بررسی آیات منافی عصمت انبیاء(۳)

بررسی آیات منافی عصمت انبیاء(۳)

بررسی آیات منافی عصمت انبیاء(۲)

بررسی آیات منافی عصمت انبیاء(۱)

ج ـ در اعتقادات

۱٫ آیه ۱۴۳ اعراف

در این آیه می‌‌خوانیم که حضرت موسی از خداوند تقاضا کرد تا خدا را با چشم سر ببیند، سپس از این تقاضا توبه نمود:

{وَلَمَّا جَاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ اَرِنِى اَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِى وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ موسَی صَعِقاً فَلَمَّا اَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَاَنَاْ اَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ}

«و هنگامى که موسى به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!» گفت: «هرگز مرا نخواهى دید! ولى به کوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى دید!» اما هنگامى که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد و موسى مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: «خداوندا! منزهى تو (از اینکه با چشم تو را ببینم)! من به سوى تو بازگشتم! و من از نخستین مؤمنانم!»

امام علی بن موسی الرضا در پاسخ سؤال مأمون عباسی فرمود:

«إنّ کلیم الله موسى بن عمران علم أن الله تعالى أعز من أن یرى بالأبصار و لکنه لما کلمه الله عزوجل و قربه نجیا رجع إلى قومه فأخبرهم أن الله عزوجل کلمه و قربه و ناجاه فقالوا لن نؤمن لک حتى نسمع کلامه کما سمعت و کان القوم سبعمائه ألف رجل فاختار منهم سبعین ألفا ثم اختار منهم سبعه آلاف ثم اختار منهم سبعمائه ثم اختار منهم سبعین رجلا لمیقات ربه فخرج بهم إلى طور سیناء فأقامهم فی سفح الجبل و صعد موسى إلى الطور و سأل الله تبارک و تعالى أن یکلمه و یسمعهم کلامه فکلمه الله تعالى ذکره و سمعوا کلامه من فوق و أسفل و یمین و شمال و وراء و أمام لأن الله عزوجل أحدثه فی الشجره و جعله منبعثا منها حتى سمعوه من جمیع الوجوه فقالوا «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ»([۱]) بأن هذا الذی سمعناه کلام الله «حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَهً»([۲]) فلما قالوا هذا القول العظیم و استکبروا و عتوا بعث الله عزوجل علیهم صاعقه فأخذتهم بظلمهم فماتوا»([۳])

«حضرت موسی بن عمران می‌‌دانست که خداوند منزّه از آن است که با چشمان سر دیده شود، ولی چون خداوند با او به سخن پرداخته و همراز او شده بود، به قوم خود خبر داد که خداوند با او سخن گفته و او را مقرّب درگاه خویش ساخته و با او مناجات کرده است. قوم او گفتند: هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر مانند تو سخن خداوند را بشنویم. آن قوم، هفتصد هزار مرد بودند که حضرت موسی هفتاد هزار نفرشان را انتخاب نمود و از میان این تعداد هفت هزار نفر را انتخاب نمود و از میان اینها هفتصد نفر را و از میان آنها هفتاد نفرشان را برای میقات پروردگارش برگزید و به طور سینا آورد. حضرت موسی آنان را پایین کوه طور نگهداشت و خود برفراز کوه آمد و درخواست کرد که آنان نیز سخن خداوند را بشنوند. خداوند با حضرت موسی به سخن پرداخت و قوم او نیز سخن خدا را از بالا و پایین و راست و چپ و جلو و عقب شنیدند؛ زیرا خداوند، سخن را در درختی اِحداث کرد که از آن به گوش آنان می‌‌رسید. در این هنگام گفتند: ما به تو ایمان نخواهیم آورد که این سخن خدا باشد، مگر این‌که خدا را آشکارا ببینیم چون این سخن بزرگ را بر زبان راندند و استکبار و سرکشی کردند، خداوند متعال در برابر این ظلم بزرگ، صاعقه‌ای فرستاد و آنان را گرفتار ظلمشان نمود و همه مردند.»

حضرت موسی عرض کرد: خدایا! وقتی به میان بنی‌اسرائیل برگردم و آنان بگویند که مردم را بردی و به هلاکت رساندی، من در پاسخ آنان چه بگویم؟ در این حال، خداوند آنان را زنده کرد و همراه حضرت موسی قرار داد. مردم گفتند: اگر از خدایت بخواهی خودش را به تو بنماید، درخواست تو را پاسخ مثبت می‌‌دهد و ما را از آن با خبر می‌‌کنی و ما آگاه شده، و ایمان می‌‌آوریم. موسی گفت: ای مردم! خداوند با چشمان سر دیده نمی‌‌شود و از چهار چوب دیدنی‌ها خارج است؛ بلکه به وسیله‌‌ نشانه‌ها و آیات شناخته می‌‌شود. مردم گفتند: ما به تو ایمان نمی‌‌آوریم، مگر این که خواسته‌‌ ما را بر آوری.

حضرت موسی عرض کرد: خدایا! تو گفتار بنی‌اسرائیل را شنیدی و به صلاح آنان دانایی. خداوند وحی فرستاد: ای موسی! آنچه می‌‌خواهند از من سؤال کن، من هرگز تو را به جهل آنان مؤاخذه نمی‌‌کنم. در این هنگام، حضرت موسی عرض کرد:

{رَبِّ اَرِنِى اَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِى وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ موسَی صَعِقاً فَلَمَّا اَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَاَنَاْ اَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ}([۴]) منهم بأنک لاتری.

«پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!» گفت: «هرگز مرا نخواهى دید! ولى به کوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى دید!» اما هنگامى که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد و موسى مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: «خداوندا! منزهى تو (از اینکه با چشم تو را ببینم)! من به سوى تو بازگشتم! و من نخستین مؤمنانم!»ـ از میان آنها به اینکه تو دیده نمی‌شوی.

۲٫ آیه ۸۷ انبیاء

{وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ اَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِى الظُّلُمَاتِ اَن لاَّ إِلَهَ إِلاَّ اَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّى کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ}.

«و ذا النون [یونس‏] را (به یاد آور) در آن هنگام که خشمگین (از میان قوم خود) رفت و چنین مى‏پنداشت که ما بر او سخت نخواهیم گرفت (امّا موقعى که در کام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمت‌ها(ى متراکم) صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودى نیست! منزّهى تو! من از ستمکاران بودم!».

مقتضای این آیه این است که یونس در قدرت خداوند شک داشت.

در روایتی از امام رضا «لن نقدر» به ِ«لن یضیق علیه رزقه» تفسیر شده است.([۵])

فخر رازی می‌نویسد:

در کفر کسی که گمان کند خداوند عاجز است، اختلافی نیست. در اینکه نسبت کفر به آحاد مؤمنین جایز نیست، چه رسد به انبیا، نیز اختلاف نیست.

پس ناچار باید آیه مبارکه را تأویل کنیم و در تأویل نیز چند وجه زیر متصوّر است:

  1. «فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْه» به معنای «لن نضیق علیه» است. بنابراین، معنای آیه این می‌شود که یونس پنداشت که در ماندن و خارج شدن مخیر است و خداوند در اختیارش بر او سخت نخواهد گرفت؛ اما معلوم شد که صلاح در تأخر خروج او بوده و این بیان خداوند تبارک و تعالى به منزله عذر برای خروج یونس است، نه بر تعمّد معصیت.([۶])

علمای شیعه از جمله علامه طباطبایی نیز «قدر» را به معنای تنگ گرفتن تفسیر نموده‌اند.([۷])

  1. «نقدر» به قضاء تفسیر شود. در روایتی از امام باقر «لن نقدر» به «لن نعاقب بما صنع» تفسیر شده است.([۸]) پس معنا این می‌شود {فظن أن لن نقضی علیه بشده}، یعنی گمان می‌کرد که ما در مورد او به شدت حکم نخواهیم نمود.

این تفسیر را مفسران شیعه نیز متذکر شده‌اند؛([۹])

  1. این تعبیر از باب تمثیل به معنى است؛ حالت یونس نشان دهندی حالت کسی بود که گمان می‌کرد خداوند در خروج او بدون اینکه منتظر امر خداوند باشد، از میان قومش بر او قدرت ندارد.

علامه طباطبایی و برخی دیگر از علمای شیعه نیز در تفاسیر خود این بیان را پذیرفته‌اند.([۱۰])

  1. «فظن أن لن نقدر»: یعنی گمان می‌کرد که ما هرگز انجام نمی‌دهیم؛ زیرا بین قدرت و فعل، مناسبت وجود دارد، بعید نیست که یکی مجازاً جای دیگری قرار داده شود.([۱۱])‏
  2. «فظن أن لن نقدر»، استفهام و به معناى توبیخ است. معنایش این است: «أفظن أن لن نقدر علیه؟».

۳٫ آیه ۷ الضحی

{وَوَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَی} «و تو را گمشده یافت و هدایت کرد.»

خداوند در این آیات، پیامبر اکرم را به عنوان یک فرد «ضال» معرفى مى‏کند و این معرفى مربوط به دوران کودکى و جوانى اوست. ظاهر لفظ «ضالّ» به معنى گمراه در امور دینى و معادل «کفر»، «شرک»، و… دانسته شده است. یعنی پیامبر پیش از این در گمراهی بود ولى در پرتو نعمت الهى، هدایت یافت و بر هدایت مردم گمارده شد، پس معصوم کامل نیست!!([۱۲])

عده‌ای از حشویه گفته‌اند که پیامبر پیش از نبوت کافر بود و به این آیه استدلال نموده‌اند.([۱۳])

آنچه از مراجعه به انواع مشتقات([۱۴]) این کلمه در کتب لغت، به نظر پژوهنده نزدیک‌تر به واقع می‌رسد، این است که معناى این مادّه، اختفاء و غایب بودن است. اگر به گمشده «ضالّه» استعمال می‌شود، به دلیل غایب شدن آن از دید انسان است. بنابراین «ضلال» به حسب لغت از اوصاف رذیله و نواقص بشریه نیست. گرچه صفت رذیله یکی از مصادیق آن است.([۱۵])

حدیثی که از امیر المؤمنین نقل شده است می‌تواند مؤید این مطلب باشد.

حضرت علی می‌فرماید: ضلالت بر چند قسم است:

  1. ضلالت پسندیده؛ ۲٫ مذموم؛ ۳٫ نه پسندیده و نه مذموم؛ ۴٫ ضلالت به معنای فراموشی.

ضلالت پسندیده؛ ضلالتی است که منسوب به خداوند است. مانند آیه مبارکه {یُضِلُّ اللهُ مَنْ یَشاءُ}([۱۶]) این ضلالت، ضلالت مردم، از مسیر بهشت به دلیل فعل خود آنها است.

ضلالت مذموم مثل آیه مبارکه {وَ أضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ}([۱۷]) {وَ أضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى}([۱۸]) و امثال این زیاد است.

امّا ضلالت منسوب به بت‌ها قول خدای تعالی در قصه حضرت ابراهیم است که فرمود: {وَ اجْنُبْنی وَ بَنِیَّ أنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ * رَبِّ إِنَّهُنَّ أضْلَلْنَ کَثیراً مِنَ النّاسِ}([۱۹]) و بتها در حقیقت نمی‌‌توانند شخصی را گمراه کنند، و در حقیقت مردم به وسیله آنها گمراه می‌شوند و در هنگام عبادت آنها کافرند.

و أما ضلالت به معنای نسیان مثل آیه مبارکه {أنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الاُخْرى}([۲۰]) خداوند متعال نیز ضلال را در مواضعی از کتابش ذکر نموده است؛ بعضی را ظاهراً به پیامبرش نسبت داده است. مانند: {وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى}.([۲۱])و([۲۲])

بعضی از ضلالت‌ها را به خود نسبت می‌دهد که به معنای بیان و ضد هدایت است؛ مانند آیه مبارکه:

{وَمَا کَانَ اللهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُم مَّا یَتَّقُونَ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ}.([۲۳])

با بررسی تفاسیر به این نتیجه می‌رسیم که برای کلمه «ضالاً» در آیه مبارکه اقوال مختلفی ذکر شده است. در زیر به چند قول ـ که به نظر پژوهنده به صواب نزدیک‌تر است ـ اشاره می‌کنیم:

الف ـ ‌نبود هدایت

این بیانگر نعمت‌هایى است که خداوند در دوران کودکى به پیامبر خود ارزانى داشته است و مراد از ضلالت، نبود هدایت ذاتی است نه زمانی، که با صرف‌نظر از هدایت الهى نه برای پیامبر و نه برای هیچ انسانى، هدایتی نخواهد بود. پس رسول‌خدا هم، نفس شریفش ـ با قطع نظر از هدایت خدا ـ ضاله و بى‌راه بود، هرچند که هیچ روزى از هدایت الهى جدا نبوده و از لحظه‏اى که خلق شد، ملازم آن بود.

بنابراین ضلالت در این‌جا بازگشت به فقدان هدایت می‌کند، نه حالت تیرگى و ناپاکى روح و روان و چنین ضلالتی نمى‏تواند معادل شرک باشد.([۲۴])

ب ـ غفلت و نداشتن علم

این تفسیر نزدیک به تفسیر سید مرتضی و علامه طباطبایی است. طبق این تفسیر مراد از ضلالت، نداشتن علم به چیزی و انصراف ذهن از آن است. چنان که در آیه {أنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الاُخْرى}([۲۵])؛ «(شاهد را دو نفر بگیرید) که اگر یکى فراموش کرد دیگرى به یادش بیندازد.» ضلالت به این معنا آمده، و مؤیدش آیه زیر است که مى‏فرماید: {وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ}([۲۶])؛ «تو قبل از این از سرگذشت یوسف از بى‌خبران بودى».

بر اساس این تفسیر مقصود آیه مبارکه این است که قبل از این ـ داشتن نبوت و رسالت ـ خداوند تو را به آن هدایت نمود.([۲۷])

ج ـ گمنام

واژه «ضال» در لغت عرب به معنى گمنام و مخفى و پنهان نیز به کار مى‏رود؛ «ضل الشئ: خفى و غابَ».([۲۸])

در قرآن از زبان مشرکان منکر معاد نقل مى‏کند:

{أ اذا ضللنا فى الارض أ اِنّا لفی خلق جدید}.([۲۹])

«آیا هنگامى که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم، آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت؟!».

در این صورت احتمال دارد که مقصود از «ضالّ» گمنامى و ناشناخته بودن او باشد که به وسیله فیض نبوت و نزول وحى، بلند آوازه شد و مردم به فضل و صدق او اعتراف نمودند. بنابراین مقصود از «فهدىٰ» هدایت پیامبر نیست، بلکه هدایت مردم به سوى پیامبر است.([۳۰])و([۳۱])

د ـ گمشده

در لغت عرب گاهى این واژه به معنى شخص یا متاع گمشده به کار مى‏رود.([۳۲])

بعید نیست که آیه ناظر بر تاریخ دوران کودکی پیامبر باشد که در «شعاب مکه» گم شده بود. رحمت الهى شامل حالش شد و خداوند او را به دست دشمنش ابوجهل، به جدش عبدالمطلب برگرداند.([۳۳])

البته در گم شدن حضرت، اقوال دیگری هم وجود دارد که به دلیل رعایت اختصار از ذکر آنها صرف نظر می‌شود.([۳۴])

ﻫـ ـ متحیر

معنای آیه این است که تو را سرگردان و متحیر یافت که راه کسب در آمد و معاش خود را نمی‌دانستی. پس تو را به راه‌های کسب معاش هدایت کرد. شخصی که راه کسب و معیشتش را نداند گفته می‌شود:

«أنه ضال لایدری إلى أین یذهب و من أی وجه یکتسب»([۳۵])

در نتیجه، هریک از این توجیهات و تأویل‌ها باشد، ضلالت و گمراهی در اعتقاد و کفر و شرک از آیه استفاده نمی‌شود.([۳۶])

۴٫ آیه ۵۲ شوری

{وَکَذٰلِکَ اَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ اَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِى مَا الْکِتَابُ وَلاَ الاِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِى إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ}.

«همان‌گونه (که بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم) بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم تو پیش از این نمى‏دانستى کتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى‏کنیم و تو مسلّماً به راه راست هدایت مى‏کنى».

معنای ظاهر {ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان} در آیه مبارکه این است که پیامبر پیش از بعثت متصف به ایمان نبوده و کسی که ایمان ندارد، به طور قطع عصمت هم ندارد.([۳۷]) محور اساسى بحث در سوره، وحى است. این آیه، نحوه سخن گفتن خدا با بشر را توضیح مى‏دهد. آیه مورد بحث وضع پیامبر را با پیامبران پیشین یکسان معرفى مى‏کند. در این صورت مى‏توان گفت: «روحى» که به پیامبر وحى شده است، همان قرآن است.([۳۸])

جمله «ما کنت» یا «ما کان» در زبان عرب در جایى به کار مى‏روند که گوینده بخواهد امکان و توان یا شأن و شایستگى را از چیزى نفى کند و قرآن نیز این نوع جمله‏ها را در همین مقوله به کار برده است:

{وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ اَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله}([۳۹])

«هیچ کس، جز به فرمان خدا، نمى‏میرد. این سرنوشتى است تعیین شده (بنابراین، مرگ پیامبر یا دیگران، یک سنّت الهى است.)»

{وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ اَن یَغُلَّ}([۴۰])

«(گمان کردید ممکن است پیامبر به شما خیانت کند؟! در حالى که) ممکن نیست هیچ پیامبرى خیانت کند!»

با توجه به این اصل، معنى جمله «ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان» این است که اگر ما به تو وحى نمى‏کردیم، تو اى پیامبر! امکان آگاهى از کتاب و دست‌یابى بر ایمان را نداشتی.

این مطلب با ایمان و توحید رسول گرامى قبل از بعثت منافاتى ندارد و مسلماً وضع پیامبر پس از نزول وحى با وضع او قبل از نزول آن فرق داشته است، و آن، اطلاع تفصیلى از اصول و احکام و معارف و سنن و قصص و سرگذشت‌ها بوده است.

بنابراین آیه بر معصوم نبودن پیامبر پیش از بعثت، دلالت ندارد.([۴۱])

قرطبی در تفسیرش می‌نویسد:

آنچه معظم علما قبول دارند، این است که خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده است، مگر اینکه قبل از بعثت، مؤمن بوده است و پیامبر اسلام نیز از زمانی که به دنیا آمد تا زمان بلوغ، به خداوند ایمان داشت.([۴۲])

۵٫ آیه ۵ مدثر

{وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ} «و از پلیدى دورى کن».

اصل «رُجز» در لغت به معنای اضطراب و پی در پی بودن حرکات است. رُجز در آیه مورد بحث به معنای: «الشرک ما کان» یعنی شرک اندکی است که وجود داشته، تفسیر شده است؛ یعنی کسی که جز خدا را پرستش کند، در اعتقادش شک و اضطراب دارد و به عبادت بتها نیز «رُجز» گفته شده و آیه مبارکه: {والرجز فاهجر} به همین معنا نیز تفسیر شده است.

در مورد رجس به معنای قذر و آلودگی و بت نیز رُجز به کار برده شده و به عمل و یا امراضی مانند طاعون و .. که منجر به عذاب شود، هم رجز به کار گرفته شده است.([۴۳])

حال سؤال این است که تعبیر و تفسیر اهل لغت از «رُجز» چگونه با عصمت اعتقادی پیامبر اکرم قابل جمع است؟

پاسخ:

از مباحث گذشته و به دلایل زیر پاسخ این شبهه نیز روشن می‌شود:

۱ـ در اصول ثابت شده است که پیامبر اکرم مانند امت مشمول اوامر و نواهی عمومی خداوند است؛

۲ـ اگر مقصود از «رُجز» عذاب باشد، هدف دورى از اعمالى است که مایه عذاب مى‏گردد([۴۴]) و این نوع خطاب نشانه وجود زمینه‏هاى نزدیکى به وسایل عذاب در پیامبر نیست تا با عصمت او سازگار نباشد؛ زیرا خطابه‌ای قرآن جنبه عمومى دارد و آنجا که به شخص پیامبر خطاب مى‏نماید، مقصود تعلیم دیگران و تفهیم عموم ملت است، مانند قول معروف «ایاک أعنى وأسمعی یا جاره».

اگر مقصود از این واژه آلودگى ظاهرى باشد؛ جز یک دستورالعمل چیز دیگرى نخواهد بود. مثل اینکه به پیامبر دستور دهد که نماز بگزار و برخى مى‏گویند: مقصود از آیه همین معنى است. از ابن مسعود نقل شده است: ما با پیامبر در مسجدالحرام بودیم. ابوجهل وارد شد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که این چیز آلوده را به سوی «محمد» پرتاب کند؟

مردى به سرعت برخاست و آن را گرفت و به سوى پیامبر پرتاب کرد.([۴۵])

اگر مقصود، آلودگى روحى و اخلاقى باشد که از صفات زشت دورى جوید، منظور همان است که در معناى عذاب بیان شد و این خطاب‌ها جنبه تعلیمى دارد.

اگر مراد از «رُجز» در آیه مبارکه «صنم و بت» باشد، در این صورت معنای امر به هجرت از رجز (بت)، این است که چون بت و بت‌پرستی و شرک یکی از چیزهایی است که وسیله نزول عذاب الهی می‌شود از آن بپرهیز. نه به این معنی که مشغول بت‌پرستی هستی! بلکه به این معنا که بر این پرهیز و هجرانت از بت‌پرستی که بر آن قرار داری، همچنان ادامه بده.

این منع، در حقیقت امر به مداومت بر هجران از بت است؛ مثل این‌که مسلمانی بگوید: «اهدنا» معنایش این نیست که من بر هدایت نیستم پس مرا هدایت کن؛ بلکه مراد این است که مرا بر این هدایت ثابت قدم بدار.

علاوه بر این، این دستور جنبه کلى و قانونى دارد که جهانى است و اختصاص به پیامبر ندارد. شاهدش این است که در ظرف نزول این آیه نه تنها پیامبر بت را نمى‏پرستید ـ و پیش از آن نیز هیچگاه به دور آن نگشته است ـ بلکه کمر همت بر بت‌شکنى بسته بود و در اوج مبارزه با مشرکان و بت‏پرستان بوده است.([۴۶])

پس هیچ کدام از این احتمال‌ها، خدشه‌ای بر عصمت پیامبر اکرم وارد نمی‌کند.

 

[۱]) بقره / ۵۵٫

[۲]) همان.

[۳]) بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۸۱٫

[۴]) اعراف/ ۱۴۳٫

[۵]) عیون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۷۰؛ با عبارت «لن نضیق» نیز آمده است. (ر.ک: الفیض الکاشانی، التفسیر الصافی (تهران: مکتبهًْ الصدر، چ ۳، ۱۳۷۴ ش)، ج ۳، ص ۳۵۳٫

[۶]) ر.ک:‌ مفاتیح الغیب، ج۸، ص۱۸۱٫

[۷]) المیزان، ج‏۱۴، ص ۳۱۸٫

[۸]) تفسیر صافی، ج ۳، ص ۳۵۳؛ بحار الأنوار، ج ۱۴، ص ۳۸۵٫

[۹]) المنیر، ج‏۱۷، ص ۱۱۵؛ المیزان، ج‏۱۴، ص ۳۱۴٫

[۱۰]) المیزان، ج‏۱۴، ص ۳۱۴؛ زحیلى، وهبهًْ بن مصطفى، المنیر، ج‏۱۷، ص ۱۱۵، بیروت: چ‌‌اول، ۱۴۱۸ ق‏.

[۱۱]) مفاتیح الغیب، ج‏۸، ص ۱۸۰٫

[۱۲]) ر.ک: www.al-shia.org.

[۱۳]) شرح ‏نهج ‏البلاغه، ۸، ص ۷٫

[۱۴]) ر.ک: الصحاح، ج ۳، ص ۱۷۴۸؛ لسان العرب، ج ۱۱، ص ۳۹۰؛ القاموس المحیط، ص۱۳۲۴؛ سعید الخوری الشرتونی اللبنانی، أقرب الموارد فی فُصَح العربیه و الشوارد (قم: منشورات مکتبه آیهًْ الله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۳ﻫ.ق)، ج ۱، ص ۶۷۴ باب ضاد؛ البحر المحیط، ج ۱، ص ۲۸٫

[۱۵]) ر.ک: سیّد مصطفى خمینى، القرآن الکریم (تفسیر)، (بی جا: مؤسسه نشر آثار الإمام الخمینی‏، چ ۱، ۱۴۱۸ﻫ.ق)، ج‏۲، ص ۱۵۹٫

[۱۶]) ابراهیم / ۴٫

[۱۷]) طه / ۸۵٫

[۱۸]) طه / ۷۹٫

[۱۹]) ابراهیم / ۳۶ و ۳۵٫

[۲۰]) بقره / ۲۸۲٫

[۲۱]) ضحی/۷٫

[۲۲]) بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۰۸٫در ادامه روایت حضرت علی در معنای آیه شریفه می‌فرماید: {معناه وجدناک فی قوم لایعرفون نبوتک فهدیناهم بک} «معنای آیه این است که ما تو را در قومی یافتیم که به نبوت تو معرفت نداشتند، پس آنها را به وسیله تو هدایت کردیم» (محقق کتاب)

[۲۳]) توبه/۱۱۵٫

[۲۴]) منشور جاوید، ج ۶، ص ۲۶۹ www.balagh.net؛ المیزان، ج‏۲۰، ص ۳۱۱؛ تنزیه‏الأنبیاء، ص ۱۰۶٫

[۲۵]) بقره / ۲۸۲٫

[۲۶]) یوسف / ۳٫

[۲۷]) ر. ک: تفسیر کشف الأسرار، ج‏۵، ص ۱۳۵؛ مجمع البیان، ج‏۴، ص۵۱۰؛ محمد بن حبیب الله سبزوارى نجفى‏، إرشاد الأذهان فی تفسیر القرآن، ص۶۰۱، بیروت، دار التعارف للمطبوعات‏، چ ۱، ۱۴۱۹ ق؛ فضل بن حسن‏، طبرسى، ترجمه تفسیر جوامع الجامع، ج‏۶، ص ۶۵۸، مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس‏، چ ۲، ۱۳۷۷ش؛ تفسیر ملا صدرا (صدر المتالهین)، ج‏۳، ص ۱۲۳؛ ‏مجمع‏ البحرین، ج ۵، ص ۴۰۹؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص۱۳۷٫

[۲۸]) لسان العرب، ج ۱۱، ص ۳۹۲٫

[۲۹]) سجده/۱۰ ـ ترجمه آیت الله مکارم شیرازی.

[۳۰]) ر.ک: مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۷۶۷ـ ۷۶۶؛ گنابادى سلطان محمد، تفسیر بیان السعاده، ج‏۴، ص ۲۶۱، بیروت: مؤسسهًْ الأعلمی للمطبوعات‏، چ ۲، ۱۴۰۸ ق‏.

[۳۱]) از امام باقر و امام صادق و امام رضا در توضیح و تفسیر آیه به این معنا اشاره شده است.

ـ عیون أخبار الرضا: فی خبر ابن الجهم، عن الرضا قال الله عز وجل لنبیه محمد|: {ألم یجدک یتیما فآوى} یقول: ألم یجدک وحیدا فآوى إلیک الناس؟ {ووجدک ضالا} یعنی عند قومک «فهدى» أی هداهم إلى معرفتک.

ـ تفسیر علی بن إبراهیم: علی بن الحسین، عن البرقی، عن أبیه، عن خالد بن یزید، عن أبی الهیثم. عن زراره، عن الامامین فی قول الله تعالى: {ألم یجدک یتیما فآوى} أی فآوى إلیک الناس {ووجدک ضالا فهدى} أی هدى إلیک قوما لا یعرفونک حتى عرفوک {ووجدک عائلا فأغنى} أی وجدک تعول أقواما فأغناهم بعلمک. قال علی بن إبراهیم: ثم قال: {ألم یجدک یتیما فآوی} قال: الیتیم الذی لا مثل له، ولذلک سمیت الدره: الیتیمه، لأنه لا مثل لها {ووجدک عائلا فأغنى} بالوحی، فلا تسأل عن شئ أحدا «ووجدک ضالا فهدى» قال: وجدک ضالا فی قوم لا یعرفون فضل نبوتک فهداهم الله بک. (بحارالأنوار، العلامهًْ المجلسی، ج ۱۶، ص ۱۴۱ و۱۴۲، ح ۵ و ۶ دار إحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان). (محقق کتاب)

[۳۲]) لسان العرب، ج ۱۱، ص ۳۹۲٫

[۳۳]) ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۱۳۷؛ مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۰۵ و ۵۰۶٫

[۳۴]) ر.ک: تنزیه الانبیا، ص ۱۰۶؛ بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۱۳۸٫

[۳۵]) ر.ک: تفسیر بیان السعاده، ج‏۴، ص ۲۶۱؛ نور الثقلین، ج ۵، ص ۵۹۵٫

[۳۶]) مرحوم علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار جلد ۱۶ صفحه ۱۳۸ و ۱۳۷ وجوه هفتگانه‌ای را در این باره بیان کرده است که مطالعه آن برای خوانندگان مفید است. (محقق کتاب)

[۳۷]) ر.ک: الجامع لأحکام القرآن‏، ج‏۱۶، ص ۵۵٫

[۳۸]) طبرى، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۲۴، ص ۳۳٫

[۳۹]) آل عمران / ۱۴۵٫

[۴۰]) آل عمران/ ۱۶۱٫

[۴۱]) آنچه تاکنون بیان شد، با توجه به ظاهر آیات قرآن است، اما در بعضی روایات ائمه اطهار که مفسرین حقیقی قرآن هستند در ارتباط با معنی روح، آن را مخلوقی غیر از ملائکه و بالاتر از جبرئیل و میکائیل و از عالم ملکوت بیان کرده‌اند و در روایات تصریح شده است که بعد از خلقت رسول اکرم| همواره با آن حضرت بوده است و قبل از آن حضرت| با احدی نبوده و بعد از آن حضرت با ائمه اطهار است. مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی (ج ۱، ص۲۷۳ـ۲۷۴) در این باره روایاتی را بیان کرده‌اند:

ـ عن أبی بصیر قال: سألت أبا عبدالله عن قول الله تبارک وتعالى: {وکذلک أوحینا إلیک روحا من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان} قال: خلق من خلق الله عز وجل أعظم من جبرئیل ومیکائیل، کان مع رسول‌الله| یخبره ویسدده وهو مع الأئمه من بعده.

ـ عن أبی بصیر قال: سألت أبا عبدالله عن قول الله عز وجل: {یسألونک عن الروح قل الروح من أمر ربی} قال: خلق أعظم من جبرئیل ومیکائیل، کان مع رسول الله| وهو مع الأئمه، وهو من الملکوت.

ـ عن أبی بصیر قال: سمعت أبا عبدالله یقول: یسألونک عن الروح قل الروح من أمر ربی قال: خلق أعظم من جبرئیل ومیکائیل، لم یکن مع أحد ممن مضى، غیر محمد| وهو مع الأئمه یسددهم، ولیس کل ما طلب وجد.

ـ عن أبی حمزه قال: سألت أبا عبدالله عن العلم، أهو علم یتعلمه العالم من أفواه الرجال أم فی الکتاب عندکم تقرؤنه. فتعلمون منه؟ قال: الامر أعظم من ذلک وأوجب، أما سمعت قول الله عز وجل: {وکذلک أوحینا إلیک روحا من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان} ثم قال: أی شئ یقول أصحابکم فی هذه الآیه، أیقرون أنه کان فی حال لا یدری ما الکتاب ولا الایمان ؟ فقلت: لا أدری ـ جعلت فداک ـ ما یقولون، فقال [لی]: بلى قد کان فی حال لا یدری ما الکتاب ولا الایمان حتى بعث الله تعالى الروح التی ذکر فی الکتاب، فلما أوحاها إلیه علم بها العلم والفهم، وهی الروح التی یعطیها الله تعالى من شاء، فإذا أعطاها عبدا علمه الفهم.

ـ قال أتی رجل أمیر المؤمنین یسأله عن الروح، ألیس هو جبرئیل؟ فقال له أمیرالمؤمنین: جبرئیل من الملائکه والروح غیر جبرئیل، فکرر ذلک على الرجل فقال له: لقد قلت عظیما من القول، ما أحد یزعم أن الروح غیر جبرئیل فقال له: أمیر المؤمنین: انک ضال تروی عن أهل الضلال، یقول الله تعالى لنبیه|: أتى أمر الله فلا تستعجلوه سبحانه وتعالى عما یشرکون، ینزل الملائکه بالروح والروح غیر الملائکه صلوات الله علیهم.

توجه به این حقیقت در شناخت رسول اکرم| و اهل بیت معصومشان بسیار مهم است که بدانیم خلقت روح مقدس آن حضرات غیر از خلقت بدنشان بوده و آنها نخستین مخلوقات و واسطه فیض الهی بوده‌اند و در کتب اصلی شیعه و در ابواب مستقلی به روایات آن پرداخته شده است که به بعضی از آنها اشاره می‌شود.

علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج ۱، ص ۵، ح ۱ (منشورات المکتبهًْ الحیدریهًْ ومطبعتها ـ النجف الأشرف)؛ عیون أخبار الرضا، الشیخ الصدوق، ج ۲، ص ۲۳۷ـ۲۳۸، ح۲۲،(مؤسسهًْ الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت ـ لبنان)؛ کمال الدین وتمام النعمهًْ، الشیخ الصدوق، ص ۲۵۴ ـ ۲۵۵،ح ۴، (مؤسسهًْ النشر الإسلامی التابعهًْ لجماعهًْ المدرسین بقم المشرفهًْ). بحار الأنوار، ج ۲۵، باب ۱ و ۳ و… .(محقق کتاب)

[۴۲]) ر.ک: الجامع لأحکام القرآن (القرطبی)، ج‏۱۶، ص ۵۵ و ۶۰٫

[۴۳]) ر.ک: ابن کثیر، البدایهًْ والنهایهًْ، ج ۱، ص ۷۷۴، تحقیق وتعلیق: علی شیری، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، چ۱، ۱۴۰۸؛ الصحاح، ج ۳، ص ۳۹۳؛ تاج العروس، ج ۸، ص۱۲۰۵٫

[۴۴]) مجمع البیان، ج‏۱۰، ص ۵۸۱؛ مفاتیح الغیب، ج‏۱۰، ص ۶۹۹٫

[۴۵]) محمد بن عبد الله بن یحیی ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۰۳، بیروت: مؤسسهًْ عز الدین للطباعهًْ والنشر، ۱۴۰۶ﻫ. ق.

[۴۶]) تفسیر من وحی القرآن، ج‏۲۳؛ ص ۲۰۵؛ مفاتیح الغیب، ج ۱۰، ص ۷۰۰٫

منبع: برگرفته از کتاب عصمت از دیدگاه شیعه و اهل تسنن؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.