نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۵
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۱
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۲
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۳
نقد و بررسی آرای ابنتیمیه در مورد امیرالمؤمنین۴
۲۹٫ انکار اسلام و ایمان علی
ابنتیمیه به اسلام و ایمان حضرت علی اشکال میکند و در این باره میگوید:
أن یقال قبل أن یبعث الله محمدا لم یکن أحد مؤمنا من قریش لا رجل ولا صبی ولا أمرأه ولا الثلاثه ولا علی وإذا قیل عن الرجال إنهم کانوا یعبدون الأصنام فالصبیان کذلک علی وغیره وإن قیل کفر الصبی لیس مثل کفر البالغ قیل ولا إیمان الصبی مثل إیمان البالغ فأولئک یثبت لهم حکم الایمان والکفر وهم بالغون وعلی یثبت له حکم الکفر والایمان وهو دون البلوغ والصبی المولود بین أبوین کافرین یجری علیه حکم الکفر فی الدنیا.
پیش از آنکه خداوند محمد را به رسالت مبعوث کند، هیچ کس از قریش مؤمن نبود، نه مردی، نه کودکی، نه زنی، نه سه نفر و نه علی، هیچ کدام ایمان نداشتند. زمانی که گفته میشود مردان بت میپرستیدند، کودکان نیز همینگونه بودند چه علی[] و چه دیگران! اگر بگویید: کفر خردسال همانند کفر انسان بالغ نیست، میگوییم: ایمان کودک نیز مانند ایمان فرد بالغ نیست، همان طوری که برای دیگران ایمان و کفر پس از بلوغ ثابت میشود، برای علی[]، نیز ایمان و کفر قبل از بلوغ ثابت میگردد. از آن گذشته، کودکی که از پدر و مادر کافر متولد شود، بر او حکم کفر در دنیا جاری میگردد.([۱])
ابن تیمیه در جای دیگر مینویسد:
أن الرافضه تعجز عن إثبات إیمان علی وعدالته… فإن احتجوا بما تواتر من إسلامه وهجرته وجهاده فقد تواتر ذلک عن هؤلاء بل تواتر اسلام معاویه ویزید وخلفاء بنی أمیه وبنی العباس وصلاتهم وصیامهم وجهادهم للکفار.
در حقیقت رافضیان نمیتوانند ایمان علی، و عدالتش را ثابت کنند… اگر بگویند اسلام، هجرت و جهاد او در راه خدا به تواتر نقل شده است، در پاسخ میگوییم: اسلام معاویه، یزید، خلفای بنی امیه و بنیعباس و نماز و روزه و جهادشان نیز به تواتر نقل شده است.([۲])
نقد و بررسی:
امیرالمؤمنین علی شخصیتی است که خداوند به نص صریح قرآن او را «مؤمن» خطاب کرده و حتی او را «ولی» و سرپرست مردم معرفی کرده است. خداوند میفرماید:
{إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَیؤْتُونَ الزَّکَوه وَهُمْ رَاکِعُون}.([۳])
ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر او کسانى هستند که ایمان آوردهاند؛ همان کسانى که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند.
این آیه به اعتراف بسیاری از علمای اهل تسنن در حق حضرت علی نازل شده است. قاضی عضد الدین ایجی در این باره میگوید:
وأجمع أئمّه التفسیر أنّ المراد علی.([۴])
تمامی مفسرین اجماع دارند که این آیه درباره علی نازل شده است. سعدالدین تفتازانی نیز تصریح میکند:
نزلت باتّفاق المفسّرین فی علی بن أبی طالب حین أعطی خاتمه وهو راکع فی صلاته.([۵])
آیه مزبور به اتفاق مفسران درباره علی هنگامی که در حال رکوع انگشترش را به فقیر نیازمند بخشید نازل شده است.
و نیز، قوشجی در این باره میگوید:
إنّها نزلت باتفاق المفسّرین فی حق علی بن أبیطالب حین أعطى السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته.([۶])
این آیه، به اتفاق مفسران در حق علی بن أبی طالب، نازل شده است. و آن هنگامی بود که به سائل انگشتریاش را بخشید در حالی که در رکوع نماز بود.
آلوسی نیز میگوید:
غالب الأخباریین علی أنّ هذه الآیه نزلت فی علی.
غالب اخباری ها بر این عقیدهاند که این آیه در حق علی نازل شده است.([۷])
با این آیات، ولایت و جانشینی بلافصل حضرت امیر به اثبات میرسد، همچنین ایمان حضرت به طریق اولی ثابت میشود.
از طرفی امیرالمؤمنین جزء صحابه است؛ ابن تیمیه براین باور است که همه صحابه مؤمناند؛ بلکه همه آنها را بلا استثناء عادل میداند. حال آیا امیرالمؤمنین جزء صحابه نیست، یا هیچ یک از صحابه عادل نبوده و دلیلی بر ایمان و عدالت آنها وجود ندارد؟
اسلام([۸]) وایمان([۹]) علی از منظر روایات فریقین
- رسول خدا در میان جمعی از یاران خود فرمودند:
نخستین کسی که در روز رستاخیز با من در کنار حوض کوثر ملاقات
میکند، پیش قدمترین شما در اسلام، علی بن ابی طالب است.([۱۰])
- دانشمندان و محدثان نقل میکنند:
حضرت محمد، روز دوشنبه به نبوت مبعوث شدند و علی فردای آن روز ایشان او نماز خواندند.([۱۱])
- حضرت علی در خطبه «قاصعه» میفرماید:
آن روز، اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم.([۱۲])
- امام علی میفرماید:
من بنده خدا و برادر پیامبر و صدیق اکبرم، این سخن را پس از من، جز دروغگوی افتراساز نمیگوید، من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم.([۱۳])
- مرحوم علامه امینی میگوید:
ابوجعفر اسکافی معتزلی در رساله خود مینویسد که: همه مردم میدانند که علی افتخار پیشگامی در اسلام را داشت. جایی که خود ایشان فرمودند: پیامبر روز دوشنبه مبعوث شدند و من سه شنبه ایمان آوردم([۱۴]). و یا اینکه میفرمودند من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم! و این مسأله از هر مشهوری مشهورتر است و ما کسی را در گذشته نیافتهایم که اسلام علی را سبک بشمارد یا بگوید او اسلام آورد در حالی که کودک خردسال بود. عجب این که افرادی چون «عباس» و «حمزه» برای پذیرش اسلام منتظر عکسالعمل ابوطالب بودند، ولی فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد.([۱۵])
بنابراین اشکال مزبور از نظر فریقین بیاساس است و خلاصه مطلب این است:
الف) پیامبر، اسلام علی را پذیرفت و کسی که اسلام او را به خاطر سن و سال معتبر نداند در واقع ایراد به پیامبر گرامی اسلام گرفته است!
ب) در داستان یوم الدار که پیامبر خویشان و اقوام خود را به اسلام دعوت نمود، فرمودند که نخستین کسی که دعوت ایشان را بپذیرد، برادر و وصی و جانشین آن حضرت خواهد بود. هیچ کس دعوت ایشان را نپذیرفت جز علیبن ابیطالب که عرض کردند: من شما را یاری میکنم و با شما بیعت میکنم و پیامبر اکرم هم فرمودند: تو برادر و وصی و جانشین من هستی.
بدون شک سن بلوغ شرط پذیرش اسلام نیست، هر نوجوانی که عقل و تمیز کافی داشته باشد و اسلام را بپذیرد، در زمره مسلمانان قرار میگیرد.
پ) از قرآن مجید استفاده میشود که حتی بلوغ شرط نبوت هم نیست و برخی از پیامبران در دوران طفولیت به این مقام رسیدهاند، چنانکه در حق حضرت یحیی میفرماید: ما فرمان نبوت را در طفولیت به او دادیم.([۱۶])
نقد و بررسی
شجاعت حضرت علی روشنتر از خورشید است که در زیر به چند مورد اشاره میشود:
الف) علی کسی است که در غزوه بدر، سی و شش نفر از دلاوران مشرکین را کشت.([۱۷])
ب) در غزوه احد ندا داده شد که فتوت منحصر به علی؛ «لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار».([۱۸])
پ) امیرالمؤمنین شخصیتی است که با ورود ایشان در میدان مبارزه در غزوه خندق، تمام ایمان در مقابل تمام کفر قرار گرفت؛ و در برتری عمل آن حضرت همین بس که از تمام اعمال امت پیغمبر تا روز قیامت افضل و برتر است.([۱۹])
ت) اگر در میدان جنگ قدم زد تاریخ دلاوری مانندش ندید که زرهش پشت نداشته باشد.([۲۰])
ث) در یک شب پانصد و سه تکبیر گفت و به هر تکبیری دشمن را به خاک بیفکند.([۲۱])
۳۰٫ انکار شجاعت حضرت علی
ابن تیمیه درصدد برآمده است تا شجاعتهای حضرت امیر را انکار کند، لذا در اینباره مینویسد:
فلاریب ان ابابکر اشجع من عمر و عمر اشجع من عثمان وعلی.([۲۲])
هیچ شکی نیست که ابابکر شجاعتر از عمر و عمر شجاعتر از عثمان و علی[] بوده است.
۳۱٫ انکار اینکه حضرت علی اولین نمازگزار با رسول خدا بود
اولین کسی که با رسول خدا نماز خواند، حضرت علی است. ولی متاسفانه ابن تیمیه در این باره مینویسد:
أن قول القائل علی أول من صلی مع النبی ممنوع بل اکثر الناس علی خلاف ذلک وان أبابکر صلی قبله.([۲۳])
سخن کسی که میگوید علی[] اولین کسی بود که با پیامبر نماز خواند باطل است بلکه بیشتر مردم برخلاف آن معتقدند و ابوبکر قبل از حضرت علی نماز خواند.
نقد و بررسی:
نخستین کسی که با رسول خدا نماز خواند، حضرت علی بود که به مدارکی درباره آن اشاره میشود:
الف) حضرت علی میفرمایند:
ما اعرف احدا من هذه الامه عبدالله بعد نبیها غیری عبدت الله قبل ان یعبده احد من هذه الامه بسبع سنین.([۲۴])
از میان امت کسی را بعد از نبی جز خودم نمیشناسم که خدا را عبادت کرده باشد و من خدا را قبل از اینکه کسی عبادت کند، هفت سال عبادت کردهام.
ب) بعضی از بزرگان اهل تسنن در این باره مینویسند: انس وجابر بن عبدالله و غیر آنها نقل کردهاند که:
بعث النبی یوم الاثنین وصلی علی یوم الثلاثاء.([۲۵])
رسول خدا روز دوشنبه به رسالت برگزیده شد و امیرالمومنین، علی، روز سه شنبه با ایشان اقامه نماز کرد.
پ) ابوایوب انصاری ازرسول خدا نقل کرده است که:
قال رسول الله لقد صلت الملائکه علی وعلی علی سبع سنین لأناکنا نصلی لیس معنا احد یصلی غیرنا.([۲۶])
ملائکه بر من و علی درود میفرستادند، زیرا جز من و علی کسی نبود که با ما نماز بخواند [فقط ما بودیم که نماز بجا میآوردیم].([۲۷])
۳۲٫ دنیاطلبی حضرت علی در جنگها
ابنحجر عسقلانی در «الدرر الکامنهًْ»([۲۸]) از ابنتیمیه نقل میکند که:
إنّ علیاً أخطأ فی سبعه عشر شیئاً، ثم خالف نصّ الکتاب، منها اعتداد المتوفّی عنها زوجها أطول الأجلین، ومن الناس من ینسبه إلی النفاق لقوله: إنّ علیاً کان مخذولاً حیثما توجّه، وإنّه حاول الخلافه مراراً فلم ینلها و إنّما قاتل للرئاسه لا للدیانه، ولقوله: إنّه کان یحبّ الریاسه، وإنّ عثمان کان یحبّ المال، ولقوله: أبوبکر أسلم شیخاً یدری ما یقول، وعلیّ أسلم صبیّاً، والصبیّ لایصحّ إسلامه علی قول.([۲۹])
علی در هفده مورد دچار اشتباه شد و با نصّ قرآن مخالفت کرد که یکی از آنها درباره عدّه زن شوهرمرده است که باید طولانیترین زمان از عدّه وفات و وضع حمل را عدّه خود قرار دهد. بعضی به جهت سخنان زشتی که درباره امیرمؤمنان بیان داشته است، اینتیمیه را منافق دانستهاند؛ چون وی گفته است: علیبن ابیطالب بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولی کسی او را یاری نکرد، جنگهای او برای دیانتخواهی نبود، بلکه برای ریاستطلبی بود، و عثمان مال را دوست داشت و اسلامِ ابوبکر از اسلامِ علی که در دوران طفولیت بود باارزشتر است؛ زیرا اسلام آوردن طفل بنابر قولی صحیح نیست.
همچنین مینویسد:
ثم یقال لهؤلاء الرافضه لو قالت لکم النواصب علی قد استحل دماء المسلمین وقاتلهم بغیر أمرالله ورسوله على ریاسته وقد قال النبی سباب المسلم فسوق وقتاله کفر وقال ولا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض فیکون علی کافرا لذلک لم تکن حجتکم أقوی من حجتهم لأن الأحادیث التی احتجوا بها صحیحه.
وأیضا فیقولون قتل النفوس فساد فمن قتل النفوس على طاعته کان مریدا للعلو فی الأرض والفساد وهذا حال فرعون والله تعالى یقول تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الأرض ولا فسادا والعاقبه للمتقین فمن أراد العلو فی الأرض والفساد لم یکن من أهلالسعاده فی الاخره ولیس هذا کقتال الصدیق للمرتدین ولمانعی الزکاه فإن الصدیق إنما قاتلهم علی طاعهالله ورسوله لا علی طاعته فإن الزکاه فرض علیهم فقاتلهم علل الاقرار بها وعلی أدائها بخلاف من قاتل لیطاع هو.([۳۰])
سپس به این روافض گفته میشود که اگر ناصبیها به شما بگویند که علی خون مسلمانان را حلال دانست و با ایشان بدون دستور خدا و رسول او برای ریاست خودش جنگید و حال آنکه رسول خدا فرمودهاند: فحش دادن به مسلمان سبب فسق است و جنگ با او کفر، و فرموده است: که بعد از من دوباره در حالیکه کافر شدهاید باز نگردید، چون عدهای از شما گردن دیگری را میزند، پس علی بدین سبب [نستجیر بالله] کافر است، دلیل شما (رافضه) در جواب دلیل ایشان (نواصب) قویتر نخواهد بود؛ زیرا روایاتی که ایشان بدان استدلال کردهاند، صحیح است. و نیز (ناصبیها) میگویند: کشتن مردمان فساد است؛ پس هر کس که مردمان را برای تحت اطاعت در آوردن ایشان بکشد، قصد سرکشی در زمین و فساد را دارد؛ و این حالت فرعون است و خداوند میگوید: آن خانه آخرت است؛ آن را برای کسانی قرار میدهیم که سرکشی در زمین و فساد را نمیخواهند و عاقبت برای پرهیزکاران است؛ پس هرکس که در زمین سرکشی و فساد کند، از اهل سعادت در آخرت نخواهد بود؛ و این مانند جنگ صدیق (ابوبکر) با مرتدین و کسانی که زکات ندادند نیست (تا بگویید او هم در زمین فساد کرده است)؛ پس به درستیکه صدیق با ایشان تنها به خاطر اطاعت خدا و رسول او جنگید؛ نه به خاطر اطاعت خودش؛ پس به درستیکه زکات بر ایشان واجب بود؛ و با ایشان به خاطر اقرار به وجوب زکات و پرداخت آن جنگید؛ به خلاف کسی که میجنگد تا از او اطاعت کنند.
و باز در جای دیگر مینویسد:
وعلی یقاتل لیطاع ویتصرف فی النفوس والأموال فکیف یجعل هذا قتالا علیالدین وأبوبکر یقاتل من ارتد عن الاسلام ومن ترک ما فرضالله لیطیعالله ورسوله فقط ولا یکون هذا قتالا علیالدین.([۳۱])
و علی جنگید تا از او اطاعت کنند و بتواند در جان و مال مردم تصرف کند؛ پس چگونه این را جنگ برای دین قرار میدهید؟ و ابوبکر با کسانی جنگید که از اسلام مرتد شده بودند و نیز با کسانیکه آنچه را خدا واجب کرده بود ترک کرده بودند؛ تا فقط خدا و رسولش اطاعت شوند؛ و این جنگ (جنگهای امام علی) برای دین نیست.
نقد و بررسی:
پیامبر اسلام با علمی که خداوند به او عطا کرده بود، وقوع تمامی این جنگها را پیشبینی و به امیرالمؤمنین دستور داد تا با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ نماید و حتی کسانی همچون عایشه، زبیر و… را از شرکت در این جنگها برحذر داشته است؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل تسنن، حدیث «کلاب حوأب» را نقل کردهاند. ابنحجر عسقلانی در کتاب «فتحالباری» مینویسد:
عن عکرمه عن ابنعباس ان رسولالله قال لنسائه أیتکن صاحبه الجمل الأدبب ـ بهمزه مفتوحه ودال ساکنه ثم موحدتین الأولى مفتوحه ـ تخرج حتى تنبحها کلاب الحوأب یقتل عن یمینها وعن شمالها قتلى کثیره وتنجو من بعد ما کادت.
عکرمه از ابنعباس نقل کرده که پیامبر اسلام خطاب به همسرانش فرمود: کدامیک از شما بر شتر پر مو مینشیند و خروج میکند و سگان حوأب بر او پارس میکنند و مردم بسیارى از جانب راست و چپ او کشته میشوند و او سرانجام رهایى پیدا میکند؟
و بعد از نقل حدیث میگوید:
وهذا رواه البزار ورجاله ثقات.([۳۲])
بزاز این روایت را نقل کرده و راویان آن ثقه و قابل اعتماد هستند.
و ابنکثیر دمشقی در کتاب «البدایهًْ و النهایهًْ» مینویسد:
عن قیس بن أبیحازم: أن عائشه لما أتت على الحوأب فسمعت نباح الکلاب فقالت: ما أظننی إلا راجعه، إن رسول الله قال لنا: أیتکن ینبح علیها کلاب الحوأب، فقال لها الزبیر: ترجعین؟ عسیالله أن یصلح بک بین الناس.
هنگامى که «عایشه» به حوأب وارد شد و پارس سگان آنجا را شنید، گفت: چارهاى نیست جز اینکه از این سفر صرفنظر کنم؛ چرا که رسول خدا به ما (همسرانش)، فرمود: کدامیک از شماست که سگان حوأب بر او پارس میکنند؟ «زبیر» گفت: چگونه ممکن است از این سفر صرفنظر کنى در حالىکه امید آن میرود که خداى تعالى با حضور تو بین مردم را اصلاح نماید! و بعد از نقل حدیث میگوید: «وهذا إسناد صحیح علی شرط الصحیحین ولم یخرجوه».([۳۳])
سند این روایت، طبق شرطهایی که مسلم و بخاری در صحت روایت قائل بودند، صحیح است، ولی آنها این حدیث را نیاوردهاند.([۳۴])
بنابراین پیامبر از این واقعه با خبر بوده و عایشه و طرفدارانش را از چنین جنگی برحذر داشته است و این نشان میدهد که آنها در این جنگ بر باطل و امیرالمؤمنین بر حق بوده است و نیز در روایات بسیاری نقل شده است که پیامبر اسلام زبیر را از این جنگ بر حذر داشته و حتی او را ظالم خطاب کردهاند.
حاکم نیشابوری مینویسد:
عن أبیحرب بن أبیالأسود الدئلی قال شهدت الزبیر خرج یرید علیا فقال له علی أنشدک الله هل سمعت رسول الله یقول تقاتله وأنت له ظالم فقال لم اذکر ثم مضی الزبیر منصرفا.
حرببن ابوالاسود دئلى، گفت: هنگامى که زبیر علیه حضرت على خروج کرد، حضرت على خطاب به او فرمود: تو را به خدا سوگند! آیا به خاطر دارى که رسول خدا به تو فرمود: تو هستى که با على میجنگى و به او ستم میکنى؟ «زبیر» در پاسخ گفت: از آنچه میگویى اطلاعى ندارم ـ و یا به قولى ـ فراموش کردهام!! آنگاه زبیر بازگشت.
و بعد از نقل حدیث میگوید:
هذا حدیث صحیح عن أبیحرب بن أبیالأسود.([۳۵])
این حدیث از أبیحرب بن أبیاسود صحیح است.
حاکم نیشابوری بعد از نقل چندین حدیث در اینباره، میگوید:
هذه الأحادیث صحیحه عن أمیرالمؤمنین علی وإن لم یخرجاه بهذه الأسانید.([۳۶])
این احادیث از امیرالمؤمنین علی صحیح است؛ اگرچه بخاری و مسلم با این سندها نقل نکردهاند.
و نیز میگوید:
وقد روی اقرار الزبیر لعلی بذلک من غیر هذه الوجوه والروایات.
اقرارى که زبیر براى حضرت على نمود، منحصر به این بخش از روایات نیست؛ بلکه وجوه و روایات دیگرى هم مؤید اقرار و اعتراف زبیر میباشد.
جنگ با حضرت علی، جنگ با خدا و رسول او است
روایات فراوانی در کتابهای اهل تسنن نقل شده که پیامبر اسلام اعلام کرده است که هرکس با علی بجنگد، مثل آن است که با من جنگیده است؛ از جمله ابنماجه در سن خود که یکی از صحاح ستّه أهل تسنن به شمار میآید، مینویسد:
عَنْ زَیدِ بْنِ أرْقَمَ قَالَ رَسُولُ اللهِ لِعَلِی وَفَاطِمَهَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ.([۳۷])
پیامبر اسلام خطاب به امام علی، فاطمه، حسن و حسین فرمود: من با کسى که شما جنگ با او بکنید جنگ میکنم و با کسى که سازگار باشید سازگارم.
جصاص بعد از نقل حدیث میگوید:
فاستحقّ من حاربهم اسم المحارب لله ولرسوله.([۳۸])
بنابراین، سزاوار است کسی که با آنها (اهلبیت) بجنگد، اسم محارب و جنگکننده با خدا و رسول خدا گذاشته شود.
ابن تیمیّه با دید مادی، پیشرفت را تنها در جنگ و خونریزی و کشورگشایی میبیند و برای علم و دانش، مکارم اخلاق و فرهنگ اسلام هیچ ارزشی قائل نمیشود. وی مدّعی است که در میان دوازده امام شیعیان، تنها برای یکی از آنها سلطنت و قدرت فراهم شد و او نیز هیچ قلمرویی به قلمروی مسلمانان نیفزود. لذا اینگونه مینویسد:
در میان کسانی که امامیه، ادّعای عصمت برای آنها میکنند؛ تنها علی[] از راه بیعتِ سران به حکومت رسید. در زمان سلطنت او نیز چندان نفع و مصلحتی در این دنیا نصیب مسلمانان نشد؛ آنچنان که در زمان سه خلیفه پیشین شده بود. بنابراین میتوان به طور قطع و یقین نتیجه گرفت، آن لطف و مصلحتی که ادعا میکنند با امامانشان حاصل میشود، باطل است.([۳۹])
۳۳٫ انتقاد از حکومت حضرت علی
ابنتیمیه در نقد حکومت حضرت امیر اینگونه مینویسد:
هر کس گمان میکند آن دوازده نفری که پیامبر وعده آمدنشان را داده([۴۰]) همین دوازده نفری هستند که شیعیان ادّعای امامت آنها را میکنند، او در نهایت جهل و نادانی است؛ زیرا هیچ کدام از آنها دست به شمشیر نبردند مگر علیبن ابیطالب[]، او هم نتوانست در زمان خلافتش با کفار نبرد کند، حتی یک شهر هم فتح نکرد و یک کافر را هم نکشت، بلکه مسلمانان شروع به کشتن یکدیگر کردند، تا آنجا که کفار، مشرکان و اهل کتاب در شرق ممالک اسلامی و نیز در شام به آنها طمع نمودند؛ به گونهای که گفته شده آنها برخی از شهرهای مسلمانان را تصاحب کردند. این چه عزتی است که در زمان خلافت او نصیب اسلام شد؟…!
بنابراین، اسلام نزد شیعیان، همان خواری آنهاست و ما در میان هواپرستان ذلیلتر از رافضیها نداریم.([۴۱])
نقد و بررسی:
معیار عزّت و ذلّت و نفع و مصلحت در نزد ابنتیمیّه فقط شمشیر، خونریزی و کشورگشایی است و کسی عزیز خواهد بود که به هر قیمت این کار را انجام دهد، گرچه به قیمت محو الگوهای اسلام، ایجاد تنفّر و وحشت در دل مردم از اسلام و جلوگیری از انتشار فرهنگ آن باشد. آنچه مهم است، افزایش قلمرو حکومتی است.
در این نوع کشورگشایی، پس از قتل و غارت، فرمان صادر میکنند که کسی حق ندارد از پیامبر برای مردم چیزی نقل کند، مبادا مردم بفهمند که روش پیامبر غیر از این بوده است. آنگاه بخشنامه صادر میکنند که در تمام قلمرو فتحشده، به الگوهای واقعی اسلام دشنام دهند، دروازه دانش شهر نبوی را لعن نمایند؛ چرا که اگر مردم آنها را به عنوان مرجع دینی و علمی بپذیرند، کار تمام است. باید دست مردم را از علوم خودشان نیز کوتاه نمود، نباید گذاشت آنها از کتابها و کتابخانههای خود استفاده کنند.
از اینرو، نخستین فرمانی که در کشورهای تازه فتحشده اجرا میشود، به آتش کشیدن کتابها و کتابخانههاست؛ آتشی که با آن میتوان حمامهای شهر را گرم کرد تا مردم به وظیفه شرعی استحمام عمل کنند. اکنون به چند مورد اشاره میکنیم:
۱٫ سوختن کتابخانهها
پس از آنکه عمروعاص به دستور عمر، شهر اسکندریه مصر را فتح کرد، یکی از دانشمندان اسکندریه به نام یحیی غراماطی نزد او آمد. عمروعاص میدانست که او چه کسی است و تا چه اندازه بر علوم مختلف احاطه دارد، از اینرو او را گرامی داشت و مرتب از او مطالب علمی و دانشهای مختلف بشری را میآموخت.
روزی یحیی به او گفت: تو تمامی مناطق اسکندریه را در تصرف خود درآوردی و هر چه در آن بود بر آن مهر زدی، هر چیزی که به درد تو میخورد، ارزانی خودت، ما با آن کاری نداریم، اما آنچه که به دردت نمیخورد و نفعی از آن عایدت نمیشود، به ما برگردان که ما به آن سزاوارتریم.
عمرو عاص گفت: چه میخواهی؟
گفت: کتابهای حکمت که در خزانههای پادشاهی نگهداری میشود.
عمرو گفت: من در این موضوع مهم نمیتوانم خودسرانه تصمیم بگیرم و باید از رئیس مسلمانان، عمربن خطاب، کسب اجازه کنم.
آنگاه نامهای به عمر نوشته و سخن آن دانشمند را به اطلاعش رساند. پس از چندی جواب نامه از سوی عمر آمد، بخشنامه عمر از این قرار بود:
«اما آن کتابهایی که گفتی؛ پس اگر آنچه در آنها نوشته شده در قرآن وجود دارد، ما به آنها نیاز نداریم و اگر آنچه در آنها نوشته شده، مخالف با قرآن است، نبود آنها بهتر است. از اینرو وظیفه تو آن است که آنها را از بین ببری».
پس از این حکمِ حکومتی، عمروعاص آن کتابها را میان حمامهای اسکندریه تقسیم کرد تا به جای هیزم به وسیله آنها آب حمام را گرم کنند، تا اینکه طی شش ماه، سوخت حمامها از آن کتابها تأمین میشد!! و همه آنها از بین رفت!! ماجرا را بشنو و انگشت شگفتی به دندان بگیر.([۴۲])
عمرو عاص به جز این کتابهایی که در خزانه ملوکیّه از آنها مراقبت میشد، چندین کتابخانه دیگر را نیز در مصر به آتش کشید، از جمله کتابخانهای که اسکندر بعد از ساختن شهرش آن را بنا کرده بود.([۴۳])
در نقلی آمده است:
کتابهایی که در مدت شش ماه حمامهای اسکندریه را گرم کردند، به امر «بطولوماوس فیلادلفیوس»، از پادشاهان اسکندریّه جمعآوری شده بود. او دستور داد در تمامی شهرها و کشورها جستوجو کردند و هر کتابی در هر علمی نوشته شده بود، با چندین برابر قیمت خریداری کرده و در خزانه خود نگهداری میکرد تا تعداد کتابها به پنجاه هزار و صد و بیست عنوان کتاب رسیده بود، پس از آن نیز مرتب بر تعداد آنها افزوده میشد و هر پادشاه جدیدی که میآمد، مسؤول مراقبت و حفظ آن کتابها بود.([۴۴])
ابنندیم در این زمینه میگوید:
کتابهای سوخته آن کتابخانه، شامل تمامی دانشهای آن زمان بوده، از قبیل فلسفه، ریاضیات، طب، حکمت، آداب و هیأت.([۴۵])
البته این رأی خلیفه به کتابخانه اسکندریه مختص نبوده؛ بلکه هر جایی که فتح میشد، همین فرمان را در مورد آن صادر مینمود.([۴۶]) سعد بن ابیوقاص به فرمان عمر، همه کتابهای ایرانیان را به دریا ریخت.([۴۷]) او درباره کتابهای مدائن نیز همینگونه رفتار کرد، تا جایی که کتابهای پیامبران پیشین نیز از این قانون مستثنی نبودند.([۴۸])
ما ادعا نمیکنیم که همه مطالب آن کتابها صحیح و درست بوده است، اما اینگونه رفتار با کتاب و کتابخانه، نشانگر دشمنی عمر با علم و دانش است. بسیاری از این علوم، حاصل تجربه بشر در زمانهای طولانی است.
آیا چنین رفتاری، نابودی تمدّن بشری را در پی نداشته است؟ در این شیوه حکومتی، کسی حق ندارد از قرآن چیزی بپرسد، فقط همین متن عربی آن را هر که بلد است بخواند، و اگر معنای کلمهای از قرآن را نفهمید حق سؤال ندارد، وگرنه تازیانه خلیفه مسلمانان پشتش را مینوازد.
۲. خشونت با اهل علم
آمده است که: پس از فتح عراق، شخصی از آن سامان به نام «صبیغ عراقی»، مرتب از لشکریان اسلام در مورد قرآن، سؤالاتی را مطرح میکرد و از مطالب آن میپرسید تا اینکه همراه لشکریان به مصر آمد، به محض ورود به مصر، عمروعاص او را با نامهای به سمت عمر بن خطاب فرستاد، وقتی که نامهرسان، نامه عمروعاص را که در آن شرح حال آن عراقی نوشته شده بود را به عمر داد و او از مضمون نامه آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: این مرد کجاست؟
او گفت: در میان کاروان است.
عمر گفت: برو ببین اگر گریخته باشد عقوبت دردناکی در انتظارت خواهد بود.
آن شخص رفت و صبیغ را آورد. عمر به او رو کرد و گفت: تو کسی هستی که چیزهای تازه میپرسی؟!
آنگاه عمر کسی را فرستاد تا شاخههای تازه از نخل آوردند، آنها را به هم بست و شروع کرد به زدن به پشت او! آنقدر زد تا پشتش ترک برداشت، سپس او را رها کرد تا به مرور زمان آن شکاف در کمرش بهبود یافت، دوباره او را خواست و آنقدر زد که شکاف دوباره باز شد، باز او را رها کرد تا خوب شد، برای مرتبه سوم او را خواست تا تنبیه کند!! صبیغ گفت: اگر میخواهی مرا بکشی راحتم کن، اگر میخواهی مرا مداوا کنی به خدا سوگند! خوب شدهام و به مداوای تو نیازی ندارم.
عمر به او اجازه داد به سرزمین خود، عراق، برگردد و نامهای به ابوموسی اشعری نوشت که هیچ کس از مسلمانان حق ندارد با او همسخن شود. کار بر او بسیار تنگ شد تا اینکه ابوموسی به عمر نوشت: این مرد توبه کرده است.
عمر در جواب نامه نوشت: از این پس مانعی ندارد مردم با او همسخن شوند.([۴۹])
رفتار خلیفه با مردم سرزمینهای فتحشده و علم و دانش آنان اینگونه بود، با این حال آیا عزّتی برای اسلام و مسلمانان میماند؟!
ابنتیمیّه گمان کرده که عزّت یعنی زورگویی و قلدری! به نظر شما آیا عزّت اسلام به این است؟ آیا این همان مکتبی است که فریاد علم و عقل سر داده، مکتبی که مردم را وادار میکند تا بپرسند و بفهمند، حدیث نقل کنند، بنویسند و مذاکره نمایند، مکتبی که شعارش این است:
احتفظوا بکتبکم، فإنّکم سوف تحتاجون إلیها.([۵۰])
کتابهای خود را به خوبی محافظت کنید که به زودی به آنها نیاز پیدا میکنید.
شیوه امامان شیعه در کشورگشایی
به راستی امروزه راه و روش چه کسانی را میتوان به عنوان الگوهای واقعی اسلام به جهان معرفی کرد:
- راه و روش زمامداران کشورگشا؟
- راه امامانی که آثار علمی، آنان هر انسان منصفی را تحت تأثیر قرار داده است؟
نگاهی گذرا به عهدنامه امیرالمؤمنین، علی، به مالک اشتر در مورد ولایت مصر، نمونهای از مدّعای ماست.
بخشنامه امیرمؤمنان علی به مالک اشتر
بسمالله الرحمن الرحیم
این فرمان بنده خدا، علی امیرمؤمنان، به مالک اشتر پسر حارث است، در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر برمیگزیند… او را به ترس از خدا فرمان میدهد…
پس ای مالک! بدان من تو را به سوی شهرهایی فرستادم که پیش از تو دولتهای عادل یا ستمگری بر آنها حکم راندند و مردم در کارهای تو چنان مینگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود مینگری… مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار بده و با همه دوست و مهربان باش.
مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنها را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دستهاند:
دستهای برادر دینی تو هستند و دسته دیگر همانند تو در آفرینش میباشند… .
آداب پسندیدهای را که بزرگان این امت به آن عمل کردهاند و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیّت با آن اصلاح شده بر هم مزن و آدابی را که به سنّتهای خوب گذشته زیان وارد میکند، پدید نیاور، که پاداش برای آورنده سنّت و کیفر آن برای تو باشد که آنها را در هم شکستی.
با دانشمندان زیاد گفتوگو کن، با حکیمان فراوان بحث کن؛ در اموری که مایه آبادانی و اصلاح شهرها بوده و چیزهایی که پیش از تو موجب پایداری مردم و برقراری نظم میشده است… .([۵۱])
آری! این امیرمؤمنان، علی، است و این هم دستورالعمل او به مالک اشتر، اما افسوس و صد افسوس که معاویه نگذاشت پای مالک به مصر برسد و در میانه راه او را به شهادت رساند.
به راستی امروزه مردم جهان، اسلام را با عهدنامه مالک اشتر میشناسند یا با رویّه خلفا؟
ملاک عزّت و ذلّت در نظر ابنتیمیّه مادیّات است، او با معنویّات کاری ندارد و با علم و دانش ارتباطی ندارد، او کلید عزّت را گم کرده است. قرآن کریم در وصف منافقان میفرماید:
{الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلّهِ جَمیعًا}.([۵۲])
کسانی که کافران را به جای مؤمنان دوست و همیار خود برمیگزینند، آیا عزّت و سربلندی را نزد آنان میجویند؟! به راستی که تمامی عزّتها نزد خداوند است.
قرآن کریم در جای دیگر در مورد آنها چنین حکایت میکند:
{یقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَهِ لَیُخْرِجَنَّ اْلأعَزُّ مِنْهَا اْلأذَلَّ وَلِلّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَلکِن الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ}.([۵۳])
آنها (پنهانی) میگویند: اگر به مدینه برگشتیم به یقین عزیزان، ذلیلان را (از شهر) بیرون میکنند، در حالیکه تمامی عزّت مخصوص به خدا، رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمیدانند».
دیدِ منافقان، دیدِ مادّی بود، عزّت را در مال و قدرت و شوکت میدیدند و آنگاه که به ثروت و مکنت یهودیان یا برخی از کفار مینگریستند، میگفتند: اینها عزیز هستند، اما مسلمانان که گاه از شدّت فقر، لباس مناسبی برای پوشیدن ندارند، ذلیل و خوار هستند.
جمعبندی
ابنتیمیه با دید مادّی، پیشرفت را تنها در جنگ وخونریزی و کشورگشایی میبیند و برای علم و فرهنگ و مکارم اخلاق و… هیچ ارزشی قائل نیست، از این رو ادّعا میکند از بین امامان شیعه تنها برای یک امام سلطنت و قدرت فراهم شد که هیچ قلمرویی به قلمروی مسلمانان نیفزود و در نهایتِ دشمنی با مولای ما امیرالمؤمنین مینویسد: «حضرت علی[] یک کافر را با شمشیر نکشت، بلکه مسلمانان همدیگر را میکشتند»؛ از طرفی کفار و مشرکان، طمع به ممالک اسلامی نمودند و افتخاراتی که امیرالمؤمنین در زمان پیامبر اکرم به دست آورد همه را زیر سؤال میبرد، با اینکه تمام بزرگان اهل تسنن، امیرالمؤمنین را عادلترین و شجاعترین خلیفه مسلمین میدانند، حتی مقام و منزلت او را از خلفای دیگر برتر میدانند، اما چطور شد که ابن تیمیه در مورد مدالهای افتخارآمیز مولای ما از دست پیامبر اکرم انتقاد میکند و تمام فضائل او را منکر میشود؟ وی احادیث غدیر، تشبیه، ولایت، طیر و… که به ادعای فریقین درباره حضرت علی بیان شده و حتی اهل تسنن به متواتر بودن آنها معتقدند و در معتبرترین کتابهای آنها مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند احمد و… بیان شده است را مخدوش میکند ولی هیچ دلیلی بر رد آنها نمیتواند اقامه کند. خوانندگان محترم! خودتان قضاوت کنید.
[۱]) ابن تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۸، ص۲۸۵٫
[۲]) همان، ج۲، ص۶۲٫
[۳]) مائده / ۵۵.
[۴]) ایجی، مواقف فی علم الکلام، ص۴۰۵.
[۵]) تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۷۰.
[۶]) علاء الدین علی، شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۸.
[۷]) آلوسی، شهاب الدین سیدمحمود، تفسیر روح المعانی، ج۶، ص۱۶۸.
[۸]) در مورد اسلام حضرت علی میتوان به مصادر اهل تسنن که در زیر میآید، مراجعه کرد:
- عبدالرزاق در کتاب مصنف، ج۱۱، ص۲۲۷٫
- جوهری در کتاب مسند، ص۸۷٫
- ابن سعد در کتاب طبقات الکبری، ج۳، ص۲۱٫
- بلاذری در کتاب انساب الاشراف، ص۹۰٫
- ابی شیبه در کتاب المصنف، ج۷، ص۵۰۲٫
- احمد در کتاب مسند احمد، ج۱، ۳۳۱٫
- یعقوبی در کتاب تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳٫
- ابی عاصم در کتاب الاحادوالمثانی، ج۱، ص۱۴۸٫
- شیبانی در کتاب الاوائل، ص۷۹٫
[۹]) در مورد ایمان حضرت علی میتوان به مصادر ذیل نیز مراجعه کرد:
- عبدالرزاق در کتاب المصنف، ج۵، ص۳۲۵٫
- اسکافی در کتاب المعیار والموزنهًْ، ص۶۷٫
- بلاذری در کتاب انساب الاشراف، ص۹۰٫
- ابی شیبه در کتاب المصنف، ج۸، ص۴۹۵٫
- دینوری در کتاب الامامهًْ والسیاسهًْ، ج۱، ص۱۷۱٫
- مسعودی در کتاب التنبیه والاشراف، ص۱۹۸٫
- طبرانی در المعجم الکبیر، ج۱، ص۹۵٫
- حاکم نیشابوری در المستدرک، ج۱، ص۱۳۳٫
- بیهقی در سنن الکبری، ج۶، ص۲۰۷٫
- حسکانی در شواهدالتنزیل، ج۱، ص۲۶۲٫
- خوارزمی در المناقب، ص۱۲۶٫
- ابن عساکر در تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۲، ص۲۷٫
- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۱۶٫
- مزی در تهذیب اللکمال، ج۲۰، ص۴۸۰٫
- ذهبی در سیر اعلام النبلاء، ج۲۳، ص۷۹٫
- ذهبی در میزان الاعتدال، ج۲، ص۳٫
[۱۰]) ابنعبدالبر، الاستیعاب فی معرفهًْ الاصحاب، ج۳، ص۲۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغهًْ، ج۱۳، ص۱۱۹؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی صحیحین، ج۳، ص۱۷٫
[۱۱]) ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفهًْ الاصحاب، ج۳، ص۳۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی صحیحین، ج۳، ص۱۱۲٫
[۱۲]) نهج البلاغهًْ، خطبه ۱۹۲٫
[۱۳]) طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷؛ المستدرک علی صحیحین، ج۳، ص۱۱۲٫
[۱۴]) البته طبق آنچه که در منابع اسلامی واضح و مبرهن است این است که حضرت علی ایمان خود را اظهار کردند نه اینکه ایمان نداشته و بعداً ایمان آورده باشند. (محقق)
[۱۵]) علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۳، ص۲۳۷٫
[۱۶]) مریم / ۱۲٫
[۱۷]) قندوزی، ینابیع المودهًْ، ج۱، ص۴۵۱؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۱، ص۶۵٫
[۱۸]) نظم دررالسمطین، ص۱۲۰؛ هندی، کنزالعمال، ج۵، ص۷۲۳؛ تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۳۹، ص۲۰۱؛ البدایهًْ والنهایهًْ، ج۴، ص۵۴؛ ینابیع المودهًْ، ج۱، ص۲۴۰؛ فیض القدیر، ج۶، ص۵۵۳٫
[۱۹]) مستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۹؛ ینابیع المودهًْ، ج۱، ص۲۸۲٫
[۲۰]) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۲، ص۸۴٫
[۲۱]) همان، ص۸۳٫
[۲۲]) منهاج السنهًْ، ج۸، ص۷۹٫
[۲۳]) ابن تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۷، ص۲۷۳٫
[۲۴]) نسائی، سنن الکبری، ج۵، ص۱۰۷؛ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۲، ص۴۸۲؛ عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۹۶٫
[۲۵]) نیشابوری، مستدرک، ج۳، ص۱۲؛ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۲، ص۴۸۲؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۱۹٫
[۲۶]) حسکانی، شواهدالتنزیل، ج۲، ص۱۸۵؛ قندوزی، ینابیع المودهًْ، ج۱، ص۱۹۰؛ ابن اثیر، اسدالغابهًْ، ج۴، ص۱۸٫
[۲۷]) برای اطلاع بیشتر میتوان به مصادر ذیل مراجعه کرد:
- سیره هشام، ج۱، ص۱۶۲٫
- المصنف، ج۱، ص۱۴۱٫
- مسنداحمد، ج۱، ص۱۴۱٫
- الاوائل، ص۷۹٫
- الاحاد والمثانی، ج۱، ص۱۴۹٫
- تهذیب التهذیب، ج۳، ص۳۴۷٫
- تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۵۵٫
- البدایهًْ والنهایهًْ، ج۳، ص۳۵٫
- کنزالعمال، ج۱۳، ص۱۲۴٫
- جواهر المطالب، ج۱، ص۴۵٫
- سبل الهدی، ج۲، ص۳۰۲٫
[۲۸]) الدررالکامنهًْ، ج۱، ص۱۶۳٫
[۲۹]) البرهان الجلی، ج۱، ص۱۶۳٫
[۳۰]) ابنتیمیه، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۵۰۰ ـ ۴۹۹٫
[۳۱]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۸، ص۳۳۰٫
[۳۲]) عسقلانی، احمد، فتح الباری، ج۱۳، ص۴۶ ـ ۴۵٫
[۳۳]) ابنکثیر، اسماعیل، البدایهًْ والنهایهًْ، ج۶، ص۲۳۶٫
[۳۴]) این داستان در بسیاری از کتابهای اهل تسنن نقل شده است؛ از جمله:
مسند أحمد، ج۶، صص۵۲ و۹۷؛ و حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۱۲۰؛ ابن أبیشیبه الکوفی، المنصف، ج۸، ص۷۰۸؛ مسند ابن راهویه، ج۳، ص۸۹۲؛ و مسند أبییعلى، ج۸، ص۲۸۲؛ زمخشری، الفایق فی غریب الحدیث، ج۱، ص۳۵۳؛ هیثمی، موارد الظمآن، ص۴۵۳؛ کنز العمال، ج۱۱، صص۱۹۷ و ۳۳۴؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۱۷۷؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ص۲۲۴؛ حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۱۴؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱ و تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۵ و..
[۳۵]) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، المستدرک، ج۳، ص۳۶۶٫
[۳۶]) همان.
[۳۷]) قزوینی، محمد، سنن ابنماجه، ج۱، ص۱۶۶، ح۱۴۲؛ حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، المستدرک على الصحیحین، ج۳، ص۱۴۹، ذهبی نیز این روایت را در تلخیص المستدرک آورده است. و نیز طبرانی، در معجم اوسط، ج۵، ص۱۸۲؛ و معجم کبیر، ج۳، ص۴۰؛ ابنأثیر أسد الغابهًْ، ج۵، ص۵۲۲؛ ابن کثیر، البدایهًْ والنهایهًْ، ج۸، ص۴۰٫ نقل کردهاند.
[۳۸]) أحکام القرآن، ج۲، ص۵۰۸٫
[۳۹]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۳، ص۳۷۹٫
[۴۰]) گفتنی است که بنابر نقل صحیح و ثابت نزد اهل سنّت در کتابهای معتبر، پیامبر خدا| در حدیثی فرمودهاند: «تا زمانی که دوازده نفر ولایت مسلمانان را بر عهده داشته باشند، اسلام و دین عزیز و منیع خواهد بود».
[۴۱]) ابنتیمیه، احمد، منهاج السنّهًْ، ج۸، صص۲۴۱ ـ ۲۴۲٫
[۴۲]) جرجی زیدان، تاریخ مختصر الدول، ص۱۰۳؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدّن الاسلامی، ج۱۱، ص۶۳۵٫
[۴۳]) بغدادی، عبداللطیف، الافادهًْ والاعتبار، ص۱۳۲٫
[۴۴]) ابن ندیم قفطی، جمال الدین ابوالحسن، تراجم الحکماء، ص۳۵۴٫
[۴۵]) فهرست ابنندیم، ص۳۰۱٫
[۴۶]) حاجی خلیفه، کشف الظنون، ص۳۳۰٫
[۴۷]) همان ۱، ۶۷۹؛ تاریخ ابنخلدون، ج۱، ص۵۰٫
[۴۸]) صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۶، ص۱۱۴، ح۱۰۱۱۶، شرح نهج البلاغهًْ، ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۱۰۱؛ متقی هندی، کنز العمّال، ج۱، ص۳۷۴، ح۱۶۳۲٫
[۴۹]) دارمی، عبدالله، سنن دارمی، ج۱، صص ۵۴ و ۵۵؛ ابنعساکر، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۲۳، صص ۴۱۱ و ۲۸۴۶؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۱، ص۴۶؛ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۲۳۲؛ سیوطی، جلالالدین، الاتقان، ج۳، ص۷؛ هندی، کنز العمّال، ج۲، ص۳۳۱، ۱۴۱۶۱٫ (متقی هندی این مطلب را نیز از دارمی، نصر مَقْدِسی، اصفهانی، ابنانباری، الالکائی و ابنعساکر نقل می کند؛ سیوطی، جلالالدین، الدر المنثور، ج۷، ص۶۱۴؛ عسقلانی، فتحالباری، ج۸، ص۲۱۱، علامه امینی، الغدیر، ج۶، ص۲۹۱)
[۵۰]) اصول کافی، ج۱، ص۵۲٫
[۵۱]) نهجالبلاغهًْ، نامه ۵۳٫
[۵۲]) نساء / ۱۳۹٫
[۵۳]) منافقون / ۸٫
منبع: کتاب اهل بیت(بررسی شبهات ابن تیمیه)؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.