برتری علمی و عملی امام علی بر خلفاء
برتری علمی و عملی امام علی بر خلفاء
اقرار عمر به برتری علی بر خودش علماً و عملاً
ولی آنچه داعی اطلاع دارم و بزرگان علمای خوتان در کتب معتبره خود ضبظ نمودهاند در ادوار خلافت خلفاء در جمیع موضوعات علمی و دینی، حلال مشکلات مولانا امیر المؤمنین علی بوده.
با همه اخباری که امویها و بکریون و علاقهمندان به آنها در فضایل آنها جعل نمودند (چنانچه علمای خودتان در کتب جرح و تعدیل نوشتهاند) مع ذلک نتوانستند این حقایق را بپوشانند که هر زمانی که علمای یهود و نصاری و سایر فرق از مخالفین نزد ابو بکر و عمر و عثمان در زمان زمامداری آنها میآمدند یا مینوشتند و مسائل مشکله سؤال میکردند، ناچار متوسل میشدند به ذیل عبای مولانا امیر المؤمنین علی و میگفتند این سؤالات مشکل و پیچیده را احدی نتواند جواب دهد جز علیّ بن ابی طالب.
لذا آن حضرت حاضر و جواب آنها را به قسمی میداد که قانع شده و مسلمان میشدند؛ چنانچه در تاریخ حالات خلفاء کاملاً وارد است.
بس است در اثبات این معنی اظهار عجز خلفاء (ابوبکر و عمر و عثمان) در مقابل علی و اقرار به برتری آن حضرت و اینکه اگر علی نبود آنها هلاک شده بودند؛ چنانچه محققین از اکابر علمای خودتان آوردهاند که خلیفه ابوبکر میگفت:
«اقیلونی اقیلونی، فلست بخیرکم و علیٌّ فیکم.([۱])»
(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شماست.)
و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
و غالباً موراد مهالک را نوشتهاند که اینک نمیخواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهمتری برای مذاکره لازم باشد.
نواب: قبله صاحب، کدام مطلب مهمتر از این موضوع است که بیان نمودید. آیا در کتب معتبره ما این کلمات ضبط و نقل گردیده؟ چنانچه هست و نظر دارید برای مزید بیانی ما بیان فرمایید. ممنون خواهیم شد.
داعى: عرض کردم اکابر علمای سنت و جماعت اتفاق بر این معنی دارند (به استثنای قیلیلی از متعصبین لجوج) که با الفاظ و عبارات مختلفه در موارد متعدده نقل نمودهند. برای روشن شدن مطلب و اتمام حجت به بعضی از آن اسناد و کتب که در نظر دارم اشاره مینمایم.
در اسناد گفتار عمر «لو لا علی لهلک عمر»
۱ – قاضی فضل الله بن روزبهان متعصب در ابطال الباطل، ۲ – ابن حجر عسقلانی متوفی سال ۸۵۲ در ص۳۳۷ تهذیب التهذیب([۲]) (چاپ حیدر آباد دکن)، ۳ – و نیز از ابن حجر در ص۵۰۹، جلد دوم الاصابه([۳]) (چاپ مصر) ۴ – ابن قتیبه دینوری متوفی سال ۲۷۶ در ص۲۰۱و ۲۰۲، کتاب تأویل مختلف الحدیث([۴])، ۵ – ابن حجر مکی متوفی سال ۹۷۳ در صفحه ۷۸ صواعق المحرقه([۵])، ۶ – حاج احمد افندی در ص۱۴۶ و ۱۵۲ هدایه المرتاب، ۷ – ابن اثیر جزروی متوفی سال ۶۳۰ در ص۲۲ جلد چهارم اسد الغابه([۶]) ۸ – جلال الدین سیوطی در صفحه ۶۶ تاریخ خلفاء([۷]) ۹ – ابن عبد البر قرطبی متوفی سال ۴۶۳ در صفحه ۴۷۴ جلد دوم استیعاب([۸])، ۱۰ – سید مؤمن عبد البر قرطبی متوفی سال ۴۶۳ در صفحه ۷۳ نور الابصار([۹])، ۱۱ – شهاب الدین احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیره المآل، ۱۲ – محمد بن علی الصبان در صفحه ۱۵۲، اسعاف الراغبین. ۱۳ – نور الدین بن صباغ مالکی متوفی سال ۸۵۵ در صفحه ۱۸ فصول المهمه([۱۰]). ۱۴ – نور الدین علی بن عبد الله سمهودی متوفی سال ۹۱۱ در جواهد العقدین([۱۱])، ۱۵ – ابن ابی الحدید معنزلی متوفی ۶۵۵ در صفحه ۶ جلد اول شرح نهج البلاغه، ([۱۲]) ۱۶ – علامه قوشچی در صفحه ۴۰۷ شرح تجرید. ۱۷ – خطیب خوارزمی در صفحه۴۸ و ۶۰ مناقب([۱۳])، ۱۸ – محمد بن طلحه شافعی در صفحه۲۹ ضمن فصل ششم مطالب السئوول([۱۴])، ۱۹ – امام احمد بن حنبل در فضائل([۱۵])، ۲۰ – سبط ابن جوزی در ص۸۵ و ۸۷ تذکره([۱۶])۲۱ – امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان، ۲۲ – علامه ابن قیم جوزی در صفه ۴۱ تا صفحه ۵۳ طرق الحکمیه ضمن نقل قضایای عدیده از آن حضرت، ۲۳ – محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفی سال ۶۸ در باب ۵۷ کفایه الطالب([۱۷]). ۲۴ – ابن ماجه قزوینی در سنن. ۲۵ – ابن مغازلی شافعی در مناقب. ۲۶ – ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد، ([۱۸]) ۲۷ – محمد بن علی بن الحسن الحکیم ترمذی در شرح فتح المبین. ۲۸ – دیلمی در فردوس، ۲۹ – شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۱۴ ینابیع الموده([۱۹]) ۳۰ – حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء و ما نزل من القرآن فی علی و بسیاری دیگر از اجله علمای خودتان به اختلافات الفاظ و عبارات، نقل اقوال خلیفه عمر را نمودهاند و غالبا با ذکر مواردی قضایای وارده آوردهاند که میگفت: «لو لا علی لهلک عمر».
اشاره به بعض مورادی که علی خلفاء را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی نبود هلاک شده بودند.
از جمله فقیه گنجی شافعی در باب ۵۷ کفایه الطالب([۲۰]) فی مناقب علی بن ابیطالب بعد از نقل اخباری مسندا خبر حذیفه بن الیمان را که دیگران از علمای شما هم نقل نمودهاند ذکر نموده که روزی عمر با او ملاقت نمود و سؤال کرد چگونه صبح کردی؛ حذیفه گفت:
«اصبحت و الله اکره الحق و احب الفتنه و اشهد بما لم اره، و احفظ غیر المخلوق، و اصلی على غیر وضوء و لی فی الارض ما لیس لله فی السماء»
(صبح کردم در حالی که اکراه دارم از حق و دوست میدارم فتنه را و شهادت میدهم به چیزی که ندیدهام و حفظ میکنم غیر مخلوق را و صلوات میفرستم بدون وضوء و برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان.)
عمر از این کلمات غضبناک گردید و خواست که او را اذیت کند. در همان بین امیر المؤمنین رسید، آثار غضب را در صورت عمر دید فرمود: از چه جهت غضبناکی؟ قضیه را نقل نمود حضرت فرمود: مطلب مهمی نیست، تمام را صحیح گفته است.
مراداز حق که او کراهت داد مرگ است و مراد از فتنه که او دوست دارد مال و اولاد است و اینکه گفته شهادت میدهم به چیزی که آن را ندیدهام؛ یعنی شهادت میدهد به وحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچ کدام را ندیده است و اینکه گفته حفظ میکنم غیر مخلوق را مرادش قرآن است که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات میفرستم؛ یعنی صلوات به رسول خدا که جائز است بی وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته برای من است در زمین چیزی که برای خدا در آسمان نیست؛ یعنی برای من زوجهای است که خدای تعالی مبرای از زوجه و اولاد میباشد.
عمر گفت: «کان یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن ابی طالب.»
(نزدیک بود عمر هلاک شود اگر علی نرسیده بود.)
آنگاه مؤلف گنجی گوید: این مطلب (که خلیفه میگفت: اگر علی نبود عمر هلاک میشد) ثابت است نزد اهل خبر و جمع کثیری از اهل سیر او را نقل نمودهاند.
و صاحب مناقب گوید: مکرر خلیفه عمر رضی الله عنه میگفت:
«لا عشت فی امه لیس فیها ابا الحسن»
نباشم در امتی که در این امت نباشد ابالحسن»
و نیز میگفت:
«عقمت النساء ان یلدن مثل علىّ بن ابى طالب»
(زنان از زاییدن مردی همانند علی بن ابی طالب عقیم شدند.)
و محمّد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول و شیخ سلیمان بلخى حنفى در باب۱۴ ینابیع الموده از ترمذى نقلا از ابن عباس خبر مفصّلى نقل نموده که در آخر آن خبر گوید:
«کانت الصحابه رضى الله عنهم یرجعون الیه فى احکام الکتاب و یأخذون نه الفتاوى کما قال عمر بن الخطّاب رضى الله عنه فى عدّه مواطن لو لا علىّ لهلک عمر – و قال اعلم امّتى علىّ بن ابى طالب.»
(اصحاب پیغمبر در احکام قرآن مراجعه به علىّ مىنمودند و اخذ فتاوا از او میکردند چنانچه عمر بن الخطاب در محلهاى عدیده میگفت اگر علىّ نبود هلاک شده بودم و رسول اکرم فرمود داناترین امت من علىّ بن ابى طالب است)
پس با این مختصر بیانى که به مقتضاى وقت مجلس نمودیم تصدیق میفرمائید که در مناظرات دینى و مباحثات علمى ابدا شدت و غلظتى از خلیفه عمر دیده نشد بلکه خود اقرار و اعتراف به عجز داشته و تصدیق مىنموده که علىّ فریادرس او بوده و از مهالک او را نجات میداده تا آنجا که متعصّبین از علماء شما مانند ابن حجر مکى در فصل سیم صواعق محرقه([۲۱]) نقلا از ابن سعد آورده که عمر میگفت:
«أعوّذ بالله من معضله لیس لها ابو الحسن یعنى علیّا»
(بخدا پناه میبرم از معضله و امر پیچیدهاى که ابو الحسن یعنى علىّ در او نباشد)
در میدانهاى جنگ شجاعت و رشادتى از خلیفه عمر دیده نشد
و اما در معارک و میدانهاى جنگ هم هیچ تاریخى نشان نمیدهد که خلیفه عمر شخصا شدت و شجاعت و رشادتى از خود نشان داده باشد بر عکس بحکم تاریخ و بیان مورخین فریقین هرگاه در مقابل لشکرى بزرگ یا مردمان قوى و پرزور از کفار قرار میگرفت ترک مقاومت مینمود که در اثر عمل او مسلمین فرار نموده و شکست بر لشکر اسلام وارد مىآمد([۲۲]).
حافظ: کمکم بىلطفى را از نزاکت خارج نمودید و بمثل خلیفه عمر رضى الله عنه که فخر مسلمانان است و در زمان خلافت او فتوحات بزرگى نصیب مسلمانان گردیده و در همۀ جنگها بوجود او لشکر اسلام فاتح شدند اهانت نموده و آن بزرگوار را جبون و فرّار و وجودش را باعث شکست مسلمانان قلمداد مینمائید آیا سزاوار است مثل شما شخص شریفى تا این اندازه اهانت به مردمان بزرگى مانند خلیفه عمر رضى الله عنه که مایۀ فخر و مباهات و افتخار مسلمین است بنمائید و ما هم گوش بدهیم و حرف نزنیم.
داعى: خیلى اشتباه فرمودید و تعجب است که در این چند شب هنوز کما ینبغى داعى را نشناختهاید گمان مینمائید که ممکن است داعى روى هواى نفس و حبّ و بغض جاهلانه و بدون دلیل و برهان تعریف یا تقبیحى از اشخاص بنمایم خاصه نسبت باشخاصى که معروفیت در تاریخ دارند و لو از هر طبقه باشند.
فقط عیب بزرگى که در این قبیل مجالس موجود است و قرنها به همین جهات بین مسلمانان اسباب بدبختى گردیده سوء نظر و گمانهاى بد است که بر خلاف دستور قرآن مجید از مسلمانان ظاهر میگردد با اینکه صریحا در آیه ١٢ سوره ۴٩ (حجرات) میفرماید:
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا کثِیراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ}
(اى اهل ایمان زیاد دورى نمائید از ظن و گمان بد که برخى از گمانها معصیت است)
چون این جملاتى که عرض کردم از دهان یک فرد شیعه بیرون آمده لذا با نظر بدبینى تصور اهانت نمودید و حال آنکه مطلب غیر از اینست که شما گمان نمودید زیاده بر آنچه علماء و مورخین خودتان نوشتهاند چیزى نگفتم.
بدیهى است ما و شما در ازمنۀ ماضیه نبودهایم ولى به حکم عقل بایستى قضاوت نیک و بد افعال اشخاص را روى صفحۀ تاریخ بنمائیم.
بازهم بیان حقیقت
اینکه فرمودید داعى نسبت بخلیفه عمر اهانت نمودم (ببخشید) اینجا مغلطه نمودید یا خواستید به این جمله تحریک اعصاب مخالفین نمائید.
و حال آنکه صحبت ما راجع به خلیفه جنبۀ اهانت نداشت بلکه حکایت عین واقع ثبت در تاریخ را بیان نمودم و زیاده از آنچه علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشتهاند چیزى نگفته و نمیگویم ناچارم پرده را بردارم و مطلب را مشروح و واضحتر بیان نمایم تا بدبینى از میان برود.
اینکه فرمودید فتوحات عالیۀ اسلام رهین منت وجود خلیفه عمر است احدى انکار این معنى را ننموده که در دوره زمامدارى عمر اسلام به فتوحات عالیه نائل آمده ولى در عین حال نباید فراموش نمود که به شهادت و إقرار علماى بزرگ خودتان از قبیل قاضى أبو بکر خطیب در تاریخ بغداد و امام احمد حنبل در مسند و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه([۲۳]) و دیگران در تمام امور ملک و مملکت و مخصوصا لشکرکشیها خلیفه عمر با أمیر المؤمنین علىّ شور مىنمود و مطابق دستور آن حضرت رفتار میکرد([۲۴]).
علاوه بر اینها فتوحات اسلام در هر دوره و زمان تفاوت پیدا مینمود. قسمت اول فتوحات اولیۀ اسلام در زمان خود خاتم الانبیاء بوده که رهین منت شخص شخیص أمیر المؤمنین علىّ میبود چه آنکه گفتهاند.
سیاهى لشکر نیاید بکار | که یک مرد جنگى به از صد هزار |
و آن مرد جنگى که مایه فخر و مباهات اسلام و مسلمین و وجودش سبب فتح و پیروزى لشکر اسلام بود أمیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب بود که اگر در جنگى حاضر نمیشد فتح حاصل نمیگردید چنانچه در خیبر که آن حضرت درد چشم داشت و نمیتوانست به میدان برود پىدرپى مسلمین شکست خوردند تا زمانى که آن حضرت به دعاى رسول اکرم شفا یافت و حمله به دشمن نمود و فتح قلاع خیبر به دست آن حضرت واقع شد([۲۵]).
و در غزوه احد که مسلمین همگى فرار نمودند فقط على بود که به یارى پیغمبر استقامت نمود تا منادى غیبى ندا در داد:
«لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتى الاّ علىّ»([۲۶])
(نیست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی جز علی)
و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاء میباشد که تماما رهین منت شجعان نامى و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشهکشى و کاردانى آنها بوده است که در میدانهاى جنگ مقابل دشمنان قوى شجاعت و فداکارى و جان بازى مىنمودند تا بر آنها غالب مىآمدند.
ولى صحبت ما در اطراف فتوحات اسلامى نبوده که در زمان خلافت خلفاء مخصوصا زمان خلیفه عمر واقع شد بلکه در موضوع شدت و شجاعت و غلظت شخصى خلیفه عمر بن الخطّاب بود که عرض کردم در تاریخ سابقه ندارد.
حافظ: این اهانت نیست که شما میفرمائید خلیفه عمر رضى الله عنه از میدان جنگ فرار کرده و عمل او موجب شکست مسلمانان گردید.
داعى: اگر نقل وقایع تاریخى اشخاص اهانت است این نوع از اهانت را علماء بزرگ و مورخین خودتان نقل نمودهاند و داعى نگفتم مگر آنچه را که مورخین خودتان ثبت نمودهاند اگر ایراد و اشکالى دارید به علماء خودتان بنمائید که این وقایع را ثبت و ضبط نمودهاند.
حافظ: در کجا علماى ما نوشتهاند که خلیفه عمر رضى الله عنه از میدان جنگ فرار کرد و در کجا سبب شکست مسلمین گردید؟
شکست أبوبکر و عمر در خیبر
داعى: در بسیارى از میدانهاى جنگ که اهمّ از همۀ آنها واقعۀ مهمّۀ غزوۀ خیبر است که آقایان شکست خوردند چون علىّ چشمهاى مبارکش درد میکرد روز اول رسول اکرم علم و پرچم مسلمین را به ابو بکر دادند و به سردارى مسلمین با لشکر رفتند مقابل یهود، مختصر جنگى نموده شکست خورده برگشتند؛ روز دوم علم را به عمر دادند ولى هنوز در مقابل یهود نرسیده ترسیده فرار نمودند.
حافظ: این بیانات شما ساختههاى شیعیان است و الاّ آنها مردمانى قوى دل و شجاع بودند.
داعى: مکرر عرض کردم شیعیان پیروان أئمه از اهل بیت هستند که صادق و مصدّق بودند هرگز دروغ نگفته و نمیگویند چون دروغ را از گناهان کبیره میدانند و ابدا احتیاجى به جعل حدیث ندارند غزوۀ خیبر از وقایع مهمّه تاریخى دورۀ زندگانى خاتم الانبیاء میباشد که جمیع علماء و مورخین فریقین نوشتهاند آنچه الحال در نظر دارم به عرضتان میرسانم حافظ ابو نعیم اصفهانى متوفى سال۴٣٠ در صفحه ۶٢ جلد اول حلیه الاولیاء([۲۷]) و محمّد بن طلحه شافعى در صفحه ۴٠ مطالب السؤول([۲۸]) از سیرۀ ابن هشام و محمّد بن یوسف گنجى شافعى در باب ١۴ کفایه الطالب([۲۹]) و دیگران از اکابر علماء و مورخین خودتان که وقت مجلس اقتضاى نقل اقوال تمام آنها را ندارد ولى براى شما أهمّ از همۀ آن اقوال تصدیق دو عالم بزرگ و محل وثوق و اطمینان خودتان محمّد بن اسماعیل بخارى در صفحه ١٠٠ جلد دوم صحیح چاپ مصر سال ١٣٢٠ و مسلم بن حجّاج در صفحه ٣٢۴ جلد دوم صحیح([۳۰]) چاپ مصر سال ١٣٢٠ که صریحا نوشتهاند «فرجع ایضا منهزما» یعنى (خلیفه عمر) دو مرتبه از میدان جنگ فرارا بر گشت.
و از جمله دلائل واضحه بر این معنى اشعار صریحى است که ابن أبى الحدید معتزلى([۳۱]) ضمن قصائد هفتگانۀ معروفۀ خود که بنام علویات سبع نامیده شده که در فضائل مولانا أمیر المؤمنین علىّ سروده به نام قصیده بائیّه در باب خیبر گفته است:
أ لم تخبر الاخبار فى فتح خیبر |
ففیها لذى اللبّ الملبّ أعاجیب
|
و ما انس لا انس اللّذین تقدّما
|
و فرّهما و الفرّ قد علما حوب
|
و للرّایه العظمى و قد ذهبا بها
|
ملابس ذلّ فوقها و جلابیب
|
یشلّهما من آل موسى شمردل
|
طویل نجاد السیف اجید یعبوب
|
یمجّ منونا سیفه و سنانه
|
و یلهب نارا غمده و الانابیب
|
حضّرهما أم حضّرا خرج خاضب
|
و ذانهما ام ناعم الخدّ مخضوب
|
عذرتکما انّ الحمام لمبغض
|
و انّ بقاء النفس للنّفس محبوب
|
لیکره طعم الموت و الموت طالب |
فکیف یلذّ الموت و الموت مطلوب
|
(ما حصل معنى آنکه آیا داستان فتح خیبر را مورد مطالعه قرار ندادهاید که با چه نکات و رموز عجیبى آمیخته که موجب بهت و حیرت خردمند است. چون آن دو (ابى بکر و عمر) انس و عادت با علمدارى نداشته و رموز پرچمدارى را ندانسته و لذا لباسهاى ذلت و خوارى را بر آن (پرچم بزرگ) پوشانیدند و فرار بر قرار اختیار نمودند با آنکه میدانستند فرار از جنگ گناهى است کفرآمیز چه آنکه جوانى شجاع از سران یهود بلند قامت سوار بر اسبى کوه پیکر با شمشیر برهنه مانند شترمرغ نر پرشهوتى که هوا و سبزه بهار او را قوى نموده بایشان حملهور گردید که گویا رو بدو خوش صورت حنا بسته میرود. و امواج آتش مرگ از برق شمشیر و نیزۀ او باعث ترس ایشان گردید. (آنگاه ابن ابى الحدید گوید) به جاى شما (اى دو خلیفۀ بزرگوار) عذر خواهى میکنم (از شکست و فرار نمودن از میان یهود بىقابلیت) زیرا مرگ در نظر هر فردى مبغوض و ادامۀ زندگانى محبوب است شما هم (مانند همه) از چشیدن طعم مرگ بیزار بودید و حال آنکه مرگ بدنبال هر کس هست پس چگونه باختیار خود موت را بخواهد و لذت او را بچشد)
پس تصدیق نمائید که ما قصد اهانت نداشتیم بلکه فقط نقل وقایع تاریخى نمودیم که معلوم شود در میدانهاى جنگ شدت و غلظت و شجاعتى شخصا براى خلیفه نبوده، تا مشمول «اشداء علی الکفار» واقع شود، بلکه در مقابل دشمن قوی جاخالی نموده، از معرکه بر کنار میشدند.
و اگر خوب با نظر دقت و انصاف بنگرید، تصدیق خواهید نمود که واجد این صفت بزرگ هم علی بوده که در تمام میدانهای جنگ شخصا شدید الغضب بر کفار و غالب بر آنها میآمده، چنانچه در آیه ۵۴ سوره ۵ (مائده) خدای تعالی تصدیق این معنی را نموده که میفرماید:
{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی الله بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ الله وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ ذلِک فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ الله واسِعٌ عَلیمٌ}
(ای گروهی که ایمان آوردهاید هر که از شما از دین خود مرتد شود، به زودی خدا قومی را میآورد که دوست دارد آنها را و آنها هم خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند (مانند علی و پیروانش) به نصرت اسلام بر میانگیزند که در راه خدا جهاد کنند و در راه دین از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این است فضل خدا هر که را بخواهد عطا کند و رحمت خدا وسعت دارد و به احوال هر که استحقاق آن را دارد دانا میباشد.)
حافظ: عجب است شما میخواهید با حسن بیان و اجبار، این آیهای که در شأن تمام مؤمنین است که واجد این صفات و محبوب خدا و مشمول الطاف الهی بودند در شأن علی کرّم الله وجهه جاری نمایید.
داعى: مکرر دیده و تجربه کردهاید که داعی آنچه گفتیم بی دلیل نبوده؛ چنانچه پیوسته ایراد نمودید و جواب شنیدید، مع ذلک باز هم اعتراض مینمایید. خوب است به نحو سؤال بفرمایید آیا چه دلیل بر این گفتار هست، تا جواب عرض نمایم. اینک جواب فرموده شما را به عرض میرسانم:
اولا اگر این آیه مخصوص تمام مؤمنین نازل شده و تمام آنها مشمول این آیه بودند، هرگز از میدانهای جنگ فرار نمیکردند.
حافظ: آیا انصاف است مؤمنین و صحابه رسول الله را که آن همه جنگها و فتوحات نمودند، شما با لسان اهانت فرّار بخوانید؟
داعى: اوّلا داعى لسان اهانت نداشتم بلکه وصف حال آنها را نمودم. ثانیا داعى آنها را فرّار نخواندهام بلکه تاریخ این طور نشان میدهد گویا آقایان فراموش نمودهاید فرار مؤمنین و صحابه را در غزوه احد و حنین که عموما حتى کبار صحابه رفتند و پیغمبر اکرم را در مقابل کفّار تنها گذاردند چنانچه طبرى و دیگران از مورخین بزرگ خودتان نوشتهاند([۳۲]).
چگونه ممکن است کسانى که پشت به میدان جنگ نموده و از جهاد روى گردانیدند و رسول خدا را تنها در مقابل دشمن گذاردند محبوب خدا و رسول او باشند.
ثالثا در نزول این آیه در شأن على داعى نگفتم بلکه اکابر علماى خودتان مانند أبو اسحاق امام أحمد ثعلبى که خود تصدیق دارید امام اصحاب حدیث است در تفسیر کشف البیان([۳۳]) خود گوید این آیه شریفه در شأن علىّ بن ابى طالب شرف نزول یافته چه آنکه واجد تمام صفات مذکورۀ در آیه جز آن حضرت دیگرى نبوده.
و در تمام سى و شش غزوهاى که براى رسول اکرم پیش آمد هیچ مورّخى از خودى و بیگانه ننوشتهاند و لو یک مرتبه علىّ از میدان جنگ و جهاد فى سبیل الله روى گردانده باشد.
حتّى در جنگ احد که جمیع أصحاب فرار نمودند فقط یگانه کسى که بعد از جنگ سخت مغلوبه و حمله پنج هزار سواره و پیادۀ دشمن بر مسلمانان و شهادت جناب حمزه (سید الشهداء) عمّ بزرگوار پیغمبر استقامت ورزید و تا پایان فتح و پیروزى ثابت قدم ماند مولانا امیر المؤمنین علىّ بود.
با آنکه قریب نود زخم بر بدن مبارکش وارد آمده و در اثر رفتن خون بسیار سستى تمام اعضایش را گرفته و چندین مرتبه برو بر زمین آمد مع ذلک به اثبات قدم حفاظت از رسول خدا نمود تا جنگ را به نفع مسلمین تمام کرد.
حافظ: آیا خجالت ندارد که شما نسبت فرار به صحابه کبار بدهید و حال آنکه صحابه عموما و دو خلیفه بر حق أبو بکر و عمر رضى الله عنهما پروانهوار در أطراف رسول خدا میگشتند و آن حضرت را حفظ مینمودند.
داعى: مثل اینکه آقا تاریخ نخواندهاید که چنین بیانى مینمائید عموم مورخین نوشتهاند که در جنگ احد و حنین و خیبر تمام صحابه فرار نمودند راجع به خیبر که عرض نمودم و اما در حنین مسلّم است که همه فرار نمودند([۳۴]) چنانچه حمیدى در جمع بین الصحیحین([۳۵]) و حلبى در صفحه ١٢٣ جلد سیم سیره الحلبیه([۳۶]) گوید تمام اصحاب فرار نمودند الاّ چهار نفر علىّ و عباس جلو روى پیغمبر و أبو سفیان بن حارث عنان مرکب آن حضرت را گرفته و عبد الله بن مسعود در طرف چپ آن حضرت ایستاده بود و امّا فرار مسلمین عموما در احد مورد انکار احدى نبوده. خوبست سیر در تواریخ بنمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود مخصوصا ابن أبى الحدید در صفحه ٢٧۶ جلد سیم شرح نهج البلاغه([۳۷]) ضمن ردّ هزلیّات جاحظ ناصبى گوید: «فر المسلمون باجمعهم الاّ اربعه علىّ و الزبیر و طلحه و ابو دجانه» یعنى روز احد تمام مسلمین فرار نمودند، مگر این چهار نفر پس وقتى از میان تمام مسلمانان چهار نفر را استثناء نمودند معلوم است که ابى بکر و عمر و عثمان هم جزو فراریها بودند فلذا جبرئیل ندا در داد «لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتى الاّ علىّ»
چنانچه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان از قبیل ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه([۳۸]) و نور الدین مالکى در صفحه ۴٣ فصول المهمه([۳۹]) و دیگران ضبط نمودند که قبلا عرض نمودم که در آن روز صداى منادى بلد شد و هاتفى ندا در داد:
«لا فتى الاّ علىّ لا سیف الاّ ذو الفقار»
(نیست جوانمردی مگر علی و نیست شمشیری مگر ذو الفقار (که شمشیر علی بوده))
در تمام جنگها آن حضرت مؤیَد مٍن جانب الله بود و ملائکه بر نصرت و نگاهبانى او آماده و مهیا بودند.
چنانچه محمّد بن یوسف گنجى شافعى در باب ٢٧ کفایه الطالب([۴۰]) باسناد خود نقل مینماید از عبد الله بن مسعود که رسول اکرم فرمود:
«ما بعث علىّ فى سریّه الاّ رایت جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و السحابه تظله حتى یرزقه الله الظفر»
(به هیچ جنگی علیّ تنها فرستاده نشد مگر دیدی جبرئیل از راست و میکائیل از چپ او و ابری سایه بر او افکنده، تا آنکه فتح و ظفر نصیب او میگردید.)
و امام ابو عبد الرحمن نسائی در حدیث ۲۰۲ خصائص العلوی([۴۱]) نقل مینماید که امام حسن با عمامه سیاه در مقابل مردم آمد و ضمن نقل اوصاف پدرش گفت: در غزوه خیبر وقتی علی رفت رو به قلعه «یقاتل جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره»
فلذا در تمام غزوات نصرت و ظفر زیر سایۀ شمشیر آن حضرت بود که با شدت و غلظت تمام مقابل دشمنان ایستادگى مینمود تا فاتح میشد و درک مقام محبوبیت را نزد خدا و رسول مینمود و جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب افتخار حضور داشتند که در دو طرف او جنگ مینمودند.
تا آنجا که رسول اکرم فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علىّ
رابعا: در این آیه میفرماید کسانى که داراى این صفات بودند خدا آنها را دوست میدارد و آنها هم خدا را دوست میدارند این صفت محبوبیت از خصائص أمیر المؤمنین است و دلائل بر این معنى بسیار است من جمله از آن اخبار خبرى است که محمّد بن یوسف گنجى شافعى در باب ٧ کفایه الطالب([۴۲]) باسناد خود نقل نموده از عبد الله بن عباس که گفت روزى من با پدرم عباس خدمت رسول اکرم نشسته بودیم علىّ وارد شد سلام نمود پس از ردّ سلام رسول خدا با بشاشت از جا برخاست و علىّ را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید و طرف راست خود نشانید پدرم عباس عرض کرد یا رسول الله آیا دوست میدارى او را حضرت فرمود اى عمّ بزرگوار:
«و الله الله اشدّ حبّا له منّى»
(به خدا قسم محبت و دوستی خداوند با او بیشتر از من است)
[۱]. این سخن ابوبکر با الفاظ و عبارات مختلفى در کتب اهل تسنن آمده است؛ از جمله:
متقى هندى در کنز العمال، ۵/۵۸۹، ح۱۴۰۵، کتاب الخلافه باب خلافه ابى بکر، این حدیث را نقل کرده است:
عن الحسن ان ابابکر الصدیق خطب فقال: اما والله ما انا بخیرکم و لقد کنت لمقامى هذا کارها و لوددت ان فیکم من یکفینى أفتظنون انى اعمل فیکم بسنه رسول الله کان یعصم بالوحى و کان معه ملک، و ان لى شیطانا یعترینی، فإذا غضبت فاجیبونى ان لا اوثر فى اشعارکم و ابشارکم، الا فراعونی، فان استقمت فاعینونى و ان زغت فقومونی.
همچنین در همین جلد ص۶۳۱، ح ۱۴۱۱۲، کتاب الخلافه، باب خلافه ابى بکر مینویسد:
عن عیسى بن عطیه قال: قام ابوبکر الغد حین بویع فخطب الناس فقال: یا ایها الناس انى قد اقلتکم و رأیکم، انى لست بخیرکم فبایعوا خیرکم… و نیز در ص۶۹۷، از همین جلد، ح ۱۴۰۷۳، کتاب الخلافه باب خلافه ابى بکر مینویسد:
ثم خرج باکیا فاجتمع الیه الناس، فقال لهم یبیت کل رجل منکم معانقا حلیلته، مسروراً باهله و ترکتمونى و ما انا فیه لا حاجه لى فى بیعتکم، أقیلونى بیعتی…؛
ابن هشام در سیره النبویه، ۴/۳۱۱، امر سقیفه بنى ساعده، خطبه ابى بکر مینویسد:
فتکلم ابو بکر، فحمد الله و اثنى علیه بالذى هو اهله، ثم قال: اما بعد ایها الناس، فانى قد ولیت علیکم و لست بخیرکم، فان احسنت فأعینونى و ان اسأت فقومونی.
سیوطى در تاریخ الخلفاء ص۷۱، خلافه ابوبکر فصل فى مبایعته مینویسد:
و اخرج ابن سعد عن الحسن البصرى قال: لما بویع ابوبکر قام خطیباً فقال: اما بعد… و انما انا بشر و لست بخیر من احدکم، فراعونى فاذا رأیتمونى زُغتُ فقومونی، و اعلموا ان لى شیطاناً یعترینی، فاذا رأیتمونى غضبت فاجتنبونی، لا اؤثر فى اشعارکم و ابشارکم.
ابن حجر مکى در صواعق المحرقه، ص۱۱، باب ۱، فصل ۱، کلام را اینگونه نقل کرده است:
ثم تکلم ابوبکر، فحمد الله و اثنى علیه ثم قال: اما بعد، ایها الناس فانّى قد ولیت علیکم و لست بخیرکم. فان احسنت فاعینونى و ان اسأت فقومونی.
طبرى در تاریخ خود، ۲/۴۵۰، حوادث سال ۱۱ هجری، حدیث سقفه.
ابن اثیر در الکامل، ۲/۳۳۲، حوادث سال ۱۱هجری، حدیث سقیفه و خلافه ابى بکر، همان گونه که از صواعق نقل کردیم آوردهاند.
غزالى در سر العالمین، ص۲۲، باب فى المقاله الرابعه، ذیل کلام ابوبکر مینویسد:
و قوله على منبر رسول الله: «اقیلونى اقیلونى و لست بخیرکم» افقاله هزلا ام جداً ام امتحاناً؟ فان کان هزلا، فان الخلفاء منزهون من الهزل، و ان کان جدّاً فهذا نقص للخلافه و ان قال امتحانا و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ.
[۲]. تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ۷/۲۸۷، رقم ۴۹۲۵، شرح حال علىّ بن ابى طالب.
[۳]. الاصابه، ابن حجر عسقلانی، ۴/۴۶۷، رقم ۵۷۰۴، شرح حال علىّ بن ابى طالب.
[۴]. تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه ۲۴۱، ذکر الاحادیث التى ادعوا علیها التناقض، دعاءالنبى لعلى.
[۵]. صواعق المحرقه، ابن حجر مکیّ، ص۱۲۷، باب ۹، فصل ۳، و ص۱۷۹، باب ۱۱، فصل ۱، مقصد ۵٫
[۶]. اسد الغابه ابن اثیر، ۴/۲۳، شرح حال علىّ بن ابى طالب.
[۷]. تاریخ خلفاء، سیوطی، ۱۷۱، شرح حال علىّ بن ابى طالب، فصل فى الاحادیث الوارده فى فضله.
[۸]. استیعاب، ابن عبد البر، ۳/۱۱۰۳، رقم ۱۸۵۵، شرح حال علىّ بن ابى طالب.
[۹]. نور الابصار، شبلنجی، ص۱۶۱، باب ۱، فصل فى ذکر مناقب سیدنا علىّ بن ابى طالب.
[۱۰]. فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ۱/۱۹۹-۲۰۱، فصل ۱ فصل فى ذکر شئ من علومه.
[۱۱]. جواهر العقدین، سمهودی، ۱/۱۲۳، قسم ۱ باب ۱٫
[۱۲]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ۱/۱۸، القول فى نسب امیرالمؤمنین
[۱۳]. مناقب خوارزمی، ص۸۱، ۹۶-۹۷، ح ۶۵، ۹۷-۹۸ فصل ۷٫
[۱۴]. مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص۷۱، باب ۱، فصل ۴، فصل۶، فائده زائده.
[۱۵]. فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ۲/۶۴۷، ح ۱۲۰۰، باب فضائل على
[۱۶]. تذکره الخواص، سبط الجوزی، ص۱۳۷، باب۶، فصل فى قول عمر بن خطاب.
[۱۷]. کفایه الطالب، گنجى شافعی، ص۲۲۷، باب ۵۹٫
[۱۸]. فرائد السمطین، حموینی، ۱/۳۳۷، ۳۴۸ و ۳۵۰، ح ۲۵۹، ۲۷۲ و ۲۷۶، سمط ۱، باب ۶۳ و ۶۵٫
[۱۹]. ینابیع الموده، قندوزی، ۳/۱۴۶-۱۴۷، باب ۶۵و ۱/۲۲۷، ح ۵۷ و ۵۸، باب ۱۴٫
و نیز حاکم نیشابورى در المستدرک على الصحیحین، ۱/۶۲۸، ح ۱۶۸۲، کتاب المناسک، مناوى در فیض القدیر، ۴/۴۷۰، ذیل حدیث ۵۵۹۴، حرف العین؛ محب الدین طبری، در ذخائر العقبی، ص۸۲، قسم ۱، باب فضائل على، ذکر رجوع ابى بکر و عمر الى قول على ؛ ابن مردویه مناقب، ص۸۸، ح ۸۲-۸۳، مناقب علىّ بن ابى طالب، فصل ۶، و ابن حجر عسقلانى در فتح الباری، ۱۳/۳۴۳، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه باب قول الله تعالى {وامرهم شورى بینهم}؛ ذهبى در تاریخ الاسلام، ۳۰/۶۳۸؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ۴۲/۴۰۵-۴۰۷، رقم ۴۹۳۳، شرح حال علىّ بن ابى طالب؛ خوارزمى در مقتل الحسین، ۱/۷۸، ح۲۸، فصل ۴؛ ابن سعد در الطبقات الکبری، ۲/۲۵۸، ذکر من کان یفتى بالمدینه و یقتدى به من اصحاب رسول لله…، علىّ بن ابى طالب؛ زرندى حنفى در نظم درر السمطین، ص۱۳۰ -۱۳۲، سمط ۱ قسم ۲، مناقب علىّ بن ابى طالب، ذکر آثار عن الصحابه؛ محب الدین طبرى در ریاض النضره، ۳/۱۶۱، باب ۴، ذکر اختصاصه بانه اکبر الامه علما و اعظمهم حلماً؛ جرجانى در شرح المواقف، ۸/۳۷۰، مرصد ۴، مقصد ۵، با الفاظ گوناگون این جمله را نقل کردهاند که به بعضى از آنها اشاره میکنیم:
۱-لو لا على لهلک عمر
۲-کان عمر یتعوذ من معضله لیس لها ابو الحسن.
۳-لولا قول على لهلک عمر.
۴-کان عمر یقول: اللهم لا تبقنى لمعضله لیس فیها ابو الحسن.
۵-اعوذ من معضله لا على لها.
- لا بقیت لمعضله لیس لها ابو الحسن.
۷-اللهم لا تبقنى لمعضله لیس لها ابن ابى طالب حیاً.
۸-عجزت النساء ان یلدون مثل علیّ.
۹-اعوذ بالله ان اعیش فى ثوم لیس فیهم ابو الحسن.
۱۰-لاابقانى الله بعدک یا علیّ.
۱۱-لا عاش عمر لمعضله لیس لها ابو الحسن یعنى علیّاً.
[۲۰]. کفایه الطالب، گنجى شافعی، ص۲۱۸-۲۱۹، باب ۵۷، گنجى مینویسد:
و بهذاالاسناد عن حذیفه بن الیمان انه لقى عمر بن الخطاب، فقال له عمر: کیف اصبحت یابن الیمان؟ فقال: کیف تریدنى اصحب؟ اصبحت و الله اکره الحق و احب الفتنه و اشهد بما لم اره، و احفظ غیر المخلوق، و اصلى على غیر وضوء و لى فى الارض ما لیس لله فى السماء. فغضب عمر لقوله و انصرف من فوره و قد اعجله امر و عزم على اذى حذیفه لقوله ذلک، فبینا هو فى الطریق اذ مر بعلىّ بن ابى طالب فرأى الغضب فى وجهه، فقال ما اغضبک یا عمر؟ فقال: لقیت حذیفه بن الیمان فسألته کیف اصبحت فقال: اصبحت اکره الحق، فقال: صدق، یکره الموت و هو حق. فقال: یقول: و احبّ الفتنه. قال: صدق، یحب المال و الولد و قد قال الله تعالى {انما اموالکم و اولادکم فتنه} فقال یا على یقول اشهد بما لا اره، فقال: صدق یشهد لله بالواحدانیه و الموت و البعث و القیامه و الجنه و النار و الصراط و لم یره ذلک کله. فقال یا على و قد قال: اننى احفظ غیر المخلوق. قال: صدق، یحفظ کتاب الله تعالى و هو غیر مخلوق. قال و یقول اصلى على غیر وضوء. فقال صدق یصلى على ابن عمى رسول الله على غیر وضوء و الصلاه علیه جائز. فقال: یا ابا الحسن قد قال اکبر من ذلک! فقال و ماهو؟ قال قال: ان لى فى الارض ما لیس لله فى السماء! قال صدق، له زوجه و تعالى الله عن الزوجه و الولد. فقال عمر: کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علىّ بن ابى طالب.
قلت: هذا ثابت عند اهل النقل ذکره غیر واحد من اهل السیر.
[۲۱]. در صفحات قبل گذشت.
[۲۲]. منابع مربوط به فرار صحابه و بالاخص خلفاء در مجلس ششم بررسى شد.
[۲۳]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ۸/۲۹۶-۳۰۰، (و من کلام له و قد شاوره عمر بن الخطاب فى الخروج الى غزو الروم).
[۲۴]. و نیز على در جریان فتح بیت المقدس به او گفتند: این تخرج بنفسک؟ انک ترید عدواً کلبا. (تاریخ طبری، طبری، ۳/۱۰۴، السنه الخامسه عشره، ذکر فتح بیت المقدس؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ۲۶/۳۷۲، ترجمه ۳۱۰۶، العباس بن عبد المطلب؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ۲/۵۰۰، سنه خمس عشره، ذکر فتح بیت المقدس)
و همچنین در مورد جنگ با ایرانیان نیز با على در باره این که شخصاً به جنگ برود مشورت نمود و على او را از اینکار منع نمودند و فرمود:
ان هذا الامر لمن یکن نصره و لا خذلانه بکثره و لا بقلّه و هو دین االله الذى اظهره، و جنده الذى اعده و امده، حتى بلغ ما بلغ، و طلع حیثما طلع، و نحن على موعد من الله، و الله منجز وعده، و ناصر جنده.. فکن قطبا و التدر الرحى بالعرب من اطارفها و اقطارها، حتى یکون ما تدع ورائک من العورات اهم الیک مما بین یدیک. ان الأعاجم ان یظروا الیک غدا یقولوا: هذا اصل العرب: فاذا قطعتموه استرحتم، فیکون ذلک اشد لکلبهم علیک و طعمهم فیک…
(شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ۹/۹۵/ خطبه ۱۴۶ من کلام له و قد استشاره عمر فى الشخوص لقتال الفرس بنفسه، تفسیر آلوسی، آلوسی، ۱۸/۲۰۷) احمد بن اعثم کوفى در کتاب الفتوح (۲/۲۹۵، ذکر مشروت علىّ بن ابى طالب رضوان الله علیه) در انتهاى مطلب چنین مینویسد: زمانى که عمر سخنان على کرم الله وجهه و مشروتش را شنید رو به مردم کرد و گفت:
ویحکم! عجزتم کلکم عن آخرکم ان تقولوا کما قال ابو الحسن، و الله لقد کان رأیه رأیى الذى رأیته فى نفسی. «واى بر شما اى مردم! آیه همه شما عجز بودید از اینکه چنین حرفى را بزنید همانطورى که ابو الحسن آن را بیان کرد؟ به خدا قسم نظر او همان نظر من بود که در دل داشتم…» (محقق)
[۲۵]. جریان جنگ خیبر و دلاوریهاى على از متواترات روانى اهل تسنن است که در کتب صحاح و دیگر کتب آنها ذکر شده است (صحیح بخاری، ج ۴/۵ و ۱۲ و ۲۰، باب دعاء النبى و ص۲۰۷، باب مناقب المهاجرین و فضلهم؛ و ج ۵/ص۷۶، باب غزوه خیبر؛ صحیح مسلم، ۵/۱۹۵، باب غزوه ذى قرد و غیرها؛ و ۷/۱۲۰ و باب ۱۲۱ و ۱۲۲ من فضائل على؛ سنن ابن ماجه، ۱/۴۵/۱۲۱، فضل علىّ بن ابى طالب رضى الله عنه، سنن ترمذی، ۵/۳۰۲/۳۸۰۸، باب مناقب علىّ بن ابى طالب، فضائل الصحابه، نسائی، ص۱۵ فضائل على رضى الله عنه و… و در روایات بسیارى بر جریان شکست سپاه اسلام به فرماندهى ابوبکر و عمر در دو حمله قبل با تعابیر مختلف آمده که در بعضى اینگونه اشاره شده است که:
… عن عبد الرحمن بن ابى لیلى عن ابیه انه قال: قال لعلى و کان یمسر معه ان الناس قد انکرو منک ان تخرج فى البرد فى الملأتین و فى الحر الحشو و الثوب الثقیل قال: فقال على: الم تکن معنا بخیبر؟ قال: بلی، قال: فان رسول الله بعث ابابکر و عقد له لواء فرجع و قد انهزم فبعث عمر و قد عقد له لواء فرجع منهزماً بالناس؛ فقال رسول الله: لاعطینَّ الرایه رجلا یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله، یفتح الله له لیس بفرار. قال: فارسل الى و انا ارمد. فقلت انى ارمد. فتفل فى عینى ثم قال: «اللهم اکفه الحر و البرد» قال: فما وجدت حرا بعده و لا برداً.
(تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ۴۲/۱۰۷، ۸۹تا ۹۵، مجمع الزوائد، هیثمی، ۹/۱۲۴، باب قوله لاعطین الرایه رجلا یحب الله و رسوله. المصنف، ابن ابى شیبه الکوفی، ۷/۴۹۷/۱۷، فضائل علىّ بن ابى طالب رضى الله عنه و ج۸/ ص۲۲/ح۱۱وح۷ و نیز ص۵۲۵/ ح ۲۲، غزوه خیبر؛ السنن الکبری، نسائی، ۵/۱۰۹ و ۱۱۰ / ۸۴۰۱ تا ۸۴۰۳، ذکر منزله علىّ بن ابى طالب. خصائص امیر المؤمنین، نسائى ص۵۲تا۵۵، منزله على کرم الله وجه من الله؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ۷/۳۵، بریده بن سفیان الاسلمى عن سلمه؛ الدرر، ابن عبد البر، ص۲۰۲و ۲۰۳؛ کنز العمال، متقى هندی، ۱۰/۴۶۲/۳۰۱۱۹، و ۳۰۱۲۰ و ۳۰۱۲۱ و ج ۱۳/۱۲۱/۳۶۳۸۸، فضائل على رضى الله عنه؛ الثقات، ابن حبان، ۲/۱۴، غزوه خیبر؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ۴/۲۱۲، و ۲۱۳، سنه سبع من الهجره، غزوه خیبر فى اولها، و ۷/۳۷۳، من فضائل امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب؛ امتاع الاسماع، مقرنزی، ۱۱/۲۸۰، کفایه علىّ بن ابى طالب رضى الله تعالى عنه الحر و البرد بدعه له؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ۳/۳۷و ۳۸، فتح خیبر على ید على رضى الله عنه؛ تاریخ طبری، طبری؛ ۲/۳۰۰، غزوه خیبر؛ المناقب، خوارزمی، ص۱۶۹، فى بیان محاربه الکافر؛ مسند احمد، ۵/۳۵۴، حدیث بریده اسلمی؛ فتح الباری، ابن حجر، ۷/۳۶۵، باب غزوه خیبر، الحدیث العاشر؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ۴/۳۳۴؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ۳/۳۵۳تا ۳۵۵٫ (محقق)
[۲۶]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ۷/۲۱۹، خطبه ۱۰۸ (محقق)
[۲۷]. حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، ۱/۶۲، رقم ۴، شرح حال علىّ بن ابى طالب.
ابو نعیم این حدیث را نقل کرده است:
… قال ثنا بریده بن سفیان الاسلمى عن ابیه عن سلمه بن الاکوع قال: بعث رسول الله ابابکر الصدیق برایته الى حصون خیبر یقاتل، فرجع و لم یکن فت، و قد جهد. ثم بعث عمر الغد فقاتل، فرجع و لم یکن فتح و قد جهد. فقال رسول الله: لاعطین الرایه غدا رجلا یحب الله و رسوله، یفتح الله على یدیه لیس فرار. قال: سلمه: فدعا بعلى
[۲۸]. مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص۱۵۳، باب ۱ فصل ۸٫
[۲۹]. کفایه الطالب، گنجى شافعی، ص۹۸، باب ۱۴٫
ابن طلحه و گنجى حدیث را مانند ابو نعیم نقل کردهاند.
همچنین نسائى در خصائص امیر المؤمنین، ص۵۲، منزله علىّ بن ابى طالب من الله؛ احمد بن نبل در مسند ۵/۳۵۳، مسند بریده. احمد بن حنبل حدیث را اینگونه نقل کرده است:
حدثنى ابى بریده قال: حاصرنا خیبر فاخذ اللواء ابو بکر فانصرف و لم یفتح له ثم اخذه عمر من الغد فخرج و رجع و لم یفتح له و اصاب الناس یومئذ شده و جهد. فقال رسول الله انى دافع اللواء غداً الى رجل یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله، لا یرجع حتى یفتح له… فدعا علیّا…
ابن هشام در السیره النبویه، ۳/۳۴۹، حوادث سال ۷ هجری، شأن على یوم خیبر؛ ابن مغازلى در مناقب، ص۱۸۱، ح ۲۱۷، حدیث اعطاء الرایه. ابن مغازلى این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است؛ محب الدین طبرى در ریاض النضره، ۳/۱۵۱، باب ۴، فصلى ۶، ذکر اختصاصه بإعطاء الرایه یوم خیبر و بفتحها. طبرى نیز این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است. لکن حدیثى که از مسند احمد یاد کردیم این گونه نقل میکند:
…فاخذ اللواء ابو بکر فانصرف و لم یفتح له، ثم اخذه عمر من الغد فخرج و رجع و لم یفتح له…
طبرانى در معجم الکبیر، ۷/۳۹، احادیث بریده بن سفیان الأسلمی؛ همین حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است.
حاکم نیشابورى در المستدرک على الصحیحین ۳/۴۰، ح ۴۳۳۸، ۴۳۴۰-۴۳۴۱، کتاب المغازی، احادیث گوناگونى نقل کرده است که به چند حدیث اشاره میکنیم:
۱-عن ابى لیلى عن على انه قال: یا ابا لیلى أما کنت معنا بخیبر؟ قتل” بلى و الله کنت معکم. قال: فان رسول الله بعث ابابکر الى خیبر فسار بالناس و انهزم حتى رجع…
۲-عن ابى موسى الحنفى عن على قال: سار النبى الى خیبر فلما اتاها بعث عمر عنه و بعث معه الناس الى مدینتهم او قصرهم فقاتلوهم فلم یلبثوا ان هزموا عمر و اصحابه، فجاءوا یجبنونه و یجبنهم، فسار النبى…
همین حدیث را متقى هندى در کنز العمال، ۱۰/۴۲۶، ح ۳۰۱۱۹، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر نقل کرده است.
۳-عن جابر رضى الله عنه ان النبى دفع الرایه یوم خیبر الى عمر فانطلق فرجع یجبن اصحابه و یجبنونه.
۴-عن جابر بن عبد الله انصارى قال: لما کان یوم خیبر بعث رسول الله رجلا فجبن… ثم قال رسول الله: لابعثن غداً رجلا یحب الله و رسوله و یحبانه، لا یولى الدبر، یفتح الله على یدیه…
ابن عساکر در تاریخ دمشق، ۴۲/۱۰۷، رقم ۴۹۳۳، شرح حال علىّ بن ابى طالب حدیثى نقل میکند که تصریح به فرار شیخین دارد:
عن عبد الرحمن بن ابى لیلى عن ابیه انه قال: لعلى – و کان یسمر معه: ان الناس قد انکروا منک ان تخرج فى البرد فى الملائتین، و فى الحر فى الحشرو و الثوب الثقیل، قال: فقال: علیّ: الم تکن معنا بخیبر؟ قال بلی، قال: فان رسول الله بعث ابابکر و عقد له لواء فرجع و قد انهزم، فبعث ابابکر و عقد له لواء فرجع و قد انهزم فبعث عمر و عقد له لواء فرجع منهزما بالناس، فقال رسول الله: لأعطین الرایه رجلا یحبه الله و رسوله، و یحب الله و رسوله، یفتح الله له لیس بفرار. قال: فارسل الى و ان ارمد، فقلت: انى ارمد، فتفل فى عنی، ثم قال: اللهم اکفه اذى الحر و البرد. قال: فما وجدت حرا بعده و لا برداً
طبرى در تاریخ خود، ۲/۳۰۰، حوادث سال ۷ هجری، حدیثى نقل کرده که خواندنى است:
عن بریده الاسلمى قال: لما کان حین نزل رسول الله بحصن اهل خیبر اعطى رسول الله اللواء عمر بن الخطاب و نهض معه من الناس فلقا اهل خیبر فانکشف عمر و اصحابه فرجعوا الى رسول الله یبنه اصحابه و یجبنهم…
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ۱۷/۱۷۰، نامه ۶۲، (و من کتاب له الى اهل مصر مع مالک الأشتر)، ذکر ما طعن به الشیعه فى اممه ابى بکر و الجواب عنها، الطعن الثانی، براى حفظ آبروى بر باد رفته شیخین از ذکر نام آنها خود دارى کرده مینویسد:
فاما امیر المؤمنین و ان لم یتول جمیع امور النبى فى حیاته، فقد تولى اکثرها و اعظمها و خلفه فى المدینه و کان الامیر على الجیش المبعوث الى خیبر و جرى الفتح على یدیه بعد انهزام من انهزم منها.
دو نکته در این احادیث، فرار شیخین را تأیید میکند:
نکته اول: جملهاى است که راوى حدیث براى نقل کیفیت جنگ کردن شیخین بیان کرده و آن به چند عبارت نقل شده است:
«فرجع منهزما» و «فرجع و لم یکن له فتح» و «و بعث رسول الله رجلا فجبن» و «فانکشف عمر و اصحابه فرجعوا الى رسول الله یجبنه اصحابه و یجبنهم».
دقت در این جملات، ترس و فرار شیخین از جنگ را آشکار میسازد.
نکته دوم: بعد از ترس و فرار شیخین، رسول اکرم جملهاى بیان میفرماید که گرچه به ظاهر بیان یکى از ویژگیهاى امیر المؤمنین است، لکن آشکارا پرده از شکست و فرار شیخین بر میدارد و آن نیز به چند عبارت نقل شده است:
«کرار غیر فرار» و «یفتح الله على یدیه لیس بفرار» و «لا یولِّى الدبر»
اینکه رسول اکرم میفرماید: فردا پرچم را به دست کسى میسپارم که به دشمن پشت ننموده و فرار نکرده است، مناسبت مقام اقتضا دارد که دو فرمانده قبل به دشت پشت نموده و فرار کرده باشند، و گرنه بیان این خصوصیت امیر المؤمنین در اینجا بى مناسبت خواهد بود.
[۳۰]. تا آنجا که ما جستجو کردیم حدیث را با لفظ فوق در بخارى نیافتیم، لکن حدیثى را که نشانه فرار ابوبکر و عمر از جنگ است و ما به طور کامل آن را از منابع معتبر دیگر نقل کردیم، بخارى در صحیح خود، ۵/۲۴۵، ح ۶۷۸، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر نقل میکند؛ اما آغاز حدیث را که شاهد مطلب است نقل نکرده و آن را به اختصار آورده است.
ابن حجر عسقلانى در فتح الباری، به شرح صحیح البخاری، ۷/۴۷۶، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر علاوه بر اعتراف به اینکه این حدیث را بخارى به اختصار نقل کرده است، آغاز حدیث را به نقل از منابع دیگر به طور کامل آورده است. ابن حجر مینویسد:
وقع فى هذه الروایه اختصار و هو عند احمد و النسائى و ابن حبان و الحاکم من حدیث بریده بن الخصیب قال: لما کان یوم خیبر اخذ ابو بکر اللواء فرجع و لم یفتح له. فلما کان الغد اخذه عمر فرجع و لم یفتح له و قتل محمود بن مسلمه فقال النبى لادفعن لوائى غداً لى رجل.
[۳۱]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ۸/۲۸۹، خطبه ۱۳۳، ابن ابى الحدید در اینجا به دو بیت از این قصیده اشاره کرده مینویسد:
و لى من قصیده، اخاطب رجلین فرّا من الحرب:
عذرتکما ان الحمام لمبغض | و ابن بقاء النفس للنفس محبوب | |
و یکره الموت و الموت طالب | فکیف یلذ الموت و الموت مطلوب |
صالح على صاحل در الورضه المختاره، ص۸۵، که در شرح هاشمیات کمیت و علویات ابن ابى الحدید نوشته است، به طور کامل به این قصیده اشاره کرده است. (مؤلف)
[۳۲]. در مجلس هشتم به تفصیل خواهد آمد.
[۳۳]. الکشف و البیان، ثعلبی، ۴/۷۸، ذیل آیه ۵۴ سوره مائده. ثعلبى مینویسد:
{فسوف یأتى الله بقوم یحبهم و یحبونه} قال: علىّ بن ابى طالب.
[۳۴]. فرار صحابه در حنین به تفصیل در مجلس هشتم بررسى خواهد شد.
[۳۵]. الجمع بین الصحیحین، حمیدی، ۳/۳۲۷، ح ۲۷۷۷، قسم ۴، مسانید المقلین، مسند عباس بن عبد المطلب. حمیدى این حدیث را نقل میکند:
من روایه کثیر بن العباس عن ابیه قال: شهدت مع رسول الله یوم حنین، فلزمت انا و ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب رسول الله فلم نفارقه و رسول الله على بغله له بیضاء احداها له فروه بن نقاثه الجذامیی، فلما التقى المسلمون و الکفار ولَّ المسلمون مدبرین، فطفق رسول الله یرکض ببغلته قِبَل الکفار، قال عباس: و انا آخذ بلجام بغله رسول لله اکفها اراده الا تسرع و ابو سفیان آخذ برکاب رسول الله فقال رسول الله ای عباس ناد اصحاب السَّمُره [و هى الشجره التى بویع تحتها الرضوان] فقال عباس و کان رجلا صیِّتاً: فقلت باعلى صوتی: این اصحاب السمره؟قال: فوالله لکانَّ عطفَتَهم حین سمعوا صوتى عطفَهُ البقر على اولادها…
[۳۶]. سیره الحلبیه، برهان الدین حلبی، ۳/۱۰۹، غزوه حنین، حلبى مینویسد:
و فى روایه لما فر الناس یوم حنین عن النبى لم یبق معه الا اربعه ثلاثه من بین هاشم و رجل من غیرهم علىّ بن ابى طالب و العباس و هما بین یدیه و ابو سفیان بن الحرث آخذ بالعنان و ابن مسعود من جانبه الایسر…
حلبى در همین جلد، ص۱۱۰ و ۱۱۱ احادث دیگرى نقل کرده است که از فرار صحابه در حنین حکایت میکند.
[۳۷]. شرح نهج البلاغه، ۱۳/۲۷۸، خطبه ۲۳۸، (القاصعه) القول فى اسلام ابى بکر و على و خصائص کل منهما، ابن ابى الحدید به نقل از استاد خود ابو جعفر اسکافى مینویسد: الم یعلم ابو عثمان ان رسول الله کان اشجع البشر و انه خاض الحروب و ثبت فى المواقف التى طاشت فیه الألباب و بلغت القلوب الحناجر، فمنها یوم احد و وقوفه بعد ان فر المسلمون بأجمعهم، و لم یبق معه الا اربعه: على و الزبیر و طلحه و ابو دجانه…
شایان ذکر است جریان فرار صحابه از احد در مجلس هشتم به تفصیل خواهد آمد.
[۳۸]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ۱۰/۱۸۲، خطه ۱۹۰٫
ابن ابى الحدید مینویسد:
مما اختص على بفضیلته غیر مدافع، ثبت معه اى مع النبى یوم احد و فر الناس، و ثبت معه یوم حنین و فر الناس و ثبت تحت رایته یوم خیبر حتى فتحها و فر من کان بعث بها من قبله.
و روى المحدثون ایضا انا المسلمین سمعوا ذلک الیوم [یوم احد] صائحا من جهه السماء ینادی: ملا سى الا ذو الفقار و لا فتى الا علیّ» قال رسول لله لمن حضره: الا تسمعون هذا صوت جبرئیل.
[۳۹]. فصول المهمه ابن صباغ مالکی، ۱/۳۲۵-۳۲۶، فصل ۱، فصل فى ذکر شیء من فضائله
ابن صباغ مینویسد: و قال ابن اسحاق: فى هذا الیوم هاجت ریح فسمع هاتفا یقول: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا علیّ»
همچنین طبرى در تاریخ خود، ۲/۱۹۷، حوادث سال سوم هجری، غزوه احد این حدیث را نقل کرده است:
عن محمد بن عبیدل الله بن ابى رافع عن ابیه عن جده قال: لما قتل علىّ بن ابى طالب اصحاب الالویه ابصر رسول الله جماعه من مشرکى قریش، فقال لعلى: احمل علیهم، فحمل علیهم ففرق جمعهم و قتل عمرو بن عبد الله الجحمی. قال: ثم ابصر رسول الله جماعه من مشرکى قریش فقال لعلى احمل علیهم فحمل علیهم ففرق جماعهم و قتل شیبه بن مالک احد بین عامر بن لؤی، فقال جبرئیل: یا رسول الله ان هذه للمواساه. فقال رسول الله: انه منى و انا منه. فقال جبرئیل: و انا منکما. قال فسمعوا صوتا لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا علیّ؛
محب الدین طبرى در ذخائر العقبی، ص۶۸، قسم ۱ باب فضائل علیّ، ذکر ان جبرئیل من على و ص۷۴، قسم ۱ باب فضائل علیّ، ذکر ملک کان ینوه باسمه یوم بدر؛ ابن مغازلى در مناقب ص۱۹۷-۱۹۹، ح۲۳۴-۲۳۶، مناداه المنادى یوم احد؛ زرندى در نظم درر السمطین، ص۱۲۰، سمط ۱، قسم ۲، ذکر جامع مناقبه؛ ابن هشام در السیره النبویه، ۳/۱۰۶، غزوه احد غسل السیوف و حموینى در فرائد السمطین، ۱/۲۵۷-۲۵۸، ح ۱۹۸، سم ۱، باب ۵۰، و خوارزمى در مناقب، ص۱۶۷، ح ۲۰۰، فصل ۱۶ و محد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول، ص۱۴۷، فصل ۸، تفصیل شیء من مواطن جهاده و گنجى شافعى در کفایه الطالب، ص۲۷۷-۲۷۸، با ۶۹؛ همین حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کردهاند. شایان ذکر است که این جریان در جنگهاى بدر و خیبر نیز نقل شده است که ما به مناسب بحث مؤلف تنها به برخى از منابعى که این جریان را در جنگ احد نقل کردهاند اشاره کردیم.
[۴۰]. کفایه الطالب، گنجى شافعی، ۱۳۴-۱۳۵، باب ۲۸٫
گنجى این حدیث را نقل کرده است:
…. عن عبد الله بن مسعود، قال: قال رسول الله ما بعثت علیّا فى سریه الا رأیت جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و السحابه تظله وحتى یرزقه الله الظفر.
سپس گنجى مینویسد:
قلت هذا حدیث حسن عال مشهور تفرد به عبد المنعم بن ادریس عن ابیه عن وهب بن منبه و هو معروف عند اهل النقل. و انما رزق الامام على التأیید عند لقاء الاقران و مبارزه الشجعان ابن کان تکتنفه الملائکه جنبیه و السحابه و السکینه تظلل علیه و رسول رب العالمین یؤمن على دعاء الملائکه
[۴۱]. خصائص العلوی، امام ابو عبد الرحمن نسائی، ص۶۱، خبر الحسن بن على عن النبى فى ذلک و ان جبرئیل یقاتل عن یمینه و میکائیل عن یساره نسائى این حدیث را نقل کردهاست:
عن هبیره بن هدیم قال: جمع الناس الحسن بن علىّ و علیه عمامه سوداء لما قتل ابوه، فقال: لقد کان قتلتم بالامس رجلا ما سبقه الاولون و لا یدرکه الآخرون و ان رسول اله قال: لأعطین الرایه غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسولهع فیقاتل و جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره، ثم لا ترد رایته حتى یفتح الله علیه.
همچنین احمد بن حنبل در مسند، ۱/۱۹۹، مسند حسن بن علیّ؛ ابو نعیم اصفهانى در حلیه الاولیاء، ۱/۶۵ رقم ۴، شرح حال علىّ بن ابى طالب؛ حاکم در المستدرک على الصحیحین، ۳/۱۸۹، ح ۴۸۰۲، کتاب معرفه الصحابه باب فضائل الحسن بن على؛ محب الدین طبرى در ذخائر العقبی، ص۱۳۸، قسم ۱، ذکر ما جاء مختصاً بالحسن، ذکر خطبته یوم قتل ابوه، این حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کردهاند.
[۴۲]. کفایه الطالب، گنجى این حدیث را نقل کردهاست:
حدثنى ابى عبد الله بن عباس قال: کنت انا و ابى العباس قال: کنت انا و ابى العباس بن عبد المطلب جالسین عند رسول الله اذ دخل علىّ بن ابى طالب، فسلم فرد علیه رسول الله و بشّر به و قام الیه و اعتنقه و قبَّل بین عنینه و اجلسه عن یمینه، فقال: العباس اتحب هذا یا رسول الله؟ فقال رسول الله: یا عم رسول الله، الله الله اشد حباً له منی. ان الله جعل ذریه کل نبى و صلبه و جعل ذریتى فى صلبه و جعل ذریتى فى صلبه.
همین حدیث را خطیب بغدادى در تاریخ بغداد، ۱/۳۱۶، رقم ۲۰۶، شرح حال محمد بن احمد بن عبد الرحیم المؤدب؛ و ابن عساکر در تاریخ دمشق، ۳۲/۲۵۹، رقم ۴۹۳۳، شرح حال علىّ بن ابى طالب نقل کردهاند.
منبع: برگرفته از کتاب شبهای پیشاور جلد۲؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی