موارد عصمت پیامبران
پیامبران از چه چیزهایی و در چه مقامهایی معصوم هستند؟
در این نگاه عصمت از دو منظر تقسیم میشود:
الف ـ عصمت سه قسم دارد: عصمت در تلقی و ابلاغ وحی؛ عصمت در عمل و امور عادی زندگی و عصمت در اعتقادات.
ب ـ عصمت از نظر دیگر دو قسم دارد: عصمت از گناه و عصمت از خطا و نسیان.
این دو تقسیم با هم تداخل دارند؛ در هر یک از اقسام تقسیم نخست، دو صورت قسم دوم جاری است. مثلاً در عصمت در تلقی و ابلاغ وحی، هم عصمت از گناه مطرح است و هم عصمت از خطا و نسیان. از این رو بحث را بر اساس تقسیم نخست پیگرفته و در هر قسم پس از بیان نظریهها و اقامه دلیل به محدوده و قلمرو دلالت آن پرداخته خواهد شد که آیا فقط عصمت از گناه را ثابت میکند یا عصمت از سهو و نسیان را نیز شامل میشود؟ در مورد امامان هم میتوان نظیر همین مطلب را بیان کرد امّا با این تفاوت که در مورد ائمه دریافت و ابلاغ وحی در کار نیست، بلکه تبیین و تفسیر وحی مطرح است.
۱) ۱٫ عصمت در دریافت و ابلاغ وحی
یکی از وظایف انبیا، دریافت وحی از خداوند متعال و رساندن آن به مردم است که بالاترین مرتبه عصمت و قوام نبوت به شمار میرود.
آیا پیامبران در این وظیفه معصوماند؟
بیشتر متکلمین شیعه و سنی، عصمت انبیا در این مراحل ـ دستِکم در دروغگو نبودن در مقام تبلیغ ـ را قبول دارند([۱]) به غیر از قاضی عبدالجبار که کذب سهوی را در تبلیغ رسالت تجویز کرده است؛([۲])
«وایضا لا خلاف بین الامه فی وجوب عصمتهم فیما یتعلق بالتبلیغ وعدم جواز الخطاء فیه لا عمدا ولا سهوا والا لم یبق الاعتماد على شئ من الشرایع»
تجویز خطا در ابلاغ رسالت به صورت سهو و نسیان به ابوبکر باقلانی نیز نسبت داده شده است.([۳])
عصمت در این مرحله دو بخش دارد:
الف ـ عصمت از دروغ؛
ب ـ عصمت از خطا در تلقّى و دریافت و فهم وحى و رساندن آن به مردم.
دلایل عقلی و قرآنی و روایی بسیاری برای عصمت در این دو بخش بیان شده است که به چند مورد اشاره میکنیم.
ادله عقلی
الف ـ نخستین دلیل عقلی بر عصمت در تلقی و ابلاغ وحی مبتنی بر هدف از بعثت است؛
- هدف از خلقت انسان رسیدن او به کمال است؛
- انسانها به طور فطری طالب سعادت و رسیدن به کمال هستند؛
- یکی از مقدمات لازم برای رسیدن به این کمال، شناسایی آن و راههای منتهی به آن است؛
- ابزار شناخت انسان ـ که منحصر در حس و عقل است ـ برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی کافی نیست؛ زیرا به دلیل اینکه جهان آخرت از محدوده شناخت عقل و حس خارج است نمیتوانند همه آنچه را که برای سعادت انسان لازم است، شناسایی کنند؛
- عقل با توجه به حکمت خدا درمییابد که راه دیگری برای شناخت سعادت ابدی باید وجود داشته باشد تا بتواند انسان را به هدف نهایی راهنمایی کند و گرنه نقض غرض خواهد بود و نقص غرض از خدای حکیم محال است؛
- آن راه دیگر، وحی و نبوت است؛ در غیر این صورت حجت بر مردم تمام نمیشود:
{رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلی اللهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللهُ عَزِیزاً حَکِیماً}.([۴])
- پیامبران که واسطه رساندن وحی به مردم هستند، باید آن را معصومانه و بدون تغییر به مردم برسانند؛ زیرا تنها راه شناخت، منحصر به این راه است و اگر این راه مطمئن نباشد و خطا در آن صورت گیرد، به هدف و غرض نهایی نخواهد رسید([۵]). بنابراین پیامبران در تلقی وابلاغ وحی معصوم هستند.
این دلیل علاوه بر اینکه پیامبر را از گناه معصوم میداند، او را از سهو و نسیان نیز معصوم میداند؛ زیرا احتمال سهو و نسیان نیز باعث بیاعتمادی و نقض غرض است.([۶])
ب ـ دومین دلیل عقلی بر عصمت در تلقی و ابلاغ وحی مبتنی بر معجزه پیامبران است؛ زیرا فلسفه معجزه تأیید پیامبران است و از نظر عقل دلالت بر این دارد که در آنچه انبیاء به خدا نسبت میدهند، دروغ راه ندارد.([۷])
جالب اینجاست که حتی اشاعره ـ که منکر حُسن و قُبح عقلی هستند ـ به این دلیل استناد کردهاند.([۸])
پیامبران مدعی هستند که با غیب و خالق عالم در ارتباط هستند. فهم وجود این رابطه به صورت مستقیم برای بیشتر مردم ممکن نیست؛ زیرا طرف مقابل پیامبر قابل درک برای همه مردم نیست. بنابراین پیامبر باید کاری کند تا نشانه ارتباط او با خدا باشد؛ این نشانه باید به گونهای غیر عادی و خارقالعاده باشد تا مؤید این ارتباط باشد. معجزه که نشانه پیامبری است از سوی خدا به پیامبر اعطا میشود. اگر پیامبر دروغگو باشد یا خطا کند، اعطای معجزه به معنای تأیید دروغگو خواهد بود و تأیید دروغگو از خدای حکیم محال خواهد بود.([۹])
این دلیل، عصمت از دروغ در مقام ابلاغ وحی را تأیید میکند؛ اما به نظر مرحوم علامه طباطبایی این دلیل، عصمت از خطا و نیز سهو و اشتباه در ابلاغ را نیز ثابت میکند؛ زیرا تصدیق باطل و خلاف حق نیز قبیح است.([۱۰])
ادله نقلی
پیش از آنکه به ادله قرآنی و روایی بپردازیم نخستین سؤالی که به ذهن میرسد این است که استدلال به آیات قرآن برای عصمت در تلقی و ابلاغ وحی، دور باطل است؛ زیرا صحیح بودن آیات قرآن متوقف بر معصوم بودن پیامبر است و معصوم بودن پیامبر متوقف بر صحیح بودن آیات قرآنی است.
در پاسخ باید گفت این شبهه در مورد آیات قرآن وارد نیست؛ زیرا میتوان صحت آیات قرآن را از طریق تحدی اثبات کرد؛ تحدی آیات قرآن، نشانهی از سوی خدا بودن آن خواهد بود و نیازی به اثبات معصوم بودن پیامبر ندارد. بنابراین صحت آیات قرآنی متوقف بر تحدی خواهد بود نه عصمت پیامبر و دور مذکور باطل میشود اما این مشکل در مورد ادله روایی وارد است و با آنها نمیتوان عصمت را ثابت کرد؛ زیرا تحدی به ادله روایی صورت نگرفته است.
آیات متعددی برای عصمت در مقام تلقی و ابلاغ وحی ارائه شده است که به ذکر سه نمونه بسنده میکنیم:
{ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی* وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی *إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی}.([۱۱])
«که هرگز دوست شما([۱۲]) [حضرت محمّد] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است؛ هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید! آنچه مىگوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده، نیست!»
این آیات به روشنی بیانگر این است که پیامبر به عنوان نماینده خدا سخن میگوید، در واقع سخن خداوند است که بر او وحی شده و اگر امکان تخطی یا خطای پیامبر وجود داشت، خدا به طور مطلق نمیفرمود آنچه او میگوید، وحی الهی است.
{کَانَ النَّاسُ اُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَاَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ}.([۱۳])
«مردم (در آغاز) یک دسته بودند (و تضادى در میان آنها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، بر آنها نازل نمود تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند. (افراد باایمان، در آن اختلاف نکردند) تنها (گروهى از) کسانى که کتاب را دریافت کرده، و نشانههاى روشن به آنها رسیده بود، به منظور انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف کردند. خداوند، کسانی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود. (امّا افراد بىایمان، هم چنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.) و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت مىکند».
از این آیه استفاده میشود که بعثت پیامبران دو هدف زیر را دنبال میکند؛
- در میان مردم به حق داوری کنند؛
- آنان را به سوی اعتقاد حق و عمل صحیح رهبری کنند.
این دو هدف جز در سایه عصمت انبیا از خطا در اخذ و تبلیغ وحی امکانپذیر نیست؛ زیرا در غیر این صورت گفتار آنان نه تنها رهبری به سوی حقیقت نخواهد بود، بلکه مایه گمراهی میشود.
{عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً* إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً* لِیَعْلَمَ اَن قَدْ اَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَاَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَاَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً}.([۱۴])
«او داناى غیب است و هیچ کس را از اسرار غیبش آگاه نمىسازد؛ مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مىدهد؛ تا بداند پیامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را ابلاغ کردهاند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصار شمارش کرده است!»
در آیات یاد شده، دو نوع نگهبان براى صیانت از وحى وارد شده است:
الف ـ فرشتگانى که پیامبر را از هر سو احاطه مىکنند؛
ب ـ خداوند بزرگ که بر پیامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علت این مراقبت کامل نیز تحقق یافتن هدف نبوت ـ رسیدن وحى ـ به بشر است.([۱۵])
افزون بر این، توضیحاتى که در پى مىآید، به روشنتر شدن استدلال به این آیه بر عصمت در مرحله تبلیغ رسالت کمک مىکند:
- فَلا یُظْهِرُ؛ «اظهار» از باب إفعال و به معناى اعلام کردن است که نتیجه آن، رساندن پیام اعلام شده به مخاطبان است؛
- «مِنْ» در «من رسول» بیانى است؛ یعنى خداوند از پیامبرانش خشنود است که آنان را بر غیب خویش آگاه مىکند؛
- ضمیر در «فإنّه یسلک» به خداوند بر مىگردد؛ همانطور که ضمیر مستتر در «یسلک» نیز به او بر مىگردد. افزون بر این «یسلک» به معناى «یجعل» (گماردن) آمده است؛
- ضمائر در عبارت «بین یدیه و خلفه» به پیامبر بر مىگردد، ولی منظور از ضمیر نخست آن است که خداوند میان پیامبران و مخاطبان واسطهای قرار نداده است و منظور از ضمیر دوم این است که خداوند میان خود و آنان (پیامبران)، فرشتگانى را براى مراقبت و نگهبانى از وحى و پیام خویش مىگذارد تا از لوح محفوظ تا زمین (قلب پیامبران) مصون از گزند باشد و هم از قلب پیامبران تا زمانى که آن را به مردمان ابلاغ مىکند و هم آنگاه که واژهها و اوصافى را بر زبان مىآورد.([۱۶])
این آیات پیامبر را از خطا و نسیان و گناه معصوم میداند.
در برخی از روایات اهل تسنن آمده است: نخستین باری که جبرئیل وحی را بر پیامبر رساند، حضرت با حالت پریشانی و ترس نزد خدیجه÷ برگشت. خدیجه علت ناراحتی او را پرسید و پیامبر جریان را تعریف کرد و فرمود: «من صدایی شنیدم ولی نفهمیدم چه کسی بود؟ و افزود «من بر جان خویش نگران و ترسانم». خدیجه ماجرا را با ورقهًْ بن نوفل در میان گذاشت. ورقه علائم وحی را بیان کرد. آنگاه پیامبر خاطر جمع شد و فهمید که این شخص جبرئیل بوده و آنچه دریافت نموده وحی است اما تا آن زمان در دریافت وحی تردید داشت.([۱۷])و([۱۸])
امام صادق در پاسخ به این پرسش که «چگونه رسول خدا بیم آن نداشت که آنچه به عنوان وحى الهى بر او نازل مىشود، از القائات شیطان باشد» فرمود:
«ان الله اذا اتّخذ عبداً رسولاً انزل علیه السکینه والوقار، فکان یأتیه من قبل الله ـ عزوجل ـ مثل الذی یراه بعینه».([۱۹])
۲٫ عصمت انبیا در مقام عمل
در ابتدای این قسمت لازم است دو نکته به عنوان مقدمه بیان شود:
نکته یکم
منظور از عصمت در علم کلام و بحثهای عقاید، صرف گناه نکردن نیست؛ بلکه چیزی بالاتر از آن است و آن عبارت از ملکه نفسانی و قوه روحانی است که مانع از ارتکاب گناه میشود. پس اگر کسی چند روز بیشتر از تکلیفش نگذشته بود و در این چند روز مرتکب گناهی نشد یا اگر سالها مکلف بود اما زمینهی گناه برایش فراهم نشد و خواه ناخواه به گناه آلوده نشد، معصوم نیست. اگرچه در گفتگوهای عرفی به کسی که گناه نکند، معصوم میگویند. مثلاً به کودک خردسال که گناهی نکرده «طفل معصوم» گفته میشود. ولی این اصطلاح عُرفی و مُسامحی است.
نکته دوم
مراد از عصمت در این بحث پرهیز از کارهایی است که از نظر فقه حرام است([۲۰])؛ آن هم از گناه بالفعل، نه آنچه در دین سابق حرام بوده و بالفعل نسخ شده و یا بر عکس قبلاً حلال بوده و در دین بعدی بواسطه مصالحی حرام شده است.([۲۱])
آیا پیامبران علاوه بر عصمت در دو مقام تلقی و ابلاغ وحی، در عمل هم معصوم هستند؟
آیا در مقام تطبیق شریعت، بر طبق وحی عمل میکردند یا ممکن است دچار لغزش و گناه شوند؟
در عصمت انبیا از گناهان، بین فرق کلامی و مذاهب اسلامی شیعه و اهل تسنن اختلاف است.
معتزله، وقوع کبائر و صغایر مستخفه را از انبیا ـ قبل از نبوت و در حال نبوت ـ جایز نمیدانند اما وقوع گناهان صغیره غیر مستخفه را در هر دو حال جایز میدانند ولی اگر موجب نفرت طبع شود، باید از آن هم بپرهیزند؛ بعضی از آنها اقدام بر معصیت صغیره را از روی عمد، بر پیامبر جایز دانستهاند؛([۲۲]) برخی نیز از روی تأویل جایز میدانند([۲۳]) و گروهی دیگر تمام گناهان را به صورت سهو و غفلت جایز میدانند.([۲۴])
از ابو اسحاق نظام و جعفر بن مبشر و عدهای که از آنها پیروی نمودهاند، حکایت شده است که گناهان انبیا نیست مگر از روی سهو و غفلت و انبیا بر سهو و غفلت مؤاخذه میشوند و این به دلیل قوت معرفت و علو مرتبه آنها است. گرچه مؤاخذه بر سهو و غفلت از امتهای انبیا برداشته شده است.([۲۵])
البته در این میان نظریههای استثنایی هم دیده میشود، مثلاً ابو علی جبایی ـ که از سران معتزله است ـ صدور کبیره را قبل از بعثت به صورت غیر عمد بر انبیا جایز میداند.([۲۶])
ابو هاشم از معتزله، قایل به تجویز صدور صغیره، به صورت عمد است.([۲۷])
معتزله در مورد امام، هم کبائر و هم صغائر را جایز میدانند ولی میگویند: وقوع کبیره از امام موجب فساد امامت او میشود و در این صورت عزل و جانشینی آن امام واجب است.([۲۸])
اشاعره میگویند: قبل از نبوت صدور هر نوع گناه اشکالی ندارد.([۲۹]) آنها تمام معاصی را ـ چه عمد و چه سهوـ جایز میدانند.
صاحب مواقف مینویسد:
«ان الجمهور لایمتنع ان یصدر عنهم کبیره».([۳۰])
اما در حال نبوت، تنها صغائر آن هم به صورت سهو نه عمد را جایز دانسته و کبائر را ـ چه عمد و چه سهوـ جایز نمیدانند.([۳۱])
محقق قوشچی مینویسد:
«المذهب عند محققی الاشاعره منع الکبائر و الصغائر الخسیسه بعد البعثه مطلقاً و الصغائر غیر الخسیسه عمداً لا سهواً».([۳۲])
امام الحرمین صدور صغیره به صورت عمد را جایز میداند.([۳۳])
زرقانی مالکی در «شرح المواهب الدنیّهًْ» در مورد پیامبر چنین مینویسد:
«إنه معصوم من الذنوب، بعد النبوه وقبلها، کبیرها وصغیرها، وعمدها وسهوها على الأصح([۳۴]) فی ظاهره وباطنه، سرّه وجهره، جدّه ومزحه، رضاه وغضبه، کیف وقد أجمع الصحب على اتّباعه [هذه هی النقطه] والتأسی به فی کل ما یفعله وکذلک الأنبیاء [أی: لا یختص هذا بنبیّنا، کل الأنبیاء هکذا]».([۳۵])
سُبْکی یکی دیگر از اشاعره مینویسد:
«أجمعت الأُمه على عصمه الأنبیاء فیما یتعلق بالتبلیغ وغیره من الکبائر والصغائر، الخسّه أو الخسیسه، والمداومه على الصغائر».([۳۶])
وی مینویسد:
اما در ارتکاب صغایری که از مقام و منزلت انبیا نمیکاهد، اختلاف است. معتزله و جمع کثیری از غیر معتزله گفتهاند ارتکاب آن جایز ولی از نظر من جایز نیست؛ زیرا ما به اقتداء از انبیا در آنچه از آنها صادر میشود امر شدهایم، پس چگونه آنچه سزاوار نیست از آنها واقع میشود و کسانی که تجویز کردهاند بدون نص و دلیل تجویز نمودهاند.([۳۷])
ابن حزم نظر باقلانی را اینگونه نقل میکند:
«هر گناهی ـ از کوچک و بزرگ ـ به غیر از کذب در تبلیغ بر پیامبران جایز است و نیز بر انبیا جایز است که کافر بشوند و نیز اگر زمانی نبی از چیزی نهی کند و سپس خود آن را انجام دهد، دلیل بر این نیست که این نهی نسخ شده است؛ زیرا گاهی پیامبر فعل منهی را از روی معصیت خدا انجام میدهد».([۳۸])
سپس وی این نظر را رد نموده، مینویسد:
این گفتارها تمامش کفر و شرک محض و برگشتن از اسلام است.([۳۹])
شیعه امامیه، میگوید: هیچگونه معصیتی بر انبیا و ائمه جایز نیست و آنها از صغائر وکبائر منزه و از معاصی و رذایل و منقصه و هرچه که دلالت بر پستی و ضعف کند، معصوم هستند، قبل از نبوت و امامت و بعد از آن، چه به صورت عمد باشد یا نسیان.([۴۰])
تنها مرحوم شیخ مفید، صغیره سهوی را که حاکی از خفت طبع نباشد، برای پیامبران پیش از بعثت ممکن دانسته است:
«أقول: إن جمیع أنبیاء الله معصومون من الکبائر قبل النبوه و بعدها و ما یستخف فاعله من الصغائر کلها وأما ما کان من صغیر لا یستخف فاعله فجائز وقوعه منهم قبل النبوه وعلى غیر تعمد وممتنع منهم بعدها على کل حال».([۴۱])
این بخش نیز یکى از شعبههاى مهم عصمت است که متکلمان مسلمان به تفصیل بحث کردهاند. ظاهر این است که اشاعره و معتزله سهو بر انبیا را در امور عادی زندگی و تطبیق شریعت، جایز میدانند؛ زیرا وقتی آنها صدور صغیره سهوی را جایز بدانند، تجویز سهو که جای خود دارد.([۴۲])
علمای شیعه معتقدند که پیامبران از همه گناهان ـ چه کبیره و چه صغیره، چه عمدی و چه سهوی، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن ـ معصوم هستند و مرتکب خطا و سهو و نسیان نمیشوند و نه تنها در عمل به احکام شریعت، بلکه در امور دنیایی و زندگی شخصی نیز مصون از لغزش، اشتباه و سهو هستند.([۴۳])
در میان امامیه جواز سهو تنها به شیخ صدوق و استادش محمد بن حسن نسبت داده شده است. ایشان به نقل نظر آنها پرداخته، و مینویسد:
«یقولون: لو جاز أن یسهو فی الصلاه لجاز أن یسهو فی التبلیغ لان الصلاه علیه فریضه کما أن التبلیغ علیه فریضه. وهذا لا یلزمنا، … فالحاله التی اختص بها هی النبوه والتبلیغ من شرائطها، ولا یجوز أن یقع علیه فی التبلیغ ما یقع علیه فی الصلاه لانها عباده مخصوصه والصلاه عباده مشترکه،… ولیس سهو النبی کسهونا لان سهوه من الله عزوجل وإنما أسهاه لیعلم أنه بشر مخلوق فلا یتخذ ربا معبودا دونه، ولیعلم الناس بسهوه حکم السهو متى سهوا، وسهونا من الشیطان ولیس للشیطان على النبی والائمه سلطان {إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلـی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ}([۴۴]) وعلى من تبعه من الغاوین…».([۴۵])
«میگویند: اگر جایز باشد که پیامبر در نماز سهو کند، جایز است که در تبلیغ وحی نیز سهو کند؛ زیرا همانطور که تبلیغ بر پیامبر واجب است نماز نیز واجب است و حال آنکه ما این را قبول نداریم که پیامبر در تبلیغ سهو کند،… پس حالتی که پیامبر به آن اختصاص داده شده نبوت است و تبلیغ از شرایط نبوت است. بر پیامبر جایز نیست آنچه در نماز بر او واقع میشود (سهو) در تبلیغ هم بر او واقع شود؛ زیرا تبلیغ عبادت مخصوصه است اما نماز عبادت مشترکه است. … و سهو پیامبر مثل سهو ما نیست چون سهو پیامبر از جانب خداست و خداوند او را به سهو انداخته است تا بداند که او بشر و مخلوق است و رب معبودی جز او را بر نگزیند و دیگر این که مردم به سبب سهو او وقتی سهو میکنند حکم سهو را بدانند و سهو ما از ناحیه شیطان است اما شیطان بر پیامبر و أئمه سلطه ندارد؛ تسلّط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیدهاند و آنها که نسبت به او [خدا] شرک مىورزند (و فرمان شیطان را به جاى فرمان خدا، گردن مىنهند.) و تسلط بر پیروان گمراه اوست».
ولی مشهور متکلّمان شیعه، قائل به عصمت پیامبران در این مرحله هستند؛ بدین سبب بسیارى از عالمان شیعه آثارى ارجمند در این حوزه نوشته و سهو را درباره پیامبر نفى کردهاند؛ علامه مجلسى در بحارالانوار([۴۶]) اخبار بیانگر سهو النبى را بررسی نموده و سیّد عبدالله شّبر نیز این روایات را به نقد کشیده است.([۴۷])
همانطور که در بحث ماهیت عصمت اشاره شد، متکلمین عصمت را در مقام اثبات مطرح میکنند اما حکما علاوه بر مقام اثبات در مقام ثبوت و نفسالامر نیز مطرح میکنند.
بنابراین، حکما نسبت به متکلمین سطح برتری از عصمت را ثابت میکنند.
بر این اساس، پیامبر در رسیدن به حقایق و دریافت آنها از خدای متعال، هم چنین در حفظ و نگهداری آنها و نیز در عمل به احکام مصون و معصوم است؛ زیرا کسی که به مقام {ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنَی}([۴۸]) رسیده است، از لغزشهای علمی و عملی محفوظ است.([۴۹])
ابن سینا در الهیات شفاء مینویسد:
ساحت مقدّس پیامبران، برتر از آن است که سهو و غلط در آن راه یابد: «بل الأنبیاء الذین لایؤتون من جهه غلطاً أو سهواً هذه وسیرتهم».([۵۰])
«بلکه انبیا کسانی هستند که به هیچ وجه غلط و سهوی از ناحیه آنها رخ نمیدهد و این طریقت آنها است».
الف ـ نخستین دلیل عقلی بر عصمت در اعمال، مبتنی بر یکی از وظایف انبیا است. یکی از وظایف و اهداف بعثت انبیا، تربیت و تزکیه انسانهاست و از اصول اولیه تربیت و تزکیه، عمل مربی است. تناقض بین گفتار و کردار، اثر تربیتی گفتار مربی را خنثی میکند و نقض غرض خواهد بود. بنابراین ایمان راسخ انبیاء به آنچه آوردهاند و تجلی آن در اعمال آنها در هدایت مردم نقشی اساس دارد. چنانکه قرآن کریم میفرماید:
{لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ …}.([۵۱])
«مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود …».
بر این اساس، عوامل بازدارنده از گناه، به اندازهای باید در پیامبر نیرومند باشد که به کلی از گناه به دور بوده و از مصونیت کامل نسبت به آن و مخالفت احکام الهی برخوردار باشد و هیچ نقطه تاریکی در صفحه حیات او پیدا نشود. پیامبر باید بتواند بالاترین و مستعدترین انسانها را نیز هدایت کند. بنابراین خود باید در بالاترین سطح ممکن ـ که همان عصمت است ـ قرار بگیرد تا بتواند مربی باشد.
ب ـ دلیل دوم مبتنی بر نقض غرض است. همانگونه که در دلیل عقلی نخست بر عصمت پیامبر در تلقی و ابلاغ وحی گفته شد، تنها راه شناسایی راه سعادت، از طریق وحی است؛ زیرا عقل و حس انسان کافی نیست. کردار پیامبر همانند گفتار وی حجت است. اگر کردار مطابق گفتار نباشد، باعث سلب اعتماد و موجب سرگردانی مردم میشود؛ زیرا تفکیک بین این دو مرحله (صیانت از وحی و صیانت در سایر امور زندگی)، اگرچه امر ممکن عقلی آن هم در بحثهای کلامی است، در ذهن بیشتر افراد، خطا در اینگونه مسائل با خطا در احکام دینى ملازمه دارد. در نتیجه، ارتکاب خطا در این مسائل، اطمینان مردم را نسبت به شخص پیامبر خدشهدار ساخته، در نهایت مایه خدشهدار شدن غرض بعثت مىگردد و در نتیجه هدف رسالت عقیم مىماند.([۵۲])
أدله قرآنی و روایی
از آیات متعددی میتوان برای عصمت افعالی انبیا استفاده نمود؛
الف) {قَالَ رَبِّ بِمَا اَغْوَیْتَنِى لاُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَرْضِ وَلاُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعِینَ* إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ}([۵۳])
«مخلَصین» انسانهایی هستند که خداوند آنها را خالص کرده و پاکی و خلوص آنها را ضمانت نموده و شیطان به ناتوانی بر فریب آنها اعتراف کرده است؛ اما اینکه چه کسانی مخلَص هستند، خدا باید آنها را معرفی کند.
به دلایل زیر پیامبران از کسانی هستند که به یقین به این مقام راه یافتهاند؛
- اگر آنها به این مقام نرسند چه کسی به این مقام خواهد رسید؟
- آیات قرآن برخی از پیامبران مانند حضرت ابراهیم و اسحق و یعقوب([۵۴])، حضرت موسی([۵۵]) و حضرت یوسف([۵۶]) را از مصادیق مخلَصین شمرده است؛
{وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ اُوْلِى الاَیْدِى وَالاَبْصَارِ؛ إِنَّا اَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَهٍ ذِکْرَی الدَّارِ وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الاَخْیَارِ}
{وَاذْکُرْ فِى الْکِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً}.([۵۷])
{وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا اَن رَّاَی بُرْهَانَ رَبِّهِ کذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ}.([۵۸])
ب ـ {وَمَا اَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللهِ}.([۵۹])
«ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى اینکه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود».
این آیه و تمام آیاتی که به صورت مطلق امر به اطاعت از رسول خدا نموده است، دلالت بر عصمت او دارد؛ زیرا کردار و گفتار هر دو وسیله رساندن پیام و ارائه اندیشه هستند و هرگونه سرپیچی از دستورات آنها خلاف حق است و مورد اذن او قرار نمیگیرد و اطاعت از پیامبر عام بوده و مشروط به قید و شرطی نیست.
ج ـ قرآن پیامبران را هدایتشدگان و برگزیدگان از جانب خداوند مىداند:
{وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ}.([۶۰])
«و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى دادیم) و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم».
در آیه دیگر یادآور مىشود کسی را که خدا هدایت مىکند، هیچ کس قادر به گمراه ساختن او نیست:
{وَمَن یَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ}([۶۱])
«و هر کس را خدا هدایت کند، هیچ گمراهکنندهاى نخواهد داشت».
آنگاه در آیه دیگر معصیت را ضلالت مىداند:
{وَلَقَدْ اَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلاً کَثِیراً}([۶۲])
«او گروه زیادى از شما را گمراه کرد».
از مجموع این آیات استفاده مىشود که پیامبران از هر نوع ضلالت و معصیت پیراستهاند.
امامیه، ائمه را نیز ـ که جانشینان بر حق پیامبرند ـ در دارا بودن عصمت همانند پیامبر میدانند؛ زیرا امام ناظم عالم انسانی و اجتماع است و باید داراى نیروهایی متین و فکرى صائب و اندیشهاى توانا و ناظر بر اعمال و کردار امت باشد. بنابراین اگر امام نیز جایز الخطا و مبتلا به معصیت و گناه و در فکر و اندیشه مانند سایر افراد جامعه دچار هزاران خطا و اشتباه گردد یا مانند آنان تحت تأثیر شهوات باشد، نمىتواند بین افراد صلح برقرار کند و اختلافهای آنان را رفع و از تجاوز جلوگیری کند و به هرکس به اندازه استعداد و نیاز او از معارف و حقایق تعلیم دهد و موارد خطا و اشتباه آنان را هر یک به نوبه خود در سلوک راه خدا و رسیدن به مقصد کمال بیان کند.
بنابراین امام و رهبر جامعه اسلامی باید معصوم و عارى از گناه و هرگونه لغزش و خطا بوده، با فکرى عمیق و پهناور، سینهاى گشاده به نور الهى و با قلبى منور به تأییدات غیبیه، ناظر بر احوال و رفتار و حتى بر خاطرات قلبیه هر یک از افراد امت باشد.
ظاهر برخی از آیات قرآن عصمت نداشتن پیامبران را نشان میدهد که دستاویزی برای زیر سؤال بردن عصمت آنها شده است که در فصل چهارم به آنها اشاره خواهد شد.
۳٫ عصمت در اعتقادات
همه فرقههاى مسلمان، به جز تعداد اندکى از آنان، معتقدند که پیامبران الهى قبل از رسالت، موحّد و خداپرست بوده و اندیشه خود را به شرک نیالودهاند([۶۳]) و بر عصمت انبیا در بحث اعتقاد، اتفاق نظر داشته و آنان را از کفر مبرا میدانند به جز أزارقه از خوارج، که صدور گناه را کفر و بر انبیا جایز میدانند. البته ظاهر این است که منظور خوارج از کفر، اعتقاد باطل نیست([۶۴]) بلکه مقصود تجویز معصیت است.([۶۵]) همچنین حشویه با استناد به آیه {وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی} میگویند که پیامبر قبل از نبوت گمراه و کافر بوده است.([۶۶])
بعضی از اشاعره نیز کفر را بر پیامبر قبل و بعد از نبوت جایز دانستهاند، روایتی که در فضیلت عمر بن خطاب آوردهاند مؤید این مطلب است:
«لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب».([۶۷])
در حالیکه در کتب تاریخ و حدیث به طور متواتر آمده است که عمر در سال ششم بعثت یا بعد از آن، مسلمان شد و در آن زمان دستِکم بیست و هفت سال داشت.([۶۸])
اشاعره نیز به پیامبر نسبت سهو در قرآن دادهاند، به گونهای که موجب کفر میشود که مشهور به قصه «غرانیق» است.([۶۹])
ابن فورک مینویسد:
جایز است کسی که کافر بوده به پیامبری مبعوث شود.([۷۰])
ابن حزم نیز از باقلانی نقل میکند:
هرگونه گناهی ـ به جز کذب در تبلیغ ـ چه بزرگ چه کوچک حتی کفر بر انبیا جایز است.([۷۱])
غزالی نیز نظر باقلانی را تأیید میکند و مینویسد:
از نظر عقل عصمت انبیا واجب نیست؛ زیرا محال بودن وقوع معصیت نه به ضرورت عقل و نه از دیدگاه آن روشن نیست و نداشتن عصمت با مدلول معجزه نیز منافات ندارد؛ زیرا مدلول معجزه صدق لهجه است در آنچه از جانب خداوند خبر میدهد. پس ناچار وقوع کذب در آن جایز نیست نه عمداً و نه سهواً؛ اما صدور گناه از آنها موجب نفرت هم نمیشود؛ زیرا ما جایز میدانیم که خداوند کافر را نبی قرار دهد و او را با معجزه تأیید کند.([۷۲])
در پاسخ غزالی باید گفت در بحثهای سابق با ادله عقلی و نقلی فراوان اثبات شد که عصمت برای انبیا واجب است و هم چنین اثبات شد که صدور گناه و معصیت و خطا از انبیا با مقتضای معجزه منافات دارد که خود اشاعره نیز به دلیل معجزه استناد نموده بودند.
امامیه بر عصمت انبیا به خصوص پیامبر اکرم به طور مطلق، تأکید دارند. با این حال جای بسی شگفت است که عضد الدین ایجی([۷۳]) و تفتازانی به دروغ گفتهاند: رافضه [شیعه] اظهار کفر را برای تقیه بر انبیا روا میدانند؛([۷۴]) در حالیکه مدرکی برای این حرف ارائه نکردهاند. به علاوه از نظر شیعه تقیه برای پیامبران جایز نیست؛ زیرا نابودی پایههای شرک و نفاق ـ که هدف پیامبران است ـ جز با شهادتطلبی و فداکاری در راه هدف میسر نیست. پس دلیلی ندارد که برای حفظ جان خود، رسالت خویش را انکار و تظاهر به کفر نمایند.([۷۵])
به علاوه در خصوص پیامبر اکرم، علمای امامیه به جایز نبودن تقیه تصریح کردهاند.
سید مرتضی در این باره مینویسد:
«الشریعه لا تعرف الا من قبله … فمتی جازت التقیه علیه لم یکن لنا الی العلم بالشرع طریق».([۷۶])
دین پیامبر قبل از بعثت
اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا پیامبر اکرم قبل از بعثت به دین و شریعتی تقید داشته یا نه؟ و اگر داشته در میان مردم مشرک عربستان از چه دینى پیروى مىکرده است؟
برخی از علما با تکیه بر حُسن و قُبح عقلی، متدین بودن پیامبر قبل از نبوت را از نظر عقل محال دانسته و گفتهاند بعید است کسی که معروف به تبعیت از دین دیگری بوده، مورد پیروی واقع شود. فرقه دیگرى قائل به توقف شدهاند و نه حکم قطعی به متدین بودن آن حضرت نمودهاند و نه به بیدینی آن؛ زیرا هیچ یک از این دو نظر را از نظر عقل جایز نمیدانند. از راه نقل هم یکی از این دو وجه برای این گروه ثابت نشده است. این عقیده امام الحرمین جوینی است.
گروه سوم گفتهاند پیامبر پیش از نبوت متعبد به شریعتی و عامل به آن بود.([۷۷])
در این باره گزینههایى همچون یهودیت، مسیحیت، دین حنیف یعنی شریعت حضرت ابراهیم و دین اسلام مطرح شده است.([۷۸])
معتزله میگویند:
گرچه عقل تمام این اقوال را ممکن میداند، این اقوال متعارضند و أئمه ما آنها را ابطال نمودهاند و هیچ دلالت قطعی در آنها وجود ندارد.
آنها معتقدند که پیامبر حتماً باید دینی داشته باشد، اما کدام دین، برای ما مشخص نیست. اما یقین داریم که نه تنها منسوب به هیچ یک از انبیا نبوده تا اینکه امت یکی از آنها و مخاطب شریعتشان باشد بلکه شریعتش مستقل و آغاز آن از جانب خداوند بوده است و پیامبر مؤمن به خداوند بوده و هیچ یک از اعمالی همچون سجده برای بت، شرک به خداوند، زنا، شرب خمر، شب نشینی و حضور در بزمهای شبانه، سوگند برای حمایت از بستگان ـ ولو ظالم باشد ـ و قتل و غارت و … از او سرنزد، بلکه خداوند او را از این رذایل، منزه و مصون داشت. بتها مبغوض او و او از همان ابتدا با مشرکان مخالفت میکرد.([۷۹])
متأسفانه در تاریخ و مدارک اسلامی چیزی که به طور صریح متعرض این مسئله شده باشد، موجود نیست؛ ولی مطالبی را میتوان به عنوان شواهد تاریخی بیان نمود.
پس از بعثت، مخالفان کینهتوز، از دادن هیچ نسبت ناروایى به پیامبر خوددارى نکردند و حتى وى را دیوانه و ساحر نامیدند؛ اما هیچگاه افکار عمومى را براى متهم کردن پیامبر به انحراف عقیدتى یا عملى پیش از بعثت آماده ندیدند. آنان که از پذیرش دعوت پیامبر سر باز زده، مىگفتند:
{إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلی اُمَّهٍ وَإِنَّا عَلی آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ ٭ … إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلی اُمَّهٍ وَإِنَّا عَلی آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ}([۸۰]) آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند باز مىدارى؟
اگر مىتوانستند نسبت بت پرستی را نیز مىافزودند.([۸۱])
رسول خدا به گواهى تاریخ و تأکید روایات، داراى نیاکانى یکتاپرست بوده([۸۲]) و اجداد او پیرو دین حنیف و تابع حضرت ابراهیم به شمار مىآمدند.([۸۳]) این مساله، عصمت آن حضرت از شرک را پذیرفتنى مىسازد.
حضرت علی بارها در برابر مردمى که با سرگذشت پیامبر خدا آشنا بودند، بر عصمت وى از خردسالى و پیراستگى او از شرک و گناه تأکید میورزد([۸۴]) و پیشینه درخشان او و خاندانش را یادآور مىشود.([۸۵])
پیامبر اکرم در سنین نوجوانی در سفرى به شام با راهبى به نام بحیرا برخورد نمود. وقتى بحیراى راهب نشانههاى پیامبر خاتم را در سیماى محمّد نوجوان مشاهده کرد و براى آزمودنش او را به دو بت لات و عزّى سوگند داد، همگان این جمله به یاد ماندنى را از آن حضرت شنیدند:
«لا تسألنى بهما، فوالله ما اَبغضتُ شیئاً بغضهما».([۸۶])
«مرا به این دو بت سوگند مده، به خدا قسم هیچگاه چیزى نزد من منفورتر از آن دو نبوده است».
پرهیز آن حضرت از خوردن گوشت مردار نیز شاهد دیگرى بر دین باورى وى است.([۸۷])
در منابع تاریخى از اعمال عبادى رسول اکرم که پیش از بعثت انجام میدادند، مانند نماز، روزه، حج و طواف خانه خدا سخن به میان آمده و عزلتگزینى در غار حراء از عادات دیرینه حضرت به شمار رفته است. البته پارهاى از مشرکان نیز خانه کعبه را محترم شمرده، کارهایى را به عنوان اعمال حج انجام مىدادند اما حج پیامبر با عادات آنان ـ که با شعار شرک قرین بود ـ همخوانى نداشت و سازگارى آن با حج ابراهیمى در مناسکى چون وقوف در عرفات آشکار مىگشت.([۸۸])
«و عن عبید بن عمیر: کان رسول الله صلى الله علیه وسلم یجاور فی حراء من کل سنه شهرا و کان ذلک مما تتحنث به قریش فی الجاهلیه ـ والتحنث التبررـ فکان یجاور ذلک الشهر من کل سنه یطعم من جاءه من المساکین فإذا قضى جواره من شهره ذلک کان أول ما یبدأ به إذا انصرف قبل أن یدخل بیته الکعبه فیطوف بها سبعا أو ما شاء الله ثم یرجع إلى بیته».
از عبید بن عمر نقل شده است:
رسول خدا سالی یک ماه به کوه «حرا« میرفت و در آنجا عبادت میکرد. قریش نیز در جاهلیت همین عمل را انجام میدادند.
در آن زمان به هر فقیری که میآمد، غذا میداد. بعد از پایان مراسم عبادت، قبل از ورود به خانه هفت مرتبه یا بیشتر به طواف خود، کعبه مبادرت میکرد.([۸۹])
غیاث بن ابراهیم از امام جعفر صادق روایت کرده که فرمود:
«عَنْ غِیَاثِ بْن اِبْرَاهِیمَ عَنْ جَعْفَرٍ قَالَ لَمْ یَحُجَّ النَّبِیُّ بَعْدَ قُدُومِهِ الْمَدِینَهَ إِلاَّ وَاحِدَهً وَ قَدْ حَجَّ بِمَکَّهَ مَعَ قَوْمِهِ حِجَّاتٍ»
پیامبر اسلام بعد از اینکه به مدینه آمد جز یک مرتبه به حج نرفت؛ اما در مکه چندین مرتبه با خویشانش مراسم حج را انجام داد.([۹۰])
مرحوم مجلسی مینویسد:
«وَقَدْ کَانَ صَلَّى… وَهُوَ ابْنُ أرْبَعِ سِنِینَ»([۹۱])
«محمد در چهار سالگی نماز میخواند».
عمویش ابوطالب نیز زمان کودکی حضرت محمد را چنین توصیف میکرد: «همیشه هنگام شروع غذا بسم الله و بعد از آن الحمد لله میگفت».([۹۲])
از این توصیفها ـ که درباره آن حضرت آمده ـ چنین استفاده میشود که پیامبر اعظم قبل از بعثت، شخصی دیندار و پایبند به عبادتها بوده است.
در بحثهای گذشته ثابت شد که پیامبران در تمام عمر خود از کفر و شرک و گناه، معصوم هستند. پس باید گفت: پیامبر اسلام قبل از بعثت نیز دیندار بوده است؛ زیرا کفر و شرک با عصمت وی سازگار نیست.
قرآن نیز ضلالت و کفر را به طور کلی ـ حتی قبل از بعثت ـ از آن حضرت نفی کرده است:
{وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی* مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی}([۹۳])
«سوگند به ستاره هنگامى که افول مىکند؛ که هرگز همراه شما [حضرت محمّد] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است».
بنابراین مقدمات، در اصل تدین و یکتاپرستى آن حضرت و بیزارى وى از بتها و بتپرستان هیچ تردیدی وجود ندارد.
سؤال:
پیامبر اکرم به چه دینی گرایش داشته است؟
در پاسخ به این سؤال احتمالهای زیر مطرح شده است:
احتمال یکم: از شریعت حضرت موسی یا حضرت عیسی پیروی میکرده است، زیرا تنها شریعت آسمانی آن زمان همین دو دین بوده و پیروی از آنها بر همه واجب بوده است.([۹۴])
اما این احتمال مردود است؛ زیرا اگر یهودی یا مسیحی بود، در مراسم دینی آنان نیز شرکت میکرد و با آنها معاشرت داشت و در تاریخ ثبت میشد. در صورتیکه چنین چیزی نه در تاریخ ثبت شده و نه یهودیان و مسیحیان مدعی آن بودهاند.
هم چنین بیان شد که حضرت محمد به مراسم و عبادتهایی تقید داشته که جزء این دو دین نیست؛ مانند: حج، طواف کعبه، نماز و اعتکاف در کوه حرا.([۹۵])
احتمال دوم: پیرو شریعت حضرت ابراهیم بوده است؛ زیرا حضرت ابراهیم توحید و خداپرستی را در حجاز پایهگذاری کرد. شریعت آن حضرت که «حنفیه» نامیده میشد، در میان مردم آن سرزمین رواج داشت. فرزندش اسماعیل نیز آن شریعت را ترویج میکرد. عربهای آن دیار که بیشتر از فرزندان اسماعیل بودهاند، شریعت جدشان حضرت ابراهیم را پذیرفته، از آن دفاع میکردند و تا مدتها، دین رسمی مردم جزیرهًْ العرب بود؛ اما با گذشت زمان، نه تنها قوانین و مراسم عبادی آن دین حنیف کم کم به فراموشی سپرده شد و جز مراسم خاصی از قبیل حج، وقوف در عرفات، مشعر و منی، قربانی، رمی جمرات، طواف کعبه، سعی بین صفا و مروه و چند عمل دیگر، چیزی از آن باقی نماند؛ بلکه با مرور زمان شرک نیز در عقاید مردم نفوذ کرد و با توجیهات غلط اشیا یا اشخاص دیگری را شریک خدا قرار داده، آن را پرستش مینمودند. با همه این انحرافات، باز هم خود را پیرو دین حضرت ابراهیم میدانستند!
بنابر آنچه از احادیث بر میآید، اجداد پیامبر نیز از دین حضرت ابراهیم پیروی میکردند.
به این روایت توجه کنید:
«عَنِ الأصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ سَمِعْتُ أمِیرَالْمُؤْمِنِینَ یَقُولُ وَ اللهِ مَا عَبَدَ أبِی وَ لا جَدِّی عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَ لا هَاشِمٌ وَ لا عَبْدُ مَنَافٍ صَنَماً قَطُّ قِیلَ فَمَا کَانُوا یَعْبُدُونَ قَالَ کَانُوا یُصَلُّونَ إِلَى الْبَیْتِ عَلَى دِینِ إِبْرَاهِیمَ مُتَمَسِّکِینَ بِهِ»
«اصبغ بن نباته میگوید: از امیرالمؤمنین شنیدم که میفرمود:
به خدا سوگند! پدرم و جدم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف هیچگاه بت نپرستیدند. سؤال شد: پس چگونه عبادت میکردند؟ فرمود: بر طبق دین حضرت ابراهیم عمل میکردند و به سوی کعبه نماز میخواندند».([۹۶])
بنابراین احتمال، پیامبر اکرم قبل از بعثت، از دین و شریعت حضرت ابراهیم پیروی میکرده است.([۹۷])
دین، در لغت به معنای اطاعت، جزا، خضوع، تسلیم و غیره است.
اما در معنای اصطلاحی، دین حق ـ زیرا این نوشته تنها درصدد تبیین دین حق است، نه تعریفی که تمام مصادیق خارجی اعم از حق و باطل، الهی و بشری و… را در بر گیرد ـ عبارت است از مجموعه حقایق و ارزشهایی ـ معارف، عقاید، احکام، اخلاق و… ـ که از طریق وحی الهی برای هدایت و سعادت انسانها بر پیامبران نازل میگردد. بنابراین، یک رکن حقیقت دین، خداوند متعال است که نقش فاعلی در پیدایش دین دارد و رکن دیگر، انسان است که نقش قابلی را ایفا میکند و رکن سوم آن، پیامبر و عقل قطعی و فطرت و وجدان و سایر پیشوایان دیناند که نقش منبع را دارند.
شاید بهتر این باشد که گفته شود حقیقت دین یک چیز است؛([۹۸]) زیرا خداوند میفرماید:
{إِنَّ الدِّینَ عِندَاللهِ الأِسْلاَمُ}([۹۹])
و در سوره شوری نیز آنچه بر نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و پیامبر اکرم فرستاده شده را یک دین میداند:
{شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِى اَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی اَنْ اَقِیمُوا الدِّینَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلـی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللهُ یَجْتَبِى إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِى إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ}.([۱۰۰])
«آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستادیم و به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم این بود که دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سویش دعوت مىکنید! خداوند هرکس را بخواهد برمىگزیند و کسى را که به سوى او بازگردد، هدایت مىکند».
همه ادیان آسمانی توحیدی در اصول و کلیات با هم مشترکند؛ اما بر اساس مقتضیات زمان و مکان، و برای سعادت دنیوی و اخروی بشر، این دین واحد به تدریج از جانب خدای متعال تکامل یافته و به وسیلهی پیامبرانش آن را به مردم رسانده است.
با توجه به مطالب یاد شده، پیامبر بزرگوار اسلام امت هیچ کدام از انبیای سابق نبوده؛ بلکه دین مستقل داشته و از همان ابتدا خود نبی بوده است؛
«کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّینِ… وَ إِنْ کَانَ آدَمُ أوَّلَ الأنْبِیَاءِ فَنُبُوَّهُ مُحَمَّدٍ أقْدَمُ مِنْهُ قَوْلُهُ کُنْتُ نَبِیّاً وَآدَمُ مَنْخُولٌ فِی طِینَتِهِ».([۱۰۱])
این روایت بیانگر آن است که پیامبر ـ حتی قبل از بعثت ـ دین و شریعت خاص خود را داشته است.
ابوطالب نیز در خطبه معروفش ـ که بنابر قول مشهور پانزده سال قبل از بعثت ایراد کرد ـ میگوید:
«وله ـ ورب هذا البیت ـ حظ عظیم، ودین شائع، ورأی کامل».([۱۰۲])
از بعضی از روایات چنین بر میآید که حضرت محمد قبل از بعثت، در شناخت مکارم و التزام بدانها همواره از تأییدات الهی نیز برخوردار بوده است.([۱۰۳])
امیرالمؤمنین در این باره میفرماید:
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ کَانَ فَطِیماً أعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَمَحَاسِنَ أخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ»
«از همان زمانی که محمد از شیر گرفته شد، خدا به بزرگترین فرشته خود مأموریت داد تا شب و روز مراقب او باشد و او را به سوی کردار و اخلاق نیک هدایت کند».([۱۰۴])
علامه مجلسی مینویسد:
«رُوِیَ أنَّ بَعْضَ أصْحَابِ أبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ سَألَهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ تَعَالَى إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً فَقَالَ: یُوَکِّلُ اللهُ تَعَالَى بِأنْبِیَائِهِ مَلائِکَهً یُحْصُونَ أعْمَالَهُمْ وَ یُؤَدُّونَ إِلَیْهِمْ تَبْلِیغَهُمُ الرِّسَالَهَ وَ وَکَّلَ بِمُحَمَّدٍ مَلَکاً عَظِیماً مُنْذُ فُصِلَ عَنِ الرَّضَاعِ یُرْشِدُهُ إِلَى الْخَیْرَاتِ وَ مَکَارِمِ الأخْلاقِ وَ یَصُدُّهُ عَنِ الشَّرِّ وَ مَسَاوِی الأخْلاقِ وَ هُوَ الَّذِی کَانَ یُنَادِیهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ یَا رَسُولَ اللهِ وَ هُوَ شَابٌّ لَمْ یَبْلُغْ دَرَجَهَ الرِّسَالَهِ»([۱۰۵])
«روایت شده که بعضی از اصحاب امام محمد باقر درباره آن حضرت از تفسیر آیه {إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً}([۱۰۶]) سؤال کردند، حضرت در جواب فرمود: خدا فرشتگانی را مأمور پیامبرانش مینماید تا مراقب عملهای آنان باشند و در تبلیغ رسالت به آنان کمک نمایند. فرشته بزرگی را مأموریت داد تا از همان زمان که محمد از شیر باز گرفته شد، مراقب او باشد، به کارهای خیر و اخلاق نیک هدایتش کند و از بدیها باز بدارد. این فرشته همان کسی است که به پیامبر میگفت: «السلام علیک یا محمد رسول الله» در زمانی که هنوز به رسالت مبعوث نشده بود».
اما از آنجا که عربها و اهل سایر ادیان علاقه خاصى به ابراهیم نشان مىدادند و حتى آیین خود را به عنوان آئین ابراهیم معرفى مىکردند و برحقانیت او اتفاق نظر داشتند، دین پیامبر هم توصیف به دین و ملت ابراهیم شده است.([۱۰۷])
{وَقَالُواْ کُونُواْ هُوداً اَوْ نَصَارَی تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ}.([۱۰۸])
«(اهل کتاب) گفتند: «یهودى یا مسیحى شوید، تا هدایت یابید!» بگو: «(این آیینهاى تحریف شده، هرگز نمىتواند موجب هدایت گردد،) بلکه از آیین خالص ابراهیم پیروى کنید! و او هرگز از مشرکان نبود!»
آئین واقعى ابراهیم همین است که من به سوى آن دعوت مىکنم، نه آنچه شما به او بستهاید؛ همان ابراهیم که از آئین خرافى زمان و محیط، اعراض کرد و به حق یعنى آئین یکتاپرستى روى آورد.([۱۰۹])
گویا این تعبیر (در آیه مبارکه) پاسخى است به مشرکان که مخالفت پیامبر را با آئین بتپرستى که آئین نیاکان عرب بود، نکوهش مىکردند. پیامبر در پاسخ آنها مىگوید:
این سنت شکنى و پشت پا زدن به عقاید خرافى محیط، تنها کار من نیست بلکه این ملت ابراهیم است که مورد احترام همه ماست و تنها ملّتی است که تمام انبیا، ابراهیم و غیر ابراهیم بر آن بودند و این دین، دینی فطری است که هیچ گونه افراط و تفریطی در آن نیست.([۱۱۰])
پاک از آنچه مورد تنفّر است
همانطور که عصمت از گناه و خطا در تبلیغ و اجرای احکام و اعتقادات بر انبیا لازم است تا وثوق تام به قول و فعل آنها حاصل و هدف بعثت تأمین گردد، به همین دلیل سزاوار است که انبیا از هر صفتی که موجب تنفر مردم میشود نیز منزه بوده و هر چیزی را که موجب جذب آنان میشود دارا باشند.
محقق بحرانی مینویسد:
«ینبغی ان یکون منزّها عن کل امر تنفر عن قبوله اما فی خُلقه کالرذائل النفسانیه من الحقد و البخل و الحسد والحرص و نحوها، او فی خَلقه کالجذام و البرص، او فی نسبه کالزنا و دناءه الاباء، لان جمیع هذه الامور صارف عن قبول قوله و النظر الی معجزته، فکانت طهارته عنها من الالطاف التی فیها تقریب الخلق الی طاعته واستماله قلوبهم الیه».([۱۱۱])
«سزاوار است پیامبر از هر امری که مردم را از پذیرش حرفش متنفر کند، منزه باشد. چه آن امر در خُلقش باشد مانند رذائل نفسانیه از قبیل کینه، بخل، حسد و حرص و مانند آنها یا در خلقتش باشد مانند جذام و برص یا در نسبش باشد مثل زنا و پستی پدرانش؛ زیرا تمام این امور مردم را از پذیرش سخن و معجزه اش منصرف میکند. پس طهارت پیامبر از این اوصاف از الطافی است که موجب نزدیکی مردم به سوی طاعتش و متمایل شدن قلبهای آنها به سوی او میشود».
محمد بدر الدین زرکشی در کتاب «البحر المحیط فی اصول الفقه»، اعتقادش را درباره عصمت پیامبر چنین بیان میکند:
«فالذی یجب اعتقاده تنزیه النبی عن أن یقع خبره فی شیء من ذلک کله بخلاف مخبره لا عمدا ولا سهوا ولا غلطا وأنه معصوم من ذلک کله فی کل حال رضاه وغضبه ومزاحه لاتفاق المسلمین والصحابه على تصدیقه فی جمیع أحواله وتلقیه بالقبول والعمل»([۱۱۲])
مرحوم مظفر مینویسد:
«یجب ان یکون منزّهاً حتی عمّا ینافی المروه کالتبذل بین الناس من الاکل فی الطریق او ضحک عال و کل عمل یستهجن فعله عند العرف العام».([۱۱۳])
[۱]) شرح الأسماء الحسنى، ج ۲، ص ۳۶؛ ر.ک: أبو عبدالله محمد بن عبدالباقی الزرقانی المصری المالکی، شرح المواهب اللدنیهًْ بالمنح المحمدیهًْ، ج ۵، ص ۳۱۴؛ گوهر مراد، ص ۴۲۱؛ المواقف، ص۳۵۸٫
[۲]) ر.ک: شرح قوشچی، ص۴۶۴٫
[۳]) ر.ک: المواقف، ص ۳۵۸؛ گوهر مراد، ص ۴۲۱؛ بحارالأنوار، ج۱۱، ص۸۹٫
[۴]) نساء/ ۱۶۵٫
[۵]) محقق طوسى مىنویسد: «و یجب فی النبی العصمه لتحصیل الوثوق فیحصل الغرض». (رک: کشف المراد، ص۳۴۹)
[۶]) ر.ک: راهنما شناسی، ص۱۲۴ـ۱۲۷، قم: حوزه علمیه، چ اول، ۱۳۶۷٫
[۷]) المیزان، ج۲، ص۱۳۶؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۵۰٫
[۸]) ر.ک: المواقف، ج ۳، ص ۴۱۵؛ محمد حسین المظفر، دلائل الصدق، ج۱، ص ۶۰۵، قم: مکتبه بصیرتی، چ ۲، ۱۳۵۹٫
[۹]) ر.ک: وحی و نبوت در قرآن کریم، ص ۲۰۳٫
[۱۰]) المیزان، ج۲ ص۱۳۶٫
[۱۱]) نجم/ ۲ـ۴٫
[۱۲]) البته با دقت به سیاق آیات و مخاطبان خاص آن، توجه به این مسئله مهم است که در میان مسلمانان منافقانی بودند که حتی مورد غضب الهی بوده و از این جهت پیامبر اکرم نیز با آنان هیچ دوستی نداشته است و به همین دلیل ترجمه مناسبتر برای کلمه «صاحب» به جای دوست کلمه «همراه» است. (محقق کتاب)
[۱۳]) بقره/ ۲۱۳٫
[۱۴]) جن/۲۶ـ۲۸ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۱۵]) برای مطالعه بیشتر ر.ک: منشور جاوید، ج ۵، ص ۳۳ـ۳۶؛ منشور عقاید امامیه، ص۱۱۰؛ www.imamalinet.net.
[۱۶]) ر.ک: پژوهشى در عصمت معصومان، ۱۱۲ـ۱۱۰٫
[۱۷]) ر.ک: صحیح بخاری، ج۱،ص۵۹ـ۶۰؛ صحیح مسلم، ج۱، ص۱۸۷ـ۱۹۰؛ ابو جعفر محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۷، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، (بیروت: دار التراث، چ ۲، ۱۳۸۷).
[۱۸]) بیتردید این مطلب مردود است؛ زیرا اگر قرار باشد که آن حضرت با راهنمایی ورقهًْ بن نوفل متوجه نبوت خود شوند پس در حقیقت او امام و راهنمای پیامبری شد که وحی را از وسوسه و القای شیطان تشخیص نداد و او از این جهت به نبوت شایسته است در حالی که پیامبران دیگر مانند حضرت موسی به محض آغاز رسالت متوجه آن شدند و حضرت عیسی و یحیی از نوزادی به نبوت خود اقرار داشتند. (محقق کتاب)
[۱۹]) بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۶۲؛ ر.ک: همان، ج ۱۱، ص ۵۶٫
[۲۰]) توجه به این مطلب لازم است که پیامبران در مقام عمل از مکروه و حتی ترک أولی نیز (البته به جز چند مورد) معصوم هستند و این لازمه مقام پیامبری آنهاست و حتی فطرت انسان اعمال خلاف مروت (اگر چه این اعمال حرام یا مکروه نباشد) را حتی برای امام جماعت نمیپذیرند تا چه رسد به مقام و جایگاه کسی که واسطه بین خالق و مخلوق است، و در احکام اسلامی نیز ذکر شده که اقتدا به امام جماعتی که اعمال خلاف مروت دارد، جایز نیست. (محقق کتاب)
[۲۱]) مصباح یزدی، راهنما شناسی.
[۲۲]) ر.ک: علاء الدین بن محمد القوشچی، شرح تجرید العقائد، ص ۳۵۹، لنصیر الدین محمدبن محمد طوسی، بیجا: منشورات رضی ـ بیدارـ عزیزی، ۸۷۹ ﻫ.ق.
[۲۳]) شرح الأسماء الحسنى، ج ۲، ص ۳۶٫
[۲۴]) ر.ک: اللوامع الالهیهًْ، ص ۴۴۵؛ شرح الاسماء الحسنی، ج ۲، ص ۳۶٫
[۲۵]) فخر رازی، عصمهًْ الانبیاء، ص ۸ و ۹٫
[۲۶]) ر.ک: شرح اصول خمسهًْ، ص ۵۷۳ـ۵۷۵٫ و ر.ک: محمد جواد مشکور، سیر کلام در فرق اسلام (بیجا، انتشارات شرق، چ ۱، ۱۳۶۸ش)، ص ۲۴۴٫
[۲۷]) ر.ک: شرح الأسماء الحسنى، ج ۲، ص ۳۶٫
[۲۸]) تنزیه الأنبیاء، ص ۱۵٫
[۲۹]) محمد و رهرام، (عصمت انبیا)، شبکه رشد، وزارت آموزش و پرورش، سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، معاونت فنآوری ارتباطات و اطلاعات آموزشی، ۱۳۸۴٫
[۳۰]) مواقف، ص ۳۵۹٫
[۳۱]) ر.ک: اللوامع الالهیهًْ، ص ۲۴۴٫
[۳۲]) قوشجی، شرح التجرید، ص ۴۶۴٫
[۳۳]) شرح الاسماء الحسنی، ج ۲، ص ۳۶٫
[۳۴]) کلمه على الأصح إشاره به وجود اختلاف بین اشاعره است.
[۳۵]) شرح المواهب الدنیهًْ بالمنح المحمدیّهًْ، ج ۵، ص۳۱۴٫
[۳۶]) همان.
[۳۷]) ر.ک: همان.
[۳۸]) ابن حزم، الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ج ۴ ص ۱، موقع الوراق، www.alwarraq.com.
[۳۹]) ر.ک: همان.
[۴۰]) ر.ک: اوائل المقالات، ص ۲۹ـ۳۰؛ کشف المراد، ص ۲۱۶؛ نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۴۲٫
[۴۱]) اوائل المقالات، ص ۶۲٫
[۴۲]) ر.ک: جعفر سبحانی، محاضرات فی الهیات، ص ۴۱۵٫
[۴۳]) ر.ک: اوائل المقالات، ص ۲۹ـ۳۰؛ کشف المراد، ص ۲۱۶؛ نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۴۲٫
[۴۴]) النحل/۱۰۰ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۴۵]) من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۳۵۹٫
[۴۶]) ر.ک: بحار الأنوار، ج ۱۷، ص ۱۲۹ـ ۹۷، باب ۱۶٫
[۴۷]) ر.ک: حق الیقین، ج ۱، ص ۱۲۹ـ ۱۲۴؛ سید عبد الله شبّر، مصابیح الأنوار فی حل مشکلات الاخبار، ج ۲، ص ۱۳۲، قم: مکتبه بصیرتی، ۱۳۷۱ش.
[۴۸]) النجم/۹ـ ۸٫
[۴۹]) علاوه بر این همانطور که در قرآن آمده است، شیطان نیز از منحرف کردن افراد مخلَص عاجز و ناتوان است {لأغوینهم اجمعین … الاّ عبادک منهم المخلَصین} (الحجر / ۴۰). تا چه رسد به مقام پیامبر اکرم که سرآمد و مربّی مخلَصین است. (محقق کتاب)
[۵۰]) شیخ الرئیس ابن سینا، الالهیات من کتاب الشفاء، مقالهی اوّل، فصل ۸، ص ۶۵، قم: بوستان کتاب، چ ۱، ۱۳۷۶ش.
[۵۱]) احزاب / ۲۱٫
[۵۲]) ر.ک: منشور عقاید امامیه، ص۱۱۰ www.imamalinet.net.
[۵۳]) الحجر/۴۰ـ۳۹٫
[۵۴]) ص/ ۴۷ـ۴۵٫
[۵۵]) مریم/ ۵۱٫
[۵۶]) یوسف / ۲۴٫
[۵۷]) مریم / ۵۱٫
[۵۸]) یوسف / ۲۴٫
[۵۹]) نساء/۶۴ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۶۰]) انعام/۸۷ ـ همان ترجمه.
[۶۱]) زمر/ ۳۷، همان ترجمه.
[۶۲]) یس/۶۲، همان ترجمه.
[۶۳]) ر.ک: ابو الفتح محمد بن عبد الکریم الشهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص ۱۱۰، تخریج: محمد بن فتح الله بدران، قاهره: مکتبهًْ الانجلوا المصریهًْ، چ ۲، بیتا؛ شرح المقاصد، ج۴، ص ۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۹؛ بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۸۹٫
[۶۴]) ر.ک: شرح الاسماء الحسنی، ج ۲، ص ۳۶٫
[۶۵]) ر.ک: منشور جاوید، ج ۵، ص ۳۱٫
[۶۶]) ر.ک: سیر کلام در فرق اسلام، ص ۲۴۴ـ۲۴۵٫
[۶۷]) ابن الاثیر، أسد الغابهًْ، ج ۲، ص ۳۲۲، موقع الوراق، http://www.alwarraq.com؛ أبی القاسم علی بن الحسن ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۱۰، ص ۳۸۴، دراسهًْ وتحقیق علی شیری، بیروت: دار الفکر للطباعهًْ والنشر والتوزیع. http://www.ahlalhdeeth.com؛ السیوطی، تاریخ الاخلفاء، ج ۱، ص ۴۷، موقع الوراق، http://www.alwarraq.com.
[۶۸]) ر.ک: عز الدین بن الأثیر أبو الحسن على بن محمد الجزرى، أسد الغابهًْ فى معرفهًْ الصحابهًْ، ج ۳، ص۶۴۸، بیروت: دار الفکر، ۱۴۰۹ﻫ.
[۶۹]) علامه حلی، نهج الحق، ج ۱، ص ۱۴۲٫
[۷۰]) ر.ک: همان، ج ۱، ص۱۴۲؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۹٫
[۷۱]) ر.ک: الفصل فی الملل والأهواء و النحل، ج۴، ص ۱٫
[۷۲]) ر.ک: الامام أبی حامد محمد بن محمد الغزالی، المنخول، ج ۱، ص ۳۱۰، تحقیق وتعلیق: الدکتور محمد حسن هیتو، بیروت: دار الفکر المعاصر، الطبعهًْ الثالثهًْ ۱۴۱۹ﻫ..
[۷۳]) المواقف، ج ۳، ص ۴۱۵٫
[۷۴]) شرح عقاید نسفی، ص ۱۵۲ـ۱۵۵و۱۷۱٫
[۷۵]) ر.ک: منشور جاوید، ج ۵، ص ۳۱٫
[۷۶]) الشافی فی الامامهًْ، ج۳، ص ۲۵۵ـ ۲۵۶٫
[۷۷]) محمد بن احمد قرطبى، الجامع لأحکام القرآن، ج۱۶، ص ۵۷ (القرطبی، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چ ۱، ۱۳۶۴ ش).
[۷۸]) ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۸۱ـ۲۷۱؛ الصحیح من سیرهًْ النبی الأعظم، ج ۲، ص۱۱۲؛ تنزیه الانبیاء، ص۱۱۸ـ۱۱۶٫
[۷۹]) ر.ک: الجامع لأحکام القرآن (القرطبی)، ج۱۶، ص ۵۸٫
[۸۰]) زخرف/ ۲۳ـ ۲۲٫
[۸۱]) العلی القاری، شرح الشفاء، ج ۲، ص ۲۰۱، للقاضی عیّاض، بیجا، بوسنوی الحاج محرم افندی، ۱۳۰۹ﻫ.ق.
[۸۲]) ر.ک: تصحیح الاعتقاد، ج ۵، ص ۱۳۹؛ عبد علی بن جمعه العروسی الحویزی، تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۷۲۹، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم: اسماعیلیان، چ چهارم، ۱۴۱۲؛ مفاتیح الغیب، ج ۱۳، ص ۳۳٫
[۸۳]) الملل و النحل، ج ۲، ص ۲۴۸٫
[۸۴]) ر.ک: صحیفهًْ علویه لمولانا الامام على بن ابى طالب، گردآورى و ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى (تهران: انتشارات اسلامى، چهارم ۱۳۷۷ ش).
همان، ص ۳۴۲ و ۵۰۳؛ بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۴۵٫
[۸۵]) ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۴، ۹۶، ۲۱۴٫
[۸۶]) شرح الشفاء، ج ۲، ص ۲۰۸؛ ر.ک: ابن کثیر، السیره النبویهًْ، ج ۱، ص ۲۴۵٫
[۸۷]) بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۷۲
[۸۸]) شرح الشفاء، ج ۲، ص ۲۰۹٫
[۸۹]) عیون الاثر، ج ۱، ص۱۶۵، www.islammessage.com؛ ابراهیم امینی، پیامبری و پیامبر اسلام، ص ۱۵۱، قم: بوستان کتاب، چ ۲، ۱۳۸۵؛ السیرهًْ الحلبیهًْ، ج ۱، ص ۳۸۱٫
[۹۰]) الکافی، ج ۴، ص ۲۴۴٫
[۹۱]) بحار الأنوار، ج ۱۵، ص ۳۶۱٫
[۹۲]) مناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص۶۳٫
[۹۳]) النجم/۱ـ۲ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۹۴]) پیامبری و پیامبر اسلام، ص ۱۵۳٫
[۹۵]) ر.ک: همان.
[۹۶]) بحار الأنوار، ج ۱۵، ص ۱۴۴٫
[۹۷]) حضرت رسول اکرم از صراط مستقیمی تبعیت میکردند که شالوده آن همان روش حضرت ابراهیم در مبارزه با شرک و بت پرستی بوده و آیاتی در قرآن به این معنا اشاره دارد:
ـ {و قالوا کونوا هوداً أو نصاریٰ تهتدوا قل بل مله ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین} (البقره / ۱۳۵)؛ {قل انی هدانی ربّی الیٰ صراط مستقیم دیناً قیماً مله ابراهیم و ما کان من المشرکین} (الانعام/ ۱۶۱)؛ {ثم أوحینا الیک ان اتبع ملّه ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین} (النحل / ۱۲۳)؛ {قل صدق الله فاتبعوا ملّه ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین} (آل عمران / ۹۵)؛ {و من احسن دیناً ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتّبع ملّه ابراهیم حنیفاً و اتخذ الله ابراهیم خلیلاً} (النساء / ۱۲۵).( محقق کتاب)
[۹۸]) مفردات، واژه دین؛ ر.ک: عبدالحسین خسرو پناه، گستره شریعت، ص ۳۰ـ۳۱ و ۱۴۴، تهران: دفتر نشر معارف، چ ۱، ۱۳۸۲ ش.
[۹۹]) آل عمران/ ۱۹٫
[۱۰۰]) شوری / ۱۳ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۱۰۱]) بحارالانوار، ۱۶، ص ۴۰۲٫
[۱۰۲]) الصحیح من سیرهًْ النبی الأعظم، ج ۲، ص ۱۱۰ـ ۱۱۲٫
[۱۰۳]) پیامبری و پیامبر اسلام، ص ۱۵۱ـ ۱۵۷
[۱۰۴]) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خ ۱۹۲، ش ۱۱۸، ص ۳۹۸٫
[۱۰۵]) بحارالانوار، ج ۱۵ ص ۳۶۲٫
[۱۰۶]) الجن/۲۷٫
[۱۰۷]) ر.ک: محمد بن حسن طوسى، التبیان، ج۴، ص۳۳۴؛ طبرسى فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص ۶۰۴؛ کاشانى ملا فتح الله، زبده التفاسیر، مؤسسهًْ المعارف الإسلامیهًْ، قم،۱۴۲۳ ق، چ ۱، ج۲، ص ۴۸۷، تفسیر نمونه، ج۶، ص ۶۰؛ المیزان، ج۱، ص ۳۱۱؛ الصحیح من سیرهًْ النبی الأعظم، ج ۲، ص ۱۱۰ـ۱۱۲٫
[۱۰۸]) بقره/۱۳۵ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۱۰۹]) ر.ک: التبیان، ج۴، ص ۳۳۳٫
[۱۱۰]) ر.ک: تفسیر نمونه، ج۶، ص۶۰؛ المیزان، ج۱، ص۳۱۱٫
[۱۱۱]) قواعد المرام، ص ۱۲۷٫
[۱۱۲]) البحر المحیط فی اصول الفقه، ج ۳، ص ۲۴۶٫
[۱۱۳]) محمد رضا المظفر، عقائد الامامیهًْ (نجف: منشورات الحیدریهًْ، بی تا)، ص ۵۴٫
موارد عصمت پیامبران
پیامبران از چه چیزهایی و در چه مقامهایی معصوم هستند؟
در این نگاه عصمت از دو منظر تقسیم میشود:
الف ـ عصمت سه قسم دارد: عصمت در تلقی و ابلاغ وحی؛ عصمت در عمل و امور عادی زندگی و عصمت در اعتقادات.
ب ـ عصمت از نظر دیگر دو قسم دارد: عصمت از گناه و عصمت از خطا و نسیان.
این دو تقسیم با هم تداخل دارند؛ در هر یک از اقسام تقسیم نخست، دو صورت قسم دوم جاری است. مثلاً در عصمت در تلقی و ابلاغ وحی، هم عصمت از گناه مطرح است و هم عصمت از خطا و نسیان. از این رو بحث را بر اساس تقسیم نخست پیگرفته و در هر قسم پس از بیان نظریهها و اقامه دلیل به محدوده و قلمرو دلالت آن پرداخته خواهد شد که آیا فقط عصمت از گناه را ثابت میکند یا عصمت از سهو و نسیان را نیز شامل میشود؟ در مورد امامان هم میتوان نظیر همین مطلب را بیان کرد امّا با این تفاوت که در مورد ائمه دریافت و ابلاغ وحی در کار نیست، بلکه تبیین و تفسیر وحی مطرح است.
۱) ۱٫ عصمت در دریافت و ابلاغ وحی
یکی از وظایف انبیا، دریافت وحی از خداوند متعال و رساندن آن به مردم است که بالاترین مرتبه عصمت و قوام نبوت به شمار میرود.
آیا پیامبران در این وظیفه معصوماند؟
بیشتر متکلمین شیعه و سنی، عصمت انبیا در این مراحل ـ دستِکم در دروغگو نبودن در مقام تبلیغ ـ را قبول دارند([۱]) به غیر از قاضی عبدالجبار که کذب سهوی را در تبلیغ رسالت تجویز کرده است؛([۲])
«وایضا لا خلاف بین الامه فی وجوب عصمتهم فیما یتعلق بالتبلیغ وعدم جواز الخطاء فیه لا عمدا ولا سهوا والا لم یبق الاعتماد على شئ من الشرایع»
تجویز خطا در ابلاغ رسالت به صورت سهو و نسیان به ابوبکر باقلانی نیز نسبت داده شده است.([۳])
عصمت در این مرحله دو بخش دارد:
الف ـ عصمت از دروغ؛
ب ـ عصمت از خطا در تلقّى و دریافت و فهم وحى و رساندن آن به مردم.
دلایل عقلی و قرآنی و روایی بسیاری برای عصمت در این دو بخش بیان شده است که به چند مورد اشاره میکنیم.
ادله عقلی
الف ـ نخستین دلیل عقلی بر عصمت در تلقی و ابلاغ وحی مبتنی بر هدف از بعثت است؛
- هدف از خلقت انسان رسیدن او به کمال است؛
- انسانها به طور فطری طالب سعادت و رسیدن به کمال هستند؛
- یکی از مقدمات لازم برای رسیدن به این کمال، شناسایی آن و راههای منتهی به آن است؛
- ابزار شناخت انسان ـ که منحصر در حس و عقل است ـ برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی کافی نیست؛ زیرا به دلیل اینکه جهان آخرت از محدوده شناخت عقل و حس خارج است نمیتوانند همه آنچه را که برای سعادت انسان لازم است، شناسایی کنند؛
- عقل با توجه به حکمت خدا درمییابد که راه دیگری برای شناخت سعادت ابدی باید وجود داشته باشد تا بتواند انسان را به هدف نهایی راهنمایی کند و گرنه نقض غرض خواهد بود و نقص غرض از خدای حکیم محال است؛
- آن راه دیگر، وحی و نبوت است؛ در غیر این صورت حجت بر مردم تمام نمیشود:
{رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلی اللهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللهُ عَزِیزاً حَکِیماً}.([۴])
- پیامبران که واسطه رساندن وحی به مردم هستند، باید آن را معصومانه و بدون تغییر به مردم برسانند؛ زیرا تنها راه شناخت، منحصر به این راه است و اگر این راه مطمئن نباشد و خطا در آن صورت گیرد، به هدف و غرض نهایی نخواهد رسید([۵]). بنابراین پیامبران در تلقی وابلاغ وحی معصوم هستند.
این دلیل علاوه بر اینکه پیامبر را از گناه معصوم میداند، او را از سهو و نسیان نیز معصوم میداند؛ زیرا احتمال سهو و نسیان نیز باعث بیاعتمادی و نقض غرض است.([۶])
ب ـ دومین دلیل عقلی بر عصمت در تلقی و ابلاغ وحی مبتنی بر معجزه پیامبران است؛ زیرا فلسفه معجزه تأیید پیامبران است و از نظر عقل دلالت بر این دارد که در آنچه انبیاء به خدا نسبت میدهند، دروغ راه ندارد.([۷])
جالب اینجاست که حتی اشاعره ـ که منکر حُسن و قُبح عقلی هستند ـ به این دلیل استناد کردهاند.([۸])
پیامبران مدعی هستند که با غیب و خالق عالم در ارتباط هستند. فهم وجود این رابطه به صورت مستقیم برای بیشتر مردم ممکن نیست؛ زیرا طرف مقابل پیامبر قابل درک برای همه مردم نیست. بنابراین پیامبر باید کاری کند تا نشانه ارتباط او با خدا باشد؛ این نشانه باید به گونهای غیر عادی و خارقالعاده باشد تا مؤید این ارتباط باشد. معجزه که نشانه پیامبری است از سوی خدا به پیامبر اعطا میشود. اگر پیامبر دروغگو باشد یا خطا کند، اعطای معجزه به معنای تأیید دروغگو خواهد بود و تأیید دروغگو از خدای حکیم محال خواهد بود.([۹])
این دلیل، عصمت از دروغ در مقام ابلاغ وحی را تأیید میکند؛ اما به نظر مرحوم علامه طباطبایی این دلیل، عصمت از خطا و نیز سهو و اشتباه در ابلاغ را نیز ثابت میکند؛ زیرا تصدیق باطل و خلاف حق نیز قبیح است.([۱۰])
ادله نقلی
پیش از آنکه به ادله قرآنی و روایی بپردازیم نخستین سؤالی که به ذهن میرسد این است که استدلال به آیات قرآن برای عصمت در تلقی و ابلاغ وحی، دور باطل است؛ زیرا صحیح بودن آیات قرآن متوقف بر معصوم بودن پیامبر است و معصوم بودن پیامبر متوقف بر صحیح بودن آیات قرآنی است.
در پاسخ باید گفت این شبهه در مورد آیات قرآن وارد نیست؛ زیرا میتوان صحت آیات قرآن را از طریق تحدی اثبات کرد؛ تحدی آیات قرآن، نشانهی از سوی خدا بودن آن خواهد بود و نیازی به اثبات معصوم بودن پیامبر ندارد. بنابراین صحت آیات قرآنی متوقف بر تحدی خواهد بود نه عصمت پیامبر و دور مذکور باطل میشود اما این مشکل در مورد ادله روایی وارد است و با آنها نمیتوان عصمت را ثابت کرد؛ زیرا تحدی به ادله روایی صورت نگرفته است.
آیات متعددی برای عصمت در مقام تلقی و ابلاغ وحی ارائه شده است که به ذکر سه نمونه بسنده میکنیم:
{ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی* وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی *إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی}.([۱۱])
«که هرگز دوست شما([۱۲]) [حضرت محمّد] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است؛ هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید! آنچه مىگوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده، نیست!»
این آیات به روشنی بیانگر این است که پیامبر به عنوان نماینده خدا سخن میگوید، در واقع سخن خداوند است که بر او وحی شده و اگر امکان تخطی یا خطای پیامبر وجود داشت، خدا به طور مطلق نمیفرمود آنچه او میگوید، وحی الهی است.
{کَانَ النَّاسُ اُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَاَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ}.([۱۳])
«مردم (در آغاز) یک دسته بودند (و تضادى در میان آنها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، بر آنها نازل نمود تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند. (افراد باایمان، در آن اختلاف نکردند) تنها (گروهى از) کسانى که کتاب را دریافت کرده، و نشانههاى روشن به آنها رسیده بود، به منظور انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف کردند. خداوند، کسانی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود. (امّا افراد بىایمان، هم چنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.) و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت مىکند».
از این آیه استفاده میشود که بعثت پیامبران دو هدف زیر را دنبال میکند؛
- در میان مردم به حق داوری کنند؛
- آنان را به سوی اعتقاد حق و عمل صحیح رهبری کنند.
این دو هدف جز در سایه عصمت انبیا از خطا در اخذ و تبلیغ وحی امکانپذیر نیست؛ زیرا در غیر این صورت گفتار آنان نه تنها رهبری به سوی حقیقت نخواهد بود، بلکه مایه گمراهی میشود.
{عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً* إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً* لِیَعْلَمَ اَن قَدْ اَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَاَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَاَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً}.([۱۴])
«او داناى غیب است و هیچ کس را از اسرار غیبش آگاه نمىسازد؛ مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مىدهد؛ تا بداند پیامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را ابلاغ کردهاند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصار شمارش کرده است!»
در آیات یاد شده، دو نوع نگهبان براى صیانت از وحى وارد شده است:
الف ـ فرشتگانى که پیامبر را از هر سو احاطه مىکنند؛
ب ـ خداوند بزرگ که بر پیامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علت این مراقبت کامل نیز تحقق یافتن هدف نبوت ـ رسیدن وحى ـ به بشر است.([۱۵])
افزون بر این، توضیحاتى که در پى مىآید، به روشنتر شدن استدلال به این آیه بر عصمت در مرحله تبلیغ رسالت کمک مىکند:
- فَلا یُظْهِرُ؛ «اظهار» از باب إفعال و به معناى اعلام کردن است که نتیجه آن، رساندن پیام اعلام شده به مخاطبان است؛
- «مِنْ» در «من رسول» بیانى است؛ یعنى خداوند از پیامبرانش خشنود است که آنان را بر غیب خویش آگاه مىکند؛
- ضمیر در «فإنّه یسلک» به خداوند بر مىگردد؛ همانطور که ضمیر مستتر در «یسلک» نیز به او بر مىگردد. افزون بر این «یسلک» به معناى «یجعل» (گماردن) آمده است؛
- ضمائر در عبارت «بین یدیه و خلفه» به پیامبر بر مىگردد، ولی منظور از ضمیر نخست آن است که خداوند میان پیامبران و مخاطبان واسطهای قرار نداده است و منظور از ضمیر دوم این است که خداوند میان خود و آنان (پیامبران)، فرشتگانى را براى مراقبت و نگهبانى از وحى و پیام خویش مىگذارد تا از لوح محفوظ تا زمین (قلب پیامبران) مصون از گزند باشد و هم از قلب پیامبران تا زمانى که آن را به مردمان ابلاغ مىکند و هم آنگاه که واژهها و اوصافى را بر زبان مىآورد.([۱۶])
این آیات پیامبر را از خطا و نسیان و گناه معصوم میداند.
در برخی از روایات اهل تسنن آمده است: نخستین باری که جبرئیل وحی را بر پیامبر رساند، حضرت با حالت پریشانی و ترس نزد خدیجه÷ برگشت. خدیجه علت ناراحتی او را پرسید و پیامبر جریان را تعریف کرد و فرمود: «من صدایی شنیدم ولی نفهمیدم چه کسی بود؟ و افزود «من بر جان خویش نگران و ترسانم». خدیجه ماجرا را با ورقهًْ بن نوفل در میان گذاشت. ورقه علائم وحی را بیان کرد. آنگاه پیامبر خاطر جمع شد و فهمید که این شخص جبرئیل بوده و آنچه دریافت نموده وحی است اما تا آن زمان در دریافت وحی تردید داشت.([۱۷])و([۱۸])
امام صادق در پاسخ به این پرسش که «چگونه رسول خدا بیم آن نداشت که آنچه به عنوان وحى الهى بر او نازل مىشود، از القائات شیطان باشد» فرمود:
«ان الله اذا اتّخذ عبداً رسولاً انزل علیه السکینه والوقار، فکان یأتیه من قبل الله ـ عزوجل ـ مثل الذی یراه بعینه».([۱۹])
۲٫ عصمت انبیا در مقام عمل
در ابتدای این قسمت لازم است دو نکته به عنوان مقدمه بیان شود:
نکته یکم
منظور از عصمت در علم کلام و بحثهای عقاید، صرف گناه نکردن نیست؛ بلکه چیزی بالاتر از آن است و آن عبارت از ملکه نفسانی و قوه روحانی است که مانع از ارتکاب گناه میشود. پس اگر کسی چند روز بیشتر از تکلیفش نگذشته بود و در این چند روز مرتکب گناهی نشد یا اگر سالها مکلف بود اما زمینهی گناه برایش فراهم نشد و خواه ناخواه به گناه آلوده نشد، معصوم نیست. اگرچه در گفتگوهای عرفی به کسی که گناه نکند، معصوم میگویند. مثلاً به کودک خردسال که گناهی نکرده «طفل معصوم» گفته میشود. ولی این اصطلاح عُرفی و مُسامحی است.
نکته دوم
مراد از عصمت در این بحث پرهیز از کارهایی است که از نظر فقه حرام است([۲۰])؛ آن هم از گناه بالفعل، نه آنچه در دین سابق حرام بوده و بالفعل نسخ شده و یا بر عکس قبلاً حلال بوده و در دین بعدی بواسطه مصالحی حرام شده است.([۲۱])
آیا پیامبران علاوه بر عصمت در دو مقام تلقی و ابلاغ وحی، در عمل هم معصوم هستند؟
آیا در مقام تطبیق شریعت، بر طبق وحی عمل میکردند یا ممکن است دچار لغزش و گناه شوند؟
در عصمت انبیا از گناهان، بین فرق کلامی و مذاهب اسلامی شیعه و اهل تسنن اختلاف است.
معتزله، وقوع کبائر و صغایر مستخفه را از انبیا ـ قبل از نبوت و در حال نبوت ـ جایز نمیدانند اما وقوع گناهان صغیره غیر مستخفه را در هر دو حال جایز میدانند ولی اگر موجب نفرت طبع شود، باید از آن هم بپرهیزند؛ بعضی از آنها اقدام بر معصیت صغیره را از روی عمد، بر پیامبر جایز دانستهاند؛([۲۲]) برخی نیز از روی تأویل جایز میدانند([۲۳]) و گروهی دیگر تمام گناهان را به صورت سهو و غفلت جایز میدانند.([۲۴])
از ابو اسحاق نظام و جعفر بن مبشر و عدهای که از آنها پیروی نمودهاند، حکایت شده است که گناهان انبیا نیست مگر از روی سهو و غفلت و انبیا بر سهو و غفلت مؤاخذه میشوند و این به دلیل قوت معرفت و علو مرتبه آنها است. گرچه مؤاخذه بر سهو و غفلت از امتهای انبیا برداشته شده است.([۲۵])
البته در این میان نظریههای استثنایی هم دیده میشود، مثلاً ابو علی جبایی ـ که از سران معتزله است ـ صدور کبیره را قبل از بعثت به صورت غیر عمد بر انبیا جایز میداند.([۲۶])
ابو هاشم از معتزله، قایل به تجویز صدور صغیره، به صورت عمد است.([۲۷])
معتزله در مورد امام، هم کبائر و هم صغائر را جایز میدانند ولی میگویند: وقوع کبیره از امام موجب فساد امامت او میشود و در این صورت عزل و جانشینی آن امام واجب است.([۲۸])
اشاعره میگویند: قبل از نبوت صدور هر نوع گناه اشکالی ندارد.([۲۹]) آنها تمام معاصی را ـ چه عمد و چه سهوـ جایز میدانند.
صاحب مواقف مینویسد:
«ان الجمهور لایمتنع ان یصدر عنهم کبیره».([۳۰])
اما در حال نبوت، تنها صغائر آن هم به صورت سهو نه عمد را جایز دانسته و کبائر را ـ چه عمد و چه سهوـ جایز نمیدانند.([۳۱])
محقق قوشچی مینویسد:
«المذهب عند محققی الاشاعره منع الکبائر و الصغائر الخسیسه بعد البعثه مطلقاً و الصغائر غیر الخسیسه عمداً لا سهواً».([۳۲])
امام الحرمین صدور صغیره به صورت عمد را جایز میداند.([۳۳])
زرقانی مالکی در «شرح المواهب الدنیّهًْ» در مورد پیامبر چنین مینویسد:
«إنه معصوم من الذنوب، بعد النبوه وقبلها، کبیرها وصغیرها، وعمدها وسهوها على الأصح([۳۴]) فی ظاهره وباطنه، سرّه وجهره، جدّه ومزحه، رضاه وغضبه، کیف وقد أجمع الصحب على اتّباعه [هذه هی النقطه] والتأسی به فی کل ما یفعله وکذلک الأنبیاء [أی: لا یختص هذا بنبیّنا، کل الأنبیاء هکذا]».([۳۵])
سُبْکی یکی دیگر از اشاعره مینویسد:
«أجمعت الأُمه على عصمه الأنبیاء فیما یتعلق بالتبلیغ وغیره من الکبائر والصغائر، الخسّه أو الخسیسه، والمداومه على الصغائر».([۳۶])
وی مینویسد:
اما در ارتکاب صغایری که از مقام و منزلت انبیا نمیکاهد، اختلاف است. معتزله و جمع کثیری از غیر معتزله گفتهاند ارتکاب آن جایز ولی از نظر من جایز نیست؛ زیرا ما به اقتداء از انبیا در آنچه از آنها صادر میشود امر شدهایم، پس چگونه آنچه سزاوار نیست از آنها واقع میشود و کسانی که تجویز کردهاند بدون نص و دلیل تجویز نمودهاند.([۳۷])
ابن حزم نظر باقلانی را اینگونه نقل میکند:
«هر گناهی ـ از کوچک و بزرگ ـ به غیر از کذب در تبلیغ بر پیامبران جایز است و نیز بر انبیا جایز است که کافر بشوند و نیز اگر زمانی نبی از چیزی نهی کند و سپس خود آن را انجام دهد، دلیل بر این نیست که این نهی نسخ شده است؛ زیرا گاهی پیامبر فعل منهی را از روی معصیت خدا انجام میدهد».([۳۸])
سپس وی این نظر را رد نموده، مینویسد:
این گفتارها تمامش کفر و شرک محض و برگشتن از اسلام است.([۳۹])
شیعه امامیه، میگوید: هیچگونه معصیتی بر انبیا و ائمه جایز نیست و آنها از صغائر وکبائر منزه و از معاصی و رذایل و منقصه و هرچه که دلالت بر پستی و ضعف کند، معصوم هستند، قبل از نبوت و امامت و بعد از آن، چه به صورت عمد باشد یا نسیان.([۴۰])
تنها مرحوم شیخ مفید، صغیره سهوی را که حاکی از خفت طبع نباشد، برای پیامبران پیش از بعثت ممکن دانسته است:
«أقول: إن جمیع أنبیاء الله معصومون من الکبائر قبل النبوه و بعدها و ما یستخف فاعله من الصغائر کلها وأما ما کان من صغیر لا یستخف فاعله فجائز وقوعه منهم قبل النبوه وعلى غیر تعمد وممتنع منهم بعدها على کل حال».([۴۱])
این بخش نیز یکى از شعبههاى مهم عصمت است که متکلمان مسلمان به تفصیل بحث کردهاند. ظاهر این است که اشاعره و معتزله سهو بر انبیا را در امور عادی زندگی و تطبیق شریعت، جایز میدانند؛ زیرا وقتی آنها صدور صغیره سهوی را جایز بدانند، تجویز سهو که جای خود دارد.([۴۲])
علمای شیعه معتقدند که پیامبران از همه گناهان ـ چه کبیره و چه صغیره، چه عمدی و چه سهوی، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن ـ معصوم هستند و مرتکب خطا و سهو و نسیان نمیشوند و نه تنها در عمل به احکام شریعت، بلکه در امور دنیایی و زندگی شخصی نیز مصون از لغزش، اشتباه و سهو هستند.([۴۳])
در میان امامیه جواز سهو تنها به شیخ صدوق و استادش محمد بن حسن نسبت داده شده است. ایشان به نقل نظر آنها پرداخته، و مینویسد:
«یقولون: لو جاز أن یسهو فی الصلاه لجاز أن یسهو فی التبلیغ لان الصلاه علیه فریضه کما أن التبلیغ علیه فریضه. وهذا لا یلزمنا، … فالحاله التی اختص بها هی النبوه والتبلیغ من شرائطها، ولا یجوز أن یقع علیه فی التبلیغ ما یقع علیه فی الصلاه لانها عباده مخصوصه والصلاه عباده مشترکه،… ولیس سهو النبی کسهونا لان سهوه من الله عزوجل وإنما أسهاه لیعلم أنه بشر مخلوق فلا یتخذ ربا معبودا دونه، ولیعلم الناس بسهوه حکم السهو متى سهوا، وسهونا من الشیطان ولیس للشیطان على النبی والائمه سلطان {إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلـی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ}([۴۴]) وعلى من تبعه من الغاوین…».([۴۵])
«میگویند: اگر جایز باشد که پیامبر در نماز سهو کند، جایز است که در تبلیغ وحی نیز سهو کند؛ زیرا همانطور که تبلیغ بر پیامبر واجب است نماز نیز واجب است و حال آنکه ما این را قبول نداریم که پیامبر در تبلیغ سهو کند،… پس حالتی که پیامبر به آن اختصاص داده شده نبوت است و تبلیغ از شرایط نبوت است. بر پیامبر جایز نیست آنچه در نماز بر او واقع میشود (سهو) در تبلیغ هم بر او واقع شود؛ زیرا تبلیغ عبادت مخصوصه است اما نماز عبادت مشترکه است. … و سهو پیامبر مثل سهو ما نیست چون سهو پیامبر از جانب خداست و خداوند او را به سهو انداخته است تا بداند که او بشر و مخلوق است و رب معبودی جز او را بر نگزیند و دیگر این که مردم به سبب سهو او وقتی سهو میکنند حکم سهو را بدانند و سهو ما از ناحیه شیطان است اما شیطان بر پیامبر و أئمه سلطه ندارد؛ تسلّط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیدهاند و آنها که نسبت به او [خدا] شرک مىورزند (و فرمان شیطان را به جاى فرمان خدا، گردن مىنهند.) و تسلط بر پیروان گمراه اوست».
ولی مشهور متکلّمان شیعه، قائل به عصمت پیامبران در این مرحله هستند؛ بدین سبب بسیارى از عالمان شیعه آثارى ارجمند در این حوزه نوشته و سهو را درباره پیامبر نفى کردهاند؛ علامه مجلسى در بحارالانوار([۴۶]) اخبار بیانگر سهو النبى را بررسی نموده و سیّد عبدالله شّبر نیز این روایات را به نقد کشیده است.([۴۷])
همانطور که در بحث ماهیت عصمت اشاره شد، متکلمین عصمت را در مقام اثبات مطرح میکنند اما حکما علاوه بر مقام اثبات در مقام ثبوت و نفسالامر نیز مطرح میکنند.
بنابراین، حکما نسبت به متکلمین سطح برتری از عصمت را ثابت میکنند.
بر این اساس، پیامبر در رسیدن به حقایق و دریافت آنها از خدای متعال، هم چنین در حفظ و نگهداری آنها و نیز در عمل به احکام مصون و معصوم است؛ زیرا کسی که به مقام {ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنَی}([۴۸]) رسیده است، از لغزشهای علمی و عملی محفوظ است.([۴۹])
ابن سینا در الهیات شفاء مینویسد:
ساحت مقدّس پیامبران، برتر از آن است که سهو و غلط در آن راه یابد: «بل الأنبیاء الذین لایؤتون من جهه غلطاً أو سهواً هذه وسیرتهم».([۵۰])
«بلکه انبیا کسانی هستند که به هیچ وجه غلط و سهوی از ناحیه آنها رخ نمیدهد و این طریقت آنها است».
الف ـ نخستین دلیل عقلی بر عصمت در اعمال، مبتنی بر یکی از وظایف انبیا است. یکی از وظایف و اهداف بعثت انبیا، تربیت و تزکیه انسانهاست و از اصول اولیه تربیت و تزکیه، عمل مربی است. تناقض بین گفتار و کردار، اثر تربیتی گفتار مربی را خنثی میکند و نقض غرض خواهد بود. بنابراین ایمان راسخ انبیاء به آنچه آوردهاند و تجلی آن در اعمال آنها در هدایت مردم نقشی اساس دارد. چنانکه قرآن کریم میفرماید:
{لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ …}.([۵۱])
«مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود …».
بر این اساس، عوامل بازدارنده از گناه، به اندازهای باید در پیامبر نیرومند باشد که به کلی از گناه به دور بوده و از مصونیت کامل نسبت به آن و مخالفت احکام الهی برخوردار باشد و هیچ نقطه تاریکی در صفحه حیات او پیدا نشود. پیامبر باید بتواند بالاترین و مستعدترین انسانها را نیز هدایت کند. بنابراین خود باید در بالاترین سطح ممکن ـ که همان عصمت است ـ قرار بگیرد تا بتواند مربی باشد.
ب ـ دلیل دوم مبتنی بر نقض غرض است. همانگونه که در دلیل عقلی نخست بر عصمت پیامبر در تلقی و ابلاغ وحی گفته شد، تنها راه شناسایی راه سعادت، از طریق وحی است؛ زیرا عقل و حس انسان کافی نیست. کردار پیامبر همانند گفتار وی حجت است. اگر کردار مطابق گفتار نباشد، باعث سلب اعتماد و موجب سرگردانی مردم میشود؛ زیرا تفکیک بین این دو مرحله (صیانت از وحی و صیانت در سایر امور زندگی)، اگرچه امر ممکن عقلی آن هم در بحثهای کلامی است، در ذهن بیشتر افراد، خطا در اینگونه مسائل با خطا در احکام دینى ملازمه دارد. در نتیجه، ارتکاب خطا در این مسائل، اطمینان مردم را نسبت به شخص پیامبر خدشهدار ساخته، در نهایت مایه خدشهدار شدن غرض بعثت مىگردد و در نتیجه هدف رسالت عقیم مىماند.([۵۲])
أدله قرآنی و روایی
از آیات متعددی میتوان برای عصمت افعالی انبیا استفاده نمود؛
الف) {قَالَ رَبِّ بِمَا اَغْوَیْتَنِى لاُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَرْضِ وَلاُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعِینَ* إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ}([۵۳])
«مخلَصین» انسانهایی هستند که خداوند آنها را خالص کرده و پاکی و خلوص آنها را ضمانت نموده و شیطان به ناتوانی بر فریب آنها اعتراف کرده است؛ اما اینکه چه کسانی مخلَص هستند، خدا باید آنها را معرفی کند.
به دلایل زیر پیامبران از کسانی هستند که به یقین به این مقام راه یافتهاند؛
- اگر آنها به این مقام نرسند چه کسی به این مقام خواهد رسید؟
- آیات قرآن برخی از پیامبران مانند حضرت ابراهیم و اسحق و یعقوب([۵۴])، حضرت موسی([۵۵]) و حضرت یوسف([۵۶]) را از مصادیق مخلَصین شمرده است؛
{وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ اُوْلِى الاَیْدِى وَالاَبْصَارِ؛ إِنَّا اَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَهٍ ذِکْرَی الدَّارِ وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الاَخْیَارِ}
{وَاذْکُرْ فِى الْکِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً}.([۵۷])
{وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا اَن رَّاَی بُرْهَانَ رَبِّهِ کذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ}.([۵۸])
ب ـ {وَمَا اَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللهِ}.([۵۹])
«ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى اینکه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود».
این آیه و تمام آیاتی که به صورت مطلق امر به اطاعت از رسول خدا نموده است، دلالت بر عصمت او دارد؛ زیرا کردار و گفتار هر دو وسیله رساندن پیام و ارائه اندیشه هستند و هرگونه سرپیچی از دستورات آنها خلاف حق است و مورد اذن او قرار نمیگیرد و اطاعت از پیامبر عام بوده و مشروط به قید و شرطی نیست.
ج ـ قرآن پیامبران را هدایتشدگان و برگزیدگان از جانب خداوند مىداند:
{وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ}.([۶۰])
«و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى دادیم) و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم».
در آیه دیگر یادآور مىشود کسی را که خدا هدایت مىکند، هیچ کس قادر به گمراه ساختن او نیست:
{وَمَن یَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ}([۶۱])
«و هر کس را خدا هدایت کند، هیچ گمراهکنندهاى نخواهد داشت».
آنگاه در آیه دیگر معصیت را ضلالت مىداند:
{وَلَقَدْ اَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلاً کَثِیراً}([۶۲])
«او گروه زیادى از شما را گمراه کرد».
از مجموع این آیات استفاده مىشود که پیامبران از هر نوع ضلالت و معصیت پیراستهاند.
امامیه، ائمه را نیز ـ که جانشینان بر حق پیامبرند ـ در دارا بودن عصمت همانند پیامبر میدانند؛ زیرا امام ناظم عالم انسانی و اجتماع است و باید داراى نیروهایی متین و فکرى صائب و اندیشهاى توانا و ناظر بر اعمال و کردار امت باشد. بنابراین اگر امام نیز جایز الخطا و مبتلا به معصیت و گناه و در فکر و اندیشه مانند سایر افراد جامعه دچار هزاران خطا و اشتباه گردد یا مانند آنان تحت تأثیر شهوات باشد، نمىتواند بین افراد صلح برقرار کند و اختلافهای آنان را رفع و از تجاوز جلوگیری کند و به هرکس به اندازه استعداد و نیاز او از معارف و حقایق تعلیم دهد و موارد خطا و اشتباه آنان را هر یک به نوبه خود در سلوک راه خدا و رسیدن به مقصد کمال بیان کند.
بنابراین امام و رهبر جامعه اسلامی باید معصوم و عارى از گناه و هرگونه لغزش و خطا بوده، با فکرى عمیق و پهناور، سینهاى گشاده به نور الهى و با قلبى منور به تأییدات غیبیه، ناظر بر احوال و رفتار و حتى بر خاطرات قلبیه هر یک از افراد امت باشد.
ظاهر برخی از آیات قرآن عصمت نداشتن پیامبران را نشان میدهد که دستاویزی برای زیر سؤال بردن عصمت آنها شده است که در فصل چهارم به آنها اشاره خواهد شد.
۳٫ عصمت در اعتقادات
همه فرقههاى مسلمان، به جز تعداد اندکى از آنان، معتقدند که پیامبران الهى قبل از رسالت، موحّد و خداپرست بوده و اندیشه خود را به شرک نیالودهاند([۶۳]) و بر عصمت انبیا در بحث اعتقاد، اتفاق نظر داشته و آنان را از کفر مبرا میدانند به جز أزارقه از خوارج، که صدور گناه را کفر و بر انبیا جایز میدانند. البته ظاهر این است که منظور خوارج از کفر، اعتقاد باطل نیست([۶۴]) بلکه مقصود تجویز معصیت است.([۶۵]) همچنین حشویه با استناد به آیه {وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی} میگویند که پیامبر قبل از نبوت گمراه و کافر بوده است.([۶۶])
بعضی از اشاعره نیز کفر را بر پیامبر قبل و بعد از نبوت جایز دانستهاند، روایتی که در فضیلت عمر بن خطاب آوردهاند مؤید این مطلب است:
«لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب».([۶۷])
در حالیکه در کتب تاریخ و حدیث به طور متواتر آمده است که عمر در سال ششم بعثت یا بعد از آن، مسلمان شد و در آن زمان دستِکم بیست و هفت سال داشت.([۶۸])
اشاعره نیز به پیامبر نسبت سهو در قرآن دادهاند، به گونهای که موجب کفر میشود که مشهور به قصه «غرانیق» است.([۶۹])
ابن فورک مینویسد:
جایز است کسی که کافر بوده به پیامبری مبعوث شود.([۷۰])
ابن حزم نیز از باقلانی نقل میکند:
هرگونه گناهی ـ به جز کذب در تبلیغ ـ چه بزرگ چه کوچک حتی کفر بر انبیا جایز است.([۷۱])
غزالی نیز نظر باقلانی را تأیید میکند و مینویسد:
از نظر عقل عصمت انبیا واجب نیست؛ زیرا محال بودن وقوع معصیت نه به ضرورت عقل و نه از دیدگاه آن روشن نیست و نداشتن عصمت با مدلول معجزه نیز منافات ندارد؛ زیرا مدلول معجزه صدق لهجه است در آنچه از جانب خداوند خبر میدهد. پس ناچار وقوع کذب در آن جایز نیست نه عمداً و نه سهواً؛ اما صدور گناه از آنها موجب نفرت هم نمیشود؛ زیرا ما جایز میدانیم که خداوند کافر را نبی قرار دهد و او را با معجزه تأیید کند.([۷۲])
در پاسخ غزالی باید گفت در بحثهای سابق با ادله عقلی و نقلی فراوان اثبات شد که عصمت برای انبیا واجب است و هم چنین اثبات شد که صدور گناه و معصیت و خطا از انبیا با مقتضای معجزه منافات دارد که خود اشاعره نیز به دلیل معجزه استناد نموده بودند.
امامیه بر عصمت انبیا به خصوص پیامبر اکرم به طور مطلق، تأکید دارند. با این حال جای بسی شگفت است که عضد الدین ایجی([۷۳]) و تفتازانی به دروغ گفتهاند: رافضه [شیعه] اظهار کفر را برای تقیه بر انبیا روا میدانند؛([۷۴]) در حالیکه مدرکی برای این حرف ارائه نکردهاند. به علاوه از نظر شیعه تقیه برای پیامبران جایز نیست؛ زیرا نابودی پایههای شرک و نفاق ـ که هدف پیامبران است ـ جز با شهادتطلبی و فداکاری در راه هدف میسر نیست. پس دلیلی ندارد که برای حفظ جان خود، رسالت خویش را انکار و تظاهر به کفر نمایند.([۷۵])
به علاوه در خصوص پیامبر اکرم، علمای امامیه به جایز نبودن تقیه تصریح کردهاند.
سید مرتضی در این باره مینویسد:
«الشریعه لا تعرف الا من قبله … فمتی جازت التقیه علیه لم یکن لنا الی العلم بالشرع طریق».([۷۶])
دین پیامبر قبل از بعثت
اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا پیامبر اکرم قبل از بعثت به دین و شریعتی تقید داشته یا نه؟ و اگر داشته در میان مردم مشرک عربستان از چه دینى پیروى مىکرده است؟
برخی از علما با تکیه بر حُسن و قُبح عقلی، متدین بودن پیامبر قبل از نبوت را از نظر عقل محال دانسته و گفتهاند بعید است کسی که معروف به تبعیت از دین دیگری بوده، مورد پیروی واقع شود. فرقه دیگرى قائل به توقف شدهاند و نه حکم قطعی به متدین بودن آن حضرت نمودهاند و نه به بیدینی آن؛ زیرا هیچ یک از این دو نظر را از نظر عقل جایز نمیدانند. از راه نقل هم یکی از این دو وجه برای این گروه ثابت نشده است. این عقیده امام الحرمین جوینی است.
گروه سوم گفتهاند پیامبر پیش از نبوت متعبد به شریعتی و عامل به آن بود.([۷۷])
در این باره گزینههایى همچون یهودیت، مسیحیت، دین حنیف یعنی شریعت حضرت ابراهیم و دین اسلام مطرح شده است.([۷۸])
معتزله میگویند:
گرچه عقل تمام این اقوال را ممکن میداند، این اقوال متعارضند و أئمه ما آنها را ابطال نمودهاند و هیچ دلالت قطعی در آنها وجود ندارد.
آنها معتقدند که پیامبر حتماً باید دینی داشته باشد، اما کدام دین، برای ما مشخص نیست. اما یقین داریم که نه تنها منسوب به هیچ یک از انبیا نبوده تا اینکه امت یکی از آنها و مخاطب شریعتشان باشد بلکه شریعتش مستقل و آغاز آن از جانب خداوند بوده است و پیامبر مؤمن به خداوند بوده و هیچ یک از اعمالی همچون سجده برای بت، شرک به خداوند، زنا، شرب خمر، شب نشینی و حضور در بزمهای شبانه، سوگند برای حمایت از بستگان ـ ولو ظالم باشد ـ و قتل و غارت و … از او سرنزد، بلکه خداوند او را از این رذایل، منزه و مصون داشت. بتها مبغوض او و او از همان ابتدا با مشرکان مخالفت میکرد.([۷۹])
متأسفانه در تاریخ و مدارک اسلامی چیزی که به طور صریح متعرض این مسئله شده باشد، موجود نیست؛ ولی مطالبی را میتوان به عنوان شواهد تاریخی بیان نمود.
پس از بعثت، مخالفان کینهتوز، از دادن هیچ نسبت ناروایى به پیامبر خوددارى نکردند و حتى وى را دیوانه و ساحر نامیدند؛ اما هیچگاه افکار عمومى را براى متهم کردن پیامبر به انحراف عقیدتى یا عملى پیش از بعثت آماده ندیدند. آنان که از پذیرش دعوت پیامبر سر باز زده، مىگفتند:
{إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلی اُمَّهٍ وَإِنَّا عَلی آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ ٭ … إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلی اُمَّهٍ وَإِنَّا عَلی آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ}([۸۰]) آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند باز مىدارى؟
اگر مىتوانستند نسبت بت پرستی را نیز مىافزودند.([۸۱])
رسول خدا به گواهى تاریخ و تأکید روایات، داراى نیاکانى یکتاپرست بوده([۸۲]) و اجداد او پیرو دین حنیف و تابع حضرت ابراهیم به شمار مىآمدند.([۸۳]) این مساله، عصمت آن حضرت از شرک را پذیرفتنى مىسازد.
حضرت علی بارها در برابر مردمى که با سرگذشت پیامبر خدا آشنا بودند، بر عصمت وى از خردسالى و پیراستگى او از شرک و گناه تأکید میورزد([۸۴]) و پیشینه درخشان او و خاندانش را یادآور مىشود.([۸۵])
پیامبر اکرم در سنین نوجوانی در سفرى به شام با راهبى به نام بحیرا برخورد نمود. وقتى بحیراى راهب نشانههاى پیامبر خاتم را در سیماى محمّد نوجوان مشاهده کرد و براى آزمودنش او را به دو بت لات و عزّى سوگند داد، همگان این جمله به یاد ماندنى را از آن حضرت شنیدند:
«لا تسألنى بهما، فوالله ما اَبغضتُ شیئاً بغضهما».([۸۶])
«مرا به این دو بت سوگند مده، به خدا قسم هیچگاه چیزى نزد من منفورتر از آن دو نبوده است».
پرهیز آن حضرت از خوردن گوشت مردار نیز شاهد دیگرى بر دین باورى وى است.([۸۷])
در منابع تاریخى از اعمال عبادى رسول اکرم که پیش از بعثت انجام میدادند، مانند نماز، روزه، حج و طواف خانه خدا سخن به میان آمده و عزلتگزینى در غار حراء از عادات دیرینه حضرت به شمار رفته است. البته پارهاى از مشرکان نیز خانه کعبه را محترم شمرده، کارهایى را به عنوان اعمال حج انجام مىدادند اما حج پیامبر با عادات آنان ـ که با شعار شرک قرین بود ـ همخوانى نداشت و سازگارى آن با حج ابراهیمى در مناسکى چون وقوف در عرفات آشکار مىگشت.([۸۸])
«و عن عبید بن عمیر: کان رسول الله صلى الله علیه وسلم یجاور فی حراء من کل سنه شهرا و کان ذلک مما تتحنث به قریش فی الجاهلیه ـ والتحنث التبررـ فکان یجاور ذلک الشهر من کل سنه یطعم من جاءه من المساکین فإذا قضى جواره من شهره ذلک کان أول ما یبدأ به إذا انصرف قبل أن یدخل بیته الکعبه فیطوف بها سبعا أو ما شاء الله ثم یرجع إلى بیته».
از عبید بن عمر نقل شده است:
رسول خدا سالی یک ماه به کوه «حرا« میرفت و در آنجا عبادت میکرد. قریش نیز در جاهلیت همین عمل را انجام میدادند.
در آن زمان به هر فقیری که میآمد، غذا میداد. بعد از پایان مراسم عبادت، قبل از ورود به خانه هفت مرتبه یا بیشتر به طواف خود، کعبه مبادرت میکرد.([۸۹])
غیاث بن ابراهیم از امام جعفر صادق روایت کرده که فرمود:
«عَنْ غِیَاثِ بْن اِبْرَاهِیمَ عَنْ جَعْفَرٍ قَالَ لَمْ یَحُجَّ النَّبِیُّ بَعْدَ قُدُومِهِ الْمَدِینَهَ إِلاَّ وَاحِدَهً وَ قَدْ حَجَّ بِمَکَّهَ مَعَ قَوْمِهِ حِجَّاتٍ»
پیامبر اسلام بعد از اینکه به مدینه آمد جز یک مرتبه به حج نرفت؛ اما در مکه چندین مرتبه با خویشانش مراسم حج را انجام داد.([۹۰])
مرحوم مجلسی مینویسد:
«وَقَدْ کَانَ صَلَّى… وَهُوَ ابْنُ أرْبَعِ سِنِینَ»([۹۱])
«محمد در چهار سالگی نماز میخواند».
عمویش ابوطالب نیز زمان کودکی حضرت محمد را چنین توصیف میکرد: «همیشه هنگام شروع غذا بسم الله و بعد از آن الحمد لله میگفت».([۹۲])
از این توصیفها ـ که درباره آن حضرت آمده ـ چنین استفاده میشود که پیامبر اعظم قبل از بعثت، شخصی دیندار و پایبند به عبادتها بوده است.
در بحثهای گذشته ثابت شد که پیامبران در تمام عمر خود از کفر و شرک و گناه، معصوم هستند. پس باید گفت: پیامبر اسلام قبل از بعثت نیز دیندار بوده است؛ زیرا کفر و شرک با عصمت وی سازگار نیست.
قرآن نیز ضلالت و کفر را به طور کلی ـ حتی قبل از بعثت ـ از آن حضرت نفی کرده است:
{وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی* مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی}([۹۳])
«سوگند به ستاره هنگامى که افول مىکند؛ که هرگز همراه شما [حضرت محمّد] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است».
بنابراین مقدمات، در اصل تدین و یکتاپرستى آن حضرت و بیزارى وى از بتها و بتپرستان هیچ تردیدی وجود ندارد.
سؤال:
پیامبر اکرم به چه دینی گرایش داشته است؟
در پاسخ به این سؤال احتمالهای زیر مطرح شده است:
احتمال یکم: از شریعت حضرت موسی یا حضرت عیسی پیروی میکرده است، زیرا تنها شریعت آسمانی آن زمان همین دو دین بوده و پیروی از آنها بر همه واجب بوده است.([۹۴])
اما این احتمال مردود است؛ زیرا اگر یهودی یا مسیحی بود، در مراسم دینی آنان نیز شرکت میکرد و با آنها معاشرت داشت و در تاریخ ثبت میشد. در صورتیکه چنین چیزی نه در تاریخ ثبت شده و نه یهودیان و مسیحیان مدعی آن بودهاند.
هم چنین بیان شد که حضرت محمد به مراسم و عبادتهایی تقید داشته که جزء این دو دین نیست؛ مانند: حج، طواف کعبه، نماز و اعتکاف در کوه حرا.([۹۵])
احتمال دوم: پیرو شریعت حضرت ابراهیم بوده است؛ زیرا حضرت ابراهیم توحید و خداپرستی را در حجاز پایهگذاری کرد. شریعت آن حضرت که «حنفیه» نامیده میشد، در میان مردم آن سرزمین رواج داشت. فرزندش اسماعیل نیز آن شریعت را ترویج میکرد. عربهای آن دیار که بیشتر از فرزندان اسماعیل بودهاند، شریعت جدشان حضرت ابراهیم را پذیرفته، از آن دفاع میکردند و تا مدتها، دین رسمی مردم جزیرهًْ العرب بود؛ اما با گذشت زمان، نه تنها قوانین و مراسم عبادی آن دین حنیف کم کم به فراموشی سپرده شد و جز مراسم خاصی از قبیل حج، وقوف در عرفات، مشعر و منی، قربانی، رمی جمرات، طواف کعبه، سعی بین صفا و مروه و چند عمل دیگر، چیزی از آن باقی نماند؛ بلکه با مرور زمان شرک نیز در عقاید مردم نفوذ کرد و با توجیهات غلط اشیا یا اشخاص دیگری را شریک خدا قرار داده، آن را پرستش مینمودند. با همه این انحرافات، باز هم خود را پیرو دین حضرت ابراهیم میدانستند!
بنابر آنچه از احادیث بر میآید، اجداد پیامبر نیز از دین حضرت ابراهیم پیروی میکردند.
به این روایت توجه کنید:
«عَنِ الأصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ سَمِعْتُ أمِیرَالْمُؤْمِنِینَ یَقُولُ وَ اللهِ مَا عَبَدَ أبِی وَ لا جَدِّی عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَ لا هَاشِمٌ وَ لا عَبْدُ مَنَافٍ صَنَماً قَطُّ قِیلَ فَمَا کَانُوا یَعْبُدُونَ قَالَ کَانُوا یُصَلُّونَ إِلَى الْبَیْتِ عَلَى دِینِ إِبْرَاهِیمَ مُتَمَسِّکِینَ بِهِ»
«اصبغ بن نباته میگوید: از امیرالمؤمنین شنیدم که میفرمود:
به خدا سوگند! پدرم و جدم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف هیچگاه بت نپرستیدند. سؤال شد: پس چگونه عبادت میکردند؟ فرمود: بر طبق دین حضرت ابراهیم عمل میکردند و به سوی کعبه نماز میخواندند».([۹۶])
بنابراین احتمال، پیامبر اکرم قبل از بعثت، از دین و شریعت حضرت ابراهیم پیروی میکرده است.([۹۷])
دین، در لغت به معنای اطاعت، جزا، خضوع، تسلیم و غیره است.
اما در معنای اصطلاحی، دین حق ـ زیرا این نوشته تنها درصدد تبیین دین حق است، نه تعریفی که تمام مصادیق خارجی اعم از حق و باطل، الهی و بشری و… را در بر گیرد ـ عبارت است از مجموعه حقایق و ارزشهایی ـ معارف، عقاید، احکام، اخلاق و… ـ که از طریق وحی الهی برای هدایت و سعادت انسانها بر پیامبران نازل میگردد. بنابراین، یک رکن حقیقت دین، خداوند متعال است که نقش فاعلی در پیدایش دین دارد و رکن دیگر، انسان است که نقش قابلی را ایفا میکند و رکن سوم آن، پیامبر و عقل قطعی و فطرت و وجدان و سایر پیشوایان دیناند که نقش منبع را دارند.
شاید بهتر این باشد که گفته شود حقیقت دین یک چیز است؛([۹۸]) زیرا خداوند میفرماید:
{إِنَّ الدِّینَ عِندَاللهِ الأِسْلاَمُ}([۹۹])
و در سوره شوری نیز آنچه بر نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و پیامبر اکرم فرستاده شده را یک دین میداند:
{شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِى اَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی اَنْ اَقِیمُوا الدِّینَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلـی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللهُ یَجْتَبِى إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِى إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ}.([۱۰۰])
«آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستادیم و به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم این بود که دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سویش دعوت مىکنید! خداوند هرکس را بخواهد برمىگزیند و کسى را که به سوى او بازگردد، هدایت مىکند».
همه ادیان آسمانی توحیدی در اصول و کلیات با هم مشترکند؛ اما بر اساس مقتضیات زمان و مکان، و برای سعادت دنیوی و اخروی بشر، این دین واحد به تدریج از جانب خدای متعال تکامل یافته و به وسیلهی پیامبرانش آن را به مردم رسانده است.
با توجه به مطالب یاد شده، پیامبر بزرگوار اسلام امت هیچ کدام از انبیای سابق نبوده؛ بلکه دین مستقل داشته و از همان ابتدا خود نبی بوده است؛
«کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّینِ… وَ إِنْ کَانَ آدَمُ أوَّلَ الأنْبِیَاءِ فَنُبُوَّهُ مُحَمَّدٍ أقْدَمُ مِنْهُ قَوْلُهُ کُنْتُ نَبِیّاً وَآدَمُ مَنْخُولٌ فِی طِینَتِهِ».([۱۰۱])
این روایت بیانگر آن است که پیامبر ـ حتی قبل از بعثت ـ دین و شریعت خاص خود را داشته است.
ابوطالب نیز در خطبه معروفش ـ که بنابر قول مشهور پانزده سال قبل از بعثت ایراد کرد ـ میگوید:
«وله ـ ورب هذا البیت ـ حظ عظیم، ودین شائع، ورأی کامل».([۱۰۲])
از بعضی از روایات چنین بر میآید که حضرت محمد قبل از بعثت، در شناخت مکارم و التزام بدانها همواره از تأییدات الهی نیز برخوردار بوده است.([۱۰۳])
امیرالمؤمنین در این باره میفرماید:
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ کَانَ فَطِیماً أعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَمَحَاسِنَ أخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ»
«از همان زمانی که محمد از شیر گرفته شد، خدا به بزرگترین فرشته خود مأموریت داد تا شب و روز مراقب او باشد و او را به سوی کردار و اخلاق نیک هدایت کند».([۱۰۴])
علامه مجلسی مینویسد:
«رُوِیَ أنَّ بَعْضَ أصْحَابِ أبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ سَألَهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ تَعَالَى إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً فَقَالَ: یُوَکِّلُ اللهُ تَعَالَى بِأنْبِیَائِهِ مَلائِکَهً یُحْصُونَ أعْمَالَهُمْ وَ یُؤَدُّونَ إِلَیْهِمْ تَبْلِیغَهُمُ الرِّسَالَهَ وَ وَکَّلَ بِمُحَمَّدٍ مَلَکاً عَظِیماً مُنْذُ فُصِلَ عَنِ الرَّضَاعِ یُرْشِدُهُ إِلَى الْخَیْرَاتِ وَ مَکَارِمِ الأخْلاقِ وَ یَصُدُّهُ عَنِ الشَّرِّ وَ مَسَاوِی الأخْلاقِ وَ هُوَ الَّذِی کَانَ یُنَادِیهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ یَا رَسُولَ اللهِ وَ هُوَ شَابٌّ لَمْ یَبْلُغْ دَرَجَهَ الرِّسَالَهِ»([۱۰۵])
«روایت شده که بعضی از اصحاب امام محمد باقر درباره آن حضرت از تفسیر آیه {إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً}([۱۰۶]) سؤال کردند، حضرت در جواب فرمود: خدا فرشتگانی را مأمور پیامبرانش مینماید تا مراقب عملهای آنان باشند و در تبلیغ رسالت به آنان کمک نمایند. فرشته بزرگی را مأموریت داد تا از همان زمان که محمد از شیر باز گرفته شد، مراقب او باشد، به کارهای خیر و اخلاق نیک هدایتش کند و از بدیها باز بدارد. این فرشته همان کسی است که به پیامبر میگفت: «السلام علیک یا محمد رسول الله» در زمانی که هنوز به رسالت مبعوث نشده بود».
اما از آنجا که عربها و اهل سایر ادیان علاقه خاصى به ابراهیم نشان مىدادند و حتى آیین خود را به عنوان آئین ابراهیم معرفى مىکردند و برحقانیت او اتفاق نظر داشتند، دین پیامبر هم توصیف به دین و ملت ابراهیم شده است.([۱۰۷])
{وَقَالُواْ کُونُواْ هُوداً اَوْ نَصَارَی تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ}.([۱۰۸])
«(اهل کتاب) گفتند: «یهودى یا مسیحى شوید، تا هدایت یابید!» بگو: «(این آیینهاى تحریف شده، هرگز نمىتواند موجب هدایت گردد،) بلکه از آیین خالص ابراهیم پیروى کنید! و او هرگز از مشرکان نبود!»
آئین واقعى ابراهیم همین است که من به سوى آن دعوت مىکنم، نه آنچه شما به او بستهاید؛ همان ابراهیم که از آئین خرافى زمان و محیط، اعراض کرد و به حق یعنى آئین یکتاپرستى روى آورد.([۱۰۹])
گویا این تعبیر (در آیه مبارکه) پاسخى است به مشرکان که مخالفت پیامبر را با آئین بتپرستى که آئین نیاکان عرب بود، نکوهش مىکردند. پیامبر در پاسخ آنها مىگوید:
این سنت شکنى و پشت پا زدن به عقاید خرافى محیط، تنها کار من نیست بلکه این ملت ابراهیم است که مورد احترام همه ماست و تنها ملّتی است که تمام انبیا، ابراهیم و غیر ابراهیم بر آن بودند و این دین، دینی فطری است که هیچ گونه افراط و تفریطی در آن نیست.([۱۱۰])
پاک از آنچه مورد تنفّر است
همانطور که عصمت از گناه و خطا در تبلیغ و اجرای احکام و اعتقادات بر انبیا لازم است تا وثوق تام به قول و فعل آنها حاصل و هدف بعثت تأمین گردد، به همین دلیل سزاوار است که انبیا از هر صفتی که موجب تنفر مردم میشود نیز منزه بوده و هر چیزی را که موجب جذب آنان میشود دارا باشند.
محقق بحرانی مینویسد:
«ینبغی ان یکون منزّها عن کل امر تنفر عن قبوله اما فی خُلقه کالرذائل النفسانیه من الحقد و البخل و الحسد والحرص و نحوها، او فی خَلقه کالجذام و البرص، او فی نسبه کالزنا و دناءه الاباء، لان جمیع هذه الامور صارف عن قبول قوله و النظر الی معجزته، فکانت طهارته عنها من الالطاف التی فیها تقریب الخلق الی طاعته واستماله قلوبهم الیه».([۱۱۱])
«سزاوار است پیامبر از هر امری که مردم را از پذیرش حرفش متنفر کند، منزه باشد. چه آن امر در خُلقش باشد مانند رذائل نفسانیه از قبیل کینه، بخل، حسد و حرص و مانند آنها یا در خلقتش باشد مانند جذام و برص یا در نسبش باشد مثل زنا و پستی پدرانش؛ زیرا تمام این امور مردم را از پذیرش سخن و معجزه اش منصرف میکند. پس طهارت پیامبر از این اوصاف از الطافی است که موجب نزدیکی مردم به سوی طاعتش و متمایل شدن قلبهای آنها به سوی او میشود».
محمد بدر الدین زرکشی در کتاب «البحر المحیط فی اصول الفقه»، اعتقادش را درباره عصمت پیامبر چنین بیان میکند:
«فالذی یجب اعتقاده تنزیه النبی عن أن یقع خبره فی شیء من ذلک کله بخلاف مخبره لا عمدا ولا سهوا ولا غلطا وأنه معصوم من ذلک کله فی کل حال رضاه وغضبه ومزاحه لاتفاق المسلمین والصحابه على تصدیقه فی جمیع أحواله وتلقیه بالقبول والعمل»([۱۱۲])
مرحوم مظفر مینویسد:
«یجب ان یکون منزّهاً حتی عمّا ینافی المروه کالتبذل بین الناس من الاکل فی الطریق او ضحک عال و کل عمل یستهجن فعله عند العرف العام».([۱۱۳])
[۱]) شرح الأسماء الحسنى، ج ۲، ص ۳۶؛ ر.ک: أبو عبدالله محمد بن عبدالباقی الزرقانی المصری المالکی، شرح المواهب اللدنیهًْ بالمنح المحمدیهًْ، ج ۵، ص ۳۱۴؛ گوهر مراد، ص ۴۲۱؛ المواقف، ص۳۵۸٫
[۲]) ر.ک: شرح قوشچی، ص۴۶۴٫
[۳]) ر.ک: المواقف، ص ۳۵۸؛ گوهر مراد، ص ۴۲۱؛ بحارالأنوار، ج۱۱، ص۸۹٫
[۴]) نساء/ ۱۶۵٫
[۵]) محقق طوسى مىنویسد: «و یجب فی النبی العصمه لتحصیل الوثوق فیحصل الغرض». (رک: کشف المراد، ص۳۴۹)
[۶]) ر.ک: راهنما شناسی، ص۱۲۴ـ۱۲۷، قم: حوزه علمیه، چ اول، ۱۳۶۷٫
[۷]) المیزان، ج۲، ص۱۳۶؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۵۰٫
[۸]) ر.ک: المواقف، ج ۳، ص ۴۱۵؛ محمد حسین المظفر، دلائل الصدق، ج۱، ص ۶۰۵، قم: مکتبه بصیرتی، چ ۲، ۱۳۵۹٫
[۹]) ر.ک: وحی و نبوت در قرآن کریم، ص ۲۰۳٫
[۱۰]) المیزان، ج۲ ص۱۳۶٫
[۱۱]) نجم/ ۲ـ۴٫
[۱۲]) البته با دقت به سیاق آیات و مخاطبان خاص آن، توجه به این مسئله مهم است که در میان مسلمانان منافقانی بودند که حتی مورد غضب الهی بوده و از این جهت پیامبر اکرم نیز با آنان هیچ دوستی نداشته است و به همین دلیل ترجمه مناسبتر برای کلمه «صاحب» به جای دوست کلمه «همراه» است. (محقق کتاب)
[۱۳]) بقره/ ۲۱۳٫
[۱۴]) جن/۲۶ـ۲۸ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۱۵]) برای مطالعه بیشتر ر.ک: منشور جاوید، ج ۵، ص ۳۳ـ۳۶؛ منشور عقاید امامیه، ص۱۱۰؛ www.imamalinet.net.
[۱۶]) ر.ک: پژوهشى در عصمت معصومان، ۱۱۲ـ۱۱۰٫
[۱۷]) ر.ک: صحیح بخاری، ج۱،ص۵۹ـ۶۰؛ صحیح مسلم، ج۱، ص۱۸۷ـ۱۹۰؛ ابو جعفر محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۷، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، (بیروت: دار التراث، چ ۲، ۱۳۸۷).
[۱۸]) بیتردید این مطلب مردود است؛ زیرا اگر قرار باشد که آن حضرت با راهنمایی ورقهًْ بن نوفل متوجه نبوت خود شوند پس در حقیقت او امام و راهنمای پیامبری شد که وحی را از وسوسه و القای شیطان تشخیص نداد و او از این جهت به نبوت شایسته است در حالی که پیامبران دیگر مانند حضرت موسی به محض آغاز رسالت متوجه آن شدند و حضرت عیسی و یحیی از نوزادی به نبوت خود اقرار داشتند. (محقق کتاب)
[۱۹]) بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۶۲؛ ر.ک: همان، ج ۱۱، ص ۵۶٫
[۲۰]) توجه به این مطلب لازم است که پیامبران در مقام عمل از مکروه و حتی ترک أولی نیز (البته به جز چند مورد) معصوم هستند و این لازمه مقام پیامبری آنهاست و حتی فطرت انسان اعمال خلاف مروت (اگر چه این اعمال حرام یا مکروه نباشد) را حتی برای امام جماعت نمیپذیرند تا چه رسد به مقام و جایگاه کسی که واسطه بین خالق و مخلوق است، و در احکام اسلامی نیز ذکر شده که اقتدا به امام جماعتی که اعمال خلاف مروت دارد، جایز نیست. (محقق کتاب)
[۲۱]) مصباح یزدی، راهنما شناسی.
[۲۲]) ر.ک: علاء الدین بن محمد القوشچی، شرح تجرید العقائد، ص ۳۵۹، لنصیر الدین محمدبن محمد طوسی، بیجا: منشورات رضی ـ بیدارـ عزیزی، ۸۷۹ ﻫ.ق.
[۲۳]) شرح الأسماء الحسنى، ج ۲، ص ۳۶٫
[۲۴]) ر.ک: اللوامع الالهیهًْ، ص ۴۴۵؛ شرح الاسماء الحسنی، ج ۲، ص ۳۶٫
[۲۵]) فخر رازی، عصمهًْ الانبیاء، ص ۸ و ۹٫
[۲۶]) ر.ک: شرح اصول خمسهًْ، ص ۵۷۳ـ۵۷۵٫ و ر.ک: محمد جواد مشکور، سیر کلام در فرق اسلام (بیجا، انتشارات شرق، چ ۱، ۱۳۶۸ش)، ص ۲۴۴٫
[۲۷]) ر.ک: شرح الأسماء الحسنى، ج ۲، ص ۳۶٫
[۲۸]) تنزیه الأنبیاء، ص ۱۵٫
[۲۹]) محمد و رهرام، (عصمت انبیا)، شبکه رشد، وزارت آموزش و پرورش، سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، معاونت فنآوری ارتباطات و اطلاعات آموزشی، ۱۳۸۴٫
[۳۰]) مواقف، ص ۳۵۹٫
[۳۱]) ر.ک: اللوامع الالهیهًْ، ص ۲۴۴٫
[۳۲]) قوشجی، شرح التجرید، ص ۴۶۴٫
[۳۳]) شرح الاسماء الحسنی، ج ۲، ص ۳۶٫
[۳۴]) کلمه على الأصح إشاره به وجود اختلاف بین اشاعره است.
[۳۵]) شرح المواهب الدنیهًْ بالمنح المحمدیّهًْ، ج ۵، ص۳۱۴٫
[۳۶]) همان.
[۳۷]) ر.ک: همان.
[۳۸]) ابن حزم، الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ج ۴ ص ۱، موقع الوراق، www.alwarraq.com.
[۳۹]) ر.ک: همان.
[۴۰]) ر.ک: اوائل المقالات، ص ۲۹ـ۳۰؛ کشف المراد، ص ۲۱۶؛ نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۴۲٫
[۴۱]) اوائل المقالات، ص ۶۲٫
[۴۲]) ر.ک: جعفر سبحانی، محاضرات فی الهیات، ص ۴۱۵٫
[۴۳]) ر.ک: اوائل المقالات، ص ۲۹ـ۳۰؛ کشف المراد، ص ۲۱۶؛ نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۴۲٫
[۴۴]) النحل/۱۰۰ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۴۵]) من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۳۵۹٫
[۴۶]) ر.ک: بحار الأنوار، ج ۱۷، ص ۱۲۹ـ ۹۷، باب ۱۶٫
[۴۷]) ر.ک: حق الیقین، ج ۱، ص ۱۲۹ـ ۱۲۴؛ سید عبد الله شبّر، مصابیح الأنوار فی حل مشکلات الاخبار، ج ۲، ص ۱۳۲، قم: مکتبه بصیرتی، ۱۳۷۱ش.
[۴۸]) النجم/۹ـ ۸٫
[۴۹]) علاوه بر این همانطور که در قرآن آمده است، شیطان نیز از منحرف کردن افراد مخلَص عاجز و ناتوان است {لأغوینهم اجمعین … الاّ عبادک منهم المخلَصین} (الحجر / ۴۰). تا چه رسد به مقام پیامبر اکرم که سرآمد و مربّی مخلَصین است. (محقق کتاب)
[۵۰]) شیخ الرئیس ابن سینا، الالهیات من کتاب الشفاء، مقالهی اوّل، فصل ۸، ص ۶۵، قم: بوستان کتاب، چ ۱، ۱۳۷۶ش.
[۵۱]) احزاب / ۲۱٫
[۵۲]) ر.ک: منشور عقاید امامیه، ص۱۱۰ www.imamalinet.net.
[۵۳]) الحجر/۴۰ـ۳۹٫
[۵۴]) ص/ ۴۷ـ۴۵٫
[۵۵]) مریم/ ۵۱٫
[۵۶]) یوسف / ۲۴٫
[۵۷]) مریم / ۵۱٫
[۵۸]) یوسف / ۲۴٫
[۵۹]) نساء/۶۴ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۶۰]) انعام/۸۷ ـ همان ترجمه.
[۶۱]) زمر/ ۳۷، همان ترجمه.
[۶۲]) یس/۶۲، همان ترجمه.
[۶۳]) ر.ک: ابو الفتح محمد بن عبد الکریم الشهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص ۱۱۰، تخریج: محمد بن فتح الله بدران، قاهره: مکتبهًْ الانجلوا المصریهًْ، چ ۲، بیتا؛ شرح المقاصد، ج۴، ص ۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۹؛ بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۸۹٫
[۶۴]) ر.ک: شرح الاسماء الحسنی، ج ۲، ص ۳۶٫
[۶۵]) ر.ک: منشور جاوید، ج ۵، ص ۳۱٫
[۶۶]) ر.ک: سیر کلام در فرق اسلام، ص ۲۴۴ـ۲۴۵٫
[۶۷]) ابن الاثیر، أسد الغابهًْ، ج ۲، ص ۳۲۲، موقع الوراق، http://www.alwarraq.com؛ أبی القاسم علی بن الحسن ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۱۰، ص ۳۸۴، دراسهًْ وتحقیق علی شیری، بیروت: دار الفکر للطباعهًْ والنشر والتوزیع. http://www.ahlalhdeeth.com؛ السیوطی، تاریخ الاخلفاء، ج ۱، ص ۴۷، موقع الوراق، http://www.alwarraq.com.
[۶۸]) ر.ک: عز الدین بن الأثیر أبو الحسن على بن محمد الجزرى، أسد الغابهًْ فى معرفهًْ الصحابهًْ، ج ۳، ص۶۴۸، بیروت: دار الفکر، ۱۴۰۹ﻫ.
[۶۹]) علامه حلی، نهج الحق، ج ۱، ص ۱۴۲٫
[۷۰]) ر.ک: همان، ج ۱، ص۱۴۲؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۹٫
[۷۱]) ر.ک: الفصل فی الملل والأهواء و النحل، ج۴، ص ۱٫
[۷۲]) ر.ک: الامام أبی حامد محمد بن محمد الغزالی، المنخول، ج ۱، ص ۳۱۰، تحقیق وتعلیق: الدکتور محمد حسن هیتو، بیروت: دار الفکر المعاصر، الطبعهًْ الثالثهًْ ۱۴۱۹ﻫ..
[۷۳]) المواقف، ج ۳، ص ۴۱۵٫
[۷۴]) شرح عقاید نسفی، ص ۱۵۲ـ۱۵۵و۱۷۱٫
[۷۵]) ر.ک: منشور جاوید، ج ۵، ص ۳۱٫
[۷۶]) الشافی فی الامامهًْ، ج۳، ص ۲۵۵ـ ۲۵۶٫
[۷۷]) محمد بن احمد قرطبى، الجامع لأحکام القرآن، ج۱۶، ص ۵۷ (القرطبی، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چ ۱، ۱۳۶۴ ش).
[۷۸]) ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۸۱ـ۲۷۱؛ الصحیح من سیرهًْ النبی الأعظم، ج ۲، ص۱۱۲؛ تنزیه الانبیاء، ص۱۱۸ـ۱۱۶٫
[۷۹]) ر.ک: الجامع لأحکام القرآن (القرطبی)، ج۱۶، ص ۵۸٫
[۸۰]) زخرف/ ۲۳ـ ۲۲٫
[۸۱]) العلی القاری، شرح الشفاء، ج ۲، ص ۲۰۱، للقاضی عیّاض، بیجا، بوسنوی الحاج محرم افندی، ۱۳۰۹ﻫ.ق.
[۸۲]) ر.ک: تصحیح الاعتقاد، ج ۵، ص ۱۳۹؛ عبد علی بن جمعه العروسی الحویزی، تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۷۲۹، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم: اسماعیلیان، چ چهارم، ۱۴۱۲؛ مفاتیح الغیب، ج ۱۳، ص ۳۳٫
[۸۳]) الملل و النحل، ج ۲، ص ۲۴۸٫
[۸۴]) ر.ک: صحیفهًْ علویه لمولانا الامام على بن ابى طالب، گردآورى و ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى (تهران: انتشارات اسلامى، چهارم ۱۳۷۷ ش).
همان، ص ۳۴۲ و ۵۰۳؛ بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۴۵٫
[۸۵]) ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۴، ۹۶، ۲۱۴٫
[۸۶]) شرح الشفاء، ج ۲، ص ۲۰۸؛ ر.ک: ابن کثیر، السیره النبویهًْ، ج ۱، ص ۲۴۵٫
[۸۷]) بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۷۲
[۸۸]) شرح الشفاء، ج ۲، ص ۲۰۹٫
[۸۹]) عیون الاثر، ج ۱، ص۱۶۵، www.islammessage.com؛ ابراهیم امینی، پیامبری و پیامبر اسلام، ص ۱۵۱، قم: بوستان کتاب، چ ۲، ۱۳۸۵؛ السیرهًْ الحلبیهًْ، ج ۱، ص ۳۸۱٫
[۹۰]) الکافی، ج ۴، ص ۲۴۴٫
[۹۱]) بحار الأنوار، ج ۱۵، ص ۳۶۱٫
[۹۲]) مناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص۶۳٫
[۹۳]) النجم/۱ـ۲ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۹۴]) پیامبری و پیامبر اسلام، ص ۱۵۳٫
[۹۵]) ر.ک: همان.
[۹۶]) بحار الأنوار، ج ۱۵، ص ۱۴۴٫
[۹۷]) حضرت رسول اکرم از صراط مستقیمی تبعیت میکردند که شالوده آن همان روش حضرت ابراهیم در مبارزه با شرک و بت پرستی بوده و آیاتی در قرآن به این معنا اشاره دارد:
ـ {و قالوا کونوا هوداً أو نصاریٰ تهتدوا قل بل مله ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین} (البقره / ۱۳۵)؛ {قل انی هدانی ربّی الیٰ صراط مستقیم دیناً قیماً مله ابراهیم و ما کان من المشرکین} (الانعام/ ۱۶۱)؛ {ثم أوحینا الیک ان اتبع ملّه ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین} (النحل / ۱۲۳)؛ {قل صدق الله فاتبعوا ملّه ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین} (آل عمران / ۹۵)؛ {و من احسن دیناً ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتّبع ملّه ابراهیم حنیفاً و اتخذ الله ابراهیم خلیلاً} (النساء / ۱۲۵).( محقق کتاب)
[۹۸]) مفردات، واژه دین؛ ر.ک: عبدالحسین خسرو پناه، گستره شریعت، ص ۳۰ـ۳۱ و ۱۴۴، تهران: دفتر نشر معارف، چ ۱، ۱۳۸۲ ش.
[۹۹]) آل عمران/ ۱۹٫
[۱۰۰]) شوری / ۱۳ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۱۰۱]) بحارالانوار، ۱۶، ص ۴۰۲٫
[۱۰۲]) الصحیح من سیرهًْ النبی الأعظم، ج ۲، ص ۱۱۰ـ ۱۱۲٫
[۱۰۳]) پیامبری و پیامبر اسلام، ص ۱۵۱ـ ۱۵۷
[۱۰۴]) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خ ۱۹۲، ش ۱۱۸، ص ۳۹۸٫
[۱۰۵]) بحارالانوار، ج ۱۵ ص ۳۶۲٫
[۱۰۶]) الجن/۲۷٫
[۱۰۷]) ر.ک: محمد بن حسن طوسى، التبیان، ج۴، ص۳۳۴؛ طبرسى فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص ۶۰۴؛ کاشانى ملا فتح الله، زبده التفاسیر، مؤسسهًْ المعارف الإسلامیهًْ، قم،۱۴۲۳ ق، چ ۱، ج۲، ص ۴۸۷، تفسیر نمونه، ج۶، ص ۶۰؛ المیزان، ج۱، ص ۳۱۱؛ الصحیح من سیرهًْ النبی الأعظم، ج ۲، ص ۱۱۰ـ۱۱۲٫
[۱۰۸]) بقره/۱۳۵ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.
[۱۰۹]) ر.ک: التبیان، ج۴، ص ۳۳۳٫
[۱۱۰]) ر.ک: تفسیر نمونه، ج۶، ص۶۰؛ المیزان، ج۱، ص۳۱۱٫
[۱۱۱]) قواعد المرام، ص ۱۲۷٫
[۱۱۲]) البحر المحیط فی اصول الفقه، ج ۳، ص ۲۴۶٫
[۱۱۳]) محمد رضا المظفر، عقائد الامامیهًْ (نجف: منشورات الحیدریهًْ، بی تا)، ص ۵۴٫
منبع: برگرفته از کتاب عصمت از دیدگاه شیعه و اهل تسنن؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید