وهابیت، حنبلی ها و خوارج
وهابیت، حنبلی ها و خوارج
فرقه وهابى و فرقه حنبلى
اگرچه نویسندگان ایرانى معاصر([۱]) محمّدبن عبدالوهاب و برخى از نویسندگان عثمانى، وى را حنفى مذهب دانستهاند ولى با توجه به نحوه تعلیمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلى و اینکه پدرش و برادرش از علماى حنبلى بودند و پیروانش همواره خود را حنبلى مىدانستهاند، دیگر شکى باقى نمىماند که بنیانگذار مسلک وهابیت در آغاز امر، مذهب حنبلى داشته است و این مسلک از مذهب حنبلى سرچشمه گرفته است و عموم بنیانگذاران عقائد وهابیت، مانند ابومحمّد بربهارى، ابن بطه، ابن تیمیه و ابن قیم و محمّدبن عبدالوهاب همه از علماى حنبلى بودهاند و به همین جهت وهابیان، خود را از اهل تسنن و حنبلى مذهب مىدانند.
صبحى محمّد صافى در این باره مىنویسد:
… رواج مذهب حنبلى از سه مذهب دیگر اهل سنت و جماعت کمتر است، مجدد این مذهب سالها پس از ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم بودند، و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجرى محمّدبن عبدالوهاب تجدید نظرى در آن مذهب کرد و عقیده دینى خود را بر مذهب حنبلى استوار ساخت و مذهب جدیدى پدید آورد که به نام او مذهب وهابى خوانده مىشود و اکنون در عربستان سعودى رواج دارد.([۲])
ولى طبق نوشته دکتر زکى، وهابیها از دو جهت با حنبلیها تفاوت دارند:
یکى اینکه تقلید از غیر پیشوایان چهار گانه اهل سنت یعنى مالک و ابوحنیفه و شافعى و ابن حنبل را منع مىکنند و مذاهب دیگر و از جمله مذاهب شیعه را قبول ندارند.
دوم: اینکه وهابیها در برخى از مسائل فرعى، هرگاه نظری متکى به نص جلى از کتاب و سنت یا از یکى از پیشوایان سه گانه (غیر از احمد حنبل) صادر شده باشد و به صدور آن یقیین کنند، به آن راى عمل مىکنند و در آن مساله به خصوص به راى احمد حنبل عمل نمىکنند.
دکتر زکى در دنباله آن مىافزاید:
«مذهب وهابى هم مانند فرقههاى دیگر مذهبى و سیاسى و اجتماعى، دستخوش دگرگونیهایى شده است و اختلاف سلیقه در درک تعالیم آن و کیفیت اجراء و عمل به آن اثر گذاشته است.
عبدالعزیز آل سعود، که پیشوا و امام وهابیان به شمار مىرفت، در سال ۱۹۳۴ میلادى بعد از جنگ که میان او و امام یحیى پادشاه شیعى زیدى مذهب، یمن رخ داد؛ با امام یحیى عهد نامه دوستى بر اخوت اسلامى امضاء کرد و در آن عهد نامه اعتراف نمود که ملک یحیى، حاکم شرعى یمن است که این خود اعتراف ضمنى به مذهب زیدى است با اینکه اعتراف مذکور با آنچه قبلاً گفته شده که وهابیها، مذاهب دیگر غیر از مذاهب اربعه را قبول ندارند، منافات دارد.([۳])
البته گذشته از این دو امر میان وهابیها و حنبلیها تفاوتهاى دیگرى نیز وجود دارد. احمد بن حنبل و پیروانش گرچه قسمتى از امورى را که وهابیان منع مىکنند، آنها هم منع مىکردند و گاهى هم در زمان بربهارى شدت عمل به خرج دادند و تبدیل به فتنه مىشدند، ولى به کفر فرقههاى دیگر اسلامى حکم نمىکردند و شهرهاى اسلامى را دارالکفر نمىدانستند و کسانى را که به زیارت قبر مطهر رسول اکرم و یا یکى از بزرگان دینى مىرفتند، تکفیر نمىکردند و مشرک نمىخواندند.
شباهت وهابیها به خوارج
از نظر محققان، مسلک وهابیت شباهت زیادى با مسلک خوارج دارد و چنین مىنماید که کیش وهابى ادامه تاریخى فتنه خارجیگرى و اندیشه خوارج است. مىدانیم که فرقه خوارج در جنگ صفین از جریان حکمیت پیدا شد که خود داستان مفصلى دارد.
ریشه اصلى و پایه اعتقادات خوارج را چند چیز تشکیل مىدهد:
- تکفیر امیرالمؤمنین على و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم، به طور کلى کسانی که به حکمیت رضایت دادند.
- تکفیر کسانی که قائل به کفر کسانی که یادآور شدیم، نباشند.
- ایمان تنها عقیده قلبى نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک، جزء ایمان است.
- وجوب قیام و شورش بر ضد حاکم و امام ستمگر.([۴])
این گروه آشوبگر و شورشى با این عقاید تند افراطى به جایى رسیدند که تمام مسلمانان را کافر و همه را مهدور الدم و مخلد در آتش مىدانستند.
مرحوم علامه سید محسن امین در کتاب گرانقدر «کشف الارتیاب فى اتباع محمّدبن عبدالوهاب» درباره شبهاتهاى وهابیها و خوارج بحث نسبتاً مفصلى دارد که خلاصه آن را در اینجا ذکر مىکنیم:
- شعار خوارج این بود: «لا حکم الا لله» و این کلمه حقى است که از آن باطل اراده شده است. چنانکه امیر مؤمنان على فرمود: آرى! این کلمه به خاطر مطابقتى که با قول خداوند «ان الحکم الا الله» دارد، کلمه حقى است ولى از آن باطل اراده شده است. مقصود خوارج از این کلمه این است که کسى نمىتواند امیر و حاکم باشد و در مسائل دینى نمىتوان به «حکمیت» پرداخت و به همین دلیل حکمیت صفین را کفر و گناه مىپنداشتند در صورتى که در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حکمیت و داورى فرا خوانده شدهاند؛
{وَاِنْ خِفْتُمْ شِقاق بَیْنَهُما فَابْعَثوا وَحُکْمَاً مِنْ اَهْلِه وَحُکْمَاً مِنْ اَهْلِها…}.([۵])
هرگاه ترسیدید که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برگمارید.
و در آیه دیگر مىفرماید:
{یَحْکُمُ بِهِ ذوا عَدْلٍ مِنْکُمْ}.([۶])
دو نفر عادل از شما داورى کند و حکم نماید.
شعار وهابیها این است:
لا دعا الا لله، لا شفاعه الا لله لا توسل الا بالله، لا استغاثه الا بالله و… .
دعا، شفاعت، توسل و مدد خواهى جزء از خدا و براى خدا نیست.
این سخن، درست است ولى وهابیها منظور نادرستى را از آن اراده کردهاند.
آرى! دعا، شفاعت، توسل و استغاثه از خداست و در حقیقت خداست که خوانده مىشود و براى رفع ناملایمات و بدیها و جلب فائده، تنها به او توسل مىشود و کمک و مددکار واقعى او است و امر شفاعت به دست اوست. اما مقصود وهابیان آن است که نباید کسى را که خداوند بزرگش کرده([۷])، ما نیز او را بزرگ بداریم و به اوتوسل بجوئیم تا در پیشگاه خداوند براى ما شفاعت کند و براى ما دعا نماید.
- شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج خیلى به ظاهر مقدس بودند و نسبت به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد مىورزیدند، حتى از کثرت سجده، پیشانى آنها پینه بسته بود و طالب حقیقت بودند.
امیرمؤمنان على فرمود:
لاتقاتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فاصابه.([۸])
پس از من با خوارج نجنگید؛ زیرا کسى که در جستجوى حق بوده و خطا کرده مانند کسى نیست که طالب باطل بود، و آن را یافته است.
آرى! خوارج مردمانى بودند که به ظاهر از محرمات اجتناب مىکردند تا آنجا که یکى از آنان خوکى را با شمشیر کشت، دیگرى اعتراض کرد و گفت: این عمل تو فساد در روى زمین است و باز یکى در سر راه خود خرمایى پیدا کرد و آن را برداشت و در دهان گذاشت دیگرى رسید و خرما را از دهان او بیرون آورد که چیز حرامى مىخورى!
وهابیها نیز این چنیناند به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینى سختگیرند، نماز را به موقع مىخوانند و از محرمات ظاهری اجتناب مىنمایند تا آنجا که از تلگراف که حکم شرعى آن معلوم نیست، استفاده نمىکنند.
از شواهد تعصب و مقدس مآبى آنها آنکه من خودم یک نفر نجدى (وهابى) را دیدم ریالهاى جدید را با ریالهاى کهنه با تفاوت صرف مىکرد، مردى خواست به او ریال قدیم با اضافه ریال جدید بدهد، وهابى فوراً گفت: نه هرگز این رباست. دلال یهودى همراه او بود وقتى که خواست از او جدا شود، یهودى گفت: ما را دعا کن. گفت: خداوند تو را هدایت کند، آنگاه رو به من کرد و گفت: این مرد یهودى است.
- شباهت سوم وهابیها با خوارج این است که خوارج با مسلمانانی که مرتکب گناهی شده مانند مشرکین برخورد میکردند و مىگفتند کسى که مرتکب گناه کبیره مىشود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنین خون و مال مسلمانان را حلال مىدانستند و فرزندان آنها را اسیر مىکردند و مىگفتند کشور اسلامى اگر گناه کبیره در آن آشکار گردد، تبدیل به کشور کفر مىشود. آنان عبداللهبن خباب صحابه پیامبر را که روزه بود و قرآن به گردن خود حمایل کرده بود، با همسرش که آبستن بود، بىرحمانه کشتند و شکم زنش را پاره کردند؛ زیرا او از امیرالمؤمنین على بن ابیطالب تبرى نجست و به او گفتند به حکم همین قرآنى که حمایل کردهاى، تو را مىکشیم!([۹])
آرى! او را در کنار آب سر بریدند و خونش را بر جوى روان ساختند.([۱۰]) خوارج هر گاه زنان مسلمان را اسیر مىگرفتند آنها را میان خود خرید و فروش مىکردند و… وهابیها نیز وضعى مشابه آنها را دارند. آنان سایر مسلمانان را مشرک مىدانند و خون و مال آنها را حلال مىشمارند و مسلمانان را مشرک خطاب مىکنند و کشورهاى اسلامى را سرزمین کفر معرفى مىنمایند و هجرت از آنها را لازم و ضرورى مىدانند و کسى را که نماز را ترک کرده اگر چه منکر آن نباشد، واجب القتل مىشمارند.([۱۱])
سلیمانبن عبدالوهاب در رسالهاى در رد برادرش محمّد بن عبدالوهاب مىنویسد: ابن قیم معتقد است خوارج دو ویژگى داشتند که آنها را از سایر مسلمانان و پیشوایان آنان جدا شدند:
نخست: آنکه از سنت فاصله گرفته و آنچه را که سنت نیست، سنت پنداشتند دوم: اینکه مسلمانان را به سبب ارتکاب گناه کافر دانستند و در اثر آن حکم به حلیت خون و مال آنها دادند و سرزمین اسلام را سرزمین کفر شمردند.
پس سزاوار است که مسلمان از این دو اصل و پایه غلط برحذر باشند و از نتایج آن دو اصل دشمنى مسلمانان و لعن و سرزنش آنان و حلال شمردن خون و مال آنها و به طور کلى از هر بدعتى، بپرهیزند و این ویژگى که او براى خوارج بیان کرده در وهابیان وجود دارد.
- همان طورى که خوارج در شبهههاى خود به ظاهر برخى از آیات که به زعم آنها به کفر مرتکب کبیره دلالت دارند، استناد کردهاند وهابیها نیز در این شبهه به ظواهر بعضى آیات و ادله که گمان مىکنند بر حرمت و شرک بودن استغاثه و استعانت از غیر خدا، دلالت دارند، تمسک جستهاند.
- خوارج جنگ و قتال و قیام بر ضد اسلام را حلال مىشمارند؛ زیرا به عقیده آنها، همه آنها ائمه ضلال و گمراهى هستند، عقیده وهابیها نیز همین طور است.
- جهالت و تعصب خوارج در حدی است که در جنگ با مسلمانان باکى از مرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال مىکردند؛ زیرا چنان مىپنداشتند که پس از مرگ به بهشت خواهند رفت.
آوردهاند که یکى از آنها در جنگ نیزهاى خورد و او همینطور خود را به دشمن رسانید و او را بکشت و این جمله را مىخواند:
وعجلت الیک رب لترضی.
به سوى تو پروردگارا شتاب کردم تا از من خشنود شوى.
وهابیها نیز در میدان جنگ از خود گذشتگى و فداکارى نشان مىدهند و به گمانشان اگر مردند راهى بهشت مىشوند و در جنگ این رجز را مىخوانند:
هبت هبوب الجنه؛ وین أنت یا باغیها.
- خوارج مردمان قشرى و کوته نظر و کودن بودند، در عین حال که از خوردن خرمائى که در سر راه افتاده بود، خوددارى مىکردند و کشتن خوک را در بیابان، فساد در زمین مىپنداشتند ولى کشتن صحابى پیامبر را که روزهدار بوده و قرآن به گردن داشته را واجب مىدانستند و تمام مسلمانان را کافر تصور نموده و هر گناه کبیره را کفر تلقى مىکردند.
روزى گروهى از مسلمانان با خوارج رو به رو شدند، خوارج از آنها پرسیدند، شما کیستید؟ یکى از مسلمانان که خیلى باهوش بود، گفت: بگذارید من پاسخ دهم. او چنین پاسخ داد: ما طائفهاى از اهل کتاب هستیم به شما پناه آوردهایم تا کلام خدا را بشنویم، سپس ما را به نقطه اصلى برسانید. خوارج به همدیگر گفتند: پیمان پیامبر را محترم بدارید تا بخشى از قرآن را به آنها بخوانید و کسى را بر آنان بگمارید تا آنها را سالم به نقطه امن برسانند. به عبداللهبن خباب صحابى پیامبر گفتند: نظرت درباره على بن ابیطالب چیست؟ او شروع به مدح و ثناى امیرالمؤمنین على کرد. به او گفتند: تو از کسانى هستى که مرید نام اشخاص هستید ایشان را کشتند به نحوى که گذشت.
وهابیها نیز از این گونه قشرىگرى و کوتهنظرى برخوردار هستند؛ از یک طرف رحمت فرستادن و ذکر گفتن را حرام مىدانند و در حلیت تلگراف تردید نشان مىدهند و استعمال دخانیات را حرام و مرتکبش را مجازات مىکنند ولى از سوى دیگر مسلمانان را کافر و مشرک مىدانند و خون و مالشان را حلال دانسته و قتلشان را به بهانه اینکه از صاحبان شفاعت طلب شفاعت مىکنند و به بندگان مقرب الهی توسل مىجویند، لازم مىشمارند.
- در مورد خوارج، رسول خدا فرمود: همچنان که تیر از کمان رها مىشود، آنان از دین خارج مىشوند و در حدیثى دیگر فرموده: خوارج چنان در مسائل دینى زیادهروى مىکنند که سرانجام مانند تیرى که ازکمان جدا شود، از دین خارج مىشوند.([۱۲])
درباره وهابیان نیز احادیثى از رسول خدا نقل شده که امام احمد بن حنبل در مسند خویش به آن اشاره کرده است.
مضمون حدیث این است: ابن عمر گوید: رسول خدا فرمود: خدایا! کشور شام را براى ما مبارک گردان! خدایا! کشور یمن را نیز براى ما مبارک گردان، حاضران گفتند: سرزمین نجد را نیز مبارک فرما، رسول خدا باز در حق شام و یمن دعاى خویش را تکرار فرمودند، حاضران باز سرزمین نجد را اضافه کردند. پیامبر فرمودند: نه!
این سرزمین، با میمنت و مبارک نیست، در اینجا آشوبها رخ مىدهد و حوادث تکان دهندهاى پدید مىآید، شاخ شیطان از این نقطه سر بیرون مىآورد.
بخارى هم این حدیث را در کتاب فتن از ابن عمر روایت کرده و در نوبت سوم پیامبر جمله مذکور را فرمودند. ترمذى نیز این حدیث را در مناقب روایت کرده است.
احمد در مسند از عبدالله بن عمر و مسلم در صحیح خود این سخن پیامبر را نقل کردهاند که آن حضرت در حالی که رو به مشرق داشت، فرمود:
الا ان الفتنه هیهنا الا ان الفتنه هیهنا من حیث یَطلَعُ قرنَ الشیطان.([۱۳])
آگاه باشید که فتنه از آنجاست، آگاه باشید که فتنه از آنجاست از این جهت که شاخ شیطان پدیدار مىگردد.
بخارى هم در کتاب فتن «باب آشوب از سمت مشرق» از ابن عمر روایت کرده است که پیامبر به طرف منبر مىرفت و مىفرمود:
آشوب از اینجاست آشوب از اینجاست، آنجا که شاخ شیطان درآید یا فرمودند: آنجا که آفتاب سردر آورد.
در کتاب قاموس آمده است:
شاخ شیطان و دو شاخ آن، یاران و پیروانش مىباشند یا منظور نیروى آن و انتشار و تسلطش در روى زمین است.
مسلم در صحیح خود مینویسد:
راس الکفر نحو المشرق.
و در روایت دیگر آمده است:
الایمان ایمان والکفر قبل المشرق.
یعنى ایمان در یمن است و کفر از سوى مشرق مىآید.
دو حدیث اول که در آنها اسم «نجد» برده شده، بقیه احادیثى را که کلمه مشرق و مطلع شاخ شیطان در آنها به کار رفته، تفسیر مىکند و روشن مىسازد که منظور از مشرق همان سرزمین نجد است؛ زیرا «نجد» در مشرق مدینه قرار دارد و از مجموع احادیث استفاده میشود که مقصود از مشرق که در مقابل حجاز آورده شده همان «نجد» است.([۱۴])
پس اینکه برخی از بعضى وهابیان گفتهاند: مقصود از «نجد» سرزمین عراق است چون آنجا بلندتر از حجاز است و «نجد» از نظر لغت به سرزمین مرتفع مىگویند، کاملاً بىپایه و بىاساس است؛ زیرا هر کجا کلمه «نجد» به کار برده شود و قیدى بر آن اضافه نگردد، منظور همان سرزمین نجد است؛ چون «نجد» نام سرزمینى است از قدیم تا کنون اهل آنرا «نجدى» گویند و پادشاه آنرا پادشاه نجد مىنامند و سخن اهل لغت و همچنین اشعار عرب در این باره صراحت کامل دارد.
در صحاح مىنویسد:
«نجد» سرزمین عربى است و آن را «غور» گویند و غور سرزمین «تمامه» است و هر زمین مرتفعى از تهامه گرفته تا سمت عراق را نجد نامند.
در مصباح آمده است: «نجد» سرزمین معروفى است از بلاد عرب پشت سرزمین عراق و آن جزو حجاز نیست اگر چه جزو جزیرهًْ العرب محسوب مىشود.
این بود نظر گروهى از اهل لغت که همگى صراحت دارند که عراق غیر از نجد و حجاز و یمن و شام است و منظور از «نجد» مقابل «تهامه» است که «غور» نیز نامیده مىشود. علاوه بر اینکه سخن صحابه به رسول خدا که خود اهل حجاز و در حجاز بودند «نجدما نیز مبارک باد» خود شاهد بر آن است که مقصود از «نجد» همان نجد حجاز است، یعنى سرزمین وهابیها که در مشرق حجاز قرار دارد. پس سخن وهابیها که مىگویند منظور از «نجد» عراق است، کاملاً واهى و بىاساس است.
در کتاب «قاموس الامکنهًْ و البقاع» آمده است:
نجد سرزمینى است واقع در مشرق حجاز و آن دو ناحیه است: نجد حجاز و نجد عارض. قرمعلىها و مسلیمه کذاب و وهابیان از این سرزمین سر در آوردهاند و مرکز آن «ریاض» است که سى هزار نفر جمعیت دارد.
پس حدیث نبوى که فرمودند: شاخ شیطان و فتنه و آشوب در نجد پدیدار مىشود، اشاره به خروج مسیلمه کذاب و قرمعلىها و وهابیهاست.
از دانشمندانى که این احادیث را بر وهابیان تطبیق کرده و نیکو استدلال نموده، شیخ سلیمانبن عبدالوهاب برادر محمّد بن عبدالوهاب است.
وى پس از نقل این روایات مىنویسد:
اقول اشهد ان رسول الله لصادق فصلوات الله وسلامه وبرکاته علیه وعلی آله وصحبه اجمعین لتدادی الامانه وبلغ الرساله.
مىگویم شهادت مىدهم که پیامبر راست فرمود و رسالت خویش را ادا کرد.
قال الشیخ تقی الدین فالمشرق عن مدینه شرقاً ومنها خرج مسیلمه الکذاب الذی ادعی النبوه وهو اول حادث حدث بعده واتبعه خلائق… .
ابن تیمیّه معتقد است:
مشرق مدینه بود که مسیلمه کذاب از آنجا ظهور کرد و مدعى نبوت شد و این نخستین رویداد بدى بود که پس از رحلت آن بزرگوار رخ داد و عدهاى از مردم از او تبعیت نمودند.([۱۵])
این حدیث شریف نبوی «ان الایمان یمانى والفتنه تخرج من المشرق» هشدارى بود که مردم در رویدادهاى این سرزمین بیندیشند و با آگاهى آنها را بسنجند و زود فریب مدعیان آنجا را نخورند؛ چرا پیامبر مکرر براى حجاز و اهل آن دعا کرد ولى از دعا درباره «نجد» خوددارى فرمود؟ اگر بنا بود آداب و سننى که در حجاز و یمن و مکه و مدینه رواج داشت، آداب ضد دینى و شرک و کفر محسوب شود، پس چرا پیامبر آن مناطق را دعا کرد ولى سرزمین «نجد» را که این آداب و سنن در آنجا ریشه کن شده، دعا نکرد. شما وهابیها فقط سرزمین خود را سرزمین اسلامى مىدانید و سایر کشورها و شهرهاى اسلامى را بلاد کفر مىپندارید، این عقیده و رفتار شما با سخن و دعاى پیامبر چگونه سازگار است؟!
پیامبر اکرم که از همه حوادث مهم و غیر مهم خبر مىدهد، اگر مىدانستند که سرزمین نجد و زادگاه محمدبن عبدالوهاب بعدها دارالایمان خواهد بود و امت برگزیده در آنجا به وجود خواهد آمد، حتماً در حق شما و سرزمین شما دعا مىکرد.
آرى! شما بر خلاف سخنان رسول خدا سرزمین فتنه و آشوب را دارالایمان و شهرهاى مکه و مدینه و یمن را دارالکفر مىخوانید و هجرت از آنجا را لازم مىشمارید.([۱۶])
از اخبارى که با اوضاع و اعتقادات وهابیها تطبیق مىکند، سخن رسول خدا در حق «ذوالخویصره» تمیمى است که فرمود: از قوم و خویش این مرد کسانى بوجود آیند که قرآن مىخوانند لیکن آیات قرآن از حنجره آنان فراتر نمىرود و در دلشان نمىنشیند؛ آنان همچون تیرى که از کمان جدا شود، از دین فاصله مىگیرند؛ مسلمانان را مىکشند و بتپرستان را آزاد مىگذارند، هرگاه من آنان را درک کنم، همهشان را نابود مىکنم.
برخى از رؤساى خوارج از قبیله تمیم یعنى قبیله شخص «ذوالخویصره» بودند، محمّدبن عبدالوهاب نیز از همین قبیله تمیم است. این حدیث بر حال او و پیروانش نیز تطبیق مىشود.([۱۷])
- خوارج آیات قرآن را که درباره کفر و مشرکین نازل شده بود، بر مسلمانان و مؤمنان تطبیق مىکردند وهابیها نیز این چنین مىکنند و آیات مربوط به مشرکان را بر مومنان تطبیق مىنماید.
در «خلاصهًْ الکلام» آمده است:
در صحیح بخارى از عبداللهبن عمر در وصف خوارج نقل شده که پیامبر فرمودند: آنان آیاتى را که راجع به کفار است، بر مومنان شامل میدانند.([۱۸]) و در حدیث دیگر باز از ابن عمر در غیر بخارى نقل شده است که پیامبر فرمودند.
اخوف ما اخاف علی امتى رجل متاول للقرآن یضعه فى غیر موضعه.([۱۹])
خطرناکترین چیز بر امت من مردى است که قرآن را تاویل کند و آن را بر افرادى شامل بداند که شامل نیست.
از ابن عباس روایت شده است:
لا تکونوا کالخوارج تاولوا آیات القرآن فى اهل القبله… .
همچون خوارج نباشید که آیات قرآن را تاویل مىکنند و شامل اهل قبله و مسلمانان مىدانند» در صورتى که آن آیات در حق اهل کتاب و مشرکین نازل شده است.
آنها معنى این آیات را درک نکردند، خونها ریختند و اموال مردم را غارت کردند و در حالات وهابیان مىبینیم که عین همین کارها را وهابیها نیز کردند.
- همچنان که خوارج مسلمانان را مىکشتند ولى بت پرستان و مشرکان از شرّ آنها در امان بودند، وهابیها نیز چنین مىکردند. در هیچ تاریخى نقل نشده است که وهابیان با کفار جنگ کرده باشند آنان هرچه کشتهاند، از مسلمانان کشتهاند، بىآنکه گناهى از آنها سر زده باشد. کافى است که به تاریخ آنها مراجعه کرده و کشتار بىرحمانه آنها را در حمله به مکه و مدینه و طائف و کربلا و یمن و نجف و سایر بلاد اسلامى از نظر بگذرانیم در صورتى که در همین زمان، کفر و الحاد در روى زمین گسترده و عالمگیر شده بود وهابیان به فکر پیکار با آنان بر نیامدند، بلکه با انگلیسیها و دیگر بیگانگان هم پیمان شدهاند و مسلمانان را قتل عام کردند.
- امیرالمومنین علی فرمود:
کلما قطع منهم قرن نجم قرن.([۲۰])
هرگاه شاخى از آنها قطع شود شاخى دیگر بروید و ظاهر گردد.
بارها خوارج ریشهکن شدند، باز گروهى از جاى دیگر سربلند کردند و همینطورند وهابیان، شریف و محمّد على پاشا با فتنه آنان به پیکار برخواستند و فرزندش ابراهیم پاشا به مرکز درعیه حمله کرد و به شدت با آنان جنگید ولى باز از جاى دیگر سردرآوردند و فتنه و آشوب بپا کردند.([۲۱])
جمعیت خوارج که در اواخر دهه چهارم قرن اول هجرى در اثر یک اشتباه خطرناک به وجود آمده بودند، بیش از یک قرن و نیم دوام نیاوردند و در اثر تهورها و بىباکیهاى جنونآمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مسلکشان را به نابودى و اضمحلال کشاندند و در اوائل دولت عباسى یکسره منقرض گشتند ولى این مسلک خطرناکترین اثر خود را باقى گذاشت.
افکار و عقاید خارجیگرى در سایر فرق اسلامى نفوذ کرد و طرز فکر خارجیگرى در مسلک وهابیت به شکلى مقدس مآبانهتر و خشونتآمیزتر و مصیبت بارتر احیا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعههایى در قلب عالم اسلام گشته و مىشود. بنابراین فرقه خوارج اگرچه منقرض شده ولى مکتب و طرز فکر خارجیگرى در جهان اسلام باقى است.
مخالفتهای علماء مردم با اعتقادات و روش ابن تیمیه و همفکرانش
مردم و علمای اهل تسنن در آن زمان مخالف رویه معدود کسانی بودند که روش متحجرانه ابن تیمیه و همفکرانش را داشتند و لذا با آنان به شدت به مخالفت بر میخواستند با این وجود عدهای بودند که پیروی از آراء ابن تیمیه کردند که از آنان میتوان به ابن کثیر (متوفی ۷۴۴) نام برد او در اکثر مسائل دینى موافق اقوال ابن تیمیه فتوا مىداد و به همین دلیل در زحمت و ابتلا بوده است. او در روز فوت ابن تیمیه به قلعه دمشق رفت و بر سر جسد او نشست و صورتش را باز کرد و بوسید.([۲۲])
از علماى معاصر ابن تیمیه که از او دفاع کرده و به سبب اختلافانگیزی و مخالفت مردم با او در رنج افتاد، حافظ و محدث مشهور وهابیون «ابوالحجاج مزى» صاحب کتاب «تهذیب الکمال» (معتبرترین کتاب وهابیون) است که در سال ۷۴۲ درگذشته است.([۲۳])
«احمد بن محمّد مرى لبلى» سرانجام اخنائى، قاضى مالکى او را احضار کرد و آنقدر زد تا خونینشد و سپس او را وارونه سوار قاطر کردند و در شهر گرداندند.
بزرگترین شاگرد و مدافع سرسخت ابن تیمیه بىشک شمس الدین محمّدبن ابى بکربن ایوب، معروف به «ابن قیم الجوزیه» است که در همه اقوال و عقائد تابع و حامى بىچون و چراى او بود و نشر و بسط عقائد ابن تیمیه را در زمان حیات او و پس از مرگ او بر عهده داشت، کتابهاى او را شرح مىکرد و بارها با وى به زندان رفت و به همین سبب او را تازیانه زدند و سوار بر شتر در شهر گرداندند و با ابن تیمیه در قلعه دمشق زندانى کردند. او از سال ۷۱۲ تا سال مرگ ابن تیمیه ملازم او بود و با مخالفان او از جمله «تقى الدین سُبُکى» درافتاد، از این رو نام او همیشه با نام استادش ابن تیمیه قرین است.([۲۴])
«زرکلى» صاحب کتاب «الاعلام» درباره وی مىنویسد:
از حدود اقوال و نظرات استادش ابن تیمیه فراتر نمىرفت، بلکه به تایید و تکمیل آراى او مىپرداخت و کتابهاى او را منتشر مىساخت.([۲۵])
دکتر «نزار رضا» در مقدمه کتاب «اخبار النساء» تالیف ابن قیم، که خود آنرا تحقیق و تصحیح کرده است، شرح مختصرى از زندگى و تألیفات او را آورده و مىنویسد:
بیشترین بهره را از ابن تیمیه برده است و سخنان و اندیشههاى او را پذیرفته است و به نشر افکار او پرداخته است و با او در راى و عمل مشارکت و همراهى داشت. در زندان همراه او بود.([۲۶])
شخص بصیر و بینا با مطالعه آثار و تالیفات او، به خوبى پى مىبرد که او نیز همچون استادش ابن تیمیه در مسائل اعتقادى دچار لغزشها و خطاها و انحرافات فراوانى بوده است و در جهل مرکب باقى مانده است.
یکی از انحرافات ابن تیمیه و همفکران او من جمله ابن قیم مساله «رویت حسّى خداوند» است([۲۷]) و ابن قیم در قصیده طولانى خود به نام «کافیهًْ الشافیهًْ» صریحاً به این عقیده خطا اعتراف دارد و درباره اینکه اهل بهشت، خداوند متعال را مىبینند و به وجه کریم او نظر مىاندازند، گفته است:
ویـرونه سبحانـه مــن فوقهـم هذا تواتر من رسول الله لم |
رویا العباد کما یری القمران ینکره الا فاسد الایمان([۲۸]) |
اهل بهشت خداوند را از بالاى سر خود مىبینند، به همانگونه که خورشید و ماه را بالاى سر خود مىبینند، این مطلب به طور متواتر از پیامبر رسیده است آنرا انکار نمىکند، مگر کسى که ایمانش فاسد است.
یکى از علماى حنبلى به نام «احمد بن ابراهیم» همین قصیده را در دو جلد موسوم به «توضیح المقاصد» مفصل شرح کرده است.
وى مىنویسد:
تمام پیامبران و مرسلین و صحابه و تابعین و پیشوایان اسلام بر این امر دیدن اهل بهشت ذات احدیت را، اتفاق نظر دارند!!! اما اهل بدعت مانند جعمیه و معتزله و باطنیه و رافضه، منکر رویت هستند.([۲۹])
ابن قیم درباره همین قصیده گفته است:
در همان وقت که اهل بهشت، سرگرم عیش و نوش و سرور و غرق در نعمت و لذت و مشغول تبریک گویى به یکدیگر هستند، ناگهان نورى مىدرخشد که همه جاى بهشت را روشن مىسازد، سرها را به طرف نور بلند مىکنند مىبینند نور خداست که بر هیچ کس نهان نیست، در همین حال، خدا را بالاى سر خود مشاهده مىکنند که براى سلام دادن به اهل بهشت آمده است آنگاه خداوند خطاب به آنان مىگوید:
السلام علیکم، در این هنگام اهل بهشت پروردگار قادر خویش را آشکارا، مشاهده مىکنند.
ابن قیم در این سخن به روایتى از ابن ماجه، استناد جسته است باز مىگوید:
خداوند با خطابى لذتبخش، براى اهل بهشت، به نوعى قرآن را تلاوت مىکند که گویى چنین تلاوتى را قبل از این، هرگز نشنیدهاند.([۳۰]) این را طبرانى نیز روایت کرده است، شنیدن قرآن به طور مطلق و حقیقى، این است و آنچه ما در دنیا مىشنیدیم نوعى دیگر است.
اعتقاد صحیح درباره باریتعالى این است که وى دیده نمىشود و با هیچ یک از حواس درک نمیگردد؛ و در قرآن فرموده است:
{لاتُدْرِکُهُ الأبْصار وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصار}.([۳۱])و([۳۲])
از دیگر همفکران او محمّد بن على شوکانى صنعانى (۱۱۷۳ ـ ۱۲۵۰) است.
او کتابی به نام «السیل الجرار» را تألیف نمود و در آن اجتهادات و آرائى را مطرح کرد که باعث شد میان او و اهل زمانش، مناقشاتى رخ دهد و آنها علیه او قیام کردند. او تقلید را حرام میدانست و در این باره رسالهاى هم تالیف کرد و آن را «القول المفید فى حکم التقلید» نامید.
وقتی این کتاب نوشته شد، جمعى از علماى وقت بر او حمله کردند و از او به شدت انتقاد نمودند. بدین جهت در صنعاى یمن، میان طرفداران تقلید و اجتهاد فتنه و آشوب بپا شد و طرفداران تقلید، شوکانى را متهم کردند که قصد ویران کردن مذهب اهل بیت را دارد. عقیده او باب اجتهاد را مسدود نمىدانست و صفات بارى تعالى را که در قرآن و حدیث آمده است حمل بر ظاهر مىکرد و با تاویل مخالف بود. او ساختن بنا بر روى قبور و سفر براى زیارت قبور را شرک مىشمارد.
او عقائد و سخنان خاص خود داشت از آن جمله:
- او مَجاز در قرآن و حدیث را جایز نمىداند؛ با این که اهل ادب و ارباب لغت معتقدند که مَجاز و لفظى که در غیر معنى حقیقى به کار مىرود در لغت عرب وجود دارد و در قرآن و حدیث هم به حد وفور یافت مىشود، ولى شوکانى منکر بودن مجاز در قرآن و حدیث است([۳۳])و([۳۴]) و هر لفظ را به معنى حقیقى آن مىگیرد، مثلاً ید (دست) در لغت عرب به معناى زیادى اطلاق مىشود که یکى از آنها دست است و دیگرى (نعمت) و (قدرت) و (حکومت) و (تسلط) و معنى حقیقى همان دست است بقیه معناى خارجى است. به عقیده شوکانى «ید» هر کجای قرآن که استعمال شده به معنى «دست» است مثلا در آیه شریفه:
{وَقالَتْ الیَهودْ یَدُ الله مَغْلولَه غُلَتْ اَیدِیهِمْ وَلُعِنوا بِما قالوا بَلْ یَداهُ مَبْسوطَتان یُنْفِقُ کَیفَ یَشاء…}.([۳۵])
یهود گفتند: دست خدا به زنجیر بسته است، دستهایشان بسته باد و به خاطر این سخن از (رحمت الهى) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت) او گشاده است هر گونه بخواهد مىبخشد… .
همه مفسرین به قرینه اینکه خداوند جسم نیست و دست حقیقى ندارد، «ید» را به معنى مجازى گرفته و آن را به معنى «قدرت» و به معنى مجازى حمل کردهاند. شوکانى به موجب چند آیه براى ذات احدیث دست و گوش و چشم و چهره و دیگر اعضا قائل شده است.
- تاویل در عقائد و صفات حق تعالى هست ولى باید از آن خوددارى کرد. در مورد امکان تاویل در اصول عقائد و صفات حق تعالى، سه قول وجود دارد:
الف: تاویل در اینها راهى ندارد و باید بدون هیچ گونه تاویلى حمل به ظاهر بشود و این قول مشبهه است.([۳۶])
ب: آنها تاویل دارند لیکن ما از آن، خوددارى مىکنیم بدون اینکه عقیده به تشبیه یا تعطیل داشته باشیم؛ زیرا خداوند فرموده است که {وَما یَعْلَمُ تَأویلَهُ اِلاّ الله}.([۳۷])و([۳۸])
شوکانى نیز این را اختیار کرده است، یعنى تاویل وجود دارد ولى ما از آن خوددارى مىکنیم.
مفهوم سخن شوکانى این است که به موجب ظاهر آیات، خدا را مىتوان دید و همچنین مىتوان براى او اعضا و جوارح قائل شد.
ج: تأویل در امور مذکور راه دارد. از این سه قول، بنا به گفته «ابن برهان» اولى باطل و دو تاى دیگر از صحابه نقل شده است و سومى از حضرت على و ابن عباس و ابن مسعود و ام سلمه روایت نشده است.
- شوکانى بر خلاف وهابیان، اصل اباحه را اختیار کرده است.
اصل اباحه این است که هر چیزى که نصى بر منع آن نیست، ارتکاب آن مباح و جایز است و اصل منع این است که هر چیزى که دلیلى بر جواز آن نباشد، انجام آن ممنوع است. شوکانى اصل اباحه را از جمعى از فقها و گروهى از شافعیه و از محمّدبن عبداللهبن عبدالحکم و از بعضى از متاخرین نقل کرده و اصل منع را به جمهور نسبت داده است ولى خود با استدلالهایى، اصل اباحه را اختیار کرده است([۳۹]) و این بر خلاف عقائد وهابیان است.
- شوکانى ساختن بنا و تعمیر قبور را حرام مىداند:
شوکانى با اینکه زیارت قبور را جایز مىداند ولى درباره تعمیر قبور و ساختن بنا بر روى آن و سفر به قصد زیارت، همان سخنانى را که ابن تیمیه قبل از او گفته بود و محمّد بن عبدالوهاب در زمان وى مىگفت را تکرار کرده است و همان تهمتهایی که آنان به ناحق به مسلمانان و به خصوص به شیعیان دادهاند را بیان میکند و آنچنان به آنها تهمت شرک و نفاق و دیگر الفاظ را میزند که مسلمانان را به کشتار آنان ترغیب کرده و خون آنان را بر زمین بریزد.([۴۰])
[۱]) ناسخ التواریخ، ج ۱، ص ۱۱۹٫
[۲]) صبحى محمّد صافى، فلسفه التشریع، ص ۴۵ و ۴۸٫
[۳]) المسلمون فى العالم الیوم، ج ۳، ص ۶۳٫
[۴]) فضل بن شاذان، الایضاح، ص ۴۸٫
[۵]) نساء / ۳۵٫
[۶]) مائده / ۹۵٫
[۷]) خدای متعال مردم را به او متوجه ساخته و او را الگوی بندگان قرار داده و توسل کردن به او را وسیله پذیرفتن توبه و استغفار بندگان قرار داده و فرمود: {وَما أرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ وَلَوْ أنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّابًا رَحیمًا}. (نساء/۶۴) (محقق)
[۸]) نهج البلاغه، کلام شماره ۶۱٫
[۹]) در این جریان فریبکاری و قساوت آنها مشخص میشود چون این صحابی مظلوم مرتکب گناهی نشده بود که او را به آن گناه مجازات نمایند بلکه طبق امر پیامبر| به علیبن ابیطالب× محبت داشت و میبینیم که آنچه برای آنان بیان شده شعاری برای ضربه زدن به دین میباشد. (محقق)
[۱۰]) این جنایت در روایت کتب اهل تسنن نیز ذکر شده است. (مسند احمد، ج۵، ص۱۱۰، حدیث خباب بن الأرت) (دار صادر، بیروت). (محقق)
[۱۱]) رساله دوم از مسائل الهدیهًْ السنیهًْ، ص ۶۵ و ۸۶٫
[۱۲]) مسند، احمد بن حنبل، ج ۲، ص۱۱۸، مسند علیبن ابی طالب رضی الله تعالی عنه.
ـ «… فقال علی رضی الله عنه: یا ایها الناس ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قد حدثنا بأقوام یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه ثم لا یرجعون فیه ابداً حتی یرجع السهم علی فوقه…».
در روایات زیادی در کتب اهل تسنن با تعابیر مختلف از رسول خدا| خروج خوارج روایت شده که به بعضی از آنها اشاره میکنیم: مسند احمد، مسند علیبن ابی طالب رضی الله تعالی عنه، ج۱، ص۹۱ و ۱۰۷ و ۱۴۷ (دار صادر، بیروت) و ج۵، ص۴۴، حدیث أبی بکرهًْ نفیع بن الحرث بن کلدهًْ (دار صادر، بیروت)؛ سنن دارمی، ج۲، ص۲۱۳، باب فی قتال الخوارج؛ صحیح بخاری، ج۸، ص۵۱، کتاب استنابهًْ المرتدین والمعاندین و…، باب قتل الخوارج والملحدین بعد اقامهًْ الحجهًْ علیهم؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۱۴، کتاب الزکاهًْ، باب ذکر الخوارج وصفاتهم. (محقق)
[۱۳]) صحیح مسلم، ج ۲، ص ۵۹۹٫
[۱۴]) این مسئله یکی از پیشگوئیهای اعجازگونه رسولخدا| میباشد و در روایات بسیاری در کتب معتبر اهل تسنن ذکر شده که به جهت اهمیت آن و برای استفاده بیشتر به بعضی از آنان اشاره میکنیم:
الف) صحیح بخاری:
- أبواب الاستسقاء؛ باب ما قیل فی الزلازل والآیات (ج۲، ص ۲۲ـ۲۳): «حدثنا محمد بن المثنى قال حدثنا حسین بن الحسن قال حدثنا ابن عون عن نافع عن ابن عمر قال اللهم بارک لنا فی شامنا وفی یمننا قال قالوا وفی نجدنا قال قال اللهم بارک لنا فی شامنا وفی یمننا قال قالوا وفی نجدنا قال قال هناک الزلازل والفتن وبها یطلع قرن الشیطان».
- کتاب الخمس؛ باب ما جاء فی بیوت أزواج النبی صلى الله علیه وسلم وما نسب من البیوت إلیهن وقول الله تعالى وقرن فی بیوتکن ولا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لکم (ج۴، ص۴۶): «حدثنا موسىبن إسماعیل حدثنا جویریه عن نافع عن عبدالله رضی الله عنه قال قام النبی صلى الله علیه وسلم خطیبا فأشار نحو مسکن عائشه فقال ههنا الفتنه ثلاثا من حیث یطلع قرن الشیطان».
- کتاب بدء الخلق؛ باب صفهًْ إبلیس وجنوده (ج۴، ص۹۳): «حدثنا عبدالله بن مسلمه عن مالک عن عبدالله بن دینار عن مالک عن عبدالله بن دینار عن عبدالله بن عمر رضی الله عنهما قال رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم وسلم یشیر إلى المشرق فقال ها ان الفتنه ههنا ان الفتنه ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان».
- کتاب بدء الخلق؛ باب نسبهًْ الیمن إلى إسماعیل (ج۴، ص۱۵۷): «حدثنا أبو الیمان أخبرنا شعیب عن الزهری عن سالم ان عبد الله بن عمر رضی الله عنهما قال سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول وهو على المنبر الا ان الفتنه ههنا یشیر إلى المشرق من حیث یطلع قرن الشیطان».
- کتاب الفتن؛ باب قول النبی صلى الله علیه وسلم الفتنهًْ من قبل المشرق (ج۸، ص۹۵): «حدثنا عبداللهبن محمد حدثنا هشام بن یوسف عن معمر عن الزهری عن سالم عن أبیه عن النبی صلى الله علیه وسلم انه قام إلى جنب المنبر فقال الفتنه ههنا الفتنه ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان أو قال قرن الشمس».
«حدثنا قتیبه بن سعید حدثنا لیث عن نافع عن ابن عمر رضی الله عنهما انه سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم وهو مستقبل المشرق یقول الا ان الفتنه ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان».
«حدثنا علی بن عبد الله حدثنا أزهر بن سعد عن ابن عون عن نافع عن ابن عمر قال ذکر النبی صلى الله علیه وسلم الله بارک لنا فی شأمنا اللهم بارک لنا فی یمننا قالوا وفی نجدنا قال اللهم بارک لنا فی شأمنا اللهم بارک لنا فی یمننا قالوا یا رسول الله وفی نجدنا فأظنه قال فی الثالثه هناک الزلازل والفتن وبها یطلع الشیطان».
ب) صحیح مسلم؛ کتاب الفتن و اشراط الساعه؛ باب الفتنه من المشرق من حیث یطلع قرنا الشیطان (ج۸، ص۱۸۰ـ۱۸۲).
- «(حدثنا) قتیبه بن سعید حدثنا لیث ح وحدثنی محمد بن رمح أخبرنا اللیث عن نافع عن ابن عمر انه سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم وهو مستقبل المشرق یقول الا ان الفتنه هاهنا الا ان الفتنه هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان».
- «(وحدثنی) عبیدالله بن عمر القواریری ومحمد بن المثنى ح وحدثنا عبیداللهبن سعید کلهم عن یحیى القطان قال القواریری حدثنی یحیى بن سعید عن عبید الله ابن عمر حدثنی نافع عن ابن عمر ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال عند باب حفصه فقال بیده نحو المشرق الفتنه هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان قالها مرتین أو ثلاثا وقال عبید الله بن سعید فی روایته قام رسول الله صلى الله علیه وسلم عند باب عائشه».
- «(وحدثنی) حرمله بن یحیى أخبرنا ابن وهب اخبرنی یونس عن ابن شهاب عن سالم بن عبد الله عن أبیه ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال وهو مستقبل المشرق ها ان الفتنه هاهنا ها ان الفتنه هاهنا ها ان الفتنه هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان».
- «(حدثنا) أبو بکر بن أبی شیبه حدثنا وکیع عن عکرمه بن عمار عن سالم عن ابن عمر قال خرج رسول الله صلى الله علیه وسلم من بیت عائشه فقال رأس الکفر من هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان یعنى المشرق».
- «(وحدثنا) ابن نمیر حدثنا إسحاق (یعنى ابن سلمان) أخبرنا حنظله قال سمعت سالما یقول سمعت ابن عمر یقول سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یشیر بیده نحو المشرق ویقول ها ان الفتنه هاهنا ها ان الفتنه هاهنا ثلاثا حیث یطلع قرنا الشیطان».
- «(حدثنا) عبد الله بن عمر بن ابان وواصل بن عبد الأعلى وأحمد بن عمر الوکیعی (واللفظ لابن ابان) قالوا حدثنا ابن فضیل عن أبیه قال سمعت سالم بن عبد الله بن عمر یقول یا أهل العراق ما أسألکم عن الصغیره وأرکبکم للکبیره سمعت أبی عبد الله بن عمر یقول سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول إن الفتنه تجئ من هاهنا وأومأ بیده نحو المشرق من حیث یطلع قرنا الشیطان وأنتم یضرب بعضکم رقاب بعض وإنما قتل موسى الذی قتل من آل فرعون خطأ فقال الله عز وجل له وقتلت نفسا فنجیناک من الغم وفتناک فتونا قال أحمد بن عمر فی روایته عن سالم لم یقل سمعت».
ج) سنن الترمذی:
- ۱٫ باب۶۵ (ج۳، ص۳۶۲، ح۲۳۷۰): «حدثنا عبد بن حمید، أخبرنا عبد الرزاق، أنبأنا معمر عن الزهری عن سالم عن ابن عمر قال: (قام رسول الله صلى الله علیه وسلم على المنبر فقال هاهنا أرض الفتن وأشار إلى المشرق حیث یطلع قرن الشیطان أو قال قرن الشمس). هذا حدیث حسن صحیح».
- فی ثقیف وبنى حنیفهًْ (ج۵، ص۳۸۹ـ۳۹۰، ح۴۰۴۷): «حدثنا بشر بن آدم بن ابنه أزهر السمان، حدثنی جدی أزهر السمان عن ابن عون عن نافع عن ابن عمر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال: «اللهم بارک لنا فی شامنا. اللهم بارک لنا فی یمننا قالوا وفى نجدنا. فقال اللهم بارک لنا فی شامنا وبارک لنا فی یمننا. قالوا وفى نجدنا قال هنالک الزلازل والفتن وبها. أو قال: منها یخرج قرن الشیطان». هذا حدیث حسن صحیح غریب من هذا الوجه من حدیث ابن عون. وقد روی هذا الحدیث أیضا عن سالمبن عبداللهبن عمر عن أبیه عن النبی صلى الله علیه وسلم».
د) مسند احمد (مسند عبداللهبن عمر):
- «حدثنا عبدالله حدثنی أبی ثنا یحیى عن عبیدالله أخبرنی نافع عن ابن عمر عن النبی صلی الله علیه وسلم أنه کان قائما عند باب عائشه فأشار بیده نحو المشرق فقال الفتنه ههنا حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۱۸)
- «حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا وکیع حدثنی عکرمه بن عمار عن سالم عن ابن عمر قال خرج رسول الله صلى الله علیه وسلم من بیت عائشه فقال رأس الکفر من ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۲۳)
- «حدثنا عبدالله حدثنی أبی ثنا وکیع ثنا عکرمه بن عمار عن سالم عن ابن عمر قال خرج رسول الله صلى الله علیه وسلم من بیت عائشه فقال إن الکفر من ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۲۶)
- «حدثنا عبدالله حدثنی أبی ثنا محمدبن عبدالله الزبیری ثنا سفیان عن عبداللهبن دینار سمعت ابن عمر یقول قال رسول الله صلی الله علیه وسلم وأشار بیده نحو المشرق فقال ها ان الفتن من ههنا ان الفتن من ههنا ان الفتن من ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۵۰)
- «حدثنا عبدالله ثنا أبی ثنا أبو سعید مولى بنی هاشم ثنا عقبه بن أبی الصهباء ثنا سالم عن عبداللهبن عمر قال صلى رسول الله صلی الله علیه وسلم الفجر ثم سلم فاستقبل مطلع الشمس فقال ألا ان الفتنه ههنا ألا ان الفتنه ههنا حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۷۲)
- «حدثنا عبد الله حدثنا أبی ثنا عفان ثنا عبد العزیز بن مسلم ثنا عبد الله ابن دینار عن عبد الله بن عمر قال رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم یشیر إلى المشرق ویقول ها ان الفتن ههنا ان الفتن ههنا حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۷۳)
- «حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا أبو عبد الرحمن ثنا سعید ثنا عبد الرحمن بن عطاء عن نافع عن ابن عمر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال اللهم بارک لنا فی شامنا ویمننا مرتین فقال رجل وفى مشرقنا یا رسول الله فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم من هنالک یطلع قرن الشیطان ولها تسعه أعشار». (ج۲، ص۹۰)
- «حدثنا عبدالله حدثنی أبی ثنا أبو النضر ثنا لیث حدثنی نافع عن عبد الله أنه سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم وهو مستقبل المشرق یقول الا ان الفتنه ههنا الا ان الفتنه ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۹۱ـ۹۲)
- «حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا مؤمل ثنا سفیان ثنا عبد الله ابن دینار سمعت ابن عمر قال سمعت النبی صلى الله علیه وسلم وأو ماء بیده نحو المشرق ههنا الفتنه ههنا الفتنه حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۱۱۱)
- «حدثنا عبد الله ثنا أبی ثنا أر هر بن سعد أبو بکر السمان أنا ابن عون عن نافع عن ابن عمر أن النبی صلى الله علیه وسلم قال اللهم بارک لنا فی شامنا اللهم بارک لنا فی یمننا قالوا وفى نجدنا قال اللهم بارک لنا فی شامنا اللهم بارک لنا فی یمننا قالوا وفى نجدنا قال هنا لک الزلازل والفتن منها أو قال بها یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۱۱۸)
- «حدثنا عبدالله حدثنی أبی حدثنا أبو الیمان انا شعیب عن الزهری أخبرنی سالمبن عبدالله ان عبد الله بن عمر قال سمعت النبی صلی الله علیه وسلم وهو یقول على المنبر الا ان الفتنه ههنا یشیر إلى المشرق من حیث یطلع قرن الشیطان». (ج۲، ص۱۲۱)
- «حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا یونس ثنا حماد بن سلمه عن بشر بن حرب سمعت ابن عمر یقول سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول اللهم بارک لنا فی مدینتنا وفى صاعنا ومدنا ویمننا وشامنا ثم استقبل مطلع الشمس فقال من ههنا یطلع قرن الشیطان من ههنا الزلازل والفتن». (ج۲، ص۱۲۶)
- «حدثنا عبدالله حدثنی أبی ثنا حجاج ثنا لیث ثنا عقیل عن ابن شهاب عن سالم بن عبدالله عن عبداللهبن عمر أن رسول الله صلی الله علیه وسلم قام یخطب فقال الا وان الفتنه ههنا من حیث یطلع قرن الشیطان یعنى المشرق». (ج۲، ص۱۴۰)
در مجموع وقتی در روایات دقت میشود متوجه میشویم که رسول خدا| به دو مکان با عبارت قرن الشیطان بیان کردهاند یکی به مسکن یکی از همسران خود که بخاری روایت آن را در بابی به عنوان «باب ما جاء من بیوت ازواج النبی صلی الله علیه و سلم» ذکر کرده و در روایت صحیح مسلم صراحتاً وقتی از منزل عایشه خارج شدند فرمودند: «راس الکفر من هنا من حیث یطلع قرن الشیطان» دیگری در ردیف شام و یمن که دو اسم علم برای مکان مشخص میباشد و در جواب کسانی که اسم نجد را ذکر کردند تا برای آن نیز ان حضرت دعا کنند این تعبیر را فرمودند. (محقق)
[۱۵]) در روایت از اتفاقات آنجا به لفظ جمع ذکر شده و چنین بیان شده که در آنجا زلزلهها و فتنهها (زلازل و الفتن) رُخ خواهد داد و همانطور که در عبارت ابن تیمیه آمده نخستین اتفاق آن شاید همین فتنه مسیلمه باشد و فتنههای دیگر آن نیز بعد اتفاق افتاده است. (محقق)
[۱۶]) الصواعق الالهیهًْ فى الرد على الوهابیهًْ، ص ۴۳ و ۴۴٫
[۱۷]) در این موضوع در کتاب «صحیح بخاری» چنین روایت با تعابیر مختلف به آدرسهای ذیل ذکر شده است: کتاب المغازی، باب بحث علیبن ابیطالب و خالد بن الولید رضی الله عنهما الی الیمن قبل حجهًْ الوداع، (ج۵، ص۱۱۰ و۱۱۱)؛ کتاب تفسیر القرآن، باب قوله والمؤلفهًْ قلوبهم (ج۵، ص۲۰۵)؛ کتاب الأدب، باب ما جاء فی قول الرجل ویلک (ج۷، ص۱۱۱)؛ کتاب استتابهًْ المرتدین والمعاندین وقتالهم، (ج۸، ص۵۲ و ۵۳)؛ کتاب التوحید، (ج۸، ص۱۷۸). (محقق)
[۱۸]) صحیح بخاری، کتاب استتابهًْ المرتدین والمعاندین، باب قتل الخوارج والملحدین، (ج۸، ص۵۱) و نیز ابن عبد البر در کتاب الاستذکار (ج۲، ص۵۰۱، ح۴۴۸) و نیز ابن حجر در کتاب فتح الباری در شرح صحیح بخاری، (ج۱۲، ص۲۵۳، کتاب استتابهًْ المرتدین…، باب قتل الخوارج…) نظر ابن عمر را درباره خوارج چنین بیان کرده است: «یراهم شرار خلق الله وقال انهم انطلقوا إلی آیات أنزلت فی الکفار فجلعوها علی المؤمنین». (محقق)
[۱۹]) به همین معنی از معاذ بن جبل از رسول خدا| روایت شده که فرمودند: «اخوف ما أخاف علی امتی ثلاث رجل قرأ کتاب الله حتی إذا رأیت علیه لهجه وکان علیه رداء الاسلام أعاره الله ایاه اخترط سیفه وضرب به جاره ورفاه بالشرک…». (المعجم الکبیر، طبرانی، مغدی کرب عن معاذ، ج۲۰، ص۸۸). (محقق)
[۲۰]) در کتاب سنن ابن ماجه (باب فی ذکر الخوارج، ج۱، ص۶۱، ح۱۷۴) از رسول خدا| چنین روایت شده است: «ان رسول الله| قال: ینشأ نشء یقرؤن القرآن لایجاوز تراقیهم کلما خرج قرن قطع، قال ابن عمر سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول کلما خرج قرن قطع اکثر من عشرین مره حتی یخرج فی عراضهم الدجال». (محقق)
[۲۱]) کشف الارتیاب، از ص ۱۱۲ تا ۱۱۷٫
[۲۲]) البدایهًْ و النهایهًْ، ابن کثیر، ج۱۴، ص ۱۳۸٫
[۲۳]) تذکرهًْ الحفاظ، ذهبى، ج۴ ص ۱۴۹۸٫
[۲۴]) هدیهًْ الاحباب، ص ۴۰۰٫
[۲۵]) الاعلام، زرکلى، ج ۶، ص ۵۶٫
[۲۶]) اخبار النساء، ابن قیم، تحقیق دکتر نزار.
[۲۷]) ابن تیمیه این اعتقاد را در کتاب العقیدهًْ الواسطیهًْ، ج۱، ص۱۸ (الایمان برؤیهًْ المؤمنین لربهم) و دیگر کتبش بیان کرده است. (محقق)
[۲۸]) توضیح المقاصد وتصحیح القواعد فی شرح قصیده الامام ابن القیم، احمدبن ابراهیمبن عیسی، فصل فی رؤیهًْ اهل الجنهًْ ربهم…، ج۲، ص۵۶۷٫ (محقق)
[۲۹]) توضیح المقاصد وتصحیح القواعد فی شرح قصیده الامام ابن القیم، فصل فی رؤیهًْ اهل الجنهًْ ربهم…، ج۲، ص۵۶۸٫ (محقق)
[۳۰]) ابن قیم در قصیده خود چنین میگوید:
وروی ابن ماجه مسندا عن جابر بیناهم فی عیشهم وسرورهم واذا بنور الساطع قد اشرقت رفعوا الیه رؤوسهم فرأوه نو واذا بربهم تعالی فوقهم قال السلام علیکم فیرونه |
خبرا وشاهده ففی القرآن ونعیمهم فی لذه وتهان منه الجنان قصیها والدانی والرب لایخفی علی انسان قد جاء للتسلیم بالاحسان جهراً تعالی الرب ذو السلطان |
توضیح المقاصد و تصحیح القواعد فی شرح قصیدهًْ الامام ابن القیم، فصل فی رویهًْ اهل الجنهًْ ربهم…، ج۲، ص۵۷۳٫ (محقق)
[۳۱]) انعام/ ۱۰۳؛ منهاج الکرامه، ص ۸۲٫
[۳۲]) در قرآن عقیده به رؤیت رد شده و در دو آیه قرآن اینطور بیان شده که بنی اسرائیل وقتی که از موسی خواستار دیدن خدای تعالی شدند دچار عذاب الهی شد آنجا که گفته بودند {لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَی اللهَ جَهْرَهً}. (بقره / ۵۵) و حضرت موسی× نیز وقتی که خواسته قوم خود را در دیدن خدای تعالی بیان کرد از طرف خدا او چندین بار خطاب شده «لن ترانی یا موسی» «یعنی تو هرگز مرا نخواهی دید» و برای اینکه محدودیت موجودات را برای این چنین درخواستیشان دهد فرمود: {وَلکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسى صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ} (اعراف / ۱۴۳) و به این صورت خدای تعالی محال بودن این مسئله را تا ابد نشان داد و این مانند بیانی است که در سوره اعراف، آیه ۴۰ بیان شده است. (محقق)
[۳۳]) ارشاد الفحول، ص ۳ ـ ۲۲٫
[۳۴]) یکی از علمای شیعه نزد «ابن باز» که یکی از علماء وهابیت بوده و همفکر شوکانی میباشد رفت و از او درباره آیه ۷۲ سوره اسراء پرسید آنجا که خدای تعالی میفرماید: {وَمَنْ کانَ فی هذِهِ أعْمی فَهُوَ فی اْلآخِرَهِ أعْمی وَأضَلُّ سَبیلاً}، بن باز که خودش نابینا بود طبق این آیه و نظر خودش باید در آخرت اعمی و گمراه باشد، و با این آیه شریفه به او اشتباه اعتقاداتش را نشان داد. (محقق)
[۳۵]) مائده/ ۶۴٫
[۳۶]) مشبهه: کسانى بودند که خدا را جسم مىدانستند و به انسان تشبیه مىکردند.
[۳۷]) آل عمران / ۷٫
[۳۸]) وهابیون و همفکرانشان چون نخواستهاند به سفارشات و روایات فراوانی که از رسول خدا| رسیده مانند حدیث ثقلین و جریان غدیر و بسیاری از روایات که در معرفی امام و جانشین بعد از پیامبر| صراحت دارد آنها را قبول کرد و عمل کنند دچار حیرت و سردرگمی شدهاند در حالی که رسول خدا| در حدیث ثقلین حقیقت آیات قرآن را که میفرماید {إِنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ}. (رعد/۷) {وَما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللهُ وَالرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ} (آل عمران/۷ و ۸) و آیه {فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ} (نحل/۴۳) و آیه {کَفی بِاللهِ شَهیدًا بَیْنی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} (ابراهیم/۴۳) و آیه {وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ} (یس/۱۲) و آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ} (مائده/۵۵) را مشخص کرده است. (محقق)
[۳۹]) ارشاد الفحول، ص ۲۸۴٫
[۴۰]) نیل الاوطار، ج۴، ص۸۳٫
منبع: برگرفته از کتاب سراب حقیقت؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای دانلود کتاب اینجا را کلیک کنید.