شبهات کلامی آیه ولایت
شبهات کلامی آیه ولایت
۱- اضافه شدن شرایط امامت
گفتهاند؛ اگر منظور از «الذین آمنوا» امام على باشد، لازم است که یکى از شرایط امامت دادن زکات در حال رکوع باشد، در حالى که چنین نیست.
به این شبهه توجه کنید:
«و فیه، انّه یلزم ان یکون من شرایط الولىّ ایتاء الزکاه حال الرکوع ان ارید الذین آمنوا على رضى اللّه عنه.»
این شبهه حداقل در یک منبع آمده است.([۱])
نقد
۱- ما هم بر این باوریم که از شرایط امامت، دادن زکات در حال رکوع نیست، و در هیچیک از کتب کلامى شیعه نیز این مسئله از شرایط امامت ذکر نشده است.
۲- همان طور که پیشتر بیان کردیم، در نزول آیه در شأن امام على شبههاى نیست، چنان که آیه درصدد تعیین شرایط امامت و امام نیز نیست، وگرنه با توجه به کاربرد واژه «حصر»، مفهوم آیه این مىشود که امام، تنها کسى است که مؤمن باشد، نماز بخواند و در حال رکوع زکات بدهد؟
در حالى که معصوم بودن و افضل بودن افراد از شرایط اساسى امام است.
به این شرایط توجه کنید:
«المسأله الثانیه: فی انّ الامام یجب ان یکون معصوما و امتناع التسلسل یوجب عصمته و لانّه حافظ للشرع و لوجوب الانکار علیه لو اقدم على المعصیه فیضاد امر الطاعه و یفوت الغرض من نصبه و لانحطاط درجته عن اقل العوام»([۲])
المسأله الثالثه: فی انّ الامام یجب ان یکون افضل من غیره و قبح تقدیم المفضول معلوم و لا ترجیح فى المساوى.»([۳])
با توجه به شرط اساسى عصمت، شیعه بر این باور است که نصب امام بر خداوند لازم است؛ زیرا جز خداوند کسى از عصمت آگاهى ندارد. به این مسئله توجه کنید:
«المسأله الرابعه فى وجوب النص على الامام و العصمه تقتضى النصّ و هما (یعنى العصمه و النص) مختصّان بعلى ».([۴])
و اگر بگوئیم آیه درصدد تعیین شرایط امامت است، با توجه به وجود «انّما» اعتبار این شرایط از بین مىرود و باید به همان شرایط مذکور، در آیه، در جانشین رسول خدا اکتفا کرد، در حالى که اهل سنت هم به وجود چنین شرایطى در جانشین رسول خدا معتقد نیستند.
۳- گرچه شیعه بر این باور نیست که دادن زکات در حال رکوع از شرایط امامت باشد، ولى در متون روایى شیعه، روایاتى وجود دارد که حکایت از آن دارد که خداوند همه ائمه را به این شیوه آزموده است و آنان نیز در این آزمون و اثبات ایثار و اخلاص، به امام على اقتدا کردهاند؛
امام صادق پس از شرح کیفیت نزول آیه درشأن امام على و اینکه خداوند بقیه فرزندان امام على را – که به مقام امامت رسیدهاند – از این نعمت برخوردار کرده است، مىفرماید:
«فکل من بلغ من اولاده مبلغ الامامه یکون بهذه النعمه فیتصدّقون و هم راکعون و السائل الذى سأل امیرالمؤمنین من الملائکه و الذین یسألون الائمّه من اولاده یکونون من الملائکه.»([۵])
«هر یک از فرزندان آن حضرت – که به مقام امامت مىرسند – از این نعمت برخوردارند که در حال رکوع صدقه مىدهند و فقیرى که از امیرالمؤمنین تقاضاى کمک کرد، فرشتهاى از فرشتگان بود و فقیرانی که از امامان تقاضاى کمک مىکنند نیز از فرشتگان هستند».
۲- نفى امامت امامان
گفتهاند؛ اگر مقصود از این آیه، امامت امام على باشد، لازم مىآید که بقیه امامانى که شیعه آنان را امام مىدانند، امام نباشند. به این شبهه توجه کنید:
«انّه لو کان المراد ما ذکروه لکانت نصّا فى نفى الامامه عن السبطین و مَن بعدهما من الائمه الذین اعتبروهم ائمّه المسلمین.»
این شبهه در برخى از منابع ذکر شده است.([۶])
نقد
۱- امام حسن و امام حسین در زمان امامت حضرت على امام نبودند، تا با امامت آنان منافات داشته باشد؛
۲- امامت سبطین در عصر خود آنها با این آیه ثابت نمىشود تا با حصر آیه درباره امام على منافات داشته باشد و لازمهاش نفى امامت بقیّه باشد؛
۳- با توجه به اینکه شیعه عصمت را در امام لازم مىداند و راهى جز علم الهى براى کشف عصمت وجود ندارد، نصب تک تک امامان از طرف خداوند و ابلاغ رسول خدا نیز در باور شیعه ضرورى است. از این رو براى اثبات امامت امامان به روایاتى استدلال مىکند؛ از جمله به روایات اثناعشر خلیفه که در آنها رسول خدا تصریح مىنماید که بعد از او دوازده خلیفه و جانشین از طرف خداوند نصب شدهاند و آنگاه مشخصات تک تک آنان را بیان مىنماید. به علاوه، هر امامى موظف بود تا براساس این مشخصات، امام بعد از خود را به مردم معرفى نماید؛ به این روایت توجه کنید:
«عن جابر بن عبدالله الانصارى قال، قال لى رسول اللّه : یا جابر، انّ اوصیائى و ائمه المسلمین من بعدى اوّلهم على ثم الحسن ثم الحسین ثم على بن الحسین ثم محمد بن على المعروف بالباقر، ستدرکه یا جابر، فاذا لقیته فاقرءه منّى السلام، ثم جعفر بن محمد ثم موسى بن جعفر ثم على بن موسى ثم محمد بن على ثم على بن محمد ثم الحسن بن على ثم القائم، اسمه اسمى و کنیته کنیتى ابن الحسن بن على، ذاک الذى یفتح اللّه تبارک و تعالى على یدیه مشارق الارض و مغاربها، ذاک الذى یغیب عن اولیائه غیبه لا یثبت على القول بامامته الاّ من امتحن اللّه قلبه للایمان. قال جابر: فقلت: یا رسول اللّه فهل للناس الانتقاع به فى غیبته؟
فقال: اى والذى بعثنى بالنبوّه انّهم یستضیئون بنور ولایته فى غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان سترها سحاب. هذا من مکنون سرّ اللّه و مخزون علم الله، فاکتمه الاّ عن اهله.»([۷])
«جابر مىگوید: رسول خدا هبه من فرمود: اى جابر اوصیا و رهبران مسلمانان بعد از من اولین فرد آنان على است و بعد از او حسن م و بعد از او حسین و بعد از او على فرزند حسین و بعد از او محمد فرزند على است، که معروف به باقر است. اى جابر! تو آن قدر زنده مىمانى که او را خواهى دید. وقتى او را دیدى، سلام مرا به او برسان. بعد از او جعفر فرزند محمد و بعد از او موسى فرزند جعفر و بعد از او على فرزند موسى و بعد از او محمد فرزند على است و بعد از او على فرزند محمد و بعد از او حسن فرزند على و بعد از او قائم است که اسم او اسم من و کنیه او کنیه من است.
او فرزند حسن بن على و همان فردى است که خداوند به وسیله او شرق و غرب [عالم] را فتح خواهد کرد؛ او همان فردى است که از طرفدارانش پنهان است و غیبت او به اندازهاى طولانى است که تنها کسانى که خداوند قلبشان را امتحان کرده باشد بر امامت او باقى خواهند ماند».
جابر پرسید: اى رسول خدا در زمان غیبت، آیا مردم از او استفاده مىکنند؟
پیامبر فرمود: آرى! اى جابر! سوگند به خدایى که مرا به پیامبرى برگزید، همان گونه که مردم از خورشید در زمانى که ابر او را پوشانده استفاده مىکنند، در زمان غیبت او مردم از نور ولایت او استفاده مىکنند.
اى جابر! این از اسرار پنهان خداوند و علم مخفى اوست. این سخن را به هر کس نگو مگر کسانى که اهل این سخن هستند».
۴- پیشتر نقل کردیم که براساس روایات شیعه این آیه شامل بقیه امامان نیز مىشود.
۳- بلافصل نبودن جانشینى
گفتهاند؛ بر فرض این که بپذیریم آیه بر امامت امام على دلالت مىکند، بیانگر این نیست که این جانشینى باید بلافصل باشد. به این شبهه توجه کنید:
«مِن این قلتم انّها تدلّ على امامته بعد رسول اللّه من غیر فصل.»
این شبهه در برخى از منابع آمده است.([۸])
نقد
بعد از پذیرش دلالت آیه بر امامت امام على بلافصل بودن آن را از چند طریق مىتوان اثبات کرد:
الف – شأن نزول آیه
پیشتر از هشت طریق ثابت کردیم که آیه در شأن امام على نازل شده است یکى از آنها اجماع امت و مفسران بر نزول آیه در شأن امام على بود.
اگر آیه بر امامت دلالت کرد و تعیین مصداق آن از طریق شأن نزول، منحصر در امام على شد، بیانگر جانشینى بلافصل آن حضرت است.
ب – دلالت واژه «انّما»
پیشتر در تقریر استدلال شیعه به این آیه بر امامت بلافصل حضرت امیرالمؤمنین یادآور شدیم که یکى از مقدمات استدلال، وحدت نظر لغتشناسان بر دلالت «انّما» بر حصر است. بنابر این با کاربرد این واژه در آیه یاد شده، خداوند سرپرستى و تصرف امور مسلمانان را در خود و رسول خویش و امام على منحصر مىکند که دلیل دیگری بر جانشینى بلافصل مىکند.
ج – دلالت «ولى» بر جانشینى بلافصل
پیشتر از لغت شناس معروف عرب – ابوهلال عسکرى – در معناى ولى نقل کردیم که او در این باره مىنویسد:
«اصل الولىّ جعل الثانى بعد الاول من غیر فصل، من قولهم هذا یلى ذاک ولیا و ولاه اللّه کانّه یلى امره و لم یکله الى غیره و ولاه امره و کله الیه، کانّه جعله بیده و ولى امر نفسه قام به من غیر وسیطه.»([۹])
«اصل، ولى قراردادن دومى بعد از اول و بدون فاصله است و این از سخن عرب گرفته شده است که این پشت سر آن مىآید و اینکه گفته مىشود خداوند او را ولىّ قرار داد. گویا کارش را به او واگذار کرده و به دیگرى واگذار نکرده است و اینکه گفته مىشود او را ولىّ امرش قرار داد، گویا کار را به دست او واگذاشته است و اینکه گفته مىشود خودش ولىّ خودش شد؛ یعنى بدون واسطه کار خودش را به عهده گرفته است».
۴-پذیرش امامت امام على
گفتهاند؛ اگر مقصود از ولایت، امامت باشد، امامت باید بعد از عصر رسول خدا باشد.
از طرفى امامت بعد از عصر رسول خدا مشروط به بلافصل بودن نیست و امامت به این معنى را همه مسلمانان براى امام على قائل هستند. به این شبهه توجه کنید:
«انّ الولایه بمعنى الامامه انّما تکون بعد عصر النبوّه و الرساله و الولایه المتأخّره عن عهد الرساله غیر مشروطه بالاتصال بعهد الرسول و اذا لم یتصل بعهده فلا یوجد مسلم یمنع ان تکون الولایه بهذا النمط ثابته للامام.»
این شبهه در شمارى از منابع ذکر شده است.([۱۰])
نقد
الف – در شبهه قبلى گفته شد که اگر پذیرفتیم آیه بر ولایت دلالت مىکند، از خود آیه و از راههاى مختلفى مىتوان انحصار و بلافصل بودن آن را استفاده کرد. گذشته از آنکه استفاده خلافت بلافصل براى امام على منحصر در این آیه نیست.
ب – با پذیرش انحصار بلافصل بودن جانشینى و خلافت در آیه، خلافت خلفاى قبل از امام على – براساس آنچه در تاریخ اسلام اتفاق افتاده است – بدون دلیل شرعى خواهد بود. همچنین خلافت حاکمان بعد از امام على همانند معاویه نیز دلیل شرعى ندارد.
ج – با پذیرش انحصار و بلافصل بودن جانشینى در آیه براى تعیین خلفاى بعد از امام على باید به سنت رسول خدا رجوع کرد که پیشتر براساس روایت «اثناعشر خلیفه»، جانشینان رسول خدا تا عصر حاضر مشخص شدهاند.
۵- رعایت سلسله مراتب
گفتهاند؛ بر فرض که این آیه بر امامت امام على دلالت کند، با توجه به اینکه آن حضرت در زمان رسول خدا چنین اختیاراتى نداشته است، به ناچار باید گفت: بعد از رسول خدا از چنین اختیاراتى برخوردار بوده است و ما هم این مسئله را قبول داریم، ولى بعد از خلفاى سه گانه.
به این شبهه توجه کنید:
«هب انّها دالّه على امامته، لکنّه ما کان نافذ التصرف فى حیاه رسول اللّه ، فلم یبق الاّ انّه سیصیر اماما و نحن نقول بموجبه و لکن بعد الشیوخ الثلاثه.»
این شبهه در برخى از منابع ذکر شده است.([۱۱])
نقد
الف – باید میان داشتن و نداشتن اختیارات و استفاده نکردن از آن فرق گذاشت.
ب – پیشتر بیان کردیم که امام على در عصر رسول خدا نیز چنین اختیاراتى داشته و در مواردى هم از آن استفاده کرده و رسول خدا نیز این تصرفات را تایید کرده و به دیگران هم دستور داده تا از امام تبعیت کنند.
ج – پیشتر بیان کردیم که هرگاه دلالت آیه بر امامت را پذیرفتیم، از راههاى گوناگون مىتوان بلافصل بودن آن را اثبات کرد؛ از جمله از شأن نزول و کاربرد واژههاى «انّما» و «ولىّ» در آیه.
د – بعد از پذیرش اینکه آیه بر امامت امام دلالت مىکند، ادعاى اینکه دلالت یاد شده بعد از خلافت شیوخ ثلاثه خواهد بود، سخنى است بدون دلیل و اگر دلیلى داشت، منتقدان آن را نقل مىکردند.
۶- ولایت در دین، برترین ولایت
گفتهاند؛ مقصود از ولایت، ولایت در دین است و این برترین ولایت است و معناى حدیث پیامبر که فرموده است: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» نیز همین است؛ یعنى هر کس را که من در دین یاور او بودم، على نیز یاور اوست.
به این شبهه توجه کنید:
«و قوله انّما ولیکم اللّه اراد به الولایه فى الدین، لا ولایه الاماره و السلطنه و هى فوق کل ولایه. قال ابو عبیده و کذلک معنى قوله صلى اللّه علیه من کنت مولاه، فعلىّ مولاه؛ یعنى من کنت ولیّا له اعینه و انصره فعلى یعینه و ینصره فى الدین.»
این شبهه دستِ کم در یک منبع آمده است.([۱۲])
قبل از بررسى و نقد این شبهه تذکر این نکته ضرورى است که دشمنان امامعلى در طول تاریخ، تلاش گستردهاى را انجام دادهاند تا بتوانند هر نوع فضیلتى را که در دین براى امام ثابت شده است، حذف و در صورت عدم امکان، آن را توجیه کنند و در این راستا از هر ابزارى استفاده کردهاند؛ گرچه وارونه نشان دادن حقایق علمى باشد.
همان طور که ملاحظه مىکنید، سمعانى این شبهه را براساس اظهارنظر «ابوعبیده معمر بن المثنى» آورده است. در واقع ابتدا معمر بن المثنى این نظر را درباره ولایت و واژه ولى بیان داشته و سپس حدیث غدیر را نیز بر همین اساس توجیه کرده است. اکنون باید دید «معمر بن المثنى» کیست؟
ابو عبیده کیست؟
ابو عبیده معمر بن المثنى از نظر فکرى، علمى، اجتماعى، رفتارى و… داراى ویژگیهاى خاصى است که دانشمندان اسلامى درباره او چنین قضاوت کردهاند؛
ابن قتیبه درباره او گفته است:
«کان یرى رأى الخوارج.»([۱۳])
«اندیشه ابوعبیده، اندیشه خارجى و اباضى، از گروههاى خوارج، است».
ابو حاتم بجستانى درباره او گفته است:
«کان یکرمنى بناءً على انّى من خوارج بجستان.»([۱۴])
«ابو عبیده به من احترام مىگذاشت، چون تصور مىکرد من از خوارج بجستان هستم».
ذهبى درباره او گفته است:
«قد کان هذا المرء من بحور العلم و مع ذلک فلم یکن بالماهر بکتاب اللّه و لا العارف بسنّه رسول الله.»([۱۵])
«با اینکه این مرد دریایى از علم بود، ولى نسبت به کتاب خدا تخصصى نداشت و با سنت رسول خدا نیز آشنا نبود».
از نظر رفتار اجتماعى ابن قتیبه درباره او گفته است:
«و لما مات لم یحضر جنازته احد لشده نقده معاصریه.»
«چون ابوعبیده معاصرانش را بسیار مورد طعن و نقد قرار مىداد، هنگام مرگش هیچکس در تشییع جنازهاش شرکت نکرد».
با توجه به آنچه ذکر شد، از فردى که اندیشه خوارج را دارد نباید انتظار داشت که درباره امام على و فضائل او منصفانه قضاوت کند و تعجب از سمعانى است که این اظهارنظر خلاف واقع را نقل کرده است.
نقد
الف – همان طور که بیان شد، ابوعبیده با تأثیرپذیرى از اندیشه خارجىگرى چنین قضاوتى را درباره حدیث غدیر کرده است و گرنه ابوعبیده طبق آنچه دیگران از او نقل کردهاند، ذیل آیه {فَالْیَوْمَ لا یُؤخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَهٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ}([۱۶]) گفته است که مولى به معناى اولى بکم آمده است.([۱۷])
حال همین شخص درباره حدیث غدیر – که رسول خدا واژه «مولى» را درباره امام على به کار برده است – مىگوید: «مولی« به معناى یارى در دین است؟! این چیزى جز تأثیر اندیشه خارجىگرى در این قضاوت علمى نیست.
ب – برخلاف نظر ابوعبیده پیشتر از لغتشناس مشهور عرب، ابوهلال عسکرى نقل کردیم که واژه «ولىّ» به معناى جانشین بلافصل است.
ج – بعد از پذیرش اینکه آیه دلالت بر ولایت مىکند، انحصار ولایت در یارى کردن در دین، نیاز به دلیل دارد که نه ابوعبیده و نه سمعانى، آن را اقامه نکردهاند.
د – بر فرض که بپذیریم مقصود از ولایت، ولایت در دین است، حال سؤال این است که آیا اجراى حدود و احکام الهى در میان مردم، گردآورى صدقات و غنائم از محل آنها و مصرف آنها در موارد مقرّر، قضاوت براى حل اختلافات مردم و… امور دینى است یا نه؟ و اگر چنین است که هست، مگر حاکمیت و سرپرستى و ولایت چیزى غیر از اینهاست؟
ه – براساس نظر ابوعبیده این نوع تصرفات در جامعه براساس حدیث غدیر در اختیار امام على بوده است. بنابر این دخالت و تصرف دیگران در این مسائل خلاف شرع است و نیاز به دلیل دارد که البته چنین حدیثى درباره آنان نیامده است، تا مشروعیت حکومت آنان را توجیه کند.
و – در حاکمیت دینى و خلافت شرعى اساس حاکمیت و حکومت بر دین استوار است. بنابر این حتى اگر ولایت در آیه را به معناى ولایت در دین بدانیم، باز هم مفاد آن اثبات حاکمیت دینى براى امام على است.
۷- مالک و حاکم تنها خداست
گفتهاند؛ اگر مقصود از ولایت، حاکمیت و مالکیت باشد، آیه تنها بر خداوند تطبیق مىکند، نه بر بقیه افراد حتى رسول خدا .
به این شبهه توجه کنید:
«لو کان المراد بالولى المتصرف للامور و المالک لها لم ینطبق الآیه الاّ علىسبحانه و تعالى.»
این شبهه در تعدادى از منابع آمده است.([۱۸])
نقد
الف – پیشتر نقل کردیم که معناى اصلى واژه «ولىّ» در لغت عرب، جانشینى است و در بقیه معانى به نوعى مجاز به کار مىرود.
ب – هیچ کس نگفته است که رسول خدا و امامان مالک اشیاء مىباشند تا گفته شود که این تنها در اختیار خداوند است.
ج – در اندیشه دینى حاکمیت نیز بالذات از آنِ خداوند است که آیات فراوانى این واقعیت را بیان مىکنند. به این آیه توجه کنید.
{إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ }([۱۹])؛
«فرمان جز خدا را نخواهد بود و به حق دستور دهد و او بهترین حکم فرمایان است».
براساس آیات قرآن، خداوند این حاکمیت را در دنیا به پیامبران و جانشینان آنان تفویض کرده و در آخرت به خود اختصاص داده است؛
{إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الکِتابَ بِالحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ…}([۲۰])
«ما به سوى تو کتاب را به حق فرستادیم تا به آنچه خدا به وحى خود بر تو پدید آرد، میان مردم حکم کنى».
{الملک یومئذ للّه یحکم بینهم}([۲۱])
«در آن روز سلطنت و حکم فرمایى تنها مخصوص خداست».
در تاریخ اسلام نیز تنها خوارج چنین شعارى را مىدادند و معتقد بودند که شخص نباید حاکم باشد.
امام على در تحلیل این شعار مىفرمود: چنین چیزى امکان ندارد:
«لمّا سمع قولهم لا حکم الاّ للّه، قال : کلمه حقّ یراد بها باطل. نعم انّه لا حکم الاّ للّه و لکن هولاء یقولون لا امره الاّ للّه و انّه لا بد للناس من امیر برّ او فاجر، یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلّغ اللّه فیها الاجل و یجمع به الفىء و یقاتل به العدوّ و تأمن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوى حتى یستریح بر و یستراح من فاجر.»([۲۲])
«چون سخن خوارج را شنید که مىگفتند: «لا حکم الاّ للّه» فرمود: سخنى است حق که بدان باطلى را خواهند. آرى! حکم جز از آنِ خدا نیست، لیکن اینان گویند فرمانروایى را جز خدا روا نیست، حال آن که مردم را حاکمى باید، نیکو کردار یا تبهکار، تا در حکومت او مرد با ایمان کار خویش کند و کافر بهره خود برد، تا آن گاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد.
در سایه حکومت او مال دیوانى را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند، و راهها را ایمن سازند؛ و به نیروى او حقِ ناتوان را از توانا بستانند، تا نیکو کردار روز به آسودگى به شب رساند، و از گزند تبهکار در امان ماند».
پیشتر نیز از زمخشرى نقل کردیم که علت کاربرد واژه «ولى» به جاى «اولیاء» اشاره به این نکته است که ولایت در خداوند «بالاصاله» و در رسول «والذین آمنوا» بالتبع است.
۸- مبلّغ اصلى تنها رسول خداست
گفتهاند؛ اگر مقصود از «ولىّ» مبلّغ احکام باشد، این ولایت بالذات تنها بر رسول خدا صادق است و شامل بقیّه نمىشود. به این شبهه توجه کنید:
«و لو کان المراد به المبلّغ للاحکام لم یجر الاّ على الرسول بالذات.»
این شبهه دست کم در یک منبع آمده است.([۲۳])
نقد
الف – پیشتر بیان شد که معناى اصلى «ولىّ» جانشینى بلافصل است.
ب – هیچ کس نگفته است که تبلیغ کردن از معانى «ولى» به شمار میرود؛ چه معنى حقیقى و چه مجازى.
ج – معناى «ولىّ» هر چه باشد، باید شامل «اللّه و رسوله و الذین آمنوا» شود؛ زیرا هر سه را به یک سبک بیان کرده است و اگر غیر از این بود، مىباید به گونهاى بیان کند که این ابهام برطرف شود.
د – امامت و ولایت در اندیشه شیعه به معنی نیابت از رسول خدا و به عنوان جانشین اوست. بنابر این بر فرض که بپذیریم ولایت به معناى تبلیغ کردن احکام است، باز هم شامل «الذین آمنوا» مىشود، با این تفاوت که نسبت به رسول بالذات است و نسبت به «الذین آمنوا» بالتبع.
۹- عدم انحصار ولایت در امام
گفتهاند؛ بر فرض که شأن نزول آیه درباره امام على باشد، با توجه به اینکه لفظ عام است و مورد نزول نمىتواند مخصص عام باشد، ولایت منحصر در امام على نیست. به این شبهه توجه کنید:
«ولو سلّم انّه ما ذکر فاللفظ عام و سبب النزول لا یخصص».
این شبهه دست کم در چند منبع آمده است.([۲۴])
نقد
همان طور که بیان شد، اگر لفظ عام و شأن نزول خاص باشد، شأن نزول مخصّص نیست، ولى ما انحصار ولایت در امام على را تنها از شأن نزول به دست نیاوردهایم بلکه از موارد زیر نیز بهره گرفتهایم:
الف – گرچه لفظ «الذین آمنوا» عام است، ولى در این آیه خداوند این لفظ عام را طورى توصیف کرده است که مصداق {الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون} باشد. بدین ترتیب گرچه لفظ عام است، ولى با وصف یادشده این عام طورى خاص شده است که در خارج تنها یک مصداق بیشتر نیافته است.
ب – بر فرض که لفظ عام باشد، ولى کاربرد واژه «انّما»، که براى حصر است، این لفظ عام را خاص مىکند و همان طور که بیان شد، منحصر به فرد مىشود.
د – اگر «ولىّ» به معناى ولایت و حاکمیت باشد، به ناچار باید این عام از عمومیت بیفتد؛ زیرا امکان ندارد که هر مؤمنى حاکمیت داشته باشد و مخصص هم چیزى نیست، جز توصیف این عام به طورى که در خارج مصداق آن منحصر به فرد شده است؛ توصیفى که در خود آیه ذکر شده است.
۱۰- اثبات خلافت خلفا
گفتهاند؛ بر فرض که این آیه در شأن امام على نازل شده باشد، با توجه به اینکه لفظ عام است و مورد نیز مخصص نیست، باید ولایت براى امام و بقیه خلفا ثابت باشد.
به این شبهه توجه کنید:
«و لو سلّم جمیع ما ادعوه، لکن لا نسلّم انّ مورد النزول یخصّص العام فلتکن الولایه ثابته للامام و لغیره من سائر الخلفاء.»
این شبهه در شمارى از منابع آمده است.([۲۵])
نقد
الف – پیشتر بیان شد، با وصفى که خداوند از این لفظ عام در آیه کرده است. لفظ بر عمومیت خود باقى نمانده است، بلکه به طورى خاص شده است که تنها یک مصداق دارد.
ب – پیشتر یاد شد، که انحصار و تخصیص را تنها از شأن نزول استفاده نمىکنیم، بلکه از واژههاى «انّما» و «ولىّ» نیز بهره مىگیریم.
ج – اگر ما شأن نزول و کاربرد واژههاى «انّما» و «ولىّ» را هم نادیده بگیریم، با توجه به معناى ولایت، که حاکمیت و تصرف در همه امور است، از نظر عقلى ناچاریم که این عام را تخصیص بزنیم؛ زیرا نمىتواند هر مؤمنى حاکم جامعه باشد. بنابراین شمول این عام نسبت به مورد نزول قطعى است؛ زیرا عام هر چه تخصیص بخورد باز هم مورد را شامل مىشود و نمىتوان مورد را از شمول آن خارج کرد، ولى شمول آن نسبت به بقیه خلفا دلیل لازم دارد که به چه دلیل این عام شامل سه خلیفه شود، ولى بقیه مسلمانان را در برنگیرد؟
د – شمول عام نسبت به غیر شأن نزول یا باید از باب اشتراک در تکلیف باشد یا از باب اشتراک در ملاک و در اینجا نمىتوان گفت که این سه نفر نسبت به بقیه صحابه امتیازى دارند که موجب تخصیص این عام نسبت به آنها شده است، ولى بقیه مسلمانان را شامل نمىشود.
در هر صورت شمول عام نسبت به امام على قطعى است، چون مورد نزول آیه است، ولى درباره بقیه خلفا نیازمند به دلیل است و صرف عام بودن لفظ دلیل این نمىشود که این سه نفر را شامل شود ولى بقیه را شامل نشود.
ه – پیشتر بیان شد که اطلاق لفظ جمع و اراده مفرد، با توجه به تحلیلى که ارائه کردیم، امرى رایج در زبان عربى است که از آیات قرآن نیز نمونههاى فراوانى ارائه کردیم. بنابر این آیه تنها شامل امام على مىشود.
و – پیشتر یاد شد که در روایات شیعه آیه شامل همه جانشینان رسولخدا میشود و منحصر به امام على نیست، ولى شامل خلفاى سهگانه نمىشود، چون دلیلى براى شمول آیه نسبت به آنان وجود ندارد.
۱۱- استدلال نکردن امام على به آیه
گفتهاند؛ اگر این آیه در شأن امام على نازل شده و مقصود امامت آن حضرت باشد، بر آن حضرت واجب بود که این موضوع را آشکارا اعلام کند؛ زیرا امامت، امانت خدا و رسول است و باید ذمّه امام از آن تکلیف برىء شود و این با ۲۵ سال سکوت آن شیر غیرتمند و دیگر مسلمانان صدر اسلام تناسب ندارد.
به این شبهه توجه کنید:
«انّه لو سلّم ذلک، کان الواجب على الامام ان یجهر بدعوى الولایه بذلک المعنى، حتى یبرأ من واجب امانه اللّه و رسوله و استمرار الحذر نحو قریب من خمسه و عشرین سنه لا یناسب شهامه ذلک الاسد الغیور و لا غیره من المسلمین الکرام.»
این شبهه در شمارى از منابع آمده است.([۲۶])
قبل از پاسخ به این شبهه، ضمن پذیرش بخشى از سخنان این افراد که اگر چنین بود، مىبایست صحابه احتجاج مىکردند، ما این مسئله را به چند دلیل مىپذیریم که مىبایست در برابر حکومت ابوبکر مقاومت مىشد؛ زیرا:
۱- نبى اکرم با اندیشه دینى، مسلمانان را به گونهای تربیت کرده بود که در برابر هر خلافى مقاومت کنند و به اعتراض برخیزند. این روحیه مىطلبید که در برابر حکومت ابوبکر مقاومت کنند.
۲- فضائل بعضى از صحابه رسول خدا براساس آنچه در منابع اهل سنت آمده، نسبت به ابوبکر به مراتب بیشتر است، به گونهای که با دیگران قابل مقایسه نیستند؛
الف – امام على
احمد بن حنبل در این باره گفته است:
«ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه من الفضائل ما جاء لعلىّ بن ابى طالب.»([۲۷])
«فضائلى که درباره على بن ابى طالب رسیده است، درباره هیچیک از اصحاب رسول خدا نیامده است».
ذهبى نیز نوشته است:
«لَمْ یَرِدْ لِاَحَدٍٍ مِنَ الصَّحابهِ فی الفَضائل أکثر مِمّا رُوِىَ لعلی رضى اللّه عنه.»([۲۸])
«فضائلى که براى على وارد شده براى هیچیک از صحابه به آن اندازه وارد نشده است».
شبلنجى هم تصریح کرده است:
«و بالجمله فتعداد فضائله و مناقبه و مکانته فى العلم و الفهم و الاستقامه و الشجاعه و الشهامه و الفراسه الصادقه و الکرامات الخارقه و شدته فى نصرالاسلام و رسوخ قدمه فى الایمان و سخائه و صدقته مع ضیق المال و شفقته على المسلمین و زهده و تواضعه و تحمّله و تفاصیل ذلک باب واسع یتحمّل مجلدات و لذلک قال الامام احمد بن حنبل و القاضى اسماعیل بن اسحاق و ابوعلى النیشابورى والنسایى لم نرو فى فضائل احد من الصحابه بالاسانید الحسان ما روى فى فضل على بن ابىطالب.»([۲۹])
«خلاصه، تعداد فضائل و مناقب على بن ابى طالب و جایگاه او در علم، فهم، استوارى، شجاعت، شهامت، کرامات خارقالعاده، تلاش گسترده او براى یارى اسلام و ثابت قدمى او در ایمان، بخشندگى او، محبت او نسبت به مسلمانان، زهد ، تواضع و بردبارى او که شرح این فضائل بسیار گسترده است، به طورى که ذکر آن چندین جلد کتاب خواهد شد. بدین سبب امام احمد بن حنبل، قاضى اسماعیل و ابو على نیشابورى گفتهاند آنچه با سند خوب براى ما درباره فضائل على روایت شده درباره هیچیک از صحابه روایت نشده است».
اگر بنا باشد فضائل امام على – که تنها در منابع اهل سنت آمده است – گردآورى کنیم، بىشک مثنوى هفتاد من کاغذ خواهد شد و پیشتر قضاوت ابوهذیل علاف، از رهبران معتزله، و «ابن ابىالحدید» و «حذیفه بن یمان» را درباره مقایسه یک عمل على یعنى کشتن عمرو بن عبدود و عملکرد ابوبکر و تمام صحابه نقل کردیم که تکرار نمىکنیم.
ب – سلمان فارسى
رسول خدا درباره سلمان فرموده است:
«سلمان منّا اهلالبیت.»؛([۳۰])
«سلمان از ما اهل بیت است».
ج – عمار یاسر
رسول خدا درباره عمار فرموده است:
«تقتلک الفئه الباغیه.»([۳۱])
بر این اساس، رسول خدا عمار را معیار تشخیص حق و باطل قرار داده است.
د – خزیمه بن ثابت
رسول خدا شهادت خزیمه را در دستگاه قضاوت اسلامى به جاى دو شهادت پذیرفته است.([۳۲])
و دهها تن از اصحاب رسول خدا که در فضائل و کمالات، براساس اسناد موجود در منابع اهل سنت نسبت به ابوبکر برترى داشتند.
بنابر این با توجه به آنچه گفته شد، مىبایست در برابر حکومت ابوبکر مقاومتهایى مىشد. البته مقاومت هم شده است و از صحابه رسول خدا کسانى که حاضر نشدند حکومت ابوبکر را به رسمیت بشناسند، مانند سعد بن عباده و امثال او بسیارند و نوشتهاند؛ بنىهاشم – که نزدیکترین افراد به رسولخدا بودند – با على بیعت نکردند آنان حاضر به بیعت نشدند و درباره امام نوشتهاند با شش ماه تأخیر بیعت کرد([۳۳]).
آنان که خارج از مدینه بودند و در برابر حکومت ابوبکر مقاومت کردند، با پوشش ارتداد سرکوب شدند که پیشتر بخشى از آن گذشت.
اکنون سؤال این است که با توجه به این مسائل، چرا این گونه اعتراضات و احتجاجات کمتر در منابع ثبت شده است؟
در پاسخ این سؤال باید گفت: این اعتراضها در منابع شیعه فراوان یافت مىشود، ولى در منابع اهل سنت سخنى از آنها نیست، یا بسیار کمرنگ است و این نیز به این دلیل است که حذف و تحریف حقایق شامل آنها شده است و متأسفانه محدثان و مورخان و مفسران اهل سنت در کتب خود آنچه خواستهاند آوردهاند، نه آنچه واقعیت داشته است؛ به عنوان نمونه طبرى – که در این زمینه کتاب دارد و پیشتر از علماى اهل سنت نقل کردیم که حدیث غدیر را از ۷۵ طریق روایت کرده و کتاب مستقلى به نام «الولایه»، در این زمینه، نگاشته است – در کتاب تاریخ خود، که یکى از منابع مهم تاریخى به شمار مىآید، حتى یک کلمه درباره حادثه مهم غدیرخم ننوشته است؟!
بنابر این ذکر نکردن حادثهاى از حوادث تاریخ اسلام در منابع اهل سنت نمىتواند به این معنى باشد که این حادثه اتفاق نیفتاده است. گذشته از این مسائل، پاسخ این شبهه را باید در منابع هر دو گروه مورد بررسى قرار داد:
الف – استدلال امام علی به آیه در منابع اهل سنت
گرچه با توجه به مسائل یاد شده از این نوع اعتراضها در منابع اهل سنت کمتر یاد شده است، ولى حقایق همیشه و براى همه کس پنهان نمىماند و خداوند براى اتمام حجت عدهاى را وا مىدارد تا حقایق را بیان کنند.
اکنون به چند نمونه از استدلال امام على به این آیه، در منابع اهل سنت، اشاره مىکنیم:
۱ – تفاخر قریش و انصار
حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى، نقل مىکند: در دوران خلافت عثمان روزى جمعى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بودند و امیرالمؤمنین در میان آنان بود. هر کس درباره فضائل خود سخن مىگفت و آن حضرت ساکت بود. وقتى بیان فضائل آنان به پایان رسید، رو به امام کردند و گفتند:
«یا ابا الحسن! تکلّم. فقال: یا معشر قریش و الانصار اسئلکم ممّن اعطاکم اللّه هذا الفضل، ابانفسکم او بغیر کم؟ قالوا: اعطانا اللّه و منّ علینا بمحمد صلى اللّه علیه و سلم…»
«اى ابوالحسن سخن بگو!
آن حضرت فرمود: اى گروه قریش و انصار! از شما مىپرسم این فضائل را خداوند به سبب خودتان به شما داده است یا به واسطه دیگرى؟
گفتند: خداوند به واسطه محمد بر ما منت نهاد و این فضائل را به ما عطا کرد.
سپس حضرت بخشى از آیاتى را که درباره خودش نازل شده بود، بیان مىکند و از آنان اقرار مىگیرد که این آیات درباره او نازل شده است. آنگاه فرمود:
«انشدکم بالله اتعلمون حیث نزلت إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ و… امرالله عز و جل نبیّه ان یعلمهم ولاه امرهم و ان یفسّر لهم من الولایه کما فسّر لهم من صلوتهم و زکوتهم و حجّهم فنصبى للناس بغدیر خم.»([۳۴])
«شما را به خدا سوگند مىدهم آیا مىدانید هنگامى که آیه «انّما ولیکم الله…» و آیات دیگر نازل شد خداوند پیامبرش را مأمور کرد که متولیان امور امت را به آنان معرفى کند و ولایت را براى امت توضیح دهد، همان طور که نماز، زکات و حج آنان را براى آنان شرح داده است. به دنبال این مسائل رسول خدا در غدیرخم مرا به امامت مردم نصب کرده است».
۲- محدث حافظ ابراهیم بن محمد جوینى در کتابش همین جریان را با تفصیل بیشترى نقل کرده است. او مىنویسد:
در دوران خلافت عثمان روزى در مسجد میان انصار و مهاجرین درباره فضائل هر یک بحث شد. در این مناظره، که حدود ۲۰۰ تن از سران دو گروه حضور داشتند و از صبح تا ظهر به طول انجامید، قریش تمام فضائلى را که از رسول خدا درباره آنان بیان شده بود، بیان کردند. از سران مهاجرین در جلسه افرادى مثل عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبه، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و… حضور داشتند و پس از آن انصار نیز خدمات خود به اسلام و پیامبر و نقش خود در گسترش اسلام و حمایت از مسلمانان را بیان کردند که از جمله سران این گروه نیز افرادى مانند: ابى بن کعب، زید بن ثابت، ابو ایوب انصارى، ابوهیثم بن تیهان، قیس بن سعد بن عباده، جابر بن عبدالله، انس بن مالک، زید بن ارقم و… حضور داشتند که پس از پایان گفتوگوى آنان از امام تقاضا کردند تا سخن بگوید. امام نیز پس از ذکر آیاتى از قرآن از جمله آیه {انّما ولیکم اللّه و رسوله…} مىفرماید:
«قال الناس یا رسول اللّه خاصه فى بعض المؤمنین ام عامه لجمیعهم. فامر اللّه عز و جل نبیّه صلى اللّه علیه و سلم ان یعلّمهم ولاه امرهم و ان یفسّر لهم من الولایه ما فسّر لهم من صلاتهم و زکاتهم و حجّهم فنصبنى للناس بغدیر خم.»([۳۵])
«مردم پرسیدند: اى رسول خدا آیا این آیات درباره بعضى از مؤمنان نازل شده است، یا اینکه شامل همه مىشود که خداوند رسولش را مأمور کرد تا متولیان امور امت را به آنان بشناساند و ولایت را براى آنان شرح دهد، همان طور که نماز و زکات و حج آنان را شرح داده است؛ پس رسول خدا مرا در غدیرخم به عنوان امام مردم منصوب کرد».
۲ – حدیث مناشده یومالشورى
هنگامى که عمر در آستانه مرگ قرار گرفت، شش تن را براى تعیین رهبر برگزید و به آنان سه روز مهلت داد تا تکلیف رهبرى امت را مشخص کنند.([۳۶])
از جمله این افراد امام على بود. به طور طبیعى هر یک از این افراد مدعى رهبرى امت بودند و درصدد اثبات صلاحیت خود براى این کار برآمدند. از این رو امیرالمؤمنین – که شایستهترین فرد براى این کار بود – به بیان امتیازات خود در آن جمع پرداخت که به حدیث مناشده یوم الشورى مشهور است. این حدیث را هم اهل سنت روایت کردهاند و هم شیعه. این حدیث در منابع شیعه بیش از ده صفحه است که امام در آن به آیه «انّما» چنین استدلال مىکند:
«نشدتکم بالله هل فیکم احد ادّى الزکاه و هو راکع غیرى؟ قالوا: لا.»([۳۷])
«شما را به خدا سوگند مىدهم آیا در میان شما جز من کسى هست که در حال رکوع، زکات پرداخت کرده باشد؟ گفتند: نه».
این حدیث در منابع اهل سنت بسیار متفاوت نقل شده است که به بعضى از آنها اشاره مىکنیم:
۱- ابن حماد عقیلى: وى از این حدیث حدود دو صفحه را نقل و بقیه را حذف کرده است و سپس از قول «ابن مغیره» نقل مىکند: «و هذا حدیث لا اصل له عن على .»([۳۸])؛ «این حدیث از على پایهاى ندارد».
محقق این کتاب نیز در پاورقى مىنویسد:
«حاشا امیرالمؤمنین من قول هذا.»([۳۹])«هرگز امیرالمؤمنین چنین سخنى را نمىگوید»!
همان طور که ملاحظه مىکنید، ابن مغیره ادعاى ساختگی بودن حدیث را دارد، بدون اینکه سندى ارائه کند و دکتر عبدالمعطى امین نیز صدور این سخن را از امام بعید مىداند.
اکنون سؤال این است که چرا با این حدیث چنین برخورد کردهاند و بدون ارائه هیچ سندى آن را کنار گذاشته یا حذف کردهاند و یا درصدد تضعیف راوى آن برآمدهاند؟
به نظر ما علت این کار در مقدمه کلام امیرالمؤمنین و ذهنیت اهل سنت نسبت به صحابه به خصوص خلفا است؛ زیرا امیرالمؤمنین در مقدمه این منا شده چنین مىفرماید:
«بایع الناس ابابکر و انا و اللّه اولى بالامر و احق به منه، فسمعت و اطعت مخافه ان یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف، ثم بایع ابوبکر لعمر و انا واحق بالامر منه، فسمعت و اطعت مخافه ان یرجع الناس کفارا، ثم انتم تریدون ان تبایعوا لعثمان…»([۴۰])
«مردم با ابوبکر بیعت کردند، در حالى که به خدا سوگند من به خلافت از او سزاوارتر بودم، ولى از ترس اینکه مبادا مردم به دوران کفر بازگردند و با شمشیر گردن یکدیگر را بزنند، شنیدم و اطاعت کردم. بعد از آن ابوبکر براى عمر از مردم بیعت گرفت، در حالى که به خدا سوگند من از او سزاوارتر به خلافت بودم، ولى از ترس اینکه مبادا مردم کافر شوند، شنیدم و اطاعت کردم و اکنون نیز تصمیم دارید با عثمان بیعت کنید…».
بدین سان حضرت عملکرد صحابه را در تعیین ابوبکر و عملکرد ابوبکر را در تعیین عمر و عملکرد اصحاب شورا را در تعیین عثمان مورد نقد قرار داده و آن را تخطئه کرده است که این مسئله با ذهنیت اهل سنت نسبت به خلفا و صحابه سازگارى ندارد. از این رو در صدد تضعیف راوى یا تقطیع و یا حذف کلى آن برآمدهاند.
۲- ابن حجر عسقلانى یک صفحه از این حدیث را از قول ابن حماد عقیلى نقل مىکند و سپس مىگوید:
«فذکر الحدیث فهذا غیر صحیح و حاشا امیرالمؤمنین من قول هذا انتهى.»([۴۱])
«این حدیث را ابن حماد نقل کرده و این حدیث صحیح نیست و هرگز امیرالمؤمنین چنین سخنى نمىگوید».
۳- ذهبى نیز همین مقدار مختصر را از «ابن حمّاد عقیلی» نقل مىکند و همچنان درباره حدیث قضاوت مىکند که این صحیح نیست([۴۲]) بدون اینکه براى سخن خود دلیلى ارائه کند.
۴- ابن مغازلى مقدمه سخن امام را نیاورده، ولى بقیه حدیث را حدود چهار صفحه نقل کرده است.([۴۳])
۵- خطیب خوارزمى نیز حدود سه صفحه از این «مناشده» را از طرق مختلف نقل مىکند.([۴۴])
۶- گنجى شافعى نیز حدود یک صفحه از این «مناشده» را آورده است. البته او تنها به بخشى از حدیث که درباره جریان «ردالشمس» است، استدلال کرده است.([۴۵])
۷- حموینى، صاحب فرائدالسمطین نیز حدود سه صفحه از این مناشده را آورده است.([۴۶])
۸- ابن عساکر – صاحب کتاب تاریخ مدینه دمشق – نیز حدود سه صفحه از این «مناشده» را آورده است.([۴۷])
چنان که ملاحظه مىکنید، در میان اهل سنت نیز افرادى هستند که احتجاج امام على را به نزول این آیه درباره خودش نقل کرده باشند. گذشته از آنکه چندین نفر مناشده یوم الشورى را نقل کردهاند که با آنچه در منابع شیعه آمده، یکسان است، ولى وقتى مناشده در مقام اثبات برترى امام بر خلفا پیش مىآید آن را نقل نکردهاند و عدهاى هم با این اتهام که این روایت جعلى است، بدون ارائه دلیلى از نقل منا شده خوددارى کردهاند. برخى نیز با این توهم که بعید است امامعلى نسبت به خلیفه اول و دوم چنین سخنى بگوید تمام مناشده را نقل نکردهاند و گروهى نیز با اتهام ضعف راوى از نقل آن پرهیز کردهاند؛ در حالى که این گونه نیست. به هر حال به اندازهاى که این حقیقت اثبات شود که امامعلى به نزول آیه احتجاج کرده است در منابع اهل سنت هم یافت مىشود.
استدلال امام به آیه «انّما» در منابع شیعه بسیار زیاد آمده است که به بعضى از آنها اشاره مىکنیم:
ب – استدلال امام على به آیه «انما» در منابع شیعه
۱- مناشده یوم الشورى
همان طور که پیشتر بیان کردیم، در جلسه شورا که هر یک ادعاى صلاحیت رهبرى دارند، طبیعى است که درصدد معرفى و بیان شایستگىهاى خود برآیند. این مسئله طبیعى وقتى با وظیفه دینى همراه شود، انگیزه آن دو چندان مىشود. از این رو امام على که بیان شایستگىهاى فردى خود را براى بازگرداندن حکومت اسلامى به مسیر خود وظیفهاى الهى مىدانست، درصدد بیان شایستگىها و امتیازات خانوادگى، فردى، سیاسى، مبارزاتى، علمى و… خود برآمد که در منابع هر دو گروه یعنى شیعه و اهل سنت یافت مىشود.
در این حدیث حضرت در دو جا به نزول آیه «انّما» درباره خود استدلال کرده است:
الف – حضرت خطاب به اهل شورا مىفرماید:
«فهل فیکم احد سمّاه اللّه عزوجل فى عشر آیات من القرآن مؤمنا غیرى؟ قالوا: اللهم لا»([۴۸])
«آیا در میان شما بجز من کسى هست که خداوند در ده آیه از آیات قرآن او را مؤمن نامیده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند! نه».
پیشتر ده آیهاى را که درباره آن حضرت نازل شده به صورت کلى بیان کردیم که یکى از آنها آیه «انّما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا…» است.
ب – در بخشی از این مناشده حضرت خطاب به اهل شورا مىفرماید:
«فهل فیکم احد اتى الزکاه و هو راکع و نزلت فیه {انّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون} غیرى؟ قالوا: اللهم لا»([۴۹])
«آیا در میان شما بجز من کسى است که در حال رکوع زکات داده باشد و خداوند آیه «انّما ولیّکم الله» را درشأن او نازل کرده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند! نه».
۲- مناشده با ابوبکر
با توجه به نکاتى که پیشتر درباره تربیت امت توسط رسول خدا بیان شد، طبیعى بود که در برابر به قدرت رسیدن ابوبکر مقاومت و اعتراضهایى انجام گیرد؛ از جمله این اعتراضها توسط خود حضرت امیر انجام گرفته است.
بعد از به قدرت رسیدن ابوبکر، وى تلاش مىکرد تا با امام على با چهرهاى بشاش و خندان رو به رو شود، ولى حضرتامیر بر عکس همیشه با چهرهاى گرفته و عبوس با او برخورد مىکرد که این وضع براى ابوبکر قابل تحمل نبود، تا اینکه روزى به خانه حضرت آمد و از مسائل پیش آمده عذرخواهى کرد و در صدد توجیه رفتار خود برآمد.
حضرت با نقد رفتار ابوبکر از وى اعتراف گرفت که شایستگى این کار را ندارد، بلکه خود شایسته این کار است. بدینسان حضرت با بیان شایستگىهاى خود به نزول آیه «انّما» درباره خود استدلال مىکند و مىفرماید:
«انشدک بالله الى الولایه من اللّه مع ولایه رسول اللّه فى آیه زکاه الخاتم ام لک؟ قال: بل لک.»([۵۰])
«تو را به خدا سوگند مىدهم آیا در آیه پرداخت انگشترى به عنوان زکات، ولایت من همراه با ولایت رسول خدا از طرف خداوند مطرح شده است یا ولایت تو؟ ابوبکر گفت: بلکه ولایت تو».
۳- تفاخر قریش و انصار
از جمله مواردى که حضرت امیر به نزول آیه «انّما» درشأن خود احتجاج کرده، جریان مفاخره مهاجرین و انصار است. پیشتر این جریان و احتجاج آن حضرت به این آیه را از منابع اهل سنت نقل کردیم. این جریان در منابع شیعه نیز ذکر شده است که آن حضرت فرمود:
«فانشدکم بالله اتعلمون حیث نزلت إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ. قال الناس: یا رسول اللّه خاصه فى بعض المؤمنین ام عامه لجمیعهم، فامرالله عز و جل نبیّه ان یعلمهم ولاه امرهم و ان یفسّر لهم من الولایه ما فسّر لهم ما صلاتهم و زکاتهم و صومهم و حجهم فنصبنى للناس علما بغدیر خم.»([۵۱])
«شما را به خدا سوگند آیا مىدانید هنگامى که آیه «انّما ولیکم اللّه و رسوله…» نازل شد، مردم از رسول خدا پرسیدند: آیا این آیه به عدهاى از مؤمنان اختصاص دارد، یا شامل همه مؤمنان مىشود؟
پس خداوند پیامبر را مأمور کرد که متولیان امور مؤمنان را به آنان بشناساند و همان طور که نماز، زکات و حج آنان را براى آنان بیان کرده است، ولایت را نیز شرح دهد. در پى این مسائل پیامبر مرا در غدیرخم به عنوان راهنما براى مردم منصوب کرد».
۴- مذاکره با مهاجرین و انصار
در جریان تشکیل شورا از یک سو حدود پانزده سال از ارتحال رسولخدا گذشته بود و نسل جدید مسلمانان عصر نزول قرآن را درک نکرده بودند.
از سوى دیگر، تبلیغات یک سویه حکومت در طول این دوران و جلوگیرى از تدوین و نشر حدیث رسول خدا و عوامل دیگر سبب شده بود که نسل جدید از حوادث صدر اسلام و مدافعان واقعى اسلام و رسول خدا بىاطلاع باشند، در چنین شرایطى حضرت درصدد معرفى خود و دفاع از حق خویش برآمد و در جمع مهاجرین و انصار – که بیشتر آنان را نسل جدید تشکیل مىدادند – حاضر شد و در یک سخنرانى فرمود:
«لقد علم المستحفظون من اصحاب النبى محمد صلى اللّه علیه و آله انّه لیس فیهم رجل له منقبه الاّ و قد شرکته فیها و فضلته ولى سبعون منقبه لم یشرکنى فیها احد… امّا الخامسه و الستون فانى کنت اصلّى فى المسجد فجاء سائل سأل و انا راکع فناولته خاتمى من اصبعى فانزل اللّه تبارک و تعالى فىّ {إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ} .»([۵۲])
«از اصحاب رسول خدا آنان که حافظهشان یارى مىکند، مىدانند که در میان اصحاب رسول خدا کسى نیست که امتیازى داشته باشد مگر اینکه من آن امتیاز را بیشتر از او دارم، ولى من هفتاد امتیاز دارم که هیچیک از اصحاب رسول خدا هیچکدام از آن امتیازات را ندارند. سپس حضرت این امتیازات را بر مىشمارد تا اینکه مىفرماید: اما شصت و پنجمین امتیاز اینکه من در مسجد نماز مىخواندم، فقیرى آمد و تقاضاى کمک کرد و من در حال رکوع بودم و انگشترى خود را به او دادم که خداوند آیه «انّما ولیکم اللّه و رسوله و…» را درشأن من نازل کرد».
۵- مناظره با ملحدان
از مواردى که حضرت امیر به نزول آیه «انّما» درشأن خود احتجاج کرده، موردى است که بعضى از ملحدان خدمت آن حضرت رسیدند و گفتند: آیاتى در قرآن وجود دارد که با هم تناقض دارند و اگر این تناقضها نبود ما ایمان مىآوردیم؟
حضرت فرمود: این آیات چیست؟
آنان آیات را برشمردند و حضرت به تک تک آنها پاسخ مىداد، تا اینکه سؤال کننده پرسید:
واجده یقول {قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ } ([۵۳])فما هذه الواحده؟
حضرت فرمود: «و اما قوله إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ، فانّ اللّه جلّ ذکره نزل عزائم الشرایع و آیات الفرائض فى اوقات مختلفه کما خلق السماوات و الارض فى ستّه ایّام و لو شاء لخلقها فى اقلّ من لمح البصر و لکنّه جعل الاناه و المواراه امثالاً لا منائه و ایجابا للحجّه على خلقه، فکان اول ما قیّدهم به الاقرار بالوحدانیه و الربوبیه و الشهاده بان لا اله الاّ اللّه فلما اقرّوا بذلک، تلاه بالاقرار لنبیّه صلى اللّه علیه و آله بالنبوه و الشهاده له بالرساله، فلما انقادوا لذلک فرض علیهم الصلاه ثم الصوم ثم الحج ثم الجهاد ثم الزکاه ثم الصدقات و ما یجرى مجراها من مال الفیئى. فقال المنافقون: هل بقى لربّک علینا بعد الذى فرضه شىء آخر یفترضه فتذکره لتسکن انفسنا الى انّه لم یبق غیره، فانزل اللّه فى ذلک قل انّما اعظکم بواحده؛ یعنى الولایه و انزل إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ و لیس بین الامه خلاف انّه لم یؤت الزکاه یومئذ احد و هو راکع غیر رجل و لو ذکر اسمه فى الکتاب لا سقط مع ما اسقط من ذکره و هذا و ما اشبه من الرموز التى ذکرت لک ثبوتها فى الکتاب لیجهل معناها المحرفون فیبلغ الیک و الى امثالک و عند ذلک قال اللّه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا.»([۵۴])
«اما سخن خداوند که تنها به یک چیز شما را موعظه مىکنم به درستى که خداوند متعال قوانین مهم و واجبات را در زمانهاى متفاوتى نازل کرده است، چنان که آسمانها و زمین را در شش دوره آفریده است و اگر مىخواست مىتوانست در کمتر از یک چشم بر هم زدن آنها را خلق کند، ولى او آهستگى و مدارا را نمونهاى براى امینان خود و حجتى براى خلق قرار داده است.
براین اساس اولین چیزى که بندگان را به آن مقید کرد، اعتراف به یگانگى و ربوبیت خداوند و شهادت به این بود که معبودى غیر از «اللّه» نیست و چون این مرحله سپرى شد و مردم وحدانیت خداوند را پذیرفتند، اعتراف به نبوت پیامبر – که درود خداوند بر او و خاندان او باد – و شهادت به رسالت او قرار داد و چون این مرحله را پذیرفتند بر آنان نماز را واجب کرد، سپس روزه، سپس حج، سپس جهاد، سپس زکات و سپس صدقات و آنچه از این نمونه بود، مثل انفال.
به دنبال این مسائل، منافقان به رسول خدا گفتند: آیا چیز دیگرى مانده است که پروردگارت بخواهد آن را واجب کند که به ما بگویى تا ما اطمینان پیدا کنیم که واجب دیگرى نیست؟
خداوند در این موقع نازل کرد که بگو: تنها به یک چیز توصیه مىکنم؛ یعنى به ولایت و این آیه را نازل کرد که تنها سرپرست و ولى شما خداوند و رسول او و کسانى هستند که نماز مىگزارند و در حال رکوع زکات مىپردازند. در میان امت هیچ اختلافى وجود ندارد که در آن دوران جز یک تن در حال رکوع زکات پرداخت نکرده است و اگر نام او را در قرآن مىآورد، آن را از میان مىبردند. این مسئله و امثال این نکتهها که برایت گفتم در قرآن وجود دارد که تحریفگران معناى آنها را نمىدانند تا به تو و امثال تو برسد و وقتى ولایت نازل شد، خداوند این آیه را نازل کرد که امروز دین شما را کامل گردانیدم، نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین براى شما برگزیدم».
۶- پاسخ پرسشگران
از مواردى که حضرت امیرالمؤمنین براى اثبات حقانیت ادعاى خود در جانشینى رسول خدا به آیه «انّما ولیکم…» استدلال کرده، مواردى است که عدهاى از آن حضرت مىپرسیدند و آن حضرت به ناچار پاسخ مىگفت.
شمار این موارد نیز بسیار است که تنها به یک مورد اشاره مىکنیم:
«سأل رجل على بن ابى طالب فقال: اخبرنى با فضل منقبه لک، قال: ما انزلفى کتابه…»
«مردى از امام على پرسید: از برترین امتیازت بگو. حضرت فرمود: آنچه خداوند در کتابش درباره من نازل کرده است و سپس حضرت بعضى از آیاتى را که درباره خودش نازل شده بود بیان کرد»؛ مثل قوله
{إِنَّما وَلِـیُّـکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِـیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ }([۵۵])
«تنها سرپرست و ولى شما خدا و رسول او و مؤمنانى هستند که نماز را به پا مىدارند و در حال رکوع زکات پرداخت مىکنند».
([۱]) حاشیه تفسیر بیضاوى، صدیقى ج ۲، ص ۳۳۸٫
([۵]) الکافى، ج ۱، ص ۲۲۸؛ الوافى، ج ۲، ص ۲۷۸؛ البرهان، ج ۳، ص ۴۲۰؛ تفسیر نورالثقلین، ج ۲، ص ۲۵۵٫
([۶]) مواهب الرحمن فى دروس القرآن، ج ۳، ص ۱۶۷؛ روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۷٫
([۷]) ینابیع الموده، باب ۹۴، ص ۴۹۴٫
([۸]) تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج ۴، ص ۲۸۴؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۲۹٫
([۱۰]) مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۱۶۷؛ روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۹؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۲۹٫
([۱۱]) تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج ۴، ص ۲۸۴؛ تفسیر کبیر، ج ۱۲، ص ۲۸٫
([۱۲]) سمعانى، تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۴۷٫
([۱۳]) سیر اعلام النبلاء، ج ۹، ص ۴۴۶؛ الاعلام، ج ۷، ص ۲۷۲؛ تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۵۰۳٫
([۱۴]) سیر اعلام النبلاء، ج ۹، ص ۴۴۷؛ تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۵۰۳٫
([۱۵]) سیر اعلام النبلاء، ج ۹، ص ۴۴۷٫
([۱۷]) التفسیر الکبیر، ج ۲۹، ص ۲۷؛ مؤلفات مفید، ج ۸، ص ۳۷؛ الشافى فى الامامه، ج ۲، ص ۲۶۹٫
([۱۸]) مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۱۶۷؛ روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۹٫
([۲۳]) مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۱۶۷٫
([۲۴]) حاشیه الشهاب على تفسیر البیضاوى، ج ۳، ص ۵۰۰؛ روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۹٫
([۲۵]) مواهب الرحمن فى دروس القرآن، ج ۳، ص ۱۶۷؛ روح المعانى، ج ۶، ص ۱۶۸؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۲۹٫
([۲۶]) از جمله بنگرید: غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج ۴، ص ۲۸۴؛ التفسیر الشامل، ج ۲، ص ۹۷۷؛ مواهب الرحمن فى دروس القرآن، ج ۳، ص ۱۶۷؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۲۸٫
([۲۷]) مستدرک، حاکم، ج ۳، ص ۱۱۶؛ الصواعق المحرقه، ص ۱۲۰؛ مناقب الاسد الغالب، ص۱۱؛ نورالابصار، ص ۱۶۷؛ الکشف و البیان، ج ۴، ص ۸۱، ترجمهالامام على بن ابى طالب عن تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۸۳؛ الاصابه، ج ۴، ص ۲۶۹؛ تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۱۳؛ سیراعلام النبلاء سیره خلفاء الراشدین، ص ۲۳۹٫
([۲۸]) الصواعق المحرقه، ص ۱۲۱٫
([۳۰]) کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۹۰٫
([۳۲]) سیراعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۸۶٫
([۳۳]) الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۳۲۵٫
([۳۴]) ینابیع الموده، الباب الثامن و الثلاثون، ص ۱۱۴٫
([۳۵]) فرائد السمطین، ج ۱، باب ۵۸، ص ۳۱۲٫
([۳۶]) تاریخ، طبرى، ج ۳، ص ۲۹؛ کامل، ابن اثیر، ج ۳، ص ۶۷٫
([۳۷]) احتجاج، طبرسى، ج ۱، ص ۱۹۶٫
([۳۸]) الضعفاء الکبیر، ج ۱، ص ۲۱۱٫
([۴۰]) لسان المیزان، ج ۲، ص ۱۵۷؛ میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۱۷۸٫
([۴۱]) لسان المیزان، ج ۲، ص ۱۵۷٫
([۴۲]) میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۱۷۸٫
([۴۳]) مناقب، ابن مغازلى، ص ۱۱۲٫
([۴۶]) فرائد المسطین، ج ۱، ص ۳۱۹٫
([۴۷]) ترجمه الامام على بن ابى طالب من تاریخ مدینه دمشق، ج ۳، ص ۱۱۳٫
([۴۸]) امالى طوسى، ج ۲، ص ۱۵۹؛ ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۸۶؛ بحارالانوار، ج ۳۱، ص ۳۳۳؛احتجاج طبرسى، ج ۱، ص ۱۹۷٫
([۴۹]) امالى، طوسى، ج ۲، ص ۱۶۲؛ احتجاج، طبرسى، ج ۱، ص ۱۹۷؛ الدررالنظیم، ص ۳۳۲؛ غایه المرام، ج ۲، ص ۲۰؛ ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۸۹؛ بحارالانوار، ج ۳۱، ص ۳۳۲؛ منهاج البراغه، ج ۳، ص ۸۹، و ج ۲، ص ۳۶۳؛
([۵۰]) صدوق، خصال، باب الاربعین و ما فوق، ج ۲، ص ۳۲۷؛ بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۷؛ احتجاج، طبرسى، ج ۱، ص ۱۶۱٫
([۵۱]) طبرسى، احتجاج، ج ۱، ص ۲۱۳؛ بحارالانوار، ج ۳۱، ص ۴۱۰٫
([۵۲]) خصال، صدوق، ابواب السبعین و ما فوقه، ص ۷۰۱؛ بحارالانوار، ج ۳۱، ص ۴۴۵٫
([۵۴]) احتجاج، طبرسى، ج ۱، ص ۳۷۹٫
([۵۵]) طبرسى، احتجاج، ج ۱، ص ۲۳۲٫
منبع: برگرفته از کتاب آیات ولایت قرآن؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای دانلود کتاب اینجا را کلیک کنید.