علل بیعت نکردن معاویه با امیرمؤمنان
علل بیعت نکردن معاویه با امیرمؤمنان
معاویه، نماد نیرنگ و فساد بود. وی اولین کسی است که با امام علی مخالفت کرد. حال به بررسی علتهای بیعت نکردن او با امیر مؤمنان میپردازیم:
۱ـ علت تاریخی:
شواهد تاریخی گواهی میدهند که بین دو طایفه از تبار قریش، یعنی بنی امیه و بنی هاشم، دشمنی دیرینه وجود داشت که به اختصار، به سابقه این دشمنیها اشاره میکنیم:
قریش، لقب فهر بن مالک، جد پنجم «قصی بن کلاب» بود و قبیله قریش، از او منشعب شده و این واژه، به افراد این قبیله اطلاق شده است.([۱])
«قصیبن کلاب»، مؤسس سازمان جماعت قریش و اولین کسی بود که حکومت را در میان آنان به دست گرفت. او پس از اینکه افراد و گروههای قبیله را از اطراف مکه گرد آورد، با صفات و فضایل انسانی و شجاعتی که در او بود، زمینههای سیادت قریش بر مکه و مسجد الحرام را فراهم ساخت.([۲])
«عبد مناف» و «عبدالدار» از فرزندان قصی بودند. عبد مناف، بر خلاف عبدالدار، به دلیل داشتن زیبایی صورت، شرف ذاتی و صفات برجسته انسانی، مورد توجه پدر بود اما چون عبدالدار فرزند ارشد قصی بود، وصیت کرد تمام مناصب او، پس از مرگش به عهده وی باشد. عبد مناف، به دلیل برخورداری از فضایل نفسانی، دارای شهرت و محبوبیت بیشتری در میان مردم بود و در حقیقت، آیینه تمام نمای صفات معنوی و فضایل روحی پدرش به شمار میآمد.([۳])
عبد شمس و هاشم:
از میان فرزندان «عبد مناف»، دو پسر به نامهای «عبد شمس» و «هاشم» شهرت تاریخی به دست آوردند؛ زیرا این دو نفر، سر سلسله دو خاندان معروفی شدند که به واسطه پیدایش حوادث و وقایع بزرگ میان آنان، نام آنها در صفحات تاریخ عرب و اسلام ماندگار است.
این دو برادر ـ با اینکه هنگام ولادت به هم چسبیده بودند ـ اما از نظر روح، اخلاق و روش تفاوت بسیاری با هم داشتند؛ یکی به حکم فطرت پاک و پیروی از راستی، درستی ذاتی، نام خود و فرزندانش را با حروف درشت و نورانی در تاریخ ثبت کرد و دیگری به دلیل بد اندیشی و انحراف خوی و خصلت، پای در لغزشگاه بدنامی و سقوط گذاشت و نام خود و اخلافش را هدف طعن و سخریه آیندگان قرار داد.
گفتهاند؛ هنگام تولد، پیشانی آن دو به هم چسپیده بود؛ ناچار شدند با شمشیر آنها را از هم جدا کنند. پس از این قضیه، این سخن بر سر زبانها افتاد که بین آن دو برادر، تا ابد شمشیر حکمفرما خواهد بود.([۴])
این پیشگویی، درست بود؛ زیرا دیری نپایید که اختلاف نظر، عقیده و روش سران این دو خاندان، به جایی رسید که جویهای خون و جسدهای کشتگان از پیروان طرفین هم، نتوانست این فاصله عمیق را پُر کند!
عبد شمس، در میان فرزندان خود پسری داشت که پایه فتنه و اختلاف میان او و بنی هاشم را بنا گذاشت و پیوسته لهیب سرکش آن را دامن میزد. این پسر، کسی نبود جز «أمیهًْ» بدنام و بدنهاد که تبار تبهکارش، بنابر اصل وراثت و پیروی از خُلق و خوی پدر، چنان عار و ننگی برای خود در تاریخ اسلام بر جای گذاشت که سرگذشت زشتکاریهای جباران تاریخ را زنده کرد.
تاریخ نگاران، آغاز اختلاف و ستیز امیه، با عموی خود هاشم را این گونه نوشتهاند:
قریش دو منصب بزرگ آن زمان، رفادت و سقایت([۵]) را بر عهده هاشم ـ که در نیک نفسی و خیرخواهی سرآمد بود ـ گذاشتند. از این رو امیه با هاشم، به مبارزه پرداخت.
هاشم که نام اصلیاش «عمرو» بود، هر ساله، تا پایان مناسک حج از آنها پذیرایی میکرد از این رو شهرت فراگیر و منزلت اجتماعی بالایی به دست آورد. امیه، برادرزاده او، از شدت حسد، در صدد برآمد تا در این کار، با هاشم به رقابت برخیزد اما موفق نشد! و مورد استهزاء و شماتت قرار گرفت و از هاشم درخواست منافره نمود.([۶])
هاشم به دلیل غنای شخصیتی که داشت، امتناع کرد اما در اثر اصرار امیه، به این کار تن داد و شرط کرد که اگر داوری به نفع او تمام شد، امیه ۵۰ شتر سیاه چشم، برای خرج مردم مکه به او تحویل دهد و علاوه بر این، ده سال، از مکه، جلای وطن کند.
کاهن بن حبیب خزاعی ـ جدّ عمرو بن حُمُق خزاعی، صحابی بزرگواری که با فجیعترین وضع، به دست معاویه شهید شد ـ برای داوری در این کار تعیین شد. او رأی خود را این گونه بیان کرد: سوگند به ماه تابان و ستارههای درخشان و بارانهای ریزان و پرندگان آسمان و سیر رهروان در پستی و بلندیهای بیابان که هاشم در بزرگواری سرآمد نزدیکان است.
امیه محکوم شد، هاشم شتران را گرفت و برای مردم مکه نحر کرد و امیه نیز به شام رفت و ۱۰ سال در آنجا ماند.([۷])
امیه، علاوه بر داشتن بد اندیشی و حسادت، بزهکار و منحرف نیز بود. او زمانی در مکه متعرض زنی از قبیله بنی زهره شد، که در نتیجه، درگیری قبیلهای به وجود آمد و اگر بزرگان دو طرف نبودند، درگیری خونین واقع میشد.([۸])
امیه در دوران جوانی، پیوسته سر راه حاجیان کمین میکرد و دارایی آنها را به غارت میبرد و مردم به سخریه، او را نگهبان حاجیان مینامیدند.([۹])
گذشته از این، امیه در جاهلیت، دست به کاری زد که در میان عرب سابقه نداشت. او در زمان حیات خود، همسرش را به ابوعمرو، یکی از پسرانش تزویج کرد و با این کار، مورد سرزنش مردم قرار گرفت.([۱۰])
حرب و عبدالمطلب:
امیه فرزندی به نام «حرب» داشت که در زشتکاری، همانند پدر بود. گرچه او در زمان خود، از مشاهیر قبیله قریش به شمار میرفت اما از آنجا که از کوزه همان برون تراود که در اوست، نمیتوانست فطرت آلوده خود را پنهان کند و دست به کارهای ناشایست نزند.
حرب تقریباًً، هم سن و سال عبدالمطلب بن هاشم بود. عبدالمطلب همسایهای یهودی داشت به نام اُدینه که در بازار تهامر، به داد و ستد مشغول بود. این کار، خشم و حسد حرب را بر میانگیخت! از این رو، جوانان قریش را به قتل آن یهودی تحریک کرد و گفت: پس از کشتن، اموال او را تصاحب کنید. که کسی به خونخواهی او بر نخواهد خاست. در اثر این تحریکات، دو تن از جوانان قریش، یهودی تاجر را کشتند. عبدالمطلب که همسایه او بود، پس از آگاهی از چگونگی ماجرا، حرب را ملامت کرد و به خونخواهی همسایهاش پرداخت.
سرانجام کار به منافره و حکمیت کشید و نجاشی، پادشاه حبشه را برای این کار برگزیدند اما نجاشی نپذیرفت. آنان نیز نُفیل بن عبدالعُزّا ـ جد عمر بن خطاب را که یکی از داوران محاکم عرب بود ـ انتخاب کردند. نُفیل به نفع عبدالمطلب رأی داد. عبدالمطلب ضمن قطع ارتباط با حرب، یکصد شتر از او گرفت و به پسر عموی یهودی یاد شده داد و اموال ربوده شده مقتول را از قاتلان او باز پس گرفت و قدری از مال خود نیز به آن افزود و به وارثین مقتول داد.([۱۱])
حرب در میان فرزندان خود، دختر و پسری داشت که هر کدام در بد اندیشی، خبث طینت و رفتار ناهنجار و ننگین شهره تاریخ شدند و تا دامنه قیامت، بدنامی آنها زبانزد خواهد بود.
دختر حرب «ام جمیل» همسر ابولهب است که تا آخرین دقایق عمر خود، از هیچ آزاری به پیامبر دریغ نورزید و سرانجام در کتاب خدا «هیزم کش» نامیده شد و پسرش ابوسفیان، پدر معاویه است، که در فصل اول به شرح کوتاهی از زندگی سراسر دشمنی او با اسلام و پیامبر، پرداختیم و دیدیم که او تا آخرین نفس و با سرسختی تمام، در مقابل پیامبر و نشر تعالیم عالیه او مقاومت کرد و تا پایان زندگی، از نفاق و دو رویی دست بر نداشت.
امیر مؤمنان و معاویه
کینه و دشمنی تاریخی بنی امیه و بنی هاشم، اینک به دوران معاویه و امیر مؤمنان رسیده بود. از این رو، معاویه که در زمان خلفای سه گانه، خود را برای به دستگرفتن حکومت و تکیه بر مسند خلافت و سیطره بر جامعه اسلامی آماده کرده بود، در همان روزهای نخست حکومت امیرمؤمنان مخالفت با آن حضرت را آغاز کرد.
امام به خوبی از نیّت شوم معاویه آگاه بود. از این رو، در آغاز اقدامات حکومتی خود، معاویه را عزل کرد و از او خواست تا بیعت کند([۱۲]) اما معاویه، با متهم کردن امام به قتل عثمان، حقایق را وارونه جلوه داد و از طرفی با نوشتن نامههای تحریکآمیز به سران صحابه، آنها را به مخالفت با حکومت نوپای امام و گرفتن انتقام خون عثمان تشویق کرد!
اینک به جواب معاویه به نامه امیرمؤمنان ـ که توسط جریر فرستاده شده بود ـ و نیز نامههای معاویه به برخی از سران صحابه اشاره میکنیم.
وقتی امام از جریر خواست تا معاویه را در نوشتن جواب نامهی او تحت فشار قرار دهد، معاویه نامهای به این مضمون برای امام نوشت:
چنانچه مهاجران و انصار در حالی با تو بیعت میکردند که تو از خون عثمان بری بودی، در آن صورت خلافت تو بسان خلافت سه خلیفه قبلی بود اما تو مهاجران را به ریختن خون عثمان تحریک کردی و انصار را از حمایت او باز داشتی! در نتیجه، جاهل از تو اطاعت کرد و ناتوان، توانا شد. مردم شام تصمیم گرفتهاند که با تو بجنگند، تا هنگامی که قاتلان عثمان را به آنها تحویل دهی. هرگاه چنین کنی، مسئله خلافت، در شورای مسلمین مطرح میشود. به جانم سوگند که وضع تو با من مانند وضع تو با طلحه و زبیر نیست؛ زیرا آنها با تو بیعت کرده بودند اما من بیعت نکردهام و مردم شام مانند مردم بصره نیستند، هر چند مردم بصره با تو بیعت کرده و از تو اطاعت کردهاند در حالی که مردم شام خلافت تو را نپذیرفته و از تو اطاعت نمیکنند اما افتخارات تو را در اسلام و قرابت تو را با رسول خدا و موقعیت تو را در میان قریش، هرگز انکار نمیکنم.([۱۳])
امیر مؤمنان به نامهی پر از نیرنگ معاویه ـ که در پیشبرد اهداف خود، از ایراد هر نوع تهمت بر رقیب خودداری نمیکرد ـ چنین پاسخ داد:
نامهی شخصی به دستم رسید که نه فکری دارد که او را هدایت کند و نه پیشوایی که او را به راه آورد. هوی و هوس او را فراخوانده و او اجابت کرده و از آن پیروی کرده است. گمان کردی که کار من دربارهی عثمان بیعت مرا بر تو باطل کرده است… درباره قتل عثمان، نه دستوری دادهام که خطای در فرمان، مرا بگیرد و نه او را کشتهام تا قصاص بر من واجب شود… اینکه میگویی قاتلان عثمان را تحویل تو بدهم، سخن بس نا به جایی است. تو را چه به عثمان؟ تو مردی از بنی امیه هستی و فرزندان عثمان بر این کار از تو شایستهترند… اما داوری تو در مورد مردم شام، بصره، طلحه و زبیر بیپایه است و در همه حکم یکی است. زیرا یک بیعت همگانی بود و قابل تجدید نظر نیست و خیار فسخ ندارد اما اصرار تو بر اتهام من، درباره قتل عثمان، هرگز آن را از راه حق نگفتی و خبری در این باره به تو نرسیده است.
فضیلت و نزدیکی مرا با پیامبر و شرف مرا، در میان قریش پذیرفتی به جانم سوگند، اگر میتوانستی آنها را نیز انکار میکردی.([۱۴])
نامهی پُر اتهام معاویه و داوریهای نادرست او، به خوبی نشان میدهد که تمام تلاش او، نپذیرفتن بیعت و حکومت امیر مؤمنان بوده است، که با پاسخ روشنگر و قاطع امام روبرو شد.
اینک به نامههای معاویه به تعدادی از سران صحابه و پاسخ آنها اشاره میکنیم:
الف) نامه به عبدالله بن عمر:
معاویه نامهای به امضای خود و عمرو عاص، به این مضمون، به «عبدالله بن عمر» نوشت:
حقایق اگر از ما مخفی و پنهان باشد، هرگز از تو مخفی نیست. علی، عثمان را کشت، به دلیل اینکه قاتلان او را امان داده است. ما خواهان خون عثمان هستیم. اگر علی، قاتلان عثمان را به ما بدهد، ما از او دست بر میداریم و آنگاه مسئله خلافت را مانند عمر بن خطاب، به صورت شورا در میان مسلمانان مطرح میکنیم. ما هرگز خواهان خلافت نبوده و نیستیم (!). ما از تو میخواهیم که به پا خیزی و ما را در این راه کمک کنی.([۱۵])
پاسخ عبدالله بن عمر:
… به جانم سوگند که شما هر دو بصیرت و واقعبینی را از دست دادهاید و از دور، به وقایع مینگرید و نامهی شما بر شک و تردید اهل شک افزود. شما را چه به خلافت؟ معاویه، تو طلیق و آزاد شدهای و عمرو، تو هم شخص متهم و غیر قابل اعتمادی هستی.([۱۶])
ب) نامهی معاویه به سعد بن وقاص:
برای کمک به عثمان، شایستهترین مردم شورای قریش بود. آنها او را برگزیدند و بر دیگران مقدم داشتند. طلحه و زبیر به یاری او شتافتند و آنها همکاران تو در شورا و همانند تو در اسلام بودند. ام المؤمنین (عایشه) نیز به کمک او شتافت. شایسته تو نیست که آنچه را آنان پسندیدهاند مکروه بشماری و آنچه را که آنان پذیرفتهاند، رد کنی. ما باید خلافت را به شورا بازگردانیم.([۱۷])
پاسخ سعد و قاص:
عمر بن خطاب، افرادی را وارد شورا کرد که خلافت برای آنان جایز بود. هیچ کس از ما بر خلافت شایسته نبود، مگر اینکه بر خلافت او اتفاق کنیم. اگر ما فضیلتی را دارا بودیم، علی نیز آن را دارا بود، ضمن آنکه علی دارای فضایل بسیاری است که در ما نیست و اگر طلحه و زبیر در خانه خود میماندند، بهتر بود. خدا ام المؤمنین را برای کاری که انجام داد، بیامرزد.([۱۸])
ج) نامهی معاویه به محمد بن مسلمه (فارس انصار):
معاویه ضمن دعوت از او، در پایان نامه مینویسد:
انصار ـ که قوم تو باشند ـ خدا را نافرمانی کرده و عثمان را خوار ساختند و خدا از تو و از آنان، در روز رستاخیز سؤال خواهد کرد.([۱۹])
محمد نیز در پاسخ، انگیزه معاویه را از این نامه نگاریها چنین بیان میکند:
تو جز دنیا، چیزی را نمیخواهی و جز هوی وهوس، از چیزی پیروی نمیکنی. پس از مرگ عثمان، از او دفاع میکنی (!) اما در حال حیات، او را خوار ساختی و یاریش نکردی.([۲۰])
مجموع این نامهها بیانگر این است که معاویه، جز بر هم زدن نظام و تحریک جامعه اسلامی و چهرههای مطرح و صاحب نام بر ضد علی، هدف دیگری نداشت. او میکوشید با دست گذاشتن روی نقاط قوت مخاطبان، آنها را به مخالفت با امام بر انگیزد؛ او فرزند عمر را برای بدست گرفتن خلافت میخواند. زیرا او ناظر شورا بوده است؛ به سعد وقاص نیز ـ که عضو شورای شش نفره و همتای طلحه و زبیر بود ـ این نکته را یادآوری میکرد؛ محمد بن مسلم را، قهرمان انصار و بسیج کننده مهاجران میخواند و یادآور شد که برای جبران حمایت نکردن از عثمان، هم اکنون به یاری او بر خیزند که ولیّ دم عثمان است!!
معاویه به دلیل دشمنی دیرینه میان دو قبیله قریش نه تنها حاضر نبود با امیر مؤمنان بیعت کند و حکومت او را بپذیرد بلکه با تمام توان به مقابله با آن حضرت برخاست.
۲ـ قدرت طلبی معاویه
یکی از عوامل مهمی که معاویه را وا داشت تا در مقابل امام بایستد، قدرت طلبی او بود. او از آغاز زندگی، پیوسته در فکر رسیدن به حکومت و قدرت بود.
هند، مادر معاویه ـ سالها پیش از رسیدن او به حکومت ـ پیشبینی کرده بود که فرزند او و ابوسفیان، با توجه به قانون وراثت و نقش خانواده و محیط فکری و تربیتی، روزی بر این مردم حکومت خواهد کرد؛ مردمی که سطح فکر و طبع آنها به مراتب با افکار معاویه سازگارتر بود تا با اندیشههای ملکوتی امام علی. معاویه خود به این نکته پی برده بود و هرگز در مقابل امام، سر تسلیم فرود نیاورد. معاویه هم خود را میشناخت و هم مردمی را که قرار بود بر آنها حکومت کند. او دریافته بود که اندیشه این مردم، جز حول مصالح شخصی و مادی و پیروی از خواستههای نفسانی، نمیچرخد و از دین و اصلاح و پیشرفت، تا جایی دم میزد که با این گونه خواستههای آنها سازگار باشد.
به این داستان توجه کنید:
معاویه، در دوران کودکی، با جمعی از همسالان خود، مشغول بازی بود. فردی از آنجا گذشت و چشمش به معاویه افتاد. با تیزبینی که داشت، لحظهای به دقت به او نگریست. سپس گفت: گمان میکنم این کودک، روزی بر مردم خود حکومت و فرمانروایی کند! هند که آنجا در کنار معاویه ایستاده بود، گفت: در مرگ او گریه سر دهم، اگر جز این باشد، و روزی بر مردم خود حکومت نکند.([۲۱])
در آغاز جوانی معاویه آنگاه که خبر مرگ برادرش یزید بن ابی سفیان به هند رسید، شخصی نزد هند آمد و او را تسلیت داد و گفت: اگر ما یزید را از دست دادیم، در عوض شخصی مانند معاویه را داریم که جانشین او باشد. هند در پاسخ گفت: معاویه جانشین کسی نیست، به خدا قسم اگر همهی نژاد عرب را در یک جا گرد آورند و معاویه را در میان آنان قرار دهند، او با برازندگی تمام میتواند از میان آنها سر بر آورد و خودنمایی کند.([۲۲])
بدیهی است کسی که پیوسته این گونه تلقینات به او تزریق میشد و به صورت آرزوهای دور و دراز در نهانگاه میل و شهواتش در میآمد، هرگز نه تنها در راه رسیدن به آن آرام نمیگرفت بلکه همواره در صدد بود تا راه تسلط و حکومت بر مردم را پیدا کرده و در هموار کردن آن راه بکوشد و در پیمودن آن، از هیچ گونه سعی و اقدامی دریغ نورزد. به ویژه اینکه پدر و مادر مکار او، هر لحظه روح و فکر او را در پیمودن این راه آماده میکردند و پیوسته با حیله و نقشههای ماهرانه، او را راهنمایی کرد و پند و اندرز میدادند!
به این داستان توجه کنید:
زمانی که معاویه ـ از طرف عمر ـ ولایت شام را بر عهده داشت، به دیدن پدر و مادرش آمد. مادرش به او گفت: پسرم! کم اتفاق میافتد که زنی آزاده، فرزندی مانند تو بزاید، اکنون که این مرد (عمر) تو را به حکومت بر شام برگزیده است، سعی کن در کارهای خود طبق فرمان او عمل کنی، چه طبق میل تو باشد و چه نباشد. معاویه سپس، پیش پدرش رفت. او نیز به معاویه اندرز داد و گفت: فرزند! این گروه مهاجر و انصار از ما پیش افتاده، ما را عقب راندهاند. این پیشرفت، سبب شهرت آنها و عقب ماندگی ما سبب گمنامی ما شد در نتیجه، ما تابع آنها شدیم و آنها سرور و فرمانروای ما شدند. اکنون که چنین کار بزرگی را بر عهدهی تو گذاشتهاند، هیچگاه از فرمان آنها سرپیچی نکن؛ زیرا تو راهی را در پیش گرفتهای که رسیدن به سر منزل مقصود برایت بسیار مشکل است و اگر روزی به مقصد برسی، سخت مورد رقابت و هم چشمی دیگران خواهی بود.
معاویه میگوید: من از سخنان پدر و مادرم ـ که در لفظ اختلاف داشت اما در معنا یکی بود ـ بسیار در شگفت شدم.([۲۳])
بدین ترتیب معاویه برای رسیدن به حکومت و جبران شکستها و ناکامیهای پدرش ابوسفیان و بازگرداندن فرمانروایی و ریاستی که او یکباره از دست داده بود، پیوسته مورد تشویق و تحریص پدر و مادرش قرار میگرفت. شاید راهیابی معاویه در دستگاه پیامبر ـ که با درخواست ابوسفیان، در شمار نویسندگان حضرت قرار گرفت ـ جزیی از همین نقشه بود.
دشمنی با اسلام
از دیگر دلایل بیعت نکردن معاویه با امیر مؤمنان دشمنی او با اسلام و پیامبر است. به یاد داریم که معاویه، پدرش ابوسفیان را به خاطر اینکه از روی ناچاری تظاهر به اسلام کرده بود! به باد انتقاد گرفت و ضمن سرودن اشعاری، او را سخت نکوهش کرد که چرا با روی بر تافتن از بُتها و پذیرش اسلام ننگ و عار را به خاندان بنیامیه آورده است!
گفتیم که او در پنج ماهۀ پایانی عمر پیامبر به مدینه آمد و همانند پدرش به ظاهر اسلام آورد و نیز اینکه او بارها ـ در دوران حکومتش ـ کفر خود را اظهار و دشمنی خود را با اسلام و شخص پیامبر ابراز کرد.([۲۴])
کینههای پنهان از امیر مؤمنان
از دلایلی که مانع بیعت معاویه با امام شد، کینههای شخصی معاویه بود که از امیر مؤمنان در دل داشت. از یاد او نمیرود که چند تن از بستگان نزدیک او ـ برادر، جد و دایی او در جنگ بدر ـ به دست علی به خاک ذلت افتاده بودند. در واقع معاویه، امیر مؤمنان را در هم کوبندۀ غرور و سروری بنیامیه میدانست و از همین رو، برای او دشوار بود که در برابر امام سر تسلیم فرود آورد.
امام پیش از آغاز جنگ صفین و طی نامهای، در پاسخ به تهدید نظامی معاویه، نوشت:
«وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَى قَلْبِهِ وَ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّکَ وَ أَخِیکَ وَ خَالِکَ شَدْخاً یَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِکَ السَّیْفُ مَعِی وَ بِذَلِکَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّی مَا اسْتَبْدَلْتُ دِیناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِیّاً وَإِنِّی لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ وَ دَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ».([۲۵])
معاویه! مرا به جنگ خواندهای، اگر راست میگویی، مردم را بگذار و به [تنهایی] جنگ من بیا، و دو لشکر را از کشتار باز دار، تا بدانی بر دل کدام یک از ما پردهی تاریک کشیده شده و دیدهی چه کسی پوشیده است؟
من ابوالحسن، کشنده جد و دایی و برادر تو، در روز نبرد بدر هستم که سر آنان را شکافتم. امروز همان شمشیر با من است، و با همان قلب، با دشمنانم ملاقات میکنم؛ نه بدعتی در دین گذاشته و نه پیامبر جدیدی برگزیدهام؛ من بر همان راه راست الهی قرار دارم که شما با اکراه پذیرفته و با اختیار رهایش کرده بودید!
یا در پاسخ نامه معاویه مینویسد:
«…وَ عِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَ خَالِکَ وَ أخِیکَ فی وَاحِدٍ».([۲۶])
… و در نزد من همان شمشیری است که در جنگ بدر، بر پیکر جدّ و دایی و برادرت([۲۷]) فرود آوردم.
آری! معاویه علاوه بر دشمنی که با اسلام و پیامبر داشت، کینههای نهفته از امیر مؤمنان را نیز بر سینه داشت.
«ابن ابی الحدید» مینویسد:
معاویه از گذشتهها، بُغض علی را در دل داشت و به شدّت از او روی گردان بود. چرا اینگونه نباشد که علی، برادرش حنظله، و داییاش، ولید بن عتبه را در روز بدر کشت، و عمویش حمزه را در قتل عتبه، جد معاویه یاری داد و تعداد زیادی از عموزادههای، او از بنی عبد شمس را کُشت و بزرگان و قهرمانان آنان را به خاک افکند.([۲۸])
یکی از جدیترین عوامل مخالفت برخی افراد و گروهها با امام علی، کینههای نهفته از دوران جاهلیت، در عصر نبوی بود. از این رو مسلمان شدههای پس از فتح مکه، به ویژه بنیامیه، که افراد زیادی از آنها به دست علی، در غزوات عصر رسالت کشته شده بودند، این کینهها را در سینه نگه داشتند تا بر ضد علی استفاده کنند.
خود حضرت، در این باره فرمود:
مردم! این فتنه به خاطر دشمنیهای بدر، کینههای اُحد و عقدههای جاهلیت است.([۲۹])
روزی عمر بن خطاب، به سعید بن عاص اموی گفت: چرا از من فاصله میگیری و رویگردان هستی؟ شاید فکر میکنی من پدرت را کشتم، من پدرت را نکشتم، بلکه علی بن ابی طالب او را کشت.([۳۰])
در یکی از روزهای جنگ صفین، گروهی از سران سپاه شام، نزد معاویه آمدند و از شجاعت علی گفتند. معاویه گفت: نزد ما کسی نیست مگر اینکه پدر، برادر و یا فرزندش، در جنگ بدر کشته شده باشد.
ای ولید! پدرت روز بدر، و ای ابوالاعور! عمویت در احد، وای فرزندان طلحه! پدر شما در جنگ جمل کشته شدند. پس همه شما بر علی هجوم ببرید و خون خود را از او بگیرید و سینههای خود را شفا دهید.([۳۱])
معاویه نه تنها خودش، داغ کشتگان کافرش را به دل داشت و پیوسته آتش کینه و انتقام از امیر مؤمنان در دل او شعلهور بود بلکه تلاش میکرد تا کسانی را که بستگانشان در رویارویی با اسلام و به دست علی کشته شده بودند، در جنگ با امام بسیج کند.
[۱]) حلبی شافعی، السیرهًْ الحلبیهًْ، ج۱، ص ۱۹٫
[۲]) جواد علی، العرب قبل الاسلام، قم: منشورات رضی، ۱۳۷۲ش، ص ۲۷۷٫
[۳]) همان، ۲۷۸٫
[۴]) مقریزی شافعی، احمد بن علوی، النزاع و التخاصم فی ما بین بنی امیه و بنی هاشم، چاپ اول، مصر، بیتا. ص ۱۰٫
[۵]) رفادت: جمعآوری و پرداخت مالی بود که قصی بن کلاب بر عهده قریش نهاده بود تا از حاجیان پذیرایی نمایند. سقایت نیز آب رسانی به حاجیان بود. (خوارزمی، محمد بن احمد، مفاتیح العلوم).
[۶]) امر رایج در جاهلیت که طرفین دعوا نزد کاهن رفته درخواست داوری مینمودند که کدام یک در حسب و نسب بر دیگری برتری دارند. (تاج العروس، ذیل واژه نفر)
[۷]) مقریزی شافعی، احمدبن علوی، النزاع والتخاصم فیما بین بنیامیه و بنیهاشم، ص۱۲ـ۱٫
[۸]) همان.
[۹]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص ۴۶۷٫
[۱۰]) مقریزی شافعی، احمد بن علوی، النزاع و التخاصم فی ما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص۱۳٫
[۱۱]) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص ۷۳٫
[۱۲]) ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامهًْ و السیاسهًْ، ج۱، ص۸۵ـ۸۴٫
[۱۳]) همان، ص ۹۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص ۸۸٫
[۱۴]) ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامهًْ و السیاسهًْ، ج۱، ص ۹۲ـ۹۱٫
[۱۵]) همان، ص ۸۹٫
[۱۶]) همان، ص ۹۰ـ۸۹٫
[۱۷]) همان، ص ۹۰٫
[۱۸]) همان.
[۱۹]) ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامهًْ و السیاسهًْ، ج۱، ص ۹۰٫
[۲۰]) همان؛ نصر بن مزاحم، وقعهًْ الصفین، چاپ دوم، مصر، مؤسسهًْ العربیهًْ الحدیثیهًْ، ص۷۷ـ۷۵٫
[۲۱]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۱۲٫
[۲۲]) البیان و التبیین، ج۱، ص ۶۳٫
[۲۳]) ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۱، ص ۹٫
[۲۴]) تفصیل این مطلب را در فصل اوّل آوردیم.
[۲۵]) نهج البلاغه، نامه ۱۰٫
[۲۶]) نهج البلاغه، نامه ۶۴٫
[۲۷]) جد معاویه، عتبهبن ربیعه، و دایی او ولید بن عتبه، و برادرش حنظلهًْ بن ابی سفیان، هر سه در جنگ بدر به دست امام علی× کشته شدند.
[۲۸]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص۳۳۸٫
[۲۹]) ابن شهر آشوب، مناقب، ج۳، ص۱۸۰٫
[۳۰]) ابن عبد البرّ، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۲، ص۹٫
[۳۱]) محمدی ری شهری، محمد، امام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنهًْ،ج۵، ص۳۵٫
منبع: برگرفته از کتاب معاویه از دیدگاه امام علی؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.