نگاهی به جنگهای زمان امیر مؤمنان و نقش معاویه در آنها
نگاهی به جنگهای زمان امیر مؤمنان و نقش معاویه در آنها
امیر مؤمنان، وقتی حکومت ظاهری را بدست گرفت، فرمان عزل بسیاری از عمّال و فرمانداران حکومتهای پیشین، از جمله معاویه را صادر کرد. معاویه از این تصمیم امام سرخورده شد و در تلاش و تکاپو برآمد تا حکومت شام را از دست ندهد و در همین راستا چندین جنگ را بر حکومت نوپای امام علی تحمیل کرد.
در این قسمت، به این جنگها و نقش معاویه در بوجود آوردن آنها اشاره میکنیم:
۱ـ نقش معاویه در جنگ جمل
اولین جنگ تحمیلی از سوی معاویه، بر امام علی، جنگ جمل است.
این جنگ از چند منظر، قابل بررسی است:
منشأ تاریخی جنگ جمل
طرح شورای خلافت توسط عمر، انگیزه به دست گرفتن خلافت را در اعضای شورا به وجود آورد و سبب شد تا آنها چشم طمع به آن دوخته و در انتظار رسیدن به منصب خلافت باشند.
عثمان کشته شد و بزرگترین عامل قتل او طلحه بود. او یقین داشت که به اعتبار پیشینهاش و عموزاده بودن با ابوبکر، خلافت پس از عثمان به او خواهد رسید؛ زیرا ابوبکر در آن زمان بین مردم منزلتی داشت. طلحه در زمان حیات ابوبکر، درباره خلافت با عمر منازعه کرد و با همین انگیزه و طمع رسیدن به خلافت، در سامان دهی شورش برضد عثمان، نقش فعالی داشت. در این راه زبیر ـ که خلافت را برای خود میخواست ـ با طلحه همکاری کرد. امید این دو نفر، برای رسیدن به خلافت، کمتر از علی نبود بلکه طمع آنها قویتر بود؛ زیرا در نتیجه دشمنیهای ابوبکر و عمر با علی، بسیاری از خصایص و فضایل و بزرگیهای آن حضرت، در میان مردم به فراموشی سپرده شده بود. قریش نیز از آن حضرت کینه داشتند و با او مخالفت میکردند امّا طلحه و زبیر را دوست داشتند. این دو در واپسین روزهای حکومت عثمان، با بذل و بخشش و وعده و وعید، برای به دستآوردن رأی قریشیان تلاش میکردند. طلحه و زبیر آینده خلافت را در دستان خود میدیدند؛ زیرا عمر ـ که نفوذ زیادی در بین مردم داشت ـ صلاحیت خلافت آنها را تأیید کرده بود.
وقتی عثمان کشته شد، طلحه در پی بدست آوردن خلافت بود و برای رسیدن به آن حرص فراوانی داشت!
اگر صحابه پیامبر و شجاعان عرب که طرفدار علی بودند ـ برای خلافت آن حضرت تلاش نمیکردند، خلافت به امام نمیرسید. چون خلافت به طلحه و زبیر نرسید، آن رخنه بزرگ در خلافت آن حضرت را پدید آورده، عایشه را به عراق بردند و فتنه جمل بر پا شد.([۱])
«ابن ابی الحدید» شورای شش نفره عمر را سرچشمۀ تمام فتنههای تاریخ اسلام و فتنههایی میداند که تا پایان دنیا به وقوع خواهد پیوست؛ زیرا این شورا با ایجاد توهّم شایستگی خلافت در بین اعضای شورا، مشکلات بسیاری به بار آورد.([۲])
شیخ مفید مینویسد:
طلحه و زبیر، با این یقین که پس از عثمان خلافت به آنها خواهد رسید، او را به قتل رساندند و هنگامی که مردم با امیر مؤمنان بیعت کردند، آرزوهای آندو، در زمامداری برمردم، بر باد رفت، از این رو تصمیم به جنگ با آن حضرت گرفتند.([۳])
شورا در ذهن طلحه و زبیر، این توهم را ایجاد کرده بود که آنها نیز شایستگی خلافت بر مسلمانان را دارند و همین امر سبب تفاخر آنها و در نتیجه ستیز با علی شد.([۴])
بررسی سوابق سیاسی طلحه و زبیر ـ از زمان خلفای نخستین ـ نشانگر حب جاه و ریاست طلبی آن دو است؛ آنها در سایه روابط حسنه با عثمان، به مال و منال فراوانی دست یافته بودند. طلحه در شورای خلافت، به عثمان رأی داد.([۵])
زبیر نیز رابطه خوبی با عثمان داشت حتی در برههای از زمان، عثمان او را به وصایت خود برگزیده بود.([۶])
با این همه آن دو برای رسیدن به خلافت و قدرت، در سلک مخالفان درجه اوّل عثمان در آمدند و در کشتن او کوشیدند!
نقش معاویه در برپایی جنگ جمل
در آغاز خلافت ظاهری امیرمؤمنان سه دسته از عناصر با نفوذ ـ که هر کدام چه از نظر سابقه و کاردانی و چه از نظر مالی و ثروت و قدرت و چه از نظر کیاست و زیرکی، انگشتنما بودند ـ پا از دایره اطاعت خلیفه وقت بیرون نهاده، خود را کنار کشیدند:
دسته اوّل: تعداد آنها اندک بود اما کنارهگیری آنها بهانۀ خوبی برای مخالفین سر سخت امام، بود. «سعد بن ابی وقاص»، «محمد بن مسلم» و «عبدالله بن عمر» و تنی چند از انصار از این دسته بودند.
این گروه، گرفتار نوعی انحراف عقیده و کجروی مسلک و فکر و سلیقه شدند و این مسئله غباری از تردید و دودلی بر دیدگان آنان افکند و آنها را از مسیر درست باز داشت.
دسته دوم: طلحه و زبیر و هواداران آنها بودند که با فریب عایشه ـ همسر پیامبر که به خودخواهی و کینه توزی نسبت به اهل بیت مشهور بود ـ در برابر امام شمشیر کشیدند. این دو همان گونه که بیان شد، به سبب هم چشمی و طمعورزی به حکومت و بیتالمال مسلمانان، پیمان خود را با امام زیر پا گذاشته و جنگ جمل را به راه انداختند.
دسته سوم: سومین قطب مخالفان امام علی، معاویه است که مرکز حکومتش فرسنگها از مرکز خلافت آن حضرت دور بود و همچنان با روش فریبکارانه و شیطنتآمیز خود و با برانگیختن عواطف مردم شام ـ به وسیله پیراهن خونآلود عثمان و انگشتان بریدۀ نائله همسر او و با فرستادن نامه و پیام تحریک آمیز به اطراف، تطمیع و تحریص قدرت طلبان و زر اندوزانی چون طلحه و زبیر ـ علیه امام دست به کار شد و با نقشههای دقیق و مکارانهاش از هر واقعه به نفع خود، بهرهبرداری کرد.([۷])
پس از کشته شدن عثمان و آغاز خلافت امام، معاویه تمام تلاش و توان خود را در برانگیختن مخالفان امام و قیام آنها برضد امام به کار بست. معاویه در آن روزها، پیدرپی به گروهی از صحابه و مردم سرشناس و مؤثری که در مدینه بودند، نامه مینوشت و هر یک را به تناسب وضع فکری و روحی او به شورش علیه امام تحریک میکرد.
معاویه با نامههایی که به طلحه و زبیر نوشت، آنها را با وعدههای فریبنده و مکر آمیز، حسّ آزمندی و خودخواهی آنان را برانگیخت و وادار به مخالفت با امام کرد.
در واقع، مهمترین نقش معاویه در جنگ جمل، تحریک و دلگرم کردن طلحه و زبیر، برای به دست گرفتن خلافت است.
امیر مؤمنان میفرماید: معاویه از شام، برای آن دو نامه نوشت و با آن نامه آنها را فریب داد، آنها آن را از من کتمان کردند.([۸])
نامههای معاویه به طلحه و زبیر با مهارت و آگاهی و شناخت کافی از شخصیت و ریاست طلبی آن دو تنظیم شده بود. از این رو معاویه برای فریب و ارضای تمایلات نفسانی طلحه و زبیر، نامههایی سرشار از تعریف و تمجید به آن دو مینوشت و آنها را برای به دست گرفتن خلافت تشویق میکرد و آمادگی خود و منطقه زیر سلطهاش را برای همکاری با آنها در رسیدن به مقام خلافت و قائم مقامی، اعلام میکرد.([۹])
به نام خدا، این نامهای است برای امیرالمؤمنین زبیر، از جانب معاویهًْبن ابی سفیان! سلام بر تو باد. من برای تو از مردم شام بیعت خواستهام و آنان یکپارچه در اطاعت و فرمان تو سر نهادهاند! اکنون تویی و دو شهر کوفه و بصره، مواظب باش تا پسر ابوطالب، آن دو شهر را از تونرباید! که بدون آن دو، کاری از پیش نخواهی برد. بدان که من پس از تو، برای طلحه نیز بیعت گرفتهام! در این صورت، هر دو قیام کنید و مردم را به خونخواهی عثمان بخوانید و وانمود کنید که برای این کار، قیام کردهاید! کار را به مسامحه نگذرانید وجدی باشید. خدا شما را پیروز و دشمن شما را خوار گرداند!
وقتی این نامه به زبیر رسید، خرسند شد و طلحه را از آن آگاه کرد. آن دو در خیر خواهی معاویه برای خود، تردید نکردند!! و از همین جا در مقابل امیر مؤمنان، عَلَم مخالفت برافراشتند.([۱۰])
معاویه در نامهی دیگری، پس از ستایش فراوان از زبیر، مینویسد:
ای زبیر! پدر تو عوام فرزند خویلد، پدر خدیجه کبرا، ام المؤمنین بود و تو پسر عمه رسول خدا هستی، تو از حواریون آن حضرتی، تو داماد ابوبکر و فارس خدا هستی. تو در راه خدا جهاد کردی و خون دادی؛ تو با شمشیر برنده مانند شیر بیشه و اژدهای دمنده با نیروی ایمان و استواری یقین در راه اسلام جا نفشانی کردی؛ تو از عشره مبشّره به بهشت هستی! و عمر تو را به عضویت در شورای خلافت منصوب کرد.
بدانکه رعیت، مانند گوسفندان بیچوپان، متفرق شدهاند. خدا تو را رحمت کند، برای حفظ خونها شتاب و سرعت به خرج ده، پیش از اینکه فتنه بزرگ و حل آن محال گردد، این پراکندگی را گرد آور. اکنون رعیت، چون کشتی بی بادبان، در شرف غرق شدن است؛ برای یکپارچگی اُمت دامن همت به کمر زن! من امر خلافت را برای تو و طلحه استوار کردم که خلافت برای تو و پس از تو برای طلحه باشد.([۱۱])
معاویه در نامهای به طلحه نوشت:
ای طلحه! تو کمتر از همه قریش، خون قریش را ریختی، به علاوه صاحب صورتی با وجاهت، دستی با سخاوت و زبانی با فصاحت هستی؛ تو یادگار خلفای گذشته هستی؛ تو برادر ابوبکری؛ او از قبیله تیم بود و تو نیز از همان قبیله هستی؛ تو پنجمین نفر از عشره مبشّره به بهشت هستی؛ و جلادت و جانبازی تو در جهاد روز اُحد فراموش ناشدنی است؛ خدا تو را رحمت کند، به سوی کاری که رعیت به آن محتاج و منتظرند شتاب کن تا قلادهی اطاعت تو را به گردن بگیرند!!
این امری است که تخلف از آن برای تو جایز نیست و خداوند از تو راضی نشود، مگر به قیام به این امر! بدان که من این امر را برای تو محکم کردهام و زبیر در فضلیت بر تو مقدم نیست و شما دو نفر هر کدام را مقدم داشتید، او امام است! و پس از او، امامت مختص آن دیگری است. خداوند تو را به راه هدایت موفق بدارد!! و رشد و موفقیت را به تو ارزانی دارد!([۱۲])
آری! معاویه با این نیرنگ سیاسی، آن دو پیر دنیا دوست را که اصالت ایمانی و جهادی گذشته خود را در پای خواستههای نفسانی خود قربانی کرده بودند، وادار کرد تا در برابر امام زمانشان بایستند و با همان دستی که چند روز پیش با او بیعت کرده بودند، با همان دست، شمشیر به روی او بکشند! قدرت و حکومت دوستی، همه روزنهها را به روی وجدان و ایمان آنها بسته بود.
امیر مؤمنان در این باره میفرماید:
«کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَرْجُوا الأَمْرَ لَهُ وَ یَعْطِفُهُ عَلَیْهِ دُونَ صَاحِبِهِ لَا یَمُتَّانِ إِلَى اللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لَا یَمُدَّانِ إِلَیْهِ بِسَبَبٍ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ وَ عَمَّا قَلِیلٍ یُکْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِی یُرِیدُونَ لَیَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَیَأْتِیَنَّ هَذَا عَلَى هَذَا».([۱۳])
هر کدام از طلحه و زبیر، امیدوار است که حکومت را به دست آورد و دیده به آن دوخته و رفیق خود را به حساب نمیآورد. آن دو، نه به رشته الهی چنگ زدهاند و نه با وسیلهای به خدا روی آوردهاند. هر کدام بار کینه رفیق خود را به دوش میکشد که به زودی، پرده از روی آن کنار خواهد رفت.
به خدا سوگند! اگر به آنچه میخواهند برسند، این جانِ آن را میگیرد، و آن، این را از پای در خواهد آورد.
امیر مؤمنان حالات روحی ناکثان را این گونه توصیف میکند:
«…وَ إِنَّهَا لَلْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ فِیهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّهُ وَ الشُّبْهَهُ الْمُغْدِفَهُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ…».([۱۴])
همانا ناکثان، گروهی سرکش و ستمگرند که دلهاشان چون شب، ظلمانی و پر از خشم و کینه، و زهر عقرب و شبهات است. در حالیکه حقیقت، پدیدار، و باطل، ریشهکن شده، و زبانش از حرکت برضد حق، فرو مانده است.
امام با این شناخت عمیق از طلحه و زبیر، درخواست آن دو را برای واگذاری حکومت کوفه و بصره نپذیرفت؛ زیرا افرادی با این ویژگیها و سابقه ـ که هدفی جز بر آوردن خواهشهای نفسانی خود نداشتند و در این راه از انجام هیچ کاری فروگذار نمیکردندـ نمیتوانستند مورد اعتماد حضرت قرار بگیرند. امام در گفتگو با محمد بن طلحه، نگرانی خود را از انتصاب طلحه و زبیر به مناصب بالای حکومتی ابراز کرده، ضمن اعلام پاسخ منفی میفرماید: نه، به خدا سوگند که در آن صورت، فساد همانند کرم در همه جا رخته میکند و عرصه گیتی از همه جانب، بر من تنگ میشود.([۱۵])
موقعیت استراتژیک کوفه و بصره
کوفه و بصره دارای موقعیت ویژهای بودند. از این رو، طلحه و زبیر خواستار واگذاری حکومت بصره و کوفه بودند. کوفه و بصره در آن روز، دو اردوگاه بزرگ اسلام و مرکز حکومت همه قلمرو شرقی خلافت، یعنی ارمنستان و ایران تا قفقاز و حدود آسیای مرکزی و مرزهای هندوستان بود.
از طرفی معاویه، نیمه غربی قلمرو خلافت را در دست داشت و این مناطق، به صورت مستقل و خارج از نفوذ مدینه اداره میشد. در این وضعیت آشفته، سپردن نیمه شرقی خلافت به کسانی همانند طلحه و زبیر ـ که اهدافشان از پیش آشکار بود ـ صلاح نبود.([۱۶])
فجایعی که در جنگ جمل رخ داد، نشان داد که موضع امام علی در عدم انتصاب آن دو، چه قدر دور اندیشانه بوده است. این سیاستهای اصولی و کارآمد، قلمرو شرقی و غربی جهان اسلام را به جز شام، ضمیمه حکومت اسلامی کرد. شام نیز در آستانه سقوط بود که توطئههای معاویه، تقدیر دیگری را برای خلافت اسلامی رقم زد و جهان را از انوار پر فیض علوی محروم کرد.([۱۷])
آری! طلحه و زبیر با فریب معاویه، بیعت با امام را نقص کردند. این دو پیر ریاست طلب، در آغاز چرب زبانیهای معاویه را باور کرده بودند اما در اثنای غائله، متوجه شدند که در ورای این تعارفهای نوشته شده طاغوت شام، حقایق دیگری نهفته است.([۱۸])
با این حال، به خاطر گرفتار شدن در دور باطل و گرداب هوس، به همکاری با معاویه ادامه دادند و همواره به توان شیطانی او ـ در ظلم و ستم بر امام علی و یاران او ـ امید بسته بودند.
به نوشته شیخ مفید، در کشاکش درگیریهای داخلی ناکثان، زبیر تهدید کرد که به سوی معاویه خواهد شتافت.([۱۹]) امّا سرانجام، قربانی مطامع نفسانی خود و اهداف راه بردی و کینه توزی امویان شد.([۲۰])
۲ـ نقش معاویه در جنگ صفین
پس از کشته شدن عثمان و برچیده شدن حکومت بنیامیه و قرار گرفتن خلافت در جایگاه اصلی خود و آغاز حکومت امیر مؤمنان چون معاویه به خوبی میدانست که امام به ادامه حکومت او راضی نخواهد شد. از این رو، پیوسته در انتظار فرمان عزل خود به سرمیبرد.
تا اینکه انتظار به سرآمد و چنین فرمانی، به وسیله «جریر» به دست او رسید.
«إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أنْ یَخْتَارَ وَلا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَإِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَالأنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَهٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَلَّاهُ اللهُ مَا تَوَلَّی وَلَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَهُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فی عُزْلَهٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَالسَّلَامَ».([۲۱])
همانا کسانی با من بیعت کردهاند که با ابوبکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت کردند، پس آنکه در بیعت حضور داشت، نمیتواند خلیفه دیگری برگزیند و آن کس که غایب بود، نمیتواند بیعت مردم را نپذیرد.
همانا شورای مسلمانان از آن مهاجران و انصار است، پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است. حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی باز میگردانند. اگر سر باز زد با او پیکار میکنند؛ زیرا به راه مسلمانان نرفته خدا هم او را در گمراهیاش رها میکند. به جانم سوگند! ای معاویه! اگر به دور از هوای نفس به دیده عقل بنگری خواهی دید که من نسبت به خون عثمان پاکترین افراد هستم و میدانی که من از ماجرا دور بودهام مگر اینکه از راه خیانت مرا متهم کنی و حق آشکاری را بپوشانی. والسّلام!
وقتی نامه به معاویه رسید، سخت در حیرت فرو رفت. او در تمام عمر خود به چنین بن بست حیرت انگیزی گرفتار نشده بود. او زمانی که از مفاد نامه آگاه شد، در اندیشهای گران فرو رفت و سپاه غم و اندوه در دل و سینهاش خیمه زد. چون شب فرا رسید، پیش خانوادهاش رفت و در به روی خود فرو بست و ابیاتی را بدین گونه ـ که حاکی از بیم و هراس او بود ـ زمزمه میکرد:
تطاول لیلی واعترتنی وساوسی أتانی جـریر والحـوادث جمّه أکایده و السیـف بینـی و بینه إنِ الشـام اعطت طاعه بمنیّـه فإن یفعلوا اصدم علیاً بحبهـه وإنی لارجو خیـر مانال نائل |
لِآتٍ اتی بالتّرهــات البسابـس بتلک التیفیها اجتداع المعاطس و لست لاثواب الدنی بلابـس تواصفها اشیاخها فی المجالس تفتُّ علیه کل رطب و یابـس وما أنا من ملک العراق بآیس |
آه که این شب من چه ستم کار است، و این سپاه فکر و اندیشه، چگونه به من هجوم آوردهاند، این چه پیامی نا به جاست! که جریر برایم آورده است و این چه پیشامدی است که عاقبت آن نبرد و کشتار است! اما من از راه فریب در میآیم و به ننگ تسلیم خود را گرفتار نمیکنم. اگر مردم شام آن گونه که مشهورند، مرا اطاعت میکردند، دست به شمشیر میزدم و با علی میجنگیدیم چندان که پایان آن نابودی همه چیز بود. با این وصف، من مأیوس نیستم و امیدوارم به آرزوهایم برسم.([۲۲])
سیاست استمهال و اتلاف معاویه
معاویه، چارهی کار را در گذراندن وقت و سرگرم کردن جریر دید. وقتی جریر برای گرفتن پاسخ شتاب کرد، معاویه میگفت: این کار شوخی نیست که من در آن شتاب کنم، باید عاقبت آن را نگریست، بنابراین به من فرصت بده تا تصمیم بگیرم و نظر نهایی خود را اعلام کنم.
در این میان معاویه پیوسته، با سرشناسان شام پنهانی به رایزنی مشغول بود، تا حمایت آنها را به دست آورد. او پس از ورود جریر و آگاه شدن از مفاد نامهی امام علی، برای آگاهی از نظر قطعی مردم شام دربارهی خود و میزان علاقه مردم به خونخواهی عثمان، مردم را در مسجد شام گرد آورد و به منبر رفت و پس از ستایش خود! گفت:
ای مردم! همه میدانید که من دست نشانده و عامل عمر بن خطاب و عثمان بن عفان، در شام هستم؛ و در مدت حکومت خود، هیچ کس را گمراه نکردم!! از طرفی، همه میدانید که پس از درگذشت عثمان ـ که مظلوم کشته شد ـ من خونخواه او به شمار میآیم، اکنون دوست دارم بدانم که نظر شما چیست؟([۲۳])
مردم شام گفتههای او را تأیید کردند و موافقت خود را با خونخواهی عثمان اعلام کردند. سپس همه برخاستند و با معاویه بیعت کردند و اعلام کردند که در راه مطالبه خون عثمان، از هیچ گونه بذل جان و مالی دریغ نورزند!
در خلال همان روز، که جریر با یأس و سرگردانی منتظر پاسخ معاویه بود، معاویه به او گفت: پیشنهاد جدیدی دارم. به علی بنویس که بپذیرد شام و مصر، از آن من باشد و هر گاه مرگش فرا رسید، بیعت کسی را برگردن من نگذارد! من نیز در برابر او تسلیم میشوم و خلافت او را به رسمیت میشناسم. جریر گفت: تو خود این را بنویس، من نیز مینویسم. معاویه نیرنگ خود را برای امام نوشت. امام که به هدف معاویه پی برده بود، در پاسخ نوشت:
… هدف معاویه این است که من در گردن او بیعتی نداشته باشم، تا هرچه میخواهد برگزیند و میخواهد تو را معطل نگه دارد تا مردم شام را برای جنگ بیازماید. در همان روزهای نخست که من در مدینه بودم، مغیرهًْ بن شعبه نظر داد که من معاویه را بر مقام خود ابقا کنم، اما من نپذیرفتم. خدا روزی را نیاورد که من افراد گمراه را به کمک بگیرم. اگر دست بیعت داد که هیچ، در غیر این صورت به سوی من بازگرد.([۲۴])
اتهام خیانت به جریر
جریر که پس از رسیدن نامه امام، همچنان در انتظار پاسخ قطعی معاویه در شام مانده بود! رفته رفته سوءظن مردم را بر انگیخت و همه، او را به سازش با معاویه متهم کردند، از این رو امام فرمود:
«…لَکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لَا یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أوْ عَاصِیاً…».([۲۵])
من برای توقف جریر در شام، مدتی را معین کردهام که تجاوز از آن، جز به دلیل فریب خوردن یا سرپیچی از فرمان من نیست».
برای آخرین بار برای او نوشت:
«أَمَّا بَعْدُ فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی فَاحْمِلْ مُعَاوِیَهَ عَلَى الْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَهٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَهٍ فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَیْهِ وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَیْعَتَهُ».([۲۶])
پس از نام خدا و درود! هنگامی که نامهام به دستت رسید، معاویه را به یکسره کردن کار وادار کن و با او برخورد قاطعی داشته باش. سپس او را در پذیرفتن جنگی که مردم را از خانهها بیرون میکشد، یا تسلیمی با خواری، آزاد بگذار. پس اگر جنگ را برگزید، امان نامه او را بر زمین بکوب و اگر صلح خواست، از او بیعت بگیر.
جریر برای آخرین بار، پیش معاویه رفت و نامهی امام را به او داد و ضمن سخنانی به او گفت: من این گونه دریافتهام که دل تو مرده و بین حق و باطل حیران ماندهای! شاید در انتظار چیزی هستی که در دست دیگران است؟!
معاویه که این بار سخنان جریر را قطعی و استوار یافت، گفت: در جلسهی بعد جواب تو را خواهم داد و چون بیعت مردم شام با او صورت گرفت و افکار عمومی را با خود همراه ساخت، جریر را فرا خواند و گفت: دیگر کاری با تو ندارم، نزد صاحبت برگرد! و نامهای نوشت و برای امام فرستاد و آمادگی خود را برای جنگ با امام اعلام کرد!!([۲۷])
از اینجا بود که معاویه خود را برای جنگ تمام عیار با امام آماده کرد و یکی از طولانیترین جنگها در صدر اسلام را بر امیر مؤمنان و جامعه اسلامی تحمیل نمود؛ در این جنگ داخلی خون دهها هزار مسلمان به زمین ریخت که سبب اصلی آن پسر هند بود.
۳ـ نقش معاویه در پیدایش خوارج
در جنگ صفین، چهل و پنج هزار کشته و به قولی، آمار کشتگان صفین در مدت یکصد و ده روز به یکصد و ده هزار نفر رسید که بیست هزار نفر آن از اهل عراق و مابقی از اهل شام بودند. به نوشته «مسعودی» یکصد و پنجاه هزار نفر به غیر از خَدَم و اتباع کشته شدند و با ایشان سیصد هزار تن میشدند.([۲۸])
نود هزار شامی کشته شدند و بیست و پنج هزار عراقی به شهادت رسیدند اما این تراژدی اسفبار و غمانگیز، به همین جا ختم نشد بلکه سیاست شوم و ناجوانمردانه فرزند ابوسفیان و عقل منفصل او عمروعاص، پیامدهای تلخ و درد آوری به همراه داشت که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
۱ـ سلطه معاویه بر شامات تثبیت شد و همه کارگزاران حکومتی آن نواحی، سر در اطاعت معاویه گذاشتند و اگر کسانی هم نیم نگاهی به حکومت امام داشتند، یکسره به معاویه پیوستند؛
۲ـ امام که در یک قدمی پیروزی قرار داشت و شمشیر مالک ستون خیمه معاویه را به لرزه آورده بود، فرسنگها از آن دور شد؛
۳ـ ارتش رو به زوال معاویه، تجدید سازمان یافت و برای تضعیف روحیه مردم عراق، دست به غارتگری زد؛
۴ـ در میان ارتش عراق دودستگی پدید آمد و گروه خوارج متولد شد؛
۵ـ سرانجام در سایه همین سیاست شیطانی، امام قربانی توطئه خوارج شد و در محراب عبادت به شهادت رسید.([۲۹])
عوامل پیروزی معاویه
معاویه میگفت: چهار عامل موجب پیروزی من بر علی[] شد:
۱ـ من همواره سرّ خود را کتمان میکردم، اما او راز خود را آشکار میکرد؛
۲ـ من در میان قریش از او محبوبتر بودم و آنها به من بیشتر از او، علاقه داشتند؛
۳ـ علی[] با اصحاب جمل در آویخت و من همچنان ساکت ماندم و گفتم: اگر آنان بر علی[] پیروز شدند، کار من بر آنها آسانتر است! و اگر علی[] پیروز شد و آنها را کشت، جبهه مخالفان و ناراضیان او فشردهتر شده حیثیت او، رو به کاهش خواهد گذاشت؛
۴ـ از همه مهمتر اینکه من لشکری مطیع از شامیان داشتم اما سروکار علی[] با عراقیان سرکش و متمرّد بود.([۳۰])
موارد فوق عواملی بود که خود معاویه به آن اعتراف داشت اما باید دید که دیگر عوامل پیروزی معاویه چه بوده است؟
در ذیل به مهمترین عوامل پیروزی معاویه اشاره میکنیم:
۱ـ عامل اجتماعی
بدون تردید، یکی از عوامل اساسی پیروزی معاویه، محیط اجتماعی شام و سازگاری مردم با سیاست معاویه بود.
بزرگترین و عمدترین عامل پیشرفت معاویه در حکومت، عادت مردم شام به اطاعت محض از حکام و فرمانروایان خود بود. مردم شام همواره به این ویژگی شهرت داشتند؛ زیرا رومیان قرنهای متمادی بر آنها تسلط داشتند و آنان به اطاعت از حکام و تحمل انواع ظلم و ستم خو گرفته بودند.
معاویه با استفاده از این ویژگی مردم شام، چنان حلقهای از بردگی در گوش آنان انداخت و اندیشه آنها را زیر نفوذ و سیطره خود قرار داد و آنها را به خواب عمیق فرو برد که حتی نور عدالت خواهی و آزادمنشی پیشوای بزرگی همچون امام علی هم نتوانست در زوایای مغز جامد و دلهای تاریک و مردهی آنان راه یابد و آنها را از باتلاق بردگی و اسارت رهایی بخشد.
سرزمین شام برای پاشیدن تخم آمال و آرزوهای معاویه بینهایت آماده و مستعد بود و او این را بارها آزموده بود.
آری! از مهمترین علتهای پیروزی و پیشرفت معاویه در رسیدن به هدفش، اطاعت بیقید و شرط مردم شام بود که سرانجام او را بر کرسی خلافت نشاند. مردم شام ـ همانگونه که گفته شد ـ به آن علت که از دیر زمان دست نشاندهی حکومت روم شرقی بودند و همواره فرمانبردار آنان بودند، حس فرمان برداری و سر سپردگی نسبت به حاکمان، نوعی غریزه و عادت برای آنها شده بود و این ویژگی چنان بر مردم شام مؤثر بود که از صفات خاصه و بارز آنان به شمار آمده و همواره به آن مشهور بودند.
ثعالبی ـ ادیب و نویسنده مشهور ـ مینویسد:
مردم شام در میان مردم سایر بلاد به طاعت و پیروی سلطان شهرت دارند و از این بابت ضربالمثل هستند! کار معاویه نیز به همین سبب رونق گرفت؛ زیرا شامیان پیوسته و چشم و گوش بسته از او تبعیت میکردند.
حجاج بن یوسف میگفت: از آن روز که هر چیزی در محل خود جایگزین شد، طاعت گفت: من در شام فرود میآیم! طاعون گفت: من نیز با تو هستم. برکت و فراوانی گفت: من در سرزمین عراق مسکن میگزینم، نفاق و دورویی گفت: من نیز همراه تو هستم؛ محبت و سلامت گفت: من در بادیه جایگزین میشوم؛ بدبختی و حرمان گفت: من هم با تو خواهم بود!
به همین دلیل شام همیشه منشأ طاعونهای هولناک بوده که وصف آن در تاریخ ضبط است. این مثل در افواه مشهور است که دو ـ طاء ـ از ویژگیهای شام است: طاعت و طاعون.([۳۱])
در کتاب وقعهًْ صفین آمده است:
پس از قتل عثمان، مردی به نام حجاج بن خزیم نزد معاویه آمد و به او گفت: ای معاویه! باید این مژده را به تو بدهم که سرانجام بر علی پیروز خواهی شد و او از تو شکست خواهد خورد! معاویه پرسید: برای چه؟ گفت: برای آنکه در پی تو کسانی هستند که هر چه بگویی خاموشاند و هر فرمانی بدهی دربارهی آن از تو پرسش نمیکنند! اما با علی کسانی هستند که با سخنان او سخن میگویند و دربارهی هر چه فرمان دهد پرسش میکنند! در این صورت گروه اندک تو بر جماعت انبوه آنان برتری دارند!([۳۲])
جاحظ نیز معتقد است:
دلیل شورش اهل عراق بر حاکمان و فرمان بری اهل شام از آنان این است که اهل عراق، صاحبان رأی و فطانت بودند. از این رو اهل بحث و مشاجره بودند و در بحث هم طعن، قدح و ترجیح بین مردان و تمایز بین رؤسا و اظهار عیوب حاکمان است.
امّا اهل شام، اهل تقلید و جمود بر یک فکر بودند اهل فکر و نظر نبودند و از پیشبینی و تحلیل مسایل عاجز بودند و اهل عراق پیوسته به نافرمانی وشورش علیه حاکمان مشهور بودند.([۳۳])
خلاصه سخن اینکه به همان میزان که اهل شام، فرمان بران بدون قید و شرط بودند، کوفیان نیز سرکش، نافرمان و ناسپاس بودند؛ به گونهای که حتی در برابر امام معصوم ـ که مجسّمه عدالت و مهربانی بود ـ نیز دست از این سرکشی و خیره سری برنداشتند!
سخنان امیر مؤمنان
امام علی در مناسبتهای گوناگون، از این ناسپاسی کوفیان یاد نموده و با تلخ کامی فراوان آنان را به باد انتقاد گرفته است که به برخی از آنها اشاره میکنیم: امام علی در سال ۳۸، پس از فریب خوردن کوفیان از مکر و حیله عمروعاص و معاویه، هشدار گونه به کوفیان فرمود:
«أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَالْمَرْأَهِ الْحَامِلِ حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَیِّمُهَا وَ طَالَ تَأَیُّمُهَا وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا. أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَتَیْتُکُمُ اخْتِیَاراً وَ لَکِنْ جِئْتُ إِلَیْکُمْ سَوْقاً وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّکُمْ تَقُولُونَ: عَلِیٌّ یَکْذِبُ قَاتَلَکُمُ اللَّهُ تَعَالَی فَعَلَى مَنْ أَکْذِبُ؟ أَ عَلَى اللَّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! أَمْ عَلَى نَبِیِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! کَلَّا وَ اللَّهِ لَکِنَّهَا لَهْجَهٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَ لَمْ تَکُونُوا مِنْ أَهْلِهَا…».([۳۴])
ای مردم عراق! همانا شما به زن بارداری میمانید که در آخرین روزهای بارداری جنین خود را سقط کند؛ سرپرستش بمیرد؛ زمانی طولانی بی شوهر ماند و میراث او را خویشاوندان دور غارت کنند. بدانید من با اختیار خود به سوی شما نیامدم بلکه به طرف دیار شما کشانده شدم. به من خبر دادند که میگویید! علی دروغ میگوید! خدا شما را بکشد بر چه کسی [دروغ] روا داشتهام؟ بر خدا؟ در حالیکه من اوّلین کسی هستم که به خدا ایمان آوردم؛ یا بر پیامبرش در حالیکه من اوّلین کسی بودم که او را تصدیق کردم! به خدا هرگز!
به خدا قسم! آنچه گفتم واقعیتی است که شما از دانستن آن دورید و شایستگی درک آن را ندارید…
امام در سال ۳۸ هـ.ق ـ که مردم را برای کمک به محمد بن ابیبکر در مصر فرا میخواند ـ در نکوهش یاران خود فرمود:
«أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَى ابْتِلَائِی بِکُمْ أَیَّتُهَا الْفِرْقَهُ الَّتِی إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ … أَ مَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لَا حَمِیَّهٌ تَشْحَذُکُمْ أَ وَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَهَ یَدْعُو الْجُفَاهَ الطَّغَامَ فَیَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَیْرِ مَعُونَهٍ وَ لَا عَطَاءٍ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِیکَهُ الْإِسْلَامِ َ بَقِیَّهُ النَّاسِ إِلَى الْمَعُونَهِ أَوْ طَائِفَهٍ مِنَ الْعَطَاءِ فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ … وَ أَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ الْجَهْلِ بِاللَّهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِیَهُ وَ مُؤَدِّبُهُمُ ابْنُ النَّابِغَهِ».([۳۵])
خدا را بر آنچه که خواسته و هر کار که مقدر فرمود، ستایش میکنم و او را به گرفتاریم به شما کوفیان میستایم. ای مردمی که هر گاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان شما را فرا خواندم، پاسخ ندادید. …آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟ آیا غیرتی نیست که شما را برای جنگ بسیج کند؟ آیا شگفت آور نیست که معاویه انسانهای جفا کار پست را میخواند و آنان بدون انتظار کمک و بخششی از او پیروی میکنند! و من شما را برای یاری میخوانم در حالی که شما بازماندگان اسلام و یادگار مسلمانان پیشین هستید. با کمک و عطا یا شما را دعوت میکنم، امّا از اطراف من پراکنده میشوید و به تفرقه و اختلاف روی میآورید؟…. سوگند به خدا چه نادان مردمی هستند، [کسانی] که رهبر آنان معاویه، و آموزگارشان پسر نابغه باشد.
همچنین امام در جواب اعتراض اشعث بن قیس که گفت: ما را از حکمیت نهی کردی و سپس پذیرفتی! کدام یک از این دو کار درست است؟ امام دست به روی دست کوبید و با تأسف فرمود:
«هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقْدَهَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّی حِینَ أَمَرْتُکُمْ بِهِ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الْمَکْرُوهِ الَّذِی یَجْعَلُ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَیْتُکُمْ وَ إِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُکُمْ وَ إِنْ أَبَیْتُمْ تَدَارَکْتُکُمْ لَکَانَتِ الْوُثْقَى وَلَکِنْ بِمَنْ وَإِلَی مَنْ أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِی کَنَاقِشِ الشَّوْکَهِ بِالشَّوْکَهِ وَهُوَ یَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِیِّ وَ کَلَّتِ النَّزْعَهُ بِأَشْطَانِ الرَّکِیِّ…».([۳۶])
این سزای کسی است که بیعت با امام خود را بشکند. به خدا سوگند! هنگامی که شما را به جنگ با معاویه فرا خواندم، خوشایندتان نبود اما خداوند خیر شما را در آن قرار داده بود؛ اگر مقاومت میکردید شما را راهنمایی میکردم و اگر به انحراف میرفتید شما را به راه راست بر میگرداندم؛ اگر سر باز میزدید، دوباره شما را برای مبارزه آماده میکردم، در آن صورت وضعیتی مطمئن داشتیم امّا دریغ، با کدام نیرو بجنگم؟ و به چه کسی اطمینان کنم؟ شگفتا! میخواهم به وسیله شما بیماریها را درمان کنم امّا شما درد بیدرمان من شدهاید؛ کسی را میمانم که خار در پایش رفته و با خار دیگری میخواهد آن را بیرون کشد! در حالی که میداند خار در بدن او بیشتر شکند و بر جای ماند. خدایا! طبیب این درد جانفرسا به ستوه آمده و آب رسان این شورهزار ناتوان گشته است.
امام در یک سخنرانی در کوفه که حوادث سخت آینده را بیان میفرمود، در نکوهش کوفیان فرمود:
«مَا لِی أَرَاکُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلَا أَشْبَاحٍ وَ نُسَّاکاً بِلَا صَلَاحٍ وَتُجَّاراً بِلَا أَرْبَاحٍ وَأَیْقَاظاً نُوَّماً وَشُهُوداً غُیَّباً وَنَاظِرَهً عَمْیَاءَ وَ سَامِعَهً صَمَّاءَ وَنَاطِقَهً بَکْمَاءَ رَایَهُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا تَکِیلُکُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخْبِطُکُمْ بِبَاعِهَا قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّهِ قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّهِ».([۳۷])
مردم کوفه! چرا شما را پیکرهای بیروح، و روحهای بدون جسد مینگرم؟ چرا شما را عبادتکنندگان بدون صلاحیت، بازرگانی بدون سود و تجارت، بیدارانی خفته، حاضران غایب از صحنه، بینندگانی نابینا، شنوندگان کر و سخنگویان لال مشاهده میکنم؟
پرچم گمراهی بر پایههای خود برافراشته شده و طرفداران آن فراوان شما را با پیمانه خود میسنجد و سرکوب میکند، پرچمدارشان ـ معاویه ـ از ملت اسلام خارج و در راه گمراهی ایستاده است.
امیر مؤمنان پس از جنگ نهروان، در نکوهش یاران خود، در سال ۳۸هـ.ق. که برای نبرد نهایی با معاویه سهلانگاری میورزیدند، فرمود:
«یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ مُنِیتُ مِنْکُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَیْنِ صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلَامٍ وَ عُمْیٌ ذَوُو أَبْصَارٍ لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَهٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ تَرِبَتْ أَیْدِیکُمْ یَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا کُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ وَ اللَّهِ لَکَأَنِّی بِکُمْ فِیمَا إِخَالُکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ حَمِیَ الضِّرَابُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَهِ عَنْ قُبُلِهَا».([۳۸])
ای اهل کوفه! گرفتار شما شدهام که سه چیز دارید و دو چیز ندارید: کَرهایی با گوشهای شنوا، لالهایی با زبان گویا، کورانی با چشمهای بینا. نه در روز جنگ از آزادگانید و نه در هنگام بلا و سختی برادران یکرنگ هستید. تهی دست مانید ای مردم! شما چونان شتران دور مانده از ساربان هستید که اگر از سویی جمعآوری شدند، از دیگر سو، پراکنده میشوند.
به خدا سوگند! میبینم که اگر جنگ سخت شود و آتش آن شعلهور گردد و گرمی آن سوزان، پسر ابوطالب را رها میکنید همانند جدایی زن باردار از فرزندش.
آنچه که دربارۀ تفاوت روحیۀ اهل شام و عراقیان گفتیم، بیانگر این است که عامل اصلی پیروزی معاویه بر امیرمؤمنان اطاعتپذیری از حد فزون شامیان از یکسو، سرکشی و لجاجت کوفیان از سوی دیگر بوده است.
در جای دیگر میفرماید:
«یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلا رِجَالَ حُلُومُ الأَطْفَالِ وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَلَمْ أعْرِفْکُمْ مَعْرِفَهً وَاللهِ جَرَّتْ نَدَماً وَأعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَشَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَجَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَأفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَالْخِذْلَانِ…».([۳۹])
ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بیخرد که عقلهای شما به عروسان پردهنشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم! آغاز شناخت شما ـ سوگند به خدا ـ پشیمانی و پایان آن اندوه عمبار شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینهام از خشم شما مالامال است! کاسههای غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید…
۲ـ عامل روانی و فکری
مردم شام از نظر فکری در سطح خیلی پایینی قرار داشتند و این خود زمینه را برای تحکیم پایههای حکومت معاویه و در نتیجه پیروزی او، فراهم آورد.
مورخ شهیر مسعودی مینویسد:
پس از بازگشت معاویه از جنگ صفین، مردی از اهل کوفه برای کاری به دمشق رفت. در آنجا یک نفر شامی گریبان او را گرفته و مدعی شد شتری که او بر آن سوار است از آن اوست و در صفین از مرد شامی گرفته است. پس از مشاجرات فراوان برای دادخواهی پیش معاویه رفتند. مرد شامی ۵۰ نفر شاهد با خود برد و آنان نزد معاویه شهادت دادند که ناقه از آن اوست! معاویه پس از شنیدن دعوا و شهادت شاهدان، به نفع شامی قضاوت کرد و فرمان داد شتر را از مرد کوفی گرفته تسلیم او کنند. مرد کوفی به معاویه گفت: ای معاویه! خدا خیرت دهد! شتر من که ناقه نیست، جمل است!
معاویه گفت: حکمی است که صادر شده و از جا برخاست و مجلس به هم خورد. پس از ساعتی که مدعی و شهود متفرق شدند، معاویه مرد کوفی را برگرداند و دو برابر پول شتر را به او داد و از او دلجویی نمود. سپس به او گفت: وقتی به کوفه بازگشتی به علی بگو، بدان که من با یکصد هزار نفر از چنین مردمی که تفاوت ناقه و جمل را نمیدانند، همواره آمادگی جنگ با او را دارم!!([۴۰])
مسعودی در ادامه مینویسد:
معاویه هنگامی که برای جنگ با امام روانه صفین شد، روز چهار شنبهای در میان راه با لشکریان و مردم نماز جمعه برگزار نمود! اما هیچ کس در این باره چیزی نگفت و اعتراض نکرد!!
همچنین وی مینویسد:
وقتی که عبدالله بن علی ـ عموی سفّاح ـ بر آخرین خلیفه اموی، مروان حمار پیروز شد و او را به قتل رساند و شام را تسخیر نمود، گروهی از اشراف و ریش سفیدان شام را نزد سفاح فرستاد. آنان نزد سفاح سوگند خوردند که هرگز نمیدانستند پیامبر قوم و خویش و وابسته و وارثی جز بنی امیه داشته باشد! تا اینکه بنی عباس قیام کرده مسند خلافت را اشغال نمودند، آنگاه پی بردند که ایشان وابستگان پیامبرند!!([۴۱]) (بیچاره مردم شام، بستگان واقعی پیامبر را تا آخر هم نشناختند).
۳ـ جذب نخبگان فکری و مذهبی
یکی از عوامل پیروزی معاویه، جذب چهرههای سیاسی و مذهبی بود. سیاستمداران دین به دنیافروش و عالمان بیخبر و ساده لوح، همیشه طعمۀ چربی برای حاکمان سلطهگر به شمار میآمدهاند. معاویه نیز از این حربه بیبهره نماند و برای نیل به هدف خود ـ که همان تکیه زدن بر کرسی خلافت اسلامی بود ـ با اقدام به یک معاملۀ سیاسی، مغز متفکر جهان عرب و روباه پیر سیاست یعنی عمرو عاص را به استخدام گرفت و نیز چهره سرشناس مذهبی شام یعنی شرحبیل بن سمط کندی را ـ که نفوذ زیادی در بین مردم داشت ـ با خود همراه ساخت تا به قدرت طلبی خود رنگ دینی ببخشد!!
هم اینک به شرح این دو ماجرا میپردازیم:
۴ـ استخدام عمرو عاص
در مدت اقامت جریر در شام، معاویه با نزدیکان خود برای خروج از بن بست رایزنی کرد و نظر برادرش عتبه را جویا شد. عتبه به او گفت: از عمرو عاص کمک بخواه و تو از زیرکی او با خبری. عمرو مرد دنیا پرست است. اگر دین او را به قیمت نیکو بخری با تو همراه خواهد شد!! معاویه رأی عتبه را پسندید و نامهای به این مضمون به عمرو نوشت:
لابد جریان نبرد علی با طلحه و زبیر را شنیدهای! جریر نمایندۀ علی برای گرفتن بیعت از من به شام آمده است اما من تأمل کردم تا در اموری که برای تو نیز بینتیجه نیست با تو مشورت کنم [پس] زود به سوی من رهسپار شو.([۴۲])
وقتی نامه به عمرو رسید، او با پسرانش محمد و عبدالله به مشورت پرداخت. عبدالله گفت: ای پدر! پیامبر درگذشت در حالی که از تو راضی بود، و نیز دو خلیفه پس از او همواره از تو خوشنود بودند و در وقت کشته شدن عثمان نیز تو از مدینه دور بودی. بنابراین اکنون نیز در خانه بمان؛ زیرا کسی تو را به خلافت بر نمیگزیند، نهایت کار تو نیز همانند دیگران در قبال مزدی ناچیز در شمار حاشیهنشینان معاویه قرار خواهی گرفت. امّا در گناه و بازخواست آن با او شریک خواهی بود!
محمد در پاسخ پدر یادآور شد: تو یکی از بزرگان و صاحب نظران قریش هستی، اگر این کار فیصله یابد و تو از آن غافل باشی یکباره گمنام خواهی ماند! اکنون صلاح تو در این است که به گروه مردم شام بپیوندی و در ماجرای خونخواهی عثمان یکی از افراد مؤثر باشی! زیرا بنی امیه در هر حال این کار را خواهند کرد و پیشرفت خواهند نمود.
وقتی عمرو از دیدگاه هر دو پسرش آگاه شد، گفت: تو ای عبدالله! نظری اظهار کردی که برای دین من مفید است و اما عقیدۀ تو ای محمد! دنیای مرا تأمین میکند. امّا من باید نیک بیندیشم و یکی از این دو راه را برگزینم.
شب هنگام با صدای بلند به خواندن این اشعار پرداخت:
شب فرا رسید و بیم و اندوه مرا در بر گرفت، پسر هند از من خواسته است او را ملاقات کنم، اما من میدانم که در این دیدار چه غائلهها نهفته است. جریر از جانب علی آمده است و پیشنهادی به او داده که زندگی را به کام او تلخ کرده است، اگر نظر مرا در همکاری با خود جلب کند، شاید بتواند او را پاسخ بگوید و گر نه ذلت و خواری او حتمی است!
پروردگارا! چه کنم، چگونه در دریای حیرت فرو رفتهام، من کسی نیستم که زمام اختیارم را به دست او بدهم تا هر جا که میخواهد، مرا بکشاند. آیا او را فریب دهم که این از دئانت و پستی است، یا همچون دوست خیرخواه او را راهنمایی کنم؟ یا همچنان در خانه بمانم و در این سنّ پیری که هر لحظه در انتظار مرگم آسایش را بر همه چیز ترجیح دهم؟
عبدالله پسرم در عالم مشورت سخنی گفته است که اگر حبّ دنیا نبود سخنی بسی دلپذیر بود! و لی پسر دیگرم محمد در این باره با او مخالف است.
سرانجام در این شب سرنوشتساز که برای همهی دنیا پرستان ـ از معاویه تا عمرو عاص و عمر سعد ـ شب شکست در مصاف عقل و نفس بوده است، سپری شد و عمرو تصمیم گرفت تا بسوی شام حرکت کند! او به غلامش دستور داد ساز و برگ سفر را آماده کن و گفت: دنیا اکنون به من روی آورده است؛ چرا آن را از خود دور کنم؟! من مردی نیستم که عفت را بر گزینم و از گرسنگی به خوردن کاه قناعت کنم! درست است که جانب علی دین و حقیقت است، اما حرص و طمع نمیگذارد تا جانب معاویه را ـ که همراه با جاه و مقام است ـ رها سازم! من میخواهم در دنیا با آسایش و خوشگذرانی زندگی کنم نه با تنگ دستی و قناعت!! عمرو این را گفت و به طرف شام به راه افتاد.([۴۳]) وقتی به شام آمد به معاویه گفت: من حاضرم با تو همکاری کنم اما پاداش من چیست؟
گفت: هرچه بخواهی. گفت: حکومت مصر.
معاویه که حاضر نبود مصر را از کف بدهد، طفره میرفت. باز هم عتبه، همو که آدرس عمرو را به معاویه داده بود، به میدان سیاست وارد شد و معاویه را سرزنش کرد و گفت: تو حاضر نیستی عمرو را در برابر مصر خریداری کنی و فرمانروایی را به دست آوری؟ او دین خود را به تو فروخته است، تو نمیخواهی دنیای خود را با دادن سهمی به او آباد کنی؟ حرص را از خود دور کن و مصر را به او واگذار. معاویه رأی او را پسندید و مصر را به عمرو واگذارد کرد.([۴۴])
امیر مؤمنان در نامهای به عمرو عاص، مینویسد:
«فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِینَکَ تَبَعاً لِدُنْیَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَیُّهُ مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ یَشِینُ الْکَرِیمَ بِمَجْلِسِهِ وَ یُسَفِّهُ الْحَلِیمَ بِخِلْطَتِهِ فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ یَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ وَ یَنْتَظِرُ مَا یُلْقَى إِلَیْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِیسَتِهِ فَأَذْهَبْتَ دُنْیَاکَ وَ آخِرَتَکَ وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ فَإِنْ یُمَکِّنِ اللهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أبی سُفْیَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَ إِنْ تُعْجِزَا وَتَبْقَیَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا وَالسَّلَامُ».([۴۵])
تو دینت را پیرو دنیای کسی کردی که گمراهی او آشکار است و زشتی او پدیدار، آزاد مرد را در مجلس خود زشت میگوید و بردبار را در هنگام آمیزش سفیه میشمارد. تو سر در پی او نهادی و به طلب زیادت او ایستادی چون سگی که پی شیر رود، و به چنگال آن نگرد و زیادی شکار او را انتظار کشد. پس دنیا و آخرت خود را به باد دادی و اگر خواهان حق بودی بر آنچه میخواستی دست مینهادی. اگر خدا مرا بر تو و پسر ابوسفیان سیطره داد، سزای کاری را که کردید بدهم، و اگر مرا عاجز کردید و خودتان پایدار ماندید. عذاب الهی ـ که پیش روی شماست ـ برای شما بدتر است.
تحمیق شرحبیل توسط معاویه
پیر حیله و نیرنگ، عمرو عاص، جذب دستگاه معاویه شد. وی پس از طراحی چند نقشه شیطانی، در آخر دربارهی امیر مؤمنان و پاسخ به نمایندهی او به رایزنی پرداخت. عمرو به معاویه گفت: مردی بزرگوار از مردم عراق مانند جریر از جانب شخصیتی بینظیر مانند علی نزد تو آمده است و بیعت تو را خواستار شده است. اگر یکباره بیعت او را رد کنی خطر بزرگی را پذیرا شدهای. صلاح در این است که شرحبیل بن سمط کندی را که مورد احترام عموم مردم شام است و از طرفی با جریر دشمنی دیرین دارد بخواهی و نظر او را در همراهی با خود و بر انگیختن مردم شام بر ضد علی جلب کنی.
معاویه هم نامهای به شرحبیل ـ که در شهر حمص سکونت داشت ـ نوشت و او را به دمشق فراخواند. وقتی او به دربار معاویه آمد، معاویه تنی چند از نزدیکان خود را مأمور کرد تا به شرحبیل تلقین کنند که علی در قتل عثمان مقصر بوده است! این گروه نیز مأموریت خود را به خوبی انجام دادند و مغز شرحبیل را شستشو دادند؛ به گونهای که حتی پس از اینکه شرحبیل با جریر گفتگو کرد و مطالب مستند او را در بیگناهی علی شنید و گروهی از مردم خیرخواه نیز او را از دسیسهی معاویه آگاه ساختند، اما او مغلوب حیلۀ معاویه شد و همراهی خود را با جنگ علیه علی در زیر پرچم معاویه اعلام کرد.
دستیاران معاویه به اندازهای عقل و اندیشهی او را تسخیر کرده بودند که نزد معاویه رفت و به او گفت: ای معاویه تو پسر عموی امیرالمؤمنین! هستی و ما هم مردم فداکار و با ایمان هستیم. اگر دست بیعت به سوی علی دراز کنی، ما تو را عزل کرده از شام بیرون میکنیم و با دست خود تو را میکشیم! زیرا بر ما ثابت شده است که علی، قاتل عثمان است. [پس] باید برای خونخواهی او قیام کنی، ما نیز در کنار تو هستیم؛ یا پیروز میشویم یا در این راه کشته میشویم!([۴۶])
معاویه که از فریفتگی شرحبیل اطمینان یافته بود، با خونسردی گفت: من مخالفتی ندارم! اما باید همهی مردم شام با این کار موافق باشند. اکنون، تو با شهرت و نیک نامی که در میان مردم داری، در شهرهای شام بگرد و مردم را آگاه کن که عثمان، به دست علی و یارانش به قتل رسیده است. از این رو بر مسلمانان واجب است، به قصد خونخواهی او قیام کنند!!
شرحبیل نیز به فرمان او تن داد و به یکایک شهرهای شام رفت و مردم را به خونخواهی عثمان فرا خواند. مردم شام نیز ـ به جز گروهی از زهاد و گوشهنشینان ـ به او جواب مثبت دادند.([۴۷])
سیاست تفرقه و اختلاف
معاویه که توان مقابله با امام را در خود نمیدید ـ تا برای به دست آوردن زمامداری مسلمانان، در میدان رقابت سیاسی و نظامی با آن حضرت قدم بگذارد ـ سیاست فریبکارانه تضعیف قوا، پراکنده کردن نیروی مقابل با فرصتسوزی، تحریک و احساسات مردم، ایجاد تفرقه و اختلاف بین آنها و ارسال نامههایی به بزرگان مهاجر و انصار برای کارشکنی و مخالفت با امیرمؤمنان را در دستور کار خود قرار داد.
معاویه به افرادی مانند عبد الله بن عمر، سعد بن ابی وقاص و… نامه نوشت و به آنان یادآور شد که انتخاب جدید را ـ که با حضور و اشتیاق شورشیان انجام گرفته ـ نادیده بگیرند و خلافت را به شورای مسلمانان وا گذارند. او با نیرنگ هر کدام از آنان را ـ مانند آنچه که با طلحه و زبیر کرد ـ نامزد خلافت کرده و برای به دست آوردن آن تحریک میکرد.([۴۸])
معاویه علاوه بر ناکثین و قاعدین و مخالفان امام، با امام و یارانش سیاست تفرقه و جدایی را بکار بست. جریر بن عبدالله ـ که معاویه، با امروز و فردا کردن او را در انظار عمومی خائن معرفی کرد و سرانجام او را از امام جدا کرد ـ یکی از آنها بود.
«قیس بن سعد بن عباده»، از یاران با وفا ولایق امام، قربانی همین توطئه کثیف معاویه شد. قیس بن سعد انصاری، از ارکان نیرومندی بود که علی، در دفع آشوبها به او تکیه داشت و او را به فرمانداری مصر گماشته بود. معاویه شیفته آن بود که قیس را به خود جذب کند؛ زیرا میدانست که او در میان انصار، جایگاه ارزندهای دارد و مردانی همانند او روح بزرگ دارند اما تمام تلاش معاویه ناکام میماند و با پاسخ دندان شکن قیس روبرو میشد.([۴۹])
معاویه، از همان شگرد همیشگی خود بهره برد و بازی با نامههای دروغین و جعلی را شروع کرد. معاویه از سوی قیس، نامهای خطاب به خودش نوشت! و این نامهی دسیسهآمیز کارش را کرد؛ زیرا نقشه این بود که نامه به دست علی برسد. معاویه با این نامهی ساختگی، توانست میانهی قیس را با امام خراب کند و قیس را قربانی توطئه ناجوانمردانه خود کند.
سیاست شیطانی
برداشتهایی از سیاست
الف) برداشت سیاستبازان حرفهای:
اینان سیاست را به معنای شیطنت تفسیر میکنند و آن را مسلخ ارزشهای الهی و انسانی میدانند. سردمداران تفسیر این سیاست، معاویه، مأمون، ماکیاولی و همه ستمگران جنایتپیشه تاریخاند که معتقد هستند هدف وسیله را توجیه میکند.
ب) برداشت مردان خدا:
اینان سیاست را به معنای تدبیر و مدیریت امور بندگان خدا و موضعگیری درست و صحیح در بحرانها میدانند. سر سلسلهی این دسته از سیاستمداران، امیر مؤمنان است. سیاست علی پایبندی به قرآن و موازین انسانی بود و سیاست معاویه، پشت پا زدن به تمام ارزشها بود که مرز بین سیاست الهی و سیاست شیطانی است.([۵۰])
دو سیاست متضاد
الف) سیاست امیر مؤمنان:
«لا تسفکنّ الدم إلا فی حق».
کوچکترین خون ناحقی بر زمین جاری نسازید.
فرمان امام علی:
تنها با جنگجویان بجنگید؛ چهارپایان مردم را غصب نکنید، اگرچه مجبور باشید پیاده راه بپیمایید! از آب چاهها و چشمهها در آبادیهای گوناگون ننوشید، مگر اینکه افراد و اهالی آن مناطق راضی باشند، آن هم از زیادی و باقی ماندهی آب! مسلمانی را دشنام ندهید؛ معاهد و هم پیمانی را مورد ستم قرار ندهید، اگرچه از مسلمانان نباشد؛ تنها طبق قانون و به حق میتوانید خون کسی را بریزید؛ اموال جنگجویان را نمیتوانید تصرف کنید؛ جز آنچه برای جنگ به همراه آوردهاند: مانند اسب و اسلحه.([۵۱])
ب) سیاست معاویه:
«لاتکُفُّوا ایدیکم عن النساء و الصبیان»؛
از زنان و کودکان هم دست بر ندارید.
فرمان معاویه:
هرکس که هم فکر و هم عقیده شما نیست، بکشید! تمام آبادیها را خراب کنید؛ اموال را غارت نمایید؛ مال هر کس که سر در فرمان ما ندارد، به زور تصاحب کنید؛ از آزار مردم خودداری نکنید؛ هواداران علی را به قتل برسانید و حتی از زنان و کودکان هم دست نکشید.([۵۲])
تجزیه و تحلیل
علامه سید مرتضی عسکری& ـ متفکر معاصر ـ دربارۀ این دو سیاست متضاد مینویسد:
در میان این دو سیاست، ناگزیر، آنکه فرمانش غارت اموال بود، بر آنکه اموال مردم را محترم میشمارد، پیروز میشود! زیرا کسانی که بخواهند بیبند و بار زندگی کنند و قانون را نشناسند و از انسانیت روی برگردانند، ناگزیر بر افرادی که خود را در قید و بند اسلام قرار میدهند و فضیلت و انسانیت را میشناسند، پیروز خواهند شد. البته نه پیروزی حقیقی که پیروزی دو روزه و ظاهری. برای اینکه دسته اول، در راه رسیدن به هدفشان، از هیچ چیز و هیچ کاری پرهیز نمیکنند اما گروه دوم در قید و بند آدمیت، از انجام بسیاری از کارها منع شدهاند. به خاطر همین پایبندیها ـ که در جبهه اسلامی وجود داشت، یعنی قید و بند اسلام و انسانیت ـ لشکر عراق و افراد امام سخت سهل انگاری میکردند و صدای حق جویانه و الهی امام، را جواب نمیدادند؛ زیرا اینها جنگی در پیش داشتند که در دنیا جز مرگ، برایشان ثمری نداشت؛ اگر پیروز شوند، اموال دشمن را نمیتوانند به چنگ آورند و یا هر کس را که بخواهند بکشند و یا زن و فرزند آنها را به اسارت بگیرند؟! پس چرا جنگ کنند؟ آنها در این راه، انتظار هیچ گونه سود مادی را ندارند و در مقابل، خطر مرگ آنها را تهدید میکند! بنابراین، اگر یک انگیزه الهی و یک فضیلت انسانی را در نظر نداشته باشند، به جنگ رفتن آنها بیهوده خواهد بود.
اما مردم شام، بسیار سریع، به ندای معاویه لبیک میگویند؛ زیرا جنگی در پیش دارند که تمام غرایز حیوانی آنها را ارضاء میکند؛ هر کس را میتوانند بکشند و یا هر کس را که بخواهند، به بردگی و اسارت بگیرند؛ در آمد مالی از راه غارت اموال مردم فراوان است! در این صورت، چرا گوش به فرمان معاویه ندهند و خواستههای او را برآورده نسازند؟ به خصوص که اهل شام، از تربیت اسلامی هیچ گونه آگاهی نداشتند و پس از امپراطور روم، معاویه، حاکم شهر آنها شده بود!
البته به فرض محال، اگر امام از روش حق جویی خود دست بر میداشت و مانند معاویه در عمل به لشکرش آزادی مطلق میداد، همهی نقشههای ناجوانمردانه و توأم با حیله و دغلبازی معاویه، نقش بر آب میشد اما امام چنین کسی نبود. او به مردم کوفه میفرمود: به خدا سوگند! من به آنچه شما را اصلاح میکند، واقف هستم اما چه کنم که در عمل به آن، فساد خود را میبینم.([۵۳])
آری! امام میتوانست با پول، مردم را بخرد و میتوانست با مداهنهکاری و چشمپوشی از احکام خدا، قدرتمندان و شیوخ قبایل را به خود جلب کند. او قدرت داشت، با برآوردن خواستههای مردم، لشکری گران ترتیب دهد اما در تمام این اعمال، فساد خود و دین و آخرت خود را میدید؛ او که پاکی را با همه عمق و ژرفایش چشیده بود، هرگز به این آلودگیها دست نمیآلود.
اما معاویه طبق وصیت پدر و به خاطر ارضای جاه طلبیهایش، در جستجوی حکومت بود. او خواستار فرمانروایی بر سرزمینهای وسیعی چون قلمرو اسلام بود و برای رسیدن به آن، به کار بردن هر وسیلهای را روا میدانست و از هیچ ناجوانمردی و پلیدی هم روی گردان نبود.([۵۴])
حضرت امام علی فرمود:
«وَاللهِ مَا مُعَاوِیَهُ بِأَدْهَی مِنِّی وَلَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَیَفْجُرُ وَلَوْ لا کَرَاهِیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَی النَّاسِ وَلَکِنْ کُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ وَکُلُّ فُجَرَهٍ کُفَرَهٌ وَلِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَاللهِ مَا اُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَهِ وَلا اُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَهِ».([۵۵])
سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست اما معاویه حیلهگر و جنایتکار است. اگر نیرنگ، ناپسند نبود، من زیرکترین افراد بودم اما هرنیرنگی، گناه و نوعی کفر و انکار است. روز رستاخیز، در دست هر حیلهگری پرچمی است که با آن شناخته میشود. به خدا سوگند من با فریبکاری غافلگیر نمیشوم و با سختگیری، ناتوان نخواهم شد.
[۱]) علامه مجلسی، محمد باقر، حق الیقین، ص۲۵۲٫
[۲]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱٫
[۳]) الجمل، ص۴۳۵٫
[۴]) سید محسن امین، سیره معصومان، بخش امام علی ترجمه، حجتی کرمانی،ج۲، ص۴۷۰٫
[۵]) ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامهًْ و السیاسهًْ، ج۱، ص۳۰٫
[۶]) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۰۳٫
[۷]) گلپایگانی، وحید، معاویه سردسته تبهکاران، ص۱۲۰٫
[۸]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۱۰٫
[۹]) دانشنامه علوی، ج۹، ص۶۰٫
[۱۰]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص ۷۷٫
[۱۱]) کشف الهاویهًْ عن معاصی المعاویهًْ، ص۲۳۴٫
[۱۲]) همان، ص۱۳۵٫
[۱۳]) نهج البلاغه، خطبه ۱۴۸٫
[۱۴]) نهج البلاغه، خطبه۱۳۷٫
[۱۵]) ابن ابی الحدید، نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۶٫
[۱۶]) دانشنامه امام علی، ج۹، ص۵۹٫
[۱۷]) همان.
[۱۸]) مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۶٫
[۱۹]) مفید، شیخ محمد، الجمل، چاپ دوم، قم، دفتر تبغلیات اسلامی، ۱۴۱۶ هـ . ق. ص۲۸۷٫
[۲۰]) رشاد، علی اکبر و همکاران، دانشنامه امام علی، چاپ اول، تهران، مؤسسه فرهنگی دین و دانش معاصر، ۱۳۸۰ش، ج۹، ص۶۱٫
[۲۱]) نهج البلاغه، نامه ۶٫
[۲۲]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۸٫
[۲۳]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۸٫
[۲۴]) همان، ج۳، ص۸۴٫
[۲۵]) نهج البلاغه، خطبه ۴۳٫
[۲۶]) نهج البلاغه، نامه ۸٫
[۲۷]) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱ص۱۳۹ـ۱۴۰ـ۲۴۹ـ۲۵۱٫
[۲۸]) تتمهًْ المنتهی، قمی، شیخ عباس، چاپ دوم، تهران، ص۱۹٫
[۲۹]) فروغ ولایت، سبحانی، جعفر، ص۶۸۶ـ۶۸۵٫
[۳۰]) العقد الفرید، ابن عبد ربه، احمد بن محمد، ج۳، ص۱۳۲٫
[۳۱]) لطائف المعارف، ص۲۱۳، ترجمه فارسی.
[۳۲]) وقعهًْ صفین، ص۷۸٫
[۳۳]) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدبد، ج۱، ص۳۴۳٫
[۳۴]) نهج البلاغه، خطبه ۷۱٫
[۳۵]) نهج البلاغه، خطبه ۱۸۰
[۳۶]) نهج البلاغه، خطبه ۱۲۱٫
[۳۷]) نهج البلاغه، خطبه۱۰۸٫
[۳۸]) نهج البلاغه، خطبه ۹۷٫
[۳۹]) نهج البلاغه، خطبه ۲۷٫
[۴۰]) مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص ۴۱٫
[۴۱]) همان، ص ۴۳٫
[۴۲]) گلپایگانی، وحید، معاویه سردسته تبهکاران، ص ۱۳۸ـ۱۳۷٫
[۴۳]) همان، ص ۱۴۱ـ۱۳۸٫
[۴۴]) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص ۱۳۸ـ۱۳۶٫
[۴۵]) نهج البلاغه، نامه ۳۹٫
[۴۶]) معاویه سر دسته تبهکاران، ص ۱۴۸ـ۱۴۶٫
[۴۷]) همان، ص ۱۴۹٫
[۴۸]) همان، ص ۱۵۲٫
[۴۹]) علی بن ابیطالب، عبدالکریم خطیب، ص ۲۰۹٫
[۵۰]) سیره سیاسی امام علی، سید احمد خاتمی، ص ۲۲ـ۱۹٫
[۵۱]) یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۴۳٫
[۵۲]) همان، ص ۱۴۱٫
[۵۳]) همان، ص ۱۴۲٫
[۵۴]) عسکری، علامه سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص ۱۲۴ـ۱۲۲٫
[۵۵]) نهج البلاغه، خطبه ۲۰۰٫
منبع: برگرفته از کتاب معاویه از دیدگاه امام علی؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.