بررسی معجزات اهل بیت
معجزه
معجزه از عجز گرفته شده و عجز به معنی ناتوانی است. پس معجزه پدیدهای است که تمام عوامل طبیعی از ایجادش ناتوان باشند و عقل هر عاقلی این چنین پدیدهای را مربوط به طبیعت نداند و به عبارت علمی، معجزه فاعل است و از عجز گرفته شده، یعنی غیر خدای تعالی که فاعلش میباشد، دیگران از انجامش عاجزند.([۱])
برای اثبات معجزه برای ائمه اطهار باید چند مطلب مورد بحث قرار گیرد:
آیا وجود معجزه امکان دارد؟
مطلب اول: آیا ممکن است امری برخلاف جریان عادی و بدون تأثیر علل و عوامل طبیعی تحقق پیدا کند یا نه؟ عدهای وقوع معجزه را محال دانسته و برای اثبات مدعایشان چنین گفتهاند: هر یک از حوادث و پدیدههای جهان هستی علت معینی دارد که وجودش از آن علت سرچشمه میگیرد و همان علت است که به وی هستی میبخشد. در علوم عقلی این مطلب به اثبات رسیده که میان هر علت و معلولی ارتباط مخصوصی برقرار است، یعنی هر معلولی یک مناسبت و سنخیت خاصی با علت خودش دارد که با علل دیگر آن مناسبت را ندارد، هر علتی نیز با معلولش مناسبتی دارد که با معلولهای دیگر آن مناسبت را ندارد. و به همین جهت است که هر معلولی از علت مخصوصی صادر میشود و هر علتی معلول معینی دارد. قانون علیت یکی از قوانین حتمی و مسلم جهان میباشد و استثنا بردار نیست.([۲]) بنابراین، هر پدیده و معلولی که خواست جامه وجود بپوشد و به دار هستی قدم بگذارد باید از طریق علت مخصوص خودش وجود پیدا کند. اگر معلول معینی بدون تأثیر و دخالت علت مخصوص خودش موجود شود لازم میآید که معلول بدون علت تحقق یابد، در صورتی که در علوم عقلی به اثبات رسیده که وجود معلول بدون تأثیر علت محال است. چگونه امکان دارد که علل عادی و عوامل طبیعی اژدها شدن، برای عصا موجود نباشد ولی عصا بدون علت اژدها گردد؟!
با این تقریر میگویند: اصل تحقق امر خارقالعاده و معجزه، عقلا محال است.
در پاسخ این سخن باید گفت: درست است که علل عادی و عوامل طبیعی شناخته شده در وجود امر خارقالعاده و معجزه دخالت ندارد لیکن معنای سخن این نیست که در مورد اعجاز اصلاً علتی وجود ندارد و معلول بدون علت تحقق پیدا میکند، تا شما بگویید: تحقق معلول بدون تأثیر علت محال است. بلکه قضیه اعجاز از این قرار است:
همان پدیده معینی که دارای علت مخصوصی بود و خداوند متعال بر طبق جریان عادی از همان راه به وی هستی میداد، در مورد اعجاز به واسطه علت دیگری غیر از علل طبیعی شناخته شده، وجود پیدا میکند و خداوند جهان آفرین از راه خارقالعادهای به وی هستی میبخشد. مثلاً در مورد تبدیل شدن یک عصا به اژدها گرچه عادت بر این طریق جاری بوده و هست که از راه فعل و انفعالات طبیعی و از مجرای علل و عوامل متعارف و شناخته شده اژدها وجود پیدا کند لیکن دلیل قاطعی نداریم که علت پیدایش اژدها منحصر باشد به همان علت طبیعی متعارف. شاید علت دیگری داشته باشد و از راه دیگری نیز بتواند موجود شود که ما از آن بیاطلاع باشیم. چه مانع دارد بگوییم: صاحب معجزه مانند پیغمبر و امام به قدری نیرو و قدرت دارد که میتواند بدون مرور ایام و تأثیر و تأثرات طبیعی متعارف، از راه غیر متعارف دیگری که بر ما مجهول است، در ماده عصا تأثیر خارقالعادهای به عمل آورد و در آن واحد برای قبول صورت اژدها آمادهاش گرداند. آنگاه که ماده برای قبول نفس اژدها مستعد شد، خداوند هستیبخش، صورت اژدها را بر آن ماده قابل، افاضه میکند و از این طریق غیر معروف بر اژدها لباس هستی میپوشد.([۳])
اعجاز کار کیست؟
آیا اعجاز کار مستقیم و بدون واسطه خداست و پیغمبر و امام بیش از این دخالت ندارند که از خدا مسألت مینمایند که کار خارقالعادهای را انجام دهد؟ یا کار خود پیغمبر و امام است و به اراده و فعل آنها امر خارقالعاده تحقق پیدا میکند؟ و یا اینکه کار خداست و پیغمبر و امام واسطه انجام آن میباشند؟
از دقت در آیات قرآن متوجه میشویم که معجزه کار خدای تعالی است و تا خدا اجازه ندهد معجزهای رخ نخواهد داد و پیغمبر و امام، واسطهی انجام آن معجزه میباشند. مثلاً قرآن از حضرت عیسی نقل کرده که میفرموده:
{أنّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ أنّی أخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللهِ وَاُبْرِئُ اْلأکْمَهَ وَاْلأبْرَصَ وَاُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللهِ وَاُنَبِّئُکُمْ بِما تَأکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ}.([۴])
من با معجزهای از پروردگارتان به سوی شما آمدهام، برای شما از گل، صورت پرندهای میسازم آنگاه در آن میدمم، پس به اذن خدا پرنده میشود. کور مادر زاد و شخص مبتلای به برص را شفا میدهم و مرده را زنده میکنم. و از آنچه میخورید و در خانه ذخیره میکنید خبر میدهم.
در جای دیگر خدا به حضرت عیسی میفرماید:
{وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنی وَتُبْرِئُ اْلأکْمَهَ وَاْلأبْرَصَ بِإِذْنی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإذنی}.([۵])
آنگاه که به اذن من از گل صورت پرندهای میسازی و در آن میدمی پس به اذن من پرندهای میشود و کور مادر زاد و بیماری برص را به اذن من شفا میدهی و مردگان را به اذن من زنده میکنی.
همچنین درباره حضرت موسی میفرماید:
{قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَهٍ فَأتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ * فَألْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ * وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ}.([۶])
گفت: اگر معجزه داری بیاور اگر راست میگویی. پس عصایش را انداخت اژدهای آشکاری شد و دست خویش بیرون آورد پس روشن و نورانی بود.
در یک دسته آیات هم آوردن معجزات به خدا نسبت داده شده است مثلاً:
{وَظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ وَأنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوی}.([۷])
ابر را سایهبان آنان قرار دادیم و منّ و سلوی را بر ایشان نازل کردیم.
به هر حال، اعجاز در قرآن مجید گاهی به خدا نسبت داده شده و گاهی به پیغمبر. لیکن از بعضی آیات میتوان توجیه مطلب را استفاده نمود. مثلاً:
{وَما کانَ لِرَسُولٍ أنْ یَأتِیَ بِآیَهٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ فَإِذا جاءَ أمْرُ اللهِ قُضِـیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ}.([۸])
هیچ پیغمبری حق نداشت بدون اذن خدا معجزه بیاورد، و چون فرمان خدا بیاید به حق داوری خواهد شد و اهل باطل زیان خواهند کرد.
از این آیه و بعضی آیات دیگر استفاده میشود که اعجاز به وسیلهی پیامبر صورت میگیرد لیکن چنان نیست که در این باره استقلال داشته باشد بلکه به اذن و تأیید خدا احتیاج دارد. اگر افاضات و تأییدات الهی نباشد کاری از او ساخته نیست. پیغمبر از حیث بدن بشر است و محتاج، مانند سایر افراد، لیکن به وسیله قدرت روحی و نفس ملکوتی خویش میتواند با اذن و اراده و مشیت پروردگار جهان کارهای خارقالعاده را انجام دهد، به همین جهت در اکثر آیاتی که در اعجاز پیغمبران نازل شده، آوردن معجزه به اذن و مشیت خدا مقید شده است.
اثبات اعجاز
در این موضوع تردید نیست که قرآن کریم اصل وقوع امر خارقالعاده و معجزه را تصدیق نموده و بعضی از آنها را برای پیامبران گذشته اثبات کرده است. قرآن شریف داستان اژدها شدن عصای حضرت موسی و بلعیدن سحر ساحران را نقل کرده است.([۹])
داستان ید بیضاء و خون شدن آشامیدنیها و تسلط وزغ و شپش را بر قوم فرعون حکایت نموده است.([۱۰])
داستان شکافتن آب دریا و عبور بنیاسرائیل و غرق شدن قوم فرعون را نقل کرده است.([۱۱])
قرآن کریم داستان سخن گفتن حضرت عیسی را در گهواره و شفا دادن افراد کور و معالجه بیماران مبتلای به برص و زنده کردن مردگان را به دست حضرت عیسی نقل کرده است.([۱۲])
قرآن شریف از این قبیل معجزات برای پیامبران گذشته اثبات میکند و اصلاً خودش را به عنوان یک معجزه جاوید معرفی مینماید.([۱۳])
بنابراین هر کس قرآن را از جانب خدا و کتاب آسمانی بداند، باید اصل وقوع معجزه را بپذیرد.
انکار معجزات و توجیه آیات، به منزله انکار اصل قرآن است.
به علاوه، در کتابهای حدیث و مناقب و تواریخ، صدها معجزه برای پیامبران سلف و پیغمبر اسلام نقل شده است و صدها راوی که هر یک در شهر و دیاری بوده و در زمانی جداگانه میزیسته، آن احادیث و معجزات را حکایت کردهاند و در کتابهای حدیث و تاریخ ضبط است.
از مجموع آن احادیث استفاده میشود که پیامبران، معجزات و کارهای خارقالعادهای داشتهاند و انکار معجزات به منزله انکار اصل وجود پیامبران است.
عقیده به وجود معجزه، مخصوص مسلمانان نیست، بلکه سایر ادیان آسمانی نیز برای پیامبران معجزاتی را حکایت کرده و بدانها عقیده دارند.
درباره ائمه اطهار نیز صدها معجزه و امر خارقالعاده و خبرهای غیبی نقل شده و در کتابهای حدیث و مناقب و تاریخ نگاشته شده است. صدها راوی که هرکدام در شهری بوده و در زمانی میزیستهاند، آن معجزات را حکایت کرده و در کتابهای حدیث و حتی بعضی کتابهای اهل تسنن ضبط است.
از مجموع آن احادیث این مطلب اثبات میشود که ائمه اطهار نیز مانند پیامبران دارای معجزاتی بودهاند و میتوانستند عند اللزوم، امور خارقالعادهای را انجام دهند. معجزاتی که برای آنان نقل شده مانند معجزاتی است که برای پیغمبر اسلام و سایر پیامبران حکایت شده است و در محیط تشیع از ضروریات مذهب امامیه به شمار میرود و انکار آنها به منزله آن است که اصل امامت و وجود امامان مورد انکار واقع شود.
اهل تحقیق میتوانند به کتابهایی نظیر: «عیون المعجزات»، «بحارالانوار»، «اثبات الهداهًْ»، «اصول کافی»، «مدینهًْ المعاجز»، «مناقب ابن شهر آشوب»، «اثبات الوصیهًْ» مسعودی، «شرح نهجالبلاغه» ابن ابی الحدید، «دلائل الامامهًْ» طبری و سایر کتابهای حدیثی و تاریخی مراجعه نمایند.
و از مجموع احادیث استفاده میشود که امامان دوازده گانه شیعه دارای معجزات و امور خارقالعادهای بودهاند.
انکار اعجاز
بعضی نویسندگان کم مایه و مغرض، تمام معجزات را انکار نموده و کارهای خارقالعادهای را که به پیغمبران و امامان نسبت داده شده است را تکذیب کردهاند و برای اثبات کلام خود از آیات قرآن نیز شاهد آوردهاند.
مینویسد: بسیار شگفتانگیز است که پیغمبر اسلام آشکارا میگفته من از ناپیدا آگاه نیستم، اینان میگویند امامانشان آگاه بودهاند و داستانها از ناپیدا دانی آنان میآورند. بسیار شگفت است که پیغمبر اسلام از (معجزه) اظهار ناتوانی مینموده ولی اینان از امامانشان نتوانستنیها یاد میکنند و داستانهای بسیار مینویسند.
در قرآن، مردم در یک جا چند نتوانستنی میخواهند:
{وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ اْلأَرْضِ یَنْبُوعًا * أوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اْلأنْهارَ خِلالَها تَفْجیرًا * أوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفًا أوْ تَأتِیَ بِاللهِ وَالْمَلائِکَهِ قَبیلاً * أوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أوْ تَرْقى فی السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتابًا نَقْرَؤُهُ}.([۱۴])
یعنی: و میگفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا اینکه برای ما از زمین چشمهای بشکافی یا برای تو باغی از خرما و انگور باشد که چشمهها از میان آن جاری کنی. یا آسمان را به سرما فرود آری آن چنان که میپنداری یا خدا و فرشتگان را به نزد ما بیاوری. یا خانهای از طلا برای تو باشد یا به آسمان بالا بروی و حتی اگر به آسمان بروی ایمان نمیآوریم تا اینکه کتابی بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم. خدای تعالی در پاسخشان میفرماید: {قُلْ سُبْحانَ رَبّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَرًا رَسُولاً} یعنی: بگو آیا من جز بشری هستم که به سوی شما فرستاده شده است؟([۱۵])
در جای دیگر مینویسد:
دستگاه خدا بازیچه نیست که هر کس برای هنرنماییهای خود در آن دستی برد، و آنرا دیگر گرداند. آنچه درباره موسی و عیسی و دیگر پیغمبران گفتهاند دروغ است! بزرگتر از عیسی و موسی پیغمبر اسلام میبوده که هر زمان نتوانستنی (معجزه) از او خواستهاند ناتوانی نشان داده. این قرآن او در دست ماست.([۱۶])
در پاسخ این نویسنده مغرض میگوییم که:
اگر کسی خواست مطلبی را از لحاظ قرآن مورد بحث قرار دهد باید تمام آیات مربوطه را جمعآوری کند و همه را مورد دقت و بررسی قرار دهد و بدون تعصب و غرض رانی از مجموع آنها نتیجهگیری کند. لیکن نویسنده مزبور برای منظوری که در نظر داشته از آغاز امر تصمیم گرفته معجزات را بهطور کلی انکار کند. بدین جهت، آیات دیگر را عمداً نادیده گرفته و فقط به آیه مذکور تمسک جسته است.
مگر در قرآن آیات زیادی نیست که معجزاتی را برای حضرت نوح و صالح و موسی و عیسی و سایر پیامبران اثبات مینماید؟ مگر داستان تکلم کردن حضرت عیسی در گهواره و زنده کردن مردگان و داستان اژدها شدن عصای موسی و قضیه طوفان حضرت نوح و قضیه ناقه حضرت صالح در قرآن نیامده که نویسنده مزبور با عناد کامل مینویسد: «آنچه درباره موسی و عیسی‘ و دیگر پیامبران گفتهاند دروغ است!» اگر کسی در صدد تحقیق مطلب باشد و غرض و مرضی نداشته باشد، این همه آیات و معجزات را عمداً نادیده نمیگیرد و به ظاهر یک آیه تنها تمسک نمیجوید. خوب بود نویسنده به آیه قبل از آیه مذکور اقلاً توجه میکرد. قبل از آیه مذکور این آیه است:
{قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أنْ یَأتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لایَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا}.([۱۷])
به آنان بگو: اگر انس و جن با هم اتفاق کنند که مانند این قرآن را بیاورند نمیتوانند ولو اینکه یکدیگر را کمک نمایند.
چنانکه ملاحظه میفرمایید در این آیه، قرآن رسماً به عنوان یک معجزه و به قول نویسنده، یک نتوانستنی معرفی شده است، ولی نویسنده چون آنرا مطابق مذاق و غرض خویش نیافته، مسکوت گذاشته و به آیات بعد تمسک جسته است.
اتفاقاً آیات مذکور هم بر نفی معجزه دلالت ندارند، زیرا رسول خدا در آن آیات، ابتدا قرآن را به عنوان معجزه به مردم معرفی میکند و میفرماید: اگر جن و انس با هم اتفاق و همکاری کنند که کتابی مانند قرآن بیاورند نمیتوانند، اگر در نبوت من و اعجاز قرآن شک دارید این گوی و این میدان؛ کتابی مانند آن بیاورید.
ولی کفار وقتی خودشان را در مقابل این پیشنهاد ناتوان میبینند و حس میکنند که نه تنها قدرت آوردن کتابی مانند قرآن را ندارند، بلکه حتی از آوردن یک سوره هم عاجزند، شروع به بهانهجویی کردند و ایراد گرفتند و گفتند: ما به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه یکی از این چند عمل را انجام دهی:
۱ـ یا از زمین چشمهای برای ما ظاهر سازی.
۲ـ یا باغستانی از درخت خرما و انگور پدید آوری که نهرهای آب در میان درختان جاری باشد.
۳ـ یا آسمان را بر سر ما فرود بیاوری.
۴ـ یا خدا و فرشتگان را نزد ما بیاوری.
۵ـ یا خانهای از طلا داشته باشی.
۶ـ یا به آسمان بالا روی و از جانب خدا برای ما نامهای بیاوری.
در یک چنین موقعی که بنای بهانهجویی بود؛ خداوند متعال به رسول اکرم فرمود: به ایشان بگو: من جز یک بشر و فرستاده نیستم. اختیار زمین و آسمان در دست من نیست که مطابق میل و درخواست شما رفتار کنم و مرتباً حوادث جهان را دگرگون سازم.
در اینجا کفار دو نوع تقاضا داشتند: یک قسم آنها از محالات است و حتی بهطور اعجاز هم ممکن نیست تحقق پیدا کند، و درخواست آنان از روی جهالت و نادانی صادر شده بود. مانند اینکه گفتند: خدا را نزد ما حاضر گردان. آخر خدا که جسم نیست، مکان ندارد تا بتوان او را حتی بهطور اعجاز برای چند نفر اشکال تراش حاضر کرد!
و اگر آسمان بر سرشان سقوط میکرد بیش از این نتیجه نداشت که به هلاکت میرسیدند، آنگاه کجا بودند تا ایمان بیاورند؟
آیا در پاسخ چنین تقاضایی جز این میتوان گفت که: من رسولی بیش نیستم و اختیار خدا و فرشتگان و زمین و آسمان در دست من نیست؟
بخش دوم درخواستهای آنان گرچه ذاتاً امکان داشت و ممکن بود با اعجاز وجود پیدا کند، لیکن از دو نکته نباید غفلت کرد:
نکته اول: با اینکه پیغمبر و امام دارای معجزه بودند و نفوس آنان به قدری نیرومند بود که میتوانستند از عالم غیب استمداد کنند و امر خارقالعادهای را انجام دهند ولی به هر حال در انجام معجزات به تأییدات الهی احتیاج داشتند و چنان نبود که بدون اجازه و تأیید پروردگار جهان بتوانند اعجازی به عمل آورند؛ {وَما کانَ لِرَسُولٍ أنْ یَأتِیَ بِآیَهٍ إِلا بِإِذْنِ اللهِ}.([۱۸])
نکته دوم: اعجاز بدان منظور است که در مواقع لازم و ضروری مورد استفاده قرار گیرد، نه بدان منظور که برای بهانهجویان و تماشاگران صحنه تماشایی پدید آورد و هر کسی از هر گوشهای، گاه و بیگاه تقاضای امر خارقالعاده بنماید. کسی بگوید: چشمه آبی برایم ظاهر کن، دیگری بگوید: باغستان خرما و انگور برایم به وجود بیاور، دیگری بگوید: خانهای از طلا برایم آشکار ساز، دیگری بگوید: به آسمان بالا برو و از جانب خدا نامه فدایت شوم برایم بیاور.
پیامبران و امامان نیامدند تا دستگاه منظم آفرینش را بر هم زنند و بر طبق درخواست این و آن معجزه کنند. اعجاز پیغمبر و امام در جایی است که ضرورت ایجاب کند و داستان شأن نزول آیه مذکور در جایی است که برای اظهار، ضرورتی وجود نداشت، زیرا رسول خدا ابتدا قرآن را به عنوان معجزه به آنان معرفی نمود، آنگاه که خودشان را در مقابل آوردن همانند آن ناتوان دیدند، بنای اشکال تراشی را گذارده و درخواست یک سری معجزات و امور خارقالعاده نمودند.
در پاسخ چنین افراد بهانه جو جز این مناسب نبود که بگوید: من پیغمبری بیش نیستم و در آوردن معجزات به اجازه و تأیید پروردگار جهان نیازمندم.
تازه اگر درخواستشان عملی میشد؛ باز هم از ظاهر حالشان معلوم بود که بالاخره ایمان نمیآورند، زیرا آنقدر در اشکال تراشی اصرار داشتند که میگفتند: اگر به آسمان هم بالا روی به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه نامهای به خط و امضای خدا برایمان بیاوری. تازه اگر هم نامهای برایشان میآورد ممکن بود در صحت امضای خدا تشکیک نمایند.([۱۹])
خلاصه سخن: با ملاحظه قرائن و شواهدی که در آیات دیگر وجود دارد، آیه مذکور در صدد نیست که معجزه را بهطور کلی نفی کند، بلکه آوردن آن را به خواست و تأییدات الهی واگذار مینماید. چگونه تصور میشود رسول خدا که در قرآنش معجزات فراوانی برای پیغمبران گذشته اثبات شده و خودش را افضل آنان میداند، در مقابل درخواست معجزه بگوید: آنان معجزه داشتند، من هم از آنان افضل هستم، لیکن متأسفانه از آوردن هرگونه معجزهای عاجزم! ابداً این مطلب امکان ندارد.
سنخیّت لازم است
یکی از اشکالاتی که در مورد معجزه شده عدم سنخیت و مناسبت با مدعاست. گفتهاند: هر دلیلی باید با مدعا ارتباط و سنخیّت داشته باشد، مثلاً اگر کسی گفت: من در فن طبابت و معالجه بیماران تخصص دارم مردم به او خواهند گفت: این بیمار را معالجه کن تا تخصص تو برای ما ثابت گردد. معقول نیست به او بگویند: اگر راست میگویی به آسمان پرواز کن تا قولت را قبول کنیم. زیرا میان پزشک بودن و به آسمان پرواز کردن مناسبتی وجود ندارد.
اگر کسی گفت: در امور اخلاقی و تربیت نفوس تخصص دارم به او میگویند: برنامههای اخلاقی خودت را پیاده کن و افراد گمراه و منحرف را به فضائل و کمالات اخلاقی تربیت کن تا سخنت را تصدیق نماییم. هیچ عاقلی به او نمیگوید: اگر صادق هستی مرده زنده کن و کور مادر زاد را شفا بده تا به صدق گفتارت اطمینان پیدا کنیم. اگر کسی گفت: من در امور سیاسی و اداره ملت تخصص کامل دارم، دلیل و شاهدی مطابق همین مدعا از وی خواستار میشوند. هرگز نمیگویند: اگر سنگریزه در دستت به سخن آمد و اگر آهو با تو سخن گفت و اگر شیر درنده در مقابلت خضوع کرد، سیاستمداری تو برای ما ثابت میشود.
در مورد پیامبر و امام نیز قضیه باید چنین باشد، اگر کسی مدعی پیامبری یا امامت شد، به او میگویند: اگر راست میگویی عبادات دلپسندی برای ما تشریع کن، قوانین و برنامههای جامعی در اختیار ما قرار بده، احکام و برنامههایت را در بین ما اجرا کن. اگر آنها را مطابق عقل و منطق یافتیم و نتائج درخشانی ببار آورد، پیامبری یا امامت تو برای ما ثابت میشود و بدان عقیدهمند میگردیم. این مطلب عاقلانه نیست که به او بگویند: اگر پیغمبر هستی به آسمان صعود کن یا مرده را زنده گردان یا درخت را نزد خود حاضر کن یا با آهو سخن بگو تا ایمان بیاوریم. زیرا این قبیل کارها با موضوع رسالت و پیامبری سنخیت و مناسبت ندارد.
پاسخ
در پاسخ این ایراد چنین گفته میشود: در بین ادعای پیامبری و آوردن معجزه نیز کمال ارتباط و سنخیت وجود دارد، زیرا هر دو از امور خارق عادت هستند. کسی که مدعی پیامبری است در واقع چنین میگوید: من با جهان غیب ارتباط دارم و با چشم باطن ملکوت جهان هستی را مشاهده میکنم، پروردگار عالم به وسیله وحی، احکام و دستوراتی را به من عنایت میکند، مأموریت دارم که آنها را به شما ابلاغ کنم و در تعلیم و ارشادتان کوشش نمایم.
ناگفته پیداست که چنین ادعای بزرگی، آن هم از یک فرد بشر که از لحاظ قوای جسمانی با دیگران تفاوتی ندارد ـ مانند سایر افراد بشر میخورد و میآشامد و نکاح میکند و خواب میرود و در کوچه و بازار گردش مینماید ـ امر عجیب و خارقالعادهای است. چه امر خارقالعادهای بزرگتر از اینکه یک بشر عادی با جهان غیب در تماس باشد و با چشم باطن، ملکوت عالم هستی را مشاهده نماید و محل افاضه علوم خداوند جهان گردد!!([۲۰])
پیغمبر چون مدعی وحی و ارتباط با جهان غیب است که از امور غیر عادی و خارقالعاده میباشد، باید برای اثبات مدعایش یک امر خارقالعاده و معجزهای را بیاورد که از جهان غیب سرچشمه بگیرد و توجهات مخصوص الهی را اثبات کند.
پیغمبر میگوید: گرچه من مانند شما یک بشر هستم، لیکن این امتیاز را دارم که مورد توجه مخصوص پروردگار جهان قرار گرفتهام و به وسیله وحی حقایق را به من تعلیم میدهد. به همین جهت میتوانم کاری را انجام دهم و معجزهای بیاورم که از عهده غیر خدا ساخته نیست. و اگر در این دعوا دروغگو بودم خدا هرگز به وسیله آوردن معجزه تأییدم نمیکرد. بنابراین، بین ادعای پیغمبری یا امامت و بین اظهار معجزه و امر خارقالعاده، کمال ارتباط و سنخیت برقرار است. در نتیجه اشکال عدم سنخیت مرتفع میشود.
فرق میان معجزه و سحر
یکی از مطالبی که باید مورد بحث قرار گیرد؛ فرق بین معجزه و سحر است، چنانکه پیامبر و امام میتوانند کاری را انجام دهند که بر خلاف جریان اسباب و علل عادی است و دیگران از انجام آن عاجزند، همچنین شخص ساحر میتواند کارهایی انجام دهد که از طریق اسباب و علل عادی امکانپذیر نیست و دیگران نیز از انجام آن قبیل کارها عاجزند، پس چه فرقی است بین سحر و معجزه؟ و پیامبر را از ساحر به چه وسیلهای باید تشخیص داد؟
در پاسخ این مشکل میتوان گفت: از چند راه میتوان میان معجزه و سحر فرق گذاشت:
اول ـ سحر یک عمل واقعیتدار و حقیقی نیست، بلکه ساحر در حواس افراد تصرف میکند و آنها را مسخّر افکار خودش میگرداند. کاری میکند که یک امر غیر حقیقی را واقعیتدار و حقیقی خیال کنند و همانگونه که اراده کرده اشیاء را درک نمایند. چنانکه در داستان حضرت موسی و ساحران، قضیه از همین قرار بود؛ زیرا ساحران فرعون، ریسمانها و اسباب و آلات سحر را در میدان عمومی در حضور مردم ریختند و به وسیله سحر، کاری کردند که به صورت اژدها و مارهای حقیقی جلوهگر شدند و به حرکت و جنب و جوش درآمدند، بهطوری که حاضران آنها را حیوانات واقعی پنداشند و هول و هراس همه را فرا گرفت، در صورتی که واقعاً نه اژدهایی بود نه ماری، بلکه در دید آنان تصرف شده بود تا ریسمانها و چوبها را مار و اژدها تصور نمایند. لذا در قرآن میگوید:
{فَلَمّا ألْقَوْا سَحَرُوا أعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجاؤُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ}.([۲۱])
وقتی (آلات و ادوات سحرشان را) انداختند، چشمهای مردم را مسحور خویش قرار داده و آنها را به وحشت افکندند و سحر بزرگی آوردند.
چنانکه ملاحظه میفرمایید در این آیه، سحر به عنوان تصرف در دید مردم و به اشتباه انداختن آنها تعبیر شده است.
باز هم در قرآن چنین آمده است:
{فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أنَّها تَسْعی}.([۲۲])
در آن هنگام، در اثر سحر آنها به نظر رسید که ریسمانها و عصاها راه میروند.
قرآن شریف سحر را یک نوع نیرنگ میداند و به همین جهت به «کید» تعبیر نموده است.([۲۳])
اما معجزه یک امر حقیقی و واقعی است، امام یا پیامبر واقعاً در جهان خارج تصرف مینمایند و یک موجود حقیقی و تکوینی به وجود میآورند. اگر بهطور اعجاز اژدهایی به وجود آید، اژدهای حقیقی و واقعی است نه اژدهای پنداری و خیالی.
عصای حضرت موسی واقعاً تبدیل به اژدها شد و حقیقتاً سحر ساحران را بلعید، لیکن سحر ساحران گرچه در نظر تماشاچیان مار و اژدها بود، اما واقعاً جز ریسمان و نخ چیزی نبود. اژدهای موسی نخ و ریسمانها را بلعید نه اژدها و مارها را.
خدا به حضرت موسی فرمود:
{وَ ألْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أتی}.([۲۴])
آنچه در دست راست تو است بیفکن تا آنچه را ساختهاند ببلعد، جز این نیست که آنچه ساختهاند کید ساحر است و ساحر رستگار و پیروز نمیشود هر جا رود.
از همین رهگذر بود که وقتی ساحران دیدند اسباب و ادوات سحرشان به کلی نابود شد و اثری از آثار آنها باقی نماند، فهمیدند که کار حضرت موسی یک عمل تکوینی و معجزه است و با سنخ کارهای خودشان تفاوت کلی دارد، لذا فوراً تسلیم حضرت موسی شدند و ایمان آوردند و به قدری در ایمان خویش استوار بودند که در مقابل تهدیدات و شکنجههای فرعون استقامت نمودند و ایمان خویش را از دست ندادند.
خلاصه سخن: در تمام موارد اعجاز یک امر واقعی و تکوینی به وجود میآید. اگر عیسی مرده را زنده میکرد و کور مادرزاد را شفا میداد امر واقعی بود و اگر حضرت صالح از سنگ، ناقهای خارج میساخت حقیقت داشت و امر پنداری و خیالی نبود. اما در مورد سحر؛ ساحر جز این، کاری نمیکند که در قوا و حواس اشخاص تصرف مینماید و امر غیر واقعی را در نظرشان واقعی جلوه میدهد.
دوم ـ اینکه ساحر برای انجام سحر احتیاج به یک سلسله کارهای معینی دارد تا سحرش مؤثر واقع شود، یا اذکار و اورادی میخواند یا چیزی مینویسد یا نقشهای میکشد و بالاخره برای انجام سحر به یک سلسله اعمالی نیازمند است. ولی در مورد اعجاز به کارهای مخصوص نیاز نیست فقط اراده پیامبر یا امام است که در راستای ارادهی الهی قرار میگیرد و با عنایت الهی کار اعجازآمیز به وقوع میپیوندد.
سوم ـ اینکه معجزه هرگز مغلوب نمیشود. یعنی هنگامی که نفس پیامبر یا امام با اجازه پروردگار جهان اراده کرد امری تحقق پیدا کند، بهطور حتم واقع خواهد شد و هیچ قدرتی نمیتواند از وقوعش جلوگیری کند یا بعد از وقوع ابطالش نماید. زیرا معجزه از منبع قدرت الهی صادر میشود و هیچ قدرتی در مقابل مشیت و خواست پرورگار جهان نمیتواند عرض اندام کند. ولی سحر میتواند در مقابل قدرت بالاتری مغلوب گردد و ساحر نیرومندتر یا پیامبر و امام، سحر را باطل سازند یا از تأثیرش مانع شوند. چنانکه حضرت موسی سحر ساحران فرعون را باطل نمود و حضرت صادق ساحران منصور را مغلوب گردانید.
چهارم ـ اینکه عمل ساحر در شعاع معین و کارهای محدودی است و نمیتواند هر کاری را انجام دهد و ممکن است بعضی کارها را از وی بخواهند ولی از انجام آن عاجز باشد. اما معجزه مخصوص به کارهای محدودی نیست بلکه هر چیزی که ذاتاً امکان وقوع داشته باشد و اراده پیامبر و امام بدان تعلق گیرد و مشیت خدا اقتضا کند واقع خواهد شد.
پنجم ـ اینکه سحر جزء علوم و صنایع است و با تعلیم و آشنا شدن با مبادی آن میتوان ساحر شد و کارهای سحرآمیز انجام داد. در این قبیل کارها، ایمان و ارتباط با خداوند متعال و انکار و قطع ارتباط با او یکسان است. لیکن در مورد اعجاز، از راه تعلیم و تعلم و فکر و اندیشه نمیتوان بدان مقام رسید، زیرا از سنخ علوم و صنایع نیست بلکه یگانه راه آن ایمان به خدا و ارتباط و پیوند با قدرت نامتناهی الهی است.
فرق اعجاز و کارهای مرتاضان
شما در کتابها و مجلات خواندهاید و از اشخاص با اطلاع شنیدهاید که مرتاضان نیز میتوانند کارهای خارقالعادهای را انجام دهند که از عهده دیگران ساخته نیست، با یک نگاه آب را به جوش میآورند، ریسمانی را به هوا میاندازند پایین نمیآید چیزی را در هوا معلق نگه میدارند. با یک نگاه شخص را خواب میکنند. باید دید فرق اینگونه اعمال با معجزات چیست؟
یکی از فرقهایی که میتوان برای آن ذکر کرد این است: که افراد مرتاض در صورتی میتوانند بدین مقام نائل شوند و کسب نیرو و قدرت نمایند که قبلاً به یک سلسله تمرینات مخصوص و ریاضتهای دشوار بپردازند. چله نشینی میکنند، از غذاهای گوارا و لذائذ جسمانی چشم پوشی مینمایند. به کارهای بسیار سخت و دشوار میپردازند. جسمشان را تحت فشارهای مخصوصی قرار میدهند. تا این مراحل را طی نکنند نمیتوانند به کارهای حیرتانگیز دست بزنند، ممکن نیست کسی بدون ریاضت از همان آغاز کودکی واجد چنین قدرتی باشد.
لیکن انجام معجزه احتیاجی به تمرین و ریاضت و تهیه مقدمات و کسب نیرو ندارد. صاحب معجزه بدون اینکه به تمرینات مخصوص بپردازد میتواند از نیروی غیبی استمداد کند و امر خارقالعادهای را به وجود آورد، حتی ممکن است در سنین شیرخوارگی و کودکی واجد چنین قدرتی باشد، چنانکه حضرت عیسی در گهواره سخن گفت.
فرق دوم اینکه مرتاضان به انجام هر نوع کاری قدرت ندارند بلکه توانایی آنان محدود به کارهای معینی است که در مواقع مختلف تکرار مینمایند. چنان نیست که در هر زمان و هر مکان و نسبت به هر نوع کار حیرت انگیزی قدرت داشته باشند. لیکن اعجاز به شرط و زمان و مکان مخصوصی مشروط نیست و در نوع معینی انحصار ندارد.
فرق سوم اینکه ریاضت نیز جزء علوم و صنایع است، با آشنا شدن به مبادی آن و انجام کارهای لازم میتوان مرتاض شد، ایمان به خدا و عدم آن هیچگونه دخالتی در آن ندارد، برخلاف اعجاز که از علوم و صنایع شمرده نمیشود تا به وسیله تعلیم و تعلم بتوان بدان مقام نائل گشت و صاحب معجزه شد.
معجزه و کرامت
برای بعضی اولیاء و مقربین و بندگان شایسته خدا یک نوع امور خارق عادتی اثبات شده که در اصطلاح کرامت نامیده میشود. اصل وجود کرامت بهطور اجمال قابل انکار نیست و در قرآن شریف نمونههایی دارد. چنانکه درباره مریم، مادر حضرت عیسی، در قرآن منصوص است:
{کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا قالَ یا مَرْیَمُ أَنّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ}.([۲۵])
هر وقت زکریا داخل محراب عبادت مریم میشد میدید غذایی نزد مریم موجود است، گفت: ای مریم! این از کجا برایت آمده؟ مریم پاسخ داد: آن از نزد خداست.
نقل شده که در فصل زمستان، میوه تابستانی و در فصل تابستان، میوههای زمستانی برایش حاضر میشد. از اینگونه کرامات برای افراد برگزیده خدا مانند سلمان فارسی و اویس قرنی و گروه دیگری اثبات شده و در کتابها منقول است. اکنون باید دید کرامت با معجزه چه فرقی دارد؟
معجزه با کرامت در دو جهت مشترک هستند: اول: هر دو از امور خارق عادت واقعی هستند، دوم: صاحب معجزه و صاحب کرامت هر دو از بندگان مقرب و برگزیده خدا میباشند، لیکن از چند جهت با هم فرق دارند:
اولاً؛ صاحب کرامت به وسیله جدیت در عبادت و بندگی به مقام کرامت میرسد، برخلاف صاحب معجزه مانند پیامبر و امام که دارای یک نوع امتیاز است و خداوند متعال آن ذوات برگزیده را براساس مصلحتی که منظور فرموده یک نوع امتیاز و برتری برای بروز معجزه داده که میتوانند معجزه انجام دهند و توانایی انجام معجزه را صرفاً به وسیله عبادت و پرستش کسب ننمودهاند. درست است که امام و پیامبر مقرب هستند، نیز در عبادت و پرستش خدا نهایت کوشش را مینمایند و از بندگان ممتاز به شمار میروند لیکن مقام توانایی اعجاز را صرفاً به وسیله عبادت کسب نکردهاند.
ثانیاً معجزه همیشه مقرون به تحدی است یعنی شخص پیامبر و امام برای اثبات پیامبری و امامت اعجاز میکنند، سپس به مردم میگویند: این کار خارق عادت شاهد صدق مدعای ما است اگر قبول ندارید مانندش را بیاورید لیکن صاحب کرامت گرچه از اولیا و برگزیدگان است اما در مورد کرامت و انجام کار خارق عادت ادعایی ندارد.
نمونهای از معجزات معصومین
۱ـ شفا یافتن حضرت آیتالله حجت به برکت توسل به حضرت زهرا÷
در زمانی که مرحوم آیتالله العظمی حجت در کابل بود؛ دچار سکته مغزی میشود که نصف بدن آن مرحوم کاملاً بیحس میشود، معظم له میفرماید: تقریباً سه یا چهار ماه به این مرض مبتلا بودم و اهل و عیالم مرا وضو میدادند و به زحمت مرا بیرون میبردند و در حالی که از سن مبارکشان بیشتر از شصت سال میگذشته، پزشکان از مداوای ایشان ناامید میشوند و میگویند شما دیگر خوب نمیشوید. ایشان میگوید: در همین حال، شب بعد از نماز مغرب و عشا به بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا÷ توسل نمودم و عرض کردم: بیبی جان! تدریسام تعطیل شده است. طلاب و علما میآمدند و محزون برمیگشتند، خصوصاً که یک عده از فضلا از دروس عالی حوزه بهرهمند میگشتند و در آن زمان کسی جز معظم له نبود. میفرمایند: همان شب در عالم رؤیا خواب دیدم که راهی پنجه شاه هستم ـ پنجه شاه نظرگاه امیرالمؤمنین در کابل مشهور است و در همان جا پدر و جد و عموی آیتالله حجت به دست جلادان عبدالرحمن خان ملعون به شهادت رسیده بودند ـ یک مرتبه متوجه شدم که در بین یک چاله افتادهام و هر قدر تلاش میکنم نمیتوانم بیرون بیایم، خصوصاً اینکه نگاه کردم و دیدم به سمت راست بدنم چند خرچنگ چسبیده است، یک مرتبه در همان حال مشاهده نمودم که حضرت زهرا÷ تشریف آوردند و خطاب به من نمودند: فرزندم! دستت را به من بده! دستم را گرفتند و خرچنگها را از پایم دور نمودند. در همین اثنا بیدار شدم و نگاه کردم، دیدم کاملاً شفا یافتهام و با پای خودم رفتم وضو گرفتم و نماز جماعت آن روز صبح را خود در مسجد جامع قاضی شهاب بهجا آوردم.
۲ـ شفا گرفتن آیت الله حجت از حضرت رسول در مشهد مقدس
معظم له نقل فرمودند: در زمانی که در مدرسه نواب مشهد مقدس مشغول تعلیم و تدریس بودم، روز به روز نور چشمم کم و کمتر میشد تا اینکه به جایی رسید که خط کتاب و چیزی را نمیدیدم. به پزشکان آن زمان مراجعه نمودم، بعد از معاینه جواب یأس به من دادند و گفتند که: شما برای همیشه نمیتوانید ببینید زیرا سیاهی چشم شما از بین رفته و عاملش را میدانستم زیرا خیلی مطالعه مینمودم و تغذیه درست و حسابی هم نداشتم، زیرا آن زمان شهریه متداول نبود، حوزه علمیه فقط اطاق و مدرسه در اختیار ما میگذاشت؛ من، هم درس میگفتم و هم درس میگرفتم. رفقا و مدرسین به من گفتند که شما بهتر است حافظ قرآن شوید و من آن زمان قوانین الاصول میخواندم، خیلی محزون شدم، من که به جهت تصمیم عالی قدم به حوزه گذاشته بودم راضی نشدم که فقط به حفظ قرآن بسنده کنم در حالی که در همان زمان برنامه حفظ قرآن را نیز داشتم. خلاصه شب توسل به رسول گرامی اسلام نمودم و عرض نمودم: یا رسولالله! شیعیان در خفقان زندگی میکنند و احکام را نمیدانند و عدهای از شیعیان به جهت تبلیغات سوء دشمن، مذمذب شدهاند و حتی عدهای هم سنی شدهاند. از شما شفای چشمانم را میخواهم، در حالی که مدت یک ماه برادرم مرحوم آقای شریعت مرا کمک مینمود و بیرون میبرد و آفتابه به دستم میداد. شب در عالم رؤیا پیامبر را دیدم که به من خطاب میکند: آقا سید احمد چطوری؟ من عرض نمودم: آقاجان! چشمانم نمیبیند. آقا فوراً دست کشیدند به صورتم و فرمودند: شما خوب شدی، از خواب بیدار شدم؛ صدای اذان از حرم مطهر رضوی را شنیدم، بدون توجه بیرون رفتم در حالی که هر روز مرا بیرون میبردند. هنگامی که برگشتم، برادرم مرحوم آیتالله شریعت نگران بودند که من کجا رفتهام، فرمود: کجا بودی مرا نگران کردی؟ گفتم: رفتم حرم مطهر، گفت: مگر تو میبینی! آنجا بود که به یاد رؤیا و توجه رسول گرامی اسلام افتادم و خوابم را تعریف نمودم و «سید احمد حجت نوه معظم له» میفرمود: ایشان تا سن ۸۲ سالگی بدون عینک قرآن تلاوت مینمودند.
۳ـ جسارت به حضرت زهرا÷ و معجزه آن حضرت
مرحوم پدرم، آقا ضیا حجت، هفت الی هشت مرتبه به زیارت کربلای معلی مشرف شدند. ایشان نقل نمودند که در یکی از سفرها که از کابل به قصد مشهد مقدس رضوی حرکت نمودیم، تا از آنجا به کربلا برویم؛ در بین اتوبوس چند نفر اهل تسنن هم با ما بودند که قصدشان هرات یا ایران برای تجارت بود، نرسیده به هرات ظاهراً نزدیک فراه رود، وقت نهار و نماز، اتوبوس نگه داشت و مسافرین و همراهان ما و زائرین هم پیاده شدند که نماز بخوانند و نهار میل نمایند. نماز خواندند و ما هم نماز جماعت برگزار نمودیم، بعد از نماز و صرف نهار تقریباً در محل کاروان سرای قدیمی روی جایگاه با رفقا نشسته بودیم که بحث بین شیعه و سنی در گرفت؛ یکی از سنیها به حضرت زهرا÷ جسارت و ناسزا گفت!! در همین حال ما هم عصبانی شدیم و کاری هم نمیشد کرد، چون منطقه سنینشین بود و در بین همسفران هم، اهل تسنن بیش از شیعیان بودند و ناگفته نماند که این سنی که ناسزا گفت رفیق و نوکر و غلام داشت و ثروتمند هم بود. دیدم یکی از همراهان خیلی ناراحت است و از شدت ناراحتی صورتش قرمز شده و آرامش از او سلب شده بود؛ اتفاقاً مرد ناصبی از جایش بلند شد و جهت قضای حاجت به طرف بیابان رفت. وقتی از مردم فاصله گرفت، در همین حال یکی از رفقای ما هم که یک کاردی همراه داشت آن را برداشت و به دنبال ناصبی حرکت نمود. بعد از ساعتی برگشت، دیدم آرام است و عصبانیت قبلی را ندارد! گفتم: کجا رفتی؟ با خوشحالی گفت: رفتم مرد ناصبی را به درک فرستادم. ولی من احساس خوف نمودم، چون ما در اقلیت بودیم، گفتم: اشتباه نمودی؛ الان اگر نوکر و غلام و رفقایش بدانند هر چه سنی است سر ما میریزند. در جواب گفت: توکل بر خدا، حضرت زهرا÷ خودش درست میکند، بیبی کمک میکند. مرحوم والد گفت: به خدا قسم! سوار ماشین شدیم، کسی حتی رفقا و نوکرش هم متوجه نشد و تا هرات کسی نپرسید که فلانی کجا شد و کجا رفت؟ این از معجزات حضرت زهرا÷ است.
۴ـ استغاثه به حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه
در سالهای ۶۸ الی ۸۰، در شهرستان لارستان در بین مهاجرین در ایام محرم منبر میرفتم و بعد از سال هشتاد هم جهت ایام فاطمیه و سائر مراسم مذهبی رفت و آمد داشتم. در یکی از سفرها در لارستان، یکی از دوستان حاج محسن که آدم موثق هم است نقل نمود که در زمانی که طالبان در افغانستان در اوج قدرت بودند؛ یکی از سادات به نام سید حسن نقل نمود که طالبان به هر شکلی از اشکال شیعیان را مورد اذیت و آزار قرار میدادند. سید ادامه میدهد که پدرم مرحوم سید محسن، منزلی در محله شیعیان مزار شریف داشت که آن را در ایام محرم حسینیه قرار میداد و عزاداری مینمود. بعد از پدرم که انقلاب شد و مردم شهر را ترک نمودند خصوصاً در دروه طالبان، مجلس تعطیل شد و ما هم از آنجا به جای دیگر نقل مکان نمودیم و تصمیم گرفتم که منزل پدری را به فروش برسانم. بعد از چند روزی خریدار پیدا شد و رفتم بنگاه معاملات و سند فروش را امضا نمودیم و مبلغ پول که حدوداً پنجاه هزار دلار میشد گرفتم، غافل از اینکه چند نفر طالب متعصب وهابی که با شیعیان خیلی بد بودند و بعداً متوجه شدم که چندین نفر شیعه را به شهادت رسانده بودند در تعقیبم هستند. من در ماشین بودم و مبلغ پول در داشبورد ماشینم قرار داشت. طالبان بنده را تعقیب نموده و در جای خلوت ماشینم را متوقف نمودند و سه نفر عقب ماشین سوار شدند و یک نفر هم جلو، که همه مسلح بودند، فوراً به من گفتند: حرکت کن! گفتم: کجا، چرا؟ گفتند: حرف نزن راه بیفت! با اسلحه تهدیدم کردند، مجبور شدم راه افتادم تا از شهر بیرون رفتیم و طالبان میخندیدند و فرماندهشان که جلو نشسته بود، داشبورد را باز نمود و تمامی پولها را گرفت. من متوجه شدم که اینها قصد جانم را دارند. خلاصه التماس نمودم که پولها را بگیرید و مرا رها کنید زیرا من زن و بچه دارم و منتظر من هستند، فرماندهشان گفت: ممکن نیست زیرا اگر تو را رها کنم از ما به مافوقمان شکایت میکنی پس مجبوریم تو را خلاص کنیم، دیدم التماس فایده ندارد. در همین اثنا یکی از آنها در حالی که استهزا میکرد، گفت: شیعیان میگویند: ما امام زمان داریم و امام ما زنده است، حالا تو هم مهدی خودتان را صدا بزن! شاید به فریادت برسد! بعد در حالی که میخندیدند القاب امام را میگفتند. در همین حال اشک از چشمانم سرازیر شد، نه به خاطر مرگ و کشته شدن بلکه به خاطر استهزا به امام عصر ارواحنا فداه، لذا یک مرتبه نالهام بلند شد و عرض کردم، یا صاحب الزمان ادرکنی! شاید بعد از سه دقیقه یا بیشتر یا کمتر یک مرتبه در وسط جاده یک جوان حدوداً چهل ساله تقریباً با لباس نظامی، اما نه این گونه نظامی که رایج است ایستاده و اشاره نمود که توقف کن! من اول فکر کردم این هم از اینهاست، لذا توقف نمودم، ولی فرمانده طالبان گفت: چرا توقف نمودی راه بیفت! گفتم: میبینی که وسط راه ایستاده، گفت: برو حرف نزن، میخواستم بروم دیدم ماشین اصلاً از حرکت بازمانده و روشن نمیشود، ماشین خاموش شد. یکی از آنها از پشت سر تکانی به من داد که چرا نمیروی؟! گفتم: ماشین خاموش شد خودت ببین! هر چهار نفر از ماشین پایین آمدند آن آقا به طالبان گفت: پول این سید را بدهید! طالبان گفتند: تو اول خودت را از چنگ ما نجات بده! به سوی آنها اشاره کرد یک مرتبه تفنگهایشان افتاد و خودشان هم آتش گرفتند و پول هم از دست آنها افتاد و آنها روی زمین افتادند، در حالی که میسوختند ولی صدایی از آنها نمیشنیدم. رو کرد به من گفت: سید حسن! سوار شو! پول را به من داد و من در حالی که مضطرب بودم سوار شدم و خودش هم جلو سوار شد. گفت: سید حسن! خدا رحمت کند پدرت را که تکیهداری میکرد. من چیزی نگفتم. تا نزدیکیهای شهر آمد و گفت: حالا خودت میتوانی بروی؟ گفتم: آری! جاده خلوت بود، هیچ کس هم نبود، در را باز کرد و رفت. تا به خود آمدم با خود گفتم: این آقا چگونه مرا شناخت! اسم مرا برد، اسم پدرم را و چگونه میدانست پدرم تکیهدار بود! میخواستم سؤال کنم دیدم نیست. از ماشین پیاده شدم هیچ کسی را در آن جاده و دشت ندیدم! بعداً متوجه شدم او ولی عصر ارواحنا فداه بود و بعد از چند روز طالبان جنازههای آنها را آوردند و دفن کردند.
۵ـ عنایت امام عصر ارواحنا فداه به مردم هزاره جات
در تاریخ ۱۰ /۱۰/۱۳۸۲، اینجانب حبیبی با عدهای از طلاب قم و مشهد عازم شهر هرات شدیم، آن زمان بعد از سقوط حکومت طالبان بود. در یکی از شبها که در مدرسه خاتم الانبیاء در منطقه «باباجی» مهمان بودیم، عدهای از مؤمنین و معتمدین محل که برای پذیرایی و بازدید از مهمانها وارد جلسه شدند، داستانهای زیادی از ظلم و تعدی و تجاوز طالبان نسبت به شیعیان بازگو کردند که خاطرات فراموش نشدنی محسوب میگردد. از مهمترین آنها تصمیم طالبان بر اخراج شیعیان و مردم هزاره که همگی شیعه هستند بود. حکایت عجیبی نقل کردند که: یک روز حکومت و رئیس پلیس طالبان، نمایندگان مردم باباجی و شیعیان آن منطقه را در مقر پلیس شهر هرات احضار کردند. رئیس پلیس طالبان با احساس غرور و شادمانی به مردم و نمایندگان اخطار داد که تا ظرف یک ماه باید تمام مردم شیعه و هزاره از شهر هرات و حتی افغانستان خارج شوند و به پاکستان یا ایران مهاجرت کنند و در غیر این صورت، خون و مال و جان آنها مباح میگردد و حکومت طالبان هم آنها را خواهد کشت. بعد از این اخطار، رنگ از صورت نمایندگان پرید و شروع به التماس کردند که ما به کجا برویم؟ مگر ما از مردم همین سرزمین نیستیم؟ مگر ما مسلمان نیستیم؟ در این فصل پاییز و سرما کجا برویم؟! رئیس پلیس که یک مرد متعصب قندهاری بود، با خنده گفت: تمام آرزوی من این است که شما مردم را آواره ببینم، بعد از آن اگر بمیرم هم باکی ندارم.
بالاخره نمایندگان مردم، از مرکز پلیس، با ترس و لرز تمام خارج شدند و ترس تمام وجود آنها را فرا گرفت. آنها میدانستند که حکومت طالبان با کسی شوخی ندارد و به دنبال بهانه میگردد و از طرفی تمام راههای دیگر به روی آنها مسدود است. نمایندگان بعد از شور و مشورت با هم تصمیم گرفتند راز این مسأله را با هیچ کس بازگو نکنند تا مبادا زنها باخبر شوند و الا صدای ناله و گریه و فریاد آنها به آسمان بلند خواهد شد و کنترل اوضاع از دست همه خارج خواهد شد. و ثانیاً همه این چند نفری که از ماجرا اطلاع دارند، هر روز به تنها منجی عالم بشریت، حضرت مهدی، توسل پیدا کنند که غیر از آن حضرت کسی قادر به حل مشکل نیست و تنها اوست که ناظر بر مشکلات شیعیان میباشد و درد آنها را درک میکند و خود نیز یکی از همین آوارگان از دستگاه ظالمین است.
یکی از آنها میگفت: بعد از چند روز توسل به ذیل عنایت حضرت ولیعصر، یک روز بعد از نماز صبح و صرف صبحانه، یکی از فرزندانم که تقریباً ۱۲ ساله بود به من گفت: پدر جان! دیشب خواب عجیبی دیدم، در خواب دیدم که یک سید نورانی و بزرگوار در میان زمین و آسمان رو به قبله ایستاده است و دستان مبارکش را به سوی آسمان بلند کرده و دعا میکند و صورت آن بزرگوار در هالهای از نور بود که نتوانستم آن را ببینم. پدرش گفت: فرزندم! اگر راست بگویی و این خواب را دیده باشی، این شخص غیر از امام زمان کس دیگری نیست و خداوند ما را به واسطه او نجات خواهد داد. بعد از ظهر همان روز، فرزند بزرگترم که تقریباً ۱۸ ساله بود و برای کاری به شهر رفته بود به من گفت: پدر جان! یادم رفت به شما بگویم که من دیشب یک خواب عجیبی دیدم و مثل خواب برادرش را تعریف کرد. ما اطمینان پیدا کردیم که خطر برطرف خواهد شد و مشکلی پیش نخواهد آمد و خداوند ما را توسط امام زمان نجات خواهد داد.
در همان روزها بود که حادثه ۱۱ سپتامبر در آمریکا اتفاق افتاد و اولین و اصلیترین متهم در دنیا، طالبان و القاعده بودند و حکومت طالبان مورد تهاجم کشورهای غربی و آمریکا قرار گرفت. عیناً در همان روزهایی که به ما مهلت داده شده بود، مصادف بود با روزهای فرار طالبان از هرات و همه شهرهای افغانستان.
کرامت آیت الله حجت (رضوان الله علیه به نقل از نوه ایشان؛ سید احمد حجت)
ایشان در خانوادهای به دنیا آمدند که پدر و جدشان هم از علمای به نام آن زمان کابل بودند، به طوری که عبدالرحمن خان از نفوذ ایشان نگران بود و برای اینکه به شیعیان ضرب شصت نشان بدهد، اولاً؛ تا آن زمان که شیعیان فیالجمله عزاداری مینمودند و در مساجدشان نماز میگذاشتند یک مرتبه بزرگان شیعه از جمله مرحوم سید شاه بقأ موسوی و دو فرزندش که پدر و عموی مرحوم آیتالله حجت بودند را به شهادت میرساند و بعد دستور میدهد که هر جا عالم شیعه را پیدا نمودید او را به قتل برسانید. مساجد شیعه از وجود علمای شیعه خالی و در تمامی مساجد شیعیان، روحانیون سنی مستقر میشود که در خود کابل آن زمان، حدود پنجاه مسجد متعلق به شیعیان بود و همه را تصاحب میکند تا آنجا که دائره امر به معروف و نهی از منکر دولت دستور میدهد که شیعیان حتماً باید در مساجد حاضر شوند و به امام جماعت اهل تسنن اقتدا نمایند و چنان رعب و وحشت را حاکم نمود که برادر از برادر میترسید و حتی عدهای از شیعیان انکار مذهب نمودند و به مذهب اهل تسنن گراییدند، که بزرگان کابل میگویند و معروف بود که حتی مردم شور بازار کابل شیعه بودند، اما در اثر ظلم و ستم عبدالرحمن و فرزندش حبیبالله خان سنی شدند که این خفقان تا سی سال به طول انجامید، تا اینکه مرحوم آیتالله حجت کابلی رضوانالله علیه بعد از ۲۸ سال تحصیل و تدریس در حوزههای مشهد مقدس و قم و نجف اشرف وارد کابل میشود و با تلاش و مجاهدت و بحث و مناظره با علمای مخالفین، همه را مجاب میکند و این بحث و مناظره سالها طول میکشد. در تمامی زمینهها ایشان از مذهب حقه جعفری دفاع، و اثبات حقانیت مذهب اهل بیت را مینماید و تا آنجا معظم له پیش میرود که حتی بعضی از علمای اهل تسنن آن زمان، شیعه میشوند و در نزد معظم له اظهار تشیع میکنند. ایشان زحمات زیادی کشید و در این رابطه علمای بزرگ تشیع مانند آیتالله سید سرور واعظ، آیتالله شیخ عزیزالله خان غزنوی، آیتالله شیخ محمد امین افشار، آیتالله شیخ محمد علی مدرس، آیتالله کوه بیرونی، آقای حجت الاسلام عالم بهسودی، حجت الاسلام آقای ناصر، حجت الاسلام آقای انور شاه و حجت الاسلام آقای مبلغ و… را تربیت نمود و توانست تمامی مساجد شیعیان را به شیعه برگرداند و پرچم اهلبیت و فقه آل محمد را در آن سرزمین به اهتزاز در آورد.
پنجه شاه یک منطقه خوش آب و هوای کابل و نظرگاه شاه اولیاست که شیعیان اموات خود را در آنجا دفن میکردند و تا الان هم است. در کنار این نظرگاه کوهی است معروف به «سنگ نوشته» که خود کوه سیاه است، اما به قدرت خدای متعال و اعجاز خاندان رسالت، اسامی ائمه هرکدام به خط سفید نوشته شده
[۱]) سید حسن ابطحی، توضیح آیات قرآن، ص۲۲٫
[۲]) نکته بسیار مهم و قابل توجه این است که بر طبق مذاق قرآن و اهلبیت قانون علت و معلول صحیح نمیباشد بلکه قانون سبب و مسبب صحیح است. توضیح آنکه: بر اساس نظر فلاسفه هر معلولی در اثر علتی بوجود میآید و وقتی علت تامه محقق شد، محال است که معلول پدید نیاید. ولی ما در قرآن و روایات با مواردی مواجه میشویم که از دیدگاه فلاسفه علت تامه است ولی معلول محقق نشده است. مثلاً آتش علت تامه سوختن است ولی وقتی حضرت ابراهیم که در قرآن قضیهی آن مفصل بیان گردیده و یا شخص دیگری به نام ابراهیم جمال در زمان حضرت موسیبن جعفر که (به دستور آن حضرت) وارد آتش میشوند آتش آنها را نمیسوزاند. بنابراین صحیح این است که قانون سبب و مسبب را مطرح نماییم و خدای تعالی را مسبب الاسباب بدانیم و افکار و اعتماداتمان بر این اساس تنظیم گردد که اگر همه شرایط ایجاد چیزی مهیا باشد ولی مسبب الاسباب نخواهد، آن چیز اتفاق نمیافتد. (محقق)
[۳]) همان طور که قبلا متذکر شدیم، مسبب الاسباب و خالق همه اشیاء و قادر مطلق خدای تعالی است و هر شیئی را از هر طریقی که اراده کند و مصلحت بداند خلق میفرماید. در مورد معجزه باید گفت که: خدای تعالی بر اساس مصلحتی که میداند آن پدیده را به دست پیغمبر یا امام انجام میدهد. (محقق)
[۴]) آل عمران / ۴۹٫
[۵]) مائده / ۱۱۰٫
[۶]) اعراف / ۱۰۸٫
[۷]) اعراف / ۱۶۰٫
[۸]) غافر (مؤمن) / ۷۸٫
[۹]) اعراف / ۱۱۷ و ۱۰۷؛ شعراء / ۳۲ و ۴۵٫
[۱۰]) نمل / ۱۲؛ قصص / ۳۲؛ اعراف / ۱۳۳٫
[۱۱]) شعراء / ۶۳٫
[۱۲]) مریم / ۳۰؛ آلعمران / ۴۹؛ مائده / ۱۱۰٫
[۱۳]) بقره / ۲۳؛ اسراء / ۸۸٫
[۱۴]) اسراء / ۹۰ ـ ۹۳٫
[۱۵]) داوری، ص ۳ـ ۳۱٫
[۱۶]) صوفیگری، ص ۸۱٫
[۱۷]) اسراء / ۸۸٫
[۱۸]) رعد / ۳۸٫
[۱۹]) چنانچه میفرماید: {وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فیهِ یَعْرُجُونَ * لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ}؛ حجر / ۱۵٫
[۲۰]) عجیب بودن این موضوع از این جهت است که اکثر انسانها کاری به عالم ملکوت ندارند و ارتباطی با خدا و حقایق برقرار نمینمایند والاّ انسانی که خدای تعالی آفریده باید با خدا و عالم ملکوت آشنایی و ارتباط داشته باشد؛ البته منظور ارتباطی که پیامبران دارند که به آنها احکام الهی وحی میشود نیست ولی با توجه به آیه قرآن که میفرماید: {فَألْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها} انسانها باید دارای یک پاکی و صفای باطنی باشند که الهامات خدای تعالی را متوجه شوند و بر خوبیها و بدیها آگاه گردند. (محقق)
[۲۱]) اعراف / ۱۱۶٫
[۲۲]) طه / ۶۶٫
[۲۳]) {وَ أَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أتی}. (طه / ۶۹)
[۲۴]) طه / ۶۹٫
[۲۵]) آل عمران / ۳۷٫
منبع: برگرفته از کتاب علم و معرفت امام؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.