نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۴
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۱
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۲
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۳
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۵
۱۸٫ تهمت ابن تیمیه درباره نزول آیه حرمت شراب در حق امیرالمؤمنین
ابنتیمیه نازل شدن حرمت آیه شراب را به امیرالمؤمنین علی نسبت میدهد و اینگونه مینویسد:
وقد انزل الله تعالى فی علی: {یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَأنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ} لما صلی فقرأ وخلط.([۱])
و خداوند متعال در مورد علی نازل کرده است که: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا زمانی که بدانید چه میگویید»؛ زیرا هنگامی که نماز میخواند، در نماز خود اشتباه کرد!!
نقد و بررسی:
به اتفاق شیعه و سنّی این آیه و دیگر آیات شراب، در حق عمربن خطاب نازل شده است که ما فقط به چند روایت از کتاب اهل تسنن بسنده میکنیم؛ زمخشری([۲]) از علمای بزرگ اهل تسنن در کتاب «ربیع الأبرار» مینویسد:
أنزلالله تعالى فی الخمر ثلاث آیات، أولها یسألونک عن الخمر والمیسر، فکان المسلمون بین شارب وتارک، إلى أن شرب رجل ودخل فی الصلاه فهجر، فنزلت: {یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَأنْتُمْ سُکاری}، فشربها من شرب من المسلمین، حتى شربها عمر فأخذ لحی بعیر فشج رأس عبدالرحمنبن عوف، ثم قعد ینوح علی قتلی بدر بشعر الأسود بن عبد یغوث. وکائن بالقلیب قلیب بدر… فبلغ ذلک رسولالله، فخرج مغضباً یجر رداءه، فرفع شیئاً کان فی یده لیضربه، فقال: أعوذ بالله من غضبالله ورسوله. فأنزلالله تعالى: إنما یرید الشیطان، إلى قوله: فهل أنتم منتهون. فقال عمر: انتهینا.([۳])
خداوند متعال در مورد شراب سه آیه را نازل کرد:
اول: از تو در مورد شراب و قمار سؤال میپرسند؛ پس عدهای از مسلمانان شراب خورده و عدهای آن را ترک کردند؛ تا زمانی که شخصی از ایشان شراب خورد و به نماز ایستاد و هذیان گفت؛ سپس آیه دیگری نازل شد: «ای کسانیکه ایمان آوردهاید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید»؛ باز عدهای از مسلمانان از آن خوردند؛ تا اینکه عمربن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتری را برداشته و با آن استخوان سر عبدالرحمن بن عوف را شکست و نشست برای کشتهگان بدر (از کفار) با شعر اسود بن عبد یغوث مرثیه خواند که: کسانی که در آن چاه بودند؛ چاه بدر…!!! خبر به رسول خدا رسید؛ آن حضرت با عصبانیت در حالیکه ردای خود را بر روی زمین میکشیدند، بیرون آمده و چیزی را از روی زمین برداشته و در دست گرفتند تا (با آن) عمر را بزنند. پس عمر گفت: پناه میبرم به خدا از غضب خدا و رسولش؛ پس خداوند آیه نازل فرمود که: «به درستی که شیطان میخواهد…» تا آنجا که فرموده است: «آیا شما دست بر میدارید (از شراب خوردن)؟» پس عمر گفت: دست برداشتیم.
البته عمربن الخطاب، در اینجا گفت: «انتهینا = دست برداشتم»؛ و بعضی از علمای اهل تسنن اعتراف کردهاند که عمر تا بعدها نیز این عادت را که از زمان جاهلی داشته است، ترک نکرده است. مالک بن أنس، امام مالکیها، در کتاب «الموطأ» که به اعتقاد برخی از علمای اهل تسنن جزء صحاح سته به حساب میآید، مینویسد:
عن عبدالرحمنبن القاسم، أن أسلم مولى عمربن الخطاب أخبره، أنه زار عبداللهبن عیاش المخزومی فرأی عنده نبیذا وهو بطریق مکه. فقال له أسلم: إن هذا الشراب یحبه عمر بن الخطاب. فحمل عبداللهبن عیاش قدحاً عظیماً. فجاء به إلى عمربن الخطاب فوضعه فی یدیه. فقربه عمر إلى فیه ثم رفع رأسه. فقال عمر: إن هذا لشراب طیب. فشرب منه.
از عبدالرحمنبن قاسم نقل شده است که اسلم غلام عمر به او خبر داد که او عبداللهبن عیاش مخزومی را دید در حالیکه او در راه مکه بود، در نزدش نبیذ دید!!! پس اسلم به او گفت: این نوشیدنی است که عمر آن را دوست میدارد. عبدالله بن عیاش ظرف بزرگی پر کرده و آن را به نزد عمر آورد و در جلوی او گذاشت؛ پس عمر آن را به دهان خود نزدیک کرد؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت: این شرابی نیکو است؛ پس از آن نوشید.
نبیذ را اهل لغت، اینگونه معنا کردهاند:
وإنما سمی نبیذا لأن الذی یتخذه یأخذ تمرا أو زبیبا فینبذه فی وعاء أو سقاء علیه الماء ویترکه حتى یفور [ویهدر] فیصیر مسکراً.([۴])
به آن نبیذ گفته میشود، زیرا کسی که آن را درست میکند خرما و کشمش را گرفته و آنها را در ظرف یا مَشکی ریخته و سپس بر روی آن آب میریزد و آن را میگذارد تا (خود به خود) جوشیده و سر برود؛ که در این صورت مستکننده میشود.
محییالدین نووی در کتاب «المجموع» مینویسد:
واما الخمر فهی نجسه لقوله عزّوجل {إنما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان} ولأنه یحرم تناوله من غیر ضرر فکان نجسا کالدم واما النبیذ فهو نجس لأنه شراب فیه مطربه فکان نجسا کالخمر.([۵])
اما شراب نجس است؛ زیرا خداوند عزوجل فرموده است: «شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدند و از عمل شیطانند» و نیز به این علت که نوشیدن آن، حرام است؛ پس مانند خون نجس است؛ و اما نبیذ، پس آن نیز نجس است؛ زیرا شرابی است که به طرب میآورد؛ از اینرو، مانند شراب نجس است.
اهل تسنن نقل کردهاند که عمر، حتی در آخرین لحظات عمرش نیز دست از شرابخواری برنمیداشت؛ تا جایی که در هنگام مرگ نیز درخواست کرد که برایش شراب بیاورند.
ابنسعد از علمای بزرگ اهلتسنن در کتاب معتبر «الطبقات الکبری» مینویسد:
عن عبداللهبن عبیدبن عمیر أن عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس یا أمیرالمؤمنین لو شربت شربه فقال أسقونی نبیذا وکان من أحب الشراب إلیه قال فخرج النبیذ من جرحه مع صدید الدم.([۶])
دهها مصدر از مصادر معتبر اهل تسنن از عبداللهبن عبیدبن عمیر نقل کردهاند که:
هنگامی که عمر بن خطاب، چاقو خورد، مردم به او گفتند: ای امیرمؤمنان! اگر نوشیدنی بنوشی خوب است؛ پس گفت: به من نبیذ بدهید!!! و نبیذ از دوستداشتنیترین نوشیدنیها در نزد وی بود. عبدالله گفت: نبیذ از زخم وی همراه با لختههای خون خارج شد.
داوری مطالب فوق بر عهده شما خواننده عزیز است!
۱۹٫ مخالفت با شأن نزول آیه «انذار»
ابنتیمیه در مخالفت با شأن نزول آیه انذار میگوید:
کلام (انا المنذر وبک یا على یهتدى المتهدون) از پیامبر نیست، چون ظاهر قول این است که هدایت فقط توسط على است. نه پیامبر و نه هیچ مسلمانى چنین سخنى نمیگوید.([۷])
خدا، محمد را هادى قرار داده و فرموده:
إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.([۸])
چگونه شما کسى را هادى قرار میدهید که در قرآن به چنین صفتى توصیف نشده است؟([۹])
نقد و بررسی:
پیامبر اکرم هادی همه امت در زمان حیات خود میباشد، ولى على هادى امت بعد از حیات رسول خدا است. این مطلب در حدیث صحیح السند به صراحت آمده است که پیامبر اکرم فرمودند: «بک یهتدی المهتدون من بعدی؛ به وسیلهی تو (ای علی)، هدایت یافتگان هدایت میشوند». ولی با کمال تأسف، ابنتیمیه کلمه «بعدى» را یا ندیده یا از آن تجاهل کرده است.
ابنتیمیه میگوید:
ظاهر جمله (بک یهتدی المهتدون) این است که هر کس از امت محمد هدایت یافت؛ توسط على بود. این دروغى آشکار است، چون مردم بسیارى به پیامبر ایمان آوردند و هدایت یافتند در حالىکه سخنى از على نشنیدند. مردم کشورها و شهرها، توسط صحابه غیر از على ایمان آوردند و هدایت شدند. چگونه جایز است این جمله پیامبر را قبول کنیم.([۱۰])
پاسخ: در حدیث آمده است که امام على بعد از رسول خدا تنها هدایتگر به حق و حقیقت است؛ اولاً: این منافات ندارد که در زمان حیات رسول خدا هر دو مشترکاً و با رهبرى رسول خدا هدایتگر امت باشند. ثانیاً: چه کسى گفته تمام کسانى که در زمان رسول خدا و بعد از ایشان ایمان آوردهاند؛ از امام على بهره نبردهاند؟ چه کسى گفته هر کس از غیر راه امام على بعد از رسول خدا هدایت یافته، به هدایت حقیقى رسیده؟ مطابق این حدیث، هدایت واقعى، تنها از راه امام على است.
حسکانی در این باره روایاتی را نقل میکند:
الف) ابن عباس میگوید: زمانی که آیه {إِنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ} بر رسول خدا نازل شد با دست به سینهاش اشاره کرد و فرمود: «انا المنذر؛ من منذر هستم». سپس با دست به علی اشاره کرد و فرمود: «یا علی بک یهتدی المهتدون بعدی ما یحل به؛ به وسیله تو طالبان حقیقت هدایت مییابند».([۱۱])
ب) عمر بن عبدالعزیز از پدر و جدش نقل کرده که رسول خدا زمانی که آیه {إِنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ} را قرائت کرد و گفت: «انا المنذر وعلی الهادی من منذر؛ من منذر و انذار دهنده مردم هستم و علی هدایتگر مردم است.([۱۲])
۲۰٫ انکار شأن نزول آیه «صادقین» درباره علی
ابنتیمیه در شأن نزول آیه:
{یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقینَ}.
ای کسانی که ایمان آوردید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
اشکال میکند که:
این آیه اختصاص به حضرت علی ندارد، زیرا ابوبکر و عمر هم از صدیقین بودند. لذا آیه شامل همه میشود و با ادله ثابت شد که صدیق، ابوبکر است. همچنین صادقین صیغه جمع است و علی یک فرد است، بنابراین علی مراد آیه نیست.
و آیه در قصه کعب بن مالک وقتی که از غزوه تبوک تخلف کرده بود، نازل شد. از آیه عصمت علی و غیر او فهمیده نمیشود، اگر فرض شود که مراد همان معصوم است. اما اجماع بر انتفاء عصمت از غیر علی را نداریم و آیه میگوید مثل صادقین متصف به صدق باشید.([۱۳])
نقد و بررسی:
اهل تسنن بر این باورند که آیه در شان حضرت علی نازل شده است و امیرالمؤمنین و ائمه را مصداق صاقین ذکر کردهاند که در ادامه به شرح دیدگاهها میپردازیم:
الف) ابن جوزی در این باره مینویسد:
علمای تاریخ گفتهاند: منظور از صادقین، علی بن ابیطالب و اهلبیت او میباشند.
ب) ابن عباس در تفسیر صادقین میگوید:
علی سید صادقین میباشد.([۱۴])
ابن مردویه این روایت را از ابن عباس و ابی جعفر نقل کرده است.([۱۵])
پ) مزی نیز مصداق آیه را رسول خدا و امیرالمومنین علی معرفی کرده است، لذا در این زمینه میگوید:
محمدبن صلت از پدرش و او از امام صادق روایت کرده است که مصداق صادقین رسول خدا و امیرالمومنین میباشند.([۱۶])
ت) علامه بحرانی نیز در این مورد مینویسد:
موفقبن احمد به اسناد خود از ابن عباس در ذیل آیه شریفه میگوید: منظور علی بن ابیطالب است. سپس در ادامه میگوید: این مطلب را عبدالرؤوف در کتاب رموزالکنوز ذکر کرده است.([۱۷])
برخی علمای اهل تسنن این مطلب را از ابن عباس و جابر و ابی جعفر نقل کردهاند که میتوان به مصادر آنها مراجعه نمود، از جمله:
- سیوطی در کتاب الدر المنثور، ج۳، ص۲۹٫
- شوکانی در کتاب تفسیر فتح القدیر، ج۲، ص۵۰۲٫
- ثعلبی در کتاب الکشف والبیان، ج۴، ص۱۰۹٫
- قندوزی در کتاب ینابیع الموده، ص۱۱۹٫
ابنتیمیه بر این اعتقاد است که صادقین جمع است و امیرالمومنین فرد است، چگونه جمع بر فرد دلالت دارد؟ همچنین آیه در شأن کعب بن مالک نازل شده است.
تناقضهای وی در اینجا نمود پیدا میکند؛ از طرفی میگوید: صیغه جمع بر فرد دلالت نمیکند، از طرفی دیگر معتقد است که بر کعب بن مالک نازل شده است.
۲۱٫ انکار شان نزول آیه «لیلهًْ المبیت» درباره علی
ابنتیمیه در شان نزول آیه لیلهًْ المبیت که خدای تعالی میفرماید:
{وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ}.([۱۸])
بعضی از مردم، جان خود را به خاطر خشنودی خدا میفروشند وخداوند نسبت به بندگان مهربان است.
اشکال میکند و میگوید:
این حدیث مرسل است و از جنس اسرائیلیات میباشد. دشمن در پی رسولخدا بود نه علی[]، و رسولخدا، علی[] را در بستر خود قرار داد، وقتی مشرکین علی[] را در بستر رسول خدا دیدند، از وی سؤال کردند: پیامبر کجاست، و این ترس ندارد.([۱۹])
نقد و بررسی:
علمای اهل تسنن که با گفتار ابنتیمیه مخالفاند، در این زمینه مینویسند:
الف) یعقوبی در تاریخش میگوید: شبی که رسول خدا از مکه خارج شد و علی در بستر او خوابید، خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی کرد: من برای یکی از شماها مرگ را مقدر کردهام؛ کدام یک نسبت به دیگری ایثار نموده و مرگ را انتخاب مینمایید؟ هیچ کدام راضی نشدند و هر دو زنده بودن را انتخاب کردند. سپس خداوند به آنها فرمود: شما هرگز نمیتوانید مثل علیبن ابیطالب باشید، زیرا او امشب مرگ را انتخاب نموده و از جان خود گذشت تا رسول خدا زنده بماند. سپس جبرئیل نازل شد و این مقام و منزلت را به علی تبریک گفت و آیه {مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری…} نازل شد.([۲۰])
این واقعه را دیگران هم نقل کردهاند و میتوان به مصادر زیر مراجعه کرد:
طبری، در کتاب «تاریخ طبری»، جلد۲، صفحه۹۹٫
ثعلبی، در کتاب «الکشف والبیان»، جلد۱، صفحه۱۲۶٫
ابن صباغ مالکی، در کتاب «الفصول المهمهًْ»، صفحه۴۷٫
فخررازی، در کتاب «تفسیرالکبیر»، جلد۵، صفحه۲۳۴٫
ب) حاکم نیشابوری در این باره مینویسد:
بنابر شرط شیخین این حدیث صحیح است، و اگرچه آنها نقل نکردهاند، این حدیث از اصح احادیث است.([۲۱])
ابنتیمیه سعی و تلاش دارد این حدیث را از اسرائلیات قلمداد کند، اما از طرفی میگوید: ابوبکر همراه رسول خدا بود و علی در بستر وی خوابیده بود. این تناقض در کلام ابنتیمیه وجود دارد. همچنین به این نکته دقت نکرده که مشرکین قصد داشتند رسول خدا را در منزلش به شهادت برسانند و قطعاً رسولخدا با خطر مواجه شد که شبانه از خانه خارج شد.
۲۲٫ ادّعاى مقدم بودن خلفا بر امام على
ابنتیمیه تلاش میکند که مقام سه خلیفه را از مقام امام علی برتر بداند، از این رو مینویسد:
مردم ابوبکر را مقدم داشتند؛ زیرا او برتر بود.([۲۲]) عمر هم افضل بود. زیرا رسولخدا فرمودند: «لو لم أبعث فیکم لبعث فیکم عمر»، اگر من در میان شما مبعوث نشده بودم، عمر مبعوث میشد.([۲۳])
نقد و بررسی:
اولاً: ابنتیمیه براى اثبات مدّعاى خویش، به احادیثى تمسّک جسته که خود اهل تسنن به جعلى یا ضعیف بودن آنها اعتراف کردهاند؛ به عنوان مثال همین حدیثى که ابنتیمیه از حضرت رسول آورده و در افضلیت عمر به آن استدلال نموده؛ ابنجوزى آن را در کتاب «الموضوعات» که مخصوص احادیث جعلى است، درج کرده است. براى روشن شدن بیشتر مطلب به جلد پنجم «الغدیر» مراجعه شود.
ثانیاً: چگونه سه خلیفه برتر از على هستند، در حالىکه آن حضرت مشمول آیه ولایت، تطهیر، مودّت، مباهله و آیات مدح دیگر است. او که برادر پیامبر بود، در کعبه متولد شد، از ابتدا تحت تربیت الهى بود و بر هیچ بتى سجده نکرد و موصوف به «کرّم الله وجهه» شد. على اولین مسلمان و محبوبترین خلق در نزد خدا بود. نور او و نور رسول خدا از یک منشأ بود. على، زاهدترین، شجاعترین و داناترین افراد به شمار میرفت. ابنتیمیه حدیث ساختگی «لو لم اُبعَث فیکم لَبُعِثَ عمر» را نقل میکند، بدون آنکه هیچگونه اشارهای به جعلی بودن آن بکند و این حاکی از برخورد دوگانه وی در برابر احادیث و تبعیت از هوا و هوس است.
ابنجوزی، این حدیث را حدیث صحیحی نشمرده و گفته است که در سند آن زکریا بن یحیی وقار آمده که:
کان من کبار الکذابین، و قال ابن عدی: کان یضع الحدیث.([۲۴])
او از بزرگان دروغگویان بود. ابن عدی میگوید: او حدیث جعل مینمود.
همچنین ذهبی در «میزان الاعتدال» نوشته:
کذّبه صالح جزره.([۲۵])
صالح جزره او را تکذیب نموده است.
و در «المغنی» گفته:
اتّهم بالکذب.([۲۶])
وی به دروغ گفتن متهم است.
شوکانی و دیگر علما نیز که احادیث ساختگی را جمعآوری کردهاند، این حدیث را در زمره احادیث جعلی قرار دادهاند.
با این وصف، ابنتیمیه که ادّعای او در دفاع از سنّت نبوی، گوش فلک را کر کرده است، این حدیث را مانند بقیه احادیث سابق نقل میکند؛ بهطوریکه گویی هیچ اشکالی در آن نیست. معلوم نیست که چگونه ابنتیمیه در اینجا دست از تقلید از ابنجوزی برداشته و اجتهاد خویش را شکوفا ساخته و به آن عمل کرده است؟!
۲۳٫ ادّعاى برترى عمر بر امام على
ابنتیمیه، خلیفه دوم را عالمتر از امیرالمؤمنین علی میداند، در حالیکه هیچ کسی چنین ادعایی نکرده است. او میگوید:
أما عمر فقد استفاد علی منه أکثر مما استفاد عمر منه.
استفاده على از عمر، بیش از استفاده عمر از او بود.([۲۷])
نقد و بررسی:
اهل تسنن در جایی نقل نکردهاند که علی از خلیفه دوم کسب علم کرده است، بلکه به عکس بوده است.
براى روشن شدن مطلب؛ برخى آرا و فتاواى عمر را ذکر میکنیم، خوانندگان، خود به مطالعه بپردازند و قضاوت کنند.
- حکم به نماز نخواندن براى کسى که جنب بوده و آب در دسترس او نیست.([۲۸])
- عدم آگاهى نسبت به حکم شکیّات نماز.([۲۹])
- مسروقبن اجدع میگوید:
روزى عمر بر منبر رسول خدا قرار گرفت و گفت: اى مردم! چرا مهر زنان را زیاد قرار میدهید، در حالی که رسولخدا و اصحابش مهر را ۴۰۰ درهم و کمتر قرار میدادند… زنى گفت: نشنیدهاى آنچه را خدا در قرآن نازل کرده است؟! عمر گفت: کدام آیه؟ زن گفت: خدا میفرماید: «و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداختهاید». عمر گفت: خدایا! ما را ببخش، تمام مردم از عمر داناترند».([۳۰])
- جهل خلیفه به کلمه «ابّ» در آیه {وفاکهه وابّاً}.([۳۱])
- جهل خلیفه به تأویل قرآن.([۳۲])
- ابىسلمهبن عبدالرحمن میگوید:
عمربن خطاب نماز مغرب را با مردم به جاى آورد، ولى قرائت را فراموش کرد. بعد از نماز به او گفتند: قرائت به جاى نیاوردهاى. گفت: رکوع و سجود من چگونه بود؟ گفتند: خوب بود. عمر گفت: پس باکى نیست!!([۳۳])
- جهل خلیفه به کیفیت طلاق کنیز.([۳۴])
- ابنابى ملیکه میگوید:
عمر درباره بچهاى از اهل عراق که دزدى کرده بود، نوشت او را وجب کنید، اگر شش وجب بود، دست او را قطع کنید. بچه را وجب کردند، از شش وجب یک بند انگشت کمتر بود، لذا رهایش کردند.([۳۵])
- از عمر در مورد مردى سؤال شد که زنش را در جاهلیت دو طلاق و در اسلام یک طلاق داده است. عمر گفت: من نه امر میکنم و نه نهى. عبدالرحمن که در آنجا حاضر بود گفت: اما من دستور میدهم طلاق در شرک به حساب نیاید.([۳۶])
بهرهمندى خلیفه دوم از حضرت على
اهل تسنن در این باره معتقدند که خلیفه دوم از امیرالمؤمنین علی در بسیاری از موارد حتی در جنگ استفاده میکرد بعضی از این موارد در زیر آورده میشود:
الف) روزى زنى را که بچه شش ماههاى به دنیا آورده بود، نزد عمر آوردند، دستور داد زن را سنگسار کنند.
خواهر آن زن نزد حضرت على رفت و عرض کرد که عمر میخواهد خواهرم را سنگسار کند، شما را به خدا سوگند! اگر براى او عذرى وجود دارد به من بگو. حضرت فرمود: آرى! براى او عذرى است، چون خدا میفرماید: و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر میدهند.([۳۷]) همچنین میگوید: و دوران حمل و از شیر باز گرفتن سى ماه است.([۳۸]) و نیز میفرماید: و دوران شیرخوارگى او در دو سال پایان مییابد.([۳۹]) در نتیجه حداقل حمل شش ماه است… .([۴۰])
ب) ابنعباس میگوید: زن دیوانهاى را که زنا کرده بود؛ نزد عمر آوردند. عمر دستور داد او را سنگسار کنند. حضرت على که شاهد ماجرا بود، نزد عمر رفت و گفت: آیا نمیدانى که رسول خدا فرمودهاند:
مؤاخذه از سه دسته برداشته شده؛ از بچه تا زمانى که بالغ گردد، از خوابیده تا وقتى که بیدار شود و از دیوانه تا زمانی که عاقل گردد. این زن دیوانه است. شاید در حال جنونش دست به چنین کارى زده است، حضرت على زن را رها کرد و عمر به نشانه تأیید، تکبیر گفت.([۴۱])
پ) زن آبستنى را نزد عمر آوردند که اعتراف به زنا کرده بود. عمر حکم سنگسارش را داد. حضرت على مانع اجراى حکم شد و خطاب به عمر گفت: تو اگر سلطه بر این زن دارى، چه حقى بر آن بچهاى دارى که در شکم اوست؟… عمر زن را رها کرد و گفت: زنان عاجزند مثل على بزایند. اگر على نبود به طور حتم عمر هلاک شده بود.([۴۲])
موارد زیاد دیگری وجود دارد که در اینجا مجال ذکرش نمیباشد.
مواردى که بیان شد، نشاندهنده برترى امام على بر عمر است. به علاوه در هیچ مدرک معتبرى نیامده که حضرت على در مسألهاى فقهى یا حکم قضایى، به عمر مراجعه و از او استفاده کرده باشد.
۲۴٫ ادّعاى بغض صحابه نسبت به حضرت على
ابنتیمیه درباره بغض صحابه نسبت به حضرت علی مینویسد:
علی فان کثیرا من الصحابه والتابعین کانوا یبغضونه ویسبونه ویقاتلونه.
بسیارى از صحابه و تابعین، بغض على را داشته، و وى را سب کرده و با او جنگیدهاند.([۴۳])
نقد و بررسی:
این ادعاى ابنتیمیه به خاطر دشمنى او با حضرت على است، وگرنه چرا او نامی از این افراد نمیبرد؟ آیا جز خوارج ـ که ابنتیمیه از اسلاف آنان است ـ کسى از تابعین نسبت به حضرت امیرالمؤمنین بغض و عداوت داشته است؟ بر فرضی که همه صحابه بغض حضرت على را داشته باشند؛ این نقص آنان است نه نقص حضرت على؛ زیرا پیامبر در شأن آن حضرت فرمودند:
لا یحبّک إلاّ مؤمن ولایبغضک إلاّ منافق.
تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق با تو دشمنی نمیکند.([۴۴])
همچنین فرمودند:
من آذی علیاً فقد آذانی.
هر کس على را اذیت کند مرا اذیت کرده است.([۴۵])
و نیز میفرمایند:
من سبّ علیاً فقد سبّنی.
هر کس، على را دشنام دهد مرا دشنام داده است.([۴۶])
و بالاخره رسول اکرم میفرمایند:
من أحبّ علیاً فقد أحبّنی، ومن أبغض علیاً فقد أبغضنی.
هرکس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است.([۴۷])
چگونه کسى على را دشمن بدارد، در حالىکه بخارى به سندش از پیامبر اکرم نقل کرده که فرمود:
أنت منّی وأنا منک.
تو از منی و من از تو هستم.([۴۸])
و نیز رسول خدا میفرمایند:
أما ترضی أن تکون منّی بمنزله هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبی بعدی.
آیا راضى نمیشوى که تو نزد من به منزله هارون نزد موسى باشى، جز آنکه بعد از من پیامبرى نیست.([۴۹])
همچنین فرمودند:
إنّی دافعٌ والرّایه غداً إلى رجل یحبّ الله ورسوله ویحبّه الله ورسوله.
قطعاً فردا پرچم را به دست کسى میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.([۵۰])
۲۵٫ ادّعاى بیعت نکردن بیشتر مردم با حضرت على
ابنتیمیه درباره بیعت نکردن امت با علی اشکال میکند و میگوید:
لم یتمکن أحد منهم من الامامه إلا علی بن أبیطالب مع أن الأمور استصعبت علیه ونصف الأمه أو أقل أو أکثر لم یبایعوه.
احدى از امت به جز علىبن ابىطالب بهرهمند از امامت نشد با اینکه امور بر او سخت گشت و نصف امت و یا کمتر و یا بیشتر با او بیعت نکردند.([۵۱])
نقد و بررسی:
مقام امامت از حکم عقل و نصوص و ظواهر آیات قرآن و سنت نبوی استفاده میشود که منصبى الهى است و هر امامى باید از جانب خدا منصوب و منصوص باشد و خلیفه بعد از رسول خدا که از جانب خدا به امامت منصوب شد، امام امیرالمؤمنین، علیبن ابیطالب، است. با وجود نص، خلافت و امامت الهى او تمام شد و در مشروع بودن آن احتیاج به بیعت مردمى نیست. اگرچه بیعت آنان در حقیقت التزام عملى در عمل به دستورات خلیفه به حق است و نفع این عمل به خود مردم باز میگردد که از امام به حق اطاعت کردهاند. آیا عموم مردم از روى رغبت با ابوبکر بیعت کردند یا بسیارى از روى اکراه و تهدید، سلطه او را پذیرفتند. مگر در سقیفه بر سر خلافت و تعیین جانشین پیامبر غوغا و کشمکش بزرگى پدید نیامد؟ مگر گروهى از صحابه از بیعت با ابوبکر سر باز نزدند و به خانه حضرت زهرا پناه نبردند؟([۵۲]) همچنین عمربن خطاب براى بیعت گرفتن اجباری با گروهى به خانه حضرت على هجوم نبرد؟([۵۳]) چه کسى غیر از ابنتیمیه ادّعا کرده که بیشتر مردم با حضرت على بیعت نکردند؟ این ادّعا تنها از آن اوست.
دیدگاهها
الف) حسنبن فرهان مالکى در این مورد مینویسد:
امامت على و خلافت او، به نص و واقع و اجماع به اثبات رسید و بزرگان صحابه و مهاجرین و انصار بر بیعت با او اجماع کردند و تمام بلاد اسلام چون حجاز، یمن، فارس، خراسان، مصر، آفریقا، آذربایجان، هند و… بر خلافت او خاضع شدند و تنها اهل شام از بیعت با او معارضه کردند و آنان نیز نصف امت حتى ربع و بلکه یک دهم امت هم نمیشدند. بلکه در شام برخى از صحابه و تابعین وجود داشتند که بر خلافت على اقرار کردند و از معاویه کنارهگیرى نمودند، مثل: شدادبن اوس و عبدالرحمن بن غنم اشعرى، بزرگ تابعین اهل شام، و با معاویه تعداد کمى از صحابه ـ آن هم از مسلمانان فتح مکه، مسلمانان حنین و برخى که در صحابى بودن آنها اختلاف است ـ بودند… .([۵۴])
لازم به ذکر است ۱۳۰ نفر از بدرىها،([۵۵]) و همچنین تمام اصحاب بیعت رضوان که تا آن زمان زنده بودند، در کنار حضرت على قرار داشتند.
ب) خلیفهًْ بن خیاط (شیخ بخارى) به سند خود از عبدالرحمن ابزى نقل میکند که گفت:
از کسانى که در بیعت رضوان با رسول خدا بیعت نمودیم؛ هشتصد نفر با على بودیم که شصت و سه نفرمان از جمله عمار یاسر کشته شدند.([۵۶])
پ) ابوحنیفه در این باره میگوید:
هیچ کس با علی جنگ نکرد که او را به حق برگرداند؛ مگر آنکه علی بر حق سزاوارتر از او بود و اگر او نبود کسی نمیدانست در پیکار با مسلمانان چگونه باید رفتار کرد. شکی نیست که طلحه و زبیر بعد از آنکه با علی بیعت کردند و سوگند یاد کردند که پیمانشکنی نکنند، با او جنگیدند.([۵۷])
ت) ابن خزیمه که از بزرگان کمنظیر اهل تسنن است در این زمینه میگوید:
هر کس با علیبن ابیطالب در خلافتش به نزاع و ستیز برخاست، سرکش و یاغی است. این مطلبی است که همه مشایخمان را بر آن یافتم و ابن ادریس شافعی نیز همین نظر را دارد.([۵۸])
ث) مناوی در «فیض القدیر» مینویسد:
تمامی فقهای حجاز و عراق از هر ده گروه صاحبان حدیث و رأی، اتفاق نظر دارند که علی در پیکارش با اهل صفین بر حق بوده همانطور که در نبرد با اهل جمل حق با او بود و کسانی که با او جنگیدند، سرکشانی ستمکار بودهاند و به خاطر سرکشی، آنها را تکفیر میکنند. برخی از آنها از این قرارند: مالک، شافعی ابوحنیفه، اوزاعی و جمهور اعظم از متکلمان و مسلمانان.([۵۹])
به علاوه بسیارى از علما و محدثان اهل تسنن، بر بیعت عمومى با حضرت على اجماع دارند که به ذکر اسامى آنها بسنده میکنیم:
- سلیمانبن طرخان تیمى (۱۴۳ هـ.ق).([۶۰])
- ابن اسحاق (متوفاى ۱۵۱ هـ.ق).([۶۱])
- محمدبن ادریس شافعى (۲۰۴ هـ.ق).([۶۲])
- ابنسعد (۲۳۱ هـ.ق).([۶۳])
- ابنقتیبه دینورى (۲۷۶ هـ.ق).([۶۴])
- حافظ ابوبکر اسماعیلى (متوفاى ۳۷۱ هـ.ق).([۶۵])
- ابوعبداللهبن بطّه (۳۸۷ هـ.ق).([۶۶])
- ابوعثمان علىبن عبدالرحمن صابونى (متوفاى ۴۴۹ هـ.ق).([۶۷])
- ابنعبدالبرّ (متوفاى ۴۴۹ هـ.ق).([۶۸])
- آمدى (۶۳۱ هـ.ق).([۶۹])
- ابن عماد حنبلى (۱۰۸۹ هـ.ق).([۷۰])
- ابن ابىالعزّ حنفى شارح (۷۹۲ هـ.ق).([۷۱])
- ابنحجر عسقلانى (۸۵۲ هـ.ق).([۷۲])
۲۶٫ انکار موقعیت علمی امیرالمؤمنین علی
ابنتیمیه سعی میکند که موقعیت علمی امیرالمؤمنین، علی، را زیر سؤال ببرد و از طرفی موقعیت علمی افرادی همچون ابوبکر و عثمان را بالا ببرد.
او اینگونه مینویسد:
والمعروف أنّ علیاً أخذ العلم عن أبیبکر.([۷۳])
آنچه مشهور است على[]، علم را از ابوبکر فرا گرفته است.
نقد و بررسی:
بزرگان و صاحبنظران اهل تسنن، این ایده و بینش ابنتیمیه را قبول ندارند و در پژوهشهای علمیشان خلاف سخن وی نوشتهاند که ما به بعضی از موارد اشاره میکنیم:
الف) ابوبکر بعد از سالها، هنوز معنای «فاکهه آرا وأبّا» را که هر عرب بیابانگردی میدانست، نفهمیده بود.
وأخرج أبوعبید فی فضائله وعبدبن حمید عن إبراهیم التیمی قال سئل أبوبکر الصدیق عن قوله «وأبا» فقال ای سماء تظلنی وأی أرض تقلنی إذا قلت فی کتاب الله مالا أعلم.([۷۴])
از ابوبکر معنى آیه شریفه «وَأبًّا» را پرسیدند (نتوانست پاسخ دهد و از معنى کلمه أبّ بىخبر بود)، گفت: کدام آسمان بر سر من سایه افکند یا کدام زمین مرا بر روى خود جای دهد، اگر آنچه را که از کتاب خدا نمیدانم بگویم.
ب) سیوطی نیز در اینباره مینویسد:
آنچه از ابوبکر در تفسیر قرآن وارد شده، از ده مورد تجاوز نمیکند.([۷۵])
پ) سیوطی در بحث تعداد روایات هم مینویسد:
عدد روایات نقلشده از خلیفه اول، به هشتاد حدیث نمیرسد.([۷۶])
لازم است در اینجا به چند مورد از دلایلی که اعلمیت امیرالمؤمنین را ثابت میکند بپردازیم:
۱. بسیاری از علمای اهل تسنن نقل کردهاند که پیامبر اسلام فرمود:
أنا مدینه العلم وعلی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه.([۷۷])
من شهر علم هستم و علی درب آن است؛ پس هرکس که علم میخواهد، باید از درب آن وارد شود.
حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک»، جلد۳، صفحات۱۲۷ـ ۱۲۶، این روایت را با چندین طریق نقل و آن را صحیح معرفی میکند. همچنین متقی هندی در «کنز العمال»، جلد ۱۳، صفحه۱۴۹، این حدیث را نقل و به صحت آن اعتراف میکند.
- حضرت علی تنها شخصیتی است که اینگونه ادعا میکند:
سلونی قبل أن تفقدونی.
نه کسی قبل از ایشان این ادعا را کرده و نه بعد از ایشان (غیر از انوار مقدسه معصومین) چنین جرأتی در کسی یافت میشود؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل تسنن نوشتهاند:
لم یکن أحد من الصحابه یقول (سلونی) إلاّ علیبن أبیطالب.([۷۸])
هیچ یک از صحابه نمیگفت که (هر چه میخواهید) از من بپرسید مگر علیبن ابیطالب (اشاره به روایت امیرمؤمنان که میفرمودند: از من هرچه میخواهید بپرسید قبل از اینکه من را از دست بدهید).
۳. از ابنعباس نقل شده که درباره حضرت امیرالمؤمنین، علی، میگفت:
والله لقد أعطی علیبن أبیطالب تسعه أعشار العلم وأیم الله لقد شارککم فی العشر العاشر.([۷۹])
قسم به خدا! به علیبن ابیطالب نُه دهم علم داده شده و قسم به خداوند که او در یک دهم باقی هم با شما شریک است.
۴. بخاری در «تاریخ کبیر»، بر اعلمیت امام علی اعتراف میکند و اینگونه مینویسد:
سمعت عطاء: قالت عائشه: علیٌ اعلم الناس بالسنه.([۸۰])
از عطاء شنیدم که عایشه گفت: علی داناترین مردم به سنّت است.
۵. از معاویه نیز اینگونه نقل شده که میگوید:
فقه و علم به رحلت علیبن ابیطالب رفت. برادرش عتبه گفت: اهل شام این کلام را از تو نمیشنوند [و قبول نمیکنند]. گفت: مرا واگذار.([۸۱])
۶. از عمربن الخطاب نیز نقل شده که میگفت: پناه میبرم به خدا از مشکلی که ابوالحسن برای حل آن حاضر نباشد.([۸۲])
۲۷٫ اشکال بر هزار رکعت نماز حضرت علی در شبانه روز
ابنتیمیه در جایی، به هزار رکعت نماز گزاردن امیرالمؤمنین در هر شب، اشکال وارد کرده است، از جمله:
وأما ما نقله عن علی أنه کان یصلی کل یوم ولیله ألف رکعه فهذا یدل علی جهله بالفضیله وجهله بالواقع کذلک قوله انه کان یصلی فی الیوم واللیله ألف رکعه من الکذب الذی لامدح فیه فان النبی کان مجموع صلاته فی الیوم واللیله أربعین رکعه فرضا ونفلا والزمان لایتسع لألف رکعه لمن ولی أمرالمسلمین مع سیاسه الناس وأهله… لم یستحب هذا أحد من المسلمین علمنا انه لیس عباده بل مکروه.
اینکه انسان شب تا صبح مشغول نماز شود، مکروه است و فضیلت حساب نمیشود، چون حضرت رسول هر شب و روز بیش از چهل رکعت نماز نمیخواند و تمام شب را بیدار نمیماند. پس مداومت به شب زندهداری نه تنها مستحب نمیباشد بلکه مکروه است.([۸۳])
علامه امینی از قول ابن تیمیه نقل میکند که ابن تیمیه میگوید:
پیامبر در شب بیش از ۱۳ رکعت نماز نمیخواند و در آخر میگوید: شب زندهداری و تهجد و قرائت کل قرآن در یک رکعت نماز ثابت شده است و عثمان این کار را انجام میداد. پس شب زندهداری و تلاوت قرآن عثمان از دیگران (یعنی امیرالمؤمنین) آشکارتر است.([۸۴])
نقد و بررسی:
مرحوم علامه امینی& در کتاب «الغدیر»، جلد ۵، صفحه ۴۰ پاسخ گویایی به این انتقاد ابنتیمیه داده است و اینگونه مینویسد:
اولاً: «مکروه» دانستن این عمل با سنت نبوی در تناقض است. اینکه ایشان گفتهاند رسولخدا هر شب بیش از ۱۳ رکعت و در روز رکعات معینی نماز نمیخوانده، مخالف احادیث و تاریخ است و ایشان در محکمه تاریخ روسیاه است. روایاتی در کتب شیعه و سنّی نقل شده که دلالت بر کثرت عبادت حضرت رسول در شبها دارد. از جمله در «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» آورده شده که رسول اکرم آنقدر نماز میخواندند که پاهای مبارکشان از ایستادن زیاد، ورم میکرد (… یصلی حتی یتوّرم قدماه).
امام صادق میفرمایند که:
ایشان این کار را برای عبرت امت در عبادات انجام میدادند.
در باب کثیر العباده بودن پیامبر اکرم مطالب عجیبی نقل شده است، از جمله اینکه حضرت در دهه آخر ماه مبارک رمضان دستور میدادند که رختخوابشان جمع شود.
باید از ابنتیمیه سؤال کرد چگونه کثیر العباده بودن در کتب اهل تسنن، جزو فضائل بزرگان آنان بهشمار آمده است؟ مثلاً در مورد ابوالحسن اشعری مینویسند که بیست سال نماز صبح را با وضوی نماز عشاء میخوانده است. و در مورد دیگر مینویسند که چهل سال نماز صبح را با وضوی نماز عشاء میخوانده، ولی به امیرالمؤمنین که میرسند، این عمل فضیلت حساب نمیشود و یک عمل مکروه تلقی میگردد.
نکته دیگری که در پاسخ ابنتیمیه باید یادآور شد این است که: طبق عقیده اهل تسنن، «سنّت» تنها با فعل شخص رسول اکرم «سنّت» نیست، بلکه رفتار هر فردی از مسلمین میتواند سنّت قرار بگیرد، چنانکه عمر بن خطاب «نماز تراویح» را سنّت قرار داد و طبق تصریح علمای سنّی، او نخستین کسی بود که بهجا آوردن نمازهای مستحبی را با جماعت در ماه رمضان بدعت کرد و این سنّت امروزه مورد پیروی اهل تسنّن میباشد. آیا اهل تسنن از پیامبر نقل نمیکنند که فرمود: بر شما باد عمل کردن به سنّت من و سنّت خلفای راشدین؟
اگر (به فرض) چنین حدیثی از پیامبر رسیده باشد، پس چرا ابنتیمیه آن را به خلفای راشدین منهای علی بن ابیطالب… اختصاص میدهد؟!
اما جواب اینکه این عمل مقدور نمیباشد؛ علامه امینی& در کتاب «الغدیر» میفرمایند:
ما هم اکنون از یارانمان کسانی را میشناسیم که گاهی در شب و گاهی در شبانهروز در کمتر از هفت ساعت، هزار رکعت نماز میخوانند. بنابراین بهجا آوردن هزار رکعت در شبانهروز هیچگاه تمام وقت را اشغال نمیکند و مخالف سنّت پیامبر هم نمیباشد.
قابل ذکر است که خود مرحوم علامه مکرر این عمل را انجام داده بود و در یک شب هزار رکعت نماز را در کنار قبر امام رضا بهجا آورده بود.
همچنین یکی از علمای سنّی بهنام محمد عبدالحی حنفی، برای رفع پندارهای مغرضانه ابنتیمیه کتابی نوشته و نام آن را «اقامه الحجه علی ان الاکثار فی التعبد لیس ببدعه» (اقامه دلیل بر اینکه زیادی عبادت بدعت بهشمار نمیآید) گذاشته است و در آن نام عدهای از صحابه و تابعین را که کوشش فراوان در عبادت خدا داشتهاند، ذکر میکند.
این عالم سنّی در فرازی از کتابش در جواب ابنتیمیه میگوید:
اما اینکه گفته چنین کاری مقدور نمیباشد، منشأ آن کسالت روحی او از انجام عبادت زیاد است و کسانی که در تمام عمرشان نشاط انجام چنین عبادتی را نداشته و از رفتار پسندیده و عادت خدایی پارسایان بیبهرهاند میپندارند که چنین کاری مقدور نیست، ولی کسانی که شیرینی اطاعت و بندگی خدا را چشیدهاند؛ اینگونه اعمال برای آنها جزو امور عادی است.
نکته قابل توجه اینکه ابنتیمیه این عمل را برای امیرالمؤمنین غیر مقدور میداند و خودش برای عثمان نقل میکند که در هر شب یک ختم قرآن مینمود و سایر علمای سنّی برای ابوحنیفه مینویسند که در هر شبانهروز ماه رمضان دو ختم قرآن مینمود و برای برخی در هر شب تا چهار ختم قرآن ذکر میکنند.([۸۵])
۲۸٫ آزار و اذیت شرعی ابوبکر نسبت به حضرت فاطمه! و خواستگاری ساختگی امام على
ابنتیمیه یک خواستگاری ساختگی را جعل میکند و آن را به مولای ما علیبن ابیطالب نسبت میدهد و اینگونه مینویسد:
لو قدر أن أبابکر اذاها فلم یؤذها لغرض نفسه بل لیطیع الله ورسوله ویوصل الحق إلى مستحقه وعلی کان قصده أن یتزوج علیها فله فی أذاها.
بر فرض که ابوبکر، فاطمه را اذیت کرده باشد؛ به جهت غرض شخصى نبوده بلکه به جهت این بوده که خواسته خدا و رسولش را اطاعت کند و حق را به مستحق آن برساند، ولى على[] قصدش این بود که بر سر فاطمه هوو بیاورد و لذا او (على) در اذیت فاطمه غرض داشته است!([۸۶])
نقد و بررسی:
- ابوبکر به کدام دلیل، گرفتن فدک از فاطمه را به قصد اطاعت خدا و رسول دانسته و هدفش را رساندن حق به مستحق میدانست؟ ملکى که هدیه رسول خدا به حضرت زهرا بوده، چه کسى به او اجازه داده که آن ملک را به زور از فاطمه بگیرد و به مردم بدهد؟ چه کسى گفته که ابوبکر حاکم و خلیفه مشروع مسلمین است که حق داشته باشد چنین عملى را انجام دهد؟ بر فرض هم که حاکم اسلامى باشد، مگر میتواند بر خلاف دستور خدا حکم کند؟ مگر خدا در قرآن نفرموده:
و آنها که به احکامى که خدا نازل کرده حکم نمیکنند، کافرند.([۸۷])
مسلم در «صحیح» خود در باب فضائل حضرت على گفته که پیامبر در حق او فرمودهاند:
اى على! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.([۸۸])
- از جمله تهمتهای ابنتیمیه و طرفدارانش به امیرالمؤمنین، افسانه خواستگاری آن حضرت از دختر ابوجهل است که هدف آنها از یک طرف تنقیص مقام امیرالمؤمنین و از طرف دیگر فرار از عواقب غضب حضرت زهرا بر خلیفه اول و دوم میباشد. روایات بسیاری در کتابهای شیعه و سنّی نقل شده است که هر کسی فاطمه را ناراحت کند، همانند آن است که پیامبر را ناراحت کرده است؛ چنانچه بخاری در صحیحش مینویسد:
حَدَّثَنَا أبُوالْوَلِیدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُیینَهَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنْ ابْنِ أبِیمُلَیکَهَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَهَ أنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ أغْضَبَهَا أغْضَبَنِی.([۸۹])
پیامبر اسلام فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است.
از طرف دیگر خود بخاری در صحیحش نوشته است:
فَوَجَدَتْ فَاطِمَهُ عَلَی أبِیبَکْرٍ فی ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّی تُوُفِّیتْ.
فاطمه در حال خشم و غضب، ابوبکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود.
ولی ابنتیمیه و طرفدارانش بر این عقیدهاند که روایت غضب فاطمه، در حق امیرالمؤمنین نازل شده و او فاطمه را غضبناک کرده است.
بررسی حدیث خواستگاری حضرت علی
۱٫ سن مسور، متناسب با افسانه نیست
مسور بن مخرمه، تنها راوی حدیث است و کسی دیگر از صحابه، آن را نقل نکرده است. این در حالی است که وی در سال دوم بعد از هجرت متولد شده است؛ چنانچه ابنحجر میگوید:
ولد بمکّه بعد الهجره بسنتین فقدم به المدینه فی عقب ذیالحجه سنه ثمان ومات سنه أربع وستین.([۹۰])
مسور دو سال پس از هجرت در مکه به دنیا آمد و پس از فتح مکه در ماه ذىحجّه سال هشتم وارد مدینه شد [یعنی وقتی وارد مدینه شد شش سال بیشتر نداشت] و در سال ۶۴ نیز از دنیا رفته است.
از طرفی برخی از علمای اهل تسنن اعتراف کردهاند که قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت اتفاق افتاده؛ یعنی زمانی که این قضیه اتفاق افتاده، یا مسوربن مخرمه هنوز به دنیا نیامده بود و یا تازه متولد شده بود، و شش سال بعد از آن وارد مدینه شده است.
استاد توفیق ابوعلم از اساتید برجسته مصری و معاون نخست دادگستر مصر، کتابی به نام «فاطمهًْ الزهرا» دارد که دکتر صادقی آن را ترجمه کرده است، او در صفحه ۱۴۶ این کتاب، مینویسد:
این قضیه خواستگاری علی از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت بوده است.
اگر فرض کنیم که این اتفاق در سال هشتم هجری افتاده و مسوربن مخرمه در همان سال که شش ساله بوده، شاهد ماجرا بوده است، باز هم نمیتوان سخن او را پذیرفت؛ چرا که در متن حدیث میگوید: «و أنا محتلم؛ یعنی من بالغ بودم». یعنی کسی که در یک مرحله از رشد رسیده است که در عالم خواب محتلم میشده است؛ یعنی توانایی ازدواج دارد. آیا به بچه شش ساله محتلم میگویند؟
۲٫ مسور، لخت و عریان در مقابل پیامبر
در کتابهای اهل تسنن شواهدی وجود دارد که بیانگر این موضوع است که مسور در زمانی که در مدینه بوده، از نظر عقل و هوش به سرحدّ کمال نرسیده بوده؛ تا جایی که لخت و عریان جلوی پیامبر اسلام و دیگر مردم راه میرفته است. مسلم نیشابوری در صحیحش به نقل از خود او مینویسد:
من در محضر پیامبر، سنگی را به طرف ساختن مسجد میبردم، یک لنگی را به خودم بسته بودم، این لنگ من باز شد، آنچه که نباید پیدا بشود، هویدا شد، همینطور این سنگ را میبردم، پیامبر فرمود:
ارْجِعْ إِلَی ثَوْبِکَ فَخُذْهُ، وَلا تَمْشُوا عُرَاه.([۹۱])
برگرد شلوارت را بپوش و لخت و عریان راه نرو.
۳٫ اثبات دشمنی مسور بن مخرمهًْ با اهلبیت
مسور از طرفداران بنیامیه و از نزدیکان معاویهًْ بن ابی سفیان و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است.
ذهبى در شرح حال مسور بن مخرمه مىنویسد:
قال الزبیربن بکار: کانت [الخوارج] تغشاه وینتحلونه.
خوارج او را تحویل گرفته و از خودشان مىدانستند.([۹۲])
همچنین او از طرفداران معاویه بود، به حدى که هر وقت نام معاویه را مىشنید، بر او درود مىفرستاد.
ذهبى در «سیر اعلام النبلاء» در اینباره مىنویسد:
قال عروه: فلم اسمع المسور ذکر معاویه إلا صلى علیه.([۹۳])
از مسور نشنیدم که یادى از معاویه کند و بر او درود نفرستد.
طبق نقل بخارى؛ مسور بن مخرمه، این مطلب را زمانى به امام سجاد یادآورى مىکند که آن حضرت به تازگى از شام برگشته و مصیبت از دست دادن پدر و برادرانش بر دوشش سنگینى مىکند!([۹۴]) آیا در زمانى که امام زینالعابدین نیاز به تسلیت و دلدارى دارند، هیچ عاقلى به خودش اجازه مىدهد با گفتن این سخنان، قلب آن حضرت را بشکند؟
با چنین اوصافی آیا میتوان به روایات وی عمل کرد؟
عدم امکان این خواستگاری از منظر تاریخی
طبق اسناد موجود در کتابهاى اهل تسنن، امکان خواستگارى امیرمؤمنان از دختر ابوجهل وجود ندارد؛ در اینجا فقط به چند نکته اکتفا میشود:
الف) دختر ابوجهل تا پیش از فتح مکه، اسلام نیاورده بود.
دخترى که ابنتیمیه ادعا مىکند امیرمؤمنان از او خواستگارى کرده جویریه نام داشته است که تا فتح مکه اسلام نیاورده است و در فتح مکه به همراه دیگر طلقاء از جمله زن برادرش، مجبور به پذیرش اسلام شد.
محمدبن سعد درباره زمان اسلام آوردن او مىنویسد:
لما کان یوم الفتح أسلمت ام حکیم بنت الحارث بن هشام امرأه عکرمه ابن أبیجهل وأتت رسول الله فبایعته، جویریه بنت أبیجهل… أسلمت وبایعت وتزوجها عتاب بن أسید بن أبیالعیص بن أمیه ثم تزوجها أبان بن سعید بن العاص بن أمیه فلم تلد له شیئا.
روز فتح مکه، امّحکیم دختر حارثبن هشام همسر عکرمهًْبن ابوجهل مسلمان شد، خدمت پیامبر آمد و بیعت کرد. جویریه دختر ابوجهل نیز اسلام آورد و مسلمان شد. عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیه با وى ازدواج کرد، سپس ابان بن سعید بن عاص بن امیه با وى ازدواج کرد که از وی فرزندى نیاورد.([۹۵])
ب) بیدرنگ پس از اسلام آوردن، با دیگری ازدواج کرد.
این مطلب از قطعیات تاریخ است که جویریه دختر ابوجهل، همان کسی که ادعا میکند امیرالمؤمنین به خواستگاری او رفته است، در سال هشتم هجری تازه مسلمان شده و در همان زمان با عتاببن اسید ازدواج کرده و حتی تا زمان وفات رسول خدا اصلاً وارد مدینه نشده است؛ چنانچه ابنسعد در «الطبقات الکبری» مینویسد:
لما کان یوم الفتح أسلمت امحکیم بنت الحارث… فبایعته جویریه بنت أبیجهل بن هشام… وتزوجّها عتاب بن أسید بن أبیالعیص بن أمیه ثم تزوجها أبان بن سعید بن العاصبن أمیه فلم تلد له شیئا.([۹۶])
در روز فتح مکه، ام حکیم اسلام آورد…، جویره دختر ابوجهل در همان روز با پیامبر بیعت کرد… و عتاب بن اسید با او ازدواج کرد و پس از وی أبان بن سعید او را به همسری خود درآورد و هیچ فرزندی برای ابان به دنیا نیاورد.
بنابراین:
اولاً: احدی از تاریخنویسان نقل نکردهاند که وی در زمان پیامبر به مدینه آمده باشد، تا امام علی از او خواستگاری کند.
ثانیاً: بلافاصله بعد از اسلام آوردن، همسر عتاب بن اسید شده است.
پس چگونه میتوان قبول کرد که امیرالمؤمنین در سال دوم هجرت و یا حتی در سال هشتم هجرت؛ آن هم در مدینه و نه در مکه از وی خواستگاری کرده باشد و هیچ کس غیر از مسور نیز این روایت را ندیده باشد؟
جویریه پس از آنکه اسلام آورد، با شخصى به نام عتاببن اسید که از سوى پیامبر حاکم مکه گماشته شده بود، ازدواج نمود و تا زمانى که رسول خدا زنده بودند همسر او بود، بنابراین پس از اسلام آوردنش نیز خواستگارى حضرت علی از جویره صورت نگرفته است.
محمد بن سعد مىنویسد:
جویریه بنت أبیجهل… أسلمت وبایعت وتزوجها عتاببن أسید بن أبیالعیص بن أمه.
جویریه دختر ابوجهل… اسلام آورد و مسلمان شد و بیعت نمود و عتاب ابن اسید بن ابوالعیصبن امیه با وى ازدواج کرد.([۹۷])
ابن عبدالبر و مزى درباره شوهر او و اینکه پس از ازدواج با دختر ابوجهل تا زمانى که پیامبر رحلت نکرده بودند، به مدینه مهاجرت نکرده است، مىنویسند:
فلم یزل عتاب أمیرا على مکه حتى قبض رسولالله.
عتاب والى مکه بود تا زمانى که رسول خدا از دنیا رفت.([۹۸])
بنابراین، خواستگارى امیرالمؤمنین از دختر ابوجهل، نه پیش از اسلام آوردن او با واقعیتهاى تاریخی، سازگار است و نه پس از اسلام آوردن او.
پ) اسلام در قلب جویریه رسوخ نکرده بود:
امیرمؤمنان درباره افرادى که در فتح مکه به ظاهر مسلمان شدند مىفرماید:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأ النَّسَمَهَ مَا أسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أعْوَاناً عَلَیْهِ أظْهَرُوهُ.
به خدایى که دانه را شکافت و پدیدهها را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خود را پنهان داشتند، و آنگاه که یاورانى یافتند آن را آشکار ساختند.([۹۹])
جویریه از افرادی است که در فتح مکه همزمان با دیگر طلقاء و در سایه شمشیر، اسلام را پذیرفت، نه اینکه با آغوش باز پذیرفته و به حقانیّت اسلام ایمان آورده باشد.
گواه قضیه این است که در همان زمان، وقتی صداى اذان بلال را مىشنید، جملات زنندهاى را بر زبان جارى میکرد که نشان مىدهد نور اسلام در قلب او رسوخ نکرده است.
بلاذرى و ابوالفداء در اینباره مىنویسند:
ولما جاء وقت الظهر أمر رسول الله بلالا أن یؤذن على ظهر الکعبه وقریش فوق الجبال، فمنهم من یطلب الأمان، ومنهم من قد أمن، فلما أذن وقال: أشهد أن محمداً رسول الله، قالت جویریه بنت أبیجهل: لقد أکرم الله أبیحین لم یشهد نهیق بلال فوق الکعبه.
هنگام ظهر (روز فتح مکه) رسول خدا دستور دادند تا بلال بر بام کعبه اذان بگوید، قریش بالاى کوهها رفته بودند، بعضى از آنان درخواست امان کرده و بعضى هم ایمان آورده بودند، هنگامى که بلال گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله»، جویریه دختر ابوجهل گفت: خدا به پدرم لطف کرد که صداى بلال را از بالاى کعبه نشنید.([۱۰۰])
ت) جویریه، پدرش را پیامبر مىدانست:
طبق نقل برخى از بزرگان اهل تسنن، جویره اعتقاد داشت که به پدرش نیز (همانند رسول خدا) پیشنهاد نبوت شده بود؛ اما به خاطر اینکه بین قومش اختلاف نیندازد، این پیشنهاد را رد کرده است.
ازرقی در «اخبار مکه» و واقدى در «کتاب المغازى» و حلبى در «سیره» خود در اینباره مىنویسند:
ولقد جاء إلى أبی الذی کان جاء إلى محمد من النبوه فردها ولم یرد خلاف قومه.([۱۰۱])
با این حال، چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان با داشتن همسرى همچون فاطمه زهرا از زنى همچون جویریه خواستگارى کند؟
ث) جویریه، کینه قاتل پدرش را به دل داشت:
امیرمؤمنان همان کسى بود که در جنگ بدر، ابوجهل را به درک واصل کرد و طبیعى است که بازماندگان مقتول به ویژه دخترش، کینه قاتل پدر را همواره در دل داشته باشند؛ مگر اینکه به حقیقت اسلام ایمان آورده باشند. جویریه از دسته اول بود و کینه امیرمؤمنان را در دل داشت و آن را فراموش نکرده بود.
قالت: لقد رفع الله ذکر محمد وأما نحن فسنصلی ولکنا لا نحب من قتل الأحبه.
خدا نام محمد را بالا برد و ما نماز خواهیم خواند؛ ولى ما افرادى که افراد مورد علاقه ما را کشتند دوست نداریم.([۱۰۲])
با توجه به کینه عمیق وى نسبت به قاتل پدرش، آیا قابل تصور است که او بخواهد همسر قاتل پدرش شود و یا امیرمؤمنان بخواهند از چنین شخصى خواستگارى کنند؟!
ج) لازمه صحت این روایت، تنقیص مقام پیامبر است:
بخاری داستان را اینگونه نقل میکند که پیامبر اسلام بعد از آنکه شنید علی به خواستگاری دختر ابوجهل رفته است، با ناراحتی به مسجد آمد و فرمود:
وَإِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی وَإِنِّی أکْرَهُ أنْ یسُوءَهَا وَاللهِ لا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ.([۱۰۳])
فاطمه پاره تن من است، من دوست ندارم کسی او را ناراحت کند، به خدا قسم نباید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک نفر جمع شود.
و در روایت دیگری نوشتهاند که آن حضرت فرمود:
إِلَّا أنْ یرِیدَ ابْنُ أبِیطَالِبٍ أنْ یطَلِّقَ ابْنَتِی وَینْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هی بَضْعَهٌ مِنِّی یرِیبُنِی مَا أرَابَهَا وَیؤْذِینِی مَا آذَاهَا.([۱۰۴])
علی اگر میخواهد دختر ابوجهل را بگیرد، باید دختر من را طلاق بدهد. فاطمه پاره تن من است، آنچه که موجب رنجش فاطمه بشود، مرا میرنجاند… .
از این دو روایت استفاده میشود که ازدواج با دختر پیامبر در زمانی که دختر دشمن رسول خدا نیز در همسری شخصی باشد، حرام است؛ در حالیکه عثمان بن عفان نیز عملاً بین دختران پیامبر و دختران دشمنان خدا، نه یکبار که چندین بار جمع کرده است.
رمله بنت شیبه، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد. ابن عبدالبر در این زمینه مینویسد:
رمله بنت شیبهبن ربیعه کانت من المهاجر هاجرت مع زوجها عثمانبن عفان.([۱۰۵])
رمله، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد.
شیبه از دشمنان پیامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است؛ چنانچه ابنحجر مینویسد:
رمله بنت شیبهبن ربیعهبن عبد شمس العبشمیه قتل أبوها یوم بدر کافرا.([۱۰۶])
رمله، دختر شیبه… پدرش در جنگ بدر کشته شد، در حالیکه کافر بود.
در حالیکه نوشتهاند در همان زمان رقیه دختر رسول خدا نیز همسر عثمان بوده است. ابناثیر در «اسد الغابه» مینویسد:
ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله بابنته رقیه وهاجرا کلاهما إلى أرض الحبشه الهجرتین ثم عاد إلى مکه وهاجر إلى المدینه.([۱۰۷])
زمانی که عثمان اسلام آورد، رسول خدا دخترش رقیه را به همسری او درآورد، هر دوی آنها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند، سپس وقتی از آنجا بازگشتند، به مدینه مهاجرت کردند.
علاوه بر این، عثمان با امالبنین بنت عیینه و فاطمه بنت الولید بن عبدشمس نیز ازدواج کرده است؛ در حالیکه پدر هر دوی آنها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بودهاند.
به هر حال این افسانه بیش از آنکه تنقیص مقام امیرمؤمنان باشد، تنقیص مقام رسول خدا است؛ زیرا همانطور که گذشت، ازدواج مجدّد براى تمام مردان مسلمان با شرایطى خاص، جایز است و آنها مىتوانند همزمان تا چهار همسر دائم داشته باشند؛ اما طبق این افسانه، رسول خدا با آن خوى و منشى که خداوند آن را «خُلق عظیم» مىداند، با خشم و تندی به طورى که ردایش به زمین کشیده مىشود، وارد مسجد شده و چنین مىگوید:
اگر علی مىخواهد دختر ابوجهل را بگیرد، باید دختر مرا طلاق دهد.
مرحوم سید مرتضى، دانشمند شیعه، در اینباره مىنویسد:
فوالله ان الطعن علىالنبی بما تضمنه هذا الخبر الخبیث، أعظم من الطعن علی أمیرالمؤمنین وما صنع هذا الخبر إلا ملحد قاصد للطعن علیهما، أو ناصب معاند لا یبالی ان یشفی غیظه بما یرجع علی أصوله بالقدح والهدم، علی أنه لا خلاف بین أهل النقل أن الله تعالى هو الذی اختار أمیرالمؤمنین لنکاح سیده النساء(صلوات الله وسلامه علیها) وأن النبی رد عنها جله أصحابه وقد خطبوها وقال: انی لم أزوج فاطمه علیا حتى زوجها الله إیاه فی سمائه، ونحن نعلم أنالله سبحانه لا یختار لها من بین الخلائق من غیرها ویؤذیها ویغمها، فإن ذلک من أدل دلیل علی کذب الراوی.
به خدا سوگند! طعن بر پیامبر در این خبر خبیث، مشهودتر است از طعن بر علی. این خبر و قصّه را نساخته است مگر فردى بىدین که هدفش تنقیص پیامبر و علی هر دو بوده است و یا ساخته فردى ناصبى و دشمن اهلبیت بوده است که با این بافتهها مىخواهد بیماریاش را درمان کند. ناقلان حدیث اختلافى ندارند که در موضوع ازدواج فاطمه، رسول خدا به همه اصحابى که خواستگارى کرده بودند پاسخ رد داده بود؛ چون خداوند متعال، علی را براى فاطمه برگزیده بود، از این رو رسول خدا فرمود: من فاطمه را به عقد علی در نیاوردم؛ مگر آنکه خدا در آسمان، او را به همسرى علی در آورد و مىدانیم که خداوند متعال، از بین مردم کسى که زهرا را اذیت و مغموم نماید، انتخاب نمیفرماید؛ بنابراین این خود قویترین دلیل بر دروغگویى راوى است.([۱۰۸])
افسانه خواستگاری از دیدگاه اهلبیت
شیخ صدوق در کتاب «الأمالى»، روایت مفصلى را در اینباره به نقل از امام صادق نقل مىکند کهآن حضرت به افسانه بودن این قضیه تصریح میکنند؛
قَالَ عَلْقَمَهُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ یَاابْنَ رَسُولِ اللهِ! إِنَّ النَّاسَ یَنْسُبُونَنَا إِلَی عَظَائِمِ الاُمُورِ وَقَدْ ضَاقَتْ بِذَلِکَ صُدُورُنَا فَقَالَ: یَا عَلْقَمَهُ إِنَّ رِضَا النَّاسِ لا یُمْلَکُ وَألْسِنَتَهُمْ لا تُضْبَطُ وَکَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أنْبِیَاءُاللهِ وَرُسُلُهُ وَحُجَجُاللهِ ألَمْ یَنْسُبُوا یُوسُفَ إِلَی أنَّهُ هَمَّ بِالزِّنَا ألَمْ یَنْسُبُوا أیُّوبَ إِلَى أنَّهُ ابْتُلِیَ بِذُنُوبِهِ ألَمْ یَنْسُبُوا دَاوُدَ إِلَى أنَّهُ تَبِعَ الطَّیْرَ حَتَّى نَظَرَ إِلَى امْرَأهِ اُورِیَا فَهَوَاهَا وَأنَّهُ قَدَّمَ زَوْجَهَا أمَامَ التَّابُوتِ حَتَّى قُتِلَ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِهَا… الم ینسبوه الی انه ینطق عن الهوی فی ابن عمه علی، حتی کذبهم الله فقال سبحانه وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی… وَمَا قَالُوا فی الأوْصِیَاءِ أکْثَرُ مِنْ ذَلِکَ أ َمْ یَنْسُبُوا سَیِّدَ الأوْصِیَاءِ إِلَی أنَّهُ کَانَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا وَالْمُلْکَ وَأنَّهُ کَانَ یُؤْثِرُ الْفِتْنَهَ عَلَی السُّکُونِ وَأنَّهُ یَسْفِکُ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ بِغَیْرِ حِلِّهَا وَأنَّهُ لَوْ کَانَ فِیهِ خَیْرٌ مَا اُمِرَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بِضَرْبِ عُنُقِه ألَمْ یَنْسُبُوهُ إِلَى أنَّهُ أرَادَ أنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَهَ أبِیجَهْلٍ عَلَى فَاطِمَهَ وَأنَّ رَسُولَ اللَّهِ شَکَاهُ عَلَى الْمِنْبَرِ إِلَى الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ إِنَّ عَلِیّاً یُرِیدُ أنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَهَ عَدُوِّاللهِ عَلَی ابْنَهِ نَبِیِّ اللهِ ألَا إِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَمَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی وَمَنْ غَاظَهَا فَقَدْ غَاظَنِی ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ یَا عَلْقَمَهُ مَا أعْجَبَ أقَاوِیلَ النَّاسِ فی عَلِیٍّ کَمْ بَیْنَ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ رَبٌّ مَعْبُودٌ وَبَیْنَ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ عَاصٍ لِلْمَعْبُودِ وَلَقَدْ کَانَ قَوْلُ مَنْ یَنْسُبُهُ إِلَی الْعِصْیَانِ أهْوَنَ عَلَیْهِ مِنْ قَوْلِ مَنْ یَنْسُبُهُ إِلَی الرُّبُوبِیَّهِ یَا عَلْقَمَهُ ألَمْ یَقُولُوا فیاللهِ عَزَّوَجَلَّ إِنَّهُ ثَالِثُ ثَلاثَهٍ ألَمْ یُشَبِّهُوهُ بِخَلْقِهِ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ الدَّهْرُ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ الْفَلَکُ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ جِسْمٌ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ صُورَهٌ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً یَا عَلْقَمَهُ إِنَّ الْأَلْسِنَهَ الَّتِی یَتَنَاوَلُ ذَاتَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ بِمَا لَا یَلِیقُ بِذَاتِهِ کَیْفَ تُحْبَسُ عَنْ تَنَاوُلِکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَهُ فَاسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ فَإِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ قَالُوا لِمُوسَی اُوذِینا مِنْ قَبْلِ أنْ تَأتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا فَقَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ قُلْ لَهُمْ یَا مُوسَى عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ.
علقمه مىگوید: به امام صادق عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! مردم به ما کارهاى زشتى نسبت میدهند؛ به طورىکه سینه ما تنگ شده و به شدت ناراحت مىشویم. فرمود: اى علقمه! انسان نمیتواند خشنودى مردم را جلب نموده و جلوی زبان آنها را بگیرد. چگونه سالم میمانید از چیزى که انبیاء و پیامبران و اوصیاء از او سالم نماندند. آیا به یوسف نسبت ندادند که او تصمیم گرفت که زنا کند؟ آیا درباره ایوب نگفتند که او از اثر گناهانش به آن مصیبتها دچار گشت؟ آیا در حق داوود پیغمبر نگفتند که او پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به زن اوریا افتاد و دلباخته او شد و به منظور رسیدن به هدف خود، شوهر آن زن را در جلوی جبهه جنگ پیشاپیش تابوت قرار داد تا اینکه کشته شد، سپس با آن زن ازدواج کرد؟
آیا درباره حضرتش نگفتند که او درباره پسر عمش علی نظر خصوصى دارد و طبق هواى نفس خود سخن میگوید تا اینکه خداوند دروغ آنان را روشن ساخت و این آیه را نازل فرمود: {وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یُوحی؟}.
و درباره اوصیاء بیش از اینها گفتند، آیا نسبت ندادند به سید اوصیاء که او طالب دنیا و در پى خلافت و سلطنت بود و اینکه او همیشه در صدد فتنه و آشوب بود و سکون و آرامش اجتماع را دوست نداشت، و اینکه او خون مسلمانان را بدون جهت مىریخت و اینکه اگر او مرد خوبى بود، خالد بن ولید را مأمور کشتن او نمیکردند.
آیا نسبت ندادند که او مىخواهد با دختر ابوجهل با داشتن فاطمه زهرا ازدواج کند و اینکه پیامبر در حضور مسلمین بالاى منبر از او شکایت کرد و فرمود: مردم! علی تصمیم گرفته دختر دشمن خدا را بر سر دختر پیامبر خدا بیاورد. آگاه باشید! فاطمه پاره تن من است، هر که او را آزار دهد مرا آزار داده و هر که او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده و هر که او را به خشم آورد مرا بهخشم آورده است.
سپس حضرت صادق فرمودند:
اى علقمه! چه شگفتانگیز است گفتارهاى متناقض مردم درباره علی. چقدر فاصله است میان گفتار کسى که مىگوید: علی خدا و معبود است و گفتار کسى که مىگوید: او بنده نافرمان است و دستور معبود را تمرّد مىکند، و از این دو نسبت ناروا، گفتار کسى که او را نافرمان و متمرّد مىداند، در نظر علی آسانتر است از نسبت خدایی دادن به آن حضرت.
اى علقمه! آیا درباره خدا نگفتند که او سوم از خدایان سهگانه است؟ آیا او را در صفاتش مانند مخلوقات ندانستند؟ آیا نگفتند که خدا همان روزگار یا طبیعت است؟ آیا نگفتند که خدا یعنى فلک (که تدبیر تمام عالم به دست فلک و گردون است، پس او خداست)؟ آیا نگفتند که او جسم است؟ آیا نگفتند که او صورت است (شکل دارد)؟ منزه و بسیار بلندمقام است ـ ذات بارى از این اوهام و خیالات ـ ؟
اى علقمه! زبانهایى که ذات مقدس خداوندى را به چیزهایى که هیچ شایستگى و تناسبى با خداوند ندارد نسبت مىدهد، چگونه ممکن است از نسبتهاى ناراحتکننده به شما خوددارى نماید؟ پس باید شما از پروردگار یارى بطلبید و صبر و استقامت داشته باشید که زمین ملک خداست، و به هر کس که بخواهد مىدهد و البته پایان امر و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است.([۱۰۹])
بنی اسرائیل به موسی گفتند: قبل از اینکه نزد ما بیایی و پس از آنکه آمدی ما مورد آزار و اذیت قرار گرفتیم. خدای عزوجل فرمود: ای موسی! به آنها بگو: امید است پروردگارتان دشمنتان را نابود کند و شما را در زمین جانشین گرداند و نگاه کند که چگونه عمل میکنید؟
همچنین مرحوم اربلى روایتى را از امیرمؤمنان نقل میکند که: آن حضرت تصریح مىکنند هیچگاه فاطمه زهرا را به خشم نیاورده است؛
فَوَاللهِ مَا أغْضَبْتُهَا وَ لا أکْرَهْتُهَا عَلَی أمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَلا أغْضَبَتْنِی وَ لا عَصَتْ لِی أمْراً وَلَقَدْ کُنْتُ أنْظُرُ إِلَیْهَا فَتَنْکَشِفُ عَنِّی الْهُمُومُ وَالأحْزَان.([۱۱۰])
به خداوند سوگند! من هیچگاه فاطمه را خشمگین و ناراحت نکردم تا از دنیا رحلت نمود. فاطمه هم مرا خشمناک نکرد و از من نافرمانى ننمود. هرگاه من محزون و اندوهناک میشدم، براى رفع غم و اندوه خود، به چهره فاطمه نگاه میکردم.
[۱]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۶۵.
[۲]) ذهبی با تجلیل فراوان از او یاد کرده و لقب علامه را به وی میدهد. (اعلام النبلاء، ج۲۰، ص۱۹۱)
[۳]) زمخشری، محمود، ربیع الابرار، ج۱، ص۳۹۸؛ با اندکی تغییر در تاریخ المدینهًْ، ابنشبه، ج۳، ص۸۶۳.
[۴]) زبیدی، محمد، تاج العروس، ج۵، ص۵۰۰، ماده نبذ.
[۵]) محیى الدین النووی، المجموع، ج۲، ص۵۶۳.
[۶]) محمد بن سعد، الطبقاتالکبری، ج۳، ص۳۵۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۴۴، ص۴۳۰؛ و با کمی تفاوت در: البیهقی، السنن الکبری، ج۳، ص۱۱۳؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۵۲؛ ابن ابیشیبه کوفی، المصنف، ج۵، ص۴۸۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۵۴٫
[۷]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، صص ۱۴۳ ـ ۱۳۹٫
[۸]) شورى / ۵۲٫
[۹]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، ص۱۴۳ـ۱۳۹٫
[۱۰]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، ص۱۴۳ ـ ۱۳۹٫
[۱۱]) حسکانی، شواهد التنزیل، روایت رقم ۴۰۰٫
[۱۲]) حسکانی، شواهد التنزیل، روایت ۴۱۱٫
[۱۳]) ابن تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، صص۲۶۶ـ۲۷۷٫
[۱۴]) ابن جوزی، عبدالرحمن، تذکرهًْ الخواص، ص۱۰٫
[۱۵]) ابن مردویه، ابوبکر، مانزل من القرآن فی علی، ص۲۵۸٫
[۱۶]) حسکانی، شواهدالتنزیل، ج۱، ص۲۵۹٫
[۱۷]) بحرانی، هاشم، تفسیر برهان، ج۲، ص۸۶۶٫
[۱۸]) بقره / ۲۰۷٫
[۱۹]) ابن تیمیه، منهاج السنهًْ، ج۷، صص ۱۲۰ـ۱۱۲٫
[۲۰]) یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۹
[۲۱]) حاکم نیشابوری، مستدرک، ج۲، ص۴٫
[۲۲]) ابنتیمیه، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۳۶۵٫
[۲۳]) همان، ج۶، ص۵۵٫
[۲۴]) ابنجوزی، الموضوعات، ج۱، ص۳۲۰٫
[۲۵]) ذهبی، میزان الاعتدال، ج۲، ص۷۷٫
[۲۶]) ذهبی، المغنی فی الضعفاء، ج۱، ص۲۴۰٫
[۲۷]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۸، ص۲۷۹٫
[۲۸]) نیشابوری مسلم، صحیحمسلم، ج۱، ص۳۵۵، ح۱۱۲؛ سجستانی ازدی، سلیمان، سننابىداود، ج۱، ص۸۸، ح۳۲۲٫
[۲۹]) شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۱، ص۳۱۷، ح۱۶۸۰؛ سنن بیهقى، ج۲، ص۳۳۲٫
[۳۰]) سیره عمر، ص۱۳۷؛ سیوطی، درّالمنثور، ج۲، ص۴۶۶؛ بیهقى، السنن الکبرى، ج۵، ص۲۳۳٫
[۳۱]) ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج۳، ص۳۲۷؛ حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، ج۲، ص۵۵۹، ح۳۸۹۷؛ ابن حجر، فتح البارى، ج۱۳، ص۲۷۰٫
[۳۲]) حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، ج۱، ص۶۲۸، ح۱۶۸۲؛ ملاقاری، عمدهًْ القارى، ج۹، ص۲۴۰٫
[۳۳]) بیهقی، سنن بیهقى، ج۲، صص ۳۴۷ و ۳۸۱؛ صنعانی، عبدالرزاق، المصنّف، ج۲، ص۱۲۲، ح۲۷۴۸٫
[۳۴]) مختصر تاریخ دمشق، ج۱۷، ص۳۸۹٫
[۳۵]) ابنشیبه کوفی، ابوبکر، المصنّف، ج۹، صص ۴۸۶ و ۴۸۷، ح۸۲۰۶ و ۸۲۱۱٫
[۳۶]) هندی، علی، کنزالعمال، ج۹، ص۶۶۸، ح۲۷۹۰۵٫
[۳۷]) بقره / ۲۳۳٫
[۳۸]) احقاف / ۱۵٫
[۳۹]) لقمان / ۱۴٫
[۴۰]) صنعانی، عبدالرزاق، المصنّف، ج۷، ص۳۵۰، ح۱۳۴۴۴؛ السنن الکبرى، ج۷، ص۴۴۲٫
[۴۱]) سجستانی، ازدی، سلیمان، سنن ابىداود، ج۴، ص۱۴۰، ح۴۳۹۹ و ۴۴۰۱؛ قزوینی، محمد، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۶۵۹، ح۲۰۴۲؛ حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، مستدرک حاکم، ج۲، ص۶۸، ح۲۳۵۱؛ عسقلانی، فتح البارى، ج۱۲، ص۱۲۱٫
[۴۲]) طبری، احمد الریاض، النضرهًْ، ج۳، ص۱۴۳؛ طبری، احمد، ذخائر العقبى، ص۸۰٫
[۴۳]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، ص۱۳۷ و ۱۳۸٫
[۴۴]) نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۱، ص۸۶؛ شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۱، ص۹۵؛ صحیح ترمذى، ج۵، ص۶۴۳؛ نسائى، احمد، سنن نسائى، ج۵، ص۱۳۷؛ قزوینی، محمد، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۲٫
[۴۵]) شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۳، ص۴۸۳؛ حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۱؛ صحیحابنحبان، ج۱۵، ص۳۶۵٫
[۴۶]) شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۶، ص۳۲۳؛ نسائى، احمد، سنن نسائى، ج۵، ص۱۳۳؛ حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۰٫
[۴۷]) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۴۱؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، ج۲۳، ص۳۸۰؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۰٫
[۴۸]) بخاری، محمد، صحیح بخارى، ج۲، ص۹۶۰ و ج۳، ص۱۳۵۷٫
[۴۹]) همان، ص۱۳۵۹و ج۴؛ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰٫
[۵۰]) شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۵، صص ۳۵۳ و ۳۵۴؛ بخاری، محمد، صحیح بخارى، ج۳، ص۱۰۹۶؛ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱٫
[۵۱]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۱۰۵٫
[۵۲]) تاریخ الخمیس، ج۱، ص۱۸۸؛ عقدالفرید، ج۳، ص۶۴٫
[۵۳]) طبری، تاریخ طبرى، ج۳، صص ۱۹۸ و ۱۹۹؛ ابن ابی الحدید، شرح ابن ابى الحدید، ج۲، صص۱۳۴ـ۱۳۰٫
[۵۴]) بیعهًْ علىبن ابىطالب فى ضوء الروایات الصحیحهًْ، ص۱۹۳٫
[۵۵]) امام على از تاریخ الاسلام، ص۴۸۴٫
[۵۶]) خلیفه، تاریخ خلیفه، ص۱۹۶٫
[۵۷]) خوارزمی، مناقب ابی حنیفه، ج۲، ص۳۴۴ و ج۱، ص۳۴۲٫
[۵۸]) الاعتقاد و الهدایه، ص۲۴۸٫
[۵۹]) مناوی، فیض القدیر، ج۶، ص۳۳۶٫
[۶۰]) تیمی، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۰۸٫
[۶۱]) ابن ادریس، الریاض النضرهًْ، ج۳، ص۲۰۲٫
[۶۲]) ابن اسحاق رازى، مناقب الشافعى، ص۱۲۵٫
[۶۳]) ابن سود، الطبقات الکبرى، ج۳، ص۳۱٫
[۶۴]) اسماعیلی، الاختلاف فى اللفظ والرّد على الجهمیهًْ و المشتبه، ص۴۱٫
[۶۵]) ابن بطه، اعتقاد اهل السنهًْ، ص۴۶٫
[۶۶]) ابن قدامه، منهاج القاصدین، ص۷۷٫
[۶۷]) صابونی، عقیدهًْ السلف و اصحاب الحدیث، ص۲۹۲٫
[۶۸]) ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، ج۳، ص۲۶٫
[۶۹]) آمدی، الامامهًْ من ابکار الافکار فى اصولالدین، صص ۳۰۲ ـ ۳۰۰٫
[۷۰]) ابنعماد، عبدالحی، شذرات الذهب، ج۱، صص ۲۱۲ و ۲۱۳٫
[۷۱]) ابیالعز، شرح العقیدهًْ الطحاویهًْ، ص۷۲۲٫
[۷۲]) عسقلانی، فتح البارى، ج۷، ص۷۲٫
[۷۳]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنّهًْ، ج۸، ص۲۲۹٫
[۷۴]) سیوطی، جلالالدین، الدر المنثور، ج۶، ص۳۱۷.
[۷۵]) الاتقان فی علوم القرآن، ج۲، ص۱۸۲٫
[۷۶]) تاریخ الخلفاء، ص۴۱٫
[۷۷]) طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، ج۱۱، ص۵۵، ابناثیر، علی، أسدالغابهًْ، ج۴، ص۲۲؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۳، ص۱۸۱؛ السیوطی، الجامع الصغیر، ج۱، ص۴۱۵ و ج۳، ص۶۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ۱۱۰۲؛ یرویه، دیلمی، فردوس الاخبار، ج۱، ص۷۶؛ مناوی، محمدعبدالرؤوف، فیض القدیر، ج۳، ص۴۶؛ ذهبی، تذکرهًْ الحفاظ، ج۴، ص۱۲۳۱؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۴؛ اتحاف السادهًْ المتقین، ج۶، ص۲۲۴٫
[۷۸]) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، المستدرک، ج۳، ص۱۲۲؛ ابنعساکر، علی، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۴۲، ص۳۸۷؛ خوارزمی، المناقب، ص۳۲۹؛ أحمدبن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۴۶؛ ابن اثیر، علی، أسد الغابهًْ، ج۴، ص۲۲؛ النووی، یحیی، تهذیب الأسماء واللغات، ج۱، ص۳۱۷؛ المناقب للخوارزمی، ص۹۰.
[۷۹]) ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۰۴؛ ابناثیر، علی، أسد الغابهًْ، ج۴، ص۲۲؛ الصالحی الشامی، سبل الهدى والرشاد، ج۱۱، ص۲۸۹؛ قندوزی، سلیمان، ینابیع الموده لذوی القربى، ج۱، ص۲۱۳؛ عبدالرحمن، ثعالبی، تفسیر الثعالبی، ج، ص۵۲؛ تهذیب الأسماء واللغات، ج۱، ص۳۱۷.
[۸۰]) بخاری، محمد، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۵۵ و ج۳، ص۲۲۸، علی، ابنعساکر، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۴۲، ص۴۰۸؛ طبرسی، احمد، ذخائر العقبی، ص۷۸؛ حنفی، محمد، نظم درر السمطین، ص۱۳۳؛ ثعالبی، تفسیر ثعالبی، ج۱، ص۵۲؛ قندوزی، سلیمان، ینابیع المودهًْ، ج۲، ص۱۷۱٫
[۸۱]) قرطبی، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۰۸؛ علامه حلی، العدد القویهًْ، ص۲۵۰٫
[۸۲]) قندوزی، ینابیع المودهًْ، ج۲، ص۱۷۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۱۰۱؛ ابن کثیر، البدایهًْ والنهایهًْ، ج۷ ص۳۹۷؛ هندی، کنزالعمال، ج۱۰، ص۳۶۹؛ حنفی، محمد، دررالسمطین، ص۱۳۱؛ عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۷، هندی، یوسف، تهذیب الکمال، ص۲۳، ج۷، ص۲۹۶٫
[۸۳]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، ص۴۹۹٫
[۸۴]) علامه امینی، الغدیر، ج۵، ص۴۰ به نقل از منهاج السنهًْ، ج۲، ص۱۱۹٫
[۸۵]) برای آگاهی بیشتر به الغدیر، ج۵، ص۴۸ مراجعه شود.
[۸۶]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۲۵۵٫
[۸۷]) مائده / ۴۴٫
[۸۸]) نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۱، ص۸۶٫
[۸۹]) بخاری، محمد، البخاری، صحیح البخارى، ج۴، ص۲۱۰؛ کتاب فضائل الصحابه، ب ۱۲ ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَهِ رَسُولِ اللهِ|.
[۹۰]) عسقلانی، أحمد، الإصابهًْ فی تمییز الصحابهًْ، ج۶، ص۱۱۹٫
[۹۱]) نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۸۴، ح۶۶۰؛ کتاب الحیض، باب ۱۹ (باب الاِعْتِنَاءِ بِحِفْظِ الْعَوْرَهًِْ).
[۹۲]) الذهبی، شمسالدین محمد، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۹۱٫
[۹۳]) ذهبی، شمسالدین، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۵، ص۲۴۶٫
[۹۴]) بخاری، محمد، صحیح البخاری، ج۳، ص۱۱۳۲، ح۲۴۴۳٫
[۹۵]) زهری، محمد، الطبقات الکبرى، ج۸، ص۲۶۲٫
[۹۶]) ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج۸، صص ۲۶۲ ـ ۲۶۱٫
[۹۷]) زهری، محمد، الطبقات الکبرى، ج۸، ص۲۶۲٫
[۹۸]) القرطبی، یوسف، الاستیعاب فی معرفهًْ الأصحاب، ج۳، ص۱۰۲۴؛ المزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۱۹، ص۲۸۳٫
[۹۹]) فیض الاسلام، نهج البلاغهًْ، نامه ۱۶٫
[۱۰۰]) بلاذری، أحمد، أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۵۷؛ ابنالجوزی، أبوالفرج عبدالرحمن، الوفا بأحوال المصطفى، ج۱، ص۳۳۲؛ أبوالفداء عمادالدین، إسماعیل، المختصر فی أخبار البشر، ج۱، ص۹۷٫
[۱۰۱]) أزرقی، أبوالولید محمد، أخبار مکهًْ وما جاء فیها من الأثار، ج۱، ص۲۷۵؛ الواقدی، أبوعبدالله محمد، المغازی، ج۲، ص۲۷۳؛ الحلبی، علی، السیرهًْ الحلبیهًْ فی سیرهًْ الأمین المأمون، ج۲، ص۳۸۶٫
[۱۰۲]) ازرقی، أبوالولید؛ محمد، أخبار مکهًْ وما جاء فیها من الأثار، ج۱، ص۲۷۵؛ ابنالجوزی، أبوالفرج عبدالرحمن، الوفا بأحوال المصطفى، ج۱، ص۳۳۲؛ الحلبی، علی، السیرهًْ الحلبیهًْ فی سیرهًْ الأمین المأمون، ج۳، ص۵۵٫
[۱۰۳]) بخاری، محمد، صحیح البخاری، ج۴، صص۲۱۳ ـ ۲۱۲٫
[۱۰۴]) همان، ج۶، ص۱۵۸، ح۵۲۳۰، کتاب النکاح، باب ۱۰۹ (باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِی الْغَیرَهِ وَالإِنْصَافِ)؛ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۷، ص۱۴۱، ح۶۲۰۱، کتاب فضائل الصحابه، باب ۱۵ (باب فَضَائِلِ فَاطِمَهَ بِنْتِ النَّبِی عَلَیهَا الصَّلاَهًُْ وَالسَّلام).
[۱۰۵]) ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۴۶، رقم ۳۳۴۵.
[۱۰۶]) عسقلانی، احمد، الإصابهًْ، ج۸، صص ۱۴۳ ـ ۱۴۲، رقم ۱۱۱۹۲.
[۱۰۷]) ابناثیر، علی، أسد الغابهًْ، ج۳، ص۳۷۶.
[۱۰۸]) مرتضی، علمالهدی، تنزیه الأنبیاء، ص۲۲۰٫
[۱۰۹]) صدوق، أبوجعفر محمد، الأمالی، ص۱۶۵٫
[۱۱۰]) اربلی، کشف الغمهًْ فی معرفهًْ الأئمهًْ، ج۱، ص۳۷۳٫
منبع: کتاب اهل بیت(بررسی شبهات ابن تیمیه)؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.