اقوال و نظرات درباره معاد۱
بحث معاد به طور کلی مربوط به اصول عقاید میباشد و از پیچیدگی و اهمیّت فوقالعادهای برخوردار است؛ خصوصاً مسأله معاد جسمانی که همیشه مسأله دشواری بوده است. حتّی فیلسوفان مشّائی قادر به حلّ مسأله نبوده. فلاسفه اشراق با تأسیس مکتب اشراق سهروردی پیشرفتهایی در این مسأله داشتند و گامهایی در این مسیر برداشتند و همچنین حکمت متعالیه صدر المتألّهین با نظریّه خود یعنی «حرکت جوهری» و با استفاده از مبنای اصالت الوجود، گام مهمی در این باره برداشته که امروزه طرفدارانی داشته و دارد. حدّاقل ملاصدرا توانست امکان نوعی معاد جسمانی را در چارچوب کلّی در نظریه خود فراهم سازد. امّا هنوز میبینیم که بر این نظریه ملاحظاتی وجود دارد که در این فصل به طور خلاصه اشاره خواهد شد. به نظر میرسد منشأ تمام این اختلافات و نظرات گوناگون، همان اختلافاتی است که در کیفیت و حقیقت نفس و روح وجود دارد که هر کس بر مبنای خویش روح را تعریف و تبیین نموده است.
به هر حال میبینیم در بحث معاد و چگونگی تحقّق آن، اقوال مختلفی به وجود آمده است، که در این موضوع به طور کلّی میتوان گفت سه نظریه وجود دارد: یک. نظریه توقّف (اگر توقف را قول بدانیم)؛ دوّم. نظریه منکرین معاد؛ و سوّم. نظریه قائلین به معاد.
امّا نظریه اوّل که از جالینوس و پیروان او ذکر شده است. جالینوس با علم و آگاهی کامل از اصطلاحات و مسائل فلسفی و اطّلاع از مفهوم جوهر و عرض، در عین حال در اصل جوهریّت روح و نفس شک و تردید کرده، از همین جهت در امر معاد توقّف نموده است.
ملّاصدرا در این رابطه میگوید:
والمنقول من جالینوس فی أمر المعاد هو التّوقّف، بناء على تردّده فی أمر النّفس، أنّها هل هی المزاج فیفنى بالموت فلا یعاد، أم هی جوهر مجرّده باق بعد الموت لیکون لها المعاد.([۱])
و آنچه از جالینوس درباره معاد نقل شده این است که او در این مورد دچار تردید شده و تردید او در این مورد ناشی از تردید او درباره نفس است؛ که آیا نفس صورت جسمانی و مولود از مزاج است، تا با فساد مزاج و بدن، نفس فاسد و نابود گردد و معادی وجود نداشته باشد و یا نفس، جوهری است مجرد و روحانی که بعد از مرگ باقی بماند تا برای آن معاد وجود داشته باشد.
اما نظریه دوّم به دو دسته تقسیم میشود:
دسته اوّل: که همان طبیعیون و دهریون هستند، میگویند که انسان جز همان هیکل طبیعی و اجزاء و اعضایی که دارد چیز دیگری نیست و عبارت از پوست، گوشت، استخوان، رگ، خون، مخ، دل، کبد، کلیه و امعاء و احشاء و پیه و اعضاء و اجزاء دیگر که از سنخ موجود طبیعی است، میباشد. بعد میگویند این مجموعه وقتی که پوسید و از بین رفت همه چیز تمام میشود، چون انسان بیش از اجسام طبیعیه نیست تا چیزی باقی بماند. لذا اینها از منکرین معاد بوده و اصلاً نامی از روح را نمیآورند به غیر از آنچه که در تشریح دیده میشود به چیز دیگری اعتقاد ندارد.
دسته دوّم: جماعت دیگری از مادّیون هستند که نامی از روح میبرند، اما مرادشان از روح همان روحی است که در حقیقت بخار خون است که به غیر از آن و اعضا و جوارح به چیز دیگری قایل نمیباشند([۲])؛ این طایفه نیز منکر معاد میباشند چون روح را بیشتر از بخاری که از خون متصاعد میشود نمیدانند و تا خون سرد شد، این هم سرد شده، و مثل انحلال اجزاء، گوشت و پوست و… منحل میشود و بلکه به مجرّد سرد شدن خون، این بخار خیلی زودتر منحل شده و از بین میرود.
ملّاصدرا در کتاب «الشّواهد الربوبیهًْ» میگوید:
و هؤلاء أرذل النّاس رأیاً و أدونهم منزلهً.([۳])
آنان از نظر ما رذلترین مردم در رأی و عقیدهاند و پستترین مردم از حیث مقام و منزلت هستند.
البتّه ما نیز در این رابطه در بحث «منکران ارتباط با ارواح» به طور خلاصه سخن گفتهایم.
امّا نظریه قائلین به معاد؛ در این زمینه بین فلاسفه و متکلّمان و اهل حدیث سه نظریه وجود دارد که ذیلاً بیان میشود:([۴])
مطلب اول: معاد فقط جسمانی
بیشتر فقها و حدیثنگاران در دوره پیشین قائل به معاد جسمانی بودند و معاد روحانی را انکار میکردند میگفتند روح دارای واقعیت مادّی است یعنی روح و نفس انسان را جسمی لطیف که مانند آتش در ذغال و یا روغن در کنجد و آب در برگهای گل و گلاب در گل و… در بدن جریان دارد، تشکیل میدهد([۵]) و این جسم فقط مدرک جزئیات و لذایذ و آلام حسّیه و خیالیه و قصور و حور و زقّوم و آتش است، در نتیجه با نابودی بدن پس از مرگ، روح نیز نابود گردیده و چیزی به عنوان واقعیت انسان باقی نمیماند تا در عالم دیگر برانگیخته شود.
البتّه قائلین به این نظریه که معاد را جسمانی میدانند؛ نه جسمانی به معنای جماد، بلکه جسمانی که در دنیا به همان حال زندگی میکرد که دارای حس و حرکت و ادراک است و روح را از آثار خواص بدن میداند که بعد از برگشت اجزای متلاشی شده بدن، آن آثار بر میگردد.
مطلب دوم: معاد فقط روحانی
فلاسفه پیشین و پیروان حکمت مشّاء، قائل به معاد روحانی و عقلی بودند و تصوّر میکردند که روح منحصر به درک کلّیات وجودی، همچون مشاهده جمال حق تعالی و اسماء و صفات او و ملائکه است؛ و این نفس و روح توان درک جزئیات چون حور و زقّوم و امثال آنها را ندارد. از این رو بدن پس از مرگ و قطع علاقه روح از آن نابود میگردد و چیزی از صورت و اعراض آن باقی نمیماند، تا بار دیگر در قیامت برگردد، این گروه معتقد بودند همان طور که جوجه برای مدّتی نیاز دارد که در درون پوست تخم مرغ زندگی کند، و هنگامی که دوران تکاملی خود را در آن طی کرد و از آن جدا شد، دیگر هرگز این جوجه به آن پوست باز نمیگردد و تعلّق روح انسان به بدن در این عالم به جهت تحصیل کمالات است نه اینکه این تعلّق مقتضای ذات او باشد.
امّا خود نفس واقعیتی مجرّد از مادّه است، که نابودی و فنا ندارد بنابراین نفس پس از مرگ و قطع علاقه آن از بدن به عالم مجرّدات صعود و سفر کرده و تنها مدرک کلیات یعنی حقایق هستی غیرِ محسوس خواهد بود و در عالم دیگر بدون بدن مادّی باز میگردد.
برای توضیح بیشتر، اشارهای اجمالی به برخی ویژگیهای موجود مادّی و مجرّد میکنیم. اصطلاح (مجرّد) در مباحث فلسفی و کلامی در مقابل (مادّی) به کار میرود. ازاینرو میتوان مجرّد را غیر مادّی هم نامید.
شیء مادّی، شیء است که جرم و حجم و وزن دارد و نیاز به مکان دارد و همچنین، شیء مادّی قابلیت انقسام خارجی دارد، یعنی همواره امکان تجزیهی آن به دو یا چند جزء هست. افزون بر این، میتوان شیء مادّی را ولو با استفاده از ابزار با حواس ظاهری ادراک کرد و آن را مورد اشارهی حسی قرار داد. شیء مادّی، همواره در معرض تغییر و تحوّل قرار دارد. در مقابل، شیء مجرّد، شیئی است که خواص اشیاء مادّی در آن راه ندارد و از اوصاف مذکور خالی است.
مطلب سوم: معاد هم جسمانی و هم روحانی
عمدهی بزرگانِ حکما و مشایخ عرفا و برخی از متکلّمین و محدّثین و علمای امامیه، قائل به معاد جسمانی و روحانی هستند و این نظریه را پذیرفتهاند.
البتّه قائلین به این نظریه در مورد چگونگی معاد جسمانی به دو دسته تقسیم شدهاند: برخی از فلاسفه از جمله صدر المتألّهین شیرازی معتقد است که معاد همان بازگشت روح با جسم مثالی اخروی است و نه با جسم مادّی دنیوی. ملّا صدرا در مباحث نفس میگوید([۶]):
انسان دارای سه بدن است که در طول یکدیگر قرار گرفتهاند. نه اینکه سه بدن مجزّا و جدا در عرض یکدیگر وجود داشته باشند!
- بدن عنصری و دنیوی، همین بدنی است که مشاهده میکنیم و از اعضاء و اجزای مادّی تشکیل شده است که به واسطه مرگ، تعلّق روح از آن قطع میشود و آن بدن فرسوده و متلاشی میگردد. در طبیعت، نفس محصول عالی بدن و متعلّق به آن و در فاعلیت وابسته به آن میباشد.
- بدن مثالی برزخی، که دارای تجرّد ناقص و متوسّط است. یعنی احکام مادّه را دارا است ولی از سنخ عالم مادّه نیست و این همان بدنی است که در عالم خواب تجلّی پیدا میکند و انسان در عالم خواب با آن گردش میکند، لذّت و غم و اندوه را نیز احساس میکند. این بدن مثالی معلول نفس و جلوهی آن در قوس صعود است. چون مادّه ندارد به وسیله مرگ نابود نمیشود و پس از مرگ در عالم برزخ و قبر نیز وجود دارد و سؤال منکر و نکیر در عالم قبر نیز با این بدن است که در بخش برزخ، تفصیلاً ذکر شد. البتّه تجلّی عالم برزخ از خواب بیشتر و قویتر است. زیرا علاقه نفس و روح از بدن مادّی به طور کلّی قطع شده است ولی در خواب علاقه باقی است.
بالاخره، روح هیچ وقت بدون بدن نخواهد بود و تشخیص و هویت انسان در هر حال باقی است. هرچند بدن متغیّر و متحوّل گردد.
- بدن مثالی اخروی، که آن مانند بدن مثالی برزخی است ولی قویتر و لطیفتر و برتر است؛ یعنی محدوده آن وسیعتر و قویتر از بدن برزخی است و این بدن نیز جلوه نفس میباشد.
بنابراین معاد میتواند علاوه بر روحانی بودن، جسمانی نیز باشد منتها جسم مثالی و درک جزئیات به وسیله قوای بدن مثالی اخروی که تکامل یافتهی همان بدن برزخی است تحقّق میپذیرد و تشخّص و هویت انسانی به روح و نفس اوست؛ هر چند بدن او متحوّل و متغیّر باشد. بدن او همان است که فعلاً تحت تدبیر روح او میباشد. مادّی یا مثالی، نفس موجود با بدن مثالی نیز همان انسان موجود با بدن مادّی دنیوی محسوب میشود. به گونهای که هر کس او را میشناخته، میگوید: این همان شخص است.
لازم به ذکر است اگر مقصود از معاد جسمانی بازگشت با بدن مثالی اخروی باشد، طبعاً شبهاتی که بر معاد جسمانی مادّی وارد کردهاند، وارد نخواهد بود.
دسته دوّم: این گروه، نفس را جوهری مجرّد از مادّه میدانند و میگویند: نفس گرچه به سبب مرگ از بدن جدا میشود و بدن مادّی، متلاشی و پوسیده میگردد ولی در معاد و قیامت، همین انسان که مرکّب از نفس و بدن است به قدرت خداوند دوباره زنده میشود و در حیات نوینی به زندگی دائمی خود ادامه میدهد، منتها در سطحی بالاتر و جهانی وسیعتر و حیاتی عالیتر. ممکن است همین نظریه حق و صواب باشد؛ که قطعاً چنین است زیرا این عقیدهای است که از متون آیات قرآن مجید که معتمدترین مدرک و موثّقترین دلیل برای اثبات هر مطلبی میباشد، گرفته شده است. این آیات از وجود لذّتها و عذابهای جسمانی و روحانی اخروی حکایت دارند که بعداً ذکر خواهیم نمود.
معیار و ملاک جسمانی و روحانی بودن معاد
قبل از این که نظریات را بررسی کنیم، باید توجّه به معیار و ملاک جسمانی و یا روحانی داشته باشیم، تا وضعیت معاد جسمانی و روحانی مشخّص شود. در این مورد دو معیار و ملاک وجود دارد که باید تبیین گردد:
الف) واقعیت انسان
ب) انواع پاداشها و کیفرها
اما در قسمت اوّل، متفکّرین با حفظ ظواهر قرآن، معتقدند که برای انسان و حقیقت آن غیر از این هیکل ظاهری و حس و حرکتی که در او دیده میشود، یک حرکت و حس دیگری به نام نفس مجرّد و روحی جدا از مادّه ظاهری وجود دارد که نسبت به این بدن تعلّق دارد و تدبیر این بدن در اختیار او است و بعد از مرگ این تعلّق و تدبیر از بین میرود. امّا در قسمت دوّم، (پاداش و کیفرها) که انسان در روز قیامت پس از ورود به بهشت و دوزخ، دو نوع پاداش و کیفر را مشاهده میکند، یک نوع پاداش و کیفر مربوط به جنبه جسمانی است تا بدن وجود نداشته باشد پاداش و کیفر تحقّق نمیپذیرد. مثل کامیابی از طریق میوههای لذیذ بهشت و لذایذ حور و غلمان یا مناظر زیبای آن که همگی نوعی لذّت جسمانی است و هم چنین است ورود به دوزخ و عذاب و سوختن در آن که نیاز به جسم و بدن دارد. نوع دوّم پاداش و کیفر در روز رستاخیز به گونهای است که علاوه بر لذّتها و آلام جسمی، یک سلسله پاداشها و کیفرها، لذّات و آلام روحی و عقلی نیز وجود دارد که نفس مجرّد در ادراک آنها هرگز به بدن مادّی و قوای حسی آن نیاز ندارد، چون جسم مادّی توان درک این گونه لذایذ و آلام را ندارد.
مطلب چهارم: بررسی و نقد اقوال بر اساس معیارها
اکنون که با ملاکهای معاد جسمانی و روحانی آشنا شدیم، لازم است هر چهار نظر را درباره کیفیت و چگونگی معاد بر اساس هر دو ملاک مورد بررسی قرار دهیم؛
نظریه اوّل:
که معاد جسمانی است؛ آن چه در این مورد میتوان گفت این است که اگر جسم را منسلخ و جدا از روح میگوید، در این صورت بدن انسان، یک جسم جمادی بیش نیست که فاقد هر نوع ادراک و شعور است و در نتیجه مسئله کیفر و پاداش و لذّت و الم اصلاً وجود ندارد، زیرا جسم به معنای جماد، کامیابی لذایذ و عذاب و دوزخ در آن راه ندارد و معنی معقول نخواهد داشت.
اگر گفته شود مراد از معاد جسمانی، بدن مادّی دنیوی با همان حس و حرکت و ادراک است نه جسمی مشابه جماد، در این صورت جواب این است که این بدن مادّی بدون روح مجرّد فقط مدرک جزئیات مانند لذایذ و آلام حسّیه و خیالیه و حور و قصور و آتش دوزخ و… است و از ادراکات کلّیه همانند مشاهده جمال حق تعالی و اسماء و صفات او و ملائکه و… اصلاً نباید وجود داشته باشد که این طور نیست، بلکه در قیامت این ادراکات به مراتب قویتر و تواناتر از عالم دنیا است، لذا حیات اخروی را غیر قابل قیاس به حیات دنیوی میدانیم، حیات اخروی از کمال خاص برخوردار است. لذا نظریه اوّل را نمیتوان مورد قبول قرار داد. از همین جهت است که امام خمینی در این مورد فرموده است: این طایفه اگرچه به نظر خودشان به معاد قائل هستند، ولی لازمه حرفی که گفتهاند، انکار معاد است.([۷])
نظریه دوّم:
که معاد را تنها روحانی میدانند، و معتقدند نفس یک واقعیت مجرّد از ماده است که فنا ندارد، و بدن پس از جدایی روح مجرّد و قطع علاقه روح از بدن معدوم و نابود میگردد؛ مشکل در این نظریه این خواهد بود که اگر روح مجرّد بدون جسم مادّی باشد، باید بگوییم که در قیامت، تنها مدرک کلیات وجودی، تحقّق میپذیرد، مانند جمال و صفات و اسمای حق تعالی که به طور مفصل بیان گردید امّا مدرکات جزئیه مثل پاداش و کیفر و لذایذ و آلام بهشت و دوزخ وجود نداشته باشد که این چنین نیست. گذشته از آن، لازمه تنها روحانی و عقلی بودن معاد آن است که افرادی که در این دنیا به مرتبه تعقّل کامل نرسیده و از دنیا رفتهاند ـ که این گونه افراد اکثریت را تشکیل میدهند ـ معاد نداشته باشند. علاوه بر آن آیاتی وجود دارد که معاد جسمانی و بازگشت روح مجرد به آن بدن را تأیید میکند. بنابراین پاداشهای قیامت هم جنبه مادی دارد و هم جنبه روحانی و معنوی، چرا که معاد هم روحانی است و هم جسمانی.
نظریه ابن سینا
از همین جهت است که شیخ بو علی سینا از حکمای بزرگ اسلامی میگوید: آنچه که ما از طریق دلیل فلسفی عقلی میتوانیم ثابت کنیم این است که ارواح انسانها بعد از مردن فانی نمیشوند و باقی میمانند و در جهان دیگر این ارواح یا متنعّم هستند یا معذّب؛ یعنی از نوع لذّت و الم معنوی است نه لذّت و المی جسمانی چون جسم هر چه هست، همه معدوم و فانی میشوند، بنابراین معاد روحانی است نه جسمانی.
وی بعد از اظهار این نظریه، بحث را ادامه داده و میگوید:
یجب أن یعلم أنّ المعاد منه ما هو مقبول من الشّرع ولا سبیل إلى إثباته إلّا من طریق الشریعه وتصدیق خبر النّبوه وهو الّذی للبدن عند البعث، وخیرات البدن وشروره معلومه لا یحتاج إلى تعلّم([۸])، وقد بسطت الشریعه الحقّه الّتی أتانا بها نبیّنا وسیّدنا ومولانا محمّد حال السّعاده والشّقاوه الّتی بحسب البدن. ومنه ما هو مدرک بالعقل والقیاس البرهانی وقد صدقته النّبوه وهو السّعاده والشّقاوه الثّابتتان بالقیاس اللتان للأنفس وإن کانت الأوهام منّا تقصر عن تصوّرهما الآن.([۹])
یعنی یک قسم از معاد، آن است که از ناحیه شرع مورد قبول ما واقع شده است (بر سبیل تقلید و تعبّد). راهی برای ما جهت اثبات این قبیل از معاد وجود ندارد (و عقل نمیتواند آن را اثبات نماید) و از طریق شریعت و تصدیق خبر انبیاء به آن اذعان مینماییم و آن معادی است مخصوص ابدان در روز قیامت» خیرات و شرور بدن که همان لذات و آلام جسمانی باشد، معلوم و ظاهر است و محتاج به تعلیم و بیان نیست، حال آنکه پیغمبر ما صاحب شریعت محمّدیه، حال سعادت و احوال مربوط به شقاوت بدن و لذّات و آلام و خیرات و شرور جسمانی را به نحو مبسوط بیان کرده است و بهشت و دوزخ عبارت است از همین لذّات و آلام جسمانی مخصوص به ابدان در عالم آخرت و قسم دیگری از معاد آن است که به عقل و قیاس برهانی ادراک شود در حالی که انبیاء نیز آن را تصدیق نمودهاند و این سعادت و شقاوتی است که با برهان عقلی ثابت میشود و اختصاص دارد به نفوس مجرده از ابدان. اگرچه قوای واهمه ما از دریافت حقیقت سعادت و شقاوت مخصوص ارواح مادامی که در قید بدن و تعلّق طبیعت است عاجز است.
امّا در کتاب «نجات» چنین میگوید:
باید دانست که ما از دین و شریعت، نوعی از معاد را میپذیریم، و برای اثبات این نوع معاد، راهی جز شریعت و تصدیق پیامبران نداریم و این همان معاد جسمانی است.([۱۰])
در اینجا میبینیم ابن سینا آموزههای دینی را فراتر از اصول فلسفی مورد پذیرش خود قرار داده و بر اساس آموزههای دینی آن را پذیرفته و آموزههای اصول فلسفی خود را کنار نهاده است. بنابراین اگر کسی این سخن شیخ را، دلیل بر مخالفتشان با معاد جسمانی بداند، دور از انصاف و ناشی از عدم تدبّر کافی در کلام او است. زیرا از کلام شیخ نه تنها انکار معاد جسمانی استفاده نمیشود که هیچ، بلکه کلامشان صریح بر اعتقاد به معاد جسمانی میباشد، و هم چنین اگر بگوییم ایشان به طور کلّی دلیل عقلی را نفی میکند؛ بلکه شیخ میفرماید: ما به دلیل عقلی و فلسفی که اثبات معاد جسمانی کند دست نیافتیم و این حرف به این معنا نیست که اصلاً دلیل عقلی وجود ندارد، چون نیافتن غیر از نبودن است. مثل معروفی است که: (عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود) در حقیقت ایشان میخواهد بگوید من به دلیلی دست نیافتم؛ پس (نیافتن) را به جای (نبودن) نمیتوان قبول کرد. بنابراین با جرأت میتوان گفت که بوعلی سینا معتقد به معاد روحانی و جسمانی عنصری بوده است.
امّا دستهی اوّل از قائلین به معاد جسمانی و روحانی ـ که در حقیقت قول سوّم میشود ـ معتقد بودند: در عالم دیگر وجود مادّی در کار نیست، نه از بدن مادّی عنصری خبری است و نه از کیفرها و پاداشهای حسی و مادّی، بلکه درک این نوع لذّتها و آلام با بدن مثالی صورت میپذیرد، چون اگر با بدن مادّی باشد این در حقیقت بازگشت به دنیا است، نه آخرت.([۱۱])
در پاسخ به این دسته آنچه میتوان گفت این است که: این نظریه، نه برهان قطعی همراه دارد و نه با ظاهر بسیاری از آیات قرآن هماهنگ است، و نیز زندگی قیامت دائمی و زندگی دنیا موقّت است و هرگز این دو قابل مقایسه نیستند و همچنین بدن دنیوی متناسب با نشئه عالم آخرت تحقّق میپذیرد. بنابراین با اعتقاد به وجود بدن مادّی عنصری و کیفرها و پاداشهای حسی مادّی در سرای دیگر میتوان تفاوت دو جهان را به گونهای دیگر تفسیر کرد. آن اینکه یک نوع تفاوتهای کیفی میان دو نشئه حاکم است که ملاک و امتیاز این دو جهان از یکدیگر میباشد. به قول فلاسفه در آنجا عالم قوه نیست، عالم فعلیت محض است. در آنجا مثلاً توالد و تناسل نمیتواند وجود داشته باشد؛ خوردن هست ولی خوردن آنجا با خوردن این جا فرق میکند. آن لذتی که از خوردن حاصل میشود هست، اما نه مثل خوردن این جاست؛ که این چنین جذب و دفع باشد. پس باید اذعان کرد که زندگی ما در این جهان، مثال زندگی جنین در رحم مادر است. از امام باقر سؤال شد.
سَأَلَ نَصْرَانِیُّ الشَّامِ الْبَاقِرَ عَنْ أَهْلِ الْجَنَّهِ کَیْفَ صَارُوا یَأْکُلُونَ وَلا یَتَغَوَّطُونَ أَعْطِنِی مِثْلَهُ فِی الدُّنْیَا فَقَالَ هَذَا الْجَنِینُ فی بَطْنِ أُمِّهِ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُ أُمُّهُ وَلَا یَتَغَوَّطُ.([۱۲])
عالم مسیحی شامی از امام باقر سؤال کرد که: چگونه اهل بهشت میخورند ولی دفع ندارند؟ مثالش را در دنیا به من بگو. امام فرمودند: بچه در شکم مادر از آنچه مادر میخورد تغذیه میکند و دفع ندارد.
قرآن مجید هم در باب عدم آگاهی از چگونگی حیات آخرت اشارهای دارد.
{عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ وَنُنْشِئَکُمْ فی ما لا تَعْلَمُون}.([۱۳])
ایجاد مجدّد شما در کیفیتی است که علم و آگاهی از آن ندارید.
بنابراین آنچه در آن عالم هست با آن چه در این عالم هست در عین این که در جسمانی بودن شریکاند، تفاوتهای زیادی با یکدیگر دارند که این تفاوتها به زودی طبق آیات و روایات بیان خواهند شد.
امّا نظریه دسته دوّم ـ که در حقیقت قول چهارم میشود که معاد را هم جسمانی و هم روحانی میدانستند؛ یعنی در روز قیامت انسان، که مرکّب از نفس و بدن است دوباره زنده میشود، و گفته شد این نظریه نزدیک به صواب میباشد؛
چنانچه قبلاً در فصل دوم گفته شد که طبق آیات و روایات، انسان موجودی دو ساحتی است که از دو بُعد جسمانی و روحانی فراهم آمده به گونهای که هر دو بُعد در حقیقت او دخیلاند و چنین نیست که یکی (مثلاً بُعد جسمانی) جنبهی عارضی و موقّتی داشته باشد. البتّه بُعد روحانی انسان در مقایسه با ساحت جسمانی او، از نوعی اصالت برخوردار است، اما فرعیت بُعد جسمانی لزوماً به معنای خروج آن از حقیقت ذات انسانی نیست. بنابراین حضور حقیقت هر فرد که مدّت زمانی در دنیا به سر بردهاند، در سرای آخرت ضروری است و در غیر این صورت، حاضرانِ در رستاخیز، موجوداتی مغایر با انسانهایی که در دنیا زندگی کردهاند خواهند بود. و نمیتوان گفت که همان فردی که در دنیا بوده است، اینَک در پیشگاه الهی حاضر میشود و پاداش یا کیفر اعمال خود را میبیند؛ پس باید گفت لزوم حضور انسان با تمام حقیقت وجودی دنیوی خود در عالم آخرت، اقتضا میکند که معاد او جسمانی و روحانی باشد و چارهای جز پذیرش این معنا نخواهیم داشت.
الف) معاد جسمانی بر اساس ملاک اوّل
توضیح مطلب: نظر قرآن درباره معاد جسمانی بر اساس ملاک اوّل یعنی حقیقت انسان، بسیار روشن است؛ که روح مجرّد با مردن فانی نمیشود و همیشه باقی است. نیز مسلّم است، بدن در روز قیامت برانگیخته میشود و نفس یک بار دیگر به آن تعلّق میگیرد و پاداشها و کیفرها را میبیند.
برای توضیح بیشتر این مطلب را یادآور میشویم که بین متکلّمان اسلامی که قائل به معاد جسمانی مادّی و عنصریاند با قائلین به معاد جسمانی مثالی و برزخی، دو اصل وجود دارد که همه متّفقاند:
الف) هر دو گروه معتقدند، که نشئه دنیا و نشئه آخرت با هم متفاوت است.
ب) هر دو گروه معتقدند، روزی این زمین به زمین دیگر و آسمانها به آسمان دیگر تبدیل میگردد.([۱۴]) و خدا انسانها را بار دیگر به این دنیا باز نمیگرداند، بلکه در عالمی دیگر به حیات ابدی خود ادامه میدهند و گرنه از بین بردن زمین و آسمان کار لغو خواهد بود.
اما اختلاف بر سر این است، که نشئه آخرت چگونه نشئهای است. دسته اوّل معتقد است که در رستاخیز روح با بدن مثالی برانگیخته میشود، در حالی که دسته دوّم معتقدند با همین بدن مادّی بر انگیخته میشود. (که قبلاً اشاره شد) با اعتراف به این که انسان محشور در رستاخیز همین بدن عنصری و مادّی است، امّا هرگز نمیتوان گفت زندگی قیامت مثل زندگی دنیا است، بلکه چنانکه قبلاً گفته شد، زندگی دنیا موقّت و زندگی قیامت دائمی است. بنابراین بدن دنیوی به گونهای میشود متناسب با آن نشئهای که همهی آن حتّی سرزمین آن، حیات جاویدانی است.
{وَإِنَّ الدَّارَ الاخِرَهَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ}.([۱۵])
و زندگى واقعى سراى آخرت است، اگر مىدانستند.
تفاوتهای میان این جهان و جهان آخرت
بین عالم دنیا و عالم آخرت تفاوتهای اساسی وجود دارد، یعنی دو نوع زندگی با دو نوع قوانین متفاوت میباشند؛ در اینباره برای نشان دادن تفاوتهایی که بین این دو نوع زندگی وجود دارد، به گفته شهید مطهری مثالی درست نمیتوان ذکر کرد؛ زیرا هر مثالی که بیاوریم از دنیا خواهد بود و تابع قوانین زندگی این دنیاست؛ ولی از برای تقریب به ذهن میتوان ـ با کمی مسامحه ـ دنیا و آخرت را به عالم رحِم و دنیا تشبیه نمود.
طفل در رحم مادر، نوعی زندگی دارد و پس از تولّد، از نوعی دیگر از زندگی برخوردار میگردد. یک جنبه مشترک این دو زندگی این است که در هر دو، تغذیه هست امّا نحوه تغذیه جنین با تغذیه کودک پس از تولّد فرق دارد. طفل در رحم مادر همچون یک گیاه زندگی میکند، از خون مادر از راه بند ناف مانند ریشه گیاه غذای خود را میگیرد، نه با ریهها تنفس انجام میدهد و نه معدهاش فعّالیتی دارد؛ ولی به محض این که به جهان پا مینهد نظام زندگیش بر هم میخورد، نشئه دیگری پیدا میکند و نظامی دیگر بر حیاتش حاکم میگردد و جهانش عوض میشود. در اینجا یک لحظه هم نمیتواند مثل سابق زندگی کند؛ در اینجا باید تنفّس کند و از راه دهان غذا بخود. اگر قبل از تولّد، هوا وارد ریهاش و غذا وارد معدهاش میشد، میمرد. حالا برعکس، اگر لحظهای چند هوا وارد ریهاش و غذا وارد معدهاش نگردد میمیرد. بعد از تولّد اگر کسی بخواهد همان وضع سابق را برای طفل ادامه دهد، مثلاً او را در محفظهای قرار دهد و از همان راه بند ناف خون به او تزریق کند و در عوض، مجرای دهان و بینی او را مسدود نماید، ممکن نیست؛ زیرا نظام زندگی طفل عوض شده است و باید از نظام نوین استفاده کند.
جهان آخرت نیز نسبت به دنیا چنین است. وضع زندگی در آخرت با وضع آن در دنیا متفاوت است. در هر دو تا حیات هست ولی نه یکجور. زندگی در آنجا قوانین و نظاماتی دارد غیر از آنچه که در اینجا هست. به عبارت دیگر، دنیا و آخرت دو نوع جهان و دو نشئهاند. برای بدست آوردن تفاوتهای این دو جهان، باید به توصیفهایی که از ناحیه متون دینی در این باره رسیده است مراجعه کنیم.([۱۶])
در آیات و روایات این تفاوتها به روشنی مطرح شده است که نمونههائی را به طور خلاصه میشویم:
- شراب این جهان، مست کننده است، ولی در جهان دیگر این اثر تباه کننده را ندارد.([۱۷])
- قرآن کریم از چهار نعمت بهشتی سخن به میان میآورد و برای آنها اوصافی ذکر شده است که همگی بر خلاف اوصاف دنیوی آنها است: واقعیت بهشتی که به پرهیزکاران وعده داده شده است در آن نهرهائی از آب ونهرهایی از شیر است که هرگز تغییر نکرده و بدمزه و یا بدبو و فاسد نمیگردد و نهرهائی از شراب لذّت بخش و گوارا و نهرهائی از عسلهای مصفّی و پاکیزه در آن موجود است.([۱۸])
- در جهان دیگر از مرگ خبری نیست، قرآن کریم در این باره میفرماید:
{لَا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَهَ الْاوّلىَ}.([۱۹])
بهشتیان جز مرگ نخست، مرگ دیگری را نمیچشند.
آری زندگی در جهان آخرت خالص است، آمیخته به موت نیست. از عنصر کهنگی و فرسودگی و مرگ و فنا در آنجا خبر و اثری نیست، بر آن جهان، جاودانگی حکمفرماست.
- در این جهان در مناسبترین و معتدلترین شرایط آب و هوا باز هم بدن انسان از احساس گرما و سرما به کلّی مصون نیست ولی در جهان دیگر اهل بهشت از هر گونه سردی و گرمی در امان میباشند.([۲۰]) برای کافران آتش دوزخ است و بر آنان حکم مرگ صادر نمیشود تا بمیرند.([۲۱])
- دنیا عالم حرکت، استعداد و قوه است، امّا آخرت جهان فعلیت و نتیجه است.
- آخرت یک موجود زنده و یک حیوان و جاندار است.
عضوها و اندامها در این جهان، شعور و درک ندارند ولی در آن جهان پوست و ناخن هم فهم دارد و حتی سخن هم میگوید. در قیامت بر دهانها مهر زده میشود و هر عضوی خودش کارهایی را که انجام داده است، بازگو میکند. از زبان پرسش نمیشود تا با دروغگویی پردهپوشی کند. هر عضوی در آنجا ناطق میگردد، خودش کارهای خود را شرح میدهد.
قرآن کریم میفرماید:
{الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ}.([۲۲])
امروز بر دهانهایشان مهر میزنیم و دستهایشان با ما سخن میگویند و پاهایشان گواهی میدهند، که چه انجام دادهاند.
در جای دیگر میفرماید:
{وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللهِ إِلىَ النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ* حَتىَّ إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُون}.([۲۳])
و روزى که همه دشمنان خدا را گرد آورده و به سوى آتش دوزخ کشانند و آنجا براى جمع آورى بازشان دارند. تا چون همه بر در دوزخ رسند آن هنگام گوش و چشمها و پوست بدنهاشان بر جرم و گناه آنها گواهى دهند.
در آیه دیگری ذیل همین آیات مکالمه و مشاجره انسانها را با اعضاء و جوارح خودشان ذکر میکند:
{قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ}.([۲۴])
پس از بیان این مطلب که در قیامت گوش و چشم مجرمین و دیگر اندامهایشان علیه آنها گواهی میدهند، مشاجرهای را که بین آنان درمیگیرد چنین شرح میدهد:
و به پوستهای بدنشان میگویند چرا به ضرر ما شهادت دادید؟ پاسخ میدهند: خدا ما را ناطق ساخت، خدایی که هر چیز را به سخن آورده است.
در این آیه گواهی دادن پوستها به طور مطلق آمده است و در نتیجه همه کارهایی را که با اعضای بدن مانند دست و پا انجام میگیرد شامل میشود و معنای آن از آیههایی که بر شهادت دست و پا دلالت داشت گستردهتر خواهد بود.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا این گروه فقط به گواهی دادن پوستهایشان اعتراض میکنند و شهادت گوشها و چشمهایشان را مورد اعتراض قرار نمیدهند؟ گفته شده است که این بدین خاطر است که پوست تنها به کارهایی که بواسطه آن انجام گرفته است شهادت میدهد. ولی گوش و چشم به کارهایی هم که دیگر اعضاء انجام دادهاند گواهی میدهند، گویا وجه اعتراض گنهکاران به پوستهایشان این است که شما خود واسطه انجام این گناهان بودهاید، حال چرا علیه ما گواهی میدهید.([۲۵])
گرچه بعضی مفّسرین، از جلود معنای خاصی را گرفتهاند که ما از ذکر آن صرف نظر نمودیم.
با تأمّل و دقّت در این آیات مطلب مهمّ دیگری دانسته میشود، که:
گواهی اعضا، دست و پا و چشم و گوش و پوستهای بدن در روز قیامت مربوط به کفّار و مجرمان است. ما در قرآن آیههای نداریم که در روز قیامت پوست بدن مؤمن یا دست و پای او شهادت میدهند. صدر آیه با صراحت میگوید: {وَیَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللهِ} دشمنان خدا که محشور میگردند، حالشان اینچنین است. وگرنه مؤمنین حسابشان روشن است. در روایت مفصّلی از امام باقر میخوانیم:
وَلَیْسَتْ تَشْهَدُ الْجَوَارِحُ عَلَى مُؤْمِنٍ إِنَّمَا تَشْهَدُ عَلَی مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذَابِ فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیُعْطَی کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: {فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَاوّلئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَلایُظْلَمُونَ فَتِیلا}.([۲۶])،([۲۷])
اعضای پیکر انسان مؤمن در روز قیامت، بر ضدّ او شهادت نمیدهد؛ بلکه بر ضدّ کسی گواهی میدهد که فرمان عذاب بر او مسلّم شده است. اما نامهی اعمال مؤمن را به دست راست او میدهند. همان گونه که خداوند متعال میفرماید: کسانی که نامهی اعمالشان به دست راستشان داده شود، آن را با شادی و سرور میخوانند؛ و به قدر رشتهی شکاف هستهی خرمایی به آنها ستم نمیشود.
از این روایت استفاده میشود که شهادت اعضای بدن انسان اختصاص به اهل معصیت دارد؛ زیرا ملکهی دروغگویی و دروغپردازی که در افراد دروغساز هست، ایجاب میکند که در محضر خدا هم دروغ بگویند و تمام اعمال زشتی که انجام دادهاند را انکار نموده و با خدا مباحثه هم بکنند. در این زمینه روایتی است از امیر مؤمنان علی که حالات کفّار و مجرمان را بسیار زیبا بیان میکند:
قَالَ إِذَا جَمَعَ اللهُ الْخَلْقَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ دَفَعَ إِلَى کُلِّ إِنْسَانٍ کِتَابَهُ فَیَنْظُرُونَ فِیهِ فَیُنْکِرُونَ أَنَّهُمْ عَمِلُوا مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً فَیَشْهَدُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ فَیَقُولُونَ یَا رَبِّ مَلَائِکَتُکَ یَشْهَدُونَ لَکَ ثُمَّ یَحْلِفُونَ أَنَّهُمْ لَمْ یَعْمَلُوا مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً وَهُوَ قَوْلُهُ یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ خَتَمَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ وَ یَنْطِقُ جَوَارِحُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُون.([۲۸])
امام فرمودند: چون خداوند تعالی خلایق را در روز قیامت مبعوث فرماید و گرد آورد نامهی عمل هر کس را به صاحبش میرساند؛ آنان در نامه عمل خود نظر میکنند و یک باره همه را انکار مینمایند و میگویند: ما ابداً چنین کارهایی را انجام ندادهایم و از اینها به هیچ وجه من الوجود اطّلاعی نداریم.
در این حال خداوند فرشتگان را به گواهی میخواند؛ و فرشتگان همه گواهی میدهند.
آنان میگویند: بار پروردگارا! اینها که شهادت دادند فرشتگان تو بودند، و گواهی به نفع تو دادند؛ و سوگند یاد میکنند که ما ابداً چنین کارهایی را به جای نیاوردهایم و اطلاعی از این اعمال نداریم!. و این است معنای گفتار خداوند متعال که: سپس خداوند ایشان را برمیانگیزد و آنان برای شما سوگند دروغ یاد میکنند؛ و چون کار به اینجا میرسد پروردگار تعالی بر دهانهای آنها مُهر میزند و اعضا و جوارح بدن آنها به آنچه در دنیا به جای آوردهاند گواهی میدهد.
راستی چه دادگاه عجیبی است که شاهدان آن، اعضای پیکر خود انسان است؛ همان ابزاری که گناه را با آنها انجام داده است. چنانکه از روایت دانسته شد، این مجرمان بیچاره هنگامی که به آنها گفته میشود کیفر شما در برابر اعمالی که انجام دادهاید، دوزخ است؛ به انکار میخیزند؛ به گمان این که دادگاه دنیا است و میشود حقایق را انکار کرد و در دنیا این امکان وجود داشت که با قاضی به یک شکلی به توافق برسد و یا دو شاهد از خدا بی خبر را جهت شهادت دروغین حاضر کند. اما آنجا اعضای بدن به فرمان خدا به سخن میآیند و گناهانی را که خود انجام دادهاند بیان میکنند و بدین ترتیب تمام راههای فرار بر شخص گنهکار بسته میشود.
گذشته از تفاوتهای یاد شده، در آیات و روایات، تفاوتهای دیگری نیز ذکر شده است؛ ما برای پرهیز از طولانی شدن بحث از آن صرف نظر میکنیم. چون مقصود ما در این جا اثبات این مطلب است که قائل شدن به معاد جسمانی عنصری لازمهاش این نیست که به وجود همه احکام و خصوصیات مادهای این جهان در جهان دیگر و عالم رستاخیز قائل شویم؛ مانند: پیری، مریضی و… و ما هیچ دلیل عقلی و نقلی بر این نداریم، که مادّه در هر ظرفی که موجود گردد هر چند شرایط مختلف باشد، احکام و آثار یکسانی دارد زیرا ممکن است بدن فیزیکی عالم محشر و پس از آن یعنی عالم بهشت یا دوزخ با بدن فیزیکی دنیا با پارهای از تغییرات و تحوّلات که لازمه محیط عالم قیامت است، وجود داشته باشد، و این تغییرات محیطی ضرری بر معاد جسمانی و زندگی مادّی بشر در آخرت ندارد و همچنین نمیشود که وضع فعلی فکری و بدنی خود را در این عالم، معیار برای وضع فکری و بدنی آنجا قرار دهیم.([۲۹])
کوتاه سخن اینکه قوانین حاکم بر آن جهان، غیر از قوانینی خواهد بود که در این جهان حاکم است. همانگونه که عالم آخرت غیر از عالم دنیا است که اشاره شد. البتّه ناگفته پیداست که خلقت هر دو جهان و وضع قوانین آن، در سیطره قدرت الاهی است و هرچه اراده کند، تحقّق پیدا میکند؛ «إِذا أرادَ شَیْئاً أنْ یَقولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ».
اصل معاد جسمانی عنصری در آیات
بنابراین میتوان گفت که اصل معادِ جسمانیِ عنصری، امری است مسلّم و انکار ناپذیر، در این زمینه آیات قرآن کریم فراوان است و روایات نیز بر آن گواهی میدهند. ما برای اختصار به دسته بندی آیات میپردازیم.
- آیاتی که از احیای مردگان در امّتهای گذشته خبر میدهد([۳۰])، مانند زنده شدن عزیر و زنده شدن گروهی از امّت بنیاسرائیل و سرگذشت گاو بنیاسرائیل و…، که رجعت با بدن مادّی تحقّق پیدا کرد. مردگانی که زنده شدند فقط افرادی نبودند که به تازگی جان سپرده بودند، بلکه مردگانی که مدت طولانی از مرگ آنان سپری شده بود زنده شدند، و همچنین زنده شدن پرندگان به دعای حضرت ابراهیم، که خداوند در این آیه مبارکه میفرماید:
{وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنىِ کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتىَ قَالَ اوّلمْ تُؤْمِن قَالَ بَلیَ وَلَکِن لِّیَطْمَئنَّ قَلْبى}.([۳۱])
و چون ابراهیم گفت: بار پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهى کرد؟ خدا فرمود: باور ندارى؟ گفت: آرى باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهده آن) دلم آرام گیرد.
در تفاسیر آمده است که حضرت ابراهیم از کنار دریایی میگذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده قسمتی از آن داخل آب و قسمتی از آن بیرون از آب قرار گرفته و از دو طرف حیوانات دریایی و خشکی به آن هجوم آورده و گوشت آن را میخورند، حتّی گاهی بر سر آن با یکدیگر نزاع میکردند، ابراهیم به فکر فرو رفت که چگونه مردگانی چون این مردار که اجزای آنان پراکنده و بسا خوراک دیگر حیوانات میشوند در قیامت دوباره زنده میشوند، از این رو از خداوند متعال درخواست نمود کیفیت زنده کردن مردگان را به او نشان دهد؛ او به اصل حیات دوباره ایمان داشت ولی چگونگی آن برای او به طور مشاهده حضوری مجهول بود. خداوند به وی دستور داد:
{قَالَ فَخُذْ أرْبَعَهً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلىَ کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیم}.([۳۲])
چهار پرنده انتخاب کن و آنها را ذبح نموده قطعه قطعه نما و هر جزئی از آنها را بر کوهی قرار ده و سپس آنها را بخوان، میبینی که آنها شتابان به سوی تو خواهند آمد، بدان به راستی خداوند غالب و حکیم است. خداوند اجزای بدن هر کدام را میداند و هم میتواند آنها را جمع آوری کند.
از این آیه میفهمیم که خداوند عالم به قدرت بیمنتهای خود میتواند ذرات اصلی بدن را که متفرق شدهاند و یا از بین رفتهاند دوباره گرد هم آورده و روح انسانی را در آن بدن دنیایی ظاهر نماید. به همین دلیل میتوان گفت معاد با همین بدن مادّی و عنصری است.
آیات یاد شده مطالب زیر را به روشنی اثبات میکنند:
نخست اینکه، هدف از بیان سرگذشت آنان علاوه بر اثبات امکان وقوع معاد در سرای دیگر، اشاره به کیفیت معاد نیز است.
دوّم اینکه، ثابت میکند چگونگی معاد در عالم قیامت مثل سرگذشت مردگانی است که در این داستانها آمده است، یعنی آیات به روشنی دلالت دارد که بدنهای مادّی دنیوی برانگیخته میشود، نه این که در سرای دیگر بدن اخروی با بدن برزخی و صورت مثالی زنده میگردد.
اگر در غیر این صورت باشد تمام تشبیهها و تقریبها بلاغت خود را از دست خواهد داد و رابطه میان معاد و مردگان زنده شده به وسیله انبیاء از بین خواهد رفت. پس وحدت و عینّیت انسان در دنیا و آخرت فقط و فقط به این طریق میسّر است و توجیه دیگری ندارد.
علاوه بر این اگر معاد را با بدن مادّی ندانیم و با بدن مثالی بدانیم باید بگوییم معاد روحانی و نیمه جسمانی است.
- آیاتی که به روشنی دلالت میکنند بر اینکه خداوند میفرماید ما همان انسان اوّلیه را که هیچ چیز قبلی نبود خلق کردیم و دوباره برمیگردانیم.
{قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا اوّل مَرَّهٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ}.([۳۳])
بگو: همان کسى آن را زنده مىکند که نخستین بار آن را آفرید و او به هر مخلوقى داناست!
در آیه دیگر نیز همین مضمون را در جمله کوتاهتری بیان میکند:
{کَمَا بَدَأْنَا اوّل خَلْقٍ نُّعِیدُه}.([۳۴])
همانطور که در آغاز آفریدیم باز میگردانیم.
خداوند در این دو آیه شریفه به دو اصل اساسی اشاره فرموده است که آن مبدأ و معاد است. همان طور که آفرینش را آغاز کرده است، سپس آن را تجدید میکند. آنان که در معاد شک و تردید دارند باید این مسئله را به خوبی بدانند و به آغاز خلقت بنگرند. کسی که جهان را در اوّل ایجاد کرد، توان اعاده آن را دارد؛ همچنانکه این معنا را در جای دیگری از قرآن، به صراحت میفرماید:
{کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُون}.([۳۵])
همانگونه که در آغاز شما را آفرید، (بار دیگر در رستاخیز) بازمىگردید!
قرآن مجید در جایی دیگر، جواب تمام منکرین معاد را داده است. در آن جایی که گروهی دیگر از معاندین گفتند که آیا هنگامی که استخوانهای ما پوسید، چه کسی دیگر ما را آفرینشی تازه خواهد داد؟ خداوند متعال دستور میدهد به رسول خود که به آنان بگوید: اگر شما سنگ و آهن باشید، یا هر مخلوقی که از نظر شما از این هم سخت تر باشد باز خدا قادر است که شما را به زندگی مجدد بازگرداند همانگونه که شما را نخستین بار آفرید.
{فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ اوّل مَرَّه}.([۳۶])
آنها بزودى مى گویند: «چه کسى ما را باز مىگرداند؟!» بگو: «همان کسى که نخستین بار شما را آفرید.
البتّه مضمون آیات فوق را با توجه به اصل فلسفی (حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد) میتوان تبیین کرد که این آیات، برهان قوی بر امکان حشر اجساد است و حاصل آن، بدنی است که خداوند در قیامت محشور خواهد کرد، همانند بدن دنیوی؛ و احیای آن نیز همانند احیای بدن دنیوی است؛ از این رو، همان طور که ساختن و احیای بدن دنیوی ممکن است باید ساختن و احیای بدن در آخرت نیز ممکن باشد ؛ چرا که این دو مثل هم هستند (حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد) یکی از مصادیقش همین جاست.
ناگفته پیداست که آیات یاد شده و آیات دیگری در قرآن، دفع استبعاد از منکران معاد و قیامت میکنند. چون مسأله انکار و دیرباوری در امر قیامت و معاد، در هر دورانی بوده و چه بسا هنوز هم ممکن است کسانی این سؤالات را در ذهن داشته باشند و یا سخنانی را بر زبان جاری کنند؛ امّا در صدر ظهور اسلام، شدّت آن از طرف دشمنان و اهل کفر در حدّ بسیار بالایی بوده، مکرّر از طریق دشمنی و لجاجت یا از طریق مخاصمه با رسول اکرم به بحث و گفتگو میپرداختند و وقوع قیامت را انکار کرده و میگفتند:
{أءِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَابًا وَ عِظَامًا أءِنَّا لَمَبْعُوثُون}.([۳۷])
(و با تعجّب و انکار گویند) آیا چون ما مردیم و خاک و استخوان پوسیده شدیم باز زنده و برانگیخته مىشویم؟
{وَقَالُواْ أءِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا}.([۳۸])
و (کافران به معاد) گفتند: آیا ما چون استخوان پوسیده و غبار پراکنده شویم باز روزى از نو زنده و برانگیخته خواهیم شد؟!
همچنان خدای تعالی از تعجّب و انکار منکران معاد در جای دیگر با بیانی دیگر میفرماید:
{فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْءٌ عَجیبٌ * أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ}.([۳۹])
آنها تعجّب کردند که پیامبرى انذارگر از میان خودشان آمده و کافران گفتند: «این چیز عجیبى است! آیا هنگامى که مُردیم و خاک شدیم (دوباره به زندگى بازمىگردیم)؟! این بازگشتى بعید است!
امام سجاد در این باره میفرماید:
الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَهَ الْأُخْرَی وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَهَ الأُولَی.([۴۰])
تعجّب و آنچه عجیب است از کسی که برانگیختن قیامت را انکار میکند و حال آنکه خلقت و ایجاد آغازین را دیده است.
از این آیات مبارکه استفاده میشود که استبعاد و انکار مخالفان معاد، همان زنده شدن بدنهای متلاشی و پراکنده در زمین، پس از مرگ بود. اگر معاد، جسمانی نبود و صحبت از برگشت جسم نبود و فقط معاد روحانی بود و یا جسمانی به معنایی که مرحوم ملاصدرا و برخی دیگر میگویند، کفّار استبعاد نمیکردند. همه، استبعادشان از زنده شدن بدن پوسیده و خاک شده بود.
- آیاتی که با تاکیدهای فراوان میگوید که خلقت دوّم و زنده کردن، آسانتر از خلقت اوّل است.
{وَهُوَ الَّذِی یَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَهُوَ أهْوَنُ عَلَیْهِ}.([۴۱])
و او کسى است که خلقت را آغاز کرد و اعادهاش مىکند، و اعاده برایش آسانتر است.
از آنجا که این موضوع نزد خداوند از اهمّیت بالایی برخوردار است، در بسیاری از آیات با کلمات گوناگون این مسأله را یادآور میشود، آنجا که میفرماید:
{أَوَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیر}.([۴۲])
آیا (مردم بارها به چشم خود) ندیدند که خدا چگونه ابتدا خلق را ایجاد مىکند و باز به اصل خود برمىگرداند؟ این کار بر خدا بسیار آسان است.
خوب توجّه کنید که خدای تعالی در جمله «إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللهِ یَسیر» با کوتاهترین استدلال مسأله امکان معاد را اثبات کرده و برای کوتهفکری منکران معاد، که استبعاد میکنند چنین چیزی ممکن نیست؛ اعلام میکند خدا هر کاری بخواهد انجام میدهد و هیچ کاری برای او دشوار و سخت نیست.
دلیل آسانتر بودن «اعاده خلق» از آغاز خلقت بسیار روشن است زیرا در آغاز اصلاًً چیزی نبود و خدا آن را ابداع کرد ولی در اعاده لااقل موادّ اصلی موجود است، قسمتی از لابلای خاکهای زمین و بخشی در فضا پراکنده میباشد، تنها مسأله، همان نظام دادن و صورت بندی آن است. کوزهگری که بدون خاک کوزه میسازد، از کوزه شکسته و خاک شده خیلی آسانتر میتواند کوزه بسازد. پس زنده کردن انسان بعد از مرگ از خلقت اوّلیه آسانتر است.
لازم به یادآوری است که تعبیر به آسان بودن و سخت بودن از دریچه فکر ما است وگرنه برای وجودی که بینهایت است «سخت و آسان» هیچ تفاوتی ندارد. اصولاً سخت و آسان در جایی مفهوم دارد که سخن از قدرت محدودی در میان باشد که از عهده کاری به خوبی برآید و از عهده کار دیگری به زحمت. امّا هنگامی که سخن از قدرت نامحدود در میان است سخت و آسان بیمعنا میشود و خداوند متعال، قادر علی الاطلاق است.
خلاصه آیات مذکور موضوعِ بازگشت همان موجودِ سابق را مطرح کرده است. یعنی همان خلقت اوّلیّه را بازخواهد گرداند.
- آیاتی که میگویند انسان از خاک آفریده شده و به آن باز میگردد و سپس از آن بیرون میآید؛
{مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَهً اُخْرَی}.([۴۳])
ما شما را از آن [زمین] آفریدیم و در آن باز مىگردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مىآوریم!
تمام افراد بشر از زمان آدم تا قیام قیامت که در زمین به تدریج وارد شده و جزء واردات زمین محسوب میشدهاند؛ حالا دیگر نوبت صدور آنها رسیده؛ و به عنوان صادرات از زمین خارج میشوند؛ زیرا وقت آن رسیده که باید به پروندهها رسیدگی شود و در موقف حساب و کتاب و در موقف عرض و شهادت حضور به هم رسانند. چرا؟ {… لِیُرَوْا اَعْمَالَهُم}([۴۴])؛ … برای آن که اعمالشان به آنها نشان داده شود [و بنگرند که چه کردهاند].
و نیز میفرماید:
{ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیهَا وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْرَاجًا}.([۴۵])
سپس شما را به همان زمین بازمىگرداند، و بار دیگر شما را خارج مىسازد!
همچنین میفرماید:
{قَالَ فِیهَا تَحْیَوْنَ وَ فِیهَا تَمُوتُونَ وَ مِنْهَا تُخْرَجُون}.([۴۶])
گفت: در آن زندگى مىکنید و در آن مىمیرید و از آن خارج مىشوید (دوباره زنده مىشوید).
{کَذَالِکَ الْخُرُوج}.([۴۷])
همچنین پس از مرگ سر از خاک بیرون مىکنند.
{کَذَالِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتىَ}.([۴۸])
همینگونه مردگان را هم از خاک برانگیزیم.
آیات فراوانی وجود دارد که همه دلالت روشن بر جسمانی بودن معاد دارند اما برای رعایت اختصار همه آنها را نقل نکردیم.
بنابراین به روشنی میبینیم اجزای این بدن کنونی ما، قبلا هر کدام در گوشهای از این زمین پهناور وبیجان پراکنده بوده است، و شاید میان ذرّات آن میلیونها کیلومتر فاصله وجود داشته است. امّا نه آن پراکندگی و نه این فاصلهها مانع از این شد که روزی گرد هم آیند و دست به دست هم بدهند و بدن ما را بسازند.
آیا جای تعجّب است که این کار بار دیگر تکرار گردد ذرّات خاک شده و پراکنده بدن ما گرد هم آیند و لباس حیات بپوشند و آفرینش نخستین تکرار گردد؟ اگر آن عرب جامد و بیسواد این سخن را محال و نشانه جنون میدانست ما امروز در پرتو پیشرفت علم و دانش آن را کاملاً عملی و انجام شده میدانیم و این همان است که قبلاً هم گفتیم که فلاسفه در عبارت کوتاه و پرمعنیشان میگویند:
حکم الامثال فیما یجوز وفیما لایجوز واحد.
حکم چیزهای مشابه و همانند در جواز و عدم جواز یکسان است.
- آیاتی که میگویند اگر اجزای بدن به قطعات ریزی تبدیل شوند و در جاهای مختلفی پراکنده گردند، گردآوری آنها از گوشه و کنار و به هم متّصل کردنش برای قادری توانمند کار دشواری نیست.
{أَیَحْسَبُ الْانسَانُ أَلَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ. بَلىَ قَادِرِینَ عَلىَ أن نُّسَوِّىَ بَنَانَهُ}.([۴۹])
آیا آدمى مىپندارد که ما استخوانهایش را گرد نخواهیم آورد؟ آرى، ما قادر هستیم که سر انگشتهایش را برابر کنیم.
در این آیه مبارکه پروردگار عالم در عین بکارگیری هنر و حکمت و علم، قدرت خود را به دو مرحله نمایش داده است. اولاً: اولین قدرت خلقت این است که در میان میلیاردها نفوس بشری نقش سر انگشتان دو انسان مثل هم نیست و چون مغایرند انگشت نگاری اعتبار دارد. ثانیاً: همان وجود مقتدری که اول بار این آفرینش اعجاب انگیز را ابداع کرد از تجدید بنایش عاجز و ناتوان نیست، بنابر این باید اقتدار و سلطه واسعه حق تعالی در این نوع ابداعات را هر انسانی باور نماید و این خود یک درس تربیتی برای همگان است.
خدای تعالی در آیهای دیگر با بیانی روشن و شدید اللحن میفرماید:
{أفَعَیینا بِالْخَلْقِ الاوّل بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ}.([۵۰])
آیا ما از آفرینش نخستین عاجز ماندیم (که قادر بر آفرینش رستاخیز نباشیم)؟! ولى آنها (با این همه دلایل روشن) باز در آفرینش جدید تردید دارند!
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میگوید: «مراد از خلق جدید تبدیل نشئه دنیا به یک نشئه دیگر است که دارای نظام دیگر، غیر از نظام طبیعی است که در دنیا حاکم است».([۵۱])
به هر صورت بدن اخروی در عین اینکه همین بدن و جسم دنیوی خواهد بود، ولی بعضی از احکام و آثار دنیوی را نخواهد داشت. بدن اخروی، متناسب با عالم اخروی و با نظامهای بالاتر سازش دارد و باید خصوصیات جدیدی را کسب نماید.
- آیاتی که کیفیت حشر را در روز قیامت بیرون آمدن از قبر میداند، چنان که میفرماید:
{ فَإِذَا هُم مِّنَ الأَجْدَاثِ إِلىَ رَبِّهِمْ یَنسِلُون}.([۵۲])
ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مىروند!
و نیز میفرماید:
{یَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ کَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِر}.([۵۳])
همچون ملخهاى پراکنده از قبرها خارج مىشوند.
{یَوْمَ یُخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ سِرَاعًا}.([۵۴])
آن روزى که به سرعت سر از قبرها برآورده.
و همچنین میفرماید:
{أَفَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فی الْقُبُورِ}.([۵۵])
آیا نمىداند در آن روز که تمام کسانى که در قبرها هستند برانگیخته مىشوند.
{وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَت}.([۵۶])
و هنگامی که قبرها زیر و رو شود.
{أَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَن فیِ الْقُبُور}.([۵۷])
خدا به یقین مردگان را از قبرها برانگیزد.
از این آیات این نتیجه به دست میآید که در قیامت و معاد، این روح و نفس نیست که تنزل یافته و به بدن عود میکند تا حرکت قهقرایی لازم آید، بلکه این بدن است که به سوی نفس و روح خود شتافته و عود مینماید؛ همچنین آن چه به روشنی از این آیات قرآن بر میآید این است که؛ در روز رستاخیز، آخرین بدنی را که انسان داشته و تبدیل به خاک شده زنده میشود، چون میدانیم یک انسان در طول عمرش، چندین بار جسم و بدن او عوض میشود، و گفتهاند که هر هفت سال تمام سلّولهای بدن یک انسان عوض میگردد و سلّولهایی نو جانشین آنها میشود. البتّه این دگرگونی آنچنان دقیق و ماهرانه و تدریجی صورت میگیرد که به هیچ وجه محسوس نیست. جالب اینکه؛ سلّولهای نو تمام مشخّصات و صفات سلّولهای کهنه را به خود جذب میکند، یعنی به همان اندازه، به همان شکل، و به همان رنگ در میآیند. جالبتر اینکه سلّولهای نو به هنگام تعویض حتّی عوارض اکتسابی سلّولهای قبلی را نیز به خود جذب میکنند. مثل کسانی که روی بدن خالکوبی کردهاند، این خالها ممکن است تا آخر عمر از آنها جدا نشود، با اینکه سلّولها عوض میگردند. و این به خوبی نشان میدهد که حتّی صفات اکتسابی نیز نقل مکان داده به (سلّولهای جانشین) منتقل میگردند، لذا میتوان گفت هر بدن بعدی آینه تمام نمای بدن پیشین است و آخرین بدن، خلاصه و فشردهای است از تمام مشخّصات بدنهای گذشته([۵۸]). از اصل بحث دور نشویم، این آیات از قرآن میگوید که مردم در روز قیامت از قبرها برانگیخته میشوند، مسلّم است که در قبرها چیزی جز خاک آخرین بدن نیست. این در صورتی است که بدن دفن شده باشد امّا اگر بدنهایی که در اثر سوزاندن تبدیل به خاکستر گردد یا در دریا طعمهی حیوانات دریایی شود و یا بر اثر عوامل دیگری از بین برود در روز رستاخیز ذرات آخرین بدن باز میگردد، اگر چه قبری در کار نبوده است.
- آیاتی که گواهی میدهند که روز رستاخیز اعضای انسان به اعمال او گواهی میدهند و تفسیر این اعضا به اعضای برزخی و صورتهای بدون مادّه کاملاً برخلاف ظاهر است. چنان که میفرماید:
{یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ}.([۵۹])
در آن روز زبانها و دستها و پاهایشان برضدّ آنها به اعمالى که مرتکب مىشدند گواهى مىدهد!
و نیز میفرمایند:
{الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیَ أفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أرْجُلُهُم بِمَا کاَنُواْ یَکْسِبُونَ}.([۶۰])
امروز بر دهانشان مُهر مىنهیم، و دستهایشان با ما سخن مىگویند و پاهایشان کارهایى را که انجام مىدادند شهادت مىدهند!
در اینجا ممکن است یک سؤال که قابل توجّه است مطرح شود. البتّه از قدیمترین ایّام تاکنون مطرح بوده است و آن اینکه آیهی سورهی یس صراحت دارد که در روز قیامت به دهانهایشان مهر میزنیم و دستها و پاهایشان گواهی میدهد؛ اما آیهی سوره نور به وضوح میرساند که، در آن روز زبانها نیز ضدّ آنها به اعمالى که مرتکب مىشدند گواهى مىدهند. در این آیه علاوه بر دست و پا، زبان هم داخل در گواهان شده است. بنابراین، این دو آیه با هم تنافی داشته و در تضاد هستند.
پاسخ: تمام مفسران بزرگ اسلام ـ از شیعه و اهل تسنن ـ درباره این آیات سخنان بسیاری گفتهاند و برای شکافتن این حقیقت تلاش فراوان کردهاند، تا پرده از روی این حقیقت بردارند؛ به همین دلیل نظریات گوناگونی ارائه نمودهاند. هرچند بحث مشکلی بوده و از موضوع و هدف این کتاب نیز خارج است، امّا در عین حال مفید فایده میباشد. از این رو چند نظریه را که به نظر شایان ذکر میرسید؛ به طور خلاصه بیان میکنیم و خوانندگان محترم را به کتب تفاسیر ارجاع میدهیم.
الف) برخی گفتهاند، بین آیات تنافی وجود ندارد و قابل جمع میباشد. و این گونه جمع نمودهاند:
أما قوله {الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أفْواهِهِمْ…} فإنه یجوز أن تخرج الألسنه ویختم علی الأفواه ویجوز أن یکون الختم على الأفواه فی حال شهاده الأیدی والأرجل.([۶۱])
اما آیه {الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أفْواهِهِمْ …} ممکن است منظور این باشد که زبان آنها را بیرون مىآوریم و دهان آنها را مهر مىزنیم [در آیه گفته نشده است که زبانشان را مهر میزنیم] و ممکن است مقصود این باشد که در حال شهادتِ دست و پا، دهانشان را مهر مىزنیم.
شهادت زبانها این است که گنهکاران وقتى مىبینند انکار براى آنها فایده ندارد، ناچار اعتراف مىکنند.
ب) بعضی دیگر گفتهاند: این نکته نیز قابل توجه است که در یک جا مىگوید: «زبانهاى آنها گواهى مىدهد» (مانند آیه سوره نور) و در آیه دیگر مىفرماید: «ما مهر بر زبانشان مىنهیم». (مانند سوره یس). ممکن است این تعبیر به خاطر آن باشد که نخست بر زبان آدمى مهر نهاده مىشود و اعضاى او به سخن در مىآیند؛ هنگامى که او شهادت اعضا را مىبیند زبانش باز مىشود و چون جاى انکار نیست زبان نیز اعتراف مىکند.([۶۲])
ج) بعضی دیگر میگویند: اختلاف این دو آیه به حسب اختلاف مواطن و مواقف است. در تفسیر نور الثقلین به نقل از احتجاج طبرسی روایتی طولانی از امیر المؤمنین در ذیل آیهی مبارکهی {الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أفْواهِهِمْ …} نقل نموده است که آن حضرت فرمود:
ذَلِکَ فی مَوَاطِنَ غَیْرِ وَاحِدٍ مِنْ مَوَاطِنِ ذَلِکَ الْیَوْمِ الَّذِی کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَه.([۶۳])
این موارد، در مواطن و مواقف روز قیامت است که مقدار آن روز هزار سال میباشد.
یعنی در بعضی مواقف بر دهانشان مهر زده میشود و در بعضی مواقف دیگر زبانشان شهادت میدهد. اگر آیات پیشین، بر گواهی دادن اعضای بدن، دلالت میکند، برخی از آیات گواه دیگری را معرفی میکنند به نام «پوست بدن» و اینکه در روز رستاخیز «پوست» انسان بر اعمال او گواهی میدهد چنان که قبلاً هم گذشت:
{… حَتىَّ إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ وَقَالُواْ لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُواْ أَنطَقَنَا اللهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَىْءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ اوّل مَرَّهٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ}.([۶۴])
… تا چون همه بر در دوزخ رسند آن هنگام گوش و چشمها و پوست بدنهاشان بر جرم و گناه آنها گواهى دهند. و آنها به اعضاء بدن گویند: چرا بر اعمال ما شهادت دادید؟ آن اعضاء جواب گویند: خدایى که همه موجودات را به نطق آورد ما را نیز گویا گردانید و او شما را نخستین بار بیافرید و باز به سوى او بازگردانیده مىشوید.
نکته قابل توجّه اینکه، تکلّم و نطق و گواهی دست و پا و جلود و … چگونه است؟ و اعضای انسان در قیامت چگونه به سخن میآیند؟ در کلمات مفسّران بزرگ، سخنان گوناگونی به میان آمده است و هر کدام احتمالاتی دادهاند که ذیلاً بیان میشود:
الف) خداوند در آن روز درک و شعور و قدرت سخن گفتن در یک یک اعضا مىآفریند، و آنها به راستى سخن مىگویند، و چه جاى تعجب؟ همان کسى که این قدرت را در قطعه گوشتى به نام زبان یا مغز آدمى آفریده مىتواند در سایر اعضا نیز بیافریند.
ب) آنها از درک و شعورى بهرهمند نمىشوند، ولى خداوند آنها را به سخن گفتن وا مىدارد و در حقیقت اعضا محل ظهور سخن خواهند بود، و حقایق را به فرمان خدا آشکار مىکنند.
ج) اعضاى بدن هر انسانى آثار اعمالى را که در تمام طول عمر انجام داده مسلّماً با خود خواهد داشت، چرا که هیچ عملى در این جهان نابود نمىشود، مسلّماً آثار آن روى یک یک اعضاى بدن، و در فضاى محیط باقى مىماند، آن روز که روزِ بروز و آشکار شدن است، این آثار نیز بر دست و پا و سایر اعضا ظاهر مىشود، و ظهور این آثار به منزله شهادت آنها است».([۶۵])
چنانچه در بین خودمان میگوییم: «رنگ رخساره خبر مىدهد از سرّ ضمیر!»
شما میگویید: فلان مریض را دیدم، چهرهاش نشان میداد که حالش خوب نیست؛ و یا زید را دیدم، سیمایش بیانگر شادی و خوشحالی او بود.
چنانچه سعدی سروده است:
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم |
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم |
خلاصه سخن گفتن در اینجا معنایش این است که در حالی و کیفیتی است که خود را ارائه نموده، نمایش میدهد.
- آیاتی که بحث از احیای اموات میکند:
{إِنَّ الَّذِی أحْیَاهَا لَمُحْی الْمَوْتیَ إِنَّهُ عَلیَ کُلِّ شَیْْءٍ قَدِیرٌ}.([۶۶])
آن کس که زمین را زنده کند مردگان را هم زنده گرداند که او بر هر چیز قادر است.
{وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یُحْی الْمَوْتی}.([۶۷])
و هیچ از آفرینش آنها فرو نماند البتّه هم او قادر بر آن است که مردگان را باز زنده کند؟ آرى البتّه او بر هر چیز قادر است.
{ أَنَّهُ یُحْی الْمَوْتی}.([۶۸])
قطعاً او مردگان را زنده خواهد کرد.
در این آیات و آیات فراوان دیگری([۶۹])، بحث از احیای اموات است، بویژه با در نظرگرفتن صدر آیات، دلالت روشن بر جسمانی بودن معاد دارد، چون اگر روحانی بود تعبیر احیای اموات معنی نداشت؛ زیرا روح همیشه باقی است؛ به عبارت دیگر، قبل از قیامت، روح زنده و باقی بود.
- آیاتی که بر دگرگونیهای بدن در دوزخ گواهی میدهند، چنانکه میفرماید:
{کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ}.([۷۰])
هرگاه پوستهاى تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد)، پوستهاى دیگرى به جاى آن قرار مىدهیم، تا کیفر (الهى) را بچشند.
مسأله پوست نو به خاطر آن است که دردِ سوزندگی کم نشود، زیرا پوست بدن به هنگام سوختن خیلی حساس و سبب زجر میشود، ولی هنگامی که پوست سوخت و آتش به استخوان رسید، آهسته آهسته درد کم میشود. قرآن با این آیه میفرماید: ما با دادن پوست نو جلوی کم شدن درد را میگیریم.
در این آیه بحث از دگرگونی پوست بدن است و میتوان گفت، صریح در معاد جسمانی است.
- وضع درونی؛ قرآن کریم در این باره میفرماید:
{وَ سُقُواْ مَاءً حَمِیمًا فَقَطَّعَ أمْعَاءَهُمْ}.([۷۱])
و از آب جوشان نوشانده مىشوند که اندرونشان را از هم متلاشى مىکند.
یعنی برای دوزخیان، به جای آب گوارا آب جوشانی داده میشود که همچون اسید، اندرون آنان را قطعه قطعه میکند.
علاوه بر آن، آنچه باید مورد توجّه قرار گیرد این است که در صدر جاهلیّت و عرب جاهلی اعتقاد به بقای روح داشتند، و آن چه آنها تعجّب داشتند و به شدّت انکار مینمودند، مسأله معاد جسمانی و بازگشت این بدن به زندگی بعد از مرگ بوده است. چنانچه میبینیم که قرآن از زبان آنها چنین میگوید:
{أیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکمُ مُخْرَجُون}.([۷۲])
آیا او (پیامبر) به شما وعده مىدهد هنگامى که مردید و خاک و استخوانهایى (پوسیده) شدید، بار دیگر (از قبرها) بیرون آورده مىشوید؟
در جای دیگر میخوانیم:
{وَقَالُواْ أَءِذَا ضَلَلْنَا فىِ الأَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِ}.([۷۳])
آنها گفتند: «آیا هنگامى که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم، آفرینش تازهاى خواهیم یافت؟!»
هم چنین میگویند:
{وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلىَ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِیدٍ * أَفْتَرَی عَلىَ اللهِ کَذِبًا أَم بِهِ جِنَّهُ بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاخِرَهِ فىِ الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِید}.([۷۴])
و کافران گفتند: آیا مردى را به شما نشان دهیم که به شما خبر مىدهد هنگامى که (مُردید و) سخت از هم متلاشى شدید، (بار دیگر) آفرینش تازهاى خواهید یافت؟!
آیا او بر خدا دروغ بسته یا به نوعى جنون گرفتار است؟! (چنین نیست)، بلکه کسانى که به آخرت ایمان نمىآورند، در عذاب و گمراهى دورى هستند و نشانه گمراهى آنها همین انکار شدید است.
از این آیات استفاده میشود که پیامبر اسلام همه جا سخن از بازگشت این بدن و معاد جسمانی میگفته است. اصولاً کمتر کسی معاد روحانی را انکار میکرده است. در هر صورت جسم و روح همراه یکدیگر و مکمّل یکدیگرند همان طوری که جسم بدون روح ناقص است، روح نیز بدون جسم کمبود دارد و اگر در جهان برزخ این دو از هم جدا میشوند جنبه موقتی دارد و در همان مرحله موقتی نیز فعّالیتهای روح محدود است. و لذا زندگی برزخی به هیچ وجه توسعه زندگی عالم قیامت را ندارد. روح برای ادامه فعّالیتهای خود بی نیاز از جسم نیست، منتها روح در جهان دیگر چون در سطح بالاتر از این جهان قرار میگیرد، به همان نسبت باید جسم کاملتر و عالیتر در اختیار داشته باشد، و چنین هم خواهد بود. بنابراین معاد نمیتواند تنها جنبه روحانی و یا تنها جنبه جسمانی داشته باشد.
در این زمینه روایاتی وجود دارد بر اینکه اجزای اصلی و تشکیل دهنده بدن انسان که از آنها به «طینت» یا «عجب الذّنب» تعبیر شده است دست نخورده باقی خواهد ماند از جمله روایت موثّق عمّار است که از امام صادق سؤال شد که جسد میت در قبر نابود میشود.
عَنْ أبِی عَبْدِ اللهِ قَالَ سُئِلَ عَنِ الْمَیِّتِ یَبْلَى جَسَدُهُ قَالَ نَعَمْ حَتَّى لَا یَبْقَى لَهُ لَحْمٌ وَلا عَظْمٌ إِلَّا طِینَتُهُ الَّتِی خُلِقَ مِنْهَا فَإِنَّهَا لَا تُبْلَی تَبْقَی فی الْقَبْرِ مُسْتَدِیرَهً حَتَّى یُخْلَقَ مِنْهَا کَمَا خُلِقَ اوّل مَرَّه.([۷۵])
امام فرمود: گوشت و استخوان میت در قبر باقی نمیماند فقط طینت انسان تا روز قیامت در قبر میماند و بدن آدمی دوباره از آن بوجود میآید.
بنابراین اجزای اصلی بدن عنصری و مادّی نیز همانند نفس باقی است و تنها آنچه که نابود میشود ترکیب و حالات و صورت و هیأت بدن است چنانچه فلاسفه گفتهاند: هیچ موجودی معدوم محض نمیشود بلکه حالات موجود است که دگرگون میشود ولذا ممکن است پروردگار عالم همانطور که از آن اجزا بدن انسان را بوجود آورد دوباره جمع آوری کند به آن اجزا صورتی دوباره بخشد و از نو زنده کند([۷۶]) و یقیناً استعداد و قابلیت اجزای اصلی هیچگاه از بین نمیرود.
خلاصه اینکه: بدون هیچ تردید، روزی خواهد آمد که تمام ارواح از اوّلین تا آخرین، با همان جسد اثیری خود که اکنون در جهان اثیری به زندگی برزخی ادامه میدهند، همه با همان جسد عنصری خود که در دنیا داشتند عود میکنند و مراحلی را در مواقف قیامت طی میکنند و سپس به جایگاه اصلی خود که به بهشت یا دوزخ منتهی میشود رهسپار میگردند.
البتّه میدانید مسئله معاد از پیچیدگیهای خاص برخوردار است و امر استبعاد انگیزی به نظر میرسد. از همین جهت است که خداوند متعال به الفاظ و روشهای گوناگون آن را در قرآن مجید مطرح کرده است که بخش مختصری از آن را اشاره نمودیم.
[۱]) المبداء و المعاد، ص ۳۷۴؛ الشواهد الربوبیه، المشهد الرابع و الاشراق الرابع، ص ۳۴۸٫
[۲]) نقد المحصل ص ۳۷۹ و اسفار ج ۳ ص ۵۲۱٫
[۳]) الشواهد الربوبیه، ص ۳۴۸٫
[۴]) البتّه مقصود نظریه کسانی است که معتقد به خدا و وحی میباشند نه آرای کسانی که به طور کلی خدا را انکار میکنند.
[۵]) «انها أجزاء جسمانیه ساریه فی هذا الهیکل سریان النار فی الفحم، والدهن فی السمسم، وماء الورد فی الورد..»؛ شرح المقاصد، تفتازانی، ج۲، ص۲۱۱٫
[۶]) از آغاز تا انجام، مرحوم آیت الله منتظری، ص ۳۱۷ ـ ۳۱۹؛ اقتباس از اسفار، ج۹، ص۱۷۱ ـ ۱۷۴٫
[۷]) تقریرات فلسفه، ج۳، ص۵۲۲٫
[۸]) در بعضی نسخهها «أن تعلم» آمده است.
[۹]) الهیات/ شفاء، فن ۱۳، مقاله ۹، فصل ۷، ص ۴۲۳٫ گرچه لفظ تقلید و تعبّد در عبارت وجود ندارد. اما لفظ مقبول بر اعتقاد تقلیدی دلالت دارد. چون حکما این قسم از عقاید را جزء مقبولات شمردهاند و همین دلیل است بر این که لفظ «مقبول» صحیح است و نه «معلوم» یا «منقول» که در برخی از نسخ شفاء موجود است؛ «معلوم من الشرع….» و در برخی نسخ آمده است «منقول من الشرع…».
[۱۰]) نجات، الهیات، مقاله ۳، فصل ۳۷، ص۶۸۱٫
[۱۱]) هذا حشر فی الّدنیا لا فی النّشأه الأخرى وعود إلى الدّار الأولى دارالعمل والتّحصیل لا إلى الدّار العقبى دارالجزاء و التّکمیل. (نظر ملاصدرا در اسفار، ج ۹، ص ۱۵۳)
[۱۲]) بحار الأنوار، ج۸، ص ۱۲۲٫
[۱۳]) واقعه / ۶۱٫
[۱۴]) {یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ}. ابراهیم/۴۸٫
[۱۵]) عنکبوت ۶۴٫
[۱۶]) شهید مطهری، عدل الهی، ص ۱۹۴٫
[۱۷]) {لَا فِیهَا غَوْلٌ وَ لَا هُمْ عَنْهَا یُنزَفُون}. (صافات/۴۷)
[۱۸]) {مَّثَلُ الْجَنَّهِ الَّتىِ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاءٍ غَیرِْ ءَاسِنٍ وَ أنْهَارٌ مِّن لَّبنٍَ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّهٍ لِّلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى}. (محمّد/ ۱۵)
[۱۹]) دخان/۵۶٫
[۲۰]) {لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریرا}. (انسان/۱۳).
[۲۱]) {وَالَّذِینَ کَفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا یُقْضىَ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا}. (فاطر/۳۶).
[۲۲]) یس/ ۶۵٫
[۲۳]) فصلت/ ۲۰ ـ ۱۹٫
[۲۴]) فصلت/ ۲۱٫
[۲۵]) تفسیر المیزان: ج ۱۷، ص ۳۷۸٫
[۲۶]) اسراء/۷۱٫
[۲۷]) کافی، ج ۲، ص ۳۱٫
[۲۸]) بحار الانوار، ج ۷، ص ۳۱۲؛ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۲۱۶ با مختصری تفاوت در لفظ.
[۲۹]) تلخیصی از منشور جاوید ج ۹، ص ۱۷۵٫
[۳۰]) علاقهمندان میتوانند به کتاب «رجعت در عصر ظهور» نگارنده، که به طور مفصل به این مطلب پرداخته است، مراجعه نمایند.
[۳۱]) بقره/۲۶۰٫
[۳۲]) بقره/۲۶۰٫
[۳۳]) یس/۷۹٫
[۳۴]) انبیاء/۱۰۴٫
[۳۵]) اعراف/۲۹٫
[۳۶]) اسراء/ ۵۱٫
[۳۷]) صافات/۱۶٫
[۳۸]) اسراء/۴۹٫
[۳۹]) ق/ ۲ـ۳٫
[۴۰]) تفسیر صافی، ج ۲، ص ۶۵۵؛ کافی، ج ۳، ص ۲۵۸٫
[۴۱]) روم/۲۷٫
[۴۲]) عنکبوت/۱۹٫
[۴۳]) طه/۵۵٫
[۴۴]) زلزله/۶٫
[۴۵]) نوح/۱۸٫
[۴۶]) اعراف/۲۵٫
[۴۷]) ق/۱۱٫
[۴۸]) اعراف/۵۷٫
[۴۹]) قیامت/۳و۴٫
[۵۰]) ق/ ۱۵٫
[۵۱]) ترجمه تفسیر المیزان، ج ۱۸، ص ۵۱۷٫
[۵۲]) یس/۵۱٫
[۵۳]) قمر/۷٫
[۵۴]) معارج/۴۳٫
[۵۵]) عادیات/۹٫
[۵۶]) انفطار/۴٫
[۵۷]) حج/۷٫
[۵۸]) از مطالب فوق میتوان یک مسئله مهم و اساسی نیز استفاده کرد و آن مسأله وحدت شخصیّه در طول عمر آدمی است؛ یعنی انسان غیر از اجزای مادّی، یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمرش وجود دارد که همانند اجزای مادّی تعویض و تبدیل نمیشود و اساس وجود را، همان حقیقت ثابت تشکیل میدهد از آغاز تا پایان عمر یک شخص بیشتر نیست (من امروز) همان (من دیروز) و همان (من بیست سال قبل) میباشد. من از کودکی تاکنون یک نفر بیشتر نبودم، من همان شخصی هستم که بودهام و تا آخر عمر نیز همین شخص هستم، نه شخص دیگر. البتّه درس خواندهام، با سواد شدهام، تکامل یافتهام و باز هم خواهم یافت ولی یک آدم دیگر نشدهام. به همین دلیل مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم میشناسند؛ که در حقیقت، عامل وحدت شخصیّت ما همان (من) است. آن من غیر از روح چیز دیگری نخواهد بود که در تمام مراحل دنیا و برزخ و قیامت عیناً باقی است و دقیقاً میتوان گفت فرد محشور شده در قیامت همان فردی است که در دنیا زندگی میکرده است. [اقتباس از تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۲۶۴]
[۵۹]) نور/۲۴٫
[۶۰]) یس/۶۵٫
[۶۱]) مجمع البیان، ج ۷، ص ۲۱۱٫
[۶۲]) تفسیر نمونه، ج ۱۸، صص ۴۳۲ـ۴۳۳
[۶۳]) الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۴۲؛ نور الثقلین، ج ۴، ص ۳۹۲٫
[۶۴]) فصلت/ ۱۹ـ۲۱٫
[۶۵]) تفسیر نمونه،ج ۱۸، ص ۴۳۲٫
[۶۶]) فصلت/۳۹٫
[۶۷]) احقاف/۳۳٫
[۶۸]) حج/۶٫
[۶۹]) بقره/۷۳؛ قیامت/۴۰؛ روم/۵۰؛ یس/۱۲٫
[۷۰]) نساء/۵۶٫
[۷۱]) محمّد/۱۵٫
[۷۲]) مؤمنون/۳۵٫
[۷۳]) سجده/۱۰٫
[۷۴]) سبأ/ ۷و۸٫
[۷۵]) الکافی، ج ۳، ص ۲۵۱٫ این مضمون در این حدیث نیز وجود دارد. قال النبی|: کل ابن آدم یأکله التراب الا عجب الذنب، منه خلق و فیه یرکّب. الفصل ابن حزم، ج ۴، ص ۶۹٫
[۷۶]) یس/۷۹٫
برگرفته از کتاب “برزخ و معاد از دیدگاه قرآن و روایات”؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای دانلود کتاب اینجا را کلیک کنید.