بررسی آمار روایات فضائل اهل بیت در صحاح ۱
در بخش پیشین، به آمار روایات فضائل اهلبیت در صحاح پرداخته شد. اکنون و در این بخش به بررسى آمارى این روایات پرداخته خواهد شد؛ بدین معنى که خواهیم دید، آمارى که در بخش سوم گذشت یک روى سکّه است و روى دیگر سکّه، بسیار با آن ناهمگون است.
پس از این بررسى، به این پرسش خواهیم رسید که آیا روایاتى که در صحاح آمده، همهى آن چیزى است که مىبایست بیاید؟ یا اینکه صاحبان صحاح برخى روایات را به جهت برخى علل و دلایل نیاورده و از آنها چشمپوشى کردهاند؟
اگر پاسخ پرسش نخست «منفى» و پاسخ پرسش دوّم «مثبت» است؛ انگیزه آنها چه بوده است؟
خوانندهى گرامى در این بخش، افزون بر دریافت پاسخ اینگونه پرسشها ـ همچون بخشهاى پیشین ـ مطالبى را خواهد خواند که در افزایش دانش حدیثى وى، تأثیرگذار خواهد بود.
از این رو و به یارى خداوند تعالى به عنوان نمونه به سراغ صحیح بخارى میرویم و آن را از نظر آمارى بررسى خواهیم کرد و به آمار واقعى روایات فضائل اهلبیت، دست خواهیم یافت و سپس به پرسشهاى پیش آمده مىپردازیم.([۱])
تکرار روایات
باید گفت که بیشترین تکرارِ روایات فضائل، در صحیح بخارى آمده است. براى نمونه چند روایت را بررسى مىکنیم؛
الف ـ تکرار روایت
«قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: لأعطین الرایه أو لیأخذن الرایه غدا رجلا یحبه الله و رسوله أو قال یحب الله ورسوله یفتح الله علیه فإذا نحن بعلى وما نرجوه فقالوا هذا علی فأعطاه رسول الله صلى الله علیه وسلم ففتح الله علیه»([۲])
بخارى این روایت را در مناقب امام به شمارههاى ۳۷۰۱ و ۳۷۰۲ آورده است؛ همچنین این روایات در همه جاى این کتاب به چشم مىخورد.([۳])
در کل هفت بار این روایت تکرار شده است. روشن است که باید این هفت روایت را تنها یک روایت به شمار آورد.
ب ـ تکرار روایت
«ان عائشه قالت: لما ثقل النبی صلى الله علیه وسلم واشتد به وجعه استأذن أزواجه فی أن یمرض فی بیتی فأذن له فخرج النبی صلى الله علیه وسلم بین رجلین تخط رجلاه فی الأرض بین عباس ورجل آخر قال عبید الله فأخبرت عبد الله بن عباس فقال: أتدری من الرجل الآخر؟ قلت: لا، قال: هو على».([۴])
و روایت
«حدثنا إبراهیمبن موسى قال أخبرنا هشامبن یوسف عن معمر عن الزهری قال أخبرنی عبیدالله بن عبد الله قال قالت عائشه: لما ثقل النبی صلی الله علیه وسلم واشتد وجعه استأذن أزواجه ان یمرض فی بیتی فأذن له فخرج بین رجلین تخط رجلاه الأرض وکان بین العباس ورجل آخر، قال عبیداللهبن عبدالله: فذکرت ذلک لابن عباس ما قالت عائشه فقال لی: وهل تدری من الرجل الذی لم تسم عائشه؟ قلت: لا، قال: هو علی بن أبی طالب».([۵])
این روایت براى نخستین بار به شمارهى ۱۹۸ در صحیح نقل شده است. مضمون روایت این است که پیامبر در زمان بیمارى خود، گاهى که از خانه بیرون مىشد، به عباس و حضرت على تکیه داده بود و عایشه در نقل این داستان نام على را پنهان مىکرد؛ ولى ابن عباس براى مردم مىگفت که: «هو علیّ».
این روایت به شمارههاى: ۶۶۵، ۶۸۷، ۲۵۸۸، ۴۴۴۲ و ۵۷۱۴ تکرار شده است و این شش روایت را باید تنها یک روایت به شمار آورد.
ج ـ تکرار روایت
«… فقال النبی صلى الله علیه وسلم أین ابن عمک قالت فی المسجد فخرج إلیه فوجد رداءه قد سقط عن ظهره وخلص التراب إلى ظهره فجعل یمسح التراب عن ظهره فیقول: اجلس یا أبا تراب مرتین»([۶])
این روایت یکبار در مناقب امام به شمارهى ۳۷۰۳ آمده و در جاهاى دیگر به شمارههاى ۴۴۱، ۶۲۰۴ و ۶۲۸۰ تکرار شده که یک روایت بیشتر نیست.
د ـ تکرار روایت
«ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال: فاطمه بضعه منى فمن أغضبها أغضبنی»([۷])
این روایت نیز به دفعات تکرار شده؛ دو بار در مناقب به شماره ۳۷۱۴ و ۳۷۶۷ و سه بار دیگر در جاهاى گوناگون به شماره ۳۱۱۰، ۳۷۲۹ و ۵۲۳۰؛ که این پنج روایت نیز یک روایت بیشتر نیست.
هـ ـ تکرار روایت
«قال النبى: فاطمه سیده نساء اهل الجنهّ…»:
دو بار در مناقب بىشماره، و در جاهاى دیگر به شمارههاى: ۳۶۲۴، ۶۲۸۵ و ۶۲۸۶ آمده، که همگى یک روایت به شمار مىآید.
و ـ تکرار روایت
«رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم على المنبر والحسن ابن علی إلى جنبه وهو یقبل على الناس مره وعلیه أخری ویقول: إن ابنی هذا سید ولعل الله ان یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین».([۸])
این روایت که در فضیلت امام حسن است؛ چهار بار و در شمارههاى: ۳۷۴۶، ۲۷۰۴، ۳۶۲۹ و ۷۱۰۹ تکرار شده که همگى یک روایت بیش نیست.
بسیارى دیگر از روایات نیز در صحیح بخارى تکرار شده است که در شمارش آنها، باید مکررات حذف شود؛ روایاتى مانند صلوات بر محمد و آل محمد؛ حرمت صدقه بر آل محمد؛ شباهت امام حسن به پیامبر؛ دوست داشتن پیامبر امام حسن و امام حسین را و… .
نکتهاى دیگر:
نکتهاى بسیار مهم وجود دارد که نباید از آن غافل بود و آن اینکه در بخش پیشین و در شمارش روایات هر یک از کتابهاى ششگانه، روایاتى به چشم مىخورد که با اینکه یک روایت بیش نبود؛ ولى مىتوان آن را از فضائل چندین نفر دانست. از این رو، اینگونه روایات چندین بار تکرار شدهاند. براى نمونه روایات «ارقبوا محمدا فی أهل بیته»، در صحیح بخارى، تحت عنوان «باب مناقب قرابهًْ رسول الله صلى الله علیه و سلم و منقبهًْ فاطمهًْ بنت النبّی صلى الله علیه و سلم…» آمده است، که در بخش سوّم، یکبار در فضائل اهلبیت به صورت کلى و یکبار در فضائل فاطمه، به شمار آمده است.
نمونهاى دیگر و بهتر روایتى است که در ترمذى آمده است:
«…أنّ رسول الله صلى الله علیه و سلم قال لعلیّ وفاطمه والحسن والحسین: أنا حرب لمن حاربتم و سلمٌ لمن سالمتم»([۹])
درست است که این، یک روایت بیشتر نیست؛ ولى در بخش سوّم، این روایت چهار بار تکرار شده؛ یک روایت در فضیلت امام امیرالمؤمنین، یکى در فضیلت فاطمه، و نیز در فضیلت امام حسن و امام حسین. چرا که هدف ما در بخش سوم، بیان آمار روایات فضائل هر یک از ایشان بود([۱۰]).
پرسش کلیدى:
اکنون یک پرسش خودنمایى مىکند؛ و آن اینکه، صحیح بخارى بر پایهى دقیقترین شمارشها([۱۱]) ۷۵۶۳، مسلم ۷۵۶۳، ابن ماجه ۴۳۴۱، ابوداود ۴۲۷۴، ترمذى ۳۹۵۶ و مجتبى ۵۷۶۱ روایت هستند؛ که در کل ۳۴۴۵۸ روایت مىشوند؛ آیا آمار روایات فضائل اهلبیت با توجه به این تعداد روایت، کم نیست؟ اگر پاسخ مثبت است؛ چرا؟
براى رسیدن به پاسخ این سؤال به نکات ذیل توجه کنید:
اعتراف به برترى علىبن ابىطالب بر اصحاب:
سخنى از احمد، صاحب مسند:
حاکم در مستدرک([۱۲])، «کتاب معرفهًْ الصحابهًْ؛ و من مناقب أمیرالمؤمنین علی بن أبىطالب رضىاللهعنه مما لم یخرجاه»؛ نخستین روایتش چنین است:
«سمعت القاضی أبا الحسن على بن الحسین الجراحی و أبا الحسین محمد بن المظفر الحافظ یقولان: سمعنا أبا حامد محمد بن هارون الحضرمی یقول: سمعت محمد بن منصور الطوسی یقول: سمعت أحمد بن حنبل یقول:
ما جاء لأحد من أصحاب رسولالله صلىالله علیه و آله و سلم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبىطالب رضىاللهعنه».
قرطبى([۱۳]) در «الاستیعاب فی معرفهًْ الأصحاب»([۱۴])، روایت را این گونه آورده:
«وقال أحمد بن حنبل و إسماعیل بن اسحاق القاضی: لم یرو فی فضائل أحدٍ من الصحابه بالأسانید الحسان مارُوی فی فضائل علیّ بن أبیطالب. و کذلک قال أحمد بن شعیببن علی النسائی&»
او همچنین مىگوید:
«وفضائلَه لایحیط بها کتاب، وقد أکثر الناس من جمعها»([۱۵])
ابن حجر عسقلانی، «ابوعلى نیشابورى» را نیز بر ناقلان این سخن افزوده و مىگوید:
«قال أحمد وإسماعیل القاضی والنسائی وأبوعلی النیسابوری لم یرد فی حقّ أحد من الصحابه بأسانید الجیاد، اکثر ممّا جاء فی علی…»([۱۶])
سخنى از عمرو بن عاص:
از عمرو بن عاص نقل شده است که فضائل هیچیک از صحابه به پاى فضائل على نمىرسد:
«وذکروا أن رجلاً من همدان یقال له برد، قدم على معاویه، فسمع عمرا یقع فی علیّ، فقال له: یا عمرو! إن أشیاخنا سمعوا رسولالله صلىالله علیه وسلم یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، فحقّ ذلک أم باطل؟ فقال عمرو: حقّ، وأنا أزیدک أنه لیس أحد من صحابه رسولالله له مناقب مثل مناقب علیّ؛ ففزع الفتى…»([۱۷])
روایاتى از ابنعباس رضىاللهعنه:
خطیب، در شرح حال «إسماعیل بن محمّد…» در روایت شمارهى ۳۲۷۵ مىگوید:
«…حدّثنا إسماعیل بن محمّد بن عبدالرحمن المدائنی، عن جویبر، عن الضحاک، عن ابن عبّاس قال: نزلت فی علیّ ثلاثمائه آیه»([۱۸])
ابن عساکر نیز از ابنعباس روایت مىکند که:
«ما نزل فی أحد من کتاب الله ما نزل فی علیّ»([۱۹])
طبرانى در کبیر، مىگوید:
«… عن ابن عباس رضىاللهعنه قال: ما أنزل الله (یا أیها الذین آمنوا) إلاّ علیّ أمیرها و شریفها، ولقد عاتب الله أصحاب محمد صلىالله علیه و سلم فی غیر مکان و ما ذکر علیا إلا بخیر»([۲۰]).
نیز در اواسط روایت کرده و مىگوید:
«… عن ابن عباس قال: کانت لعلی بن أبی طالب ثمانیه عشر منقبه؛ لو لم یکن له إلا واحده منها لنجابها. ولقد کانت له ثلاث عشره منقبه ما کانت لأحد من هذه الأمّه»([۲۱]).
پاسخ و پرسش:
با توجه به مطالب عنوان شده، بدین نتیجه مىرسیم که على هم افضلِ صحابه بوده و هم بیشترین تعداد روایات، در فضیلت ایشان بوده است. بسیارى از فضائل امام، دربرگیرندهى فضائل أهلبیت نیز مىباشد؛ همچنانکه در بسیارى از روایات فضائل اهلبیت، فضیلت امام نیز به شمار مىآید.
آرى امام را مىتوان بزرگ اهلبیت دانست، پس اگر در این بخش، با موضوعیت ایشان، پیش رویم به پاسخ پرسشها خواهیم رسید.
پاسخ این پرسش که «آیا آمار روایات فضائل اهلبیت با توجه به تعداد روایات صحاح کم نیست؟» مثبت است.
سخن احمد حنبل کجا و روایات انگشتشمار فضائل امام و اهلبیت در صحاح کجا؟ در این میان آمار صحیح بخارى و مسلم از همه اسفناکتر است([۲۲])؛ (۲۸ روایت صحیح بخارى و ۱۸ روایت صحیح مسلم).
چرا؟
چرا آمار روایات فضائل اهلبیت در صحاح اندک است؟ براى پاسخ گفتن به این پرسش باید به ژرفاى تاریخ اسلام و حدیث رجوع کرد. باید معناى درست فضیلت و نیز اهمیت آن را دانست. باید به نقشى که فضائل بازى کردهاند، پى برد. باید با بخارى و مسلم، نه با شخصشان که با شخصیّت و ذهنیت ایشان آشنا شد؛ نخست به اهمیت بیان فضیلت و فضائل با توجه به متون معتبر تاریخى پرداخته مىشود؛ و سپس به علل و انگیزههاى کلى و نیز شخصى و جزئى پرداخته خواهد شد.
اهمیت فضائل
فضائل، جمع فضیلت و به معناى برترى است. «زید افضل از عمرو است»؛ یعنى زید برتر از عمرو است.
علامه ابن منظور در «لسانالعرب» مىگوید:
«فضل: افضل والفضیله معروف: ضدّ النقص والنقیصه… والفضیله: الدّرجه الرفیعه فی الفضل…. وفضّلهُ: مزّاهُ. التفاضل بین القوم: أن یکون بعضهم أفضل من بعض. ورجل فاضِل: ذوفضل. ورجل مفضول: قد فضله غیره. ویقال: فضل فلان على غیره، إذا غلب بالفضل علیهم…»([۲۳])
او همچنین در مادهى «نقب» مىگوید:
«… والمنقبه: کَرَمُ الفعال… والمنقبه: ضدّ المثلبه… وقولهم: فی فلانٍ مناقب جمیله، أی اخلاقٌ. و هو حسن النقیبه، أی جمیل الخلیقه…»([۲۴])
پس از آنکه پیامبراکرم چشم از جهان فرو بست([۲۵])؛ گروهى بىتوجه به فرمایشهاى پیامبر دربارهى ولایت و خلافت حضرت على که بزرگ اهلبیت بود؛ در سقیفه کسى دیگر را به جانشینى پیامبر برگزیدند. بعدها گفتند: پیامبر کسى را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد و بىجانشین از جهان رفت؛ پس باید کسى را برمىگزیدیم.
چه کسى باید در سقیفه، جانشین پیامبر مىشد و سپس مردم او را مىپذیرفتند؟ پاسخ روشن است. آن کس که برتر بود و شایستهتر. از این روست که اگر کسى داستانهاى سقیفه و تاریخ آن روز شوم را بخواند، خواهد دید که
فضل فروشان بىفضائل چه نقشى بازى کردهاند. در فرهنگ عرب تفاخر جاى خود را دارد. عرب حتى به راستِ اسب خود نیز تفاخر مىکند، تا آنجا که مفاخر کاذب را جایگزین مناقب و فضائل الاهى نمودند.
فضلفروشى و سقیفهى بنى ساعده
اکنون کتاب قطور تاریخ اسلام را باز مىکنیم و آنچه را در سقیفه گذشت مىخوانیم تا نقش فضائل را بدانیم.
طبرى در تاریخ، زیر عنوان «ذکر الخبر عما جرى بین المهاجرین والأنصار فی أمر الامارهًْ فی سقیفهًْ بنی ساعدهًْ» مىگوید:
«… أنّ النبیّ صلىالله علیه و سلم لما قبض اجتمعت الأنصار فی سقیفه بنی ساعده، فقالوا: نُولّی هذه الامر بعد محمد سعدَ بن عباده… فقال بعد أن حمدالله و أثنى علیه: یا معشر الأنصار لکم سابقه فی الدین و فضیله فی الاسلام لیست لقبیله من العرب…»([۲۶])
این سخن سعد است. به واژهى «الإمارهًْ»، ترکیب «هذا الأمر» و گزارهى «لکم سابقهًْ فی الدین وفضیلهًْ فی الاسلام»، توجه کنید.
سعد، ادامه داده و مىگوید:
«… حتى إذا أراد بکم الفضیله وساق إلیکم الکرامه وخصّکم بالنعمه وتوفّاه الله وهو عنکم راض…»([۲۷])
به واژهى «الفضیلهًْ» توجه شود.
پس انصار به سعد مىگویند: اگر مهاجران قریش امارت و ولایت تو را نپذیرفتند چه؟
خبر به عمر مىرسد. به ابوبکر مىگوید که چه نشستهاى که انصار در سقیفهى بنىساعده برآنند تا امیرى براى مسلمانان برگزینند. پس هر دو بىدرنگ آهنگ سقیفه کردند و در راه ابوعبیدهى جراح را دیده، او را نیز با خود بردند… ابوبکر در سقیفه، سخن آغاز کرد و گفت:
«… فخصّ الله المهاجرین الأولین من قومه بتصدیقه، والایمان به، والمؤاساه له، والصبر معه على شدّه أذى قومهم لهم… فهم أوّل من عبدالله فی الأرض و آمن بالله وبالرسول؛ وهم أولیاؤه و عشیرته وأحق النّاس بهذا الأمر؛ ولا ینازعهم ذلک إلاّ ظالم، وأنتم یا معشر الأنصار، منلا ینکر فضلهم فی الدین، ولا سابقتهم العظیمه فی الاسلام… فنحن الأمراء و أنتم الوزراء…»([۲۸])
آرى! آنچه مهم است فضلفروشى است. گویا مهاجر و انصار در سقیفه گرد آمده بودند تا فضائل یکدیگر را به رخ بکشند و بر اساس آن امیر و وزیر را برگزینند.
اکنون گاهِ «حباب بن منذر» است تا برخیزد و از فضائل انصار بگوید و مهاجران را بر سر جاى خویش نشاند. پس برمىخیزد و با فریاد([۲۹]) مىگوید:
«… یا معشر الأنصار، املِکوا علیکم أمرکم؛ فإنّ الناس فی فیئکم و فی ظلکم… أنتم أهل العزّ والثروه… ذو والبأس والنجده… فمنا امیر و منهم امیر»([۳۰])
نوبت عمر است که او نیز چیزى بگوید:
«.. هیهات! لایجتمع اثنان فی قرن! والله لاترضى العرب أن یؤمرّوکم ونبیها من غیرکم… من ذا ینازعنا سلطان محمّد و إمارته، ونحن أولیائه و عشیرته…»([۳۱])
بار دیگر حباب برمىخیزد و باز از فضائل انصار مىگوید:
«… یا معشر الأنصار! املکوا على أیدیکم، ولا تسمعوا مقاله هذا و أصحابه فیذهبوا بنصیبکم من هذا الأمر؛ فإن أبوا علیکم ما سألتموه، فاجلوهم عن هذه البلاد… فأنتم والله أحقّ بهذا الأمر منهم؛ فانّه بأسیافکم دان لهذا الدین من دان ممّن لم یکن یدین…»([۳۲])
پس از کشمکشهایى چند، بار دیگر ابوبکر برمىخیزد و مىگوید:
«… هذا عمر، وهذا أبو عبیده، فأیهما شئتم فبایعوا. فقالا: لا والله لانتولّى هذا الأمر علیک؛ فإنک أفضل المهاجرین وثانی اثنین إذهما فی الغار، وخلیفه رسولالله على الصلاه… ابسط یدک نبایعک…»([۳۳])
عمرو ابن عبیده و اوسیان به سبب اختلاف دیرینه خود با خزرج و اینکه سعدبن عباده از خزرج بود، با ابوبکر بیعت کردند و او را جانشین پیامبر خواندند و شد آنچه شد و نمىبایست که مىشد.([۳۴]) «افإن مات او قتل انقلبتم على اعقابکم»؟!([۳۵])
مجریان سقیفه، مانعان وصیت پیامبر
در جریان سقیفه این مطلب به روشنى پیداست که هر کدام از طرفین با دلایل خود به هر صورت که شده سعى مىکردند که خلافت را نصیب خود کنند و اگر مطلبى هم بیان شده در راستاى این هدف بوده است، اما یک سؤال اساسى و مهم در این میان به ذهن انسان حقیقتجو خطور مىکند و آن این که، همانطور که طرفین در سقیفه تلاش مىکردند خود را دلسوز امت و نگران آینده رهبرى اسلام نشان دهند آیا پیامبر اکرم نسبت به این امر مهم غفلت کرده؟ و آیا خداى تعالى که دین اسلام را کامل معرفى کرده و نعمت را بر مسلمانان تمام کرده([۳۶]) براى جلوگیرى از اختلاف بین مسلمانان، رهبرى را براى بعد رسول خود مشخص نکرده؟!! شخصى که عالم به تمام حقایق قرآن و سنت باشد و لازم نباشد که براى فهم احکام دین به دیگرى پناه ببرد!!
تاریخ گواه است که علىبن ابىطالب تنها کسى است که مرجع سؤال دیگران بوده و در فهم دین از هیچ کس بعد از پیامبر اکرم استعانت نجسته است؛ او که مصداق آیه {وکل شیء احصیناه فى امام مبین}([۳۷]) و آیه {ومن عنده علم الکتاب}([۳۸]) و آیه {ولکل قوم هاد}([۳۹]) بود. همان شخصى که طبق آیه قرآن و به تصدیق مفسران در جریان مباهله نفس پیامبر اکرم معرفى شد([۴۰]). عظمت علمى آن حضرت به حدى بود که بارها خلفا براى فهم احکام دین به او مراجعه کردند تا حدى که مىگفتند اگر على نبود ما هلاک مىشدیم([۴۱]). اساسا اگر چنین شخصیتى براى تبیین حقایق قرآن و رهبرى جهان اسلام بعد از رسول خدا نباشد نزول قرآن عبث مىشد.
از آنچه بیان شد روشن مىشود که نگرانى پیامبر اکرم در زمان وفات چه بوده و چرا اصرار داشتهاند که براى مسلمانان وصیتى بنویسند که بعد از آن حضرت هرگز گمراه نشوند، همانطور که قبلاً گمراه نشدن را در تمسک به ثقلین معرفى کرده بودند.([۴۲])
و معلوم مىشود که چرا عمر به سختى در مقابل این سخن رسول خدا ایستاد و نگذاشت که آن حضرت وصیت خود را بنویسند و جالب اینکه چطور قبل از اینکه پیامبر وصیت خود را بنویسند گفت: «حسبنا کتاب الله» و بالاخره این کار منجر به اختلاف بین مسلمانان شد تا حدى که پیامبر اکرم به غضب در آمد و همه صحابه را به جز علىبن ابىطالب از منزل بیرون کردند و ابن عباس از این واقعه به عنوان بزرگترین مصیبت یاد کرده است.([۴۳])
آنچه به نقل کتابها تاریخى ملاحظه کردید جریانات بعد از بیرون آمدن از نزد رسول خدا و متعاقب آن وفات آن حضرت بوده است.
ذهبى در «دُوَل الاسلام» دربارهى خلافت ابوبکر چیزهایى گفته که گویا مىخواهد به خواننده القا کند ابوبکر افضل بوده که به عنوان خلیفهى اوّل برگزیده شد: «… بایع المسلمون بالأمر بعده لخلیفه على الصلاه بالناس أیام مرضه».([۴۴])
آرى! اهمیت فضلفروشى قبیلهاى و نقش آن در سیاست و امارت و حکومت به خوبى روشن است. هر کس که برتر است شایستگى جانشینى پیامبر را دارد و اوست که باید زمام امور را دردست بگیرد. اگر فضیلت واقعى داشت که هیچ مشکلى نبود، مشکل اینجاست که براى او فضائلى بافته مىشد.
سیاست و فضیلت، علل و انگیزههاى دشمنىها
پیامبر اسلام، على را به عنوان جانشین و خلیفهى پس از خود معرفى کردند و ایشان را امام و پیشواى مسلمانان قرار دادند و مردم را به پیروى از ایشان و اهلبیتسفارش کردند؛([۴۵]) ولى مردم از حضرت على و اهلبیت منحرف شدند و پس از ابوبکر، به خلافت عمر و عثمان، تن دادند.
در حکومت کوتاهمدت حضرت على، عایشه، طلحه، زبیر و معاویه و خوارج بر طبل مخالفت کوبیدند و جنگهاى جمل، صفین و نهروان را بر على تحمیل کردند. پس از شهادت امام، حکومت فرزندش حضرت امام حسن نیز دیرى نپایید و ایشان ناچار به صلح با معاویه شدند. قدرت و حکومت در دست معاویه بود. او افزون بر این که دشمن علىبود؛ مشروعیت حکومت و خلافت خود را در مشروعیت خلفاى پیش از على مىدید. از طرفى بر پایهى دشمنى خود با حضرت على، بر آن شد تا از گسترش فضائل آن امام و اهلبیت جلوگیرى کند. خوارج نیز به وجود آمده بودند. آنها نیز دشمن حضرت على و اهلبیتش بودند. تدوین نشدن حدیث و جلوگیرى از نوشتن و گسترش آن پس از پیامبر تا زمان تدوین حدیث نیز سبب شد تا بسیارى از فضائل اهلبیت یا فراموش شود یا اینکه به طور درست نقل نشود.([۴۶])
در این میان معاویه براى مشروعیت بخشیدن به خلافت خلفاى سهگانه و نیز خود و حزب اموىاش، دست به جعل حدیث زد و احادیث سیاسى فضائل به وجود آمد. در زمان عباسیان نیز چنین بود؛ سیاست عباسى نیز اقتضا مىکرد تا به خلافت خلفاى سهگانه مشروعیت ببخشند و فضائل على و اهلبیت را مخفى نگهدارند؛ زیرا با روشن شدن فضائل اهلبیت، برتر بودن و حقانیت آنها نسبت به خلافت و حکومت بیشتر روشن مىشد.
اینها همه افزون بر دشمنى بسیارى از قریش و اهل مدینه با على و اهلبیت، حتى در زمان خود پیامبر بود.
این مطالب را مىتوان به عنوان «علل کلى یا سیاسى کمى آمار روایات فضائل اهلبیت در صحاح» دانست.
در اینجا با بررسى تاریخى و حدیثى، به تک تکِ آنها مىپردازیم.
۱٫ دشمنى و حسادت نسبت به حضرتعلى و اهلبیت در زمان پیامبر:
الف ـ ترمذى در حدیث شمارهى ۳۷۱۲، رویدادى را نقل کرده که نشان دهندهى این است که على، حتى در زمان خود رسول خدا دشمنان و حسودانی داشته است.
در پایان این روایت پیامبر به کسانى که نسبت به علىچیزى در سینه داشتند مىگوید:
«ما تریدون من علیّ؟ إنّ علیّا منّی وأنا منه، وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی»([۴۷])
بنابر روایت ترمذى، پیامبر این سخنان را در حالى که بسیار خشمناک بودهاند، بیان کردهاند. از شدّت بیان پیامبر، برمىآید که على در همان زمان هم، دشمنان بسیار داشته است.
ب ـ او همچنین از زبان انصار روایت کرده و مىگوید:
«إنّا کنّا لنعرف المنافقین… ببغضهم علیّ بن أبیطالب»([۴۸])
روشن است که این منافقان همگى از کسانى بودهاند که با پیامبر مصاحبت داشته و بعدها على الاطلاق صحابه نامیده شدند!؟!
ج ـ دشمنى «جابر بن نصر بن حارث بن کلده عبدرى» یا «حارث بن نعمان فهرى» با على در حضور پیامبر.
این رویداد را علامهى امینى& در کتاب «الغدیر» آورده است.([۴۹])
داستان اینگونه است که جابر یا حارث بر ولایت على که پیامبر آنرا در روز غدیر، آشکارا بیان کرد، راضى نشد و بر او عذاب نازل شد و کشته شد و این آیات نازل شد:
{سأل سائل بعذاب واقع * للکافرین لیس له دافع * من الله ذی المعارج}([۵۰])
مرحوم امینى مىگوید:
«و قد أذعَنت له الشیعه، وجاءمثبتا فی کتب التفسیر والحدیث لمن لا یُستهان بهم من علماء أهل السنّه…»([۵۱])
این آیه که علاوه بر اعتقاد شیعه به آن، جمعى از علماى سنى که شخصیتشان مورد تصدیق است آن را در کتابها تفسیر و حدیث ثبت نمودهاند.
۲ـ عایشه و پنهان کردن فضیلت حضرت على:
پیش از این گذشت که بنابر روایت بخارى، عایشه از اینکه فضیلت حضرت على را پنهان کند، پرهیزى نداشت.
او زمانى که چگونگى رفتن پیامبر به مسجد، در هنگام بیمارى را بازگو مىکند مىگوید:
«فخرج النبی صلىالله علیه وسلم نبى رجلین تخطّ رجلاه فی الارض، بین عبّاس و رجل آخر…»([۵۲])
عایشه نام حضرت على را نمىبرد و از او به «مردى دیگر» و به صورت گمنام تعبیر مىکند. چرا؟! زیرا فضیلتى براى امام محسوب مىشود.
دشمنى عایشه با امام چیزى نیست که بتوان آنرا پنهان کرد. او با حضرت على که امام زمانش بود به جنگ پرداخت. وقتى که خبر شهادت امیرالمؤمنین على را شنید اظهار خوشحالى کرد؛
«ولمّا انتهى إلى عائشه قتل علی ـ رضىاللهعنه ـ قالت:
فألقت عصاها و استقرت بها النوی کما قرّ عینا بالایاب المسافر
فمن قتله؟ رجل من مراد، فقالت:
فإن بک نائیا فلقد نعاه غلام لیس فی فیه الترابُ
فقالت زینب ابنه أبی سلمه: ألعلی تقولین هذه؟!!…»([۵۳]).([۵۴])
۳ـ جلوگیرى عمر از نوشته شدن سفارش پیامبر:
بنابر روایت بخارى در صحیح، عمر از نوشته شدن وصیت پیامبر، نزدیک رحلتش، جلوگیرى کرد و پیامبر را به هذیانگویى متهم کرده است:
۱۱۴ـ «عن ابن عبّاس قال: لمّا اشتدّ بالنبّی صلىالله علیه وسلم وجعه قال: «ائتونی بکتاب أکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی»، قال عمر: إنّ النبّی صلىالله علیه وسلم غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبُنا، فاختلوا وکثر اللّغط، قال: قوموا عنّی ولا ینبغی عندی التنازع، فخرج ابنُ عباسٍ یقول: إنّ الرزیّه کل الرزیّه ما حال بین رسولالله صلىالله علیه وسلم و بین کتابه»([۵۵]).
آرى! ابن عباس از این واقعه به «رزیه» تعبیر مىکند و در این مصیبت مىگرید.
روشن است که چرا عمر و حزب او([۵۶]) از نوشته شدن این وصیت به دست پیامبر جلوگیرى کردند. پیامبر پیش از این گفته بود قرآن و عترت یعنى اهلبیت، از گمراهى جلوگیرى مىکنند؛ پس روشن بود اکنون نیز چه چیزى را مىخواست بنویسد.
بر طبق این روایت هر آن کس از مسلمانان که گمراه شده و مىشوند و نیز گمراهى تمام غیر مسلمانان به تبع آن، بر عهده عمر است.
۴ـ حزب اموى و فضائل اهلبیت و دشمنى با آنان:
عثمان نخستین فرد از امویان بود که قدرت را دردست گرفت. پس از او و پس از شهادت امیرالمؤمنین على و صلح بین امام حسن و معاویه که حکومت به دست او رسید، فرصتى پیش آمد تا امویان پایههاى حکومت خود را مستحکم کنند.
امام على دیگر نبود. امام حسن نیز پس از صلح به مدینه رفته بود و همهى عراق افزون بر شامات در دست امویان بود؛ حجاز نیز کمکم به قلمرو حکومت اموى افزوده شد. معاویه بود و کینهاى که از على دردل داشت. او شبها در خوابگاهش و پیش از خواب، به مرور آنچه از بنىهاشم به او و پدران و خاندانش رسیده بود مىپرداخت: کشته شدن خویشانش در بدر و احد و احزاب، فتح مکّه و خوارى آل ابىسفیان و مشهور شدن آنها به «طلقا» از سوى پیامبر، کشته شدن عثمان، صفین و…
اکنون ـ و به هر جهت ـ حکومت در دست او بود. در عراق کسانى بودند که به آنها شیعهى على و اهلبیت مىگفتند، یعنى کسانى که دوستدار آل على بودند و دشمن امویان و معاویه. برخى از ایشان بر این باور بودند که على افضل از ابوبکر و عمر و عثمان بوده و برخى دیگر على را مطابق نصب رسول خدا خلیفهى اول مىدانستند و بر آن بودند که این سه نفر، غاصب خلافت على بودهاند.
بسیارى دیگر از مردم ـ که کم هم نبودند ـ عثمان را گناهکار مىدانستند و مىگفتند: او چوب خلافهاى خود را خورد و به دست خود کشته شد. اینها همه براى معاویه انگیزهاى بود تا در صدد کمرنگ کردن یا بىرنگ کردن شخصیت حضرت على برآید و جایگاه خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را از نظر شرعى و سیاسى مستحکم کند تا به این صورت و در حقیقت پایگاه و جایگاه حکومت خود او از نظر شرعى و سیاسى استوار شود.
نخستین و مهمترین و نیز خطرناکترین امرى که معاویه را به خود مشغول کرد جایگاه و پایگاه اهلبیت و در پیشاپیش آنها حضرت على بود. بسیارى از فضائل امام و اهلبیت در زمان زمامدارى امیر المؤمنین دهان به دهان گشته بود و این پس از دوران خفقان در زمان سه حاکم اوّل بود. حضرت على در مدت نزدیک به پنج سالهى حکومتشان از هر فرصتى براى یادآورى جایگاه و فضیلت خود و اهلبیت استفاده مىکرد؛ که بسیارى از خطبههاى ایشان نشان دهندهی این مطلب است. خطبههایى مانند «شقشقیه» که در پیشگفتار گذشت و نیز این خطبه:
«الخطبه التی رواها أبو الحسن علیّ بن محمد المدائنّی، عن عبدالله بن جُناده، قال: قدمتُ من الحجاز أرید العراق؛ فی أوّل إماره علی فمررت بمکه، فاعتمرت، ثمّ قدمت المدینه، فدخلت مسجد رسولالله؛ إذ نودی: الصلاه جامعه، فاجتمع النّاس، و خرج علیّ متقلّدا سیفه، فشخصت الأبصار نحوه، فحمد الله وصلىّ على رسوله ثم قال: أما بعد، فإنّه لمّا قبض الله نبیّه قلنا: نحن أهله وورثته وعترته وأولیاؤه من دون النّاس([۵۷])، لاینازعنا سلطانه أحد، ولا یطمع فی حقّنا طامع؛ إذا انبرى قومنا فغصبونا سلطان نبیّنا، فصارت الإمره لغیرنا، وسرنا سوقه؛ یطمع فینا الضعیف، ویتعزّز علینا الذلیل، فبکت الأعین منا لذلک، وخشنت الصدور، وجزعت النفوس. وایم الله لو لا مخافه الفرقه بین المسلمین وأن یعود الکفر و یبور الدین، لکنّا على غیر ما کنّا علیه، فولی الأمر ولاه لم یألوا الناس خیرا…»([۵۸])
ابوبکر و عمر با حضرت فاطمه درافتاده بودند؛ عمر، ندانم کارىهاى زیادى داشت
عثمان در دوران حکومتش خرابکارى کرده بود؛ حضرت على در زمان سه حاکم اوّل گاه و بیگاه و به مناسبتهایى، ناخشنودى خود را نشان مىداد؛ امام حسن نیز در ابتدى حکومتش با معاویه جنگید؛ امام حسین نیز کسى نبود که آرام بگیرد؛ او فرزند دختر رسولالله بود و مسلمانان احترام فوقالعادهاى براى وى قائل بودند.
پس معاویه باید کارى مىکرد و تا زنده بود و حاکم، از قدرت استفاده مىکرد تا هر آنچه مىتواند از فضائل اهلبیت بکاهد و دشمنى ایشان را در دلها بکارد. نیز باید حاکمان پیش از حضرت على و پس از وى را چهرهاى نورانى و مقدس ببخشد. در این راه زر و سیم و آهن بود که حرف اول را مىزد. اگر کسى به سکه راضى مىشود که هیچ، وگرنه شمشیر را حوالهاش مىکردند. افزون بر همهى اینها خوارج را نیز نباید فراموش کرد که به آنها نیز مىپردازیم.
در اینجا نمىخواهیم تاریخ سیاسى اسلام را بنویسیم. امّا مىتوان از این تاریخ استفاده کرد و از لابهلاى آن پاسخ پرسش را به دست آورد. از این رو به گوشههایى از آن اشاره مىشود تا روشن شود که چرا فضائل اهلبیت و به ویژه امام امیرالمؤمنین على از طریق محدثانى که سر سپرده به خلفا بودند، کم نقل شده است؟
بار دیگر یادآورى مىشود که مواردى که به آنها اشاره مىشود را مىتوان، یا شاید باید، از علل و اسباب کلى کمى روایات فضائل اهلبیت در صحاح دانست. در جاى دیگر به علل و اسباب و انگیزههاى جزئى و شخصى پرداخته خواهد شد.
۱ـ ۴ـ معاویه و نسبت قتل عثمان به حضرت على:
ابن ابىالحدید مىگوید:
«وکان معاویه على اُسّ الدهر مبغضا لعلیّ، شدید الانحراف عنه، و کیف لایبغضه وقد قتل أخاه حنظله یوم بدر، وخاله ولید بن عتبه… وقتل من بنی عمّه عبدشمس نفرا کثیرا من أعیانهم وأماثلهم؛ ثم جاءت الطامّه الکبرى، واقعه عثمان، فنسبها کلّها إلیه بشبهه إمساکه عنه».
او همچنین مىگوید: معاویه حتى در زمان عثمان، براى حضرت على نامههاى خشن مىنوشت و او را به جنگ مىطلبید([۵۹])
معاویه در نامهاى به امام، صراحتاً او را قاتل عثمان مىخواند؛ آنجا که مىنویسد:
«سلام الله على من اتبع الهدی. أما بعد… حتى طمعت یابن أبی طالب فتغیرت، وأصبحت تعد نفسک قویا على ما عاداک بطعام أهل الحجاز، وأوباش أهل العراق وحمقى الفسطاط و غوغاء السواد… قتلت عثمان بن عفّان… والسلام على أولیاء الله»([۶۰])
این نامه سراسر اهانت است. نخست اینکه او نامه را با «سلام الله على من اتبع الهدى» آغاز مىکند؛ یعنى اینکه امیر المؤمنین پیرو هدایت نیست و گمراه است!! همچنان که نامه را با «والسلام على أولیاء الله» پایان مىدهد؛ یعنى على از اولیاء الله نیست و از اعداءالله است!!
او همچنین در این نامه دشمنى خود را نسبت به حجاز و عراق اعلام مىکند. و این آغاز جنایات امویان نسبت به اهل حجاز و عراق است.
۲ـ ۴ـ فضائل حضرت على و سفیر معاویه:
از جمله کسانى را که معاویه به سوى حضرت على فرستاد و امام را به جنگ تهدید کرد، فردى از قبیلهى «عبس» است. او پس از رساندن نامهى معاویه به حضرت على با شنیدن فضائل او، گویا به خود آمد:
«… وإنّ العبسیّ أقام بالعراق عند علیّ حتى اتهمه معاویه، ولقید المهاجرون والأنصار، فأشربوه حبّ علیّ، وحدّ ثوه عن فضائله، حتى شک فی أمره»([۶۱])
آرى! همین فضائل بود که معاویه را سخت آزار مىداد.
۳ـ ۴ـ بسر بن ارطاهًْ و شیعیان حضرت على در یمن:
بُسر از بندگان حلقه به گوش معاویه بود؛ معاویه او را به یمن فرستاد تا هر آن کس را که پیرو و مطیع حضرت على بود بکشد. او نیز این کار را کرد و از جمله دو پسر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب را، که کودک بودند، کشت:
«بعثه معاویه إلى الیمن فی جیش کثیف، وأمره أن یقتل کلّ من کان فی طاعه علیّ، فقتل خلقا کثیرا، وقتل فیمن قتل ابنی عبیدالله بن العباس بن عبدالمطلب وکانا غلامین صغیرین، فقالت أمهما ترثیهما: «یا من أحسّ بُنَیَّیَ اللذین هُما کالدّرتین تشظّى عنهما الصّدَفُ»([۶۲])
اعتراف مىکند که با خواندن این بیت شعر، گریستم.
یادآورى مىشود که داستان بُسر و کشتار او در یمن در زمان حکومت امام امیر المؤمنین بود و نه بعد از شهادت ایشان.
در اینکه معاویه، بسر را به یمن فرستاد تا این کار را بکند؛ گفتهاند که در صنعاى یمن گروهى از شیعیان عثمان زندگى مىکردند که کشته شدن عثمان آنها را بسیار گران و بزرگ آمده بود و با على از روى ناچارى بیعت کرده بودند؛ ولى زمانى که اختلاف مردم عراق را با امام دیدند و محمد بن ابىبکر نیز در مصر کشته شد… آنها نیز از خونخواهى عثمان دم زدند… معاویه نیز بسر را راهى یمن کرد.([۶۳])
۴ـ ۴ـ معاویه امر به دشنام دادن بر على مىکند:
لعن و دشنام دادن به امیر المؤمنین که از میراث شوم معاویه است بر کسى پوشیده نیست. او مردم عراق و شام و جاهاى دیگر را به ناسزاگویى نسبت به امام وادار مىکرد و کارى کرد که این موضوع به صورت سنتى اسلامى جلوه کند. خطبا بر فراز منبرها امام را بد مىگفتند و از او بیزارى مىجستند. پیران با لعن حضرت على مردند و کودکان با آن پیر شدند. این کار تا زمان عمر بن عبدالعزیز به شدت هرچه تمامتر ادامه داشت و با روى کار آمدن او تنها و تنها براى دو سال آن هم در ظاهر ممنوع شد. یعنى از زمان حکومت مطلقهى معاویه و حتى پیش از آن، تا روى کار آمدن عمر در ۹۹ هجرى به مدت ۶۰ سال حضرت على را آشکارا در مساجد و جمعه و جماعات لعن مىکردند؛ که البته این کار پس از عمربن عبد العزیز بار دیگر از سر گرفته شد.
معاویه خود بر منبر مىرفت و حضرت على را سب و لعن مىکرد.([۶۴]) آنها حتى روزى را در ایام حجّ، ویژهى لعن امام قرار داده بودند([۶۵]). علت این کار را خود معاویه توضیح مىدهد. روزى تعدادى از امویان به او گفتند: اى معاویه! قدرت را در دست گرفتى و على را خوار کردى؛ بد نیست که دیگر دست از او بردارى و از لعنش درگذرى. معاویه در پاسخ آنها گفت:
«لا والله حتى یربو علیه الصغیر و یهرم علیه الکبیر ولا یذکر له ذاکرٌ فضلاً»([۶۶])
۵ـ ۴ـ بیزارى حتى از نام حضرت على:
کار به جایى رسیده بود که کسى نام «على» را بر فرزند خود نمىگذاشت و آن را عار و ننگ مىدانستند. روزى کسى به حجاج ـ که هم خود لعن مىکرد و هم امر به لعن ـ گفت:
«إنّ أهلی عقّونی فسمّونی علیّا فغیّر اسمی…»([۶۷])
۶ـ ۴ـ اگر مردم فضائل حضرت على را بدانند از ما پیروى نمىکنند:
عمر بن عبدالعزیز در زمان حاکمیت پدرش بر مدینه از پدر مىپرسد: چرا على را لعن مىکنى؟ و او در پاسخ عمر مىگوید:
«إنّ منتری تحت منبرنا من أهل الشام وغیرهم، لو علموا من فضل هذا الرجل ما یعلمه أبوک، لم یتبعنا منهم أحد…»([۶۸])
۷ـ ۴ـ آنها حضرت فاطمه وامام حسن وامام حسین را نیز لعن مىکردند:
عبدالله بن هانى اَودى ـ که از شیعیان حجاج بود ـ مىگوید:
«ومنّا نسوه نذرن إن قتل الحسین بن علی أن تنحر کلّ واحده عشر قلائص، ففعلن… وما منّا رجل عُرض علیه شتم أبی تراب ولعنه إلاّ فعل وزاد ابنیه حسناً وحسیناً وأمهما فاطمه…».([۶۹])
و اینها همه افزون بر دشمنى عبدالله بن زبیر با حضرت على بود که بیش از یک دهه([۷۰]) قدرت را در حجاز و عراق و ایران و هند در دست داشت. او کسى است که به عبدالله بن عباس گفت: «إنّی لأکتم بغضکم أهلَ هذا البیت منذ أربعین سنه…»([۷۱]). بنابراین نباید فراموش کرد که او فرزند زبیر است که با حضرت على دشمنى کرد.
ابن ابىالحدید داستانى خواندنى را در شرح نهجالبلاغه بین محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر آورده که نشان دهندهى شدت دشمنى او با امام است.([۷۲])
۸ـ ۴ـ جعل حدیث در مذمت امام:
امویان درهم و دینار مىدادند و حدیث مىخریدند؛ آنهم از کسانى مانند ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیرهًْ بن شعبه و عروهًْ بن زبیر.
ابن ابى الحدید معتزلى که یکى از علمای بزرگ اهل سنت است در کتاب خود فصلى را به عنوان «بیان احادیث جعلى در ذم على» اختصاص داده است و در آن بعضى از این روایات ذکر شده است:
از «زهرى» از عروهًْ بن زبیر از عایشه نقل شده است:
«کنت عند رسولالله، إذ أقبل العباس و علیّ، فقال: یا عائشه، إن هذین یموتان على غیر ملتى، أو قال دینی»
یا این حدیث:
«یا عائشه؛ إن سرّکِ أن تنظری إلى رجلین من أهل النار فانظرى إلى هذین قد طلعا؛ فإذا العباس وعلیّ بن أبیطالب»([۷۳])
و نیز روایت ابوهریره که على دختر ابوجهل را خواستگارى کرد؛ که در بیشتر کتابهاى حدیثى دسته اوّل آمده است([۷۴]).
در «عام الجماعهًْ»، ابوهریره با معاویه وارد کوفه شد. ابوهریره به مسجد رفت و در آنجا خطبه ایراد کرده، گفت:
«یا أهل العراق، أتزعمون أنّی أکذب علىالله و رسوله، وأحرق نفسی بالنار؟! والله لقد سمعت رسولالله… یقول: «إنّ لکل نبّی حرما و إنّ حرمی بالمدینه ما بین عَیْر إلى ثور، فمن أحدث فیها حدثا فعلیه لعنه الله و الملائکه والناس أجمعین» و أشهد بالله أنّ علیّا أحدث فیها»
خبر به گوش معاویه رسید؛ ابوهریره را جایزه داد، اکرام کرد و او را امیر مدینه قرار داد.([۷۵])
۹ـ ۴ـ خوشحالى مروان حکم از کشته شدن امام حسین:
عبیدالله بن زیاد به مدینه نوشت که ما کار حسین بساختیم. مروان خبردار شد و گفت:
یا حبّذا بردُک فی الیدین وحُمرهٌ تجری على الخدین
کأنّما بتّ بمسجدین
پس به قبر رسول خدا اشاره کرد و گفت: «یومٌ بیوم بدر»([۷۶]).
۱۰ـ ۴ـ روایت شأن نزول آیهى قرآن در مذمت على:
معاویه به «سمرهًْ بن جُندب» ۰۰۰/۱۰۰ درهم داد تا بگوید: آیهى {ومن الناس من یعجبک قوله فی الحیاه الدنّیا ویُشهد الله على ما فی قلبه وهو ألدّ الخصام * وإذا تولّى سعى فی الأرض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنسل والله لایجب الفساد}([۷۷]) دربارهى على و آیهى {ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله}([۷۸]) دربارهى ابنملجم نازل شده است.
سمره به صد هزار راضى نشد؛ معاویه ۰۰۰/۲۰۰ پیشنهاد کرد، باز راضى نشد؛ ۰۰۰/۳۰۰ پیشنهاد داد، راضى نشد؛ ۰۰۰/۴۰۰ داد، پذیرفت.([۷۹])
۱۱ـ ۴ـ تجاهل معاویه نسبت به فضائل امام:
در سال ۵۵ هجرى یعنى پانزده سال پس از جنگ صفین و شهادت امیر المؤمنین، زمانى که معاویه از سعد بن ابىوقاص مىپرسد چرا همراه ما با على نجنگیدى؟ سعد پاسخ داد که: «ما کنت لاُقاتل رجلاً قال له رسولالله صلىالله علیه وسلم «انت منّی بمنزله هارون من موسی غیر أنّه لانبى بعدی». معاویه به سعد مىگوید: چه کسى این را با تو شنیده؟ سعد مىگوید: فلان و فلان و امسلمه. معاویه مىگوید: «أما إنّى لو سمعته منه صلىالله علیه وسلم لما قاتلت علیّا»([۸۰])
هرچند معاویه به دروغ وانمود مىکرد که این روایت را نشنیده؛ لیکن از این داستان، نخست، اهمیت نقش روایات فضائل به خوبى دانسته مىشود؛ و دوّم اهمیت تدوین و نشر احادیث؛ چه آنکه اگر از تدوین حدیث و نشر آن جلوگیرى نمىشد دیگر معاویه نمىتوانست ادعاى نادانى نسبت به این روایت کند.
۱۲ـ ۴ـ شادى معاویه در قتل امام حسن:
اینکه امام حسن به دسیسهى معاویه مسموم و شهید شدند از متواترات تاریخى است. او نه تنها امام را به واسطهى همسر ایشان مىکشد، بلکه در مرگ ایشان نیز از خود شادمانى نشان مىدهد که این نشان دهندهى اوج دشمنى معاویه و حزب اموى با اهلبیت است.
در تاریخ مىخوانیم که او از شدت خوشحالى در مرگ امام سجدهى شکر بجا مىآورد: «لمّا بلغ معاویه موت الحسن بن علیّ خرّ ساجدا لله!!»([۸۱])
۱۳ـ ۴ـ جلوگیرى مروان از دفن امام حسن در کنار پیامبر اکرم:
در هنگام دفن امام در خانهى پیامبر مروان که قلبى مالامال از بغض على و آل على دارد؛ از این کار جلوگیرى مىکند و مىگوید: «ما کنت لأدع ابن أبی تراب یدفن مع رسولالله، قد دفن عثمان بالبقیع…»([۸۲]) مروان لفظ «ابىتراب» را به قصد اهانت به على به کار مىبرد.
۱۴ـ ۴ـ زیاد بن ابیه و کشتن شیعیان آل على:
او که والى کوفه و بصره بود هرکه را که از دوستداران و شیعیان اهلبیت مىدید یا مىکشت یا زندانى مىکرد و حتى خانههاى ایشان را نیز خراب مىکرد.([۸۳])
در تاریخ مىخوانیم:
«بلغ الحسنَ بن علی، أن زیادا یتتبّع شیعه علی بالبصره فیقتلهم…»([۸۴])
زیاد، نخستین کسى بود که والى کوفه و بصره، باهم شد: «وهو أوّل من جُمع له المصران»([۸۵])
زیاد، شش ماه در کوفه بود و شش ماه در بصره زمانى که به کوفه مىرفت «سمرهًْ بن جندب» را به جاى خود مىنشاند. سمره نیز به غلامان حلقه بهگوش معاویه در بصره بود به کوفه مىرفت و در شش ماهى که زیاد در کوفه بود به بصره.([۸۶])
از جمله کسانى که به وسیلهی زیاد کشته شدند «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق»اند. طبرى داستان آنها را در تاریخ خود آورده است.([۸۷])
علت اصلى کشتهشدن حجر این بود که «مغیرهًْ بن شعبه» که پیش از زیاد والى کوفه بود از حضرت على بد مىگفت و حجر تاب این سخنان را نمىآورد و اعتراض مىکرد.
طبرى مىگوید:
«إنّ معاویه بن أبیسفیان لما ولى المغیره بن شعبه الکوفه فی جمادى سنه إحدى وأربعین (۴۱ هـ.ق) دعاه، فحمد الله و أثنى علیه ثم قال: أمّا بعد… لاتتحمَّ عن شتم علیّ وذمّه و الترحم على عثمان و الاستغفار له و العیب علی أصحاب علیّ و الاقصاء لهم وترک الاستماع منهم، وبإطراء شیعه عثمان رضوانالله علیه والإدناء لهم والاستماع منهم…»([۸۸])
مغیره نیز همهى اینها را مو به مو اجرا مىکرد. پس از مغیره که زیاد والى کوفه شد؛ او نیز همین کار را مىکرد. عمرو نیز در ادامهى جریان حجر کشته شد. او یکى از اصحاب بزرگ بود که پس از کشتن او، سر از تنش جدا کردند و آن را براى معاویه فرستادند و گویند که این نخستین سرى است که در اسلام حمل شد و از جایى به جاى دیگر برده شد. زیاد، حجر و یارانش را به شام فرستاد و تا آخرین لحظات از آنها خواسته مىشد که از على بیزارى جویند و او را لعن کنند تا زنده بمانند؛ ولى آنها این کار را نکردند و بالاخره آن بزرگوار و یارانش را در «مرج عذرا» یعنى همان جایى که خودش آنرا فتح کرده بود به شهادت رساندند.
دیگر از کسانى که به وسیلهی زیاد کشته شدند و جرمشان دوستى على و آل على بود و به اصطلاح شیعهى على بودند «مسلم بن زیمر» و «عبدالله بن نُجّی»اند.
در «کتاب المحبّر» مىخوانیم:
«وصلب زیاد بن أبیه (مسلم) بن زیمر، و (عبدالله) بن نُجىَ الحضرمیّین على أبوابهما أیّاما بالکوفه. وکانا شیعیّین. و ذلک بأمر معاویه. وقد عدّهما الحسین بن علیّ رضىالله عنهما على معاویه فی کتابه إلیه: «ألست صاحب حجر و الحضرمیین اللذین کتب إلیک ابن سمیه أنهما على دین علیّ و رأیه، فکتبت إلیه من کان على دین علیّ و رأیه فاقتله و امثل به، فقتلهما ومثل بأمرک بهما؟ و دین علیّ و ابن عم علیّ الذی کان یضرب علیه أباک ـ یضربه علیه أبوک، أجلسک مجلسک الذی أنت فیه. ولو لا ذلک کان أفضل شرفک و شرف أبیک تجشم الرحلتین اللتین بنا منّ الله علیک بوضعهما عنکم…»([۸۹])
اینها همه گوشهاى از آن چیزى است که در زمان زیاد و معاویه بر اهلبیت و شیعیان و دوستداران آنها گذشت. در زمان معاویه و پیش از شهادت امیر المؤمنین مالک اشتر و محمد بن أبىبکر نیز به دسیسههاى معاویه کشته شدند.
پس از مرگ معاویه و روى کار آمدن یزید نیز، وضع همان بود که گذشت. امام حسین با آن وضع فجیع در کربلا شهید شد و اهلبیت به اسیرى گرفته شدند و در شهرهاى اسلامى آنها را گرداندند و خارجیان خواندند.
پس از آن فتنهى ابن زبیر بهپا خواست. پس از مروان و عبدالله بن زبیر که کار به دست عبدالملک رسید و خیالش از کابوس وحشتناک عبدالله آسوده گشت بار دیگر فشارها بر اهلبیت و شیعیان با شدتى دوچندان آغاز شد.
۱۵ـ ۴ـ عبدالملک، حجاح و سیاست اموى:
اگر معاویه نزدیک به بیست سال تمام قدرت مطلق را دردست داشت؛ عبدالملک مروان ـ ششمین حاکم اموى ـ نیز بیش از بیست سال درگیر کشمکش با عبدالله بن زبیر بود که در فاصلهى سالهاى ۶۱ـ ۷۳ هـ.ق خلیفهاش مىخواندند.
در سال ۷۳ هـ.ق که همه سرزمینهاى اسلامى زیر پرچم حکومت اموى ـ مروانى عبدالملک درآمد بار دیگر سیاست معاویه به وسیلهی او، این بار به واسطهى «حجاح»([۹۰]) ـ به جاى زیاد بن ابیه ـ پیگیرى شد.
عبدالملک، پس از پدرش مروان، حجاح را روانهى حجاز کرد تا کار عبدالله بن زبیر را بسازد. حجاح از عهدهى این کار به خوبى برآمد و کار عبدالله بساخت. پس از آن عبدالملک، حجاج را زمامدار عراق کرد([۹۱]).
پس از مرگ عبدالملک، پسرش «ولید» روىکار آمد (۸۶ـ ۹۶ هـ.ق).
سى سال حکومت عبدالملک و ولید را مىتوان عصر اختناق براى اهلبیت و شیعیان دانست. امام على بن الحسین و محمد بن على در این دوران زندگى مىکردند.
بنىامیه، حسین بن على را کشته بودند و وحشتى عجیب در دلها ایجاد کرده بودند. مردم مىاندیشیدند بنىامیه که از کشتن امام حسین که از بزرگان صحابه و فرزند رسول خدا و خامس اصحاب کسا بود، نگذشتند؛ حتما از ریختن خون آنان و نیز سایر اهلبیت، باکى ندارند.
اندیشهى مردم درست بود. نشانهى آن هم کشتار فجیع اهل مدینه بود که به واقعهى «حرّه» مشهور است.([۹۲])
آرى! امامت امام زینالعابدین در چنین جوى آغاز شد که شیعیان پراکنده شده بودند و دیگر امیدى به آنها نبود. امام نیز امامت را به صورت مخفى و همراه با تقیهى شدید دنبال مىکرد.
«مسعودى»([۹۳]) مىگوید:
«وقام ابومحمد على بن الحسین بالأمر مستخفیا على تقیه شدیده فی زمان صعب»([۹۴])
امام سجاد مىفرمود:
«ما بمکه والمدینه عشرون رجلاً یحبّنا»([۹۵])
۱۶ـ ۴ـ حجاح؛ زیاد بن ابیه دوّم:
حجاح که از غلامان حلقه به گوش عبدالملک و ولید بود همچون خود عبدالملک فردى سفاک و خونریز بود. مسعودى دربارهى عبدالملک مىگوید:
«… وکان له إقدام على الدماء، وکان عمّاله على مثل مذهبه، کالحجّاج بالعراق، والمهلّب بخراسان، وهشام بن إسماعیل بالمدینه، وغیرهم بغیرها، وکان الحجاح من أظلمهم وأسفکهم للدماء…»([۹۶])
ولید هم مانند پدر و به سفارش او فردى خونریز بود. مسعودى مىگوید:
«.. دخل الولید على أبیه عبدالملک عند وفاته، فجعل یبکى علیه… انّ عبدالملک نظر إلى الولید و هو یبکى علیه عند رأسه فقال: یا هذا، أحنین الحمامه؟ إذا أنا متُّ فشمّر و اتزْر، والبس جلد نمر، وضع سیفک على عاتقک، فمن أبدى ذات نفسه لک فاضرب عنقه…([۹۷]). کان الولید جبارا عنیدا، ظلوما غشوما…»([۹۸]).
در اینجا به جنایات حجاج مىپردازیم؛ چرا که او آنقدر جنایت کرد که جنایات دیگر مزدوران حاکمان مروانى را کمرنگ کرد. البته نباید از جنایات دیگر مزدوران مانند «هشام بن اسماعیل» غافل شد.
ابن سعد در «طبقات» مىگوید:
«… کان هشام بن إسماعیل یؤذی علی بن حسین و أهل بیته، یخطب بذلک على المنبر، وینال من علیّ&…»([۹۹])
آرى! همین آزارها نسبت به اهلبیت بود که امام زینالعابدین را واداشت تا این سخنان را بر زبان آورد:
«… أصبحنا فی قومنا بمنزله بنی إسرائیل فی آلفرعون، إذ کونوا یُذبّحون أبناءهم ویستحیون نساءهم، وأصبح شیخنا وسیّدنا یُتقرّب إلى عدوّنا بشتمه أو سبّه على المنابر، وأصبحت قریش تَعُدّ أنّ لها الفضل على العرب لأنّ محمّدا صلىالله علیه وسلم منها، لایُعدّ لها فضلٌ إلاّ به، وأصبحت العربُ مقرّه لهم بذلک، وأصبحت العرب تَعُدّ أنّ لها الفضل على العجم لأنّ محمدا صلىالله علیه وسلم منها لایُعَدّ لها فضل إلاّ به، وأصبحت العجم مقرّه لهم بذلک. فلئن کانت العرب صدقت أنّ لها الفضل على العجم وصدقت قریش أنّ لها الفضل على العرب لأنّ محمدا صلىالله علیه وسلم منها، إنّ لنا أهلالبیت الفضل على قریش لأنّ محمّدا صلىالله علیه وسلم منّا، فاصبحوا یأخذون بحقّنا ولا یعرفون لنا حقّا. فهکذا أصبحنا إذ لم تعلم کیف أصبحنا.
قال([۱۰۰]): فظننت أنّه أراد أن یُسمِع من فی البیت»([۱۰۱])
این سخنان را امام در پاسخ به «منهال» که به ایشان گفته بود: «کیف أصبحت أصلحک الله؟»، بیان فرمودند.
امام محمد بن على باقر نیز در سخنانى، آنچه را که از غاصبان خلافت اهلبیت بر آنها آمده، اینچنین بیان مىکنند:
«… قال لبعض أصحابه: یا فلان، ما لقینا من ظلم قریش إیّانا وتظاهرهم علینا وما لقی شیعتنا ومحبونا من الناس!
إنّ رسولالله قُبض وقد أخبر أنّا أولى النّاس بالناس، فتمالأت علینا قریش حتّى أخرجت الأمر عن معدنه، واحتجّت على الأنصار بحقّنا وحجّتنا، ثمّ تداولتْها قریش، واحدٌ بعد واحد، حتى رجعت إلینا، فنکثت بیعتنا و نصب الحرب لنا… ثم لم نزل ـ أهل البیت ـ نُستَذَلّ و نُستضام ونقشى و نمتهن و نحرم و نقتل ونَخاف ولا نأمن على دِمائنا و دماء أولیاءنا. و وجود الکاذبون الجاحدون لکذبهم وجحودهم موضعا یتقرّبون به إلى أولیائهم وقضاه السوء و عمّال السوء فی کلّ بلده؛ فحدّثوهم بالأحادیث الموضوعه المکذوبه و روَوْا عنّا مالم نقله ومالم نفعلْه لیبغْضونا إلى الناس، وکان عُظْمُ ذلک و کُبره زمنَ معاویه بعد موت الحسن، فقتلت شیعتنا بکل بلده، وقطعت الأیدی والأرجل على الظّنّه، و کان من یذکر بحبّنا والإنقطاع إلینا سُجن أو نهب ماله، أو هُدمت دارُه، ثم لم یزل البلاء یشتدّ و یزداد إلى زمان عبیدالله بن زیاد قاتل الحسین، ثم جاء الحجاج فقتلهم کلّ قِتْله و أخذهم بکلّ ظنّه و تهمه، حتّى إنّ الرجل لیقال له: زندیق أو کافر، أحبّ إلیه من أن یقال: شیعه علیّ، وحتّى صار الرجل الذی یذکر بالخیر ـ و لعلّه یکون ودعاء صدوقا ـ بحدّث بأحادیث عظیمه عجیبه من تفضیل بعض من قد سَلَف من الولاه، ولم یخلق الله تعالى شیئا منها ولا کانت ولا وقعت و هو یحسب أنّه حقٌّ، لکثره من قد رواها ممّن لم یعرف بکذب ولا بقلّه ودع»([۱۰۲]).
سخنان امام دیگر جاى هیچگونه سخن را باقى نمىگذارد؛ با این همه به برخى از جنایات حجاج اشاره مىشود؛ پیش از آن و براى بیشتر فهمیدن سخنان امام باقر به نقل سخنان «على بن محمد مداینى»([۱۰۳]) در «کتاب الأحداث» که ابن ابىالحدید آنها را آورده، مىپردازیم:
«… کتب معاویه نسخه واحده إلى عمّاله بعد عام الجماعه: أنا برئت الذمّه ممن روى شیئا من فضل أبی تراب و أهل بیته، فقامت الخطباء فی کلّ کوره وعلى کلّ منبر، یلعنون علیّا و یبرأون منه و یقعون فیه وفی أهلبیته؛ وکان أشدّ بلاء حینئذ أهل الکوفه؛ لکثره مَن بها من شیعه علیّ، فاستعمل علیهم زیاد بن سمیّه… فکان یتتبّع الشیعه وهو بهم عارف؛ لأنّه کان منهم أیّام علی؛ فقتلهم تحت کل حَجَر ومَدَر، وأخافهم، وقطع الأیدى والأرجل و سَمَل العیون وصلبهم على جذوع النخل…
و کتب معاویه إلى عمّاله فی جمیع الآفاق: ألا یجیزوا لأحدٍ من شعیه علیّ و أهلبیته شهاده، وکتب إلیهم: أن أنظروا من قبلکم من شیعه عثمان و محبّیه و أهل ولایته، والذین یروون فضائله ومناقبه، فأدنوا مجالسهم وقرّبوهم و أکرموهم، واکتبوا لی بکلّ ما یروی کلّ رجل منهم و اسمه و اسم ابیه وعشیرته.
ففعلوا ذلک، حتى أکثروا فی فضائل عثمان و مناقبه… فلیس یجىء أحد مردود من الناس عاملاً من عمّال معاویه، فیروی فی عثمان فضیله أو منقبه إلاّ کتب اسمه و قرّبه وشفّعه…
ثم کتب إلى عمّاله: أن الحدیث فی عثمان قد کثرُ و فَشا… فإذا جاءکم کتابى هذا فادعوا الناس إلى الروایه فی فضائل الصحابه والخلفاء الأولین، ولا تترکوا خبرا یرویه أحدٌ من المسلمین فی أبی تراب إلاّ و تأتونى بمناقصٍ له فی الصحابه…
… فرویت أخبار کثیره فی مناقب الصحابه مفتعله لاحقیقه لها… فعلّموا صبیانهم و غلمانهم من ذلک الکثیر الواسع حتّى رووه و تعلّموه کما یتعلّمون القرآن، و حتى علّموه بناتهم و نساءهم و خدمهم و حشمَهم…
ثم کتب إلى عماله نسخه واحده إلى جمیع البلدان: انظروا من قامت علیه البیّنه أنّه یحب علیّا و أهل بیته، فامحوه من الدیوان و أسقطوا عطاءه ورزقه…
… فظهر حدیث کثیر موضوع و بهتان منتشر ومضى على ذلک الفقهاء والقضاه والولاه…
… حتى انتقلت تلک الأخبار والأحادیث إلى أیدى الدیانین الذین لایستحلّون الکذب والبهتان فقبلوها و رووها و هم یظنّون أنّها حق، ولو علموا أنّها باطله لما رووها ولا تدیّنوا بها…
فلم یزل الأمر کذلک حتى مات الحسن بن على، فازداد البلاء والفتنه، فلم یبق أحدٌ من هذا القبیل إلاّ هو خائف على دمه، أو طرید فی الأرض. ثم تفاقم الأمر بعد قتل الحسین وولّی عبدالملک بن مروان فاشتدّ على الشیعه وولّی الحجاح بن یوسف فتقرّب إلیه أهل النّسک والصلاح والدّین ببغض علیّ و موالاه أعدائه… فأکثروا فی الروایه فی فضلهم و سوابقهم و مناقبهم، وأکثروا من البغض من علیّ و عیبه والطعن فیه و الشنأن له…»([۱۰۴]).
ابن ابىالحدید در ادامهى این نقل قول مىگوید:
«و قد روى ابنُ عرفه المعروف بنفطویه ـ و هو من أکابر المحدّثین و أعلامهم ـ فی تاریخه… إنّ اکثر الأحادیث الموضوعه فی فضائل الصحابه افتُعلت فی أیّام بنی أمیه تقربا إلیهم بما یظنّون أنّهم یُرغمون به أنوف بنی هاشم»([۱۰۵]).
با این مقدمه به جنایات حجاج مىپردازیم.
ابن عساکر در تاریخش به بیان جنایات او پرداخته و حدود نود صفحه درباره او نوشته است. ابن عساکر داستانى از فریبکارى حجاج نقل مىکند؛ او مىگوید: آنگاه که سپاه حجاج، عبدالله بن زبیر را در مسجد الحرام محاصره کرده بودند، سپاهیان حجاج از روى کوه «ابىقبیس» با منجنیق کعبه و مسجدالحرام را سنگباران مىکردند و این رجز را مىخواندند:
خطاره مثل الفنیق المزبد أرمی بها عوّاذ هذا المسجدِ
که ناگهان صاعقهاى آمد و آنها را هلاک کرد. دیگر سپاهیان ترسیده، از سنگباران کردن کعبه سرباز زدند؛ پس حجاج خطبهاى خواند و گفت:
«ألم تعلموا أن بنی إسرائیل کانوا إذا قربوا قربانا فجاءت نار فأکلتها علموا أنه قد تقبّل منهم، و إن لم تأکلها قالوا لم تقبل. فلم یزل یخدعهم حتى عادوا فرموا…»([۱۰۶])؟!
حجاح زمانى که وارد کوفه شد، خطبهاى خواند و گفت:
«… وإنّی لأدى رؤوسا قد أیعت وقد حان قطافها»([۱۰۷])
یعنى من سرهایى را مىبینم که رسیدهاند و زمان چیدنشان است! روشن است که حجاج چه سرهایى را مىگوید. سرهایى که در آنها هواى على بن ابىطالب و دشمنى بنىامیه بود. حجاج پس از کشتن ابن زبیر، به مدینه رفت؛ چرا که عبدالملک او را والى هر دو شهر قرار داده بود. زمانى که به مدینه وارد شد، مردم آنجا را بسیار اذیت کرد و آنها را خوار ساخت.
در تاریخ مىخوانیم:
«… فلما قدم المدینه أقام بها شهرا و شهرین فأساء إلى أهلها و استخفّ بهم و قال: أنتم قتله أمیر المؤمنین عثمان…»([۱۰۸])
او بر دست گروهى از صحابه با سرب، داغ نهاد و هدف او خوار کردن آنها بود:
«… و ختم أیدی جامعه من الصحابه بالرصاص استخفافا بهم کما یفعل بأهل الذمّه، منهم جابر بن عبدالله و أنس بن مالک و سهل بن سعد»([۱۰۹])
او هنگام ترک مدینه چنان به قبر و منبر و شهر رسول خدا اهانت کرد که هر مسلمانى را شرمنده مىکند:
«.. ثم عاد إلى مکه، فقال حین خرج منها: الحمدلله الذی أخرجنی من أم نتن أحلها أخبث بلدٍ وأغشه لأمیر المؤمنین وأسدهم له على نعمه الله، والله لولا کانت تأتینی کتب أمیر المؤمنین فیهم، لجعلتها مثل جوف الحمار، أعوادا یعودون بها، ورمه قد بلیت، یقولون: منبر رسولالله و قبر رسولالله…»([۱۱۰])
ابن قتیبه مىگوید:
حجاح در روز جمعه وارد بصره شد و در همان روز سرها را از تنها جدا کرد. او در همان روز خطبه ایراد کرد و گفت:
«… أیها الناس إنّ أمیر المؤمنین عبدالملک، أمیر استخلفه الله فی بلاده و ارتضاه إماما على عباده، وقد ولاّنى مصرکم و تسمه فیئکم… وأخبرکم أنه قلدنی بسیفین… سیف رحمه و سیف عذاب و نقمه؛ فأمّا سیف الرّحمه فسقط منّی فی الطریق، و أما سیف النقمه فهو هذا… فقتل منهم بضعه و سبعین ألفا، حتى سالت الدّماء، إلى باب المسجد وإلى السلک»([۱۱۱])
او بسیارى از شیعیان آل على مانند کمیل بن زیاد نخعى، قنبر غلام على، عبدالرحمن بن ابى لیلاى انصارى، یحیى بن امطویل و سعید بن جبیر را کشت و دست و پا برید.
حجاح در ۹۵ هـ.ق در ۵۴ سالگى هلاک شد. او بیست سال زمامدار عراق بود. ۰۰۰/۱۲۰ نفر بر اثر شکنجههاى او و مأمورانش در زندانها کشته شدند و اینها غیر از کسانی بودند که در جنگهاى او و به وسیلهی سپاهیان کشته شدند. زمانى که مُرد ۰۰۰/۵۰ مَرد در زندانهاى عراق بودند؛ ۰۰۰/۳۰ زن نیز در زندانها بودند که ۰۰۰/۱۶ تن از آنها عریان بودند. او زنان و مردان را در یک زندان قرار داده بود، در حالی که میان آنها پردهاى نبود. زندانیان از گرمى آفتاب و از سرماى زمستان و باران در امان نبودند.
آرى! حجاج حکومت رعب و وحشت را در عراق برپا کرده بود؛ دیگر حاکمان عبدالملک و ولید نیز اینگونه بودند؛ و روشن است که در این چنین فضایى مجالى براى ذکر فضائل اهلبیت باقى نمىماند.
۱۷ـ ۴ـ حکومت هشام بن عبدالملک:
یکى از مروانیان که حکومتش به درازا کشید، «هشام» است. پس از مرگ ولید در ۹۶ هـ.ق ، برادرش سلیمان بن عبدالملک روى کار آمد. او بیش از سه سال حکومت نکرد (۹۶ـ ۹۹ هـ.ق). پس از او عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید. او نیز زیاد دوام نیاورد و پس از دو سال در ۱۰۱ هـ.ق درگذشت.([۱۱۲])
پس از وى یکى دیگر از فرزندان عبدالملک به نام یزید چهار سال بر تخت نشست (۱۰۱ـ ۱۰۵ هـ.ق) و بعد نوبت به هشام رسید. او را از ۱۰۵ تا ۱۲۵ هـ.ق خلیفه مىخواندند؛ یعنى بیست سال تمام.
امام باقر عمدهى دوران امامت خود را در زمان هشام گذراند. هشام مقتدرانه حکومت کرد؛ از اینرو وضع همانگونه بود که گذشت. پس از مرگ هشام بود که کمکم بنىامیه رو به ضعف گزاردند و مردم چهار تن دیگر از آنها را خلیفه خواندند:
۱ـ ولید بن یزید بن عبدالملک (۱۲۵ـ ۱۲۶ هـ.ق)
۲ـ یزید بن ولید (۱۲۶ هـ.ق)
۳ـ ابراهیم بن ولید (تنها ۷۰ روز از ۱۲۶ هـ.ق)
۴ـ مروان بن محمد (۱۲۶ـ ۱۳۲ هـ.ق).
درست است که در دوران عمر بن عبدالعزیز کمى وضع بهتر شد؛ ولى دولت مستعجل بود و پس از او و با روى کار آمدن یزید و هشام بار دیگر ورق برگشت و باز ظلم و جنایت بود که نسبت به اهلبیت و شیعیان ایشان روا مىداشتند.
در ۱۳۲ هـ.ق با کشته شدن مروان حمار، طومار خلافت اموى، مروانى، پیچیده شد.
پس از امویان عباسیان روى کار آمدند. اکنون باید دوران آن تا تدوین صحاح را بررسى کرد تا بدانیم صحاح در چه محیطى گردآورى شدهاند.
[۱]) یادآورى مىشود که شمارهى روایات مانند بخش پیش بر اساس کتاب «موسوعه الحدیث الشریف؛ الکتب السته» است.
[۲]) صحیح البخاری، البخاری، ج۴، ص۲۰۷، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱ هـ.ق. (محقق)
[۳]) از جمله روایات به شمارههاى: ۲۹۴۲، ۳۰۰۹، ۴۲۰۹، ۴۲۱۰، ۲۹۷۵٫
[۴]) صحیح البخاری، البخاری، ج۱، ص۵۷، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱هـ.ق.(محقق)
[۵]) صحیح البخاری، البخاری، ج۱، ص۱۶۲، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱هـ.ق.(محقق)
[۶]) صحیح البخاری، البخاری، ج۴، ص۲۰۸، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱ هـ.ق.(محقق)
[۷]) همان، ج۴، ص۲۱۰، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱ هـ.ق.(محقق)
[۸]) صحیح بخارى، البخارى، ج۳، ص۱۷۰، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱ هـ.ق.(محقق)
[۹]) صحیح ترمذى، ح ۳۸۷۰٫ نسخه دارالکفر، بیروت، ج۵، ص۳۶۰، ح ۳۹۶۲٫ (محقق)
[۱۰]) یا اینکه روایت «المهدی من ولد فاطمه» که در ابن ماجه آمده، دو بار شمارش شده، یکبار در فضائل مهدى و یک بار در فضائل فاطمه.
[۱۱]) موسوعه الحدیث الشریف الکتب الستّه.
[۱۲]) ج۳، ص۱۰۷ دارالمعرفهًْ.
[۱۳]) ابن عبد البرّ.
[۱۴]) ج۳، ص۲۱۳٫
[۱۵]) همان.
[۱۶]) فضائل الصحابه من فتح الباری بشرح البخاری؛ خالد عبدالفتاح شبل، ص۱۴۲٫
[۱۷]) ألامامه والسیاسه؛ ابن قتیبهًْ؛ ج۱، ص۱۰۹٫
[۱۸]) خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج۶، ص۲۱۹٫
[۱۹]) مختصر تاریخ دمشق؛ ابن منظور، ج۱۸، ص۱۱٫
[۲۰]) المعجم الکبیر؛ ج۱۸، ص۲۱۱، ح ۱۱۶۸۷٫
[۲۱]) المعجم الأوسط؛ ج۹، ص۱۹۸، ح ۸۴۲۷، (مکتبهًْ المعارف).
[۲۲]) به زودى، علت روشن خواهد شد.
[۲۳]) لسان العرب، ابن منظور، ج۱۱، ص۵۴۲، فصل الفاء. (محقق)
[۲۴]) لسان العرب، ابن منظور، ج۱، ص۷۶۸، فصل النون. (محقق)
[۲۵]) به پیشگفتار نگاه کنید.
[۲۶]) ج۳، ص۲۱۸٫
[۲۷]) همان.
[۲۸]) همان؛ صص ۲۱۹ـ ۲۲۰٫
[۲۹]) مقام، مقام فریاد است؛ وگرنه در تاریخ طبرى ننوشته که با فریاد مىگوید.
[۳۰]) همان؛ ص۲۲۰٫
[۳۱]) همان.
[۳۲]) همان.
[۳۳]) همان؛ ص۲۲۱٫
[۳۴]) نیز نک: الکامل فی التاریخ؛ ابن الأثیر؛ ج۲، ص۱۸۹ و المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک؛ ابن الجوزی؛ ج۴، ص۶۴ و تاریخ الاسلام؛ الذهبی، ج۳ عهد الخلفاء الراشدین ص۵ و شرح نهجالبلاغه؛ ابن ابىالحدید؛ ج۱، ص۱۷۱٫(محقق)
[۳۵]) براى اطلاع بیشتر دربارهی با وقایع سقیفه و پیامدهاى کوتاه مدت و بلند مدت آن در اسلام و موضعگیرى حضرت على به کتاب «امام على و سقیفه» که به همت مجمع جهانى شیعهشناسى چاپ و منتشر شده مراجعه کنید.(محقق)
[۳۶]) {الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتى ورضیت لکم الاسلام دینا}. (المائده / ۳) (محقق)
[۳۷]) یاسین / ۱۲٫ (محقق)
[۳۸]) {قل کفی بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب}. (الرعد / ۴۳) (محقق)
[۳۹]) {ویقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیه من ربه انما انت منذر ولکل قوم هاد}. (الرعد / ۷) (محقق)
[۴۰]) {فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین}. (آل عمران / ۶۱) (محقق)
[۴۱]) «لولا على لهلک عمر»، تفسیر الکبیر، الرازى، سورهًْ الاسراء، ج۲۱، ص۱۸ ـ تفسیر سمعانى، سورهًْ الاحقاف، ج۵، ص۱۵۲ ـ فیض القدیر، حرف السین، ج۴، ص۳۵۷٫ (محقق)
[۴۲]) عن أبى الطفیل عن زید بن أرقم رضى الله عنه قال: لما رجع رسول الله من حجه الوداع و نزل غدیر خم امر بدوحات فقممن فقال: کأنى قد دعیت فأجبت انى قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله تعالى و عترتى فانظروا کیف تخلفونى فیهما فانهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض ثم قال: ان الله عزوجل مولاى و انا مولى کل مؤمن ثم اخذ بید على رضى الله عنه فقال: من کنت مولاه فهذا ولیه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و ذکر الحدیث بطوله. هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله». المستدرک، الحاکم النیسابورى، ج۳، ص۱۰۹٫
ـ عن مسلم بن صبیح عن زید بن أرقم رضى الله عنه قال قال رسول الله: انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و اهل بیتى و انهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض. هذا حدیث صحیح الاسناد على شرط الشیخین ولم یخرجاه. المستدرک، الحاکم النیسابورى، ج۳، ص۱۴۸٫
ـ قال لما رجع رسول الله عن حجه الوداع و نزل غدیر خم أمر بدوحات فقممن ثم قال: کأنى قد دعیت فأجبت انى قد ترکت فیکم الثقلین احدهما أکبر من الآخر کتاب الله و عترتى اهل بیتى فانظروا کیف تخلفونى فیهما فانهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض ثم قال: ان الله مولاى و أنا ولى کل مؤمن ثم اخذ بیدى على فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. فضائل الصحابه، النسائى، ص۱۵٫
ـ … قال رسول الله انى قد ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا بعدی الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی الا وانهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض. مسند احمد، الإمام احمد بن حنبل، ج۳، ص۵۹٫
ـ ۳۸۷۴ … قال: رأیت رسول الله فی حجته یوم عرفه وهو على ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول: یا أیها الناس إنی ترکت فیکم من [ما] إن أخذتم به لن تضلوا کتاب وعترتی أهل بیتی. سنن الترمذی، الترمذی مناقب أهل بیت النبی، ج۵، صص ۳۲۸ ـ ۳۲۷٫
ـ ۳۸۷۶ … قال رسول الله إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی؛ أحدهما أعظم من الآخر؛ کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی ولن یتفرقا حتى یردا على الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما هذا حدیث حسن غریب. سنن الترمذی، الترمذی، ج۵، صص ۳۲۹ ـ ۳۲۸٫
ـ … ثم قام خطیبا فحمد الله وأثنى علیه وذکر ووعظ فقال ما شاء الله أن یقول ثم قال أیها الناس انی تارک فیکم أمرین لن تضلوا ان اتبعتموهما وهما کتاب الله وأهل بیتی عترتی ثم قال أتعلمون انی أولى بالمؤمنین من أنفسهم ثلاث مرات قالوا نعم فقال رسول الله صلى الله علیه وآله من کنت مولاه فعلی مولاه. المستدرک، الحاکم النیسابوری، ج۳، ص۱۱۰٫
ـ … عن زید بن أرقم رضی الله عنه قال خرجنا مع رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم حتى انتهینا إلى غدیر خم فأمر بروح فکسح فی یوم ما أتى علینا یوم کان أشد حرا منه فحمد الله وأثنى علیه وقال یا أیها الناس انه لم یبعث نبی قط الا ما عاش نصف ما عاش الذی کان قبله وانی أوشک ان ادعى فأجیب وانی تارک فیکم ما لن تضلوا بعده کتاب الله عز وجل ثم قام فاخذ بید علی رضیعنه فقال یا أیها الناس من أولى بکم من أنفسکم قالوا الله ورسوله اعلم قال من کنت مولاه فعلی مولاه؛ هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه. المستدرک، الحاکم النیسابوری، ج۳، ص۵۳۳؛ بخش کوچکى از روایات کتب معتبر اهل سنت در اینجا ذکر شده است که محققان مىتوانند براى اطلاع بیشتر به منابع روایى آنها رجوع کنند. (محقق)
[۴۳]) ـ … عن ابن عباس رضى الله عنهما قال لما حضر رسول الله و فى البیت رجال فقال النبى هلموا اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده فقال بعضهم ان رسول الله قد غلبه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله فاختلف اهل البیت و اختصوا فمنهم من یقول قربوا یکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده و منهم من یقول غیر ذلک فلما اکثروا اللغو و الاختلاف قال رسول الله قوموا. قال عبید الله فکان یقول ابن عباس ان الرزیه کل الرزیه ما حال بین رسول الله و بین انیکتب لهم ذلک الکتاب لاختلافهم ولغطهم. صحیح البخارى، البخارى، ج۵، باب مرض نبى و وفاته، صص۱۳۷ـ ۱۳۸٫
ـ … عن ابن عباس رضى الله عنهما قال لما حضر رسول الله و فى البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب قال النبى هلم اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده فقال عمر ان النبى قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب فاختلف اهل البیت فاختصموا منهم من یقول قربوا یکتب لکم النبى کتابا لن تضلوا بعده و منهم من یقول ما قال عمر فلما اکثروا اللغو و الاختلاف عند النبى قال رسول الله قوموا قال عبید الله و کان ابن عباس یقول ان الرزیه کل الرزیه ما حال بین رسول الله و بین ان یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم و لغطهم. صحیح بخارى، البخارى، باب قول المریض قوموا عنى، ج۷، ص۹٫ این جریان در قسمتهاى دیگر کتاب بخارى و مسلم روایت شده و یکى از مسلمات روایى و تاریخى است. صحیح بخارى، ج۱، کتاب العلم، باب کتابهًْ العلم، صص ۳۶ و ۳۷ و ج۸، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنهًْ، باب کراهیهًْ الخلاف، ص۱۶۱، دارالفکر، بیروت؛ صحیح مسلم، ج۵، صص ۷۵ و ۷۶، دارالفکر، بیروت. (محقق)
[۴۴]) ج۱، ص۷٫
[۴۵]) نک: المراجعات؛ عبدالحسین شرفالدین و الغدیر؛ علامهى امینى؛ ج۱٫
[۴۶]) در این باره در کتاب عوامل سقوط و فروپاشى امویان که به همت جهانى شیعهشناسى چاپ و منتشر شده بخش اصلاحات عمربن عبد العزیز قسمت آزاد کردن نقل احادیث پیامبر اکرم توضیحاتى داده شده که به براى خوانندگان محترم مفید است. (محقق)
[۴۷]) ص۲۰۳۴٫
[۴۸]) ص۲۰۳۵، ح ۳۷۱۷٫
[۴۹]) الغدیر، ج۱، ص۲۴۰، باب نزول آیه {سئل سائل بعذاب واقع}، دارالکتب العربى، بیروت ۱۳۹۷ هـ.ق. (محقق)
[۵۰]) المعارج / ۱ـ ۳٫
[۵۱]) نک: الغدیر؛ ج۱، صص ۴۶۰ـ ۵۰۱ مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیهًْ.
[۵۲]) صحیح بخارى، ص۱۹، حدیث شمارهى ۱۹۸؛ ج۱، ص۵۷، کتاب الوضوء، دارالفکر، ۱۴۰۱ هـ.ق.
[۵۳]) تاریخ الأمم و الملوک؛ الطبری، ج۶، ص۶۶٫
[۵۴]) ابن ابى الحدید معتزلى در کتاب شرح نهج البلاغهاش فصلى را در موضعگیرى عایشه با حضرت على اختصاص داده و در آنجا مىگوید: «کانت عائشه منها اشد الناس علیه عثمان ثألیبا و تحریضا، فقالت: «ابعده الله!» لما سمعت قتله و أملت أن تکون الخلافه فى طلحه فتعود الامره تیمیه، کما کانت أولا، فعدل الناس عنه الى على بن ابى طالب، فلما سمعت ذلک صرحت: «وا عثماناه قتل عثمان مظلوما» و ثار فى الانفس، حتى تولد من ذلک یوم الجمل و ما بعده». (محقق)
[۵۵]) ص۱۲٫
[۵۶]) در روایتى دیگر به شمارهى ۵۶۶۸ مىخوانیم: «… ومنهم من یقول ما قال عمر…»؛ صحیح البخارى؛ ص۴۸۵٫
[۵۷]) بنگرید که امام چگونه به فضائل اهلبیت اشاره مىکند.
[۵۸]) شرح نهجالبلاغه؛ إبن ابی الحدید؛ ج۱، ص۱۴۲٫
[۵۹]) همان؛ ص۱۵۶٫
[۶۰]) ألإمامه والسیاسه؛ إبن قتیبهًْ؛ ج۱، ص۸۰٫
[۶۱]) همان؛ ص۸۴٫
[۶۲]) شرح نهجالبلاغه؛ ج۱، ص۱۵۸٫
[۶۳]) همان؛ ص۱۶۳٫
[۶۴]) همان؛ ص۴۷۴؛ (ج ۴، ص۵۷، فصل فى ما روى من سب معاویه و… دار احیاء الکتب العربیهًْ). (محقق)
[۶۵]) همان.
[۶۶]) همان؛ ص۴۷۵٫
[۶۷]) همان.
[۶۸]) همان.
[۶۹]) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۴، ص۶۱، فصل فى ماروى من سب معاویه و…، داراحیاء الکتب العربیه. (محقق)
[۷۰]) ۶۱ـ ۷۳ هـ.ق.
[۷۱]) همان؛ ص۴۷۷، (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۴، ص۶۲، فصل فى ما روى من سب معاویه و حزبه لعلى، و ج۲۰، ص۱۴۸، داراحیاء الکتب العربیه، به نقل از مروج الذهب، ج۳، ص۹۹). (محقق)
[۷۲]) همان.
[۷۳]) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۴، ص۶۴، فصل فى ذکر الاحادیث الموضوعه. (محقق)
[۷۴]) نک: شرح نهجالبلاغه؛ ج۱، ص۴۷۷ـ ۴۸۸٫ (ج ۴، ص۶۴، فصل فى ذکر الاحادیث الموضوعه فى ذم على داراحیاء الکتب العربیه). (محقق)
[۷۵]) همان؛ ص۴۷۹٫ (ج ۴، ص۶۷، فصل فى ذکر الاحادیث الموضوعه فى ذم على داراحیاء الکتب العربیه).
[۷۶]) همان؛ ص۴۸۱٫ (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۴، ص۷۲، فصل فى ذکر الاحادیث الموضوعه فى ذم على، داراحیاء الکتب العربیه). (محقق)
[۷۷]) بقره / ۲۰۴ و ۲۰۵٫
[۷۸]) بقره / ۲۰۷٫
[۷۹]) همان.
[۸۰]) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۲، ص۲۶۴، قصهًْ التحکیم…، داراحیاء الکتب العربیهًْ ـ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۸۴، فضالهًْ بن عبید الانصارى الاوسى، داراحیاء التراث العربى، بیروت. (محقق)
[۸۱]) مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۹، فى ترجمهًْ الامام الحسن و تحت الرقم ۱۵۵٫ (محقق)
[۸۲]) تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۲۸۸، الحسنبن علىبن ابى طالب، دارالفکر، بیروت. (محقق)
[۸۳]) مختصر تاریخ دمشق؛ ابن منظور، ج۹، ص۸۶٫
[۸۴]) همان؛ ص۸۸٫
[۸۵]) همان؛ ص۷۲٫
[۸۶]) تاریخ الأمم والملوک؛ الطبرى؛ ج۶، ص۱۶۱٫
[۸۷]) همان؛ ص۱۶۸٫
[۸۸]) همان.
[۸۹]) ص۴۷۹ (این کتاب نوشتهى أبی جعفر محمد بن حبیب ابن امیهًْ بن عمرو الهاشمی البغدادى متوفى به سال ۲۴۵هـ.ق است؛ به روایت أبی سعید الحسن بن الحسین السّکری).
[۹۰]) حجاجبن یوسف بن الحکم… بن سعد بن عوف بن ثقیف تاریخ مدینهًْ دمشق؛ ابن عساکر؛ ج۱۲، ص۱۱۳٫
[۹۱]) همان.
[۹۲]) ذیحجه سال ۶۳ هـ.ق.
[۹۳]) ابوالحسن علی بن الحسین بن علی الهذلی م ۳۴۶ هـ.ق.
[۹۴]) اثبات الوصیه؛ ص۱۶۸٫
[۹۵]) بحارالانوار، ج۳۴، ص۲۹۷، باب الرابع و الثلاثون، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۴، ص۱۰۴، فصل فى ذکر المنحرفین عن على، داراحیاء الکتب العربیهًْ. (محقق)
[۹۶]) مروج الذهب ومعادن الجوهر؛ ج۳، ص۹۱٫
[۹۷]) همان؛ ص۱۶۰٫
[۹۸]) همان؛ ص۱۵۷٫
[۹۹]) ج۵، ص۲۲۰ دار صادر.
[۱۰۰]) گوینده «منهال بن عمرو» است.
[۱۰۱]) همان؛ صص ۲۱۹ـ ۲۲۰٫
[۱۰۲]) شرح نهجالبلاغه؛ ابن ابىالحدید؛ ج۳، صص ۲۷۹ـ ۲۸۰٫
[۱۰۳]) … أبوالحسن الإخباریّ صاحب التصانیف… وهو صاحب الأخبار… فقال أحمد بن أبی خَیْثمه: کان أبى وابن معین و مصعب الزبیرى یجلسون على باب مصعب، فمرّ رجل… فسلم و خصّ بسلامه یحیى، فقال له: یا أبا الحسن! أالى أین؟ قال: إلى دار هذا الکریم الذی یملأ کُمىّ دنانیر و دراهم: إسحاق الموصلی. فلما وَلىّ قال یحیى: ثقه ثقه ثقه. فسألت أبی مَن هذا؟ فقال: هذا المدائنی. مات المدائنى سنه ۲۲۴ أو ۲۲۵ هـ.ق عن ۷۳ سنه؛ میزان الاعتدال؛ الذهبی؛ ج۳، ص۱۵۳٫
[۱۰۴]) همان؛ صص ۲۸۰ـ ۲۸۱٫
[۱۰۵]) همان؛ ص۲۸۱٫
[۱۰۶]) ج۱۲، ص۱۲۰، شماره ۱۲۱۷٫
[۱۰۷]) الکامل فی التاریخ؛ ابن الأثیر؛ ج۴، ص۱۳۸٫
[۱۰۸]) همان، ص۱۲۷٫
[۱۰۹]) همان، ص۱۲۸٫
[۱۱۰]) همان.
[۱۱۱]) الامامه والسیاسه؛ ج۲، ص۳۲٫
[۱۱۲]) و شاید کشته شد؟!
منبع؛ برگرفته از کتاب فضائل اهل بیت در صحاح سته؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید.