاصم) در سال نهم هجرت، با جمعی از بنی تمیم بر پیامبر خدا وارد شد، چون فردی عاقل و حلیم و مشهور به حلم بود، پیامبر تا او را دیدند، فرمودند: هذا سید اهل الوبر، این مرد، آقای انسانها است.»
تحریم شراب در عهد جاهلیت
به این دلیلکه فردی عاقل و خردمند بود و ضررهای شراب را میدانست، پیش از ظهور اسلام، خوردن شراب را برخود حرام کرد و دیگر لب و دهان خویش را بر آن آلوده نمیساخت و میگفت: شراب زایل کننده خِرد و اندیشه است. تحریم شراب از این رو بود که او در دوره جاهلیت تجارت شراب داشت، روزی به اندازهای شراب آشامید که از خود بیخود شد؛ لذا در حال مستی گریبان ناموس خویش گرفت و بر وی سخنان بیهوده گفت و به ماه مینگریست و یاوه میگفت، چون به هوش آمد، ماجرای سخنان بیهودهاش را به وی گفتند. از کار خویش به شدّت نفرت یافت، همانجا شرابها را بریخت و افراد گماشته بر شراب را آزاد کرد، پولهای کسب شده از راه تجارت شراب را به مستمندان داد و آن را بر خود تحریم کرد و سوگند خوردکه هرگز لب به شراب آلوده نسازد. او آنگاه این اشعار را سرود:
رَأَیْتُ الْخَمْرَ صَالِحَهً وَفِیهَا خِصَالٌ تُفسِدُ الرَّجُلَ الْحَلِیمَا
فَلاَ وَ الله أشربها صحیحا ً وَلاَ أشفی بِهَا أبَداً سَقِیماً
وَ لاَ أعطی بِهَا ثَمَناً حَیَاتی وَ لاَ أِدعٍو لَهَا أَبَداً نَدِیماً
فَإنَّ الخَمرَ تفضح شَارِبِیهَا و تجنیهم بها الأمر العظیما العظیما[۴۹]
«شراب چیز خوبی است ولی در آن خصوصیتی است که مرد حلیم را تباه میکند. به خدا سوگند، در حال صحّتم هرگز آن را نخواهم آشامید و هرگز از آن به عنوان معالجه استفاده نخواهم کرد. تا زندهام پولی برایش هزینه نمیکنم و همنشین خود را به آن نخواهم خواند. زیرا شراب، آشامندهاش را رسوا میکند و منشأ خطرهای بزرگی است.»
پند و اندرز پیامبر به قیس بن عاصم
انسانهای خردمند و با هوش همواره در پی کسب دانش و معرفتاند و در هر مرتبهای از دانش که باشند باز هم میکوشند تا از افراد لایق و اندیشمند بهره ببرند.
قیس که خود مردی حکیم است، همینکه به پیامبرخدا دست مییابد، همواره در کنار آن حضرت قرار میگیرد و ملتمسانه میخواهد که از شریعه علم نبی بهره گیرد. قیس در جلسه نخست پس از مسلمانیاش، از محضر پیامبر خدا، تقاضای پند و موعظه کرد.
«خلیفه بن حصین گوید: از قیس بن عاصم منقری شنیدم که میگفت: بر پیامبرخدا وارد شدم که در میان جماعتی از بنی تمیم بود. از آن حضرت موعظه خواستم، فرمود: با آب سدر غسل کن. امرش را اطاعت کردم و به محضرش رفتم. بار دیگر عرض کردم: مرا موعظه فرما تا به آن سود برم. پیامبر فرمود:«یَا قَیْسُ، إِنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلاًّ، وَ إِنَّ مَعَ الْحَیَاهِ مَوْتاً، وَ إِنَّ مَعَ الدُّنْیَا آخِرَهً، وَ إِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً، وَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً، وَ إِنَّ لِکُلِّ حَسَنَهٍ ثَوَاباً، وَ لِکُلِّ سَیِّئَهٍ عِقَاباً، وَ إِنَّ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَاباً، وَ إِنَّهُ یَا قَیْسُ لاَ بُدَّ لَکَ مِنْ قَرِینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ، وَ هُوَ حَیٌّ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَیِّتٌ، فَإِنْ کَانَ کَرِیماً أَکْرَمَکَ، وَ إِنْ کَانَ لَئِیماً أَسْلَمَکَ، لاَ یُحْشَرُ إِلاَّ مَعَکَ، وَ لاَ تُحْشَرُ إِلاَّ مَعَهُ، وَ لاَ تُسْأَلُ إِلاَّ عَنْهُ، وَ لاَ تُبْعَثُ إِلاَّ مَعَهُ، فَلاَ تَجْعَلْهُ إِلاَّ صَالِحاً، فَإِنَّهُ إِنْ کَانَ صَالِحاً لَمْ تَأْنَسْ إِلاَّ بِهِ، وَ إِنْ کَانَ فَاحِشاً لاَ تَسْتَوْحِشْ إِلاَّ مِنْهُ وَ هُوَ عَمَلُکَ».[۵۰]
«بدان ای قیس که با عزّت ذلّت و خواری همراه است و با زندگی مرگ، و با دنیا آخرت، و با هر چیزی حسابگری است و با هر چیزی مراقب و نگهبانی است. هر حسنهای را ثوابی است و هر گناهی را عقوبتی و هر مدتی را پایانی. ای قیس، برای تو ناچار رفیقی باید در قبرت، در حالی که تو مردهای و او زنده است. اگر رفیق خوبی باشد، تو را گرامی میدارد و اگر بد باشد، تو را تسلیم نکبت و عذاب سازد. او جز با تو محشور نخواهد شد و جز با تو برانگیخته نمیشود و جز درباره تو از او نخواهند پرسید و در قیامت جز با او مبعوث نشوی. پس همنشین قبر خود را قرار مده مگر امری صالح و نکو و شایسته، که اگر خوب باشد نجاتت دهد و اگر بد باشد برای تو منشأ ترس شود. و آن، عمل و کردار تو است.»
در متن روایت آمده است که قیس به پیامبر گفت: ای رسول گرامی ، اگر این سخنان شما به شعر درآید، مطلوب است. فردی از صحابه به نام صلصال که در گفتن شعر مهارت داشت، آن را اینگونه به شعر در آورد:
تَخَیَّرْ قَرِیناً مِنْ فِعَالِکَ إِنَّمَا قَرِینُ الْفَتَی فِی الْقَبْرِ مَا کَانَ یَفْعَلُ یفعل
فَلاَ بُدَّ لِلإِنْسَانِ مِنْ أَنْ یُعِدَّهُ لِیَوْمٍ یُنَادَی الْمَرْءُ فِیهِ فَیُقْبِلُ
فَإِنْ کُنْتَ مَشْغُولاً بِشَیْءٍ فَلاَ تَکُنْ بِغَیْرِ الَّذِی یَرْضَی بِهِ اللَّهُ تَشْغَلُ
فَمَا یَصْحَبُ الإِنْسَانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ وَ مِنْ قَبْلِهِ إِلاَّ الَّذِی کَانَ یَعْمَلُ
أَلاَ إِنَّمَا الإِنْسَانُ ضَیْفٌ لأَهْلِهِ ُقِیمُ قَلِیلاً عِنْدَهُمْ ثُمَّ یَرْحَل[۵۱]
«از کردار خویش، دوستی برای خود برگزین که رفیق آدمی در گور (برزخ) همانا اعمال او است. پس ناگزیر، انسان باید عملی را برای روز رستاخیز و روزی که فراخوانده میشود برگزیند. پس اگر بهکاری سرگرم میشوی، مراقب باش کاری باشد که رضای خدا در آن است. پس پیش و پس از مرگ، جز عمل انسان، همنشینش نخواهد بود.همانا آدمی در جمع خانوادهاش میهمانی بیش نیست که اندکی در میان ایشان درنگ و سپس به سرای آخرت کوچ خواهد کرد.»
قیس، حلیم و بردبار
در تاریخ عرب، حلم و بردباری را به احنف بن قیس مثال میزنند لیکن با این حال وقتی از احنف بن قیس پرسیدند حلم را از که آموختی؟ گفت: از قیس بن عاصم منقری. یک بار او را دیدم که در روبهروی خانهاش تکیه به شمشیر کرده و مردم را پند و اندرز میداد. در این میان، کشتهای را با مردی که دستهایش را بسته بودند، آوردند. به قیس گفتند: این پسرِ برادر تو است که پسرت را کشته است! اما به خدا سوگند، قیس نه تکیهاش را از شمشیر گرفت و نه سخنش را قطع کرد، بلکه به سخنانش ادامه داد و بیآنکه حواسش به هم بریزد و یا لکنتی به او دست دهد، سخنش را به پایان رساند.
چون از سخنرانی فارغ شد، متوجه پسر برادرش گردید و گفت: پسر برادرم! بد کاری مرتکب شدی، خدایت را نافرمانی کردی، رحِم و خویشاوندی خود را بریدی! تیر خود را درباره خودت به کار انداختی و افرادت را کم کردی!سپس پسردیگرش را طرف سخن قرارداد وگفت: بازوهای پسر عمویت را بازکن وبرادرت را به خاک بسپار وصد شتردیه برادرت را از مال من به مادرت تقدیم کن؛زیرا او از عشیره وفامیلی دیگراست.» .[۵۲]
حضور قیس در فتح مکه، حنین و طائف
پیشتر اشاره شد که قیس بن عاصم در سال نهم هجرت، به پیامبرخدا ایمان آورد، اما در عین حال، بسیاری از مورخان نوشتهاندکه سال هشتم و قبل از فتح مکه رخ داده و لذا در فتح مکه هم شرکت داشت و در حنین و طائف نیز با پیامبر خدا بود و در کنارش با دشمنان او جنگید. «وَکَانَ شَیخاً عَالماً حَلِیماً مُعَمّداً وَ شَاهد الفتح و الحنین و الطائف».[۵۳]«قیس، پیرمردی عالم، دارای حلم و سن زیاد بود که در فتح مکه و حنین و طائف نیز حضور داشت.»
همراه کاروان به دربار هِرَقل
در سال نهم هجرت، پیامبر چند نفر را به دربار هِرَقل فرستاد که نامه پیامبر را به او برسانند و به اسلام دعوتش کنند، در میان آن چند نفری که به دربار هرقل رفتند. قیس بن عاصم منقری، فرد دانای حلیم و بردبار بود.
«هنگامیکه فرستادگان پیامبر، مقابل هرقل قرار گرفتند، هرقل بدون فرد مترجم گفت: چه کسی داناترین شما است که از او پرسشهایم را بپرسم؟ همه آنان، به قیس بن عاصم نگریستند. هرقل خطاب به قیس گفت: به حق دینیکه داری، از معجزات پیامبرتان چه دیدهای؟
قیس در پاسخ وی گفت: در سفری با پیامبر بودم که مردی عرب خدمت ایشان رسید، پیامبر از او پرسید: آیا گواهی میدهی که خدایی جز خدای عالم نیست و من فرستاده خدایم؟ مرد عرب گفت: چه کسی هست به آنچه که میگویی گواهی دهد؟ پیامبر به درختی که در آن حوالی بود اشاره کرده، فرمودند: این درخت گواهی میدهد. پیامبر درخت را فراخواند و درخت نزدیک آمد و سه بار پیامبر از او شهادت و گواهی خواست و درخت سه مرتبه به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر گواهی داد. سپس پیامبر به درخت امر کردکه به جای خود باز گردد و درخت بازگشت.
هرقل گفت: ما در کتاب خود خواندهایم که فردی از امّت پیامبر شما اگر گناهی کند، بر او یکی نوشته شود و اگر عملی خیر انجام دهد، ده ثواب برایش مینویسند. قیس گفت: آری، او پیامبر ما است که این آیه بر او نازل شد: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلاَ یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها). هرقل گفت: پیامبریکه موسی به وجود او بشارت داده، در روز قیامت گواه بر مردم وشاهد بر آنها است. قیسگفت: آری، چنین است، قرآن هم فرمود:(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً) «ما ای پیامبر ، تو را شاهد، بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم».
نصایح قیس هنگام مرگ
قیس به هنگام مرگش،این جملات را که برای همیشه و همه انسانها راهگشا است خطاب به فرزندانش بیان کرد: «یَا بَنِیَ خُذُوا عنّی، فإنّه لیس أَحد أَنصح لکم منّی، إِذا أَنا متّ فسوّدوا کبارکم لاَ تسوّدوا صغارکم فیسفه الناسُ کِبَارَکم وتَهُونُوا علیهم وعلیکم بإصلاح المال، فإنّه منبهه الکریم، ویُسْتَغنی به عن اللئیم، وإِیّاکم و المسأَله، فإنّها آخر کسب الرجل، فإذا متّ فلا تنوحوا علیّ…»
«فرزندانم! از من فراگیرید که فردی مشفقتر و ناصحتر از خودم برایتان سراغ ندارم. هرگاه من مُردم، بزرگانتان را محترم شمارید و بر خود سیادت وآقایی دهید، ولی افراد کممایه و کوچک را سیادت ندهید که مردم، بزرگان شما را سفیه و نادان میپندارند و برحذر میدارم شما را از اینکه چیزی از مردم بخواهید که آخرین کسب و تلاش شما خواهد شد. هرگاه مُردم، بر من نوحه و زاری نکنید».فلمّا مات رثاه عبده بن الطبیب بقوله:
علیک سَلامُ اللَّهِ، قَیْسَ بن عاصمٍ و رَحْمَتُهُ ما شَاءَ أَن یَتَرَحَّما
فما کان قیس هلکه هلک واحد و لکنه بنیان قوم تهدّما
هنگامی که قیس از دنیا رفت، عبده بن طبیب دربارهاش چنین سرود:«سلام ورحمت خدا بر تو ای قیسبن عاصم تا آن زمانکه رحمتش شامل حال مخلوقات است.مرگ قیس مرگ یک فرد نبود، بلکه مرگ او بنیان قومی را درهم ریخت».
قیس، مدفون در بقیع
قیس بن عاصم، تا سال ۲۰ هجرت در قید حیات بود و در دوره خلافت عمر، خلیفه دوم، بدرود زندگی گفت؛
«فَصَلَّی عَلَیهِ عُمَرُ وَ جَمَاعَهٌ مِنَ المُسلِمِینَ وَ دَفَنُوهُ فِی البَقِیعِ»؛ [۵۴]«عمر با گروهی از مسلمانان بر او نماز گزاردند و در بقیع دفنش کردند.»
عبدالله بن قیس بن اسود، از طایفه بنی سلمه، مردی انصاری و اهل مدینه است. او از نامداران مدینه و از صحابه و یاران با وفای پیامبرخدا است.عبدالله بن عتیک، با تبلیغات مُصعب بن عمیر، در جریان رسالت پیامبر قرار گرفت. او برای دیدن پیامبر به مکه رفت و آن حضرت را در عقبه ملاقات کرد و اسلام آورد.
ابن عتیک، مجاهدی انصاری
عبدالله بن عتیک، دارای روحیه جهادگر و مبارز بود و از این رو، در بیشتر جنگها شرکت داشت و خود در سریّهای پیشگام بود و آرمان پیامبر را محقّق ساخت.
سریهای از سریّهها، در تاریخ به نام عبدالله بن عتیک معروف است. این سریّه، در منابع مختلف تاریخی ضبط گردیده و مورخان اتفاق نظریه دارند که عبدالله بن عتیک در آن نقشی اساسی داشت و ابن ابی الحقیق را به قتل رساند. در تاریخ آمده است بعد از قتل کعب بن اشرف، که برضدّ پیامبر توطئههای فراوان داشت، جمعی از یاران آن حضرت به حضورش رفتند و گفتند:
«یا رسول الله، أَرسلنا إِلی ابن أَبی حُقَیْق، فأَرسل أَبا قتاده وأَبا عتیک وأَبیض بن الأَسود، وعبد الله بن أنیْس، وقال لهم: لا تقتلوا صبیا ولا امرأَه لا فذهبوا فدخلوا الدار لیلاً، وغلقوا علی کل قوم بابهم من خارج، حتی إِذا استغاثوا لم یستطیعوا أَن یخرجوا، ثم صعدوا إِلیه فی علیه له إِلیها عجله فإذا هم به نائم أَبیضُ کأَنه القِرطاس، فتعاطوه بأَسیافهم فضربوه، فصرخت امرأته فهموا أَن یقتلوها، فذکروا نَهْیَ رسول اللّه لا تقتلوا امرأَهً ولا صبیاً فنزلوا…».[۵۵]
گفتند: ای فرستاده خدا، ما را به سوی ابن ابی حقیق بفرست، تا به قتلش رسانده و مسلمین را از شرّش برهانیم. پیامبر ابا قتاده و ابن عتیک وعبدالله بن انیس را فرستادند وبه آنها فرمودند: نکشید کودک و نه زنی را، آنها شبانه رفتند وبه خانه ابن ابی حقیق وارد شدند. قبل از رفتن در خانه افراد آن محل را از پشت بستند، که نتوانند خارج شده و فریاد بزنند و او را برهانند.
سپس از دیوار پلهها بالا رفتند، دیدند که خواب است. او را در خواب به قتل رساندند و با شمشیر بر بدنش تاختند. همسرش فریاد زد، اراده قتلش نمودند، اما ناگهان این سفارش پیامبر یادشان آمد که کودک و زن را نکشید.»
توضیح این نکته لازم است که ابن ابی حقیق مخفیانه بر ضدّ پیامبر توطئه میکرد و زمینه را برای جنگ و توطئه قریش بر ضدّ آن حضرت آماده میساخت. پس لازم بود شورش از دامن مسلمانان برطرف شود؛ لذا پیامبر اراده کرد و اصحاب یاد شده و در رأس آنها عبدالله بن عتیک رفتند و شرّ ابن ابی حقیق را از پیامبر و اسلام کوتاه کردند. این واقعه در سال ششم هجرت، در ماه رمضان رخ داد.معروف شدن این سریّه به «سریه عبدالله بن عتیک»، نشان از آن داردکه ابن عتیک، شجاعت و دلیری فوق العادهای داشته و پیامبر او را سردسته گروه انصار نمود تا بروند و شرّ ابن ابیالحقیق را برطرف سازند.
در دیگر متون تاریخی، ماجرای سریّه یاد شده، مفصل آمده و نقش عبدالله بن عتیک به صورت پررنگی مطرح گردیده است که در این نوشتار به همین حد اکتفا کردیم و جهت یادآوری عظمت عبدالله بن عتیک، آن را کافی میشماریم. عبدالله بن عتیک، در نبرد بدر و اُحد و خندق و بسیاری از نبردهای دیگر شرکتی فعال داشته و پیامبر بارها در سخنان خود از او به نیکی یاد کرده است.
ابن عتیک راوی پیامبر
عبدالله بن عتیک، روایات فراوانی را از قول پیامبر نقل کرده وهمین معنا، ملازمت و همراهی ایشان با پیامبر را حکایت میکند که در اینجا به نقل دو روایت میپردازیم که ابن عتیک از پیامبرخدا نقل کرده است:
«عَنِ ابْنِ جَابِرِ بْنِ عَتِیکٍ الأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ مِنَ الْغَیْرَهِ مَا یُحِبُّ اللهُ ، وَمِنْهَا مَا یُبْغِضُ اللهُ ، فَأَمَّا الْغَیْرَهُ الَّتِی یُحِبُّ اللهُ ، فَالْغَیْرَهُ فِی اللهِ ، وَإِنَّ مِنَ الْخُیَلاَءِ مَا یُحِبُّ اللهُ ، أَنْ یَتَخَیَّلَ الْعَبْدُ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الْقِتَالِ ، وَأَنْ یَتَخَیَّلَ عِنْدَ الصَّدَقَهِ ، وَأَمَّا الْخُیَلاَءُ الَّتِی یُبْغِضُ اللهُ ، فَالْخُیَلاَءُ لِغَیْرِ الدِّینِ». [۵۶]
«از ابن عتیک انصاری نقل شده که گفت: پیامبرخدا فرمود: نوعی از غیرت است که خدا آن را دوست میدارد و نوع دیگر را مبغوض میشمارد، آن غیرتی را که خداوند دوست دارد، غیرت در راه خداست و غیرتی که دشمنش میشمارد، غیرت در غیر راه خداست. فخر و تفاخر هم، چنین است؛ خداوند نوعی از آن را دوست میدارد و نوع دیگر را دشمن؛ نوعی که دوست میدارد آنجا است که انسان در میدان جنگ و جهاد در راه خدا بر خود فخر و مباهات میکند. (چراکه ادای تکلیف کرده است) اما تفاخری که در نزد خدا مبغوض است، تفاخر در غیر راه خداوند است.»
«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَتِیکٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِراً فِی سَبِیلِ اللهِ فَخَرَّ عَنْ دَابَّتِهِ فَمَاتَ أَوْ لَدَغَتْهُ حَیَّهٌ فَمَاتَ أَوْ مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ». [۵۷]
«از عبدالله بن عتیک نقل شده که گفت: پیامبر خدا فرمود: هرکس از خانه خود، در راه خدا و برای خدا خارج شود و از مرکب خود بیفتد و بمیرد و یا ماری او را نیش زند و بمیرد و یا به مرگ ناگهانی گرفتار گردد، اجرش بر خداوند است.»
ابن عتیک، مدفون در بقیع
برخی از مورّخان؛ مانند خیرالدین زرکلی نگاشتهاند که او در یمامه به شهادت رسید، اما مورّخان نام آور دیگر؛ چون طبری، مقریزی، حاکم حسکانی و نیشابوری، نامش را در ردیف کسانی ثبت کردهاند که در مدینه وفات یافت و در خلافت عمر از دنیا رفت و عمر بر جنازهاش نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.
صالحی شامی در کتاب «سبل الهدی و الرشاد» آورده است: «عبد الله بن عتیک بن قیس بن الأسود بن الحارث الأنصاری الأوسی، من أجلّه أصحاب الرسول، توفی فی المدینه فی خلافه عمر، فصلَّی علیه و دفنه فی البقیع».[۵۸]
«عبدالله بن عتیک بن قیس بن اسودبن حارث انصاریِ اوسی، از بزرگان صحابه پیامبر است. او در مدینه، در دوره خلافت عمر وفات یافت. عمر بر وی نماز گزارد و در بقیع دفنش کرد.»
حکیم بن حِزام
نامش حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبد العزّی، قریشی اسدی است. او سیزده سال پیش از عام الفیل به دنیا آمد و یکصد و بیست سال عمر کرد. [۵۹]او در درون خانه کعبه متولّد شد و مادرش فاخته او را در آب زمزم غسل داد.
حاکم نیشابوری مینویسد: «و أُمُّه فاخته، بنت زهیر بن أسد بن عبد العُزّی وکانت ولدت حکیماً فی الکعبه و هی حامل فضربها المخاض و هی فی جوف الکعبه فولدت فیها فغسله فی حوض الزمزم و لم یولد قبله فی الکعبه أحدٌ.»
حکیم بن حزام برادر حضرت خدیجه کبری، همسر گرامی پیامبرخدا است. او در عهد جاهلیت از بزرگان اشراف و قریش بود. طبق نقلهای مکرّر تاریخی، دار الندوه، مرکز مشورتی قریش، در اختیار وی بوده که در دوران معاویه، آنجا را صد هزار درهم به وی فروخت و تمام قیمت آن را صدقه داد و میان مستمندان و بینوایان مکه توزیع کرد.
ابن اثیر در «اُسد الغابه» چنین نگاشته است:«حکیم بن حِزام، پس از آنکه دارالندوه را به معاویه فروخت، عبدالله بن زبیر بر او طعنه زد و ایراد گرفت «بِعتَ مَکْرُمَهَ قُرَیشٍ؟» یعنی عزّت و شرافت قریش را فروختی؟! وی درپاسخ گفت: «ذَهَبَتْ الْمَکَارِمُ إلاَّ التَّقْوَی»؛«جز پرهیزکاری، همه عزتها از بین رفتهاند.».[۶۰]
فتح مکه و مسلمانی حکیم بن حزام
حکیم بن حزام در ماجرای فتح مکه مسلمانی برگزید و در شمار صحابه بزرگ پیامبر در آمد و پس از مسلمانی، به مدینه مهاجرت شخصی کرد و در کنار پیامبر همواره ملازم آن حضرت بود؛ به گونهای که پرسشهای فراوانی را از آن حضرت میکرد که پرسشهای جالبی است و در مطاوی تاریخی و حدیثی معروف است.
«حکیم، در بدر جزو لشکر قریش بود، لیکن بهگونه عجیبی گریخت و از کشته شدن نجات یافت که پس از آن، سختترین و شدیدترین سوگندش آن بود که: «وَالَّذِی نَجَّانِی یَومَ بَدرٍ» ؛ «قسم به کسی که در روز جنگ بدر مرا نجات داد.».[۶۱]
پر واضح است که اگر در جنگ بدر، به دست مسلمانان کشته میشد، در حال شرک بود و دیگر توفیق مسلمانی و تشرّف به اسلام را نداشت و از آن همه فیض و برکات باز میماند.
سخاوت و جود حکیم بن حِزام
حکیم بن حزام مردی بود با سخاوت و دارای طبعی بلند و روحی بخشنده و کریم. او به جهت شکرانه نعمت مسلمانیاش، بعد از مسلمانی و هجرت به مدینه، به حج رفت و صد شتر قربانی کرد و صد غلام را لباس احرام پوشاند تا در وقوف به عرفه آنها را آزاد کند. غلامها را به مکه برد و در عرفه به گردن هر یک طوق طلایی افکند که بر آنها این جمله نقش شده بود؛ «عُتَقَاءُ الله عَن حَکِیمِ بنِ حِزامٍ».[۶۲]
«اینها از سوی حکیم، آزاد شدههای راه خدایند.»
از طبع بلند او همین بس که در زمان ابوبکر و عمر، حتی از حق خود از بیت المال هم گذشت و نپذیرفت تا آنکه عمر در میان مردم اعلام کرد: مردم! شما گواه باشید هرچه به حکیم اصرار میکنم، حق خود را از بیت المال بستاند، نمیپذیرد. او تا لحظه مرگ هم از کسی چیزی قبول نکرد.».[۶۳]
حکیم بن حِزام و صله رحم
از ویژگیهای بارز و برجسته وی، صله رحم بود. حتی آنگاه که بنیهاشم در کنار پیامبر بودند و در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادی به سر میبردند و کسی جرأت نداشت با مسلمانان مراوده و داد و ستد داشته باشد و مشکلی را از آنها برطرف نماید، حکیم بن حزام در چنین موقعیتی خطیر و حساس، برای زندانیان و محصور شدگان شعب، غذا میفرستاد و آنها را بهطور رایگان و به جهت صله رحم، به مسلمانان و پیامبر تقدیم میکرد. در بحارالأنوار علامه مجلسی آمده است:
«روزی حکیم بن حزام برای مسلمانانی که در شعب محاصره شده بودند آذوقه میبرد، ابوجهل با وی برخورد کرد و پرسید: کجا میروی و این آذوقهها چیست؟ حکیم گفت: آنها را برای محمد و یارانش میبرم. ابوجهل اعتراض کرد و گفت: این مخالفت با قراردادی است که امضا کردهای، تو را رسوا خواهم کرد! جلوی او و آذوقهها را گرفت وگفت: نمیگذارم آنها را به شعب ابو طالب ببری.
از حکیم بن حزام اصرار و از ابوجهل منع و اعتراض… تا اینکه کار به زد و خورد انجامید. ابوالبختری که از قریش بود، به پشتیبانی از حکیم برخاست و گفت: ابوجهل! حیا نمیکنی؟! این مرد گندمی راکه از عمهاش پیش او بوده برایش میبرد و تو مانع ادای حق میشوی؟ درگیری به آنجا رسید که ابوالبختری با استخوانِ ساق پای شتر بر سر ابوجهل کوبید و سر وی مجروح شد و خون جاری گشت. تمام این ماجرا را حمزه بن عبدالمطّلب از نزدیک میدیدد، لیکن از خوف آنکه مخالفتها شدیدتر شود. دخالت نکرد.».[۶۴]
در زندگی حکیم بن حزام، صله رحم جایگاه خاصی داشت؛ چنانکه در مدینه همواره برای عمههای پیامبر هدایایی میبرد و به نوعی آنها را از نظر مالی تأمین و حمایت میکرد؛ زیرا دوران مدینه دوران عسرت مسلمانان بود و عمّههای پیامبر از مکّه به مدینه مهاجرت کرده بودند. حکیم به آنها و به عموم بنیهاشم کمک میرساند.
او در دوره جاهلیت نیز بسیار صله رحم میکرد. بعد ازآنکه مسلمان شد، از پیامبرخدا پرسید: ای فرستاده خدا، آیا اموری مانند صلهرحم، که در عهد جاهلیت انجام دادهام، برایم خیری دارد؟ پیامبر فرمود: «أَسْلَمْتَ عَلَی مَا أَسْلَفْتَ مِنْ خَیْرٍ»؛[۶۵] « آنچه در گذشته عمل خیر انجام دادهای، نیکو و سالم است.» و بدینسان پیامبر به وی اطمینان داد که آنچه در گذشته و دوره جاهلیت صله رحم انجام داده، در نظر خدا نیکو و منشأ برکت است.
حکیم بن حزام، راوی پیامبر
از افتخارات بزرگ حکیم بن حزام آن است که از پیامبر روایات فراوانی را نقل کرد. برای نمونه به سه روایت که ایشان از پیامبر نقل کرده، اشاره
میکنیم:
«رَوَی حَکِیمُ بْنُ حِزَام أَنَّ النَّبِیَّ نَهَی أَنْ تُقَامَ الْحُدُودُ فِی الْمَسَاجِدِ».[۶۶]
«حکیم بن حزام نقل کرده که پیامبرخدا از جاری شدن حدود الهی در مساجد نهی کردند.»
«و قد نهی رسول اللّه حکیم بن حزام عن بیع ما لیس عنده، فقال: لا تبع ما لیس عندک یعنی ما لا تملک».[۶۷]
«همانا پیامبرخدا حکیم بن حزام را نهی کردند از فروش چیزی که در اختیارش نیست. پس فرمودند: آنچه را که نزد تو نیست، نفروش؛ یعنی چیزی را که مالک آن نیستی».
«عَنْ حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ قَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ فَأَعْطَانِی؟ ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِی، ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِی، ثُمَّ قَالَرَسُولُ اللَّهِ: یَا حَکِیمُ إِنَّ هَذَا الْمَالَ خَضِرَهٌ حُلْوَهٌ، مَنْ أَخَذَهُ بِسَخَاوَهِ نَفْسٍ، بُورِکَ لَهُ فِیهِ، وَمَنْ أَخَذَهُ بِإِشْرَافِ النَّفْسِ لَمْ یُبَارَکْ لَهُ فِیهِ، وَکَانَ کَالَّذِی یَأْکُلُ وَلاَ یَشْبَعُ وَالْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنْ الْیَدِ السُّفْلَی». [۶۸]
«حکیم بن حزام گفت: از پیامبر درخواست کمک مالی کردم، عطایم کرد. بار دیگر درخواست کردم، باز عطایم کرد، بار سوم درخواست کمک کردم، باز هم عطا کرد. آنگاه فرمود: ای حکیم، این مال، سبزهای شیرین است، هرکس آن را با سخاوت دریافت کند، بر او مبارک خواهد بود، و هر کس او را با نفسانیت و برتری جویی بخواهد، خداوند در آن برکتی قرار نخواهد داد و او همچون فردی خواهد بود که بخورد و سیر نشود و بدان که دست فراتر و بخشنده، بهتر است از دستی که امساک کرده و بخل میورزد.»
اگر به منابع فقهی و حدیثی شیعه و اهل سنت رجوع کنید، خواهید دیدکه حکیم بن حزام در رأس راویان پیامبر است.
شنونده صدایی عجیب از آسمان
حکیم بن حزام، در جنگ بدر در سپاه کفر حضور داشته، او خود نقل میکند که در روز جنگ بدر، برای شکست سپاه اسلام اجتماع نمودیم. اما واقعهای عجیب دیدم و از آن روز در دلم این نکته ایجاد شد که پیامبرخدا از جانب خدا مورد تأیید قرار گرفته وبه نوعی مترصد فرصت بودم که موقعیت برایم مهیّا شود تا به او ایمان بیاورم: «عَن حَکِیمُ بنٌ حِزام قَالَ: الْتَقَیْنَا فَاقْتَتَلْنَا،فَسَمِعْت صَوْتًا وَقَعَ مِنْ السّمَاءِ إلَی الأَرْضِ مِثْلَ وَقْعِ الْحَصَاهِ فِی الطّشتِ وَ قَبَضَ النّبِیّ الْقَبْضَهَ فَرَمَی بِهَا فَانْهَزَمْنَا».[۶۹]
«از حکیم بن حزام نقل است که گفت: در روز بدر گرد آمدیم تا با پیامبر بجنگیم، ناگهان صدایی از آسمان شنیدم که به زمین میآمد؛ مانند افتادنِ سنگریزهها در طشت. پیامبر از آن سنگ ریزهها گرفتند و به سوی ما انداختند وما از ترس آن سنگریزهها گریختیم.»
پاسخ حکیم بن حزام به دعوت الهی
«حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزّی بن قصیّ القرشیّ الأسدی… وکان من المؤلّفه قلوبهم… وتوفّی سنه أربع وخمسین أیّام معاویه…».[۷۰] «حکیم بن حزام، فرزند خویلد، فرزند اسد بن عبد العزی، فرزند قصی قرشیِ اسدی است… و او از مؤلفه قلوبهم بود… در سال ۵۴ ق. در دوران حکومت معاویه از دنیا رفت.» عمری طولانی داشت. بعد از رحلت پیامبر همواره در مدینه بود
حاکم نیشابوری در «المستدرک» آورده است:«و حکیم بن حزام، مات بالمدینه سنه أربع و خمسین و هو ابن مأه و عشرین سنه و دفن بالبقیع».[۷۱]«حکیم بن حزام در سال ۵۴ ق در سن یکصد و بیست ساله در مدینه وفات یافت و جنازه اش در بقیع مدفون گردید.»
[۱] نو رالدین علی بن ابی بکر الهیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، دار الکتب العلمیه، بیروت، بیتا، ص ۳۲۶
[۲] همان، ص ۲۲۷
[۳[۵] همان، ج ۱، ص ۹۱
[۶] همان، ج۴، ص ۲۷۲
[۷] همان، ج ۹، ص ۹۲
[۸] الهیثمی، پیشین، ج۹، ص ۹۲
[۹] ر.ک. الذهبی سیر اعلام النبلائ، ج۲، ص ۴۱۸
[۱۰] تاریخ الصحابه، ج۴، ص ۲۸۰ و کتاب الثقات، ج ۳، ص ۳۲۸
[۱۱] عبداحسین الامینی النجفی، الغدیر، ج۹، دار الکتاب العربی، بیروت ۱۳۹۷ه، ص ۲۶۷
[۱۲] همان، ص ۲۶۸
[۱۳] بعض ما جاءنی جبرئیل و بعض الملائکه، مرکز المصطفی، ص ۱۶۲۴
[۱۴] ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۸۰، دار الکتاب العربی، ۱۹۸۷م، ص ۴۳۷
[۱۵] الشیخ محمد صادق النجمی، أضواء علی الصحیحین، مؤسسه المعارف الاسلامیّه، ۱۴۱۹ه.. ق. ص۲۴۷ و الشیخ محمد فاضل المحمودی، اسرار الفاطمیه، ص۲۵۹ ؛ صحیح مسلم، ج۵ ، ص۱۷۸
[۱۶] محمد حیاه الانصاری، المسانید، ج۱، بیتا، بینا، ص۱۱۷ و ج۲ ص۲۰۴
[۱۷] محمد حیاه الأنصاری، المنتخب من صحاح السته، بیتا، بینا، ص۲۲
[۱۸] السید بدرالدین الکاظمی، مناقشه عقائدیّه، المملکه العربیه السعودیه، نشر الحجاز، ۱۳۹۷ه.. ص۹
[۱۹] الحاج حسین الشاکری، الامام الحسین?، بیتا، بینا، ص۲۲۴ ؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۲۷
[۲۰] همان، ص۲۳۲
[۲۱] الحاج حسین الشاکری، المهدی المنتظر[، ج۱، چاپخانه ستاره، ۱۴۲۰ق. ، ص۱۸۵
[۲۲] السید محمدرضا الجلالی، تدوین السنه الشریفه، بینا، ۱۴۱۲هجری، ص۴۷۸
[۲۳] ابن اثیر، اسد الغابه، ج۵، دارالعلم بیروت، ۱۹۸۷م، ج۱، صص۲۸۷ و ۳۲۳
[۲۴] همان، ج۱، ص۳۲۴
[۲۵] السید المرعشی، شرح احقاق الحق، ج۱۲، من منشورات مکتبه آیت الله المرعشی، بیتا، ص۹۰
[۲۶] السید حامد النقوی خلاصه عقبات الانوار، ج۲، به قلم علی حسینی میلانی، بینا، ۱۴۰۴ق. ص ۲۴۱
[۲۷] ابن حجرعسقلانی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۲۶
[۲۸] الحافظ الذهبی، سیر اعلام النبلاء، جز، ۱۰، مرکز البحوث العلمیه، بیتا، ص۴۰۵
[۲۹] آل عمران : ۱۸۶
[۳۰] سیدالناس، ابوالفتح محمد، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل، بیروت، داراالقلم، ۱۴۱۴ق. ، ج۱، ص۳۴۸
[۳۱] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷ق. ، ج۴، ص ۵۰
[۳۲] الهاشمی البصری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ه ، ص۲۴
[۳۳] ابن سعد، الطبقات الکبری، همان، ج۳، ص۴۵۱
[۳۴] بحار الأنوار، ج۸۰ ، ص۱۱۱
[۳۵] بهاء الدین محمد بن حسن بن محمد اصفهانی، معروف به فاضل هندی، کشف اللّشام، مکتبه المرعشی، ۱۴۰۵هـ . ج۱، ص۲۰۷
[۳۶] یوسف بحرانی، الحدائق الناظره، ج۷، مؤسسه النشر الاسلامی بقم، بیتا، ص۳۳۸
[۳۷] همان، ج۴، ص۲۱۹
[۳۸] همان، ج۴، ص۲۲۰
[۳۹] جمال الدین ابن الحسن بن یوسف بن علی بن المطهر المعروف بحلّی، تذکره الفقها، مکتبه الرضویه، بیتا، ص۱۷۹
[۴۰] الشیخ علی الاحمدی المیانجی، مکاتیب الرسول، مرکز تحقیقات الحج، ۱۹۹۸م. ص۴۹
[۴۱] علامه حلّی، پیشین، ج۲، ص۵۷۳
[۴۲] سید محسن حکیم، مستمسک العروه الوثقی، ج۴، بینا، بیتا، ص۲۵
[۴۳] عبس : ۴ ـ ۱
[۴۴] محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۷، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۸۳م. ۱۴۰۳هـ . ص۷۸
[۴۵] سید محمدباقر حجتی، کشف الفهارس، انتشارات سروش، ۱۳۷۰ش، ص۱۳۲
[۴۶] عبد الرحمان بن محمد بن مخلوف الثعالبی، تفسیر الثعالبی، ج۵، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۹۷م. ص۲۵۴
[۴۷] عبد الرحمان بن محمد بن مخلوف الثعالبی، تفسیر الثعالبی، ج۵، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۹۷م. ص۲۵۴
[۴۸] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۹۶م. ص۲۱۴
[۴۹] ابن عبد البرّ ، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج۱ ، ص۴۰۰
[۵۰] حسن بن ابی الحسن دیلمی، اعلام الدین فی صفات المؤمنین، مؤسسه آل البیت، بیتا، ص۳۳۲
[۵۱] همان، ص۳۳۳
[۵۲] ابن اثیر جزری، اسد الغابه، پیشین، ص۲۲۹
[۵۳] معنی معجزات الأنبیا، مرکز الرساله، بیتا، ص۲۳۹
[۵۴] ابن اثیر جزری، اسد الغابه، ج۴، ص۳۲۲
[۵۵] بو زید عمر بن شبه النمیری البصری، اخبار المدینه المنوره، ج۲، ص۴۶۳
[۵۶] محمد بن حبان، الهیثمی، موارد الظمآن، بیتا، بینا، ص۳۱۹
[۵۷] ابن عبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی، تفسیر القرطبی، ج۱۲؛ دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵هـ . ص۸۹
[۵۸] محمد بن یوسف الصالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۹۹۳م، ص۹۵
[۵۹] ابن عبدالله حاکم نیشابوری، مستدرک، ج۳، دارالمعرفه بیروت، لبنان، بیتا، ص۴۸۳
[۶۰] ابن اثیر جزری، اسد الغابه، ج۵، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۹۴م. ص۲۵۲
[۶۱] محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج۲، انتشارات دانش قم، ۱۳۴۶، ص۲۸۲
[۶۲] ابن اثیر جزری، اسد الغابه، پیشین، ج۲، ص۴۰
[۶۳] محمد علی عالمی، پیشین، ص۲۸۳
[۶۴] محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۹، داراالکتب العلمیه، بیروت، ۱۹۹۸م، ص۱۹
[۶۵] أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسی القرطبی الظاهری، المحلّی، ج۱۰، دارالفکر، بیتا، ص۲۰۱
[۶۶] ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، الخلاف، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۷هـ . ص۲۱۲
[۶۷] جمال الدین حسن بن یوسف، علی بن مطهر الحلّی، تذکره الفقها، مکتبه المرتضویه، بیتا، ص۱۲۸
[۶۸] ابی زکریا محی الدین النووی، شرح المهذب، دارالفکر، بیتا، ص۲۴۶
[۶۹] مغازی واقدی، ج۱، ص ۹۶
[۷۰] اسد الغابه، ج۱ ، ص۲۷۸
[۷۱] ابو عبدالله الحاکم النیشابوری، المستدرک، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، بیتا، ص۴۸۳
منبع: برگرفته از کتاب شیعیان بقیع؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا راکلیک کنید.