جایگاه موالى در عصر امویان و عباسیان
۸ ـ جایگاه موالى در عصر امویان
الف ـ سفیانیان و موالى
در دوران کوتاهى که امام على در رأس امور بود، کوشید تا «شریف را بر حقیر یا عرب را بر عجم برترى ندهد و نسبت به اُمرای عرب و رؤسای قبایل تکلّف و تملّق نداشته باشد.»([۱]) و این بزرگترین دلیل مخالفت عرب با امام بود. معاویه – که در زمان عمر به ولایت شام دست یافته بود – در رویارویى با امام على کار را به حکمیت کشاند و بعداً با نیرنگ بر مسند قدرت تکیه زد. در حقیقت از این سو به بعد جایگاه «موالى» رو به افول نهاد و این خود آغازى بر یک روزگار سخت براى موالیان بود.
اکنون برآنیم تا به طور بسیار فشرده، اندیشه و رفتار معاویه و عمّال او و سایر خلفاى اموى از سفیانیان را بیان کنیم. معاویه – بنیانگذار سیاست امویان – نخست تعصب قبیلهاى را که تمامى امتیازات اقتصادى، اجتماعى و سیاسى را به سود بنى امیه سوق مىداد، گسترش داد و در قدم بعد تعصب عنصر عربى را که مىتوانست در میان همنوعان و سایر عربها به کمک بنى امیه آمده و موفقیّت آنان را هموار سازد تعمیم داد.([۲])
روشن است که در هر دو صورت، این موجودیت «موالى» بود که پایمال مىشد و آنان مورد ستم قرار مىگرفتند. در این میان چیز دیگرى هم وجود داشت که موجب مىشد تا موالى، به ویژه گروههاى عجم را منفور بنى امیه و معاویه نماید و آن، تمایل نسبى عجمها (ایرانیان) نسبت به علویان به ویژه شخص امام على بود.([۳]) البته «امویان با هر عنصر طرفدار علویان اعم از عرب یا ایرانى یا آفریقایى یا هندى مبارزه مىکردند.»([۴])
در زمان حکومت معاویه و به دلیل فتوحات فراوان، تعداد «موالى» افزایش زیادی یافته بود. او وقتى این فزونى را مشاهده کرد، چنین گفت:
«رأى من این است که گروهى از آنان را بکشم و گروهى را براى رواج و رونق و کار بازارها و تعمیر راهها نگهدارى کنم.»([۵])
اگرچه معاویه از این تصمیم خود در مورد «موالى» منصرف شد اما سیاستهایى پىریزى نمود که در آن هیچ حقّى براى «موالى» دیده نمىشد و همین برنامهها موجب برانگیختن تعصب عرب بر ضد «موالى» شد تا جایى که بد رفتارى با «موالى» در زمان بنى امیه امرى عادى تلقى مىشد.
معاویه به عنوان حاکم جامعه اسلامى به زیاد بن سمیّه فرماندار خود – که در مرکز حضور «موالى» یعنى کوفه گماشته بود – چنین دستوراتى را صادر نمود:
«به موالى و عجمهایى که اسلام آوردهاند بنگر، همانا با آنان بر طبق سنّت عمر بن خطّاب رفتار کن که ذلّت و خوارى «موالى» در آن است، عرب اجازه دارد از میان آنان زن بگیرد اما آنان حق ازدواج با عربها را ندارد؛ به عربها اجازه بده تا از «موالى» ارث ببرد، اما آنان از عربها نباید ارث ببرد؛ سهم آنان را از عطایا و بیت المال کاهش بده؛ در جنگها آنان باید در مقدمه لشکر قرار بگیرند تا اگر خطرى هست نخست متوجه آنان شود؛ هیچ یک از موالى نباید به عنوان امام جماعت برگزیده شود؛ هیچ یک از آنان در حضور حتّى یک عرب نباید در صف نخست نماز قرار بگیرند مگر براى اتمام صف؛ هیچ یک از «موالى» نباید متولى مسلمانان شود؛ «موالى» نباید به مسند قضاء تکیه زند و بین مسلمانان قضاوت کند یا احکام را بیان و ترویج نماید؛ آنچه را گفتم سنت و سیرت عمر در رابطه با «موالى» بود و تو نیز اى زیاد بن سمیه! به محض رسیدن این دستور، تا مىتوانى عجم را ذلیل و آنان را کوچک شمار، مبادا به احدى از آنان یارى رسانى یا حاجاتشان را برآورده سازى.»([۶])
همین فرمان معاویه با کمى اضافات به عنوان قانون مصوّب در زمان بنى امیه اجرا شد و مبناى برخورد با «موالى» قرار گرفت. مواردى را که مورخان اعم از مورخان اسلامى و مستشرقان آوردهاند با این فرمان معاویه مطابقت دارد بلکه برگرفته از آن است.([۷])
در جنگهایى که موالى همراه عربها شرکت داشتند، اسبها اختصاص به عربها داشت و «موالى» باید پیاده مىجنگیدند.([۸]) این در حالى بود که هر دو گروه براى دفاع از کیان اسلام مىجنگیدند. «هرچند معاویه براى هریک از سپاهیان موالى ۱۵ درهم حقوق تعیین کرده بود و عبدالملک آن را به ۲۰ درهم رسانید و سلیمان ۲۵ درهم و هشام ۳۰ درهم به آنان مىداد، با وجود این مقررى اسمى بیش نبود و عمّال دولتى آنان را گرسنه و برهنه به میدان مىبردند و سهمى از غنایم به آنان نمىدادند.»([۹])
عربها «موالى» را تنها به اسم و لقب، صدا مىکردند نه با کنیه، با آنان راه نمىرفتند، با آنان بر سر یک سفره غذا نمىخوردند و اگر عرب و موالى بر سر یک سفره حاضر مىشدند، «موالى» ناچار بودند، هم چون خدمتگزاران باشند.([۱۰]) چنانکه گفتیم معاویه دستور داد تا «موالى» با دختران عرب ازدواج نکنند؛ هر کس از این قانون تخلف مىکرد، حاکم مىتوانست همسر او را طلاق داده، خود او را مجازات نماید. این قضیه براى اعراب بنى سلیم در «روحاء» پیش آمد. بنى سلیم یکى از دختران خود را به یکى از موالى داد. محمد بن بشیر خارجى این ازدواج را به گوش فرماندار مدینه که «ابوالولید» بود رسانید. فرماندار دستور داد سر و ریش و ابروان آن مولى را تراشیدند، سپس او را دویست تازیانه زده، طلاق آن دختر اعرابى را از او گرفتند.([۱۱])
اعراب مىگفتند: سه کس موجب قطع نماز مىشود: ۱٫ دراز گوش؛ ۲٫ آزاد شده (مولى)؛ ۳٫ سگ.([۱۲])
روزى خالد بن صفوان زنى از آزاد شدگان خود را به عقد همسرى مردى از آزاد شدگان خود درآورد و چنین گفت: «خداوند برتر از این است که به خاطر ازدواج این دو سگ یاد شود، ما این زن بدکار را به همسرى بدکار زادهاى درآوردیم.»([۱۳])
نمونههاى تاریخى حاکى از این مطلب است که در عصر بنى امیه رفتار عربها با «موالى» فراتر از نگاه تحقیرآمیز بوده و به تنفّر تبدیل شده بود. ابن سعد روایت کرده است که شعبى و صالح بن مسلم روزى وارد مسجدى شدند که حماد و اصحابش که همگى از موالى بودند نشستهاند و مشغول صحبت هستند، شعبى گفت: «به خدا قسم اینان آن چنان مورد نفرت من قرار گرفتهاند که ارزش این مسجد در نظر من از زبالهدان خانهام پایینتر است.»([۱۴])
همین تنفر باعث شده بود که عربها فرزندان خود را که مادرشان غیر عرب بودند، سرزنش کنند، آنان را لایق خلافت ندانسته و هجین یعنى نااصل خوانند.([۱۵])
در زمان معاویه زیاد بن سمیه برای خوش خدمتى به دستگاه خلافت تا آنجا که مىتوانست بر «موالى» ستم نمود و بر آنان سخت گرفت. زیاد براى تحکیم کار معاویه در سال ۴۵ هجرى به فرماندارى بصره منسوب شده و تا آنجا که مىتوانست خوارج و موالى را سرکوب نمود.([۱۶]) بعد از او پسرش عبیداللّه که جانشین پدر در کوفه شده بود به نوعى این رفتار با «موالى» را تداوم بخشید.([۱۷])
ب ـ مروانیان و موالى
اگر دوران کوتاه یکى دو تن از خلفاى بنى مروان مانند عمر بن عبد العزیز – را – که تا حدودى بوى عدالت اسلامى در جامعه استشمام مىشد – استثنا کنیم، در بقیه موارد سیاست مروانیان از بنى امیه در ارتباط با (موالى) همان سیاست سفیانیان بود؛ بلکه گاهى بر شدّت آن افزوده مىشد.
اکنون برآنیم تا نمونهاى از این شدّت عمل را در رفتار حجاج بن یوسف ثقفى – که عامل عبدالملک در عراق و یکى از عناصر اصلى حکومت مروانیان در این زمان بود – جست و جو کنیم.
حجاج نخستین کسى بود که از تازه مسلمانان (موالى) همچون غیر مسلمانان جزیه گرفت. او به کسانى که تازه مسلمان مىشدند و به سوى شهرها مىآمدند، دستور داد که به سوى روستاهاى خود باز گردند تا با کار در مزارع همچنان به حکومت خراج پرداخت کنند و آنان هر چند مسلمان شدهاند ولی بازهم باید جزیه بپردازند.
حجاج به تازه مسلمانان مىگفت: «شما خرها عجمى هستید.» او نام قریه یا منطقهاى را که عجمها به آنجا عودت داده مىشدند، روى دستانشان نقش مىکرد تا دیگر نتوانند به شهرها باز گردند.([۱۸])
حجاج شهر واسط([۱۹]) را پایگاه حکومت خود قرار داده بود. او از هنگام ورود به آنجا ضمن آنکه تمامى نبطیان([۲۰]) ساکن این شهر را تبعید نمود به عامل خود در بصره نوشت: «آنها را از بصره تبعید کن؛ زیرا آنان موجب فساد دین و دنیا مىشوند.»([۲۱])
سعید بن جبیر – از اکابر علما و زهّاد موالى – به دست حجاج کشته شد و این فاجعه احساسات «موالى» را سخت جریحهدار نمود.([۲۲]) قبل از کشتنش، حجاج به او گفت: با اینکه غیر عرب حق امامت نداشت مگر به تو پس از ورودت به کوفه اجازه پیش نمازى ندادم؟ گفت: آرى! پرسید: آیا به تو منصب قضاوت ندادم، در حالى که این کار قبل از تو ممنوع بود؟ گفت: آرى! حجاج دوباره پرسید: مگر تو را در شمار همنشینان خود که همگى از بزرگان عرب بودند به حساب نیاوردم؟ گفت آرى! حجاج گفت پس علت عصیان تو بر من چه بود؟ گفتنى است سعید بن جبیر به اتهام همکارى با ابن اشعث که بر ضد حجاج قیام کرده بود دستگیر شد و به قتل رسید.([۲۳])
حجاج در زمان حکمرانى خود بر عراق هزاران انسان از موالى و اعراب را به قتل رسانید.([۲۴])
یکى از شعراى عرب با اشاره به این اعمال حجاج، در خطاب به یکى از موالى مىگوید:
اگر حجاج زنده بود، دست او (مولى) از داغ و نشان حجاج سالم نمىماند.([۲۵])
سلیمان بن عبدالملک در جواب یکى از عمّال خود که خواستار تخفیف اندک در مورد موالى شده بود، چنین نوشت:
«سخت شیر آنان را بدوش و وقتى شیرشان تمام شد، خون آنان را بدوش.»([۲۶])
در عصر یزید بن عبدالملک، عمّال او بردستان موالى داغ مىنهادند، تا در جامعه از دیگران بازشناخته شده، بدین سبب مورد تحقیر قرار گیرند.([۲۷])
از حاکمانى که سیاست بنى امیه در مواجه با موالى و فشار بر آنان را به خوبى اجرا کردند، ولید حاکم عراق، محمد بن یوسف (برادر حجاج) والى یمن، خالد قسرى والى عراق و یزید بن ابى مسلم است که یزید بن عبدالملک او را به آفریقا گماشته بود.([۲۸])
عمربن عبدالعزیز و موالى
بیشتر مورخان مىگویند: عمر بن عبدالعزیز از میان خلفای اموى – چه سفیانیان و چه مروانیان – عادلترین آنان است.([۲۹]) او در میان کارهاى مثبتى که انجام داد، به برخى اصلاحات در مورد موالى اقدام نمود که به اختصار اشاره مىکنیم:
- به عمّال خود دستور داد تا «موالى» را در غنیمتها شریک سازند؛ زیرا «موالى» تا آن روز از غنایم سهمى نمىبرد؛([۳۰])
- خرید و فروش زمینهاى فتح شده را که در واقع مالک اصلى آنها «موالى» بودند، ممنوع ساخت.([۳۱])
- دریافت جزیه از نو مسلمانان موالى را ممنوع کرد؛([۳۲])
- او دستور داد تا در دریافت مالیات از عموم مسلمانان و مخصوصاً ایرانیان تخفیف داده شود.([۳۳])
اما این حاکم اموى به دو دلیل زیر نتوانست با تفکراتى که داشت تأثیر عمیقی بر جامعه اسلامى بر جاى گذارد:
نخست: او به عنوان فرد نمىتوانست تغییرات اساسى و دوامدار در جامعه اسلامى ایجاد نماید مخصوصاً اینکه مدّت زمان خلافت او هم بسیار کوتاه بود. لذا بعد از او وضع جامعه اسلامى به مراتب اسفناکتر شد و امویان هم در سراشیبى سقوط قرار گرفتند.
دوم: اصلاحاتى که عبدالعزیز در ذهن مىپروراند و عدالتى نسبى را که او به اجرا گذاشت، قبل از آنکه از درک عمیق او نسبت به اسلام باشد بیشتر به منظور حفظ و استمرار سلطه امویان بود؛ برای همین با اینکه خود به انحراف خلفای اموى قبل از خود تصریح نمود اما هیچگاه حاضر نشد کردار ظالمانه آنان را تقبیح نماید و از آن تبرّى جوید.([۳۴])
۹ ـ جایگاه موالى در عصر عباسیان
بنى امیه بعد از یک قرن خلافت در جهان اسلام، سرانجام ساقط شدند و عباسیان که از اولاد عبداللّه بن عباس بودند، حکومت اسلامى را در دست گرفتند. با توجه به مباحث گذشته مطمئناً یکى از عوامل سقوط خاندان اموى ظلم، ستم، و فشار بىحد و حصرى بود که امویان به طور عموم بر امت اسلامى و مخصوصاً بر موالى وارد کردند که نمونههایى از آن را در صفحات قبل بیان کردیم.
افراد باقى مانده از تیره ابن عباس که همگى در «حمیمه» زندگى مىکردند([۳۵])، همچون علویان و موالى از مظالم امویان بىنصیب نمانده بودند؛ اما آنان در دوران امویان بىکار ننشسته؛ بلکه به تربیت مبلغان (دعاه) و همین طور فرستادن آنان به مناطق دور دستی چون خراسان و عراق مخصوصاً کوفه همت گماشتند. به گفته طبرى ابوهاشم فرزند محمد حنفیه که از مقبولیّت برخوردار بود و پیروانى داشت، در واپسین روزهاى عمر خود نزد محمد بن على بن عبداللّه بن عباس رفت و ضمن آنکه او را براى قیام فراخواند، از پیروان خود خواست تا بعد از وى از محمد پیروى کنند؛ لذا پیروان او که به کیسانى مشهور بودند و بیشتر در خراسان و عراق سکونت داشتند. به محمد عباسى پیوستند.([۳۶])
ابوالعباس([۳۷]) در ربیع الثانى سال ۱۳۲هـ.ق دعوت عباسیان را آشکار نمود. اما نکته مورد تأکید ما حضور گسترده موالى و نقش آنان در پیروزى عباسیان و استمرار این نقش در دوره آنان است. در رأس «موالى» دو شخصیت به نام «ابوسلمه» و «ابومسلم» حضور داشتند که نقش محورى را در به ثمر رسیدن حرکت ابن عباس دارا بودند تا جایى که ابومسلم را امیر آل محمد و ابوسلمه را وزیر آل محمد دانستند که نقش محورى در استقرار حکومت عباسیان داشتهاند.([۳۸]) به طور کل انگیزههاى شرکت گسترده موالى در حرکت عباسیان را مىتوان به موارد زیر خلاصه نمود:
الف ـ رهایى از ظلم و بىعدالتى امویان. اعمال و رفتار خلفای اموى با موالى باعث کینه و تنفّر موالى از آنان شده بود؛ لذا آنان از هرگونه حرکتى که جنبه ضدّ اموى داشت، استقبال مىکردند که نمونهاش همراهى «موالى» با خوارج بر ضد امویان است.([۳۹])
ب ـ رسیدن به حکومت علوى. آل عباس به دو دلیل «الرضا من آل محمد» را شعار اصلى خود قرار دادند و به دو دلیل زیر از فرد معینى نام نبردند:([۴۰])
نخست: از دشمنى مستقیم امویان محفوظ بمانند؛ زیرا در غیر این صورت قبل از وصول به هدف، تومارشان پیچیده مىشد؛ دوم: بتوانند ازحمایت مسلمانان غیر عرب یعنى «موالى» بهره گیرند. «موالى» علاقه و دلبستگى فراوانى به فرزندان على و فاطمه÷ داشتند.
این موضوع دشمنى موالى با امویان را تشدید نموده بود. آل عباس با اطلاع از این دشمنى و با شعار مبهم از وجود موالى نهایت بهره را ببرد و چنین نیز شد. آنان اساس دعوت خود را از دو منطقه خراسان و عراق – که بیشتر ساکنان آنان موالى بودند – آغاز کردند. ابوسلمه با تلاش فراوانى که به خرج داد و پولهاى بىشمارى که صرف نمود، توانست در عراق براى عباسیان پیروزى کسب نماید.([۴۱]) ابومسلم نیز با تدبیر و زیرکى خود در خراسان به موفقیت رسید.
ابراهیم حسن مىنویسد:
«مردم از هر سوى از هرات، و پوشنک و مرو رود، و طالقان و مرو و نسا و ابیورد و طوس و سرخس و بلخ و طخارستان و ختلان و کش و نسف به ابومسلم روى کردند.»([۴۲])
این مسئله هم روشن است که مقصود بنى عباس از شعار «الرضا من آل محمد» خودشان بودند نه فرزندان على؛ اما «موالى» چیزى در این مورد نمىدانستند؛ لذا وقتى سفّاح دریافت که ابوسلمه اندک تعلق خاطر به فرزندان على دارد، او را با تمامى خدماتى که برای حاکمیت عباسیان انجام داده بود، به قتل رسانید.([۴۳])
ج ـ وجود شخص ابوسلمه([۴۴]) و ابومسلم([۴۵]) – که هر دو از موالى بودند – در رأس قیام عباسیان، مىتوانست براى موالى ایجاد انگیزه نماید، زیرا آنان گمان مىکردند نهضتى که از ابتدا با مشارکت «موالى» آغاز گردد، در ادامه حتماً مىتواند عدالت و مساوات را براى آنان به ارمغان آورد.
د ـ نظریه دیگرى در مورد حضور «موالى»، «ایرانیان از موالى» در حرکت عباسیان وجود دارد که احسان یار شاط به آن اشاره دارد. در این نظریه، انقلاب عباسیان واکنش و رستاخیز ایرانیان مغلوب در رویارویى با اعراب غالب فرض شده است که هدف آن بازگشت دوباره به سنتهاى ایرانى اما در قالب و لواى عربى است.([۴۶])
براساس این نظریه باید گفت موالى بدون انگیزههاى دینى در کنار عباسیان حضور داشتهاند. به نظر ما عامل وانگیزههاى قوى که موجب شرکت گسترده موالى در قیام عباسیان شد همان عامل نخست «یعنى ظلم وبىعدالتى بنى امیه» است، ضمن آنکه شعار مبهم عباسیان هم تا حدود زیادى توانست موالى را به سوى بنى عباس بکشاند. البته عوامل دیگری را هم نباید بدون تأثیر دانست.
الف ـ جایگاه سیاسى، اجتماعى موالى
براساس نظر مورّخان، خلافت عباسیان طبق ویژگىهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سایر جهات، به چهار دوره تقسیم مىشود.([۴۷]) آنچه در این پژوهش به آن میپردازیم دوره نخست خلفاى عباسى آن هم تا زمان محمد امین خواهد بود. لذا سعى مىشود به طور اجمالى به اوضاع سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى موالى در این دوره پرداخته شود.
در دوره عباسیان بیشتر وزیران، دبیران، کاتبان، فرماندهان لشکر از میان «موالى» انتخاب مىشد. منصب وزارت که به تقلید از شاهان ساسانى در خلافت عباسى تأسیس و مقبولیّت یافت و از مقامهاى بسیار مهم به حساب مىآمد، از همان ابتدا در اختیار موالى بود. خالد بن برمک – که پدرش از زرتشتیان (بلخ) بود([۴۸]) – نخستین وزیرى بود که به دست ابوالعباس (سفاح) به مقام وزارت رسید و تمام امور ادارى کشور را به او واگذار کرد.([۴۹]) البته قبل از خالد، ابوسلمه به چنین مقامی رسیده بود.([۵۰])اما این جایگاه براى ابوسلمه جنبه تشریفاتى داشت. پس از خالد ، یحیى و پس از یحیى فرزندش جعفر به وزارت رسیدند.([۵۱])
از میان دبیران مىتوان به ابن مقفّع اشاره نمود که به سبب حضور پر رنگش در عرصه ادبیات و ترجمه کتاب کلیله و دمنه به زبان عربى به شهرت رسید.([۵۲])
ابوجعفر منصور عباسى، اقبالى مضاعف در استفاده از موالى نشان داد. او موالى و غلامان خود را در پُستهاى حساس گماشت، و هنگامى که مرگش نزدیک شد، وصیت کرد تا ثلث دارایى او را به موالى او بدهند.([۵۳]) سیوطى مىنویسد: «منصور نخستین کسى بود که موالى را به کار گرفت…»([۵۴])
مسعودى هم درباره منصور مىنویسد:
«نخستین خلیفهای بود که موالى و بندگان خود را به امارت و حکومت منصوب و به آنان اختیار اداره امور را داده بود.([۵۵]) عباسیان دولت خویش را بر قله اختلاف میان اقوام عرب یمنى و مضرّى از یک سو و تضاد شدید میان عرب و عجم از سوى دیگر پایهگذارى نمود. خراسان که به طور مداوم آبستن این گونه اختلافات بود، به عنوان گهواره دعوت آنان انتخاب گردید؛ خراسانى که از نظر جغرافیایى مناطق بسیارى را شامل مىشد به طورى که دو برابر اراضى فعلى را در بر گرفته بود. بنى العباس، موالى خراسان (عجمها) را تکیهگاه اصلى خود قرار دادند و از میان عربها هم یمنىها را برگزیدند؛ لذا سرکوب نمودن مضرّىها که به بنى امیه وفادار بودند نمىتوانست براى بنى العباس زیاد مشکل باشد. موالى هم با توجه به خاطرات تلخ دوران امویان که هیچ گونه استفاده سیاسى از آنان نمىشد اگر هم صورت مىگرفت با نهایت بدبینى همراه بود([۵۶])، از این اتکاى عباسیان به خوبى استقبال کردند.
با استقرار عباسیان بر جایگاه خلافت، بسیارى از موالى مخصوصاً آنانى که در لشکر ابومسلم براى پیروزى عباسیان جانفشانى کرده بودند، جزء مقرّبان خلافت شده و به کار گماشته شدند.([۵۷]) تمایل به بهرهبردارى از موالى از همان ایام نخستین خلفاى عباسى شروع گردید و بعدها ادامه یافت و اوج گرفت؛ به طورى که سلسله امویان دولت عرب خوانده شد و سلسله عباسیان را دولت عجم یا خراسانى نام نهادند.([۵۸])
در امارت و حکومت منصور به آنها اختیار اداره امور مهمّ داده شد.([۵۹]) این خلیفه عباسى دیوانى به نام دیوان موالى و غلامان تدوین کرد. در این دیوان فهرست موالى و غلامان خلیفه به ثبت رسید.([۶۰]) منصور روزى خطاب به موالى خراسان گفت: «اى اهل خراسان شما شیعه و یار و یاور ما هستید، دعوت ما به واسطه شما منتشر شد.»([۶۱])
در زمان خلافت منصور بیشتر افراد خاندان خلافت که در اطراف خلیفه وجود داشتند، به نوعى هدف رسیدن به خلافت را در ذهن مىپروراندند. منصور به تدریج آنان را کنار گذاشت و به جاى آنان از افرادى گمنام و موالى استفاده نمود.
ابو ایوب دبیر عجم و ربیع بن یونس حاجب از موالى بودند که خالد بن برمک را باید به آنان اضافه نمود.([۶۲]) در همین ایام موالى علاوه بر مشاغل دولتى به کشاورزى و بازرگانى و هنرپیشگى نیز مىپرداختند.([۶۳])
منصور در واپسین لحظات خلافت خود به فرزندش مهدى – که جانشین پدر بود – در مورد موالى چنین توصیه نمود:
«از موالى خود مواظبت کن و آنان را به خود نزدیک نما و دلشان را شاد کن و به تعدادشان بیافزاى؛ زیرا آنان اگر مصیبتى رخ دهد، پشتیبان تو هستند.([۶۴])
مهدى عباسى بعد از پدر همان شیوه او را در مورد با موالى به اجرا گذاشت. او به آداب و تجملات ایرانى علاقه وافر داشت، لذا تا مىتوانست اینگونه آداب و تجملات را وارد دربار خود نمود و از «موالى» عجم هم براى پیشبرد این برنامهها استفاده نمود.([۶۵])
جرجى زیدان مىنویسد:
«هرگاه مهدى بن منصور براى مشورت انجمن مىکرد قبل از هرکس موالى سخن مىگفتند و در سایر کارها نیز موالى مقدّم بودند و در نتیجه همه کارهاى دولتى به دست موالى عجم افتاد. وزیران، سرداران، حاجیان، دبیران و والیان هم «موالى» بودند و مانند مقام خلافت مقام آنان ارثى شده بود و از پدر، به پسر ارث مىرسید و بسیارى از خاندانهاى «موالى» ایرانى مانند خاندان برمک، وهب، قحطبه، سهل، طاهر و غیره سالها در وزارت و امارت باقى ماندند.»([۶۶])
هادى عبّاسی به دلیل اختلافاتى که بر سر خلافت با برادرش هارون داشت، خیلى زود به وسیلهی مادر هارون «خیزران» از میان برداشته شد.([۶۷]) هارون هم که در رسیدن به خلافت مدیون یحیى پسر خالد بن برمک بود، از همان آغاز تدبیر امور کشور را به او – که از موالى بود – سپرد. بدین صورت در زمان این خلیفه و به مدّت هفده سال یحیى و دو پسرش صاحب قدرت اصلى بودند و دورهاى را به وجود آوردند که به عصر برمکیان معروف گشت.([۶۸]) برمکیان هم که بر هرگونه قدرتى مسلط بودند و از سویى از نژاد عجم نمایندگى مىکردند بستری را مهیا ساختند تا نفوذ «موالى» روز به روز فزونى یابد.([۶۹]) بعد از طرد برمکیان بازهم تکیهگاه اصلى هارون موالى بود؛ لذا فضل بن ربیع «پسر حاجب منصور عباسى» را همه کاره خلافت خویش قرار داد.([۷۰])
تنها محمد امین در دوران خلافتش وقتى که با برادرش مأمون به سر جانشینى در افتاد، در مقابل مأمون که بیشتر قشونش را «موالى» خراسانیان تشکیل مىداد به عربها متوسل شد و تعصب آنان را در مقابل خراسانیان برانگیخت.([۷۱])
درست است که موالى غیر عربها در سراسر حکومت عباسیان حضور پر رنگ و چشمگیر داشتند؛ اما واقعیات و اتفاقات دوران عباسیان این واقعیت را به خوبى تأیید مىکند که بنى عباس آنچه بیش از هر چیز دیگر برایشان اهمیت داشت، حفظ و تثبیت قدرت و حاکمیت بود.
منصور یکى از خلفاى مقتدر عباسى آشکارا به این واقعیت اعتراف نموده و گفته بود: «من موالى را به خاطر مهدى در پیرامون خود جمع کردم.»([۷۲]) لذا با همه اعتماد و اتکاء و توجهى که به موالى مىشد با کوچکترین مظنّه یا خیانت از سوى موالى یا احتمال افزایش قدرت و تسلط آنان، به وسیلهی خلفا محو و نابود مىشدند؛ چنانکه منصور، ابومسلم را و هارون، برمکیان را و مأمون، فضل بن سهل را از میان برداشتند.([۷۳]) این ظن و گمانها از جانب خلفا در بیشتر موارد در رابطه با موالى از احتمال ارتباط یا دلبستگى موالى نسبت به ائمه شیعه و علویان نشأت مىگرفت.
جالب توجه است که امین عباسى در آخرین لحظات جنگ با مأمون، براى این که طاهر بن حسین، سردار ایرانى اعزامى از سوى مأمون را از خود دفع کند، در نامهاى به او نوشت: «اى طاهر! زمانى که ما (عباسیان) قدرت یافتیم، هیچ گاه شخصى به ما یارى نرسانید مگر آن که پاداشش شمشیر بود».
امین با این سخنان به ابومسلم و امثال او اشاره داشت و کوشید تا به طاهر بفهماند که او نیز با شکست امین و یارى رساندن به مأمون، فرجام خوشى نخواهد داشت.([۷۴])
ب ـ جایگاه اقتصادى موالى
مطالعه سرگذشت موالى در روزگار عباسیان در بدو امر چنین مىنماید که این قشر از پیکره مسلمین از وضعیّت مناسب اقتصادى برخوردار بودهاند؛ اما واقعیت امر چیز دیگرى است. بنى عباس نه تنها بین عرب و عجم شیوه طبقاتى ایجاد نمود؛ بلکه بین خود موالى هم با چنین روشى رفتار کرد. برخى به عنوان نور چشمى تقرب یافتند در حالى که عدهای دیگر در فقر و فلاکت محض به سر مىبردند.
جرج جرداق مسیحى مىنویسد:
«حقیقت این است که سیاست عباسیان نه مورد تأیید موالى و نه مورد تأیید عرب است. هدف این سیاست شوم، نگهدارى تخت و تاج هیئت حاکمه و غارت اموال توده مردم است با اسلوبى که به مراتب از اسلوب امویان کوبنده و دشوارتر بود… مردم در عهد عباسیان گرفتار تقسیمات طبقاتى شده و گروهى در بهشت نعمتها غوطهور و طبقهاى در دوزخ فقر و بدبختى معذّب بودند.»([۷۵])
ج ـ نقش نظامى موالى
از زمان تشکیل هسته اولیّه حرکت عباسیان تا تسلط آنان بر جهان اسلام و چندین قرن سوار بر امارت اسلامى، در تمام این ایام، پر رنگترین حضور در آوردگاه نظامى از آنِ موالى بود.
علاوه بر آنکه سرداران ارشد بنى عباس چون بکیر بن ماهان، ابوسلمه خلال، ابومسلم خراسانى([۷۶]) و قحطبه بن شبیب([۷۷])، از موالى بودند؛ بسیارى از سپاهیان فاتح آنان را موالى شکل مىدادند. سپاه خراسانى که تماماً عجم بودند بعد از استقرار عباسیان در حربیه بغداد مستقر شدند و همانها بودند که هسته اصلى نیروهاى نظامى خلافت را تشکیل دادند.([۷۸]) هم اینان یا شاید دسته دیگر از سپاه خراسانى در خلافت عباسیان به «ابناء الدوله» معروف و در قلمرو مرکزى خلافت یعنى عراق، قشون همیشه آماده حکومت بودند.([۷۹]) در عراق وقتى لشکر ابن هبیره با سپاه خراسانى قحطبه تلاقى کرد یکى از سپاهیان خراسانى براى منع تعقیب افراد هبیره به فارسى چنین مىگوید: این سگها را رها کنید.([۸۰]) طبرى چند مورد از دستورات فارسی موالی را که به فارسى به سپاهیان عباسى در مصر هنگام تعقیب آخرین خلیفه اموى یعنى مروان بازگو کرده است.([۸۱])
احمد امین مىنویسد: «سپاهیان منصور نیز چهار لشکر بودند یمانى، مضرّى، ربیعه، خراسانى.»([۸۲]) اما باید اضافه کرد که درست از نظر قومیّت چنین بود اما از نگاه کمیت بیشتر غالب با موالى بود. همین نویسنده در جاى دیگر چنین عنوان مىکند:
«فضل بن یحیى برمکى سپاهى در خراسان از موالى تشکیل داد که عده آن بالغ بر پانصد هزار جانباز بود و آن را «عباسیه» نامید؛ شعار آنان را موالات عباسیان قرار داد و تعداد بیست هزار سلحشور از آنان وارد بغداد شده سایرین در خراسان به حال و اسم و دفتر و تشیکلات خود باقى ماندند.»([۸۳])
این وضعیّت همچنان ادامه پیدا کرد تا در زمان محمد امین که از مادرى عرب و هاشمى بود و مأمون که از مادرى عجم بود. این دو برادر این بار بر سر شخص جانشین خلیفه، نبردى داخلى به راه انداختند که در یک سو موالى خراسانى سپاه مأمون را نظم مىداد و در سوى دیگر عربها لشکر امین را. لذا تاریخ نویسان پیش از آنکه این مناقشه را بر سر تعیین خلیفه ارزیابى کنند آن را تقابل میان عرب و عجم دانستهاند.([۸۴])
۱۰ ـ جایگاه علمى و فرهنگى «موالى» در قرون اول و دوم هجرى
بنابر آنچه گفتیم موالى به جز در دو دوره بسیار کوتاه یعنى زمان پیامبر و امام على که از کرامت انسانى برخوردار بودند، در سایر موارد گرفتار تبعیض و تحقیر و به عنوان شهروند درجه دوّم شناخته میشدند. زمانى هم که به آنان توجه و اقبال مىشد؛ این اقبال نه به منظور حرمت قائل شدن براى خود موالى، بلکه به منظور پیشبرد اهداف و مقاصد خلفا صورت مىگرفت. این وضعیّت و سرنوشت تمامى موالى اعم از فارس، رومى، حبشى و… بود.
با وجود تمامى این بىمهرىها موالى نه تنها دامان اسلام را رها نکردند؛ بلکه به این دین ایمان آوردند و با وجود تنگناهاى موجود براى ارائه خدمات در نشر و اعتلاى اسلام وارد آوردگاه فرهنگ و علم شدند و در پى حفظ و انتشار معارف اسلامى مجاهدت کردند و سهم عظیمى را در تکمیل و توسعه تمدن جهانى اسلام به خود اختصاص دادند.
موالى با دو انگیزه قوى در صحنه علمى جهان اسلام قدم نهادند و از دانشمندان برجسته جهان اسلام شدند: نخست چون آنان مردمانى داراى فرهنگ و تمدن بودند براى رهایى از تحقیر عرب مىبایست، هوش، استعداد و لیاقت خود را ثابت مىکردند و دوم اینکه بیشتر عربها به امور غیر علمى مشغول بودند و اقبالى به تحصیل علم از خویش نشان نمىدادند؛ لذا زمینه نسبى براى «موالى» فراهم گردید تا بتوانند عرض اندام نمایند. اواخر قرن اوّل را باید ایّام بلوغ علمى موالى به حساب آورد. در این ایام و بعد از آن بود که آنان در شعر، ادبیات، فلسفه، فقه، حدیث و علوم دیگر قامت بر افراشتند و در بسط و گسترش تمدن اسلامى به ایفاى نقش پرداختند.
هنگام فتوحات اسلام، خالد بن ولید چهل پسر بچه را که در دیرهاى عین التمر به فراگیرى انجیل مشغول بودند به اسارت گرفت و نزد خلیفه «ابوبکر» آورد. خلیفه آنان را در میان بزرگان اسلام تقسیم کرد. آنان پس از اسلام آوردن آزاد شدند و چون در دامان اسلام به تکامل رسیدند، بعدها فرزندان آنان مردان بزرگ در عرصه علم شدند. محمد بن سیرین مؤلف کتاب تعبیر خواب، حمران مولاى عثمان و محمد بن اسحاق مؤلف کتاب المغازى و السیر از نوادگان آنان به شمار مىروند.([۸۵])
در علم حدیث با توجه به اهمّیت آن، اسامى زیادى از موالى وجود دارد که رجال نویسانى چون طوسى و دیگران آنان را در زمره محدثان در طبقات مختلف ذکر نمودهاند مثل اسامه بن زید (مولى النبى)([۸۶]) أسه([۸۷])، (مولى النبى)، اسلم([۸۸])، ابراهیم ابورافع (مولى النبى)، أفلح، (مولى النبى)([۸۹]) أزداد، (مولى النبى)، بلال بن رباح حبشى (مولى النبى)([۹۰]) ثوبان (مولى النبى) و سلمان فارسى.([۹۱]) این افراد از موالى تنها بخشی از کسانى هستند که از پیامبر حدیث نقل نمودهاند.
در علم شعر و ادبیات، از مروان بن ابوحفصه شاعر عرب و هروى (لغوى) که از اسیران بودند([۹۲]) و همین طور ابن مقفّع ادیب صاحب نام که ترجمه کلیله و دمنه از آثار اوست([۹۳])، مىتوان نام برد.
در علم فقه، باید از نافع، عطاء بن ابى رباح، طاووس بن کیسان، یحیى بن کثیر، مکحول، میمون بن قهان، ضحّاک بن مزاحم، ابن سیرین([۹۴]) و همین طور ابوحنیفه مشهور و محمد بن حسن شیبانى([۹۵]) نام برد.
در علم کلام، على بن اسماعیل بن میثم تمار را نخستین متکلم به حساب آوردهاند که اهل هجر بحرین و اصالتاً فارس بوده است.([۹۶]) آل نوبخت که از بزرگان و عالمان برجسته به شمار مىرفت و فضل بن ابوسهل بن نوبخت نیز یکی از آنان است که فردى متکلم بوده است.([۹۷]) عمرو بن عبید یکى دیگر از متکلمان قرن اوّل و دوّم است که پدرش از اسیران کابل بود.([۹۸])
در علم فلسفه، در همین ایام مىتوان به ابو زید بلخى، ابوسلیمان منطقى سجستانى و محمد بن طرخان فارابى (معلم ثانى) اشاره کرد؛([۹۹]) گرچه اوج فلسفه و فیلسوفان بزرگ که همگى عجم و به تعبیرى از موالى بودند، البته از قرن سوّم به بعد ظهور کردند.
در علوم قرآن، در مورد فن قرائت هفت نفر هستند که به شهرت و اعتبار کافى رسیدند. و به قراء سبعه معروفند. چهار نفر از این تعداد یعنى عاصم، نافع، ابن کثیر و کسائى از موالى غیر عرب هستند([۱۰۰]) و از میان مفسّران که در قرن اول و دوم میزیستند مىتوان از مقاتل، اعمش، قراء([۱۰۱])، و همین طور حسین بن سعید اهوازى، على بن مهزیار اهوازى، محمد بن خالد بن برقى قمى و فضل بن شاذان نیشابورى([۱۰۲]) نام برد. اینها مواردی از فعالیتهاى بزرگ علمى و فرهنگى موالى و تأثیر مثبت آنان در شکل دهى فرهنگ و تمدن اسلامى است که ما برای طول نکشیدن سخن به همین مقدار بسنده مىکنیم. در ترجمه کتابهای فارسى به عربى نیز که در دوره امویان و عباسیان انجام گرفت، موالى نقش عمده داشتند. در پى آن بود که جامعه اسلامى، نظام ادارى، دفاتر و دیوانهاى خود را به سبک ساسانیان تنظیم کردند و حتى در برخى از این دورهها زبان فارسى به عنوان زبان ادارى و دفترى شناخته میشد.([۱۰۳])
۱۱ ـ موالى و نهضت شعوبیه
الف ـ شعوبیه در لغت و اصطلاح
شعب در لغت، به معناهای متضادِ جمع، تفریق، اصلاح، افساد، تقابل و برخى معانى دیگر است.([۱۰۴])
این واژه گاهى به معناى اسم مکان هم به کار رفته است.([۱۰۵])
در اصطلاح و عرف سیاسى و فرهنگى صدر اسلام به عجمهایى مىگفتند که عرب را کوچک شمرده، هیچ فضلى براى عرب نسبت به عجم قائل نبودند. این گونه افراد از عجم را «شعوبى» مىگفتند همان گونه که به یهود، یهودى و به مجوس، مجوسى گفته مىشود([۱۰۶]).
کلمه «شعوب» از کلمات قرآنى است و یک بار در قرآن به کار رفته است.([۱۰۷])
طبرى در جامع البیان مىنویسد: مراد از «شعب» در این آیه جمعیت و گروه زیاد است اما قبیله عبارت است از افراد و جمعیت کمتر.([۱۰۸]) حالا این جمعیت زیاد، گروه باشد یا قوم یا ملت، به طور کلى در طبقهبندى افراد یک جامعه، نخست، شعب سپس قبیله، سپس عماره، سپس بطن، سپس فخذ و در آخر فصیله قرار دارد.([۱۰۹])
به هر حال مراد از این آیه این است که جایگاه نسبى، هیچ مشخصه برترى محسوب نمىشود و نمىتواند مایه تفاخر باشد، بلکه تنها براى بازشناسى افراد جامعه از یکدیگر است.
ب ـ پیدایش شعوبیه
در خلال حکومت امویان شمارى از عجمها و بعضى از عربهاى منصف نسبت به وضعیتى که خاندان اموى به وجود آورده بودند، مبنى بر برترى عرب([۱۱۰]) بر عجم و انواع بیعدالتىهایى که از طرف دستگاه حاکم بر موالى مىشد، معترض شدند و خواستار برقراری عدالت و مساوات براساس عدالت اسلامى شدند. آنان در این خواسته خود به آیات قرآن و سنت پیامبر استناد مىکردند. این افراد به «اهل تسویه» معروف شدند. آنان که از موالى بودند ابتدا سعى نمودند با زبان و قلم خویش خلفای اموى و پیروان افراطى آنان را به سوى عدالت اسلامى سوق دهند.([۱۱۱]) سخن آنان فقط تساوى بین مسلمانان بود. اما بعد از آنان گروهى از میان موالى پدید آمد که عقاید تندترى نسبت به عربها داشتند. آنان مىگفتند: عرب نه تنها بر سایر ملل جهان فضیلت و برترى ندارد؛ بلکه شأنى به مراتب پستتر از هر ملت دیگر دارد. به عقیده آنان هر ملتى داراى یک برترى است که مىتواند به آن فخر نماید به جز عرب که فاقد هرگونه برترى است. مثلاً روم به سلطنت عظیم و فزونى ممالک، هندوستان به حکمت و فلسفه و طب خود، چین به صفت و فنونش تفاخر مىکند اما اعراب به جز صحراى بىآب و علف، و زندگى تلخ، خشن و بَدَوى و عادات بد و زشت، چیزى ندارد که به آن مباهات نماید. به این گروه از موالى که داراى چنین افکار افراطى بودند، شعوبیه مىگفتند.([۱۱۲]) در اینکه وجه تسمیه این اسم چیست و از کجا آمده است تقریباً آراء مختلفى وجود دارد؛ بعضىها معتقدند کلمه شعوبیه از آیه ۱۳ سوره حجرات گرفته شده است. آنان مىگویند مراد از شعوب اقوام ایرانى و مقصود از قبائل طوایف عرب است.([۱۱۳]) دلیل اینان این است که مىگویند: این گروه «شعوبیه» در ابتدای حضور خود به آیه «جعلناکم شعوباً و قبائل» استدلال مىکردند([۱۱۴]) و چون در آیه لفظ شعوب مقدم بر قبائل شده است، خود را مقدم بر عرب مىدانستند؛ اما برخى از دانشمندان مثل ابن قتیبه و جاحظ که احمد امین مصرى از آنان نقل مىکند و همین طور خود احمد امین این وجه تسمیه را درست نمىدانند.
احمد امین مىگوید: «این تفسیر بدان جهت غلط است که هنگام نزول این آیه کسى بدان تعبیر توجه نکرده بود.»([۱۱۵]) در میان تمامى نویسندگانى که در مورد شعوبیه سخن گفتهاند، بیشتر آنان بر دو نکته اتفاق دارند؛ نخست آن که شعوبیه همان ادامه راه «اهل تسویه» است که در ابتدا چون جرأت ابراز چنین عقیده تندى را نداشتند با ملایمت وارد میدان شدند و بعد با مهیّا شدن زمینه در زمان عباسیان و زمامدارى هارون و مأمون عباسى اصل اعتقاد خویش را بروز دادند.([۱۱۶]) دوم: آنکه نهضت شعوبیه یک حرکت فراگیر، علمى، فرهنگى و سیاسى بوده است([۱۱۷]) که توانست در هر سه جبهه به پیشرفتهایى دست یابند.
به هر حال حرکت شعوبیه و تفکر شعوبىگرى یکى از آثار و پیامدهاى کجروىهاى خلفاى اسلامى است که از اواسط قرن اول شروع و تا سقوط عباسیان ادامه داشت و جامعه اسلامى را به سمت و سویى کشاند که به جاى اتحاد و یک رنگى – که ایده اصلى اسلام و قرآن است([۱۱۸]) – به سوى افکار افراطى سوق دهند؛ افکارى که دامن زدن به آن چه از سوى عرب و چه از جانب عجم با مبانى اسلام مغایرت داشت.
([۱]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۴۰٫
([۲]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت و انسانیت، ترجمه هادى خسروشاهى، ج۵ و ۶، ص۶۱۳٫
([۳]) مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، صص ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۴٫
([۵]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت، ترجمه مصطفى زمانى، ج ۵ و۶، ص ۱۶۱٫
([۶]) ابراهیم ثقفى، الغارات، ج ۲، ص ۸۲۴؛ مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۱۴٫
([۷]) «امویان اندلس نیز با موالى رفتارى نظیر امویان شرقى داشتند، موالى در اندلس هم چون موالى شرقى گرفتار حداکثر تحقیر و غارت و بردگى بودند. حکومت عربى اندلس سرزمینهاى آباد را اختصاص به عربها داده بود و موالى را از سکونت در آنجا منع مىکرد. آنان ناچار بودند در منطقه شمالى کشور که منطقهاى خشک و کم درآمد و کم محصول بود و دشوارىهاى زیادی داشت، زندگى کنند؛ با این که موالى یعنى طارق بن زیاد و لشکر بربریاش که از موالیان بودند، این کشور را فتح کردند.» جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت، ترجمه مصطفى زمانى، ج ۵ و۶، ص۱۷۰٫
([۸]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت ، ج ۵ و ۶، ص ۱۶۱٫
([۹]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۱۱۵٫
([۱۰]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت ، ج ۵ و ۶، ص ۱۶۱٫
([۱۱]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۱۱۳٫
([۱۲]) جرج جرداق، همان، ص ۱۶۲٫
([۱۴]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت، ج ۵ و ۶، ص ۱۶۱٫
([۱۵]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۷۶٫
([۱۶]) حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه پاینده، ج ۱، ص ۳۱۲٫
([۱۷]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۱۰۷٫
([۱۸]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت، ترجمه خسروشاهى، ج۶، ص۶۲۰٫
([۱۹]) «شهرى بین بصره و کوفه «وسط بین النهرین» به همین جهت آن را واسط مىگفتند.» (احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس جلیلى، ص ۴۱٫
([۲۰]) «نبط اهالى بین النهرین و تابع امپراتورى ساسانى بودند.» احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه احمد خلیلى، ص۴۰، «پاورقى».
([۲۱]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۴۱٫
([۲۳]) احمد امین، ضحى الاسلام، عباس خلیلى، ص ۴۱٫
([۲۵]) «لوکان حیاً الحجاج ماسلمت صحیحه یده من وسم حجاج»، احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص۴۱٫
([۲۶]) «احلب الدّر فاذا انقطع فاحلب الدم»، جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت، ترجمه خسروشاهى، ج۶، ص۶۱۹٫
([۲۷]) یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۳۱۳٫
([۲۸]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت ، ج ۶، ص ۶۱۸٫
([۲۹]) مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۱۸۳، ۱۸۴؛ جعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص۲۱۷٫
([۳۰]) جعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص ۲۱۶٫
([۳۳]) حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ص ۴۰۴٫
([۳۴]) مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، صص ۱۸۴، ۱۸۵٫
([۳۵]) یکی از توابع شام، طبرى، تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۴۴٫
([۳۷]) «و هو عبداللّه بن محمد بن على بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب.» مسعودى، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۳۵٫
([۳۸]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۱۴۷٫
([۳۹]) حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج ۲، ص ۳۳٫
([۴۰]) جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفا، ص ۲۹۶٫
([۴۱]) مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۷۰٫
([۴۲]) حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج ۲، ص ۳۹٫
([۴۳]) مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۷۰٫
([۴۵]) ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص ۲۳۸٫
([۴۶]) ریچارد هوانسیان و جرج صباغ، حضور ایرانیان در جهان اسلام، مترجم فریدون بدرهاى، ص۹۱٫
([۴۷]) حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج ۲؛ احمد مختار العبادى، التاریخ العباسى و الفاطمى، ص۳۸؛ محمد سهیل طقوش، دولت عباسیان، مترجم: حجت اللّه جودکى، ص۱۳٫
([۴۸]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۱۶۴٫
([۴۹]) هولت و لمبتون، تاریخ کمبریج، ترجمه احمدآرام، ص ۱۶۵٫
([۵۰]) یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۸۷٫
([۵۱]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۱۶۴٫
([۵۲]) هولت و لمبتون، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص ۱۶۵٫
([۵۳]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۱۶۴٫
([۵۴]) جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفا، ص ۲۰۹٫
([۵۵]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۵۰٫
([۵۷]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن، ج ۴، ص ۱۶۴٫
([۵۸]) ریچارد هوانسیان و جرج صباع، حضور ایرانیان در جهان اسلام، ترجمه فریدون بدرهاى، ص ۱۰۱٫
([۵۹]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۶۲٫
([۶۰]) ابن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۵۴۱٫
([۶۱]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۵۳٫
([۶۲]) زیر نظر هولت لمبتون، تاریخ اسلام و کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص ۱۶۶٫
([۶۳]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن، ج ۴، صص ۱۵۷ـ۱۵۸٫
([۶۴]) ابن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۵۴۱٫
([۶۵]) زیر نظر هولت لمبتون، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص ۱۷۱٫
([۶۶]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن ، ج ۴، ص ۱۶۵٫
([۶۷]) جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفا، ص ۲۱۷٫
([۶۸]) تاریخ اسلام کمبریج، صص ۱۷۱ـ۱۷۲؛ براى آگاهى بیشتر درباره موالى ر.ک: و.و بار تولد، خلیفه و سلطان و مختصرى درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدى، صص۱۲۳، ۱۳۳٫
([۶۹]) احمدامین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۶۳٫
([۷۰]) هولت و لمبتون، تاریخ اسلام کمبریج، صص ۱۷۲ـ۱۷۳؛ مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۱۸۴، «ترجمه پاینده».
([۷۱]) جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفا، ص ۳۵۲٫
([۷۲]) ریچارد هوانسیان و جرح صباغ، حضور ایرانیان در جهان اسلام، ترجمه فریدون بدرهاى، ص۱۰۰؛ جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت، ترجمه مصطفى زمانى و احمد بهشتى، ج۵، ۶، ص ۱۸۲٫
([۷۳]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۵۴؛ تاریخ کمبریج، ص ۱۷۳٫
([۷۴]) جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفا، ص ۳۰۰٫
([۷۵]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانیت، ترجمه احمد بهشتى و مصطفى زمانى، ج ۵ و۶، ص ۱۸۳٫
([۷۶]) ریچارد هوانسیان و جرج صباغ، حضور ایرانیان در جهان اسلام، ترجمه فریدون بدرهاى، ص ۱۰۲٫
([۸۱]) طبرى، تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۵۵٫
([۸۲]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۵۴٫
([۸۳]) احمد امین، ضحى الاسلام ، ترجمه عباس خلیلى، ص ۶۴٫
([۸۴]) هولت و لمبتون، تاریخ اسلام کمبریج، ص ۱۷۵٫
([۸۵]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۵۶٫
([۸۶]) ابى جعفر محمد بن حسن طوسى، رجال الطوسى، ص ۲۱٫
([۸۸]) ابى جعفر محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، ص ۲۴٫
([۹۲]) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ۱۲۷٫
([۹۳]) جرجى زیدان، همان ، ص ۱۲۷٫
([۹۴]) مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، صص ۴۲۷، ۴۲۹٫
([۹۵]) جرج جرداق، امام على صداى عدالت انسانى، ترجمه هادى خسروشاهى، ج۶، ص۶۰۹٫
([۹۶]) مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، صص ۴۶۱، ۴۶۲٫
([۹۸]) مرتضى مطهرى، همان، ص ۴۶۴٫
([۱۰۴]) ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص ۴۹۷، ۴۹۸، ۴۹۹؛ لوئیس معلوف، المنجد، ص ۳۹۰٫
([۱۰۵]) ابن منظور، لسان العرب ، ج ۱، ص ۴۹۸٫
([۱۰۶]) ابن منظور، همان، ص ۵۰۰؛ لوئیس معلوف، همان، ص ۳۹۰٫
([۱۰۷]) {یَاأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.} حجرات / ۱۳٫
([۱۰۸]) طبرى، جامع البیان، ج ۱۳، ص ۱۳۸٫
([۱۰۹]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۸۴٫
([۱۱۰]) البته همانطور که در خلال مباحث گذشته بیان کردم امویان در این سیاست بیشتر از خلیفه دوم تبعیت مىکردند.
([۱۱۱]) حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ص ۴۳۰٫
([۱۱۲]) احمد امین، ضحى الاسلام، ترجمه عباس خلیلى، ص ۷۹٫
([۱۱۴]) حسینعلى ممتحن، نهضت شعوبیه، ص ۱۹۸٫
([۱۱۵]) احمد امین، ضحى الاسلام ، ص ۸۴، ۸۵، ۸۶٫
([۱۱۶]) احمد امین، ضحى الاسلام ، ص ۸۴٫
([۱۱۸]) خداوند در قرآن مىفرماید: {وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا} آلعمران/۱۰۳٫
منبع: برگرفته از کتاب روابط موالی و تشیع؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.