اسماعیلیان
اسماعیلیه یکی از فرقههای شیعه است که پس از اثنی عشریه بیشترین تعداد پیروان را در میان شیعیان جهان دارد. اسماعیلیان در طول تاریخ دوازده قرنی خود به صورت جماعتهای پراکنده در پهنای دنیای اسلام زیستهاند و تاریخ بسیار پرحادثهای داشتهاند. آنان دوبار در قرون وسطی، طی دورههای خلافت فاطمیان و دولت نزاریان، موفق به تأسیس حکومتهای مستقل خود شدند و از قدرت سیاسی قابل توجهی بهرهمند گشتند. به علاوه از آغاز ظهور خود در اواسط قرن دوم هجری، در زمینههای اصول عقاید مذهبی و تفکر فلسفی نیر فعالیتهای چشمگیری داشتند؛ به طوری که بسیاری از داعیان و علمای آنان در زمره دانشمندترین متفکران اسلامی قرار داشتهاند. در این فصل، فرقه اسماعیلی، از آغاز پیدایش و ظهور آنان به عنوان یک فرقه، مورد بررسی قرار میگیرد و سپس گسترش آن در عراق و ایران و مغرب و تأسیس دولت فاطمی در مغرب و دولت نزاری در ایران تا سقوط آن طی حمله مغول در ۶۵۴ مورد توجه قرار میگیرد.
اسماعیلیان نخستین
آغاز تاریخ اسماعیلیه، به عنوان یک نهضت مستقل به مشاجره و بحث بر سر جانشینی امام جعفر صادق که در ۱۴۸ رحلت فرمود، باز میگردد بنا بر اعتقاد آنها، امام جعفر صادق فرزند خود ـ اسماعیل ـ را از طریق نص به جانشینی خود برگزید؛ اما اسماعیل در زمان حیات پدرش درگذشت و مرگ او پرسشهایی در ذهن برخی از پیروان امام جعفر صادق برانگیخت؛ اینان نمیتوانستند درک کنند چگونه ممکن است امامی در امر خطیر نص امامت مرتکب خطا و اشتباه شود.([۱]) گروهی از این شیعیان امامی که بر علم و امامت امام جعفر صادق شک کرده بودند در همان زمان حیات امام از او جدا شدند.([۲])
بنابر عقیده شیعیان دوازده امامی و بر طبق روایات ائمه اطهار([۳])، امام جعفر صادق، نص امامت را به نام موسیبن جعفر، برادر کوچکتر و ناتنی اسماعیل کرده بودند. پیروان امام به شش گروه تقسیم شدند که از میان آنان دو گروه هسته فرقه اسماعیلیان نخستین را تشکیل دادند.([۴])
این دو گروه از ادعای اسماعیل بن جعفر پشتیبانی میکردند و در زمان وفات اسماعیل به وجود آمدند و اسماعیلیه نخستین نامیده شدند که منکر مرگ اسماعیل در زمان حیات پدرش بودند و اعتقاد داشتند که پس از امام جعفر صادق وی امام بر حق و راستین است و نیز باور داشتند که اسماعیل زنده مانده است و سرانجام به عنوان مهدی ظهور خواهد کرد. همچنین آنها اعتقاد داشتند که امام جعفر صادق مرگ اسماعیل را از روی تقیه و برای حفظ جان فرزندش، که او را پنهان کرده بود، اعلام داشته است. نوبختی اعضای این گروه را که اسماعیل را امام و مهدی موعود خویش میدانست، اسماعیلیه خالصه مینامد.([۵]) عده دیگری از ملل و نحل نویسان، از جمله شهرستانی، این گروه را اسماعیلیه واقفه مینامند؛ زیرا سلسله امامان را در اسماعیل متوقف کردند و پس از آن کسی را به امامت نپذیرفتند.([۶])
گروه دوم از شیعیان طرفدار امامت اسماعیل، اذعان داشتند که اسماعیل در زمان حیات پدرش درگذشته است؛ اما اکنون امامت را حق محمدبن اسماعیل میدانستند و به امامت وی قائل بودند. آنها معتقد بودند که وی جانشین راستین اسماعیل است و امام جعفر صادق پس از مرگ اسماعیل نص امامت را به نام او کرده است. ملل و نحل نویسان امامی این گروه را مبارکیه ـ ظاهراً در انتساب به رهبرشان مبارک از موالی اسماعیل ـ مینامند.([۷]) علت این انشعابات که به صورت گسترده بعد از امامت امام جعفر صادق در جامعه اسلامی صورت گرفت را میتوان در اوضاع سخت روزگار منصور عباسی و تحت فشار بودن شیعیان جستجو کرد به طوری که مصداق امامت مشخص نبود.([۸])
گروهی از پیروان ابوالخطاب ـ که شاگرد امام جعفر صادق بود ـ پس از مرگ او به هواخواهان محمد بن اسماعیل پیوستند و مدعی شدند که روح امام جعفر صادق پس از رحلت، در ابوالخطاب و از او به محمدبن اسماعیل حلول کرده است.([۹]) آنها به خطابیه معروف شدند که به الوهیت امامان اعتقاد داشتند. بسیاری از منابع از ارتباط میان اسماعیلیهی نخستین و خطابیان سخن گفتهاند.([۱۰]) بدون تردید همه این گروههایی که در میان پیروان امام جعفر صادق جای داشتند، از زمرهی شیعیان تندروی بودند که زمینهساز نهضت اسماعیلیه شدند. ابوالخطاب از زمرهی شاگردان امام صادق بود که در زمان امام دعوی الوهیت جعفر صادق کرد و امام در حق او فرمود «ملعون هو و اصحابه».([۱۱])
تاریخ قدیم اسماعیلیه تقریباً مبهم است؛ اما براساس آنچه «نوبختی» در شروع کار قرمطیان گفته است، پس از مرگ محمد بن اسماعیل، مبارکیه به دو گروه تقسیم شدند.([۱۲]) گروهی که به ادامهی امامت در ذریهی محمد قائل شدند تا آنکه عبیدالله پیشوای آینده نهضت، علناً به ادعای امامت برای خود و اجداد خویش برخاست. گروه دوم که اکثریت مبارکیه را در بر میگرفت، مرگ محمد را نپذیرفتند و محمد بن اسماعیل را امام هفتم خویش و آخرین امام میشناختند و منتظر بازگشت او به عنوان مهدی بودند. این گروه به قرمطیان مشهور شدند.
قرمطیان معتقد بودند که محمد بن اسماعیل امام قائم و خاتم پیامبران اولوالعزم است و چون دوباره ظهور کند، شریعت جدیدی خواهد آورد که ناسخ شرایع قبلی و شریعت محمدی است. آنها به هفت پیامبر صاحب شریعت معتقد بودند؛ یعنی نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد، علی و محمد بن اسماعیل؛ و محمدبن اسماعیل را خاتم این سلسله میدانستند.([۱۳]) از آنجا که اسماعیلیان نخستین بر تمایز میان جنبههای ظاهری و باطنی کتب و احکام دینی تاکید مینهادند، قرار دادن علی در سلسله پیامبران میتواند ناشی از نقشی باشد که برای وی به عنوان آشکار سازندهی معانی باطنی شریعت محمدی قائل بودهاند نه آورندهی شریعتی که جایگزین شریعت محمدی باشد.([۱۴])
پس از این دورهی مبهم که تقریباً یک قرن به درازا کشید، نهضت اسماعیلی ناگهان اندکی پس از نیمهی قرن سوم بر صحنه تاریخ ظاهر شد. این جنبش اکنون به صورت یک سازمان انقلابی پرتوان که امر دعوت را از طریق شبکهای از داعیان، تبلیغ و رهبری میکرد، سر بر آورد. در پشت این حرکت رهبری مرکزی و مخفی وجود دارد که تحت عنوان قرامطه توجه عمّال عباسی و عامه مردم را جلب کردند. طبق گزارش نوبختی هنگامی که از اوضاع و احوال نهضت اسماعیلی گزارش میکند به حدود صد هزار قرمطی در سواد کوفه، یمن و یمامه اشاره میکند.([۱۵])
پس از مدتی دعوت اسماعیلی با توفیق بیسابقهای رو به رو شد و در ظرف چند دهه توانست به سرعت از جنوب غربی ایران و جنوب عراق تا چند بخش دیگر از جهان اسلام از جمله یمن، بحرین، شام، جبال، خراسان، ماوراءالنهر، سند و شمال آفریقا گسترش یابد و در شمال آفریقا بود که سرانجام امام اسماعیلی، عبیدالله، خلافت جدیدی را استقرار بخشید. عبیدالله که نسب خود را به محمدبن اسماعیل میرساند مدعی است که امامان بعد از امام جعفر صادق به علت آزار و تعقیب دشمنان، هویت خویش را پنهان میداشتند و بر طبق برخی منابع، نامهایی غیر از نام واقعی خویش برگزیده بودند و خویشتن را مبارک، میمون، و سعید که به ترتیب لقب اسماعیلبن جعفر، کنیهی وی و اسم مستعار عبیدالله بوده است مینامیدند.([۱۶]) این مسئله در رساله خلیفه چهارم فاطمی، معز، که در ۳۵۴ نوشته شده و به داعی کل سند حلم بن شیبان فرستاده شده است نیز تایید میشود.([۱۷])
فاطمیان
اسماعیلیان نخستین، همان طور که ذکر شد به امامت هفت امام اعتقاد داشتند که آخرین آنها محمدبن اسماعیل قائم و منتظَر بود اما در سال ۲۸۶هـ.ق عبیدالله موقعیت خود را چندان مطمئن یافت که آشکارا برای خویشتن و اسلاف خود که عملاً پس از محمد بن اسماعیل نهضت را رهبری کرده بودند، ادعای امامت کند این در حالی بود که اعتقاد اصلی اسماعیلیان، مهدویت محمد بن اسماعیل بود و جایی برای ائمه دیگر باقی نبود. اصلاحی که عبیدالله صورت داد موجب جدا شدن زعمای قرمطی عراق از آنها شد. به این ترتیب نهضت اسماعیلیه به دو شعبه تقسیم شد. در یک سوی آنانی قرار گرفته بودند که این اصلاح را ـ که بعداً به صورت عقیده رسمی فاطمیان دربارهی امامت درآمد و به موجب آن همواره امامی ظاهر و آشکار در رأس جامعهی اسماعیلی قرار داشت ـ پذیرفته بودند. آنها به تداوم و پیوستگی امامت اعتقاد داشتند و توضیح عبیدالله را در اینکه امامت اسماعیلی در میان اعقاب مستقیم امام جعفر صادق از یکی به دیگری رسیده است میپذیرفتند. در مقابل دستهی دیگر این اصلاح عبیدالله را قبول نکردند و بر عقیدهی اصلی خود مبنی بر انتظار رجعت قائم مستور، محمد بن اسماعیل، ماندند. از این زمان اسماعیلیان به دو گروه فاطمیان و قرامطه تقسیم شدند. اسماعیلیان خراسان بیعت خود را با عبیدالله ـ که برخی از قدیمیترین داعیان آن ناحیه را منصوب کرده بود ـ حفظ کرده و در منطقهی جبال عدهای به فاطمیان پیوستند. با توجه به اقدامات قبلی داعیان اسماعیلی در مغرب، از جمله ابوسفیان و حلوانی که به قول خواجه رشیدالدین، این سرزمین توسط آنها حرث شده و شخم زده شده بود و آماده بذر پاشی و بهرهمندی بود؛ ابو عبدالله شیعی به مغرب فرستاده شد.([۱۸])
ابوعبدالله شیعی، که در جنوب عراق به جنبش اسماعیلی پیوسته بود، در مکه با برخی زائران کتامهای آشنا شد و به دستور داعی اسماعیلی، ابن حوشب همراه آنان به سرزمینشان در مغرب رفت و کار دعوت، با توجه به تمایلات شیعی بربرهای کتامه و عدم نظارت موثر اغلبیان بر آن بخش از مغرب توفیقات خوبی یافت. ابو عبدالله توانست در مقابل اغلبیان به پیروزیهایی دست یابد و مقدمات آمدن عبیدالله به مغرب و تشکیل دولت فاطمی را فراهم سازد. در سال ۲۹۷ در رقاده عبیدالله به عنوان اولین خلیفه فاطمی برگزیده شد. او بر خود لقب المهدی بالله و امیرالمومنین نهاد.([۱۹]) خلافت جدید به نام حضرت فاطمه÷ که عبیدالله و جانشینانش او را جدّه خود میدانستند خلافت فاطمی نامیده شد. به این ترتیب دورهی ستر امامان اسماعیلی در تاریخ قدیم اسماعیلیان به پایان رسید و دورهی کشف ـ یعنی دورهای که امام اسماعیلی علناً در میان جامعه پیروان خود ظاهر میشد ـ آغاز شد.
خلافت فاطمی که سالهای ۲۹۷ تا ۴۷۸هـ.ق، یعنی مرگ هشتمین خلیفهی فاطمی المستنصر و شقاق بزرگ اسماعیلیان، را در بر میگیرد؛ ۱۸۵ سال طول کشید. و این دوران به عصر طلایی مذهب اسماعیلی معروف شد که طی آن فاطمیان موفق شدند دولتی مرفه از آن خویش پدید آورند و اندیشه و ادبیات اسماعیلی ـ چنانکه از رسائل و نوشتههای متعددی که داعیان و نویسندگان اسماعیلی در آن دوره تصنیف کردهاند هویدا است ـ به اوج رسید. از میان متفکران این عهد میتوان از ابو حاتم رازی، محمدبن احمد النسفی، قاضی نعمان، ابویعقوب سجستانی حمیدالدین کرمانی، مؤیدفی الدین شیرازی و ناصر خسرو نام برد.
فاطمیان پس از آنکه موقعیت خود را مستحکم کردند به فعالیتهای فرهنگی و اقتصادی و علوم اسلامی توجه ویژه مبذول داشتند آنان بعد از اندک زمانی از پایگاه اصلی خود، افریقیه سرزمینهای تحت قلمرو خود را در نیمهی غربی جهان اسلام بسط دادند و با فتح مصر آن را به نهایت رساندند بعدها نفوذ دینی و سیاسی خود را در جهت شرق نیز تا ماوراءالنهر و هند گستراندند اما برای مدت کوتاهی بود و آنها هرگز به فتح سرزمینهای شرقی جهان اسلام موفق نشدند زیرا نتوانستند عباسیان و بعدها حامیان آنان، بوئیان و سلجوقیان را بر اندازند در نتیجه به استقرار مذهب شیعه اسماعیلی در سراسر جهان اسلام توفیق نیافتند و لذا نتوانستند به هدف اساسی و مهم خود ـ که وحدت دادن دنیای اسلام تحت یک خلافت شیعی که امام آن خلیفه فاطمی باشد ـ تحقق بخشد. از دستاوردهای تمدنی فاطمیان ساختن شهرهای جدیدی چون شهر مهدیه در ساحل شرقی افریقیه، شهر محمدیه در حدود قیروان ـ که به شکرانهی فتح تمامت حدود مغرب ساخته شد ـ و نیز شهر منصوریهی قاهره در ۳۵۸ که آن را قاهره معزیه نام نهادند.([۲۰]) علاوه بر آن آنها به پیشرفتهایی در صنعت کشتیسازی دست یافتند و ناوگان دریایی نیرومندی ساختند.
پس از عبیدالله، در حالی که القائم و سپس پسرش اسماعیل با شورشهای طولانی بربرهای خارجی مواجه شدند، ابوتمیم در سال۳۴۱ توانست به هدف فاطمیان در تسخیر مصر تحقق بخشد. معز اولین خلیفهی فاطمی بود که به جد کوشید تا حمایت اسماعیلیان قرمطی را به دست آورده، وحدت ایدئولوژیکی و آرمانی نهضت را از نو برقرار کند. او علاوه بر بهرهوری از قدرت اسماعیلیان مخالف در تسخیر سرزمینهای شرقی عباسیان میخواست از نفوذ خطرناک اندیشههای قرمطی بر پیروان خود در مشرق بکاهد. بنابراین وی برخلاف اسلاف خود که تماما سرگرم مستحکم کردن قدرت خود بودند به مسائل عقیدتی نیز پرداخت و رسولانی از سند و جوامع دور دست اسماعیلی را به حضور پذیرفت و درباره مسائل مهم عقیدتی با آنان گفتگو کرد. معز در واقع در تعالیم اسماعیلیی فاطمی تجدید نظر کرد و برخی از عقاید اسماعیلیان مخالف را، در زمره این تعالیم قرار داد. اصلاح دینی وی متضمن بازگشت جزئی به عقیده امامت بدان صورت که اکثریت اسماعیلیان نخستین قبول داشتند بود. بازتاب این اصلاح دینی را در آثار قاضی نعمان، از جمله مراجع معتبر اسماعیلی، میتوان یافت.([۲۱])
این عقاید اینگونه اصلاح شد که محمدبن اسماعیل، قائم و مهدی نیست؛ به عبارت دیگر منکر رجعت جسمانی محمدبن اسماعیل به عنوان قائم شدند و امام وقت را تأویلکننده معانی باطنی احکام شریعت دانستند. معز با اصلاحات خود تغییرات عمدهای در نظریه اسماعیلیان فاطمی در باب امامت پدید آورد و امامت اسماعیل بن جعفر و پسرش محمدبن اسماعیل را به جای عبداللهبن جعفر که عبیدالله او را جد فاطمیان شمرده بود تصدیق کرد و نسب خود را به آنان رسانید. نیز محمدبن اسماعیل را به عنوان امام هفتم و قائم دور واپسین شمرد؛ اما با تعبیری متفاوت. چون قائم که محمدبن اسماعیل باشد، در دوره ستر کاملاً ظاهر شده بود و خلفای فاطمی که از اعقاب آنها بودند وظایف او را عهدهدار شدند. معز همچنین بر آمیزش فلسفه نو افلاطونی به صورت نوعی جهانشناسی نو افلاطونی اسماعیلی با اندیشه فاطمی صحه گذاشت. او مردی صاحب تدبیر، شجاع و دولتیار بود.([۲۲])
اولین خلیفه فاطمی که در مصر حکمرانی خود را آغاز کرد، ابو منصور نزار ملقب به العزیز بالله بود. بیشتر منابع از وی به عنوان خردمندترین خلیفه فاطمی نام بردهاند. او مدیری توانا بود و به خوبی از اشخاص با استعداد و توانا، بدون در نظر گرفتن مذهب آنها، بهره برد. او در تنظیم امور مملکت، یعقوب بن یوسف بن کلس را ـ که یهودی بود و بعدها شیعه شد ـ به وزارت گمارد. وی به عنوان وزیر فاطمی نقش عمدهای در بهبود اوضاع اقتصادی مصر ایفا کرد و پیروزیهای فاطمیان در شام مدیون او بود. بعد از او یهودیان در مناصب دیگر مورد استفاده قرار گرفتند. این سیاست غیرمتعارف سپردن مشاغل مهم اداری به غیر مسلمانان در یک مملکت مسلمان شیعی، با سیاست تسامح دینی فاطمیان موافقت داشت.
پس از عزیز، پسرش الحاکم بامرالله به حکومت رسید. او در دوران خلافت طولانی خود مشکلات مختلفی داشت. کشمکش میان جناح غربی و جناح شرقی لشکر، که بربرها و ترکان و دیلمیان را شامل میشد و همچنین سیاست اقدامات شدید بر علیه مسیحیان و یهودیان([۲۳]) و اقدامات ضد سنی در لعن و سب سه خلیفه اول، مسائل دوران حکومت او بود.
تأسیس دارالحکمه از مهمترین کارهای الحاکم بود. این مرکز که کتابخانهای مجهز داشت مرکز علمای حدیث، فقها، منجمان و… بود و زیر نظر داعی الدعات ـ مسئول اجرایی امور که در مرتبه بعد از امام بود ـ اداره میشد و در واقع ارتباط نزدیکی با فعالیتهای دعوت فاطمی داشت.
«و هم در این سال ۳۹۵ فرمود که خانهای برسم علوم بسازند، و به انواع دفاتر علوم مشحون گردانند و خزان و بوابان و فقها و مدرسان برسم فتیا و تعلیم و تعلم در آنجا منصوب شوند و بر آنجا اسباب و املاک فراوان وقف فرمود، و ارزاق اجرا کرد و این اول مدرسهای بود که مسلمانان در جمله الحاکم بساختند و بر آنجا وقف کردند.»([۲۴])
الحاکم به سازمان دعوت و ترتیب داعیان توجه خاص داشت. داعیان در دارالحکمه و جاهای دیگر قاهره تربیت و تعلیم مییافتند و فرستاده میشدند. عمده فعالیتها بر حکمرانان محلی و رؤسای صاحب نفوذ قبایل عرب متمرکز بود تا سقوط عباسیان را رقم بزنند.
برجستهترین داعی فاطمی که در دوران خلافت حاکم در شرق اسلام فعالیت داشت حمیدالدین احمد بن عبدالله کرمانی فیلسوف نامی اسماعیلی بود که به حجت العراقین مشهور بود.([۲۵]) مباحث او شامل: بحث ماهیت امامت، مخالفت با داعیان تندرویی که به الوهیت الحاکم معتقد بودند، عرضه فلسفه اسماعیلی فاطمیان به صورتی نظام یافته و ارائه اندیشههای نو در قالب نظام جهانشناسی نو میباشد که در آن اثر نفوذ فلاسفه یونان و مسلمانان هویدا است. رساله او در دفاع از امامت الحاکم و ادامه این امامت در نسلهای آینده سلسله فاطمی به نام مباسم البشارات بود و در آن مهمتر از همه چیز، بیهیچ آزرمی حیرانی خود را از آنچه در داخل دستگاه دعوت در مصر مشاهده کرده بود بیان کرد و شاید معتبرترین همه، گفتار فوقالعاده مهم زیر از کتاب «مباسم البشارات» است که کرمانی بیپرده از وضعیتی که در قاهره انتظارش را میکشید سخن میگوید:
«هنگامی که چون مهاجری به محضر نبوی رسیدم و به زیارت مقام علوی بار یافتم، آسمانی دیدم که ابرهای تیره آن را پوشانده بود و مردمان گرفتار بلایی سهمگین شده بودند رعایت رسوم پیشین فروگذاشته شده مردم و اولیای دین به سبب آنچه حاصل آمده بود از آنها اعراض کرده بودند برگزاری مجالس الحکمهًْ که بدانها سود میرسانید تعطیل گشته بود بلندپایگان، خوار شده و فرومایگان، رفعت یافته بودند… اولیای دعوت هادیه… و تازه پیویستگاه به حریم عصمت امامت… دچار حیرت شده بودند و… درگیر مناقشات با یکدیگر شده بودند… لذا بعضی قدم بر جاده غلو و افراط نهادند و در این راه تا آخرین حد پیش رفتند و…».([۲۶])
روشن است که کرمانی روی سخنش با جامعه اسماعیلی است به ویژه با کسانی که دستخوش تزلزل شدهاند. کوشش او بر آن است که نظم و آرامش را به دعوت اسماعیلی برگرداند و به نوسازی جامعه بحران زده بپردازد و به عنوان فردی آگاه، با اندیشههای غلوآمیزی که جامعه را احاطه کرده برخورد کند.
موضوع دیگری که در همه نوشتههای کرمانی به چشم میخورد موضوعی است که در طی این سالها در قاهره مهم بود و به مرعی داشتن آنچه وی «عبادتین» میخواند مربوط میشد. در این رسائل وی میکوشد که این اعتقاد را که تأویل و تنزیل را نفی و یا الزام شریعت را ملغی میکند، رد کند و ثابت کند ظاهر و باطن شریعت معتبر است و باید در نهایت دقت مراعات شود،([۲۷]) تا بدین وسیله اتهامی را که حربه مخالفان اسماعیلی بود رد کند. او با دانش و نبوغ خود در حکومت اسماعیلی نفوذ کرد و به عنوان سخنگوی آن عصر شناخته شد به طوری که آثارش را میتوان بهترین دستاوردهای آن دوران دانست.([۲۸]) زیرا که وی ناظر عینی وقایع بوده و بهتر از دیگران جنبه دینی آنچه را مشاهده میکرده است و آنچه را مأمور تعلیم آن بوده ارزشیابی کرده است.([۲۹]) آشنایی او با زبان عبری و سریانی و استفاده او از متون عهد جدید و عهد قدیم نشانه عدم تعصب اسماعیلیان در امر آموزش است و نیز نشاندهنده پیریزی روشهای تفسیری اسماعلیان بر اساس این کتیبههای مسیحی و یهودی است. او در رد اندیشههای تندروانه به تالیف رسالاتی در رد مذهب دروز پرداخت. همچنین رسالهای در باره امامت الحاکم نوشت و در آن به نص الهی امامت حاکم اشاره کرد و در رساله الواعظه ادعای الوهیت حاکم را رد کرد و آن را کفر و غلو دانست.([۳۰])
پس از الحاکم، ابوالحسن علی شانزده ساله با لقب ظاهر خلیفه شد.([۳۱]) از این زمان مسند خلافت همواره جایگاه کودکان و جوانان بود و زمام امور در دست نایبان، وزیران و سرداران سپاه بود.([۳۲]) پس از ظاهر پسر هفت سالهاش ابوتمیم معد با لقب المستنصر بالله به جای او نشست و مدت طولانی حکومت وی (شصت سال) آخرین مرحله دوره کلاسیک خلافت فاطمیان بود.
در این دوران فعالیت داعیان به اوج خود رسید. برجستهترین داعی فاطمی عهد مستنصر المؤید فی الدین داود شیرازی بود ـ که نویسندهای پرکار و شاعر و سیاستمدار و ماهر در فنون جنگی ـ نیز بود.([۳۳]) او بعد از داعی کرمانی در روزگار الحاکم، به عنوان یک شخصیت ایرانی در دربار خلافت فاطمی نقش تأثیرگذاری داشت. مؤید در آثارش دسایس سیاسی مصر این روزگار را تشریح کرده است. او در زمان تشکیلات یا زوری به دبیرخانه تبعید شد و بعدها در رأس هیأت نظامی علیه عباسیان گسیل گشت. و او توانست کمک شاهان محلی سوریه و عراق برای اشغال بغداد را جلب نماید.([۳۴]) مؤید تحت فرماندهی بساسیری در سال ۴۵۰ بغداد را تصرف کرد و خطبه به مدت یک سال به نام خلیفه فاطمی خوانده شد.([۳۵])
مؤید به عنوان رئیس دعوت در دوران هرج و مرج مصر مشاور خلیفه نیز بود و گمان میرود فراخوانی بدر الجمالی برای نجات مصر با مشاورت او بوده باشد. بدر تمام امور و دیوانها را به جز دعوت تحت اختیار خود گرفت. تشکیلات دعوت که در زمان الحاکم از نظر مالی تقویت شده بود توسط مؤید در بیشتر نقاط جهان آن روز جای پا داشت آثار مؤید فراوان است. او در کتاب «سیره» خود نقش خود را در قضیه ارسلان بساسیری توضیح میدهد و اثر با ارزشی درباره روابط فاطمیان و عباسیان است. او مجالس خود را نیز که مجموعهای از یک هزار خطبه است جمعآوری نمود و دیوانی مرکب از اشعار اخلاقی دارد و او در خط نویسندگان بزرگ اسماعیلی آخرین نویسندهای بود که آثارش ویژگی مشخص فرهنگی به نهضت فاطمیان بخشید.([۳۶]) آثار او هنوز هم در میان پیروان مستعلی اسماعیلیان هند از محبوبیت خاصی برخوردار است. و از نظر محتوا و ارزش تاریخی از اهمیت کمتری برخوردار است.([۳۷])
از دیگر بزرگان برجسته اسماعیلی عهد مستنصر ابو معین ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بود که به ناصر خسرو شهرت داشت. او در سفرنامه و دیوان اشعار خود امام مستنصر، قاضی نعمان و داعی المؤید فی الدین را مدح گفته است و به طرزی روشن شکوه پایتخت فاطمیان را با قصرهای شاهانه و دروازههای آن، و ثروت مصر، هرچند در آن زمان در دوران سختی بود، جزء به جزء توصیف میکند.([۳۸]) او به عنوان داعی فاطمی در خراسان به تبلیغ مذهب اسماعیلی پرداخت. از میان کتب اساسی اسماعیلیان کتاب «وجه دین» ناصر خسرو به عنوان یکی از شاهکارهای تأویل باطنی مطرح است. او به آوازه مستنصر به مصر آمد و هفت سال در آنجا ساکن بود.([۳۹]) دیدار از قاهره ارزش تعلیمی خوبی داشت و دیدگاه او را وسیعتر کرد و فرصت خوبی را برای مطالعه آثار اسماعیلی فراهم ساخت. از آثار او میتوان به «زاد المسافرین»، «خوان الاخوان»، «روشنایینامه»، و «گشایش و رهایش» اشاره کرد. او به عنوان یک منتقد اجتماعی، اوضاع روزگار خود را که در آن عیوب و نقایص، پررنگ و برجسته است؛ به تصویر کشید. درست برعکس آن چه عنصری و فرخی و انوری و امثال ایشان از عصر خود سرودند. مقصود او از آن چه میگفت و مینوشت «بیدار کردن» بود ابتدا نفس خود و سپس نفوس راستای مؤمنان([۴۰]) و این امر را به گواهی کتاب و عقل بر دانا واجب میدانست.([۴۱])
با وجود فعالیت داعیان و با پیروزی دعوت فاطمی در سرزمینهای شرقی اسلامی، بویژه ایران و عراق واکنشهای خصمانه عباسیان و سلجوقیان برانگیخته شد. اسناد ضد فاطمی برای بیاعتبار ساختن ادعاهای فاطمیان در بغداد تحت زعامت خلیفه عباسی، یک بار در زمان قائم عباسی، انتشار و توسط عدهای از فقها و علویان امضا میشد.([۴۲])
اگرچه کیش اسماعیلی به سرعت در ایران بسط یافت؛ اما با دشمنیهای زیادی مواجه شد. از میان این دشمنان خواجه نظامالملک قویترین بود و او حکمران واقعی سرزمینهای سلجوقی برای مدتی بیش از بیست سال بود و بخش بلندی از کتاب سیاستنامه خود را وقف رد افکار اسماعیلیان کرد که نشاندهنده نگرانی و اضطراب وی از افزایش اهمیت آنان در ایران است. او در کتاب خود شکایت میکند که در این زمان (عهد ملک شاه) خرمیان، مزدکیان و باطنیان به هم نزدیکند. وی از نفوذ رافضیان به دستگاه سلجوقی شکوه میکند. نظام الملک خطر اسماعیلیان را به خوبی احساس کرد و میدانست باطنیان نه تنها به عقیده و مذهب سنی شافعی خصومت میورزند بلکه به نان و آب و جاه و مقام او نیز حمله مستقیم دارند.([۴۳])
از سوی دیگر عباسیان، به تشویق نویسندگان در نوشتن آثار جدلی بر ضداسماعیلیه ادامه میدادند. مشهورترین آن توسط ابوحامد محمد غزالی متکلم، فقیه، فیلسوف و عارف معروف سنی، نوشته شد. او که مدرس نظامیه بغداد بود رسالهای در رد باطنیه نوشت.([۴۴]) این رساله که به توصیه خلیفه عباسی مستظهر (۴۷۸ـ۵۱۲) نوشته شد، به المستظهری مشهور شد.([۴۵])
دوران هفتمین خلیفه فاطمی مصر، المستنصر، با جنگهای داخلی میان ترکان و بربرها گذشت و مصر بعد از مرگ یا زوری وزیر در بحران فرو رفت.([۴۶]) اما نهادی که قدرت خلیفه را حفظ میکرد؛ سازمان دعوت بود که موید شیرازی آن را رهبری میکرد، خلیفه با کمک دعوت توانست از کمک خارجی استفاده کند و بدر الجمالی را به مصر دعوت کرد.([۴۷]) او توانست نظم را به جامعه فاطمی برگرداند و به عنوان ناجی خلافت به اوج قدرت و دیکتاتوری برسد.
این در حالی است که مرد قدرتمند دیگری چون حسن صباح وارد مصر میشود و مورد توجه بزرگان دربار قرار میگیرد، چرا که وی تحت تعقیب حکومت ایران و خاصه نظامالملک است و اینک به عنوان داعی اسماعیلی به دیدار امام خود آمده است. حسن مورد احترام و توجه خلیفه قرار میگیرد.
اسماعیلیه نزاری در دوره الموت
مرحله آغازین نهضت اسماعیلی نزاری، یا دوران اسماعیلیان الموت، از حدود سال۴۸۳ آغاز شد و در ۶۵۴ با سقوط دولت اسماعیلی نزاری توسط هولاکو خان به پایان رسید. در طی این دوره که ۱۷۱سال طول کشید نزاریه تحت رهبری اولیه مرد سختگیر و قدرتمندی چون حسن صباح موفق شدند برای خود در دل محیطی سنی مسلک که عمدتا زیر سیطره ترکان سلجوقی قرار داشت دولتی مستقل به وجود آورند.
مقر اصلی دولت نزاری در قلعه کوهستانی الموت، واقع در دیلمان بود. آنها قلاع فراوانی همراه با نواحی و روستاهای اطراف آن و نیز چند شهر را درحیطه سیطره خود داشت. این نهضت از همان آغاز با تحولات عقیدتی همراه بود و این تحولات که بعدا به دعوت جدید نامور گردید، نزاریه را از مستعلویه که هم چنان پیرو دعوت قدیم، باقی مانده بودند جدا ساخت. نزاریان ایران که زبان فارسی را در آثار خود به کار بردند در اواخر دوره الموت نقش فعال در حیات فرهنگی روزگار خود داشتند و میزبان عدهای از دانشمندان معروف مسلمان بودند و کتابخانههای مهمی، از جمله کتابخانه اصلی نزاریان درالموت تاسیس کردند.
تاریخ اسماعیلیه نزاری دوران الموت را بر پایه دوره حکومت خداوندان آن و نیز آرمانها و سیاستهای آنان نسبت به جهان خارج میتوان به سه مرحله عمده تقسیم کرد. درمرحله اول که شامل تأسیس دولت نزاری در دوران حسن صباح و دو جانشین پس از او است؛ نزاریان توانستند دولت مستقل خود را تشکیل دهند و آن را مستحکم کنند. درمرحله دوم که دوران چهارمین و پنجمین حاکمان الموت است، دوران قیامت درجامعه نزاری شروع شد و جهان بیرون به صورت معنوی انکار و طرد شد. در مرحله آخر که مقارن حکومت سه حاکم آخر الموت است نزاریان درهمان حال که درون گرایی و آرمان خود را درباره قیامت حفظ کرده بودند، کوشیدند تا از نو به دنیای سنی پیرامون خود تقرب جویند و آرزوهای سیاسی خود را مجدداً جامهی عمل بپوشانند. تلاشهایی که با یورش مغولان به پایان رسید.
پیروزی دعوت فاطمی در شرق نتیجه تلاش داعیان فاطمی بود و دعوت اسماعیلی ایران در قلمروی سلجوقیان تحت مرجعیت عبدالملک بن عطاش بود.
درباره حسن صباح باتوجه به نقل مورخان([۴۸]) که از سرگذشت نامه حسن صباح که خود نوشته است و به سرگذشت سیدنا معروف است گرفته شده است، میدانیم که او در قم در یک خانواده امامی به دنیا آمد و سپس خانواده او به ری آمدند و در ری که مرکز فعالیتهای اسماعیلی بود مردی به نام امیره ضراب که یکی از جمله مبلغان محلی اسماعیلی بود حسن را به کیش اسماعیلی رهنمون شد([۴۹]) چندی بعد، او به خدمت ابن عطاش رسید. ابن عطاش مقامی در سازمان دعوت برعهده او نهاد و او را تشویق کرد که به قاهره برود. حسن در۴۷۱ به قاهره رسید([۵۰]) و سه سال در آنجا ماند. در این مدت حسادت وزیر قدرتمند فاطمیان ـ بدر الجمالی ـ را به علت پشتیبانی از نزار علیه خود برانگیخت،([۵۱]) در حالیکه بر حسب منابع تاریخی، مستنصر شخصاً بر حسن آشکار ساخت که جانشین آتی وی نزار خواهد بود. همچنین مستنصر حسن را مورد ستایش قرار میداد([۵۲]) و او را منظور نظر الطاف و مرحمت گردانید.([۵۳]) توجه خلیفه به او هم از آن جهت بود که احتمالاً وی ازطریف داعیان مقیم ایران وخاصه عبد الملک عطاش از خصایل ذاتی و دانش و عزم قوی و کاردانی و زیرکی حسن آگاه گشته بود. اگرچه با تایید حسن در سرگذشت نامه سیدنا در مدتی که در قاهره بود با مستنصر ملاقات نکرد؛ اما او درباره حسن خبر داشت و چند بار از وضع حال او پرسیده بود. و چند بار او را چنین ستایش کرده بود که از او فصیحتر درمیان این طایفه نیست و از آثار او پیدا است که کارهای عظیم بردست او واقع خواهد شد و ما از او مدد کاری تمام خواهد بود.([۵۴]) به نظر میرسد که خلیفه به طور محرمانه مسأله جانشینی را که مورد مخالفت بدر الجمالی بود با حسن درمیان گذاشته بود و از طریق مکاتبات خود با حسن او را مطمئن کرده بود که جانشین او نزار است.([۵۵]) چون بدر میخواست مستعلی را که برادر کوچکتر نزار بود جانشین مستنصر کند، و این امر برای درباریان گران بود. به هر تقدیر چنان مینماید که حسن سرانجام از مصر اخراج و به شمال افریقا فرستاده شد.([۵۶])
آنچه را که حسن در مصر دیده بود با تصوراتش فرق داشت. شم سیاسی حسن اوضاع مصر را از ورای زرق و برق و عظمت و جلال ظاهر آن درک کرد و زوال دولت را پیشبینی کرد. او وضعیت خلیفه را که به خوش گذرانی خو گرفته بود و امور را تحت امر بیگانهای قرار داده بود و در امر جانشینی پسر خود، میان تحریکات درباریان گمگشته و سرگردان است درحالی که او در تصورات خود خلیفه غازی شمشیر زن و پرهیزگار و مقتدری را ترسیم کرده بود و زندگی و تفکر زاهدانه حسن با این تنعم و رفاه مصر و خلیفه آن فاصله زیادی داشت. از سوی دیگر او کاهش روز افزون قدرت خلافت فاطمی را دریافته بود، در این زمان الجزیره و تونس از دست رفته بود، سیسیل را نورمنها گرفته بودند و سوریه و بخشی از فلسطین را سلجوقیان، در حالی که در میان رهبران جنگی دربار نیز کشاکش بود.
حسن در پی بازگشت از سفر مصر به دنبال یافتن هویتی مستقل به مناطق مختلف ایران سفر کرد و متوجه مشکلات توسعه دعوت در مرکز و غرب کشور که مرکز قدرت سلجوقی بود شد. او از پایگاه اولیه خود در دامغان و سپس از شهریار، کوه مازندران داعیانی را به نواحی الموت فرستاد. هدف سیاسی حسن صباح بسیار دقیق تعیین شده بود و آن از میان بردن حکومت سلجوقیان و آزاد ساختن ملت ایران از چیرگی بیگانگان بود.
شخصیت حسن صباح نشان میدهد که وی برای گردآوری سایر اسماعیلیان در اطراف خود قدرت زیادی داشته است. او مردی مدیر، سازمان دهندهای جسور و در عین حال پیرو متعصب اسماعیلیه بود و میخواست این طریقه را در سراسر ایران و سپس در خاور میانه گسترش دهد. البته در بسیاری از سرزمینها از جمله بین النهرین، شام، مصر، یمن و مناطقی از شمال آفریقا جماعت بسیاری پیرو این عقیده بودند و برای توسعه آن میکوشیدند؛ اما تلاشهای حسن صباح از همه چشم گیرتر و گستردهتر بود؛ زیرا او با یک طرح و نقشه حساب شده و دقیق توجه خود را معطوف به شمال ایران، یعنی ایالات واقع بر اطراف خزر، گیلان و مازندران به ویژه ناحیه کوهستانی معروف به دیلم نمود. این منطقه ساکنان سلحشور و استقلال طلبی داشت و از روزگاران قدیم فرمانروایان ایران نتوانستند آنها را مطیع خود سازند. حتی شاهان ساسانی لازم دیدند که در مقابل تهاجمات آنها دژهای مرزی خود را به صورت ارگها و پایگاههای دفاعی نگه دارند و شهر قزوین را به همین منظور ساختند. در دوران اسلامی نیز دیلم پناه گاه علویانی بود که از ستم و آزار خلفای عباسی میگریختند. این منطقه مرکز فعالیتهای شیعیان گردید و در قرن چهارم هجری مردم دیلم تحت حکومت آل بویه موفق شدند سیادت خود را بر بیشتر ایران وعراق بگسترانند.
حسن صباح در سفرهای خود مردم را به امامت نزار میخواند و میگفت مشتبه نشوید از اینکه مستعلی بر سلطنت قرار گیرد؛ بدانید که امام بعد از مستنصر حضرت شاه نزار است. البته این تبلبغات در میان اسماعیلیان ایران مؤثر واقع شد و عرفا و عقلا همه آن را قبول کردند.([۵۷]) حسن در پی سفرهای خود علاوه بر تبلیغ، در پی کسب پایگاههای تبلیغی جدیدی بود که با میعادگاههای مخفیانه شهرها تفاوت داشته باشد. چرا که آنها همیشه در معرض خطر کشف و از هم پاشیدگی قرار داشتند؛ اما قلعه و استحکامات دور افتاده و صعب العبور این عیب را نداشتند. او میتوانست با آسودگی جنگ خود را علیه امپراتوری سلجوقی رهبری کند. او به عنوان داعی دیلم توانست با مخفی نگهداشتن خود از چشم ماموران و عمال دولتی در ری و قزوین، به قلعه الموت برود.([۵۸]) انتخاب الموت در نتیجه مطالعات چند ساله اوست.([۵۹]) و نشانه هوش و ذکاوت رهبری و استفاده از قدرت تدبیر اوست. ما در بررسی موقعیت استراتژیکی الموت به درستی و دقت این گزینش خواهیم پرداخت.
این قلعه در دست مهدی علوی حسینی نامی بود که از جانب ملکشاه منصوب شده بود. برخی از سپاهیان که زیر فرمان مهدی علوی بودند از قبل به وسیله عمال حسن مخفیانه به مذهب اسماعیلی درآورده شده بودند. مهدی علوی خودش نیز به قصد آنکه پایگاه خود را از وجود این سپاهیان اسماعیلیان شده پاک سازد تظاهر به قبول دعوت میکرد.([۶۰]) حسن از قزوین داعی دیگری به الموت فرستاد و او توانست عده دیگری از اهالی را به کیش اسماعیلی درآورد همچنین حسن اسماعیلیان را از جاهای دیگر فراخواند. و در نواحی الموت مستقر ساخت. وقتی همه چیز آماده شد در ۴۸۳ حسن مخفیانه به الموت رفت و خود را دهخدا نامید([۶۱]) به مرور زمان مهدی علوی به هویت واقعی او پی برد ولی دیگر اکثریت سپاهیان الموت و عدهای از ساکنان نواحی اطراف به کیش اسماعیلی درآمده بودند و لذا مهدی قدرتی نداشت که از مقام خود دفاع کند و او با اجازه حسن قلعه را ترک کرد و بنابر روایت مورخان به او یک برات سه هزار دینار طلا به عنوان بهای قلعه داد.([۶۲])
از این زمان مرحله جدیدی از فعالیت نزاریان که تا این زمان مخفیانه عمل میکردند آغاز شد و قیام آشکار علیه دولت سلجوقی طبق این سیاست جدید در پیش گرفته شد. فتح الموت اولین ضربه این قیام بر پیکره آن دولت بود. ضربهای که با گذشت زمان و ترورهای حساب شده باعث متزلزل شدن ارکان حکومت سلجوقی شد.
وضعیت جغرافیایی و استراتژیکی الموت
منطقه الموت در شمال شرقی قزوین قرار دارد. منطقه کوهستانی در میان کوههای الموت، طالقان و دره الموت (مسیر الموت رود) در کوهستان البرز مرکزی، به موازات کرانههای جنوبی دریای خزر واقع شده است. الموت دهستان بخش معلم کلایه است و قلعه قدیم (حسن صباح) واقع بر قلعه صخرهای صعب الوصول در دل کوههای البرز، به فاصله ۵۰۰ متری شمال شرقی ده گازرخان([۶۳]) است. این منطقه به علت قرار گرفتن در موقعیت ریاضی عرض ۳۶ درجه شمالی و طول ۵۰ درجه شرقی دارای یکی از زیباترین و چشمگیرترین عوارض طبیعی است و از شرایط آب و هوایی خوبی برخوردار است. قلعه حسن صباح([۶۴]) در دیلمان درسی و پنج کیلومتری شمال شرقی قزوین در منطقه رودبار قرار گرفته است. این منطقه مقر سنتی حکمرانان جستانی دیلم بود و توسط یکی از امیران آن ساخته شد و در این زمان به دست نزاریان افتاد. نام قلعه بنا بر یک افسانه که عقابی حکمران دیلم را به ساختن قلعه در این محل راهنمایی کرده بوده است الموت نامیدند زیرا در گویش دیلمی «آله» به معنای عقاب و «آموت» (آموخت) به معنای آموختن است.([۶۵]) این صخره شیب تند با پرتگاههای عمیق و هولناک و بافت نسبتا نرمی دارد. زمستان در دره الموت و رودبار نیز بسیار سخت است و در چند ماه از سال راه رسیدن به آنجا را برف سد میکند و همچنین، لایههای مه غلیظ در فصول سال در این منطقه تشکیل میشود که از لحاظ دفاعی مزیتی به شمار میرفت.([۶۶]) گستره صخره بیش از ۲۰۰۰۰ متر مربع است.([۶۷]) شکل این صخره کشیده از سمت شمال شرق به توصیف عطاملک جوینی مانند شتر زانو زده وگردن بر زمین نهاده است.([۶۸]) سطح رویه آن به توصیف فریا استارک به مانند کشتی است که دماغه آن به شمال غرب کشیده شده است.([۶۹])
ناحیه قزوین از دوران قدیم منطقه مهمی بوده و گذرگاههای کوهستانی که از طریق طبرستان به دریای خزر میرفت را حراست میکرده است و در روزگار ساسانی به منزله دژی مستحکم در مقابل حملات دیلمیان بود. قزوین در سال ۲۴هـ.ق به تصرف مسلمین درآمد و در جریان فتوح مسلمین، این موقعیت مهم نظامی را حفظ کرد و مهمترین ثغر در مقابل دیلمیان بود. در منطقه الموت که تحت حکومت دیلمیان بود تا سالهای متمادی تمدن و آیین قدیم ایرانی و زردشتی برقرار بود و آنها تمایلی برای گردن نهادن به حکومت خلفا نداشتند.
به نظر میرسد علت دوام طولانی فرقه اسماعیلیه در الموت، وجود تمایلات باطنی ادیان قدیمی ایران است که سالهای طولانی در این مناطق پایدار بودند و حکام آن همیشه از حکومت مرکزی خواستههای استقلال طلبانه داشتند. در زمان خلافت هارون الرشید یکی از علویان به نام «یحیی بن عبد الله» از نوادگان امام حسن بن علی در سال ۱۷۵ به دیلمستان آمد و قیام کرد. بر طبق منابع تاریخی رفتن یحیی به دیلمستان بنا بر نامه فضل برمکی وزیر هارون به او بود که همچنین از خداوندان دیلم خواسته بود که او را پناه دهند.
رد پای باطنیان در الموت هنوز باقی است. امروزه در ناحیه الموت عدهای از پیروان اسماعیلیه زندگی میکنند که به نام «مراغی» یا «کله بزی» معروفند که خود را مسلمان معرفی میکنند؛ اما عادات و رفتار و اخلاق آنها نشان میدهد که طریقه خاصی را پیروی میکنند که بعضی آنها را مزدکی و برخی از بقایای ملاحده اسماعیلی و گروهی از پیروان زردشت میدانند چنانکه حمد الله مستوفی در «نزهت القلوب» میگوید مراغیان را به مزدکی نسب کنند.([۷۰]) و چون در کتمان طریقه خود مصرند هیچگاه میل ندارند دیگران به راه و رسم و عقیده آنها آگاه شوند. این طایفه در چندین روستا زندگی میکنند که در برخی از آن آبادیها مثل موشقین و ورتابان تمام سکنه را شامل میشوند، که آداب و رسوم آنها با مندرجات کتب آیین مزدیسنی و فروع مزدیستی مطابقت میکند.([۷۱]) آخرین تحقیقات در خصوص میراث اسماعیلیان نزاری وجود این باقی مانده اسماعیلیان در ناحیه الموت را اثبات میکند.([۷۲])
در منابع تاریخی قریب به پنجاه قلعه حصین مستحکم در الموت عنوان شده است([۷۳]) که بهترین آنها الموت، لمسر، میمون دژ، شیر کوه، نویزرشاه، گرمارود، دژ شمس کلایه، قسطین لار، ایلان، شهرک. دژ آوه بودند. مجموعه دژها با میراث طبیعی و میراث فرهنگی انسانی آن محدوده، منظر فرهنگی الموت را تشکیل داده و تعریف میکند. مقر فرماندهی و مرکز اصلی اسماعیلیان قلعه الموت بود.
حسن معتقد به معجزه عقل و منطق بود. او به گونهای قلعههای الموت و قلعههای دیگر را به هم مرتبط کرد که به صورت شبکهای پیوسته درآمد و جامعه واحدی را تشکیل داد که اگر یکی از آنها به دست دشمن میافتاد، ساکنان آن به آسانی در قلعه دیگری جای میگرفتند. در این شبکه هر قلعه هم محل امن و دفاع پذیر برای مهاجران و پناهندگان بود و هم پایگاه و مرکزی برای هدایت عملیات محلی و هم پایگاهی برای گروههای مسلح بود که از آن به نواحی دیگر حمله برند و به قلعه برگردند. الموت در واقع در یک منطقه استراتژیک قرار گرفته بود که مشرف بر راه کوتاه بین قزوین و سواحل دریای مازندران بود. در حالی که رودبار را کنترل میکرد، جاده اصلی بین عراق عجم و دریای مازندران را نیز میبست.([۷۴])
الموت قلعهای مستحکم بود اما امارت آن مندرس شده بود.([۷۵]) حسن صباح بلافاصله به مرمت و تجدید ساختمان قلعه پرداخت؛ استحکامات آن را تعمیر و مخازن و منابع تامین آب آن را اصلاح کرد و شبکه آبیاری و کشت غلات را در دره الموت بسط داد و اصلاح کرد و درختان بسیار در آنجا کاشت.([۷۶])
طبق آخرین یافتههای باستان شناسی در الموت روی شیب صخره در سطوح گوناگون بناهای مورد نیاز قلعه از تمامی شیبها و سطوح بهرهوری کامل شده است. این کاوشها نشان از وجود انبار بزرگی برای نگهداری مواد غذایی است که در دل کوه کنده شده بود و این مواد که از برخورد هوا و خصوصاً گرما در امان بود برای مدت زیادی بدون اینکه ضایع شود نگهداری میشد. که این یافتهها با متون تاریخی مطابقت داده میشود.
وجود مخزن آب کشیدهای به درازای ۴۰/۱۲ متر و پهنای ۲۰/۳تا ۷۵/۱ متر و عمق ۶ متر که همواره در آن آب وجود داشت([۷۷]) نشانه عمق مدیریت معماری قلعه و نشان از نبوغ پدید آوران آن است که از نوادر روزگار بودند. این مخزن به گونه این تعبیه شده است که در مدت تابش نور خورشید حتی برای یک ثانیه در معرض نور قرار نمیگیرد.([۷۸]) سیستم پیچیده آبرسانی با تنبوشههایی به قطر ۱۰سانتی متر از چشمه کلدر آب را به دژ رسانده و در حوض سنگی ذخیره میکرده است، که از شگفتیهای این قلعه است.([۷۹])
شبکه آبیاری تعبیه شده در اطراف قلعه این امکان را فراهم کرد که مزارع اطراف الموت سیراب شوند و قلعه را تقریبا خودکفا کند تا آماده مقاومت در مقابل هر نوع محاصره باشد.([۸۰]) در این خصوص در دامنه جنوبی کوه قلعه خندقی به طول ۵۰ متر وعرض ۲متر کنده و آن را از آبی که داخل قلعه میآمده پر میکردهاند تا هیچ را ه نفوذی از آن جبهه متصور نباشد. بر روی دامنههای تند دیگر صخره نیز هر جا که بیم بالا رفتن مهاجمان میرفت خندقهایی کنده و دیواره بالایی آنها را مورب بر آوردهاند تا امکان هر گونه عبوری را از بین ببرند.([۸۱])
وجود اتاق نگهبانی صلیبی شکل با دو دیدبانی به نام دوبرخانه که بر شمال و شرق دره پوشش نگهبانی ۱۸۰ درجه دارد و نشانگر فن آوری سازندگان آن میباشد.([۸۲])
نتایج و تحلیل یافتههای باستان شناسی نشانگر آن است که مرکز فرماندهی اسماعیلیان تنها یک پایگاه نظامی و دفاعی نبوده است؛ بلکه کاخ دژی بوده که در متون به نام «دار الملک» الموت یاد شده است. دادههایی که در دست است نشان از این است که تمام بدنههای بیرونی و داخلی با اندود، نقاشی و تزئینات پرکار و آجری، کاشیکاری ساده لعاب فیروزهای و لاجوردی و زرین فام پوشش یافته است و از استادان و هنرمندان زمان در ساخت این بنا بهره گرفتهاند که با بناهای شکوهمند همزمان خود برابری و همسنگی میکرده است و نشانگر رقابت و قدرت نمایی فرمانروایان الموت با حکومتهای مرکزی و خلافت بوده است.([۸۳])
حسن صباح با رونق دادن به الموت در مقابل حکومت سلجوقی و به ویژه نظام الملک قرارگرفت و با تثبیت موقعیت خود در الموت به فرستادن داعیان و عاملان به نقاط مختلف برای نشر دعوت که پس از مرگ وی دعوت جدید خوانده شد اقدام کرد و قلعههای بیشتری تسخیرکرد و نیز قلعههایی ساخت. او دعوت را توسط حسین قائنی که از داعیان مقتدر و با کفایت بود به قهستان کشاند. این منطقه به علت وجود سنتهای پیشین شیعی مانند دیلمان زمینه مساعدی برای رشد و ترقی داشت. قهستانیان که از حکومت ستمگر و بیگانه عامل سلجوقی سخت ناراضی بودند؛ نه تنها از طریق مخفی بلکه به صورت انفجاری و قیام عام به کیش اسماعیلی گرویدند و چند شهر عمده مانند طبس، قائن، زوزن و تون در قهستان شرقی را گرفتند وتوانستند همچون رودبار از سلجوقیان مستقل شوند. و دولتی پراکنده اما متحد و خود مختار تشکیل دهند.([۸۴])
تلاش حکومت برای مقابله با اسماعیلیان به نتیجه نرسید و اسماعیلیان باترور رجال برجسته سلجوقی در مبارزه، برتر به نظر میرسیدند. از جمله آنها خواجه نظام الملک بود که به دست فداعیان کشته شد. این ضربه بزرگی بر دولت سلجوقی بود به طوری که پس از مرگ ملکشاه و خواجه نظام الملک، دیگرحکمران مقتدر واحدی وجود نداشت که بتواند با ارتشی نیرومند، اسماعیلیان را شکست دهد. هر چند قلاع آنها بارها مورد تهدید قرار گرفت و در چند شهر از جمله اصفهان، اسماعیلیان قتل عام شدند اما علی رغم این سرکوبها، وضع کلی نزاریان ایران در دوره برکیارق رو به ترقی نهاد و با گرفتن قلعه شاهدز در هشت کیلومتری جنوب اصفهان، موفقیت بزرگی را به دست آوردند.([۸۵]) با این اقدام نزاریان در اقدامات خود گستاختر شدند و دعوت اینک به نفوذ در خود دربار و سپاه برکیارق توفیق یافت. تعداد امیران و سپاهیان اسماعیلی شده آن قدر زیاد بود که بعضی از امرای لشکر سلطان از وی میخواهند از ترس حمله سربازان اسماعیلی با سلاح و زره در برابر وی حاضر آیند.([۸۶])
سلطان محمد تپر که به جای برکیارق به فرمانروایی رسید سخت غیرت سنی گری داشت و بلافاصله دست به کار اقدامات ضد نزاری شد. لشکر کشی عمده وی علیه قلعه شاهدز صورت گرفت. او شخصا به محاصره قلعه رفت.([۸۷]) کار محاصره با تدابیر احمدبن عطاش، داعی و حاکم قلعه، مدتی به تاخیر افتاد. او توانست سلجوقیان و علمای سنی اصفهان را در یک رشته مذاکرات و مقاولات که به مباحثات طولانی مذهبی کشیده شد درگیر کند.([۸۸]) احمد در پیغامی که برای سلطان فرستاد حجت آورد که نزاریان، مسلمانانی واقعی هستند چرا که به خدا و پیامبری حضرت محمد معتقدند و به احکام شرعی گردن نهادند تنها تفاوت آنها با اهل سنت در موضوع امامت است؛ بنابراین به اعتقاد او، سلطان را هیچ دلیل شرعی برای انجام عملیات بر ضد آنها نیست، به خصوص که نزاریان حاضرند اطاعت سلطان را بپذیرند و خراج بدهند. این پیغام به یک مباحثه دینی منجر شد، اما این مباحثه به علت مخالفت برخی از علما رد شد و نزاریان بیرون از دایره اسلام شمرده شدند و در نبردی پر کشمکش سرانجام قلعه سقوط کرد. احمدبن عطاش کشته شد و نفوذ نزاریان از منطقه اصفهان برافتاد.([۸۹]) ابن اثیر این جریان را به تفصیل بیان میکند.([۹۰])
بعد از سقوط شاهدز سلطان محمد به مقابله با الموت رفت. او برآن شد موقعیت نزاریان را از راه خسته کردن و فرسودن تضعیف کند. وی هشت سال پیاپی غله و محصول رودبار را سوزاند. لامسر و دیگر قلعههای ناحیه را محاصره کرد و در این زمان که سختی بر نزاریان چیره شد، حسن صباح و بسیاری دیگر از نزاریان زنان و دختران خویش را به جاهای امن تری چون گردکوه فرستادند.([۹۱]) مقاومت نزاریان در مقابل آن همه فشار و سختی دشمنان را به حیرت افکنده بود.([۹۲]) سر انجام در سال ۵۱۱ با خبر مرگ سلطان کار محاصره طولانی، بدون نتیجه رها شد. از سوی دیگر دورهای دیگر از کشمکشهای داخلی آغاز شد و این فرصتی برای نزاریان تلقی شد تا به تجدید سازمان بپردازند.
سالهای باقیمانده از زندگی حسن صباح اساساً در آرامش گذشت و توانست با سیاست مسامحت سنجر به توفیقاتی دست یابد، و فعالیت دعوت را در عراق، آذربایجان، مازندران، گیلان و خراسان شدت بخشد. این مسامحت حاصل خنجری بود که به دستور حسن صباح زیرکانه در کنار بستر سلطان بر زمین زده شده بود.([۹۳]) جوینی همچنین روایت میکند که در کتابخانه اسماعیلیان در الموت چند منشور سلطان سنجر را دیده است.([۹۴]) حتی سنجر مبالغی را از خراج املاک قومش و مقادیری به عنوان باج راه به آنها بخشید.([۹۵])
حسن صباح در سال ۵۱۸ بیمار شد و کیا بزرگ امید را به عنوان داعی دیلم و رئیس جامعه نزاری منصوب کرد،([۹۶]) و در همان سال در گذشت. او به عنوان رهبر اسماعیلیان، عالم به علوم زمان بود. به علوم هندسه، نجوم و علوم غیبی آشنایی داشت و در علم فقه و اصول دین و الهیات نیز به درجاتی رسیده بود. برخی از آثار وی در کتب دیگر ذکر شده است که نمونهای از نثر ساده نویسی است که در مقایسه با آثار هم عصر او که سرشار از تعبیرات پیچیده و مغلق است از اهمیت زیادی برخوردار است. از آثار او دو کتاب «سرگذشت سیدنا» و «رساله چهار فصل» در کتبی نظیر «نامه خسروان» و «دبستان المذاهب» آمده است.([۹۷]) توجه رؤسای اسماعیلیان به دانش و فرهنگ در نسلهای بعد نیز ادامه یافت. و مقر فرماندهان الموت را به مرکزی علمی تبدیل نمود که محیطی مناسب برای تحقیق و تالیف بود. همچنین به دلیل توجه به امر آموزش بود که آنها را تعلیمیه میخوانند.([۹۸]) اندیشه تعلیم در میان آنها از همان آغاز رایج بود و یکی از ارکان مسلم مذهب آنها به شمار میآمد؛ چندان که خلیفه فاطمی، محمد مهتدی، در رسالهای برای اتباع خود در سوریه، اصول و چگونگی تعلم از امام را مطرح کرد.([۹۹])
کیا بزرگ امید مدت چهارده سال ۵۱۸ و۵۳۲ حکومت کرد ودر این مدت سیاستهای سلف خود را ادامه داد.([۱۰۰]) و دولت را با تدابیر خود نیرومندتر گردانید. همچنین روش ترور رجال سیاسی مخالفان ادامه یافت و وزیر سلجوقیان، قاضیان اهل سنت، آمر خلیفه فاطمی و مسترشد و راشد از خلفای عباسی از قربانیان بودند.([۱۰۱])
سرزمینهای پراکنده اما متحد نزاریان شامل منطقه رودبار و ناحیه وسیع قهستان و بخش جنوبی جبل بهراءشام بود و این مناطق هم از نظر داخلی و هم در مقابل جهان خارج از همبستگی بینظیری برخوردار بود و این مهم نه از طریق نظامی، بلکه توسط یک بینش مشترک در جامعه، در آماده سازی راه برای حکومت امام نزاری اسماعیلی تحقق یافته بود. نزاریان بر فعالیتهای فکری و عقلانی ارزش بسیاری مینهادند و در الموت، قهستان و شام نزاریان کتابخانههای قابل توجهی تاسیس کردند که نه تنها همه گونه کتب و نوشتههای دینی بلکه رسالات و آلات و افزار علمی نیز در آنها یافت میشد. آنها به رشتههای مختلف علم و دانش علاقهمند بودند و سرزندگی جامعه آنان با آمدن پیوسته عدهای از علمای غیر اسماعیلی به مرا کزشان تقویت میشده است دانشمندانی همچون خواجه نصیرالدین طوسی از کتابخانهها و حمایت علمی نزاریان استفاده میکردند؛ در سایه این علم دوستی و اتحاد بود که نزاریان با کمک رهبران خود توانستند در مقابل فشارها و سختیها مقاومت کنند.
پس از کیا بزرگ امید پسرش محمد درسال ۵۳۲ به عنوان داعی در الموت جانشین شد.
دورانی که دعوت اسماعیلی به گرجستان و منطقه غور، واقع در شرق قهستان، نفوذ یافت. این امر در زمان علاءالدین حسین جهان سوز (۵۴۴ـ۵۵۶) و به خواهش او صورت یافت ولی در دوره سیف الدین محمد (۵۵۸) داعیان نزاری و گرویدگان آنها در غور قتل عام شدند.([۱۰۲])
بعد از محمد بن بزرگ امید، پسرش حسن در سال ۵۵۷ جانشین پدر شد. حسن مرحله کاملاً جدیدی را در تاریخ نزاری آغاز کرد و آن، انقلاب دینی و آغاز دوران قیامت بود.([۱۰۳]) او در هفدهم رمضان ۵۵۹ حکم برگرفتن تکلیف و رسیدن قیامت را اعلام کرد. این دوران بر پایه تاویلات اسماعیلیه، تعبیری به ظهور حقیقت بود. مومنان به کیش نزاری اکنون میتوانستند حقیقت واقعیت معنوی و باطن احکام شریعت را دریابند، به خاطر نسخ شریعت بنا به گفته مورخان، نزاریان را از آن پس ملاحده گفتند.([۱۰۴]) این دوران که تا سال ۶۰۷ یعنی ۴۶سال طول کشید، در واقع اعلام جدایی از جامعه بزرگ اسلامی بود؛ اما تحولی نیز در سازمان دعوت نزاری رخ داد. حسن دوم که در اعلام دور قیامت خود را داعی و خلیفه خواند، در مرتبه مستنصر خلیفه فاطمی، اما در خطابات بعدی خود به تلمیح و اشاره میگفت که وی قائم القیامه و امامی از نسل نزاربن مستنصر است و ظاهراً فرزند محمدبن بزرگ امید است. پس از او پسرش نور الدین محمد سیاستهای پدر را ادامه داد و برای خود شجره نسب نزاری علوی ادعا کرد. البته روایات مختلفی درباره نسب نزاری حسن دوم توسط مورخان نقل شده است.([۱۰۵])
پس از سنجر و افول قدرت سلاجقه، خوارزمشاهیان از اختلافات استفاده کردند و به قدرت رسیدند.
بنا بر گزارش مورخان، برخی از نزاریان به تدریج از انزوا و کناره جویی از جهان خارج در دور قیامت خسته شده بودند. طی سالهای آخر حکومت محمد دوم، میان او و پسرش حسن که در کودکی از پدرش نص جانشینی دریافت داشته بود، علایم نارضایتی از عقیده و رسم قیامت به وجود آمد.([۱۰۶]) وی از قرار معلوم خواهان تجدید رابطه میان نزاریان و جهان وسیعتر اهل سنت بود وی پنهانی اندیشهها و افکار خود را به گوش چند نفر از حکمرانان سنی که قصد داشت در آینده با آنها روابط دوستانه داشته باشد رسانیده بود.([۱۰۷])
پس از درگذشت محمد دوم در ۶۰۷، حسن سوم با لقب افتخاری جلال الدین([۱۰۸]) به حکومت الموت رسید. او به محض اینکه به قدرت رسید تعالیم و عقیده قیامت را طرد و انکار کرد و خود را متعهد به پیروی از دین اسلام بر طریقه اهل تسنن اعلام کرد و از پیروانش خواست که احکام و دستورهای شریعت را بر طبق مذهب تسنن مراعات کنند([۱۰۹]) وی سفیرانی را به نزد ناصر عباسی و محمد خوارزمشاه و امیران دیگر فرستاد و آنها را از اصلاحات دینی خود آگاه ساخت. راست کیشی حسن نزد جهان خارج و به ویژه ناصر عباسی پذیرفته شد و او به حسن نو مسلمان معروف شد.([۱۱۰]) درنتیجه نزاریان الموت اکنون وارد سومین و آخرین مرحله تاریخ خود شدند که به نام دوره ستر تعبیر کردند که تا انهدام دولت آنان ادامه یافت.
حسن خیلی زود خطر مغولان را تشخیص داد و نخستین فرمانروای مسلمانی بود که با آنها از در اطاعت درآمد.([۱۱۱]) پس از جلال الدین حسن، پسرش علاءالدین محمدسوم به جای او نشست و اگرچه در این دوره جامعه نزاری از دیدگاه جهان خارج رسماً بر مذهب اهل تسنن باقی ماند اما به تدریج در اجرای رسوم و احکام شریعت سستی پدید آمد و اندیشههای وابسته به قیامت از نو جان گرفت و عقیده قیامت حسن دوم و اندیشه سنت گرایی حسن سوم و اینک بازگشت به رسوم قبلی، برای جامعه نزاری به شیوهای قانع کننده توجیه شد؛ به عبارت دیگر بیان شد که این تناقضات که به ظاهر در این خط مشیها دیده میشد در واقع در تحقق روحانیشان یکی بود و هر امامی بر طبق مقتضیات زمان خود عمل کرده بود در طی این توضیحات عقیده سازگاری با شرایط موجود به نام عقیده ستر پرداخته شد تا وضعیت دینی جدید را توجیه کند.([۱۱۲]) عدهای از علما و متکلمان غیر اسماعیلی نیز، به ویژه آنان که پس از بلیه مغول خود را تحت حمایت نزاریان دانش دوست قرار دادند، نقش فعالی در حیات فکری جامعه نزاری داشته اند. خواجه نصیر الدین طوسی که از فلاسفه طراز اول روزگار خود محسوب میشد؛ وارد خدمت «ناصرالدین عبدالرحیم بن ابومنصور» محتشم نزاریان قهستان، که مردی دانشمند بود شد و در ۶۳۳ تالیف مهم خود دربار اخلاق، به نام اخلاق ناصری که دارای مقدمهای اسماعیلی بود به نام او اهدا کرد. پس از آن خواجه نصیر به الموت رفت و از حمایت محمد سوم و جانشینان او تا سقوط دولت نزاری در ۶۵۴ بر خوردارشد او سهم شایستهای در تکامل اندیشه نزاری، به ویژه در ساختن و پرداختن عقیده ستر داشته است، این عقیده در نوشتههای او به تفصیل وجود دارد([۱۱۳])
در نتیجهی این نظام عقیدتی، نزاریان این توانایی را یافتند که هویت و استقلال روحانی خود را در اوضاع و احوال متغیر حفظ کنند و در حقیقت خود را به افکار و رسوم صوفیان نزدیک کرده بودند و پس از سقوط دولتشان در زیر پوشش تصوف زنده ماندند.
محمد سوم در ۶۱۸، بلافاصله بعد از نخستین فتوحات مغول که دولت خوارزمشاهی را مضمحل ساخت، بر مسند حکومت نشست مغولان ماوراءالنهر را با سرعت زیادی گرفتند و بخارا وسمرقند را تسخیر کردند و اهالی مرو و نیشابور را قتل عام کردند در این زمان بود که عدهای از علمای سنی خراسان به شهرهای نزاریان در قهستان پناهنده شدند؛ زیرا در این مرحله آغازین از هجوم مغولان دولت نزاری نشان داده بود که بسی قویتر از امیرنشینهای کوچکتر دیگر است. به هرتقدیر نزاریان قهستان که از یورشهای اولیه مغولان مصون مانده بودند، از رونق و ثبات نسبی برخوردار بودند. و از پناهندگانی که چون سیل به میان آنها روان بودند پذیرایی کردند و بعد از شهاب الدین شمس الدین محتشم جدید قهستان از این رویه پیروی کرد و این اخبار را منهاج السراج جوزجانی، فقیه سنی و مورخ سلسله غوریان که سه بار از قهستان دیدن کرده است نقل میکند.([۱۱۴])
در سال ۶۵۰ موج دوم حمله مغولان به رهبری هولاکوخان با دو هدف انهدام دولت نزاری (ایران) و خلافت عباسی بغداد آغاز شد. اولین یورش به قلعههای قهستان بود که توفیقاتی داشت. سپس در پای گرد کوه ظاهر شدند ولی قوای گردکوه که توسط الموت تقویت شده بود، برای مدت طولانی مقاومت کردند.
فشارهای مغولان باعث شد اختلاف و تنش داخلی در دستگاه رهبری نزاری افزوده شود.([۱۱۵]) به خصوص میان علاءالدین محمد سوم و مشاوران عمده او، که ظاهرا خواهان تسلیم شدن به مغولان بودند، اختلاف شدیدی بروز کرد.([۱۱۶]) پس از محمد سوم رکن الدین خورشاه جای اورا گرفت.([۱۱۷]) او سفیری به فرمانده سپاه همدان فرستاد و اظهار مطاوعت کرد. پاسخ مغولان رفتن به درگاه هولاکو برای اظهار اطاعت و نیز خراب کردن قلاع بود تا لشکر مغول در سرزمینهای او خرابی به بار نیاوردند.([۱۱۸]) اما خورشاه در تسلیم قلعه تعلل میورزید و این امر موجب شد تا در نیمه شعبان ۶۵۴ هولاکو از اردوگاه خود در بسطام به عزم حمله به قلعه نزاریان در رودبار حرکت کرد.
بالاخره هولاکو به پای میموندز رسید و برای آخرین بار از خورشاه خواست تسلیم شود. وی پس از ناامیدی از مقاومت خواستار امان شد و یرلیغ امان را جوینی که کاتب هولاکو بود تهیه کرد و خورشاه با تشویق خواجه نصیرالدین طوسی و دیگر دانشمندان خارجی که در قلعه بودند تسلیم شد، و در حالی که جمعی از بزرگان از جمله خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه اصیلالدین زوزنی و وزیرش مؤید الدین او را در میان گرفته بودند از قلعه به زیر آمد.([۱۱۹]) پس از آن این قلعه و چهل قلعه دیگر را ویران کردند به جز الموت و لمسرکه تعلل کردند.([۱۲۰]) جوینی توانست تعدادی از کتب نفیس و بعضی ازآثار اسماعیلی و مقادیری از ادوات نجومی را از سوختن نجات دهد. وی در ارتباط با بازرسی خود از کتابخانه الموت توصیف ارزشمندی از قلعه و شبکه گردش آب و نیز در مورد انبارهای آذوقه دارد.([۱۲۱])
عاقبت خورشاه که باتسخیر قلعه دیگر برای مغولان سودمند نبود بنا به درخواست خودش به درگاه منکو قا آن فرستاده شد اما منکو قا آن که از خراب نشدن گردکوه و لمسر ناراحت بود وی را نپذیرفت و مورد سرزنش قرار داد. او در سفر بازگشت توسط مغولان کشته شد. سپس مغولان نزاریان را قتل عام کردند و این امر بنا بر یاسای چنگیز بود.([۱۲۲])
پس از سقوط الموت، مرحله جدیدی در تاریخ اسماعیلیان که برای همیشه فاقد قدرت سیاسی شده بودند آغاز شد. بسیاری از نزاریان ایران که از قتل عامهای مغولان جان سالم به در برده بودند به افغانستان و بدخشان و هند مهاجرت کردند. آنهایی که در ایران باقی ماندند عمدتاً در گروههای کوچک و پراکنده به نوعی زندگی مخفیانه در پوشش خرقه تصوف رو آوردند که تا دوره صفویه همچنان ادامه یافت. طی این دوره مبهم امام نزاری به عنوان پیر و مرشد، طریقهای از طرق صوفیه که آن زمان تعدادشان در ایران زیاد بود محسوب میگردید و پیروانش نیز به منزله مریدان صوفی مسلکش بودند و از اوایل دوره صفویه که امامان نزاری در انجدان در نزدیکی قم مستقر شدند، در دعوت نزاریه تحولات اساسی رخ داد که به تجدید حیات در فعالیتهای مذهبی و ادبی فرقه منجر شد در همان حال یکی از بزرگترین جماعتهای نزاری در هند پدیدار شد که به خوجه شهرت یافتند؛ مقر امامان نزاری و مرکز دعوتشان نیز سرانجام در اواسط قرن نوزدهم میلادی از ایران به هند انتقال یافت. جماعتی کوچکتر نزاری همچنان در ایران به ویژه در خراسان و کرمان باقی ماندهاند و مانند همکیشان خود در افغانستان و پاکستان و تاجیکستان گزیدههایی از میراث ادبی نزاریه را که در این مناطق همواره به زبان فارسی نوشته شده است حفظ کرد.([۱۲۳])
میراث اسماعیلیه ونقش آنها در توسعه تمدن و فرهنگ
ارزش کار اسماعیلیان در طرز فکر و اجرای اندیشههای اجتماعی و اعتقادی و تشکیلاتی آن زمان و حفظ و حراست از تمدن و فرهنگ ایران در مقابل بیگانه گان است. البته اسناد و مدارک در این زمینه بر اثر کمبود منابع و کینهتوزی نویسندگان وابسته به نظام حاکم با هالهای از ابهام، انحراف و تردید همراه است که هنوز هم پایان نیافته است و این منظورهها و فرضیات و افسانهها و تعصب تاریخنگاران، همیشه دستمایه پژوهشگران بوده است. منابع نوشتاری درباره اسماعیلیه نزاری ایران ناچیز است. از سوی دیگر مغولان بیشتر قلعهها را با خاک یکسان کردند و مدارک باستان شناختی و کتبیهها و مقبرهها را ویران کردند و تنها چند سکه نزاری که در قلعهها یافت شده از آن مرکز علم و هنر و تمدن باقی مانده است.([۱۲۴]) اگرچه ویرانههای کاوش شده در قلعههای اسماعیلیه جزئیات ارزشمندی از روش مبتکرانهای که جامعه نزاری ایران برای مقابله با شرایط فوقالعاده سخت زندگی اتخاذ کرده بودند به ویژه آنچه مربوط به شبکه منابع آب میشود و نشانه روحیه قوی و سخت کوشی آنها است بر ما آشکار میکند و نیز نشانههایی که در قلعههای دامغان و در دژهای کرمان و خراسان و سیستان و اصفهان و… به دست آمده، اما اینها نمیتوانند به پرسشهای فراوان ما و ابهامات تاریخی اسماعیلیان پاسخ دهند. چراکه فشار و تضییقات وارده بر جامعه نزاری؛ پس از سقوط الموت موجب آوارگی یا پنهان کاری و سرانجام استحاله دینی آنان شد. همچنین تحقیقات اخیر توسط پژوهشگران معاصر نشان میدهد که بازمانده اسماعیلیان حاضر نیستند در خصوص عقاید و آداب خود سخن بگویند و رازداری خود را از واجبات دین و عقیده مذهبی خود میدانند که به موجب آن از در اختیار گذاشتن میراث مکتوب خود خود داری میکنند. آثاری از ادیبان مورخ و علمایی چون حسن صلاح منشی و نزازی قهستانی که بر سرگذشت مردم خود آگاه بودند.([۱۲۵])
با این وجود آنچه از میان منابع و قرائن تاریخی به دست میآید اسماعیلیان ایران با الگو گرفتن از فاطمیان به پیشرفت و توسعه علمی و فرهنگی کمک کردند هرچند با حکومتهای زمان خود مبارزه میکردند اما این مبارزه مانع تولید علم و تمدن نشد.
بنابر آنچه که ذکر آن گذشت، اسماعیلیان فاطمی پس از آنکه موقعیت خود را مستحکم کردند به فعالیتهای فرهنگی و اقتصادی و علوم اسلامی توجه ویژه مبذول داشتند آنان بعد از اندک زمانی از پایگاه افریقیه، سرزمینهای تحت قلمرو خود را در نیمه غربی جهان اسلام بسط دادند و با فتح مصر آن را به نهایت رساندند. بعدها نفوذ دینی و سیاسی خود را در جهت شرق نیز تا ماوراءالنهر و هند گستراندند. دوره فاطمی در واقع عصر طلایی تفکر وادبیات اسماعیلی بود که طی آن داعیان و متکلمان اسماعیلی کتب و رسائل زیادی در علوم مختلف اسلامی تالیف کردند؛ جنبههای بارز تفکر باطنی اسماعیلیه در مباحث گوناگون، از جمله جهانشناسی و تعبیر ادواری تاریخ و تاویل، در این آثار به تفصیل تجلی یافته است.
از دستاوردهای تمدنی فاطمیان ساختن شهرهای جدیدی، چون شهر مهدیه، در ساحل شرقی افریقیه، شهر محمدیه، در حدود قیروان که به شکرانه فتح تمامت حدود مغرب ساخته شد و نیز شهر منصوریه قاهره در ۳۵۸ که آن را قاهره معزیه نام نهادند.([۱۲۶]) علاوه بر آن آنها به پیشرفتهایی در صنعت کشتی سازی دست یافتند و ناوگان دریایی نیرومندی ساختند.
در این میان داعیان اسماعیلی نقش مؤثری در پیشرفت و اعتلای اسماعیلیان داشتند که ما به نقش حمید الدین کرمانی در طول تعلیمات اسماعیلی و نقش مؤید الدین شیرازی اشاره کردیم. این داعیان از سویی در کار دعوت و هموار کردن راه گسترش عقیده و وحدت ایدئولوژیک اسماعیلی نقش داشتند؛ از سوی دیگر در دربار و مسائل سیاسی فاطمیان تأثیرگذار بودند. همچنین در علمآموزی و تولید علم میراث گرانی برجا نهادند. از جمله این فعالیتهای علمی میتوان به تأسیس دارالحکمهًْ در روزگار الحاکم اشاره کرد که دارای کتابخانهای مجهز بود. این مکان مرکز علمای و فقها و منجمان بود و زیر نظر داعیالدعات اداره میشد.
حسن صباح داعی اسماعیلی مخالف حکومت ترکان سلجوقی و خلافت بغداد با شعار «علیکم بالقلاع» کار تسخیر قلعهها را آغاز کرد و در ساختن و آباد کردن آنها، شیوههای معماری که در کاخهای آن زمان استفاده میشد را استفاده کرد و آنها را با نهایت استحکام و نفوذناپذیری بنا کرد. او برای مقابله با امپراتوری قدرتمند سلجوقی که وحدت دین و دولت را به خوبی به اجرا در آورده بود باید ایدئولوژی و تعلیمات جدید خود را به خوبی پرورش میداد. وی از علم روز و گسترش آن نیز غافل نبود. او کتابخانه بزرگی در الموت تاسیس کرد که بعد از سالیان دراز مورد شگفتی مورخان و ادبا بود.
سرانجام آنچه از کتب نفیس و آلات رصد و مظاهر فرهنگ و علم و تمدن در نزد اسماعیلیان در سالیان متمادی گرد آوری شده بود؛ مورد استفاده خواجه نصیر قرار گرفت و به بغداد آورده شد و همراه با ذخایری که در فتح بغداد به دست آمده بود به مراغه منتقل شد و رستاخیز علمی مکتب مراغه میراث تمام تکاپوی سالها مبارزه خستگیناپذیر و تلاش بیامان ایرانیان، اسماعیلیان و علمای مدبری همچون خواجه نصیر الدین طوسی بود که در دوران بعد توسط دانشمندان بزرگی همچون علامه حلی ادامه یافت و به ثمر نشست.
[۱]) طبق مدارک و روایات معتبری که از رسول گرامی اسلام در کتب فریقین، به ویژه شیعه وجود دارد، آن حضرت اسامی ائمه دوازده گانه را با اسامی پدرانشان از جانب خدای تعالی بیان فرمودهاند و اگر ائمه مطلبی میفرمودند، از قول رسول اکرم بوده و این انوار مقدسه از هرگونه خطا و اشتباهی مصون و محفوظ هستند و به طور قطع و یقین، حضرت صادق هیچ فرمایشی درباره جانشینی اسماعیل نداشته و این مطلب، جز تهمتی به آن وجود مقدس، چیز دیگری نمیباشد. (محقق)
[۲]) همان، ص۵۵٫
[۳]) کلینی، الاصول، ج۱، ص۳۰۷و۳۱۱٫
[۴]) نوبختی، طبع نجف، ۱۹۶۳، ص ۵۷، ۶۴و۶۷ و ۷۱و۷۲٫
[۵]) نوبختی، ص۵۷ـ۵۸٫
[۶]) شهرستانی، الملل والنحل، جلالی نائینی، اقبال، تهران ۱۳۵۰، ج۱، صص ۲۷ و۱۶۷ـ۱۶۸٫
[۷]) نوبختی، ص۵۸٫
[۸]) بر علت مذکور، باید عدم معرفت مردم را به ساحت مقدس امام اضافه نمود و در واقع علت اصلی چنین انحرافاتی همین عدم شناخت امام است آن گونه که هست و باید باشد. از این رو رسول اکرم فرمودند: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛ هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است»؛ زیرا محال است کسی به امامی که خدای تعالی در قرآن و رسول اکرم در روایات و تفسیر قرآن بیان فرموده است، معرفت داشته باشد و امامی غیر از امامی که مورد تأیید خدای تعالی است را برگزیند.
[۹]) همان، ص۶۰ـ۶۱٫
[۱۰]) همان، ص۵۸ـ۵۹٫
[۱۱]) خواجه رشید، ص۹٫
[۱۲]) نوبختی، ص۶۱٫
[۱۳]) خواجه رشید، ص۱۴٫
[۱۴]) فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، فریدون بدرهای، تهران ۱۳۷۵، ص۱۲۵٫
[۱۵]) نوبختی، همان ۶۴٫
[۱۶]) دفتری، همان، ص۱۳۳٫
[۱۷]) همان.
[۱۸]) رشیدالدین، ص۱۸٫
[۱۹]) جوینی، ج۳، ص۱۵۷٫
[۲۰]) همان، ص۴۰٫
[۲۱]) قاضی نعمان، الرسالهًْ المذهبهًْ در کتاب خمس رسائل اسماعیلیهًْ، صفحات ۴۵ به بعد، به نقل از دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیهًْ، صص ۲۰۶ـ۲۰۷٫
[۲۲]) خواجه رشید، ص۳۷٫
[۲۳]) خواجه رشید، ص۵۷٫
[۲۴]) خواجه رشید، ص۵۶٫
[۲۵]) پل ایواکر، حمید الدین کرمانی، ترجمه فریدوم بدرهای، تهران ۱۳۷۹، فرزان، ص۱۷٫
[۲۶]) حمید الدین کرمانی، مباسم البشارات، ویراسته مصطفی غالب، بیجا، بیتا، ص۱۱۳ـ۱۱۴، به نقل از پل ایواکر، پیشین.
[۲۷]) پل ایواکر، همان، ص۲۹٫
[۲۸]) همان، ص۳٫
[۲۹]) همان ص۱۰٫
[۳۰]) همان، ج۶، صص ۲۳۸ـ۲۸۸، ۳۰۶ به نقل از دفتری، ص۲۲۴٫
[۳۱]) خواجه رشید، ص۶۴٫
[۳۲]) همان.
[۳۳]) برنارد لویس، لوئی ماسینون، ع. حمدانی و دیگران، اسماعیلیان در تاریخ، ترجمه یعقوب آژند، مولی تهران، ۱۳۶۳ ص۲۱۳٫
[۳۴]) همان، ص۲۱۴٫
[۳۵]) مقریزی، اتعاظ الحنفا باخبار الائمهًْ الفاطمیین الخلفا، محمد حلمی محمد احمد، قاهره، ۱۴۱۶، ج۲، ص۲۵۶٫
[۳۶]) همان، ص۲۱۶٫
[۳۷]) همان، ص۴۴۵٫
[۳۸]) ناصر خسرو، سفر نامه، ویراسته غنی زاده، بیجا، بیتا، ص ۵۹ـ۸۱٫
[۳۹]) خواجه رشید، ص۷۷٫
[۴۰]) ناصر خسرو، زاد المسافرین، ص۴۸۶، به نقل از غلام حسین یوسفی، ناصر خسرو منتقد اجتماعی، یادنامه ناصر خسرو، انتشارات دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی، مشهد، ۲۵۳۵ شاهنشاهی، ص۶۲۱٫
[۴۱]) همان، خان الاخوان، به اهتمام یحیی الخشاب، قاهره، ۱۳۵۹، ص۴۹ به نقل از غلام حسین یوسفی، همان.
[۴۲]) خواجه رشید، ص۷۰٫
[۴۳]) خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، ص۱۷۶٫
[۴۴]) نامی که در مورد اسماعیلیه به کار میرفت و شایعتر بود.
[۴۵]) عبدالرحمن بدوی، فضائج الباطنیهًْ، قاهره ۱۹۶۴ به نقل از دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص۲۵۴٫
[۴۶]) مقریزی، همان، ص۲۹۷٫
[۴۷]) همان، ۲۰۳ـ۲۰۱٫
[۴۸]) جوینی، ج۳، ص۱۸۸٫
[۴۹]) جوینی، ص۱۸۸؛ خواجه رشید، ۹۸٫
[۵۰]) خواجه رشید، ص۱۰۰٫
[۵۱]) خواجه رشید، ص۷۷٫
[۵۲]) همان، ص۱۰۱؛ جوینی، ص۱۹۰٫
[۵۳]) خراسانی فدایی، هدایهًْ الطالبین، اساطیر، ۱۳۷۳، تهران، ص۴۹٫
[۵۴]) خواجه رشید، ص۱۰۱٫
[۵۵]) مقریزی، اتعاظ الحنفا، ج۲، ص۱۹۵٫
[۵۶]) خواجه رشید، ص۱۰۱؛ جوینی، ص۱۹۱٫
[۵۷]) خراسانی فدایی، همان، ص۸۹٫
[۵۸]) ر.ک: نقشه مسیر حسن صباح برای وصول به الموت.
[۵۹]) جوینی، ج۳ ص۱۲۳٫
[۶۰]) خواجه رشید، ص۱۰۴٫
[۶۱]) همان.
[۶۲]) همان و خراسانی فدایی، ص۹۱٫
[۶۳]) در خصوص وجه تسمیه گازرخان بنا به گفته خانم ملیحه چوبک مدیر سازمان فرهنگی گازرخان و مسئول کاوش در قلعه حسن صباح گازر به معنی «رخت شور» است. اما گفته شده است که گازر تلفظ بومی «قیصر» است و به شاهزادگان صفوی یا شاهزادگان گرجی صفوی که در این ناحیه به سر میبردند اطلاق میشد که قلعه زندان سیاسی این مخالفان حکومت بود.این نام در متون قبل از صفویه وجود ندارد.اگرچه نام شهرک که در مسیر گازرخان واقع است در متون آمده است.(این اطلاعات در مصاحبه شخصی با خانم چوبک در گازرخان طی سفر به الموت به دست آمد)
[۶۴]) دژحسن صباح، به شماره ۷۲۵۲ در سال ۱۳۸۱ در فهرست آثار ملی به ثبت رسید.
[۶۵]) خواجه رشید، ص۱۰۴؛ جوینی، ص۱۹۳٫
[۶۶]) ر.ک تصاویر شماره ۵ و ۹ (ب) و۱۰ (الف)و(ب).
[۶۷]) چوبک، همان.
[۶۸]) جوینی، ج۳، ص۲۶۹٫
[۶۹]) فریا استارک، درههای اساسین، لندن ۱۹۳۴، ص ۱۹۷و۲۵۱ که موقعیت و جایگاه الموت را مورد برسی قرار داده است.ر.ک تصویر ۱۰ (الف)
[۷۰]) حمدالله مستوفی، نزهت القلوب، دنیای کتاب، ۱۳۶۲، ص۶۱٫
[۷۱]) یادداشتهای عبد الحسین بیابانی قزوینی که مدت پنج سال در رودباز مأمور وصول مالیات بود و در دهات مراغیها بسر میبرد، به نقل از ایرج کاظمی ورکی، عقاب آشیان، نشر ایرانگردان، تهران ۱۳۸۳، ص۷۱٫
در مورد رابطه میان اعتقادات مراغیها و زردشتیان مقالهای نیز با قلم ابراهیم پور داود نوشته شده است.نقل از ایرج کاظمی همان، ص۶۵٫
[۷۲]) گلریز، محمد علی، مینو در بات الجنه قزوین، چاپ دوم، طه، ۱۳۸۶، ص۴۴۶ و پورداود در مجموعه مقالات آناهیتا به کوشش مرتضی گرجی، امیر کبیر، ۱۳۴۱، ص۲۵۱ـ۲۵۳ و مستشرقانی همچون فریا استارک درکتاب درههای اساسین، پتروشفسکی، کشاورزی و مناسبان ارضی در ایران عهد مغول، کریم کشاورز، تهران، نیل ۱۳۴۳ ایوانف، پیتر ویلی، قلاع حشاشین، علی محمد ساکی تهران علمی، ۱۳۶۸٫
[۷۳]) حمدالله مستوفی، همان.
[۷۴]) ر.ک نقشه الموت در بخش ضمیمه نقشه دره الموت و درههای اطراف.
[۷۵]) خواجه رشید، ص۱۰۵٫
[۷۶]) همان.
[۷۷]) چوبک همان، ص۹۲٫
[۷۸]) تصویر این مخزن در بخش ضمیمه آمده است.
[۷۹]) همان.
[۸۰]) چوبک همان.
[۸۱]) ر.ک تصویر شماره ۸ (الف).
[۸۲]) چوبک همان ر.ک تصویر شماره ۶ (ج).
[۸۳]) همان ۹۸ «وصف الموت در قصیدهای که حمدالله مستوفی به نقل از کتاب میمون دژآورده است که دربخش ضمیمه آمده است، به خوبی این معماری شاهانه را به نظم درآورده است».
[۸۴]) جوینی، صص ۱۹۵و۱۹۹و۲۰۷٫
[۸۵]) خواجه رشیدالدین، ص۱۲۰؛ ابن اثیر، ج۱۰، صص ۱۰۹ـ۱۱۰٫
[۸۶]) ابن اثیر، ج۱۰، ص۱۱۲٫
[۸۷]) ابن اثیر، ج۱۸، ص۳۲٫
[۸۸]) خواجه رشید، ص۱۲۱؛ ابن اثیر، ص۳۵٫
[۸۹]) همان.
[۹۰]) همان، ص۳۲ـ۳۵٫
[۹۱]) همان، ۱۲۵، جوینی، ص۲۱۲٫
[۹۲]) خواجه رشید، ص۱۳۱٫
[۹۳]) خواجه رشید، ص۱۲۳؛ جوینی، ص۲۱۴٫
[۹۴]) جوینی، ص۲۱۴٫
[۹۵]) خواجه رشید، ص۱۲۳؛ جوینی، ص۲۱۴٫
[۹۶]) خواجه رشید، ص۱۳۳٫
[۹۷]) علاوه بر آن کتابهای دیگری نیز به حسن صباح نسبت داده شده است، «روشنی روز و تاریکی شب» که قطعاتی از آن در دبستان المذاهب آمده است، رساله مختصری به نام اکرام، سه کتاب در علم هندسه در کتابخانهای در اروپا از حسن صباح بدست آمده است که عبارتند از الاشکال والمسائح، کتاب الکره و کتاب العمل بذات الخلق، به نقل از پروفسور عبد الرزاق کانپوری، زندگانی خواجه نظام الملک.
[۹۸]) شهرستانی، ملل و نحل، جلالی نایینی، اقبال، ۱۳۵۰، ص۱۵۳٫
[۹۹]) شهرستانی، تاریخ الدعوهًْ الاسماعیلیهًْ، به نقل از نامه الموت به اهتمام نجیب مایل هروی، اکبر عشیق کابلی بخش تعلیقات، ص۱۸۷٫
[۱۰۰]) همان، ص۱۳۸؛ جوینی، ص۲۱۷٫
[۱۰۱]) همان، ص۱۴۱، جوینی، صص۲۱۷ـ۲۲۰٫
[۱۰۲]) منهاج السراج جوزجانی، طبقات ناصری، حبیبی، ج۱، ص ۳۴۹ و ۳۵۰ـ۳۵۱٫
[۱۰۳]) همان، ص۱۶۲ـ۱۷۰؛ جوینی، ص ۲۲۵ و۲۳۹٫
[۱۰۴]) خواجه رشید، ص۱۶۵٫
[۱۰۵]) جوینی، صص ۱۸۰ـ۱۸۱؛ رشید الدین، صص ۷۹ و۱۶۶ـ۱۶۸٫
[۱۰۶]) جوینی، ص۲۴۲؛ رشید الدین، ص۱۷۳٫
[۱۰۷]) رشید الدین، ص۱۷۴؛ جوینی، ص۲۴۳٫
[۱۰۸]) رشید الدین، ص۱۷۴٫
[۱۰۹]) همان؛ جوینی، ص۲۴۳ و۲۴۹٫
[۱۱۰]) رشید الدین، ص۱۷۴٫
[۱۱۱]) همان، ص ۱۷۷ـ۱۷۸٫
[۱۱۲]) عقیده ستر ضمن اینکه اصلاح دینی حسن سوم را تبیین کرد، در عین حال تعبیر تازهای از عقیده قیامت عرضه میداشت بر مبنای این تعبیر جدید قیامت لزوما آخرین رویداد تاریخ بشر نیست بلکه حالت گذرایی از حیات است و آن هنگامی است که پرده تقیه برداشته میشود تا حقیقت بر همه آشکار شود به این ترتیب عینیت ضمنی میان شریعت و تقیه که در تعالیم حسن ذکره السلام، حسن دوم، مستقر بود تایید میشد.و نیز عینیت میان قیامت و حقیقت مورد تاکید قرار میگرفت.و به موجب این بازنگری الزام رعایت شریعت اهل سنت به وسیله حسن نومسلمان، بازگشت به تقیه و رجعت به دوره ستر یعنی دورهای که بار دیگر حقیقت در باطن نهفته میشود تعبییر میگردید.قیامت میتوانست از جنبه اصولی به وسیله هر امام زمان به همه بشریت یا گروه برگزیدهای از آنان در هر زمانیکه وی اراده کند اعطا شود یا از آنها باز پس گرفته شود در نتیجه به اراده امام زندگی انسان میتواند میان دور قیامت یعنی هنگانی که حقیقت آشکار و ظاهر است و دور ستر که حقیقت پنهان است در گردش باشد.خواجه نصیر به روشنی با بیان اینکه دور هر پیامبری که ظاهر شریعت در آن مرعی داشته میشود دور ستر خوانده میشود و دور هر قائمی که حقایق شرایع در اختیار اوست دور قیامت نامیده میشود، این توالی ادوار را روا میدارد.و در دور محمد دورههای ستر و قیامت میتواند، به خواست و صلاح دید هر امام متناوبا وقوع یابد.
[۱۱۳]) اثر عمده منسوب به خواجه همان روضهًْ التسلیم است و اثر دیگر که برای پیروان عادی فرقه نوشته شده رساله مطلوب المومنین است که آن در دو رساله قدیم اسماعیلی، ص۴۳ـ۵۴ به چاپ رسیده است اثر دیگر او سیر و سلوک است و در کتاب احوال و آثار، مدرس رضوی، ص ۴۴۹ و۴۵۷، ۵۵۸ و۵۶۰، ۵۹۱ و۵۹۴ و ۵۹۷ مورد توجه قرار گرفته است.
[۱۱۴]) جوزجانی، ج۲، ص۱۸۲ـ۱۸۵و۱۸۶ـ۱۸۸٫
[۱۱۵]) همان، ص۲۵۳٫
[۱۱۶]) همان، ص۲۵۱٫
[۱۱۷]) همان، ص۲۵۹ـ۲۷۸٫
[۱۱۸]) همان و رشید الدین، ص۱۷۸٫
[۱۱۹]) جوینی، که خود شاهد تسلیم خورشاه بود، ص ۱۳۳و۲۶۷٫
[۱۲۰]) همان، ص۲۶۸٫
[۱۲۱]) همان، صص ۱۸۶ و ۲۶۹ـ۲۷۳٫
[۱۲۲]) همان، ص۲۷۵٫
[۱۲۳]) دفتری، دیباچه مؤلف بر ترجمه فارسی.
[۱۲۴]) سکههای حوزه الموت دو سکه است که هر دوی آنها از ضرابخانه دیلم بوده است که برروی سکه اول نوشته شده بود (لااله الا الله محمد رسول الله علی ولی الله نزار) و در طرف دیگر نوشته شده بود ضرب هذا الدینار فی کرسی الدیلم کیا بزرگ امید.
سکه دوم از محمد بن بزرگ امید است که این کلمات در آن خوانده میشود: «لا اله الا الله محمد رسول الله محمد بن بزرگ امید ضرب هذا الدینار بکرسی الدیلم خمس وخمسین وخمسمائه» در طرف دیگر علی، الله، مصطفی لدینالله و نزار ن.ک گیلان ما، سال دوم شماره اول ۱۳۸۰ ص۱۱۳ کاوشهای اخیر نشان از کارگاه ذوب فلزات در الموت دارند. به نظر میرسد که در این ناحیه یا پیرامون آن معدن طلا وجود داشته است که به دست استادان اسماعیلی ضرب یا پرداخت شده است. برادههای طلا که توسط روستاییان از آبی که از کوه روان است گرفته شده است به فرضیه ما کمک میکند.
[۱۲۵]) گلریز، محمد علی، مینو در بات الجنه قزوین، چاپ دوم، طه، ۱۳۸۶، ص۴۴۶ و پور داود در مجموعه مقالات آناهیتا به کوشش مرتضی گرجی، امیر کبیر، ۱۳۴۱، ص۲۵۱و۲۵۳ و مستشرقانی همچون فریا استارک در کتاب درههای اساسین، پتروشفسکی، کشاورزی و مناسبان ارضی در ایران عهد مغول، کریم کشاورز، تهران، نیل ۱۳۴۳ ایوانف، پیتر ویلی، قلاع حشاشین، علی محمد ساکی تهران علمی، ۱۳۶۸٫
[۱۲۶]) همان، ص۴۰٫
منبع: مشاهیـر تشیع خواجه نصیرالدین طوسی؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید