نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین2

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۲

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۲

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۱

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین ۴

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۳

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۵

۷٫ ردّ حدیث «ولایت»

ابن‌تیمیه در ردّ حدیث ولایت این‌گونه می‌‌نویسد:

ومثل قوله: «انت ولی کل مؤمن بعدی» فان هذا موضوع بإتفاق اهل المعرفه بالحدیث.

حدیث پیامبر خطاب به على (تو سرپرست هر مؤمن بعد از من می‌باشى)، از نظر تمام آگاهان حدیث، جعلى و دروغ است.([۱])

همچنین در ضعف حدیث مزبور می‌‌گوید:

وکذلک قوله: «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب علی رسول الله.

و همچنین است گفتار پیامبر اکرم (او (علی) سرپرست هر مؤمنی بعد از من است)، این دروغ بستن بر رسول خدا است.([۲])

نقد و بررسی:

این حدیث را ترمذى در «سنن»([۳])، نسائى در «الخصائص» و احمدبن حنبل در «المسند» و «فضائل الصحابه» نقل کرده‏اند.([۴]) ابن‌حبان آن را در «صحیح» خود نقل و تصحیح نموده است.([۵]) حاکم نیشابورى بعد از نقل آن می‌گوید:

این حدیث صحیحى است که مطابق با شرط مسلم است، گرچه بخارى و مسلم آن را نقل نکرده‏اند.([۶])

ابن‌حجر نیز در «الاصابهًْ» بعد از نسبت دادن آن به ترمذى می‌گوید:

سند آن قوى است.([۷])

ناصرالدین البانى این حدیث را در کتاب «سلسلهًْ الاحادیث الصحیحهًْ» (حدیث شماره ۲۲۲۳) نقل و تصحیح سند نموده است. وى بعد از نقل برخى سندها می‌گوید:

این‌که شیخ‏الاسلام، ابن‏تیمیه، جرأت انکار و تکذیب این حدیث را در منهاج السنهًْ([۸]) داشته، جاى تعجب بسیار است. من علتى براى این تکذیب نمی‌بینم جز آن‌که بگویم او در ردّ شیعه سرعت‏ به خرج می‌داده و مبالغه داشته است، خداوند از گناه ما و او بگذرد.([۹])

سیوطی در کتاب «القول الجلی فی مناقب علی»، تصحیح این حدیث را از ابن ‌‌ابی‌شیبه نقل کرده است.([۱۰])

۸٫ تکذیب حدیث «ردّ الشمس»‏

یکی از احادیثی که از معجزات رسول‌خدا است و در منزلت امیرالمؤمنین، علی، ذکر شده است، حدیث ردّ شمس است.

اما ابن‌تیمیه آن را تکذیب می‌‌کند و می‌‌گوید:

وحدیث رد الشمس له قد ذکره طائفه کالطحاوی والقاضی عیاض وغیرهما، وعدوا ذلک من معجزات النبی ولکن المحققون من اهل العلم والمعرفه بالحدیث یعلمون ان هذا الحدیث کذب موضوع کما ذکره ابن الجوزی فی کتابه الموضوعات.

حدیث ردّ الشمس را عده‏اى همچون طحاوى، قاضى عیاض و دیگران ذکر کرده و آن را از معجزات پیامبر دانسته‌اند؛ ولى اهل حدیث می‌دانند این حدیث دروغ و جعلى است، آن‏گونه که ابن‌جوزى در کتاب «الموضوعات» ذکر کرده است.([۱۱])

نقد و بررسی:

حدیث مزبور را برخی از افراد که مورد اعتماد اهل تسنن هستند، تصحیح کرده‏اند. ابن‌حجر در شرح صحیح بخارى می‌گوید:

طحاوى و طبرانى در «المعجم الکبیر» و حاکم و بیهقى در «الدلائل» از اسماء بنت عمیس نقل کرده‌اند: پیامبر بر زانوى على خوابیده بود، نماز عصر على فوت شد. حضرت دعا کرد، خورشید برگشت تا این‏که على نماز به جاى آورد و خورشید دوباره غروب کرد. ابن جوزى به خطا این حدیث را در الموضوعات ذکر کرده است. ابن‏تیمیه هم خطا کرده که در کتاب رد بر روافض آن را جعلى دانسته و خدا داناتر است.([۱۲])،([۱۳])

۹٫ جعلى دانستن حدیث «سدّ ابواب»

رسول خدا به همه صحابه‌اى که همسایه مسجد بودند و درب خانه‌شان به داخل مسجد باز مى‌شد، دستور داد که درهاى خانه خود را ببندند، و از این میان تنها به امیرمؤمنان اجازه دادند که در خانه‌اش همچنان باز باشد. هدف رسول خدا از این کار، تطهیر مسجد از رجس و پلیدى بود و از آنجایى که خداوند اهل کساء را طبق آیه تطهیر از هرگونه رجس و پلیدى پاک گردانیده بود، فقط به امیرمؤمنان اجازه داد که در خانه‌اش به داخل مسجد باز باشد.

این مطلب یکى از فضائل چشمگیر امیرمؤمنان محسوب مى‌شود و منزلت آن حضرت را در نزد خدا و رسولش ثابت مى‌کند.

ابن‏تیمیه حدیث را انکار می‌‌کند و می‌‌نویسد:

وکذلک قوله وسد الأبواب کلها إلا باب علی فإن هذا مما وضعته الشیعه علی طریق المقابله… .

گفتار رسول خدا (تمام درها را ببندید، جز درب خانه على) از جمله احادیثى است که شیعه برای مقابله با عامه وضع کرده است.([۱۴])

نقد و بررسی:

ابن‌حجر در ردّ نظر ابن‌جوزى «که ابن‌تیمیه از وی تبعیت کرده» در مورد این حدیث می‌گوید:

وفی هذا اقدام علی ردّ الاحادیث الصحیحه بمجرد التوّهم.

این کار، اقدامى بر ردّ احادیث صحیح السند به مجرد توّهم است.([۱۵])

او بعد از ذکر طرق این حدیث در ادامه می‌‌نویسد:

فهذه الطرق المتظاهره من روایات الثقات تدل ان الحدیث صحیح دلاله قویه… .

پس این طرق آشکار از روایات افراد ثقه، دلالت دارد بر اینکه این حدیث دلالت قوى داشته و صحیح است.([۱۶])

حافظ سیوطى نیز می‌گوید:

قول ابن‌الجوزی فی هذا الحدیث انه باطل وانه موضوع، دعوی لم یستدل علیها الا بمخالفه الحدیث الذی فی الصحیحین، ولاینبغی الاقدام علی الحکم بالوضع الا عند عدم امکان الجمع. ولایلزم من تعذر الجمع فی الحال انه لایمکن بعد ذلک لأن فوق کل ذی علم علیم و طریق الورع فی مثل هذا أن لایحکم علی الحدیث بالبطلان، بل یتوقف فیه الی أن یظهر لغیره ما لم یظهر له. وهذا الحدیث من هذا الباب، هو حدیث صحیح مشهور له طرق متعدده کل طریق منها علی انفراد لاتقصر عن رتبه الحسن، ومجموعها مما یقطع بصحته علی طریقه کثیر من اهل الحدیث. واما کونه معارضا لما فی الصحیحین فغیر مسلم لیس بینهما معارضه.

گفتار ابن‏جوزى درباره این حدیث که آن را باطل و جعلى دانسته، ادّعایى بدون دلیل است جز این‌که می‌گوید این حدیث مخالف با حدیثى است که در صحیحین آمده، اما سزاوار نیست انسان حدیثى را جعلى بداند مگر در صورتى‏که جمع آن امکان‏پذیر نباشد و لازم نیست اگر الان بگوییم جمع کردن امکان ندارد بعداً هم ممکن نیست؛ زیرا‏ بالاتر از هر صاحب علمى عالمى دیگر است و در این موارد نباید حکم به بطلان کرد، بلکه باید توقف نمود تا براى دیگرى ظاهر شود آنچه که براى او ظاهر نشده و این حدیث از این قبیل است. حدیثى است مشهور و صحیح و داراى طرق متعدد و هر طریق آن به طور جداگانه کمتر از مرتبه حسن نیست و مجموع طرق آن می‌تواند انسان را به قطع به صحتش بر طریق بسیارى از اهل حدیث برساند و اما این ادعا را که حدیث مخالف حدیثى است که در صحیحین آمده را قبول نداریم؛ زیرا بین این دو معارضه وجود ندارد.([۱۷])

روایت سدالأبواب از احادیث متواتر در کتاب‌‌های اهل تسنن است و روایت متواتر نیازى به بررسى سند ندارد؛ اما در عین حال ما به پنج روایت از مصادر اهل تسنن همراه با تصریح بزرگانشان بر صحت آن اشاره مى‌کنیم:

الف) روایت زید بن ارقم

احمدبن حنبل در «فضائل الصحابه» و «مسند» خود و نسائى در «خصائص على» و سنن کبرى و حاکم نیشابورى در «المستدرک على الصحیحین» و… مى‌نویسند:

حدثنا عبدالله حدثنی أبی ثنا محمد بن جَعْفَرٍ ثنا عَوْفٌ عن مَیْمُونٍ أبی عبداللهِ عن زَیْدِ بن أرْقَمَ قال: کان لِنَفَرٍ من أصْحَابِ رسول الله أبْوَابٌ شَارِعَهٌ فی الْمَسْجِدِ قال: فقال: یَوْماً سُدُّوا هَذِه الأبْوَابَ الا بَابَ عَلِیٍّ قال فَتَکَلَّمَ فی ذلک الناس قال فَقَامَ رسول اللهِ فَحَمِدَاللهَ تَعَالَی وَأثْنَی علیه ثُمَّ قال أمَّا بَعْدُ فإنی أمَرْتُ بِسَدِّ هَذِه الأبْوَابَ الا بَابَ عَلِیٍّ وقال فیه قَائِلُکُمْ وإنی والله ما سَدَدْتُ شَیْئاً وَلا فَتَحْتُهُ ولکنی اُمِرْتُ بشیء فَاتَّبَعْتُهُ.

زید بن ارقم گفته است: براى برخى از یاران رسول خدا درهایى بود که به داخل مسجد باز مى‌شد. روزى رسول خدا دستور داد که تمام این درها؛ به جز در خانه على بسته شود. برخى از اصحاب اعتراض کردند، رسول خدا خطبه‌اى خواند و پس از ستایش خداى تعالى فرمود: من دستور دادم که همه این درها به جز در خانه على بسته شود، برخى از شما اعتراض کردید، به خدا قسم! من در خانه کسى را نبسته و یا باز نگذاشته‌ام؛ بلکه به من (از جانب خداوند) چنین دستورى داده شده و اطاعت کرده‌ام.([۱۸])

ابن‌حجر عسقلانى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

أخرجه أحمد والنسائی والحاکم ورجاله ثقات احمدبن حنبل.

احمد و نسائى و حاکم نیشابورى این روایت را نقل کرده‌اند و راویان آن رجال ثقه احمد‌بن حنبل هستند.([۱۹])

همچنین در جای دیگر مى‌نویسد:

وقد أخرج النسائی فی خصائص علی حدیث سعد وأخرج فیه أیضا حدیث زید بن أرقم بإسناد صحیح.

نسائى در کتاب «خصائص على» روایت سعد و زیدبن أرقم را با سند‌هاى صحیح نقل کرده است.([۲۰])

حاکم نیشابورى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.

این روایت سندش صحیح است؛ ولى بخارى و مسلم آن را نقل نکرده‌اند.([۲۱])

ب) روایت ابن‌عباس

احمدبن حنبل در «فضائل الصحابه» و مسند خود و طبرانى در «المعجم الکبیر» و… مى‌نویسند:

حدثنا عبداللهِ حدثنی أبی ثنا یحیى بن حَمَّادٍ ثنا أبوعَوَانَهَ ثنا أبوبَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال: إنی لَجَالِسٌ إلىٰ بن عَبَّاسٍ إذا أتَاهُ تِسْعَهُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا ابن عَبَّاسٍ أما ان تَقُومَ مَعَنَا واما أنْ تخلوبنا من بین هَؤُلاءِ. قال: فقال إبن عَبَّاسٍ: بَلْ انا أقُومُ مَعَکُمْ قال: وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل أنْ یَعْمَى. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلا ندری ما قالوا. قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَیَقُولُ اُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له بضع عَشْرٌ فضائل لیست لاحد غیره، وَقَعُوا فی رَجُلٍ قال له النبی لأبْعَثَنَّ رَجُلاً لا یُخْزِیهِ الله أبَداً یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ ویحبه الله ورسوله، قال: فَاسْتَشْرَفَ لها مستشرف. فقال: أیْنَ علی؟ فقالوا: هو فی الرحی یَطْحَنُ. قال: وما کان أحدکم لِیَطْحَنَ. قال: فَجَاءَ وهو أرْمَدُ لا یَکَادُ ان یبصر. قال: فَنَفَثَ فی عَیْنَیْهِ ثُمَّ هَزَّ الرَّایَهَ ثَلاثاً فَأعْطَاهَا إِیَّاهُ فَجَاءَ بِصَفِیَّهَ بِنْتِ حیی. قال ابن عباس: ثُمَّ بَعَثَ رسول الله فُلاناً بسوره التَّوْبَهِ فَبَعَثَ عَلِیًّا خَلْفَهُ فَأخَذَهَا منه وقال: لایَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ منی وأنا منه. فقال ابن عباس: وقال النبی لبنی عَمِّهِ أیُّکُمْ یوالینی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ؟ قال: وعلی معه جَالِسٌ فَأبَوْا فقال علی: أنا اُوَالِیکَ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ.

قال: أنت ولیی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ. قال: فَتَرَکَهُ ثُمَّ أقْبَلَ على رَجُلٍ منهم فقال: أیُّکُمْ یوالینی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ فَأبَوْا. قال: فقال علی: أنا أُوَالِیکَ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ. فقال أنت ولیی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ. قال: وکان أوَّلَ من أسْلَمَ مِنَ الناس بَعْدَ خَدِیجَهَ قال: وَأخَذَ رسول اللهِ ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ عَلى عَلِیٍ وَفَاطِمَهَ وَحَسَنٍ وَحُسَیْنٍ فقال إنما یُرِیدُالله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهْرَکُمْ تَطْهِیراً. قال: وشری عَلِیٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ النبی ثُمَّ نَامَ مَکَانَهُ. قال: وکان الْمُشْرِکُونَ یَرْمُونَ رَسُولَ اللهِ فَجَاءَ أبو بَکْرٍ وعلی نَائِمٌ. قال: وأبوبَکْرٍ یَحْسَبُ أنَّهُ نبی‌اللهِ قال: فقال: یا نبی‌اللهِ. قال: فقال له علی: ان نبی اللهِ قَدِ انْطَلَقَ نحو بِئْرِ مَیْمُونٍ فَأدْرِکْهُ. قال: فَانْطَلَقَ أبوبَکْرٍ فَدَخَلَ معه الْغَارَ. قال: وَجَعَلَ علی یُرمَى بِالْحِجَارَهِ کما کان یُرْمَى نبی‌اللهِ وهو یَتَضَوَّرُ قد لَفَّ رَأسَهُ فی الثَّوْبِ لا یُخْرِجُهُ حتى أصْبَحَ ثُمَّ کَشَفَ عن رَأْسِهِ فَقَالُوا: انک لَلَئِیمٌ کَان صَاحِبُکَ نرامیه فَلا یَتَضَوَّرُ وَأنْتَ تتَضَوَّرُ وَقَدِ اسْتَنْکَرْنَا ذلک. قال: وَخَرَجَ بِالنَّاسِ فی غَزْوَهِ تَبُوکَ. قال: فقال له علی: أخْرُجُ مَعَکَ. قال: فقال له نبی‌اللهِ: لا فَبَکَى علی فقال له: أمَا تَرْضَى أنْ تَکُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَهِ هارُونَ من مُوسَى الا أنَّکَ لَسْتَ بنبی انه لا ینبغی أنْ أذْهَبَ الا وَأنْتَ خلیفتی قال: وقال له رسول اللهِ أنت ولیی فی کل مُؤْمِنٍ بعدی. وقال: سُدُّوا أبْوَابَ الْمَسْجِدِ غیر بَابِ علی فقال فَیَدْخُلُ الْمَسْجِدَ جُنُباً وهو طَرِیقُهُ لیس له طَرِیقٌ غَیْرُهُ قال: وقال: من کنت مَوْلاهُ فإن مَوْلاهُ علی.

عمرو بن میمون می‌گوید: با عبدالله بن عباس نشسته بودم، افرادى که در نُه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابن‌عباس تنها بگذارید. این ماجرا زمانى بود که ابن‌عباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابن‌عباس گفت: من با شما می‌آیم [آنان به گوشه‏اى رفتند و] با ابن‌عباس مشغول گفت‌وگو شدند، من دانستم چه می‌گویند. پس از مدتى عبدالله‌بن عباس در حالى‌که لباسش را تکان می‌داد تا غبارش فرو ریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردى دشنام می‌دهند و از او عیب‏جویى می‌کنند که ده ویژگى براى اوست؛

[یک]: رسول خدا فرمود: «مردى را روانه میدان می‌کنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، هرگز خدا او را خوار نمی‌کند». برخى سر کشیدند [و امید داشتند مدّ نظر رسول خدا باشند] حضرت فرمود: «على کجاست؟» به ایشان گفته شد: در آسیاب، گندم آرد می‌کند، حضرت فرمود: «از شما کسى نیست آرد کند؟» پس على را فرا خواند، على به چشم‌درد مبتلا بود به گونه‏اى که نمی‌توانست ببیند، پس حضرت آب دهان در چشمان او مالید و پس از آن‌که سه بار پرچم را تکان داد آن را به على سپرد. على صفیه دختر حّى را به اسارت گرفت.

[دو]: رسول خدا ابابکر را براى ابلاغ سوره توبه فرستاد، سپس على را در پى او روانه کرد تا آن را از ابوبکر بگیرد و ابلاغ کند. پیامبر خدا در این باره فرمود: «این سوره را جز مردى که از من است و من از اویم نمی‌برد و ابلاغ نمی‌کند».

[سه]: رسول خدا به بنى‌‌هاشم فرمود: «کدام یک از شما دوست و همراه من در دنیا و آخرت خواهید بود؟» در آنجا على حاضر بود و گفت: «من دوست و همراه شما در دنیا و آخرت خواهم بود». رسول خدا تأیید کرد و فرمود: «تو در دنیا و آخرت دوست و همراه من هستى».

[چهار]: على نخستین کسى بود که پس از خدیجه اسلام آورد.([۲۲])

[پنج]: رسول خدا، حسن و حسین و على و فاطمه را فراخواند و پارچه‏اى بر روى آنان انداخت و فرمود: «خدایا! اینان اهل‌بیت من هستند. از آنان رجس و پلیدى را ببر و از هر نوع آلودگى پاکشان کن».

[شش‏]: على لباس رسول خدا را بر تن کرد و به جاى ایشان خوابید. مشرکان همان‌گونه که رسول خدا را ناسزا می‌گفتند، به ناسزاگویى پرداختند، به گمان اینکه وى پیامبر خدا است. ابوبکر رسید و گفت: اى پیامبر خدا! على به وى گفت: پیامبر به طرف چاه میمون رفته‏اند. ابوبکر راه چاه میمون را در پیش گرفت و با حضرت به درون غار رفت، مشرکان نیز همچنان به ناسزاگویى خود ادامه می‌دادند.

[هفت‏]: رسول خدا براى جنگ تبوک با اصحاب خود [از مدینه‏] بیرون رفتند، على به حضرت عرض کرد: «آیا با شما بیایم؟» حضرت فرمود: «نه». على گریست، پس حضرت فرمود: «آیا تو خشنود نیستى که براى من به منزله هارون براى موسى باشى جز آن‌که تو [برخلاف هارون‏] پیامبر نیستى؟»

[هشت] رسول اکرم سپس فرمود: «تو جانشین من ـ در میان مؤمنان ـ پس از من خواهى بود».

[نه]: رسول خدا تمام درهاى مسجد جز درب خانه على را بست. راهى جز راه مسجد براى على نبود، على با آنکه جُنُب بود وارد مسجد می‌شد [و این امر تنها به ایشان و رسول خدا اختصاص داشت]‏.

[ده]: رسول خدا فرمود: «هر کس من، ولىّ و پیشواى اویم، على نیز ولىّ و پیشواى اوست.([۲۳])

و نسائى در سنن کبرى مى‌نویسد:

اخبرنی محمد بن وهب قال حدثنا مسکین قال حدثنا شعبه عن أبی‌بلج عن عمرو‌بن میمون عن ابن عباس وأبوبلج هو یحیى بن أبی‌سلیمان قال أمر رسول الله بأبواب المسجد فَسُدَّتْ إلا باب علی.

یحیى بن أبى‌سلیمان گفت: رسول خدا فرمان داد که همه درها را ببندید؛ همه درها بسته شد؛ جز در خانه على.([۲۴])

ابن‌حجر عسقلانى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

عن ابن عباس قال أمر رسول الله بأبواب المسجد فَسُدَّت الا باب علی وفی روایه وأمر بسد الأبواب غیر باب علی فکان یدخل المسجد وهو جنب لیس له طریق غیره اخرجهما أحمد والنسائی ورجالهما ثقات.

از ابن‌عباس نقل شده است که رسول خدا دستور داد که همه درها را ببندید، همه درها بسته شدند؛ جز در خانه على، و در روایت دیگر آمده است که رسول خدا دستور داد که همه درها را ببندید، جز در خانه على را، على در حال جنابت وارد مسجد مى‌شد و راه دیگرى (براى خروج از خانه) نداشت. احمد و نسائى این دو روایت را نقل کرده‌اند، راویان آنها مورد اعتماد هستند.([۲۵])

حاکم نیشابورى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقه.

این روایت سندش صحیح است؛ ولى بخارى و مسلم به این صورت نقل نکرده‌اند.([۲۶])،([۲۷])

حافظ ابوبکر هیثمى نیز بعد از این روایت مى‌گوید:

رواه أحمد والطبرانی فی الکبیر والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحیح غیر أبی‌بلج الفزاری وهو ثقه.

این روایت را احمد و طبرانى در معجم کبیر و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کرده‌اند، راویان احمد همگى راویان صحیح بخارى هستند؛ غیر از أبى‌بلج فزارى که او نیز ثقه است.([۲۸])

پ) روایت سعد بن أبی‌وقاص

احمدبن حنبل در مسند خود مى‌نویسد:

حدثنا عبداللهِ حدثنی أبی‌ثنا حَجَّاجٌ ثنا فِطْرٌ عن عبداللهِ‌بن شَرِیکٍ عن عبداللهِ‌بن الرُّقَیْمِ الکنانی قال خَرَجْنَا إلى الْمَدِینَهِ زَمَنَ الْجَمَلِ فَلَقِیَنَا سَعْدُ‌بن مَالِکٍ بها فقال أمَرَ رسول اللهِ بِسَدِّ الأبْوَابِ الشَّارِعَهِ فی الْمَسْجِدِ وَتَرْکِ بَابِ علی.([۲۹])

از عبدالله بن رقیم نقل شده است که گفت: در زمان جنگ جمل به سوى مدینه راهى شدیم، در راه با سعد بن مالک (سعد بن أبى وقاص) روبه‌رو شدیم، سعد گفت: رسول خدا دستور داد همه درهایى که به داخل مسجد باز مى‌شود را ببندند، و فقط در خانه على را نبست.

هیثمى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

رواه أحمد وأبویعلى والبزار والطبرانی فی الأوسط وزاد قالوا یا رسول‌الله سددت أبوابنا کلها إلا باب علی قال ما أنا سددت أبوابکم ولکن الله سدها وإسناد أحمد حسن.

احمد، ابویعلى، بزار، طبرانى در «معجم الاوسط» این روایت را نقل کرده‌اند. طبرانى نیز افزوده است که صحابه به رسول خدا گفتند: چرا در خانه همه ما را بستى و در خانه على را رها کردی؟ آن حضرت فرمود: من در خانه شما را نبسته‌ام؛ بلکه خداوند آنها را بسته است. سند روایت احمدبن حنبل «حسن» است.([۳۰])

جلال‌الدین سیوطى درباره این روایت مى‌گوید:

وأخرج أحمد، والنسائی، وأبویعلی، والبزار، والطبرانی فی الأوسط بسند حسن عن سعد بن أبی‌وقاص قال: أمر رسول الله بسد الأبواب الشارعه فی المسجد وترک باب علی فقالوا: یا رسول الله سددت أبوابنا کلها إلا باب علی قال: ما أنا سددت أبوابکم ولکن الله سدها.

احمد، نسائى، ابویعلى، بزار و طبرانى در «معجم الأوسط» با سند «حسن» از سعد بن أبى‌وقاص نقل کرده‌اند: رسول خدا دستور داد همه درهایى که به داخل مسجد باز مى‌شوند را ببندند، فقط در خانه على را نبست. صحابه گفتند: چرا در خانه همه ما را بستى و در خانه على را رها کردی؟ آن حضرت فرمود: من در خانه شما را نبسته‌ام؛ بلکه خداوند آنها را بسته است.([۳۱])

ابن‌حجر عسقلانى مى‌گوید:

حدیث سعد بن أبی‌وقاص قال أمرنا رسول الله بسد الأبواب الشارعه فی المسجد وترک باب علی أخرجه أحمد والنسائی وإسناده قوی وفی روایه للطبرانی فی الأوسط رجالها ثقات.

حدیث سعد‌بن أبى‌وقاص را که گفت: رسول خدا به ما دستور داد همه درهاى بازشده به مسجد را ببندیم و در خانه على را نبست. احمد و نسائى با سند «قوی» نقل کرده‌اند و راویان روایتى که طبرانى در معجم الأوسط نقل کرده است، ثقه هستند([۳۲]).

و مبارکفورى مى‌نویسد:

أخرج أحمد والنسائی بإسناد قوی عن سعد بن أبی‌وقاص قال أمرنا رسول‌الله بسد الأبواب الشارعه فی المسجد وترک باب علی.

احمد و نسائى با سند قوى از سعد بن أبى وقاص نقل کرده‌اند که گفت: رسول خدا به ما دستور داد که همه درهاى بازشده به مسجد را ببندیم، فقط در خانه على را نبست.([۳۳])

ت) روایت عمر بن الخطاب

ابوجعفر طحاوى در شرح مشکل الآثار مى‌نویسد:

کَما قَد حَدَّثنا إبراهیم بِن مَرزُوق قال حَدَّثنا رُوح بِن أسلَم قال حَدَّثنا عَبدُالله‌بِن جَعفر([۳۴]) قالَ حدَثَّنا سُهیِل بنِ أبی صالِح عَن أبیهِ عَن أبی هَریرَه قال عُمَر‌بِن الخَطّابّ لَقَدْ اُعْطِیَ عَلِیٌّ بنُ أبی‌طَالِبٍ خِصَالاً لأنْ تَکُونَ فیَّ خَصْلَهٌ مِنْهَا أحَبَّ إِلَیَّ مِنْ أنْ اُعْطَی حُمُرَ النَّعَمِ، قَالُوا: وَمَا هُنَّ یَا أمِیرَالمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: تَزَوَّجَ فَاطِمَهَ إبْنَهَ رَسُولِ اللهِ وَسُکْنَاهُ المَسْجِدَ مَعَ رَسُولِ اللهِ یَحِلُّ لَهُ مَا فِیهِ یَحِلُّ لَهُ، والرَّایَهُ یَوْمَ خَیْبَر.

ابوهریره از عمر بن خطاب نقل کرده است که گفت: على‌بن أبى‌طالب ویژگى‌هایى دارد که اگر من یکى از آنها را داشتم براى من بهتر از آن بود که شتران سرخ‌مو داشته باشم. سؤال کردند: آن ویژگى‌ها کدامند؟ عمر گفت: ازدواج با دختر رسول خدا؛ سکونت با رسول خدا در مسجد و حلال بودن هر آنچه که براى رسول خدا حلال است؛ و دادن پرچم به دست على در روز خیبر.([۳۵])

حاکم نیشابورى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.

این روایت سندش صحیح است؛ ولى بخارى و مسلم آن را نقل نکرده‌اند.([۳۶])

ث) روایت عبدالله‌بن عمر

عبدالرحمن نسائى در «خصائص على» و «سنن‌الکبرى» و طبرانى در «معجم‌الکبیر» مى‌نویسند:

أخبرنا أحمد بن سلیمان الرهاوی قال حدثنا عبیدالله قال حدثنا إسرائیل عن أبی‌إسحاق عن العلاء‌بن عرار قال سألت ابن عمر وهو فی مسجد رسول الله عن علی وعثمان فقال أما علی فلا تسألنی عنه وانظر إلى منزله من رسول الله لیس فی المسجد بیت غیر بیته وأما عثمان فإنه أذنب ذنبا عظیما یوم التقى الجمعان فعفى‌الله عنه وغفر له وأذنب فیکم ذنبا دون ذلک فقتلتموه.

علاء بن عرار گفت: از عبدالله بن عمر در مسجد رسول خدا نظرش را درباره عثمان و على سؤال کردم، گفت: درباره على از من نپرس، فقط به این نگاه کن که رسول خدا او را در مسجد منزل داد؛ در حالى‌که خانه‌اى غیر از خانه او در مسجد نبود؛ اما عثمان، او گناه بزرگى در جنگ احد انجام داد که خداوند آن را بخشید؛ اما در میان شما گناه کوچک‌تر از آن را انجام داد؛ ولى شما او را نبخشیده و کشتید.([۳۷])

ابن‌حجر عسقلانى در فتح‌البارى مى‌نویسد:

ورجاله رجال الصحیح الا العلاء وقد وثقه یحیى بن معین وغیره.

و رجال این روایت، رجال صحیح بخاری هستند به جز علاء که او را هم یحیی‌بن معین و دیگران توثیق نموده‌اند.

اعتراف علمای اهل تسنن بر صحت و تواتر حدیث سد الابواب

روایت مزبور نه تنها از نظر سندى صحیح است؛ بلکه طبق تصریح بزرگان اهل تسنن، متواتر است. جلال الدین سیوطى، بعد از نقل طرق متعدد این روایت مى‌نویسد:

فهذه أکثر من عشرین حدیثاً فی الأمر بسد الأبواب وبقیت أحادیث أخر ترکتها کراهه الاطاله فصل: قد ثبت بهذه الأحادیث الصحیحه بل المتواتره أنه منع من فتح باب شارع إلى مسجد ولم یأذن فی ذلک لأحد ولا لعمه العباس ولا لأبی بکر إلا لعلی لمکان ابنه رسول الله منه.

اینها بیش از بیست روایتى بود که درباره دستور رسول خدا به بستن درها نقل شد، روایات دیگرى نیز وجود دارد که من به خاطر این‌که کلام طولانی نشود، آن را، نقل نکرده‌ام.

با این احادیث صحیح و بلکه متواتر، ثابت مى‌شود که رسول خدا از باز بودن تمام درهایى که به سوى مسجد باز مى‌شده، نهى کرده است و به هیچ کس و حتى عموى خود عباس و یا ابوبکر اجازه نداده است که درب خانه آنها به داخل مسجد باز باشد؛ غیر از على.([۳۸])

بنابراین، انکار این روایت توسط ابن‌تیمیه در حقیقت انکار سنّت قطعى و متواتر رسول خدا است و همان‌گونه که علماى اهل تسنن تصریح کرده‌اند؛ اگر کسى روایت متواترى را انکار نماید، در حقیقت رسول خدا را تکذیب کرده است و تکذیب رسول خدا کفر است.

عبدالعزیز بخارى در «کشف الأسرار» و طاهربن صالح دمشقى در «توجیه النظر» مى‌نویسند:

وتخطئه العلماء لیست بکفر بل هی بدعه وضلال بخلاف إنکار المتواتر فإنه یؤدی إلى تکذیب الرسول إذ المتواتر بمنزله المسموع منه وتکذیب الرسول کفر.

اشتباه دانستن سخن دانشمندان، کفر نیست؛ بلکه بدعت و گمراهى است، به خلاف انکار حدیث متواتر، چرا که نتیجه انکار آن، تکذیب رسول خدا است؛ زیرا روایت متواتر به منزله شنیدن از خود آن حضرت است و تکذیب رسول خدا کفر است.([۳۹])

۱۰٫ تکذیب حدیث «شهر علم»

ابن‏تیمیه حدیثی که پیامبر اکرم می‌فرمایند: «انا مدینه العلم وعلی بابها» را جعلی می‌‌داند، و این‌گونه می‌‌نویسد:

وحدیث (انا مدینه العلم وعلی بابها) اضعف و اوهن، ولهذا انما یعد فی الموضوعات وان رواه الترمذی وذکره ابن‌الجوزی، وبین ان سائرطرقه موضوعه، والکذب یعرف من نفس المتن.

حدیث‏ (من شهر علم هستم و على دروازه آن است) ضعیف‏تر و سست‏تر است و در زمره احادیث جعلى شمرده شده است، گرچه ترمذى آن را روایت کرده، ولى ابن‏جوزى آن را ذکر و بیان نموده است که تمام طرقش جعلى است و دروغ بودن آن از خود متن نیز شناخته می‌شود.([۴۰])

نقد و بررسی:

تمام دانشمندان اهل تسنن در کتاب‌هایشان آورده‌‌اند که پیامبر اکرم، حدیث مزبور را در شأن و منزلت امیرالمؤمنین فرمود که ما به ذکر اسامی آنها اکتفا می‌‌کنیم:

نقد و بررسی:

تمام دانشمندان اهل تسنن در کتاب‌هایشان آورده‌‌اند که پیامبر اکرم، حدیث مزبور را در شأن و منزلت امیرالمؤمنین فرمود که ما به ذکر اسامی آنها اکتفا می‌‌کنیم:

  1. عبدالرزاق بن همام صنعانی. ۲٫ یحیی بن معین.
  2. احمدبن حنبل. ۴٫ ترمذی.
  3. ابوبکر بزاز. ۶٫ محمدبن جریر طبری بزاز.
  4. طبرانی. ۸٫ ابوالشیخ.
  5. ابن سقا واسطی. ۱۰٫ ابن شاهین.
  6. حاکم نیشابوری. ۱۲٫ ابن مردویه.
  7. ابونعیم اصفهانی. ۱۴٫ ماوردی.
  8. خطیب بغدادی. ۱۶٫ ابن عبدالبر.
  9. سمعانی. ۱۸٫ ابن‌عساکر.
  10. ابن‌اثیر جزری. ۲۰٫ ابن نجار.
  11. جلال‌الدین سیوطی. ۲۲٫ قسطلانی.
  12. ابن‌حجر مکی. ۲۴٫ متقی هندی.
  13. ملاعلی قاری. ۲۶٫ مناوی.
  14. زرقانی. ۲۸٫ شاه ولی‌الله دهلوی.

همچنین عباراتی را مفسّران و متکلّمان اهل تسنن درباره حدیث مذکور نقل کرده‌‌اند که به اختصار ذکر می‌‌کنیم:

الف) حافظ سیوطى درباره این حدیث می‌گوید:

قلت: حدیث علیّ اخرجه الترمذی والحاکم، وحدیث ابن عباس الحاکم والطبرانی، وحدیث جابر اخرجه الحاکم… والحاصل انه ینتهی بطرقه الی درجه الحسن المحتج به، ولایکون ضعیفاً فضلاً عن ان یکون موضوعاً… .

حدیث على را ترمذى و حاکم و حدیث ابن‏عباس را حاکم و طبرانى و حدیث جابر را حاکم نقل نموده‏اند… در نتیجه این حدیث به تمام طرقش منتهى به درجه حسن می‌شود که قابل احتجاج به آن است و لذا ضعیف نیست، چه برسد به این که جعلى باشد… .([۴۱])

ب) ابن‏حجر نیز درباره حدیث می‌گوید:

وهذا الحدیث له طرق کثیره فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل، فلاینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع.

براى این حدیث در مستدرک حاکم طرق بسیارى است که کمترین احوال آن این است که براى این حدیث اصلى است و لذا سزاوار نیست بر آن اسم وضع و جعل اطلاق شود.([۴۲])

پ) حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث این‌گونه می‌‌گوید:

هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه.([۴۳])

این حدیثی است که سلسله سندش صحیح است ولی مسلم و بخاری آن را نیاورده‌اند.

حافظ سمرقندی این حدیث را در کتاب «بحر الأسانید فی صحاح المسانید» که مخصوص احادیث صحیح است، ذکر کرده است.

ابن‌جریر طبری نیز حدیث ترمذی را در کتابش([۴۴]) تصحیح کرده و خاتم حفاظ و محدثان، احمد غُماری (م۱۳۸۰ق)، کتابی بس ارزشمند به نام «فتح الملک العلی بصحهًْ حدیث باب مدینهًْ العلم علی»، در اثبات صحّت این حدیث شریف نوشته است.

گذشته از این، گروه زیادی از علما و محدثین این حدیث را حسن شمرده‌‌‌اند، مانند صلاح‌‌الدین علائی، ابن‌حجر عسقلانی([۴۵]) و شاگردش سخاوی.

۱۱٫ تضعیف حدیث «اقضاکم على»

شیعه و سنی بر این حدیث پیامبر اکرم فرمودند: امیرالمؤمنین در قضاوت از تمام مردم برتر است، متفق‌القول‌اند؛ اما ابن‌تیمیه در سند آن اشکال کرده و می‌‌گوید:

واما قوله فهذا الحدیث لم یثبت، ولیس له إسناد تقوم به الحجّه لم یروه أحد فی السنن المشهوره، ولا المسانید المعروفه، لا بإسناد صحیح ولاضعیف، وإنّما یروی من طریق من هو معروف بالکذب.

گفتار حلى که رسول خدا فرمودند: على در قضاوت از تمام شما برتر است و قضاوت مستلزم علم و دیانت می‌باشد، سند این حدیث ثابت نمی‌باشد و داراى سندى نیست که به واسطه آن حجت تمام گردد.([۴۶]) در هیچ یک از سنن‌های مشهور و مسندهای معروف نیامده است نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف و فقط از طریق افرادی که معروف به کذب و دروغگویی هستند نقل گردیده است.

نقد و بررسی:

ابن‌ماجه در «سنن»، در احادیث شماره‌‌‌های ۱۵۴ و ۱۵۵ به سند صحیح از انس این‌گونه نقل کرده که پیامبر فرمودند:

أرحم أمتی بأمتی… وأقضاهم علی‌بن أبی‌طالب.([۴۷])

ابن‌عبدالبر نیز این حدیث را با سند از طریق ابو‌‌محجن ثقفی روایت کرده است که پیامبر فرمود:

و أقضاها علی.

و باز با سند از طریق ابوسعید خدری روایت کرده بلفظ: «وأقضاهم علی»،([۴۸]) و در «تفسیر صحیح بخاری و الاستیعاب» از عمر روایت شده است: «أقضانا علی»؛ «علی در قضاوت از همه ما برتر است».([۴۹])

ابن‌حجر نوشته است:

له شاهد صحیح من حدیث ابن‌مسعود عند الحاکم.([۵۰])

برای آن گواه صحیحی از حدیث ابن مسعود نزد حاکم موجود است.

بنابراین تشکیک در ثبوت این مضمون کاملاً بی‌‌‌دلیل است.

صحابه و در رأس آنها عمربن خطاب به علم و قضاوت حضرت على اعتراف کرده‏اند. بخارى در صحیح خود از ابن‏عباس نقل کرده که عمر گفت:

اقرؤنا ابی واقضانا علی.([۵۱])

بهترین قرائت براى ابىّ است و على از دیگران در قضاوت برتر است.

حافظ ابن‌حجر در «شرح صحیح بخاری» می‌‌نویسد:

حدیث «اقضانا علی» درحدیث مرفوع از انس نیز نقل شده که گفت: «اقضی امتی علی بن ابی‌طالب»، ماهرترین فرد امت من در قضاوت، علی ابن ابی‌طالب است. بغوی آن را نقل کرده است… و بزاز از حدیث ابن‌مسعود نقل کرده که گفت: ما چنین حدیث می‌‌کردیم که علی بن ابی‌طالب از تمام اهل مدینه در قضاوت مهارت بیشتری دارد.([۵۲])

احمدبن حنبل و طبرانى به سندش از رسول خدا نقل کرده‏اند که خطاب به حضرت زهرا فرمود:

اما ترضین انی زوجتک اقدم امتی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما.

آیا راضى نمی‌شوى تو را به ازدواج کسى در آورم که اولین‏ مسلمان بوده و از همه بیشتر علم دارد و حلمش از دیگران عظیم‏تر است.([۵۳])

حافظ عراقى بعد از نسبت دادن این حدیث به احمد و طبرانى می‌گوید: «واسناده صحیح» و سندش صحیح است.([۵۴])

این حدیث به الفاظ (اقضاکم علی) و (أقضى الأصحاب) و (أقضى الامه) و مانند آن از رسول خدا، از جانب چند تن از اصحاب پیامبر روایت شده است و در نزد اهل حدیث معتبر بوده و در «صحاح» و کتب معتبره وارد شده است، از جمله:

صحیح بخاری؛ کتاب التفسیر؛ باب الآیهًْ: {مَا نَنسَخْ مِنْ آیهٍ أوْ نُنسِهَا نَأتِ بِخَیرٍ مِّنْهَا أوْ مِثْلِهَا ألَمْ تَعْلَمْ أنَّ اللهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ}، و «الدر المنثور» عن النسائی و ابن‌الانباری و «دلائل النبوهًْ» للبیهقی و «طبقات» ابن‌سعد «ترجمهًْ علی‌بن ابی‌طالب ۲، ۲۵۹» عن ابی‌هریره عن عمر و فی المسند «مسند احمد»، «مسند الانصار»، حدیث ابی‌بن کعب، الحدیث ۲۰۵۸۱ ـ ۶، ۱۳۱٫ همچنین رجوع گردد به «ترجمهًْ علی‌بن ابی‌طالب» در «سنن ابن ماجه» و «المستدرک علی الصحیحین» که این حدیث را تصحیح نموده‌‌اند ـ و «الاستیعاب» و «اسدالغابهًْ» و «حلیهًْ الاولیا» و «الریاض النضره».([۵۵])

۱۲٫ نفی حدیث «یوم‌الدار»

حدیث یوم الدار که مقام امامت حضرت امیر را در زمانی که به ابوطالب ‌گفتند: باید از پسرت فرمانبری کنی، مطرح می‌‌کند. ابن‌تیمیه در ذیل حدیث یوم‌الدار چنین گفته:

هذا الحدیث کذب عند اهل المعرفه بالحدیث، فما من عالم یعرف الحدیث الا و هم یعلم انه کذب موضوع… .([۵۶])

این حدیث نزد آگاهان به حدیث، دروغ است، بنابراین هیچ عالمی نیست که از این حدیث اطلاع داشته باشد مگر اینکه آن را دروغ و جعلی بداند.

نقد و بررسی:

در کتب اهل تسنن این‌گونه از رسول‌خدا نقل شده است که:

…فأیکم یوازرنی علی هذا الامر، علی أن یکون أخی و وصیی وخلیفتی فیکم فأحجم القوم عنها جمیعا، وقلت: أنا ـ وأنی لأحدثهم سنا وأرمصهم عینا، وأعظمهم بطنا، وأحمشهم ساقا أنا یا رسول‌الله أکون وزیرک علیه، فأعاد القول، فأمسکوا واعدت ما قلت، فأخذ برقبتی، ثم قال لهم هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا. فقام القوم یضحکون، ویقولون لأبی‌طالب قد امرک أن تسمع لابنک وتطیع.

علی می‌فرماید: … پیامبر اکرم فرمودند: اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند که من جوانى را در میان عرب سراغ ندارم که براى قوم خود آورده باشد، بهتر از آنچه که من براى شما آورده‏ام. به‌راستى که من خیر دنیا و آخرت را برایتان آورده‏ام و خدایم به من فرمان داده است که شما را دعوت کنم. پس کدام یک از شما مرا در این امر یارى می‌کند تا این‌که برادر، وصى و خلیفه من در میان شما گردد؟ پس همه آن مردم ساکت ماندند.

حضرت امیر می‌گوید: عرض کردم: … من شما را در آن کار یارى می‌کنم اى پیامبر خدا! پس دست‏ به گردن من انداخت و گفت: این، برادر، وصى و خلیفه من در میان شماست، حرف او را بشنوید و از او اطاعت کنید. پس مردم از جا بلند شدند در حالى‌که می‌خندیدند و به ابوطالب می‌گفتند: به تو امر کرد تا از پسرت حرف شنوى داشته باشى و از او فرمان ببرى.([۵۷])

همچنین ابن‌تیمیه در سند روایت طبرى مناقشه کرده و می‌گوید:

در سند آن ابومریم کوفى است که اجماع بر ترک او است. و احمد او را غیر ثقه و ابن‌المدینى او را متّهم به جعل حدیث کرده است.

و نیز در سند ابن ابى‌حاتم به جهت وجود «عبدالله بن عبدالقدوس» در آن مناقشه کرده و گفته:

دارقطنى او را تضعیف کرده و نسائى او را غیر ثقه معرفى کرده است.

و ابن‌معین می‌گوید:

او چیزى به حساب نمی‌آید، او رافضى خبیثى است.([۵۸])

سخن ابن‌تیمیه باطل است، زیرا:

اولاً: عده‌اى از علماى اهل تسنن، حدیث «یوم الدار» را توثیق کرده و برخى نیز آن را از مسلّمات تاریخى دانسته‌‌اند.

ثانیاً: تضعیف این‌گونه روایات به جهت وجود اشخاصى است که متّصف به تشیع‌‌اند، با آن‌که اهل‌تسنن تصریح به صداقت آنها دارند، از طرفی تضعیف‌‌هایى که جنبه مذهبى دارد بى‌اعتبار است.

ثالثاً: در مورد ابومریم، برخى از رجالیین اهل تسنن او را مورد مدح قرار داده‌‌اند، که از آن جمله ابن‌عقده است. او مدح ابومریم را از حد گذرانده است([۵۹]) و شعبه او را ستایش نموده است.([۶۰])

ذهبى درباره او مى‌گوید:

او داراى اعتنا به علم رجال بوده است.([۶۱])

و اگر تصریح به سبب تضعیف ابومریم کرده‌‌اند، به جهت تشیع او بوده است، در حالى‌که ابن‌حجر و دیگران تصریح دارند بر این‌که تشیع راوى به وثاقت و صدق او و در نتیجه صحّت روایت او ضررى وارد نمى‌کند.([۶۲]) شاهد این مطلب این است که صاحبان صحاح، حتى بخارى و مسلم از ده‌‌ها نفر از شیعیان روایت نقل کرده‌‌اند.

رابعاً: احمدبن حنبل قضیه «یوم الدار» را با سند صحیح نقل کرده که در آن ابومریم وجود ندارد.([۶۳]) و بر فرض ضعف برخى از اسناد، از آنجا که حدیث «یوم الدار» مستفیض است، برخى از سندها مى‌تواند برخى دیگر را تقویت کند، و لذا ضعف برخى از رجال حدیث در بعضى از سندها مضرّ به حدیث نیست.

خامساً: در مورد عبدالله‌بن عبدالقدوس نیز برخى از رجالیین او را توثیق نموده‌‌اند که از آن جمله ابن‌حجر در «تقریب التهذیب» است که او را «صدوق» معرفى کرده است و نیز در «تهذیب التهذیب» از محمّد‌بن عیسى نقل کرده که او ثقه است. و نیز ابن‌حبان او را در زمره ثقات به حساب آورده است و او از رجال ترمذى است، و مى‌دانیم که مدح این دسته مقدم بر جرح دیگران است؛ زیرا جرح دیگران جنبه مذهبى دارد، به جهت این‌که او در ظاهر شیعه بوده است. از این رو ابن‌عدى مى‌گوید: عموم روایاتش در ذکر فضائل اهل‌بیت است. آیا مى‌توان کسى که فضائل اهل‌بیت را نقل کرده به مجرد این عمل نیکو، او را تضعیف نمود؟

 

[۱]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۳، ص۹٫

[۲]) همان، ج۴، ص۱۰۴٫

[۳]) ترمذى، محمد، سنن ترمذى، کتاب المناقب، باب على‏بن ابى‏طالب.

[۴]) نسائی، خصایص امیرالمؤمنین، ص۷۸، شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۴، ص۴۳۷؛ فضائل الصحابه، ج۳، ص۶۰۵٫

[۵]) ابن‌حبان، الاحسان بترتیب صحیح ابن حبان، ج۹، ص۴۲٫

[۶]) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۱۰٫

[۷]) ابن حجر، الاصابهًْ، ج۲، ص۵۰۹٫

[۸]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۱۰۴٫

[۹]) البانی، سلسلهًْ الاحادیث الصحیحهًْ، ح۲۲۲۳٫

[۱۰]) سیوطی احمد، القول الجلی، ص۶۰٫

[۱۱]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۱۸۶٫

[۱۲]) ابن حجر عسقلانی، فتح البارى، ج۶، صص ۲۲۱ و ۲۲۲٫

[۱۳]) افراد بسیاری از علما و حفاظ اهل تسنن این حدیث را نقل نموده و آن را تصحیح یا تحسین کرده‌اند از جمله:

١. حافظ أبوالحسن عثمان بن أبی‌شیبه عبسی کوفی: المتوفّى (٢٣٩)، آن را سنن خودش نقل نموده است.

٢. حافظ أبوجعفر أحمد بن صالح مصری: متوفّى (٢۴٨)، بخاری در صحیحش و در مجموعه نظراتش، او را ثقه دانسته است.

٣. محمّد بن حسین أزدی: متوفّى (٢٧٧)، آن در کتابش که در مناقب علی است آورده و آن را صحیح دانسته است، همانگونه که ابن ندیم و کورانی و دیگران آمده‌اند. (به لسان المیزان، ج۵، ص ۱۸۵، شماره ۷۲۵ مراجعه شود)

۴. حافظ أبوبشر محمّد بن أحمد دولابی: متوفّى (٣١)، در کتابش به نام الذریهًْ الطاهرهًْ، ص۱۲۹، حدیث ۱۵۶ آن را آورده است.

۵. حافظ أبوجعفر أحمد بن محمّد طحاوی: متوفّى (٣٢١)، در مشکل الآثار ج٢، ص١١؛ آن را با دو عبارت آورده و گفته است: این دو حدیث ثابت شده هستند و روایاتشان ثقه هستند.

۶. حافظ أبوجعفر محمّد بن عمرو عقیلی: متوفّى (٣٢٢) در الضعفاء الکبیر، ج٣، ص٣٢٧ رقم١٣٢٨.

٧. حافظ أبوالقاسم طبرانی: متوفّى (٣۶) در المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۴۵، ح۳۸۲، آن را آورده و گفته است: قطعاً آن حدیث جنس است.

٨. حاکم أبوحفص عمر بن أحمد الشهیر بن شاهین: متوفّى (٣٨۵)، آن حدیث را در مسند کبیرش آورده است.

٩. حاکم أبوعبدالله النیسابوری: متوفّى (۵۰۴) آن را در تاریخ نیشابور در شرح حال عبدالله‌بن حامد فقه واعظ آورده است.

  1. حافظ ابن مردویه أصبهانی: متوفّى (۴١۶)، آن را در المناقب با سلسله سندش از ابی‌هریره نقل نموده است.

١١. أبو إسحاق ثعلبی: متوفّى (۴٢٧، ۴٣٧) آن را در تفسیرش و همچنین در قصص الانبیاء که موسوم به عرائس المجالس است در صفحه ۲۴۹ آورده است.

١٢. فقیه أبوالحسن علیّ‌بن حبیب بصری بغدادی شافعی شهیر بالماوردی: متوفّى (۴۵).

١٣. حافظ أبوبکر بیهقی: متوفّى (۴۵٨) آن را در الدلائل نقل نموده همان‌گونه که در فیض القدیر، تألیف مناوی، جلد۵، صفحه ۴۴ وجود دارد.

١۴. حافظ خطیب بغدادی: متوفّى (۴۶٣) آن را در تلخیص المتشابه، ج۱، ص۲۲۵، شماره ۳۵۳ و در کتاب الاربعین آورده است.

١۵. حافظ أبوزکریّا أصبهانی الشهیر ابن مندهًْ: متوفّى (۵١٢) آن را در کتابش المعرفهًْ آورده است.

١۶. حافظ قاضی عیاض أبوالفضل مالکی أندلسی إمام وقته: متوفّى (۵۴۴)، آن را در کتابش به نام الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج۱، ص۵۴۸، نقل نموده و صحیح دانسته است.

١٧. أخطب الخطباء خوارزمی، (متوفّى ۵۶٨) آن را در مناقب، ص۶۳، ح۱۳ آورده است.

١٨. حافظ أبوالفتح نطنزی، آن را در الخصائص العلویّهًْ آورده است.

١٩. أبومظفّر یوسف قزأوغلی حنفی، (متوفّى ۶۵۴) آن را در تذکرهًْ الخواص، ص۴٩ نقل نموده است.

  1. حافظ أبوعبدالله محمّد بن یوسف کنجی شافعی، (متوفّى ۶۵٨)، این حدیث را در کتابش کفایهًْ الطالب در فصل مربوط به حدیث رد الشمس آورده است.

٢١. أبوعبدالله شمس‌الدین محمّد‌بن أحمد أنصاری أندلسی، (متوفّى ۶٧١) در التذکرهًْ بأحوال الموتى وأمور الآخرهًْ، ص١۴ گفته است: خدای تعالی خورشید را برای پیامبرش بعد از غروبش برگرداند تا علی نماز خواند. طحاوی آن را ذکر کرده و ثقه است: آن حدیث ثابت شده‌ای است، بنابراین اگر برگشت خورشید، فایده‌ای نداشته و وقت (نماز) تجدید نشود، هرگز آن را برای پیامبر برنمی‌گرداند.

٢٢. شیخ الإسلام حمّوئی (متوفی ٧٢٢)، آن را در فرائد السمطین، ج۱، ص۱۸۳، باب ۳۷، ح۱۴۶ آورده است.

٢٣. حافظ ولیّ‌الدین أبوزرعه عراقی (متوفّى ٨٢۶)، آن را در طرح التثریب، از طریق طبرانی در معجم الکبیر، ج۲۴، ص۱۴۵، حدیث ۳۸۲ آورده و گفته است: حسن است.

٢۴. إمام أبوربیع سلیمان سبتی الشهیر بابن سبع: آن را در کتابش، شفاء الصدور آورده و صحیح دانسته است.

٢۵. حافظ ابن‌حجر عـسقلانی (متوفّى ٨۵٢)، آن را در فتح الباری، ج۶، ص۲۲۲ آورده و گفته است: طحاوی و طبرانی در الکبیر و حاکم و بیهقی در الدلائل از اسماء بنت عمیس نقل نموده  است که: پیامبر| هنگامی که بر زانوی علی خوابید و نماز عصر علی، فوت گردید، دعا نمودند، پس خورشید برگشت تا علی نماز خواند. سپس غروب نمود. و این مطلبی آشکار در معجزه است و به تحقیق ابن جوزی به واسطه ایراد نمودنش بر این حدیث در «الموضوعات» خطا نموده است. همچنین ابن تیمیه در کتاب الرد علی الروافض در گمانی که به جعل این حدیث داشته است، و خدا داناتر است.

٢۶. إمام عینی حنفی (متوفّى ٨۵۵) در عمدهًْ القاری، شرح صحیح بخاری، ج۱۵، ص۴۳ گفته است: چنین قضیه‌ای درباره امام علی اتفاق افتاده است، حاکم آن را از اسماء بنت عمیس نقل نموده و حدیث را آورده و سپس می‌گوید: طحاوی آن را در مشکل الآثار آورده است. سپس کلام احمد بن صالح مذکور را متذکر می‌شود و می‌گوید: این حدیثی است که سلسله سندش متصل و راویانش ثقه هستند و حال آنکه اعلال‌بن جوزی این حدیث را رد می‌نماید.

٢٧. حافظ سیوطی (متوفّى ٩١١) آن را در جمع الجوامع نقل نموده است.

٢٨. نورالدین سمهودی شافعی (متوفّى ٩١١).

٢٩. حافظ أبوالعبّاس قسطلانی (متوفّى ٩٢٣) آن را در المواهب اللدنیهًْ، ج۲، ص۵۲۸، از طریق طحاوی و قاضی عیاض و ابن منده و ابن شاهین و طبرانی و أبی زرعه از حدیث اسماء بنت عمیس و از طریق ابن مردویه از حدیث ابی هریره آورده است.

  1. حافظ ابن دبیع (متوفّى ٩۴۴) در تمییز الطیّب من الخبیث، ص۹۶، ح۶۳۳، آن را نقل نموده و تضعیف احمد و ابن جوزی در مورد این روایت را متذکر شده است، سپس با تصحیح طحاوی و صاحب شفاء، ضعف آن را جبران نموده است. سپس می‌گوید: آن را ابن منده و ابن شاهین و دیگران از حدیث اسماء بنت عمیس و غیر آن نقل نموده است.

٣١. سیّد عبدالرحیم بن عبدالرحمن عبّاسی (متوفّى ٩۶٣).

٣٢. حافظ شهاب‌الدین ابن‌حجر هیثمی (متوفّى ٩٧۴) آن را در الصواعق المحرقهًْ، ص۱۲۸، کرامت بزرگی برای امیرالمؤمنین شمرده و می‌گوید: حدیثی که ابن جوزی آن را رد نموده، طحاوی و قاضی در الشفاء آن را صحیح دانسته و شیخ الاسلام ابو رعه آن را حسن دانسته و دیگران از او تبعیت نموده‌اند و جمعی که آن را جعلی دانسته‌اند رد نموده‌اند.

٣٣. ملاّ علیّ قاری (متوفّى ۱۴۱) در المرقاهًْ شرح المشکاهًْ، ج۴، ص۲۸۷ می‌گوید: اما رد الشمس به دستور پیامبر| از اسماء روایت شده است.

٣۴. نورالدین حلبی شافعی (متوفّى ۴۴۱).

٣۵. شهاب‌الدین خفاجیّ حنفی (متوفّى ۶۹۱) در شرح  الشفا، ج۳، ص۱۱، می‌گوید: طبرانی آن را با سندهای متفاوت نقل نموده است. راویان آن اکثر ثقه هستند.

٣۶. ابوالعرفان شیخ برهان‌الدین إبراهیم بن حسن بن شهاب‌الدین کردی کورانی ثمّ المدنی (متوفّى ۲۱۱). در کتابش الامم الإیقاظ الهمم، ص۶۳، از الذریهًْ الطاهرهًْ؛ تألیف حافظ أبی بشر دولابی، ص۱۲۹، ح۱۵۶ آورده است.

٣٧. أبوعبدالله زرقانی مالکی، (متوفّى ١١٢٢) آن را در شرح المواهب، ج۵، صص۱۱۳ـ۱۱۸، تصحیح نموده و می‌گوید: ابن جوزی در اینکه آن را از احادیث جعلی شمرده، خطا نموده است. و در ردّ بر ابن تیمیه کوشش زیادی نموده و می‌گوید: از چیزهای بسیار عجیب، این کلام ابن تیمیه است.

٣٨. شمس‌الدین حنفی شافعی (متوفّى ١١٨١).

٣٩. میرزا محمّد بدخشی در نزل الابرار، ص۷۹، می‌گوید: حدیثی است که به صحیح بودن آن عده‌ای از بزرگان حافظ، مانند طحاوی، قاضی عیاض و دیگران تصریح نموده‌اند. و طحاوی می‌گوید: این حدیث ثابت شده است و راویانش ثقه هستند.

  1. شیخ محمّد صبّان (متوفّى ۶۱۲) آن را در إسعاف الراغبین، ص۶۲ از معجزات پیامبر اکرم| و در صفحه ۱۶۲، از کرامات امیرالمؤمنین شمرده است و حدیث را ذکر نموده است.

۴١. شیخ محمّدأمین بن عمر الشهیر بابن عابدین دمشقی امام حنفیّهًْ فی عصره (متوفّى ١٢۵٢).

۴٢. سیّد أحمد زینی دحلان شافعی (متوفّى ۴۱۳).

۴٣. سیدّ محمّد مؤمن شبلنجی در نور الابصار، ص۶۳، آن را از معجزات رسول خدا|، شمرده است.

[۱۴]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۵، ص۳۵؛ ابن‌تیمیه، احمد، الفتاوى، ج۴، ص۴۱۵٫

[۱۵]) ابن حجر عسقلانی، القول المسدد، ص۲۶٫

[۱۶]) ابن حجر عسقلانی، القول المسدد، ص۳۱٫

[۱۷]) سیوطی، عبدالرحمن، اللآلى، المصنوعهًْ فى الاحادیث الموضوعهًْ، ج۱، ص۳۴۷٫

[۱۸]) شیبانی، أحمد، فضائل الصحابهًْ، ج۲، ص۵۸۱، ح۹۸۵؛ شیبانی، أحمد، مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۳۶۹، ح۱۹۳۰۶؛ النسائی، أحمد، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی‌طالب، ج۱، ص۵۹؛ النسائی، أحمد بن شعیب ابوعبدالرحمن، السنن الکبری، ج۵، ص۱۱۸٫

[۱۹]) عسقلانی الشافعی، أحمد، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵٫

[۲۰]) همان، النکت على ابن الصلاح، ج۱، ص۴۶۶٫

[۲۱]) نیسابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۵، ح۴۶۳۱٫

[۲۲]) براساس مدارک معتبر شیعه، حضرت علی از ابتدا به حضرت رسول اکرم| ایمان داشتند و اولین کسی بودند که ایمانشان را اظهار نمودند.

[۲۳]) شیبانی، احمد، فضائل الصحابهًْ، ج۲، ص۶۸۵، ح۳۰۶۲؛ شیبانی، احمد، مسند أحمدبن حنبل، ج۱، ص۳۰۵۳، ح۳۰۶۲؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۹۸٫

[۲۴]) نسائی، أحمد بن شعیب ابوعبدالرحمن، السنن الکبری، ج۵، ص۱۱۹، ح۸۴۲۷٫

[۲۵]) عسقلانی، أحمد، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵٫

[۲۶]) نیسابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۳٫

[۲۷]) ذهبی صحیح، المستدرک علی الصحیحین و بذیلهًْ التلخیص، ج۳، ص۱۳۴، کتاب معرفهًْ الصحابهًْ، باب ذکر اسلام امیرالمؤمنین.

[۲۸]) الهیثمی، علی، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۲۰٫

[۲۹]) شیبانی، احمد، مسند أحمد بن حنبل، ج۱، ص۱۷۵، ح۱۵۱۱٫

[۳۰]) الهیثمی، علی، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۱۴٫

[۳۱]) السیوطی، عبدالرحمن، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج۲، ص۱۵٫

[۳۲]) عسقلانی الشافعی، أحمد، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۱۴٫

[۳۳]) المبارکفوری، محمد عبدالرحمن، تحفهًْ الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۱۲٫

[۳۴]) قال أبوجعفر: وعبدالله‌بن جعفر الذی عاد إلیه هذا الحدیث إن یکن هو المخرمی فهو ممن یحمد فی حدیثه وإن یکن هو ابن‌نجیح أبوعلی بن المدینی فإن حدیثه لیس کحدیث عبدالله‌بن جعفر المخرمی ولکنه لیس بساقط قد حدث الناس عنه وأحد من حدث عنه ابنه وهو إمام أهل الحدیث.

عبدالله بن جعفرى که در سند روایت است، اگر عبدالله بن جعفر مخرمى باشد، از کسانى است که در نقل روایت، ستایش شده است؛ ولى اگر عبد الله بن جعفر بن نجیج که همان على بن مدینى است باشد، هرچند که ارزش حدیث او به اندازه حدیث عبدالله بن جعفر مخرمى نیست؛ ولى روایتش مردود نیست، مردم از از او روایت نقل کرده‌اند که یکى از آنها پسر اوست که او پیشواى اهل حدیث است.

[۳۵]) طحاوی، أبوجعفر أحمد، شرح مشکل الآثار، ج۹، ص۱۸۲، ح۳۵۵۱٫

[۳۶]) حاکم النیسابوری، محمدبن عبدالله ابوعبدالله (متوفای ۴۰۵ هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۵، ‌ح۴۶۳۲٫

[۳۷]) نسائی، أحمد، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی‌طالب، ج۱، ص۱۲۳، ح۱۰۶، نسائی، أحمد، السنن الکبری، ج۵، ص۱۳۸؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الأوسط، ج۲، ص۳۸٫

[۳۸]) سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج۲، ص۱۶٫

[۳۹]) بخاری، عبدالعزیز، کشف الاسرار عن اصول فخر البزدوی، ج۲، ص۵۳۵؛ جزایری، طاهر، توحید النظر الی اصول الاثر، ج۱، ص۱۱۴٫

[۴۰]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۵، ص۳۱۳؛ ابن‌تیمیه، احمد، مجموع فتاوى، ج۴، ص۴۱۰٫

[۴۱]) سیوطی، اللآلى المصنوعهًْ، ج۱، ص۳۳۴٫

[۴۲]) ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج۲، ص۱۲۳٫

[۴۳]) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶٫

[۴۴]) ابن جریر، تهذیب الآثار، ج۴، ص۱۰۴٫

[۴۵]) ابن حجر عسقلانی، تنزیه الشریعهًْ، ج۱، ص۳۷۸٫

[۴۶]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، ص۵۱۲٫

[۴۷]) قزوینی، محمد، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۵٫

[۴۸]) ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۷٫

[۴۹]) همان، ج۳، ص۳۹٫

[۵۰]) عسقلانی، احمد، فتح الباری، ج۷، ص۹۳٫

[۵۱]) بخاری، محمد، صحیح بخارى، تفسیر سوره بقره، باب قوله: {ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أوْنُنْسِها نَأتِ بِخَیْرٍ مِنْها أوْ مِثْلِها}. (بقره / ۱۰۶)

[۵۲]) عسقلانی، احمد، فتح الباری، ج۸، ص۱۶۷٫

[۵۳]) شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۵، ص۲۶ طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، ج۲، صص ۲۲۹ و ۲۳۰٫

[۵۴]) حافظ عراقی، المغنى عن حمل الاسفار، ج۲، صص ۹۱۹ و ۹۲۰٫

[۵۵]) برای اطلاع بیشتر به مصادیر ذیل مراجعه شود:

  1. ابن أبی‌الحدید، شرح نهج البلاغهًْ، ج۱، ص۱۸٫
  2. همان، ج۷، ص۲۱۹٫
  3. الإیجی، المواقف، ج۳، ص۶۲۷٫
  4. همان، ص۶۳۶٫
  5. المناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۱، ص۲۸۵٫
  6. العجلونی، کشف الخفاء، ج۱، ص۱۶۲٫
  7. الباقلانی، تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل، ص۵۴۳٫
  8. ابن‌العربی، أحکام القرآن، ج۴، ص۴۳٫
  9. الغزالی، المستصفى، ص۱۷۰٫
  10. الآمدی، الاحکام، ج۴، ص۲۳۷٫
  11. ابن‌عساکر، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۵۱، ص۳۰۰٫
  12. العثمانیهًْ، الجاحظ، ص۹۴؛ الصفدی، الوافی بالوفیات، ج۲۱، ص۱۷۹٫
  13. تاریخ ابن خلدون، ابن‌خلدون، ج۱، ص۱۹۷٫
  14. کتاب الفتوح، أحمد بن أعثم الکوفی، ج۴، ص۲۴۳٫
  15. نهج الإیمان، ابن‌جبر، ص۶۶۱٫
  16. جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی، ابن‌الدمشقی، ج۱، ص۷۶٫
  17. تاریخ دمشق، لابن عساکر، ج۳، ص۲۷، ح۱۵۴ و۱۵۵ و۱۵۶ و۱۵۷ و۱۵۸ و۱۵۹ و۱۶ و۱۶۱ و۱۶۲٫
  18. حلیهًْ الاولیاء، ج۱، ص۶۵٫
  19. صحیح البخارى، کتاب التفسیر، ج۶، ص۲۳٫
  20. المستدرک للحاکم، ج۳، ص۳ ۵٫
  21. أنساب الاشراف، للبلاذرى، ج۲، ص۹۷، ح۲۱ و ۲۳٫
  22. احقاق الحق، ج۸، ۶۱٫
  23. الاستیعاب، بهامش الاصابهًْ، ج۳، صص۳۹ و ۴۰٫
  24. الطبقات الکبرى، لابن سعد، ج۲، صص۳۳۹ و ۳۴۰٫
  25. تذکرهًْ الحفاظ، ج۳، ۳۸٫
  26. أخبار القضاهًْ، ج۱، ص۸۸٫
  27. المناقب، للخوارزمى، ص۴۷٫
  28. أسنى المطالب للجزرى، ص۷۲٫
  29. البدایهًْ والنهایهًْ، ج۷، ص۳۵۹٫
  30. تاریخ الخلفاء، ص۱۱۵٫
  31. الغدیر، ج۳، ۹۷٫

[۵۶]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، ص۳۰۲٫

[۵۷]) البغوی، تفسیر البغوی، ج۳، ص۴۰۰؛ الحاکم الحسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۸۶؛ المتقی الهندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۴؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغهًْ، ج۱۳، ص۲۱۱؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۴۲، ص۴۹؛ احمد، مناقب علی‌بن أبی‌طالب وما نزل من القرآن فی علی، ص۲۹۰؛ الطبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳؛ ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۳؛ الموفق الخوارزمی، المناقب، ص۸؛ ابن‌جبر، نهج الایمان، ص۲۳۵٫

[۵۸]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۸۳ ـ ۸۱٫

[۵۹]) ذهبی، محمد، لسان المیزان، ج۴، ص۴۳٫

[۶۰]) همان.

[۶۱]) ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۴۱٫

[۶۲]) مقدمه فتح البارى.

[۶۳]) شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱٫

منبع: کتاب اهل بیت(بررسی شبهات ابن تیمیه)؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.