قیام امام حسین از دیدگاه وهابیّت
درآمد
از زمانى که واقعهی جانسوز عاشورا اتفاق افتاد، دانشمندان و صاحبنظران زیادی از جهان اسلام، مطالبی دراین باره نوشتهاند. متأسفانه در این برهه از زمان، وهابیّت به برداشتهاى تحریفآلود و وارونه از قیام کربلا دست یازیدهاند و هجمههای سنگینی را در نقد قیام امام حسین، با اینکه عاشورا یکی از شعائر بسیار مهم اسلام است، به کار میبرند.
وهابیّت، به گمان اینکه امام حسین براى دستیابى به ریاست و حکومت دنیوى قیام کرده و در ارزیابى خود براى دست یافتن به چنین هدفى، دچار اشتباه شده است، حرکت حضرت را مورد تخطئه قرار دادهاند که در این فصل به نقد و بررسی آراء آنان میپردازیم:
تخطئهی قیام امام حسین
وهابیّت و طرفداران آنها، عمده اشکالاتی را که مطرح میکنند، در واقع تخطئهی قیام امام حسین است که به شرح ذیل میباشد:
۱٫ خانهنشینی امام حسین
قاضى ابوبکربن عربى اندلسى مالکى (م ۵۴۳ هـ) که امروزه از اهمیت زیادی نزد وهابیت برخوردار است، بر این باور است که امام حسین با قیام خود، وحدت امت اسلامى را به هم زد و مردم به حکم فرمایش پیامبر که فرمود:
فمن أراد أن یفرق أمر هذه الأمه وهی جمیع فاضربوه (بالسیف کائنًا من کان). فما خرج الناس إلا بهذا وأمثاله. ولو أن عظیمها وابن عظیمها وشریفها وابن شریفها الحسین وسعه بیته أو ضیعته أو إبله ـ ولو جاء الخلق یطلبونه لیقوم بالحق، وفی جملتهم ابن عباس وابن عمر ـ لم یلتفت إلیهم، وحضره ما أنذر به النبی وما قال فی أخیه ورأی أنها خرجت عن أخیه ومعه جیوش الأرض وکبار الخلق یطلبونه، فکیف ترجع إلیه بأوباش الکوفه، وکبار الصحابه ینهونه وینأون عنه؟ ما أدری فی هذا إلا التسلیم لقضاءالله، والحزن علی ابن بنت رسول الله بقیه الدهر… .
هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند، باید کشته شود ـ هرکس که مىخواهد باشد ـ هرچند که فرزند پیامبر باشد. بنابراین، حسین موافق شریعت جدّش کشته شد! همچنین در اینباره مىگوید: اگر حسین بنعلى، که بزرگ این امت و پسر بزرگ این امت و شریفترین شخص و پسر شریفترین شخص امت بود، در خانهی خود مىنشست یا به زراعت یا دامدارى مىپرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قیام به حق مىکردند، از آنان نمىپذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا مىکرد، که از فتنه بیم داده شده بود، و به خاطر مىآورد که رسول خدا از صلح حسنبنعلى ستایش کرده و اگر او تنها به این نکته توجه مىکرد که حسنبن على با آن همه نیروى نظامى خود، حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مىتواند به کمک اوباش و اراذل کوفه، خلافت را به چنگ آورد؛ چنین حادثهی تأسفبارى هرگز رخ نمىداد.([۱])
وی از پایه و اساس، قیام امام حسین را رد میکند و معتقد است که اگر امام حسین در خانه مینشستند، بهتر بود.
۲٫ مفاسد سوء اجتماعی آثار قیام امام حسین
ابنتیمیه (م ۷۲۸ هـ)، نظریهی جواز خروج حسینبن على بر یزید را باطل مىداند؛ لذا در اینباره مینویسد:
لم یکن فی الخروج لامصلحه دین ولا مصلحه دنیا بل تمکن أولئک الظلمه الطغاه وکان فی خروجه وقتله من الفساد ما لم یکن حصل لو قعد فی بلده فإن ما قصده من تحصیل الخیر ودفع الشر لم یحصل منه شیء، بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص وصار ذلک سببا لشر عظیم وکان قتل الحسین مما أوجب الفتن.
مفسدهی چنین خروجى از مصلحتش بیشتر بوده و در خروج و قیام حسین هیچگونه مصلحت دنیایى و دینى وجود نداشته است؛ چرا که حسین آنچه را که از کسب خیر و دفع شر در نتیجه قیامش به دنبال آن بود، به دست نیاورد و حتى با قیام و کشته شدنش خوبى کاهش یافت و بدى فزونى گرفت، بلکه قتل حسین از کارهایى بود که فتنههاى زیادى را دامن زد.([۲])
وى در جاى دیگر، مقایسهاى میان قتل عثمان و شهادت امام حسین میکند و قیام امام حسین را بیاجر و پاداش معنوی معرفی میکند و مىنویسد:
کما کان قتل عثمان مما أوجب الفتن وترک قتلاهم والخروج علیهم هو أصلح الأمور للعباد فی المعاش والمعاد وأن من خالف ذلک متعمدا أو مخطئا لم یحصل بفعله صلاح بل فساد.
بىتردید اجر و ثواب عثمان نزد خدا بیشتر و گناه قتلش بیشتر از گناه کشتن کسى است که حاکم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما براى دستیابى به حکومت، خروج کرده است؛ چرا که عثمان از خود صبر پیشه کرد و براى حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید!… .([۳])
ابن تیمیه تلاش دارد قیام امام حسین را دارای مفسده معرفی کند و آن را دارای بدیهای فراوان جلوه دهد و در مقایسهی بین عملکرد عثمان و قیام امام حسین، عملکرد عثمان را دارای اجر و فضیلت معرفی میکند، ولی قیام امام حسین را فاقد هر اجر و فضیلتی میداند.
۳٫ ریاست طلبی امام حسین
ابنکثیر (م ۷۷۴ هـ) در کتاب «البدایهًْ والنهایهًْ» در فصلى با عنوان «قصه الحسینبن علی وسبب خروجه باهله من مکه الی العراق فی طلب الاماره وکیفیه مقتله»؛([۴]) به جریان قیام کربلا پرداخته است. وى در این عنوان، هدف نهضت امام حسین را طلب حکومت و دستیابى به قدرت (طلب الاماره) بیان نموده است، یعنی انگیزهی امام دنیوی بوده که دست به قیام زده است و با این سخن، به این قیام ماهیتى سیاسى و دنیوى داده است.([۵])
۴٫ خوش گمانی امام حسین
شیخ محمد طنطاوى مصرى (م ۱۲۷۷ هـ) دربارهی نهضت امام حسین اینگونه مینویسد:
امام حسین از روى خوشگمانى به کسانى که گرد او جمع شده بودند و شدیداً او را براى قیام و قبضه کردن خلافت تحریک مىکردند، اطمینان پیدا کرد. از اینرو، قیام کرد، اما از طرفى قدرت و شوکت بنىامیه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نیاورد و از طرف دیگر، فریبکارى مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت!([۶])
متأسفانه وی امام را فردی خوشبین معرفی کرده است که تحت تأثیر اطرافیان قرار گرفت و دست به قیام زد.
۵٫ فریب خوردن امام حسین
عبدالوهاب نجار (م ۱۳۶۰ هـ.ق)؛ استاد دانشگاه الازهر مصر، علت قیام امام حسین را خوشگمانی به مردم کوفه و خویشاوندی با رسولخدا میداند، لذا در اینباره مىنویسد:
ظلم است که گفته شود، یزید، حسینبن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد؛ زیرا حسین با اختیار خود به عراق رفت. او به دو سبب فریب خورد: یکى آنکه، خیال کرد عراقیان که دعوتش کردند او را یارى خواهند داد و دیگر آنکه، تصوّر کرد خویشاوندى با رسول خدا چنان مقام اجتماعى به او داده است که مىتواند در این مبارزه پیروز شود.([۷])
همچنین در کتاب «الدولهًْ الامویهًْ فی الشرق» مینویسد:
حقّانیت امام حسین به خلافت، اندیشهای بود که بیشتر مردم، آن را در دلهای خود قبول داشتند، لیک وقتی که این دلها را شمشیرها تأیید نکردند چه ارزشی دارد؟ اما این حقانیّت، مقتضای قیام نیست؛ زیرا امامت مفضول با وجود افضل روا باشد. علیبن ابیطالب به رغم اینکه به حقانیّت خویش اعتقاد داشت، بر ضدّ هیچ کس قیام نکرد.([۸])
وی تلاش دارد دامن یزید را از این لکهی ننگی که مرتکب شده تبرئه کند و علت قیام امام حسین را دعوت کوفیان و انتسابش به رسولخدا معرفی کند.
۶٫ عدم توجه به ناصحان
محبالدین خطیب مصرى (م ۱۳۸۹ هـ)، در حواشى خود بر کتاب «العواصم من القواصم»، پس از بیان نظر و کوششهاى برخى از کسانى که مىخواستند امام حسین را از سفر به عراق منصرف کنند، مىنویسد:
این همه کوششى که افراد خیرخواه براى ممانعت از سفر حسینبن على به کوفه کردند، بىنتیجه ماند. سفرى که براى خود و اسلام و امت اسلامى تا امروز و تا روز قیامت نامیمون و زیانآور بوده و تمام این زیانها به سبب جنایتى بود که شیعیانش مرتکب شدند؛ زیرا آنان بودند که از روى نادانى و غرور و حس فتنهانگیزى و ایجاد شر و اختلاف، حسینبن على را براى قیام و سفر به عراق برانگیختند!([۹])
یعنی امام حسین، گوش به سخن بزرگان و صحابه نکرد و دست به قیام زد که خطرها و ضررهای فراوانی را برای اسلام به وجود آورد.
۷٫ اختلاف امت، نتیجهی قیام امام حسین
شیخ محمد خضری وهابی مینویسد:
در مجموع، حسین از اینکه خروج نمود، خطای بزرگی مرتکب گردید؛ زیرا امت اسلامی با شهادت وی دچار ضعف، افتراق و اختلاف گردید و سنگبنای نزاعی گذاشته شد که تا امروز ادامه دارد([۱۰]).
او با این سخن، امام حسین را فردی اختلافبرانگیز معرفی میکند.
۸٫ تأسف بر عملکرد امام حسین
شبلی دربارهی کارهای امام حسین اینگونه مینویسد:
اینک به سوی حسین میآییم تا با کمال تأسف اقرار کنیم که کارهای او در برخی از جهات این مسأله پذیرفته نیست؛ زیرا اولاً: پیشنهاد خیرخواهان، به ویژه پیشنهاد ابنعباس را نپذیرفت و به رأی خودش عمل کرد. ثانیاً: اخلاق مردم کوفه و رفتارشان با پدر و برادرش را فراموش کرد و یا نادیده گرفت. ثالثاً: فرزندان و کودکانش را به همراه برد که گویی به گردش و یا دیدار خویشاوندان میرود، و به رغم اینکه در بین راه از خیانت کوفیان آگاهی مییابد باز هم به حرکتش به سوی آنها ادامه میدهد و از دیدگاه بنیعقیل پیروی میکند و با گروهی از کودکان و زنان و اندکی از مردان روانه میشود تا انتقام خون حضرت مسلم را بگیرد. خدای من! ممکن است حکومت یزید کار خطایی باشد، لیک آیا راه نبرد با خطا و بازگشت به صواب همین است؟([۱۱])
آری حاکمان جور، شیوه و ابزار تبلیغات را با توجه به اوضاع اجتماعی و فرهنگی حاکم بر جوامع تحت سلطهی خود انتخاب میکنند تا تبلیغات آنان علیه مخالفان مؤثر باشد. بنیامیه امام حسین را آشوبگر، عامل تفرقه و مخلّ امنیّت جامعهی اسلامی معرفی میکند([۱۲]). عمرو بن سعید، حاکم اموی مدینه بود؛ او پس از دریافت خبر کربلا، مردم را به مسجد فرا خواند و ضمن گزارش خبر برای مردم، با نهایت بیشرمی و پررویی گفت:
صدماتی که بر حسین وارد گشت، پیامد حملات خود او بود که همواره متوجه ما مینمود. با این حال، ما دوست داشتیم که او بماند و باز هم به ما ستم نماید و در عوض ما او را احترام نماییم، «ولکن کیف نصنع بمن سل سیفه یرید قتلنا الا ان ندفع عن انفسنا»([۱۳])؛ اما چه کنیم که او این بار بر روی ما شمشیر کشید و خواست به ناحق ما را بکشد، از اینرو ما ناچار شدیم که برای دفاع از خودمان او را بکشیم.
نقد و بررسى:
وهابیّت بر این باورند که امام حسین دست به قیامی زد که هیچگونه مصلحتی در آن وجود نداشت و او به دعوت کوفیان و نسبت خانوادگیاش به رسولخدا دلگرم بود والاّ قیام نمیکرد، با وجودی که اهل تسنن قیام را تحسین میکنند و حداقل یزید را رد مینمایند. در اینجا مواردی از هجمههای وهابیّت دربارهی قیام امام حسین مطرح شد که از جهات مختلفی قابل خدشه و نقد است:
۱٫ اجبار امام حسین به قیام
وهابیّت به تجاوز حاکمان یزیدى و تحمیل بیعت اجباری به امام حسین توجه نکردهاند، در صورتی که عاملان یزید در هر فرصتى در پى قتل آن بزرگوار بودند؛ چه زمانى که حضرت در مدینه بود و به سبب نپذیرفتن بیعت اجبارى، مجبور به کوچ شبانه و مخفیانه از مدینه شد و چه در ایام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترور شدن و هتک حرم الهی، نتوانست اعمال حج را به پایان برساند و به سرعت از مکه خارج شد و این تهدید جانى هنگام خروج حضرت از مکه ـ که مورد تعقیب نظامیان مسلح حکومت قرار گرفت ـ آغاز شد و تا زمانى که سپاهیان عبیدالله بن زیاد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام آمدند و از حرکت ایشان به سوى کوفه یا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نیز، علىرغم میل باطنى امام، وى را در بیابانى خشک و بىپناهگاه فرود آوردند. چنانکه روز عاشورا هم هر چه حضرت براى جلوگیرى از برخورد نظامى تلاش کردند، سودى نبخشید و سرانجام با آن تهاجم وحشیانه به امام و اهل بیت و اصحاب حضرتش، آن فاجعه فوق العاده دلخراش تاریخ را آفریدند.
بنابراین، وهابیّت به تهاجمات حاکمان یزیدى علیه امام توجه نکردهاند، لذا در درک و تحلیل ماهیّت قیام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته یا نخواستهاند تشخیص دهند که عامل اصلى این فاجعه، حکومت یزید بوده است.
۲٫ ادای وظیفه و مسؤولیت الهی
وهابیّت معتقدند که اساس قیام حسین بن على براى به دست گرفتن حکومت بود و شکست آن هم مستند به سه چیز است:
-
اشتباه در ارزیابى نیروى کوفیان و میزان مساعدت آنان؛
-
عدم توجه به عمق دشمنى بنىامیه با بنىهاشم؛
-
غفلت از توان نظامى و قدرت تشکیلاتى سپاه یزید.
وهابیّت با نگاهی سطحی به نهضت عاشورا پرداخته و به این نتیجه رسیده است که اوضاع و شرایط براى قیام حسینبن على مناسب نبود، لذا زبان به اعتراض گشوده، گاهى مردم کوفه را مقصّر قلمداد نمودهاند که به امام وعدههاى فریبنده دادند اما به آن عمل نکردند و گاهی هم حرکت امام حسین را اشتباه پنداشتهاند که به وعدههاى کوفیان، اعتماد کرد و از سوى دیگر، توان بالا و قدرت سهمگین سپاه یزید را نادیده گرفت.
چنین نگرشی به قدرت مادّى، که شامل امکانات و قواى زمینى است و با جسم انسان سر و کار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظیفه و تکلیف و دغدغهی مصلحت دین، فرع و حتى نادیده انگاشته شده است. از اینرو در مقولهی نهضت کربلا، چون امکانات و قواى مادّى امام حسین را اندک مىبینند و هدف حضرت را نیز دستیابى به قدرت و حکومت مىپندارند، حرکت حضرت را حرکتى نسنجیده و عجولانه قلمداد نموده و بر این باورند که در صورتى قیام حضرت معقول بود که وى نیروى نظامى کافى و امکانات مادّى فراوان در اختیار داشت! غافل از آنکه، امام از قدرت مادّى و نظامى بنىامیه کاملاً آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنى این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود. همچنان که حضرت نهتنها آراء و نظریّات بزرگان و ناصحان را نیز رد نمىکرد، بلکه گاهى حتى به صراحت، نظر آنان را تأیید مىنمود؛ چون مىدانست آنان به خاطر علاقه و محبتى که نسبت به وى دارند، او را از سفر به عراق که زندگى و مصالح دنیوى وى را به خطر مىانداخت، بازمىدارند، اما حسینبن على مصلحت دین و جامعهی اسلامى را بر مصالح دنیوى خویش ترجیح داد و مسؤولیت حفظ دین نزد وى، بسیار خطیر بود، از اینرو، نمىتوانست براى حفظ مصالح دنیوى خود و اهلبیت و یارانش، از مصالح دینى و اخروى چشمپوشى کند. به همین علت بود که نهضت امام حسین بعداً مورد تحسین همگان قرار گرفت.([۱۴]) بنابراین، برداشت دنیایى از نهضت عاشورا، با تفکر حسینى ـ که اصل را، حتى با وجود خطر جانى، انجام تکلیف مىداند ـ ناسازگارى و تضاد دارد.
۳٫ عصمت امام حسین
آیا مىتوان پذیرفت که امام حسین براى طلب دنیا و ریاستطلبى قیام کرد، در حالىکه آن بزرگوار طبق آیهی شریفهی {اِنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً}([۱۵])؛ «همانا خداوند مىخواهد از شما خاندان پیامبر پلیدى را ببرد و به شما پاکى کامل ارزانى دارد»؛ مانند جد، پدر، مادر و برادرش صلوات الله علیهم اجمعین، مبرّا از هرگونه پلیدى است.
این آیه به اعتقاد فریقین دربارهی اهلبیت نازل شده است([۱۶]) و بهترین دلیل بر عصمت این پنجتن از هرگونه پلیدى است که از مهمترین این پلیدیها، دنیادوستى و ریاستطلبى است. افزون بر این، اگر انگیزهی حضرت از قیام مسلحانه، دستیابى به حکومت چند روزهی دنیا بود، رسول خدا یارى نمودن امام حسین را واجب نمیکرد، در حالىکه روایاتى در کتب اهل تسنن وارد شده است که پیامبر فرمان به یارى نمودن آن حضرت دادهاند. از جمله انسبنحارث نقل مىکند که پیامبر فرمودند:
اِنَّ ابْنِی هذا یَعنِی الحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِاَرْضٍ مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ.([۱۷])
همانا فرزند من حسین، در زمینى از عراق کشته مىشود، پس هرکس از شما او را درک کرد، باید او را یارى کند.
۴٫ آگاهی کامل امام از اوضاع و شرایط
تاریخ سیاست نشان داده که کمتر زمانی بوده کار سیاسی برای یک فرد انقلابی، بدون احتمال کسب موفقیت قطعی انجام شود و دسترسی به اهداف، بدون وجود هیچ خطری امکانپذیر باشد. کسانی که برای گرفتن قدرت با هدف خوب یا بد فعالیت میکنند، همیشه با احتمالات سر و کار دارند. در عالم سیاست حتی موفقترین افراد و مردمیترین آنها نیز همیشه در معرض احتمالات، دشواریها و حتی از دست دادن همهچیز هستند؛ لذا تفکر وهابیّت ناشی از جهالت آنها در فعالیتهای سیاسی است و نباید تصور کرد که امام میبایست صد در صد در مورد پیروزی این سفر، اطمینان داشته باشد. کسانی که رفتن امام را به صلاح نمیدانند، نباید به شواهدی بنگرند که احتمال شکست را مطرح میکند، و کسی که قبول دارد امام حسین به عراق تشریف بردهاند، نباید گمان کند که این کار بدون احتمال هیچ شکستی انجام شده است. امام نمیخواست به هیچوجه موافقتی با یزید و حاکمیت وی داشته باشد، حتی اگر این مخالفت منجر به شهادت او شود. خلاصه اینکه امام در پی چاره بود تا در صورت امکان، انقلابی را علیه یزید بر پا کند و خود، حاکمیت بر جامعه را آغاز نماید. عباس عقاد مینویسد:
همراه امام حسین جوانان شجاعی بودند که از هر جهت آمادگی مقابله را داشتند و یک نفر میتوانست در مقابل چندین نفر از آنها مبارزه کند و … اینها همه دلالت دارد که امام فرد شجاعی است و خودش را برای ملاقات مرگ آماده کرده بود.([۱۸])
۵٫ شواهدی از خطبهها و نامههای امام حسین
خطبهها، نامهها و سخنان امام، قبل از قیام کربلا ـ در سالهاى آخر حکومت معاویه ـ ، در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان سایر شهرهاى اسلامى، انگیزههاى ریاستطلبانه و دنیاخواهانه از اقدامات و فعالیتهاى خویش علیه نظام حاکم اموى را رد میکند.
امام حسین بعد از شهادت امام مجتبی شروع به براندازی حکومت طاغوتی امویان مینماید و صریحاً در مقابل معاویه اعلام موضع میکند، همچنین اهداف قیامش را از مدینه تا کربلا برای عموم مردم بیان کرده است که به مواردی از آنها اشاره میکنیم تا ماهیّت قیام آن حضرت روشن گردد:
الف) خطبه امام حسین در منی
اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنّا تَنافُسا فی سُلطان، ولا التماسا من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، ونُظهِر الاصلاحَ فی بلادک، ویَأمَنَ المظلومونَ من عِبادک، ویُعمَلَ بِفَرائِضِکَ وسُنَنِک واَحکامِکَ.([۱۹])
خدایا! تو مىدانى آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات علیه حاکمان اموى) به خاطر سبقتجویى در فرمانروایى و افزونخواهى در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه براى این است که نشانههاى دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپاکنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. مىخواهیم بندگان ستمدیدهات در امان باشند و به دستورات و سنن و احکامت عمل شود.
اهداف امام در خطبهی مزبور
-
احیاى مظاهر و نشانههاى اسلام اصیل و ناب محمدى؛
-
اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان؛
-
مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمین امنیت براى مردم ستمدیده؛
-
فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احکام و واجبات الهى.
ب) وصیت نامه امام حسین به محمدبن حنفیه هنگام خروج از مدینه
انِّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَاِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فی اُمهِ جَدِّی محمد اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ واَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَ بِسیرهِ جَدِّی محمد و اَبی عَلیبنِ اَبِیطالِبٍ.([۲۰])
من از روى سرمستى و گستاخى و تبهکارى و ستمگرى از مدینه خارج نشدم، بلکه براى طلب اصلاح در امت جدّم خارج شدهام و مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیرهی جدّم حضرت محمد و پدرم علىبن ابى طالب عمل کنم.
اهداف امام در وصیتنامه
-
طلب اصلاح در امور امت پیامبر؛
-
امر به معروف و نهى از منکر؛
-
عمل به سیرهی رسول خدا و امیرالمؤمنین.
پ) خطبه امام حسین پس از برخورد با حر در محلی به نام بَیْضَه
اَیُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ: مَنْ رَأی سُلْطانا جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله، ناکِثاً لِعَهْدِ الله، مُخالِفاً لِسُنهِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَالْعُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَلاقَوْلٍ، کانَ حَقَّا عَلَی اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَاِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الْشَیْطانِ وَتَرَکُوا طاعَهَ الْرحْمنِ وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأثَرُوا بِالْفَىْءِ وَاَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَحَرَّمُوا حَلالَهُ وَاَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ.([۲۱])
اى مردم! رسول خدا فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مىکند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، حق خداست که او را در جایگاه (پست و عذابآور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم!) بدانید که اینها تن به فرمانبرى از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نمودهاند، درآمدهاى عمومى (بیتالمال) مسلمین را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند و من شایستهترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
علل قیام امام در خطبهی مذکور
-
یزید و یزیدیان فرمانبرى خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آوردهاند؛
-
فساد را (در زمین) آشکار کردهاند؛
-
حدود الهى را تعطیل کردهاند؛
-
بیتالمال را به خود اختصاص دادهاند؛
-
حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام کردهاند.
ت) خطبه امام حسین خطاب به اصحابشان هنگام رویارویی با عمر سعد
ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» مینویسد:
امام حسین در سرزمین کربلا فرمودند:
اَلا تَرَوْنَ الْحَق لایَعْمَل بِهِ وَالْبٰاطِل لا یَتَناهِی عَنْه، لِیَرغَب المُؤمِن فی لِقٰاءَ الله، فَاِنّی لا أریٰ الْمَوت اِلا السَّعٰاده وَالْحَیٰاهَ مَعَ الظّالِمینَ إلا برما.([۲۲])
آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل دست برنمیدارند؟ به طوری که مؤمن حق دارد (با شهادتش) به دیدار خداوند مشتاق باشد، به راستی من چنین مرگی را جز سعادت و زندگی در کنار ستمکاران را جز ننگ و ملامت نمیبینم.
اهداف قیام امام در فرمایش بالا
-
عمل به حق؛
-
ترک باطل؛
-
لقاء پروردگار؛
-
مرگ با عزّت.
ث) نامه امام حسین به بزرگان بصره
اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ اللهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیِیَتْ.([۲۳])
من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش مىخوانم، همانا سنّت پیامبر از بین رفته و بدعت زنده شده است.
اهداف قیام امام در نامه به بزرگان بصره
-
دعوت و عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر؛
-
احیاى سنّت پیامبر که از بین رفته است و برپایى مظاهر حق و حقیقت؛
-
از بین بردن بدعتها (که جایگزین احکام خدا و سنّت پیامبر شده است).
ج) پاسخ امام به نامههای اشراف و بزرگان کوفه
فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الاّ الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِ اللهِ.([۲۴])
به جانم سوگند! پیشوا فقط کسى است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقّق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد و خود را وقف خدا نماید.
بیان اهداف امام در جواب نامهی کوفیان
-
حکم براساس کتاب خدا؛
-
برپا نمودن عدالت در جامعه؛
-
تدین حاکم جامعه به دین خدا؛
-
وقف نمودن حاکم، خود را برای خدا.
همچنین ابن عساکر([۲۵]) نقل میکند که امام حسین در لحظات آخر حیات خود چنین میفرمایند:
«هجـرت الخلق طرا فی هواکا وایتمت العیال لکی اراکا
ولــو قـطعتنی فی الحـب اربـا لما جن الفؤاد الی سواکا»([۲۶])
ای خدا! از همه کس، از همه چیز در راه تو گذشتم و برای ملاقات تو از همهی وابستگان چشم پوشیدم؛ ای خدا! اگر در راه محبت تو پارهپاره شوم، دل من به سوی غیر تو تمایل نخواهد کرد.
بنابراین، با وجود چنین تصریحات و روشنگویىهایى از جانب خود حضرت دربارهی فلسفه حرکت خویش، چگونه مىتوان ادّعاهاى بیپایه و بیاساس وهابیّت را پذیرفت و نهضت امام را تخطئه کرد و زیر سؤال برد؟!
۶٫ اطلاع امام حسین دربارهی حادثه کربلا از زمان رسول خدا
وهابیّت سعی میکنند که حسین را فردی که آگاهی به آینده و واقعه کربلا نداشت و به وعدههای مردم کوفه دلگرم بود معرفی کنند، در حالیکه اهل تسنن معتقدند که امام حسین از زمان رسولخدا در مورد جزئیات واقعهی کربلا خبر داشت، اینک به بیان اقوال ذکر شده در این مورد میپردازیم:
الف) اطلاع رسول خدا از شهادت امام حسین
دیلمی از معاذ روایت کرده که رسول خدا فرمود:
نعی الی الحسین واتیت بتربته، واخبرت بقاتله.
از شهادت حسین مطلع گردیدم و تربت او برایم آورده شد و از قاتل او با خبر شدم.([۲۷])
ب) هشدار امام علی به عمرسعد
ابن عساکر از علی روایت نموده که آن حضرت به عمربن سعد فرمودند:
کَیْفَ أنْتَ إذا اَقَمت مَقٰاماً تخیر فِیه بَیْنَ المَنِیه وَالنّار فَتَخْتٰار النّار.
چگونهای تو وقتی که در مقامی بایستی که میان مرگ و آتش مختار شوی و تو آتش را اختیار کنی.([۲۸])
پ) خبر دادن جبرئیل از محل شهادت امام حسین
اَخْرُج ابن سَعد وَالطَّبرانی عَن عٰائِشه اَنَّ النَّبی قٰال: اَخْبِرنی جِبرِئیل ان اِبْنِی الْحُسَین یَقْتُل بَعدی بِأرْضِ الطَّف وَجٰاءَنی بِهٰذِهِ التربِِه فَاخْبِرنی اَن فِیهٰا مَضجِعَه.([۲۹])
به روایت ابنسعد و طبرانی از عایشه، رسول خدا فرمود:
جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین در سرزمین طف کشته خواهد شد و این خاک را برای من آورد و گفت که: قبر او در آن قرار خواهد گرفت.
ت) آوردن خاک سرخ محل شهادت امام حسین برای رسول اکرم توسط جبرئیل
اخرج ابو داود والحاکم عن ام الفضل بنت الحرث ان النبی قال: اتانی جبرئیل فأخبرنی ان امتی تستقل ابنی هذا یعنی الحسین وأتانی بتربه من تربه حمراء.
به روایت ابوداود و حاکم از امالفضل بنت الحرث، رسول خدا فرمود: جبرئیل پیش من آمد و مرا آگاه ساخت که امت من این پسرم یعنی حسین را میکشند و خاکی از خاک سرخ رنگ را برای من آورد.
ث) خبر دادن محلّ شهادت امام حسین و خاک سرخ
الف) وَاخْرُج اَحْمَد لَقَد دَخَلَ عَلَی الْبَیْتِ ملک لَمْ یَدْخُل عَلیّ قَبْلِها فَقٰال لی: ان اِبْنک هَذا حُسینا مَقْتُول وَاِن شِئْتَ أریتُک مِنْ تُرْبَه الارضِ الَّتی یَقتُل بِها قٰالَ فَاخْرَج بِتُرْبَه حَمراء.([۳۰])
به روایت احمد، رسول خدا فرمود: در این خاک ملکی بر من وارد شد که پیش از این بر من در اینجا وارد نشده بود. به من گفت: این پسرت حسین کشته خواهد شد، و اگر بخواهی خاک زمینی را که در آنجا او را میکشند به تو مینمایم، فرمود: خاکی سرخ رنگ را بیرون آورد.
ب) واخرج البغوی فی معجمه من حدیث انس ان النبی قال: استأذن ملک القطر ربه أن یرونی فاذن له، وکان فی یوم ام سلمه، فقال رسول الله یا ام سلمه احفظنی علینا الباب لا یدخل احد فبینا هی علی الباب اذ دخل الحسین فاقتحم فوثب علی رسول الله فجعل رسول الله یلثمه ویقبله فقال له الملک: أتحبه؟ قال: نعم، قال: ان امتک ستقتله، وان شئت اریک المکان الذی یقتل به، فأراه فجاء بسهله او تراب احمر فاخذته ام سلمه فجعلته فی ثوبها. قال ثابت کنا نقول انها کربلا واخرجه ایضا ابو حاتم فی صحیحه، روی احمد نحوه روی عبد بن حمید وابن احمد نحوه ایضاً، لکن فیه: ان الملک جبرئیل، فان صح فهما واقعتان، وزاد الثانی ایضا: انه شمها وقال: ریح کرب وبلا والسهله بکسر اوله رمل خشم لیس بالدقاق الناعم.([۳۱])
وفی روایه الملا وابن احمد فی زیاده المسند، ثم ناولنی کفا من تراب احمر وقال: هذا من تربه الارض التی یقتل بها، فمتی صارد ما فاعلمی انه قد قتل قالت ام سلمه: فوضعته فی قاروره عندی وکنت اقول ان یوماً یتحول فیه دما لیوم عظیم. وفی روایه عنها فاصبته یوم قتل الحسین وقد صار دما.([۳۲])
وفی اخری، ثم قال یعنی: جبرئیل، الا اریک تربه مقتله فجاءه. بحصیات فجعلهن رسول الله فی قاروره، قالت ام سلمه: فلما کانت لیله قتل الحسین سمعت قائلا یقول.
ایها القائلون جهلا حسینا
|
اشروا بالعذاب والتذلیل
|
بغوی در معجم خود از حدیث انس آورده است که رسول خدا فرمودند: ملک قطر از پروردگار خویش اذن خواست که مرا زیارت کند، او را اذن فرمود، رسول خدا فرمود: ای ام سلمه! مواظب درب خانه باش که کسی داخل نشود، در این هنگام که امسلمه مراقب درب خانه بود، ناگاه حسین تشریف آورد و داخل شد و خود را در آغوش رسول خدا انداخت، رسول خدا او را میبوسید و نوازش میفرمود، آن ملک گفت: آیا او را دوست داری؟ فرمود: آری. گفت: امت تو پس از این او را خواهند کشت و اگر بخواهی جای کشته شدنش را به تو نشان میدهم و نشان داد و مقداری سهله یعنی ریگ یا خاک سرخرنگ آورد. امسلمه آن را در دامن خود ریخت. ثابت گفت: ما میگفتیم آنجا کربلاست.
این حدیث را ابوحاتم نیز در صحیح خود آورده و احمد هم همچون او روایت کرده است. و همچنین عبدبن حمید و ابناحمد نیز این را آوردهاند ولی در این روایت ملک را جبرئیل ذکر کرده است، اگر درست باشد دو واقعه بوده است، در روایت دوم اضافه میکند: نیز رسول اشرف آن خاک را میبویید و میفرمود: بوی کرب و بلا میدهد. و به روایت ملا و ابناحمد درباره مسند امسلمه گفت: از آن پس رسول خدا کفی از آن خاک سرخرنگ را به من داد و فرمود: این از خاک سرزمینی است که حسین در آنجا کشته میشود، هرگاه این خاک به خون مبدّل گردید، بدانکه حسین به قتل رسیده است. امسلمه گفت: آن خاک را در شیشهای جای دادم، و من میگفتم: آن روز که این خاک به خون تبدیل شود، روزی بزرگ است. در روایتی از وی آمده که گفت: روز قتل حسین آن خاک را یافتم که خون گشته بود. و در روایت دیگر جبرئیل گفت: اینک خاک جای کشته شدن او را به تو بنمایم، مقداری خاک سنگریزه مانند آورد و آن را رسول الله در قارورهای جای داد. امسلمه گفت: چون شب قتل حسین رسیدم شنیدم قائلی گفت:
ای بکشته حسین از ره جهلاز سلیمان و موسی لعن است |
نوش بادت شکنجه و تذلیلهمره لعن حامل انجیل |
من گریستم و قاروره را باز کردم، خرده سنگریزههای خونگشته جریان یافت.
ج) امام علی و کربلا
الف) واخرج ابن سعد عن الشعبی قال: مر علی بکربلا عند مسیره الی صفین وحاذی نینوا قریه علی الفرات، فوقف وسئل عن اسم هذه الارض فقیل کربلا فبکی حق بل الارض من دموعه. ثم قال: دخلت علی رسول الله وهو یبکی فقلت ما یبکیک؟ قال: کان عندی جبرئیل انفا واخبرنی ان ولدی الحسین یقتل بشاطئ الفرات بموضع یقال له کربلا ثم قبض جبریل قبضته من تراب تلک الارض اشمنی ایاه، فلم املک عینی ان فاضتا. ورواه احمد مختصرا عن علی قال: دخلت علی النبی ـ الحدیث ـ وروی الملا ان علیا مر بقبر الحسین فقال ههنا مناخ رکابهم وههنا موضع رحالهم وههنا مهراق دمائهم فتیه من آل محمد یقتلون بهذه العرصه یبکی علیهم السماء والارض.([۳۴])
به روایت ابنسعد از شعبی، علی هنگامی که به صفین میرفت از کربلا عبور کرد، در برابر نینوا بر کنار فرات دهکدهای بود، آنجا توقف کرد و از نام آن سرزمین پرسید، گفتند: کربلا! علی سخت بگریست چنانکه اشکش به زمین میریخت، آنگاه فرمود: روزی به حضور رسول اکرم رسیدم دیدم آن حضرت گریه میکنند، عرض کردم: سبب گریه چیست؟ فرمود: لحظهای پیش جبرئیل نزد من بود، و به من خبر داد که پسرم حسین در کنار فرات در موضعی که آن را کربلا میگویند کشته میشود. آنگاه جبرئیل مقداری خاک بداد و آن را به من بویانید من نتوانستم خودداری کنم و اشک از چشمانم روان گشت. احمد نیز این حدیث را به طور اختصار از علی روایت کرده است.
به روایت ملا، حضرت علی از جای قبر حسین عبور کرد و فرمود:
اینجا، جای خوابانیدن شتران آنهاست و اینجا منزلگاه آنهاست و اینجا، جای ریختن خون آنهاست، جوانانی از آل محمد، در این عرصه کشته میشوند که آسمان و زمین بر آنها میگرید.
ب) احمدبن حنبل از شخصی که با امیرالمؤمنین در صفین بوده چنین روایت میکند که وی میگوید: در راه بازگشت به کوفه وقتی امیرمؤمنان علی به کربلا رسید؛ «فنادی علی اصبر یا اباعبدالله! اصبر یا ابا عبدالله! بشط الفرات: قلت: وماذا؟ قال: دخلت علی النبی ذات یوم وعیناه تفیضان…»([۳۵]) حضرت علی، امام حسین را ندا میکند که: ای ابا عبدالله! صبر کن، ای ابا عبدالله! صبر کن در کنار شط فرات، راوی میگوید:
علت این سخن را پرسیدم، آن حضرت فرمود: روزی خدمت رسول خدا شرفیاب شدم در حالیکه چشمان آن حضرت از اشک پر بود، خبر شهادت حسین را در کربلا و شط فرات به من دادند.
خود سیدالشهدا نیز در جنگ صفین و در طول مسیر با پدر بزرگوارشان حضرت علی بودند.
حافظ ابوبکر هیثمی پس از نقل این روایت میگوید:
این روایت را احمد، ابویعلی، بزاز و طبرانی نقل کردهاند و راویان آن همگی راستگو هستند.([۳۶])
ج) ابن ابیالحدید در «شرح نهجالبلاغه» از امیرالمؤمنین نقل میکند:
آل امیه همیشه در وادی گمراهی شمشیر میزنند و در ماه حرام خون میریزند، گویی هماکنون جوان بسیار زیبایی از قریش را میبینم که در خون خود میغلطد و آنگاه که این جنایات از بنیامیه سر بزند دیگر عذری برایشان باقی نخواهد ماند و فرمانروایی آنان از بین خواهد رفت.([۳۷])
از مجموعه روایاتی که نقل گردید، میتوان نتیجه گرفت شبهاتی را که وهابیّت در مورد قیام امام حسین مطرح کردند، از دیدگاه بزرگان اهل تسنن پذیرفته نیست، چون فریقین معتقدند که امام حسین آگاهانه دست به قیام زدند. اگر کمترین توجهی به ابعاد زندگی امام داشته باشیم متوجه میشویم که رسولخدا واقعهی کربلا را برای امام پیشگویی کرده بودند، به حدّی که خواص هم در جریان بودند و خیرخواهانه امام را از سفر منع میکردند، لیکن امام تا نفسهای آخرش، در مقابل طاغوت زمانش ایستاد و آن را وظیفهی شرعی خود میدانست.
بیانصافیهای ابن تیمیه درباره امام حسین و بنیامیه و پاسخ آنها
-
ابنتیمیه دربارهی امام حسین نهایت بیاحترامی را روا میدارد و میگوید: در حدیث صحیح نقل شده که پیامبر خدا همواره اسامهًْبن زید را در کنار امام حسن قرار داده و در مورد آنان اظهار محبت میکرد و میگفت: خداوندا! من این دو نفر را دوست دارم و تو هم آنان را دوست داشته باش، ولی در مورد حسین هیچگاه اظهار دوستی نمیکرد.
دلیل این مطلب، این است که پیامبرخدا میدانست که امام حسن و اسامهًْبن زید، طرفدار صلح و مخالف با جنگ خواهند بود، ولی حسینبن علی طرفدار جنگ و بر هم زنندهی آشتی و صلح میباشد.([۳۸]) او هوای نفس را در قیام امام دخیل دانسته و میگوید: انسان چه میداند، گاهی آدمها اعم از اولیای الهی و صلحا و اهلبیت، به اجتهادی مقرون به ظن دست مییابند که گاهی با هوای نفسانی خفی، همراه است. شاید این عامل در قیام حسینبن علی دخالت داشته است.
پاسخ
میزان علاقهی پیامبر خدا به دو سیّد جوانان اهل بهشت، بین اهل تسنن نیز معروف است که به ذکر چند روایت از کلام رسولخدا در مورد امام حسن و امام حسین‘ بسنده میکنیم:
-
این دو، فرزند من و فرزندان دخترم میباشند. بار خدایا! من این دو را دوست دارم. پس تو آنها را و نیز دوستان آنها را دوست بدار.([۳۹])
-
کسی که حسن و حسین‘ را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.([۴۰])
-
حسن و حسین دو گل من از بوستان دنیا هستند.([۴۱])
-
از انسبن مالک نقل شده که گفت: از رسولخدا پرسیدند: کدام یک از دو فرزندت را بیشتر دوست داری؟ فرمود: حسن و حسین‘، هر دو را.([۴۲])
-
رسولخدا به فاطمه÷ میفرمود: دو فرزندم را به نزدم بیاور. آنگاه آنها را میبویید و در آغوشش میگرفت.([۴۳])
-
رسولخدا فرمود: خداوندا! من او (حسین) را دوست میدارم، پس او را دوست بدار.([۴۴])
-
ابنتیمیه در دفاع از جرائم امویان میگوید: جرمها و اعمال بنیامیه از جرمهای بنیاسرائیل بیشتر نبود؛
ان بنی امیه لیسوا باعظم جرماً من بنیاسرائیل: فمعاویه حین أمر بسُمّ الحسن فهو من باب قتال بعضهم.([۴۵])
گناه بنیامیه بیشتر از گناه بنیاسرائیل نیست، پس معاویه هنگامی که دستور مسموم کردن حسن را داد، این مانند جنگ بعضی از آنها بود.
همچنین در جای دیگر از کتاب «منهاج السنهًْ» مینویسد:
ویزید لیس باعظم جرماً من بنی اسرائیل، کان بنیاسرائیل یقتلون الانبیاء، وقتل الحسین لیس باعظم من قتل الأنبیاء.([۴۶])
و گناه یزید بیش از بنیاسرائیل نیست، بنیاسرائیل پیغمبران را میکشتند، و کشتن حسین بزرگتر از کشتن انبیاء نیست.
پاسخ
اولاً طبق روایاتی که در منابع اسلامی وجود دارد، چون عظمت امام حسین از همه پیامبران غیر از پیامبر اکرم بالاتر است، بنابراین گناه یزید از گناه بنیاسرائیل بزرگتر است، ثانیاً به فرض که بپذیریم گناه یزید از گناه بنیاسرائیل بزرگتر نیست، بنیاسرائیل به خاطر کارهای ناشایستشان در قرآن به صراحت لعن شدهاند و وعدهی عذاب به آنها داده شده است که به ذکر چند آیه در این مورد میپردازیم:
-
{لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلی لِسانِ داوُودَ وَعیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَکانُوا یَعْتَدُونَ کانُوا * لایَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ}.([۴۷])
افرادی از بنیاسرائیل که کافر شدند بر زبان داود و عیسیبن مریم لعنت شدند آن به خاطر این بود که عصیان کردند و متجاوز بودند، آنها یکدیگر را از کارهای منکری که انجام میدادند نهی نمینمودند، آنچه انجام میدادند واقعاً بد بود.
-
{وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَالْمَسْکَنَهُ وَباءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَکانُوا یَعْتَدُونَ}.([۴۸])
و بر آنها ذلت و فقر زده شد و گرفتار غضبی از جانب خدا شدند، آن به خاطر این بود که آنها بر نشانههای خدا کافر میشدند و پیامبران را به ناحق میکشتند و این به علت آن بود که عصیان کردند و متجاوز بودند.
-
{إِنَّ الَّذینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ ألیمٍ}.([۴۹])
ثبت دیدگاه