شبهات رجالی در آیه ولایت
شبهات رجالی در آیه ولایت
۱- راویان نزول آیه در شأن امام على
گفته اند روایاتى که دلالت مىکنند این آیه در شأن امام على نازل شده است، راویان آنها تنها شیعه هستند و آنان نیز بر اساس هوى و هوس این روایات را ساختهاند؛ چرا که از آیات قبل و بعد این آیه روشن است که درشأن امامعلی نازل نشده است. به این شبهه توجه کنید:
«و روایاتهم هى من مرویاتهم العجیبه التى یبرز علیها الهوى و التعسف برغم ما هو ظاهر من بعدها عن فحوى الآیات و سیاقها.»
این شبهه در برخى از منابع آمده است.([۱])
نقد
در این کلام سه شبهه زیر مطرح است
۱- شبهه سیاق، که پیشتر به طور مشروح پاسخ گفتیم.
۲- شبهه جعل، که بعد از این خواهد آمد.
۳- شبهه شیعه بودن راویان که اکنون درصدد نقد آن هستیم.
گرچه در این نوشتار سعى کردهایم که نقدها براساس مبانى یا مدارک اهل سنت باشد و اگر در موردى براساس اندیشه شیعه شبههاى را پاسخ گفتهایم، ابتدا شواهد آن نقد را از نظر تاریخى یا روایى از منابع اهل سنت آوردهایم و سپس به نقد آن براساس اندیشه خود پرداختهایم، ولى در این شبهه به دلیل اینکه اساس آن تنها مذهب راوى است، بنا داریم پاسخ آن را تنها براساس اندیشه اهل سنت ارائه کنیم؛ گرچه مورد قبول ما نباشد.
نقد شبهه:
۱- ابتدا باید مشخص کرد که ملاک پذیرش روایت چیست؟ در پاسخ این سؤال باید گفت گرچه این بحث نظرى است و ممکن است هر دانشمندى متناسب با اندیشه و عقاید خود شرطى را اضافه یا کم کند، ولى در میان اهل سنت شرایط مورد اتفاقى وجود دارد که باید براساس آن این شبهه را بررسى کرد.
تهانوى، از دانشمندان رشته حدیث در کتاب خود قواعد فى علوم الحدیث مىنویسد:
«اجمع الجماهیر من ائمه الحدیث و الفقه على انّه یشترط فى الراوى ان یکون عدلاً ضابطا لما یروى بان یکون مسلما بالغا عاقلاً سلیما من اسباب الفسق و خوارم المروءه متیقّظا غیر مغفل حافظا ان حدّث عن حفظه ضابطا لکتابه من التبدیل و التغییر ان حدّث عنه عالما بما یحیل المعنى ان روى به.»([۲])
«پیشوایان حدیث و فقه اتفاق نظر دارند که راوى نسبت به آنچه روایت مىکند باید عادل و ضابط باشد به اینکه مسلمان، بالغ و عاقل و به دور از اسباب فسق و از بین برنده مروت باشد، متوجه گفتارش باشد و از آن غافل نباشد، اگر از حفظ نقل مىکند حافظه قوى داشته باشد و اگر از روى نوشته نقل مىکند نوشتهاش را از هر نوع تغییر و تبدیل نگهدارد و اگر نقل به معنى مىکند به آنچه موجب تغییر معنى مىشود آشنا باشد.
او درباره اسباب فسق نیز مىنویسد:
«ان لا یکون مرتکبا لکبیره مصرّا على الصغیره.»([۳])
«مقصود از اسباب فسق این است که گناه کبیره انجام ندهد و اصرار بر انجام گناه صغیره نداشته باشد».
صبحى صالح درباره شرایط راوى مىنویسد:
«العقل و الضبط و العداله و الاسلام شروط لابد منها لقبول الروایه، فلو فقدها الراوى او فقد بعضها ردّت روایته و ترک حدیثه و الى هذه الشروط الاربعه تؤول اقوال نقاد الحدیث من قدامى و متأخرین.»([۴])
«عقل و ضبط و عدالت و اسلام شرایطى است که براى پذیرش روایت لازم است و اگر راوى این شرایط یا یکى از آنها را نداشته باشد، روایت او را کنار گذاشته و قبول نمىکنند و آنچه نقادان حدیث – چه پیشگامان و چه متأخران – در پذیرش روایت شرط کردهاند، به همین شرایط برمى گردد».
گرچه عدهاى چیزى به نام بدعت را مانع پذیرش روایت شمردهاند و آن را نیز به دو قسم صغرا و کبرا تقسیم کرده و تشیع را از قسم بدعت صغرا شمردهاند، اکنون باید دید آیا عدم چنین چیزى شرط است و آیا وجود چنین چیزى مانع پذیرش میشود یا نه؟
در اندیشه دینى، با اختلاف فرقهها و مکاتب و حتى در بین هر مکتبى با اختلاف آراء فقهى و کلامى، اگر بنا باشد که انسان هر کسى را که مخالف اندیشه اوست مبدع و اندیشه او را بدعت بشمارد، لازمهاش تکفیر جمیع امت و نبودن حتى یک مسلمان است!
در این زمینه به سخن ابن حجر عسقلانى – که از دانشمندان بزرگ اهل سنت است – توجه کنید:
«و التحقیق انّه لا یردّ کلّ مکفَّر ببدعه، لان کلّ طائفه تدّعى ان مخالفیها مبتدعه و قد تبالغ فتکفر مخالفیها، فلو اخذ ذلک على الاطلاق لاستلزم تکفیر جمیع الطوائف، فالمعتمد ان الذى تردّ روایته من انکر امرا متواترا من الشرع معلوما من الدین بالضروره و کذا من اعتقد عکسه، فاما من لم یکن بهذه الصفه و انضم الى ذلک ضبطه لما یروى مع ورعه و تقواه فلا مانع من قبوله.»([۵])
«کسانى که به بهانه بدعت تکفیر شدهاند، روایتشان رد نمىشود؛ زیرا هر گروهى ادعا مىکند که مخالفان او بدعتگذار هستند، چه اینکه در اندیشه خود زیادهروى مىکنند و در نتیجه مخالفان خود را کافر مىپندارند و اگر بنا باشد که هر کس را که متهم به بدعت شده کافر بدانیم، لازم مىآید که تمام گروههاى اسلامى کافر باشند. بنابر این معیار در ردّ روایت این است که کسى که راوى است امرى را انکار کند که به تواتر ثابت شده باشد که آن ضرورى دین است یا عکس آن را معتقد باشد و اگر راوى این ویژگى را نداشته باشد و از طرفى ضابط و عادل باشد، مانعى از پذیرش روایت او نداریم».
بر این اساس بسیارى از کسانى که متهم به بدعت شدهاند، افرادى مورد اعتماد بودهاند و روایت آنان پذیرفته شده است. در این زمینه به سخن تهانوى توجه کنید:
«و العبره فى الروایه بصدق الراوى و امانته و الثقه بدینه و خلقه و التّتبع لاحوال الرواه یرى کثیرا من اهل البدع موضعا للثقه و الاطمینان و ان رووا ما یوافق رأیهم و یرى کثیرا منهم لا یوثق باىّ شىء یرویه و لذلک قال الحافظ الذهبى فى المیزان([۶]) فى ترجمه ابان بن تغلب، شیعى جلد، لکنّه صدوق فلنا صدقه و علیه بدعته.»([۷])
«ملاک در پذیرش روایت، صداقت و امانتدارى و اطمینان به دیانت و اخلاق راوى است و اگر کسى زندگى راویان را بررسى کند، مىبیند که بسیارى از کسانى که متهم به بدعت شدهاند، انسانهایى مورد اعتماد و اطمینان بودهاند؛ گرچه بعضى از روایات آنها مطابق با اندیشه آنهاست و بسیارى از راویان را نیز نمىتوان در آنچه روایت مىکنند به آنان اعتماد کرد. بر همین اساس ذهبى، که در این زمینه کارشناس است، در شرح حال ابان بن تغلب گفته است او شیعهاى قوى و متعصب است، ولى انسانى صادق است، ما به صداقت او اعتماد مىکنیم و بدعتش از آنِ خودش!»
بر این اساس، محدثان برجسته، در پذیرش روایت، هرگز به مذهب راوى توجه نداشتهاند.
در این زمینه به سخن قاسمى، – که خود کارشناس حدیث است – توجه کنید:
«قال السخاوى و سبقه ابن دقیق العید الذى تقرر عندنا انّه لا نعتبر المذاهب فى الروایه، اذ لا نکفر احدا من اهل القلبه الاّ بانکار قطعى من الشریعه، فاذا اعتبرنا ذلک و انضم الیه الورع و التقوى، فقد حصل معتمد الروایه.»([۸])
«سخاوى و پیش از او ابن دقیق گفتهاند آنچه نزد ما ثابت شده است؛ این است که مذهب راوى در پذیرش روایت او اعتبار ندارد؛ زیرا ما هیچیک از مسلمانان را کافر نمىدانیم، مگر آنکه منکر امرى شود که به طور قطع ثابت شده باشد که آن جزء دین است. بنابر این وقتى ملاک پذیرش روایت این باشد و اضافه بر آن راوى ورع و تقوا هم داشته باشد، براى پذیرش روایت کافى است».
اگر بنا باشد در پذیرش روایت مذهب راوى را معتبر بدانیم، باید بیشتر محدثان اسلامى را کنار گذاشت و روایات آنها را نپذیرفت.
در این زمینه به سخن تهانوى – که کارشناس حدیث است – که از کارشناس دیگرى نقل مىکند توجه کنید:
«و قال ابن جریر لو کان کلّ من ادعى علیه مذهب من المذاهب الردئیه ثبت علیه ما ادعى به و سقطعت عدالته و بطلت شهادته بذلک للزم ترک اکثر محدّثى الامصار، لانّه ما منهم و الاّ و قد نسبه قوم الى ما یرغب عنه.»([۹])
«طبرى گفته است اگر بنا باشد به صرف نسبت دادن مذهبى از مذاهب فاسد به یک راوى، او را اهل آن مذهب بدانیم و بدینوسیله عدالتش را ساقط و شهادتش را باطل کنیم، نتیجهاش این است که بیشتر محدثان بلاد اسلامى را کنار بگذاریم؛ زیرا هیچ محدثى را نمىتوان یافت مگر اینکه عدهاى او را متهم به اندیشهاى کردهاند که موجب تنفر از وى مىشود».
براین اساس کارشناسان حدیث دقت بیشترى از خود نشان دادهاند و به نقد نقادانى که راویان حدیث را تنها به خاطر اختلاف در اندیشه مورد نقد قرار دادهاند، توجه نکرده و آن را بى اعتبار دانسته و اعلام کردهاند که نقد نقاد اگر ریشهاش اختلاف مذهبى باشد، پذیرفته نیست.
ابن حجر عسقلانى در این زمینه مىنویسد:
«و ممّن ینبغى ان یتوقف فى قبول قوله فى الحرج من کان بینه و بین من جرحه عداوه سببها الاختلاف فى الاعتقاد، فان الحاذق اذا تأمّل ثلب (عاب) ابى اسحاق الجوزجانى لاهل الکوفه راى العجب وذلک لشده انحرافه فى النصب و شهره اهلها بالتشیع فتراه لا یتوقف فى جرح من ذکره منهم بلسان ذلقه و عباره طلقه.»([۱۰])
«شایسته است از پذیرش نقد کسانى که میان آنها و نقد شونده اختلاف عقیدتى وجود دارد، خوددارى شود؛ زیرا انسان حدیثشناس هرگاه در نقدهاى جوزجانى([۱۱]) درباره اهل کوفه دقت مىکند، از نوع نقد شگفت زده مىشود و علت این کار نیز انحراف شدید جوزجانى از امام على و شهرت اهل کوفه در تشیع است. براین اساس مىبینى که تمام اهل کوفه را با عبارتى تند و زننده نقد مىکند».
نقدهاى جوزجانى درباره اهل کوفه و به تبع آن، درباره شیعه ریشه کارشناسى نداشته بلکه انگیزه عقیدتى داشته است.
لکنوى هندى دربارهاش گفته است:
«و قد استقر قول اهل النقد فیه على انّه لا یقبل له قول فى اهل الکوفه.»([۱۲])
«نقادان حدیث به این نتیجه رسیدهاند که نقد جوزجانى نسبت به اهل کوفه را نپذیرند».
جایگاه راویان شیعى
در پاسخ اول به این شبهه این نکته روشن شد که حتى از دیدگاه حدیثشناسان اهل سنت، پیروى راوى از یک مذهب خاص در پذیرش روایت وى تأثیرگذار نیست و اگر بخواهیم پیروى از هر یک از مذاهب فقهى و یا کلامى رایج میان مسلمانان را، در پذیرش روایت، معتبر بدانیم، اکثر روایات را باید کنار گذاشت.
همان طور که پیشتر گفتیم، ما در پاسخگویى به این شبهه به هیچ وجه از اندیشه اختصاصى شیعه بهره نمىگیریم، بلکه تنها آراء دانشمندان اهل سنت را مطرح مىکنیم.
بنابر این از دیدگاه دانشمندان حدیث اهل سنت، شیعه به کسى گفته مىشود که امام على را افضل از صحابه بداند([۱۳]).
«امّا نحن فنذهب الى ما یذهب الیه شیوخنا البغدادیون من تفضیله و قد ذکرنا فى کتبنا الکلامیه ما معنى الافضل و هل المراد به الاکثر ثوابا اوالاجمع لمزایا الفضل و الخلال الحمیده و بیّنا انّه افضل على التفسیرین معا.»([۱۴])
«نظر ما، نظر بزرگان و اندیشمندان بغدادى معتزله است که امام على از خلفا برتر است و در کتابهاى کلامى خود «افضل» را شرح دادهایم که به دو معنى است؛ یا اینکه شخص بیشترین ثواب را دارد و یا اینکه داراى بیشترین امتیازات و صفات پسندیده است و توضیح دادهایم که هر یک از دو معنى را در نظر بگیریم باز هم امام على برتر از دیگران است.»
مقصود از غالى در تشیّع – در اصطلاح حدیث اهل سنت – کسى است که دیگران را به تشیع دعوت کند، یا امام على را برتر از خلفاى پیشین بداند.([۱۵])
چه شیعه و چه غالیان در تشیّع، اصطلاح و پدیده جدیدى نیستند که آنها را بدعت بدانیم. بسیارى از اندیشمندان بر این باورند که تشیع و غلُوّ در تشیع در تابعین و تابعین تابعین امرى رایج بوده است و بسیارى از آنان این اندیشه را داشتهاند؛ به عنوان نمونه تهانوى- حدیثشناس معروف – از حدیثشناس دیگرى به نام احمد شاکر چنین نقل مىکند:
«فبدعه الصغرى کغلو التشیع اوالتشیع بلاغلو فهذا کثیر فى التابعین و تابعیهم.([۱۶])
«بدعت کوچک همانند شیعه غالى و یا شیعه بدون غلو، این مسئله در میان تابعین و تابعین تابعین بسیار بوده است».
گسترش تشیع و اندیشه شیعه اختصاص به عصر تابعین و بعد از آن نداشته است، بلکه قرنها بعد نیز این اندیشه در کشورهاى مهم اسلامى رواج داشته است؛ ابن حجر در مقدمه کتاب «الصواعق المحرقه»، در تبیین علت تدوین و نشر آن مىنویسد:
«ثم سئلت قدیما فى اقرائه فى رمضان خمسین و تسعمائه بالمسجد الحرام لکثره الشیعه و الرافضه و نحوها الآن بمکّهَ المشرّفه اشرف بلاد الاسلام.»([۱۷])
«در گذشته از من خواسته شد، در رمضان سال ۹۵۰ این کتاب را در مسجدالحرام براى دیگران بخوانم؛ زیرا در این دوران در مکه – که شریفترین سرزمینهای اسلامى است – شمار شیعه و رافضى و مانند آنان بسیار زیاد است».
راویان شیعى اساتید محدثان اهل سنت بودهاند و اگر این راویان را از حدیث اهل سنت حذف کنند، بخش عمدهاى از روایات آنان از بین خواهد رفت.
به اظهارنظر چند تن از کارشناسان حدیث اهل سنت توجه کنید:
خطیب بغدادى – با اینکه نسبت به شیعه عناد خاصى دارد – در بحث پذیرش یا عدم پذیرش روایت گروههاى منحرف (از دیدگاه آنان) درباره بعضى از راویان چنین مىنویسد:
«و عبیدالله بن موسى و خالدبن مخلد و عبدالرزاق ابن همام و کانوا یذهبون الى التشیّع فى خلق کثیر یتسع ذکرهم دوّن اهل العلم قدیما و حدیثا روایاتهم و احتجّوا باخبارهم، فصار ذلک کالاجماع منهم و هو اکبر الحجج فى هذا الباب و به یقوى الظن فى مقاربه الصواب.»([۱۸])
«عبیدالله بن موسى و خالدبن مخلد و عبدالرزاق، که شیعه بودند و جمعیت زیادى که آوردن نام آنان به درازا مىکشد، دانشمندان گذشته و حال روایات این شیعیان را در کتب خود تدوین کرده و به روایات آنان استدلال کردهاند. نحوه برخورد دانشمندان اهل سنت با راویان شیعه همانند اجماعى از طرف دانشمندان اهل سنت در پذیرش روایات آنان است و اجماع در این زمینه بزرگترین دلیل است و با این اجماع، گمان به اینکه این نظر نزدیک به واقع است، تقویت مىشود».
نمونه دیگر:
«محمد بن نعیم الضبى قال سمعت ابا عبدالله محمد بن یعقوب و سئل عن الفضل بن محمد الشعرانى فقال: صدوق فى الروایه، الاّ انه کان من الغالین فى التشیع. قیل له: فقد حدّثت عنه فى الصحیح؟ فقال: لانّ کتاب استاذى ملآن من حدیث الشیعه؛ یعنى مسلم بن الحجاج.»([۱۹])
«محمد بن نعیم مىگوید: در حضور محمد بن یعقوب بودم که از او درباره فضل بن محمد شعرانى پرسیدند، او پاسخ داد: در نقل حدیث راستگوست، ولى از غالیان شیعه است. کسى پرسید: ولى شما در کتابت از او حدیث نقل کردهاى؟! او پاسخ داد: چون کتاب استادم مسلم بن حجاج از حدیث شیعه پر است.
اگر نویسندگان معاصر اهل سنت از راویان حدیث خود بى اطلاع و با مبانى حدیثشناسى مکتب خود نا آشنا هستند و تنها به دلیل اینکه راوى این حدیث شیعه است آن را در کتب خود نمىآورند و جعلى مىپندارند، این مشکل آنان است وگرنه دانشمندان بزرگ حدیث شناس اهل سنت روایاتى را که راویان آن شیعیان راستگو بودند مىپذیرفتند و در کتب حدیثى خود نقل مىکردند.
به عنوان نمونه به چند اظهار نظر را یاد مىکنیم:
«قال الحسین بن ادریس و سألته یعنى محمد بن عبدالله بن حماد الموصلى عن على بن غراب فقال: کان صاحب حدیث بصیرا به. قلت: الیس هو ضعیف؟ قال: انّهکان یتشیع و لست انا بتارک الروایه عن رجل صاحب حدیث یبصر الحدیث بعد ان لا یکون کذوبا للتشیع.»([۲۰])
«حسین بن ادریس مىگوید: از ابن حماد درباره على بن غراب پرسیدم، گفت: او صاحب حدیث و حدیثشناس است. گفتم: مگر ضعیف نیست؟ گفت: او شیعه بود و من روایت کردن از عالم حدیثشناس را – که صادق و راستگوست – تنها به جرم اینکه شیعه است، کنار نمىگذارم».
نمونه دیگر:
از یحیى بن معین – که از محدثان بزرگ اهل سنت است – درباره پذیرش حدیث «عبیدالله موسى» پرسیدند، گفت:
«کان و اللّه الذى لا اله الاّ هو عبدالرزاق اغلى فى ذلک منه مائه ضعف و لقد سمعت من عبدالرزاق اضعاف اضعاف ما سمعت من عبیدالله.»([۲۱])
«سوگند به خدایی که جز او معبودی نیست، عبدالرزاق در تشیع صد برابر غالیتر از عبیدالله بن موسی بود، در حالی که من از او چندین برابر بیشتر از آن چه از عبیدالله حدیث شنیدم، از او حدیث شنیدهام.
باید توجه داشت که اگر روایات را تنها به این دلیل که راویان آنها شیعه هستند کنار بگذاریم، گذشته از آنکه در این صورت بخش عمدهاى از منابع حدیثى اهل سنت از بین خواهد رفت. در واقع، بخش عمدهاى از حدیث نبوى را کنار گذاشتهایم و این خطر بزرگى است.
در این زمینه به اظهارنظر دو حدیثشناس اهل سنت توجه کنید:
تهانوى، در کتاب خود قواعد فى علوم الحدیث، از احمد شاکر چنین نقل مىکند:
«فبدعه الصغرى کغلو التشیع او التشیع بلاغلو فهذا کثیر فى التابعین و تابعیهم مع الدین و الورع و الصدق فلوردّ حدیث هؤلاء لذهبت جمله من الآثار النبویه و هذه مفسده بیّنه.»([۲۲])
«بدعت کوچک همانند شیعه غالى و یا شیعه بدون غلو است؛ این مسئله یعنى تشیع در میان تابعین و تابعین آنان بسیار رواج داشته است با اینکه اینان اهل دین و تقوا و صداقت بودند و اگر ما احادیث این گروه را کنار بگذاریم، بخش عمدهاى از آثار نبوى از میان خواهد رفت و این مفسدهاى روشن است».
نمونه دیگر:
خطیب بغدادى نیز از قول على بن المدینى نقل مىکند:
«لو ترکت اهل الکوفه لذلک الرأى یعنى للتشیع خربت الکتب قوله خربت الکتب یعنى لذهب الحدیث.»([۲۳])
«اگر حدیث اهل کوفه را تنها به خاطر اندیشه تشیع کنار بگذارم کتابها را از بین بردهام. مقصودش از این جمله، از میان رفتن حدیث است».
بنابر این با توجه به آنچه تاکنون مطرح شد، از دیدگاه حدیثشناسان آگاه و منصف، در پذیرش حدیث راوى، مذهب او دخالت ندارد تا بگوییم چون راویان این حدیث شیعه هستند، آن را باید کنار بگذاریم و نه اهل سنت مىتوانند حدیث راویان شیعه را کنار بگذارند و آنان که چنین اظهار نظرى کردهاند آشنا به احوال رجال نیستند و راویان حدیث را نمىشناسند وگرنه چنین سخنى را بیان نمىکردند. اکنون باید دید راویان حدیث نزول آیه {إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا} درشأن امام على چه کسانى هستند.
راویان حدیث نزول آیه «انّما» در شأن امام على
در یک تقسیم کلى، راویان حدیث نزول آیه {إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا…} درشأن امام على به دو گروه تقسیم مىشوند:
الف – صحابه رسول خدا
قبل از نقل روایت، از طریق اصحاب رسول خدا ، لازم است درباره اعتماد به سخن صحابه بحث کوتاهى را از دیدگاه اهل سنت مطرح کنیم:
۱- ابن حجر درباره صحابه چنین مىنویسد:
«اتفق اهل السنّه على انّ الجمیع عدول و لم یخالف فى ذلک الاّ شذوذ من المبتدعه.»([۲۴])
«اهل سنت اتفاق نظر دارند که همه صحابه رسول خدا عادلند و جز عده کمى از بدعتگذاران کسى با این نظر مخالف نیست».
۲- آمدى در این باره مینویسد:
«اتفق الجمهور من الائمّه على عداله الصحابه.»([۲۵])؛
«اکثریت رهبران امت اسلامى بر عدالت صحابه اتفاق نظر دارند».
۳- خطیب بغدادى، پس از آوردن آیاتى از قرآن که به نظر او بر عدالت صحابه دلالت مىکند، مىنویسد: با وجود این آیات نیازى به روایات نیست، ولى در همان حال چند روایت را نقل کرده، سپس چنین اظهارنظر مىکند:
«والاخبار فى هذا المعنى تتسع و کلّها مطابقه لماورد فى نص القرآن و جمیع ذلک یقتضى طهاره الصحابه و القطع على تعدیلهم و نزاهتهم فلا تحتاج احد منهم مع تعدیل اللّه تعالى لهم المطلع على بواطنهم الى تعدیل احد من الخلق له و …. و هذا مذهب کافّه العلماء و من یعتّد بقوله من الفقهاء.»([۲۶])
« روایات در این زمینه بسیار است و همه آنها با نصّ قرآن مطابق است و آیات و روایات دلالت بر پاکى صحابه مىکند و یقین به عدالت و وارستگى مىآورد و پس عادل دانست خداوندى که از باطن انسانها آگاه است، صحابه نیازى به تایید هیچ کس از خلق ندارند…. و این نظر تمام علما و فقهایى است که به نظر آنان توجه مىشود».
با توجه به این دیدگاه، درباره صحابه، اگر یک نفر از آنان نزول این آیه را درباره امام على نقل کند، کافى است تا چه رسد به اینکه چندین نفر نقل کنند.
اکنون این روایت را از قول اصحابى که ما به آن دست یافتهایم، نقل مىکنیم:
۱ – امام على
از نظر تقدم در اسلام و فضیلت در علم، تقوا، جهاد و… در میان صحابه، امام على برجسته است و اگر ما بخواهیم اعتقاد خود را درباره ارزش و اعتماد به کلام مولى امام على بیان کنیم، بسیار طولانى خواهد شد([۲۷]) از این جهت از طرح دیدگاه خود درباره کلام امام على مىگذریم و تنها به نقل قول یکى از علماى مشهور اهل سنت، یعنى ابن ابى الحدید، اکتفا مىکنیم.
او در این زمینه مىنویسد:
«فاما علی فانّه عندنا بمنزله الرسول صلى اللّه علیه و آله فى تصویب قوله و الاحتجاج بفعله و وجوب طاعته و متى صحّ عنه انّه قد برىء من احد من الناس برئنا منه کائنا من کان.»([۲۸])
«نظر ما درباره امام على این است: همان طور که سخن رسول خدا را حق مىدانیم سخن امام على را نیز حق مىدانیم و همان گونه که به رفتار رسول خدا استدلال مىکنیم، به رفتار امام على نیز استدلال مىکنیم و همچنان که اطاعت از رسول خدا را واجب مىدانیم اطاعت از امام على را نیز واجب مىدانیم و هرگاه نزد ما ثابت شود که امام على از کسى بیزارى جسته است ما نیز از او بیزارى مىجوییم؛ آن شخص هر که مىخواهد باشد».
چنان که پیشتر بیان کردیم، ما در این مسئله تنها به طرح دیدگاههاى علماى اهل سنت مىپردازیم نه دیدگاه علماى شیعه. بنابر این نقل، روایت نزول آیه در شأن امام على را نیز تنها از طریق اهل سنت بیان مىکنیم نه از طریق راویان شیعه. علماى اهل سنت که نزول این آیه درشأن امام على را از قول امامعلى نقل کردهاند، دو گروه هستند:
الف – گروهى که بدون ذکر سند روایت، آن را از امام على نقل کردهاند.([۲۹])
ب – گروهى که با ذکر سلسله سند تا امام، روایت را از قول امام نقل کردهاند.([۳۰])
۲- عبدالله بن عباس
یکى از راویان حدیث نزول آیه در شأن امام على عبدالله بن عباس است. گرچه شأن ابن عباس برتر از آن است که درباره او سخن بگوییم، ولى از باب نمونه درباره وى گفتهاند:
«کان یسمى البحر لسعه علمه و یسمّى حبر الامّه.»([۳۱])
«به سبب وسعت معلوماتش به او دریا مىگفتند و به او حبر امت هم گفته مىشد».
ابوالحسن مدائنى از ابى بکر نقل مىکند:
«قدم علینا ابن عباس البصره و ما فى العرب مثله حشما و علما و ثیابا و جمالاً و کمالاً.»([۳۲])
«ابن عباس در بصره بر ما وارد شد، در حالى که از نظر هیبت، دانش، پوشش ظاهرى، زیبایى و کمالات نفسانى همانندى در عرب نداشت».
این مسئله مورد اتفاق است که رسول خدا درباره او دعا کرده است و به برکت دعاى آن حضرت او به چنان مقام علمى رسیده است که از وى به «حبر امت» و «ترجمان القرآن» یاد مىکنند.([۳۳])
عبدالله بن عمر به او مىگفت:
«انّى رأیت رسول اللّه دعاک فمسح رأسک و تفل فى فیک و قال اللهم فقّهه فى الدین و علّمه التأویل.»([۳۴])
«من خود دیدم که رسول خدا دست مبارکش را به سر تو کشید و از آب دهان مبارکش در دهان تو گذاشت و عرض کرد: خدایا! او را دین شناس نما و دانش تاویل قرآن را به او عطا فرما».
شخصیت ابن عباس بى نیاز از بحث است و این چند نظر را نیز برای نمونه ارائه کردیم.
بنابر این چه دیدگاه مشهور اهل سنت درباره صحابه را بپذیریم و چه صحابه را مثل بقیه افراد قابل جرح و تعدیل بدانیم، و ثاقت ابن عباس مورد اتفاق همه است.
نزول آیه {إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا…} در شأن امامعلى به نقل از ابن عباس در شمارى از منابع و مصادر مهم آمده است.([۳۵])
۳- ابوذر غفارى
یکى از صحابه رسول خدا ابوذر غفارى (رضوان اللّه علیه) است. دانشمندان اهل سنت او را ستودهاند؛ ابن اثیر درباره او مىنویسد:
«اسلم و النبى بمکه اول الاسلام فکان رابع اربعه و قیل خامس خمسه… و کان یعبدالله تعالى قبل مبعث النبى بثلاث سنین و بایع النبى على ان لا تاخذه فى اللّه لومه لائم و على ان یقول الحقّ و ان کان مرّا.»([۳۶])
در اوائل اسلام – زمانى که رسول خدا در مکه بود – ابوذر اسلام آورد. او چهارمین نفرى است که اسلام آورده است و گفتهاند پنجمین نفر بود…. او سه سال قبل از بعثت رسول خدا نیز موحّد بود و با رسول خدا بر این اساس بیعت کرد که سرزنش هیچ سرزنشگرى در راه خدا مانع او نشود و همیشه حق را بگوید، گرچه تلخ باشد.
ابن حجر او را چنین توصیف مىکند:
«الزاهد المشهور الصادق اللهجه.»([۳۷])
«ابوذر زاهدى مشهور و راست گفتار است».
صداقت ابوذر، ورع و تقوا، شهامت در حق گویى، مقاومت در برابر انحرافات حاکمان و… زبانزد خاص و عام است. بهترین شخصى که ابوذر را وصف کرده، رسول خدا است.
آن حضرت در روایات بسیارى از ابوذر تجلیل کرده است که ما تنها به ذکر روایتى، متناسب با این بحث، اکتفا مىکنیم:
عن عبدالله بن عمر سمعت رسول اللّه یقول:
«ما اقلّت الغبراء ولا اظلّت الخضراء اصدق لهجه من ابى ذرّ»([۳۸])
«عبدالله بن عمر مىگوید: از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: زمین نرویده و آسمان سایه نیفکنده بر راستگوتر از ابوذر».
با توجه به ویژگىهایى که از ابوذر – در روایات و کتب – یاد شده است، اگر نزول آیه یاد شده را در شأن امام على جز ابوذر راوى دیگرى نقل نمىکرد، لازم بود که آن را بپذیریم، تا چه رسد به اینکه چندین صحابى همانند او نقل کردهاند. نزول آیه به نقل از ابوذر در بسیارى از منابع آمده است.([۳۹])
۴- عمار بن یاسر
یکى از اصحاب جلیلالقدر رسول خدا عمار بن یاسر است.
ابن اثیر او را چنین توصیف مىکند:
«هو من السابقین الى الاسلام و امّه سمیّه اوّل من استشهد فى سبیل اللّه عزّ و جلّ»([۴۰])
«عمار از پیشگامان اسلام و مادرش سمیّه اولین شهید در راه خداست».
ابن حجر در وصف وى مىنویسد:
«کان من السابقین الاوّلین هو و ابوه و کانوا ممّن یعذّب فى اللّه فکان النبى یمّر علیهم فیقول: صبرا آل یاسر موعدکم الجنّه.»([۴۱])
«عمار از پیشکسوتان در اسلام است. عمار و پدرش از کسانى هستند که در راه خدا شکنجه شدهاند. در حالى که آنان شکنجه مىشدند، رسول خدا که آنان را مىدید، مىفرمود: آل یاسر صبر کنید؛ وعدهگاه شما بهشت است».
از رسول خدا روایات بسیارى درباره شخصیت عمار رسیده است که ما تنها به نقل یک روایت – که متناسب با این بحث است – اکتفا مىکنیم:
رسول خدا در این روایت عمار را محور تشخیص حق و باطل قرار داه است و همه این روایت را نقل کردهاند:
«و تواترت الاحادیث عن النبىّ وسلم انّ عمارا تقتله الفئه الباغیه و اجمعوا على انّه قتل مع علیّ بصفین.»([۴۲])
«روایات متواترى از رسول خدا رسیده است که آن حضرت درباره عمار فرمود: بدون تردید عمار به دست یک گروه سرکش کشته خواهد شد و همه اتفاق نظر دارند که عمار همراه امامعلى در صفین به شهادت رسیده است».
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما»، در شأن امام على ، عمار بن یاسر است که در منابع بسیارى این حدیث به نقل از وى آمده است.([۴۳])
۵- مقداد بن اسود
یکى از اصحاب بزرگوار رسول خدا مقداد است.
ابن اثیر او را چنین وصف مىکند:
«المقداد بن عمرو المعروف بالمقداد بن الاسود و هو قدیم الاسلام من السابقین و هاجر الى ارض الحبشه ثم عاد الى مکّه… و شهد احدا و المشاهد کلّها مع رسول الله و مناقبه کثیره.»([۴۴])
«مقداد، پسر عمرو معروف به مقداد پسر اسود، از پیشگامان در اسلام است. وى به حبشه مهاجرت کرد و سپس به مکه بازگشت… و در جنگ احد و دیگر جنگهاى رسول خدا شرکت داشت. او صاحب فضائل بسیارى است».
ابن حجر در وصف او مىنویسد:
«… و هاجر الهجرتین و شهد بدرا و المشاهد بعدها و کان فارسا یوم بدر حتى انّه لم یثبت انه کان فیها على فرس غیره.»([۴۵])
«مقداد دو بار هجرت کرد، در جنگ بدر و بقیه جنگها حضور داشت. تنها کسى که در جنگ بدر بر اسب سوار بود و مىجنگید، او بود».
از رسول خدا روایات فراوانى درباره شخصیت مقداد رسیده است؛ از آن جمله رسول خدا درباره مقداد فرموده است:
«انّ اللّه عزّ و جلّ امرنى بحبّ اربعه و اخبرنى بانّه یحبّهم: علیّ و المقداد و ابوذرّ و سلمان.»([۴۶])
«خداوند عزیز و جلیل به من دستور داده است که چهار تن را دوست داشته باشم و به من خبر داده است که او نیز آنان را دوست دارد. آن چهار تن عبارتند از: على، مقداد، ابوذر و سلمان».
یکى از راویان حدیث نزول آیه {إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ…»} در شأن امامعلى ، مقداد است که به نقل از وى در دو منبع آمده است.([۴۷])
۶- غالب بن عبدالله
یکى از اصحاب رسول خدا غالب بن عبدالله است.
ابن اثیر در وصف وى مىنویسد:
«بعثه رسول اللّه عام الفتح لیسهّل لهم الطریق و سیّره رسول اللّه فى سریّه ستین راکبا.»([۴۸])
«هنگام فتح مکه رسول خدا او را با شصت سوار براى آماده کردن راه سپاه فرستاد».
یکى از راویان حدیث نزول این آیه در شأن امام على غالب بن عبدالله است. مؤلف «تذکره الخواص» به نقل از وى نزول آیه یاد شده در شأن امامعلى را آورده است.([۴۹])
۷ – جابر بن عبدالله الانصارى
یکى از اصحاب جلیل القدر رسول خدا جابر بن عبدالله انصارى است.
ابن اثیر او را چنین وصف مىکند:
«شهد العقبه الثانیه مع ابیه و هو صبىّ و شهد مع النبىّ ثمان عشره غزوه و شهد صفّین مع علىّ بن ابى طالب و عمى فى آخر عمره… و کان من المکثرین فى الحدیث الحافظین للسنن.»([۵۰])
«هنگام کودکى همراه پدرش در پیمان عقبه دوم، بیعت مردم مدینه با رسول خدا حضور داشت و در هجده جنگ همراه رسولخدا بود و در جنگ صفین همراه امام على بود و در پایان عمر نابینا شد. او از کسانى است که روایت بسیارى دارند و براى حفظ سنت رسول خدا کوشا بود».
ابن حجر از هشام بن عروه نقل مىکند:
«کان لجابر بن عبدالله حلقه فى المسجد، یعنى النبوى، یؤخذ عنه العلم.»([۵۱])
«جابر بن عبدالله در مسجد رسول خدا کلاس درس داشت و مردم از او علم مىآموختند».
یکى از راویان حدیث نزول این آیه در شأن امام على ، جابر بن عبدالله است، چنان که برخى از منابع روایت یاد شده را به نقل از وى آوردهاند.([۵۲])
۸- عبدالله بن سلام
یکى از اصحاب رسول خدا عبدالله بن سلام است. ابن اثیر در وصف وى مىنویسد:
«کان اسمه فى الجاهلیه الحصین، فسمّاه رسول اللّه حین اسلم عبدالله و کان اسلامه لما قدم النبى المدینه مهاجرا.»([۵۳])
نام عبدالله قبل از اسلام حصین بود و هنگامى که مسلمان شد رسول خدا نام او را به عبدالله تغییر داد و عبدالله هنگامى که رسول خدا به مدینه مهاجرت کرد، اسلام آورد.
یکى از راویان حدیث نزول آیه در شأن امام على عبدالله بن سلام است، که در شمارى از منابع روایت یاد شده به نقل از وى آمده است.([۵۴])
۹- اسلم ابو رافع
یکى از اصحاب رسول اللّه ابو رافع است. ابن اثیر او را چنین وصف مىکند:
«اسلم ابو رافع مولى رسول اللّه و هو قبطى کان للعباس، فوهبه للنبى فاعتقه، فکان ابو رافع یقول انا مولى رسولاللّه و زوّجه رسول اللّه مولاته سلمى… و شهد ابو رافع احدا و الخندق و ما بعدها من المشاهد و لم یشهد بدرا، لانّه کان بمکّه.»([۵۵])
«نام ابو رافع، اسلم است که «قبطى» است و غلام عباس عموى رسول خدا بود. عباس او را به رسول خدا بخشید و رسول خدا او را آزاد کرد. ابو رافع افتخار مىکرد و مىگفت: من آزاد شده رسول خدا هستم. رسول خدا سلمى را که آزاد شده خود او بود، به همسرى ابو رافع درآورد.
ابو رافع در جنگهای احد، خندق و دیگر جنگها شرکت داشت، ولى در جنگ بدر شرکت نداشت، چون در زمان جنگ بدر در مکه بود.
یکى از راویان حدیث نزول این آیه در شأن امام على ابو رافع است. در شمارى از منابع، روایت یاد شده به نقل از ابو رافع آمده است.([۵۶])
۱۰- انس بن مالک
یکى دیگر از اصحاب رسول خدا انس بن مالک است. ابن اثیر در وصف وى مىنویسد:
«خادم رسول اللّه و کان یتسمّى به و یفتخر بذلک…. خدم النبىّ عشر سنین… و هو من المکثّرین فى الروایه عن رسول الله.»([۵۷])
«خادم رسول خدا است و به این نام نامیده مىشد و بدان افتخار مىکرد… ده سال خدمتگزار رسول خدا بود. وی از کسانى است که از رسول خدا بسیار روایت کرده است».
ابن حجر او را چنین وصف کرده است:
«و مناقب انس و فضائله کثیره جدا.»([۵۸])
«ویژگیها و امتیازات انس به راستى فراوان است».
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما» در شأن امام على انس بن مالک است، چنان که در دو منبع به نقل از وى، روایت یاد شده آمده است.([۵۹])
۱۱- حسان بن ثابت
یکى از اصحاب رسول خدا «حسان بن ثابت» است. همه کسانى که با تاریخ اسلام آشنا هستند، مىدانند که حسان بن ثابت گذشته از آنکه از اصحاب رسول خدا است، شاعر نیز هست. او اشعارش را در حضور رسولخدا مىخواند و تایید حضرت و اصحاب ایشان را به دنبال داشت.
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما» درشأن امام على حسان است که به زبان شعر این مسئله را بیان کرده است:
ابا حسن تفدیک نفسى و مهجتى و کل بطىء فى الهدى و مسارع
ایـذهب مدحیـک المحیّـر ضایعـا و ماالمدح فى جنب الإله بضائع
فانت الذى اعطیت اذ کنت راکعا زکوه فدتک النفس یا خیر راکع
فانـزل فیـک اللـّه خیـر ولایـه و ثبّتها مثنـى کتـاب الشرائع([۶۰])
«اى أباالحسن! (على بن ابى طالب)! جان و دلم و همه کندروها و تندروهاى راه هدایت، فداى تو باد.
آیا مدح و ستایش من از تو – که به نام تو آراسته است – از میان مىرود؟ بدون تردید ستایش من از تو در کنار ستایش خدا از تو، از میان رفتنى نیست.
تو همان کسى هستى که در حال رکوع نماز، زکات را پرداختى. جانم فداى تو اى بهترین رکوع کننده.
در پى آن، خداوند بهترین ولایت و سرپرستى را درباره تو نازل کرده و این حقیقت را در لابلاى کتاب دستورات خود ثبت کرده است».
درباره اینکه حسان بن ثابت نسبت به این جریان شعر سروده است، تردیدى وجود ندارد؛ گرچه نسبت به کمیت آنها در قبل نقدى داشتیم که تکرار نمىکنیم.
۱۲- خزیمه بن ثابت
یکى از اصحاب بزرگوار رسول خدا «خزیمه بن ثابت» است. او شخصیتى است که رسول خدا در دستگاه قضاوت اسلامى شهادت او را به جاى دو شهادت پذیرفته است. از این رو همه کسانى که شرح زندگانى او را نوشتهاند، لقب «ذوالشهادتین» را به وى دادهاند.([۶۱])
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما» در شأن امام على خزیمه بن ثابت است که آن را با زبان شعر در تاریخ به ثبت رسانده است.
او در چندین شعر این مسئله را بیان کرده است؛
فـدیت علیّـا امـام الــورى سـراج البریّه مـأوى التقى
وصىّ الرسول و زوج البتـول امام البـریّه شمس الضحـى
تصـدّق خاتمـــه راکعــا فاحسن بفعل امـام الورى([۶۲])
«جانم فداى على پیشواى خلق باد که چراغ فروزان مردم است و پناه پرهیزکاران.
جانشین رسول خدا است و همسر زهراى بتول (س)، رهبر مردم است و خورشید تابان.
انگشترى خود را در حال رکوع صدقه داده است. نیکو بدان این کار پیشواى مردم را».
۱۳ – عمرو بن عاص
یکى از اصحاب رسول خدا عمرو بن عاص است. همه کسانى که با تاریخ اسلام و درگیرىهاى عصر امام على آشنا هستند، دشمنى «عمرو بن عاص» و نقش او را در حمایت از معاویه و در درگیرى با امام على مىدانند. با اینکه عمرو بن عاص براى رسیدن به دنیا در جریان حکمیت امام على را از خلافت عزل کرد، ولى قبل از پیوستن به معاویه در نامهاى به وى اعتراف مىکند که جانشینى رسول خدا و حق حاکمیت از آنِ على است و آیه «انّما» در شأن امام على نازل شده است.
بر این اساس یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما» در شأن امام على عمرو بن عاص است.([۶۳])
آنچه بیان شد، بعضى از راویان حدیث از صحابه رسول خدا در منابع اهل سنت است، ولى شمار راویان حدیث از صحابه رسول خدا در منابع شیعه چندین برابر است که پیشتر در بحث تعدد طرق روایت نقل کردیم که تکرار نمىکنیم.
ب – تابعین
گروه دیگر – که از راویان حدیث نزول آیه «انّما» در شأن امام على به شمار میروند – تابعین هستند. درباره این گروه نیز تنها از دیدگاه اهل سنت و ابتدا وثاقت آنان را مطرح مىکنیم و سپس محدثانى که از قول این گروه این روایت را نقل کردهاند، نام مىبریم؛
۱- سلمه بن کُهیل
ذهبى درباره تاریخ تولد و وفات سلمه بن کهیل از قول فرزندش – که یکى از محدثان است – چنین مینویسد:
«قال یحیى بن سلمه وَلد ابى فى سنه سبع و اربعین و مات یوم عاشوراء سنه احدى و عشرین و مائه و کذلک قال جماعه فى تاریخ وفاته.»([۶۴])
«پدرم در سال ۴۷ هجرى به دنیا آمد و در روز عاشوراى سال ۱۲۱ هجرى از دنیا رفت».
سپس ذهبى اضافه مىکند که عدهاى تاریخ وفات او را چنین گفتهاند.
با توجه به اینکه «سلمه بن کهیل» در سال ۴۷ به دنیا آمده بسیارى از صحابه رسول خدا را درک کرده است و از آنان روایت مىکند.([۶۵])
تشیع سلمه بن کهیل
عجلى درباره شیعه بودن سلمه بن کهیل گفته است:
«تابعى ثقه ثبت فى الحدیث و فیه تشیع قلیل.»([۶۶])
«سلمه بن کهیل تابعى راستگو و استوار در حدیث است. کمى تشیع در اوست».
جریر بن عبدالحمید مىنویسد:
«لما قدم شعبه البصره قالوا حدّثنا عن ثقات اصحابک، فقال: ان حدّثتکم عن ثقات اصحابى، فانّما احدّثکم عن نفر یسیر من هذه الشیعه، الحکم، سلمه بن کهیل و حبیب ابن ابى ثابت و منصور.»([۶۷])
«هنگامى که شعبه به بصره آمد، مردم از او خواستند که از اصحاب ثقهاش برای آنان روایت کند. شعبه پاسخ داد: اگر بخواهم از اصحاب ثقهام برایتان روایت کنم، تنها از عدهاى از شیعیان همانند حکم، سلمه بن کهیل، حبیب بن ابى ثابت و منصور حدیث نقل مىکنم».
وثاقت سلمه بن کهیل
ذهبى گفته است:
«الامام الثبت الحافظ.»([۶۸])«سلمه بن کهیل پیشواى ثابت و حافظ است.
احمد بن حنبل گفته است:
«کان متقنا للحدیث.»([۶۹])؛ «حدیث را به درستى نقل مىکرد».
عجلى و نسائى گفتهاند:
«ثقه ثبت»([۷۰])؛ «راستگوى استوارى است».
یحیى بن معین و عسقلانى با تعبیر «ثقه»([۷۱])، وى را مورد اعتماد خواندهاند».
ابو زرعه گفته است:
«کوفى، ثقه، مامون، ذکى»([۷۲])
«سلمه بن کهیل کوفى، (و شخصى) راستگو، مورد اعتماد و زیرک است».
سفیان بن ثورى نیز گفته است:
«کان رکنا من الارکان»([۷۳]) «رکنى از ارکان بود».
ابن سعد گفته است:
«کان سلمه کثیر الحدیث.»([۷۴]) «سلمه صاحب احادیث بسیارى بود».
آیا با این تجلیل و عظمتى که محدثان از این شخص یاد مىکنند، جایى براى شبهه کذب او باقى مىماند؟ و آیا با این وصف، شیعه بودن او مانع پذیرش حدیث او خواهد شد؟ یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما»، در شأن امامعلى ، «سلمه بن کهیل» است. برخى از منابع، این حدیث را از او نقل کردهاند.([۷۵])
۲- مجاهد بن جبیر
درباره تاریخ تولد و وفات او گفتهاند:
«کان مولده سنه احدى و عشرین فى خلافه عمر و قال یحیى القطان مات سنه اربع و مائه.»([۷۶])
«وى در سال ۲۱ هجرى در دوران حکومت عمر به دنیا آمد. و سال وفات او را سال ۱۰۴ گفتهاند.
بر این اساس، وى از صحابه حدیث نقل مىکند.([۷۷])
درباره توثیق وى ابن سعد گفته است:
«کان فقیها عالما ثقهً کثیرالحدیث.»([۷۸])
«مجاهد فقیهى عالم، راستگو و صاحب احادیث بسیار بود».
ذهبى گفته است:
«الامام، شیخ القرّٰاء و المفسّرین.»([۷۹])؛ «پیشواى قاریان و مفسران بوده است».
ابن حبان گفته است:
«کان فقیها ورعا عابدا متقنا.»([۸۰])؛ «فقیهى وارسته و عابد و درست کار بود».
عجلى گفته است:
«مکى تابعى ثقه.»([۸۱])؛ «اهل مکه و از تابعان و راستگوست».
طبرى گفته است:
«کان قارئا عالما»([۸۲]) ؛«مجاهد، قارى دانشورى بود».
یحیى بن معین نیز با تعبیر «ثقه»([۸۳]) وى را ستوده است.
فضل بن میمون مىنویسد:
«سمعت مجاهدا یقول عرضت القرآن على ابن عباس ثلاثین مرّه.»([۸۴])
«از مجاهد شنیدم که مىگفت: سى بار قرآن را بر ابن عباس عرضه کردم».
ذهبى درباره او گفته است:
«اجمعت الامّه على امامه مجاهد و الاحتجاج به»([۸۵])
«امت اسلامى بر پیشوایى مجاهد (در تفسیر) و استدلال به نظر او وحدتنظر دارند».
حال با این تجلیل و توصیف، دیگر جایى براى شبهه کذب او باقى خواهد ماند؟
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما»، در شأن امام على ، مجاهد است.
در منابع فراوانى این حدیث به نقل از او آمده است.([۸۶])
۳- سدى (اسماعیل بن عبدالرحمن)
درباره تاریخ درگذشت او گفتهاند؛ وی در سال ۱۲۷ هجرى از دنیا رفته است.([۸۷]) با توجه به این سن، وى از صحابه حدیث نقل کرده است.([۸۸])
ابن حجر درباره شیعه بودن او گفته است:
«رمى بالتّشیع.»([۸۹])؛ «سدى متهم به تشیع است».
ذهبى نیز گفته است:
«و رمى السدى بالتشیع.»([۹۰])؛ «سدى متهم به تشیع است».
درباره وثاقت او نیز تعابیر گوناگونى یاد شده است؛ ذهبى گفته است:
«اسماعیل بن عبدالرحمن الامام المفسر.»([۹۱])؛ «سدى پیشواى تفسیر است».
احمد بن حنبل گفته است:
«سدى ثقه»([۹۲]) «سدى ثقه است».
ذهبى گفته است:
«حسن الحدیث»([۹۳])؛ «حدیث او نیکوست».
نسایى گفته است:
«صالح الحدیث.»([۹۴])؛ «سدى صلاحیت [نقل] حدیث را دارد».
ابن عدى گفته است:
«هو عندى صدوق»([۹۵])؛ «سدى نزد من راستگوست».
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما» در شأن امام على اسماعیل بن عبدالرحمن معروف به «سدى» است و در منابع بسیارى روایت یاد شده را از او نقل کردهاند.([۹۶])
۴- عتبه بن ابى حکیم
درباره تاریخ وفات او گفتهاند: در سال ۱۴۷ هجرى از دنیا رفته است.([۹۷])
درباره وثاقت او تعبیرات چندى گفتهاند؛ از جمله: ابن حجر وى را «صَدوق»؛ راستگو خوانده است.([۹۸])
ابوحاتم نیز با عبارت «صالح الحدیث» وى را ستوده است.([۹۹])
طاطرى، ابو زُرعه و ابن حبان نیز وى را «ثقه» و «راستگو» شمردهاند.([۱۰۰])
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما»، در شأن امام على ، «عتبه بن ابى حکیم» است که برخى از منابع این روایت را از او نقل کردهاند.([۱۰۱])
۵- عطاء بن سائب
درباره تاریخ وفات او گفتهاند؛ در سال ۱۳۶ هجرى از دنیا رفته است.([۱۰۲])
درباره وثاقت او نظریههایی گوناگونى نقل شده است:
ذهبى گفته است: «ثقهٌ»([۱۰۳])؛ «عطاء بن سائب راستگوست».
ذهبى گفته است:
«الامام الحافظ محدّث الکوفه و کان من کبار العلماء، لکنّه ساء حفظه قلیلاً فى اواخر عمره.»([۱۰۴])
«پیشواى حافظ، محدّث کوفه و از دانشمندان بزرگ است، ولى در اواخر عمر کمى حافظهاش را از دست داده بود».
احمد بن حنبل گفته است:
«ثقه ثقه رجل صالح.»([۱۰۵])
«راستگوى راستگو و مردى درستکار است».
یحیى بن سعید گفته است:
«ما سمعت احدا من الناس یقول فى حدیثه القدیم شیئا.»([۱۰۶])
«از کسى نشنیدم که درباره احادیث گذشته او سخنى گفته باشد».
عجلى گفته است:
«کان شیخا ثقه قدیما»([۱۰۷])؛ «در گذشته استادى مورد اعتماد بود».
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما»، در شأن امام على ، «عطاء بن سائب» است. مؤلف شواهد التنزیل این حدیث را از او نقل کرده است.([۱۰۸])
۶- عبدالملک بن جُریج المکى
درباره وفات او گفتهاند؛ در سال ۱۵۰ هجرى از دنیا رفته است.([۱۰۹])
درباره وثاقت او تعبیرهاى گوناگونى گفتهاند؛
ذهبى گفته است:
«الامام، العلاّمه، شیخ الحرم، صاحب التصانیف و اوّل من دوّن العلم بمکه.»([۱۱۰])
«پیشواى بسیار دانا، استاد حرم (مکه)، صاحب کتابهاى زیاد و اولین کسى که در مکه به تدوین علوم پرداخته است».
یحیى بن معین گفته است:
«ثقه فى کلّ ماروى عنه من الکتاب.»([۱۱۱])
«در آنچه از روى نوشته از او نقل شده است، راستگوست».
یحیى بن سعید گفته است:
«کان ابن جریج صدوقا.»([۱۱۲])؛ «ابن جریج بسیار راستگوست».
مخلد بن حسین گفته است:
«ما رایت خلقا من خلق اللّه اصدق لهجه من ابن جریج.»([۱۱۳])
«کسى را راستگوتر از ابن جریج نیافتم».
از این گونه تجلیلها از او بسیار شده است.
یکى از راویان حدیث نزول آیه «انّما»، در شأن امام على است.
برخى از منابع، این حدیث را از وى راویت کردهاند.([۱۱۴])
آنچه بیان شد، بخشى از راویان حدیث نزول آیه «انّما»، در شأن امامعلى، بود که تنها در منابع اهل سنت وجود داشت. تا آنجا که ما یافتیم – چه آنان که متهم به تشیع شدهاند و چه آنان که متهم به تشیع نبودند و اگر بنا بود راویان این حدیث در منابع شیعه هم بدان افزوده شود – شمار آنان دو چندان مىشد.
همان طور که ملاحظه مىکنید، در میان راویان این حدیث عدهاى از اصحاب رسول خدا هستند که باید قول آنان را پذیرفت؛ چه براساس نظریه مشهور اهل سنت که همه صحابه عادلند و چه براساس نظریه شیعه که آنان نیز همانند بقیه افراد قابل نقد هستند؛ زیرا در میان آنان افرادى وجود دارند مثل ابوذر، مقداد، عمّار یاسر، خذیمه بن ثابت «ذوالشهادتین» و… که وثاقت و راستگویى آنان نزد همه فرقههاى اسلامى مورد اتفاق است؛ به گونهاى که نقل روایتى از هر یک از آنان براى پذیرش کفایت مىکند، تا چه رسد به مجموع آنان که مسئله را متواتر مىکند و اگر این گروه شیعه باشند – که هستند – و به جرم تشیع، حدیث آنان کنار گذاشته شود، دیگران باید در حقانیت خود شک کنند.
از صحابه که بگذریم در میان تابعین نیز افرادى آن را روایت کردهاند که نزد تمام محدثان اهل سنت و اصحاب جرح و تعدیل مورد اعتماد هستند؛ چه آنان که متهم به تشیع شدهاند و چه آنان که متهم به تشیع نشدهاند.
بنابر این نه تنها به این دلیل که راویان این حدیث شیعهاند و نه به جرم شیعه بودن راوی آن مىتوان حدیثى را کنار گذاشت.
۲- ساختگی بودن روایات
یکى از شبهاتى که بر استدلال شیعه به آیه ولایت وارد کردهاند، این است که گفتهاند روایاتى که دلالت دارد این آیه در شأن على نازل شده است، ساختگی است.
«{إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا…}. هو علی و یذکرون الحدیث الموضوع باجماع اهل العلم و هو تصدّقه بخاتمه فى الصلاه.»([۱۱۵])
«مىگویند: آیه انّما ولیّکم اللّه … درباره على نازل شده است و در این باره حدیثى نقل مىکنند که او در نماز انگشترى خود را صدقه داده است، در حالى که این حدیث به اجماع اهل علم جعلى است!».
اولین کسى که بر خلاف نظر صحابه پاک پیامبر و تابعین و علمای قبل از خود این فضیلت را درباره صحابی بزرگ پیامبر حضرت علی نفی کرده و این سخن ناصواب را گفته، ابن تیمیه است و پس از او این سخن نادرست به منابع دیگر راه یافته. و مورد سوء استفاده وهابیان قرار گرفته است([۱۱۶])
ابن تیمیه کیست؟
در نقد و بررسى شبهات، روى سخن با شبهه و استدلال اوست و با گوینده کارى نداریم؛ گرچه بر این باوریم که شاکله و شخصیت فرهنگى و علمى افراد در کلمات آنان بروز مىکند. انسانها هر چه شخصیت خود را از دید دیگران پنهان کنند، ولى چه بسا ناخودآگاه به ابراز اندیشههاى درونى خود مىپردازند.
امام على در این زمینه مىفرماید:
«ما اضمر احد شیئا الاّ ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه.»([۱۱۷])
«هیچ کس چیزى را در دل پنهان نکرد مگر اینکه در سخنانی اندیشهاش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار شد».
سخن ابنتیمیه برخلاف باور همه فرقههاى اسلامى است و دستاویز عدهاى از خدا بىخبر – که تلاش براى تفرقه بین امت اسلامى را وجهه همت خود قرار دادهاند شده است. شایسته است نگاهى به عقاید ابن تیمیه و شخصیت او از دیدگاه اهل سنت داشته باشیم.
وى، احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدالله ابوالعباس مشهور به ابن تیمیّه (۶۶۱ – ۷۲۸ ق) در سال ۶۶۱ در حران و در خانوادهاى از سنّیان شامی به دنیا آمد. لازم به توضیح است که اکثر شامیان از دیر زمان تحت تأثیر تبلیغات امویان از اسلام ناب اهل بیت پیامبر اطلاعات اندکی داشتهاند. پدرش در حران خطیب و شیخ و … بود تا اینکه در سال ۶۶۷ ق به دلیل مشکلات سیاسى امنیتى، که براى منطقه حران به وجود آمد، به طرف دمشق حرکت کرد. در دمشق علما از پدرش استقبال کردند. و در این شهر سمت خطیب داشت تا اینکه در سال ۶۸۲ ق پدرش از دنیا رفت. مردم و علما به خاطر دلجویى از این پسر و تقدیر از زحمات پدر کرسى خطابه پدرش را در مسجد جامع دمشق در اختیار او گذاشتند. با اینکه جوانى بیست و سه ساله بود، این پست مهم دینى را در اختیار او گذاشتند. از این زمان شهرت او آغاز شد و به دلیل اینکه تا پایان عمر ازدواج نکرده بود و به دلیل مشکلات سیاسى، فرهنگى، اجتماعى حاکم بر منطقه حران و دمشق و … شخصیت فرهنگى خاصى یافته بود که با بسیارى از عقاید و رفتار مسلمانان مخالفت مىکرد و فتواهایى برخلاف مذاهب چهارگانه اهل سنت مىداد و موجب درگیرى بین پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت مىشد؛ به ویژه درباره بقیّه فرقههاى مسلمانان که هم عقیده او نبودند عقایدى بسیار افراطى داشت و آنان را کافر، مهدُورالدّم و مال آنان را مباح مىدانست.
عدهاى از محققان فتواهایى را که وى برخلاف همه مذاهب اسلامى صادر کرده است، گردآورى و بیش از ۶۰ مورد نوشتهاند. به دلیل این فتواها، – که خارج از مذاهب اسلامى بود و موجب فتنه و آشوب مىشد و عقایدى که برخلاف اکثر فرقههاى اسلامى از او صادر مىشد و دیگران را متهم به کفر مىکرد – علماى اسلامى در برابر او ایستادند و به خاطر همین فتواها و عقاید چندین بار زندانى شد البته در مواردى هم حاکمان دمشق و مصر به کمک او مىآمدند که این حمایتها موجب جسارت بیشتر او شده بود.([۱۱۸])
تا اینکه رهبران مذاهب چهارگانه اهل سنت معاصر وى، او را از فتوا دادن بازداشتند([۱۱۹]) و چون این اقدام سودى نبخشید او را زندانى کردند([۱۲۰]) و سرانجام در پى حکم به کفر ابن تیمیه از طرف رهبران مذاهب چهارگانه معاصر وى، حکومت وقت بخشنامهاى صادر و به صورت اعلامیهاى براى همه خواندند:
«من کان على عقیده ابن تیمیه حلّ ماله و دمه.»([۱۲۱])
«هر کس اندیشه و عقیده ابن تیمیه را داشته باشد، خونش مباح و مالش حلال است».
وی در زندان درگذشت.
گذشته از این مسائل، دانشمندان اهل سنت بعد از عصر او نیز اظهارنظرهاى او را بىاساس و او را منافق و ناصبى شمردهاند.
ابن حجر عسقلانى صاحب کتاب الاصابه و فتحالبارى و … درباره ابن تیمیه مىنویسد:
«و منهم من ینسبه الى النفاق لقوله فى علی … فانه شنع فى ذلک فالزموه بالنفاق لقوله و لا یبغضک الاّ منافق.»([۱۲۲])
«به دلیل آنچه ابن تیمیه درباره على گفته است، (او سپس چندین اظهارنظر ابن تیمیه را درباره امام مىآورد که از آوردن آنها شرم داریم) ابن تیمیه به على فحش و ناسزا گفته است؛ از این جهت او را محکوم به نفاق کردهاند؛ زیرا رسول خدا به على فرمود: جز منافق کسى نسبت به تو کینه و دشمنى ندارد».
تعجب این جاست که وهابیان – که ناسزا به صحابه را برابر با کفر و شرک میدانند – ابن تیمیه را نه تنها کافر و مشرک ندانستهاند بلکه افکار او را پایه مکتب خود نهادهاند.
ابن حجر هیثمى، صاحب کتاب الصواعق المحرقه و … درباره ابن تیمیه مىگوید:
«ابن تیمیه عبد خذله اللّه و اصمّه و اعماه و اذلّه و بذلک صرح الائمه الذین بیّنوا فساد احواله و کذب اقوالهو من اراد ذلک فعلیه بمطالعه کلام الامام المجتهد المتفق على امامته و جلالته و بلوغه مرتبه الاجتهاد ابى الحسن السبکى و ولده التاج و الشیخ الامام العزّ بن جماعه و اهل عصرهم و غیرهم من الشافعیّه و المالکیه و الحنفیّه و الحاصل انّه لا یقام لکلامه وزن بل یرمى فى کلّ و عرو حزن و یعتقد فیه انّه مبتدع ضالّ و مضلّ جاهل غال عامله اللّه بعدله.»([۱۲۳])
«ابن تیمیه کسى است که خداوند او را خوار، گمراه، کور، کر و ذلیل کرده است. رهبران دینى که فساد حال و دروغ بودن گفتار او را بیان داشتهاند، براین مسئله تصریح کردهاند؛ هر کس مىخواهد ابن تیمیه را بشناسد باید سخن رهبر و مجتهد والا مقامى که همه به اجتهاد او وحدتنظر دارند؛ یعنى ابوالحسن سبکى را مطالعه کند. همچنین فرزندش و عزّ بن جماعه و معاصران او و غیر آنها از رهبران شافعى، مالکى و حنفى و خلاصه آنکه سخن او هیچ ارزشى ندارد، بلکه باید در دشت و صحرا انداخته شود.
درباره او عقیده بر این است که او یک بدعتگذار گمراه و گمراه کننده و نادان و غلوکننده بود. خداوند با عدلش با او رفتار کند».
محمد زاهد الکوثرى درباره ابن تیمیه مىنویسد
«و تبدو على کلامه آثار بغضه لعلىّ فى کلّ خطوه من خطوات تحدث عنه.»([۱۲۴])
«در سخن ابن تیمیه در هر قدمى که از على سخن مىگوید، آثار بغض و کینه او نسبت به على آشکار مىشود».
اتهام به نفاق و ناصبى بودن ابن تیمیه از طرف دانشمندان اهل سنت اختصاص به این چند نفر ندارد، بلکه فراوانند کسانى که درباره او این گونه قضاوت کردهاند؛ «حبشى» در کتاب «المقالات السنّیه»، به دشمنى ابنتیمیه با على اشاره مىکند و سرانجام مىنویسد:
«و ابن تیمیه ینطبق علیه قوله … و من ابغض علیّا فقد ابغضنى و کفاه بهذا خزیّا.»([۱۲۵])
«ابن تیمیه کسى است که سخن رسول خدا درباره او تطبیق مىکند که فرمود: هر کس با على دشمنى ورزد با من دشمنى ورزیده است و همین خوارى ابن تیمیه را کافى است».
بر این اساس، ابن تیمیه درباره شأن نزول آیه ولایت اظهارنظر علمى نکرد، بلکه به صورت علمى از حضرت امیر انتقام گرفته است. البته این تنها موردى نیست که او چنین رفتار کرده است، بلکه هر جا در احادیث به فضیلتى از فضائل امام على برخورده، بغض و کینه خود را ابراز داشته است که به چند نمونه اشاره مىکنیم:
«انت ولىّ کلّ مؤمن بعدى: هذا موضوع باتفاق اهل المعرفه بالحدیث.»([۱۲۶])
«رسول خدا خطاب به امام على : تو بعد از من ولى هر مؤمنى هستى».
ابن تیمیه: این حدیث به اتفاق آشنایان به حدیث، جعلى است.
«هو ولىّ کلّ مؤمن بعدى، کذب على رسول الله.»([۱۲۷])
رسول خدا درباره امام على فرمود: او بعد از من ولى هر مؤمنى است.
ابن تیمیه: این دروغی است که به رسول خدا نسبت داده شده است.
«و حدیث ردّ الشمس له قد ذکره طائفه کالطحاوى و القاضى عیاض و غیرهما و عدّوا ذلک من معجزات النبىّ و لکنّ المحقّقون من اهل العلم و المعرفه بالحدیث یعلمون انّ هذا الحدیث کذب موضوع.»([۱۲۸])
«و حدیث ردّ الشمس براى امام على که عدهاى از دانشمندان همانند طحاوى، قاضى عیاض و … این جریان را از معجزات رسولخدا شمردهاند، ولى محققان از اهل علم و آشنایان به حدیث مىدانند که این حدیث جعلى است».
«کذلک قوله و سدّوا الابواب کلّها الاّ باب علّى، فانّ هذا وضعته الشیعه على طریق المقابله.»([۱۲۹])
«همچنین سخن رسول خدا که همه درها را ببندید جز درِ [خانه] على . این حدیث واقعیت ندارد، بلکه شیعه براى مقابله با حدیثى که درباره ابوبکر آمده است، این حدیث را جعل کردهاند».
«و حدیث انا مدینه العلم و علىّ بابها اضعف و او هى و لهذا یعدّ فى الموضوعات.»([۱۳۰])
«و حدیث من شهر علمم و على درِ آن، ضعیفتر و سستتر است و بر این اساس از جعلیات شمرده مىشود».
«و اما حدیث المؤاخاه فباطل موضوع، فانّ النبى لم یواخ احدا و لم یواخ بین المهاجرین و الانصار.»([۱۳۱])
«و اما حدیث برادرى، باطل و جعلى است؛ زیرا پیامبر هیچ کس را به عنوان برادر انتخاب نکرده و بین مهاجر و انصار هم پیوند برادرى ایجاد نکرده است».
«و اما قوله اقضاکم علىّ و القضاء یستلزم العلم و الدین، فهذا الحدیث لم یثبت و لیس له اسناد تقوم به الحجّه.»([۱۳۲])
«اما سخن رسول خدا که على شایستهترین شما به قضاوت است، در حالى که قضاوت نیازمند علم و تقوا است. این حدیث هم ثابت نشده و سندى که حجت باشد، ندارد».
شاید زشتترین قضاوت را ابنتیمیه درباره این حدیث دارد؛ زیرا با این جمله هم منکر علم امام است و هم منکر دیانت و تقواى امام علی !!
همانطور که ملاحظه مىکنید، ابنتیمیه در هیچیک از این موارد دلیلى ارائه نمىکند و تنها به کلىگویى و ادعاى اجماع و اتفاق نظر مىپردازد، بدون اینکه براى این ادعاها مدرکى ارائه کند.
مسئله ناصبى بودن ابنتیمیه به قدرى فراگیر است که یکى از طرفداران او در عربستان به دفاع از او برخاسته و کتابى تحت عنوان «شیخالاسلام لم یکن ناصبیا» نوشته است.([۱۳۳])
گرچه پاسخ گفتن به هر یک از ادعاهاى ابن تیمیه نیازمند فرصت دیگرى است، ولى ادعاى او را درباره جعلى بودن روایات نزول آیه {إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ…} درشأن امام على باید پاسخ گفت.
نقد
۱- همان طور که در بحث شأن نزول بیان کردیم، تمام مفسرانى که شأن نزول آیه را آوردهاند، نزول آن درشأن امام على را نقل کردهاند؛ چه به صورت اختصاصى، یا همراه با دیگران.
۲- با اعتراف صحابه – که معاصر نزول آیات بودند – چه مخالفان امامعلى همانند عمروبن عاص، و چه موافقان آن حضرت، مانند حذیفه بن یمان، صاحب سر رسول اللّه و خذیمه بن ثابت، ذوالشهاذتین، جایى براى ادعاى «ابنتیمیه» باقى نمىماند.
۳- چنان که در بحث استناد فقها به آیه ولایت اشاره کردیم، دانشمندان اهل سنت با استناد به شأن نزول، این آیه را مستند فقهى براى استنباط احکام قرار دادهاند([۱۳۴]) و این گواه بر آن است که صدور حدیث نزد آنان قطعى است.
۴- متکلمان و مفسرانى که بر استدلال شیعه به این آیه شبههاى وارد کردهاند، از نظر دلالت آن اشکال وارد کردهاند که این نیز حکایت از صحت شأن نزول دارد.
۵- گذشته از اعترافات صحابه، تابعین و مفسران – که پیشتر نقل کردیم – هیچیک از دانشمندان اسلامى شیعه یا سنى تا قرن هفتم، که ابن تیمیه، این ادعا را کرده است، نزول آیه درشأن امام علی را انکار نکردهاند و در هیچیک از منابع تفسیرى و روایى اهل سنت نیز اثرى از آن نیافتیم.
۶- شاگردان ابن تیمیه، مانند ابن کثیر و … که سخنان او را بدون نقد نقل کردهاند و طرفداران اندیشه ابنتیمیه – که بعد از او این سخنان را آوردهاند – نتوانستهاند حتى یک سند براى ادعاى اتفاق نظر اهل علم بر ساختگی بودن این روایات ارائه کنند.
([۱]) التفسیر الحدیث، ج ۱۱، ص ۱۳۳، التفسیر الوسیط، ج ۴، ص ۲۰۰٫
([۲]) قواعد فى علوم الحدیث، ص ۱۹۷٫
([۴]) علوم الحدیث و مصطلحه، ص ۱۲۶٫
([۵]) شرح، شرح نخبه الفکر، ص ۵۲۲٫
([۶]) میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۱۱۸٫
([۷]) قواعد فى علوم الحدیث، ص ۲۲۸٫
([۹]) قواعد فى علوم الحدیث، ص ۱۷۷٫
([۱۰]) لسان المیزان، ج ۱، ص ۱۶٫
([۱۱]) ابواسحاق ابراهیم بن یعقوب اسعدى جوزجانى ساکن دمشق بود و در سال ۲۵۹ هـ در همانجا درگذشته است. او در جرح و تعدیل کتابى دارد و همچنین درباره ضعفاء. او نسبت به مذهب اهل دمشق – که ناصبى بودن و دشمنى با امام على است – گرایش شدید دارد و قضاوت منفى او درباره رجال شیعه از این زاویه است. میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۲۰۵٫
([۱۲]) الرفع و التکمیل فى الجرح و التعدیل، ص ۳۰۸٫
([۱۳]) قواعد فى علوم الحدیث، ص ۲۳۲٫
([۱۴]) شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۹٫
([۱۵]) قواعد فى علوم الحدیث، ص ۲۳۲ – ۲۲۹٫
([۱۸]) الکفایه فى علم الروایه، ص ۱۲۵٫
([۲۰]) الکفایه فى علم الروایه، ص ۱۳۰٫
([۲۱]) الکفایه فى علم الروایه، ص ۱۳۰٫
([۲۲]) قواعد فى علوم الحدیث، ص ۲۲۹٫
([۲۳]) الکفایه فى علم الروایه، ص ۱۲۹٫
([۲۴]) الاصابه فى تمییز الصحابه، ج ۱، ص ۶٫
([۲۵]) الاحکام فى اصول الاحکام، ج ۲، ص ۱۰۲٫
([۲۶]) الکفایه فى علم الروایه، ص ۴۹-۴۸٫
([۲۷]) سیماى امام على در نگاه نبى | ، از همین نگارنده در ۴۰۰ صفحه و به مناسبت بزرگداشت سال امام على انتشار یافت.
([۲۸]) شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۲۰، ص ۳۵٫
([۲۹]) البحر المدید فى تفسیر القرآن المجید، ج ۲، ص ۵۲؛ تاج التراجم فى تفسیر القرآن للاعاجم، ج ۲، ص ۵۹۸؛ ایسر التفاسیر لکلام العلى الکبیر، ج ۱، ص ۶۴۴؛ کتاب التسهیل لعلوم التنزیل، جزء ۱، ص ۱۸۱؛ حاشیه الصاوى على تفسیر الجلالین، ج ۲، ص ۱۲۶؛ مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۱۶۷؛ التفسیر المنیر، ج ۶، ص ۲۳۲؛ الاساس فى التفسیر، ج ۳، ص ۱۴۳۰؛ التفسیر الحدیث، ج ۱۱، ص ۱۳۳؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج ۱، ص ۴۸۵؛ تفسیر الخازن، ج ۲، ص ۵۶؛ تفسیر النسفى: ج ۱، ص ۴۵۶؛ نظم الدر فى تناسب الآیات و السور، ج ۶، ص ۱۹۳؛ تفسیر البیضاوى، ج ۲، ص ۳۳۸؛ تفسیر ابى السعود، ج ۲، ص ۵۸؛ تفسیر القرآن الکریم، ج ۳، ص ۳۱۱؛ حاشیه محیى الدین على تفسیر الیضاوى، ج ۳، ص ۵۴۳؛ تیسیر العلى القدیرلاختصار تفسیر ابن اکثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲؛ تفسیر ابن عاشور، ج ۵، ص ۱۳۹؛ حاشیه القونوى على تفسیر البیضاوى، ج ۷، ص ۴۹۶٫
([۳۰]) فتح البیان فى مقاصد القرآن، ج ۳، ص ۴۵۳؛ تفسیر القرآن لسلطان العلماء، ج ۱، ص ۳۹۳؛ تخریج الاحادیث و الآثار الواقعه فى تفسیر الکشاف، ج ۱، ص ۴۰۹؛ فتح القدیر الجامع بین فنى الروایه و الدرایه من علم التفسیر، ج ۲، ص ۶۷؛ الفتوحات الالهیه بتوضیح تفسیر الجلالین، ج ۲، ص ۲۴۱؛ الفتح السماوى بتخریج احادیث القاضى البیضاوى، ج ۲، ص ۵۷۱؛ الکشاف، المحقق ج ۲، ص ۲۵۸؛ الدرالمصون فى علوم الکتاب المکنون، ج ۴، ص ۳۱۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ معرفه علوم الحدیث، ص ۱۰۲؛ الامالى الخمیسیه، ج ۱، ص ۱۸۰؛ مناقب خوارزمى، ص ۲۶۶، حدیث ۲۴۸؛ اسباب النزول سیوطى، ص ۱۴۸؛ لباب النزول فى اسباب النزول، ص ۱۲۱؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۲۶؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۹۹؛ مناقب ابن مغازلى، ص ۳۱۲٫
([۳۵]) بنگرید به: فتح البیان فى مقاصد القرآن، ج ۳، ص ۴۵۳؛ تفسیر القرآن لسلطان العلماء، ج ۱، ص ۳۹۳؛ اللباب فى علوم الکتاب، ج ۷، ص ۳۹۷؛ تخریج الاحادیث و الآثار الواقعه فى تفسیر الکشاف، ج ۱، ص ۴۰۹؛ فتح القدیر الجامع بین فنى الروایه و الدرایه فى علم التفسیر، ج ۲، ص ۶۷؛ زادالمسیر فى علم التفسیر، ج ۲، ص ۲۹۲؛ تفسیر السمرقندى، ج ۱، ص ۴۴۴؛ الکشاف المحقق، ج ۲، ص ۲۵۸؛ حاشیه الشهاب على تفسیر البیضاوى، ج ۳، ص ۴۹۸؛ البحر المحیط فى التفسیر، ج ۳، ص ۵۲۵؛ التفسیر الشامل للقرآن الکریم، ج ۲، ص ۹۷۷، تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج ۴، ص ۲۸۴؛ الامالى الخمیسیه، ج ۱، ص ۱۸۰؛ نظم دررالسمطین، ص ۸۷؛ کفایه الطالب، ص ۲۵۰؛ مناقب خوارزمى، ص ۲۶۴، حدیث ۲۴۶؛ اسباب النزول واحدى، ص ۱۶۸؛ اسباب النزول سیوطى، ص ۱۴۸؛ لباب النقول فى اسباب النزول، ص ۱۲۱؛ شواهدالتنزیل، ج ۱،ص ۲۳۲؛ الدّر المنثور، ج ۳، ص ۹۸؛ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص ۳۸۳؛ جامع الاحکام، قرطبى، ج ۶، ص ۲۲۱؛ روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۷؛ مناقب، ابن مغازلى، ص ۳۱۱؛ تیسیر العلى القدیر لاختصار تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲؛ فرائد السمطین، ج ۱، ص ۱۸۹٫
([۳۶]) اسد الغابه، ج ۱، ص ۵۶۳٫
([۳۹]) بنگرید به: تفسیر القرآن لسلطان العلماء، ج ۱، ص ۳۹۳؛ تخریج الاحادیث و الآثار الواقعه فى تفسیر الکشاف، ج ۱، ص ۴۰۹؛ الفتح السماوى بتخریج احادیث تفسیر القاضى البیضاوى، ج ۲، ص ۵۷۱؛ الکشاف المحقق، ج ۲، ص ۲۵۸؛ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج ۴، ص ۲۸۴؛ نظم دررالسمطین، ص ۸۷؛ نورالابصار، ص ۱۱۸؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۲۹؛ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص ۳۸۳؛ تذکره الخواص، ص ۲۴؛ الکشف و البیان، ج ۴، ص ۸۱٫
([۴۳]) بنگرید به: تفسیر القرآن، لسلطان العلماء، ج ۱، ص ۳۹۳؛ تخریج الاحادیث و الآثار الواقعه فى تفسیر الکشاف، ج ۱،ص ۴۰۹؛ فتح القدیر الجامع بین فنى الروایه و الدرایه من علم التفسیر، ج ۲، ص ۶۷؛ الفتح السماوى بتخریج احادیث تفسیر القاضى البیضاوى، ج ۲، ص ۵۷۱؛ الکشاف المحقق، ج ۲، ۲۵۸؛ تفسیر، ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ نظم دررالسمطین، ص ۸۶؛ اسباب النزول سیوطى، ص ۱۴۸؛ لباب النقول فى اسباب النزول، ص ۱۲۱؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۲۳؛ الدّرالمنثور، ج ۳، ص ۹۸؛ تیسیر العلى القدیر لاختصار تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲؛ معارج الوصول الى معرفه فضل آل الرسول، ص ۲۵٫
([۴۴]) اسد الغابه، ج ۵، ص ۲۴۲٫
([۴۷]) بنگرید به: تفسیر القرآن لسلطان العلماء، ج ۱، ۳۹۳؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۲۸٫
([۵۲]) بنگرید به: تفسیر القرآن، لسلطان العلماء، ج۱، ص ۳۹۳؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۲۴٫
([۵۴]) بنگرید به: ذخائر العقبى، ص ۱۴۷؛ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص ۳۸۳؛ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج ۴، ص ۲۸۴٫
([۵۶]) بنگرید به: الامالى الخمیسیه، ج ۱، ص ۱۸۰؛ الدّر المنثور، ج ۳،ص ۹۹؛ تفسیر، ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ تیسیرالعلى القدیر لاختصار تفسیر ابن اکثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲٫
([۵۹]) بنگرید به: کفایه الطالب، ص ۲۲۹؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۱۳٫
([۶۰]) حاشیه الشهاب على تفسیر البیضاوى، ج ۳، ص ۴۹۹؛ تفسیر روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۷؛ فرائد السمطین، ج ۱، ص ۱۹۰؛ نظم درالسمطین، ص ۸۸؛ تذکره الخواص، ص ۲۸؛ کفایه الطالب، ص ۲۲۹؛ مناقب، خوارزمى، ص ۱۸۶؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۱۴؛ الامالى الخمیسیه، ج ۱، ص ۱۸۲٫
([۶۱]) سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۸۶٫
([۶۲]) شواهد التنزیل لمن خصّ بالتفضیل، ج۱، ص ۷۰؛ دیوان خزیمه بن ثابت، ص ۶۴٫
([۶۴]) سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۹۹٫
([۶۸]) سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۹۸، شماره ۱۴۲٫
([۷۰]) همان؛ تهذیب الکمال، ج ۱۱، ص ۳۱۶٫
([۷۱]) الجرح و التعدیل، ج ۴، ص ۱۶۳، شماره ۷۴۲؛ تقریب التهذیب، ج ۱، ص ۳۰۸، شماره ۲۷۶۳٫
([۷۳]) همان؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۹۹٫
([۷۴]) الطبقات، ج ۶، ص ۳۱۴، شماره ۲۴۱۵٫
([۷۵]) تخریج الاحادیث و الآثار الواقعه فى تفسیر الکشاف، ج ۱، ص ۴۰۹؛ الفتح السماوى بتخریج احادیث تفسیر القاضى البیضاوى، ج ۲، ص ۵۷۱؛ الکشاف المحقق، ج ۲، ص ۲۵۸؛تفسیر القرآن العظیم، ابن ابى حاتم، ج ۴، ص ۱۱۶۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ اسباب النزول سیوطى، ص ۱۴۸؛ لباب النقول فى اسباب النزول، ص ۱۲۲؛ الدّر المنثور، ج ۳، ص ۹۹؛ تیسیر العلى القدیر لاختصار تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲٫
([۷۶]) تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۳۷۴٫
([۷۸]) طبقات ابن سعد، ج ۶، ص ۲۰٫
([۷۹]) سیر اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۴۴۹٫
([۸۰]) تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۳۷۴٫
([۸۳]) سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۴۵۱٫
([۸۵]) تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۳۷۵؛ الکاشف، ج ۲، ص ۲۴۱٫
([۸۶]) بنگرید به: تفسیر القرآن، لسلطان العلماء، ج ۱، ص ۳۹۳؛ زادالمسیر فى علم التفسیر، ج ۲، ص ۲۹۲؛ النکت و العیون، تفسیر الماوردى، ج ۲، ص ۴۸؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ تفسیر القرآن سمعانى، ج ۲، ص ۴۷؛ احکام القرآن جصاص، ج ۴، ص ۱۰۲؛ اسباب النزول، سیوطى، ص ۱۴۸؛ لباب النقول فى اسباب النزول، ص ۱۲۲؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۰۹؛ جامع البیان، عن تاویل اى القرآن، ج ۴، ص ۲۸۹؛ الدّرالمنثور، ج ۳، ص ۹۹؛ جامع الاحکام، قرطبى، ج ۶، ص ۲۲۱؛ اللباب فى علوم الکتاب، ج ۷، ص ۳۹۷؛ تیسیر العلى القدیر لاختصار تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲٫
([۸۷]) سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۶۴٫
([۸۹]) تقریب التهذیب، ج ۱، ص ۸۳، شماره ۵۳۱٫
([۹۰]) میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۳۹۶، شماره ۹۰۸٫
([۹۱]) سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۶۴٫
([۹۲]) تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ج ۳، ص ۱۳۴٫
([۹۳]) الکاشف، ج ۱، ص ۲۴۷، شماره ۳۹۱٫
([۹۴]) سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۲۶۵٫
([۹۶]) بنگرید به: تفسیر القرآن، لسلطان العلماء، ج ۱، ص ۳۹۳؛ اللباب فى علوم الکتاب، ج ۷، ص ۳۹۷؛ تفسیر الخازن، ج ۲، ص ۵۶؛ تفسیر القرآن، سمعانى، ج ۲، ص ۴۷؛ احکام القرآن جصاص، ج ۴، ص ۱۰۳؛ جامع البیان عن تاویل آى القرآن، ج ۴، ص ۲۸۸؛ الدّرالمنثور، ج ۳، ص ۹۹؛ جامعالاحکام قرطبى، ج ۶، ص ۲۲۱؛ معالم التنزیل فى التفسیر و التاویل، ج ۲، ص ۲۷۲؛ الجواهر الحسان فى تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۴۳۸؛ تیسیر العلى القدیر لاختصارتفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲؛ تذکره الخواص، ص ۲۴؛ الکشف و البیان، ج ۴، ص ۸۰٫
([۹۷]) تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۶۳٫
([۹۸]) همان، ج ۲، ص ۶، شماره ۴۹۸۵٫
([۹۹]) الکاشف، ج ۱، ص ۶۹۴، شماره ۳۶۶۱٫
([۱۰۰]) تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۶۳٫
([۱۰۱]) بنگرید به: تفسیر القرآن العظیم، مسندا عن رسول اللّه | والصحابه والتابعین، ج ۴، ص ۱۱۶۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ احکام القرآن جصاص، ج ۴، ص ۱۰۲؛ جامعالبیان عن تاویل آى القرآن، ج ۴، ص ۲۸۸؛ تیسیر العلى القدیر لاختصار تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱؛ لباب التفسیر من ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۴۲؛ تذکره الخواص، ص ۲۴؛ الکشف و البیان، ج ۴، ص ۸۰٫
([۱۰۲]) الطبقات الکبرى، ج ۶، ص ۳۲۸، شماره ۲۵۱۰٫
([۱۰۴]) سیر اعلام النبلاء، ج ۶، ص ۱۱۰، شماره ۳۰٫
([۱۰۵]) موسوعه اقوال الامام احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۴۵۰٫
([۱۰۶]) تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۱۳۱٫
([۱۰۸]) شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۱۸٫
([۱۰۹]) سیر اعلام النبلاء، ج ۶، ص ۳۳۴٫
([۱۱۴]) شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۲۱۹؛ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج ۴، ص ۲۸۴٫
([۱۱۵]) مقدمه فى اصول التفسیر، ص ۸۸٫
([۱۱۶]) تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۳۹۴؛ تفسیر البیضاوى، محقق، ج ۲، ص ۳۳۸ که محقق این سخن را آورده است؛ تفسیر، ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۷؛ لباب التفسیر، ج ۱، ص ۳۴۲؛ تهذیب التفسیر و تجریدالتاویل، ج ۴، ص ۲۰۰؛ الفتح السماوى، ج۲، ص ۵۷۱؛ التفسیر الوسیط، ج ۴، ص ۲۰۰؛ حاشیه الشهاب على تفسیر البیضاوى، ج ۳، ص ۴۹۸؛ پاورقى النکت و العیون، ج ۲، ص ۴۹؛ زاد المسیر فى علم التفسیر، ج ۲، ص ۲۹۲؛ اتجاهات التفسیر فى القرن الرابع عشر، ج ۱، ص ۱۰۹؛ تیسیر العلى القدیر لاختصار تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱٫
([۱۱۸]) عبدالحمید، صائب، ابن تیمیه، حیاته، عقائده، ص ۱۷؛ دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۳، ص ۱۷۱٫
([۱۱۹]) المقالات السنّیه، ص ۱۶٫
([۱۲۰]) رفع الشبهه عن الرسول و الرساله، ص ۹۸ – ۹۷؛ السیف الصیقل، ص ۱۸۷٫
([۱۲۱]) رفع الشبهه عن الرسول و الرساله، ص ۹۸٫
([۱۲۲]) الدرر الکامله، ج ۱، ص ۱۵۵٫
([۱۲۳]) الفتاوى الحدیثیّه، ص ۱۵۶٫
([۱۲۴]) الحاوى فى سیره الامام ابى جعفر الطحاوى، ص ۲۷٫
([۱۲۵]) المقالات السنّیه، ص ۳۶۷ ؛ مقاله سیزدهم، ص ۳۰۷ تا ۳۷۱٫
([۱۲۶]) منهاج السنه، ج ۳، ص ۹٫
([۱۲۹]) همان، ج ۳، ص ۹؛ مجموع الفتاوى، ج ۴، ص ۴۱۵٫
([۱۳۰]) همان، ج ۴، ص ۱۳۸؛ مجموع الفتاوى، ج ۴، ص ۴۱۰٫
([۱۳۳]) این کتاب را در ۱۸۴ صفحه، سلیمان بن صالح الخراشى تألیف کرده و در دارالوطن ریاض به سال ۱۹۹۸ م منتشر شده است.
([۱۳۴]) جصّاص، احکام القرآن، ج۴، ص۱۰۲؛ مدارک التنزیل و حقایق التاویل، نسفى، ج ۱، ص۴۵۶٫
منبع: برگرفته از کتاب آیات ولایت قرآن؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای دانلود کتاب اینجا را کلیک کنید.