استدلال به آیه غار و جواب آن
شیخ: عجب است که شما میفرمایید جدل نمیکنم و حال آنکه الحال در مجادله هستید. مگر نه این است که خداوند در آیه ۴۰ سوره ۹ (توبه) صریحاً میفرماید:
﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
«البته خداوند او را (که رسول الله باشد) یاری خواهد کرد، چنان که هنگامی که کفّار آن حضرت را از مکّه خارج کردند، خدا یاریاش کرد. آنگاه یکی از آن دو تن که در غار بودند (یعنی رسول الله) به رفیق و همسفر خود (ابوبکر که پریشان و مضطرب بود) فرمود: مترس که خدا با ما است. آن زمان خدا وقار و آرامش خاطر بر او (یعنی رسول الله) فرستاد و او را به سپاه و لشکرهای غیبی خود که شما آن را ندیدهاید، مدد فرمود.»
این آیه علاوه بر آنکه مؤید آیه قبل است و ثابت میکند معنای ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ را که ابیبکر در غار لیلهًْ الهجرهًْ با رسول خدا بوده، خود این مصاحبت و با پیغمبر بودن، دلیل بزرگی است بر فضیلت و شرافت ابیبکر بر تمام امّت؛ برای آنکه پیغمبر چون میدانست به علم باطن که ابیبکر خلیفهی اوست و وجود خلیفه بعد از او لازم است، باید او را هم مانند خود نگهداری بنماید. لذا او را با خود برد، تا به دست دشمن گرفتار نشود و این عمل را با احدی از مسلمین نکرد. پس به همین جهت، حقّ تقدّم خلافت برای او ثابت است.
داعی: هرگاه آقایان ساعتی لباس تسنّن را از خود دور کنید و از تعصّب و عادت بیرون آیید و مانند یک فرد بیگانه و خالی از نظر تعصّب در اطراف این آیه شریفه بنگرید، خواهید تصدیق نمود که آن نتیجهای که مقصود شماست، از این آیه به دست نمیآید.
شیخ: خوب است اگر دلایل منطقی بر خلاف مقصود هست، بیان فرمایید.
داعی: تمنّا میکنم از این مرحله صرف نظر نمایید؛ زیرا کلام، کلام میآورد. آنگاه ممکن است بعضی از مردمان بیانصاف، با نظر عناد بنگرند و تولید نقار شود و تصوّر رود که ما میخواهیم اهانت به مقام خلفا نماییم و حال آنکه مقام هر فردی محفوظ است. احتیاج به تفسیر و تأویل بیجا ندارند.
شیخ: خواهش میکنم طفره نروید و مطمئن باشید دلایل منطقی تولید نقار نمیکند، بلکه کشف حجب میشود.
داعی: چون نام طفره بردید، ناچارم مختصری جواب عرض نمایم، تا بدانید طفرهای در کار نبوده، بلکه رعایت ادب در گفتار را نمودم. امید است به مقالات داعی خُرده نگیرید و با نظر انصاف بنگرید؛ چه آنکه جواب از این گفتار را محقّقین علماء به طرق مختلفه دادهاند. اوّلاً جملهای فرمودید خیلی تعجّبآور و بیفکر بود که چون رسول اکرم میدانست ابیبکر خلیفه بعد از او خواهد بود و حفظ وجود خلیفه بر آن حضرت لازم بود، لذا او را با خود برد.
جواب این بیان شما بسیار ساده است؛ چه آنکه اگر خلیفه پیغمبر منحصر به ابیبکر بود، ممکن بود چنین احتمالی داد، ولی شما خود معتقدید به خلافت خلفای راشدین و آنها چهار نفر بودند. اگر این برهان شما صحیح و حفظ وجود خلیفه در مقابل خطرات لازم بود، میبایستی پیغمبر هر چهار خلیفه را ـ که حاضر در مکّه بودند ـ با خود ببرد، نه آنکه یکی را ببرد و سه نفر دیگر را بگذارد، بلکه یکی از آنها را در معرض خطر شمشیرها قرار دهد و در بستر خود بخواباند که محقّقاً آن شب، بستر پیغمبر مخطور بوده و در معرض حملهی دشمنان بود.
ثانیاً بنابر آنچه طبری در جزء سیم تاریخ([۱]) خود نوشته، ابوبکر از حرکت آن حضرت خبر نداشته، بلکه وقتی نزد علی رفت و از حال آن حضرت جویا شد، علی فرمود: به غار رفتند. اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب.
ابیبکر شتابان رفت، در وسط راه به آن حضرت رسید و ناچار به اتفاق آن حضرت رفتند. پس معلوم میشود که حضرت او را با خود نبرد، بلکه او بیاجازه رفت و از وسط راه با آن حضرت رفت.
بلکه بنابر اخبار دیگر، بردن ابیبکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده، چنان که علمای منصف خودتان اقرار به این معنی دارند که از جمله شیخ ابوالقاسم بن صبّاغ ـ که از مشاهیر علمای خودتان است([۲]) ـ در کتاب «النور والبرهان» در حالات رسول اکرم از محمد بن اسحاق از حسّان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره به مکّه رفتم، دیدم کفّار قریش سب و قذف مینمایند اصحاب آن حضرت را. در همان اوان،
«امر رسول الله علیّاً فنام فی فراشه وخشی من ابن أبی قحافه أن یدلّهم علیه، فأخذه معه ومضی إلی الغار.»
امر کرد رسول خدا علی را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابیبکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا. پس او را مصاحبت خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند.
ثالثاً خیلی بجا بود محل استشهاد و جهت فضیلت را در آیه بیان مینمودید که مسافرت و همراه بودن با رسول خدا چه دلیلی بر اثبات خلافت دارد.
شیخ: محل استشهاد معلوم است. اوّلاً مصاحبت با رسول الله و اینکه خداوند او را مصاحب رسول الله میخواند.
ثانیاً آنکه از قول آن حضرت که خبر میدهد ﴿انّ الله معنا﴾.
ثالثاً نزول سکینه از جانب خدا در این آیه بر ابیبکر بزرگتر دلیل شرافت است و مجموع این دلایل، اثبات افضلیت و حق تقدّم خلافت را برای او مینمایند.
داعی: البته احدی انکار مراتب ابیبکر را نمینماید که او پیرمرد مسلمان و از کبار اصحاب و پدر زن رسول خدا بوده، ولی این دلایل شما برای اثبات فضیلت خاص و حقّ تقدّم در خلافت مکفی نمیباشد.
اگر بخواهید در مقابل بیگانهی بیغرضی با بیاناتی که در اطراف این آیه شریفه نمودید، اثبات فضیلتی خاص برای او بنمایید، قطعاً مورد اعتراض قرار خواهید گرفت؛ زیرا در جواب شما خواهند گفت: تنها مصاحبت با نیکان، دلیل فضیلت و برتری نمیباشد، چه بسا بدان که مصاحبت با نیکان و چه بسیار کفّار که مصاحب با مسلمین بوده و هستند؛ چنانچه این معنی در مسافرتها کاملاً و بیشتر مشهود است.
شواهد و امثال
مگر آقایان فراموش نمودهاید آیه ۳۹ سوره ۱۲ (یوسف) را که نقل قول حضرت یوسف را مینماید که:
﴿یَا صَاحِبَیِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾.
«ای دو رفیق زندان من (از شما میپرسم) آیا خدایان متفرّق بیحقیقت (مانند بتان و فراعنه و غیره) بهتر و در نظام خلقت مؤثرترند، یا خدای یکتای قاهر؟»
مفسّرین در ذیل این آیه شریفه نوشتهاند: روزی که یوسف را به زندان بردند، طبّاخ و ساقی پادشاه را هم ـ که هر دو کافر و قائل به ارباب انواع بودند ـ با او به زندان بردند. پنج سال این سه نفر (مؤمن و کافر) با هم مصاحب بودند و یوسف در موقع تبلیغ آنها را مصاحب میخواند؛ چنانچه در این آیه خبر میدهد. حال آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر، دلیل بر شرافت و فضیلت بوده، یا در مدّت مصاحبت تغییری در عقیدهی آنها پیدا شده است؟ بنابر آنچه صاحبان تفاسیر و تواریخ نوشتهاند، بعد از پنج سال مصاحبت، عاقبت با همان حال از هم جدا شدند.
و نیز مراجعه فرمایید به آیه ۳۷ سوره ۱۸ (کهف) که میفرماید:
﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطْفَهٍ ثُمّ سَوّاکَ رَجُلاً﴾.
«رفیق (با ایمان فقیر) در مقام گفت و گو و اندرز به برادر خود گفت: به خدایی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت، کافر شدی.»
عموم مفسّرین نوشتهاند دو برادر بودند؛ یکی مؤمن به نام یهودا و دیگری کافر به نام براطوس (چنان که امام فخر رازی هم که از اکابر علمای شماست، در تفسیر([۳]) کبیرش نقل مینماید). این دو با هم محاوراتی داشتند که اینک وقت، اجازهی نقل مشروحهی مفصّله را نمیدهد. غرض آنکه خداوند آن دو کافر و مؤمن را مصاحب هم خوانده. آیا از مصاحبت برادر مؤمن، کافر را فایده و نصیبی رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.
پس مصاحبت فقط، دلیل بر فضیلت و شرافت و برتری نمیباشد. دلایل و امثال بر این معنی بسیار است که وقت بیش از این اجازه بیان نمیدهد.
و امّا اینکه فرمودید چون رسول اکرم به ابیبکر فرمود: ﴿انّ الله معنا﴾، پس قطعاً به مناسبت آنکه خدا با او بوده، این خود دلیل شرافت و مثبت خلافت است، خوب است در این عقاید و گفتار خود تجدید نظر فرمایید، تا مورد اعتراض قرار نگیرید که بگویند مگر خدای تعالی فقط با مؤمنین و اولیاء الله میباشد و با غیر مؤمن نمیباشد.
آیا تصوّر مینمایید جایی باشد که خدا نباشد و کسی در عالم هست که خدا با او نباشد؟ اگر مؤمن و کافری در مجلسی باشند، عقل باور میکند که خدا با آن مؤمن باشد، ولی با کافر نباشد. مگر نه در آیهی ۷ سورهی ۵۸ (مجادله) میفرماید:
﴿أَلَمْ تَرَ أَنّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِی السّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَهٍ إِلّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَهٍ إِلّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾.
«به طریق استفهام تقریری فرماید: ـ آیا ندیدی و ندانستی که آنچه در آسمانها و زمین است خدا بر آن آگاه است. اگر چنانچه سه نفر با هم رای گویند، خدا چهارم آنهاست و نه پنج کس، جز آنکه او ششم آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر، جز آنکه هر کجا باشند، خدا با آنهاست؛ (چه آنکه خدا را احاطهی کامل وجودی بر همه جزئیات عالم است)».
پس به حکم این آیه و سایر آیات و دلایل عقلیه و نقلیه، خدای تعالی با همه کس هست؛ با دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مؤمن و منافق. پس اگر دو نفر با هم باشند و یکی از آنها بگوید خدا با ما است، دلیل بر فضیلت شخص خاصّی نخواهد بود.
همان طوری که دو نفر خوب اگر با هم باشند خدا با آنهاست، دو نفر بد و یا دو نفر خوب و بد هم اگر با هم باشند قطعاً خدا با هر دو آنهاست. اگر سعید باشند یا شقی، خوب باشند یا بد.
شیخ: مراد از خدا با ما است؛ یعنی چون ما محبوب خدا هستیم، برای آنکه رو به خدا و برای خدا و حفظ دین خدا حرکت کردیم، لطف خدا شامل حال ما است.
ابراز حقیقت
داعی: باز هم اگر این معنی در نظر گرفته شود، مورد اعتراض است، به گونهای که گویند: چنین خطابی دلیل بر سعادت ابدی نخواهد بود؛ زیرا خداوند متعال به اعمال اشخاص مینگرد. چه بسا اشخاص که در زمانی اعمال نیک داشتند و مشمول لطف و رحمت خداوندی بودند. بعداً اعمال بدی از آنها سرزد و در وقت امتحان، نتیجه معکوس داد و مبغوض پروردگار شدند و از لطف و مرحمت حق محروم و رانده و مردود و ملعون گردیدند؛ چنانچه ابلیس سالها در عبادت پروردگار خلوص نیت داشت. از اینرو مشمول الطاف و مراحم بود، ولی به محض آنکه متمرّد شد و از اوامر حق سرپیچی نمود و تابع هوای نفس شد، مردود حق و از رحمت بیحساب عمیم او بر کنار و به خطاب:
﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنّکَ رَجِیمٌ * وَإِنّ عَلَیْکَ اللّعْنَهَ إِلَی یَوْمِ الدّینِ﴾.
آیه ۳۴ و ۳۵ سوره ۱۵ (حجر) عتاب حق به او شد که:
«از صف ساجدان و ملائکه و بهشت خارج شو که تو راندهی درگاه ما شدی و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقّق و حتمی گردید.» و ملعون ابدی گردید.
ببخشید، میدانید در مثال مناقشه نیست، بلکه برای تقریب اذهان است.
و اگر به عالم بشریت بنگریم، نظایر بسیار دارد از اشخاصی که مقرَّب عندالله شدند، ولی عند الامتحان مردود و مغضوب پروردگار قرار گرفتند؛ برای نمونه به دو نفر اشاره مینماییم که قرآن مجید هم برای بیداری مردمان و تنبیه غافلان امّت به آنها اشاره فرموده.
بلعم بن باعوراء
که از جملهی آنها بلعم بن باعوراء میباشد که در زمان حضرت موسی آنقدر مقرَّب عندالله شد که خداوند اسم اعظم به او عطا فرمود، به گونهای که در اثر یک دعا، حضرت موسی را در وادی تیه سرگردان نمود، ولی موقع امتحان، حبّ جاه و ریاستطلبی او را وادار به مخالفت خدا و متابعت شیطان نمود جایگاه او جحیم و جهنّم گردید، چنان که تمام مفسّرین و مورّخین شرح حال او را مفصّلاً نگاشتهاند. حتّی امام فخر رازی هم در صفحه ۴۶۳ جلد چهارم تفسیر([۴]) خود از ابن عبّاس و ابن مسعود و مجاهد، قصّهی او را نقل نموده. خداوند در آیه ۱۷۴ سورهی ۷ (اعراف) به رسول اکرم خبر میدهد که:
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾.
(ای پیغمبر) بخوان بر این مردم حکایت آن کس را (که بلعم بن باعوراء باشد) که ما آیات خود را به او عطا کردیم. از آن آیات به عصیان سرپیچید، چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید.
برصیصای عابد
دیگری برصیصای عابد بود که در اوّل امر، به قدری در عبادت جدّیت نمود که مستجاب الدعوه گردید، ولی عند الامتحان عاقبت به شر شد و فریب شیطان را خورده، با دختری زنا نمود، تمام زحمات خود را به باد داده، به چوبه دار آویخته گردید کافر از دنیا رفت. فلذا در آیه ۱۶ سوره ۵۹ (حشر) به قصهی او اشاره میفرماید:
﴿کَمَثَلِ الشّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمّا کَفَرَ قَالَ إِنّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنّی أَخَافُ اللهَ رَبّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنّهُمَا فِی النّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاؤُا الظّالِمِینَ﴾.
«این (منافقان) در مثل مانند شیطاناند که انسان را گفت (یعنی به برصیصای عابد): به خدا کافر شو. پس از آنکه کافر شد، آنگاه بدو گفت: من از تو بیزارم؛ زیرا که من از عقاب پروردگار [جهانیان] میترسم. پس عاقبت شیطان و «برصیصای عابد» که به امر او کافر شد، این است که هر دو در آتش دوزخ مخلَّدند و آن دوزخ، جزای ستمکاران است.»
پس اگر عمل نیکی از آدمی در زمانی صادر شد، دلیل بر عاقبت به خیری او نمیباشد. فلذا در دستور است که در دعا بگویید:
«اللهم اجعل عواقب أمورنا خیراً».
پروردگارا عواقب امور ما را نیک قرار بده.
علاوه بر اینها خود میدانید که در نزد علمای معانی و بیان محقَّق است که تأکید در کلام ذکر نمیشود، مگر آنکه مخاطب در شک و تردید باشد و یا توهّم خلاف آن را کرده باشد و از تصریح آیهی شریفه ـ که کلام خود را با جمله اسمیه و انّ مشدّده آورده ـ فساد عقیدهی طرف، ظاهر میگردد که متزلزل و متوهّم و در شک و تردید بوده.
شیخ: انصاف دهید. از مثل شمایی سزاوار نبود مَثَل ابلیس و بلعم باعوراء و برصیصا را در این مورد بیاورید.
داعی: ببخشید، مگر نشنیدید الآن عرض کردم که در مَثَل مناقشه نیست. در مباحثات علمی و مناظرات مذهبی، امثال را برای تقریب اذهان و تثبیت مقاصد میآورند. خدا شاهد است در ذکر شواهد و امثال هیچگاه قصد اهانتی نداشتهام، بلکه برای ثبوت نظر و عقیده خود، شواهد و امثالی که در نظر میآید، به زبان جاری میگردد.
شیخ: دلیل در این آیه بر اثبات فضیلت، قرینهای در خود آیهی کریمه است که میفرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾. چون [ارجاع] ضمیر سکینه بر ابیبکر رضی الله عنه خود دلیل واضح است بر شرافت و فضیلت او بر دیگران و دفع توهّم از امثال شما.
داعی: اشتباه میفرمایید. ضمیر([۵]) سکینه راجع است به رسول اکرم و نزول سکینه بر آن حضرت بوده، نه بر ابیبکر، به قرینه جملهی بعدیه که فرموده: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ و محقّقاً مؤید به جنود حق، رسول اکرم بوده نه ابیبکر.
شیخ: مسلَّم است که رسول خدا مؤید به جنود حق بوده، ولی ابیبکر رضی الله عنه هم در مصاحبت آن حضرت بینصیب نبوده.
نزول سکینه بر رسول خدا
داعی: اگر هر دو مصاحب مشمول الطاف و مراحم الهیه بودند، بایستی علی القاعده ضمائر تثنیه در تمام جملات آیهی شریفه آمده باشد و حال آنکه تمام ضمائر را قبلاً و بعداً مفرد آورده، تا اثبات مقام شخص خاتم الانبیاء گردد و معلوم آید که آنچه نزول رحمت و مرحمت از جانب پروردگار میشود، به شخص آن حضرت میباشد و اگر به طفیل آن حضرت بر دیگران هم نازل آید، اسم برده میشود. فلذا در نزول سکینه و رحمت هم در این آیه و سایر آیات، فقط پیغمبر را مورد عنایت قرار داده.
شیخ: رسول خدا مستغنی از نزول سکینه بوده و احتیاجی بدان نداشته و سکینه هرگز از او مفارقت نمینموده. پس نزول سکینه مخصوص ابیبکر رضی الله عنه بوده.
داعی: چرا بیلطفی میکنید و وقت مجلس را به تکرار مطالب میگیرید. به چه دلیل میگویید که خاتم الانبیاء مستغنی از نزول سکینه بوده و حال آنکه احدی از آحاد خلایق، از پیغمبر و امّت امام و مأموم، از الطاف و رحمات حق تعالی مستغنی نمیباشند. مگر فراموش نمودهاید آیه ۲۶ سورهی ۹ (توبه) را که در قصّه حنین میفرماید:
﴿أَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.
«آنگاه خدای قادر مطلق سکینه و وقار خود را (یعنی شکوه و سطوت و جلال ربّانی) بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود.»
و نیز در آیه ۲۶ سوره ۴۸ (فتح) مثل همین آیه شریفه را آورده.
همین طوری که در این آیه، بعد از رسول اکرم اشاره به مؤمنین نموده، در آیه غار هم اگر ابیبکر جزء مؤمنینی بود که باید مشمول سکینه و آرامش قرار گیرد، بایستی یا ضمیر تثنیه آورده و یا علی حده به نام او اشاره نموده باشد.
این قضیه به قدری واضح است که علمای منصف خودتان هم اقرار دارند که ضمیر سکینه مربوط به ابیبکر نبوده.
خوب است آقایان کتاب نقض العثمانیه، تألیف شیخ ابوجعفر محمّد بن عبدالله اسکافی را که از اکابر علماء و شیوخ معتزله میباشد، مطالعه نمایید ببینید آن مرد عالم منصف در جواب لاطائلات ابو عثمان جاحظ چگونه حق را آشکار نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه ۲۵۳ تا صفحه ۲۸۱ جلد سوم «شرح نهج البلاغه»([۶]) بعض از آن جوابها را نقل نموده است.
علاوه بر اینها در خود آیه جملهای است که کاملاً بر خلاف مقصود شما نتیجه میدهد و آن جملهای است که رسول اکرم با بیان «لا تحزن» ابیبکر را منع از حزن و اندوه نموده. از این جمله معلوم میگردد که ابیبکر در آن حال محزون بوده. آیا این حزن ابیبکر عمل خوبی بوده یا عمل بد؟ اگر عمل نیکی بوده، قطعاً پیغمبر کسی را از عمل نیک و طاعت حق منع نمیکند و اگر عمل بد و عصیان بوده، پس شرافتی برای صاحب این عمل نمیباشد که مشمول رحمت حق و محلّ نزول سکینه قرار گیرد، بلکه شرافت و فضیلت فقط برای مؤمنین و اولیاء الله و دوستان خدا میباشد.
و از برای اولیاء الله علائمی میباشد که اهمّ از همهی آنها ـ بنابر آنچه در قرآن مجید است ـ آنکه در پیشآمدهای روزگار، ابداً ترس و حزن و غم و اندوهی پیدا نکنند، بلکه صبر و توانایی پیشه کنند؛ چنانچه در آیه ۶۲ سورهی ۱۰ (یونس) میفرماید:
﴿أَلاَ إِنّ أَوْلِیَاءَ اللهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.
«آگاه باشید که دوستان خدا هیچ ترس (از حوادث حال و آینده عالم) و هیچ اندوهی (از وقایع گذشته جهان) در دل آنها نیست.»
[۱]. تاریخ طبری، ۲/۱۰۰، ذکر الخبر عمّا کان من أمر نبیّ الله.
طبری مینویسد: «وقد زعم بعضهم انّ أبابکر أتی علیّاً فسأله عن نبیّ الله فأخبره انّه لحق بالغار من ثور وقال ان کان لک فیه حاجه فالحقه. فخرج أبوبکر مسرعاً فلحق نبیّ الله فی الطریق، فسمع رسول الله جرس أبیبکر فی ظلمه اللیل فحسبه من المشرکین. فأسرع رسول الله المشی فانقطع قبال نعله ففلق إبهامه حجر فکثر دمها و أسرع السعی، فخاف أبوبکر أن یشقّ علی رسول الله فرفع صوته و تکلّم فعرفه رسول الله فقام، حتّی أتاه، فانطلقا ورجل رسول الله تستن دماً حتّی انتهی إلی الغار…».
[۲]. از علماء مالکی میباشند. (محقق)
[۳]. تفسیر الکبیر، فخر رازی، ۲۱/۱۲۶، ذیل آیه ۳۷ سورهی کهف، بحث ۱٫ و نیز ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ۳/۷۴، و شوکانی در فتح القدیر، ۳/۲۸۶، ذیل همان آیه به همین مطلب اشاره میکنند.
[۴]. تفسیر الکبیر، فخر رازی، ۱۵/۵۳ و ۵۴، سوره اعراف آیه ۱۷۵٫
[۵]. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر،۲/۳۱۰، ذیل آیه ۴۰ سورهی توبه.
ابن کثیر مینویسد: «ولهذا قال تعالی: ﴿فَاَنزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیهِ﴾، أی تأییده ونصره علیه، أی علی الرسول فی أشهر القولین».
و نیز محمد بن جریر طبری در جامع البیان، ۶/۱۷۷، ح ۱۳۰۰۱ ذیل همان آیه مینویسد: «یقول تعالی ذکره: فانزل الله طمأنینته و سکونه علی رسوله».
و بروسوی در روح البیان، ۳/۴۳۵، ذیل همان آیه مینویسد: «(فانزل الله سکینته) امنته الّتی تسکن عندها القلوب وقال الکاشفی علیه، أی النبیّ».
[۶]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۳/۲۶۵، خطبه ۲۳۸ (خطبه قاصعه)، القول فی اسلام أبی بکر و علی و خصائص کل منهما.
ابن ابی الحدید مینویسد: «وأمّا السکینه فکیف یقول: إنّها لیست راجعه إلی النبیّ وبعدها قوله: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾. أتری المؤیَّد بالجنود کان أبابکر أم رسول الله».
منبع: برگرفته از کتاب شبهای پیشاور جلد۱؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی